نقد نظرية تباين دين و معنويت
ضمیمه | اندازه |
---|---|
6.pdf | 410.26 کیلو بایت |
، سال دوم، شماره سوم، پاييز 1390، ص 115 ـ 136
Ma'rifat-i Kalami، Vol.2. No.3, Fall, 2011
عبداله محمدي*
چکيده
نسبت ميان معنويت و دين، يکي از مهمترين مباحث قابل طرح در حوزة فلسفة دين و معنويتپژوهي است. تنوع در انگيزهها و رويکردها در بررسي مفهوم معنويت، سبب ارائة تفاسير متفاوت در حقيقت آن و نيز ريشهها و نتايج آن شده است. برخي، معنويت را نهتنها متفاوت از دين، بلکه متباين و حتي متضاد با آن دانستهاند. هدف اصلي اين پژوهش آن است که ابتدا مفاهيم «دين» و «معنويت» را بررسي كند؛ سپس با تقسيم گونههاي مختلف معنويت و بررسي مؤلفههاي اصلي معنويت حقيقي، تفاوت آن را با معنويت کاذب و نيز معنويت باطل آشکار سازد. همچنين نسبت معنويت و عقل، و نيز ضرورت عدم مخالفت تفاسير مختلف از معنويت با اصول بديهي عقلي، بهاختصار بررسي شده است. در ادامه ادلة کساني که معنويت را متباين با عقل دانستهاند، ارزيابي و رد، و عليت دين براي معنويت اثبات گرديده و در پرتو آن، انحصار معنويت در معنويت ديني بهويژه معنويت اسلامي تبيين شده است. روش اين تحقيق، اسنادي-تحليلي است و با بررسي و نقد ادلة طرفداران تباين معنويت و دين، مدعاي اصلي اثبات خواهد شد.
كليدواژهها: معنويت، دين، معنويت ديني، نسبت دين و معنويت، تعبد، دين تاريخي.
* دانشجوی دکتری فلسفه دانشگاه باقرالعلوم(ع). Abmohammadi379@gmail.com
دريافت: 91/1/21 ـ پذيرش:91/5/11
مقدمه
با گسترش گرايش بشر به معنويت در قرن اخير، نظريهپردازي پيرامون اين مقوله نيز مورد توجه متفکران واقع شد. در اين ميان، بررسي نسبت دين و معنويت، يکي از موضوعات مشترک ميان فيلسوفان دين و معنويتپژوهان بود. برخي فيلسوفان دين در غرب به دليل برداشت تعميميافته از مفهوم دين و حقانيت، خردستيزي برخي اديان بهويژه مسيحيت، و... به تباين ميان دين و معنويت گرايش يافتهاند. گروهي از انديشمندان مسلمان نيز بدون توجه به تفاوتهاي ماهوي اسلام و ديگر اديان موجود، تباين مزبور را دربارة اسلام نيز جاري دانستهاند؛ تاآنجاکه ترکيب «معنويت ديني» را ترکيبي پارادوکسيکال تلقي کردهاند. پژوهش حاضر به بررسي و نقد اين ديدگاه اختصاص رد و پرسش اصلي آن عبارت است از اينكه آيا دين و معنويت متضادند يا اينکه دين شرط لازم معنويت است؟
پرسشهاي فرعي تحقيق عبارتاند از:
1. معنويت چيست؟
2. عقل و معنويت چه نسبتي با يکديگر دارند؟
3. مهمترين دلايل طرفداران تباين دين و معنويت چيست و چگونه ارزيابي ميشود؟
اين مقاله پس از بيان پيشينة بحث معنويت، به مفهومشناسي پرداخته و در ادامه، نسبت ميان عقل و معنويت را واکاوي كرده است. بررسي نسبت دين و معنويت، و ارزيابي ادلة طرفداران تباين و تضاد آن دو، فراز ديگري از مقاله است. پس از تبيين عدم تباين دين و معنويت، امتيازات معنويت ديني و نيز انحصار معنويت در معنويت اسلامي معرفي، و چنين نتيجه گرفته شده است که معنويت ديني نهتنها عبارتي پارادوکسيکال نيست، بلکه دين علت و شرط لازم معنويت بوده و اين ترکيب، شبيه گزارههاي تحليلي است.
نسبتسنجي رابطة «دين و معنويت»، و نقد برخي از قرائتهاي متمايل به تباين اين دو، در پژوهشهايي چون «معنا منهاي معنا»1 و «جستاري در سپهر عقلاني پروژة معنويت»2 بررسي شده است؛ لکن در آثار يادشده، يکي از قرائتهاي تباين دين و معنويت نقد شده است؛ اما در مقالة پيش روي، مؤلفههاي معنويت حقيقي، نسبت عقل و معنويت، و امتيازات معنويت اسلامي نيز تحليل شدهاند.
پيشينة بحث
بحث دربارة معنويت، از دوران کهن بهطور پراکنده در آثار فکري و هنري بشر مطرح بوده است؛ اما بهطور مستقل و مدون و در قالب يک جريان آگاهانه، از نيمة دوم قرن نوزدهم ميلادي در اروپا، آمريکا و کانادا گسترش يافت.3
عوامل گرايش به معنويت در اين دوران، و پس از آن، عبارتاند از:
1. آشکار شدن نقايص و آثار منفي علم سکولار؛
2. روشن شدن آثار فردي و اجتماعي دين؛4
3. بنبست فلسفههاي پس از رنسانس در پاسخ به پرسشهاي بنيادين انسان؛
4. ناکامي علم تجربي در حل مشکلات مادي و معنوي؛
5. بحرانهاي فردي و اجتماعي ناشي از نحوة زندگي مدرن؛
6. پژوهشهاي تازه در علوم روانشناسي و فراروانشناسي.
انسان از يکسو درصدد تأمين رضايت باطني همراه با آرامش، شادي و اميد و رهايي از رنج و درد در زندگي است و از سويي، تاريخ قرون اخير تمدن غربي نشانگر اين امر بود که پيشرفتهاي علمي و صنعتي و نيز نظامهاي اجتماعي غربي، نهتنها توان فراهم آوردن اين خواسته را نداشتند، بلکه بر اضطراب و پوچي بشر ميافزودند. از همينروي، بحث معنويت در محافل دانشگاهي غربي شکلگرفت. فرار از رنجهاي زندگي مدرن و بياعتمادي بشر به نظام سرمايهداري، يکي ديگر از زمينههاي توجه به معنويت بود. تذکر اين نکته ضروري است که بشر معاصر در تشخيص درد خويش صائب بود؛ ولي در پيدا کردن درمان اين درد، شتابزده عمل كرد و هرچه را كه رازآلود و غيرحسي بود، معنويت لقب داد. فرقههايي که در تفکر غربي با عنوان معنويتگرا شناخته شدهاند و استعمال مواد مخدر و روابط آزاد جنسي را توصيه ميکنند، بسيارند.
مفهومشناسي
دين
تعريفهاي ارائهشده از دين چنان متنوع است كه ارائة فهرستي حتي ناقص از آن در اين نوشتار ميسر نيست. اختلاف در روششناسي تعريف دين، اختلاف در مصاديق دين، خلط ميان دين و دينداري، به كارگيري مفاهيمي مبهم در تعريف، نداشتن مصداق محسوس و مادي، و اموري ديگر، از موانع و مشكلات تعريف دين است.
دين در لغت به معناي اطاعت، انقياد و تسليم، و در اصطلاح، مجموعهاي از عقايد، اخلاقيات، شعائر، روشهاي عبادي و نظامهايي است كه عنصر اعتقاد به آفريدگار يكتا را دربردارد و مبتني بر وحي است؛ در برخي ديگر از اصطلاحات، دين مجموعهاي از عقايد و مناسك و اخلاقيات است كه با اعتقاد به موجودات ماوراءالطبيعي و امور قدسي همراه ميباشد.
