حقيقت ايمان؛ بررسي ايمان در قرآن و نقد نظريه شبستري
معرفت كلامي، سال اول، شماره دوم، تابستان 1389، ص 35 ـ 62
حقيقت ايمان
بررسي ايمان در قرآن و نقد نظريه شبستري
حامد حسينيان*
سيد علي حسني*
چكيده
كتاب «ايمان و آزادي» مجتهد شبستري قرائتي دگر از ايمان در كتاب هدايت دارد. سخنان نويسنده هرچند شيرين است، اما نبايد حلاوت كلام، فريبي شود تا از حقيقت آن باز بمانيم. بهتر است با همان مباني هرمنوتيكي فهم كتاب و سنت، به منبع رجوع كرد و آب را از سرچشمه نوشيد. ايمان در قرائت شبستري به تجربه ديني تفسير ميشود و در احياي دين به احياي تجربه ديني بسنده ميشود.
اين مقاله با رويكرد تحليلي و اسنادي، بند بند كلام را به آيه آيه كتاب عرضه كرده است. ريشه ايمان و متعلقات آن، صفات ايمان مؤمنان و نيز لوازم ايمان از قرآن گرفته شده است. و در نهايت، مدعيات با ادعاهاي قرآن در كنار هم آمده و قضاوت به خوانندهگان سپرده شده است.
كليدواژهها:حقيقت ايمان، شريعت، صفات اخلاقي، گناه، هدايت
مقدمه
كتاب ايمان و آزادي را از نمايشگاه كتاب خريده بودم. فراغتي براي قرائت فهم مجتهد شبستري نمييافتم. بالأخره فراغت حاصل شد و آيههاي كتاب ايمان مجتهد را تلاوت كردم تا بر ايمانم افزوده شود. قصدم اين بود كه دل به صداي ايمان سپارم و خاطر آسوده كنم. كلامش شيرين بود ومن در هر كلام شيريني حذر ميكردم تا مبادا حلاوتش، هوش از من بربايد. آموخته بودم كه هر كلامي را بايد به محك كلام خدا سنجه كنم تا سره را از ناسره تشخيص دهم.
پس از قرائت كتاب، به سراغ معيار رفتم. كتاب را به دقت در هفت روز خوانده بودم و با دقتي بيشتر در هفتاد روز بر قرآن عرضه ميكردم. براي اينكه صحيح قضاوت كرده باشم، تمام آيات قرآن را كه واژه ايمان و مشتقاتش در آن به كار رفته بود، آيه به آيه تدبر كردم. هر چند براي يافتن پرسشهايي كه در ذهنم ايجاد شده بود ميتوانستم از آياتي ديگر يا از بحثهاي كلامي و عقلي استفاده كنم، اما در اين نوشتار از تمسك به آياتي كه واژه ايمان در آنها به صراحت آمده باشد، فراتر نرفتم.
چند صباحي كه گذشت كار به اتمام رسيد و بايد شرح اين دو سفر را مينوشتم؛ سيري در ايمان و آزادي و سيري در قرآن در باب ايمان. در سير نگارش اين مقاله ابتدا قرائت مجتهد شبستري را از مسئله ايمان تدوين كردم. اين بخش از مقاله، تدوين و دستهبندي كلمات ايشان در كتاب ايمان و آزادي است كه گردآوري مجموعه مقالات ايشان است. در بخش دوم، فارغ از مدعيات بخش اول، ايمان را در قرآن بررسي كردم. در هر قسمت هر ادعايي را به تمام آياتي كه يافته بودم در پي نوشتهاي مقاله مستند كردم و گاه براي تبرك، نمونههايي را در متن آوردم، چه اينكه اگر ميخواستم تمام آيات را اشاره كنم، مثنوي ايمان به درازا ميكشيد. پس به اجمال گذراندم و تفصيل را به خواننده واگذار كردم. در بخش پاياني مقاله، به نقد و ارزيابي كتاب پرداخته و قضاوت را در بخش نتايج، عرضه كردم. باشد كه در اين قضاوت از هرمنوتيك كتاب و سنت تخطي ننموده و فهم خود را به قرآن تحميل نكرده باشم.
سيري در ايمان و آزادي (مجموعه مقالاتي از مجتهد شبستري)
ايمان يك حس معنوي است
ايمان ابراهيمي نتيجه تسليم و انجذاب در برابر پيام خداست.1 «ايمان اين است كه انسان، مخاطب خداوند قرار گيرد؛ كسي كه ميشنود ايمان دارد. مؤمنانه زيستن، شنونده زيستن است، نه انباشتن يك سلسله اصول عقايد خشك در ذهن».2
«در قرآن گفته نشده است مؤمنان كساني هستند كه عقيده دارند، عالم خدايي دارد. اصلاً واژه عقيده در قرآن نيامده است. شما وقتي حالات مؤمنان را در قرآن بررسي ميكنيد به يك سلسله حالات وجودي برخورد ميكنيد، مثلاً مؤمنان كساني هستند كه وقتي حق را ميبينند و ميشنوند، اشك از چشمانشان سرازير ميشود؛ كساني هستند كه در جهان، آيات خدا را ميبينند؛ كساني هستند كه قرآن شفاي دردهاي آنهاست؛ كساني هستند كه با ياد خدا دلهاي آنها آرام ميگيرد».3
ايمان در عصر رسولان، متفكرانه نبوده است. «معاصرين پيامبر مجال آن را نمييابند كه خود را كناري كشيده و به تفكر و تعقل بپردازند و در عصر رسولخدا علم كلامي موجود نيست»،4 حتي معجزهها هم پذيرش منطقي و معقول نداشتهاند. اين طور نبوده است كه معجزه بر رسالت رسول دلالت يقيني و قطعي داشته باشد. «ميان وقوع معجزه به دست پيامبران و صدق دعوت نبوت آنها ملازمه منطقي وجود ندارد، اما وقوع چنين پديدههايي انسانها را آماده پذيرش ايمان ميكند تا ايمان آورند».5
ايمان ايدئولوژي نيست
«ايمان، ايدئولوژي و عقيده نيست. اصولاً در متون ديني اديان ابراهيمي (يهوديت، مسيحيت واسلام) اين تعبير عقيده كه متأسفانه در جامعه ما ايمان اشخاص را با آن ميسنجند، به كار نرفته است. ايمان را اصلاً به جامعه نميتوان نسبت داد. ايمان هويت اجتماعي ندارد و وسيله رسيدن به اهداف اجتماعي نميتواند قرار بگيرد.
وقتي معلوم گردد ايمان چه نيست، روشن ميشود كه انتظاري كه معمولاً انسانها از عزم اجتماعي و سياست و دانش متوديك و ايدئولوژي و عقيده و مانند اينها دارند، از ايمان نميتوان داشت؛ يعني نميتوان ايمان افراد را وسيله برقراري نظم اجتماعي قرار داد يا آن را وسيله اعمال سياستهاي معيني نمود».6
«اين جانب قبول ندارم كه انبيا ايدئولوژي آوردند. انبيا دعوت به ايمان كردند و ايمان غير ايدئولوژي است. همچنين هدف انبيا به عنوان نبي، احياي تجربه ديني و تعبير صحيح آن بود. آن چه در بيرون و زندگي اجتماعي اتفاق ميافتاد، محصول عوامل زيادي بود كه يكي از آنها ايمان مردم بود. اصلاً مطلب اين نبود كه پيامبران درون مردم را تغيير ميدادند تا واقعيتهاي اجتماعي تغيير پيدا كند. تغيير واقعيتهاي اجتماعي محاسبات و مقدمات و علل خود را دارد و تنها با تغيير درون مردم واقعيتهاي اجتماعي عوض نميشود. اگر پيامبري مانند پيامبر اسلام توانست واقعيتهاي اجتماعي را نيز تغيير دهد براي اين بود كه مانند يك سياستمدار وارد فعاليتهاي سياسي شد، اقدامات سياسي انجام داد و علاوه بر اينكه نبي بود و از غيب باخبر شده بود، يك سياستمدار بسيار باهوش و عاقل هم بود».7
«از تحليل مفهوم ايمان با مراجعه به متون ديني برنميآيد كه حكومت جامعه ما دموكراتيك بايد باشد، ولي چون واقعيت اجتماعي، آن را ميطلبد، انسانهاي مؤمن بايد با اين واقعيت، نسبتي برقرار كنند. ... امروز شكل معقول برقراري نسبت با واقعيت اجتماعي جامعه ما تنها به صورت يك حكومت دموكراتيك ميسر است».8
معيار و احياي دين، تجربه ديني است
اديان سه سطح دارند: اعمال و شعائر، ايدهها و عقايد و تجربههاي ديني. «اگر تجربهها وجود نداشته باشند، آن اعمال و شعائر، جز يك سلسله عادات عرفي و اجتماعي و فرهنگي چيزي نخواهند بود. اين جانب، اصل و اساس دينداري را در تجربهها ميدانم. ... در قرآن مجيد دين به معناي مجموعهاي از گزارههاي القا شده به وسيله وحي كه انسان بايد آن را قبول كند، نيامده است. ... در قرآن كسي ديندار است كه مؤمن است و كسي مؤمن است كه اين شناختها را بر اساس تجربههاي ايماني دارد».9
«در اين صورت، احياي دين را بيش از هر چيز در احياي آن تجربهها بايد جستوجو كرد. هرگاه در عصري آن تجربهها احيا شود، دين احيا شده است. البته متناسب با آن تجربهها سطح شناخت و عقيدهها با آنها هماهنگ ميشود و همين طور است اعمال و شعائر. ... ممكن است اعمال و رفتار مردم يك جامعه در عصر معيني ظاهر ديني داشته باشد، ولي اصلاً بر تجربه ديني متكي نباشد، بلكه بر عادتها و منافع و آداب و رسوم متكي باشد».10
