تفاوت تناسخ با معاد جسمانی
Article data in English (انگلیسی)
سال دوم، شماره اول، بهار 1390، ص 75 ـ 100
Ma'rifat-i Kalami، Vol.2. No.1، Spring 2011
مهدی تراب پور*
چکیده
معاد جسمانی گرچه آموزه ای دینی و منصوص است، در طول تاریخ بحث های فراوانی را رقم زده است. پرداختن به مسئلة تناسخ و تبیین صحیح رابطة آن با معاد جسمانی، پاسخ به یکی از آن مباحث است. در گزارش دیدگاه ها بر روش توصیفی و در نقد و بررسی آنها بر روش عقلی و نقلی متمرکز خواهیم شد. تناسخی که به منزلة جایگزین معاد مطرح شود، باطل است؛ چراکه علاوه بر مخالفت قطعی با آیات و روایات، موجب تعلق دو نفس به یک بدن و اجتماع دو روح در یک تن است و همچنین ناهماهنگی بین نفس و بدن را موجب می شود؛ اما تناسخی که به معنای شکل گرفتن نفس انسان به صورت مثالی خاص متناسب با نیات، ملکات و اعمال او نه تنها محذوریتی ایجاد نمی کند، ادلّة دینی نیز دارد. معاد جسمانی - روحانی به این معناست که روح به بدن باز میگردد و بدن عیناً همان بدن دنیوی است؛ هرچند که بدن او در دنیا بدن مادی و طبیعی، در آخرت بدن اخروی است.
کلیدواژه ها: تناسخ، مُلکی، ملکوتی، معاد، جسمانی - روحانی، رجعت.
مقدّمه
یکی از مباحث مهم دینی، که همیشه کانون بحث و بررسی بوده و تاکنون در بین متکلمان و فلاسفه دیدگاه های گوناگونی را رقم زده، بحث معاد جسمانی است. در دلالت قطعی نصوص دینی بر معاد جسمانی، جای شک و تردید نیست؛ اما این آموزة دینی، در طول تاریخ با مباحث انتقادی فراوان عقلی و علمی روبه رو بوده است؛ مباحثی مانند امتناع اعادة معدوم، امتناع رجوع روح به بدن پس از جدایی، همسانی آن با تناسخ، شبة آکل و مأکول و تعدد بدن دنیوی یک شخص در طول حیات با تبدل سلول ها و تردید در تعلق روح به هریک از آنها و ناکافی بودن سطح زمین برای حشر جسمانی همة انسان های نخستین و واپسین.
در این نوشتار برآنیم تا به یکی از این مباحث بپردازیم و رابطة آن را با معاد جسمانی روحانی بررسی کنیم. مسئلة تناسخ را از آن رو برگزیدیم که سرنوشت برخی از مباحث مهم کلامی که به سادگی نمی توان از کنار آنها گذشت، با موضوع تناسخ گره می خورد؛ به گونه ای که پذیرش یا انکار آن بر تحلیل و اعتقاد به آن مسائل، تأثیر جدی می گذارد. مسئلۀ تناسخ، با رجعت یعنی احیای مردگان در همین نشئۀ مادی، که از مسلمات قرآنی و روایی است و تردیدی در وقوع آن نیست، ارتباط دارد. معاد جسمانی به جسم عنصری، به گونه ای همانند تناسخ است و انکار مطلق تناسخ انکار چنین معادی را در پی دارد. این مباحث در آثار بزرگانی همچون شهید مطهّری، علامه طباطبائی، علامه مصباح، آیت الله سبحانی، کتاب علم النفس فلسفی استاد فیاضی، و مقالاتی از جمله «براهین ابطال تناسخ در حکمت متعالیه: در بوتة نقد»، نوشتة رحیم قربانی، «پژوهشی در باب معاد جسمانی»، به قلم عباس نیکزاد و «نفس و تناسخ»، تألیف مجید صادقی مطرح شده که هر کدام با رویکردی ویژه به آنها پرداخته اند؛ اما در این مقاله ضمن توضیح تناسخ و معاد و بیان اقسام آنها، انواع دیدگاه ها را بنا بر مبانی حکمت متعالیه ارزیابی و با تبیین کامل معاد جسمانی - روحانی، رابطه اش را با رجعت و اقسام تناسخ بررسی کرده ایم و کوشیده ایم تحلیل کاملی از این رابطه ها ارائه دهیم. به همین منظور نخست به تبیین کامل تناسخ و معاد جسمانی پرداخته و سپس رابطه و تفاوت های آن دو را بررسی کرده ایم.
تناسخ
تناسخ از واژة «نسخ» به معنای انتقال1 و یا زایل کردن یک چیز به وسیلة چیز دیگری که جای گزین آن زایل شده میشود مانند زایل شدن سایه به وسیله نور خورشید و از بین رفتن جوانی به وسیله پیری می باشد.2
التناسخ عبارة عن تعلّق الروح بالبدن بعد المفارقة من بدن اخر من غیر تخلّل زمان بین التعلقین للتعشق الذاتی بین الروح و الجسد3... انتقال نفس من بدن إلی بدن مباین له منفصل عنه فی هذه النشأة بأن یموت حیوان و ینتقل نفسه إلی حیوان آخر أو غیر الحیوان سواء کان من الأخس إلی الأشرف أو بالعکس و هذا مستحیل بالبرهان4... التناسخ أعنی انتقال النفس الشخصیة من بدن إلی بدن.5
این نوع تناسخ را، تناسخ مُلکی گویند و ریشة اعتقاد به آن، به فیلسوفان دوران باستان و مکاتب و مذاهب قدیم بازمیگردد. می توان گفت این اعتقاد، معلول آن است که متفکران، به تفاوت بنیادین میان معاد و تناسخ پی نبرده و آن دو را با هم خلط کرده بودند.
اغلب مورّخان، پیدایش اولیة اعتقاد به تناسخ را در افکار هندوهای آریایینژاد میدانند که همین اعتقاد، بعدها بنیان اصلی فلسفة، هندوئیزم شد.6 البته برخی نیز بر این نظرند که اعتقاد به تناسخ، مربوط به اقوام آریایی نیست و به بومیان اولیة هند تعلق دارد.7
از دیدگاه هندوان، قانون تناسخ یک قانون طبیعی عام و ثابت است. از این رو برای اعمال انسانی هیچگونه قضاوت و داوری ای نیست و نیز توبه و انابه و یا شفاعت، عفو و غفران از سوی پروردگار معنایی ندارد؛ زیرا اعمال، نتیجة قهری و معلول علل و نتایج مقدماتی هستند که رابطة بین آنها در عالم وجود، جاویدان و ثابت است. کسانی که گناهان مکرر و مستمر کردهاند، نصیبشان دوزخهای هولناک است که پس از پایان یافتن این دوران، و در زندگی های آینده، به اَشکال گوناگون تجسم مییابند. آدمی در نتیجة ارتکاب گناهان بسیار، در مرحلة بازگشت تبدیل به موجودی بیجان میشود؛ در نتیجة گناهان ناشی از گفتار در کالبدِ پرندهای ظهور جدید می یابد و در نتیجۀ ارتکاب معاصی ناشی از مغز و اندیشه در طول سالیان دراز در طبقة پستتر تجدید حیات میکند. مرتکب قتلِ یک برهمن، هزار مرتبه در پیکر عنکبوتها، افعیها، سوسمارها و جانوران موذی ظهور میکند. اشخاصی که از آزار دادن دیگران لذت میبرند، تبدیل به درندگان گوشت خوار میشوند. کسانی که لقمة حرام و غذای ممنوع خورده باشند، تبدیل به کرمها میشوند؛ اما دزدان و اشرار که موجب اتلاف نوع اند، برای دزدیدن یک دانه تبدیل به موش صحرایی میشوند؛ برای دزدیدن یک اسب تبدیل به ببری میشوند؛ برای دزدیدن یک میوه یا ریشة گیاه به صورت میمون ظهور مجدد میکنند، برای ربودن یک زن، خرسی میشوند و برای دزدیدن گاوی، به بزمجهای تبدل می یابند.8
اعتقاد به تناسخ از هندیان به دیگر ملل و اقوام نیز سرایت کرده و در هر جا صورتی به خود گرفته است. این رباعی را که به حکیم خیام نسبت میدهند، خطاب به چهارپایی است که ناگهان وارد مدرسه شد:
ای رفته و باز آمده «بَل هُم» گشته |
نامت زمیـان نـام ها گم گــشته |
این رباعی، نشانی از وجود عقیدة تناسخ در زمان وی در بلاد اسلامی است.9
اقسام تناسخ
تناسخ مُلکی یا انتقال ارواح به ابدان، اقسامی دارد که در یک تقسیمبندی اولی میتوان آن را به دو قسم مطلق و محدود تقسیم کرد.10
1. تناسخ مطلق
تناسخ مطلق عبارت از آن است که نفس در همین جهان از بدنی به بدن دیگر و از بدن دوم به بدن سوم و از سوم به چهارم و... بیوقفه و برای همیشه انتقال یابد. این اعتقاد منسوب به قدمای فلاسفه است که به تجرد روح از بدن اعتقاد نداشتند.
