معرفت کلامی، سال سیزدهم، شماره اول، پیاپی 28، بهار و تابستان 1401، صفحات 159-172

    چیستی «معنای زندگی»

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ زهیر بلندقامت‌پور / دکتری فلسفه تطبیقی مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) / zbolandghamat@yahoo.com
    محمود فتحعلی / دانشیار گروه کلام مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) / Nashrieh@Qabas.net
    چکیده: 
         یکی از مباحث مهم در زندگی انسان معاصر، مسئله «معنای زندگی» است. لیکن در اینکه مقصود از «معنای زندگی» چیست اختلافات فراوانی وجود دارد. هدف پژوهش حاضر این است که با بررسی کاربردهای گوناگون «زندگی» و «معنا»، مقصود از ترکیب «معنای زندگی» را روشن سازد. در این مقاله به روش تحلیلی ـ توصیفی، معانی گوناگون «زندگی» و «معنا» استقرا و گفته شده که ترکیب اضافی «معنای زندگی» با کدام یک از این معانی سازگار است. بعضی مقصود از آن را «کارکرد زندگی» و بعضی «هدف زندگی» و بعضی دیگر «ارزش زندگی» می دانند. پس از توضیح این سه معنا، بیان شده که مقصود از «معنای زندگی»، «ارزش زندگی» است و مقصود از «ارزش»، «کمال» است. بعد از توضیح کمال، این واژه به دو قسم حقیقی و پنداری تقسیم و گفته شده که هر دو کمال در معنای زندگی محل بحث است. بنابراین مقصود از «معنای زندگی»، «ارزش و کمال زندگی» است، اعم از اینکه کمال واقعی باشد یا کمال پنداری.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    What is the “Meaning of Life”?
    Abstract: 
    One of the important issues of contemporary human life is the "meaning of life". Yet there are many disagreements on the intention of "meaning of life". The purpose of this research is to clarify the term "meaning of life" by examining the different applications of the words "life" and "meaning". The different meanings of "life" and "meaning" have been induced in this article, using an analytical-descriptive method, and it is stated that the genitive case "meaning of life" is compatible with which one of these meanings. Some believe it means the "function of life", some say it is the "purpose of life" and others say it is the "value of life". Explaining the three mentioned meanings, I have stated that the intention of the “meaning of life" is the “value of life" and the meaning of "value" is "perfection". I have first explained perfection in this article, then divided it into two types of real and suppositional perfections, and said that both perfections are to be discussed in the ‘meaning of life’. Therefore, the “meaning of life" means "the value and perfection of life", regardless of whether it is a real or a suppositional perfection
    References: 
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه
    يکي از مسائل مهم که همزاد انسان بوده و در فلسفه جديد و دنياي امروز اهميت دوچندان يافته، مسئله «معناي زندگي» است. انسان جديد در هياهوي انديشه‌هاي امروزی، دچار سرگشتگي و اضطراب شده، تا جايي که در قرن بيستم، مهم‌ترين مسئله روان‌شناسي درمان اضطراب (هوردرن، بي‌تا، ص 81) و احساس تهي بودن (مي، 1396، ص 14،19و26) بشر بوده است. از سوی دیگر، وجود خدا انکار گردیده و يا در ربوبيت او در اين عالم ترديد شده است. از سوی ديگر، بلاها و مصيبت‌ها از هر سو انسان را احاطه کرده، لحظه‌اي او را رها نمي‌کند. در اين ميان انسان جديد خود را تنها و بي‌ياور مي‌بيند و معنايي براي زندگي خود نمي‌يابد و دچار يأس و پوچي مي‌گردد.
    درباره چيستي «معناي زندگي» کتب و مقالات متعددي نگاشته شده است. از دقيق‌ترين و اولين مباحث مطرح شده، مقاله «معناي زندگي» در کتاب تبيين‌هاي فلسفي، نوشته رابرت نوزيک (1981) است.
    همچنين مصطفي ملکيان در درسگفتاري که در سال 1382 در دانشگاه «تربيت تدريس» بیان کرده ـ و جزوه درسي ايشان در فضاي مجازي منتشر شده ـ به تفصيل، چيستي معناي زندگي را مطرح کرده است. ليکن ايشان معنايي بيش از آنچه نوزيک گفته، بيان نکرده ‌است.
    بيات در کتاب دين و معناي زندگي در فلسفه تحليلي (1390) نيز همين معنا را بيان کرده ‌است.
    مجله نقد و نظر در چهار شماره (29،30،31و32) خود به شکل مستقل «معناي زندگي» را تبیین کرده ‌است. مقالات اين مجموعه ـ که مي‌توان آنها را مهم‌ترين مباحث مطرح‌شده درباره «معناي زندگي» در ايران اسلامي دانست ـ ترجمه‌اي از مهم‌ترين ديدگاه‌هاي غربي در خصوص اين مسئله و يا نقدي است که مطابق مباني اسلامي بر اين ديدگاه‌ها وارد شده است. اين مقالات مستقيماً به چيستي معناي زندگي نپرداخته‌اند، اما از لابه‌لاي مباحث مطرح‌شده، مي‌توان مقصود هر نویسنده را از معناي زندگي استخراج نمود. ليکن به نظر مي‌رسد اين کتب و مقالات با تمام تلاشي که انجام داده‌اند، معناي زندگي را به درستي تحليل نکرده‌اند و در نتيجه پاسخي که به اين پرسش داده‌اند نيز صحيح نيست.
    بنابراين لازم است مقصود از «معناي زندگي» به دقت بيان شود تا بتوان جوابي صحيح به اين پرسش مهم انساني داد. در اين مقاله با استقرای کاربردها و استعمالات «زندگي» و «معنا»، گفته شده که مقصود از «معناي زندگي»، «ارزش زندگي» است و با تحليل مفهوم «ارزش»، بر اين نکته تأکيد شده که ارزش صرفاً به معناي مطلوبيت نيست، بلکه ارزش به معناي «کمال» به‌کار رفته است، اعم از کمال حقيقي يا‌ پنداري. پس با سؤال از چيستي معناي زندگي، ابتدا مفاهيم «معنا» و «زندگي» به روشني تبيين مي‌شوند، سپس مقصود از «معناي زندگي» مشخص خواهد شد.
