رويكردشناسي كلامي فلسفة قيام حسيني
سال اول، شماره اول، بهار 1389، ص 113 ـ 132
محمدجعفري هرندي
چكيده
حماسة عاشورا پس از قرنها، همچنان بر تارك تاريخ ميدرخشد و جان تشنة انسانهاي حقيقتجو را سيراب ميسازد. اين تأثيرگذاري شگرف، نشان از ژرفا و ابعاد و زواياي پيدا و پنهان بسيار در اين رويداد عظيم دارد. دراينميان، بعد عاطفي و حماسي اين حادثه بيشتر مورد توجه قرار گرفته، گرچه در كنار آن، رويكرد تحليلي نيز بهتدريج جاي خود را در منظومة فكري انديشمندان، مورخان و مصلحان باز كرده است كه در آن، افزون بر چشم دل، با چشم عقل و خرد نيز به اين واقعه نظاره ميشود.
تحليل عقلاني حادثة طفّ وقتي پذيرفتني خواهد بود كه بتوان ميان عناصر و مؤلفههاي گوناگون اين رخداد سترگ، هماهنگي ايجاد كرد، و اين مهم به ثمر نمينشيند جز آنكه پيش از هر چيز، زمينههاي كلامي و انگيزههاي اعتقادي كه امام را بهسوي اين حركت سوق داد،مورد علاقه قرار گرفته و عناصر تاريخي، سياسي و جامعهشناختي حادثه،در پرتو آن تحليل شود.
اين مقاله با رويكرد تحليلي، به بيان ديدگاههاي پنجگانة انديشمندان شيعي در رويكرد كلامي به فلسفة قيام حسينبن علي(ع) پرداخته و با نقد و بررسي، به ديدگاه مختار خود ميرسد.
كليدواژهها: فلسفة قيام، رويكرد كلامي، فديه،متكلمان شيعي، تحليل عقلاني، احياي ارزشها.
مقدمه
واقعة عاشورا، رويدادي است كه تاريخ اسلام و بلكه بشريت، همانندي براي آن سراغ ندارد. فرهنگ عاشورا ابعاد مختلفي دارد و از جنبههاي گوناگون قابل تحليل و بررسي است. در ميان ابعاد گستردة اين رويداد بزرگ،به بُعد عاطفي آن بيش از ابعاد ديگر عنايت شده است؛ اما در كنار اين برخورد، بهتدريج رويكرد تحليلي به اين واقعه نيز شكل گرفته است كه در آن، افزون بر چشم دل، با چشم عقل و خرد نيز به اين واقعه نگاه ميشود.
تحليل عقلاني حادثة عاشورا هنگامي ارزشمند و ثمربخش است كه بتوان بين عناصر و مؤلفه هاي گوناگون اين رخداد، هماهنگي ايجاد كرد و با نگرهاي جامع و كامل، براي آنها تبييني معقول و پذيرفتني ارائه نمود. اين مهم وقتي ظهور مييابد كه پيش از هر چيز، زمينههاي كلامي و اعتقادي حركت و قيام امام حسين(ع) بهدرستي مورد عنايت قرار گيرد، چراكه آن اصول و پيش فرضهاي كلامي، بهمثابة زيرساخت آن تحليل عقلاني، نقش مؤثري در بررسي عناصر تاريخي، سياسي و جامعهشناسي واقعة طفّ برعهده دارد.
ازآنجاكه در اين عرصه، رهيافتهاي گوناگون و متضاد و در برخي موارد، مناقشهانگيزي وجود دارد،پژوهش حاضر در پي آن است كه با نگاهي توصيفي ـ انتقادي به بررسي اين آرا پرداخته، و مباني و جوانب نهفتةشان را تا حدودي نمايان سازد. بديهي است در اين راستا، نگارنده صرفاً به بيان رويكردهاي كلامي اين حادثه ميپردازد و از پرداختن به ديگر عناصر فكري صاحبنظران دربارة هزينههاي تاريخي، سياسي و جامعهشناسي حادثة عاشورا ميگذرد. بهديگرسخن، بحث حاضر در پي آن نيست كه علل و عوامل وقوع اين حادثه را كه سرانجام به شهادت امام انجاميد، بررسي كند، بلكه درصدد است از ديدگاه تحليلگران، بهبررسي انگيزههاي اعتقادي و كلامي كه امام را به اين حركت واداشته است، بپردازد.
نكتة ديگر آنكه نقد و تحليل مباني كلامي يادشده، نيازمند پژوهشهاي گسترده و عميقي است كه مجالي فراختر ميطلبد؛ ولي از آنجا كه نگارنده دراينباره بينظر نيست، بهاختصار در هر مورد به داوري پرداخته است.
به اعتقاد نگارنده، پنج رهيافت كلامي مستقل و اصلي دربارة واقعة عاشورا وجود دارد كه در آثار مورخان، مقتلنويسان و تحليلگران اين واقعه بهچشم ميآيد. در ادامه به بررسي و ارزيابي اين ديدگاهها خواهيم پرداخت.
ديدگاه اول: هدف قيام، تعبد به شهادت
براساس اين برداشت،تعبد بر اجراي فرمان الاهي باعث شد تا امام از تسليم و تعبد، پاي در راه نهد و حركت عاشورايي را آغاز كند. مشيت خداي تعالي بر اين قرار گرفته است كه حضرتش را در خون، غلتان،و خاندانش را اسير دست دشمنان ببيند. امام با آگاهي از اين دستور، تمام هستي خويش را در طبق اخلاص نهاد و آن را بيچونوچرا تقديم حضرت حق نمود. براساس اين ديدگاه حركت عاشورايي بهدليل آنكه سرانجامش در آغاز پيدا بود، در حوصلة تدبير و عقل نميگنجد و راهي براي توجيه آن، جز تعبد نميماند.
ميتوان ادعا كرد كه اين ديدگاه، سنتيترين ديدگاه دربارة حادثة عاشور است كه از ديرباز مورد توجه بوده است. مرحوم كليني در كتاب كافي حديثي را بااين مضمون نقل ميكند امام حسين(ع) دستور محرمانة آسماني داشت كه براي كشته شدن حركت كند. با توجه به اينكه مرحوم كليني در مقدمة كافي، تمام روايات كتاب را صحيح انگاشته است، استظهار ميشود كه ايشان به اين ديدگاه گرايش داشته است.
سيدبنطاوس نيز در مقدمة لهوف پس از آنكه اخبار مربوط به شهادت امام را از پيش از واقعة كربلا ميآورد، اشاره به اشكال كساني ميكند كه نميتوانند شهادت را بهمثابة يك سعادت درك كنند؛ كساني كه آن را تهلكه و خودكشي معنا كردهاند. وي در پاسخ به اين اشكال، به روايتي از ابوايوب انصاري استناد ميكند كه آية وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ را درست عكس اين نظر تفسير ميكند.
دربندي در اسرارالشهادة تصريح ميكند كه اگر امام(ع) مسلم را به كوفه ميفرستند تا از مردم بيعت بگيرد و نيرو تهيه كند، براي اين بوده است كه اين نيروهاي چند هزار نفري نيز كه مسلم تدارك ميكند، در كربلا كشته شوند و به فيض شهادت برسند.
يكي از نويسندگان معاصر نيز پس از آنكه فلسفة قيام را شهادت معرفي ميكند، در تأييد اينبرداشت، چنين مينويسد: «حسين(ع) ميتوانست پيروز شود، ولي پيروزي را كنار زد و شهادت را برگزيد؛ چون پيروزي، درخشندگي شهادت را فاقد بود».
