نگاهي تطبيقي به آموزة تناسخ در اديان هندي و رجعت
ضمیمه | اندازه |
---|---|
4.pdf | 520.71 کیلو بایت |
سال دوم، شماره سوم، پاييز 1390، ص 67 ـ 94
Ma'rifat-i Kalami، Vol.2. No.3, Fall, 2011
احمدعلي نيازي*
چكيده
مقايسة آموزههاي مربوط به يك دين با آموزههاي مشابه آن در اديان ديگر و كشف تشابهات و تمايزات آنها، به فهم عميق باورهاي ديني كمك ميكند. يكي از اركان اديان شرقي، آموزة تناسخ به معناي باور به تولد مكرر انسان يا هر موجود زنده است. در مذهب شيعه، آموزة رجعت با مفهوم بازگشت زندگي به مجموعهاي از درگذشتگان مقارن يا پس از نهضت جهاني امام مهدي(ع) مطرح است. گاهي گمان ميشود كه اين دو آموزه يك منشأ دارند و اعتقاد به رجعت، از اديان ديگر به برخي از مسلمانان سرايت كرده است. ازاينرو، براي بررسي اين ادعا لازم است نسبت رجعت و تناسخ مورد تأمل و بررسي و بازخواني قرار گيرد. اين مسئله ابعاد گوناگون دارد و بررسي شباهتها و تفاوتهاي اين دو آموزه، مقصود مقالة پيشروي است. تحقيق حاضر روشن ميسازد كه آن دو، از حيث مباني، اركان و اهداف تفاوت دارند. اين مقاله به روش تطبيقي به تحليل مباني و لوازم دو آموزه ميپردازد.
كليدواژهها: تناسخ، رجعت، كارمه، هندو، شيعه، تفاوت، تشابه.
* دانشجوی دکترای کلام اسلامی جامعة المصطفی العالمیه و دانشآموختة سطح چهار حوزه
دريافت: 90/12/20- پذيرش: 91/4/6 habib555_n@yahoo.com
مقدمه
بيان مسئله، محورها و ساختار پژوهش
يكي از آموزههايي كه به مذهب شيعه اختصاص دارد، رجعت است. مخالفان معاند شيعه يا افراد ناآگاه، اين آموزه را عقيدهاي انحرافي و نقطهضعف شيعه تلقي كرده و برخي آن را با تناسخ كه در بعضي از اديان شرقي از جمله هندوئيسم مطرح است، يكي دانستهاند. از اينرو، لازم است بررسي شود كه تناسخ در اديان هندي و رجعت چه نسبتي با يكديگر دارند. بنابراين پرسش اصلي اين پژوهش عبارت است از اينكه «تناسخ آنگونه كه در اديان هندي مطرح است، با آموزة شيعي رجعت چه نسبتي دارد؟». پرسشهاي فرعي در اين پژوهش، متشكل از محورهاي ذيل خواهد بود: تناسخ چيست؟ انواع تناسخ كدام است؟ تناسخ در آيينهاي هندي بر كدام مباني استوار است؟ سوية ديگر اين پژوهش، آموزة رجعت است و نظير همان پرسشها دربارة آن مطرح است: رجعت چيست و چه جايگاهي در آموزههاي شيعه دارد؟ ادلة آن كدام است؟ آيا رجعت با عقل و آموزههاي دين تنافي دارد؟ پس از پاسخ به اين پرسشها مشخص ميگردد كه رجعت با تناسخ چه نسبتي دارد؟ اين تحقيق ميكوشد با استفاده از منابع اصلي آيين هندو و مذهب شيعه، چيستي مباني اركان و اهداف دو آموزه را تبيين كند. بدين منظور، اين مقاله در سه بخش سامان يافته است: بخش اول به چيستي و انواع تناسخ اختصاص دارد؛ بخش دوم به توضيح حقيقت، بيان ادلة رجعت و بررسي دلايل موافقان و مخالفان ميپردازد؛ و بخش سوم، با مقايسة آن دو، مواضع اشتراك و نقاط اختلاف آنها را نشان ميدهد.
پيشينة تحقيق
دو موضوع رجعت و تناسخ، از ديرباز مورد توجه پژوهشگران و انديشوران بوده است؛ اما درباره اين دو موضوع، بهصورت مقايسهاي، پژوهشي لازم و كافي صورت نگرفته است. بهصورت كلي، افزون بر كتابهاي متقدم، مانند الايقاظ من الهجعة بالبرهان علي الرجعة نوشتة شيخ حر عاملي، اخيراً آثاري در اين موضوع نگاشته شده است كه به برخي از آنها اشاره ميشود: در دو كتاب رجعت از ديدگاه عقل، قرآن و حديث، نوشتة حسن طارمي، و رجعت يا حيات دوباره، نوشتة طاهري ورسي، بررسي نسبتاً جامعي در موضوع رجعت انجام شده است. در مقالة كرمه و سمساره در آيين جينه، نوشتة وحيد پزشكي، مندرج در هفت آسمان، شمارة مسسل 48 نيز تناسخ از نگاه آيين جينه بحث شده است. علامه طباطبائي، در جلد دوم تفسير الميزان، و نيز در جلد پانزدهم ذيل آية 83 سورة نمل، رجعت را به بحث گذاشته و به اشكالات، پاسخ داده است. ايشان روايات منقول از اهلبيت(ع) را در اين باب، متواتر و تام الدلالة دانسته است. كتاب رجعت از ديدگاه متكلمان برجستة شيعي و رابطهة آن با تناسخ، نوشتة اصغر بهمني، تا اندازهاي متناسب با موضوع حاضر است. بحث تناسخ، در ضمن مجموعه درسهاي استاد فياضي، با عنوان علم النفس فلسفي منتشر شده است. همچنين در كتاب تناسخ از ديدگاه عقل و وحي، نوشتة محمدتقي يوسفي، تناسخ مطابق اصطلاح فيلسوفان اسلامي، بهتفصيل بررسي شده است. در آثاري كه ملاحظه شد، افزون بر اينكه در تبيين تناسخ، از منابع اصلي آن استفاده نشده است، تفاوتهاي آن با رجعت از لحاظ مبادي، تبيين نگرديده و بيشتر به تناسخ مطرح در فلسفة اسلامي توجه شده است. در اين پژوهش سعي شده است از دو نقيصة ياد شده پرهيز شود.
بخش نخست: تناسخ
آموزة تناسخ به يكي از دغدغههاي مهم بشري، يعني سرنوشت انسان پس از مرگ، ناظر است. مشاهدة مرگ افراد، باوجود تمايل آنان به ادامة زندگي در اين جهان، اين پرسش را مطرح كرده است كه سرنوشت انسان پس از مرگ چه خواهد شد؟ آيا مرگ پايان كار انسان است يا زندگي بهگونهاي استمرار خواهد يافت؟
پاسخهاي گوناگوني به اين پرسش داده شده است. مادهگرايان هرگونه حيات واقعي را پس از مرگ انكار ميكنند. اديان ابراهيمي در پاسخ به اين پرسش، آموزة معاد و زندگي دوباره در جهان ديگر را مطرح كردهاند كه تناسب اخلاقي با اين جهان دارد. يكي از پاسخها اعتقاد به تناسخ، يعني انتقال روح انسان به بدن ديگر در همين دنيا بر اساس تناسب اخلاقي است.
نظرية تناسخ و باور به تولد مكرر انسان يا هر موجود زنده، يكي از باورهاي مهم و اركان اصلي آيين هندوست؛ اگرچه به آنان اختصاص ندارد و در ميان مذاهب بدوي و پيشرفته نيز ديده ميشود.1 به گفتة ابوريحان بيروني، همانگونه كه كلمة شهادت شعار مسلمانان، اعتقاد به سه اقنوم شاخصة ترسايان و تعطيلي روز شنبه نشان جهودان است، باور به تناسخ نيز علامت هندوان است. اگر كسي به تناسخ اعتقاد نداشته باشد، در شمار پيروان آيين هندو نيست.2
مفهوم تناسخ
تناسخ در لغت
تناسخ از مادة نسخ است كه در معاني مختلفي مانند، جايگزين ساختن، جابهجايي و انتقال به كار رفته است.3 در مصباح المنير نيز معانياي همچون از ميان برداشتن و انتقال دادن براي نسخ ذكر شده است. اين واژه در معناي نسخهبرداري كتاب، ابطال حكم شرعي با نص شرعي ديگر، پياپي آمدن اعصار و قرون، و نيز مرگ پيدرپيِ وارثان پيش از تقسيم ميراث، استعمال شده است.4
تناسخ در اصطلاح
بر اساس مباني و ديدگاههاي مختلف، تناسخ در معاني متعدد به كار رفته است. در اين مجال، ضمن اشاره به چند تعريف و اصطلاح، به شرح مفهوم مورد نظر ميپردازيم. بحث تناسخ، فيالجمله در آثار دينپژوهان، پژوهشگران اديان و مذاهب، متكلمان، مفسران، محدثان و عارفان مطرح بوده؛ اما در آثار فلسفي، بيشتر به تعريف و بيان چيستي و تحليل ماهيت آن توجه شده است؛ ازاينرو، در ادامه تعريف چند تن از فيلسوفان مسلمان را ملاحظه ميكنيم. و آنگاه به تناسخ در اديان هندي ميپردازيم.
الف) تناسخ در اصطلاح فيلسوفان مسلمان
1. تعريف ابنسينا
ابنسينا بهصورت صريح به تعريف تناسخ نپرداخته است؛ اما از توضيحات او در عدم امكان انتقال نفس از بدني به بدن ديگر، به دست ميآيد كه از نظر وي، تناسخ عبارت است از بازگشت نفس پس از مرگ به بدني غير از بدن نخستين.5 اين بيان وي، هر نوع بازگشتي را شامل ميشود؛ چه محدود باشد و چه نامحدود؛ اما ظاهر آن، بدن عنصري است.
2. تعريف ملاصدرا
ملاصدرا چنانكه روية اوست، كوشيده است از طريق نظرية تناسخ ملكوتي، به گونهاي بين ديدگاههاي مخالفان و موافقان، تسالم و توافق برقرار سازد. با اين توضيح، به تعريفهاي ملاصدرا ميپردازيم.
1. «تناسخ بهمعناي انتقال و بازگشت دوبارة نفس به بدن، پس از مرگ است».6
در اين تعريف، نوع بدني كه نفس پس از مرگ بدان منتقل ميشود، مشخص نشده است.
