امامت در مكتب صادق آل محمد(ص)
ضمیمه | اندازه |
---|---|
2.pdf | 452.03 کیلو بایت |
سال دوم، شماره سوم، پاييز 1390، ص 25 ـ 46
Ma'rifat-i Kalami، Vol.2. No.3, Fall, 2011
محمدحسين فارياب*
چكيده
امامت بهمعنايي كه شيعه بدان معتقد است، اساسيترين باوري است كه موجب امتياز شيعة اماميه از ديگر فرق اسلامي شده است. امامت بهلحاظ عقلي و نقلي محل بحث و بررسي عالمان شيعي بوده است. آنچه در اين نوشتار ميآيد، رويكرد نقلي و تاريخي به اصل امامت، با استفاده از بازخواني سخنان امام صادق(ع) است. بر اساس مهمترين يافتههاي اين پژوهش، تبيينها و توصيفهاي موجود در دوران امام صادق(ع) جهشي چشمگير نسبت به دوران نخستين پيدايش تشيع داشته است؛ چنانكه موجب اعتقاد برخي به الوهيت امامان در آن دوران شده است. «امام» در منظر امام صادق(ع) كسي است كه حجت خدا بر بندگان بوده، مرجعيت ديني، علمي، اخلاقي و سياسي را بر عهده دارد و واسطة فيض ميان خدا و بندگان بوده، منصوب از جانب خدا، معصوم و داراي علم خدادادي است.
كليدواژهها: امام صادق(ع)، امامت، عصمت، علم، نصب، مرجعيت.
*. دانشجو مقطع دکتری، رشته کلام اسلامی، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) m.faryab@gmail.com
دريافت: 1391/2/10ـ پذيرش: 1391/6/14
مقدمه
پس از شهادت امام باقر(ع) در سال 114 هجري قمري، رهبري جامعة شيعي تا سال 148 هجري قمري بر عهدة امام صادق(ع) بود. دوران امامت امام صادق(ع) يكي از دورانهاي طلايي عصر حضور معصومان به شمار ميرود؛ چراكه فضاي علمي آن دوران بهگونهاي بود كه معارف ناب اسلامي را به جامعه منتقل ميكرد.
اگرچه بيشتر روايات رسيده از امام صادق(ع) مربوط به دانش فقه است، اما روايات اعتقادي و كلامي آن حضرت نيز دربردارندة معارف بسيار ارزشمندي است؛ از اينرو، چنانكه فقهاي شيعه در طول تاريخ تشيع، بهدرستي و بهوفور از سخنان امام صادق(ع) بهره بردهاند، بر متكلمان نيز لازم است تا براي به دست آوردن معارف اعتقادي يا تعميق آنها، خود را به اين منبع عظيم علم و دانش رسانده، از آن بهرهمند شوند؛ كاري كه به نظر ميرسد در طول تاريخ، كمتر بدان توجه شده است. در اين ميان، از آنجاكه اصل امامت اصل شاخص و فارق ميان شيعه و غير شيعه به شمار ميآمد، از اهميت بسزايي براي امام صادق(ع) برخوردار بود. ازاينرو، افزون بر رواياتي فراوان كه از آن حضرت در خصوص مباحث مختلف امامت صادر گرديده، مناظراتي نيز در اينباره برگزار شده است.
از سوي ديگر، مسئلة امامت يكي از مهمترين مسائلي است كه بيشترين اختلاف ميان شيعه و اهل سنت را به خود ديده است. روشن است كه پردازش و تبيين فروعات اين مسئلة، همچون هر مسئلة ديني، سير تاريخي ويژهاي دارد. با توجه به آنچه گذشت، ميتوان گفت: نگاه تاريخي به مسئلة امامت در دوران امام صادق(ع) از يك سو، و نگاهي كلامي به محتواي آنچه در اين دوران دربارة مسئلة امامت مطرح ميشود، از سوي ديگر، اهميتي ويژه دارد.
آنچه در اين نوشتار ميآيد، تبيين مسئلة امامت در دوران امام صادق(ع) با استناد به سخنان آن حضرت است.
1. تبيين كلي جايگاه امامت
اينكه امامت دقيقاً چه جايگاهي در نظام هستي دارد، از مباحثي است كه بايد از مجموع سخنان امام صادق(ع) به دست آيد؛ اما بهطوركلي ميتوان به دورنمايي از اين جايگاه دست يافت.
از روايات استفاده ميشود كه تبيين مقام اهلبيت(ع) و ائمة اطهار(ع)، بيش از ائمة پيشين، محور كار امام صادق(ع) بوده است؛ تا آنجا كه بر اساس سخنان آن حضرت تمام پيامبران به ولايت امامان و برتري ايشان بر ديگران اقرار كردهاند. ابوبصير از ايشان چنين نقل ميكند: «ما من نبي نبئ ولا من رسول أرسل إلا بولايتنا وبفضلنا علي من سوانا.»1
امام صادق(ع) گاه با كاربست برخي واژگان رفيع، به عظمت جايگاه امامت اشاره كردهاند. ايشان دستكم سي بار از مفهوم «حجت الله»،2 شش بار از مفهوم «امين الله»،3 پنج بار از مفهوم «اولي الامر»،4 دو بار از مفهوم «وجه الله»5 و يك بار از مفهوم «نور الله»6 و... استفاده كردهاند كه هر يك از اين واژگان، خود آيينه و بابي بهسوي معرفت امام است.
تبيين جايگاه امامت، به همين موارد خلاصه نميشود. در روايات امام صادق(ع)، اهلبيت محل رفتوآمد ملائكه، خانة رحمت، عهد خدا، حرم الله الاكبر، معدن علم و... معرفي ميشوند.7 آن حضرت در خطبهاي ديگر، بهطور علني امام را حجت خدا، واسطة فيض و ... معرفي فرموده است.8 در اين دوران، تأويلهاي باطني از آيات و تطبيق آنها بر ائمه(ع) به چشم ميآيد؛ چنانكه محسودون9 و راسخون10 در علم، بر ايشان تطبيق مييابد.
