معرفت کلامی، سال سیزدهم، شماره دوم، پیاپی 29، پاییز و زمستان 1401، صفحات 135-152

    بررسی تحلیلی معیار و مصادیق نص جلی و خفی در کلام امامیه

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ سید محسن موسوی / کارشناس ارشد معارف اسلامی و کلام مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) / Smmzsm7378@gmail.com
    محمدحسین فاریاب / دانشیار گروه کلام مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) / m.faryab@gmail.com
    چکیده: 
    در کتاب های کلامی، یکی از مباحث مطرح شده در بحث امامت، اصطلاح «نص جلی» و «نص خفی» است. این دو اصطلاح که در ذیل مسئله‌ی راه های تعیین امام مورد بحث قرار می گیرد، در آثار کلامی فرق مختلف، اعم از معتزله، اشاعره، زیدیه و امامیه مطرح شده است. در بین فرق مختلف اسلامی، تنها متکلمان امامیه اند که معتقدند امیرمؤمنان(ع)، هم با نص جلی و هم با نص خفی به عنوان جانشین بلافصل پیامبر(ص) تعیین شده است. این مقاله با روش تحلیلی ـ کتابخانه ای، ضمن اشاره به معیار نص جلی و نص خفی از دیدگاه متکلمان امامیه، دلایل آنها بر اثبات این اعتقاد را تبیین می کند و به اشکالات مخالفان این عقیده پاسخ می دهد. در پایان، ضمن انتخاب معیار منتخب برای نص جلی و نص خفی، اثبات خواهد شد که برخلاف نظر بیشتر متکلمان، حدیث غدیر از مصادیق نص جلی است، نه نص خفی.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Criteria and Instances of Clear Terms and Implied Statements in Imamiyyah Theology: An Analytical Study
    Abstract: 
    One of the topics raised in the discussion of Imamate in theological books is the term "clear terms"(nass jali) and "implied statements" (nass khafi). The two terms, discussed following the topic of ‘the ways to determine Imam’, have been mentioned in the theological works of different sects, including Mu'tazila, Ash'ari, Zaidiyyah and Imamiyyah. Among the different Islamic sects, only Imami theologians believe that Imam Ali (PBUH) has been appointed as the immediate successor of the Prophet via both clear terms and implied statements. Pointing to the criterion of clear terms and implied statements from the Imami theologians’ perspective, this article explains their reasons for proving this belief and answers the questions raised by the opponents of this belief, using an analytical-library method. Choosing the selected criteria for clear terms and implied statements, it will be finally proved that unlike the opinion of most theologians, the Ghadeer tradition is a clear term, not an implied statement.
    References: 
    متن کامل مقاله: 


    مقدمه
    مسئلة «نص» به‌عنوان يکي از راه‌هاي تعيين امام، از چالش‌برانگيزترين مسائل بحث امامت است. گرچه همة فرق اسلامي نص را يکي از راه‌هاي معتبر تعيين امام و خليفه مي‌دانند (فخررازي، 1986، ج 2، ص 268)، ولي در اينکه چنين نصي از ناحية پيامبر صادر شده است يا نه، بين فرق مختلف اسلامي اختلاف‌نظر وجود دارد: برخي اساساً وجود هرگونه نصي را منکرند؛ برخي ديگر تنها معتقد به نص خفي‌اند و بالاخره گروهي ديگر معتقد به نص جلي هستند.
    متکلمان معتزلي عمدتاً نه معتقد به نص جلي هستند و نه نص خفي (مانکديم، 1403ق، ص 516و517)؛ مگر ابراهيم‌بن ‌سيار نظّام (231ق) که معتقد به نص جلي بر امامت اميرمؤمنان بوده است (شهرستاني، 1415ق، ج 1، ص 71).
    متکلمان اشعري نيز هيچ‌گونه نصي را که بر امامت شخصي بعد از پيامبر دلالت کند، قبول ندارند؛ چه نص خفي باشد و چه نص جلي؛ چه نص دربارة امامت اميرمؤمنان باشد و چه دربارة امامت ابوبکر (بغدادي، 2003، ص 222).
    متکلمان زيديه نيز عمدتاً نص جلي را قبول ندارند و تنها معتقد به نص خفي بر امامت اميرمؤمنان هستند (يحيي‌بن حمزه، 1429ق، ج 2، ص 587)؛ مگر تعداد اندکي از آنها، مانند حميدان‌بن ‌يحيي (436ق) (حميدان، 1424ق، ص 84و86) و احمد‌بن‌ محمد شرفي (1055ق) (شرفي، 1415ق، ج 2، ص 137)، که مانند متکلمان اماميه معتقد به نص جلي بر امامت اميرمؤمنان هستند.
    اما متکلمان اماميه همگي معتقد به نص جلي بر امامت اميرمؤمنان هستند. به‌گفتة شيخ مفيد، اساساً اصطلاح «اماميه» بر کساني اطلاق مي‌شود که معتقد به نص جلي باشند (مفيد، 1413ق ـ ب، ص 38). به‌اعتقاد ‌آنها، امام بايد داراي صفات و ويژگي‌هايي همچون عصمت، افضليت و... باشد. بر همين مبنا، عمدتاً بر اين باورند که به‌دليل مخفي بودن اين ويژگي‌ها از اطلاع مردم، تعيين امام از طريق اختيار و اجماع امت امکان‌پذير نيست؛ بلکه بايد امام از طريق نص جلي تعيين شود (سيد مرتضي، 1411ق، ص 432؛ حلي، 1363، ص 208؛ فاضل مقداد، 1378، ص 160؛ لاهيجي، 1372، ص 116). بنابراين اعتقاد به نص در امامت، از اساسي‌ترين باور‌هاي اين گروه است. در همين راستا، امامت را بعد از پيامبر، منحصر در اميرمؤمنان مي‌دانند و نصوص متعددي اعم از نص خفي و نص جلي بر امامت ايشان از سوي پيامبر نقل مي‌کنند.
    بعد از بررسي نظرات اماميه در باب نص جلي و نص خفي، به اين نتيجه رسيديم که متکلمان اماميه با وجود مشابهت‌هايي که در برخي جهات، مانند اصل اعتقاد به نص جلي، استدلال‌ بر اثبات آن و... با يکديگر دارند، در چند جهت با يکديگر اختلاف‌نظر دارند؛ برای نمونه، در مسئلة معيار نص جلي و نص خفي؛ همچنین در اينکه برخي از نصوص مانند «حديث غدير» يا «حديث منزلت» از مصاديق نص جلي هستند يا نص خفي، با يکديگر اختلاف دارند. ما در ادامه ضمن اشاره به مسائل مطرح‌شده در آثار متکلمان، دربارة اين جهات اختلافي داوري خواهيم کرد.
    بنابراين ما در مقالة حاضر در قالب پنج بخش به‌دنبال آن هستيم که نظر متکلمان اماميه دربارة تعريف «نص»، معيار «نص جلي» و «نص خفي»، دلایل اعتقاد به نص جلي بر امامت اميرمؤمنان، پاسخ به اشکالات مخالفان و نهايتاً مصاديق نص جلي و نص خفي را مشخص کنیم و در ضمن هر بخش، نظر منتخب خود را ارائه دهيم.
    در مورد موضوع مقاله، کتاب، پايان‌نامه يا مقاله‌اي که مستقيم به آن پرداخته باشد، به‌دست نيامد؛ بلکه تنها در برخي آثار به‌صورت گذرا به مصاديق نصوص جلي و خفي، تقسيم نص به جلي و خفي يا برخي شبهات نص جلي پرداخته شده است. برخي از اين كتب، پايان‌نامه‌ها و مقالات عبارت‌اند از: كتاب امامت در بينش اسلامي (رباني گلپايگاني، 1390)، کتاب دانشنامة کلام اسلامي (جمعي از نويسندگان، 1387)، پايان‌نامة ضرورت نص بر امام از نظر مذاهب اسلامي (ميرزاپور، 1386)، مقالة «نظريۀ نص از ديدگاه متکلمان امامي» (اميرخاني، 1392)، مقالة «نص جلي بر امامت اميرالمؤمنين در شب معراج» (اميري، 1394) و مقالة «امامت از ديدگاه زيديه» (سلطاني، 1392). چنان‌كه پيداست، هيچ‌کدام از منابع يادشده به‌صورت خاص به مسئلۀ مورد نظر ما، يعني بررسي تحليلي معيار و مصاديق نص جلي و خفي در کلام اماميه، نپرداخته‌اند.