حتي در مورد رفتار و مبارزات سياسي هم ميتوان گفت: «اگر در تجربههاي ديني يك مبارز تحولاتي پيدا شده است، حركت او هم ديني بوده است».11 «به نظر بنده اگر كسي با قصد قربت با ظلم و استبداد مبارزه كند و اين مبارزه همراه تجربه معنوي ديني باشد، قطعاً اين عمل ديني او يك عمل ديني است. ... البته اينكه مكانيسم مبارزه با ظلم چيست و جامعه سالم چگونه به وجود ميآيد مربوط به علم و تجربه و مديريت دين است».12
ايمان و نو شدن مدام
«ايمان محتوايي دارد كه دائماً دچار نوسانها، تغيير شكلها و خطها ميشود. انسان با ايمان احساس ميكند ممكن است زير پايش خالي شود. شخص مؤمن با انتخاب مستمر بايد دائماً از اين ورطهها خود را بيرون كشد. اين تصوركه انسان يك بار به تمام حقيقت دست پيدا ميكند و پس از آن بر همگان واجب ميشود همان گونه بينديشند كه او ميانديشد و كسي نبايد او را نقد كند، تصور ساده لوحانه يا خود پسندانهاي است».13
«دوام يك ايمان، واقعي در يك جامعه در صورتي ممكن است كه ايمان، هويت انتخاب آگاهانه را در آن جامعه از دست ندهد... و مؤمنان بتوانند دائماً سخن خود را نو كنند، همان طور كه علم و فلسفه و ساير علوم نو ميشود».14
«در الاهيات اسلام معناي تسليم كه اساس مسلماني است، تسليم در برابر حادثه تاريخي آمرزش كه يك بار اتفاق افتاده و استمرار دارد نيست، بلكه تسليم در برابر اراده تكويني و تشريعي خداوند است كه در هر عصر، زنده و فعال است. چون بافت اسلام چنين است معناي ديني مسلمان زيستن در هر عصر، فهم سنت مستمر گذشته و زيستن با آن نيست و سنت ديني، تاريخي و زباني به مثابه اصل و اساس دوام اسلام و مسلماني براي مسلمانان مطرح نميباشد. چون اين سنت مطرح نيست تجدد به معناي پيدايش يك آنتيتز در داخل اين سنت و سپس رويارويي سنت و تجدد در معناي ديني عقيدتي، هم براي آنان مطرح نيست».15
«معناي مسلماني در هر عصر برقرار كردن يك رابطه زنده و دگرگونساز با خداوند در همان عصر است و خميرمايه آن، تجربه و فهم شخصي هر انسان از وحي اسلامي است نه يك سنت ديني تاريخي مستمر».16
هر عصري تجربهاي متفاوت خواهد داشت
«هر سخني يك سخن تاريخمند است و به اين جهت هيچ بياني و هيچ سخني در مورد خداوند جهان سخني نهايي نيست. فلسفه و الاهيات و كلام و عرفان، تاريخمند هستند».17
از آغاز هم فهم مسلمانان ديگر براي ديگران حجت نبوده است. «از آغاز اسلام مسلمانان هر عصر به خود اجازه ميدهند در همان عصر به فهم و تفسير قرآن بپردازند، بدون اينكه فهم و تفسير مسلمانان عصرهاي گذشته براي آنان حجت و الزامآور باشد».18
«من كه در اين عصر زندگي ميكنم انساني هستم متفاوت با انسانهاي عصرهاي قبل، آگاهيهاي من متفاوت است، سازمان رواني و روحي من متفاوت است. من امروز مراجعه ميكنم به سنت ديني گدشته خودم؛ يعني كتاب و سنت و تحليلها و تجربههاي اولياي دين اسلام تا ببينم براي خود من چه تجربهاي و چه تعبيري حاصل ميشود. ملاك من تجربههايي است كه براي خود من حاصل ميشود».19
شريعت جاودانه نيست
«آن چه در باره روابط خانوادگي، روابط اجتماعي، حكومت، قضاوت، مجازات و معاملات و مانند اينها كه به صورت امضائات بيتصرف يا امضائات همراه اصلاح و تعديل در كتاب و سنت وجود دارد، ابداعات كتاب و سنت به منظور تعيين قوانين جاودانه براي روابط حقوقي خانواده و يا جامعه و يا مسئله حكومت و مانند اينها نميباشد. در اين اصلاحات، آنچه جاودان است اصول ارزشي است كه اهداف اصلاحات و تعديل كتاب و سنت ميباشند... چنانكه نظام بردهداري يك شاهد بارز براي اين موضوع است».20
«اينها همه ناظر به واقعيات آن جامعه است و به مصداقهاي ارزشهاي كلي مؤمنان در آن عصر و جامعه معين مربوط است و به اين ترتيب، آنچه جاودانه است، ارزشهاي كلي است و نه روشها و قانونها، آن ارزشهاي كلي هم در هر عصري بايد تفسير شوند».21
لزوم پالايش نهادهاي ديني
«با نهادي شدن دين، خدا در چارچوب كليسا، مسجد، فلسفه ديني، الاهيات، قوانين، آداب رسوم و خواستههاي متوليان دين و منافع گروهي و طبقهاي، اوضاع و احوال خانوادگي و شعائر مذهب محدود ميشود. تمام اينها حجاب چهره الوهيت ميگردد... از آن طرف نميشود انسان در اين عالم، زندگي كند و نهاد ديني نداشته باشد. ... پس چاره چيست؟ ... نهادهاي ديني دائماً بايد پالايش شوند، دائماً بايد شركزدايي شوند».22
«اگر نهادهاي ديني در هر عصر اصلاح نشوند، آن آفت حتماً بروز خواهد كرد. قوانين ديني، شعائر و آداب و رسوم ديني، الاهيات ديني، مؤسسات ديني و كل دستگاه ايمان و دين داري بايد در هر عصري با معيار ياد شده سنجيده شود».23
در اين راستا «علماي دين بايد در تلطيف كردن دين بكوشند، نه در خشنكردن دين. وظيفه عالم دين تلطيف و غبار زدايي است، ايجاد محبت و شكوفا كردن درونهاست. شما فكر ميكنيد كه انبيا چه ميكردند كه دائماً با آنها مخالفت ميشد. مسئله اين است كه انبيا نهادهها و تفكر موجود ديني را متلاشي ميكردند و ميخواستند از طريق متلاشي كردن وضع موجود، سيماي ديگري از خداوند نشان دهند».24
سيري در قرآن در باب ايمان
استعمال ريشه «امن» در قرآن
اين ريشه در استعمال ثلاثي مجرد آن به دو معنا آمده است:
الف. ايمن بودن و امنيت داشتن؛25
ب. اطمينان كردن.(بقره: 283؛ يوسف: 46)
در استعمال ثلاثي مزيد (باب افعال) به اين دو معنا آمده است:
الف. ايمان آوردن26 (در اين معنا واژه كفر و مشتقات آن در مقابل ايمان به كار برده شده است)؛27 ب. تصديق كردن.(توبه: 61؛ يوسف: 17)
متعلق ايمان
در اين سيري كه در كتاب هدايت نمودم، هر جا براي ايمان متعلقي ذكر شده بود، جداگانه يادداشت كردم. براي مثال، در آيه 177 سوره بقره، متعلقات ايمان چنين آمده است: «لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتاب». در اين آيه، ايمان، به خدا، روز واپسين، ملائكه و كتاب تعلق گرفته است.
در اين سير، احتمال دارد كه از برخي آيات غفلت كرده باشم و يا خواننده نظر من را در برگرداندن ضميرهاي به كار رفته در اين آيات نپذيرد، ولي به هر حال ميتوان به طور تقريباً نزديك به واقعي، آماري از آن چه ايمان در گرو آن است بيان كرد تا در فهم ايمان ما را رهنما باشد. آنچه مرا در اين سير حاصل شد چنين است:
در قرآن 22 عنوان به عنوان متعلق ايمان بيان شده است. اين عناوين بر حسب فراواني تكرار، در 10 رتبه جاي ميگيرند:
1. خدا و آخرت؛28
2. آخرت؛29
3. در اين رتبه، دو عنوان مشترك هستند:
الف. خدا؛30
ب. خدا و رسول31؛
4. آن چه خدا نازل كرده است؛32
5. آيات؛33
6. خدا و آن چه نازل كرده است؛34
7. در اين رتبه، دو عنوان مشترك هستند:
الف. رب؛35
ب. قرآن؛36
8. رسول يا رسل يا داعيالله؛37
9. در اين رتبه، چهار عنوان مشترك هستند:
الف. كتاب؛(قصص: 52؛ عنكبوت: 47)
ب. خدا، رسول و آن چه نازل كرده است؛(مائده: 81؛ تغابن: 8)
ج. آيه؛(انعام: 109؛ اعراف: 146)
د. بينات؛(يونس: 13و 74)
10. در اين رتبه، هشت عنوان مشترك هستند:
الف. خدا و آخرت و ملائكه، كتاب و نبيين؛(بقره: 177)
ب. خدا، ملائكه، كتاب و نبيين؛(بقره: 285)
ج. خدا و كلمات الاهي؛(اعراف: 158)
د. خدا و آيات؛(جاثيه: 6)
ه . رحمان؛(ملك: 22)
و. لقاء رب؛(انعام: 154)
ز. غيب؛(بقره: 3)
ح. رشد و هدايت؛(جن:2و3)
همه اين 22 عنوان را ميتوانيم در هشت عنوان خلاصه كنيم. با اين حساب، ترتيب عناوين بر حسب فراواني آنها چنين ميشود:
1. ايمان به خداوند (70 مرتبه)؛
2. ايمان به وحي و آن چه نازل شده است(40 مرتبه)؛
3. ايمان به آخرت و لقاء خداوند (36 مرتبه)؛
4. ايمان به پيامبر، پيامبران و رسولان الاهي (23 مرتبه)؛
5. ايمان به نشانههاي الاهي (9 مرتبه)؛
6. ايمان به طريق رشد و هدايت (2 مرتبه)؛
7. ايمان به ملائك (2 مرتبه)؛
8. ايمان به غيب (1 مرتبه).