    بررسی مفاهیم بحث
    الف. معناي «معنا»
    «معنا» و معادل انگليسي آن، يعني «meaning» لفظی مشترک و داراي کاربردهاي متفاوتي است. البته بیشتر اين کاربردها در زبان انگليسي آمده و به سبب گرته‌برداري، وارد زبان فارسي شده است (ملکيان، 1382، ص 47). کاربرد غالب «معنا» ـ که به نظر مي‌رسد در بیشتر زبان‌ها و ازجمله زبان فارسي و انگليسي در ابتدا براي اين معنا وضع شده ـ در باب کاربردهاي زباني و کلامي است.
    هنگامي‌که انسان از ارتباط با ديگران سخن مي‌گويد، اصواتي از دهانش خارج مي‌شود که مقصودش را به شنونده انتقال مي‌دهد. صوت موجب مي‌شود شنونده به معنايي که مقصود گوينده است، پي ببرد. اين انتقال هنگامي رخ مي‌دهد که شنونده به صدور لفظ از متکلم و وضع لفظ براي معنا، علم داشته باشد. علم منطق اين انتقال را نوعي «دلالت» مي‌نامد. اين دلالت˚ ذاتي و حقيقي نيست، بلکه وابسته به وضع و قرارداد است. معنايي که به ذهن شنونده خطور مي‌کند وابسته به اين است که فردي خاص يا جامعه، لفظ را در برابر چه معنايي قرار داده باشند. پس هنگامي‌ که گفته مي‌شود: «شير يعني حيواني درنده»، منظور اين است که اين صوت به سبب علم شنونده به وضع لفظ براي معنا، مقصود گوينده را آشکار مي‌کند. با اختراع خط، اين نحوه دلالت، به دلالت نوشته بر معناي مدنظر نويسنده نيز سرايت کرد. بدين صورت، «صوت» وجود لفظي و «نوشته» وجود کتبي چيزي شد که مقصود و منظور متکلم و نويسنده است. در اين کاربرد، امري قراردادي ـ لفظ يا نوشته ـ از امري حقيقي حکايت مي‌کند.
    غير از اين کاربرد، «معنا» کاربردهاي ديگري نيز پيدا کرد. در اين کاربردها شرط حقيقي يا اعتباري بودن دالّ و مدلول حذف شد و به دلالت هر چيزي بر چيزي ديگر «معنا» اطلاق شد. بنابراين، در ديگر کاربردها و معانيِ «معنا»، امري خاص بر امري ديگر دلالت مي‌کند و آن را نشان مي‌دهد. البته اين معاني همه استقرايي است و ممکن است در تطورات بعدي، معاني جديد و متفاوتي از اين هسته معنايي پيدا شود.
    معاني و استعمالات «معنا» از اين قرار است (نوزيک، 1981، ص 574):
    1. کاربردهاي زبانی و کلامی
    مي‌توان ادعا کرد که وضع اوليه «معنا»، در استعمالات کلامي و زباني (يعني دلالت وضعي) لفظي و کتبي است. هنگامي ‌که لفظ يا نوشته‌اي براي حکايت از معنايي اعتبار مي‌شود، معناي لفظ يا نوشته، همان حقيقتي است که مقصود گوينده يا نويسنده است. برای مثال، در جملات زير «معنا» ناظر به مباحث زباني ـ اعم از ملفوظ و مکتوب ـ است: «معناي شير، حيوان مفترس است». «شير و اسد هم‌معنا هستند». «انسان و اسب به يک معنا به‌کار نمي‌روند» (نوزيک، 1981، ص 574؛ ملکيان، 1382، ص 51و52؛ بيات، 1390، ص 54).
    2. دلالت وضعی غير‌لفظی
    در علم منطق «دلالت» را به ذاتي، طبعي و وضعي تقسيم مي‌کنند (رازي، 1384، ص 83). دلالت وضعي خود مي‌تواند لفظي يا غيرلفظي باشد. يکي ديگر از استعمالات «معنا»، در دلالت‌هاي وضعي غيرلفظي است. برای مثال گفته مي‌شود: «معناي چراغ قرمز، لزوم توقف قبل از تقاطع است». درواقع چراغ راهنمايي و رانندگي براي برقراري نظم و چراغ قرمز براي نشان دادن لزوم توقف قبل از تقاطع اعتبار شده است. پس دلالت چراغ قرمز ذاتي نيست، بلکه وضعي و قراردادي است. همچنين خود چراغ قرمز از مقوله الفاظ و نوشته نيست. بنابراين، دلالت چراغ قرمز بر لزوم توقف، دلالت وضعي غيرلفظي است.
    به نظر مي‌رسد کاربرد اول و دوم «معنا» مشترک لفظي نيست. در هر دو، دلالت وضعي مدنظر است، اما به سبب اهميت دلالت‌هاي زباني، از يکديگر تفکيک شده‌اند.
    3. ارتباط علّی ـ معلولی خارجی
    رابطه علت و معلول‌هاي خارجي، رابطه‌اي ذاتي و غير‌قراردادي است. هنگامي‌که علت تامه تحقق دارد، معلول نيز متحقق است و بعکس. ازاين‌رو، با علم به يکي، به ديگري نيز مي‌توان علم يافت. علم به علت مي‌تواند دالّ بر وجود معلول باشد، و علم به معلول بر وجود علت دلالت مي‌کند: «أن العلم بالعلة المعيّنة يوجب العلم بالمعلول المعيّن و أما العلم بالمعلول المعيّن فلايوجب إلا العلم بالعلة المطلقة لا بخصوصيتها» (صدرالمتألهين، 1981، ج 2، ص 363؛ ج 3، ص 387). نه‌تنها در علل حقيقي، حتي در علل اعدادي نيز با علم به معلول، مي‌توان به تحقق علت اعدادي در زمان حدوث معلول پي برد. اين دلالت‌ها، دلالت‌هايي ذاتي و غير‌قراردادي هستند. در اين‌گونه دلالت‌هاي ذاتي نيز مي‌توان از کلمه «معنا» استفاده کرد، هم در جانب معلول و هم در جانب علت:
    در جانب معلول: «وجود دود، به معناي وجود آتش است».
    در جانب علت: «اين رفتار به معناي اعلان جنگ است»؛ «انتشار گاز، به معناي انفجار است».
