پاسخ به شبهات ناصر القفاري دربارة بدا
ضمیمه | اندازه |
---|---|
5.pdf | 383.23 کیلو بایت |
سال سوم، شماره دوم، پاييز و زمستان 1391، ص 89 ـ 106
Ma'rifat-i Kalami، Vol.3. No.2, Fall & Winter, 2012-3
وحيد پاشائي*
چكيده
بدا يكي از كليديترين آموزههاي شيعه است و فهم درست آن ميتواند در زمينة باورهايي مثل خداشناسي، پيامبرشناسي و امامشناسي، همچون علم و ارادة الهي و علم غيب معصومان و پرسشهاي مطرح دربارة آنها راهگشا باشد. اين مقاله بر آن است تا شبهات ناصر القفاري، يكي از علماي وهابي را دربارة مسئله بدا، با ادلة نقلي و عقلي به نقد كشيده، اثبات كند كه استعمال بدا براي خداوند از سوي شيعيان مستلزم هيچ محذوري همچون نسبت جهل به خداوند يا برتري اهلبيت(ع) بر خالق يا غلو در جايگاه ائمه(ع) نيست. استعمال اين اصطلاح، مجازي است و بدا در علم خداوند بهمعناي وقوع آن در لوح محو و اثبات است كه تقديرات در آن ثبت ميشود و متعلق علم فعلي خداست. علم ذاتي خداوند لايزال و لايتغير و در لوح محفوظ نزد خداوند است. همچنين غيبداني امامان شيعه ريشه در منابع وحياني دارد و به دليل تفاوت بارز با علم غيب الهي در كميت و كيفيت، مستلزم هيچگونه برتري ايشان بر خداوند يا هيچ غلوي دربارة شخصيت ايشان نيست. داستانهاي تاريخي مورد استناد قفاري نيز داراي تناقض و ناپذيرفتنياند.
كليدواژهها: بدا، علم الهي، علم غيب، قفاري، لوح محفوظ، لوح محو و اثبات.
* دانشجوی دکتری شیعهشناسی دانشگاه اديان و مذاهب.
دريافت: 8/ 2/ 1392 ـ پذيرش: 5/ 6/ 1392 pashaeivahid@gmail.com
مقدمه
آموزة بدا يكي از ويژگيهاي تفكر شيعي است كه از حاق نصوص ديني برداشت ميشود. در تاريخ انديشة بشر، يكي از دشوارترين مسائل تاريخي بهويژه تاريخ مذهبي، درك و توجيه اراده خداوند نسبت به انسان و پاسخ به پرسشهايي از اين دست بوده است: آيا اراده و مشيت خداوند تغييرپذير است يا اين اراده در صورت تعلق به چيزي، تغييرناپذير است؟ آيا ابناي بشر در سرنوشت خويش تأثيرگذارند؟ آيا انسان بهواسطه برخي امور جبري در دنيا تنها تسليم شدن را پيشروي خود ميبيند؟
ازاينرو، در مكتب شيعه اين مسئله مورد اهتمام قرار گرفته و جدا از آيات قرآن كريم، امامان معصوم(ع) نيز با جديت درصدد تبيين آن برآمدهاند.
بيگمان هيچيك از فرق اسلامي نسبتدادن جهل و عجز را به خداوند روا نميدارند و استناد آن به ذات الهي را مستلزم كفر قلمداد ميكنند. بنابراين استعمال واژة «بداء» دربارة خداوند نبايد اين محذور را پديد آورد و كاربرد آن در احاديث و آيات بايد بهگونهاي تفسير شود كه عجز، جهل و تغيير عقيده براي خداوند لازم نيايد. همچنين تبيين بدا نبايد به غلو در حق اهلبيت عصمت و طهارت بينجامد.
اهميت بدا
بدا آثار مهمي در حوزههاي مهم اعتقادي مانند خداشناسي، پيامبرشناسي، امامشناسي و انسانشناسي دارد و فهم و درك صحيح آن، به دليل تأثيرگذاري در حوزههاي مزبور، اهميت دوچندان مييابد. آثار بدا را ميتوان چنين دستهبندي كرد:
الف) خداشناسي: مهمترين اثر اعتقاد به بدا، اثبات قدرت و آزادي مطلق خداست؛ زيرا بر اساس امكان بدا، تا زماني كه فعل و حادثهاي ويژه در عالم رخ نداده، ممكن است خداوند تقدير را عوض كند و آن حادثة ويژه روي ندهد؛ حتي اگر مشيت و تقدير و قضاي الهي به آن تعلق گرفته باشد. بنابراين هيچ چيز، حتي قدر و قضاي الهي نميتواند قدرت و مالكيت خدا را محدود سازد و دست او را ببندد؛
ب) پيامبرشناسي و امامشناسي: اهميت بدا در پيامبرشناسي، تا حدي است كه امام رضا(ع) ميفرمايد: «خدا هيچ پيامبري را مبعوث نكرد، مگر همراه با تحريم خمر و اقرار به بدا براي خدا» (مجلسي، 1362، ج 3، ص 297). اعتقاد به امكان بدا و تغيير در تقديرات، بسط يد و قدرت مطلق خدا را براي پيامبر اثبات ميكند. بدا به پيامبر ميفهماند كه هرچند او با عنايت خدا از تقديرات جهان آگاه شده، اين تقديرات تغييرپذيرند و تنها خداست كه از علم مطلق برخوردار است. در نتيجه، پيامبر به علم خويش اتكا نميكند و در همة امور، خود را وابسته به خدا ميبيند. علمي كه تغييرپذير نيست، علم مكنون و مخزون خداست كه كسي جز خدا از آن آگاه نيست؛ درحاليكه علم ملائكه، پيامبران و امامان معصوم(ع) نسبت به آينده پذيراي بداست؛
ج) انسانشناسي: اگر بدا را نفي كنيم و خداوند را فارغ از كار قضا و قدر بدانيم، انگيزهاي براي تغيير وضعيت موجود خود، از طريق كارهاي خير و عبادات و نماز باقي نخواهد ماند؛ زيرا هرچه مقدر شده همان خواهد شد و هيچ تغييري در قضا و قدر رخ نخواهد داد.