    بخش اول: مقصود از اصطلاح «نص» در مباحث امامت
    اصطلاح نص وقتي در بحث امامت به‌كار مي‌رود، معناي خاصي دارد. برخي از متكلمان اماميه اين اصطلاح خاص را تعريف كرده‌اند. برای مثال، فاضل مقداد اصطلاح نص در بحث امامت را چنین تعريف كرده است: «هو اللفظ الذي لا يحتمل غير ما فهم منه» (فاضل مقداد، 1405ق، ص338). طبق اين تعريف، مراد از نص در اين بحث، همان اصطلاح مشهور است. در اصطلاح مشهور، «نص» يعني آن لفظي كه به‌صورت قطعي دلالت بر يك معناي مشخص دارد و هيچ تأويل يا احتمال خلافي در آن راه ندارد؛ نه احتمال قوي و نه احتمال ضعيف (تهانوي، 1996، ج 2، ص 1696).
    در مقابل، برخي ديگر از متكلمان، نص در بحث امامت را به معنايي اعم از نص و ظاهر در اصطلاح مشهور آن به‌كار برده‌اند؛ مثلاً در مناظرة شيخ مفيد با قاضي ابوبكر احمد‌بن ‌سيار دربارة اميرمؤمنان دارد، وقتي قاضي ابوبکر معناي موردنظر شيخ مفيد از اصطلاح نص در بحث امامت را از او مي‌پرسد، شيخ در جواب، نص را اين‌گونه تعريف مي‌كند: «حقيقة النص هو القول المنبئ عن المقول فيه على سبيل الإظهار» (مفيد، 1413ق ـ ج، ص 19). مطابق اين تعريف، هر سخني كه ظهور در معناي خود داشته باشد، نص است و در نص بودن لازم نيست که صريح‌الدلاله باشد. بنابراين هر سخني كه در باب جانشين پيامبر از ناحية خدا و رسول برسد، چه صريح باشد و چه ظاهر، نص محسوب مي‌شود.
    البته به‌نظر مي‌رسد که معناي نص در مبحث امامت، آن‌گونه‌كه برخي مانند فاضل مقداد تعريف كرده‌اند، نيست؛ بلكه حتي مراد از نص در اين مسئله، عام‌تر از تعريف شيخ مفيد است. براي اينكه بفهميم مراد از اين اصطلاح در بحث امامت چيست، لازم است به برخي از شواهد و قرائن توجه كنيم تا تعريف دقيق‌تري از آن به‌دست آوريم. برخي از اين قرائن و شواهد عبارت‌اند از:
    الف) نص در اين بحث، مترادف با «تعيين» (شهرستاني، 1415ق، ج 1، ص 36) يا «وصيت» (وليد، 1403ق، ص 66) قرار گرفته است. چنان‌كه معلوم است، تعيين امام از سوي خدا و رسول، يا وصيت پيامبر دربارة امام، اعم از اين است كه اين وصيت يا تعيين با عبارتي بيان شود كه صريح در امامت باشد يا با عبارتي بيان شود که ظهور در امامت داشته باشد؛
    ب) نص در اين بحث، در مقابل نظرية انتخاب امام از طريق «اجماع» و «اختيار» قرار مي‌گيرد. برای مثال، به عبارتي از شهرستاني در کتاب الملل و النحل اشاره مي‌كنيم: «الاختلاف في الإمامة على وجهين: أحدهما: القول بأن الإمامة تثبت بالاتفاق و الاختيار و الثاني: القول بأن الإمامة تثبت بالنص و التعيين» (شهرستاني، 1415ق، ج 1، ص 36). به‌بيان‌‌ديگر، مراد از نص اين است كه امام از ناحية خداوند يا وصيت پيامبر معلوم مي‌شود، نه انتخاب و اجتهاد مردم. حال چه اين تعيين، صريح‌الدلاله باشد و چه ظاهرالدلاله (ميرزاپور، 1386، ص 13)؛
    ج) برخي متكلمان در اين بحث، نص را به دو دستة «فعلي» و «قولي»، و نص قولي را نيز به دو قسم «جلي» و «خفي» تقسيم كرده‌اند (سيد مرتضي، 1407ق، ج 2، ص 65ـ67؛ فاضل مقداد، 1378، ص 16). بنابراين اگر نص به‌معناي مشهور آن مراد بود، چگونه يكي از اقسام آن‌ را فعلي مي‌دانند؛ درحالي‌كه فعل از مقولة لفظ نيست؟ البته غالباً نص فعلي بدون نص قولي موردنظر متکلمان نبوده است و دليل مستقل به‌شمار نمي‌آيد. همچنين چگونه نص خفي را يكي از اقسام نص قولي مي‌دانند؛ درحالي‌كه معتقدند نص خفي در دلالتش به‌اندازة نص جلي صراحت ندارد؟ به‌بيان‌ديگر، نص خفي را بعضاً به‌معناي ظاهر در اصطلاح مشهور به‌كار برده‌اند. بنابراين نمي‌توان نص در بحث امامت را به‌معناي مشهور آن دانست؛ چنان‌كه نمي‌توان آن را صرفاً لفظي دانست.
    د) كتاب‌هايي كه در باب نصوص دال بر امامت نوشته شده‌‌اند، مانند اثبات الهداة شيخ‌ حرعاملي، عبقات الانوار ميرحامد حسين، المراجعات شرف‌الدين عاملي و...، مشتمل بر آيات و رواياتي هستند كه برخي از آنها صريح‌الدلاله‌اند و برخي ديگر تنها ظهور در امامت دارند. بنابراين اگر مراد آنها از نص، همان معناي مشهور بود، تنها بايد به متون صريح‌الدلاله اشاره مي‌كردند.
    با توجه به شواهدي كه ذكر شد، تعريف دقيق و جامعي از اصطلاح نص در مسئلة امامت به‌دست مي‌آيد:
    نص در مبحث امامت به‌معناي هر قول يا فعلي است كه به‌صورت آشكار بر تعيين امامت فرد مشخصي از سوي خداوند يا پيامبر دلالت كند؛ حال چه دلالت آن قطعي باشد و چه در حد ظهور.
    بخش دوم: معيار نص جلي و نص خفي
    متکلمان اماميه معيار‌هاي متفاوتي را براي نص جلي و نص خفي بيان کرده‌اند که البته بيشتر اين معيار‌ها به معيار واحدي بر‌مي‌گردند. برخي از معيارهاي مطرح‌شده توسط متکلمان اماميه عبارت‌اند از: «تصريح به عين و اسم و نسب امام» (نوبختي، 1404ق، ص 19)؛ «قابل تأويل نبودن» (ابن‌ميثم، 1406ق، ص 187)؛ «فهم بديهي مراد از آن براي مخاطبان اوليه» (سيد مرتضي، 1407ق، ج 2، ص 67)؛ «نصوصي که منحصراً شيعيان آنها را نقل کرده‌اند» (همان، ص 68)؛ «نيازمند استدلال يا مقدمه نبودن» (فاضل مقداد، 1378، ص 160) و «صريح بودن» (نراقي، 1369، ص 186).
    از بين معيار‌هاي مختلفي که براي نص جلي بيان شده است، به‌نظر مي‌رسد آن معياري که به واقع نزديک‌تر است، معيار سيد مرتضي است. از نظر ايشان، معيار نص جلي اين است که فهم مراد از آن، براي مخاطبان اولية پيامبر (صحابه) بديهي باشد؛ به‌گونه‌اي‌که حجت را بر آنها تمام کند. اين معيار را مي‌توان از يکي از تعريف‌هايي که براي نص جلي بيان مي‌کند، به‌دست آورد (سيد مرتضي، 1407ق، ج 2، ص 67). دليل ما بر ترجيح اين معيار بر معيارهاي ديگر، توجه به نکتة زير است:
    اصل نزاع نص جلي و نص خفي، مربوط به زمان صدور نص است که مخاطبان آن، «صحابة» پيامبرند، نه نسل‌هاي بعدي. بنابراين ممکن است نصي در زمان صدور آن جلي باشد، ولي در زمان‌هاي بعدي خفي شده باشد. بنابراين به‌نظر مي‌رسد که نمي‌توان «تواتر» (بغدادي، 2003، ص 222) يا «صحت صدور حديث» (بغدادي، 1408ق، ص 340) را شرط نص جلي قلمداد کرد؛ چراکه همة اينها مربوط به نسل‌هاي بعدي‌اند، نه زمان صحابه. دليل ما بر اين برداشت، سخن خود متکلماني است که دربارة نص خفي گفته‌اند نصي است که به‌دليل عدم صراحت آن، راه اجتهاد را براي صحابه بازمي‌گذارد تا آنها از طريق انتخاب و بيعت، خليفه را انتخاب کنند (قاضي عبدالجبار، بي‌تا، ج 20 (بخش 1)، ص 100). بنا بر اين مطلب، معلوم مي‌شود که نزاع نص جلي و نص خفي، مربوط به مخاطبان اولية پيامبر است، نه نسل‌هاي بعدي. نکتة قابل توجه اين است که همين مسئله باعث شده است برخي از زيديه نصوص امامت اميرمؤمنان را خفي بدانند. همين خفي بودن، دليل آنها بر جواز اجتهاد صحابه در مسئلة خلافت است (يحيي‌بن حمزه، 1424ق، ص 154؛ قرشي، 1435ق، ج 4، ص 413). از نظر ايشان، اگر نصوص امامت را جلي بدانيم، بايد صحابه را به‌دلیل مخالفت با آن، تکفير کنيم. در نتيجه، بیشتر متکلمان زيديه ازآنجاکه اين نصوص را خفي مي‌دانند، معتقد به تکفير صحابه نيستند (فرمانيان و موسوي‌نژاد، 1389، ص 182و183).