بهنظر ميرسد برخي از روايات دربارة حادثة عاشورا همچون تعبير «إنّ الله شاء أنْ يراك قتيلاً»، صاحبنظران را بدين سو جهت داده است كه امام و يارانش براي خودشان شهيد شدند، يعني چون بهلحاظ معنوي، افرادي عاليمقام بودند و خداوند آنها را دوست ميداشت، آنان را بهسوي خود طلبيد.
نقد و نظر
دربارة اينديدگاه، نقدها و تحليلهاي ذيل را ميتوان بيان كرد:
1. بهنظر ميرسد اين برداشت بيشتر، از نگاه معنوي و عاطفي به حادثة عاشورا نشأت گرفته و نگرة سياسي و اجتماعي به آن واقعة عظيم را بهكلي مغفول نهاده است. اين ادعا كه امام حسين(ع) براساس دستوري خاص و با تعبد به فرمان الاهي به استقبال شهادت رفته و تنها، همين انگيزه او را به حركت و قيام واداشته است، با تكاليف اجتماعي و فردي كه ازسويي بهواسطة جنبة بشري و ازسويديگر بهواسطة امامت متوجه ايشان بوده است، نميسازد و نميتواند براي ديگران معقول و پذيرفتي باشد.
2. اين برداشت با بسياري از بيانات و گفتههاي آن حضرت همخواني ندارد. امام بارها قيام خود را در راستاي اجراي عدالت، اصلاح امت پيامبر(ص) و مخالفت با حكومت يزيد معرفي كرده كه همه، انگيزههايي معقول، فهميدني و عقلايي است؛ بنابراين، سخن از مصلحت خفي كه در حوصلة تدبير و عقل نميگنجد،سخني بيدليل است. البته در اين شكي نيست كه اين حادثه بنابر ارادة الاهي مقدر شده و از ناحية عالم غيب، توجهي خاص به اين حادثه بوده است و اين عنايت خاص، پيش از قيام امام حسين(ع) و در نصوص بسياري، مورد تأكيد قرار گرفته است تا ارزش، اهميت،عمق و تأثير آن در حيات بشري بيشتر روشن شود؛ ولي اين مطلب از جايگاه عقلاني آن نكاسته، آن را از دسترس فهم بشر خارج نميسازد.
3. اين برداشت، واقعة عاشورا و رفتار امام را يك قصة غيرتربيتي براي بشر مينماياند كه نميتواند و نميبايد الگوي رفتار سياسي و اجتماعي مردم قرار گيرد. بهطور قطع، نمي توان اين برداشت خشك و جامد را درست دانست و از آثار و پيامدهاي اخلاقي، تربيتي و سياسي آن رويداد سترگ چشم پوشيد. استاد شهيد مرتضي مطهري دراينباره مينويسد:
يكي از اموري كه موجب ميگردد داستان كربلا از مسير خود منحرف گردد و از حيّز استفاده و بهرهبرداري عامة مردم خارج شود و بالأخره، آن هدف كلي كه از امر عزاداري آن حضرت در نظر است، منحرف گردد، اين است كه ميگويند حركت سيدالشهداء معلول يك دستور خصوصي و محرمانه بهنحو قضية شخصيه بوده است و دستوري خصوصي در خواب يا بيداري به آن حضرت داده شده است؛ زيرا اگر بنا شود كه آن حضرت يك دستور خصوصي داشته كه حركت كرده، ديگران نميتوانند او را مقتدا و امام خود در نظير اين عمل قرار دهند و نميتوان براي امام حسين(ع) مكتب قايل شد. برخلاف اين كه بگوييم: حركت امام حسين(ع) از دستورهاي كلي اسلام استنباط و استنتاج شد.
همو در جاي ديگر ميگويد:
اينكه ميگويند: عارفاً بحقه، معرفت امام لازم است براي اين است كه فلسفة امامت، پيشوايي و نمونه بودن و سرمشق بودن است. امام انسان مافوق است و نه مافوق انسان،و بههميندليل ميتواند سرمشق باشد. اگر مافوق انسان ميبود، بههيچوجه سرمشق نبود. لهذا به هر نسبت كه ما شخصيتها و حادثهها را جنبة اعجازآميز و مافوق انساني بدهيم، از مكتب بودن و از رهبر بودن خارج كردهايم. براي سرمشق شدن و نمونه بودن، اطلاع صحيح لازم است؛ اما اطلاعات غلط و تحريفشده، نتيجة معكوس ميدهد و بههيچوجه الهامبخش نيكيها و محرك تاريخ در جهت صحيح نخواهد بود.
4. نكتة ديگر كه در تحليل و نقد اين رويكرد لازم به ذكر است، آنكه برخي از مخالفان اين رويكرد،در ردّ آن بسيار كوشيدهاند كه علم غيب امام را بهگونهاي مخدوش ساخته يا آن را مسكوت گذارند.
از نظر اين دسته، رواياتي كه به برخي از آنها اشاره كردهايمبه لحاظ سند يا دلالت، قابل تأملاند. آنها از اين رهگذر به اين نتيجه ميرسند كه چون امام به پايان اين حركت و قيام علم نداشته و از شهادت خويش در اين راه خبر نداشته است، پس نميتوان ادعا كرد كه امام بهقصد شهادت حركت كرده است.
بهنظر ميرسد، اين پاسخ در نقد رويكرد اول صائب و استوار نباشد؛ زيرا راه آگاهي از پايان كار در قصة امام حسين(ع) منحصر در علم امامت نيست، بلكه از پيشگوييهاي رسول اكرم(ص) و حضرت امير(ع) نيز ميتوان به آن دست يافت. ازاينرو، توفيق نظرية تعبد، در گرو اتخاذ موضعي كلامي دربارة علم امام، و در انحصار آن نيست. در تحليل ديدگاه چهارم، باز به اين بحث نظري خواهيم داشت.
در پايان اين بخش، اين تذكر ضروري مينمايد كه به اعتقاد نگارنده، آن دسته از صاحبنظران كه معتقدند امام بهقصد شهادت حركت كرد تا با شهادت خود موجب بيداري امت اسلامي گردد و پايههاي حكومت يزيد را بهلرزه درآورد،در ديدگاه اول نميگنجند و با طرفداران نظرية تعبد هم نظر نيستند. آنان با اين تحليل، به حركت امام صبغهاي عقلاني ميدهند و در همينجا، خود را از مدافعان ديدگاه اول جدا ميسازند. از نظر نگارنده، ميتوان اين دسته از تحليلگران عاشورا را ـ كه كم تعداد هم نيستند ـ در ديدگاه ديگري گنجاند كه در جاي خود به آن خواهيم پرداخت.
ديدگاه دوم: شهادت امام حسين، فدية گناهان امّت
رويكرد اول، در چند سدة اخير گاه صبغهاي افراطي نيز بهخود گرفته است. برخي از انديشمندان و عالمان ديني بر آن رفتند كه امام به استقبال شهادت رفت تا افزون بر قرب به درگاه حق و تعالي معنوي آن حضرت و يارانش، باعث شود كه شيعيان گنهكار بهواسطة عزاداري و گرية بر او، مورد مغفرت و رحمت ربوبي قرار گيرند و از وجود او در آخرت بهره برند.