اصولاً اميد به آينده و روحية تلاش، در گرو اميد به تغيير وضعيت و امكان بهبود وضعيت موجود است. از سويي ديگر، اگر خداوند تقديرها را تغيير نميدهد، چرا با دعا و تضرع به درگاه احديت و اتكا و التجا به خدا، بهتر شدنِ وضعمان را از او بخواهيم؟ بنابراين اعتقاد به بدا، از سويي روحية اميد و تلاش را به انسان ميدهد و از سوي ديگر روحية دعا و توبه و تضرع و توكل به حقتعالي را در او تقويت ميكند. بدينسان نقش اعتقاد به بدا در حيات مادي و معنوي انسان آشكار ميشود؛ زيرا مقولاتي همچون اميد، تلاش، دعا، توجه و توكل، حيات معنوي انسان و نيز حيات مادي او را بر پاية حيات معنوي شكل ميدهد.
در پي همين اهميت است كه اين آموزه همواره مورد اهتمام و بررسي متكلمان و انديشمندان اسلامي قرار گرفته و در اين راستا، مخالفان بدا نيز شبهاتي دربارة آن مطرح كردهاند. ما در اين گفتار برآنيم تا شبهاتي را كه ناصر القفاري دربارة بدا عليه شيعه مطرح ساخته نقد و بررسي كنيم و در اين رهگذر تصويري روشن از آموزة بدا ارائه دهيم.
قفاري و اشكالات او به بداء
ناصربن عبدالله القفاري از استادان و روشنفكران برجستة وهابي دانشگاههاي عربستان است كه بيشتر نوشتههايش را به مذهب شيعه اختصاص داده است. از جمله كتابهاي معروف وي ميتوان به پاياننامة كارشناسي ارشد او با عنوان «تقريب بين السنه و الرافضه» و رسالة دكترياش با عنوان «اصول مذهب الشيعه الاثني عشريه، عرض و نقد» اشاره كرد. البته بايد مهمترين اثر وي را كه مبناي اين مقاله نيز هست همان رسالة دكترايش دانست كه در آن كوشيده است با استناد به منابع شيعي، آموزههاي شيعه را نقد كند.
قفاري با استناد بهمعناي لغوي بدا كه آن را مستلزم جهل و حدوث علم دانسته است، بداي موردنظر شيعه را مستلزم نسبت دادن جهل و حدوث علم به خداوند ميشمارد و آن را بدعت و كفر ميخواند. وي از نظر تاريخي، ريشة اين اعتقاد را نفوذ نظريات عبداللهبن سبأ يهودي در عقايد شيعه ميداند و با بيان داستاني از مختاربن ابيعبيدة ثقفي، فرقة كيسانيه يا مختارية شيعه را از قايلان مشهور به اين عقيده معرفي ميكند.
محور همة ايرادات و نسبتهاي قفاري به اين عقيدة شيعه، صفات و شئوني است كه شيعيان براي امامان خود قايلاند. او عقيدة بدا را ناشي از غلو شيعه در شئون ائمة اطهار همچون واگذاري امر ارزاق و آجال و آگاهي از رويدادهاي گذشته و آينده ميداند (ر.ك: قفاري، بيتا، ج 3، ص 941-942) و بر اين باور است كه شيعه با اين اعتقاد درصدد تنزيه امامان خود از اخبار نادرستي است كه بيان كردهاند يا وسيلهاي است تا با آن كذب بودن علم غيب امامان را بپوشانند؛ چراكه با وجود عقايدي همچون بدا و تقيه، دستاويز شيعه براي فرار از اين مخمصه مهياست. او در اين راستا كلام برخي از عالمان شيعه را كه بهزعم خود برخلاف مشهور سخن گفتهاند نقل ميكند و آنها را موافق روايات شيعيان نميداند (همان، ص 946-947). او ميگويد: «شيعيان با قول به بدا، مخلوق خدا (امام) را از خلف وعده و اختلاف در گفتار و تغيير رأي و برگرداندن نظر تنزيه كرده، آن را به عالم غيب و شهادت منتسب ميكنند (همان، ص 943)».
قفاري با اشاره به اعتقاد شيعيان دربارة علم ائمه «علم ما كان وما يكون وما هو كائن» (همان، ص 940) نسبتدادن بدا به خداوند را مستلزم برتري دادن امامان بر خداوند سبحان ميپندارد و آن را بالاترين كفر برميشمارد. او دربارة استناد شيعه به آية: «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَآءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَبِ» (رعد: 39) نيز ميگويد:
اين سخنشان باطل است؛ چراكه محو و اثبات، با دانش و قدرت و ارادة خداوند انجام ميپذيرد، بيآنكه برايش بدايي پيدا شود؛ و چگونه براي خدا، توهّمِ بدا شود، درحاليكه اصل كتاب، در نزد اوست و علم ازلياش فراگيري دارد؟ خداوند در پايان آيه تبيين كرده كه هرچه از محو و اثبات و تغيير حاصل ميشود، به مشيت خداست و در امالكتاب ثبت است (قفاري، بيتا، ج3، ص945).