    بنابراين ممکن است که همة نصوص امامت، امروز براي ما خفي محسوب شوند، ولي ما با قرائني بفهميم که صحابة پيامبر برخي از اين نصوص را به‌صورت جلي دريافت کرده‌اند و جاي هيچ عذر و اجتهاد و تخلفي براي آنها وجود نداشته است.
    پس به‌نظر مي‌رسد که معيار صحيح نص جلي اين است که مخاطبان اولية پيامبر (صحابه)، امامت و خلافت را از آن نص، به‌صورت بديهي و واضح دريافت کرده‌اند؛ به‌طوري‌که حجت بر آنها تمام شده و جاي هيچ عذر و تخلف و اجتهادي را براي آنها باقي نگذاشته است؛ چه فهم امامت از آن به‌دليل صراحت الفاظي مانند خلافت، امامت، امارت، وصايت و... باشد و چه با توجه به قرائن حاليه و مقالية موجود در آن کلام باشد. ناگفته پيداست که طبق اين معيار، ممکن است نصي را جلي بدانيم، ولي دلالت آن بر امامت را در زمان حاضر نيازمند به استدلال بدانيم. چنان‌که سيد مرتضي در تعريف نص جلي مي‌گويد: «ما علم سامعوه من الرسول مراده منه باضطرار، و إن كنّا الآن نعلم ثبوته و المراد منه استدلالاً» (سيد مرتضي، 1407ق، ج 2، ص 67).
    در مقابل، معيار نص خفي اين است که جلي بودن آن نص براي ما محرز نشود. به‌بيان‌ديگر، نص خفي آن است که يا مي‌دانيم مخاطبان اولية پيامبر (صحابه)، امامت و خلافت را از آن نص به‌صورت بديهي و واضح دريافت نکرده‌اند؛ به‌طوري‌که حجت بر آنها تمام نشده و جاي اجتهاد براي آنها باقي بوده است؛ يا مطمئن نيستيم که آن را به‌صورت بديهي دريافت کرده‌اند يا فهم آن نيازمند استدلال و تأمل بوده است. بنابراين هر نصي که به جلي بودن آن علم نداشته باشيم، نص خفي محسوب مي‌شود. سيد مرتضي نيز به اين معيار اين‌گونه اشاره مي‌کند: «نص خفي کلامي است كه ما نمي‌دانيم مخاطبان پيامبر مراد ايشان را به‌صورت بديهي دريافت كرده‌اند يا از طريق استدلال و نظر. البته ما الآن مراد پيامبر را تنها با استدلال و نظر مي‌فهميم» (همان، ص 68).
    بخش سوم: دلايل اعتقاد به نص جلي
    در آثار متکلمان اماميه، دلایلي بر اثبات اعتقاد به نص جلي بيان شده است. از ميان آن دلایل، ما به تبيين و دفاع از مهم‌ترين آنها مي‌پردازيم.
    دليل اول (مخفي بودن ويژگي‌هاي امام)
    اين استدلال مبتني بر چند مقدمه است:
    الف) امامت منصبي الهي است که داراي ويژگي‌هاي ممتازي مانند عصمت و افضليت است؛ بنابراين امام بايد معصوم و افضل باشد. دليل اين مقدمه در کتب کلامي شيعه بيان شده است (ابن‌ميثم، 1406ق، ص 177و180؛ حلي، 1413ق، ص 364و366)؛
    ب) اين ويژگي‌ها از امور پنهاني هستند که براي افراد عادي قابل شناسايي نيستند؛ بلکه تنها خداوند به آنها آگاه است؛ زيرا ممکن است کسي داراي ظاهري متقي و اعمالي صالح باشد، ولي در باطن فاقد عصمت و افضليت باشد؛ در نتيجه، مردم عادي هرچه تلاش کنند، نمي‌توانند کسي را که داراي اين ويژگي‌ها باشد، شناسايي کنند؛
    ج) تنها خداوند يا کسي که با خداوند در ارتباط است (پيامبر) مي‌تواند گزينة امامت را به مردم معرفي کند؛
    د) اين معرفي بايد به‌گونه‌اي باشد که مردم در شناخت و تبعيت از امام دچار سردرگمي و تحير نشوند. در غير اين صورت، تکليف بندگان دچار اختلال می‌شود و اين با حکمت خداوند ناسازگار است.
    نتيجه: بنابراين امام بايد از سوي خدا يا رسولش که آگاه به ويژگي‌هاي امام‌اند، براي آحاد امت به‌صورت مشخص معرفي شود. چنين معرفي‌ای را «نص جلي» مي‌گويند. بنابراين، شناخت امام براي مردم نيازمند نص جلي از سوي خدا يا پيامبر است.
    نکته: اين دليل مبتني بر پذيرش عصمت و افضليت امام است. بنابراين بعد از اثبات لزوم عصمت و افضليت براي امام، دلالت آن بر لزوم نص جلي بر امام، حتمي است. به اين ملازمه، برخي از اهل‌سنت، مانند قاضي عبدالجبار هم اعتراف کرده‌اند. او در ضمن مباحث خود تصريح مي‌کند که ريشة اختلاف ما با اماميه در مسئلة نص جلي، اختلاف در صفات امام است. او مي‌گويد: اگر صفات امام به‌صورتي باشد که اماميه ادعا مي‌کند، ما هم ضرورت نص جلي را قبول مي‌کنيم (قاضي عبدالجبار، بي‌تا، ج 20 (بخش 1)، ص 111).
    ناگفته نماند که در روايات شيعيان نيز به ملازمة بين عصمت و نص اشاره شده است: «عن السجّاد قال: الإمام منّا لا يكون إلاّ معصوما و ليست العصمة في ظاهر الخلق فيعرف بها، و لذلك لا يكون إلاّ منصوصا» (صدوق، 1361، ص 132).
    دليل دوم (جلوگيري از اختلاف و تفرقه)
    اين استدلال مبتني بر مقدمات زير است:
    الف) قرآن کريم در آيات متعددي مردم را از تفرقه و اختلاف برحذر داشته است (آل‌عمران: 105؛ انفال: 46؛ روم: 31و32)؛
    ب) مسئلة خلافت از مسائل اساسي و مهمي است که انگيزة اختلاف و تفرقه در آن بسيار زياد است. اختلافي که در سقيفه بر سر انتخاب خليفة پيامبر رخ داد، نشانة خوبي بر اختلاف‌برانگيز بودن مسئلة مهم خلافت است؛
    ج) اگر امام با نصي آشکار براي مردم تعيين نشود، مردم در تعيين چنين منصب مهمي دچار اختلاف و تفرقه مي‌شوند. توجه به زندگي قبيله‌اي عرب در زمان پيامبر و اينکه آنها نسبت‌به سران قبایل خود مطيع و متعصب بودند، اين مشکل را دوچندان مي‌کند (سبحاني، 1419ق، ص 186). ابن‌سينا به‌خوبي به اين مقدمه اشاره کرده است: «الاستخلاف بالنص أصوب، فإن ذلك لا يؤدي إلى التشعب و التشاغب و الاختلاف» (ابن‌سينا، 1404ق، ص 452).
    نتيجه: بنابراين بر پيامبر حکيم لازم است که برای جلوگيري از فتنه و هرج‌ومرج و اختلاف، خليفة خود را به‌گونه‌ای براي آحاد امت معرفي کند که زمينة اختلافات از بين برود. اين نوع معرفي، همان نص جلي است.