2. تناسخ محدود
تناسخ محدود آن است که انتقال، ویژة بعضی از نفوس باشد، نه همة آنها. این نوع تناسخ هم از جهت افراد و هم از جهت زمان محدود است؛ چراکه نفس سرانجام به مرحلهای خواهد رسید که بینیاز از بدن به عالم نور و عقل میپیوندد. این تناسخ خود بر دو قسم است: تناسخ نزولی و تناسخ صعودی.
الف) تناسخ نزولی
روح هایی که در این جهان در بُعد عملی و علمی به حد کمال نرسیده باشند، پس از مرگ با توجه به مرتبة کمال و نقص خود و صفاتی که دارند، به کالبدی مسانخ با آن مرتبه میپیوندند تا از پستیها و تیرگیها پاک شوند. آنها چنان که مرتکب گناهانی شدهاند، با سختی و مرارتی که تحمل می کنند، تصفیه میشوند و پس از رسیدن به کمال، به عالم نور می پیوندند. این نوع تناسخ را «تناسخ نزولی» گویند؛ چراکه روح از مرتبه و صورت آدمی به صورت پایینتر حیوانی، نباتی یا جمادی منتقل میشود.
این قسم تناسخ بسته به نوع بدنی که روح به آن تعلق میگیرد، به چهار قسم، نام گذاری شده است:
1. نسخ: آن است که روح از کالبدی انسانی به کالبدی که صورت آدمی دارد، انتقال یابد؛
2. مسخ: آن است که روح از کالبد انسانی به کالبد حیوانی دیگری که فاقد صورت انسانی است، منتقل شود؛
3. فسخ: آن است که روح از کالبد انسانی به جسم نباتی انتقال یابد؛
4. رسخ: آن است که روح از کالبد انسانی به جسم جمادی برود.
ب) تناسخ صعودی
در این نوع تناسخ برخلاف تناسخ نزولی، انتقال از ابدان ادوَن به ابدان اشرف صورت میگیرد. قایلان به این نوع تناسخ معتقدند که روح نخست باید به بدنی که استعداد بیشتری برای حیات دارد افاضه شود و سپس به رفته رفته تکامل یابد و به پیکرهای شریف تر مُسانخ با روح متکامل حلول کند. اینها روح را در ابتدای افاضه، ضعیف و مستدعی بدنی ساده و مناسب با خود میدانند و معتقدند گیاه مناسب ترین مرتبه وجودی برای قبول حیات اولیه است و پس از آنکه روح در پیکر نبات تکامل یافت و از پیچیدگی و شرافت بالاتری برخوردار شد، از آن گیاه خاص به گیاه کامل تر و همین طور به ترتیب به گونههای اکمل گیاهی انتقال مییابد و تا وصول به مرز رتبة حیوانی، وارد پیکرة حیوانی میشود. در این مرتبه نیز حیوانات دارای مراتب گوناگون اند که در سیر صعودی، نفس در هر مقطعی اقتضای پیکری ویژه از حیوان را دارد، برای نمونه نخست وارد پیکر پشه، سپس کرم و سپس حیوانات دیگر میشود تا سرانجام به مرتبة انسانی میرسد.
ملّاصدرا دربارة این گونة تناسخ چنین میگوید:
وثانیهما مذهب القائلین بالنقل من جهة الصعود. فزعموا ان الاولی بقبول الفیض الجدید هو النبات لا غیر، وان المزاج الانسانی یستدعی نفساً اشرف وهی الّتی جاوزت الدّرجات النباتیة و الحیوانیة. فکل نفس انما یفیض علی النبات فتنتقل فی انواعه المتفاوتة المراتب من الانقص الی الاکمل حتی تنتهی الی المرتبة الُمَتاَخمة لادنی مرتبة من الحیوان کالنحل ثم ینتقل الی المرتبة الادنی من الحیوان کالدود مترقیة منها الی الاعلی فالاعلی حتی تصعد الی رتبة الانسان متخلصة الیها من المرتبة المتآخمة لها.11
بنا بر این نظریه، دروازة حیات و باب الابواب زندگی، گیاه است؛ درحالی که در تناسخ نزولی، چنین دروازه ای انسان بود. این نظریه شباهت بسیاری به نظریة حرکت جوهری دارد که قایل است اشیای مادی در پرتو حرکت جوهری از قوه به فعلیت و از نقص به کمال میرسند و گیاه به حیوان و سپس به انسان تبدیل میشود. تفاوت میان تناسخ صعودی با حرکت جوهری در آن است که بنا بر تناسخ، تکامل به صورت گسسته و ناپیوسته انجام میشود؛ اما در حرکت جوهری، دگرگونی و تحول به گونة پیوسته و نه به صورت انتقال روحی از بدنی به بدن دیگر، تحقق می یابد.12
فرقة تناسخیه
عموم فرق اسلامی در این باره هم رأی اند که روح پس از پایان این زندگی، به بدن دیگری در این جهان باز نمیگردد، و دانشمندان شیعه و سنی با صراحت تمام، عقیدة تناسخ را که یکی از خرافات ادیان باستانی هند است، باطل ساختهاند. در این میان تنها گروهی به نام «اهل حق» هستند که به صورت پراکنده در بخش هایی از ایران، بالکان، سوریه، ترکیه و... زندگی می کنند و اگرچه از به کار بردن واژة تناسخ و اظهار اعتقاد به آن سر باز می زنند، به صراحت از اعتقاد خویش به دونادون و جامه به جامه شدن دفاع می کنند. با دقت در نوشته ها و تصریحات گوناگون آنان دربارة این موضوع، همسانی و یکی بودن آن با تناسخ کاملاً آشکار می شود.13
ابطال تناسخ
تا اینجا با اقسام تناسخ مُلکی آشنا شدیم. اکنون هنگام آن است که تناسخ ملکی را به صورت جامع و بدون در نظر گرفتن ویژگی هر یک، کانون بحث و بررسی قرار دهیم. در این نوشتار از میان ادلّة بسیاری که برای ابطال تناسخ بیان کرده اند، دو دلیل را بیان می کنیم.
1. تعلّق دو نفس به یک بدن14
لازمة قول به تناسخِ مطلق، تعلق دو نفس به یک بدن و اجتماع دو روح در یک تن است و این برهان را میتوان با پذیرفتن دو اصل مطرح کرد:
1. هر جسمی اعم از نباتی، حیوانی و انسانی، آن گاه که آمادگی و شایستگی کسب نفس داشته باشد، نفس را از مقام بالا دریافت می کند؛ زیرا مشیت خدا آن است که هر ممکن را به کمال مطلوب خود برساند. در این صورت سلول نباتی خواهان نفس نباتی، نطفة حیوانی خواهان نفس حیوانی، و جنین انسانی خواهان نفس انسانی است و قطعاً نیز چنین دریافت هایی انجام می شود.
2. هر گاه با مرگ انسانی، نفس وی، به جسم نباتی یا حیوانی یا جنین انسان تعلق گیرد، جسم و بدن مورد تعلق این نفس، دارای نوعی تشخص، تعین و حیات متناسب با آن خواهد بود.
پذیرفتن این دو مقدمه مستلزم آن است که در تناسخ دو نفس به یک بدن تعلق بگیرد: یکی نفس خود آن جسم که بر اثر شایستگی از جانب آفریدگار اعطا میشود و دیگری نفس مستنسخ از بدن پیشین. اجتماع دو نفس در یک بدن از دو نظر باطل است: اولاً برخلاف وجدان هر انسان مدرِکی است، و تاکنون تاریخ از چنین انسانی گزارش نداده است که مدعی دو روح و دو نفس بوده باشد.15 ثانیاً لازم است که از نظر صفات نفسانی دارای دو وصف مشابه باشد؛ برای نمونه آنجا که از طلوع آفتاب آگاه میشود و یا به کسی عشق میورزد؛ باید این حالات را به طور مکرر و در یک آن در خود بیابد.16 به عبارت دیگر، نتیجة تعلق دو نفس به یک بدن، وجود دو شخصیت، دو تعین و دو ذات، در یک انسان است، و در حقیقت لازمه اش این است که واحد، متکثر و متکثر، واحد شود؛ زیرا فرد خارجی، یک فرد از انسان کلی است و لازمة وحدت، داشتن نفس واحد است؛ ولی بنا بر نظریة تناسخ، بدن دارای دو نفس است و طبعاً باید دارای دو فرد از انسان کلی باشد. این همان اشکال واحد بودن متکثر و یا متکثر بودن واحد است.17 این فرض علاوه بر اینکه از نظر عقل محال است، محذور دیگری دارد و آن اینکه باید هر انسان در هر موردی، دارای دو اندیشه و آگاهی و دیگر صفات نفسانی باشد.