ايمان عالمانه است
سالهاست ايمانگرايان مغرب زمين اين سؤال را به ذهن انداختهاند كه ايمان عاشقانه است يا عالمانه؟ به فرض كه ايمان مسيحي عاشقانه باشد، ايمان مسلمانان چگونه است؟
قرآن در توصيف ايمان مؤمنان به دين اسلام ميگويد: «اين راسخان در علم هستند كه به حقيقت ايمان دست مييازند». در آيه 107 سوره اسراء چنين آمده است: «قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً».
در هفتمين آيه آلعمران تلاوت ميكنيم: آنان كه دلهاشان بيمار است، در آيات متشابه فتنه انگيزي ميكنند، اما تنها اين راسخان در علماند كه تأويل آيات را ميدانند: «هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ».
مؤمنان طبق بيان قرآن، همان كساني هستند كه اهل علماند و به درايت علمشان ميدانند آنچه به آن ايمان آوردهاند حق است: «وَ لِيَعْلَمَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذينَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ».(حج: 54)
حتي در اين بيان، شك و ترديد هم از مؤ منان نفي شده است: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ».(حجرات: 15)
اين آيات، نمونههايي بود از بيان قرآني. در مجموع ميتوان گفت: ايمان طبق بيان كلامالله، ايمان هدايتي است كه نصيب راسخان و پايداران در علم ميشود و ديگران از آن بيبهرهاند.38 ايمان در قاموس قرآن و قرآنيان هر چند امري است كه در دل رسوخ ميكند، اما چنين ايماني تنها از سر دل سپردگي نيست، بلكه به صراحت قرآن، ايمانشان به دليل علم به حقانيت آن چيزي است كه نازل شده است. 39 قرآن در بيان اين امر، مؤمنان را به آناني توصيف ميكند كه شك از دلهاشان ربوده شده است و ترديد، راهي در ايمان آنها ندارد(سباء: 21؛ حجرات: 15). قرآن براي تأكيد بر اين حقيقت، بارها مؤمنان را هم رديف و دوشادوش عالمان ياد ميكند(روم: 56؛ مجادله: 11). شايد كلام خدا كه مؤمنان را بشارت داده از تاريكي به نور هدايتشان ميكنم(بقره: 257؛ طلاق: 11)، نيز مؤيد همين نكته باشد، چراكه در اين كتاب، نور كنايه از علم و حقيقت است.
موانع ايمان
استكبار، كبر و غرور پر بسامدترين مانع ايمان است كه در قرآن به آن اشاره شده است. براي مثال، در آيه 22 سوره نحل آمده است: «إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَالَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ». در آيه 15سوره سجده هم كه تلاوت آن سجده واجب دارد، چنين نازل شد: «إِنَّما يُؤْمِنُ بِآياتِنَا الَّذينَ إِذا ذُكِّرُوا بِها خَرُّوا سُجَّداً وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ».
در مجموع در آياتي كه به مسئله ايمان پرداخته شده، به چهار مانع براي ايمان برخورد كردم:الف. استكبار؛40 ب. كفر؛41 ج. فسق؛(يونس: 33؛ حديد: 27) د. غفلت(مريم: 39).
ظرف ايمان، قلب است
هر امر حقيقي ظرفي ميخواهد. در بررسي مسئله ايمان، محلي كه ايمان در آن حلول ميكند بسيار مهم خواهد بود. طبق بيان قرآن ظرف ايمان، قلبهاي مؤمنان است.42 براي نمونه، تبرك، متن آيه 41 سوره مائده را مينگارم. در اين آيه، ايمان آوردن به دلها نسبت داده شده است: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذينَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُم». آيه 14 سوره حجرات نيز شرح حال اعرابي است كه ادعا ميكردند ايمان آوردهاند، اما حقيقت اين بود كه تنها اسلام آورده بودند و ايمان هنوز در دلهايشان وارد نشده بود: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ».
ايمان درجات دارد
چنين نيست كه ايمان درجه ثابتي داشته باشد و فزوني و كاستي نپذيرد. در آيات وحي دستكم هفت بار چنين امري يادآوري شده است.43
از ميان آياتي كه در پينوشتها به آن ارجاع دادهام به اين دو آيه توجه ميدهم:
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ».(انفال: 2)
«وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إيماناً فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إيماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ»(توبه: 124).
لوازم ايمان
در قرآن مؤمنان به صفاتي و اعمالي توصيف شدهاند. براي اينكه به گوهر ايمان دست يابيم، اين توصيفها و تعريفها كه در متن كتاب مقدس آمده است، ايمان را بهتر از هر چيزي شرح ميدهند. اين لوازم در سنجه ايمان نيز بسيار مؤثراند. امروزه روانشناسان ديني براي سنجش ايمان، آزمونهاي خاصي ترتيب داده و معيارهاي خاصي تدوين ميكنند و چه معياري بهتر از بيان آنكه مؤمنان را به ايمان واداشته است.
مطلب ديگري كه بايد به آن اشاره شود، سير تحقيق و تدوين اين صفات از كلمات قرآني است. در قرآن اين لوازم به چند بيان آمده است:
الف. وصف صريح مؤمنان
دستهاي از آيات، مؤمنان را آشكارا توصيف كرده است. به نمونهاي از اين آيات متبرك ميشويم:
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ * الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريمٌ»(انفال:2ـ4).
«وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللَّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريمٌ»(انفال: 74).
«قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذينَ هُمْ في صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ * وَ الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ * وَ الَّذينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ * وَ الَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ * إِلاَّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومينَ * فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ * وَ الَّذينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ * وَ الَّذينَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ»(مؤمنون:1ـ9).
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ»(حجرات:15).
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا كانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ...»(نور: 62).
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ».(حجرات: 10).
بز خطابهاي «يا ايها الذين آمنوا»
در علم معاني بيان گفته ميشود كه وقتي متكلم گروهي را به وصف خاصي صدا ميزند، غرض خاصي داشته است. نوع خطابات «يا ايها الذين»هاي قرآني نيز اين گونه است. در اين آيات كه اغلب در قالب اوامر شارع صادر شدهاند، مؤمنان به وصف ايمان خويش ندا داده شدهاند. معناي چنين خطابي اين است كه ايمان شما بايد چنين اقتضا داشته باشد كه به اين اوامر گردنگذار باشيد. براي مثال، وقتي خدا را به غفور ياد كرده و آمرزش ميطلبيم؛ يعني خدايا بخشش، اقتضاي نام غفار توست. يا وقتي پادشاهي را دادگر و عادل ميخوانيم و شكايت خويش عرضه ميداريم، اميد رفع مشكل به عدالت حاكم داريم. با اين بيان وقتي خداوند نيز ما را به نام ايمان خطاب ميكند، به اين معنا خواهد بود كه ايمان چه لوازمي دارد. پس در واقع اين نوع بيانات نيز توصيف ايمان و مؤمنان است. به چند نمونه از اين آيات توجه ميدهم:
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً».(نساء: 59).
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ»(مائده:51).
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ * و جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ وَ في هذا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصيرُ»(حج: 77و 78).
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِيَ مِنَ الرِّبا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ(بقره: 278).
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُود»(مائده: 1).
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحيمٌ».(حجرات:12)
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرينَ».(بقره:153)
ج. آياتي در بيان شأن اهل ايمان
در دستهاي ديگر از آيات، شأن و شئون مؤمن بودن بيان شده است. براي مثال، ميگويد: آنان كه ايمان آوردهاند خداوند را بسيار دوست دارند؛ يعني مؤمن بايد اين طور باشد. در آيات ديگري شأن مؤمن را فروتني، توكل، اهل عمل به شريعت، مثل امر به معروف، پرداخت زكات و اقامه نماز، بيان كرده است. از اين دست آيات بسيار است و ما به نمونههايي از آن متبرك ميشويم:
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَ لَوْ يَرَى الَّذينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَميعاً وَ أَنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعَذابِ».( بقره:165)
[سجده واجب دارد، تلاوت نشود] «إِنَّما يُؤْمِنُ بِآياتِنَا الَّذينَ إِذا ذُكِّرُوا بِها خَرُّوا سُجَّداً وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ».(سجده:15)
«وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبيناً».(احزاب:36)
«وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ».(مائده:11)
«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ يُطيعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ».(توبه:71)
پس از ذكر اين مقدمه به آنچه در صدد آن بوديم باز ميگرديم. ما در سير قرآني خود درپي جمع آوري صفات و حدود مؤمنان بوديم. در مجموع سه دسته از آياتي كه بيان شد، تابلويي از ايمان و مؤمنان در قرآن ترسيم شده است كه در پنج معيار طبقهبندي ميكنم. ضمن بيان هر وصف، آدرس آيات آن را در پي نوشت آورده تا محققان گرامي را دستمايهاي براي تحقيقات بيشتر باشد.