2. «تناسخ عبارت است از انتقال نفس از بدن عنصري يا طبيعي به بدن ديگري كه غير از
بدن اول است.»7
3. «تناسخ، انتقال نفس از بدن به بدني مباين و منفصل در دنياست؛ بهگونهايكه با مرگ حيواني، نفس او به بدن حيوان يا غيرحيوان منتقل ميشود؛ چه اين انتقال، از اشرف به اخس باشد يا بهعكس، از اخس به اشرف».8
4. «تناسخ عبارت است از انتقال نفس از اين بدن به بدن اخروي كه مناسب صفات و اخلاقي است كه در دنيا كسب كرده است. انسان در جهان آخرت، بهصورتي متناسب با صفات غالب خود ظاهر ميشود.»9 اين تعريف، ناظر به تناسخ ملكوتي است.
5. «تناسخ، انتقال نفس شخصي از بدني به بدن عنصري، فلكي، طبيعي يا برزخي ديگر است».10 اين تعريف، ظاهراً عامترين تعريف است و نسبت به تناسخ ملكي و ملكوتي شموليت دارد.
بههرصورت، تناسخ نزد فيلسوفان مسلمان، در عامترين معناي خود، هرگونه انتقال روح يا نفس از بدن به بدن ديگر را شامل ميشود؛ اما طبق برخي اصطلاحات، تناسخ معناي محدودي مييابد؛ ليكن معناي رايج و شايع تناسخ، انتقال روح از بدن عنصري به بدن عنصري ديگر است كه از نظر گستره، در مرحلة متوسط قرار دارد و چنانكه بيان خواهد شد، تناسخ در اديان هندي، قيود و شروط خاصي دارد و در منظومة فكري خاص آن اديان قابل طرح و فهم است.
اقسام تناسخ
در برخي آثار فلسفي، براي تناسخ دستهبنديهاي گوناگوني مطرح شده است:
الف) دستهبندي تناسخ به صعودي و نزولي: بر اين اساس، انتقال روح از بدن موجودي به بدن موجود بالاتر را تناسخ صعودي، و به بدن موجود پايينتر را تناسخ نزولي نام نهادهاند؛ و براي انتقال روح از بدني به بدن هم رتبة آن، تعبير تناسخ را بدون قيد خاصي به كار بردهاند.
ب)در دستهبندي ديگر، اقسام ذيل را براي تناسخ ذكر نمودهاند.
1. نسخ: انتقال روح از بدن انسان به بدن انساني ديگر؛
2. مسخ: انتقال روح از بدن انسان به بدن حيوان؛
3. فسخ: انتقال روح از بدن انسان به گياه؛
4. رسخ: انتقال روح از بدن انسان به جماد.11
ج) تفسيم تناسخ به ملكي و ملكوتي
چنانكه در تعريفها ملاحظه شد، ملاصدرا تناسخ را به دو نوع ملكي و ملكوتي تقسيم ميكند. وي نوع اول را كه تناسخ ظاهري و انفصالي است، نميپذيرد. در اين نوع تناسخ، روح از بدني به بدن ديگر منتقل ميشود. نوع دوم كه تناسخ ملكوتي نام دارد، از نظر او پذيرفتني است. در تناسخ ملكوتي يا باطني، روح از بدن منتقل نميشود؛ بلكه با مسخ حقيقت و باطن فرد، ممكن است شكل ظاهري وي نيز تغيير كند.12 همچنين ملاصدرا اذعان دارد كه در آخرت، متناسب با اوصاف و ملكات نفس، بدن به شكل حيوان خاصي تَمثُل يابد. اين امر، در واقع تأثير اوصاف و ملكات در هويت نفس انسان و تجسم ملكات نفساني است.
جايگاه تناسخ در نظر مسلمانان
مسلمانان، عمدتاً تناسخ را انكار كردهاند. متكلمان، مفسران و غالب فيلسوفان، از مخالفان تناسخاند. ابنسينا تناسخ را به دو دليل باطل دانسته است: يكي لزوم تعلق دو نفس در يك بدن، و ديگري عدم ارتباط و علاقة نفس دوم به بدن.13 وي در الاشارات و التنبيهات نيز دليل جامعتري براي ابطال تناسخ آورده است.14 موضع شيخ اشراق دربارة تناسخ، خالي از ابهام نيست. وي در مواضع مختلف آثارش، تناسخ را باطل دانسته15 و بر لزوم تعلق دو نفس در يك بدن، لزوم زيادي بدن بر نفوس در تناسخ نزولي، و لزوم زيادي نفوس بر ابدان در تناسخ صعودي، استدلال كرده است.16 به ادعاي شهرزوري، شيخ اشراق در برخي از آثار خود، مانند حكمة الاشراق، بهنوعي تناسخ را پذيرفته است.17 سخنان شيخ اشراق داراي ابهام است؛ ولي بدون ترديد، وي در مهمترين اثرش، حكمة الاشراق، كه منشور آراي خاص او و مشتمل بر اصول حكمت اشراقي است، استدلال مشائيان بر امتناع تناسخ را نقض كرده است. و چنانكه كه بيان شد، تناسخ ملكي از نظر ملاصدرا باطل، و تناسخ ملكوتي ممكن، بلكه محقَق است. علامه طباطبائي نيز تناسخ را محال ميداند و به لزوم اجتماع دو نفسِ مدبر براي بدن واحد و نيز بازگشت فعليت به قوه استناد ميكند.18
موافقان تناسخ در اسلام
چنانكه بيان شد، شيخ اشراق در ادلة استحالة تناسخ ترديد كرده است و ملاصدرا، گرچه تناسخ ملكي را ابطال نموده، ظهور ملكات انسان در قالب بدن برزخي و اخروي را تناسخ ملكوتي ناميده است. از كساني كه بهصراحت تناسخ ملكي را ممكن، بلكه محقَق ميدانند، استاد فياضي است. از نظر ايشان، ادلة استحالة تناسخ، مخدوش است. از سوي ديگر، طبق نظر ايشان، وقوع تناسخ را ميتوان از ادلة نقلي قطعي و معتبر استفاده كرد؛ زيرا احياي مردگان در امم گذشته، معاد جسماني و رجعت، از مصاديق تناسخاند.19 محمدتقي يوسفي نيز اين نظريه را برگزيده و ادلة كساني را كه آن را ضروري يا محال ميدانند، نقد كرده است.20
ب) تناسخ در اديان هندي
تناسخ در اديان هندي، مباني، لوازم و حدود و قيود خاصي دارد و به نظر ميرسد انكار تناسخ در روايات و تكفير تناسخباوران،21 به آن گونه باورها ناظر باشد. در اين مجال، به تناسخ بر مبناي اديان هندي ميپردازيم. به اعتقاد بسياري از پژوهشگران، تناسخ باوري است كه در اديان و مذاهب هندي ريشه دارد. اصطلاح خاصي كه در آيين هندو به اين معنا اختصاص يافته، واژة «سمساره»22 است. بر پاية تعريف دايرةالمعارف دين، سمساره بهمعناي سرگردان شدن يا عبور از سلسلهاي از حالات و وضعيتهاست. سمساره نامي است براي تولد مجدد [و مكرر] در چهار دين بومي عمدة سرزمين هند؛ يعني آيينهاي هندو، جين، بودا و سيك.23 سمساره و كارمه رويهمرفته، نظريهاي است دربارة كيفر و پاداش كنشهاي اخلاقي، و تبيين تفاوت افراد در اديان هندي. سمساره حاكي از وضعيت متغير و جهان ناپايدار، در برابر جهان ثابت و فناناپذير موكشه يا نيروانه است. بنابراين، در تعريف تناسخ ميتوان گفت: تناسخ عبارت است از چرخة تولد مكرر انسان در اين دنيا كه بر اساس آن، روح فناناپذير او با مرگ تن نابود نميشود؛ بلكه بهصورت مكرر، در قالب موجودي ديگر، به حيات خود ادامه ميدهد و اين بازتولد، تا رسيدن به موكشه يا رهايي از طريق اتحاد با روح كلي، يعني برهمن، ادامه مييابد.
ازاينرو در گيتا، از كتب مقدس آيين هندو ميخوانيم: «تن را مرگ درمييابد؛ اما جان، لايزال، تغييرناپذير، فناناپذير و نامحدود است».24 انسان با قرارگرفتن در قالب و بدن نوين، به زندگي خود ادامه ميدهد. مرگ، همچون بركندن دلق ژنده و پوشيدن جامة نو است.25
در اوپانيشادها، يكي از عاليترين متون مقدس آيينهاي هندي، آمده است: «آدمي اگر پيش از تباهي تن، جان را نيابد، بايد به تني ديگر درآيد».26 در جاي ديگر آمده است: «ناچكتاس! به تو راز جان جاودان را گويم. همان چه پس از مرگ خواهد بود. برخي به زهدان باز ميگردند و در انتظار تني جنبنده؛ برخي ديگر به چيزهاي ناجنبان بدل ميشوند. همه بر حسب كرد و كار و دانش خويش.»27
آموزة كرمه
همراه با نظرية تناسخ، اعتقاد ديگري در بين هندوان پديد آمد كه چگونگي توالد پياپي را شرح ميدهد و علت انتقال روح به بدن برتر يا پستتر را بيان ميكند. بر اساس اين اعتقاد، كه از آن به قانون «كرمه» ياد ميشود، گفتار، كردار و پندار هر كس سرنوشت حيات بعدي او را ميسازد.28 كرمه، در اصل بهمعناي كردار است؛ اما در اصطلاح، مفهومي وسيعتر دارد و آن عبارت است از: «سرنوشتي كه حاصل زندگيهاي گذشتة آدمي است». كرمه سرچشمة تمايلات، واكنشها، ملكات و عادات شخصي است. معناي ديگر كرمه كه ارتباط با كاست يا طبقة شخص دارد، «وظيفه» است. مراد از وظيفه، رفتاري است كه فرد متناسب با طبقة اجتماعي خود بدان عمل ميكند. ارتباط اين معنا از كرمه با معناي نخست آن، از اين لحاظ است كه عمل به وظيفه، يعني عمل به مقتضاي كاست، انسان را از بند سرنوشتي كه در زندگي گذشته براي او رقم خورده است، رهايي ميبخشد.29 طبق اين ديدگاه، اعمال انسان بر روح او تأثير ميگذارد. روح در برابر عمل، حالت انفعالي دارد. نوع حيات دوبارة هركس، متناسب با نوع زندگي پيشين است. ممكن است انسان در تولد جديد، از حيات انساني، به انواع گوناگون حيات گياهي، حيواني و يا به طبقات مختلف انسان انتقال يابد.