    4. ارتباط علّي ـ معلولي تحليلي
    در عليت خارجي، علت و معلول وجود جداگانه‌اي از يکديگر دارند؛ اما ممکن است علت و معلول وجود جداگانه‌اي از يکديگر نداشته باشند. هنگامي‌که دو معنا متوقف بر يکديگر باشند اما وجود جداگانه‌اي از هم نداشته باشند، عليت تحليلي تحقق مي‌يابد (بلندقامت‌پور، 1393، ص 83و84؛ نبويان، 1395، ج 3، ص 146ـ166). برای مثال، اجزاي ماهيت˚ علت تحليلي براي ذات ماهيت، و ذات ماهيت˚ علت تحليلي براي لوازم ذات است. ناطقيت علت تحليلي براي انسانيت، و انسانيت علت تحليلي براي ضحک است. در اين نوع عليت نيز هریک از علت و معلول مي‌تواند دالّ بر ديگري باشد: «ناطق بودن يک موجود، به معناي انسان بودن آن است». در اينجا، «انسانيت» و «ناطقيت» از حيث زباني داراي معناي واحدي نيستند، اما ناطقيت علت تحليلي براي انسانيت انسان است.
    5. درس عبرت
    «درس گرفتن» يا «عبرت گرفتن» يکي ديگر از معاني «معنا» است. «داستان حضرت يوسف به اين معناست که عزت و ذلت انسان تنها به دست خداست»؛ يعني درسي که انسان از اين داستان مي‌گيرد اين است که عزيز شدن و ذليل شدن به دست خداست و تنها بايد به او تکيه کرد، نه به بندگان او. در اين کاربرد، مقصود از «معنا»، درسي است که از يک شيء گرفته مي‌شود.
    6. هدف
    از ديگر معاني که براي «معنا» برمي‌شمارند، «هدف» است؛ مانند «معناي تحريم، تسليم ايران در برابر امريکاست»؛ يعني هدف از تحريم، تسليم ايران است.
    نکته‌اي که بايد به آن توجه شود اين است که «هدف» به دو معنا به‌کار مي‌رود:
    گاهي منظور از «هدف» نتيجه‌اي است که يک فعل به آن منتهي مي‌شود. هر حرکتي داراي سمت و جهت خاصي است. به نقطه پايان حرکت «نتيجه»، «غايت» و يا «هدف» اطلاق مي‌شود. در فلسفه اسلامي، اين امر را «غايت» يا «ما ينتهي اليه الحرکه» مي‌نامند. در عرف براي اين معنا، معمولاً «نتيجه» به‌کار مي‌رود.
    معناي ديگر «هدف» مقصود و نيتي است که فاعل براي رسيدن به آن مقصد، فعل را انجام مي‌دهد. درواقع غرض شخص، هدف او از انجام فعل است، به‌گونه‌ای‌که اگر اين قصد و غرض را نداشت، فعل توسط او انجام نمي‌شد. غرضي که فاعل براي رسيدن به آن، فعل را انجام مي‌دهد «علت غايي»، «هدف» و «ما لأجله الفعل» ناميده مي‌شود.
    هنگامي يک فعل داراي علت غايي است که فاعل از روي علم و اراده افعالش را انجام دهد. اگر فاعل افعالش را بی‌‌علم و اراده انجام دهد، داراي علت غايي و هدف نيست، گرچه به معناي اول مي‌تواند داراي هدف و غايت به معناي «مقصد حرکت» باشد. نتيجه يا غايت، نقطه آخر حرکت است، چه مقصود فاعل باشد يا غیر آن. در مقابل، هدف مقصود فاعل است، چه به آن برسد يا نرسد. به ‌عبارت دیگر، غايت براي فعل است و علت غايي براي فاعل. غايت بعد از اتمام حرکت و فعل حاصل مي‌شود، اما علت غايي قبل و حين فعل. غايت امري عيني و خارجي است، اما علت غايي امري درون وجود فاعل. غايت مقصد فعل است و علت غايي مقصود فاعل. هر حرکتي غايتي دارد، اما علت غايي تنها در فاعل‌هاي علمي و ارادي است. در حقيقت، علت غايي محبت فاعل است نسبت به غايت که به خاطر رسيدن به آن، فعل را انجام مي‌دهد (مصباح يزدي، 1379، درس 39، ص 106ـ110).
    «زندگي» ـ اعم از زندگي انسان، حيوان و حتي نبات ـ به‌معناي اول، مي‌تواند غايت داشته باشد. هنگامي‌ که فاعل [فاعل علمي يا غير‌علمي] فعلي انجام مي‌دهد، نتيجه کار˚ غايتي است که فعل در آنجا پايان مي‌يابد. اما اين معنا در مبحث «معناي زندگي» مقصود نيست؛ زيرا اولاً، اختصاصي به موجودات جاندار ندارد و حتي گياهان و جمادات نيز داراي غايت به اين معنا هستند. ثانياً، علم و آگاهي در آن دخالت ندارد، درحالي‌که معناي زندگي با علم و آگاهي حاصل مي‌شود. ثالثاً، هر حرکتي داراي غايت است (طباطبائي، 1424ق، المرحلة التاسعه، الفصل الثالث، ص 254). اما در بحث «معناي زندگي» ممکن است يک زندگي بي‌معنا و پوچ باشد.
    زندگي ـ چنان‌که بعد توضيح داده خواهد ‌شد ـ خود امري داراي علم و اراده نيست. بنابراين مقصود از «معناي زندگي» معنايي است که شخص داراي زندگي با اراده و آگاهي آن را انتخاب مي‌کند و با آن، زندگي خويش را معنا مي‌بخشد. بنابراين، يکي از معاني «معنا» که در بحث «معناي زندگي» مي‌تواند مدنظر باشد، «علت غايي» است؛ يعني انسان‌ها به نحو مجموعي يا به نحو شخصي، چه هدف و غايتي از زندگي دارند؟ در بحث چيستي «معناي زندگي» دوباره به اين مسئله بازمي‌گرديم.