ناگفته نماند كه هدف قفاري از هجمه عليه شيعه با توسل به آموزة بدا القاي اين مطلب است كه شيعيان توحيد الوهي و ربوبي را بهواسطة اعتقادات خود دربارة امامانشان منكر شدهاند و پاي به وادي كفر نهادهاند. ازاينرو، هيچگونه مراودت و تقريبي با آنان قابل فرض نيست؛ چراكه تقريب بين مسلمانان برقرار ميشود نه بين كفار و مسلمانان (ر.ك: همان، ص937ـ948).
پاسخ به اشكالات قفاري
تعارض بدا با علم ازلي خداوند
قفاري در آغاز كلام خود با طرح لغوي مسئلة بدا ميگويد:
در القاموس آمده است: بدا بدواً و بدوّاً، يعني هويدا شد؛ در كار، چيزي برايش هويدا شد؛ يعني برايش نظري پيدا شد. پس بدا در لغت، دو معنا دارد: 1. آشكار شدن پس از پنهان بودن؛ 2. پيدا شدن نظري نو؛ و اين، مستلزم جهل و به وجود آمدن علم است و هر دو براي خداوند متعال محال است (همان، ص 937).
او خيال ميكند كه وقتي سخن از «بدا در اخبار» يا «بدا در علم» گفته ميشود، مقصود، بدا در علم ذاتي و ازلي خداست. اين اشتباه از آنجا ناشي ميشود كه وي ميان علم ذاتي و علم فعلي، تفاوت نميگذارد. در پاسخ بايد گفت كه علم ذاتي و ازلي خدا، مطلق است و همة آنچه را كه در عالمْ رخ داده و خواهد داد، دربرميگيرد؛ از جمله، بداها و تغييراتي كه در تقديرات رخ ميدهند. علم فعلي نيز كتابي است كه در آن، تقديرات ثبت ميشوند.
به عبارتي ديگر، تقديرهاي جهان در دو لوح ثبت شده است: يكي لوح بدا يا لوح محو و اثبات و ديگري لوح امالكتاب. قضا و قدرهايي كه خداوند بر اساس وضعيت موجود ما ثبت كرده، در لوح بدا قرار دارند كه ممكن است با دعا يا كاري ديگر تغيير يابند؛ اما قضا و قدر اگر به لوح امالكتاب راه يابد و در آنجا نوشته شود، ديگر تغيير نخواهد يافت. علم فرشتگان، پيامبران و امامان به رويدادهاي آينده از لوح محو و اثبات است. امام صادق(ع) ميفرمايد:
خدا دو علم دارد: يكي علمي است پوشيده و نهان، كه جز او كسي آن را نميداند و بدا از همين علم است؛ و ديگري علمي كه آن را به فرشتگان و پيامبران آموخته است كه ما آن را ميدانيم (كليني، 1405ق، ج1، ص147).
ظاهراً مقصود از علم مكنون، همان امالكتاب است كه در آن بدا رخ نميدهد، بلكه منشأ بداست؛ به اين معنا كه علم لوح بدا و نيز تغييراتي كه در اين لوح رخ ميدهد و درواقع همه چيز، در امالكتاب وجود دارد. اين علم از دسترس غيرخدا دور است و ازاينرو، هيچكس داراي علم مطلق نيست. ممكن است مقصود از علم مكنون، علم ذاتي خدا باشد كه در آن همه چيز وجود دارد و آن نيز از دسترس غيرخدا دور است. البته احتمال اوّل قويتر است؛ زيرا در بحث از بدا، علم فعلي مورد بحث است؛ يعني لوح مخلوقي كه وقايع در آن ثبت شده است. بهعبارت سادهتر، علم ذاتي خدا كه ازلي است، مورد بحث نيست. همانگونه كه در بحث از رابطة علم و بدا خواهيم ديد، اشتباه منكران بدا، خلط ميان اين دو نوع علم يعني علم ذاتي و علم فعلي است.
به هر حال علم ذاتي خدا و نيز امالكتاب در اختيار فرشتگان و معصومان(ع) نيست و آنان تنها به لوح محو و اثبات علم دارند و اين لوح با بدا تغييرپذير است. بنابراين آنان علم مطلق و نامشروط ندارند و تحقق علمشان نسبت به آينده، مشروط به عدم بداست. ازاينرو، از امام علي، امام حسن، امام حسين، امام سجاد، امام باقر و امام صادق(ع) چنين نقل شده است:
قسم به خدا اگر نبود آيهاي در كتاب خدا، بهيقين شما را از هر آنچه تا روز قيامت رخ ميدهد، خبر ميدادم [اين آيه عبارت است از]: «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ» (رعد: 39) خدا هرچه را بخواهد محو و هرچه را بخواهد اثبات ميكند (حميري قمي، 1413ق، ص 353؛ مجلسي، 1362، ج 4، ص 97).
البته اين مباحث دربارة تقديرات غيرحتمي و بداپذير است؛ درحاليكه علم فرشتگان و معصومان(ع) به تقديرات حتمي تغييرپذير نيست. همچنين منظور از بدا، معناي لغوي آن، يعني ظهور بعد الخفا نيست. براي مثال، در كتاب محو و اثبات، تقدير شخصي كه فقير است، ادامة فقر او ثبت شده است؛ ولي پس از دعاي اين شخص، خداوند تقدير را عوض ميكند و بينياز شدن شخص را در لوحِ محو و اثبات ثبت ميكند. اين در حالي است كه هر دو تقدير، در لوحِ امالكتاب و به طريق اولي، در علم ذاتي و ازلي خدا موجود بودهاند و هيچ تغييري در علم ذاتي خدا رخ نميدهد. بنابراين كساني كه لازمة «بدا در علم» را ناداني خدا ميدانند، ميان علم ذاتي و علم فعلي، خلط كردهاند و معناي علم فعلي را درنيافتهاند.