موكشه، راه رهايي از تناسخ
از نظر آيين هندو، زندگي انسانِ گرفتار در چرخة زايش پياپي، آميخته با رنج و ناملايمات است. در اينجاست كه در آيين هندو و ديگر اديان هندي، نظريهاي براي نجات از اين رنج مطرح ميشود. هدف نهايي شيوة حيات ديني در هندو، رهايي از دام تولد مكرر است و آموزة موكشه30 در آيين هندو نمايانگر اين مقصد است. منشأ رنج، از ديدگاه مكاتب هندي، تعلقات و اميال و به ديگر سخن، شهوت است كه در جهل ريشه دارد. براي رهايي از اين تسلسل، بايد از طريق كسب معرفت با مهارسازي حواس و تعلقات، به نجات رسيد. براي رسيدن به معرفت، رياضتهايي مشخص شده است كه مهمترين آن يوگا (برگرفته از واژة يوغ يا يوج) بهمعناي رام كردن نفس است كه از طريق عمل، علم (اشراق باطني به حقيقت و جاودانگي جان) يا عشق به دست ميآيد.31 حقيقت يوگا، عدم تعلق خاطر و فارغدلي است. «همين فراغ دل (فراغ از موفقيت و شكست)، يوگا خوانده ميشود.»32
مقصود از معرفت آن است كه توجه شود اين عالم، «مايا» و توهم است. در وراي مظاهر مادي و حجابِ «پراكيتي» (ماده)، حقيقت ديگري است كه ازلي، ثابت و تغييرناپذير است. با توجه به مجازي بودن اين عالم، تعلقات از بين ميرود و سكون و سرور و شادماني حاصل ميشود. در گيتا نگاشته شده است: «مردي كه از بند آرزو آزاد است و از خواهشها رسته، و از من و مال گذشته، چنين كسي آرام جان يابد. اين است مقام وصول به حق، اي پسر پريتا! كسي كه بدين مقام رسد، رنگ فريب از او برخيزد. كسي كه اين روش را به كار بندد، اگرچه در واپسين دم زندگي باشد، به نيرواناي حق فائز گردد».33
همچنين در گيتا ميخوانيم: «آن كس به كمال مطلوب تواند رسيد كه از كبر و غباوت رسته باشد و حجاب تعلق بريده و دام هوسها شكسته و در خداي بسته و از بند دوگانگي و رنج و شادي جسته».34 گيتا رهايي از دوستي، كينه، و ترس، و بيتوجهي به خوشيها و ناخوشيها را يقين و معرفت ميداند.35 در اسلام و ديگر اديان سامي، انسان مركب از روح و بدن است و حيات اخروي نيز روحاني محض نيست؛ بلكه روح به قالب جسم ميپيوندد؛ اما در مذاهب هندي، روح ميتواند مستقل از بدن باشد و هدف اصلي، رهايي روح از اسارت بدن است.36
خاطرنشان ميشود كه غالب فيلسوفان و متكلمان مسلمان تناسخ را انكار كرده و بر ابطال آن، ادلة نقلي و عقلي متعددي اقامه كردهاند كه در اين نوشتار، مجال بررسي آنها نيست.
آموزة ديگري كه در مذهب شيعه مطرح است و ممكن است برخي افراد به تفاوت و امتياز آن با تناسخ توجه نكنند و حكم يكي را به ديگري سرايت دهند، رجعت است. ازاينرو، توضيح حقيقت و شاخصههاي رجعت و بيان وجه تمايز يا تشابه رجعت و تناسخ، در جلوگيري از خلط اين دو موضوع و رفع استبعاد از پذيرش نظرية رجعت، مؤثر خواهد بود.
بخش دوم: رجعت
يكي از اختصاصات مذهب شيعه، اعتقاد به «رجعت» بهمعناي باز گشت گروهي از امت پيامبر خاتم(ص) هنگام يا پس از ظهور حضرت مهدي?، به دنياست. مخالفان شيعه بهشدت اين عقيده را انكار كردهاند و برخي از آنان اعتقاد به آن را بدعت و حتي كفر شمردهاند.37 افرادي آن را رسوخ باورهاي فيلسوفان و مكاتب شركآميز در بين مسلمانان، و دستهاي نيز آن را نمودي از نفوذ انديشههاي يهوديت در بين شيعه دانسته و شيعان را تكفير نمودهاند.38 با توجه به اين جهات، دراينباره پرسشهايي شايسته تأمل مطرح است؛ مانند اينكه حقيقت رجعت چيست؟ تفاوت رجعت با تناسخ چيست؟ آيا رجعت از نظر عقل ممكن است؟ آيا رجعت از اصول دين است يا فروع آن؟ رجعت چه نسبتي با معاد دارد؟ رجعت از چه طريقي قابل اثبات است؟ آيا دليل قرآني بر رجعت وجود دارد؟ و روايات از رجعت چه تصويري ارائه ميكنند؟ اينها برخي از پرسشهايي است كه نيازمند تأمل و بررسي است. در اين نوشتار، روشن ساختن نسبت رجعت با تناسخ، مقصود اصلي است.
پيشينه
انديشمندان مسلمان، اعم از محدثان، مفسران و متكلمان، به مسائل يادشده توجه كردهاند. دانشمندان شيعي بر اساس روايات متواتر و استناد به ظهور برخي از آيات، بر اين مسئله اجماع دارند. علامه محمدباقر مجلسي، در بحار الانوار مدعي است كه حدود دويست روايت، از بيش از پنجاه اصل، از بيش از چهل نفر در باب رجعت نقل شده است.39 علّامه طباطبائي روايات رجعت را متواتر و شمار آنها را حدود پانصد روايت ميداند.40 تأليفات مستقل يا آثار مشتمل بر موضوع رجعت، دستكم از قرن سوم قابل مشاهده است. شايد نخستين كتابي كه دربارة رجعت، بحث كرده است، كتاب الايضاح، منسوب به فضلبن شاذان نيشابوري (متوفي 206ق) باشد. ابنشاذان در آن كتاب، رواياتي را از طرق اهل سنت مبني بر نمونههايي از زنده شدن اشخاص بعد از مرگ و باز گشت به دنيا گزارش ميدهد.41 هدف از بيان اين روايات، رفع استبعاد از عقيدة شيعه در باب رجعت است. به نظر ابنشاذان، اهل سنت خود نمونههاي زيادي از زندگي دوباره در دنيا براي برخي اشخاص را ميپذيرند؛ اما شيعه را به دليل اعتقاد به رجعت، سرزنش ميكنند نجاشي براي فضلبن شاذان كتابي به نام اثبات الرجعة ذكر نموده است.42 شيخ صدوق (متوفي 381ق) نيز در كتاب الاعتقادات، رجعت را مطرح كرده، بر امكان آن به آياتي از قرآن، و بر اثبات آن به برخي از آيات ديگر استناد نموده است. وي ضمن اثبات رجعت، به نفي تناسخ پرداخته و آن را مستلزم نفي معاد ميداند.43 عالمان بزرگي چون شيخ مفيد(متوفي 413ق) نيز در اوائل المقالات44 و سيد مرتضي(متوفي 436ق) در رسالة «جوابات المسائل الرازية»، دربارة حقيقت رجعت و امكان و اثبات آن از طريق اجماع اماميه، بحث كردهاند.45 همچنين شيخ طوسي(متوفي460ق) در تفسير التبيان، به اين بحث پرداخته است.46 كتاب الايقاظ من الهجعة بالبرهان علي الرجعة، اثر شيخ حر عاملي (متوفي1104ق) از آثار ارزشمندي است كه دراينباره بهصورت مستقل بحث كرده است. اخيراً چندين اثر به فارسي و عربي در اين زمينه به نگارش درآمده است.
در اين مقام، شايسته است روشن سازيم كه رجعت، در اصل چه معنايي داشته و از نظر معنايي چه تحولي در آن به وجود آمده است و معناي اصطلاحي آن چه تناسبي با معناي اصلي دارد. آيا واژههاي ديگري با همين معنا يا نزديك به آن وجود دارد؟ نخست، مفهوم لغوي رجعت و آنگاه معناي اصطلاحي آن تبيين ميشود.
رجعت در لغت
در كتاب العين آمده است كه مادة «رجع» در معناي لازم و متعدي به كار ميرود. «الرجعة»، مصدر «مرَة» بهمعناي يك بار بازگشتن،47 و رجعت بهمعناي بازگشتن شخص به همسر خود پس از طلاق است.48 رجعت از مادة «رجع» است. به گفتة راغب، رجوع در لغت بهمعناي بازگشت به نقطة آغاز حقيقي يا فرضي است. نقطة آغاز ممكن است مكان، عمل يا سخن باشد. بازگشتكننده ميتواند خود شيء، بخشي از آن يا اثرش باشد. مصدر «رجوع»، مفيد معناي لازم و معادل «عود» است و مصدر «الرجع» - به فتح را و سكون جيم- متعدي و معادل «اعاده» (بازگرداندن) است. «الرجعة» - به كسر راء- بهمعناي بازگشت مرد به همسرش در طلاق است و الرجعة ـ به فتح راء ـ در معناي بازگشت به دنيا پس از مرگ به كار ميرود.49 طريحي در مجمع البحرين دربارة رجعت ميگويد: «رجعت با فتح را، مصدرِ مفيدِ معناي مرّه و وحدت است و در بازگشت [به دنيا] بعد از ظهور حضرت مهدي? اطلاق شده است.50 ابن اثير در النهاية ميگويد: «الرَّجْعَة: المرّة من الرُّجُوعِ». رجعت مصدر مرّه براي رجوع است كه تاي آن، بيانگر وحدت است.51 در مصباح المنير نيز رجعت، به باز گشت به دنيا معنا شده است.52
واژگان هممعنا با رجعت
افزون بر رجعت، واژگان ديگري در منابع روايي، تفسيري و كلامي به اين معنا اشاره دارد. الكرّة، مادة «كرر»، بهمعناي رجوع و نيز حيات مجدد آمده است. الكَرَّةُ: البَعْث وتَجْديدُ الخَلْق بعد الفَناء.53 مؤلف مجمع البحرين، مادة «الكرّة» را به رجعت هنگام ظهور قائم تفسير كرده است.54 در روايات پرشماري، واژه بهصورت مفرد (الكرّة)، جمع (الكرّات) و هيئتهاي ديگر اين ماده، بهمعناي رجعت اصطلاحي به كار رفته است.55 واژههاي رد، نشر، حشر، بعث، اياب، اقبال، خروج، عود و اعاده نيز براي تبيين اين معنا استفاده شده است.56
با ملاحظة آنچه گفته شد، روشن ميشود كه مادة رجوع، بهمعناي مطلق بازگشت به حالت نخستين است؛ اما رجعت در لغت بهمعناي يك بار بازگشتن، و در علم فقه بهمعناي رجوع مرد به همسر مطلقة خود بدون نياز به عقد مجدد با شرايط مخصوص است. در باب عقايد و باورها، واژة رجعت بهمعناي اعتقاد به بازگشت به دنيا پس از مرگ به كار ميرود. رجعتي كه شيعة اثنيعشري به آن معتقد است، اخص از اين معناست. آنچه شيعه بر اساس ظاهر برخي آيات و مدلول دستة زيادي از روايات بدان معتقد است، بازگشت به دنيا در زمان معين، براي افراد معدود، نه عموم مردم، براي اهداف و مقاصد خاص است. اكنون به توضيح معناي رجعت از نظر مذهب شيعه ميپردازيم.