مرحوم ملامهدي نراقي، بهگونهاي بر اين نظريه صحّه ميگذارد. وي در ابتداي كتاب محرق القلوب كه آن را در شرح مصايب امام حسين(ع) نگاشته است،مينويسد:
احاديث موثقي وارد است كه حكايت دارد كه اگر حضرت پيامبر(ص) ميخواست فاجعة كربلا را از سر امام حسين(ع) برگرداند، ميتوانست، ولي اين كار را به دلايلي كه بعضي بر ما مكشوف است و بعضي را فقط خدا و رسول ميدانند و عقل ما از درك آنها عاجز است،به عمل درنياوردند. قطعاً منافع شهادت لاتعد و لاتحصي است؛ ازجمله حقانيت طريق آل محمد(ص) و بطلان طريقة مخالفانشان را مبرهن ميدارد... ديگر آنكه بسا عاصي تبهروزگار كه بهسبب گرية بر او آمرزيده و رستگار ميشوند و بسا مجرم خاكسار كه بهجهت زيارت آن برگزيدة اخيار مستحق رحمت پروردگار ميشوند. وي در عبارتي ديگر، به نظرية فديه تصريح ميكند. بنگريد:
امام حسين(ع) چون طالب اعلي مراتب سعادت بود و طالب مجاهدهو رياضتي بود در راه خدا كه قابليت داشته باشد كه رفع ناخوشها و آثار بد از جميع نفوس متحده به او، يعني نفوس شيعيان و دوستان او كند و سبب تواند شد از براي رسيدن به شفاعت كبري كه مقتضي استخلاص همة محبان و مواليان باشد... لذا به شهادت راضي شد تا اين مرتبه از براي او باشد و بدون شهادت، وصول به اين مرتبه ممكن نبود... به اين سبب هم حضرت پيغمبر(ص) از خدا سؤال نكرد كه آن بلا را از او رفع كند.
اينگونه نظرها كه ازسويي، صبغهاي خردگريز ـ اگر نگوييم خردستيز ـ دارند و ازسويديگر، به هيچ عنصر سياسي در حادثة عاشورا ملتزم نيستند، راه را براي رواج يك برداشت صوفيانه و نه سياسي از واقعة عاشورا فراهم ساخت و در اينجاست كه امامان، هويتي غيرسياسي مييابند. دقيقاً در همين راستاست كه واعظ مشهوري هم چون ملاحسين كاشفي سبزواري دست به نگارش روضةالشهداء ميزند؛ كتابي كه مبناي روضهخواني در دورة صفويه و پس از آن ميگردد.
براساس اين برداشت نيز همچون ديدگاه اول،حادثة عاشورا واقعهاي براساس تكليف شخصي و دستور خصوصي ميگردد كه گرچه منزلت امام از لحاظ معنوي بسيار رفعت مييابد، اما به همان ميزان، بعد سياسي قضيه محدود ميشود. بسياري از نوانديشان ديني در چند دهة اخير، با تشبيه اين رهيافت به آموزة فديه در مسيحيت، آن را انحرافي در انديشة شيعي دانستهاند و درخصوص آثار زيانبار آن هشدار دادهاند.
ما در نقد اين نظر فقط به نقل عبارتي از شهيد مطهري بسنده ميكنيم:
امام كشته شد تا گناهان امت بخشيده شود! بدون شك اين يك فكر مسيحي است كه در ميان ما نيز رايج شده است. اين فكر است كه امام حسين(ع) را بهكلي نسخ ميكند و او را بهصورت سنگر گنهكاران درمي آورد؛ قيام او را كفارة عمل بد ديگران قرار ميدهد... چيزي كه هست فرق ما با مسيحيان اين است كه ميگوييم يك بهانهاي لازم است؛ بهقدر بال مگسي اشك بريزد و همان كافي است كه جواب دروغگوييها، خيانتها، ظلمها، و آدمكشيها بشود... مكتب امام حسين(ع) بهجاي اين كه مكتب احياي احكام دين باشد... مكتب ابنزيادسازي و يزيدسازي شد.
درحقيقت، اين برداشت افزون بر بستر كلامي يادشده، با نظر به قرائتي مخدوش از بحث شفاعت، قوت بيشتري گرفت كه خوشبختانه در ساية تنوير و تبيين اسلامشناسان و نوانديشان متعهد، اين ديدگاه تاحدود زيادي به محاق رفته است.
ديدگاه سوم: قيام امام براي حفظ جان
اين ديدگاه كه گاه به نظرية دفاع هم تعبير ميشود، بر آن است كه امام از آغاز حركت تا پايان حادثة عاشورا، يعني از مدينه تا كربلا، پيوسته موضعي دفاعي داشت و حتي پاسخ به دعوت مردم كوفه نيز تدبيري دفاعي بود و اگر امام امارت كوفه را در دست ميگرفت، دست به هجمه عليه حكومت اموي نميزد.
اين ديدگاه مبتني بر اين فرض استوار است كه امكان براندازي و تشكيل حكومت، بههيچنحو نبوده و نيز، صلح و تقيه و تسليم هم منطقي و موجه نبوده است؛ زيرا به بنياميه مشروعيت ميداده است. يكي از طرفداران اين ديدگاه مينويسد: «اساساً بيرون آمدن امام حسين(ع) از مدينه به مكه بهطرف عراق، براي حفظ جان بوده، نه خروج و نه قيام و نه جنگ با دشمن و نه تشكيل حكومت كه از همة خيالات، خياليتر و واهي و سست و بيبنيانتر است».
يكي ديگر از تحليلگران عاشورا كه بهگونهاي از اينديدگاه دفاع ميكند، تصريح ميكند كه امام ميدانست درهرحال، چه با يزيد بيعت كند و چه با او به مخالفت برخيزد،سرانجامي جز شهادت ندارد؛ ازاينرو، راهي جز گريز نداشت.
روايات و گزارشهايي بستر اين رويكرد فكري را فراهم كردهاند؛ ازجمله اينكه امام وقتي از مدينه خارج شد، اين آيه را تلاوت فرمود: «فخرج منها خائفاً يترقب قال رب تجني من القوم الظالمين»؛ و يا اين پاسخي كه امام به پرسش ابوهرم داد كه چرا از مدينه و مكه خارج شده است: «بنياميه اموالم را ضبط كردند و من صبر كردم؛ شأن و آبرويم را زير پا گذاشتند باز صبر كردم؛ اما آنگاه كه قصد جانم را كردند، گريختم»؛ همچنين، سخني كه امام با محمد حنفيه دارند: «اي برادر! از آن ميترسم كه يزيدبنمعاويه در حرم خونم را بريزد».
نقد و نظر
1. اين سخن درست است كه امام در نخستين گام، يعني خروج از مدينه، حركتي دفاعي و براي حفظ جان انجام داده است؛ همچنين روشن است كه امام براي اين كه خونشان در مكه كه حرم امن الاهي است، ريخته نشود، از آن شهر خارج شدند؛ ولي اينهمه، هيچ منافاتي با جهتگيري كلي اين حركت كه صبغهاي انتقادي داشت و درجهت تأمين مصالح اسلام و امت اسلامي و مخالفت با حكومت طاغوت بود،ندارد. وانگهي تمام تهديدها و اذيتهاي حكومت اموي نسبتبه آن حضرت، دقيقاً ناشي از برخورد انتقادي و مخالفت صريح آن امام همام با يزيديان بوده است. پس، واقع آن است كه عدم تأمين جاني امام، ناشي از قيام آن حضرت بوده است و نه برعكس. بهبيانديگر، خطراتي كه از ناحية حكومت وقت متوجه آن حضرت شده بود، علت مخالفت آن حضرت با جابران نبود؛ بلكه اثر مخالفت آن حضرت بود. منشأ احساس خطر امام حسين(ع) اين بود كه با حكومت سر سازش نداشت و ميدانست كه اين حكومت، دربرابر مخالفت او راهي جز مرگ نميگذارد.