در آخر ـ بار ديگر همان طور كه در مقدمه مقاله بيان كردم ـ خاطرنشان ميكنم كه در بررسي و جمع آوري اين صفات و حدود، تنها از آياتي بهره گرفته شده است كه در آنها واژه ايمان يا مشتقات آن به صراحت آمده باشد. در بسياري از آيات ديگر همين مفاهيم به كار رفته يا به طور كنايي به ايمان نسبت داده شده است، اما براي اينكه در تحقيق خود ماهيت ايمان را بدون هيچ ترديدي بكاوم، تنها آيات ايمان را بررسي كردهام.
در ترازوي باور و انديشه
مؤمنان به نور حق هدايت يافتهاند(بقره: 213)، توحيد باورشان است(نساء: 171) و در اعتقاد خود شك و ترديد ندارند.(سبأ: 21، حجرات: 15) اينان ايمانشان براساس تسليم خويش، به تمام كتاب است(بقره: 85)، و چنين نيست كه به برخي مؤمن باشند و به برخي كافر و تنها «بقيةالله»؛ آن چه خدا برايشان ذخيره كرده است»، را خير ميشمارند.(هود:86)
در ترازوي احساسات دورني و معنوي
حب خدا در دلشان موج ميزند(بقره: 165) و در درگاه او فروتن هستند.(طه: 70؛ حديد: 16) بامدادان و شامگاهان از ياد خدا به سجده ميروند(سجده: 15)، و در نمازشان خاشعاند. (مؤمنون: 2) هرچند دلهاشان به ياد خدا هراسناك است(انفال:2)، اما از دنيا محزون نميشوند، ترس از آن ندارند44 و مأيوس نميشوند.(رعد: 31)
در ترازوي عبوديت خدا و طاعت رسول(ص)
اطاعت از خدا و رسول و اولوالامر شعارشان است45 و ياري خدا، كارشان.(محمد: 7؛ صف: 14) چون خدا و رسول دعوتشان كنند، از اجابت كنندگاناند(انفال:24)، و به خدا و رسولش خيانت نميكنند.(انفال: 27) مؤمنان در اطاعت از پيامبر كوشا هستند(بقره: 137؛ اعراف:157) و چنان در خدمت اويند كه اگر كاري براي خودشان پيش آمد، بدون اجازه رسول، قدم بر نميدارند.(نور: 62)
پيامبر و اهلش نزد اينان محترم هستند و ادب حضور آنان را به كمالش رعايت ميكنند.46 اگر اختلافي داشتند، پيامبر را حكم قرار ميدهند(نساء: 65)، و در مسئلهاي كه به نزاع رسيدهاند، به خدا و رسولش باز ميگردند.(نساء: 59) اگر پيامبر(ص) حكمي برايشان كرد، بهتر از آن حكمي را نميشناسند و خود رسم اطاعت به جاي ميآورند.(احزاب: 36و نور: 51)
در ترازوي عمل به شريعت
مؤمنان اهل عمل صالح هستند(اسراء:9 و كهف:2) و شعائر دين خدا را پاس ميدارند. شريعت را به سخره نميگيرند(مائده:2و57) و براي اصلاح جامعه امر به معروف و نهي از منكر را ترك نميكنند.(توبه:71 و 112 و غافر: 28، 30 و 38) مؤمنان از نماز خويش محافظت ميكنند؛47 نيك وضوء ميگيرند(مائده: 6) و سراسر عمر در ركوع و سجود، عاشقانه خدايشان را تسبيح ميگويند.(توبه: 112 و حج 77). اينان همان آناناند كه به جماعت جمعه شتاب ميگيرند(جمعه: 9) و روزه(بقره: 183) و زكات(مؤمنون: 4) بر آنان فريضه شده است.
مؤمنان شكمهايشان را مراقبت ميكنند و از حرام توشه برنميگيرند.(نساء: 29؛ انعام: 118) صيد را در حال احرام شكار نميكنند(مائده: 95) و به حرمت خمر لبتر نميكنند.(نساء: 43؛ مائده: 90).
اينان در اقتصادشان ربا را ترك گفتهاند(بقره:278؛ آلعمران:130) و پيمانه و ميزان را به عدالت ميكشند(اعراف: 85). چون معامله ميكنند و بر گردن، دِيني ميگيرند به دستور خدايشان دِين را مكتوب ميكنند و بر آن شاهد ميگيرند تا حسابهايشان استوار باشد.(بقره:282)
اهل ايمان براي برپا كردن آرمان شهر خويش به دنبال پيامبرشان هجرت ميكنند(انفال: 74؛ عنكبوت: 56) و چون مؤمنان به شهر و ديار آنان ميرسند و پناهي نداشته باشند، آنان را بهترين ميزبان و پناهگاه خواهند بود.(انفال: 74)
اينان هرچند بين خويش خوان رحمت پهن ميكنند، اما مشركان را ناپاك ميشمارند(توبه: 28) و تمام توان خود را براي مقابله با دشمن و جهاد در راه خدا به نمايش ميگذارند و از جان و مال خويش دريغ نميكنند.48
در جامعه مؤمنان قتل نفس از بزرگترين گناهان است(بقره: 91؛ نساء:92) و قصاص شريعتي است مكتوب براي احياي جامعه(بقره: 178). مؤمنان در اجراي حدود استوار هستند(نور: 2) و حاضر شدن براي شهادت در محكمه را در حق برادران ايماني خود پاس ميدارند(مائده: 106). حتي زنان مؤمنان نيز در رعايت شريعت پارسا هستند، حدود احكام طلاق را ميشناسند و عدّه و آن چه در رحم به امانت دارند، كتمان نميكنند.(بقره: 228؛ احزاب: 49).
در ترازوي صفات اخلاقي
آنان كه ايمان گوهر جانشان شده است، به ميثاق فطرت خويش وفاداراند(حديد: 8) و خدايشان را از نظر نميبرند. چشمان اينان، جهان را سراسر آيههاي حضرت حق ميبينند49 و دنياشان از خدا غافلشان نميسازد (منافقون:9 و تغابن: 14). در اين سراي از نعمتهاي الهي بهره ميبرند، اما ذكر خالق نعمتها و شكر او را فراموش نميكنند (بقره: 172؛ مائده 11 و 117 و احزاب: 9 و 41).
اينان ترسا و پرهيزكارند.50 ترس از قيامت در سيماي وجودشان هويداست (شورا:18 و تحريم:6) از اين روي در اين چند روز امتحان، از لغو گريزاناند(مؤمنون: 3).
ترس از خدا با وجوشان آميخته است (آلعمران:175 و توبه:13) و چون دلهايشان به ياد خدا خاشع است، پند پذيرند و از ياد و ذكر خود بهره ميبرند. (بقره: 239 و ذاريات:55). شيطان بر اينان تسلط ندارد و از او پيروي نميكنند. (اعراب: 27 و نور: 21) مؤمنانِ راستين قامت، روحشان را از رجس و پليدي منزه ميدارند؛ (انعام: 125) و چشمانشان را بر شهوات فرو ميبندند و دامن از بي عفتي پاك ميدارند. (نور: 30 و 31؛ مؤمنون:5 و احزاب: 59). اينان اگر به گناهي آلوده شوند، در صف توبه كنندگاناند. (توبه: 112. تحريم: 8).
دلْآشنايان به نور ايمان چون خداي خويش را به نيكي شناختهاند، تنها و پيوسته بر او توكل ميكنند51 و چون به حسن عاقبت اميدوارند، صبوران را صبوري آموزگارند. (آلعمران: 200 و عنكبوت: 10).