2. نبودن هماهنگی میان نفس و بدن
ترکیب بدن و نفس، ترکیبی واقعی و حقیقی است و هرگز همانند ترکیب صندلی و میز از چوب و میخ (ترکیب صناعی)، و نیز مانند ترکیبات شیمیایی نیست؛ بلکه بالاتر از آنهاست و گونه ای وحدت میان آن دو به شمار می آید. به دلیل همین وحدت، نفس انسانی هماهنگ با تکامل بدن پیش میرود، و در هر مرحله از مراحل زندگی نوزادی، کودکی، نوجوانی، جوانی، پیری و فرتوتی، برای خود شأن و ویژگی ای دارد که قوهها رفته رفته به مرحلة فعلیت میرسند و توانها حالتِ شدن مییابند. در این صورت نفس با کمالات کنونی خود، چگونه میتواند با سلول نباتی و یا نطفة حیوانی و جنین انسانی متحد و هماهنگ شود؛ درحالی که نفس از نظر کمالات به حد فعلیت رسیده و بدن جنین، در نخستین مرحله از کمالات است و تنها قوه و توان آن را دارد. لذا ملّاصدرا در کتاب اسفار چنین می نویسد:
یلزم کون أحدهما بالقوة و الآخر بالفعل وکون الشیء بما هو بالفعل بالقوة وذلک ممتنع لأن الترکیب بینهما طبیعی اتحادی والترکیب الطبیعی یستحیل بین أمرین أحدهما بالفعل والآخر بالقوة.18
تناسخ ملکوتی
اصطلاح دیگر تناسخ که هیچ ارتباطی با تناسخ مُلکی ندارد و تناسخ ملکوتی نامیده می شود، عبارت است از شکل گرفتن نفس انسان به صورت مثالی خاصی که مناسب با نیات، ملکات و اعمال اوست. تناسخ ملکوتی را تناسخ متصل، اتصالی و باطنی نیز می خوانند.19دو گونه تناسخ ملکوتی مطرح است:
1. بدن ظاهری بر ظاهر انسانی خود می ماند: ولی بدن ملکوتی او به بدنی غیر از انسان تبدیل می شود؛
2. علاوه بر تغییر بدن ملکوتی، بدن ظاهری او نیز تغییر می کند؛ مانند تبدیل شدن برخی از افراد قوم بنی اسرائیل به میمون در همین دنیا به سبب مخالفت با حکم ممنوعیت ماهی گیری در روز شنبه: «وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ.» (بقره: 65)
بررسی تناسخ ملکوتی
می توان گفت که این نوع تناسخ با ظاهر کتاب و سنت سازگاری دارد. آیت الله حسن زاده آملی در این باره می فرمایند:
تناسخ ملکوتی به معنای اول در حقیقت، ظهور ملکات نفس است به صورت های مختلف مناسب با آن ملکات نفس در نزد ذات نفس، که این از کمالات اخروی نفس است و ثمرات منشأ اول و موافق با قول خداوند است که می فرماید «وَأَنْ لَیسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَی وَأَنَّ سَعْیهُ سَوْفَ یرَی» (نجم: 39 و 40) در روایات نیز از این مطلب به تمثّل تعبیر آورده شده است و این ملکات بذرهای مزرعه نفس است که عامل او آنها را کاشته و به این صور از آنها روییده است؛ و این ابدان خارج از نفس نیستند؛ بلکه قائم به نفس و از منشئات اویند و از این تمثل کتاب های کلامیه به تجسم اعمال تعبیر می کنند.20
ملّاصدرا دربارة چنین تناسخی می فرماید:21 تناسخ به این معنا که نفس به حسب نشئة آخرت مصور به صورت حیوانی یا نباتی یا جمادی به حسب اختلاف و مراتب پستشان باشد، مخالف با تحقیق نیست؛ بلکه امری است که نزد ائمة کشف و شهود، تحقق یافته و در نزد اهل حق و ارباب شرایع و ملل ثابت شده است و ظاهر نصوص کتاب و سنت بر این مطلب دلالت می کند؛ مانند فرموده های خداوند در قرآن:
«قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذَلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَغَضِبَ عَلَیهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِیرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولَئِکَ شَرٌّ مَکَانًا وَأَضَلُّ عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ» (مائده: 60)؛
«وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ» (بقره: 65)؛ «ذَلِکَ جَزَاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِآیاتِنَا وَقَالُوا أَإِذَا کُنَّا عِظَامًا وَرُفَاتًا أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِیداً» (اسراء: 98).
با توجه به آیه بعد که می فرماید «قادِرٌ عَلی أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ» در اینجا ممکن است به ذهن برسد که خداوند خلقت بعدی را مانند خلقت پیشین دانسته، نه عین آن. پس یک فرد بشر در قیامت، مانند آن فردی است که در دنیا بوده، نه خود او. علّامه طباطبائی در المیزان می نویسد:
در پاسخ میگوییم تشبیه و مانند بودن تنها در بدن است که منکران انکارش می کردند، نه جان آدمی که حافظ وحدت و شخصیت انسان هم در این دنیا و هم در آخرت است، و بدان جهت انسان آخرتی عین انسان دنیوی است، نه مانند آن. آری ملاک یکی بودن حسین فرزند تقی در دنیا و آخرت، همان نفس انسانی اوست که آن هم نزد خدای سبحان محفوظ است و با مردن معدوم و باطل نمیشود، و وقتی آن نفس به بدن جدید در آخرت تعلق گرفت، باز این بدن همان بدن حسین در دنیا خواهد شد؛ همچنان که در خود دنیا نیز چند بار بدنش با همة اجزایش عوض شد و او همچنان حسین پسر تقی بود.22
«وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَینَا قَالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیءٍ وَهُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَإِلَیهِ تُرْجَعُونَ» (فصلت: 21)؛ «یوْمَ تَشْهَدُ عَلَیهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یعْمَلُونَ.»(نور:24).
گواهی دادن پوست و زبان و دست و پا همگی شاهد تحقق چنین تناسخی است و از جملة احادیثی که این نوع تناسخ را تأیید می کنند، بدین قرارند:
فکقوله(ص): «یحشر الناس علی وجوه مختلفة»؛ کقوله(ص): «کما تعیشون تموتون وکما تنامون تبعثون»؛23و روی عنه أنه قال (ص): «یحشر بعض الناس علی صورة یحسن عندها القردة و الخنازیر»؛ «من خالف الإمام فی أفعال الصلاة - یحشر و رأسه رأس حمار»؛ «یلبسون الناس جلود الضأن و قلوبهم کالذئاب.»
این نوع تناسخ هیچ ارتباطی با تناسخی مُلکی ندارد؛ چراکه تناسخ ملکوتی در محدودۀ مرتبه مثالی نفس رخ می دهد و در ابدان مادی مطرح نیست. وجه تسمیۀ این گونه تناسخ به «ملکوتی»، این است که به بدن ربطی ندارد و کاربرد واژه های متصل و اتصالی نیز بدین روست که در حقیقت انتقالی درکار نیست، بلکه روح در مرتبة مثال، در ذات خود با حرکت جوهری متحول می شود و به شکلی متناسب با نیات و ملکات و افعال خود در می آید. این دو معنا جدا از هم اند و تنها در اسم اشتراک دارند؛ زیرا تناسخ ملکی، اصطلاح ویژه ای است که افرادی از دیرباز به آن اعتقاد داشته اند؛ در حالی که تا پیش از ملّاصدرا از اصطلاح ملکوتی سخنی به میان نیامده است.24
معاد
پیش از طرح بحث معاد جسمانی – روحانی، گفتنی است که با توجه به مطالب یاد شده برخی مانند ابن سینا برای فرار از تناسخ، معاد را به معنای عود روح به سوی خداوند یا عالم مجردات میدانند؛ نه بازگشت روح به بدن. او لذت ها و دردهای جسمانی قیامت را که در شریعت از آنها سخن گفته شده، مَجاز و استعاره میشمارد که شارع برای تشویق عموم مردم به کارهای نیک و ترساندن آنها از کردار زشت، به آنها متوسل شده است.25 با این حال او در برخی دیگر از آثار خود به صراحت گفته که هرچند معاد روحانی با عقل و فلسفه اثبات پذیر است، معاد جسمانی که شریعت بر آن دلالت دارد، جز از طریق شرع و اخبار مخبرِ صادق پذیرفتنی نیست.26 درخور توجه اینکه او در برخی آثار دیگر خود، به گونهای معاد جسمانی را توجیه کرده است؛ البته توجیهی که نتنها دلیلی بر آن نیست، که هرگز با نصوص دینی سازگاری ندارد. تصویری که ابن سینا از معاد جسمانی ارائه کرده، این است که نفوس ناقص (نفوسی که به مرحله تجرد عقلی نرسیدهاند) پس از مرگ، به اجرام آسمانی تعلق میگیرند؛ بیآنکه نفس آنها به شمار آیند و تنها از آن جرم برای تخیلات خویش یاری میگیرند، و احوال قبر و قیامت و لذت ها و عذاب هایی را که در شریعت به صورت های جسمانی نسبت داده شده، ادراک میکنند.27 این بیان ابن سینا ناشی از مادی دانستن قوة خیال و صورت های خیالی است؛ چراکه در این حالت، صورت های خیالی نیاز به محلی دارند تا در آن انطباع و حلول یابند و تصورات نوری یا ناری خود را داشته باشند، که اجرام آسمانی مکانی شایسته برای این کارند.