2. اين نظر با خطبههاي انقلابي نيز بههيچوجه سازگار نيست. امام در بياناتي متعدد، مبارزه با حكومت يزيديان را وظيفة ديني هر مسلمان ميخواند و حركت خود را هم در اين راستا تلقي ميكند. حضرت در منزل بيضه و در حضور لشكريان طاغوت و پيش از رسيدن به كربلا چنين ميفرمايد:
مردم! پيامبر خدا(ص) فرمود هر مسلمان با سلطان زورگويي مواجه گردد كه حرام خدا را حلال نموده و پيمان الاهي را درهم ميشكند و با سنت و قانون پيامبر(ص) از در مخالفت درآمده، ولي او در مقابل چنين سلطاني با عمل و يا گفتار،اظهار مخالفت ننمايد، خداوند او را به محل همان طغيانگر در آتش جهنم داخل ميكند.
امام در ادامة همين خطبه، خود را پرچمدار و رهبر اين نهضت معرفي ميكند. حال، آيا منصفانه است كه از همة اين تعابير چشمپوشي كنيم و آنها را مغفول و يا مسكوت بگذاريم و مدعي شويم كه خروج امام از مدينه و مكه، تنها براي فرار از مرگ بود، نه براي مبارزه با حكومت يزيد؟!
3. اين سخن كه «امام حتي درصورت بيعت، سرانجامي جز شهادت نداشت» نادرست است؛ زيرا ما در هيچيك از مدارك تاريخي، دستوري دربارة قتل بدون قيد و شرط حسين(ع) نميبينيم. آنچه از مدارك مختلف تاريخي و روايي برميآيد اين است كه حكومت اموي در درجة اول ميخواهد كه حسين(ع) بيعت كند و درغيراينصورت، تصميم به قتل او دارد.
نامهاي كه يزيد به حاكمش در مدينه نوشته است، بهخوبي نشاندهندة اين واقعيت است: «همين كه نامة من به تو رسيد، بيدرنگ حسين و ابنزبير را براي بيعت با من بخوان و اگر بيعت نكردند،گردنشان را بزن و سرشان را براي من بفرست»
خود امام نيز اين واقعيت، يعني دو راهي بيعت كردن يا كشته شدن را در گفتوگويش با فرزند عمر، صريحاً بيان كرده است: «اي فرزند عمر! عمال يزيد اگر مرا بيابند رها نميكنند و اگر نيابند دنبال ميكنند تا اينكه يا از من به زور بيعت بگيرند يا خونم را بريزند».
از جملة امام بهخوبي استنباط ميشود كه درصورت بيعت، جان امام آسيب نميبيند؛ در نتيجه، اين ادعا كه امام حتي درصورت بيعت،تأمين جاني نداشته و بهاجبار اين مسير و اين حركت را درپيش گرفته، سخني بيدليل است.
ديدگاه چهارم: فلسفة قيام، فقط احياي حكومت اسلامي
براساس اين نگرش كه از آن به «نگرة انقلابي به حادثة كربلا» نيز ميتوان تعبير كرد، امام در قيام خود، تنها يك هدف را دنبال ميكرد و آن عبارت بود از براندازي حكومت طاغوت و تشكيل حكومت ديني براساس سنت محمدي(ص) و علوي(ع). در اين ديدگاه، روند مسايل، حوادث و رفتارهاي امام كاملاً بشري انگاشته ميشود و در تبيين انگيزة كلامي و اعتقادي امام نيز بر همان اساس مشي ميگردد. امام حركتي انقلابي را برضد ظلم و باطل، و بهقصد استيلا بر حكومت آغاز كرد و از ابتدا تا انتهاي نهضت، تنها همين امر، محور و خط مشي رفتار و گفتار امام بوده است. طرفداران اين نظر ميكوشند تا ثابت كنند كه حركت امام پيش از برخورد با سپاه ابنسعد، براساس گمان امام به پيروزي بوده است و از آنجا كه اين گمان مستند به اَمارات و شواهد فراوان بود، بنابراين، قيام امام براي رسيدن به حق خود، نهتنها امري عقلايي است، بلكه انجام آن بر امام واجب است. از اين نقطهنظر، اوضاع و شرايط تاريخي در زمان حكومت يزيد،مانند تشكيل نيروهاي داوطلب در كوفه و بيعت آنان با مسلمبنعقيل، ضعف حكومت نوپاي يزيد، آمادگي افكار عمومي و شايستگي امام براي حكومت، بهصورت كامل براي شروع نهضت آماده بود و در اين موقعيت، احتمال پيروزي بيش از پنجاه درصد بوده است. اين تحليل بسيار تلاش ميكند تا با بحثهاي تاريخي و جامعهشناسانه ضريب امكان براندازي خلافت اموي را در درجهاي بالا نشان دهد تا در اين راستا، نظرية انقلاب كه توفيق آن در گرو اين امكان است، اثبات شود.
اين ديدگاه، در ميان عالمان ديني همانند رويكرد اول، سابقهاي ديرين دارد. شايد بتوان ادعا كرد كه نخستين كسي كه اين نظريه را بهشكل منطقي و منسجم بيان داشت، سيد مرتضي است كه در كتاب تنزيه الانبياء آن را نگاشته است. پس از وي، مرحوم شيخ طوسي نيز همين نظر را پسنديده و به آن ملتزم شده است. آنچه ميان اين دو عالم بزرگ تمايز مينهد، تفاوت رأي آنها دربارة علم امام است. شيخ طوسي دراينباره كه آيا جايز است امام(ع)، دانسته خود را به كشتن دهد، اظهار ترديد ميكند، ولكن مرحوم سيد مرتضي بر آن ميرود كه جايز نيست امام(ع) دانسته بهسوي قتلگاه خويش رود. بديهي است كه دستكم به اعتقاد سيد مرتضي، امام(ع) از پايان كار خويش در اين قيام آگاهي نداشته است. از برخي عبارات شيخ مفيد هم برميآيد كه وي مؤيد همين نظر است. بنگريد: «اينكه گفتهاند: امام حسين(ع) ميدانست اهل كوفه ياريش نميكنند و در اين سفر كشته ميشوند، ما اين مطلب را تصديق نميكنيم؛ زيرا هيچ دليل عقلي و نقلي بر آن نداريم...» وي همچنين تصريح ميكند كه اجماع شيعه بر آن است كه امام(ع) تنها، عالم به احكام است و دربارة وقايع آينده، علم تفصيلي ندارد.