در رواياتي، عالمان در آية «هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون»، (زمر: 9) ائمه(ع)، و غير عالمان دشمنان ايشان معرفي ميشوند.11
در آية «وعلامات و باالنجم هم يهتدون»، (نحل: 16) نجم به رسول خدا(ص) و علامات بر ائمه(ع) تطبيق مييابد.12 مقصود از آيات در آية «وما تُغْنِي الْآياتُ وَالنُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا يؤْمِنُون»، (يونس:101) همان ائمه(ع)، و مقصود از «نذر» پيامبران معرفي ميشود.13 مقصود از سابق بالخيرات،14 و اهل الذكر در روايات متعددي15 و نيز «قوم» و «مسئولون» در آية «وَإِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَلِقَوْمِكَ وَسَوْفَ تُسْئَلُون»، (زخرف:44) در رواياتي متعدد، ائمه(ع) دانسته ميشود.16 همچنين مقصود از «اوتوا العلم» در آية «بل هو آيات بينات في صدور الذين اوتوا العلم»،17 بر امامان تطبيق مييابد.18 «ائمة يهدون بأمرنا»، (انبياء:73) همان ائمة اطهار(ع) معرفي ميگردد.19 امام، استوارترين راهي دانسته ميشود كه قرآن بهسوي آن هدايت ميكند.20 مؤمناني كه اعمال انسانها بر آنها عرضه ميشود، خود ائمه(ع) معرفي ميگردند.21 راهي كه به استقامت در آن توصيه شده است، ولايت عليبن ابيطالب(ع) و ديگر ائمه است.22 مقصود از «هاد»23 اميرالمؤمنين(ع) دانسته ميشود.24
توصيه به محبت و موالات اهلبيت(ع) با استناد به روايات رسول اكرم(ص) مورد تأكيد است.25 چنانكه گاه دريافت شفاعت از رسول خدا(ص) مشروط به داشتن ولايت اميرالمؤمنين(ع) معرفي ميشود.26
شايد خطبهاي كه اسحاقبن غالب از امام صادق(ع) در باب جايگاه امامت نقل كرده است، جامعترين سخنان باشد. برخي از فرازهاي اين خطبه چنين است: «همانا خداي تعالي بهوسيلة امامان هدايت(ع) از خاندان پيامبرش(ص)، دينش را آشكار فرمود و از راه روشن خود، بهوسيلة ايشان پرده برداشت و براي آنان از درون سرچشمههاي دانش خود دري گشود. پس، از امت محمد(ص) هر كه حق واجب امام خود را بشناسد، شيريني ايمان خود را خواهد چشيد و حُسن اسلامش را خواهد شناخت؛ زيرا خداي تعالي امام را نشانهاي براي خلق خود گماشته است و او را حجتي بر فرمانبرداري خود قرار داد و تاج وقار بر او پوشانيد و از نور جباريت خويش او را درپوشيد و وسيله و سببي ميان او و عالم بالا بهمنظور ارتباط برقرار ساخت كه موادّش [يعني همان فيض، هدايتها و الهامهاي الهي]27 از او جدا نميشود و كسي را به آنچه نزد خداست دسترسي نيست، مگر از راه اسباب او؛ و خداوند اعمال بندگان را جز با شناخت امام نميپذيرد. پس او به مشكلات تاريك و سنّتهاي پوشيده و مخفي و فتنههايي كه به اشتباه ميافكند، آگاه است؛ و همواره خداوند آنان را براي خلق خود از فرزندان حسين(ع) از پس هر امامي (يكي پس از ديگري) اختيار ميكند... آنان پيشواياني هستند از جانب خدا كه به حق راه مينمايند و حق گرايند؛ حجتهاي خدايند و حافظان و حاميان او بر بندگانش؛ و بندگان به پيروي از سيره و روش ايشان دينداري كنند و شهرها با نور ايشان روشني مييابد و به بركت آنان آثار ديرينه رشد مييابد. خداوند آنان را ماية زندگي مردم و چراغهايي براي تاريكي [و كليدهاي سخن] و ستونهاي اسلام قرار داده است. قلم تقدير تغييرناپذير الهي بدين گونه دربارة ايشان جريان يافت (كه چنين باشند)... هنگامي كه در عالم ارواح او [امام] را آفريد و نيز در عالم اجساد كه پيكرش را به وجود آورد، زير نظر خود او را ساخت. او پيش از خلقتش بهصورت انساني سايهاي در جانب راست عرش خدا بود و در علم نهاني خداوند، حكمت به او داده شده بود. خداوند او را با علم خويش برگزيد و به دليل پاكياش اختيار فرمود. او يادگار آدم(ع) و برگزيده از ميان ذرية نوح(ع) و اختيارشده از تبار ابراهيم(ع) و چكيدهاي از نسل اسماعيل(ع) و خلاصهاي از عترت محمّد(ص) است. همواره مورد توجه خاص خداوند بوده و هست و او را بهوسيلة فرشتگانش نگهداري ميكند... .»28
به نظر ميرسد، چنين تبيينهايي موجب شده بود تا برخي مقام ائمه(ع) را تا حد خدايي و الوهيت بالا برند كه اين كار به شدت مورد غضب و انكار ائمه(ع) قرار گرفت.29
2. ضرورت وجود امام
چنانكه در مقدمة اين نوشتار بيان شد، مسئلة امامت همچون هر مسئلة ديني، بهلحاظ تبيين و پردازش توسط متوليان دين و مذهب، سيري تاريخي را به خود ديده است. با نگاهي به مجموعة رواياتي كه پيش از امام صادق(ع) دربارة امامت صادر شده است، به نظر ميرسد ميتوان مدعي شد از جمله مسائلي كه براي نخستين بار در عصر حضور معصومان(ع) در زمان امام صادق(ع) مطرح شد، تبيين ضرورت وجود امامت است. بهطور قطع، وجود پيروان عمروبنعبيد30 كه منكر ضرورت امامت بودند، در تبيين فراوان اين مباحث مؤثر بوده است. دراينباره مناظرهاي ميان هشامبن حكم و فردي از شام در حضور امام صادق(ع) صورت گرفته است. اگر چه در اين مناظره، هشام است كه استدلال اقامه ميكند، اما تقرير امام بهمعناي درستي آن است. هشام در بيان استدلال خود، پس از اثبات ضرورت بعثت پيامبران، ميپرسد: تكليف انسانها پس از رسولالله(ص) چيست؟ مرد شامي قرآن و سنت را مرجع مردم ميخواند. پس از آن، هشام با اشاره به وجود اختلافات ميان مسلمانان ثابت ميكند كه لازم است كسي وجود داشته باشد كه به اخبار آسمان و زمين آگاه بوده، رافع اختلافات باشد و چنين فردي همان امام است.31
البته دقت در اين روايت، هادي اين نكته است كه هدف از آن، اثبات ضرورت امامت در بعد مرجعيت ديني است.
از منظر امام صادق(ع)،، امام همان حجت خدا بر بندگان است. «الحُجة» در لغت، بهمعناي سبب پيروزي بر خصم،32 برهان33 و دليل روشن34 براي احتجاج آمده است. به گفتة ارباب لغت، جمع اين واژه، «حُجَج» است و هنگامي كه عرب ميگويد: «احتجّ بالشيء»، مقصودش اين است كه از آن شيء بهعنوان حجت و دليل خود استفاده كرده است.35 امام صادق(ع) به دفعات مفهوم «حجت الله» را دربارة امامان بهكار بردهاند.36
با توجه به معناي لغوي اين مفهوم، روشن ميشود امام كسي است كه خداوند متعال با وجود او بر بندگان احتجاج ميكند. از همين روست كه امام صادق(ع) بارها بر خالي نبودن زمين از امام تأكيد ميورزد37 و تصريح ميكند كه وجود امام روي زمين هماره لازم است؛ به گونهايكه اگر تنها دو نفر روي زمين باشند، يكي از آن دو حجت خواهد بود.38 ايشان در تبيين چرايي اين مطلب فرمودند: «اگر مردم تنها دو نفر باشند، يكي از آن دو امام است.» آنگاه فرمودند: «آخرين كسي كه از دنيا ميرود، امام است؛ براي آنكه كسي حجتي بر خداوند نداشته باشد تا بگويد: خداوند او را بدون آنكه حجتي از جانب خود بر او بگمارد، رها كرده است.»39
3. مناصب امام
از آنچه گفته شد، دانسته ميشود كه خداوند امامان را به مقام امامت منصوب كرده است. اينك بايد دانست كه خداوند متعال چه مناصب يا مسئوليتهايي را به ايشان واگذار كرده است.
1-3. مرجعيت ديني
يكي از مناصب و مسئوليتهايي كه امام صادق(ع) براي متصدي منصب امامت بيان ميفرمايد، منصب مرجعيت ديني است. عبداللهبن سليمان عامري در اين زمينه نقل ميكند كه امام صادق(ع) فرمودند: «هيچ زماني بر زمين نگذشته، مگر آنكه خداوند حجتي در آن داشته است كه حلال و حرام را ميشناسانده و مردم را به راه خدا دعوت كرده است.»40
ايشان در روايت ديگري فرمودند: «همانا خداوند زمين را بدون عالم رها نميكند و اگر چنين نباشد، حق از باطل شناخته نميشود.»41
همچنين اسحاقبن عمار از امام صادق(ع) نقل ميكند كه فرمودند: «همانا زمين خالي نماند، جز اينكه بايد در او امامي باشد؛ براي آنكه اگر مؤمنان چيزي (به احكام خدا) افزودند، آنها را به حق برگرداند؛ و اگر چيزي كاستند، آن كاستي را برايشان تمام كند.»42
2-3. وساطت فيض
بر اساس روايات متعدد و مستفيض، خداوند متعال كه فياض مطلق است، بهواسطة حضور حجت خود در عالم، فيضش را بر اهل عالم عطا ميكند. به ديگر سخن، جهان با فيض خداوند متعال است كه پايدار مانده است. بر اساس روايات، فيض خداوند با واسطة وجود حجت الله است كه در عالم فيض متجلي ميشود و عالم پايدار ميماند. پايداري اين عالم، به وجود نعمتها، نزول باران، بر جاي ماندن آسمان و زمين، و... است؛ چنانكه در قرآن كريم آمده است: «آيا نديدي كه خداوند آنچه را در زمين است، مسخّر شما كرد و (نيز) كشتيهايي را كه به فرمان او بر صفحة اقيانوسها حركت ميكنند؛ و آسمان را نگه ميدارد تا جز به فرمان او، بر زمين فرو نيافتند؟... .»