معنويت
معنويت در لغت، مصدر جعلي معنوي و بهمعناي معنوي بودن است و معنوي، منسوب به «معني» مقابل لفظي و به معناي حقيقي، راست، اصلي، ذاتي، مطلق، باطني و روحاني است. اين اصطلاح همچنين مقابل مادي، صوري، شکل ظاهري، و معنايي که فقط به قلب شناخته ميشود و زبان را در آن بهرهاي نيست، ميباشد.5
در تبيين معناي اصطلاحي معنويت، به نظر ميرسد انديشمندان مسلمان آن را امري واضح دانستهاند؛ زيرا کمتر در مقام تعريف آن برآمدهاند. معنويت در اصطلاح ايشان، گاه در مقابل امور مادي6 و گاهي بهمعناي ارزشهاي اخلاقي،7 دين،8، حقيقت اسلام،9 غيب و ملکوت،10 سير و سلوک،11 حالات عرفاني،12 صفاي درون13 و... به کار رفته است. برخي از معاصران، تعاريفي از معنويت ذکر كردهاند؛ از جمله:
ـ معنويت يا همان امر قدسي، امري واقعي است که لبّ و لباب اديان و غايت زندگي انسان است؛14
ـ معنويت، دين عقلانيت يا دين عقلانيشده است؛15
ـ معنويت فرايندي است که فراوردة آن، کمترين رنج و درد ممکن است؛16
ـ معنويت، لبّ و گوهر اديان است؛17
ـ معنويت نگرشي به عالم و آدم است که به انسان، آرامش، شادي و اميد دهد؛18
ـ معنويت، ساحت مشترک بين اديان و مذاهب است.19
در ميان دانشمندان غربي، معنويت (spirituality) کاربردهاي مختلفي دارد. معنويت در فلسفه، گاهي مرادف ايدهگرايي است.20 معنويت در حوزة دين، تعريفهاي متعددي دارد؛ تاآنجاکه برخي مدعياند از نظرگاه تاريخي و تطبيقي، فقط ميتوان از کثرت معنويتها سخن گفت.21 با اين همه، آشنايي با برخي از تعريفهاي ارائهشده، براي شناخت فضاي فکري محققان معنويت در غرب مفيد است:
ـ معنويت محصول مواجهة جان آدمي با امر قدسي به درجات مختلف است که موجب پرورش جان آدمي ميشود و رشد معنوي را تضمين ميکند؛22
ـ معنويت بهمعناي ساکن شدن روحالقدس در فرد است که روحالقدس بهنحوي بر رفتار فرد معنوي تأثير ميگذارد؛23
ـ معنويت جستوجوي چيزي است که در پيوند با انسان شدن است؛24
ـ معنويت کوششي براي پيدا شدن حساسيت به خود، ديگران، موجودات غيرانساني و خداست؛25
ـ معنويت شيوهاي است که شخص در آن، بافت تاريخي خويش را درمييابد و در آن زندگي ميکند و جلوهاي از دين، فلسفه يا اخلاق اوست که بهمثابه متعاليترين، شريفترين و سنجيدهترين امر نشان داده ميشود و به غناي آرمان ميانجامد؛26
- معنويت به جنبشهاي دروني روح انسان بهسوي واقعيتي متعالي و الاهي ميپردازد.27
پيش از جمعبندي معناي اصطلاحي معنويت، بايد به چند نکته توجه داشت:
الف) معنويت داراي ماهيتي مستقل در خارج نيست؛ از اينرو، تعريف منطقي آن نيز ممکن نيست و هر کس معنويت را به يکي از لوازم و نتايج آن تعريف كرده است. گاهي نيز به بيان مترادفات آن اکتفا شده است. برخي نيز در تعريف معنويت، به تبيين زندگي معنوي28 يا ويژگيهاي انسان معنوي29 پرداختهاند.
ب) تعاريف مطرحشده، گاهي دامنة معنويت را چنان گسترده فرض کردهاند که هرگونه احساس تلخ و شيرين و رازآلودي را که متفاوت با جريان زندگي روزمره و غير قابل تبيين با علم تجربي باشد نيز شامل ميشود و گسترة آن از احساس دلتنگي در مشاهدة غروب آفتاب و برخي تخيلات دروني گرفته تا مکاشفات و مشاهدات وحياني پيامبران را شامل ميشود. بيگمان بسياري از مصاديق معنويت بهمعناي گستردة آن، هيچ نسبتي با دين و وحي ندارند؛ از اينرو، نيازي به پژوهش علمي دربارة آن نيست. مقصود اين نوشتار آن است که معنويت حقيقي چه نسبتي با دين ميتواند داشته باشد. از اينرو بايد مؤلفههاي معنويت حقيقي را اثبات كنيم و در ادامه، بهمنزلة اصل موضوع از آن استفاده نماييم.
ج) معنويت، با بهداشت رواني و آرامش قلبي نيز متفاوت است. همچنين نميتوان پديدههاي غيرحسي، اعم از جادو، جنگيري، فراروانشناسي و... و حالاتي که بر اثر آنها براي انسان حاصل ميشود، با معنويت يکي دانست.
د) زندگي معنوي با زندگي معنادار متفاوت است. برخي از تفاسيري که از معنويت عرفي و زميني ارائه شدهاند، با فراهم آوردن اهداف و آرمانهاي دنيوي، انسان را از ورطة پوچگرايي نجات داده و زندگي او را هدفمند و بهعبارتي معنادار ساختهاند؛ اما اين امر غير از زندگي معنوي است که بر پاية اصول و مباني خاصي استوار است. بهعبارت ديگر، زندگي معنادار، انسان را از زندگي پوچ و بيهدف و سرگشتگي ميرهاند و به معناداري جهان و زندگي انساني رهنمون ميسازد؛ اما زندگي معنادار لزوماً با زندگي معنوي يکي نيست. مؤلفههايي که در ادامه براي معنويت و زندگي معنوي بيان خواهند شد، روشن ميسازند كه در معناي برگزيده از معنويت و زندگي معنوي، معناداري زندگي نيز نهفته است؛ ولي عکس آن درست نيست و در نتيجه، هر زندگي معنوي، معنادار نيز هست، ولي هر زندگي معناداري معنوي نيست.
ه ) طبق تعريف گستردهاي که در متون مختلف از معنويت ارائه شده است، ميتوان معنويت را به کاذب و صادق تقسيم كرد. بسياري از حالات روحي که براي افراد رخ ميدهند، تنها بهواسطة برخي تغييرات در فيزيولوژي بدن است؛ تاآنجاکه تعدادي از فيلسوفان غرب، حالاتي را که بر اثر استعمال مواد مخدر براي افراد رخ ميدهند، حالات معنوي، و چنين مشاهداتي را مکاشفات عرفاني ميخوانند؛30 در حاليکه اين حالات جز توهم، واقعيت ديگري ندارند. معنويت صادق، حالتي قلبي است که بر اثر فرايند يا برايند ارتباط با عالم معنا حاصل ميشود. معنويت صادق نيز به حق و باطل تقسيم ميشود؛ زيرا ممکن است فردي حقيقتاً به عالم غيب اتصال يافته باشد، اما اين اتصال از راههاي شيطاني باشد. طبق آيات قرآن، گاهي شياطين به دوستان و سربازان خويش اموري را الهام ميکنند و يا قصد خبر آوردن از غيب و نزديک شدن به ملکوت را دارند.31 بنابراين، نميتوان نتايج چنين الهاماتي را معنويت حق دانست. به بيان ديگر، گاهي فرد حقيقتاً از عالم ماده و محسوسات خارج نشده و مشاهداتي که براي وي رخ داده است، در محدودة جهان محسوس و آثار اشيا و اجسام مادي است. چنين مشاهداتي را معنويت کاذب ميناميم. اما گاهي فرد با اتصال به عالم غيب، به ادراکاتي وراي عالم محسوس دست مييابد که آن را معنويت صادق ميناميم. اين معنويت، خود به دو دستة حق و باطل تقسيم ميشود. در معنويت حق، ابزار اتصال به عالم غيب، شياطين نيستند.