گويا اين ديدگاه تا چندين قرن، مورد پذيرش عالمان ديني بوده است؛ ولي درنهايت، در ساية رويكرد اول قرار گرفته و به محاق ميرودتا اينكه در عصر حاضر، توسط صالحي نجفآبادي و با نگارش كتاب شهيدجاويد جان تازهاي ميگيرد و در فضاي خاص اجتماعي و سياسي پيش از انقلاب، جايگاهي خاص مييابد. البته درصورتي ميتوانيم صالحي را احياگر اين ديدگاه در دوران معاصر بدانيم كه به حوزة فكري شيعه بسنده كنيم؛ وگرنه در ميان انديشمندان اهلسنت، نويسندگاني گوي سبقت را در اين زمينه ربودهاند. از اوايل قرن حاضر و بهدنبال حركتهاي اصلاحگرانه و تجددخواهانة جمالالدين اسدآبادي و محمد عبده، بسياري از كليشهها در انديشة اسلامي مورد تجديد نظر قرار گرفت و در محافل علمي اهلسنت به بحث و بررسي نهاده شد كه معنا و ماهيت قيام حسيني نيز از آن جمله بود. شايد بتوان ادعا كرد كه نخستين نويسندة اهلسنت كه در عصر حاضر با تفسيرهاي سنتي قيام امام حسين(ع) درافتاد، ابراهيم عبدالقادر مازني مصري بود كه تصويري انقلابي از آن نهضت ارائه كرد و بدينوسيله، انتقادات كساني همچون ابنعربي و خطيب را به قيام امام كه ميكوشند آن را بياعتبار جلوه دهند و دامن يزيد را از پليديها بشويند و او را در قتل حسين(ع) بر حق بدانند، بهچالش خواند.
پس از او، عباس محمود عقاد در كتاب ابوالشهداء با الهام از مازني، با مورخاني همچون ابنخلدون كه با نگاهي كاسبكارانه امام حسين(ع) را سرزنش ميكرد كه قدرت جسماني يا جنگي خود را پيش از اقدام به قيام، درست ارزيابي نكرده بود، بهمخالفت برميخيزد. البته اين دو نويسنده، هيچيك بحث احياي حكومت اسلامي را بهگونهاي كه در تبيين ديدگاه چهارم آورديم، طرح نميكنند. در اين زمينه بايد از محمد كامل البناءنيز ياد كرد كه در مقالهاي به دفع اين تهمت از امام حسين(ع) كه در فتح باب دشمني با يزيد، بيتأمل و بيمحابا رفتار كرد، همت گماشت. براي اثبات اين نكته، وي تأكيد زيادي بر احتياطهاي امام پيش از فرستادن مسلم به كوفه ميكند. در اين نقطه است كه البناء به ديدگاه چهارم بسيار نزديك ميشود؛ اما وي در ادامة تحليل خود، برخلاف بسياري از نويسندگان سني به اين نكته اذعان ميكند كه امام از همان آغاز از پايان كار خود مطلع بود و بدينسان، خود را از طرفداران ديدگاه ياد شده متمايز ميسازد. بههرتقدير، اين تحليلگران سني تحقيق خود را با رويكرد انتقادي به متون ديني همراه نساختهاند؛ كاري كه آقاي صالحي با دقت و جديّت به آن اهتمام ميورزد. وي پيرو علماي شيعي يادشده و البته با تفصيل بيشتر و منقّحتر، بر آن ميرود كه امام به زمان و مكان شهادت خويش علم تفصيلي نداشته و بنابراين، از ابتدا بهقصد منزل گزيدن در كربلا و شهادت در آنجا حركت نكرده است. وي با نقد برخي از منابع تاريخي و روايي، و با تأكيد و تكيه بر اين اصل كه بايد رفتار سياسي و اجتماعي ائمه براساس مجاري طبيعي و عقلاني امور تبيين و تفسير شود، مسئلة اعزام مسلمبنعقيل به كوفه از جانب امام، حركت امام به اتكاي گزارش مسلم در آمادگي كوفيان و فرازهايي از گفتوگوهاي امام با اطرافيان كه بيانگر عزم او به سفر به كوفه است را شواهدي تاريخي بر درستي ديدگاه كلامي خود در انكار علم تفصيلي امام به زمان و مكان شهادت خويش، ميداند.
صالحي با اين نظر ميخواهد برداشت دو گروه را رد كند. نخست آن دسته از منتقدان سني نظير الخطيب،طنطاوي و نجار كه همچون ابنعربي قيام امام را امري نسنجيده و درافتادن با حكومت مشروع وقت ميشمارند؛ ديگر آن دسته از نويسندگان شيعي كه معتقدند اعمال امام حسين(ع) كه طبق اراده الاهي مقدر شده و براساس علم انحصاري امام به وي رسيده است، نه كاملاً قابل فهم است و نه ميبايد الگوي رفتار سياسي مردم قرار بگيرد. البته بيشترين بخش كتاب وي به رد تخطئة اين نظر اختصاص دارد. صالحي در اين عقيده كه امام از سرنوشت خود خبر داشته، چونوچرا كرده و آن را سنگ بناي پژوهش خود قرار ميدهد. اين جرأت و جسارت صالحي در سنتشكني، گرچه فينفسه شايستة ستايش است، متأسفانه مناقشات و جدلهاي بسيار در جامعة مذهبي ايران بهوجود آورد. ادعاي گزافي نيست اگر بگوييم كتاب شهيد جاويد بحثانگيزترين كتاب ديني در تاريخ معاصر ايران است كه مناقشه دربارة آن، از محافل علمي و حوزوي به بالاي منابر و به سطح جامعه نيز كشانده شد. در ردّ اين كتاب، در حدود بيستوسه نقد بهصورت مستقل و يا ضمني نوشته شده است.
نقد و نظر
در اين بخش تلاش ميكنيم با نقد برخي از مؤلفههاي اين ديدگاه، نقاط قوت و ضعف آن را نمايان سازيم.
1. طرفداران نظر چهارم براي اثبات نظر خود،مسير نااستواري را پيمودهاند. اشتباه آنان اين است كه براي توفيق اين نظريه از مسير انكار علم تفصيلي امام بهطور عام و يا علم ايشان به سرانجام حركت عاشورايي گذر ميكنند. ما معتقديم كه حتياگر امام از راهعلم غيب از عاقبت كار آگاهي داشته باشد، اين علم باطني براي وي تكليف نمي آورد. پيامبران و امامان، مكلف به ظاهر بوده و وظايف اجتماعي خود را براساس تكليف ظاهري انجام ميدادند. ازاينرو، حتي اگر فرض كنيم كه هدف امام سرنگوني حكومت اموي و تأسيس دولت جديدي به رهبري خودش بود،براساس ظاهر اين هدف، معقول و مقبول است. شايسته است به عبارتي از علاّمه مجلسي دراينباره اشاره كنيم:
بايد كه ايشان (انبياءو امامان) به علم واقع مكلف نباشندو تكاليف ظاهر،با ساير ناس شريك باشند، چنانچه ايشان در باب طهارت و نجاست اشيا، و ايمان و كفر عباد به ظاهر مكلف بودند و اگر به علم واقع مكلف ميبودند، بايست كه با هيچكس معاشرت نكنند و همه چيز را نجس بدانند و حكم به كفر اكثر عالم بكنند،و اگر چنين ميبود، حضرت رسول(ص) دختر به عثمان نميداد و عايشه و حفصه را به حبالة خود درنميآورد. پس حضرت امام حسين(ع) بهحسب ظاهر مكلف بود كه با وجود اعوان و انصار با منافقان و كفار جهاد كند و با وجود بيعت زياده از بيستهزار كس و وصول زياده از دوازدههزار نامه از كوفيان بيوفا، اگر تقاعد ميورزيد و اجابت ايشان نمينمود، ايشان را به ظاهر بر حضرت حجت بود و حجت الاهي برايشان تمام نميشد.