    7. ارزش
    يکي ديگر از کاربردهاي معنا، «ارزش» (valu) است. برای مثال، وقتي گفته مي‌شود: «خريد طلا در دوران کاهش ارزش پول ملي امري معنادار است»، يعني ارزشمند است. همچنين در جمله «براي رسيدن به هدف اخلاقي، راستگويي امري معنادار است»، «معنا» به معناي «ارزش» به‌کاررفته است. «ارزش» به معناي «کمال» است و باقي معاني که براي ارزش ذکر شده، به کمال رجوع مي‌کند.
    8. کارکرد
    يکي ديگر از معاني «معنا»، «کارکرد و فايده» است. نقش و تأثير يک شيء در امور بيرون از آن، «کارکرد يا فايده» ناميده مي‌شود. به ‌عبارت ديگر، تأثير و نقش يک شيء در مجموعه‌اي بزرگ‌تر از خودش، «کارکرد» آن است (ملکيان، 1382، ص 76؛ بيات، 1390، ص 56ـ57). هنگامي‌که گفته مي‌شود: «معناي درخت در طبيعت چيست؟» يعني از کارکرد و فايده درخت در طبيعت سؤال شده است. پس هنگامي اين مفهوم انتزاع مي‌شود که يک شيء با مجموعه‌اي بزرگ‌تر از خود سنجيده شود و نقشي در آن داشته باشد. ازاين‌رو، مي‌توان گفت:
    اولاً، تا وقتي شيء با مجموعه‌اي بزرگ‌تر از خود مقايسه نشود مفهوم «کارکرد» انتزاع نمي‌شود.
    ثانياً، کارکرد نقشي است که شيء در مجموعه بزرگ‌تر دارد. پس اگر يک شيء هيچ تأثيري در يک مجموعه نداشته باشد در آن مجموعه بدون کارکرد خواهد بود.
    ثالثاً، لزومي ندارد که شيءِ داراي کارکرد، داراي علم و اراده هم باشد. اگر شيء بدون علم و اراده در مجموعه‌اي بزرگ‌تر از خود مؤثر باشد، داراي کارکرد است. بنابراين، از کارکرد اجزای اتومبيل در مجموعه آن نيز مي‌توان سخن گفت.
    رابعاً، شيء واحد مي‌تواند جزء مجموعه‌هاي متعددي باشد و در هریک نقش و کارکردي خاص داشته باشد.
    خامساً، خداوند متعال خالق عالم است، اما با اين حال، يکي از موجودات عالم هستي است. پس خداوند نيز نسبت به کل هستي داراي نقش و کارکرد است. بله، اگر کسي به خداي نامتعين معتقد باشد و خدا را امري جدا و برتر از عالم نداند، در نظر او خدا يعني: کل عالم هستي، و اين مجموعه چون خودش جزء مجموعه بزرگ‌تري نيست، داراي کارکرد هم نیست.
    سادساً، عالم ماده بخشي از عالم هستي است. پس مي‌توان از کارکرد عالم ماده در مقايسه با کل جهان هستي پرسش کرد. اما اگر کل جهان هستي ـ اعم از واجب و ممکن، مادي و مجرد، ثابت و متغير ـ يکجا و به صورت مجموعه‌ای واحد لحاظ شود، سؤال از کارکرد اين مجموعه بي‌معناست.
    نکته‌اي که اينجا بايد بدان توجه شود اين است که براي انتزاع مفهوم «کارکرد» نيازي به وجود و تحقق مجموعه بزرگ‌تر نيست، بلکه اگر مجموعه بزرگ‌تر مفروض گرفته شود، مي‌توان از کارکرد شيء در مقايسه با کل مفروض بحث کرد. حال اگر يک مجموعه در حال تکامل باشد و به سوي مقصدي روان، نسبت به مقصدي که خودش به سوي آن روان است، داراي کارکرد و فايده خواهد بود.
    با توجه به مطالب ذکرشده، مقصود از «کارکرد زندگي» سؤال از نقش و فايده نوع انسان يا فردي از افراد انسان در عالم است؛ يعني نوع يا فرد انساني چه نقشي در جهان مي‌گذارد و بود و نبودش چه تأثيری در ديگر اشيا دارد؟
    ب. معناي «زندگي»
    «زندگي يا حيات» در فلسفه و زيست‌شناسي معاني متفاوتي دارند. در زيست‌شناسي به موجودي داراي حيات گفته مي‌شود که داراي تغذيه، توليدمثل و رشد باشد. بنابراين، همه انواع گياهان و حيوانات، زنده محسوب مي‌شوند. مطابق اين معنا، خداوند و مجردات، موجود زنده محسوب نمي‌شوند.
    در فلسفه اسلامي موجودي که علم دارد و افعالش را با علم و اراده انجام مي‌دهد، «حي» خوانده مي‌شود (ابن‌سينا، 1404ق، ص 117؛ سهروردي، 1375، ج 2، ص 117؛ صدرالمتألهين، 1981، ج 6، ص 413). اگر موجودي افعالش را از روي علم و اراده انجام دهد، به طريق إنّي کشف مي‌شود که چنين موجودي داراي حيات است. مفهوم «حيات» مفهومي فلسفي است که مابازای خارجي ندارد، اما منشأ انتزاع عيني و خارجي دارد. منشأ انتزاع اين مفهوم موجودي است که افعالش را آگاهانه و با اختيار خود انجام مي‌دهد. بنابراين مطابق علوم متعارف ما، جمادات و گياهان داراي حيات نيستند؛ اما حيوانات، نفوس انساني، جواهر مجرد ـ تام باشد يا ناقص ـ ملائکه و خداوند متعال داراي حيات هستند.
    مقصود از مبحث «معناي زندگي» صرفاً بحث از معناي توليدمثل، تغذيه و رشد نيست. پس معناي فلسفي حيات مدنظر است، گرچه به تبع بحث از معناداري زندگي، از معناداري افعالي مانند توليدمثل و تغذيه نيز مي‌توان پرسش کرد. پرسش از معناي زندگي سؤالي عام است و مي‌تواند حيات همه موجوداتي را که به معناي فلسفي حيات دارند، شامل شود. به ‌عبارت ديگر، عنوان بحث عام است و قابليت آن را دارد که معناي زندگي همه موجودات داراي حيات ـ حتي خداوند و ملائکه ـ را شامل شود. اما اصطلاح «معناي زندگي» تنها به بحث از معناي زندگي انساني مي‌پردازد و شامل ديگر موجودات نمي‌شود. بنابراين، بحث از «معناي زندگي» تنها شامل معناي زندگي انسان مي‌شود و ديگر موجودات حي را دربر نمي‌گيرد.