    دليل سوم (سيرة پيامبر در انتخاب جانشين)
    براي تبيين اين دليل بايد به مقدمات زير توجه کرد:
    الف) سيرة مستمر پيامبر اين‌گونه بود که همواره در غياب خود، به‌ویژه در جنگ‌ها و غزوات، براي خود جانشيني را تعيين مي‌کرد. اسامي اين افراد در تاريخ ثبت شده است (واقدي، 1409ق، ج 1، ص 7و8)؛
    ب) علاوه بر پيامبر اسلام، سيرة همة پيامبران نيز تعيين جانشين براي خود بوده است (طبراني، 1415ق، ج 6، ص 221)؛ مثلاً حضرت شيث وصى حضرت آدم، حضرت آصف وصى حضرت سليمان و حضرت شمعون وصى حضرت عيسى بود و... (حرعاملي، 1425ق، ج 3، ص 207)؛
    ج) به‌نقل خود اهل‌سنت، ابوبکر نيز همانند انبيای الهي از تعيين جانشين براي خود غفلت نکرده و با نص صريحي عمر را به‌عنوان خليفة بعد از خود معين کرده است (ملاحمي، 2010، ص 683؛ تفتازاني، 1412ق، ج 5، ص 287)؛
    د) ممکن نيست پيامبري که براي غيبت چندروزة خود، امور امت را بدون متولي رها نمي‌کرد، آنها را بعد از خود بدون تعيين جانشين رها کند. برخي به اين مقدمه اشکال وارد کرده‌اند:
    اشکال اول: شايد پيامبر در زمان حيات خود مکلف به تعيين جانشين بوده، ولي براي بعد از حيات خود چنين تکليفي نداشته است (اصفهاني، 1433ق، ص 1086).
    پاسخ: اولاً اين ادعا بدون دليل است؛ ثانياً چگونه ممکن است خداي حکيم در زمان حضور پيامبر که احتمال فتنه و تفرقه کمتر است، پيامبر را مکلف به تعيين جانشين کند، ولي براي بعد از آن حضرت که احتمال فتنه و تفرقه بيشتر است، چنين تکليفي را بر او واجب نکند؟!
    اشکال دوم: ازآنجاکه پيامبر مي‌دانست صحابه بعد از رحلت او مسئوليت تعيين خليفه را بر عهده مي‌گيرند و دربارة آن اهمال نمي‌کنند، ديگر نيازي نبود که براي خود خليفه تعيين کند (ايجي، بي‌تا، ص 404).
    پاسخ: پیش‌تر گذشت که اساساً تعيين خليفه متوقف بر شناخت اوصاف مخفي امام است که صحابه از آن بي‌اطلاع‌اند. حتي در تاريخ نقل شده است که عده‌اي از قبایل (مانند قبيلة بني‌عامر) به پيامبر گفتند که شرط اسلام آوردنشان اين است که بعد از رحلت ايشان در حکومت نقش داشته باشند؛ اما پيامبر در جواب آنها فرمود: «الأمر الي الله يصنعه حيث يشاء» (طبري، 1387ق، ج 2، ص 84). بنابراين، سپردن مسئوليت تعيين خليفه به صحابه، ادعاي باطلي است.
    نتيجه: بنابراين، پيامبر امت خود را بدون تعيين جانشين مشخص رها نکرده و آن را با نص جلي معين کرده است.
    بخش چهارم: پاسخ به شبهات اعتقاد به نص جلي
    مخالفان اماميه براي انکار نص جلي بر امامت اميرمؤمنان اشکالات و شبهاتي را مطرح کرده‌اند. در اين بخش به اشکالات مهم مطرح‌شده در لسان مخالفان نص جلي اشاره می‌کنیم و به تبيين پاسخ آنها از ديدگاه متکلمان اماميه مي‌پردازيم.
    اشکال اول (جعلي بودن اعتقاد به نص جلي)
    اعتقاد به نص جلي توسط افرادي مانند هشام‌بن ‌حکم و ابن‌راوندي در ميان اماميه جعل شده است و قبل از آنها چنين عقيده‌اي سابقه ندارد (قاضي عبدالجبار، بي‌تا، ج 20 (بخش 1)، ص 118؛ آمدي، 1423ق، ج 5، ص 163؛ هاروني، 1439ق، ص 131).
    پاسخ
    اولاً اگر اين عقيده توسط افراد مذکور جعل و ابداع شده باشد، بايد ميان مورخان و تذکره‌نويسان معلوم و مشهور مي‌شد که اين نظريه را اين افراد ابداع کرده‌اند؛ مانند نظرياتي که افرادي مانند واصل‌بن ‌عطا براي اولين‌بار مطرح کرده‌اند و در تاريخ علم کلام مشهور است؛ درحالي‌که در مورد جعل نظرية نص جلي چنين چيزي وجود ندارد (سيد مرتضي، 1407ق، ج 2، ص 119؛ طوسي، 1382، ج 2، ص 110؛ حمصي، 1412ق، ج 2، ص 314).
    ثانياً در اشعار سيداسماعيل حميري (179ق) که پيش از امثال ابن‌راوندي زندگي مي‌کرد، اشاره شده است که پيامبر در زمان خود، علي‌بن‌ ابي‌طالب را «اميرالمؤمنين» خطاب کرده و بر امامت و وصايت او نص کرده است (مفيد، 1413ق ـ ج، ص 22و23؛ ابن‌ميثم، 1417ق، ص 93). شعر او چنين است:
    و فـيـهـم عـلي وصي النبي
            بـمحضرهم قد دعاه أميرا

    و كان الخصيص به في الحياة
            و صاهره و اجتباه عشيرا

    ثالثاً قبل از امثال هشام‌بن ‌حکم و ابن‌راوندي، در احتجاجات امامان شيعه همچون امام حسن مجتبي، به نص پيامبر دربارة امامت اهل‌بيت اشاره شده است (صدوق، 1395ق، ج 1، ص 316).
    رابعاً چگونه ممکن است هشام‌بن ‌حکم که از شاگردان نزديک امام صادق و امام کاظم بوده، چنين عقيده‌اي را در بين شيعيان جعل کرده باشد، ولي آن دو امام با چنين عقيدة ساختگي مخالفت نکرده باشند؟! (رباني گلپايگاني، 1390، ص 337).
    خامساً بر فرض پذيرش اين سخن که ادعاي نص جلي توسط افراد يادشده براي اولين‌بار مطرح شده است، اين سخن به‌معناي آن نيست که آنها چنين ادعايي را جعل کرده‌اند؛ بلکه به‌معناي اين است که اين ادعا در بين شيعيان مشهور بوده؛ ولي توسط امثال هشام‌بن ‌حکم که متکلم ماهري بود، تبيين و ترويج شده است (سيد مرتضي، 1407ق، ج 2، ص 120؛ طوسي، 1382، ج 2، ص 111).
    اشکال دوم (لزوم احتجاج)
    اگر نص جلي وجود داشت، چرا اميرمؤمنان در مواضع مختلف به اين نصوص براي اثبات امامت خود احتجاج و استدلال نکرده است؟ (قاضي عبدالجبار، بي‌تا، ج 20 (بخش 1)، ص 122؛ ايجي، بي‌تا، ص 404)
    پاسخ
    اميرمؤمنان مکرراً و در مواضع مختلف، از جمله در شوراي انتخاب خليفة سوم، به نصوص امامت خود احتجاج کرده و از مخاطبان خود بر صحت آن اقرار گرفته است (اميني، 1416ق، ج 1، ص 327ـ396). البته اين احتجاج‌ها مختص اميرمؤمنان نبود؛ بلکه خانواده، ياران و حتي مخالفان ايشان، مانند عمرو‌بن ‌عاص و مأمون عباسي نيز با اين نصوص بر امامت ايشان احتجاج و استناد کرده‌اند (همان، ص 396ـ422).
    اشکال سوم (تکفير صحابه)
    لازمة ثبوت نص جلي اين است که صحابة پيامبر از آن مطلع بوده و عمداً آن را انکار و کتمان کرده‌اند. لازمة اين کتمان و انکار، تکفير صحابه است؛ درحالي‌که شأن و منزلت صحابه بالاتر از اتهام مخالفت با پيامبر است (قاضي عبدالجبار، بي‌تا، ج 20 (بخش 1)، ص 327؛ تفتازاني، 1412ق، ج 5، ص 258).