اينكه برخي لازمة نسبت دادن بدا به خداوند را ناداني خدا ميدانند، دليل ديگري نيز دارد و آن، قياس خدا با انسان است؛ همان چيزي كه در مباحث اعتقادي، بايد بهشدت از آن پرهيز كرد؛ چراكه به فرمودة امام رضا(ع): «إنَّهُ مَن يَصِفُ رَبَّهُ بِالقِياسِ لا يزالُ الدَّهرَ فِي الالتِباس» (مجلسي، 1404ق، ج3، ص297)؛ هر كس پروردگارش را با قياس [به بندگان] توصيف كند، همواره روزگار در اشتباه است.
براي ما انسانها در كارهايي بدا حاصل ميشود و به رأي جديدي ميرسيم، كه اغلب بر در اثر اطلاعات جديد و آگاهي بيشتر ماست. مخالفان بدا همچون قفاري، همين حالت را دربارة خدا نيز جاري ميدانند. چنين تفسيري از بدا، بر اساس قياس خالق به مخلوق است و مورد پذيرش پيروان اهلبيت(ع) نيست. امام صادق(ع) ميفرمايد:
«مَن زَعَمَ أنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ يَبدو لَهُ في شَيءٍ لَم يَعلَمهُ أمسِ فَابرَؤُوا مِنهُ» (همان، ج4، ص111)؛
هر كه بگويد براي خداوند عزوجل دربارة چيزي بدا حاصل شده كه آن را ديروز نميدانسته، از او بيزاري بجوييد.
بنابراين به اعتقاد اماميه، منشأ بداي خداوند، ناداني نيست؛ چراكه در ميان علماي اماميه، حتي يك نفر را نيز نميتوان يافت كه بداي ناشي از ناداني را به خدا نسبت دهد و اگر كسي به چنين بدايي كه همان بداي موجود در ميان انسانهاست معتقد باشد، با اين اعتقادش علم مطلق خدا را انكار كرده و اعتقادي باطل و بر خلاف ضروريات عقايد اسلامي دارد.
استناد شيعه به آية يمحو الله
در پاسخ به ايراد قفاري دربارة استناد شيعه به آية يمحو الله، بايد گفت كه مقصود از بدا، همين «محو و اثبات، با دانش و قدرت و ارادة خداوند» است و اين سخن كه: «محو و اثبات، با دانش و قدرت و ارادة خداوند انجام ميپذيرد، بيآنكه برايش بدايي پيدا شود» (قفاري، بيتا، ج 3، ص 945) مستلزم اجتماع نقيضين است؛ چراكه معنايش، اين است: «براي خدا بدا حاصل ميشود، بيآنكه براي او در چيزي بدا پيدا شود».
فرض سخن قفاري، اين است كه نسبت دادن بدا به خداوند، به ناداني او باز ميگردد؛ چراكه او ميگويد: «چگونه براي خدا توهمِ بدا شود، درحاليكه اصل كتاب، در نزد اوست؟» اين فرض، نادرست و بر خلاف نصوص احاديث اماميه است كه پيشتر نقل شدند. امام صادق(ع) در اينباره ميفرمايد:
«إنّ للّهِ عِلمَينِ: عِلمٌ مَكنونٌ مَخزونٌ لا يَعلَمُهُ إلّا هُوَ، مِن ذلِكَ يَكونُ البداءُ، وعِلمٌ عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ وأنبِياءَهُ فَنَحنُ نَعلَمُهُ» (كليني، 1362، ج1، ص147؛ صدوق، 1398ق، ص443؛ صفار قمي، 1404ق، ص 109)؛ خداوند، دو گونه علم دارد: علم مكتوم و اندوخته كه جز خود او، كسي از آن اطلاعي ندارد، و بدا از اين علم خداست [به اين معنا كه بدا از علم ذاتي و ازلي الهي است كه دستخوش تغييرات نميشود و همواره ثابت و لايتغير است]؛ و علمي كه به فرشتگان و فرستادگان و پيامبرانش آموخته است و ما هم آن را ميدانيم.
در حديثي ديگر از امام صادق(ع) آمده است:
«كُلُّ أمرٍ يُريدُهُ اللّهُ فَهُوَ في عِلمِهِ قَبلَ أن يَصنَعَهُ، ولَيسَ شَيءٌ يَبدو لَهُ إلّا وقَد كانَ في عِلمِهِ، إنَّ اللّهَ لا يَبدو لَهُ مِن جَهلٍ» (مجلسي، 1404ق، ج4، ص121)؛ هر چه را كه خداوند بخواهد، قبل از آنكه آن را بسازد، در علم او هست؛ و براي خدا در هيچ چيزي بدا پيدا نميشود، مگر اينكه در علم او هست. بداي خدا، ناشي از جهل نيست.
توضيحات پاسخ به تعارض بدا با علم ازلي خداوند دقيقاً در همين جا نيز تكرار ميشود.
همسويي شيعه با يهود در پذيرش بدا
مهمترين اثر اعتقاد به بدا، اثبات قدرت مطلق خداست؛ چراكه بر اساس امكان بدا براي خداوند، تا زماني كه فعل و رويدادي ويژه در عالم رخ نداده، ممكن است كه خدا تقدير را عوض كند و آن رويداد خاص واقع نشود؛ حتي اگر مشيت و تقدير و قضاي او به آن حادثه تعلق گرفته باشد. ازاينرو، هيچ چيز حتي قضا و قدر الهي نميتواند قدرت و مالكيت خدا را محدود سازد و دست او را ببندد. قرآن كريم ميفرمايد: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ» (مائده: 64)؛ و يهود گفتند دست خدا، بسته است؛ دستهاي خودشان بسته باد و به سزاي آنچه گفتند، از رحمت خدا دور باشند! بلكه هر دو دست او گشاده است. [خدا] هرگونه بخواهد، ميبخشد.