رجعت در اصطلاح
مفهوم اصطلاحي رجعت، برگرفته از روايات منقول از ائمة اطهار(ع) است. بهمنظور تبيين معناي اصطلاحي رجعت، ديدگاه برخي از مهمترين عالمان شيعه مطرح ميشود.
1. شيخ مفيد (متوفاي 413ق) با تعبير ردّ اموات به دنيا، رجعت را چنين تبيين ميكند: «خداوند گروهي از درگذشتگان را... به همان شكل و چهرهاي كه داشتند به دنيا برميگرداند و بدين وسيله، گروهي را ذليل و دستهاي را سرافراز ميكند. اين رخداد در زمان قيام مهدي آل محمد(ع) صورت ميگيرد.»57
2. سيد مرتضي (متوفاي 436ق)، مينويسد: «بدان كه بر اساس اعتقاد شيعة اماميه خداوند هنگام ظهور امام مهدي? دستهاي از شيعيان و گروهي از دشمنان آن حضرت را كه پيش از قيام حضرت درگذشتهاند، به دنيا برميگرداند. هدف از اين برنامه، رسيدن شيعيان به ثواب ياري امام زمان(ع) و انتقامگيري از دشمنان آن حضرت است».58
3. مرحوم شيخ طوسي (متوفاي460) اينگونه به شرح آموزة رجعت پرداخته است: «در زمان قيام حضرت مهدي(ع) پيامبر اعظم(ص) و پيشوايان معصوم ما(ع) با گروهي از امتهاي پيشين و پسين رجعت ميكنند. اين معنا، مدلول قطعي روايات متواتر و مضمون برخي آيات است».59
بنابراين، معناي اصطلاحي رجعت، بازگشت جمعي از نيكان خالص و گروهي از طغيانگران معاند به دنيا در زمان قيام حضرت مهدي? است. رجعت همگاني نيست و به گروهي معين اختصاص دارد. رجعتكنندگان، گروهي از مؤمنان مخلص و دستهاي از بدكرداران بهغايت شقياند. خداوند مؤمنان را براي مشاهدة استقرار دولت حق و عزت يافتن مؤمنان، و كافران را براي چشيدن طعم انتقام و مجازات الهي به دنيا برميگرداند. آنان پس از مدتي زندگي در دنيا و ديدن نتايج اعمال گذشتة خود، دوباره از دنيا رفته و بر اساس استحقاق خود به بهشت و جهنم رهسپار خواهند شد. اكنون لازم است روشن شود كه كيفيت رجعت چگونه است؟ آيا تنها روح بازميگردد يا بدن نيز عودت ميكند؟
كيفيت رجعت
تفسير مشهور و رايج در ميان دانشمندان شيعه، رجوع ارواح به بدن مادي عنصري پيشين خود است.60 از اين جهت، رجعت همانند حشر روز رستاخيز است و با تناسخ مناسبتي ندارد. استاد سبحاني دراينباره مينگارد: «در رجعت، نفس به همان بدني كه از آن جدا شده بود، بازميگردد؛ بدون اينكه از كمال نفس كاسته شود و از مقام سابق خود تنزل كند؛ بلكه نفس هنگام بازگشت، از حيث كمال، همانند زمان مرگ است و دوباره به بدني كه از آن مفارقت كرده بود، بازميگردد».61
باوجود شهرت تفسير يادشده، برخي عالمان شيعه تفسيرهاي ديگري نيز ارائه كردهاند كه بهاختصار در اين مقام مطرح ميشود:
1. مرحوم شاهآبادي از عرفاي معاصر شيعه در كتاب رشحات البحار الانوار دربارة كيفيت رجعت، اظهار داشته است كه در رجعت، ارواح به بدنهاي برزخي بازميگردند، نه بدنهاي ملكي عنصري. ظهور ارواح در عالم ملك از آن روي است كه از نظر وي، روح بر تكاثف بدن برزخي، به كمك افزودن اثير62 توانايي دارد. بدينگونه، وي براي رجعت تبيين عقلاني ارائه ميكند.63
2. از ديگر كساني كه رجعت را به نحو عقلاني تبيين كرده است، ابوالحسن رفيعي قزويني در رسالة «رجعت» است. وي معقتد است كه در نظام عالم، هر موجودي بايد بتواند به كمال طبيعي خود برسد. اگر مانع و قسري بر سر راه استكمال پيش آيد، به دليل دائمي نبودن قسر، ارواح و نفوسي كه به كمال مناسب خود نرسيدهاند، بايد بتوانند دوباره به دنيا رجعت كرده، پس از رسيدن به كمال طبيعي خود، وفات كنند. از آنجا كه نفوس ائمه(ع) و پيامبر(ص)، قوه و استعداد تعليم و تهذيب نفوس دارند، اگر اين قوه در آنها به فعليت نرسد، لغو و عبث لازم ميآيد. بدينگونه، وي رجعت مورد اعتقاد شيعه را از اين طريق تبيين عقلاني ميكند؛64 اما در نهايت، وي رجعت را چنين تفسير ميكند: «رجعت، يعني رجوع ارواح و نفوس ناطقة مقدسة حضرت رسالتپناهي و ائمة طاهرين(ع) به بدنهاي عنصري و جسدهاي دنيوي خويش».65
در تفسير رفيعي قزويني از رجعت، اوضاع و حركات افلاك و نظام عالم با نظام پيش از رجعت متفاوت است؛ اما تفسير مشهور، چنين تفاوتي را ايجاب نميكند.
3. تفسير ديگر از رجعت، بازگشت سيطرة مكتب تشيع و به دست گرفتن قدرت توسط شيعيان پيش از قيام قيامت است. اين تفسير از جانب برخي متقدمان مطرح بوده است؛ چنانكه برخي از پيشينيان شيعه، بنا به نقل مفيد،66 سيد مرتضي67 و محمدباقر مجلسي، بازگشت و حيات مجدد برخي از درگذشتگان را انكار ميكردند. آنان روايات حاكي از رجعت را به ظهور و بازگشت دولت به شيعه تأويل ميكردند.68
يادآوري ميشود كه اگرچه اصل رجعت، بنا به گفتة مشهور، يكي از اصول مسلم و مورد اتفاق علماي شيعه است، صاحبان ديدگاههاي شاذّ يادشده، منكر اصل رجعت نيستند؛ بلكه تفسير و تأويل متفاوتي از رجعت دارند. افزون بر اين، رجعت از اركان تشيع (مانند امامت و مهدويت) نيست؛ ازاينرو، انكار يا تأويل آن به گونههاي يادشده، موجب خروج از مذهب نميشود.
امكان رجعت
در بحث رجعت، پس از توضيح مفهوم و چگونگي آن، روشن ساختن دو جنبة امكان و اثبات اين موضوع، بسيار مهم است؛ زيرا اعتقاد به رجعت، بر امكان آن استوار است. غالب فيلسوفان مسلمان، بازگشت روح به بدن عنصري و مادي را محال ميدانند؛ ازاينرو، آنان نميتوانند معاد جسماني و رجعت را تبيين عقلاني كنند؛ بلكه آن را با عقل مخالف ميدانند. ليكن برخي از فيلسوفان، مانند ابنسينا، از باب تعبد آن را ميپذيرند و برخي همچون ملاصدرا، با تأويل آن به تمثل باطن روح به صورت مثالي و برزخي، در جمع بين عقل و نقل كوشيدهاند؛ اما به لحاظ درونديني، اين آموزه با ديگر اصول دين، مانند توحيد، عدل، معاد و نيز قدرت و حكمت الهي در تقابل نيست؛ بلكه در واقع، رجعت حاكي از قدرت و حكمت الهي است. بنابر گواهي قرآن، احياي مردگان، در امم گذشته تحقق يافته است. بنابراين، امكان رجعت و وقوع آن، امري مسلم است. سخن در اين است كه آيا براي رجعتِ مورد ادعاي شيعه، دليلي وجود دارد؟ دانشمندان شيعه تأكيد دارند كه رجعت از طريق قرآن، روايات متواتر و اجماع مذهب شيعه، اثباتشدني است.
اثبات رجعت
در مذهب شيعه، اثبات آموزههاي شريعت، با استناد به يكي از چهار طريق قرآن، سنت، اجماع و عقل صورت ميگيرد. با تأمل در موضوع رجعت درمييابيم كه اين آموزه از مسائلي نيست كه از طريق مقدمات عقلي اثبات شود؛ اگرچه عقل امكان آن را نفي نميكند. ازاينرو، براي اثبات رجعت، به سه نوع دليل استناد شده است: قرآن، روايات و اجماع.
1. آيات رجعت
در موضوع رجعت، به دو دسته آيات استناد ميشود: نخست، آياتي كه از احياي مردگان در بين امتهاي گذشته حكايت دارند؛ دوم، آياتي كه در وقوع رجعت در بين امت پيامبر خاتم(ص) در آينده، ظهور دارند.