    پاسخ
    اولاً صحابة پيامبر افرادی عادي بودند که برخي از آنها عادل و برخي ديگر غير‌‌عادل بوده‌اند (عسکري، 1412ق، ج 1، ص 130ـ132). بر همين مبنا، ارتداد برخي از صحابه بعد از پيامبر از امور مسلمي است که روايات فراواني در منابع شيعه و سني آن را تأييد مي‌کند (بخاري، 1422ق، ج 8، ص 121؛ مفيد، 1413ق ـ الف، ص 6)؛
    ثانياً مخالفت‌هاي صحابه با دستورهای پيامبر، مربوط به بعد از وفات ايشان نيست؛ بلکه در زمان حيات ايشان نيز مکرراً با پيامبر مخالفت می‌کردند و ايشان را می‌آزردند و نظرات شخصي خود را مقدم مي‌داشتند؛ مانند جريان دوات و قلم (بخاري، 1422ق، ج 1، ص 314)، تخلف از لشکر اسامه (ابن‌سعد، 1960، ج 2، ص 249)، صلح حديبيه (ذهبي، 1409ق، ج 2، ص 371) و...؛ ضمن اينکه در مواردي اقدام به ترور پيامبر از سوي برخي صحابه نيز در تاريخ نقل شده است (بيهقي، 1405ق، ج 5، ص 256)؛
    ثالثاً برخي از صحابه به دلايلي همچون حسادت و کينه، با اميرمؤمنان دشمني داشتند و با خلافت او بعد از پيامبر مخالف بودند. بنابراين طبيعي است که نصوص امامت ايشان را انکار و کتمان کنند (شرف‌الدين، 1426ق، ص 513ـ516)؛
    رابعاً عده‌اي از صحابة پيامبر به‌دليل انگيزه‌‌هاي مختلف، از جمله ترس از خلفا و صحابة پرنفوذ، از اعلان و نقل نصوص مربوط به امامت اميرمؤمنان احتراز مي‌کردند (جمعي از نويسندگان، 1387، ج 1، ص 460و518)؛
    خامساً در خصوص نصوص امامت اميرمؤمنان، گزارش‌هاي تاريخي صراحت در کتمان آنها توسط برخي از صحابه دارد (طبراني، 1415ق، ج 5، ص 171؛ ابن‌اثير، 1415ق، ج 3، ص 388).
    اشکال چهارم (لزوم تواتر)
    اگر چنين نصي وجود داشت، قطعاً در بين امت به‌صورت جلي و متواتر نقل مي‌شد و امکان نداشت که بر امت پنهان بماند (ملاحمي، 2010، ص 659؛ ايجي، بي‌تا، ص 404).
    پاسخ
    اولاً ابلاغ نص جلي از سوي پيامبر ملازم با اين نيست که اين نص به‌صورت جلي و متواتر به‌دست ما رسيده باشد؛ بلکه ممکن است صحابة پيامبر به‌دليل معصوم نبودن و همچنين ميل و هوس بعضي از آنها در به‌دست آوردن منصب خلافت، در رساندن آن نص به نسل‌هاي بعدي کوتاهي کرده باشند. البته شواهد تاريخي اين کوتاهي و قصور صحابه را تأييد مي‌کند (لاهيجي، 1372، ص 117)؛
    ثانياً رويکرد خلفا در منع انتشار و نقل احاديث پيامبر و همچنين آتش زدن آنها (حاکم نيشابوري، 1411ق، ج 1، ص 183؛ خطيب بغدادي، 1429ق، ص 50؛ ذهبي، 1419ق، ج 1، ص 10و11)، شاهد خوبي بر امکان عدم تواتر احاديث امامت در ميان همة امت است؛
    ثالثاً با توجه به كثرت شيعيان و پراكندگى جغرافيايى آنان، ناقلان نصوص دال بر امامت اميرمؤمنان، از نظر تعداد و شرايط مكانى و زماني به‌گونه‌اى هستند كه احتمال خطا و تبانى بر جعل آن نصوص، عادتاً محال است (جمعي از نويسندگان، 1387، ج 1، ص 459). بنابراين، تواتر برخي از نصوص جلي، مسلم است؛
    رابعاً بسياري از دانشمندان اهل‌سنت به تواتر تعدادي از نصوص جلي بر امامت اميرمؤمنان اذعان کرده‌اند (اميني، 1416ق، ج 1، ص 543ـ573).
    اشکال پنجم (لزوم شهرت نزد امت)
    1. اگر امامت اميرمؤمنان با نص جلي بيان شده بود، بايد مثل فرایض و واجباتي مانند نماز و روزه، از مسائل معلوم و مشهور در ميان مسلمانان قرار مي‌گرفت؛ درحالي‌که نصوص امامت اميرمؤمنان در بين امت، مسلّم و مشهور نيست (ملاحمي، 2010، ص 683؛ باقلاني، 1407ق، ص 442و443).
    پاسخ
    اولاً در مورد احکام واجب، مانند نماز، روزه و...، انگيزة خاصي‌ در بين مسلمانان بر کتمان و انکار آنها وجود نداشت؛ درحالي‌که نصوص امامت مسئله‌اي بود که از همان ابتدا عده‌اي به‌دليل رياست‌طلبي‌ها و انگيزه‌هاي سياسي به‌دنبال کتمان آن بودند و جلوي نشر آنها را مي‌گرفتند. بنابراين، قياس نصوص امامت با نصوص واجبات، قياس مع‌الفارق است (حمصي، 1412ق، ج 2، ص 317؛ جمعي از نويسندگان، 1387، ج 1، ص 459)؛
    ثانياً در کيفيت بسياري از اين واجبات، با اينکه به‌اندازة مسئلة خلافت انگيزة کتمان و تحريف وجود نداشته، در بين امت اختلافات زيادي رخ داده است (طوسي، 1382، ج 2، ص 61و62).
    بخش پنجم: مصاديق نصوص
    متکلمان اماميه با توجه به معياري که براي نص جلي و نص خفي بيان کرده‌اند، به تبيين مصاديق هرکدام از آنها نيز پرداخته‌اند. ما ضمن اشاره به برخي از اين نصوص، ديدگاه منتخب خود را تبيين خواهيم کرد.
    الف) مصاديق نص جلي
    در بحث معيار نص جلي گذشت که معيار صحيح آن اين است که مخاطبان اولية پيامبر (صحابه)، امامت و خلافت را از آن نص به‌صورت بديهي و واضح دريافت کرده‌ باشند؛ به‌طوري‌که حجت بر آنها تمام شده و جاي هيچ عذر و تخلف و اجتهادي را براي آنها باقي نگذاشته باشد؛ چه فهم امامت از آن به‌دليل صراحت الفاظي مانند خلافت، امامت، امارت، وصايت و... باشد و چه با توجه به قرائن حاليه و مقالية موجود در آن باشد. بنابراين نصوص جلي دو دسته‌اند:
    دستة اول
    دستة اول نصوصي هستند که در آنها به‌صراحت از لفظ امامت، خلافت، امارت و... استفاده شده است. اين دسته مصادیق فراوانی دارد که بسياري از آنها در منابع اهل‌سنت آمده است. برخي از منابع اين نصوص عبارت‌اند از: فاضل مقداد، اللوامع الالهيه، ص 335و336؛ ملامهدي نراقي، انيس الموحدين، ص 185ـ191؛ همو، شهاب ثاقب، ص 143ـ152؛ جمعي از نويسندگان، دانشنامة کلام اسلامي، ج 1، ص 457و458؛ همچنين کتاب اثبات الهداة شيخ ‌حرعاملي، که مملو از اين احاديث‌اند. ما در اينجا تنها به تعدادي از مهم‌ترين آنها اشاره مي‌کنيم:
    1. حديث يوم‌الدار: وقتي آيۀ «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» (شعراء: 214) بر پيامبر نازل شد، ايشان نزديکان خود را كه چهل مرد بودند، در خانة ابوطالب گرد آورد و پيامبري خود را به آنها ابلاغ كرد؛ سپس چندبار فرمود: «كدام‌يك از شما در امر نبوت مرا يارى مى‌كند تا برادر، وصى و جانشين من در ميان شما باشد؟» همه سکوت کردند؛ ولى هربار اميرمؤمنان آمادگي خود را اعلام کرد. در نتيجه، پيامبر دست بر شانة اميرمؤمنان گذاشت و خطاب به جمع حاضر فرمود: «انّ هذا أخى و وصيّى و خليفتى فيكم فاسمعوا له و أطيعوا» (اميني، 1416ق، ج 2، ص 393ـ402). اين حديث در آثار زيادي از اهل‌سنت نقل شده است. بسياري از متکلمان امامي اين حديث را به‌دليل استفاده از لفظ «وصايت» و «خلافت»، از مصاديق نص جلي دانسته‌اند (حلبي، 1375، ص 193؛ ابن‌ميثم، 1417ق، ص 81). متن اين حديث، در برخي از منابع با عبارات ديگري نيز نقل شده است که دلالت بعضي از آنها بر خلافت اميرمؤمنان صراحت بيشتري دارد (يوسفيان، 1399، ج 2، ص 285و286).