در اين آيه، از نگهداشتن آسمان و فرود نيامدن آن بر زمين خبر داده شده است. در روايات نيز ـ چنانكه خواهد آمد ـ تصريح شده است كه خداوند متعال بهواسطة حجت الله و امامان است كه چنين ميكند.
اين حقيقت، پيشتر به بياني زيبا در كلام امام سجاد(ع) مطرح شده بود: «ما امام مسلمانان و حجتهاي خدا بر عالميان... هستيم و ما موجب امان اهل زمينيم؛ چنانكه ستارهها موجب امان اهل آسماناند. ماييم كه خدا بهوسيلة ما آسمان را نگاه داشته است تا بر زمين نيافتد، جز به اجازة او؛ و براي ما آن را نگهداشته تا بر اهلش موج نزند و براي ما باران ببارد و رحمت خويش را نشر سازد و زمين بركات خود را بيرون دهد؛ و اگر امام در زمين نباشد، زمين اهل خود را فرو برد.»43
امام صادق(ع) نيز در بياني موجز، خطاب به ابوحمزة ثمالي فرمودند: «اگر زمين بدون امام باقي بماند، در هم فروريزد.» 44 همچنين مفضلبن عمر از ايشان نقل ميكند كه دربارة ائمه(ع) فرمودند: «خداوند آنها را اركان زمين قرار داد كه اهل آن را در خود فرو نبرد.»45 ايشان خطاب به سعيد الاعرج و سليمانبن خالد نيز همين سخن را تكرار كردند.46 ضمن آنكه خطبهاي كه پيشتر در بحث جايگاه امامت نقل كرديم، بيانگر منصب وساطت فيض براي امامان است. اين سخنان يادآور همان حقيقتي است كه از آن به وساطت فيض ياد كرديم.
4-3. مرجعيت هدايت رفتاري و عملي
در گذشته، از مرجعيت ديني امام سخن به ميان آورديم. به نظر ميرسد، كه ميتوان منصب مرجعيت ديني را از منصب مرجعيت هدايت رفتاري و عملي جدا كرد؛ بدين بيان كه ممكن است كسي مسئول پاسخگويي به پرسشهاي دينيِ مردم باشد، اما نتوان از او بهعنوان الگوي هدايت رفتاري جامعه ياد كرد.
بيترديد، منصب مرجعيت هدايت رفتاري و عملي، يكي از مناصبي است كه در روايات واردشده از امامان، جايگاهي خاص داشته است؛ چنانكه قرآن كريم نيز با آياتي همچون «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»؛ (احزاب:21) پيامبر(ص) را الگوي اخلاقي مردم معرفي كرده است. اين منصب را ميتوان از كاربست واژگاني همچون «وجه الله» براي امامان به دست آورد. امام صادق(ع) در يكي از سخنان خود ـ كه به طريقي صحيح نقل شده است ـ فرمود: «نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي لَا يهْلِك»؛47 «ما وجه الله هستيم كه نابود نميشود.»
بيگمان هرگونه تصويري از مفهوم «وجه الله» كه مستلزم جسمانيت خداوند باشد، با ادلة عقلي و نقلي محكوم و مردود است. از اين روست كه امام رضا(ع) به اباصلت فرمود: «اي اباصلت! هر كسي كه خداوند را به صورت، همچون ساير صورتها توصيف كند، كفر ورزيده است.»48
واژة «وجه» بهمعناي جلوي هر چيز49 است كه در فارسي به آن «صورت» گفته ميشود.50 صاحب كتاب التحقيق، اصل و ريشة آن را بهمعناي قسمتي از شيء ميداند كه به آن توجه ميشود.51
به نظر ميرسد، يكي از كاركردهاي «وجه» و «صورت» آن است كه انسان با نگاه به آن، صاحب صورت را ميشناسد. به ديگر سخن، آن گاه كه صورت كسي را ميبينيم، قادر به شناختن او ميشويم. همچنين ميتوان گفت: «وجه» آن قسمتي از انسان است كه به آن توجه كرده يا به آن روي ميكنند تا او را بشناسند.
با توجه به اين تحليل ميتوان گفت: «وجه الله» چيزي است كه بهوسيلة آن به خدا توجه ميگردد و خدا با آن شناخته ميشود. بنابراين، وجه الله وسيلهاي است كه با نگاه به او، خدا قابل شناخت است. اينك ميتوان در معناي حديث يادشده گفت: امام همان كسي است كه آينة خدا بوده، وسيلهاي است تا از طريق آن خداوند شناخته شود؛ يعني ـ چنانكه خواهد آمد ـ آنها چنان رفتار ميكنند كه ديگران را به خدا رهنمون ميسازند.
ايشان در سخني ديگر، پس از تفسير وجه الله به «دين»، خطاب به خيثمةبن عبدالرحمان فرمودند: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) وَأَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) دِينَ اللَّهِ وَوَجْهَهُ وَعَينَهُ فِي عِبَادِهِ وَلِسَانَهُ الَّذِي ينْطِقُ بِهِ وَيدَهُ عَلَي خَلْقِهِ وَنَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي يؤْتَي مِنْهُ...»؛52 «رسولالله(ص) دين خدا، و وجه و چشم او ميان بندگان، و زباني است كه با آن سخن ميگويد و دستي است كه بر بندگانش دارد. و ما وجه خدا هستيم كه از آن آمده ميشود.»
ايشان در سخني ديگر نيز خطاب به مروان صبّاح فرمودند: «خداوند ما را آفريد؛ پس آفرينش ما را نيكو قرار داد... ما را وجه خود كه از آن آمده ميشود، قرار داد.»53
بنابراين ميتوان گفت كه نفس پيامبران، رسولان و امامان، راهي است بهسوي خداوند متعال، و رسيدن به خداوند از اين طريق ممكن است. به ديگر بيان، سلوك و رفتار آنها بهگونهاي است كه موجب توجه مردم به خداوند متعال ميشود.
اگر چنين برداشتي از روايت را بپذيريم، شأني افزون بر مرجعيت ديني براي امام ثابت ميشود و به نظر ميرسد كه رفتار امام نيز از اين طريق، رفتاري معصومانه و عاري از گناه دانسته شده است. مرجعيت هدايت رفتاري و عملي ايشان نيز از اين طريق قابل اثبات است؛ زيرا رفتار و سلوك عاصيانه نميتواند موجب توجه مردم به خداوند شود.
با توجه به آنچه گذشت، روشن ميشود «وجه الله» كسي است كه آينة تمامنماي خداوند متعال است و موجب توجه ديگران به خدا ميشود. اين ويژگي جز اين نيست كه رفتار و كردار او انسان را به ياد خدا مياندازد. روشن است كه اگر كسي داراي چنين ويژگياي باشد، ميتواند مرجع و الگوي اخلاقي مردم نيز به شمار آيد.
5-3. زعامت سياسي
زعامت سياسي و اجتماعي، از ديگر مناصبي است كه بر عهدة امام(ع) است. قرآن كريم در آية اولي الامر54 از اين حقيقت سخن به ميان آورده است. اين تفسير از آية شريفه، بهوسيلة امام صادق(ع) بيان شده است. دراينباره، ابواليسع ـ از اصحاب امام صادق(ع) ـ از ايشان خواست تا اركان دين اسلام را كه يك مسلمان بايد به آنها معرفت و اعتقاد داشته باشد، به وي بشناساند. امام(ع) پس از بيان مواردي فرمودند: «...وَ الْوَلَايةُ الَّتِي أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا وَلَايةُ آلِ مُحَمَّد(ص)»؛55 «... و ولايتي كه خداوند متعال به آن امر كرده، ولايت خاندان محمد(ص) است.»