دستة نخست: احياي اموات در امتهاي گذشته
قرآن در موارد زيادي، از زنده شدن مردگان بهعنوان معجزات پيامبران گذشته، اظهار قدرت الهي يا اهداف ديگر، گزارش داده است، زنده شدن گروهي از بنياسرائيل،69 زنده شدن يكي از پيامبران الهي به نام عزير يا ارمياء(ع)،70 زنده شدن هفتاد نفر از بنياسرائيل،71 زنده شدن مردگان بهوسيلة حضرت عيسي(ع)،72 رجوع اصحاب كهف، (بنابراين كه «رقود» بهمعناي موتي ـ مردگان ـ باشد)،73 زنده شدن مردي مقتول از بنياسرائيل،74 زنده شدن چهار پرنده بهوسيلة حضرت ابراهيم(ع)75 و زنده شدن خانواده و دامهاي حضرت ايوب(ع) براساس برخي روايات،76 از موارد وقوع رجعت در امتهاي گذشتهاند. از اين طريق، استدلال ميشود كه اگر در امتهاي گذشته چنين امري ممكن بوده و رخ داده است، در آينده نيز وقوع اينگونه حوادث، ناممكن نيست؛ بلكه وقوع چنين حوادثي، مطابق روايات نبوي كه از جريان سنت الهي واحد دربارة امتهاي گذشته و امت اسلامي خبر داده امري حتمي است.77
دستة دوم: رجعت در آينده
افزون بر استناد به آيات ياد شده كه از وقوع رجعت در امتهاي گذشته خبر ميدهند، به دستة ديگر از آيات براي اثبات وقوع رجعت در آينده استدلال شده است. در ادامه ترجمة برخي از اين آيات را ميآوريم:
الف) خداوند متعال در آية 55 سورة نور ميفرمايد: «خدا به مؤمنان نيك رفتارِ شما وعده فرمود كه آنان را در زمين خلافت دهد؛ همانگونهكه به گذشتگان خلافت داد و [نيز وعده فرمود كه] دين پسنديدة آنان را تسلط بخشد و خوف آنان را تبديل به امنيت سازد [كه در ايمني كامل] مرا بپرستند و چيزي را شريك من نسازند. كساني كه از آن پس كافر شوند، بدون ترديد تبهكاراند.»78
ب) در آية 61 سورة غافر آمده است: «البته ما فرستادگان خود و مؤمنان را در زندگي دنيا ياري ميكنيم و هم [در قيامت،] روزي كه گواهان برخيزند.»79
ج) همچنين در آية 28 سورة بقره، از بازگشت حيات سخن ميگويد: «چگونه به خدا كافر ميشويد؟ درحاليكه مرده بوديد؛ آنگاه خدا شما را زنده كرد؛ سپس شما را ميميراند و دگر بار زنده ميكند؛ آنگاه بهسوي او باز خواهيد گشت.»
د) همچنين در آيات 5 و 6 سورة قصص آمده است: «ميخواهيم بر كساني كه در زمين به ضعف كشانده شدند، منت گذاريم و آنان را پيشوا و وارث [زمين] قراردهيم و به آنان تسلط بر زمين را وانهيم... .»80
تفسير و نحوة دلالت آيات يادشده، مقصود اين نوشتار نيست. گفتني است كه اين آيات، نص در مدعا نيستند؛ اما با استناد به برخي قرائن، يا ضميمة رواياتي منقول از اهلبيت(ع)، به رجعت حمل شدهاند.
ه ) يكى از روشنترين آيات رجعت، آية 83 سورة نمل است كه از برانگيختن دستهاي از هر امت در آينده خبر ميدهد: «يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ.» در اين آيه، از حشر فوجي (گروهى) از امتها سخن به ميان آمده است و اين بيانگر آن است كه سخن دربارة حشر در قيامت نيست؛ زيرا حشر در قيامت، همگانى است. از سوي ديگر، اين آية پس از آية «دابّة الأرض»81 كه از نشانههاى قيامت است و پيش از اشاره به «نفخ صور»82 و ديگر آيات قيامت، جاى گرفته است و نمىتوان پذيرفت كه قرآن پيش از پرداختن به قيامت، دربارة حوادث آن سخن گويد.83 البته آية 83 سورة نمل، به رجعت مؤمنان و نيكان اشارهاى نكرده است؛ ازاينرو، براى اثبات رجعت مؤمنان و نيكان، تنها مىتوان از روايات بهره جست.84 افزون بر آيات يادشده، به آيات ديگر85 نيز بر وقوع رجعت براي برخي از امت اسلام يا اهلبيت پيامبر(ص) استدلال شده است كه براي رعايت اختصار، از ذكر آن صرف نظر ميشود.
2. روايات رجعت
مهمترين طريق اثبات رجعت، استدلال به روايات منقول از پيشوايان معصوم(ع) است. محمدباقر مجلسي، در كتاب بحار الانوار بيش از دويست حديث از حدود چهل نفر از مصنّفين شيعه كه در پنجاه اصل معتبر ايراد نمودهاند، نقل كرده است.86
شيخ حر عاملي، در الايقاظ من الهجعة بالبرهان علي الرجعة، حدود ششصد حديث در امكان و اثبات رجعت، از پنجاه منبع كه بيش از چهل نفر از علما گردآوردهاند، نقل كرده است. وي اين روايات را متواتر، بلكه بيش از حد تواتر ميداند.87 علامه طباطبائي نيز روايات در اين موضوع را متواتر ميداند.88
3. اجماع بر رجعت
رجعت، اگرچه از اصول دين و در رديف توحيد، نبوت و معاد نيست، از مسلمات و ضروريات مذهب شيعه است. به اعتقاد شيعه، افزون بر تبيين رجعت در روايات نبوي و تواتر روايات منقول از ائمه(ع)، اين موضوع ريشة قرآني دارد.89 مرحوم محمدباقر مجلسى، رجعت را از جمله اجماعيات شيعه، بلكه ضروريات مذهب دانسته و از ديگران، مانند محمدبن بابويه در رسالة «اعتقادات» و شيخ مفيد، سيدمرتضى، شيخ طبرسى، سيّدبن طاووس، نيز نقل اجماع كرده است.90 علامه طباطبائي با استناد به آياتي از قرآن، وقوع رجعت در امم گذشته را مسلم دانسته و آن را ممكنالوقوع بر شمرده است. وي از راه تمسك به رواياتي كه نشانگر جريان سنن ملل گذشته در ملت اسلام است، وقوع رجعت در امت اسلامي را حتمي ميداند. افزون بر اين، روايات در اين موضوع را نيز متواتر ميداند.91 علامه طباطبائي با بيان اينكه مدلول اخبار رجعت و ظهور مهدي? دال بر اين است كه نظام عالم بهسوي ظهور آيات حق، تحقق عبوديت و اطاعت خالص حق پيش ميرود، رجعت را از مقدمات و مراحل ظهور روز رستاخيز ميداند.92 اين نوع استدلال، برگرفته از سخنان امام رضا(ع) است.93 بنابراين، رجعت در مذهب شيعه جايگاهي مستحكم دارد و از ضروريات مذهب به شمار ميرود.
مخالفان رجعت
به همان اندازه كه دانشمندان شيعه بر حقانيت رجعت تأكيد كردهاند، مخالفان مذهب در تشنيع و تقبيح آن اصرار دارند. آنان باور به رجعت را در حد اعتقاد به تناسخ، حلول و تشبيه قرار داده و شيعه را به دليل چنين باورهايي بدعتگذار و حتي خارج از اسلام دانستهاند. مخالفان شيعه، رجعت را از جمله بدعتهايي ميدانند كه از غيرمسلمانان در ميان برخي فرقههاي بدعتگذار راه يافته است. آنان شيعيان را در اعتقاد به رجعت، به پيروي از يهود متهم كردهاند؛94 چراكه آنان، عبداللهبن سبا را ـ كه يهودي بود و براي دسيسه بر ضد اسلام، اظهار اسلام ميكرد ـ نخستين كسي ميدانند كه اعتقاد به رجعت را مطرح كرد.95 اهلسنت، در جرح و تعديل راويان اخبار، اعتقاد به رجعت را از اسباب جرح و تضعيف ميدانند.96 از نظر اهل سنت، اعتقاد به رجعت در رديف باورهاي باطل نظير شرك و غلو قرار ميگيرد. شهرستاني در ملل و نحل اعتقاد به غيبت، رجعت و بداء را در رديف تناسخ، حلول و تشبيه ذكر كرده و همه را از اختصاصات شيعه ميداند.97 از بزرگان معتزله، ابوالحسين خياط مدعي است كه شيعيان چون ميدانند كه ديگر فرقهها آنان را به دليل اعتقاد به رجعت تكفير كردهاند، به كتمان رجعت و سرّي نگهداشتن آن سفارش كردهاند.98 احمد امين در فجر الاسلام ميگويد: يهوديت در قالب اعتقاد به رجعت، در ميان تشيع ظهور يافته است.99
پاسخ به شبهات مخالفان
دفع شبهات از آموزة رجعت بهصورت تفصيلي، مقصود نوشتار حاضر نيست. در اينجا بهاجمال به مهمترين شبهات مطرحشده، در ضمن چند نكته پاسخ ميدهيم.
نكتة اول: از آنچه در تبيين تناسخ و رجعت گفته شد، تفاوت رجعت و تناسخ روشن گرديد و بخش سوم اين مقاله، به بيان تفاوتها و اشتراكات اختصاص دارد.
نكتة دوم: ادعاي خياط، مبني بر اخفاي اين عقيده از سوي شيعه، با مراجعه به آثار بزرگان شيعه نقض ميگردد؛ زيرا عالمان شيعه همواره در آثار خود رجعت را مطرح كرده و در برابر شبهات و اتهامات مخالفان به دفاع برخاستهاند.