برخی نیز قایل به معاد جسمانی فقط شدند؛ یعنی معتقدند هنگامی که ما می میریم همه چیز پایان می یابد؛ درست همانند یک موتور برق که اگر متلاشی شود، هم ماده آن به هم ریخته، و هم انرژی آن از بین رفته است. در هنگام رستاخیز اجزای متلاشی شدة این موتور برق، یعنی بدن انسان جمع آوری و به هم پیوند داده می شود و لباس حیات می پوشد و طبعاً روح که از آثار خواص آن بود، همانند انرژی برق که از آثار موتور برق است، به آن بازمی گردد. مهمترین اشکالی که به معاد جسمانی فقط وارد است، قایل نبودن به وجود روح مجرد برای انسان است و نیز ارائة تصویری دنیاگونه از آخرت و انسان اخروی است؛ بنا نیست که خداوند دنیا را ویران، و دوباره همان را بنا کند. عالم آخرت با عالم دنیا و بدن اخروی با بدن دنیوی تفاوت بنیادین و جوهری دارد.
معاد جسمانی روحانی
گروهی از متکلمان محقق و فیلسوفان متأله بر این باورند که معاد انسان هم جسمانی است و هم روحانی. بر پایة این دیدگاه، آدمی در آخرت با وجودی «جسمانی ـ روحانی» حضور می یابد و حیات اخروی او حیاتی دوساحتی است؛ زیرا انسان موجودی دوساحتی است و هر دو ساحت، در حقیقتِ او دخیل اند. هرچند ساحت روحانی انسان نسبت به ساحت جسمانی اش اصالت دارد، فرعیت ساحت جسمانی، آن را از حقیقت انسان خارج نمی سازد. سه نوع تبیین دربارة این دیدگاه مطرح است:
1. روح و بدن باز میگردند و بدن نیز مادی است؛ اما لازم نیست همان بدن دنیوی که در قبر گذاشته شده یا جزئی از آن در بدن اخروی باشد، بلکه اگر همان بدن دنیوی باشد و یا اگر بدن دیگری باشد، ولی جزئی از بدن دنیوی همراهش باشد، و یا اگر بدن دیگری باشد و جزئی از بدن دنیوی نیز با آن نباشد، هر سه صورت بیاشکال اند؛
2. روح و بدن باز میگردند و بدن مادی است؛ اما این بدن همان بدن است که در قبر گذاشته شده و یا جزئی از آن را همراه دارد؛
3. روح به بدن باز میگردد و بدن عیناً همان بدن دنیوی است،28 نه بدن دیگر که صددرصد غیر از آن باشد و نیز نه بدن دیگر که، مقداری از بدن دنیوی اول را دارا باشد.
قایلان به دیدگاه اول و دوم معتقدند،29 معاد به معنای گرد آمدن اجزای مادی و متفرق بدن دنیوی حول اجزای اصلی بدن خواهد بود؛ سپس همة آیات قرآن را که در زمینۀ قیامت و بعث نازل شده اند، حمل بر معنای دلخواه و پذیرفتة خود کرده اند؛ بدین معنا که اجزای متفرق مادی بدن گرد میآیند و روح، از عالم مجردات به او تعلق میگیرد.
البته چنین چیزی را نمیتوان حشر و آخرت نامید؛ چراکه این حشری دنیوی است؛ یعنی بازگشت به جهان ماده، حرکت و دار تحصیل، نه آخرت و سرای پاداش. بنابراین بازگشت به بدن مادی خاکی را نمیتوان معاد نامید. اگر بدن انسان در آخرت مادی باشد، قهراً لوازم ماده را نیز خواهد داشت؛ با اینکه میدانیم در آخرت سخنی از چنین لوازمی نیست. در آن روز طومار آسمان ها و زمین درهم پیچیده میشود. به علاوه در قرآن سخن از تبدیل، انشای جدید، و چیزی که نمیدانید (ما لا تعلمون) است: «نَحْنُ قَدَّرْنَا بَینَکُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ عَلَی أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثَالَکُمْ وَنُنْشِئَکُمْ فِی مَا لَا تَعْلَمُونَ.» (واقعه: 60 و 61)
علّامه طباطبائی در المیزان ذیل این آیه شریفه می فرماید، کلمة ما در جمله «وَ نُنْشِئَکُمْ فِی ما لا تَعْلَمُونَ» موصوله، و مراد از آن خلقت است. بنابراین این جمله، جملة عطف است بر جملة نبدل، و تقدیر کلام چنین است: علی ان نبدل امثالکم وعلی ان ننشئکم؛ یعنی «ما مرگ را بر این اساس مقدر کردیم که نسلی دیگر مانند شما را جای گزین شما کنیم، و بر این اساس که به شما خلقتی دیگر دهیم که نمیدانید چگونه است، و آن خلقت دیگر عبارت است از هستی آخرتی که از جنس هستی ناپایدار دنیا نیست.»30
پس چنین به نظر می آید که جهان آخرت، گونه ای دیگر از وجود را داراست که از ماده بیرون است؛ چراکه ماده لوازم خود را به همراه دارد. بدیهی است مرگ و معاد حرکتی بازگشتی به سوی خدا و جوار قرب اوست؛ نه بازگشت به خلقت مادی و بدن خاکی. از این روی چنین سخنانی بیشتر به سخن منکران معاد همانند است تا به سخن پذیرندگان آن؛ زیرا بیشتر منکران معاد و دهریون میگویند: مواد عنصری، انسان و نبات و حیوان میشوند؛ سپس میمیرند و از بین میروند؛ دوباره همان اجزای مادی گرد میآیند و به همان شکل اول یا نزدیک به آن صورت میگیرند. این در حالی است که ایشان نمیدانند حقیقت معاد عبارت است از ظاهر شدن باطن آخرت از درون این جهان، به گونه ای که روح، باطن جسد است و نحوه ای دیگر از وجود را داراست که با وجود مادی طبیعی، فرق حقیقی و بنیادی دارد.31 نفس انسانی در مسیر تکامل و اشتداد وجودی خود به جایی می رسد که بدنی متناسبِ خود را می سازد و این بدن، بدن ِقیامتی او خواهد بود، نه همان بدن خاکی.
دیدگاه سوم از آنِ ملّاصدرا است. بنا بر دیدگاه او، محققان اسلامی و اندیشمندان مسلمان معتقدند که این اجساد، جواهری شریفتر و اصیلتر به همراه دارند، که اجسام متراکم نیستند؛ بلکه ارواح لطیفیاند که از این بدن ها در هنگام مرگ خارج میشوند. بنابراین، کار برانگیخته شدن و قیامت در نزد آنان، چیزی جز بازگردانیده شدن آن ارواح به این اجساد و یا اجسادی دیگر همانند آنها که قائم مقام آن اجساد باشند و محشور شوند نیست. این رأی خوبتر و به حقیقت، نزدیکتر است.32
ملّاصدرا در رسالة زاد المسافر33 دوازده اصل، در کتاب اسفار34 یازده اصل، در کتاب های مبدأ و معاد،35 الشواهد الربوبیه،36 عرشیه37 و تفسیر سورة یس هفت اصل و در کتاب مفاتیح الغیب38 شش اصل را برای بیان معاد جسمانی - روحانی مطرح ساخته است. نتیجهای که ملّاصدرا از اصول مزبور میگیرد این است که انسان محشور در آخرت، هم از جهت نفس و هم از جهت بدن، همان انسان دنیوی است و این همان چیزی است که نصوص دینی بر آن دلالت دارند.