مقصود يهود از «دست خدا بسته است»، اين بود كه خداوند، از كار تدبير و تقدير، فارغ شده و ديگر نه ميافزايد و نه ميكاهد (ر.ك: صدوق، 1398ق، ص 167؛ عياشي، بيتا، ج1، ص330). در نتيجه خداوند سبحان در ردّ سخن آنان، فرمود: «غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ» (صدوق، 1398ق، ص 167).
بدينسان اعتقاد به بدا كه اعتقاد به باز بودن دست خدا در تقديرات است، ردّ اعتقاد يهود به بسته بودن دست خداست و كساني كه منكِر بدا بهمعناي صحيح آن هستند، در صف يهود قرار دارند. از سويي ديگر قفاري، شيعه را به همسويي با يهود در اعتقاد به بدا متهم ميكند (قفاري، بيتا، ج3، ص939)؛ درحاليكه بر اساس اين آية شريف، خودِ آناناند كه با يهود، همسو هستند.
ضمن اينكه طرح مسئله از سوي قفاري تناقص دارد و جعلي است و اصل داستان عبداللهبن سبأ داراي دو روايت است (عسكري، بيتا؛ جعفري، 1379، ص 84-97). دربارة داستان مختار نيز اختلافاتي تاريخي بسياري در ميان است و نميتوان يك روايت تاريخي از مختار را دستمايهاي عليه شيعه قرار داد. به علاوه اعتقاد مختار به بدا با فرض صحت نيز نميتواند حاكي از اعتقاد همة شيعيان اثنيعشري و پيروان اهلبيت پيامبر(ص) باشد (ر.ك: شهيدي، 1383، ص 173 به بعد).
انگيزة جعل آموزة بدا در شيعه
يكي از اتهامات قفاري به شيعه، اين است كه شيعه، آموزة «بدا» را ابداع كرده تا بتواند آن دسته از اخبار و وعدههاي امامان خود را كه تحقق نيافتهاند، (مجلسي 1404ق، ج4، ص94 به بعد) توجيه كند. پاسخ اين اشكال روشن است. پيامبران و امامان(ع)، هيچگاه از تقديرات بداپذير، بهطور مطلق، خبر نميدهند. به ديگر سخن، اگر اخبار معصومان از آينده، مطلق باشند و هيچ قيدي با آنها همراه نباشد، قطعاً واقع خواهند شد و اگر اين اخبار با قيودي همچون «و للّه فيه المشيّة» همراه باشند، در آنها امكان بدا هست. در احاديث نيز وارد شده است كه خداوند، پيامبرش را دروغگو نميكند. امام باقر(ع) ميفرمايد: «فَما عَلَّمَهُ مَلائِكَتَهُ ورُسُلَهُ فَإِنَّهُ سَيَكونُ، لا يُكَذِّبُ نَفسَهُ ولا مَلائِكَتَهُ ولا رُسُلَهُ» (كليني، 1362، ج1، ص147)؛ آنچه خداوند به فرشتگان و فرستادگانش آموخته، واقع خواهد شد. خداوند، نه خود و نه فرشتگان و نه فرستادگانش را دروغگو نميكند.
بر خلاف آنچه قفاري تبليغ ميكند كه هيچيك از اخبار امامانِ اهلبيت(ع) واقع نشده است، بايد گفت كه همة پيشبينيهاي امامان تحقق يافتهاند و هيچ خبر مطلقي از آنان وجود ندارد كه كذبش اثبات شده باشد. اگر قفاري كتابهاي حديث شيعه را مطالعه كرده بود و كمي صداقت به خرج ميداد، خبرهاي پرشماري را مييافت كه همگي عيناً واقع شدهاند. علّامه حلّي در كتاب كشف اليقين، 15 خبر غيبي اميرمؤمنان را نقل كرده است كه همگي عيناً واقع شدهاند. از جمله، اين سخن امام(ع) به طلحه و زبير است، هنگامي كه آن دو از ايشان رخصت طلبيدند كه به عمره بروند: «نه، به خدا سوگند! شما قصد عمره نداريد و ميخواهيد به بصره برويد. خداوند متعال، نيرنگ آنان را باز خواهد گرداند و مرا بر آنها چيره خواهد كرد»؛ و هماني شد كه فرموده بود. همچنين است سخن ايشان به هنگام جلوس براي بيعت گرفتن: «از سوي كوفه، هزار مرد، نه يكي كم و نه يكي زياد، ميآيند و با من بيعت ميكنند كه تا پاي جان بايستند».
ابن عبّاس گفت: من بيتابي كردم و نگران شدم كه مبادا از تعداد افراد يادشده چيزي كم باشد و يا زياد، و همينطور غصهناك بودم و آنها را ميشمردم تا نهصد و نود و نه نفر را شمردم و جمعيت آنها به پايان رسيد. همينطور كه در انديشه آن بودم، شخصي را ديدم كه ميآيد و او اويس قرني بود و به اين ترتيب، تعداد كامل شد (حلّي، 1411ق، ص90 به بعد).