نكتة سوم: سخن احمد امين، مبناي منطقي ندارد و تشابه اديان الهي در آموزهها و اصول خود، دليل بر بطلان آن آموزه نيست؛ زيرا شرايع الهي از مبدأ واحد نشئت گرفته و پيامبر اسلام(ص) اصول اعتقادات و آموزههاي پيامبران گذشته، بهويژه حضرت موسي(ع) را تأييد كرده است. تكرار و تأكيد قرآن بر وصف مصدِّق بودن خود، نمايانگر اين حقيقت متعالي است.100 تشابه اديان وحياني در بسياري از اصول اعتقادات، آموزههاي اخلاقي و احكام عملي، مبتني بر اشتراك در مبادي و اهداف پيامبران الهي است. ازاينرو، يكي از استدلالهاي شيعه براي اثبات رجعت، وقوع آن در گذشته و تشابه احوال امت اسلام با ديگر امم و ملل گذشته است. شيخ صدوق ميگويد: «قد صحّ أنّ الرجعة كانت في الامم السالفة،وَقَالَ النَّبِيُّ(ص): يَكُونُ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ مِثْلُ مَا يَكُونُ فِي الْأُمَمِ السَّالِفَةِ، حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ. فيجب على هذا الأصل أن تكون في هذه الأمّة رجعة.»101
حاصل سخن اينكه از نظر شيعه، رجعت امتناع عقلي ندارد و اشكالات مخالفان، مندفع است. اين آموزه منشأ قرآني و روايي دارد. در اعتقاد شيعه، ظهور مهدي و رجعت، از نشانههاي نزديك شدن هنگامة رستاخيز است. بين اين سه موضوع، نوعي همگوني بر قرار است.102
بخش سوم: مقايسة رجعت و تناسخ
غرض از اين تحقيق، بررسي اين موضوع است كه رجعت و تناسخ چه نسبتي دارند. انديشمندان شيعه رجعت را از ضروريات مذهب شيعه ميدانند؛ ولي تناسخ را بهشدت انكار ميكنند و آن را ازآنجاكه مساوي انكار معاد است، مستلزم كفر ميدانند.103 اكنون لازم است بدانيم كه رجعت و تناسخ در كدام محورها اشتراك دارند و از چه ابعاد و جوانبي از همديگر تمايز مييابند.
اشتراكات رجعت و تناسخ
با تأمل در آموزة رجعت و تناسخ، و مقايسة آنها، به نظر ميرسد كه آن دو از جهات ذيل با هم اشتراك دارند:
1. بر طبق هر دو آموزه، انسان پس از مرگ، دوباره حيات مييابد. بنابراين، مكاتب و فرقههايي كه حيات پس از مرگ را انكار ميكنند و به ماترياليسم فلسفي قايلاند و تمام حقيقت انسان را امري مادي و جسماني ميدانند، نميتوانند قايل به رجعت و تناسخ باشند.
2. در رجعت و تناسخ، زندگي دوباره، جسماني ـ روحاني است؛ يعني انسان در مرحلة بعدي حيات، از روح و بدن برخوردار است. بنابراين، مكاتب و فرقههايي كه حيات بعدي انسان را روحاني محض ميدانند، طبق مبناي خود، نميتوانند قايل به رجعت و تناسخ باشند.
3. محل زندگي دوباره در رجعت و تناسخ، همين عالم و همين دنياست. بر طبق تناسخ و رجعت، انسان دوباره به همين دنيا بازميگردد و تحت قوانين و سنن جاري در اين عالم زندگي ميكند.
4. تناسخ و رجعت با نظام كيفر و پاداش عمل ارتباط دارد. بازگشت انسان به دنيا در رجعت و تناسخ، از اعمال او سرچشمه ميگيرد. بنابراين، كساني كه به نظام كيفر و پاداش عيني قايل نيستند يا دستكم بين دو مرحله از زندگي چنين ارتباطي را انكار ميكنند، نميتوانند به تناسخ و رجعت باور داشته باشند.
5. دو آموزة رجعت و تناسخ بر بقاي روح انساني استوارند. پيشفرض نظرية تناسخ و آموزة رجعت اين است كه روح انسان با مرگ نابود نميشود، پس ميتواند بار ديگر با جسم پيوند و تعلق داشته باشد و به تدبير بدن اشتغال يابد.
با اين توضيحات، اشتراكات رجعت و تناسخ روشن شد. آيا تناسخ و رجعت در عين تشابهات ظاهري، تفاوتهايي نيز دارند؟ اگر چنين است، اين تفاوتها از كدام جهت است؟ آيا بنيادين و اساسياند يا ظاهري و صوري؟ و آيا ميتوان يكي را به ديگري تأويل كرد يا تحويل برد؟ اين مسائل در ادامه بررسي و تبيين ميشوند.
تمايزات رجعت و تناسخ
الف) تفاوت در مباني
آموزة تناسخ و رجعت، در زمينههاي فكري ناهمگون و نگرشهاي متفاوت به انسان و جهان ظهور يافته است. رجعت، در اسلام مطرح است كه به خداي متشخص، مخلوق بودن عالم، حدوث نفس انساني و اصل معاد اذعان دارد. مكاتبي كه در آنها آموزة تناسخ مطرح است، به خداي غيرشخصي، ازلي بودن عالم و ازلي بودن روح قايلاند و نظرية معاد را باور ندارند. ازاينرو، نميتوان با مشاهدة برخي تشابهات ظاهري، به وحدت آن دو ملتزم شد.
1. همانگونهكه اشاره شد، يكي از مباني تناسخ، ازلي بودن نفس يا روح104 است. روح بر اساس ديدگاه قايلان به تناسخ، امري حادث نيست و سرآغاز معيني ندارد. ازاينرو، بينهايت حيات مكرر و بازتولد را در قالب تناسخ تجربه ميكند. روح فاني نميشود؛ بلكه از جسمي به جسم ديگر انتقال مييابد. «آنچه نيست، هميشه نبوده و آنچه هست، هميشه بوده است»105 اما رجعت، بر ازلي بودن نفس استوار نيست. در نگرش اسلام، همة عالم، از آن جمله نفس انساني، حادث است. نفس پس از شكلگيري بدن و استعداد آن براي تحمل نفس يا روح، خلق و افاضه ميشود.
2. باور به تناسخ، براساس انكار معاد شكل گرفته است. قايلان به تناسخ، نظام كنش و واكنش در حوزة رفتار اختياري انسان را از طريق آموزة تناسخ در پرتو اصل كارمه تبيين ميكنند. زندگي دوباره، پيامد اصل مسئوليت انسان در برابر گفتار، رفتار و تصميمهاي وي است. ضمناً در تناسخ، فرصت جديدي به انسان داده ميشود تا گذشتههاي خود را جبران كند و با قطع تعلق از تمتعات دنيوي و توجه به توهم بودن عالم طبيعت، به رهايي و نجات برسد.
رجعت، بر خلاف تناسخ، جايگزين معاد نيست. در رجعت، پس از گذراندن حيات محدود ثانوي در اين دنيا، سرانجام چراغ زندگي دنيوي خاموش ميشود و مراحل بعدي حيات آغاز ميگردد كه از اساس، متفاوت با حيات دنيوي است و سنن و نظام ديگري بر آن جريان دارد؛ اما در تناسخ، حيات بعدي در همين دنيا و تحت سنن و نظامات حاكم بر اين دنيا قرار دارد و حيات واپسيني در كار نيست. البته در تناسخ، امكان رهايي از حيات فردي و گذر از فرديت به مرحلة مافوق حيات فردي، و پيوستن به روح كلي (برهمن)، «نيروانا» يا رسيدن به «مكشه» مطرح است.
ب) تفاوت درغايت
غايت رجعت با غايت تناسخ متفاوت است. رجعت براي تحقق پيروزي حق بر باطل، ظهور عزت مؤمنان و ذلت كافران است؛ اما تناسخ، ارائة فرصت جديد به افراد براي تصفية روح و رسيدن به نجات از گردونة تولد مكرر است.
ج) تمايز در چگونگي بازگشت
يكي از تفاوتهاي رجعت و تناسخ در كيفيت بازگشت به دنياست. بازگشت به زندگي دوباره در آموزة تناسخ، در حقيقت بازتولد روح است؛ روحي كه در بدني ديگر مراحل تكامل خاص خود را گذرانده است، با تعلّق به جنين و نوزاد ديگري حيات پسين را آغاز ميكند. ازاينرو، تناسخ مستلزم دو محال عقلي است: 1. اجتماع دو نفس در يك بدن؛ 2. بازگشت از فعليت به قوه.106 اما در رجعت، روح انسان پس از جدا شدن، به نطفه يا جنين ديگر نميپيوندد، بلكه به بدن كاملي كه از آن مفارقت كرده است، بازميگردد. در رجعت، انسان با همان فعليتها و كمالاتي كه هنگام مرگ داشته است، دوباره به جهان بازميگردد. روح كماليافته به بدن كماليافتة پيشين عود ميكند. بنابراين، رجعت، تداوم فعليتها و استمرار كمالات وجودي انسان است. در رجعت، حيات انقطاعيافته، از همان مقطع پيشين، پس از مدتي توقف، استمرار مييابد. براي مثال، انساني كه در چهل سالگي حيات خود را از دست داده، ولي استعدادهاي نهفته و شكوفاپذير داشته است، با رجعت، زمينة شكوفايي و بروز استعدادها براي او فراهم ميشود. بنابراين، نحوة بازگشت به دنيا، در تناسخ و رجعت متفاوت است.
د) تفاوت در نوع بدن جديد
بر اساس آموزة رجعت، روح منحصراً به بدن انساني كه از جهت كمالات، مشابه بدن نخستين است، بازميگردد. در واقع، بدن جديد همان بدن سابق است. از اين لحاظ، رجعت همانند معاد جسماني است. در تناسخ ادعا ميشود كه روح در زندگي گذشته، از اعمال خود تأثر يافته و اقتضاي تعلق به بدن خاص دارد و بر اساس نوع عمل سابق، به بدن جماد، گياه، حيوان يا انسان ديگر، بازميگردد و فرايند طبيعي رشد جنيني، نوزادي و... را طي ميكند كه طبق اصطلاح برخي فيلسوفان، بهترتيب رسخ، فسخ، مسخ و نسخ ناميده ميشود.
ه ) تفاوت در شمول و قلمرو
بازتولد در نظرية تناسخ، امري عمومي است و همة افراد مشمول اين قاعدهاند؛ ليكن در رجعت، تنها افراد بسيار صالح و افراد بسيار شقي بازميگردند. افراد كامل و سعيد براي مشاهدة وعدة الهي مبني بر پيروزي حق بر باطل، و افراد بهغايت پليد براي تحمل كيفر برخي از اعمال ننگين خود بازميگردند.107
و) اختلاف از حيث يادآوري زندگي پيشين
در رجعت، حيات شخص مشابه حيات متقدم اوست. بر اين اساس، افرادي كه به دنيا رجعت يافتهاند، همديگر را ميشناسند و زندگي گذشتة خود را به ياد دارند. در رجعت، دوستيها و دشمنيهاي گذشته ادامه دارد و صفبندي و تقابل بين حق و باطل همچنان برقرار است؛ اما در تناسخ، افراد از گذشتة خود چيزي به ياد نميآورند و به حالت پيشين خود آگاهي ندارند.