    ج. معناي «معناي زندگي»
    اکنون با روشن شدن معناي «معنا» و «زندگي»، مي‌توان مقصود از ترکيب اضافي «معناي زندگي» را بيان کرد. با توجه به اينکه مقصود از «زندگي»، زندگي به معناي فلسفي است، از ميان معاني هفتگانه «معنا»، تنها سه معناي «کارکرد»، «ارزش» و «هدف» مي‌تواند مقصود باشد. پس مقصود از «معناي زندگي»، يا کارکرد زندگي انساني است، يا هدف زندگي انساني و يا ارزش زندگي انساني. ازاين‌رو، لازم است هر سه معنا (کارکرد زندگي، هدف زندگي و ارزش زندگي) بررسي ‌گردد تا معلوم شود آيا بحث «معناي زندگي» شامل هر سه حيطه مي‌شود يا خير.
    کارکرد زندگي
    گفته شد که مقصود از «کارکرد» نقشي است که يک موجود در مقايسه با مجموعه‌اي گسترده‌تر از خود ايفا مي‌کند. بنابراين «کارکرد زندگي انساني» نقش و فايده‌اي است که انسان در عالم دارد. وجود او چه تأثيري و نبود او چه نقص و خللي در عالم ايجاد مي‌کند؟ آيا وجود انسان کمالي بر کمالات عالم مي‌افزايد يا کمالي از کمالاتش را مي‌کاهد و يا هيچ تأثيري در عالم ندارد؟ اگر انسان تأثيري در عالم دارد، اين تأثير تا چه حد و در چه بعدي از ابعاد عالم است. در اين بحث، هم مي‌توان از کارکرد زندگي نوع انساني و هم از کارکرد زندگي فردي خاص در عالم طبيعت يا کل جهان هستي پرسش کرد. البته هنگامي پرسش از کارکرد زندگي فرد انساني صبغه علمي و فلسفي پيدا مي‌کند که آن شخص تأثيري عظيم در عالم انساني يا طبيعي يا عوالم معنوي داشته باشد.
    در هر صورت، بحث از کارکرد زندگي انساني خاص و يا بحث از کارکرد زندگي نوع انسان، خارج از مقصود ما در بحث از معناي زندگي است. مقصود از «معناي زندگي» معنايي است که زندگي انسان را از پوچي بيرون بياورد و به زندگي او معنا ببخشد. صرف اينکه انسان در عالم تأثير و کارکردي دارد، نمي‌تواند موجب معنا براي زندگي انسان شود.
    انسان بداند يا نداند، يکي از موجودات زنده است که فايده‌اي براي عالم ماده و يا کل عالم هستي دارد. صرف دانستن، نمي‌تواند زندگي فرد يا نوع را از پوچي حقيقي درآورد و به آن معناي حقيقي ببخشد. بنابراين بحث از کارکرد زندگي، خارج از مقصود مبحث معناي زندگي است. بله، دانستن کارکرد‌هاي معناي زندگي و تلاش در جهت تحقق بيشتر آن، مي‌تواند هدف شخصي يا نوعي انسان قرار گيرد و زندگي او را از پوچي درآورد. اما اين معنا داخل در هدف و ارزش زندگي است و مستقيماً با بحث کارکرد زندگي مرتبط نيست.
    هدف زندگي
    گفته شد که مقصود از «هدف» چيزي است که مطلوب و محبوب انسان باشد و براي رسيدن به آن کاری انجام ‌دهد. از وجوه گوناگوني مي‌توان هدف زندگي انسان را بررسي کرد. در اين بخش بايد مشخص شود کدام‌يک از اين وجوه داخل در بحث معناي زندگي انسان است:
    یک. معناي زندگي انسان به معناي هدف خداوند از زندگي انسان
    گاهي مقصود از «هدف زندگي» انسان اين است که بر فرض وجود خالق حکيم براي انسان و جهان، هدف خالق از خلقت جهان به شکل عام و انسان به صورت خاص چيست؟ اين سؤال گرچه در مباحث کلامي و فلسفي مهم است، اما هنگامي مي‌تواند معنابخش زندگي انسان باشد که انسان نيز اين امر را در نظر گرفته باشد و براي محقق کردن آن تلاش کند. ازاين‌رو، اگر انسان اين هدف را لحاظ کرده باشد ذيل بحث «هدف انسان» مي‌گنجد، و اگر لحاظ نکرده باشد اين بحث نمي‌تواند معنابخش زندگي او باشد. اهميت اين بحث در شناخت کمال و هدف واقعي انسان است. براي شناخت کمال حقيقي و کمال‌پنداري انسان، شناخت هدف خداوند ـ هدف فعل مدنظر است، نه هدف فاعل ـ اهميت زیادی دارد.
    بنا بر نظريه فلاسفه و الهيدانان مسلمان، خداوند متعال فاعلي است کامل و مطلق که امکان ندارد کمالي به کمالات بي‌نهايتش افزوده شود. بنابراين فاعل مستکمل نيست و هدف او از افعالش حب کمال مفقود نيست. او به سبب کمال مطلق بودن، به خود و افعال خود علم ذاتي دارد. لازمه علم به ذات و افعال در رتبه ذات، حب ذات و حب کمالاتي است که از لوازم ذات محسوب مي‌شود. هدف او از خلقت جهان، حب ذات بي‌نهايت و مطلقش است و انجام افعال هيچ نفعي به او نمي‌رساند. اين هدف در هر حال محقق است و ارتباط مستقيمي با خواست و اراده انسان ندارد. حب ذات و حب کمال موجود و لوازم آن، هدف خداوند از انجام فعلش به‌شمار می‌آید. به اين معنا، خداوند متعال هيچ هدفي بيرون از ذات خود ندارد. اما خود فعل مي‌تواند هدفمند و داراي غايت باشد. به اين معنا، خود فعل داراي غايت و هدف است. اين هدف ـ درواقع ـ غايتي است که فعل به آن منتهي مي‌شود و در مراحل وجود اين جهاني‌اش، به آن غايت مي‌رسد.