ابواليسع پس از شنيدن سخن امام خواستار دليلي بر اين مطلب شد. امام صادق(ع) آية اولي الامر را دليل بر مدعاي خود قرار دادند و در ادامه فرمودند: «رسول خدا(ص) فرمودند: هر كس بميرد، درحاليكه امام خود را نشناخته باشد، به مرگ جاهليت مرده است. و ولايت امر با پيامبر و علي(ع) بود و ديگران گفتند معاويه؛ و پس از او حسن و حسين(ع) بوده است و ديگران نيز گفتند يزيدبن معاويه و حسينبن علي(ع) بوده است؛ در حاليكه مساوي نيستند... پس از آن، عليبن الحسين و محمدبن علي(ع) بودند. و شيعه تا پيش از امام باقر(ع) مناسك حج و حلال و حرام خود را نميشناختند تا آنكه امام باقر(ع) مناسك حج و حلال و حرام را براي آنها تبيين كرد.»56
از فضاي روايت، بهخوبي به دست ميآيد كه واليان امر يا همان اولي الامر، افزون بر آنكه مسئوليت مرجعيت ديني جامعه را بر دوش دارند، زمامدار سياسي جامعه نيز هستند.
4. ويژگيهاي امام
صفات و ويژگيهاي فراواني براي امام در سخنان امام صادق(ع) وجود دارد؛ بهگونهاي كه ميتوان دوران امامت امام صادق(ع) را از جهت تبيين صفات و ويژگيهاي امام، دوراني منحصربهفرد دانست. اين ويژگيها عبارتاند از:
1-4. مفترضالطاعة بودن
از جمله ويژگيهايي كه بارها در سخنان امام صادق(ع) براي امامان(ع) بيان شده است، ويژگي مفترضالطاعة بودن است. در اين زمينه حسينبن ابيالعلاء نقل ميكند كه از امام صادق(ع) پرسيدم: آيا اطاعت از اوصيا واجب است؟ امام(ع) فرمود: «آري. آنها همان كسانياند كه خداوند متعال دربارة آنها فرمود: أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ.»57
همچنين هنگامي كه حمرانبن اعين از امام صادق(ع) دربارة آية «فَقَدْ آتَينا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ والحكمة وَ آتَيناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً» سؤال كرد، امام(ع) «ملك عظيم» را به «اطاعت» تفسير نمودند58 و در روايتي ديگر، امامان را مصاديق اين آيه معرفي فرمودند.59
اهميت اين مفهوم چنان است كه بر اساس برخي روايات، يكي از واجبات عقيدتي و معرفتي شيعيان دربارة امامان، اعتقاد به مفترضالطاعه بودن آنان است. دراين باره، از حمزةبن حمران نقل شده است كه امام صادق(ع) فرمودند: «نوة من در سرزمين خراسان در شهري كه طوس ناميده ميشود، كشته خواهد شد. هر كس او را درحاليكه دانا به حق اوست زيارت كند، در قيامت دست او را گرفته، وارد بهشت ميكنم... .» سؤال كردم: شناخت حق او به چه چيزي است؟ فرمود: «اينكه بداند او امام مفترض الطاعه است... .»60
بهلحاظ تاريخي ميتوان مدعي شد كه اين مفهوم، جايگاهي خاص و روشن نزد برخي اصحاب ائمه و ديگران داشته است. اين مدعا با مراجعه به منابع رجالي و روايي قابل اثبات است؛ چنانكه منصوربن حازم نيز در روايتي خطاب به امام صادق(ع) گفت: «أَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنَّكَ أَنْتَ الْحُجَّةُ وَ أَنَّ طَاعَتَكَ مُفْتَرَضَة.»61
در همين زمينه سعيد اعرج نيز نقل ميكند: روزي نزد امام صادق(ع) بوديم كه دو نفر از زيديه نزد ايشان آمدند. يكي از آن دو پرسيد: آيا ميان شما امام مفترضالطاعه هست؟ حضرت فرمود: نه. گفتند: از تو به ما خبر رسيده كه فتوا داده و اقرار كردهاي كه قائل به امام مفترضالطاعه هستي... و آن خبردهندگان، انسانهايي باتقوايند... .»62
از اين روايت دانسته ميشود كه اعتقاد به وجود امامي مفترض الطاعه ميان خاندان پيامبر اكرم(ص)، اعتقادي منحصر به شيعة اماميه نبوده است. ضمن آنكه، با توجه به انبوه رواياتي كه امام را فردي مفترضالطاعه معرفي ميكند، روشن ميشود كه پاسخ امام، به دليل تقيه بوده است.
2-4. عالم به علم الهي
تبيين مسئلة علم نيز همچون ديگر مسائل موجود در اصل امامت، در دوران امام صادق(ع) نمودي چشمگير داشته است؛ تاآنجاكه در برخي روايات، از امام تنها با عنوان «عالم» ياد كردهاند؛ چنانكه در روايتي فرمودند: «همانا علمي كه همراه با حضرت آدم(ع) به زمين نازل شد، [همراه او] به بالا برنگشت و هر عالمي كه از دنيا رفت، علم او را به ارث برد. همانا زمين خالي از عالم نميماند.»63
در بيانات امام صادق(ع) بارها با عبارت «وَخُزَّانُهُ عَلَي عِلْمِهِ وَالْقَائِمُونَ بِذَلِك»،64 بر عظمت علمي امام تأكيد شده است؛ چنانكه گاه اميرالمؤمنين(ع) وارث علوم تمام پيامبران معرفي ميشود.65
در اين دوران است كه همة كتابهاي آسماني نزد ائمه دانسته ميشود؛66 علم ايشان برتر از علم موسي و خضر(ع) و بهطور كلي، عالم به گذشته و حال آينده معرفي ميگردند: «... لو كنت بين موسي والخضر لأخبرتهما أني أعلم منهما ولأنبأتهما بما ليس في أيديهما لأن موسي والخضر أعطيا علم ما كان ولم يعطيا علم ما هو كائن إلي يوم القيامة و إن رسول الله أعطي علم ما كان و ما هو كائن إلي يوم القيامة فورثناه من رسول الله(ص).»67
در سخنان امام صادق(ع) متصدي منصب امامت، وارث مصحف فاطمهƒ و نيز مصحف اميرالمؤمنين(ع) است.68 علم امام چنان گسترده معرفي ميشود كه گويا امام، حجت و خليفة خدا كسي است كه هر پرسشي از او شود، بايد پاسخ آن را بداند.69 امام آگاه به آنچه در آسمان و زمين و بهشت و جهنم است، معرفي ميگردد.70 مسئلة علم امام به 72 اسم از 73 اسم اعظم، و برتري علم ائمه از علم پيامبراني همچون موسي و عيسي(ع)، از مسائلي است كه به برخي اصحاب گفته ميشود.71
امام صادق(ع) در ديگر سخنان خود نيز بر مسئلة علم حجت الله تأكيد كردهاند. ايشان به هشامبن حكم فرمودند: «اي هشام! هر كس ترديد كند كه خداوند بهوسيلة حجتي، بر مردم احتجاج ميكند كه نزد او تمام چيزهايي كه مردم به آن نياز دارند، وجود ندارد، بر خداوند افترا زده است.»72
در اين دوران، امام صادق(ع) بر اين مسئله تأكيد دارد كه هرگاه بخواهد چيزي را بداند، ميداند.73 براي نمونه، در روايتي فرمودند: «والله لا يجعل حجة في أرضه يسأل عن شيء فيقول لا أدري»؛74 «خداوند روي زمين حجتي قرار نميدهد كه از او دربارة چيزي پرسش شود و او بگويد: نميدانم.» ايشان در سخني ديگر، خطاب به صفوان فرمودند: «خداوند بزرگوارتر و بزرگتر از آن است كه به بندهاي از بندگان خود احتجاج كند؛ سپس چيزي از اخبار آسمان و زمين را از او مخفي نگهدارد.»75 در اين روايت، چنين تبيين ميشود كه اساساً دادن چنين علومي به حجت الله، اقتضاي حكمت خداوند حكيم است.