قفاري براي درستي ادعاي خود، دستكم بايد چند مورد از اخباري را كه كذب آنها اثبات شده، ارائه كند. البته وي تنها يك مورد را نقل ميكند و ميگويد: در روايتي طولاني در تفسير القمّي، از پايان دولت بنيعباس خبر داده شده است (قفاري، بيتا، ج3، ص942). اما وقتي به تفسير القمي مراجعه ميكنيم، چنين مييابيم: گفتم: فدايت گردم! در چه زماني، آن به وقوع ميپيوندد؟ فرمود: وقتي در اينباره براي ما تعيين نشده است (صفّار قمي، 1404ق، ج1، ص310). گفتني است كه هرچند در احاديث اهل بيت(ع)، زمان دقيقِ به پايان رسيدنِ دولت بنيعباس روشن نشده است، در همين روايت و احاديث رسيده از امام علي(ع)، وضعيت اين حكومت و سلطاني كه آن را ساقط ميكند، آمده است و در واقعيت خارجي نشانهاي كه كذب اين مضامين را ثابت كند وجود ندارد؛ بلكه بر اساس همين احاديث، پدر علّامه حلي پيش از فتح بغداد، به هولاكو نامه نوشت و جان مردم حلّه را نجات داد (حلّي، 1411ق، ص101).
علم غيب امامان و بدا
همانگونه كه در قسمت انگيزة شيعه براي اعتقاد به بدا گفتيم، قفاري درصدد است كه بدا را پوششي براي سست بودن علم غيب معتقد شيعيان جلوه دهد و به احاديثي تمسك جسته است (ر.ك: قفاري، بيتا، ج3، ص947-948) كه اهلبيت(ع) از ترس بدا از اموري غيبي خبر نميدادند و از سويي ادعاي داشتن چنين علمي را ميكردند.
در اينباره بايد گفت: مسئلة غيب و علم به آن، در منابع وحياني ريشه دارد. از مجموع آيات و روايات مربوط به اين موضوع چنين استفاده ميشود كه دو قسم علم غيب وجود دارد: «علم غيب محدود» و «علم غيب نامحدود». آنچه بهطور قطع تمام مباني و رويكردهاي متفاوت علماي اسلامي را دربرميگيرد اين است كه علم غيب نامحدود (مطلق)، تنها و بالذات در اختيار خداوند است؛ اما علم غيب محدود (نسبي) ـ صرفنظر از بحثهاي مفهومي ـ با توجه به ظرفيتها و استعدادهاي متفاوت بشري، در اختيار غيرخداوند قرار ميگيرد. پس باب غيب به هر طريق بر روي انسانها باز است و اتصال به جهان غيب و اطلاعيافتن از آن براي غيرخداوند ممكن است (ر.ك: ابنحنبل، 1313ق، ج5، ص388؛ خطيب بغدادي، بيتا، ج 2، ص 48ـ49؛ مجلسي، 1362، ج26؛ كليني، 1405ق، ج1، ص127ـ151؛ نمازي شاهرودي، 1377، ج 1؛ كاظميني بروجردي، 1350، ص 321).
انديشمندان شيعه دو نگرش اساسي دربارة گسترة علم غيب امامان شيعه(ع) و پيامبر(ص) مطرح كردهاند:
الف) علم غيب نامحدود و نامتناهي پيامبر و امامان(ع): برپاية اين ديدگاه پيامبر و امامان(ع) بدون هيچ محدوديتي از علم غيب برخوردارند و هر آنچه خداوند كمّاَ و كيفاً از علوم غيبي آگاه است، ايشان نيز ميدانند و تنها تفاوتي كه علمشان با علم خداوند دارد، اين است كه علم خداوند ذاتي و بالاصاله است و علم پيامبر و امام غيرذاتي و بالعرض؛ زيرا خداوند واجبالوجود است و پيامبر و امام ممكنالوجودند. البته باورمندان به اين نظر نميخواهند بين خدا و خلق او وحدتي قايل شوند و شريكي براي خداوند قرار دهند؛ بلكه به جنبة وجوبي ذات حق و امكاني بودن ماسواي حق (حتي پيامبران و امامان) توجه داشتهاند و ذات واجب را وجود محض ميدانند. اين ديدگاه به نقل از شيخ مفيد مورد قبول نوبختيان (مفيد، 1413ق، ص77)، فيلسوفان صدرايي، عارفان و متكلمان متأخر قرار گرفته است. مستندات اين نگرش بدين قرارند:
1. برخي از آيات قرآن كريم كه مُثبت غيبداني بعضي افراد است و ميتوان از اطلاق آن، غيبداني مطلق را برداشت كرد. براي نمونه خداوند در قرآن كريم ميفرمايد: ««عَالِمُ الْغَيبِ فَلَا يظْهِرُ عَلَي غَيبِهِ أَحَدًا؛ إِلَّا مَنِ ارْتَضَي مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يسْلُكُ مِنْ بَينِ يدَيهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا» (جن: 26-27)؛
2. دستهاي از رواياتي كه در مجامع روايي و در ابواب گوناگون، فراوان ذكر شدهاند كه در اينجا به مضاميني از آن روايات اشاره ميكنيم: «إنّ الإمام خليفة الله و مرجع النّاس في كلّ الأمور» (صدوق، 1398ق، ص275، 421 و 423)؛ «الإمام وارث النّبي صلي الله عليه وآله وسلم و جميع الأنبياء و الائمة من قبله» (كليني، 1405ق، ج1، ص221، 237، 255 و 256؛ صفار قمي، 1404ق، ج3، ص134)؛ «الإمام خزان علم الله و غيبة علمه» (كليني، 1405ق، ج1، ص192-193؛ صفار قمي، 1404ق، ج2، ص152؛ نهجالبلاغه، خ 2)؛ «الإمام عالم بالقرآن كلّه و سنّة نبيه» (كليني، 1405ق، ج1، ص228؛ ج4، ص261؛ عطاردي قوچاني 1367، ج1، ص321)؛ «الإمام عالم بجميع ما يحتاج اليه النّاس كلّه» (كليني، 1405ق، ج1، ص199؛ مفيد، 1339، ص303)؛ «الإمام عالم بما كان و ما يكون و ما هو كائن» (صدوق، 1398ق، ص305؛ كليني، 1405ق، ج1، ص260-262)؛ «الإمام عالم لباقي السماوات والأرض وما فيهما من رطب و يابس» (كليني، 1405ق، ج1، ص261؛ صدوق، 1404ق، ص 185؛ مجلسي، 1362، ج37، ص204) و... .