    2. حديث «سلّموا علي عليٍّ بإمرة المؤمنين»: اين حديث که در ذيل خطبة غدير از پيامبر نقل شده است، به‌دليل استفاده از لفظ «امارت»، از جمله نصوصي است که متکلمان اماميه از مصاديق نص جلي شمرده‌اند (سيد مرتضي، 1411ق، ص 463؛ حلي، 1413ق، ص 368). البته روايات متعددي وجود دارد که براساس آنها پيامبر حضرت علي را با وصف «اميرالمؤمنين» معرفي کرده‌ است (طوسي، 1414ق، ص 331؛ ابن‌عساکر، 1415ق، ج 42، ص 386). ناگفته نماند که از نظر اماميه، اين لقب مختص حضرت علي است و اطلاق آن به هيچ‌کس ديگري جايز نيست (مجلسي، 1403ق، ج 37، ص 334).
    3. حديث «انت سيد المسلمين و امام المتقين و قائد الغر المحجلين». در اين حديث نيز پيامبر با صراحت اميرالمؤمنين را با وصف «امام» توصيف مي‌کند. در روايات زيادي به اين وصف براي اميرالمؤمنين اشاره شده است (حاکم نيشابوري، 1411ق، ج 3، ص 148؛ طبرسي، 1403ق، ج 1، ص 195).
    دستة دوم
    دستة دوم نصوصي هستند که الفاظ آن صريح در امامت و خلافت نيست؛ لکن مي‌دانيم که صحابة پيامبر با توجه به قرائن حاليه و مقاليه، از آن نص، امامت و خلافت را فهميده‌اند. به‌نظر مي‌رسد که «حديث غدير» مصداق روشن اين قسم است. حديث غدير از نصوص متواتر نزد فرقين است که بيش از صد نفر از صحابه و هشتاد نفر از تابعين آن را نقل کرده‌اند (اميني، 1416ق، ج 1، ص 41ـ165). اين حديث که با عبارت «من کنت مولاه فهذا علي مولاه» شناخته مي‌شود، در بيان بسياري از متکلمان امامي از مصاديق نص خفي شمرده شده است؛ ولي تعدادي از آنها، مانند علامه اميني (همان، ج 2، ص 10) و ميرشرف‌الدين عاملي (شرف‌الدين، 1426ق، ص 406و407) آن‌ را از مصاديق نص جلي مي‌دانند. به‌نظر مي‌رسد که سخن اين دو متکلم امامي درست است؛ زيرا با توجه به تعريفي که از نص جلي ارائه داديم، اين حديث از جمله نصوصي است که اگرچه لفظ آن صراحت در امامت ندارد، لکن قرائن فراواني وجود دارد که نشان مي‌دهد هيچ‌کدام از صحابة پيامبر چيزي غير از خلافت را از آن نفهميده‌اند. اين قرائن عبارت‌اند از:
    الف) شعر حسان‌بن ‌ثابت: بعد از سخنان پيامبر در روز غدير، حسان‌بن ‌ثابت که از بزرگ‌ترين شاعران زمان پيامبر بود، از ميان جمعيت بلند شد و بعد از کسب اجازه از رسول خدا، مضمون حديث غدير را در قالب شعر درآورد. تعداد زيادي از علماي اهل‌سنت اين جريان را نقل کرده‌اند (اميني، 1416ق، ج 2، ص 66ـ73). شعر حسان نشان مي‌دهد که او به‌عنوان مخاطب پيامبر، از حديث غدير، امامت و خلافت را فهميده است. برخي از ابيات او صراحت در اين مطلب دارد؛ مانند بيت «رضيتک من بعدي إماماً و هادياً». شعر او اين‌گونه است:
    ینادیهم يوم الغدير نبيهم بخم و اکرم بالنبي مناديا
    يقول فمن مولاکم و وليکم فقالوا و لم يبدوا هناک التعاديا
    الهک مولانا و انت ولينا و لن تجدن منا لک اليوم عاصيا
    فقال له: قم يا علي فانني رضيتک من بعدي اماما و هاديا
    فمن کنت مولاه فهذا وليه فکونوا له أتباع صدق مواليا
    هناک دعا اللهم وال وليه و کن للذي عادى عليا معاديا
    ب) شعر قيس‌بن ‌سعد: يکي ديگر از صحابة پيامبر که از حديث غدير معناي خلافت را فهميده، قيس‌بن‌ سعد‌بن ‌عباده است. او که از گروه انصار بود، در ضمن شعري به برداشت امامت از حديث غدير اشاره مي‌کند (مفيد، 1413ق ـ ج، ج 1، ص 291؛ ابن‌جوزي، 1376، ص 39). شعر او اين‌گونه است:
    و علیٌّ إمامنا و إمامٌ لسوانا أتى به التنزيلُ
    يومَ قال النبي من کنتُ مولاهُ فهذا مولاهُ خطبٌ جليلُ
    إنَّ ما قاله النبي على الاُمّةِ حتمٌ ما فيه قالٌ وقيلُ
    ج) شعر عمرو‌بن ‌عاص: او نيز با وجود دشمني آشکارش با اميرمؤمنان، از جمله صحابة پيامبر است که در ضمن اشعارش، از حديث غدير خلافت را فهميده است (اميني، 1416ق، ج 2، ص 173ـ259). وي در ضمن قصيده‌اي که در جواب نامة معاويه سروده است، اين‌گونه مي‌گويد:
    وکمْ قد سَمِعْنا من المصطفى وَصايا مُخصّصةً في علي
    وفي يومِ خُمٍّ رقى منبراً بلّغُ والرکبُ لم يرحلِ
    و في کفِّهِ کفُّهُ معلناً ينادي بأمرِ العزيزِ العلي
    الستُ بکم منکمُ في النفوسِ بأَولى فقالوا بلى فافعلِ
    فَأَنْحَلهُ إمرَةَ المؤمنينَ من الله مُستخلف المُنحِلِ
    و قال فمن کنتُ مولىً لَهُ فهذا له اليومَ نعمَ الولي
    فوالِ مُواليهِ يا ذا الجلالِ وعادِ مُعادي أخي المُرْسَلِ
    د) بيعت حاضران: در برخي نقل‌ها آمده است که بعد از خطبة غدير، حاضران با اميرمؤمنان بيعت کردند و به حضرت تبريک گفتند (همان، ج 1، ص 508ـ810). عمر و ابوبکر از اولين نفراتي بودند که به حضرت تبريک گفتند (همان، ص 510ـ527). چنان‌که واضح است، تبريک گفتن در کنار بيعت کردن، نشان‌دهندة اين است که صحابة پيامبر از حديث غدير خلافت و امامت را فهميده بودند، نه دوستي و نصرت را.
    ه‍ـ .) جريان حارث‌بن ‌نعمان: وقتي که حديث غدير در شهرهاي مختلف پخش شد، يکي از صحابة پيامبر به‌نام حارث‌بن‌ نعمان فهري خدمت پيامبر آمد و به گفتة پيامبر در غدير اعتراض کرد. او به پيامبر عرض کرد: «اينکه در غدير گفته‌اي "من کنت مولاه فعلي مولاه"، آيا اين سخن از ناحية خودت است يا از ناحية خدا؟!» پيامبر فرمود: «قسم به خدايي که معبودي جز او نيست، اين سخن از طرف خداوند است». نعمان‌بن‌ حارث بعد از شنيدن اين سخن پيامبر دست به دعا شد و از خدا درخواست کرد که اگر اين سخن حق است، خداوند از آسمان سنگي نازل کند تا او را نابود کند. اينجا بود که سنگي از آسمان بر سرش نازل شد و او را کشت. در اين هنگام، آية اول و دوم سورة معارج نازل شد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرينَ لَيسَ لَهُ دافِعٌ». اين جريان را حدود سی نفر از علماي اهل‌سنت نيز نقل کرده‌اند (همان، ص 460ـ471). اين جريان نشان مي‌دهد که حارث از اين حديث، نصرت و محبت را نفهميده، بلکه امامت و خلافت را فهميده است.
    ي) احتجاجات به حديث غدير: چنان‌که پیش‌تر گذشت، خود اميرمؤمنان در مواضع مختلفي، از جمله روز شورا، روز رحبه، جنگ جمل، جنگ صفين و...، به حديث غدير احتجاج کرده و براي حق خلافت به آن استدلال نموده است. علاوه بر ایشان، حضرت زهرا، امام حسن و امام حسين و صحابة ديگر نيز به اين حديث احتجاج و استدلال کرده‌اند (همان، ص 327ـ396). نکتة موردنظر ما اين است که در همة اين احتجاجات، اگرچه گاهي برخي افراد اصل شنيدن حديث را کتمان کرده‌اند، ولي کسي در اينکه اين حديث دلالت بر خلافت مي‌کند، مناقشه نکرده است. به‌عبارت‌ديگر، در اين احتجاجات، دلالت حديث غدير بر خلافت، انکار نشده است. اين مسئله نشان مي‌دهد که کسي از صحابه نصرت و محبت را از اين حديث نفهميده است؛ بلکه همگي امامت و خلافت را فهميده‌اند.