ايشان همچنين در روايتي خطاب به هشامبن حكم ـ آنگاه كه هشام از گسترة علمي امام در شگفت مانده بود ـ فرمودند: «اي هشام! خداوند تبارك و تعالي بر بندگانش به كسي احتجاج نميكند كه نزد او تمام آنچه كه به آن نياز دارند، نباشد.»76
در روايتي ديگر امام صادق(ع) از امام حسن مجتبي(ع) نقل ميكند كه فرمود: «همانا براي خداوند دو شهر است: يكي در مشرق و ديگري در مغرب... بر هر كدام از آنها هزار هزار در است و در هر كدام از آنها هزار هزار زبان است كه هر كدام به زباني سخن ميگويد كه با زبان ديگري متفاوت است و من تمام زبانها را ميشناسم و آنچه در آن دو شهر و ميان آنهاست ميدانم و بر آنها حجتي جز من و برادرم حسين(ع) نيست.»77
روايات پيشگفته ـ بهويژه روايت اخير ـ نشانگر اين واقعيتاند كه علم امام تنها به علوم مربوط به دين محدود نميشود؛ بلكه خداوند متعال علومي بيشمار به ايشان عنايت كرده است.
افزون بر آن، احتجاجات امام صادق(ع) با دانشمندان علوم مختلف نيز ممكن است گواه بر مدعاي يادشده ـ مبني بر بهرهمندي امام از علوم غيرديني ـ باشد؛ چنانكه در مناظرة خود با طبيب هندي، از ريزترين مسائل در عصب مغز انسان سخن گفته است؛ بهگونهايكه طبيب، متحير و شگفتزده ميشود. امام به طبيب هندي فرمود: «آيا گمان ميكني من اين مطالب را از كتابهاي پزشكي فرا گرفتهام؟ طبيب گفت: بلي. امام فرمود: خير؛ به خدا سوگند آن را فقط از خداوند سبحان گرفتهام. پس به من بگو آيا من به طب عالمتر هستم يا تو؟ هندي گفت: من.»78 امام صادق(ع) در ادامه، نوزده سؤال طبي از وي پرسيد كه او در پاسخ همة آنها گفت: لا اعلم. وي پس از شنيدن پاسخهاي امام مسلمان شد و گفت: «أَنَا أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ عَبْدُهُ وَ أَنَّكَ أَعْلَمُ أَهْلِ زَمَانِك.»79
بيان خواص دارويي برخي ميوهها و غير آن نيز مؤيد اين مدعاست.80
با وجود اين، امام صادق(ع) تأكيد دارد كه از بهكاربردن اصطلاح «علم غيب» براي خود پرهيز كند و در مقابل، بر جنبة اعطايي بودن اين علم از جانب خداوند تأكيد ميفرمايد؛81 چنانكه وقتي عمار ساباطي پرسيد: آيا امام علم غيب دارد يا نه؟ امام فرمود: «لَا وَلَكِنْ إِذَا أَرَادَ أَنْ يعْلَمَ الشَّيءَ أَعْلَمَهُ اللَّهُ ذَلِك.»82
ضمن آنكه تأكيد فراوان بر محدَّث بودن امامان نيز تبييني ديگر از اعطايي بودن علم امامان است.83
از سوي ديگر، بر اين نكته نيز تأكيد ميشود كه امام علم خود را همواره و به تدريج از خداوند دريافت ميكند: «لَيسَ هَذَا هُوَ الْعِلْمَ إِنَّمَا الْعِلْمُ مَا يحْدُثُ بِاللَّيلِ وَالنَّهَارِ يوْماً بِيوْمٍ وَ سَاعَةً بِسَاعَة»؛84 و در برخي مواقع، مانند شبهاي جمعه، علم امام فزوني مييابد.85
به نظر ميرسد تبيينهاي رفيع از مسئلة علم امام و برتر نشان دادن آن از علوم برخي پيامبران، موجب شده بود تا در همين دوران برخي از شيعيان، ائمه را همان پيامبران دانستهاند، كه چنين برداشتي مورد نهي و انكار امام صادق(ع) قرار گرفت.86
3-4. عصمت
تبيين مسئلة عصمت، در اين دوران به اوج ميرسد. فضاي حاكم بر جامعه و زمينهسازي ائمة پيشين، بهويژه امام سجاد(ع)، تأثير بسزايي بر تبيين مبسوط اين آموزه داشته است. وجود انسانهاي فرهيختهاي همچون هشامبن حكم، هشامبن سالم، مؤمن طاق و زراره نيز از ديگر علل اين تحول است. افزون بر آن، همزماني با دورة شكلگيري جريانهاي پيرو عمروبن عبيد ـ كه اعتقادي به ضرورت وجود امام نداشت ـ نيز در اين تحول بيتأثير نبوده است.
نخستين استدلالهاي كلامي بر مسئلة عصمت، در اين دوران اعم از استدلال عقلي و نقلي، به وسيلة امام صادق(ع) ارائه ميشود. تفكيك ميان عصمت از گناه كبيره و صغيره، و اصرار بر عصمت امام از هر دو نوع گناه، در اين دوران به چشم ميآيد.
در اين دوران، امام صادق(ع) نيز همچون امامان پيش از خود، بر الاهيبودن مسئلة عصمت تأكيد ميكند. هشامبن حكم دربارة چگونگي عصمت امام سؤال ميكند و حضرت ميفرمايند: «معصوم كسي است كه به استعانت خدا از جميع محرمات ممتنع است و خداوند فرمود: و هر كه به خدا تمسك جويد، به راه راست هدايت شده است.»87
از ديگر محورهاي مورد تأكيد در اين دوران، مسئلة باطني و مخفي بودن عصمت معصومان است. امام صادق(ع) در ضمن پاسخ به سؤال مفضلبن عمر، به تبيين اين نكته ميپردازد كه عصمت، امري ظاهري نيست تا بتوان از طريق آن فرد معصوم را شناسايي كرد؛ بلكه امري باطني است و راه شناسايي فرد معصوم، منصوص بودن او بهوسيلة خداوند و معرفي آن از جانب پيامبر اكرم(ص) است: «امام جز معصوم نميتواند باشد و عصمت او جز از طريق سخن خداوند بهوسيلة پيامبرش معلوم نگردد؛ چون عصمت در ظاهر خلقت آدمي نيست كه ديده شود؛ و مانند سياهي و سفيدي و مانند آن، پنهان است و جز با بيان خداوند علام الغيوب شناخته نميشود.»88
امام صادق(ع) در برخي از روايات خود، با به كار بردن مفهوم «حجت الله»، بر لزوم معصوم بودن مصداق آن مفهوم تأكيد دارد: «خدا براي امر رسالتش، كسي را كه ميداند كافر است و بهجاي بندگي او به بندگي شيطان ميپردازد، نميفرستد. خداوند تنها فرد معصوم را بهعنوان حجت خود بر مردم انتخاب ميكند.»89
گناهكار آنگاه كه مرتكب گناه ميشود، در حقيقت شيطان را عبادت كرده است. بر اساس اين روايت، حجت خدا نميتواند كسي باشد كه گناهكار و در نتيجه، بندة شيطان است؛ بلكه بايد كسي باشد كه معصوم بوده، از عبادت شيطان خودداري كند.