گويا اين مطلب براي مدافعان اين نظريه پذيرفتني نيست كه امام، هم ميدانست پيش از رسيدن به كوفه، در كربلا به شهادت ميرسد و همدرهمان حال تصميم داشت در كوفه تشكيل حكومت بدهد. آنها اين را يك تناقض آشكار ميدانند؛ درحاليكه با توضيح پيشگفته، اين تناقض بهخوبي برطرف ميشود.
2. گرچه نظرية چهارم راهكار نادرستي را براي اثبات دنبال كردهاست، ولي برخورد افراطي برخي از مخالفان آن در تأكيد بيش از حدّ بر علم تفصيلي امام به همة جزئيات و حوادث نيز نادرست است.
ما به نظرات شيخ مفيد، شيخ طوسي و سيد مرتضي دراينباره اشاره كرديم. از عبارات آن بزرگان چنين استنتاج ميشود كه نهتنها چنين برداشتي از علم امام، اجماعي نيست؛ بلكه كاملاً مطلب برعكس است. آنچه تأسفبرانگيز است، اين واقعيت است كه موج مخالفتي كه با شهيدجاويد شد، عمدتاً معطوف به همين مؤلفه است و لبّ نظرية نويسنده، دراينميان تحتالشعاع قرار گرفته است.
3. برخي از نويسندگان در رد ديدگاه چهارم بسيار كوشيده اند تا نشان دهند كه امام از شهادت خود در كربلا آگاه بود. ازآنسو، صالحي هم در تمام آنها خدشه و شبهة سندي و يا دلالي نموده است. به اعتقاد نگارنده، در چگونگي علم امام هرگونه رأي و نظري باشد، درخصوص امام حسين(ع) با توجه به پيشگوييهاي رسول اكرم(ص) و علي(ع) دربارة شهادت او، و ظواهر و قراين موجود،علم عادي امام به شهادت و عاقبت كار تعلق ميگيرد و دستكم به آن ظن پيدا ميشود؛ ازاين رو است كه ناصحان و عقلاي قوم، بارها امام را از ادامة مسير برحذر ميدارند. البته آقاي صالحي مدعي است كه اين پيشگوييها صرفاً براي امام علم اجمالي ميآورد، اما اينكه در همين سفر آنها ظهور مييابند، روشن نبوده است. ولي ما معتقديم كه قراين موجود نشان ميداد كه آن پيشگوييها مربوط به پايان همين حركت بوده است؛ بهويژه پس از آنكه خبر شهادت مسلم به امام(ع) ميرسد كه بهخوبي نشانگر اوضاع نامساعد كوفه بود. آقاي صالحي دراينباره ميگويد كه حضرت پس از مشورت با اصحاب با توجه به سلب مصونيت از امام در مكه و مدينه، بدين نتيجه رسيد كه هنوز ميتوان به كوفه اميدوار بود. اين درحالي است كه حتي سلف او، يعني سيد مرتضي با اذعان به نامساعد بودن اوضاع كوفه در اين مرحله، علت بازنگشتن امام را،امتناع بنيعقيل از اين امر ميداند. البته ناگفته نماند كه برخي از انتقادهاي ديگري كه در اين راستا به اين نظريه ميشود، چندان استوار نمينمايند؛ مانند اينكه اگر امام براي تشكيل حكومت ميرفت، چرا فرزندان و عشيرة خود را در اين سفر پرپيچوخم بههمراه ميبرد؟ پاسخ صالحي به اين اشكال، بهنظر قانعكننده ميرسد. وي ميگويد كه چون مدت سفر امام به مكه، از پيش معلوم نبود و احتمال بهدرازا كشيدن سفر وجود داشت، و ازسويديگر، امام اطميناني به امنيت خاندانش در مكه يا مدينه نداشت؛بنابراين، خانوادة خويش را در هر دو مرحلة سفر يعني از مدينه به مكه و از مكه بهسوي كوفه، همراه خويش ساخت.
4. نكتة عجيبي كه در عبارات شهيد جاويد بهچشم ميآيد، نفي و انكار پيامدهاي رسواگرانة شهادت امام است. درحقيقت، نويسندة محترم آن ميكوشد كه با انكار نتايج و آثاري كه ميتوان بر شهادت امام بار كرد، اين ديدگاه را كه امام بهقصد شهادت براي بيداري امت اسلامي حركت كرد، بهچالش بكشد. وي در اين راستا، شهادت امام را براي اسلام زيانبار توصيف ميكند. اين درحالي است كه آثار و بركات عظيم شهادت امام و پيامهاي آموزندة علمي و عملي آن، بههيچنحو انكارپذير نيست و حتي خود آقاي صالحي نيز در جاي ديگر به آن اعتراف ميكند. روشن نيست كه چه بعدي دارد كه حضرت با عنايت بر آن آثار،شهادت خود را زمينهساز آن اهداف عالي قرار داده باشند. چنين بهنظر ميرسد كه آقاي صالحي بهدنبال سياسي كردن نهضت حسيني بوده است كه فينفسه انديشهاي وزين است؛ ولي در اين رهيافت، بهورطة افراط غلتيده و تنها اين رويكرد سياسي را پسنديده كه امام تنها و تنها، براي احياي حكومت قيام كرده است. اشتباه ايشان آن است كه تنها رويكرد سياسي به حادثة عاشورا را همين ميداند و بس، و در اين راستا به مخالفت با پارهاي از بديهيات ميپردازد. سخن ما اين است كه ميتوان از اين منظر سياسي به حادثة عاشورا نگريست كه امام با علم به شهادت و با استقبال از آن،هدفي سياسي را دنبال ميكرد كه احياي اسلام و سرنگويي طاغوت بوده است. اين انديشهاي است كه بسياري از دانشمندان،نوانديشان و حتي نويسندگان غيرمذهبي را به خود جلب كرده است. ما در بخش بعد به اين ديدگاه خواهيم پرداخت.
5. درهرصورت، نبايد از اين واقعيت چشمپوشي كرد كه ديدگاه ياد شده بهطور عام و كتاب شهيد جاويد بهطور خاص، جنبة مهمي را دربرابر برداشتهاي افراطي صوفيانه گشود و نهضت حسيني را الگوساز و نسخهاي قابل اجرا در تمام دورانها معرفي كرد. سخن مرحوم دكتر حميد عنايت دراينباره شنيدني است:
چنانكه بهآساني مشهود است،هدف اصلي شهيد جاويد،سياسي كردن جنبهاي از امامشناسي شيعه است كه تا ايام اخير كلاً با تعابير عرفاني، شاعرانه برگزار ميشد. نتيجة اين كار،پيدايش گرايش محتاطانه، ولي روبهافزايش در ميان شيعيان مبارز بود كه با واقعة كربلا بسان فاجعهاي اساساً انساني برخورد كنند و بهتبع آن،عمل قهرماني امام حسين(ع) را واقعهاي بيهمتا و تقليدناپذير در تاريخ تلقي نكنند و آن را فراتر از حد موجودات انساني ندانند.