مؤمنان براي تقرب به درگاه محبوب، وسيله ميجويند (مائده:35)، به عروه الوثقي، همان ريسمان محكم الهي كه در دست اهلبيت رسول خاتم است، چنگ ميزنند(بقره: 256) و از صبر و نماز مدد ميجويند (بقره: 153). اينان براي اينكه خدايشان آخرتشان را آباد سازد و در كوي رضوان جايشان دهد، مساجد، خانههاي خدا در اين دنيا، را آباد ميكنند(توبه: 18) و براي رونق بازار دين و فراگيري دين، كوچ ميكنند تا در سرچشمهها سيراب شوند و سوغات آيين، ارمغان آورند.(توبه: 122)
در جامعه ايماني، مؤمنان چون كسي در حق آنان تعدي كند، اهل گذشت هستند(جاثيه: 14؛ تغابن: 14) و با مؤمنان چناناند كه گويي برادران يك پدر و مادرند(حجرات: 10). ايثار و محبت(حشر: 9) رخسار هر روز جامعه اينان است و انفاق اموالشان(بقره: 254 و 267؛ انفال: 2) هديهاي مقرر در اموالشان. اينان چون انفاق ميكنند و صدقه ميدهند، آن را به منت ابطال نميكنند.(بقره: 264)
مؤمنان چنيناند كه در رعايت اخلاقِ معاشرت اجتماعي كوشا هستند(نور:27 و 58؛ مجادله: 11) به برادرانشان سوء ظن ندارند و اعمالشان را با گمان خير، تفسير ميكنند.(نور:12؛ حجرات:12) مؤمنان اهل تمسخر نيستند و دوستان ايماني خويش را به ريشخند نميگيرند.(حجرات: 11)
اهل ايمان پرواي كلام دارد؛ در كلامش به گناه نجوا نميكند(مجادله: 9). مؤمن راستين دركلامش ثابت قدم است52 و چون زبانش به رنگ صدق است، هر آنچه ميگويد خود نيز به آن عمل ميكند (صف: 2). هرچند اينان خود از راست گوياناند53 اما چون فاسقي خبري براي آنان بازگويه كند دليل و بينه طلباند تا مبادا گرفتار شتاب عجولانه شوند.(حجرات: 6)
مؤمن آن است كه امانتدار خوبي است(مؤمنون: 8)؛ مؤمن آن است كه عهد در مسلكش، مهر معتبري است و وفاي به آن، پيمان محكمي.(مائده: 1؛ مؤمنون: 8) اظلم در قاموس مؤمنان تعريفي ندارد(نساء:19؛ مريم:60) و عدالت خوب صرف ميشود.(نساء: 135؛ مائده: 8) مؤمنان، طرفدار صلح و آرامشاند(بقره:208)، اما اگر دشمنان خدا از در صلح درنيايند، از آنان تبعيت نميكنند و شمشير دشمني هويدا ميكنند54؛ نه تنها بر آنان كه حتي بر آنان كه بي دليل و بدون توشه علم در آيات خدا مجادله ميكنند، خشم ميگيرند(غافر: 35) و براي مشركان آمرزش طلب نميكنند.(توبه:113)
ايمان هدايت آفرين است
ايمان در مؤمنان هدايت ميآفريند. هدايت آفريني ايمان هم هرچند از لوازم ايمان است، اما اهميت اين موضوع ميطلبيد كه آن را عنواني متمايز داده و جداگانه به آن پرداخته شود.
در كلام خدا، ايمان هدايت ميآفريند و موجب نزول رحمت ميشود. براي مثال، در آيه 57 سوره يونس ميخوانيم: «يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ» يا در آيه 203 سوره اعراف تلاوت ميكنيم: «قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحى إِلَيَّ مِنْ رَبِّي هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ».
در مجموع ميتوان چنين نتيجه گرفت كه طبق بيان قرآن آنان كه هدايت ميشوند بايد ايمان آورند (اسراء: 94 و كهف: 55)؛ يعني ايمان و هدايت به حق در يك منزلي هم قرار دارند. آنان كه ايمان ميآورند، خداوند هدايتشان را فزوني ميبخشد.55 جالب اينكه در آيات بسياري بيان شده است كه ايمان به قرآن براي مؤمنان هدايت ميآفريند. اين بيان در قالبهاي متفاوتي عرضه شده است. در مواردي گفته شده ايمان به قرآن مايه هدايت است،( اسراء: 9؛ كهف: 13) در جايي آمده است: شفا، هدايت و رحمت به همراه ميآورد(يونس: 57) و در پنج موضع ديگر، ارمغان آن هدايت و رحمت56 خوانده شده است. همچنين در دو جا وعده به هدايت و بشارت(بقره: 97؛ نمل: 2) داده شده است و در جايي به هدايت و شفا.(فصلت: 44)
پيآوردهاي ايمان
مراد از پيآوردها، مفاهيمي است كه هم رديف ايمان در آيات كتاب نور نازل شده است. براي مثال، در آيه 218 سوره بقره، ايمان همنشين مهاجرت و جهاد در راه خدا بيان شده است: «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللَّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ». يا در آيه 18 سوره توبه، ايمان در كنار اقامه نماز، پرداخت زكات و خداترسي آمده است: «إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ لَمْ يَخْشَ إِلاَّ اللَّهَ فَعَسى أُولئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدينَ».
جالب اينكه از 32 موضوعي كه در اين تحقيق، پيآورد ايمان دانسته شده است، دقيقاً بيست مورد از آنها عنواني يكسان با لوازم ايمان دارد؛ همان لوازمي كه در آيات ديگر به آن اشاره شده است و عناوين ديگر نيز در امتداد همان مفاهيم است. اين خود نشان ميدهد كه اين همنشينيها در آيات، بيدليل نيست؛ از اين رو در روند تحقيق درباره ماهيت ايمان ميتوان به اين موارد هم تمسك كرد. از آن جا كه ماهيت اين مفاهيم با مفاهيمي كه در لوازم ايمان بيان شد، تفاوتي ندارد، اين عناوين را به همان صورت پيشين دستهبندي ميكنم:
در ترازوي باور و انديشه
مؤمنان، همرديف كساني قرار گرفتهاند كه شرك نميورزند (مؤمنون: 59)، به همه پيامبران الهي ايمان آوردهاند(بقره: 285؛ نساء: 152) و از قرآن تبعيت ميكنند.57
در ترازوي احساسات دروني و معنوي
نام مؤمنان در كلام خدا همراه نام آناني آمده است كه در محضر خداوند خاشعاند(توبه: 18؛ هود: 23) و هرچند دلهاشان هراسناك است(مؤمنون: 60)، اما به ياد خدا اطمينان مييابند.(رعد: 28)
در ترازوي عبوديت خدا و طاعت رسول(ص)
اهل ايمان همشأن آناناند كه از خدا و رسولش اطاعت ميكنند(حجرات: 14) و اهل ذكر(شعراء: 227) و تسبيح آن ذات مقدس هستند(فتح: 9). در جاي جاي قرآن، دفاع از پيامبر،( مائده: 12؛ اعراف: 157؛ فتح: 9) نصرت پيامبر(آلعمران: 81؛ اعراف: 157) و تعظيم پيامبر(فتح: 9)، با ايمان مؤمنان همراه شده است.
در ترازوي عمل به شريعت
مؤمنان در صحيفه مقدس، هم رتبه عاملان به اعمال صالح،58 همرتبه آنان كه در خيرات سبقت ميگيرند(مؤمنون: 61) و همرتبه آمران معروف و ناهيان از منكر هستند.(آلعمران: 110 و 114)
در قرآن بارها همراه نام بردن آنان كه نماز را اقامه ميكنند 59 و اهل زكاتاند،60 از مؤمنان نام برده شده است. در قرآن هر وقت از هجرت61 و جهاد62 در راه خدا نام برده ميشود، ياد اهل ايمان فراموش نميشود كه ايناناند كه آيين را پاس ميدارند.
در ترازوي صفات اخلاقي
كتاب مجيد چون اهل تقوا63 و توكل64 را ميستايد، نام اهل ايمان را هم ميبرد، و چون اهل صبر(بقره: 177) و شكر(نساء: 147) را نام برد، ايمان مؤمنان را هم وصف ميكند.
تو مپندار بيدليل باشد آنجا كه سخن از ياري مؤمنان(شعراء: 227)، انفاق65 و قرض الحسنه(مائده: 12) ميآيد، نام ايمانيان هم برده ميشود و پيآورد نام آنان قرار ميگيرد. آري بي دليل نيست كه نام آنان كه به عهد وفا ميكنند(بقره: 177)، ظلم نميكنند،(نساء: 124؛ انعام: 82). عدالت را رعايت ميكنند(شورا: 15) و به حق(عصر: 3)، صبر(بلد: 17؛ عصر: 3) و رحمت(بلد: 17) سفارش ميكنند، درپي نام آنان كه ايمان آوردهاند، آمده است.
گناه و ايمان
در لوازم ايمان گفته شد كه مؤمنان گناه نميكنند، شيطان بر آنها مسلط نيست و چون به گناهي آلوده شدند، دامن خود را به توبه ميشويند، اما جاي اين سؤال هست كه اگر مؤمني به گناه آلوده شد، آيا از مرز ايمان خارج ميشود؟
در تاريخ فرقههاي اسلامي اين مسئله همواره مسئله ساز بوده است. خوارج مرتكب كبيره را كافر ميدانستند و در اين مسئله با مرجئه و معتزله سر ستيز داشتند. تعجب در اين است كه قرآن خود به اين مسئله پاسخ گفته و از آن غفلت شده است. در آيه 9 سوره حجرات ميخوانيم: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتي تَبْغي حَتَّى تَفيءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ». اين به اين معناست كه مؤمنان، حتي با ارتكاب گناه كبيرهاي چون قتل كه بارها بر حرمت آن در قرآن حذر داده شده و قاتلان وعده به آتش داده شدهاند،66 از مرز ايمان خارج نمي شوند و با اين ارتكاب هم هنوز اطلاق واژه مؤمن بر آنها خالي از اشكال است.