با توجه به نکات ياد شده، تعريفي که بهنحوي دربردارندة مؤلفههاي معنويت صادق و حق باشد، عبارت است از: «نتيجة نوعي سير از ظاهر به باطن، و ارتباط دروني با امور متعالي و حقايق غيرمادي که برخاسته از بينش و انتخاب آگاهانه، بندگي خدا، تهذيب نفس بوده و نتيجة آن، اولويت دادن به ارزشهاي متعالي، يافتن نگرشي الهي به هستي و حياتي محبتآميز است.» با اين تعريف، غايت معنويت در آرامش و شادي، و اميد و رهايي از درد و رنج محدود نميشود؛ زيرا ممکن است استعمال مواد مخدر نيز براي مقطعي انسان را از درد و رنج زندگي رها سازد. همچنين هدفمندي مادي يا زندگي با هدفهاي کوچک، آرامش روان، بهداشت رواني، خلسة تخديري و...، با وجود کارکردهاي مقطعي شان، نميتوانند مصاديقي از معنويت حق و صادق باشند.
همچنين بايد توجه شود كه نظام معرفتي بشر، يقينمحور است؛ يعني دسترسي به يقين و حقيقت ممکن است و شک و ترديد، بهويژه در امور مرتبط با سرنوشت انسان، مردود و محکوم به بطلان است. معنويت نيز به منزلة يکي از مهمترين لايههاي زندگي، نميتواند با شک و ترديد همراه باشد. ملاک صدق و در نتيجه پذيرش گزارهاي، مطابقت با واقع است؛ از اينرو، کارکردهاي رواني، بهتنهايي ملاک تصديق و پذيرش يک گزارة معنوي نيستند. چه بسيار آموزههاي غلطي که در مقطعي، کارکرد به ظاهر مفيد دارند. بنابراين، معنويت نيز همچون حوزههاي ديگر، از اصول عقلاني مستثنا نشدهاند و گزارههاي خود را با استناد به عقل تبيين ميکنند. هيچگاه نميتوان بدون کمک گرفتن از بديهيات و اصول عقلاني، دربارة اثبات امري سخن گفت. حتي اين ادعاي غلط که «معنويت، باطن اديان، و فراتر از حد قوانين عقل است» نيز از اصل تناقض بينياز نيست. بنابراين، هر قرائتي از معنويت که مستلزم نسبيت، شکاکيت، کثرتگرايي معرفتي، نفي يقين، اجتماع نقيضين و... . باشد، باطل است. معنويتي که بر اصول عقلاني استوار نباشد يا معارض آن باشد، نميتواند تأثيري فراتر از آرامش موقت بر جان انسان بگذارد. رشد و صعود بهسمت امور متعالي، بدون تشخيص دقيق هدف، راه و ابزار لازم براي وصول، ممکن نيست و تعيين هريک از اين امور نيز در گرو استفاده از اصول عقلاني است. از سوي ديگر، پايبندي به چارچوب عقل، مانع پيدايش و رشد نحلههاي خرافي به نام معنويت ميشود.
پذيرش اصول بديهي عقل، مستلزم پذيرش نتايج عقلاني در ارزيابي گونههاي متنوع معنويت است. بهعبارت ديگر، معنويت حقيقي، نه با اصول بديهي متعارض است و نه با نتايج قطعي آن. بدين ترتيب، با استناد به اصول قطعي عقل ميتوان گفت كه معنويت حقيقي بايد واجد اين ارکان باشد:
1. عقلانيت؛
2. اعتقاد به بعد غيرمادي هستي (بنابراين، هر تفسيري که بخواهد امور معنوي را با اصول پوزيتيويستي تحليل کند، از اين چارچوب خارج است)؛
3. اعتقاد به وجود خداي حکيم، قادر و مهربان که وجودي متشخص و متعالي از ممکنات دارد و وجودش مجموع تمام اشياي اين عالم نيست؛
4. اعتقاد به معاد؛
5. باور به اختيار انسان و امکان صعود و سقوط وي؛
6. اعتقاد به هدفمندي آفرينش؛
7. اعتقاد به تأثير اعمال ظاهري بر شکلگيري حقيقت باطني انسان.
هر يک از اين اصول هفتگانه بهکمک گزارههاي بديهي در مباحث هستيشناختي اثبات شده است و در نتيجه ميتواند مؤلفهاي قطعي در شناخت معنويت حقيقي قلمداد شود.
رابطة دين، دينداري و معنويت
تباين دين و معنويت
برخي دين و معنويت را دو امر متباين و آشتيناپذير تلقي ميکنند. شايد زمينهساز اين ديدگاه، ناکامي ادياني چون مسيحيت و يهوديت در تأمين نيازهاي معنوي انسان باشد. بحث رابطة معنويت و ليترجي32 (عبادتهاي عمومي و رسمي کليسا) يکي از موضوعات مهم حوزة معنويت در مغرب زمين است. صرفنظر از درستي يا نادرستي ادعاي ياد شده، بايد از آسيب تعميم نواقص مسيحيت تحريفشده به اسلام برحذر باشيم.33 در ادامه، مهمترين دلايل طرفداران تباين دين و معنويت ذكر و بررسي ميشوند.
دليل اول: شکاکيت مدرن و عدم حجيت تفسير ديني
نامعتبر بودن معرفتهاي ديني، نخستين دليل طرفداران تباين دين و معنويت است. به اعتقاد ايشان، همة فهمها، تفسيرها، قرائتها، روايتها، و برداشتها از دين و تقريرهاي گذشتة آن، از حجيت و اعتبار ساقط شدهاند. اين اصل، دربارة هريك از اديان تاريخي و نهادينه، از جمله مسيحيت، جاري است. پس اگر راه چارهاي باشد، ارائة تعبير جديدي از دينِ مورد نظر است. تا قرن هفدهم، همة تحولات ديني و مذهبي، يا مصداقِ پشت كردن به يك دين تاريخي و روي آوردن به دين تاريخي ديگر، و يا مصداق گريز از يك قرائت از يك دين تاريخي و گرايش به قرائت ديگري از همان دين بودهاند. در هر دو حال، اعتقاد به ذات و جوهر دين، يعني «ايمان به جهاني معنادار و هدفمند»، محفوظ و مصون بوده است؛ ولي امروزه، همين ذات و جوهر از دست رفته است. تا پيش از سدة هفدهم، «خودِ دين در جهان نمرده بود و فقط شكل خاصي از دين ميمُرد. اما شكاكيت جديد، نه فقط به اشكال ظاهري پيام ديني، يعني به جزميّات خاص آن، بلكه به كُنْهِ ذاتِ خودِ پيامِ دين، يعني به ايمان به جهاني معنادار و هدفمند، يورش آورده و نابودش ساخته است.»34
بررسي
تمايز ميان دين و معرفت ديني، و حجت دانستن اولي و نامعتبر شمردن دومي، زماني صائب است که اصول معرفتشناختي در فهم يک متن رعايت نشود. تدوين و کاربست قواعد تفسير متن، براي رسيدن به همين هدف مهم صورت گرفت. اگر مصونيت از خطا در فهم و نيز دستيابي به مقصود گوينده محال بود، گردآوري قوانين تفسير و ترجمان يک متن و توصيه به رعايت آن، امري بيهود مينمود. عدم مصونيت کتاب مقدس از تحريف لفظي و معنوي از يکسو، و دخالت مباني مکاتب تفسيري نسبيگرا از سوي ديگر، سبب شده است مفسران هرگونه برداشت و قرائت از کتاب مقدس را به ديدة ترديد بنگرند. هرچند برخي از انديشمندان غربي با پيروي از هرمنوتيک فلسفي و تاريخيگروي، بر طبل سيّاليت فهم و عدم حجيت آن ميکوبند، ميتوان اصول روششناختي را لحاظ نمود و به كمك آن، ديواري را که اين گروه ميان مفسر و مؤلف تصور کردهاند، برچيد و به فهمي مطابق مقصود مؤلف دست يافت.