اما نكتة قابل توجه اين است كه براي درسآموزي از اين نهضت و تحليل ماهيت الگوپذير آن،چشمپوشي از جنبةالاهي و ماوراي طبيعي آن ضرورتي ندارد و چنين نيست كه نتوان از قيام امام، درس و الگويي گرفت، مگر آنكه آن را بهصورت كامل و صددرصد در قالب و چهارچوبي طبيعي تحليل كرد. لغزش امثال آقاي صالحي دقيقاً از همين جا آغاز ميشود. وي ميكوشد كه اين حادثه را فقط از مجراي طبيعي و روال عادي آن تبيين كند و (در خوشبينانهترين نگاه) علم امام را مسكوت نهاده و آن را در تحليل دخالت ندهد. اما سخن بر سر اين است كه چگونه ميتوان دربارة چنين حوادثي كه صبغة الاهي و معنوي خاصي دارد، به تحقيق و پژوهش پرداخت، ولي به وحدت و يكپارچگي موضوع مورد تحقيق و درهمتنيدگي شئون آن (شئون طبيعي و ماوراء طبيعي) و تأثير متقابل اين شئون در يكديگر، بيتوجه بود؟
ازاينرو، بديهي است كه توجه به جنبة ماواريي نهضت عاشورا لازمة يك نگرش جامع و واقعگراست و حفظ اين جنبه، لزوماً بهمعناي غيرقابل فهم كردن نهضت عاشورا نيست؛ در نتيجه،بايد گفت كه ديدگاه مورد بحث، از ارائة ديدگاه و نگرهاي جامع به واقعيت حادثة كربلا، ناتوان است.
ديدگاه پنجم: انگيزة قيام، شهادت براي احياي اسلام ناب
براساس اين ديدگاه كه ميتوان نظر اغلب دانشمندان شيعي تلقي كرد، امام حسين(ع) اطمينان به پيروزي ظاهري قيامش نداشت و براي پيروزي قيام نكرد؛ ولي به پيروزي واقعي قيامش كه همان احياي اسلام ناب بود، اطمينان داشت. از نظر اين گروه، تنها همين انگيزه بود كه حضرت را در مراحل مختلف نهضت، استوار ميساخت و او را تا آخرين لحظه همراهي ميكرد. از اين منظر، اصلاح امت اسلامي، برپايي امربهمعروف و نهيازمنكر، احياي سنت نبوي و علوي، مبارزه با بدعتها و تحريفات ديني، و مخالفت با حكومت جور و ظلم كه هريك جداگانه در بيانات امام(ع) مورد تأكيد قرار گرفتهاند، در راستاي همان هدف اساسي، يعني احياي اسلام ناب هستند.
به اعتقاد طرفداران اين رويكرد، امام از ابتدا از شهادت خويش در پايان اين مسير خبر داشت، بااينحال، اين حركت شهادت طلبانه را ساماندهي كرد؛ چون آگاه بود كه تنها در ساية اين حركت است كه ملتهاي خفتة اسلامي بيدار ميشوند و حكومت منحوس اموي متزلزل ميگردد. بهنظر ميرسد، اين رويكرد ازيكسو با نگرة سياسي خود، از برداشت صوفيانه و صرفاً معنوي از حادثة عاشورا فاصله ميگيرد و ازسويديگر برخلاف ديدگاه چهارم، نهتنها با آموزههاي انكار ناپذير شيعي سر ستيز ندارد، بلكه كاملاً خود را با آنها وفق ميدهد و امام را در حركت خويش كاملاً موفق و كامياب ميبيند. امام به دنبال پيروزي واقعي بود كه با افتخار بدان دست يافت. بهنظر ميرسد كه اين رويكرد، بهترين تبيين ممكن از حادثة عاشورا و جامعترين نگرش به آن است. اين ديدگاه، ازسويي ميان دو دستة نصوص كه برخي بر علم امام به شهادت تصريح دارند و برخي حركت امام را بهمنظور اقامة حق و ظلمستيزي معرفي ميكند، بهنيكي هماهنگي ايجاد ميكند و ازسويديگر، بدون چشمپوشي و مسكوت گذاردن يكي از دو جنبة الاهي و بشري پيشوايان ديني،تأليفي عقلپسند و مقبول از آن دو بهدست ميدهد؛ بهگونهايكه حق هيچكدام را فرو نگذارد و از تأليف هر دو،نظامي سازوار و بهدور از تناقض ارائه كند.
شهيد مطهري از طرفداران به نام اين نظريه است. ايشان در كتاب حماسة حسيني، سه عامل را در قيام امام تأثيرگذار ميداند: امتناع از بيعت با يزيد،پذيرش دعوت مردم كوفه براي تشكيل حكومت،امربهمعروف و نهيازمنكر.
ايشان بر اين عقيده است كه گرچه دو عامل اول در حركت امام تأثير داشتهاند، ولي نقش اصلي را عامل سوم، يعني امربهمعروف و نهيازمنكر بازي ميكند و دو عامل ديگر هم به آن برميگردند. از اين نقطهنظر، «تشكيل حكومت اسلامي» نميتواند عامل و انگيزةاصلي قيام باشد؛ زيرا امام حسين(ع) ميدانست و قبلاً رسول خدا(ص) و حضرت امير(ع) به او خبر داده بودند كه در كربلا شهيد ميشود. افزونبراين، امام مردم كوفه را ميشناخت و اميدي به آنها نداشت و بنابراين، در هيچ خطبهاي نفرمود كه من براي تشكيل حكومت ميروم. درحقيقت، دعوت مردم كوفه نهتنها عامل قيام نبود، بلكه معلول آن شمرده ميشد.
امتناع از بيعت هم عامل اصلي نيست، چون امام براي حفظ جان ميتوانست از حوزة حكومت اموي دور شود و بهسوي مرزها و يا يمن برود. پس عامل اصلي همان امربهمعروف و نهيازمنكر است كه سمتوسوي رفتار و گفتار امام را تعيين ميكند.
البته استاد مطهري در برخي از مواضع تصريح ميكنند كه امام بهقصد تشكيل حكومت از مكه بهسمت كوفه رفت. لكن اين منافاتي با علم امام به شهادت ندارد؛ زيرا امام ميتواند سخن از حاكميت حقة خود را شعار حركت خود سازد. استاد خود چنين مينويسد: «درعينحال، اين جهت (يعني اينكه امام بهقصد تشكيل حكومت بهسوي كوفه برود) منافات ندارد با جهت ديگر و آن اينكه امام در يك سطح ديگري كه سطح معنويت و امامت است، ميدانسته كه عاقبت به كربلا نزول خواهد كرد و در همانجا شهيد خواهد شد».
وي در جاي ديگر ميگويد: «امام مخصوصاً ميخواست اعتراض و انتقاد و اعلام جرم و فرياد عدالتخواهي و حقيقتخواهي خود را با خون خود بنويسد كه هرگز پاك نشود»
بهنظر ميرسد كه امام خمينيرحمةالله نيز دقيقاً همين برداشت را از قيام امام دارند. ايشان ازسويي بر نفي برداشت صوفيانه از عاشورا تأكيد ميكند. بنگريد: «سيدالشهدا هم كشته شد،نه اينكه رفتند يك ثوابي ببرند. ثواب براي او خيلي مطرح نبود؛آنطور رفت كه اين مكتب را نجاتش بدهد». وي در جاي ديگر ميفرمايد: «آنهايي كه خيال ميكنند كه حضرت سيدالشهدا براي حكومت نيامده، خير اينها براي حكومت آمدند؛براي آنكه حكومت بايد دست مثل سيدالشهداء باشد». اما ازسويديگر، امام ديدگاه چهارم را هم مردود ميداند: «اطمينان به اين بود كه موفق به اينكه يزيد را از سلطنت بيندازند نشوند؛اخبارش همين طور است كه ايشان مطلع بودند بر اين مطلب».