امام(ع) در ديگر روايات نيز با به كاربردن مفهوم وصي، آن را در رديف پيامبران قرار ميدهد و بر عصمت امام همچون پيامبر تأكيد ميكند چنانكه فرمودند: «... الانبياء والاوصياء لا ذنوب لهم لانهم معصومون مطهرون».90
همچنين، امام صادق(ع) همچون امام سجاد(ع)، بر اين آموزه تأكيد ميكند كه امام، نهتنها معصوم است، بلكه شرط لازم براي امامت امام، داشتن ويژگي عصمت است. ايشان در تبيين اين آموزه، در ضمن حديثي طولاني، به مفضلبن عمر فرمودند: «...لا يكون الإمام إلا معصوما.»91
اسحاقبن غالب خطبهاي را از امام صادق(ع) نقل ميكند كه ايشان در اين خطبه با جزئيات بيشتري به تبيين ويژگيهاي امام پرداخته است:
«...خدا با علم غيب خود، به او حكمت بخشيده و او را برگزيده است... هميشه زير نظر خدا سرپرستي شده و خداوند با پردة خود او را حفظ كرده است و دامهاي شيطان و لشكرش را از او كنار زده و پيشامدهاي شبهنگام و افسون جادوگران را از او دور ساخته و روي آوردن بدي را از او برگردانيده است؛ او از بلاها بركنار و از آفتها پنهان است؛ از لغزشها نگهداري شده و از تمام زشتكاريها مصون است... .»92
تلاشهاي ائمة پيشين در تبيين مسئلة عصمت و امامت براي شيعيان، گويا آنها را براي آشنايي با براهين لزوم عصمت در اين دوران آماده ساخته بود و اين مهم بهوسيلة امام صادق(ع) براي نخستين بار به منصة ظهور رسيد. در اين راستا، مفضلبن عمر نقل ميكند كه امام صادق(ع) در مقام استدلال براي اثبات عصمت امام، با استناد و استشهاد به آية ابتلا فرمود: «و گفتار خداوند عزوجل «لا ينالُ عَهْدِي الظَّالِمِين»، يعني اينكه امامت شايستة كسي نيست كه بتي را عبادت كرده و بهاندازة چشم بر هم زدني براي خدا شريك قرار داده باشد؛ اگرچه پس از آن مسلمان شده باشد. ظلم عبارت است از قرار دادن چيزي در غير جايگاه آن و بزرگترين ظلمها شرك به خداست. ... همچنين امامت به كسي كه چيزي از گناهان صغيره يا كبيره را مرتكب شده باشد، شايسته نيست؛ اگرچه بعدها توبه كند.»93
از مجموع آنچه در اين قسمت گفته شد، ميتوان گفت: تبيين لزوم عصمت حجتالله در عصر امام صادق(ع) و نيز بيان استدلال بر لزوم عصمت، در حقيقت نشان از سير تدريجي بيان معارف بهوسيلة ائمة اطهار(ع) دارد.
4-4. نصب امام
مباحث مطرح شده در بحث ضرورت امامت، بهنوعي نشان از بيان مسئلة نصب الاهي امام نيز بود. صرفنظر از آن، امام صادق(ع) بيانات مستقلي نيز دراينباره دارد. وجود ائمة اهل سنت در آن دوران كه منصوب از جانب خداوند نبودند و وجود ديدگاههاي مختلف فقهي و كلامي در آن دوران، ضرورت تبيين مسئلة نصب را آشكار ميكرد. امام در تبيين اين مسئله و مسئلة نصب الهي امام، ضمن خطبهاي رفيع در باب امامت ميفرمايد: «وَنَصَبَهُ عَلَماً لِخَلْقِهِ وَجَعَلَهُ حُجَّةً عَلَي أَهْلِ عَالَمِهِ وَ ضِياءً لِأَهْلِ دِينِهِ وَ الْقَيمَ عَلَي عِبَادِهِ رَضِي اللَّهُ بِهِ إِمَاماً»94 ايشان در ادامة خطبة خود ميفرمايد: «كُلَّمَا مَضَي مِنْهُمْ إِمَامٌ نَصَبَ لِخَلْقِهِ مِنْ عَقِبِهِ إِمَاماً عَلَماً بَيناً وَهَادِياً نَيراً وَإِمَاماً قَيماً ... اصْطَفَاهُ اللَّهُ بِذَلِكَ... .»95
امام صادق(ع) در بياني ديگر با اشاره به مقام علمي امامان ميفرمايد: «وجعلنا خزّانه في سمائه وأرضه ... .»96
همچنين فيضبن مختار نقل ميكند كه در خدمت امام صادق(ع) بودم كه امام كاظم(ع) وارد شد. امام صادق(ع) فرمود: «شما شيعه، كشتي هستيد و اين، ملاح و كشتيبان شماست.» رواي گويد: سال ديگر به حج رفتم و دو هزار اشرفي با خود داشتم. هزار دينار براي امام صادق(ع) و هزار دينار براي امام موسي(ع) فرستادم. چون خدمت امام صادق(ع) شرفياب شدم، فرمود: اي فيض! او را با من برابر دانستي؟ من عرض كردم: اين كار را به دليل فرمودة شما كردم. فرمود: «أَمَا وَاللَّهِ مَا أَنَا فَعَلْتُ ذَلِكَ بَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَعَلَهُ بِه»؛97 «بهخدا من اين كار را نكردم؛ بلكه خدا عزوجل اين مقام را به او داده است.»
5. مهدويت
در اين دوران، مسئلة مهدويت بهلحاظ كمي و كيفي بسيار پررنگتر بيان ميشود؛ چنانكه تنها شيخ صدوق 57 روايت از امام صادق(ع) نقل ميكند. در همين دوران است كه ادبيات ائمه(ع) در زمينة اعتقاد به مهدويت، به گونهاي محسوس اوج ميگيرد؛ چنانكه امام صادق(ع) ـ دستكم در دو روايت ـ ميفرمايند: «مَنْ أَقَرَّ بِجَمِيعِ الْأَئِمَّةِ وَجَحَدَ الْمَهْدِي كَانَ كَمَنْ أَقَرَّ بِجَمِيعِ الْأَنْبِياءِ وَجَحَدَ مُحَمَّداً(ص) نُبُوَّتَه.»98
در اين دوران، با بيان شباهتهاي حضرت مهدي(ع) با پيامبران در رواياتي متعدد، بر حتميت وجود و ظهور ايشان تأكيد شده است.99 ضمن آنكه با توجه به روايات امامان پيشين، روشن ميشود كه نهي از تسميه به نام آن حضرت، در اين دوران با ادبيات متفاوتي بيان ميشود، در دورههاي پيشين، معمولاً تنها به نهي از تسمية به نام آن حضرت بسنده ميشد؛ اما در اين دوران، امام صادق(ع) ميفرمايد: «صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ رَجُلٌ لَا يسَمِّيهِ بِاسْمِهِ إِلَّا كَافِر.»100
امام صادق(ع) در اين دوران بر اين نكته تأكيد ميكند كه اگرچه تمام امامان مهدياند، اما خداوند هدف خود را با امام زمان(ع) محقق ميسازد: «مِنَّا اثْنَا عَشَرَ مَهْدِياً مَضَي سِتَّةٌ وَ بَقِي سِتَّةٌ يصْنَعُ اللَّهُ بِالسَّادِسِ مَا أَحَب.»101
سختيها و ترديدهاي مردم دربارة وجود و امامت امام مهدي(ع) در دوران غيبت، از مسائلي است كه بارها مورد تأكيد امام صادق(ع) قرار گرفته است؛ چنانكه در روايتي فرمودند: «إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَيبَةً الْمُتَمَسِّكُ فِيهَا بِدِينِهِ كَالْخَارِطِ لِلْقَتَاد.»102 در روايات صادق آل محمد(ص) فضيلت انتظار فرج قائم(ع) نيز بيان شده است؛103 چنانكه ثابتقدم بودن در عصر غيبت و عبادت در آن دوران بسيار ستايش ميشود.104 ضمن آنكه در روايات اين دوره ـ دستكم در چهار روايت ـ تأكيد ميشود كه اولياي الاهي هرگز در غيبت امام خود ترديد نميكنند؛ چراكه اگر آنها هم ترديد ميكردند، خداوند هرگز حجت خود را مخفي نميكرد. 105
در اين دوران، اهميت مسئلة انتظار بسيرا تأكيد ميشود؛ تاآنجاكه امام صادق(ع) فرمودند: «مَنْ مَاتَ مُنْتَظِراً لِهَذَا الْأَمْرِ كَانَ كَمَنْ كَانَ مَعَ الْقَائِمِ فِي فُسْطَاطِهِ لَا بَلْ كَانَ كَالضَّارِبِ بَينَ يدَي رَسُولِ اللَّهِ ص بِالسَّيف.»106
حضور امام زمان(ع) در موسم حج، درحاليكه مردم ايشان را نميبينند، از ديگر مسائلي است كه اشاراتي به آن شده است.107
نشانههاي ظهور در اين دوران، بهطور خاص با بيان جزئيات و تعيين علايم حتميِ آن بيان ميشود كه بر اساس آن، ظهور سفياني و يماني، صيحة آسماني، قتل نفس زكيه، خسف بيدا و خارج شدن دستي از آسمان، برخي از آن نشانههايند.108 تعيينكنندگان وقت، به شدت تكذيب ميشوند109 و عدالت و بندگي خدا، شاخصترين دستاوردهاي حكومت مهدي? معرفي ميگردند.110
در اين دوران، به برخي وقايع هنگام ظهور، از جمله كشته شدن دجال بهوسيلة امام زمان(ع) اشاره ميشود.111 نزول حضرت عيسي(ع) هنگام ظهور حضرت مهدي(ع) نيز از ديگر مسائلي است كه توسط امام صادق(ع) مطرح ميشود.112
نتيجهگيري
با توجه به آنچه گذشت، ميتوان گفت كه مسئلة امامت در عصر امام صادق(ع) جهشي چشمگير داشته است. وجود تبيينهاي عرشي از اصل امامت، با استفاده از واژگاني همچون حجت الله، نور الله، وجه الله و امين الله گواه اين مدعاست.