اصول یازده گانۀ ملّاصدرا در کتاب اسفار، برای اثبات معاد جسمانی - روحانی بدین شرح است:
1. اصالت با وجود است؛
2. تشخص هر چیز به وجودش است، نه عوارض آن؛
3. حقیقت واحدة وجود، دارای مراتب شدت و ضعف است؛
4. بر اساس حرکت جوهری، موجود، حرکت اشتدادی تکاملی میپذیرد و در یک موجود، مراتبِ شدت و ضعف راه می یابد؛
5. هویت و شیئیت هر چیز به صورت اوست، نه به مادة او؛
6. وجود و تشخص بدن، به نفس اوست، نه جرم او؛
7. وحدت شخصی هر موجودی به وجود اوست و نحوۀ وحدت او به نحوه وجود او بستگی دارد. نحوة وحدت موجودات مادی با مجردات متفاوت است. بنابراین نفس میتواند در حالی متعلقِ به ماده باشد و درحالی دیگر، از ماده مبرا شود؛
8. قوۀ خیال، تجرد دارد و مربوط به نفس مجرد است، نه بدن؛
9. صورت های خیالی نیز تجرد دارند و مربوط به نفس اند، نه بدن و قیام آنها به نفس، قیام صدوری است، نه حلولی؛
10. صورت های مقداری و اشکال و هیئات مادی، همان گونه که با مشارکت ماده ایجاد میشوند، میتوانند بدون مشارکت ماده با نقش و ارادة فاعل ایجاد شوند؛
11. عوالم به سه عالمِ مادی، مثالی و عقلی تقسیم میشوند. ویژگی نفس انسانی در میان همة موجودات، این است که در عین وحدت، همة این عوالم را دارد.
بر پایة این اصول، نفس انسان که صورت اخیر انسان است، ملاک انسان بودن اوست و تشخص و وحدت انسان به همین وجود نفس اوست. همچنین راه یافتن اشتداد و استکمال در دنیا و آخرت، خدشهای بر وحدت و اینهمانی نفس انسان وارد نمیسازد؛ یعنی نفس انسان در آخرت عیناً همان نفس دنیوی اوست؛ هرچند از جهت وجودی استکمال یافته و حالات و عوارضش دچار تغییر شده باشد. از سویی، بدن انسان در آخرت، همان بدن او در دنیاست؛39 زیرا ملاک تشخیص و وحدت در بدن، نفس انسان است. به همین جهت، هرچند نفس در همین دنیا و در طول زندگی بدن هایی پرشمار و متفاوت کسب کرده، به دلیل وحدت نفس، گفته میشود که بدن در سن پیری، همان بدن در سن جوانی و نوجوانی است. بنابراین اگر نگاه را تنها به بدن به منزلة یک جسم بدوزیم، خواهیم گفت: بدن اخروی مانند بدن دنیوی است، نه عین آن؛ اما اگر نگاه را به بدن از آن جهت که بدنِ یک انسان صاحب نفس است بدوزیم، به دلیل وحدت نفس، میگوییم: بدن اخروی عین بدن دنیوی است.
وجود ابدان اخروی، وجود استعدادی نیست؛ بلکه آن بدن ها لوازم نفوس اند؛ مانند لزوم سایه برای صاحب سایه. وجود بدن اخروی، مقدم بر وجود نفس آن نیست؛ بلکه در وجود، هر دو با هماند؛ بدون اینکه جعلی میان آن دو صورت گیرد؛ همانند همراهی لازم و ملزوم و سایه و صاحب سایه. از آنجا که حقیقت هر چیز به صورت اوست و نه به مادة آن، پس می توان گفت که بدن اخروی، بعینه همان بدن دنیوی است؛ ولی از حیث صورت و نه از حیث ماده. پس ملاک در حشر بدن انسان این است که از جهت صورتش، و نه از جهت ماده، بعینه باقی باشد.
بر اساس تجرد قوة خیال و صورت های خیالی و قدرت نفس بر ایجاد خارجی صورت های خیالی، ملّاصدرا معتقد است که نفس انسان پس از جدایی از بدن مادی، قوة خیال را همراه خود دارد و میتواند امور جسمانی را درک کند و خود را به همان صورت جسمانی ای که در دنیا احساس میکرد، تخیل کند؛ چنان که در خواب نیز بدن خود را تخیل میکرد؛ با اینکه در حالت خواب، حواس ظاهری از کار افتاده بودند. نفس انسان دارای حواس پنجگانة باطنی همانند حواس پنجگانة ظاهری است؛ یعنی پس از مفارقت از بدن، واقعاً با آن حواس میبیند، میشنود، میچشد، میبوید و لمس میکند. آن حواس باطنی اصل و اساس حواس ظاهریاند. نفس پس از مردن و جدایی از بدن با همان قوّه متخیله، خود را مفارق از دنیا تصور میکند و خود را عین همان انسانِ در گور شده میبیند و بدن را مدفون مییابد. اگر شقی باشد، رنج ها و عذاب هایی را که بر او میرسد به صورت عقوبت های حسی بر بدن تصور و تخیل میکند (این رنج ها در زبان شریعت به نام عذاب قبر مطرح میشوند) و اگر نیکوکار باشد، ذات خود را سازگار و هم نشین صورت های وعده داده شده مانند جنات، انهار، حورالعین و غلمان ادراک میکند که همان ثواب قبر است. این حقیقت همان است که پیامبر اکرم(ص) فرمود: «قبر، یا باغی از باغستانهای بهشت و یا گودالی از گودال های آتش است.»40
با توجه به مطالبی که بیان شد، ممکن است تصور شود که احوال قبر و قیامت، اموری صرفاً موهوم و تخیلی اند که تحققی در عالم واقع ندارند. ملّاصدرا در این باره می گوید کسی که چنین اعتقادی داشته باشد، به حسب شریعت، کافر است و به حسب حکمت، گمراه. به اعتقاد ملّاصدرا امور قبر و قیامت از جهت وجودی، نسبت به امور دنیا قویتر و شدیدترند؛ زیرا صورت های دنیوی در هیولا که پستترین موضوعات است تحقق می یابند؛ اما صورت های اخروی یا مجردند و یا در موضوع نفس متحقق می شوند. هم میان دنیا و آخرت و هم میان صورت های دنیوی و اخروی، تفاوت فاحش و جدی وجود دارد. از این گذشته، هر دوی آنها با نفس ادراک می شوند؛ یکی با واسطه و دیگری با ذات نفس و بدون وساطت آلات.41
بنا بر آنچه گذشت، افزون بر تقریر معاد جسمانی با مبانی عقلی و فلسفی، توجیه معقول آنچه در باب قبر و قیامت و عذاب و ثواب آن آمده است نیز با مبانی حکمت محقق شد. این مطلب از ابتکارات حکیم متاله، ملّاصدرا بود. پس از ملّاصدرا، رهروان معرفتی او این راه را ادامه دادند و برخی نیز همچون آقاعلی مدرس، به رغم پذیرفتن اصول این حکیم والامقام، تفسیری دیگر از معاد جسمانی - روحانی را ارائه کردند.42 مدرس در نقد ملّاصدرا می نویسد: صدرا بدن دنیوی را از درجة اعتبار در عود و معاد ساقط کرده است؛ چراکه نزد وی بدن های اخروی مجرد از مادة دنیوی، قابل حالات مختلف پذیرش صور و تجدد حرکات کون و فساد هستند و تنها از صور امتدادیه مجرد نیستند. در اندیشة وی بدن اخروی تنها به جهت فاعلیت قائم است؛ اما بدن دنیوی هم به جهت فاعلیت و هم به جهت قابلیت، قوام دارد. بنابراین بدن اخروی در بیانات حکیم عالی مقام همان بدن دنیوی با عناصر متشکل خود فاسد می شود، و لذا نفس، بار دوم به آن تعلق نمی گیرد.43
برهان حکیم زنوزی بر معاد جسمانی - روحانی
حکیم آقاعلی مدرس زنوزی معاد جسمانی را از جمله ضروریاتی به شمار آورده که به هیچ وجه نیازمند برهان نیست؛ لذا برهان خود را نیز در باب معاد جسمانی برای مسلمانان و پیروان دیگر ادیان آسمانی حجت نمی داند. برهان وی تنها برای کسانی حجت به شمار می آید که از تعلیمات پیغمبران محروم مانده و به ضرورت معاد جسمانی وقوف نیافته اند.44
ایشان برای اثبات معاد جسمانی خود، سه اصل را بیان می کند:45
1. بین مرکبات حقیقی و مرکبات اعتباری تفاوت است. مرکب حقیقی می باید دارای دو جزء جوهری باشد: جزء اولی، هیولا استعداد و قوه است و جزء دوم، صورت است که مبدأ تحصل، منشأ فعلیت و موجب وقوع جزء بلاتحصل است. ملاک تحقق مرکب حقیقی این است که اجزای مرکب، یعنی ماده و صورت، به وجود واحد موجود باشند؛ بنا بر این تنها با معلولیت بعضی از اجزا و علیت برخی دیگر بدون ائتلاف و وحدت طبیعی، ترکیب حقیقی و طبیعی حاصل نمی شود؛
2. ترکیب نفس و بدن، ترکیب حقیقی اتحادی است. بدن و قوای بدن، علل اعدادی تکامل نفس اند، و نفس صورت تمام بدن و قوای آن است؛ لذا نفس، علت موجبه بدن و بدن، علت معده و زمینة تکامل ذاتی و جوهری نفس است. از باب همین مناسخت ذاتی است که آثاری از نفس به بدن و بالعکس سرایت می کند. این ترکیب اتحادی، نشان از تلازم نفس و بدن در جمع نشئآت وجود و مراحل هستی است. اضافة نفس به بدن که اضافة ذاتی است و از حرکت های جوهری و تحولات ذاتی بین نفس و بدن و این ترکیب طبیعی و اتحادی حاصل شده، هرگز منقطع نمی شود و پس از عروض موت نیز این اضافه به اعتباری باقی است؛
3. پس از مفارقت نفس از بدن مادی، نفس به استکمال ذاتی و غایت وجودی خود می رسد و با فاعل و منشأ وجود نفس متحد می شود؛ اما بدن مادی پس از مفارقت نفس، به سوی نفس حرکت می کند. این حرکت از آن جهت رخ می دهد که ارتباط نفس و بدن پس از مفارقت نفس از بدن به کلی قطع نشده و بدن متعلق هر نفسی، حامل آثار و بدایع همان نفس است. به واسطة همین بدایع، هر بدنی از دیگر بدن ها متمایز می شود. اتحاد نفس با بدن و تعاکس ایجابی و اعدادی بین این دو، سبب حصول این آثار و ودایع از جانب نفس در بدن می شود. غایت حرکت استکمالی بدن، اتحاد آن با نفس در قیامت است.