    در نظام احسن، هر فعل داراي کارکرد و جايگاهي خاص در عالم است. در اين صورت، وجود جهان و موجودات آن ـ اعم از وجود موجودات جاندار يا بي‌جان، انسان‌ها يا غير‌انسان‌ها ـ داراي هدف و معنادار است. خداوند عالم، قادر و حکيم از خلقت عالم هدفی دارد و اين هدف ضرورتاً محقق مي‌شود. اين هدف، همان هدف فعل است، نه هدف فاعل؛ زيرا بيان شد که درباره خداوند متعال، هدف فاعل امري بيرون از ذات بسيط الهي نيست. بنابراين کل عالم ـ هم به شکل عام مجموعي و هم عام استغراقي ـ هدفمند و معنادار است. به اين معنا، از وجود ذره‌اي غبار تا وجود ستاره‌ها، کهکشان‌ها و هرچه در آنهاست، بامعنا و هدفمند است (صدرالمتألهين، 1981، ج 7، ص 55ـ58). پس زندگي همه انسان‌ها ـ اعم از مؤمن يا کافر، به پوچي رسيده يا نرسيده ـ بامعنا خواهد بود.
    اما اين معنا مستقيماً با بحث «معناي زندگي» مرتبط نيست. گفته شد که مقصود از «معناي زندگي» معنايي است که زندگي انسان را از پوچي درآورد. آنچه با بحث معناي زندگي مرتبط است اين است که آيا هدف الهي مي‌تواند مورد خواست و اراده انسان قرار گيرد؟ و آيا اين هدف الهي مي‌تواند معنابخش زندگي انسان باشد يا خير؟ اين معنا بايد ذيل «هدف انسان» بحث شود، نه هدف الهي. به‌ عبارت ديگر اگر مقصود از «معناي زندگي» چيزي است که موجب جلب رضايت الهي شود، و انسان به دنبال تحقق آن باشد، ذيل مبحث «هدف و ارزش زندگي انسان» بايد از آن بحث شود.
    از جهتي ديگر نيز مي‌توان به بحث هدف الهي نگريست. خداوند متعال فاعل طولي و علة‌العلل وجود عالم، از جمله انسان است. بنابراين، هدف فاعل اعلا هدف براي مادون نيز هست. حيات انسان از جهتي که انسان فاعل مباشر افعالش ‌باشد، هدف خاصي دارد. اما هدف فاعل غير‌مباشر (يعني خداوند) نيز در هدفداري و معناداري مي‌تواند مطرح شود. توجه به اين نکته مهم است که انسان و افعال او مي‌توانند داراي فاعل‌هاي طولي متفاوتي باشند. در بحث «معناداري زندگي انسان» بايد تحليل شود که هدف و علت غايي کدام‌يک از فاعل‌ها ملاک معناداري است؟ به نظر مي‌رسد آنچه در باب معناي زندگي مدنظر است، معناداري زندگي انسان از ديد خود او و به شکل هنجاري موردنظر است.
    دو. معناي زندگي به معناي هدف نوع بشر از زندگي
    گاهي مقصود از «معناي زندگي انسان» هدف زندگي نوع بشر از زندگي است؛ يعني اين سؤال مطرح است که انسان از جهتي که نوع واحدي در عالم است، آيا براي حيات اين نوع˚ هدف و معنايي متصور است يا نه؟ اين معنا از جهتي با کارکرد و از جهتي ديگر با هدف خداوند مرتبط است. از جهت کارکرد، اين سؤال مطرح است که حيات نوع بشر چه کارکردي در کل عالم هستي دارد؟ از جانب هدف خداوند نيز بحث از اين است که زندگي نوع بشر در راستاي تحقق هدف الهي است يا نه؟ آيا اراده انسان‌ها مي‌تواند در تحقق اراده و هدف الهي خللي ايجاد کند يا خير؟
    به نظر مي‌رسد اين بحث نيز ارتباط مستقيمي با بحث «معناي زندگي» ندارد. گرچه ممکن است کل زندگي نوع بشر در راه رسيدن به هدف و غايتي باشد و يا تأثير و کارکردي در کل عالم داشته باشد، اما اين هدفدار بودن زندگي مجموع نوع بشر نمي‌تواند زندگي تک‌تک افراد بشر را هدف‌دار و معنادار کند.
    علاوه بر اين، «نوع بشر» امري حقيقي و عيني نيست، بلکه مفهومي است کلي و داراي مصاديق گوناگون. بنابراين نمي‌توان هدف واحدي را به اين امر انتزاعي و ذهني نسبت داد، مگر اينکه همه افراد بشر به نحو عام استغراقي خواستار امري واحد باشند. در اين صورت نيز هدف از زندگي بشر، گرچه مفهوم واحدي دارد، اما وحدتش وحدت بالعموم است که به تعداد افراد بشر مصداق دارد و متکثر است.
    سه. معناي زندگي انسان به معناي هدف شخص خاص از زندگي
    انسان موجودي است که افعالش را از روي علم و اختيار انجام مي‌دهد. چنين موجودي براي انجام افعال خود، علاوه بر علت فاعلي و قابلي، نيازمند علت غايي نيز هست. «علت غايي» همان هدفي است که فاعل به خاطر دوست‌داشتنش دست به انجام فعل مي‌زند. پس هر فاعل مختاري در افعال اختياري خود داراي علت غايي و هدف است. اعمال اختياري انسان نيز اين قاعده مستثنا نيست و هر فعل اختياري انسان داراي هدف و علت غايي است. به اين معنا، هيچ فعلي از افعال اختياري انسان بدون هدف و بدون معنا نيست.
    بااين‌همه، به نظر مي‌رسد اين نیز مقصود از بحث «معناي زندگي» نيست؛ زيرا همه انسان‌ها و همه افعال اختياري آنها داراي هدف و معناست. در اين کاربرد، فقط هنگامي مي‌توان از بي‌معنايي و بي‌هدفي صحبت کرد که فرد انساني هيچ فعلي انجام ندهد. در اين صورت انسان هيچ فعلي را ـ حتي افعال اختياري حياتي، مثل خوردن و آشاميدن ـ انجام نمي‌دهد و به مرگ او منجر خواهد شد. گرچه زندگي چنين شخصي بي‌معناست، اما بي‌معنايي منحصر در اين مورد نادر نيست.