ايشان درنهايت، بهروشني بر ديدگاه پنجم صحه ميگذارد: «سيدالشهدا همة عمرش را و همة زندگيش را براي رفع منكر و جلوگيري از حكومت ظلم و جلوگيري از مفاسدي كه حكومتها در دنيا ايجاد كردند،تمام عمرش را صرف اين كرد. تمام زندگيش را صرف اين كرد كه معروف در كار باشد و منكرات ازبين برود». بهنظر ميرسد، بيشتر تحليلگران و عاشوراپژوهان در دوران معاصر، بهاين رويكرد اقبال كردهاند. براي نمونه، ميتوان به عباس محمود عقاد در ابوالشهداء، دكتر محمد ابراهيم آيتي در بررسي تاريخ عاشورا، آيتالله لطفالله صافي گلپايگاني در شهيد آگاه، شهيد سيدعبدالكريم هاشمينژاد در درسي كه حسين به انسانها آموخت، علايلي نويسندة معروف لبناني، شهيد صدر،علامه مرتضي عسگري در مقدمة مرآة العقول، سيدمحمود هاشمي در محاضرات في الثورة الحسينية و محمدمهدي شمسالدين در ثورة الحسين... اشاره كرد.
گرچه اين نويسندگان در تحليل برخي جزئيات حادثه با هم اختلاف نظر دارند، ولي لبّ تحليل و نظر آنها دربارة آن واقعه يكي است و در چهارچوب همين ديدگاه پنجم ميگنجند.
نتيجهگيري
با توجه به آنچه آمد،روشن شد كه ديدگاههاي چهارگانة اول، هريك و احمد مشكلاتي در تحليل جامع و ايجاد وفاق ميان عناصر و مؤلفههاي گوناگون و متعدد حماسة عاشورا دارند. بدينمعناكه هريك با تمسك به برخي از فرمايشهاي امام و گزارشهاي تاريخي، به تحليلي از حادثه روي آوردند كه در آن، عملاً پارهاي ديگر از عناصر و زواياي حادثه مسكوت يا مغفول مانده است. برخي براي برجسته كردن جنبههاي بشري و الگوبرداري از رفتار سياسي و عقيدتي امام،از جنبة الاهي و قدسي حادثه چشمپوشي كردهاند و پارهاي، جنبههاي ملكوتي و ماورايي عاشورا را چنان پروبال دادهاند كه اندك مجالي هم براي نگاهي به جنبههاي متعارف حادثه و حيات انساني و زميني ائمه باقي نگذاشتهاند. باري، در اين ميان از نظر نگارنده، تنها برداشت پنجم است كه در توفيق ميان اين دو جنبه، كامياب بوده است و افزون بر آنكه عاري از اشكالات ديدگاههاي ديگر است، خودداري مستندات و شواهد كافي است.
منابع
ـ اسفندياري، محمد،كتابشناسي تاريخي امام حسين(ع)، تهران،سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد، .
ـ اشتهاردي، عليپناه، كتاب هفت ساله چرا صدا در آورد، قم،علميه، 1391.
ـ جعفريان، رسول، تأملي در نهضت عاشورا، قم، انصاريان، چ دوم، 1381.
ـ جعفريان، رسول، جنبشهاي مذهبي ـ سياسي ايران،تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشة اسلامي،چ دوم، 1381.
ـ خوارزمي، مقتل الحسين(ع)، قم، مكتبة المقيه،بيتا.
ـ ديوان مثنوي به خط ميرخاني، دفتر سوم.
ـ سعيدیمهر، محمد، تحليل معرفت شناختي مباني كلامي در نهضت عاشورا، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني،، دفتر دوم.
ـ سيد ابن طاووس، الهوف علي قتلي الطفوف،به كوشش سيدمحمد صحفي،قم،مؤسسة نشر كتب مذهبي، 1377.
ـ شريعتي، علي، حسين[(ع)] وارث آدم، تهران، قلم،چ نهم، 1380.
ـ شهرستاني، سيدهبةالدين، عظمت حسيني، ترجمة خسروي، بيجا، چ خردگار و ايران، بيتا.
ـ شيخ مفيد، المسائل العكبريه، مجموعة مصنفات ،ج 6، قم،كنگرة شيخ مفيد، 1413 ق.
ـ صافي گلپايگاني، لطفالله، شهيد آگاه، بيجا،بينا،بيتا.
ـ صالحي نجفآبادي، نعمتالله، شهيد جاويد، تهران، مؤسسة خدمات فرهنگي رسا،چ 12، 1361
ـ صالحينجفآبادي، نعمت الله، نگاهي به حماسة حسيني استاد مطهري، تهران،كوير،چ دوم، 1379.
ـ صدر، سيدرضا، پيشواي شهيدان، قم، 22بهمن، بيتا،
ـ طوسي، شيخ محمدحسن، تلخيص الشافي، نجف، مكتبة العلمين الطوسي و بحرالعلوم، بيتا.
ـ عبدالله، علايلي، پرتويي از زندگي امام حسين(ع)، ترجمة سيدمحمدمهدي جعفري،تهران، وزارت ارشاد، .
ـ عسكري، مرتضي، مقدممه مرآة العقول، تهران، دارالكتب، چاپ سوم، 1374.
ـ علم الهدي، سيدشريف المرتضي، تنزيه الانبياء، نجف، مطبعة الحيدريه، ق.
ـ عليزاده سوركي، مهدي، نظريههاي عاشورا، قم، پارسايان، 1378.
ـ عنايت، حميد، انديشة سياسي در اسلام معاصر، ترجمة بهاءالدين خرمشاهي،تهران، شركت انتشارات خوارزمي،چ دوم، 1365.
ـ فاضل دربندي، اكسيرالعبادات في اسرار الشهادات، منامه، شركة المصطفي للخدمات القثافية، 1415ق، ج 1.
ـ فرحي، سيدعلي، بررسي و تحقيق پيرامون نهضت حسيني، تهران،دفتر نشر فرهنگ اسلامي، .
ـ قمي، ابوالفضل، مقصد الحسين(ع)، قم، پيروز، 1350.
ـ قيام عاشورا در كلام و پيام امام خميني،تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام،.
ـ كليني، محمدبن يعقوب، اصول كافي، تهران، مكتبة صدوقة، بيتا.
ـ مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار،بيروت، مؤسسه الوفاء، ق.
ـ محمد صادق، نجمي، سخنان حسين بن علي(ع)، قم، دفتر انتشارات اسلامي. چ هشتم، ،
ـ محمدي اشتهاردي، محمد، آفتاب انقلاب اسلامي، قم، روحاني، .
ـ مطهري، مرتضي، حماسة حسيني، تهران،صدرا، چ هفده و هيجده، ، ج 2 و 3.
ـ مولوي، جلالالدين، مثنوي معنوي، با تصحيح نيكلسون، تهران، اميركبير، 1371.
ـ نجمي، محمدصادق، سخنان حسين بن علي(ع)، قم، دفتر انتشارات اسلامي، چ هشتم، .
ـ نراقي، محمدمهدي،محرق القلوب، تهران، بينا، ق، چ سنگي.
ـ نعمتالله، صالحي نجفآبادي،تطبيق قيام امام حسين با موازين فقهي، (مندرج در كتاب مجموعة مقالات اولين كنگرة بين المللي امام خميني و فرهنگ عاشورا، تهران،مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام، ، دفتر اول).
ـ هاشمي، سيدمحمود، محاضرات في الثوورة الحسينية، بيجا، مكتب السيدمحمود الهاشمي، 1363