سرانجام می توان چنین گفت که پس از مفارقت نفس از بدن، بدن در واقع و نفس الامر از دیگر ابدان ممتاز است و عناصر تشکیل دهندة آن نیز از عناصر دیگر ابدان ممتاز و مشخص اند. این امتیاز به گونه ای است که هرگاه شخصی که دارای دید باطنی و اهل مکاشفات است، آن را مشاهده کند، خواهد گفت: این همان بدنی است که نفس ناطقۀ چنین و چنان از آن مفارقت کرده است.46
بدین ترتیب نفس برای بار دوم به بدن دنیوی تعلق می گیرد؛ اما با رجوع بدن به آخرت و ارتقای آن به حیث نفس، نه با عود نفس به دنیا و تنزل آن به حیث بدن، تا اینکه بدن واقف و نفس به سوی آن متحرک باشد. نخستین کسی که در این مسئله بر مبنای نظر آقاعلی سلوک کرده، آیت الله شیخ محمدحسین غروی اصفهانی، حکیم اصولی و فقیه بزرگ معاصر است. وی در رساله47 خود بی آنکه به نام آقاعلی اشاره کند، کاملاً بنا بر مبانی نظری آقاعلی، معاد جسمانی - روحانی را اثبات کرده است. وی فلسفه را از محضر حکیم شهید میرزامحمدباقر الاصطهباناتی، از شاگردان طراز اول مرحوم آقاعلی، آموخته است.48 به هرحال ما در صدد بیان این نوع تفسیر از معاد جسمانی نیز بوده ایم، و داوری بین این دو را به خود خوانندگان واگذار می کنیم. اکنون هنگام آن است که مشخص شود، معاد جسمانی با هریک از دو تقریر اخیر، هیچ گونه همسانی ای با تناسخ ندارد و اعتقادد به هرگونه همانندی میان این دو، ناشی از عدم درک صحیح معاد جسمانی - روحانی است.
تفاوت تناسخ با معاد جسمانی
اعتقاد به تناسخِ مطلق، صددرصد در نقطة مقابل معاد قرار گرفته است و قایلان به تناسخِ نامحدود، حتی برای نمونه در یک مورد نیز نمیتوانند معتقد به معاد باشند؛ زیرا انسان در این نظریه، پیوسته در حال بازگشت به دنیاست و نقطهای که از آن آغاز میکند، به همان بازمیگردد. این درحالی است که اگر کسی به استحالة مطلق تناسخ اعتقاد داشته باشد، تبیین درستی برای زنده شدن مردگان نخواهد داشت؛ زیرا احیای مردگان به این صورت است که بدن پیشین از بین برود و بدنی نو شکل بگیرد؛ خواه با همان ذرات درست شود و روح در آن قرار گیرد، خواه از مواد دیگر تشکیل شود. بر این اساس روح از بدن پیشین به بدنی دیگر انتقال می یابد و تناسخی آشکار پدید می آید. بنابراین زنده شدن مرده نیز تناسخ است. حال اگر همۀ اقسام تناسخ محال باشند، چگونه می توان چنین پدیده ای را توجیه کرد؟
از سویی مسئلۀ معاد جسمانی، یکی از دغدغه های اندیشمندان است؛ چراکه به زعم آنها از دیدگاه عقلی با مشکلات پرشماری روبه روست؛ به گونه ای که برخی آن را عقل گریز و فراتر از محدودۀ درک عقلی دانسته اند. ملّاصدرا در کتاب اسفار49 می گوید با پذیرش ادلّۀ استحالۀ تناسخ، نمی توان از معاد جسمانی جانب داری کرد؛ زیرا معاد جسمانی با جسم عنصری، نوعی تناسخ است که نفس با مردن، از بدن پیشین جدا می شود و به بدن دیگری در زمان حشر و نشر تعلق می یابد. از این روی او معاد جسمانی را با جسم برزخی مثالی می داند که در سایۀ نیت ها و کارهای انسان ها شکل می گیرد. بنا براین آنچه ما در پی بررسی و نفی اش هستیم، آن تناسخی است که بخواهد جای گزین معاد شود؛ وگرنه با تناسخی که با مسئلة معاد (به آن گونه ای که در آیات و روایات و کلام بزرگان آمده)، سازگار باشد، هیچ گونه مشکلی نداریم.50 به عبارت دیگر، اگر مراد از انتقال روح از بدنی به بدن دیگر، دریافت عقاب و پاداش باشد، چنین مطلبی با ادلّة نقلی منافات دارد و روایات، این گونه تناسخ را نفی می کنند؛ بلکه انسان ها از راهی دیگر به جزای کردارشان خواهند رسید.
پس با توجه به مطالب مزبور، روشن می شود که وقوع همة اقسام تناسخ، محال نیست و حتی برخی از آن اقسام تحقق یافته اند و شاید در آینده نیز محقق شوند؛ اما این موارد هیچ تضاد و منافاتی با معاد ندارند؛ زیرا منافاتشان در صورتی است که بخواهند جای گزین معاد شوند. از اقسام بیان شده، می توان تناسخ مطلق را جای گزین معاد دانست؛ چراکه طرف داران آن بر این باورند که حیات دیگری که از آن به معاد تعبیر می شود، وجود ندارد. در پاسخ می گوییم که ادلّۀ ضرورت معاد، شاهدی گویا بر عدم وقوع چنین تناسخی است. در نتیجه هیچ سازگاری ای بین تناسخ مطلق و معاد نیست.
تناسخ نزولی، نه به صورت همگانی است و نه همیشگی؛ چراکه گروه کامل از روز نخست دارای معادند؛ یعنی مرگ آنان سبب میشود که نفوس آنان به عالم نور ملحق شود؛ ولی طبقة غیرکامل تا مدتی فاقد معادند و مرگ آنان مایة بازگشت به این جهان است؛ ولی آن گاه که از نظر علمی و عملی به حد کمال رسیدند، به گروه کاملان می پیوندند و قیامت آنان نیز برپا میشود. گرچه چنین اعتقادی باطل است؛ ولی در عرض معاد و یا جای گزین معاد نیست و منافاتی با آن ندارد.