با توجه به شرايط طلايي موجود در عصر امام صادق(ع)، مسئلة علم امام بسيار مورد تأكيد قرار ميگيرد؛ تاآنجاكه علم امام فراتر از علم پيامبران دانسته شده، او عالم به 72 اسم از 73 اسم اعظم خدا معرفي ميگردد و در مجموع، آموزة علم مطلق او تقويت ميشود. از همين روست كه منصب مرجعيت علمي امام نيز افزون بر منصب مرجعيت ديني او، قابل اثبات ميشود.
مسئلة وساطت فيض كه يكي از مهمترين و كليديترين مناصب امام است و عالم هستي را جيرهخوار خداوند با واسطة وجود امام معرفي ميكند، در اين دوران تبيين ميشود.
تبيين ضرورت وجود امام در جامعه، از ديگر مسائلي است كه در روايات امامان پيشين بيان نشده بود؛ اما در اين دوران بيان ميشود. يكي ديگر از نكات مهم در اين دوران، تبيين خاص مسئلة عصمت امام است. ايشان افزون بر بيان اصل عصمت، به تبيين چرايي لزوم عصمت امام و نيز اقامة برهان بر اين مسئله مبادرت ورزيدند كه بهلحاظ تاريخي، براهين دال بر عصمت نخستين بار در اين دوران مطرح شده است.
دورنگاهي به روايات مهدويت كه از امامان پيشين صادر شدهاند و مقايسة آنها با آنچه در عصر امام صادق(ع) صادر شده است، بيانگر اين حقيقت است كه تبيين مسئلة مهدويت در اين دوران، بهلحاظ كمي و كيفي، در تمام دوران حضور ائمة اطهار(ع) بينظير است.
پينوشتها:
1 . محمدبن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص74 – 76.
2. همان، ص62، 122، 123، 126 و 127؛ محمدبن علي صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج1، ص203؛ علیبن حسین ابن بابویه قمی، الامامة و التبصرة من الحيره، ص31؛ محمدبن یعقوب کلینی، الکافی، ج1، ص 177،190، 193، 196، 197و 258.
3 . محمد بن ابراهیم نعمانی، الغیبة، ترجمه محمدجواد غفاری، ص85 و 86؛ محمدبن حسن صفار، همان، ص62، محمدبن حسن طوسي، تهذیب الاحکام، تحقيق سيدحسن خرسان، ج10، ص44؛ همو، استبصار في ما اختلف من الاخبار، ج4، ص216، محمدبن علي صدوق، کمال الدین، ج1، ص205؛ جعفربن محمد ابن قولویه، کامل الزیارات، ص36.
4. محمد بن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص 287 و 288، 189، 192، و ج2، ص20 و 21؛ محمد بن حسن بن صفار، همان، ص64.
5. شيخ صدوق، التوحید، ص151؛ محمدبن حسن بن صفار، همان، 66.
6. محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص 194.
7. همان، ج1، ص221.
8. همان، ج1، ص204 و 205.
9. نساء:54؛ همان، ج1، ص206؛ محمدبن حسن صفار، همان، ص55.
10. نساء:162؛ محمدبن يعقوب كليني، الكافي، ج1، ص213.
11. محمدبن حسن صفار، همان، ص74 – 76.
12. محمدبن يعقوب كليني، همان، ج1، ص206 و 207.
13. همان، ج1، ص 207.
14. فاطر: 32)؛ همان، ج1، ص214؛ محمدبن حسن صفار، همان، ص65 - 67.
15. محمدبن يعقوب كليني، همان، ج1، ص210؛ محمدبن حسن صفار، همان، ص59 - 61.
16. محمدبن يعقوب كليني، همان، ج1، ص 210 و 211؛ محمدبن حسن صفار، همان، ص57.
17. محمدبن يعقوب كليني، همان.
18. همان، ج1، ص213 و 214.
19. همان، ج1، ص 216.
20. همان، ج1، ص 216.
21. همان، ج1، ص 219.
22. همان، ج1، ص220.
23. ر.ك: رعد: 7.
24. محمدبن حسن صفار، همان، ص49.
25. محمدبن يعقوب كليني، همان، ج1، ص 209؛ محمدبن حسن صفار، همان، 67 ـ 71.
26. عليبن حسين ابن بابویه قمی، همان، ص43 و 44.
27. این توضیح با عنایت به شرح مرحوم علامه مجلسی است. ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج25، ص147.
28. محمدبن ابراهیم نعمانی، همان، ص225 - 229؛ همان، ص319 - 323.
29. محمد يعقوب كليني، همان، ج1، ص269 و 270.
30 . وی از نخستین چهرههای شاخص معتزلی بود که به همراه واصل بن عطا با طرح نظریِة «المنزلة بین المنزلتین» از حلقة درس حسن بصری جدا شد. فرقة «عمریّه» منسوب به اوست. ر.ک: عبدالقاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، ص15 و 110.
31. همان، ج1، ص172؛ محمدبن محمدبن نعمان مفيد، الارشاد، ج2، ص197؛ احمدبن علی طبرسی، الاحتجاج علي اهل اللجاج، ج2، ص366.
32. خلیلبن احمد فراهیدی، العین، ج3، ص10؛ محمدبن مکرم ابنمنظور، لسان العرب، ج2، ص228؛ محمدبن محمد مرتضی زبیدی، تاج العروس من جواهر القاموس، ج2، ص17.
33. اسماعیلبن حماد جوهری، الصحاح، تاجالعله و صحاح العربيه، ج1، ص304؛ ر.ك: محمدبن مکرم ابنمنظور، همان؛ محمدبن محمد مرتضی زبیدی، همان.
34. حسین بن محمد راغب اصفهانی، المفردات في غريب القرآن، ج1، ص218.
35. ر.ك: محمد بن مکرم بن منظور، همان.
36. محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص 177،190، 193، 196، 197و 258؛ محمدبن حسن صفار، همان، ص62، 122، 123، 126 و 127؛ شیخ صدوق، کمال الدین، ج1، ص203.
37. عليبن حسين ابن بابویه قمی، همان، ص26 - 35
38. محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص179 و 180؛ محمدبن ابراهیم نعمانی، همان، ص140 و شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص197.
39. محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص180 و محمدبن ابراهیم نعمانی، همان، ص140؛ شیخ صدوق، علل الشرائع، ج1، ص 196.
40. محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص178.
41. همان.
42. همان؛ محمدبن ابراهیم نعمانی، همان، ص138؛ شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص199؛ همو، کمال الدین، ج1، ص203.
43. همان، ج1، ص207؛ همو، الامالی، ص186؛ محمدبن حسن فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج1، ص199؛ احمدبن علی طبرسی، همان، ج2، ص317.
44. محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص179.
45. محمدبن حسن صفار، همان، ص200 و 201؛ محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص196.