اگرچه ممکن است انگيزة رواني طراحان نظرية بيهدفي جهان، ناتواني در پاسخ به پرسشهاي بحث «شرّ طبيعي» باشد، اين نظريه از آسيب معرفتشناختي رنج ميبرد؛ زيرا اولاً دسترسي به يقين را ناممکن دانسته و در ادامه، يقين به هدفمندي جهان را انکار کرده است. اين در حالي است که امکان دسترسي به يقين، امري انکار ناشدني است. همچنين ادعا شده بود که فهم مقصود مؤلف ممکن نيست؛ اما بايد توجه داشت با بهکارگيري اصول روششناختي فهم ميتوان به مقصود مؤلف دست يافت. همچنين عدم امکان فهم مقصود کتاب مقدس و هر کتاب آسماني ديگر، با فلسفة ارسال آن از جانب خداوند، در تعارض است.
دليل دوم: تقليدي، تعبدي و غيرعقلاني بودن دين
گروهي معتقدند كه در معنويت، تقليد به حداقل ميرسد؛ عقلانيت پاس داشته و در واقع، معنويت از عقلانيت زاده ميشود؛ درحاليکه دين، توأم با جزمگرايي، تعصب، انحصارگرايي در حقانيت، تنگنظري، بيمدارايي، ظاهرنگري، قطعيت و تعبد است.35 تعبدگرايي، مانع معنويت است و هرچه از تعبدگرايي کاسته شود، معنويت بيشتر رشد مييابد.36 هيچيک از عقايد ديني با يک سير استدلالي به بديهيات نميانجامند و در نتيجه بدين معنا عقلاني نيستند.37 بيشتر گزارههاي ديني با ديگر عقايد انسان متجدد سازگار نيستند و از احساسات، عواطف، ايمان، تعبد، گزينشها و ترجيحات خودسرانه حاصل شدهاند.38
بررسي
تعبد در دو معنا به کار ميرود: گاهي کسي گزارهاي را صرفاً به دليل آنکه شخص خاصي نقل کرده است ميپذيرد و هيچ دليل عقلاني براي پذيرش سخن آن شخص ندارد؛ چنين تعبدي خلاف عقلانيت است؛ ولي گاهي شخصي که گزارهاي را از فردي ميپذيرد، به مطابقت سخن او با واقع يقين دارد؛ چنين تعبدي پشتوانة عقلاني دارد. مؤمنان سخن خدا و پيامبران را از آن روي ميپذيرند و از ايشان دليل مطالبه نميکنند که به علم و حکمت خداوند يقين دارند؛ يعني همان عقلي که به مطالبة دليل حكم ميکند، به حکمت و علم الهي و عصمت پيامبران نيز فتوا ميدهد و بر همين اساس، قول ايشان را ميپذيرد. همان عقلي که به آزادانديشي رأي ميدهد، وجود خدا، نياز انسان به دين، تکليف و اختيار انسان، عقلانيت طاعت و... را نيز اثبات ميکند. ضمن آنکه بسياري از معنويتهاي نوظهور موردِ توجه طرفداران تباين دين و معنويت نيز دعوت به تعبد ميکنند.
بخش ديگري از دليل ياد شده، به مباني معرفت شناختي مرتبط است که مدعي است هيچيک از عقايد ديني با استدلال به بديهيات منتهي نميشود. بيشتر استدلالهايي که در فلسفة اسلامي براي اثبات وجود خدا به کار ميروند، برخاسته از بديهياتاند. برهان صديقين ابنسينا بهکمک چند گزارة بديهي وجود خدا را اثبات ميکند. با اثبات وجود خدا و وجوب وجود او، اوصاف کمالي او نظير عدل، حکمت و قدرت بينهايت او نيز اثبات ميشود. از طريق حکمت و عدل خداوند، معاد، و در پي آن نبوت اثبات ميگردد و... بنابراين، گزارههاي اعتقادي اسلام، هم عقلاني و هم صادقاند. ممکن است گزارههايي در ميان منظومة دين يافت شود که عقل بشر توان اثبات آن را نداشته باشد؛ اما عقل، خود به محدوديت خويش اذعان دارد. توجيه بسياري از گزارههاي فقهي، در توان عقل بشر نيست؛ ولي اين امر بهمعناي پذيرش کورکورانة آن نيست. عقل با استناد به حکمت الهي درمييابد که قوانين شريعت ريشه در مصلحت فردي يا اجتماعي، دنيوي يا اخروي، و جسمي يا روحي انسان دارد؛ و هرچند در هر حکم خاص نتواند حکمت مزبور را نشان دهد. ممکن است بسياري از گزارههاي اديان تحريفشده چون مسيحيت و يهوديت، به گزارههاي بديهي ارجاع نيافته و حتي مخالف حکم قطعي عقل باشند؛ اما تعميم نقص يک دين به اديان ديگر، خطايي آشکار است. تاوان خردگريزي و خردستيزي اديان ديگر را نبايد آيين اسلام بپردازد.39
آنچه جزمانديشي در دين خوانده ميشود، نهتنها مانع معنويت نيست، بلکه تقويتکنندة آن است. توضيح آنکه دربارة رابطة عقل و معنويت گفته شد که معنويت با شکاکيت ناسازگار است و هر قرائتي که بهنوعي دسترسي به حقيقت را ناممکن جلوه دهد، عنوان معنويت حقيقي نخواهد يافت؛ زيرا دسترسي به معنا، باطن و حقيقت هستي، با اين اعتقاد که «حقيقتي وجود ندارد» يا « من سازندة حقيقتم» و نيز امکان ترديد در پايههاي اصلي اعتقادي ناسازگار است و تنها سر در گمي ميان سخنان متناقض را به دنبال خواهد داشت. پافشاري بر درستي اعتقادي بدون مبنا و دليل، تعصبي ناپسند است؛ اما آيا تعصب به اصل تناقض و اصول رياضي و نتايج آنها نيز ناپسند است؟
دليل سوم: پلوراليزم ديني
برخي از طرفداران «معنويت انسانگرا»40 معتقدند معنويت در انحصار دين خاص، بلکه در انحصار دين نهادينه نيز نيست. از اينرو، بايد ابتدا کثرتگرايي ديني را پذيرفت و سپس بهسمت کثرتگرايي معنوي حرکت كرد. ايشان معتقدند كه رقص باران بوميان آمريکا، مراقبة ذن بوديستها، سکوت فرقة کويکرها و...، گونههايي از امر قدسي است.41
بررسي
کثرتگرايي ديني، با استناد به بديهيات عقلي ابطال شده است. کثرتگرايي معنوي نيز به آسيب مهم آن، يعني فرورفتن در دام تناقض، دچار است. اگر معنويت امري است حقيقي، نه موهوم و خيالي که تنها خيالش انسان را به خلسهاي ناواقعگرايانه فرو برد، پس اين حقيقت، نه ميتواند با نقيض خود يکسان باشد و نه تجليات و تظاهرات متناقض داشته باشد. چگونه معنويت کسي که بر معبود خويش برهان اقامه کرده است، با آرامش کسي که موجودي غيرواقعي را ميطلبد يکسان است. يکي دانستن اين دو، صرفاً بر اتحاد صوري و پديدارشناختي تکيه دارد. مقوم معنويت در اين ديدگاه، پويايي، جستوجوگري و فرار از روزمرگي و رکود معرفي ميشود؛ اما جستوجويي که از تعيين جهت پرهيز ميکند. حقطلبي، هرچند نيکوست، حذف عنصر جهت و هدف از آن مانند آن است که عدهاي سرگردان در بيابان را به حرکت تشويق كنيم و بگوييم: «جهت مهم نيست؛ هر کس از هر سو ميخواهد حرکت کند. مهم، نفس دويدن است»؛ و در نتيجة اين توصيه، هر کس به سويي شتابان شود .در اين ميان، برخي پيش از دويدن، به جهت و هدف انديشيده و به مقصد خواهند رسيد و برخي نيز با چشمي بسته فقط ميدوند. آيا ميان اين دو دسته تفاوتي نيست؟ آيا اين امر بهمعناي پذيرش نسبيت نخواهد بود؟