ز) اختلاف در تعداد بازگشت
رجعت و تناسخ، در تعداد بازگشت تفاوت دارند. در نظرية تناسخ، بازگشت مكرر است؛ اما رجعت، يكبار بازگشت است.
نتيجهگيري
از آنچه بيان شد، نتايج و نكات ذيل به دست ميآيد:
1. تناسخ در اصطلاح فيلسوفان، با رجعت طبق تفسير مشهور آن، همپوشي دارد؛
2. تناسخ در اديان هندي، با رجعت شيعي، در مباني، غايات، نتايج، تعداد بازگشت و قلمرو، تفاوت دارد؛
3. رجعت آنگونه كه در مذهب شيعه مطرح شده است، با آموزههاي اصيل دين اسلام سازگار است؛
4. رجعت افزون بر مسنتدات قرآني، ادلة انكارناپذير و تأويل ناشدني در روايات اهلبيت(ع) دارد؛
5. نكته و نتيجة آخر اينكه تناسخ در متون ديني و روايات، بار معنايي خاص خود را دارد كه با رجعت، معاد و احياي مردگان متفاوت است. ازاينرو، طرح مسئله به اين صورت كه رجعت و معاد جسماني از مصاديق تناسخ است، سبب خلط اصطلاحات، سوء فهم و اسبتعاد و تشنيع باوهاي شيعه از سوي مخالفان خواهد شد.
پينوشتها:
1. جان بایر ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمه علياصغر حکمت، ص155.
2. ابوریحان بیرونی، تحقیق ما للهند، ص39.
3. ابن منظور، لسان العرب، تصحیح يوسف البقاعي، ج3، ص61.
4 . احمدبن محمد فيومي، مصباح المنیر، ج2، ص602.
5. ابنسینا، المبدأ و المعاد، مقدمه جلالالدین آشتیانی، ص107.
6. « التناسخ الذي عبارة عن استرجاع النفس و نقلها إلى البدن بعد ذهابها عنه تارة أخرى » ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ج9، ص 55.
7. ملاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج9، ص4.
8. همو، الشواهد الربوبية فى المناهج السلوكية، ص231.
9. همان، ص 232.
10. همو، اسرار الآیات، ص148.
11. محمد شهرزوری، شرح حکمة الاشراق، تصحيحِ حسين ضيائي تربتي، ص520.
12. ملاصدرا، مفاتیح الغیب، ص558.
13. ابن سینا، الشفاء(الطبیعیات)، تحقیق و مقدمه ابراهيم مدکور، ص207.
14. ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، باشرح خواجه نصیر الدین طوسی، ج3، ص356.
15. شهابالدين سهروردی، مجموعه مصنفات، تصحیحِ سیدحسین نصر، ج1، ص 81، 168، 402 و 500؛ همان، ج3، ص74 و 170 و همان، ج4، ص82، 120 و 236.
16. محمد شهرزوری، شرح حکمة الاشراق، تصحيحِ حسين ضيائي تربتي، ص520.
17. شهابالدين سهروردي، مجموعه مصنفات، ص229-235.
18. سيدمحمدحسين طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص209.
19. غلامرضا فیاضی، علم النفس فلسفی، تحقیق و تدوین محمد تقی یوسفی، ص508.
20. محمدتقي یوسفی، تناسخ از دیدگاه عقل و وحی، ص 174.
21. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، تحقيق و تعليق محمدباقر محمودي، ج4، ص320.
22. Samsara
23. Lindsay Jones, Encyclopedia of religion.
24. بهاگاواد گيتا، گیتا، ترجمه محمدعلی موحد، ص71.
25. همان، ص72.
26. اوپانیشادها، ترجمه مهدی جواهریان و مهدی یزدانجو، ص79.
27. همان، ص76 و77.
28. جان بایر ناس، همان، ص155.
29. گیتا، ص40.
30. MoksÊa
31. گیتا، ص44.
32. همان، ص77.
33. همان، ص72.
34. همان، ص184.
35. همان، ص79.
36. همان، ص43.
37. احسان الهي ظهیر، بین الشیعة و اهل السنة، ص143.
38. حسن بن منصور الفرغانی، الفتاوی الهندیه، ج2، ص264.
39. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج53، ص122.
40. سيدمحمدحسين طباطبائی، همان، ج2، ص: 107 و 108.
41. فضل ابن شاذان، الایضاح، ص197-189.
42. احمد نجاشی، رجال النجاشی، تحقیق موسی زنجانی، ص307.
43. محمدبن علي صدوق، الاعتقادات، ص39.
44. محمدبن محمد نعمان مفید، اوائل المقالات، ص78.
45. علي سیدمرتضی، رسائل المرتضی، ج1، ص125.
46. محمدبن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج8، ص 120؛ همان، ج1، ص255.
47. خليلبن احمد فراهیدی، کتاب العین، ج1، ص225
48. همان ج1، ص226
49. راغب اصفهانی، المفردات الفاظ القرآن، تحقيق صفوان عدنان داوودي، ج1، ص342.
50. فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، تحقیق سید احمدحسینی، ج4، ص334.
51. محمد ابناثیر، النهایة في غريب الحديث والاثر، تحقيق طاهر احمد الزاوي و محمود محمد الطناحي، ج2، ص202.
52. احمدبن محمد فيومي، مصباح المنیر، ج2، ص220.
53. محمد ابنمنظور، لسان العرب، ج5، ص137.
54. فخرالدین طریحی، همان، ج3، ص472.
55. رك: محمدبن حسن حر عاملی، الایقاظ من الهجعة، تحقیق مشتاق المظفر، ص236.
56. رجوع کنید: همان، ص233.
57. محمدبن محمد نعمان مفید، اوائل المقالات، ص78.
58. علي سیدمرتضی، رسائل المرتضی، ج1، ص125.
59. محمدبن حسن طوسی، العقائد الجعفرية، ص250.
60. محمدبن محمد نعمان مفید، اوائل المقالات، ص78، همو، عقائد الامامیه، ص81.
61. جعفر سبحانی، الالهیات، تدوینِ حسن مکي عاملي، ج4، ص312.
62. اثير از ريشه اثر، در عربى، به معنى برگزيده، عالى و مصفّا آمده است، امّا به عنوان يك اصطلاح فلسفى، معرّب يونانى «اثر»(Aether)، و لاتينى «ايثر»(Aither)است و … در فلسفه، به دو معنى به كار رفته است:1. نوعى جسم بسيط كه از عنصر پنجمى غير از عناصر اربعه است و جرم افلاك را تشكيل مىدهد و دستخوش كون و فساد و خرق و التيام نمىگردد.2. كره آتش كه بالاى كره هوا و زير فلك قمر است، كه مايعى رقيق و تنك و بىوزن است و طبق عقيده قدما فضاى فوق هواى كره زمين را فراگرفته است.
اثير و پس هوا پس آب و پس خاك كه زادستند اين هر چار ز افلاک (فرهنگ اصطلاحات آثار شيخ اشراق، ص 60)
63. محمدعلی شاهآبادی، رشحات البحار، ص41و 43.
64. سید ابوالحسن رفیعی قزوینی، رجعت و معراج، ص19-21.
65. همان، ص21.
66. محمدبن محمد نعمان مفید، اوائل المقالات، ص78.
67. علي سیدمرتضی، رسائل المرتضی، ج1، ص126.
68. ر.ک: محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج53، ص 138.
69. بقره:243
70. بقره: 259.
71. بقره: 55-56.
72. مائده: 110 و آل عمران: 49.
73. کهف: 25.
74. بقره: 73.
75. بقره: 260.
76. محمد بن جرير طبري، جامع البيان في تفسير القرآن، ج17، ج17، ص58 و فضلبن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج7، ص94.
77. حسامالدین متقی هندی، کنز العمال، تصحیح صفوة السقا، ج11، ص133، حدیث 3093 و محمدبن علي صدوق، کمال الدین و تمامالنعمه، تصحیح علياکبرغفاري، ص576.
78. محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج1، ص150؛ فضلبن حسن طبرسی، همان، ج7، ص239 و محمدبن حسن حر عاملی، همان، ص74.
79. محمدبن محمد نعمان مفید، المسائل الحاجبیة، ص74؛ عليبن ابراهیم قمی، تفسیر قمی، تحقیق سید طبیب جزائری، ج2، ص258؛ حسن بن سلیمان، مختصر بصائر الدرجات، ص45 و جعفر ابن قولویه، کامل الزیارات، ص63.
80. محمدبن یعقوب کلینی، اصول الکافی، ج1، ص243؛ محمدبن علي صدوق، معانی الاخبار، ص79.
81. وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُون؛ یعنی، چون فرمان قيامت مقرّر گردد، بر ايشان جنبندهاى از زمين بيرون مىآوريم كه با آنان سخن بگويد كه اين مردم به آيات ما يقين نمىآوردند (نمل:82)
82. وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرينَ روزى كه در صور دميده شود و همه كسانى كه در آسمانها و زمين هستند- مگر آن كه خدا بخواهد- بترسند و همه خوار و ذليل به سوى او روان شوند. (نمل: 87)
83. سيد محمدحسين طباطبائي، همان، ج15، ص 397؛ محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج53، ص 60.
84. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج53، ص138؛ محمدبن محمد نعمان مفید، مصنّفات الشيخ المفيد، ج5، ص90؛ سیدهاشم بحرانی، البرهان فى تفسير القرآن، تصحيح محمودبن جعفر الموسوي الزرندي، ج2، ص 408.
85. رک: علی موسی کعبی، الرجعة.
86. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 53، ص122.
87. محمدبن حسن حر عاملی، همان، ص26.
88. سيد محمدحسین طباطبائی، همان، ج2، ص106-108.
89. علي سید مرتضی، المسائل السرویة، ص34-32.
90. محمدباقر مجلسى، حق اليقين، ص 335 و 336.