46. محمد بن یعقوب کلینی، همان، ص197.
47. شیخ صدوق، التوحید، ص150.
48. شیخ صدوق، الامالی، ص460.
49. خلیلبن احمد فراهیدی در این باره مینویسد: «الوجه مستقبل کل شیء» خليلبن احمد فراهيدي، همان، ج4، ص66.
50. سیدعلیاکبر قرشی، قاموس قرآن، ج7، ص184.
51. حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج13، ص45.
52. شیخ صدوق، التوحيد، ص151.
53. محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص144 و نیز رك: شیخ صدوق، کمال الدین، ج1، ص231؛ همو، معانی الاخبار، ص12.
54. ر.ك: نساء:59.
55. محمد بن یعقوب کلینی، همان، ج2، ص20 و 21.
56. همان.
57. محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص189.
58. همان، ج1، ص206.
59. همان.
60. شیخ صدوق، عیون اخبارالرضا(ع)، ج2، ص259؛ همو، من لایحضره الفقیه، ج2، ص584؛ همو، الامالی، ص121.
61. محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص189.
62. همان، ج1، ص232؛ محمدبن عمر کشی، رجال کشی، ص427.
63. محمد بن یعقوب کلینی، همان، ص223.
64. همان، ج1، ص193؛ محمدبن حسن صفار، همان، ص124 و 125.
65. محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص224 - 227؛ محمدبن حسن صفار، همان، ص142.
66. «أين لكم التوراة و الإنجيل و كتب الأنبياء فقال هي عندنا وراثة من عندهم نقرؤها كما قرءوها و نقولها كما قالوها» محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص258 و 259؛ محمدبن حسن صفار، همان، ص156 - 159.
67. محمدبن حسن صفار، همان، ص12.
68. همان، ص163–190؛ محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص241 و 242.
69. محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص224–227؛ محمدبن حسن صفار، همان، ص142.
70 . محمدبن حسن صفار، همان، ص147 و 148.
71. محمد بن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص230.
72. همان، ص123. امام صادق(ع) مانند همین کلام را به ابراهیمبنعمر نیز فرموده است.
73 . همان، ج1، ص258.
74. محمدبن حسن صفار، همان، ص135؛ محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص258 و 259.
75. محمدبن حسن صفار، همان، ص126.
76. محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص262.
77. همان، ج1، ص462.
78. شیخ صدوق، الخصال، ج2، ص511.
79. همان؛ همو، علل الشرایع، ج1، ص101.
80. ر.ک: عبدالله ابن بسطام، طب الائمه.
81. محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص256.
82. همان، ج1، ص257.
83. همان، ج1، ص270 و 271.
84. همان، ج1، ص225.
85. همان، ج1، ص254 و 255.
86. همان، ج1، ص268 - 270.
87. شیخ صدوق، معاني الاخبار، ص132.
88. شيخ صدوق، الخصال، ج1، ص310؛ همو، معاني الاخبار، ص131.
89. همو، التوحيد، ص407؛ همو، الخصال، ص608.
90. همو، الخصال، ج2، ص603 - 608؛ همان، ج2، ص428.
91. همان، ج1، ص310
92. محمدبن ابراهيم نعماني، همان، ص227.
93. شيخ صدوق، الخصال، ج1، ص310.
94. محمدبن ابراهيم نعماني، همان، ص227.
95. همان.
96. محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص193.
97. همان، ج1، ص311.
98. شیخ صدوق، کمال الدین، ج1، ص333؛ همان، ج2، ص338.
99. عليبن حسين ابن بابویه قمی، همان، ص94؛ شیخ صدوق، کمال الدین، ج1، ص326؛ همان، ج2، ص340، 341 و 349.
100. همان، ج2، ص648.
101. همان، ج2، ص338.
102. محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص335؛ محمدبن ابراهيم نعماني، همان، ص169؛ شیخ صدوق، کمال الدین، ج2، ص342، 343، 345، 346، 348، 349؛ شیخ طوسی، الغیبة، ص455.
103. عليبن حسين ابن بابویه قمی، همان، ص95؛ محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص333.
104. عليبن حسين ابن بابویه قمی، همان، ص118، محمد بن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص333 ـ 335؛ شیخ صدوق، کمال الدین، ج2، ص357.
105. محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص333؛ شیخ صدوق، همان، ج2، ص338 و 339.
106. شیخ صدوق، همان، ج2، ص338.
107. همان، ج2، ص346 و 351؛ شیخ طوسی، الغیبة، ص161.
108. محمدبن ابراهیم نعمانی، الغیبة، ص252.
109. همان، ص290.
110. شیخ صدوق، کمال الدین، ج2، ص335 و 336؛ فضلبن حسن طبرسی، اعلام الوری، ص409.
111. شیخ صدوق، همان، ج2، ص336.
112. همان، ص345.
منابع
ابنبابويه قمي، عليبن حسين، الامامة و التبصرة من الحيرة، قم، مدرسه الامام المهدي، 1363.
ابنبسطام، عبدالله، طب الائمة، قم، شريف رضي، 1411ق.
ابنقولويه، جعفربن محمد، كامل الزيارات، نجف، مرتضوي، 1356.
ابنمنظور، محمدبن مكرم، لسان العرب، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1995م.
بغدادي، عبدالقاهر، الفَرق بين الفِرق، بيروت، دار الجيل و دار الافاق، 1408ق.
جوهري، اسماعيلبن حماد، الصحاح، تاج العلة و صحاح العربية، بيروت، دارالملايين،1990م.
راغب اصفهاني، حسينبن محمد، المفردات في غريب القرآن، چ دوم، بيجا، دفتر نشر كتاب، 1404ق
صدوق، محمدبن علي، الامالي، بيروت، اعلمي، 1400ق.
ـــــ، التوحيد، قم، جامعه مدرسين، 1398ق.
ـــــ، الخصال، قم، جامعه مدرسين، 1362.
ـــــ، علل الشرايع، قم، داوري، بيتا.
ـــــ، عيون اخبار الرضا(ع)، تهران، جهان، 1378ق.
ـــــ، كمال الدين و تمام النعمة، قم، دارالكتاب الاسلامية، 1395ق.
ـــــ، معاني الاخبار، قم، جامعه مدرسين، 1403ق.
ـــــ، من لا يحضره الفقيه، قم، جامعه مدرسين، 1413ق.
صفار، محمدبن حسن، بصائر الدرجات، قم، كتابخانه آيتالله مرعشي نجفي، 1404ق.
طبرسي، احمدبن علي، الاحتجاج علي اهل اللجاج، مشهد، نشر مرتضي، 1403ق.
طبرسي، فضلبن حسن، اعلام الوري، تصحيح علياكبر غفاري، بيروت، دارالمعرفة، 1399ق
طوسي، محمدبن حسن، الاستبصار في ما اختلف من الاخبار، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1390ق.
ـــــ، تهذيب الاحكام، تحقيق سيدحسن خرسان، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1365.
ـــــ، الغيبة، قم، موسسه معارف اسلامي، 1411ق.
فتال نيشابوري، محمدبن حسن، روضة الواعظين و بصيرة المتعظين، قم، شريف رضي، بيتا.
فراهيدي، خليلبن احمد، العين، قم، دارالهجرة، 1405ق.
قرشي، سيدعلياكبر، قاموس قرآن، تهران، دار الكتب الاسلامية، 1371.
كشي، محمدبن عمر، رجال الكشي، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348.
كليني، محمدبن يعقوب، الكافي، تهران، اسلامية، 1362.
مجلسي، محمدباقر، بحار الانوار، بيروت، موسسه الوفاء، 1404ق.
مرتضي زبيدي، محمدبن محمد، تاج العروس من جواهر القاموس، دارالمكتبة الحياة، بيروت، 1306ق.
مصطفوي، حسن، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، نگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360.
مفيد، محمدبن نعمان، الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413ق.
نعماني، محمدبن ابراهيم، كتاب الغيبة، ترجمه محمدجواد غفاري، تهران، مكتبة الصدوق، 1397ق.