    نکتة مهمي که لازم به ذکر است، اين است که ما با توجه به مجموع قرائن ياد‌شده، به‌دنبال اثبات اين نبوديم که حديث غدير بر امامت دلالت مي‌کند. دلالت حديث غدير بر امامت، قرائن بسيار زيادي دارد که در کتب کلامي شيعه به‌تفصیل ذکر شده است؛ بلکه ما به‌دنبال اثبات اين بوديم که صحابة پيامبر از حديث غدير چيزي جز امامت و خلافت را نفهميده‌اند. با توجه به قرائني که ذکر شد، به‌دست مي‌آيد که حديث غدير نص جلي است، نه نص خفي. جناب شرف‌الدين عاملي نيز دربارة حديث غدير مي‌گويد: «فالحديث مع ما قد حفّ به من القرائن نصّ جليّ‌ في خلافة علي» (شرف‌الدين، 1426ق، ص 406و407).
    ب) مصاديق نص خفي
    همان‌طورکه در بحث معيار نص گذشت، معيار نص خفي اين است که ما نمي‌دانيم آيا مخاطبان پيامبر، مراد ايشان را به‌صورت بديهي دريافت كرده‌اند يا از طريق استدلال و نظر. بنا بر اين معيار، هر نصي که ما نتوانيم احراز کنيم صحابة پيامبر از آن، خلافت را به‌صورت بديهي دريافت کرده‌اند، نص خفي محسوب مي‌شود. مصاديق اين قسم نيز بسيار است. از این میان به برخي از آنها که در آثار متکلمان اماميه ذکر شده است، اشاره مي‌کنيم:
    1. آية ولايت: «إِنّما وَليکُمُ اللّه وَرَسُولهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يقِيمُونَ الصَّلوةَ وَيؤْتُونَ الزَّکاة وَهُمْ راکِعُون» (مائده: 55). براساس روايات، اين آيه در شأن اميرمؤمنان نازل شده است. طبق اين آيه، اميرمؤمنان هنگامى كه در نماز و در حال ركوع بودند، انگشتر خود را به فقيري انفاق کردند. متکلمان اماميه (فاضل مقداد، 1380، ص 337) و زيديه (حابس، 1420ق، ص 303) اين آيه را از مصاديق نص خفي دانسته و با دلایل مختلف، دلالت لفظ «ولي» در اين آيه بر امامت را اثبات کرده‌اند. با توجه به اينکه جلي بودن آن احراز نشده است، بنابراين نص خفي محسوب مي‌شود.
    2. حديث منزلت: «أنتَ مِنّي بِمَنزلةِ هارونَ مِنْ مُوسي، اِلّا أنـّه لا نَبي بَعدي». اين سخن را پيامبر در مواضع مختلفي از جمله جنگ تبوک، خطاب به اميرمؤمنان فرموده‌اند. اين حديث نيز نزد متکلمان اماميه (سيد مرتضي، 1407ق، ج 2، ص 67) و زيديه (حابس، 1420ق، ص 307)، از مصاديق نص خفي محسوب مي‌شود. گرچه از بين متکلمان اماميه، برخي مانند شرف‌الدين عاملي، آن را نص جلي مي‌دانند (شرف‌الدين، 1426ق، ص 262)، اما ما شاهد محکمي بر جلي بودن آن نيافتيم.
    ما در اين قسمت، تنها به مهم‌ترين نصوص خفي اشاره کرديم؛ ولي نصوص خفي بسيار زياد است. درواقع همة نصوصي که بر امامت اميرمؤمنان مورد استدلال قرار گرفته‌اند، ولي جلي بودن آنها احراز نشده است، نص خفي محسوب مي‌شوند.
    نتيجه‌گيري
    نتايجي که در اين مقاله به‌دست آمد، به‌طور خلاصه عبارت‌اند از:
    1. با توجه به شواهدي که ذکر کرديم، مقصود از واژة «نص» در مبحث امامت، هر قول يا فعلي است كه به‌صورت آشكار بر تعيين امامت فرد مشخصي از سوي خداوند يا پيامبر دلالت كند؛ چه دلالت آن قطعي باشد و چه در حد ظهور.
    2. از بين ملاک‌هايي که براي نص جلي و نص خفي در لسان متکلمان بيان شده بود، ملاک سيد مرتضي به نظر نهايي ما نزديک‌تر است. بنا بر نظر مختار، معيار صحيح نص جلي اين است که مخاطبان اولية پيامبر (صحابه)، امامت و خلافت را از آن نص به‌صورت بديهي و واضح دريافت کرده‌ باشند؛ به‌طوري‌که حجت بر آنها تمام شده و جاي هيچ عذر و تخلف و اجتهادي را براي آنها باقي نگذاشته باشد؛ چه فهم امامت از آن، به‌دليل صراحت الفاظي مانند خلافت، امامت، امارت، وصايت و... باشد و چه با توجه به قرائن حاليه و مقالية موجود در آن کلام باشد. در مقابل، معيار نص خفي اين است که ما نمي‌دانيم آيا مخاطبان پيامبر مراد ايشان را به‌صورت بديهي دريافت كرده‌اند يا از طريق استدلال و نظر.
    3. به چهار دليل، اعتقاد به نص جلي موجه است: الف) مخفي بودن ويژگي‌هاي امام؛ ب) جلوگيري از اختلاف و تفرقه؛ ج) سيرة پيامبر؛ د) وقوع نص جلي.
    4. هيچ‌‌کدام از اشکالاتي که براي نفي اعتقاد به نص جلي بر امامت اميرمؤمنان از سوي مخالفان اماميه بيان شده‌اند، وارد نيستند. عنوان اين اشکالات عبارت‌اند از: الف) جعلي بودن اعتقاد به نص جلي؛ ب) لزوم احتجاج؛ ج) تکفير صحابه؛ د) لزوم تواتر؛ هـ .) لزوم شهرت نزد امت.
    5. با توجه به معياري که براي نص جلي و نص خفي بيان شد، «حديث غدير» در زمرة نصوص جلي قرار مي‌گيرد و «حديث منزلت» در زمزة نصوص خفي.

     

    References: 
    • ابن‌اثير، عزالدين، 1415ق، اسد الغابة في معرفة الصحابة، بيروت، دار الکتب العلميه.
    • ابن‌جوزي، يوسف‌بن قراوغلي، 1376، تذکرة الخواص من الامة بذکر خصائص الائمه، قم، شريف رضي.
    • ابن‌سينا، حسين‌بن عبدالله، 1404ق، الشفاء الالهيات، قم، كتابخانة آيت‌الله مرعشي نجفي.
    • ابن‌عساکر، علي‌بن حسن، 1415ق، تاريخ مدينه دمشق، تحقيق علي شيري، بيروت، دار الفکر.
    • اصفهاني، شمس‌الدين، 1433ق، تسديد القواعد في شرح تجريد العقائد، تحقيق خالد‌بن حماد عدواني، کويت، دار الضياء.
    • امیرخانی، علی، 1392، «نظرية نص از ديدگاه متكلمان امامي»، امامت‌پژوهی، ش 10، ص 9-34.
    • امیری، رضا، 1394، « نص جلي بر امامت اميرالمؤمنين در شب معراج»، امامت‌پژوهی، ش 15، ص 71-107.
    • اميني، عبدالحسين، 1416ق، الغدير في الکتاب و السنه و الادب، قم، مرکز الغدير للدراسات الاسلاميه.
    • ايجي، عضدالدين، بي‌تا، المواقف في علم الکلام، بيروت، عالم الکتب.
    • آمدي، سيف‌الدين، 1423ق، ابکار الافکار في اصول‌الدين، قاهره، دار الکتب.
    • باقلاني، ابوبکر، 1407ق، تمهيد الأوائل في تلخيص الدلائل، بيروت، مؤسسة الكتب الثقافيه.
    • بحراني، ميثم‌بن علي (ابن‌ميثم)، 1406ق، قواعد المرام في علم الکلام، قم، كتابخانة آيت‌الله مرعشي نجفي.
    • ـــــ ، 1417ق، النجاة في القيامة في تحقيق امر الامامه، قم، مجمع الفکر الاسلامي.
    • بخاري، محمد‌بن اسماعيل، 1422ق، صحيح البخاري، تحقيق محمد زهير، بيروت، دار طوق النجاه.