برخي پا را فراتر از اين ميگذارند و هر دو دسته را معنوي ميپندارند؛ زيرا معتقدند شرافت انسان به اين نيست که مالک حقيقت باشد، بلکه به طالب حقيقت بودن اوست. انسان معنوي حقطلب است و هيچ دليلي وجود ندارد که او و رفيق معنوياش به يک حقيقت برسند.42 شايد ديدگاه اخير، ناشي از انکار تلويحي حقيقت يا ناممکن بودن دستيابي به آن باشد که از نادرستي مباني معرفتشناختي رنج ميبرد؛ و شايد در اين ديدگاه، حقيقت در ذات خويش ارزشمند نيست، بلکه تنها حقيقتي که با جديت به دست آمده باشد، گرانسنگ است. اگر چنين باشد، باطل نيز نبايد ذاتاً بيارزش باشد. طبق اين ديدگاه، بهجاي دعوت انسانها به حقيقت، بايد ايشان را به تلاش دعوت كرد. بنابراين در اين ديدگاه، تلاش انسان معنوي مهم است؛ هرچند نتيجة پويش او به ضد معنويت بيانجامد! نتيجة ديگر اين ديدگاه آن است که خوارج، چون در مسير خود با صداقت و جديت تمام تلاش ميکردند، انسانهاي مجرمي نبودند، بلکه افرادي معنوي به شمار ميآيند؛ هرچند نتيجة اين طلب صادقانه، به شهادت اميرمؤمنان بيانجامد. همچنين سلفيگري افراطي و ديگر چهرههاي تحجر ديني که در مسير جستوجوي حقيقت به اين باور غلط دست يافتهاند، در کنار عارفان شيعي، چهرههايي معنوي شمرده خواهند شد. روزگاري از سر افراط، هدف وسيله را توجيه ميكرد و امروز در جانب تفريط، راه، هدف را.43
دليل چهارم: تاريخي بودن اديان
گروهي از طرفداران تباين دين و معنويت، به تاريخي بودن اديان و سپري شدن زمان اعتبار قوانين معرفتشناختي آن تمسک کردهاند. به اعتقاد ايشان، اديان تاريخي براي دوران پيشامدرناند که متافيزيک، فلسفه و پيشفرضهاي معرفتشناختي و اخلاقي آن براي انسان متجدد قابل فهم يا پذيرش نيست و چنين پيشفرضهايي در دين، يا بايد حذف شده يا بهگونهاي تفسير شوند که با تفسير و نگرش جديد قابل فهم و پذيرش باشند. در مقابل، معنويت نوظهور، متعلق به دوران مدرن و قابل پذيرش براي انسان مدرن است.44
بررسي
1. اگر معنويت، لبّ و گوهر دين و برآمده از آن است، چگونه ممکن است برخي از مباني متافيزيکي و معرفت شناختي، پذيرفتني و برخي ناپذيرفتني باشند.45
2. ادعاي ياد شده بهمعناي سرآمدن تاريخ اعتبار اديان براي بشر کنوني است که دستكم با حقانيت و جامعيت اسلام، ناسازگاري دارد.
3. حذف يا تغيير آموزههاي دين به بهانة مخالفت با يافتههاي انسان متجدد، تا کجا بايد ادامه يابد؟ يافتههاي انسان متجدد رو به فزوني دارد و احتمال مخالفت آن با آموزههاي ديني بسيار است. در صورت حذف مستمر گزارههاي ديني، چه چيزي از دين باقي خواهد ماند؟
4. آموزههاي دين به کدام دليل معرفتشناختي يا فلسفي بايد مطابق اصول انسان متجدد تفسير شوند؟ چرا دستاوردهاي انسان مدرن نبايد بر مبناي اصول دين که با پشتوانهاي چون حکمت خداوند، تحريفناشدگي قرآن و عصمت پيامبران و امامان استوار شده و پاية همه اينها بر اساس اصول بديهي عقلي است، تبيين شود؟
دليل پنجم: غيرذاتي بودن بسياري از آموزههاي اديان
برخي معتقدند اديان تاريخي داراي آموزههايي بومي و غيرجهانياند که اگر دين در سرزمين، فرهنگ و تاريخ ديگري بروز مييافت، ديگر نشاني از آن حقايق در دين نبود؛ اما معنويت، به زمان، مکان و فرهنگ ويژهاي اختصاص ندارد.46
بررسي
اولاً بايد پرسيد: به چه دليل همة اديان، از جمله اسلام، مشمول چنين قاعدهاي خوانده ميشوند؟ ثانياً، اين امور يا ذاتي ادياناند که با حذف آن، ماهيت اديان نيز منهدم ميشود و در نتيجه، معنويت که در اعتقاد شما لبّ و گوهر اديان است نيز از بين ميرود؛ و يا جوهري و ذاتي اديان نيست که در اينصورت، بقا و انهدام آن تأثيري نخواهد داشت؟47
دليل ششم: قراردادي بودن پاداشها و مجازاتها
انسان معنوي، هرچند منکر آخرت نيست، پاداشها و کيفرها را در همين دنيا ميطلبد؛ در حاليکه از نظر دين، نتايج اعمال پس از مرگ ظاهر ميشوند. پاداشها و کيفرها از نظر انسان متدين به دين تاريخي، غالباً قراردادياند؛ ولي از نظر انسان معنوي، کاملاً طبيعي و تکوينياند. معنويت، امري در لحظه و اينجا ـ اکنوني است؛ اما دين ناظر به آينده است.48
بررسي
پاداشها و کيفرهاي ديني، نه تنها قراردادي نيستند، بلکه با نتايج و تأثيرات اعمال بر سرنوشت انسان ارتباط مستقيم دارند. اين تأثير، اعم از تأثيرات دنيوي و اخروي است. انبوه روايات و آياتي که بر تجسم اعمال دلالت دارند و نيز متون مربوط به تأثير تقوا و گناه بر آرامش، روزي، سلامتي، طول عمر، آبرو و... شاهد اين مدعاست. متدينان، هرچند حيات ابدي آخرت را برتر از حيات دنيوي ميدانند، از آثار رواني و مادي تقوا در زندگي مادي نيز بهرهمندند. هرچند معنويت هدفي متعاليتر از شادي، آرامش و اميد دارد، اما کساني که به همة ابعاد دين بهدرستي عمل ميکنند، از ديگران آرامتر، شادتر و اميدوارترند. همچنين اين حکم که انسان معنوي نتايج اعمال را در همين دنيا ميطلبد، شامل همة گروههاي معنوي نميشود و اگر قرار است کثرتگرايي در معنويت پذيرفته شود، نميتوان عقايد گروهي از انسانهاي معنوي را ديدگاه کلي در معنويت دانست.
تاکنون روشن شد كه دلايل مطرحشده بر تباين دين و معنويت، يا ناشي از تعميم نادرست برخي پيامدهاي منفي اديان تحريفشده به تمام اديان است؛ و يا برخاسته از جزئينگري و فقدان نگرش جامع به همة ابعاد و کارکردهاي دين است.