عدهاي از علما نيز با رويكرد عرفاني و تبيين جايگاه انسان كامل، انسان را خليفه و جانشين خداوند ميدانند؛ خليفهاي كه مظهر تام و تمام همة اوصاف الهي است و همة صفات و اسماي ربوبي اعم از اسماي مستأثر و غيرمستأثر در او تجلي مييابند. از جملة آن صفات، علم خداوند است كه نامحدود و نامتناهي است. (ر.ك: نادم، 1388، ص27-48). پيروان مكتب حكمت متعاليه نيز به علم امام همچون عرفا باورمندند و در اين مسير استدلالاتي عقلي نيز ارائه ميكنند (ر.ك: همان). البته گفتني است كه در بين علماي متأخر، اعم از عقلگرايان، عارفان، نقلگرايان و محدثان اين نگرش طرفداران بيشتري نسبت به نگرش ديگر دارد (ر.ك: مظفر، 1402ق).
ب) علم غيب محدود و متناهي پيامبر و امامان(ع): شمار فراواني از متكلمان اماميه بهويژه در قرون متقدم به محدود بودن علم غيب امامان(ع) و پيامبر(ص) معتقد شدهاند. اين ديدگاه مورد توجه متكلماني مانند شيخ مفيد (مفيد، 1413ق، ص 77)، مرحوم كراجكي (كراجكي، 1985م، ج1، ص242)، سيد مرتضي (شريف مرتضي، 1250ق، ص 180؛ همو، 1410ق، ج2، ص36 و40؛ مفيد، 1396ق، ج1، ص74 و ج2، ص274-276)، شيخ طوسي (طوسي، 1362، ص813-817)، علامه حلّي (حلّي، 1401ق، ص 148؛ مجلسي، 1369، ج3، ص126؛ همو، 1362، ج42، ص259) و بسياري از شاگردان آنها قرار گرفته است. مستندات اين نگرش بدين قرارند:
1. آياتي كه علم غيب را ويژه خدا معرفي و از غير او نفي ميكنند، مانند «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيبِ لا يعْلَمُها إِلَّا هُوَ» (انعام: 59)؛ كليدهاي غيب نزد خداست كه جز او كسي آنها را نميداند. و «قُلْ لا يعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيبَ إِلَّا اللَّهُ» (نمل: 65)؛ بگو هيچيك از كساني كه در آسمانها و زمين هستند غيب را نميدانند، جز خدا. همچنين دربارة پيامبر(ص) ميفرمايد: «قُلْ لا أَقُولُ لَكمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيبَ» (انعام: 50)؛ بگو من به شما نميگويم خزاين خداوند نزد من است، و من غيب را نميدانم، و در آية ديگري ميخوانيم: «وَ لَوْ كنْتُ أَعْلَمُ الْغَيبَ لَاسْتَكثَرْتُ مِنَ الْخَيرِ» (اعراف: 188)؛ اگر من غيب را ميدانستم خير فراواني براي خود فراهم ميكردم، و سرانجام در آية 20 سورة يونس آمده است: «فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيبُ لِلَّهِ»؛ بگو غيب مخصوص خداست.
2. روايات پرشماري در محدوديت علم غيب ائمه وارد شده كه ظواهر آنها مستمسك قايلان به اين ديدگاه قرار گرفته است؛ از اين جملهاند:
الف) رواياتي كه ذيل آيات مربوط به اختصاصي بودن علم غيب به خداوند آمدهاند (ر.ك: طبرسي، 1378، ج8، ص324؛ فيض كاشاني، بيتا، ج4، ص102)، مانند: «ان من العلم ما استاثر الله به ولم يطلع عليه أحد»؛ (صفار قمي، 1404ق، ج2، ص129)؛ «ان لله علمين علماً عاماً خاصاً لم يطلع عليه أحد» (همان)؛ «ان لله علم لم يقضيه إلي الملائكة وكان في عالم القدر» (كليني، 1405ق، ج1، ص256)؛
ب) روايات مربوط به تفاوت علمي انبيا و ائمه(ع) مانند: «الائمة بعضهم أفضل من بعض إلاّ في علم الحلال والحرام»؛ (مجلسي، 1362، ج89، ص95)؛ «إن الإمام أعلم من سليمان» (كليني، 1405ق، ج1، ص261؛ صدوق، 1404ق، ج1، ص233)؛ و «إن موسي أعلم من الخضر وإن الامام افضل منهما» (فيض كاشاني، بيتا، ج3، ص252؛ صفّار قمي، 1404ق، ج2، ص36)؛
ج) رواياتي كه پيامبر(ص) و ائمه(ع) از خود نفي غيبداني ميكنند (طوسي، 1348، ش292، 530، 532؛ كليني، 1405ق، ج1، باب نادر من الغيب؛ نهجالبلاغه، خ 128؛ مجلسي، 1369، ج1، ص186)؛
رواياتي كه در ابواب فقهي آمدهاند مبني بر اينكه امام از بعضي مسائل فقهي آگاهي ندارد (طوسي، 1390ق، ج1، ص91؛ خوئي، 1388، ج2، ص433) و يا اينكه خودشان به عدم آگاهي خود اعتراف كردهاند؛ مانند جريان فرستادهشدن امام علي(ع) توسط پيامبر(ص) به يمن و سخن امام كه فرمود: «ليس لي علم بالقضاء» (مجلسي، 1362، ج21، ص160؛ طبرسي، 1380، ج2، ص278-279).