    • بغدادي، عبدالقاهر، 1408ق، الفرق بين الفرق، بيروت، دار الجيل.
    • ـــــ ، 2003م، اصول الايمان، بيروت، مکتبة الهلال.
    • بيهقي، ابوبکر، 1405ق، دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشريعة، تحقيق عبدالمعطی قلعجي، بيروت، دار الکتب العلميه.
    • تفتازاني، مسعود‌بن عمر، 1412ق، شرح المقاصد، قم، شريف الرضي.
    • تهانوي، محمدعلي، 1996م، کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، بيروت،‌ مكتبة لبنان الناشرون.
    • جمعي از نويسندگان، 1387، دانشنامه کلام اسلامي، قم، مؤسسة امام صادق.
    • حابس، احمد‌بن يحيي، 1420ق، الايضاح شرح المصباح، صنعاء، دار الحکمة اليمانيه.
    • حاکم نيشابوري، محمد‌بن عبد الله، 1411ق، المستدرک علي الصحيحين، تحقيق مصطفي عبدالقادر، بيروت، دار الکتب العلميه.
    • حرعاملي، محمد‌بن حسن، 1425ق، اثبات الهداه بالنصوص و المعجزات، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات.
    • حلبي، ابوالصلاح، 1375، تقريب المعارف، تحقيق فارس تبريزيان، بي‌جا، محقق.
    • حلي، حسن‌بن يوسف، 1363، انوار الملکوت في شرح الياقوت، قم، شريف الرضي.
    • ـــــ ، 1413ق، کشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، قم، جامعة مدرسين.
    • حمصي رازي، محمود‌بن علي، 1412ق، المنقذ من التقليد، قم، جامعة مدرسين.
    • خطيب بغدادي، احمد‌بن علي، 1429ق، تقييد العلم، بيروت، احياء السنة النبويه.
    • ذهبي، شمس‌الدين، 1409ق، تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، تحقيق عمر عبدالسلام تدمري، بيروت، دار الکتب العربي.
    • ـــــ ، 1419ق، تذکرة الحفاظ، بيروت، دار الکتب العلميه.
    • رباني گلپايگاني، علي، 1390، امامت در بينش اسلامي، قم، بوستان کتاب.
    • سبحاني، جعفر، 1419ق، العقيدة الإسلامية علي ضوء مدرسة أهل البيت، قم، مؤسسة امام صادق.
    • سلطانی، مصطفی، 1392، «امامت از ديدگاه زيديه»، امامت‌پژوهی، ش 10، ص 219-246.
    • شرف‌الدين، عبدالحسين، 1426ق، المراجعات، قم، مجمع جهاني اهل‌بيت.
    • شرفي، احمد‌بن محمد، 1415ق، عدة الاکياس في شرح معاني الاساس، صنعا، دار الحکمة اليمانيه.
    • شهرستاني، محمد‌بن عبدالکريم، 1415ق، الملل و النحل، بيروت، دارالمعرفه.
    • صدوق، محمدبن علي، 1361، معاني الاخبار، قم، جامعة مدرسين.
    • ـــــ ، 1395ق، کمال‌الدين و تمام النعمه، تهران، دار الکتب الاسلاميه.
    • طبراني، سليمان‌بن احمد، 1415ق، المعجم الکبير، تحقيق حمدي‌بن عبد المجيد السلفي، قاهره، مکتبة ابن‌تيميه.
    • طبرسي، احمد‌بن علي، 1403ق، الاحتجاج، مشهد، المرتضي.
    • طبري، محمد‌بن جرير، 1387ق، تاريخ الامم و الملوک، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دار التراث.
    • طوسي، محمدبن حسن، 1382، تلخيص الشافي، قم، محبين.
    • ـــــ ، 1414ق، الامالي، قم، دار الثقافه.
    • عسکري، مرتضي، 1412ق، معالم المدرستين، تهران، مؤسسة بعثت.
    • علم‌الهدي، علي‌بن حسين (سيد مرتضي)، 1407ق، الشافي في الامامه، تهران، مؤسسة الصادق.
    • ـــــ ، 1411ق، الذخيره في علم الکلام، قم، جامعة مدرسين.
    • فاضل مقداد، مقدادبن عبدالله، 1378، الانوار الجلاليه في شرح الفصول النصيريه، مشهد، مجمع البحوث الاسلاميه.
    • ـــــ ، 1380، اللوامع الالهيه في المباحث الکلاميه، قم، دفتر تبليغات اسلامي.
    • ـــــ ، 1405ق، ارشاد الطالبين الي نهج المسترشدين، قم، كتابخانة آيت‌الله مرعشي نجفي.
    • فخررازي، محمدبن عمر، 1986م، الاربعين في اصول الدين، قاهره، مكتبة الكليات الازهريه.
    • فرمانيان، مهدي و سيدعلي موسوي‌نژاد، 1389، درسنامه تاريخ و عقائد زيديه، قم، اديان.
    • قاسمي، حميدان‌بن يحيي، 1424ق، مجموع السيد حميدان، صعده، مرکز اهل‌البيت.
    • قاضي عبدالجبار، بي‌تا، المغني في ابواب التوحيد و العدل، بي‌جا، بي‌نا.
    • قرشي، يحيي‌بن حسن، 1435ق، منهاج المتقين،‌ در: عزالدين‌بن حسن، المعراج الي کشف اسرار المنهاج، صعده، مکتبة اهل‌البيت.
    • لاهيجي، عبدالرزاق، 1372، سرمايه ايمان، تهران، الزهرا.
    • مانکديم، قوام‌الدين، 1422ق، شرح الاصول الخمسه، بيروت، دار احياء التراث العربي.
    • مجلسي، محمدباقر، 1403ق، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء.
    • مفيد، محمدبن محمدبن نعمان، 1413ق ـ الف، الاختصاص، قم، کنگره شيخ مفيد.
    • ـــــ ، 1413ق ـ ب، اوائل المقالات في المذاهب و المختارات، قم، کنگره شيخ مفيد.
    • ـــــ ، 1413ق ـ ج، الفصول المختاره من العيون و المسائل، تحقيق علي ميرشريفي، قم، کنگره شيخ مفيد.
    • ملاحمي خوارزمي، محمود‌بن محمد، 2010م، الفائق في اصول الدين، قاهره، مرکز تحقيق التراث.
    • منيع هاشمي، محمد‌بن سعد (ابن‌سعد)، 1960م، الطبقات الکبري، بيروت، دار صادر.
    • المؤيد بالله، يحيي‌بن حمزه، 1429ق، التمهيد في شرح معالم العدل و التوحيد، قاهره، مکتبة الثقافة الدينيه.
    • ميرزاپور، محسن، 1386، ضرورت نص بر امام از نظر مذاهب اسلامي، پايان‌نامه کارشناسي ارشد، قم، مرکز مديريت حوزة علميه.
    • نراقي، مهدي‌بن ابي‌ذر، 1369، انيس الموحدين، تهران، الزهرا.
    • ـــــ ، 1380، شهاب ثاقب، قم، کنگره نراقي.
    • نوبختي، حسن‌بن موسي، 1404ق، فرق الشيعه، بيروت، دار الاضواء.
    • واقدي، محمد‌بن عمر، 1409ق، المغازي، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
    • وليد، علي‌بن محمد، 1403ق، تاج العقائد و معدن الفوائد، بيروت، مؤسسة عزالدين.
    • هاروني، يحيي‌بن حسين، 1439ق، الدعامه في الامامه، تحقيق ابراهيم يحيي، بي‌‌جا، مرکز امام منصور بالله.
    • يوسفيان، حسن، 1399، کلام اسلامي (شرحي بر کشف المراد)، قم، مجمع عالي حکمت اسلامي.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    موسوی، سید محسن، فاریاب، محمدحسین.(1401) بررسی تحلیلی معیار و مصادیق نص جلی و خفی در کلام امامیه. دو فصلنامه معرفت کلامی، 13(2)، 135-152

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سید محسن موسوی؛ محمدحسین فاریاب."بررسی تحلیلی معیار و مصادیق نص جلی و خفی در کلام امامیه". دو فصلنامه معرفت کلامی، 13، 2، 1401، 135-152

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    موسوی، سید محسن، فاریاب، محمدحسین.(1401) 'بررسی تحلیلی معیار و مصادیق نص جلی و خفی در کلام امامیه'، دو فصلنامه معرفت کلامی، 13(2), pp. 135-152

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    موسوی، سید محسن، فاریاب، محمدحسین. بررسی تحلیلی معیار و مصادیق نص جلی و خفی در کلام امامیه. معرفت کلامی، 13, 1401؛ 13(2): 135-152