    آنچه در بحث هدف زندگي معمولاً «بي‌معنايي» خوانده مي‌شود شامل دو موضوع مي‌شود: بي‌معنايي واقعي و احساس بي‌معنايي. «بي‌معنايي واقعي» جايي است که هدف شخص ارزش واقعي نداشته باشد و موجب کسب کمالات حقيقي او نشود يا از کمالات او بکاهد، اعم از اينکه خود شخص متفطن به اين امر باشد يا نه. احساس بي‌معنايي هنگامي رخ مي‌دهد که شخص هدف زندگي را بي‌ارزش و غير‌مطلوب بداند، اعم از آنکه واقعاً زندگي‌اش بي‌ارزش باشد يا به اشتباه آن را بي‌معنا قلمداد کند. بين اين دو معنا، رابطه عموم و خصوص من‌وجه برقرار است. محل اتفاق جايي است که انسان زندگي‌اش را بي‌معنا مي‌داند و هدف او نيز داراي ارزش واقعي نيست. وجه افتراق از جانب احساس بي‌معنايي، جايي است که شخص زندگي‌اش را پوچ و هدفش را بي‌ارزش مي‌شمارد، اما ـ درواقع ـ هدفش داراي ارزش واقعي است، ليکن خودش به آن جهل دارد. وجه افتراق از جانب بي‌معنايي واقعي آنجاست که شخص اهداف خود را ارزشمند و معنادار مي‌داند، اما ـ درواقع ـ موجب سقوط و نقص او مي‌شود. در احساس بي‌معنايي، ممکن است شخص زندگي‌اش را مطلقاً داراي معنا و هدف نداند و يا هدف را کم‌ارزش و بي‌اهميت بداند. در هر دو حالت احساس بي‌معنايي و پوچي به وجود مي‌آيد.
    همان‌گونه که ملاحظه مي‌شود، بحث «هدف» با بحث «ارزش» ارتباطي وثيق دارد. هرجا مقصود از «معناي زندگي» هدف زندگي است، بايد به نحوي از ارزش نيز بحث شود. هر هدفي براي فاعل آن هدف، کمال و ارزشمند محسوب مي‌شود. تا فاعل فعل اختياري امري را کمال نداند، آن را براي خود هدف قرار نمي‌دهد. بنابراين، چون کمال دانسته شده، هدف قرار گرفته است. البته ممکن است در شناخت کمال، اشتباه کرده باشد و امري را که کمال نيست يا موجب نقص است، کمال يا علت کمال به حساب آورده باشد. در اين صورت، هدف، تنها ارزش ‌پنداري و غير‌واقعي دارد. درصورتي‌که هدف داراي ارزش واقعي باشد و حقيقتاً کمال آن موجود باشد، کمال و ارزش حقيقي دارد.
    از جانب ديگر، اگر امري کمال باشد يا موجب کمال شود شايسته است که هدف افعال اختياري قرار گيرد و با اختيار، به دست آورده شود. ازاين‌رو، داراي ارزش شأني است، گرچه هيچ کس به کمال بودن آن واقف نباشد و به آن دست پيدا نکند. بنابراين، هر هدفي چون داراي ارزش و کمال است ـ کمال حقيقي يا‌ پنداري ـ موجب خواست فاعل مختار است، نه بعکس. بنابراين بحث از هدف شخصي انسان‌ها نيز به بحث از کمال و ارزش برمي‌گردد.
    ارزش زندگي
    مي‌توان گفت: مهم‌ترين کاربرد معناي زندگي «ارزش زندگي» است. حتي مي‌توان مدعي شد: ديگر معاني محل بحث و مناقشه در معناي زندگي، ذيل «ارزش» مطرح مي‌شوند. به اجمال اشاره شد که مقصود از «ارزش»، «کمال» است. وجود انساني داراي دو دسته کمالات است: کمالات غير‌اختياري و کمالات اختياري.
    «کمالات غير‌اختياري» کمالاتي هستند که در نوع انسان يا فردي از افراد انسان وجود دارند و خواست او در تحقق آن کمال هيچ دخالتي ندارد؛ مانند قوه بينايي که کمالي براي انسان است و خواست انسان اين کمال را محقق نکرده و بلکه بسياري از افراد انسان داراي اين قوه هستند. در مقابل، بعضي ديگر از انسان‌ها از اين کمال محرومند و نابينا.
    «کمالات اختياري انساني» کمالاتي هستند که تنها به وسيله استفاده از قوه اختيار براي انسان حاصل مي‌شوند. ايمان و عمل صالح کمالاتي اختياري هستند که با اراده و خواست انسان حاصل مي‌شوند.
    «کمالات غير‌اختياري» داخل در بحث معناي زندگي نيستند؛ زيرا بودنشان ـ گرچه کمال است ـ اما کمال اختياري نيست و نبودنشان نيز گرچه نقص است، اما نقص اختياري نيست. کمالات اصلي انساني که ملاک انسانيت انسان و وجه مميز او از ديگر موجودات است، کمالات اختياري انساني است.
    بنابراين، مقصود از «ارزش زندگي» کمال اختياري زندگي و صيرورت به سمت اين کمال است. تا جايي که زندگي فرد انساني داراي کمال واقعي يا ‌پنداري باشد، زندگي‌اش داراي معناي واقعي يا‌ پنداري است. اما اگر زندگي او در مسير رسيدن به کمال حقيقي انساني نباشد، زندگي‌اش پوچ و بي‌معناست. ميان معناداري واقعي و معناداري ‌پنداري تفاوت بسياري وجود دارد. براي تمايز ميان اين دو، بايد به تمايز ميان شيء واقعي و علم به شيء واقعي توجه داشت.
    انسان به دنبال شناخت واقع است، اما در اين شناخت ممکن است واقع را نشناسد، بلکه دچار جهل مرکب شده و آنچه را غير‌واقعي است واقعي بپندارد. بنابراين ممکن است زندگي داراي کمال باشد، اما صاحب حيات به آن جهل داشته باشد؛ و يا زندگي شخص بي‌معنا و در مسير سقوط باشد، اما به اشتباه آن را داراي معنا و مطلوب بداند. به ‌عبارت دیگر، بايد ميان «معناداري نفس‌الامري« و «معناداري ‌پنداري» تمايز قائل شد.