نقد تناسخ نزولی
بنا بر این نوع تناسخ، گروه ناقص در دو مرحله به حیات دنیوی بازمیگردند؛ آن هم از طریق تعلق به جنین انسان یا سلول گیاه و یا نطفة حیوان. در نقد این نظریه کافی است که به واقعیت نفس، آن گاه که از بدن جدا میشود، توجه کنیم. نفس هنگام جدایی از بدن انسان، به کمالی ویژه میرسد، و بخشی از قوهها در آن به فعلیت درمیآیند. برای نمونه هیچ کس نمیتواند انکار کند که نفس یک انسان چهل ساله، قابل قیاس با نفس کودک یک ساله و دوساله نیست. در تناسخ نزولی که روح انسان چهل ساله، پس از مرگ به جنین انسان دیگر تعلق میگیرد، دو حالت بیشتر متصور نیست:
1. نفس انسانی با داشتن آن کمالات و فعلیتها به جنین انسان، جنین حیوان یا بدن حیوانی کامل تعلق گیرد؛
2. نفس انسان با حذف فعلیات و کمالات، به جنین انسان یا حیوانی منتقل شود.
صورت نخست امتناع ذاتی دارد؛ زیرا در بحث معاد جسمانی بیان شد که نفس و بدن گونه ای تکامل هماهنگ دارند و هرچه بدن پیش رود، نفس نیز به موازات آن پیش میرود. اکنون چگونه میتوان تصور کرد که نفس به تدبیر بدنی که نسبت به آن کاملاً ناهماهنگ است، بپردازد. به عبارت دیگر، تعلق نفس به چنین بدنی، مایۀ جمع میان دو ضد است؛ زیرا از آن نظر که مدت ها با بدن پیشین بوده دارای کمالات و فعلیتهای شکفته است، و از آن نظر که به «جنین» تعلق میگیرد، باید فاقد این کمالات باشد. بنابراین چنین تصویری از تعلق نفس، مستلزم جمع میان ضدین و یا نقیضین است. همچنین اگر فرض شود که نفس با سلب کمالات و فعلیات، به جنین تعلق گیرد، چنین سلبی، یا ویژگی ذاتی خود نفس است، یا عامل خارجی آن را بر عهده دارد. صورت نخست امکان پذیر نیست؛ زیرا حرکت از کمال به نقص نمیتواند ویژگی ذاتی یک شیء باشد. صورت دوم نیز با عنایت الهی سازگار نیست؛ زیرا مقتضای حکمت او این است که هر موجودی را به کمال ممکن خود برساند.51
نقد تناسخ صعودی
خطای تناسخ صعودی در تبیین خط تکامل است که آن را به صورت منفصل و جدا از هم تلقّی میکند. این تلقّی نفس را روزی در عالم نبات محبوس کرده، سپس از آنجا به عالم حیوان منتقل میسازد، و پس از طی مراحلی، آن را متعلق به بدن انسان میداند. نفس در این نظریه، همانند مرغی است که از قفسی به قفس دیگر منتقل میشود، و هرگز میان این مراتب، اتصال و پیوستگی برقرار نیست؛ «نفس» در هر دورهای برای خود بدنی دارد، تا لحظهای که به واپسین بدن برسد و هنگام مرگ به عالم آخرت ملحق شود. در این نظریه، به شرط آنکه مراتب مزبور را متصل و به هم پیوسته بینگاریم، با حرکت جوهری کاملاً هماهنگ است، و در حقیقت حرکت جوهری در این نظریه به صورت منفصل منعکس شده است؛ در حالی که اگر قید انفصال برداشته، و گفته شود که نطفة انسان از دوران جنینی تا هنگام کمال، مراحل نباتی و حیوانی را می پیماید و به مرتبة انسانی میرسد، بدون اینکه برای نفس متعلقات و موضوعات مختلفی باشد، منافاتی با نظریة حرکت جوهری درکار نخواهد بود. با این همه، چنین نظریه ای هرچند با معاد تصادم ندارد، از نظر برهان فلسفی مردود است.52
تفاوت رجعت با معاد جسمانی
بنا بر آنچه امامیه دربارۀ رجعت معتقدند، ممکن است برخی آن را با تناسخ همسان بدانند. برای رفع این شبهه همان گونه که گذشت، می گوییم قوام تناسخ به دو چیز است:
1. تعدد بدن: در تناسخ دو بدن مطرح است: یکی آن بدنی که روح از آن خارج شده و دیگری بدنی است که روح بعد از مفارقت از بدن اول به آن تعلق گرفته است، و فرقی نمی کند بدن دوم، نباتی باشد، یا حیوانی و یا جنین؛
2. بازگشت نفس انسانی از کمال خود، به حدی که مناسب با بدنی باشد که به آن تعلق گرفته؛ خواه آن بدن گیاه باشد، خواه حیوان یا جنین و خواه انسان بالغ.
هر دو شرط در مانحن فیه مفقود است؛ چراکه در رجعت، نفس به بدن خود بازمی گردد؛ بدون اینکه کمالش را از دست بدهد و به همان بدنی که از او جدا شده بود تعلق می گیرد؛53 مانند انسانی که در خواب بوده و بیدار شده است.
نتیجه گیری
با توجه به اینکه همة انسان ها در قیامت حشر عقلی و نوری ندارند (چراکه این گونة حشر تنها ویژة اولیای کامل است) لذا ناقصان و متوسطان، حشر برزخی دارند که مجرد و نوری محض نیست؛ بلکه مشوب به مقادیر و اشکال است. انسان هایی که در این مرتبه محشور میشوند، دارای اشکال گوناگوناند که این اشکال در واقع تجسم و تجلی ملکات و صفات اخلاقی ـ اعتقادی آنهاست. غفلت از این مسئله و تلقّی اشتباه از حشر، موجب شده است که آن را به تناسخ ربط دهند؛ در حالی که این مطلب هیچ ربطی با آن ندارد. سرایر آدمیان در قیامت ظهور مییابد و اخلاق مذمومه در نفس به تناسب به ابدانی تجسم می یابد؛ برای نمونه متکبران و متهوران در پیکر شیر، و صاحبان خبث و حیله در شکل روباه ظهور میکنند.
در بحث رجعت، رجوع نفس پس از مرگ به عالم دنیا و تعلق دوباره به ماده، به ویژه بدن قبلی، مستبعد و مبطل تجرد روح و موجب بازگشت از فعل به قوه نیست؛ چراکه نفس، پیش از قطع ارتباطش از بدن نیز مجرد بود و بنابراین تعلق دوبارة او به بدن و ارتباطش با آن، منافاتی با تجردش ندارد. با توجه به اینکه ظرف رجعت در همین دنیاست و عالم، عالم ماده است، لذا روح نیز برای زندگی در چنین عالمی نیاز به بدن مادی دارد. پس روح به اذن الهی بازمی گردد و روابطی را که بین نفس و بدن بود و ضامن تأثیر و فعل نفس در ماده بود و بر اثر عروض موت مفقود شده بود، دوباره مانند صنعتگری که آلات و ابزار خود را از دست داده، فراهم و بازسازی می کند و قادر است دوباره قوا و ادوات بدن را به کار اندازد و حالات و ملکات خود را به واسطة افعال جدید به مرحلة فوق مرحله سابق برساند، بدون اینکه سیر نزولی و عقبگرد از حال کمال به نقص و از فعل به قوه کرده باشد.
همچنین تبدیل شدن صورت انسان به نوع دیگری از حیوانات، در این دنیا محال نیست؛ اما موجودی که پدید میآید، موجودی نیست که صورت انسانی را از دست داده باشد و صورتی دیگر جای گزین او شود. تبدیل شدن صورت انسان به نوع دیگری از حیوانات، مانند اینکه انسان به صورت میمون یا خوک درآید، مانعی ندارد؛ زیرا آن از قبیل صورت فوقِ صورت است، نه اینکه صورت اول (صورت انسانیتی که نفس پیدا کرده) زایل شود و صورت دیگری مانند صورت میمونی به جای آن بنشیند تا مصداق تنزیل و رجوع از فعلیت به قوه باشد؛ یعنی در این حال فرد مزبور «انسانِ میمون» و «انسانِ خوک» خواهد بود. خلاصه اینکه نفس آدمی بر اثر ملکات ویژه، صورت هایی را به خود میپذیرد و این صورت ها در مقام نفس موجودند و هیچ مانعی ندارد که گاه در همین دنیا به مرحله ظهور و بروز هم برسد؛ چنان که در آخرت و پس از مرگ چنین خواهد شد. بنابراین مسخ امتهای گذشته، با تناسخ مصطلح متفاوت است؛ هرچند آن گونه مسخ در این دنیا صورت گرفته است، به معنای تعلق روح به بدن دیگر نیست تا محالات سابق پیش آیند؛ بلکه به معنای ظهور ملکات روح در این دنیاست. این مطالب هیچ منافاتی با معاد جسمانی - روحانی ندارند؛ چراکه قصد جای گزینی آن را ندارند تا اینکه در تضاد با هم باشند. تنها موردی که قصد جای گزینی معاد را داشت، همان تناسخ نامحدود و مطلق بود که ادلّة ابطال آن گذشت.