شواهد دال بر عدم تباين ميان دين و معنويت در دين اسلام، بهويژه مذهب تشيع، فراوان است. آيات، روايات و ادعية شيعي، سرشار از مفاهيم معنوي بلند و فاخر است. سخن دربارة موضوعاتي چون تزکية نفس و حالات انسان، افاضة علم لدنّي به اوليا، سخن ملائکه با انسان، محوريت محبت الهي، و تسبيح تمام موجودات عالم، در متون ديني فراوان است. احوال شخصيتهاي صدر اول اسلام، از يك سلسله هيجانات، واردات روحي، روشنبينيهاي قلبي، سوز و گدازها، و عشقهاي معنوي حكايت ميكند که حاکي از عدم تباين دين و معنويت است.49
متباين نبودن دين و معنويت، بهمعناي اتحاد و انطباق آن دو نيست. دين، زمينهساز سير از ظاهر به باطن، ارتباط با عالم غيب و تحصيل نگرشي عاشقانه به خدا و هستي است. دين، گذشته از آنکه با معرفتبخشي دربارة مبدأ، معاد، حقيقت انسان و هدف زندگي، زمينههاي معرفتي معنويت را فراهم ميآورد و آن را از شورانگيزي و احساسات صرف ممتاز ميكند، با دستورهاي ديني و مناسک خود، نوعي رياضت نفس معقول و مشروع را نيز در اختيار مؤمنان مينهد. دين بهجاي توصيه به پرهيزها و رياضتهاي غيرعقلاني، پرورش نفس را در چارچوب دستورهايي جستوجو ميکند که پشتوانة عقلي دارند و از آفت بيتفاوتي نسبتبه جامعه، يکسونگري، ضررهاي جسمي ناروا و... پيراسته است. پيدايش ملکات انساني و صفات روحاني، جز از راه عمل به ظواهر شريعت ممکن نيست. ممارست بر آداب و احکام شرعي، موجب تحصيل حالات و مقامات عرفاني ميگردد. امام خميني(ره) در توصيف نقش دستورهاي شرعي در سلوک الهي ميگويد:
«طريقت» و «حقيقت» جز از راه «شريعت» حاصل نخواهند شد؛ زيرا ظاهر، راه باطن است... كسي كه چنين ميبيند كه با انجام تكليفهاي الهي، باطن براي او حاصل نشد، بداند كه ظاهر را درست انجام نداد و كسي كه بخواهد به باطن برسد، بدون راه ظاهر، مانند برخي از صوفيان عوام، او هيچ دليلي از طرف خداوند ندارد.50
از سوي ديگر، در دستورهاي ديني، همواره بر بعد عرفاني و معنوي مناسک تأکيد شده است؛ بهگونهايکه نه عبادت ظاهري بدون توجه به باطن معنوي مفيد است و نه رسيدن به باطن بدون محافظت بر ظواهر شرعي، امکان پذير.51 همچنين نياز به ظواهر شرعي، به دليل تأثيرشان بر جان و روح انسان، هيچگاه زايل نخواهد شد. معنويت، عبور از ظاهر دين به حقيقت آن است و اين عبور، همراه با حفظ ظاهر است. عبادات، نردبان صعود به مراتب بالاترند؛ ولي سير منازل معنوي، از نوع سير منازل جسماني نيست كه عبور از نقاطي و رها كردن آنها باشد. سلوك معنوي، اين تفاوت را با سلوك جسماني دارد كه هميشه در منزل بعدي به منزل قبلي نيازمند است و از اين نظر او را بايد به كسي تشبيه كرد كه از پلههاي ديوار ساختماني بالا ميرود؛ به گونهايكه اگر پلههاي زيرين فرو ريزد، قسمتهاي بالا به شكل مهيبتري فرو ميريزد.52
با توجه به تفاوت ميان دين و دينداري، لازم است رابطة بين دينداري و معنويت نيز بررسي شود. متباين نبودن دين و معنويت بدين معنا نيست که همة مؤمنان داراي کمالات معنوياند، چهبسا مؤمناني که نميتوانند از ظاهر شريعت به باطن معنوي اديان گذر كنند. تنها برخي مؤمنان که به روح و مغز عبادات توجه دارند و عاشقانه بندگي ميکنند، از نتايج معنوي دين برخوردار خواهند بود. بنابراين، ميتوان گفت: رابطة بين دينداري و معنويت، عام و خاص است؛ يعني هر انسان معنوي ديندار است، ولي هر انسان دينداري معنوي نيست.
تاکنون روشن شد که دين و معنويت، متباين و همچنين مساوي نيستند؛ بلکه معنويت يکي از لايههاي باطني دين است که دينداران ميتوانند با رعايت سلوک خاصي، به مراتب متفاوتي از آن دست يابند. اکنون در گام بعد تبيين خواهد شد که معنويت ديني، بر گونههاي ديگر معنويت (اگر بتوان آنها را معنويت ناميد) امتياز و برتري دارد. مقصود ما از دين، دين آسماني تحريفناشده است که مصداق آن در عصر حاضر، منحصراً دين اسلام است.
امتيازات معنويت اسلامي
1. وحياني بودن: امتياز منحصربهفرد معنويت اسلامي، ريشه داشتن در آيات قرآن و کلمات معصومين(ع) است. برخلاف بسياري از مکاتب عرفاني مادي که بر کلمات و بافتههاي انسانهاي غيرمعصوم استوار است، دستورهاي معنوي اسلام، از متون مصون از خطا و تحريف اقتباس شدهاند. ارزش معرفتشناختي آموزههاي معنوي اسلام، با تمسک به ادلة عقليِ دال بر عصمت معصومان(ع) تأمين ميشود؛ درحاليکه در معنويتهاي بريده از دين، نخستين پرسش آن است که به چه دليل بايد اين کلمات را صادق بدانيم.
2. جامعيت: معنويت اسلامي، جامع تمايلات دنيوي و اخروي انسان است. معنويت اسلامي بهمعناي نايده گرفتن خواستههاي بشري يا سرکوب آنها نيست؛ بلکه آنها را بر اساس هدف خلقت و فطرت انساني، اعتدال و جهت ميبخشد.53
3. حرکتبخشي: نتيجة دومين امتياز معنويت اسلامي، نفي رهبانيت و انزواي باطل است. لازمة جامعيت معنويت، حضور در جامعه و احساس مسئوليت دربارة شئون مختلف آن است که با سکوت و بيتفاوتي منافات دارد.
4. معرفتافزايي: معرفتافزايي معنويت اسلامي باعث تمايز آن از مکاتبي ميشود که به معنويت شهرت يافتهاند. بيشترين دغدغة معنويتهاي مادي، فراهم آوردن نوعي آرامش اعصاب و دور شدن موقت از گرفتاريها و رنجهاي دنياست؛ اما هيچيک، براي پرسشهاي بنيادين انسان امروز دربارة حقيقت انسان، هستي و هدف آن، پاسخي معرفتبخش ندارند. معنويت اسلامي هرگز به خلسه و آرامش تخديري بسنده نميكند و تعميق ديدگاه و رشد معرفتي انسانها را دنبال مينمايد آرامشي که در اسلام مطرح است، از اساس با آرامش تخديري متفاوت است. آرامش تخديري بهمعناي رويگرداني از واقعيت و فرار از حقيقت است؛ اما اسلام، بدون انکار واقعيت درد و رنج، با ارتقاي بينش افراد و باز کردن پنجرههاي جديد بر افق ذهن افراد و تبيين حکمت اجزاي مختلف زندگي، تحمل دردها و رنجهاي زندگي را که بخشي از واقعيتاند براي فرد آسان ميکند.