91. سيد محمدحسین طباطبائی، همان، ج2،ص106-108.
92. همان، ج2،ص109.
93. عن الرّضا(ع) ، قيل له ما تقول في الرّجعة؟ قال: «إنّها الحق قد كانت في الأمم السالفة و نطق بها القرآن و قد قال رسول اللّهˆ: يكون في هذه الأمّة كلّ ما كان في الأمم السالفة حذو النعل بالنعل و القذة بالقذة».( محمدبن علي صدوق، عيون أخبار الرضا(ع)،ج 2، ص 201، ب 46، ح 1)
94. احمد امین، فجر الاسلام، ص251.
95. عبدالرحمن بدوی، تاریخ اندیشههای کلامی در اسلام، ترجمه حسين صابري، ج2، ص40.
96. محمد ذهبی، میزان الاعتدال، تحقيق عليمحمد البجاوي، ج1، ص380 و ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج2، ص49 و محمدبن عمر العقیلی، الضعفاء العقیلی، ج1، ص192.
97. عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، ج1، ص185.
98. ابوالحسین خیاط، الانتصار و الرد علی ابن الرواندی، تحقیق محمد حجازی، ص197.
99. احمد امین، همان، ص251.
100. بقرة: 41، 91، 97؛ آل عمران: 3 و 50؛ نساء: 47؛ مائده: 48؛ فاطر: 31 و احقاف: 30.
101. محمدبن علي صدوق، الاعتقادات في دين الاماميه، ص،62.
102. سيد محمدحسین طباطبائی، الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص: 107.
103. و القول بالتناسخ باطل و من دان بالتناسخ فهو كافر، لأنّ في التناسخ إبطال الجنّة و النّار( همان، ص،63).
104. روح و نفس گاهی به یک معنا به کار می رود و گاهی معنای متفاوت از آن قصد میشود.( ر.ک: نصیرالدین طوسی، تلخیص المحصل، بحث حدوث و قدم نفس) در این بحث ما روح و نفس را به یک معنا به کار میبریم.
105. گیتا، ترجمه محمدعلی موحد، ص71.
106. ملاصدرا، الحکمة المتعالیه فی الاسفار الاربعة، ج 9، باب 8، فصل 1، ص3.
107. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج53، ص138.
منابع
ابناثير، محمد، النهاية في غريب الحديث والاثر، تحقيق طاهر احمد الزاوي و محمود محمد الطناحي، قم، اسماعيليان، ۱۳۶۷.
ابنسينا، الاشارات و التنبيهات، شرح خواجه نصيرالدين طوسي، قم، البلاغه، ۱۳۷۵.
ـــــ، حسين، الشفاء (الطبيعيات)، تحقيق و مقدمه ابراهيم مدكور، قم، كتابخانه آيةالله المرعشي النجفي، ۱۳۶۴.
ابنشاذان، فضل، الايضاح، بيروت، موسسه اعلمي، 1982.
ابنقولويه، جعفر، كامل الزيارات، بيروت، دارالسرور، 1418ق.
ابنمنظور، محمد، لسان العرب، تصحيح يوسف البقاعي، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، ۱۴۲۶ ق.
اصفهاني، راغب، مفردات الفاظ القرآن، تحقيق صفوان عدنان داوودي، بيروت، الدارالشاميه، ۱۴۱۶ق.
امين، احمد، فجر الاسلام، بيروت، المكتبة العصرية، 1429 ق.
اوپانيشادها، ترجمه مهدي جواهريان و پيام يزدانجو، تهران، نشر مركز، 1387
بحراني، سيدهاشم، البرهان في تفسير القرآن، تصحيح محمودبن جعفر الموسوي الزرندي، تهران، علمي، ۱۳۷۵ق.
بدوي، عبدالرحمن، تاريخ انديشههاي كلامي در اسلام، ترجمة حسين صابري، مشهد، آستان قدس رضوي، ۱۳۷۴.
بهاگاواد گيتا، گيتا، ترجمه محمدعلي موحد، تهران، خوارزمي، 1385.
بيروني، ابوريحان، تحقيق ما للهند، بيروت، عالم اللكتاب، 2008.
حر عاملي، محمدبن حسن، الايقاظ من الهجعة بالبرهان علي الرجعه، تحقيق مشتاق المظفر، قم، دليل ما، 1380.
حلي، حسن بن سليمان، مختصر بصائر الدرجات، نجف، مطبعة الحيدريه، 1370 ق.
خياط، ابوالحسين، الانتصار و الرد علي ابن الرواندي، تحقيق محمد حجازي، قاهرة، مكتبة الثقافة الدينية، بيتا.
ذهبي، محمد، ميزان الاعتدال، تحقيق عليمحمد البجاوي، بيجا، دارالفكر العربي، بيتا.
رفيعي قزويني، ابوالحسن، رجعت و معراج، بضميمه هفت مقاله ديگر، قزوين، مركز نشر ميراث فرهنگي قزوين، ۱۳۶۸.
سبحاني، جعفر، الالهيات، تدوينِ حسن مكي عاملي، قم، مركزجهاني علوم اسلامي، ۱۳۷۰.
سهروردي، شهابالدين يحيي، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، تصحيحِ سيدحسين نصر، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1380.
سيدمرتضي، علي، رسائل المرتضي، مقدمة احمد حسيني، قم، دارالقرآن الكريم، ۱۴۰۵ق.
شاه آبادي، محمدعلي، رشحات البحار، تهران، نهضت زنان مسلمان، 1360.
شهرزوري، محمد، شرح حكمة الاشراق، تصحيحِ حسين ضيائي تربتي، تهران، وزارت فرهنگ و آموزش عالي، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، ۱۳۷۲.
شهرستاني، عبدالكريم، الملل و النحل، تصحيحِ صلاحالدين هواري، بيروت، دار و مكتبة الهلال، 1998م.
صدوق، محمدبن علي، الاعتقادات في دين الاماميه، قم، غلامرضا مازندراني، ۱۴۱۲ ق.
ـــــ، عيون اخبارالرضا، مشهد، آستان قدس رضوي، بنياد پژوهشهاي اسلامي، ۱۴۰۸ق.
ـــــ، كمالالدين و تمامالنعمه، تصحيح علياكبرالغفاري، قم، مؤسسة نشر اسلامي، ۱۴۰۵ق.
ـــــ، معاني الاخبار، قم، جامعه الدرسين حوزه علميه قم، 1361.
طباطبائي، سيد محمدحسين، الميزان في تفسيرالقرآن، بيروت، اعلمي، ۱۴۱۷ق.
طبرسي، فضلبن حسن، مجمع البيان، تهران، ناصر خسرو، 1372.
طبري، محمدبن جرير، جامع البيان في تفسير القرآن، مصر، مطبعةالكبري، ۱۳۲۳-۱۳۲۹ق.
طريحي، فخرالدين، مجمع البحرين، تحقيق سيد احمدحسيني، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1408ق.
طوسي، محمدبن حسن، التبيان في تفسير القرآن، نجف اشرف، مكتبة الامين، 1382.
ـــــ، العقائد الجعفريه، قم، مكتبة النشر الاسلامي، 1411.
طوسي، نصيرالدين، تلخيص المحصل، بيروت، دار الاضواء، 1405ق.
ظهير، احسان الهي، بين الشيعة و اهل السنة، لاهور، اداره ترجمان السنة، بيتا.
عسقلاني، احمد، تهذيب التهذيب، بيروت، داراحياء التراث العربي، ۱۴۱۲ق.
عقيلي، محمد، الضعفاء، بيروت، دار ابنحزم، ۱۴۲۹ ق.
غفاري، محمدخالد، فرهنگ اصطلاحات آثار شيخ اشراق، تهران، انجمن آثار و انجمن فرهنگي، 1380.
فراهيدي، خليلبن احمد، ترتيب كتاب العين، قم، مؤسسة نشر اسلامي، ۱۴۱۴ ق.
فرغاني، فخرالدين حسنبن منصور، الفتاوي الهنديه، دار احياء التراث العربي، بيروت، بيتا.
فياضي، غلامرضا، علم النفس فلسفي، تحقيق و تدوين محمد تقي يوسفي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)،1390.
فيومي، احمدبن محمد، قاموس المصباح المنير، بيروت، دار الفكر، 2003.
قمي، عليبن ابراهيم، تفسير قمي، تحقيق سيد طبيب جزائري، قم، دار الكتاب، 1367.
كعبي، علي موسي، الرجعة، قم، مركز الرسالة، 1426.
كليني، محمدبن يعقوب، اصول كافي، تهران، المكتبة الاسلامية، 1388ق.
متقي هندي، حسام الدين، كنزالعمال، تصحيح صفوة السقا، بيروت، مؤسسة الرسالة، ۱۴۰۵ق.
مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، تحقيق و تعليق محمدباقر محمودي، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، ۱۴۱۱ق.
ـــــ، حق اليقين، تهران، محمدعلي علمي، ۱۳۳۴.
مفيد، محمدبن محمد نعمان، اوائل المقالات، تهران، دانشگاه تهران، دانشگاه مكگيل، 1413ق.
ـــــ، مصنفات الشيخ المفيد، قم، الموتمر العالمي لالفيه الشيخ المفيد، ۱۴۱۳ق.
ملاصدرا، اسرار الآيات، تهران، انجمن اسلامي حكمت و فلسفه ايران، 1360.
ـــــ، الحكمة المتعاليه فيالاسفار العقليه الاربعه، بيروت، داراحياء التراث العربي، ۱۹۸۱م.
ـــــ، الشواهد الربوبية، مشهد، دانشگاه مشهد، 1346.
ـــــ، المبدأ و المعاد، مقدمه جلالالدين آشتياني، قم: دفتر تبليغات اسلامي، 1380ش.
ـــــ، مفاتيح الغيب، با تعليقات علي نوري، تصحيح محمد خواجوي، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي و انجمن اسلامي حكمت و فلسفه ايران، ۱۳۶۳.
ناس، جان باير، تاريخ جامع اديان، ترجمة علياصغر حكمت، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، ۱۳۷۰.
نجاشي، احمد، رجال نجاشي، تحقيق موسي زنجاني، قم، نشر اسلامي، 1413ق.
يوسفي، محمد تقي، تناسخ و رجعت از ديدگاه عقل و وحي، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1388.
Jones، Lindsay، Encyclopedia of religion، Detroit: Macmillan refrence USA, 1993.