منابع
ابراهیمی دینانی، غلام حسین، اندیشه های حکیم زنوزی درباره معاد، تهران، حکمت، 1368.
ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، چ دوم، تهران، دفتر نشر کتاب، 1403 ق.
ـــــ، الاضحویة فی المعاد، تهران، شمس تبریزی، 1382.
ـــــ، النجاة، تهران، دانشگاه تهران، 1364.
احسائی، ابن ابی جمهور، عوالی اللئالی، قم، سید الشهداء(ع)، 1405 ق.
جرجانی، علیبن محمد، التعریفات، بیروت، دارالسّرور، 1408ق.
حسن زاده آملی، حسن، عیون مسائل نفس، تهران، امیرکبیر، 1371.
حکمت، علی اصغر، تاریخ ادیان، تهران، گوته، 1371.
حلّی، حسن بن یوسف، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، تصحیح حسن حسن زاده آملی، قم، جامعة مدرسین، 1407ق.
راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، قم، دفتر نشر کتاب، بی تا.
سبحانی، جعفر، اللهیات، قم، مؤسسةالامام الصادق(ع)، 1417ق.
ـــــ، معادشناسی در پرتو کتاب، سنت و عقل، ترجمه علی شیروانی، تهران، الزهرا، 1370.
ـــــ، منشور جاوید، اصفهان، کتابخانه عمومی امیرالمومنین، 1364-1360.
شریف، میان محمد، تاریخ فلسفه در اسلام، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1370.
شرتوتی اللبنانی، سعید، اقرب الموارد، قم، منشورات مکتبة آیة ا...العظمی المرعشی النجفی، 1403ق.
صادقی، مجید، «نفس و تناسخ»، مشکو ة، ش 58 و 59، بهار و تابستان 1377، ص157-179.
ملاصدرا (صدرالدین محمدبن ابراهیم شیرازی)، زاد المسافر، چ سوم، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1381.
ـــــ، حکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیه الاربعه، بیروت، دار الاحیاء التراث، 1981م.
ـــــ، رساله سه اصل، تهران، دانشگاه علوم معقول و منقول، 1340.
ـــــ، شواهد الربوبیه، مشهد، المرکز الجامعی للنشر، 1360.
ـــــ، العرشیه، تهران، مولوی، 1361.
ـــــ، المبداء و المعاد، تهران، انجمن حکمت و فلسفه، 1357.
ـــــ، مفتاح الغیب، تهران، موسسه تحقیقات فرهنگی، 1363.
ـــــ، اسرار الآیات، تهران، انجمن حکمت و فلسفه، 1360.
طباطبائی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، چ پنجم، قم، جامعة مدرسین، 1417 ق.
غروی اصبهانی، محمدحسین، «رساله فی اثبات المعاد الجسمانی»، تصحیح رضا استادی، نور علم، ش12، آبان 1364، ص135-140.
فیاضی، غلام رضا، علم النفس فلسفی، تحقیق محمدتقی یوسفی، قم، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)،1389.
قربانی، رحیم، «براهین ابطال تناسخ در حمکت متعالیه در بوته نقد»، معرفت فلسفی، ش2، زمستان 1386، ص 96-53.
مدرس، آقاعلی، «سبیل الرشاد فی اثبات المعاد»، تصحیح محسن کدیور، نامه مفید، ش8، زمستان 1375، ص97-152.
مطهّری، مرتضی، معاد، تهران، صدرا، 1373.
ناس، جان بایر، تاریخ جامع ادیان، ترجمه علی اصغر حکمت، چ چهارم، تهران، سازمان انتشارات، 1344.
ناصح، علی احمد، دونادون یا رجعت، قم، ستاد منطقه دو کشوری سازمان تبلیغات اسلامی، 1372.
نیکزاد، عباس، «پژوهشی در باب معاد جسمانی»، رواق اندیشه، ش 39، اسفند 1383، ص3-12.
* دانشجوی دکتری مدرسی معارف (مبانی نظری اسلام) مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)
دریافت: 3/5/1390 ـ پذیرش: 28/10/1390 Mtorabpor@Yahoo.com
1. سعید الشرتوتى اللبنانى، اقرب الموارد، ج 2، ص 1294.
2. حسین بن محمد راغب اصفهانى، المفردات فى غریب القرآن، ص 490.
3. علىبن محمد جرجانى، التعریفات، ص31.
4. ملاصدرا، الشواهد الربوبیة فى المناهج السلوکیة، ص232.
5. همو، اسرار الآیات، 1جلد، ص148.
6. جان بایر ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمه علی اصغر حکمت، ص 155.
7. میان محمد شریف، تاریخ فلسفه در اسلام، ج 1، ص 31.
8. جان بایر ناس، همان، ص 155.
9. علی اصغر حکمت، تاریخ ادیان، ص 129.
10. رک: مجید صادقی، «نفس و تناسخ»، مشکو ة، ش 58.
11. ملاصدرا، حکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیه الاربعه، ج 9، ص 8.
12. ر.ک: جعفر سبحانى، معادشناسى در پرتو کتاب، سنت و عقل، ترجمه على شیروانى، ص 153.
13. علی احمد ناصح، دونادون یا رجعت، ص17.
14. دلیلی است که مشائین برای ابطال تناسخ ارائه داده اند.
15. مراد از نفس در این برهان، همان شخصیت مصطلح در علم روان شناسی نیست که با توجه به عوامل مختلف تغییر می کند و ممکن است که یک انسان احساس دو یا چند شخصیتی داشته باشد، بلکه مراد همان نفس ثابتی است که همة شئون انسان، از جمله شخصیت متغیر مطرح در علم روان شناسی نیز مستند به آن است.
16. حسن بن یوسف حلّی، کشف المراد، ص 113.
17. ملاصدرا، حکمت المتعالیة، ج 9، ص 9 - 10.
18. همان، ج9، ص 3.
19. ملاصدرا، رساله سه اصل، ص 48.
20. حسن حسن زاده آملی، عیون مسائل نفس، ص677-678.
21. ملاصدرا، حکمت المتعالیة، ص5 – 6؛ همو، الشواهد الربوبیة فى المناهج السلوکیة، ص232.
22. سیدمحمد حسین طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج13، ص 210.
23. ابن ابى جمهور احسائى، عوالی اللئالی، ج 4، ص72.
24. غلام رضا فیاضی، علم النفس فلسفی، تحقیق محمد تقی یوسفی، ص433.
25. ترمی الأحادیث بذلک الى جذب العامة للایمان، مسهبة ذلک الاسهاب، ترغب باللذات، و ترهب بالعذاب. (ابن سینا، الاضحویة فى المعاد، ص48).
26. همو، النجاة، ص 682.
27. ر.ک: همو، الاشارات و التنبیهات، ج 3، نمط 8، ص 356.
28. رک، ملاصدرا، حکمت المتعالیة، ج 9، ص 180-181.
29. فخر رازی و برخی از متکلمین.
30. سید محمدحسین طباطبائی، همان، ج19، ص 133.
31. ملاصدرا، حکمة المتعالیة، ج9، ص153، 156، 157و 180.
32. همان، ج 9، ص 180-181.
33. همو، زاد المسافر، ص 18 - 23.
34. همو، حکمة المتعالیة، ج9، ص 176 - 195.
35. همو، مبداء و معاد، ص 383 - 394.
36. همو، شواهد الربوبیه، ص 262.
37. همو، العرشیه، ص 246 - 250.
38. همو، مفتاح الغیب، ص595 - 599.
39. هر چند بدن او در دنیا بدن مادی و طبیعی است و بدنش در آخرت بدن اخروی است.
40. ملاصدرا، الشواهد الربوبیه، ص 276.
41. همان.
42. رک: آقا علی مدرس، «سبیل الرشاد فی اثبات المعاد»، نامه مفید، با تصحیح محسن کدیور، ش 8، زمستان 1375.
43. همان، ص114.
44. همان، ص150.
45. همان، ص111-113.
46. ابراهیمی دینانی، اندیشه های حکیم زنوزی درباره معاد، ص 75.
47. محمد حسین الغروی الاصبهانی، «رساله فی اثبات المعاد الجسمانی»، تصحیح رضا استادی، نور علم، ش 12، ص140-135.
48. آقا علی مدرس، همان، ص108.
49. ملاصدرا، حکمت المتعالیة، ج9، ص53.
50. البته این به عنوان تایید آن ها نیست چه بسا خیلی از آن ها مخالف براهین فلسفی باشند.
51. ملاصدرا، حکمت المتعالیة، ج 9، ص 16.
52. جعفر سبحانى، منشور جاوید، ج 9 ( تناسخ و معاد)، ص 190.
53. همو، اللهیات، ج4، ص 309 - 311.