5. گرفتار نشدن در دام ملاکها و معيارهاي بشري: معنويت اسلامي ابتدا ميان مکاشفات رحماني و شيطاني تفکيک ميكند و سپس ضمن توجه دادن به امکان سر زدن امور خارقالعاده از انسانهاي فاقد معنويت، هيچگاه اين امور را ملاک معنويت نميداند. مکاشفة رحماني، با وجود امتيازاتي که بر مکاشفة شيطاني دارد، خود بهتنهايي دليل قرب نيست و توجه استقلالي به آن، مانع ادامة مسير سالک ميشود. مکاشفة رحماني نيز مانند رؤياي صادقه، دلالتي بر تقرب افراد ندارد. نوجواناني که عبادت نکردهاند، افراد معمولي، پادشاهاني مانند عزيز مصر و حتي ستمگران نيز گاهي رؤياي صادقه ميبينند. اساساً اهل معنويت حقيقي و عارفان اسلامي، کشف و کرامات را امتيازي براي خود نميدانند و آن را حجاب راه رسيدن به معبود تلقي ميکنند.54
انحصار معنويت در معنويت اسلامي
تاکنون دربارة هماهنگي دين و معنويت و نيز امتيازات معنويت ديني سخن گفته شد. اکنون نوبت به توضيح اين مطلب رسيده است که معنويت اگر مبناي توحيدي و وحياني نداشته باشد، امري بيش از توهم معنويت نخواهد بود. معنويت با مؤلفههاي پيشگفته، منحصر در معنويت وحياني است؛ زيرا اولاً اگر معنويت گوهر و لبّ دين است،55 پس چگونه ميتوان فردي معنوي، اما بدون دين را تصور كرد. در اين برداشت، دين فراگيرتر از معنويت و به حکم «چون که صد آمد، نود هم پيش ماست»، ميباشد. با وجدان دين، معنويت نيز به دست ميآيد.56 بنابراين، همانگونه که در تعريف ابتداي بحث اشاره شد، معنويت منهاي دين، معنويت کاذب است.
ثانياً، اگر يک کل (دين) به اجزايي (از جمله معنويت) تجزيه شود، ديگر کارکرد کل بر جزء صادق نخواهد بود و نميتوان از معنويت، فلسفة جامع حيات را انتظار داشت.57
ثالثاً، بسياري از ارکان معنويت، از جمله اينکه عالم هستي منحصر به طبيعت نيست، بيش از آنکه وامدار عقل باشد، مرهون تعاليم اديان است. بهراستي، با حذف مبدأ و معاد چگونه ميتوان دربارة معنويت و معنا سخن گفت؟58
گفته شد که معنويت، نوعي سير از ظاهر به باطن و حقيقت جهان، و ارتباط دروني با امور متعالي است. حال اين پرسش پيش ميآيد که آيا سير ياد شده، ضابطه دارد يا خير؟ اعتقاد به عدم ضابطه بدين معناست که مرز بين خرافه و حقيقت برچيده شود و هر عملي، حتي جنايت و فحشا را نيز ابزاري معنوي تلقي کنيم. پس از اعتراف به وجود ضابطه، پرسش دوم طرح ميشود که چه کسي اين ضابطه را تعيين ميکند؟ بديهي است که تعيين اين ضابطه توسط انسان، بهمعناي عدم فرض ضابطه است؛ زيرا هر فرد، جامعه يا نهاد، بر اساس سلايق و تعصبات خود ضابطهاي معين ميكند؛ چنانكه برخي دامنة معنويت را از سير و سلوک عارفان تا سحر و جادوي سرخ پوستان و... گسترانيدهاند. بنابراين، در رابطهاي که يک سوي آن انسان و سوي ديگر آن خداست، تعيين شيوة اين رابطه بر عهدة خداوند است، نه انسان و نه موجودي سوم. تنها راه ارتباطي انسان با خداي خويش نيز آموزههاي پيامبران است. شيوههاي ديگر معنويت ممکن است انسان را به حقيقت برسانند، اما تضميني براي رسيدن به اين هدف وجود ندارد و روشن است خطر کردن در اين امور، تا چه اندازه غيرعقلاني است.
رسالت معنويت، تنها فراهم آوردن آرامش روان و نوعي تخدير و خلسة بدون معرفت نيست. بر همين اساس، معنويت بدون تفسير معنوي از حقيقت انسان و هستي، ناممکن است. کشف انسان غيرمعصوم ممکن است آميخته با پيشفرضها، محدوديتها، اشتباهات و... در مرحلة مشاهده، فهم و گزارش باشد. هرچند براي عدهاي، رهايي از پيشفرضهاي ظني در سه مرحلة مشاهده، فهم و گزارش، و تبديل آن به علم حصولي ممکن است، اما غالباً شهود کاملي نيست و بايد به شهود انسان کامل، يعني معصوم(ع) ارجاع يابد. تهافت و ناسازگاري ميان سخنان کساني که بدون اتکا بر وحي، به کشف و شهود خويش اطمينان کردهاند، شاهد عيني بر نارسايي عقل بشر در تفسير باطن انسان و هستي است. عدم جامعنگري نسبتبه شئون مختلف انساني و افراط و تفريط در حوزههاي مختلف عرفانهاي سکولار، ناشي از گسسته شدن ارتباط با مبدأ وحي است.
معنويت معنويستيز59
برخي نظامهاي مدعي معنويت در غرب، انکار وجود خداوند را مبنا قرار داده و مروج معنويتي هستند که بنماية آن، تمايل به زندگي در جهت ارزشهاي اخلاقي با گرايش به زيباييشناختي است. اين رويکرد به اعتقادات، ارزشها و گرايشها، نگرشي شخصي دارد.60 حقيقت آن است که انسان مدرن به دليل فراموش کردن حقايق اصيل فلسفي، از جمله حقايق عرفان اسلامي، به معضلاتي همچون اضطراب و خودفراموشي دچار شده است. حذف بُعد متعالي حيات توسط انسان مدرن، سبب نگونبختيهاي امروز اوست؛ اما او براي درمان اين درد، به شيوههاي مراقبهاي، طب شرقي، اغذية طبيعي، يوگا، رمانهاي روانشناختي، عرفانهاي متأثر از مواد مخدر و بسياري از عرفانهاي نوظهور سکولار رويآورده است.61
همچنين معنويتهاي سکولار که با اتهام تاريخي بودن دين، حکم به کنار گذاشتن آن ميکنند، دستاوردي بيشتر از خلسة موقت و رويگرداني از مشکلات زندگي ندارند. انسان غربي که براي فرار از تفکر بشرانگارانة تمدن چهارصدسالة خود، سراغ معنويت را گرفت، ناخواسته در دام معنويتهاي کاذبي افتاد که آنها نيز دستاورد خِرد بشر، و گاهي ملغمهاي از آيينها و ادياني بودند که اختلافات فاحشي در مباني داشتند. انکار خداي متشخص و باور به همهخدايي، جايگزيني تناسخ بهجاي معاد، تغيير در مباني نبوت اديان، انکار ظواهر شرايع پيامبران و پذيرش کثرتگرايي ديني، اشکالاتي است که در کنار تناقضات دروني، فقدان نظام معرفتشناختي و مدعيات اثباتنشدة عرفانهاي کاذب بهوضوح رخ مينماياند.
نتيجهگيري
1. دينداري، نهتنها معنويت با متباين نيست، بلکه علت و شرط لازم آن است؛
2. معنويت نيز همچون پديدههاي ديگر، تحت نظام عقلاني و تابع قوانين آن است؛ از اينرو، هر تقريري از معنويت که با اصول بديهي معرفتي در تعارض باشد، محکوم به بطلان است؛
3. وحياني بودن، جامعيت، حرکتبخشي، معرفتافزايي، و گرفتار نشدن در دام ملاکهاي بشري، از مهمترين امتيازات معنويت اسلامي است؛
4. معنويت سکولار، ضمن رنج بردن از نقايص معرفتي، دستاوردي بيش از خلسه و فرار از واقعيت ندارد و بهنوعي معنويتستيز است.
پينوشتها:
1. علياکبر رشاد، معنا منهاي معنا، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1388.
2. مسعود اميد، «جستاری در سپهر عقلانی پروژه معنويت»، علامه، ش5، بهار 1384، ص 177-196.
3. مسعود امید، همان، ص 180.
4. مهدی گلشنی، علم و دین و معنویت در آستانه قرن بیستم، ص 20.
5. ایرج دهخدا، لغت نامه دهخدا، 2190/4.
6. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 22؛ ص 192-193؛ ج 24،ص 54 ؛ و ج 15، ص 859.
7. همان، ج22، ص670؛ و ج17، ص414؛ و محمد تقی مصباح یزدی، پرسشها و پاسخها، ج3 ، ص 77-78.
8. مرتضی مطهری، همان، ج 23، ص679.
9. همان، ج18، ص31.