شايد آياتي را هم كه وعده بخشش و غفران در آخرت به مؤمنان داده است، بتوان به عنوان مؤيد آورد. وعده بخشش در آخرت، وعده بخشش گناهان است و با اين حال، آيه از مرتكبان
به مؤمن ياد كرده است. براي مثال، در آيه 9 مائده تلاوت ميكنيم: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا
وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظيمٌ». يا در آيه 73 احزاب ميخوانيم: «لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكينَ وَ الْمُشْرِكاتِ وَ يَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً».67
ايمان و راز نجات
مسئله ديگري هم كه در تاريخ فرقههاي اسلامي مقالاتي به خود اختصاص داده است، راز نجات است. آيا ايمان به تنهايي كفايت ميكند يا اينكه عمل صالح هم در كنار ايمان شرط فلاح و رستگاري است؟
طبق تحقيق نگارنده،66 مرتبه ايمان و عمل صالح در كلامالله قرين هم شدهاند تا اجر در آخرت، سراي پايدار نعمتها، غفران، كفران سيئات، بهشت، رزق كريم و دخول در رحمت را تضمين كنند.68 آيه 82 سوره بقره را براي تبرك متن نقل ميشود: «وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُونَ».
در نُه آيه هم ايمان و تقوا به بهاي بهشت، اجر عظيم، خير، اجر آخرت، فتح و بركات، نجات از عذاب الهي و كفاره گناهان، قرين هم شده است.69 طبيعي است كه مراعات تقواي الهي بدون رعايت اعمالي كه در شريعت الهي بيان شده است، ميسور نخواهد بود.
در يك آيه، ايمان و اصلاح خويش راز كنار رفتن خوف و حزن بيان شده است (انعام: 48). در آيه ديگري سعي مشكور در گرو ايمان و سعي نهاده شده(اسراء: 19) و در آيه ديگري امنيت و آرامش به آناني ارزاني شده است كه ايمان خويش را به ظلم ديگران آلوده نسازند (انعام: 82). در همه اين موارد نيز به نوعي عمل شرط شده است.
البته ناگفته نماند در آياتي هم به صرف ايمان بسنده شده است. در برخي از اين آيات وعده غفران براي ايمان داده شده است70 و در دستهاي ديگر وعده برداشته شدن عذاب.71 براي مثال، در آيه 193 آلعمران چنين ميخوانيم: «رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادي لِلْإيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ».
در جمع بندي اين دو گونه آيات ميتوان گفت:
اولاً: كافران آن هنگام كه ايمان ميآورند مقتضي غفران و بخشايش را براي خود فراهم ميكنند. در آيه 153 اعراف آمده است: «وَ الَّذينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحيمٌ»؛ يعني بعد از ايمان است كه بخشش الهي نصيب ميشود و ايمان شرط آن است و نه لزوماً شرط كافي آن. آيات احباط نيز ميتواند مؤيد اين برداشت باشد(مائده: 5؛ احزاب: 19).
ثانياً: وعده برداشتن عذاب از كافران شايد به اين دليل باشد كه آنان تا قبل از ايمان، به فروعات مكلف نبودهاند و بر نداشتن عمل صالح مؤاخذه نميشوند، همان طور كه فقها نيز در كتابهاي فقهي خود نوشتهاند كه ايمان بعد از سالها كفر، جبران گذشته ميكند و لازم نيست نمازها و روزههاي گذشته، قضا شود.
نقدي بر فهم شبستري
در ابتداي مقاله، وعده داده شد كه قضاوت به خوانندگان محترم سپرده شد و از اين وعده خويش تخطي نخواهد شد. از آنچه تاكنون در تبيين تفسير ايمان به روايت آيات قرآن باز گويه شد، عيار و نقد سخن را در كف آوردهايد. تاكنون نيز سخن به درازا كشيد و كلام را تفصيل بيش از اين نبايد. تنها در اين مجال پاياني، نكتههايي نكاتي را تيتر وار دوباره مرور ميكنيم تا پراكندگي مطلب، ذهن شما را آشفته خاطر نسازد. از آنجا كه اين مطالب تنها مروري است بر آنچه گذشت، در اين سير تنها به ذكر عناوين بسنده ميشود و از ارجاع دوباره به پي نوشت، اجتناب ميشود.
1. جناب مجتهد شبستري در مجموع گفتار خويش در باب ايمان، نُه ادعا دارد. به نظر بنده، دو ادعا اصلي است: ادعاي اينكه ايمان يك حس معنوي است و نه عقيده و ادعاي اينكه ايمان ايدئولوژي نيست. ساير موارد كلام ايشان فرع بر همين دو مبنا است. طبيعي است وقتي ايشان ايمان را به حسي معنوي و تجربهاي دورني فروكاهد، ديگر ايمان، متفكرانه نخواهد بود، معيار ديني بودن به تجارب ديني خواهد بود، مؤمنان هر عصري تجربهاي جديد خواهند داشت، ايمان بايد دائم نو شود و نهادهاي ديني بايد پيوسته پالايش شوند، ايمان هويت فردي خواهد گرفت و شريعت نميتواند جاودانه باشد. و طبيعي خواهد بود اگر تفسير ايشان در مورد ايمان پذيرفته نشود، تمام اين نتايج نيز از پايه ويران ميشوند. پس ابتدا بايد شاقول بر آن دو خشت اول، گذاشته و پايه را تراز كرد.
2. در بررسي آن دو ادعاي اصلي ميتوان گفت:
در استعمال لفظي واژه ايمان ـ همان طور كه ارائه شد ـ چيزي كه بر نقش حس دروني در ايمان دلالت داشته باشد، وجود ندارد و ناگزير سراغ استعمالات اصطلاحي آن بايد رفت. در بياني كه از متعلقات ايمان گذشت، ايمان بارها در گرو ايمان به خدا، رسولان، وحي و تمام آنچه خداوند نازل كرده است، قرار گرفت. آيا اينها غير از عقايد و ايدههاي ايدئولوژي اسلام است؟ اصلاً به همين دليل است كه قرآن ميگويد: چون آيات بر مؤمنان تلاوت ميشود، ايمانشان فزوني مييابد.(انفال: 2؛ توبه: 124). جناب شبستري در جايي آوردهاند كه ايمان، گزارهاي نيست. شايد تا به حال آيه 31 سوره مدثر را تلاوت نكرده باشند: «وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِكَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ يَزْدادَ الَّذينَ آمَنُوا إيماناً وَ لا يَرْتابَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ وَ ما هِيَ إِلاَّ ذِكْرى لِلْبَشَرِ». در بيان قرآن علم به تعداد نوزده فرشته عذاب هم ايمان دانسته شده است. آيا اين گزاره نيست؟ تجربه ايشان از نوزده فرشته چه طعمي دارد؟!
در مقاله به لوازم و پيآوردهاي ايمان هم اشاره شد. آيا آن آثار تنها بر حس دورن تكيه داشت يا ظهورشان در فعل و عمل مكلفان بود؟ در قرآن ايمان مؤمنان به محك اعتقاد به توحيد و حقانيت دين، اطاعت از خدا و رسول و اولوالامر، زكات و نماز، صلح و برادري، جهاد و قطع رابطه با دشمن، رعايت عدالت و پرهيزگاري و صد غير شناخته ميشود و نه لزوماً به حسي دورني. در آياتِ كتاب وحي، استكبار مهمترين مانع ايمان، بيان ميشود و استكبار، خوي نپذيرفتن حق و حقيت است و نه قساوت در برابر جذبههاي عرفاني.
در بخشي كه با عنوان «ايمان عالمانه است» آمد، به آياتي كه ايمان را از سنخ علم راسخان بيان ميكرد، اشاره شد. در آنجا گفته شد كه قرآن ايمان مؤمنان را از روي علم به حقانيت ميداند. آن وقت باز جناب شبستري ميفرمايند ايمان عقيده و ايدئولوژي نيست! قرآن خود ميگويد: من براي آنان كه ايمان آورده اند، مايه هدايت هستم. ميگويد: ايمان هدايت آفريني ميكند و نه شور و جذبه. شايد برخي چنين توجيه كنند كه منظور از هدايت، همين ره يافتن به حس درون است، پس خواهيم گفت كه منظور، هدايت راه است كه قرآن ميگويد: هر آن كس بعد از ايمان كفر ورزد، راه را گم كرده است: «فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ».(مائده: 12)
آري! كسي منكر نميشود كه ايمان در قلبها ميگنجد، ولي اين بدين سبب است كه باور و تسليم در دل جاي ميگيرد و چون در دل جاي گرفت، خضوع و خشوع ميآورد و در پي آن، عمل و تسليم به شريعت. قرآن خود در دو موضع مؤمنان حقيقي را چنين وصف كرده است:
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريمٌ(انفال: 2-4) و «وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللَّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريمٌ»(انفال: 74)؛ يعني گرچه ايمان در دلهايشان نقش ميبندد و معرفتشان به آيه آيه قرآن بر ايمانشان ميافزايد، اما ايمان بر افعالشان هم جاري ميشود، براساس آن، هجرت و جهاد كرده، انفاق نموده و نماز به پا ميدارند. مؤمنان حقيقي ايناناند و خداوند در بهترين سراي، ميزبانشان خواهد بود.
3. در اجتهاد مجتهد شبستري ايمان در عهد رسولان متفكرانه نبوده است. اينك شما پس از مطالعه بخش «ايمان عالمانه است»، تعجب خواهيد كرد كه ايمان در اصل تهفه عالمان باشد و عالمانه نباشد!