    آنچه در بحث «معناي زندگي» بسيار اهميت دارد اين است که در چه صورتی زندگي انسان داراي ارزش واقعي و نفس‌الامري است؟ و در چه صورتی زندگي داراي ارزش واقعي و نفس‌الأمري نيست، اگرچه شخص زندگي خود را داراي معنا بداند؟ بحث در اين زمينه صرفاً بحث از معنا و ارزشي ذهني نيست، بلکه بحث در اين است که وراي ذهنيت افراد، چه چيزي حقيقتاً براي انسان ارزشمند و داراي مطلوبيت واقعي است؟
    در بحث «معناي زندگي»، هر دو معناي واقعي و‌ پنداري محل بحث است. بهترين حالت آن است که حيات شخص داراي معناي واقعي باشد و خود نيز به آن علم داشته باشد. در اين صورت، شخص به سعادت مي‌رسد و خود نيز از اين امر مطلع است. اما گاهی ممکن است يکي يا هيچ‌یک وجود نداشته باشد. اگر زندگي شخص معناي واقعي داشته باشد، اما به عللي خود از آن مطلع نباشد، اگر تا آخر عمر اين حالت را حفظ کند، به سعادت مي‌رسد؛ اما در زندگي دنيوي دچار رنج روحي فراوان خواهد بود. البته ممکن است اين احساس بي‌معنايي موجب خودکشي و از بين رفتن معناي واقعي نيز بشود.
    در مقابل، اگر زندگي فرد داراي معناي واقعي نباشد، اما معناي ‌پنداري داشته باشد، او زندگي خود را معنادار مي‌داند و از این نظر رنج روحي ندارد؛ اما ـ درواقع ـ به سعادت نمي‌رسد و دچار عذاب الهي خواهد شد. اما اگر زندگي فرد نه معناي واقعي داشته باشد و نه ‌پنداري و به اين امر نيز توجه داشته باشد، اگر در ادامه براي حياتش معنايي نيابد، معمولاً به خودکشي و خاتمه دادن زندگي منجر خواهد شد. آنچه مقصود است تحليل و تبيين معناداري و ارزشمندي واقعي زندگي است، گرچه معناداري ذهني و ‌پنداري نيز بالتبع محل بحث قرار مي‌گيرد.
    نتيجه‌گيري
    مقصود از «معناي زندگي»، کارکرد زندگي نيست؛ زيرا مقصود از «معناي زندگي» معنايي است که زندگي انسان را از پوچي بيرون بياورد و به زندگي او معنا ببخشد. صرف اينکه انسان در عالم تأثير و کارکردي دارد، نمي‌تواند موجب معنا براي زندگي انسان شود. «معناي زندگي» هنگامي مي‌تواند هدف زندگي باشد که مقصود از «هدف»، هدف شخص خاصی از زندگي خودش باشد که با ارزش ارتباطي وثيق دارد و ـ درواقع ـ به معناي «ارزش» است. «هدف» به معناي غايت و نقطه پاياني زندگي نيز از مقصود ما خارج است؛ زيرا نقطه نهايي زندگي به‌تنهايي نمي‌تواند معنابخش حيات در طول دوران زندگي باشد.
    مقصود از مسئله «معناي زندگي»، «ارزش زندگي» است. ارزش نيز به معناي «کمال» است، اعم از کمال واقعي و يا کمال ‌پنداري. رسيدن به کمال حقيقي انسان موجب مي‌شود زندگي داراي معناي حقيقي باشد. همچنين اگر انسان امري را که موجب کمال حقيقي نيست کمال بپندارد و در مسير رسيدن به آن باشد، زندگي خود را معنادار مي‌شمرد؛ اما ـ درواقع ـ گرفتار جهل مرکب است و در حقيقت زندگي پوچ و بي‌معنايي خواهد داشت. 
     

    References: 
    • ابن‌سينا، حسين‌بن عبدالله، 1404ق، التعليقات، بيروت، مکتبة الاعلام الاسلامي.
    • بلندقامت پور، زهير، 1393، عليت تحليلي، چيستي، مباني و نتايج، پايان‌نامة کارشناسي ارشد، قم، مؤسسة آموزشي پژوهشي امام خميني.
    • بيات، محمدرضا، 1390، دين و معناي زندگي در فلسفه تحليلي، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
    • رازي، قطب‌الدين، 1384، تحرير القواعد المنطقية في شرح الرسالة الشمسية، قم، بيدار.
    • سهروردي، شهاب‌الدين، 1375، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، تهران، مؤسسة مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
    • صدرالمتألهين، 1981م، الحکمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة، بيروت، دار احياء الثراث.
    • طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1424ق، نهاية الحکمة، قم، مؤسسة النشر الاسلامي.
    • مصباح يزدي، محمدتقي، 1379، آموزش فلسفه، چ دوم، تهران، شرکت چاپ و نشر بين‌الملل.
    • ملکيان، مصطفي، 1382، جزوه درسگفتار معناي زندگي، تهران، دانشگاه تربيت مدرس.
    • مي، رولو، 1396، انسان در جستجوي خويشتن، ترجمة سيدمهدي ثريا، تهران، دانژه.
    • نبويان، سيدمحمدمهدي، 1395، جستارهايي در فلسفه اسلامي، قم، مجمع عالي حکمت اسلامي.
    • هوردين، ويليام، بي‌تا، راهنماي الهيات پروتستان، ترجمة طاطه ووس ميکائيليان، بي‌جا، بي‌نا.
    • Nozick, Robert, 1981, Philosophical Explanations, The Belknap press of Harvard University Press.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    بلندقامت‌پور، زهیر، فتحعلی، محمود.(1401) چیستی «معنای زندگی». دو فصلنامه معرفت کلامی، 13(1)، 159-172

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    زهیر بلندقامت‌پور؛ محمود فتحعلی."چیستی «معنای زندگی»". دو فصلنامه معرفت کلامی، 13، 1، 1401، 159-172

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    بلندقامت‌پور، زهیر، فتحعلی، محمود.(1401) 'چیستی «معنای زندگی»'، دو فصلنامه معرفت کلامی، 13(1), pp. 159-172

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    بلندقامت‌پور، زهیر، فتحعلی، محمود. چیستی «معنای زندگی». معرفت کلامی، 13, 1401؛ 13(1): 159-172