10. همان، ج23، ص671.
11. همان، ج24، ص57.
12. همان، ج21، ص160.
13. همان، ج11، ص145.
14.سید حسین نصر، طبق نقل منوچهر دین پرست، سید حسین نصر، دلباخته معنویت، ص 122.
15.مصطفی ملکیان، «معنویت ، گوهر ادیان» در مجموعه مقالات سنت و سکولاریسم، ص273.
16.همان، ص 372.
17.همان، ص 316 و 356.
18.همو، راهی به رهایی، ص 376.
19.همو، «دین و معنویت در پروسه جهانی شدن»، همبستگی، ش 78، 22 دی 1379.
20. W.L.Rees, Dictionary of Philosophy and Religion, p 547.
21. Ursala King, Spriyuality in A New Handbook of Living Religions, p 668.
22. David N.elkins, Beyond Religion,Towards a humanistic Sprituality, chapter 16, p 201, in Kirk J.Schneider James F.T.Bugental, The Handbook of humanistic Psychlogy, edges in Theory Research and Practice.
23. W.L.Rees, Op.cit.
24. Ursala King, Op.cit.
25. Ibid.
26. Ibid.
27. Ewert Cousins, World Spirituality:An Eccynlopedic History of the Religion Quest.
28.رک: اِوِلین آندرهیل، زندگی معنوی، ص 8 و 32 به نقل از اورسالا کینگ.
29.رک : عبدالحسین خسروپناه، «عوامل و موانع معنویت»، حصون، ش 16.
30.والتر ترنس استیس، فلسفه و عرفان، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، ص19-20.
31. انعام:121؛ حجر:18؛ وصافات:10
32. واژه لیترجی (Liturgy) در زبان انگلیسی به دو معنا به كار میرود: الف. همه مراسم مذهبی مقرر در كلیسا، كه از این جهت در مقابل عبادت خصوصی قرار میگیرد. ب. عنوانی است برای خصوص مراسم عشای ربانیكه مهمترین آیین مذهبی در عبادتهای عمومی است و در كلیساهای ارتدكس شرقی معمولاً به همین معنا به كار میرود. علاوه بر این، این واژه به دو معنای دیگر نیز به كار میرود: ج. متون مكتوبیكه ترتیب چنین مراسمی را بیان میكنند. د. عنوانِ عامِ رشتهای علمی و پژوهشی كه liturgiologyهم نامیده میشود.
33.بسیاری از روشنفکران مسلمان بدون توجه به تفاوت خاستگاه، مبانی و نتایج ادیان با استناد به کاستیهای یک دین ، ناکامی «دین» را نتیجه میگیرند.طرح مباحث سکولاریسم، مغایرت عقل و دین در قرون وسطی، تعبد غیر عقلانی مسیحیت و ... و نسبت دادن آن به فضای اسلام از این آسیب در امان نمانده است.
34.والتر ترنس استیس ، مقالهى «در بيمعنايى معنا هست».
35.مصطفی ملکیان، «معنويت، گوهر اديان» در مجموعه مقالات سنت و سکولاریسم، ص 333و 395؛ همو، «ایضاح مفهومی بهداشت روانی و نقش دین در بهداشت روانی»، نقد ونظر، ش1؛ همو، «دین، عقلانیت و معنویت» آبان، ش144، ص 10-17.
36. همو، «دین و معنویت در پروسه جهانی شدن».
37.همو، «راهی به رهایی»، ص 266.
38. همان، ص 266-267.
39. علی اکبر رشاد، همان، ص32.
40. humanistic spirituality
41. David N.elkins, Op.cit.
42. مصطفی ملکیان، سازگاری معنویت و مدرنیته.
43. علیاکبر رشاد، همان، ص 40-41.
44. مصطفی ملکیان، کتاب هفته، ص 105.
45. علیاکبر رشاد، همان، ص 36.
46. مصطفی ملکیان، «دين، عقلانيت و معنويت»، آبان، ش 144
47. علی اکبر رشاد، همان، ص 37.
48. مصطفی ملکیان، «دين، عقلانيت و معنويت»، آبان، ش 144، ص 10-17.
49. رک: مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج23، ص39.
50. امام خمینی، تعلیقات علی شرح فصوص الحکم، فص ایوبی، ص 201.
51. همو، صحيفه امام، ج4، ص: 8 و 191.
52. مرتضی مطهرى، مجموعه آثار، ج7، ص115.
53. امام خمینی، صحيفه امام، ج17، ص434 و محمد تقی مصباح، در جستجوی عرفان اسلامی، ص131-133.
54. همان، ص 295-305.
55. آنگونه که بسیاری از طرفداران تباین معنویت و دین معتقدند.
56. علی اکبر رشاد، همان، ص 28.
57.همان، ص 29.
58.همان، ص 44 و 33.
59. Antispiritual spirituality
60. منوچهر دین پرست، دلباخته معنویت، ص 147-148.
61.سید حسین نصر، همان، ص 327-328.
منابع
استيس، والتر ترنس، «در بيمعنايي معنا هست»، ترجمه اعظم پويا، نقد و نظر، ش۳۱ و۳۲، پاييز و زمستان ۱۳۸۲، ص108-124.
استيس، والتر ترنس، فلسفه و عرفان، ترجمة بهاءالدين خرمشاهي، تهران، سروش، 1384.
امام خميني، تعليقات علي شرح فصوص الحکم، قم، پاسدار اسلام، 1410ق.
امام خميني، صحيفه نور، تهران، سازمان انتشارات و آموزشي انقلاب اسلامي، 1361.
اميد، مسعود، «جستاري در سپهر عقلاني پروژه معنويت»، علامه، ش5، بهار1384، ص 177-196.
خسروپناه، عبدالحسين، «عوامل و موانع معنويت»، حصون، ش 16، تابستان 1387، ص59- 76.
دهخدا، ايرج، لغت نامه دهخدا، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران، مؤسسه لغتنامه، 1377.
دين پرست، منوچهر، دلباخته معنويت، تهران، کوير، 1383.
رشاد، علياکبر، معنا منهاي معنا، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1388.
گلشني، مهدي، علم و دين و معنويت در آستانه قرن بيستم، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1379.
مصباح، محمدتقي، پرسشها و پاسخها، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1377.
مصباح، محمدتقي، در جستجوي عرفان اسلامي، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1386.
مصطفی ملکیان، «معرفي كتاب راهي به راهي»، کتاب هفته، ش 105، شنبه دي1381، ص20- 21
مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، تهران، صدرا، بيتا.
ملکيان، مصطفي، «ايضاح مفهومي بهداشت رواني و نقش دين در بهداشت رواني»، نقد ونظر ، ش 33 و 34، بهار و تابستان1383، ص8-63.
ملکيان، مصطفي، «دين و معنويت در پروسه جهاني شدن»، همبستگي، ش 78، 22 دي 1379.
ملکيان، مصطفي، «دين، عقلانيت و معنويت»، آبان، ش 144 بهمن 1381ش. شماره ص10-17
ملکيان، مصطفي، «معنويت، گوهر اديان»، در مجموعه مقالات سنت و سکولاريسم، تهران، صراط، 1381.
ملکيان، مصطفي، راهي به رهايي، تهران، موسسه نگاه معاصر، 1380.
نصر، سيدحسين، معرفت و معنويت، ترجمه انشاءالله رحمتي، تهران، سهروردي، 1381.
Cousins, Ewert, World Spirituality:An Eccynlopedic History of the Religion Quest. New York, Crossroad, 1985.
Elkins, David, Beyond Religion, Towards a humanistic Sprituality, chapter 16, p 201, in Kirk J.Schneider James F.T.Bugental, The Handbook of humanistic Psychlogy, edges in Theory Research and Practice, London, Publications,2000.
King, URSALA, Spriyuality in A New Handbook of Living Religions,Blackwell,1997.
Rees, W.L, Dictionary of Philosophy and Religion,Willaim L,New Jersey:Humanities,1969.