در بخش مؤمن در ترازوي صفات اخلاقي نيز بيست آيه را يادآور شديم كه چشم مؤمنان را «آيه بين» توصيف كرده بود. در آيه 99 سوره انعام آمده است: «وَ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَيْءٍ فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراكِباً وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِيَةٌ وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ انْظُرُوا إِلى ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ يَنْعِهِ إِنَّ في ذلِكُمْ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ». تعجب ميكنم از ايماني كه به تفكر در اسرار و آيات نياز نداشت و خدا اهل ايمان را به آن ميخواند! هر چند واژه تفكر و تعقل، واژه بسيار پر بسامدي در قرآن است، همين يك آيه منكران و معاندان را بس است كه ميفرمايد: «وَ هُوَ الَّذي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ». (رعد: 3).
4. «ايمان و آزادي» تجربه دين را معيار دين معرفي كرده است؛ يعني حركتي اگر تجربه افزود، ديني است و در غير اين صورت ديني نخواهد بود.
در نقد و بررسي بايد گفت: شكي در اين نيست كه ايمان درجات دارد و ايمان در درجات بالاي خود همراه كشف و شهودهايي است كه همگان از آن بهره ندارند. هر چه ايمان بالاتر رود، سكينه الهي بيشتر نصيب مؤمنان ميشود(توبه: 26، فتح: 4 و 26) و قلبشان به اطمينان بيشتري ميرسد(بقره: 260) و در آنجاست كه حتي تجلي خدا بر كوه را هم ميبينند.(اعراف: 143) اما مگر نه اين است كه دين براي هدايت آمده است و هر چه به هدايت نزديكتر شويم، دين را بهتر درك كردهايم. پس ديني بودن به معيار هدايت سنجيده ميشود و هدايت در قرآن به معيار ايمان و عمل سنجش شده است. در آيه 82 سوره طه، آمده است: «وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى»؛ يعني هدايت بعد از ايمان و عمل صالح است. دستكم به 66 مورد كه ايمان در كنار عمل صالح آمده بود اشاره شد. درلوازم و پيآوردهاي ايمان نيز اين اعمال صالح و صفات نيك مو به مو آمده است. اگر قرار است دين معياري داشته باشد، همان ايمان است و معيار ايمان همان است كه در لوازم ايمان گفته شد. هر چند در لوازم ايمان به چند صفت دروني هم اشاره شد، اما در مقابل حجم انبوه ساير آيات و نشانههاي ايمان، چيزي نبود كه رخ نمايان كند و مورد تأكيد باشد.
5. دو ديگر از ادعاهاي نويسنده اين است كه هر عصري تجربهاي متفاوت از ايمان خواهد داشت و ايمان مدام در مسير نو شدن است. ادعا شده است كسي نميتواند بگويد تمام حقيقت را يافتهام و فهم كسي براي ديگري حجت نيست.
هرچند پاسخ اين ادعاها سالهاست در طرح معرفت شناسي اسلامي داده شده است، اما اينك سخن من با كسي است كه هرمنوتيك كتاب و سنت را ميداند. سؤالم اين است كه پس آيه 27 سوره ابراهيم و امثال آن را چگونه بايد فهم كرد تا كلام سازگار باشد: «يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ»؛ خداوند آنان را كه ايمان آوردهاند به قول ثابت تثبيت كرده است. ايمان گوهرش قول ثابت است. مؤمن اگر مؤمن باشد ديگر به حق ايمان آورده و حق چون از خداوند صادر شده است، هر روز رخ دگرگون نميكند. شايد آنان كه خدايانشان در مسيرِ شدن و تكامل باشند، هر روز به رنگي باشند، اما خداي مسلمانان يگانه بوده است و يگانه خواهد بود.
بله! از ما انسانهاي معمولي كسي نميتواند ادعا كند كه به تمام حقيقت دست يافته است، ولي خداوند بخلي از بيان تمام حقيقت نداشته و پيامبرش آن را به تمام و كمال براي ما بازگو كرده است و به همين سبب، شرط ايمان، ايمان به تمام كتاب بيان شده است: «أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ».(بقره: 85) آري! فهم ما انسانها چون براي ديگران حجت نبوده است، خداوند انبيا و اصيا را فرستاده و آنان را حجت قرار داد تا با تبعيت كامل از آنان به اختلاف نيفتيم.
اين را هم بايد بيفزايم كه هر چند فهم كامل و تام براي معصومان است، اما اين بدان معنا نيست كه مؤمنان هيچ فهمي ندارند. چگونه فهم نداشته باشند و به فهم و تدبر و تعقل فرمان يافته باشند؟ چگونه به امر به معروف و نهي از منكر مكلف شده باشند و معروف و منكر را نشناسند؟ دستكم ميبايستي به همين ميزان، فهم معروف و منكر را داشته باشند يا معروف و منكر به گونهاي ثابت در همه اعصار برايشان معرفي شده باشد و از آن تبعيت كنند.
6. در كلام ايشان تمام ماهيت ايمان به ارتباطي زنده و حاضرانه با خداوند تفسير شده بود. اين مطلب انكار ناشدني است كه تخاطب مؤمن با خدايش جزء ايمان است، اما آيا همه ايمان همين است؟ آيا تمام درجات ايمان در اين مرحله مساوي هستند؟ دستكم ايمان به وحي و آن چه به پيامبران نازل شده است، يكي از متعلقات اصلي ايمان است و حال آنكه اين ايمان، ايماني غايبانه است.
7. كلام ديگر نويسندة مقالات كتاب ايمان و آزادي، بر لزوم پالايش نهادهاي ديني تكيه دارد. در اين كلام و لزوم آن بحثي نيست. بالأخره ممكن است در هر عصري عدهاي فهم ناصحيحي از ايمان داشته باشند و مصلحان بايد علم اصلاح بر دوش كشند و اين دقيقاً همان كاري است كه نگارنده اين سطور اكنون در صدد آن است.
8. ادعاي ديگر اين بود كه ايمان، هويت فردي دارد و جمعي نيست. بايد پاسخ را در خلال ايمان پژوهي يافته باشيد. به فرض كه اطاعت خدا و رسول و اولوالامر كه مخاطبش مؤمناناند، هويت جمعي نداشته باشد، اما امر به معروف و نهي از منكر را چه بايد گفت؟ قرآن مؤمنان را اولياي هم خوانده و به واسطه اين روح جمعي شان، از آنان خواسته است كه در هدايت جمع خويش تلاش كنند و فردگرا نباشند. اين آيه 71 سوره توبه است كه ميگويد: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ يُطيعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ». اصلاً مگر ميشود مؤمن، مؤمن باشد و براي اصلاح جامعه قدم بر ندارد. بارها در قرآن فريادهاي ايمان مؤمن بنياسرائيل را شنيدهايم؛ فرياد سر ميكشيد تا اصحاب خفته را بيدار كند. قرآن نام او را به اسم ايمانياش خطاب ميكند. معلوم ميشود، در روح ايمان، فرديت نخفته است و ايمان فراتر از فرد است.
در آياتي كه در وصف مؤمنان ارائه شد، آيات بسياري بود كه خطابش جمع مؤمنان بود، نه فرد مؤمن. آيات جهاد، هجرت، رعايت عدالت و دوري از ظلم، احكام برادري مؤمنان و احكام معاشرت مؤمنان، انفاق، قرض الحسنه و بسياري ديگر از اين اوامر اصلاً در جمع معنا مييابد و اسلام خواسته است تا مؤمنان در جمع خويش ايمان خويش را به ظهور رسانند.
اصلاً ايمان آمده است تا هويت فرهنگي جمع را تغيير دهد. وقتي عربهاي عصر رسول هنوز به عمل جاهلي «ظهار»72 رفتار ميكردند، آيه مجازات آنها نازل شد و در نهايت، چنين وحي شد: «ذلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ أَليمٌ» (مجادله: 4)؛ معنايش اين است كه براي اينكه فرهنگ جاهلي از جامعه شما رخت بندد و به فرهنگ ايمان در آييد، بايد حدود خدا را رعايت كنيد. در قرآن بارها براي بيفرهنگيها و بيايمانيها حدود و مجازاتهايي اعلام شده است. جالب اينكه از مؤمنان خواسته شده است در اجراي اين حدود، ثابت قدم باشند تا جامعه خويش را بتوانند اصلاح كنند و جالبتر اينكه در اجراي همين حدود هم مؤمنان را خوانده است كه شاهد بر اجراي آن باشند تا از تعذيب يكي، ديگران هم تنبيه شوند: «الزَّانِيَةُ وَ الزَّاني فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ في دينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنينَ» (نور: 2). براستي اگر تنها هدف، ايمان افراد بود، اين همه سختگيري در اجراي حدود براي چيست؟
9. ايشان در كلام ديگري بر جاودانگي شريعت مهر بطلان زدهاند. هرچند نكته اصلي اين كلام با مسئله ايمان ارتباطي ندارد و بايد در بحث خاتميت و قلمرو دين پيگرفته شود، اما ذكر يك نكته خالي از فايده نيست و آن اينكه آن، چه خدايي در مسند ايمان اينان قرار گرفته است كه ميفهمد كه روزي شريعت بايد ختم شود و دين كامل شود(مائده: 3)، و اينان ميفهمند كه او نبايد چنين ميفهميده است؟ چه بد خدايي درست كردهاند كه در ختم رسالت هم راه را نمايان نكرد و خلق را به خود واگذار كرد!
نتيجهگيري
ايمان، باوري عالمانه است كه در قلب مينشيند و دل را در مقابل خداوند نرم ميكند. ايمان درجات و مراحل گوناگوني دارد و هر مرحله و رتبهاي از آن آثار و لوازمي دارد. هر كه ايمانش محكمتر است، دلش خاشعتر و تنش در عمل كوشاتر است. در قرآنِ فراروي ما، مؤمنان به جاي اين همه دعوت بر تجربه ديني، دعوت به تفكر و تعقل و تدبر شدهاند. در اين كتاب، ايمان، عقد پيمان هدايت است. نميشود ايمان باشد و راه در حاشيه باشد. اصلاً ايمان، همان پيمان وثيقي است كه دل را در براي قدم گذاشتن در اين راه بي نهايت، هموار ميكند و سختيهاي راه را ميكاهد.
هرمنوتيك فهم را اگر خوب واكاويده باشيم، ايمان را در آخرين كتاب هدايت، هديه عقل به قلب فهم خواهيم كرد و با تلاوت آيههايش اجتهاد مجتهد شبستري را اجتهادي در مقابل نص قرآن توصيف خواهيم كرد.
* دانش پژوه كارشناسي ارشد دين شناسي. دريافت: 30/3/89 ـ پذيرش: 3/7/89
** دانشجوي دكتراي اديان مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني (ره)
1. محمد مجتهد شبستری، ایمان و آزادی، ص 178 و 180.
2. همان، ص 29.
3. همان، ص 38.
4. همان، ص 91.
5. همان، ص 53.
6. همان، ص 176.
7. همان، ص 126.
8. همان، ص 192.
9. همان، ص 118 و 119.
10. همان، ص 120 و 121.
11. همان، ص 127.
12. همان، ص 133.
13. همان، ص 83.
14. همان، ص 81.
15. همان، ص 105.
16. همان، ص104.
17. همان، ص 115.
18. همان، ص 105.
19. همان، ص 136 و 137.
20. همان، ص 87.
21. همان، ص 188.
22. همان، ص 29.
23. همان، ص 190.
24. همان، ص 30.
25. بقره: 196 و 239؛ آلعمران: 85؛ نساء: 91؛ اعراف: 7 و 97 و 98؛ نحل: 45؛ اسراء: 68؛ نور: 55.
26. تمامی مثالهایی كه در باب آثار ایمان آورده شده است نمونهای برای این استعمال هستند.
27. ر.ك: 108، آلعمران: 106 و 167 و 177، توبه: 23 و 66.
28. بقره: 8 و 62 و 228 و 232 و 264، نساء: 39 و 59 و 162، آلعمران: 114، مائده: 69، توبه: 18 و 19 و 29 و 44 و 45 و 99، یوسف: 37، مجادله: 22، طلاق: 2.
29. 113 و 150 و 192، نحل: 22 و 60، اسراء: 45، طه: 16، مؤمنون: 74، نمل: 4، سبأ: 8 و 21، غافر: 27 و 59، شوری: 18، نجم: 27.
30. بقره: 256، آلعمران: 53 و 110، نساء: 38، اعراف: 86، توبه: 61 و 86، یونس:84، یوسف:106، ممتحنه: 1 و 4، تغابن: 9، الحاقه:33، بروج: 8.
31. آلعمران: 179، نساء: 136 و 152 و 171، مائده: 111، اعراف: 158، نور: 47 و 62، حجرات: 15، حدید: 7 و 8 و 19، مجادله:4، صف: 11.
32. بقره: 41 و 91 و 285، آلعمران: 53 و 72، نساء: 47 و 162، اعراف: 75 و 87، عنكبوت:46، شوری: 15.
33. انعام: 54، اعراف: 126 و 156، نحل: 104 و 105، مؤمنون: 58، نمل: 81، روم: 53، سجده: 15، زخرف: 69.
34. بقره: 4 و 136، آلعمران: 84 و 199، نساء: 60 و 162، مائده: 59 و 84، انفال: 41.
35. آلعمران: 193، اعراف: 121 و 73، كهف: 13، شعراء: 47، غافر: 7، حدید: 8.
36. بقره:121، یونس: 40، حجر: 13، اسراء: 107، شعراء: 199 و 201، سبأ: 31.
37. آلعمران: 81، مائده: 12، هود:17، احقاف:31، حدید:28.
38. آلعمران: 7، نساء: 162، اسراء: 107، حج: 54، طلاق: 10.
39. بقره: 26، نساء: 170، كهف: 29، حج: 54، قصص: 53، شوری: 18، محمد: 2، جاثیه: 6.
40. اعراف: 75 و 76 و 146، نحل: 22، سجده: 15، جاثیه: 8، احقاف: 10.
41. بقره: 6، نساء: 155، انفال: 55.
42. آلعمران: 167، مائده: 41، انعام: 110، اعراف: 88، نحل: 22 و 106، فتح: 4، حجرات: 7 و 14، مجادله: 22، تغابن: 11.
43. آلعمران: 173، نساء: 136، انفال: 2،توبه: 124، احزاب: 22، فتح: 4، مدثر: 31.
44. آلعمران:139 و 175، یونس:62، جن: 13.
45. نساء: 59، انفال: 1، توبه: 62، محمد: 33.
46. احزاب: 53 و 69؛ شورا:23 و حجرات: 1ـ2.
47 انعام: 92، انفال: 2 و مؤمنون 9
48. نساء: 71 و 76 و 94، انفال: 15 و 45 و 65 و 74، توبه: 38 و 88 و 123، حجرات:15.
49. بقره: 248، آلعمران: 49، انعام: 99، نحل: 79، شعراء: 8 و 67 و 103 و 121 و 139 و 158 و 174 و 190، نمل: 86، حجر: 72، عنكبوت: 24 و 44، روم: 37، زمر: 52، فتح: 20، جاثیه:3.
50. آلعمران:102 و 200، مائده: 57 و 110 و 112، توبه: 119، احزاب: 70، زمر: 10، حشر: 18.
51. آلعمران: 122 و 160، مائده: 11 و 23، انفال: 2، توبه: 51، یونس: 84، ابراهیم: 11، مجادله: 10، تغابن: 13.
52. ابراهیم: 27، نحل: 102، احزاب: 70.
53. توبه: 119، حجرات: 15، حدید: 19.
54. آلعمران: 28 و 100 و 118 و 149، نساء: 144، مائده: 51 و81، توبه: 23، ممتحنه:1 و4و 13، مجادله:22.
55. بقره: 186، حج: 54، تغابن: 11
56. اعراف: 52 و 203، یوسف: 111، نحل: 64، نمل: 77.
57. به عنوان نمونه: اعراف: 157 و همچنین مراجعه شود به همه آیاتی كه در بحث ایمان و عمل صالح در پاورقی به آن اشاره كردهام.
58. بقره: 277، شعراء: 227، غافر: 51، شوری: 23 و 26، طلاق: 11.
59. بقره: 3 و 177 و 277، نساء: 162، مائده: 12، انعام: 192، توبه: 18، ابراهیم: 31، نمل: 3.
60. بقره: 3 و 177 و 277، نساء: 162، مائده: 12، اعراف: 156،توبه: 18، نمل: 3.
61. بقره: 218، انفال: 72 و 74 و 75، توبه: 20.
62. بقره: 19 و 218، انفال: 72 و 74 و 75، توبه: 20 و 86، صف: 11.
63. مائده: 88، اعراف: 156، یونس: 63، حدید: 28.
64. انفال: 2، شوری: 36، ملك: 29.
65. بقره: 177، نساء: 39، ابراهیم: 31، مؤمنون: 60، حدید: 7.
66. به عنوان نمونه: نساء: 29 و 30.
67. همچنین رجوع شود به انفال: 74.
68. بقره:25 و 62 و 82 و 277، آلعمران: 57 و 122 و 124 و 162 و 173، مائده: 9 و 12 و 69، اعراف: 42، یونس: 4 و 9، هود: 11 و 23، رعد: 29، ابراهیم: 23، نحل: 97، اسراء: 9، كهف: 2 و 30 و 88 و 107، مریم: 60، طه: 75 و 82 و 112 و 122، انبیاء: 94، حج: 14 و 23 و 50 و 56، شعراء: 227، قصص: 68 و 80، عنكبوت: 7 و 9 و 58، روم: 15 و 45، لقمان: 8، سجده: 19، سبأ: 4 و 37، فاطر: 7، ص: 28، غافر: 40، فصلت: 8، شوری: 22 و 26، جاثیه: 21 و 26 و 30، محمد: 2 و 12، فتح: 29، تغابن: 9، طلاق: 11، انشقاق: 25، بروج: 11، تین: 6، بینه: 7، عصر: 3.
69. بقره: 103، آلعمران: 179، مائده:65، اعراف: 96، یوسف: 57، نمل: 53، فصلت: 18، محمد: 36، حدید: 28.
70. آلعمران: 16و 193، اعراف: 153، مؤمنون: 109، احقاف: 31.
71. آلعمران:193، یونس: 98 و 103، هود: 58 و 66 و 94، انبیاء: 6، صافات: 148، احقاف: 31، دخان: 12.
72. عملی بوده است كه در جاهلیت مرسوم بوده. در این كار شخص برای تنبیه زن به نوعی رابطه زناشویی را با همسرش بر خود حرام میكرده است.
منابع
مجتهد شبستري، محمد، ايمان و آزادي، چ پنجم، تهران، طرح نو، 1384.