دربارة ديدگاههاي مزبور چند نكته داراي اهميت است:
1. با توجه به سير تاريخي و تطور علم غيب، به اين نتيجه ميرسيم كه نگرش دوم بيشتر در دورههاي متأخر شيوع يافته و از سويي متأثر از حاكميت مباحث عرفاني و فلسفي در حوزههاي فكري شيعه است. اين در حالي است كه در آثار كلامي گذشته، بحث علم غيب ـ آنگونه كه در آثار دوران متأخر مطرح شده ـ مشاهده نميشود. در هر صورت اين نگاه دربارة علم غيب پيامبر و امام، بهتازگي بر فضاي ذهني علما و دانشمندان شيعي (با رويكردهاي متفاوت) حاكم شده است (نادم، 1388، ص411-412 و 473-487). ضمناً نگرش نخست همانطور كه اشاره رفت، با برخي آيات و روايات مربوط به علم غيب سازگاري ندارد؛ مگر اينكه با توجيه و تأويل اين آيات و روايات بتوان به چنين باوري رسيد. البته تأويلهايي كه عالمان اسلامي در توجيه نامحدود بودن علم غيب امامان و پيامبر بيان كردهاند، بسيار درخور تأمل و برخاسته از تفكري عميق است. با اين توضيح، به نظر ميرسد كه نگرش فراگير و عامي كه از آغاز پيدايش مباحث كلامي، بهويژه پس از زمان غيبت امام عصر ـ مطرح بوده، مؤيد محدود بودن علم غيب پيامبر و امام است. بنابراين حاصل شدن علم غيب اولاً به اعلام الهي توسط وحي و الهام است؛ ثانياً ارادة غيبي و الهي در آن دخالت قطعي دارد؛ بنابراين خداوند چنانچه بخواهد و صلاح بداند، علمي را به وسيلة وحي و الهام در اختيار پيامبر و امام قرار ميدهد. پس «اطلاق» معنايي ندارد؛
2. شايد بتوان دو ديدگاه را با هم جمع كرد و محدود خواندن علم امامان را مربوط به دانش فعلي ايشان دانست؛ وگرنه اگر امام اراده كند، ميتواند از آنچه ميخواهد آگاهي يابد؛
3. با پذيرفتن هر كدام از ديدگاههاي مزبور هيچ شبههاي از شبهات قفاري وارد نيست و شباهتي ميان علم الهي و علم امامان(ع) نخواهد بود. چه اينكه بنا بر ديدگاه نخست، علم الهي بالذات است، و علم امام بالعرض است و همة هويت خود را از علم ذاتي گرفته است. به عبارتي اين دو علم از نظر كيفي با يكديگر تفاوت بسيار دارند و بنابر ديدگاه دوم، علاوه بر ذاتي و عرضي بودن، از نظر كمي نيز داراي افتراقاند؛ يعني يكي محدود و ديگري نامحدود است. بنابراين تفاوت كمّي و كيفي در علم الهي و علم امامان(ع) مانع از شبهاتي است كه قفاري و ديگر مخالفان تشيع بيان كردهاند.
بيان اين نكته خالي از لطف نيست كه در بسياري موارد، امامان اخباري از غيب دادهاند كه محقق شده و در بسياري از روايات در عين اعتراف به علم به غيب به تغيير تقدير بر اساس امكان بدا اشاره كردهاند. براي نمونه امام باقر(ع) از پدر بزرگوارش امام زينالعابدين(ع) چنين روايت ميكند:
لَولا آيَةٌ في كِتابِ اللّهِ لَحَدَّثتُكُم بِما يَكونُ إلي يَومِ القِيامَةِ، فَقُلتُ لَهُ: أيَّةُ آيَةٍ؟ قالَ: قَولُ اللّهِ عز و جل: «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَآءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ» (مجلسي، 1362، ج4، ص118)؛ اگر يك آيه در كتاب خدا نبود، همة حوادثي را كه تا قيامت رخ ميدهند، برايتان ميگفتم. به او عرض كردم: اين كدام آيه است؟ فرمود: گفتة خداوند عزوجل: «خداوند، آنچه را بخواهد، محو يا اثبات ميكند و اصل كتاب، در نزد اوست».
نتيجهگيري
استعمال بدا دربارة انسان با توجه به معناي لغوي آن عمدتاً بر تغيير عقيده بر اساس معرفت و دانشي نو يا وضعيتي جديد كه ارمغان بازنگري در مطلبي است، دلالت دارد. چنين اتفاقاتي بارها براي انسان روي ميدهند، كه ناشي از عدم آگاهي بشر به همة جوانب و پيشامدهاست؛ اما چنين فرضي در مورد خداوند سبحان كه علم ازلي نامتناهي به همة اشيا دارد، محال است. به ديگر سخن آنچه در لوح محفوظ ثبت است، هيچگاه تغيير نكرده و نخواهد كرد و علم به محتويات آن تنها نزد خداوند تبارك و تعالي است؛ اما هر آنچه در لوح محو و اثبات ثبت شده، درخور تغيير و بداپذير است و بسياري از غيبدانيها مستند به محتويات اين لوحاند. بدا در علم هم ناظر به تغييرات در اين مرتبه است. آگاهي ظاهري انسان به علل و اسباب ناقصه و نيز عدم اطلاع كافي از شرايط و موانع، تصوري را ايجاد ميكند كه امكان عدم تحقق آن عقلاً جايز است. بدين جهت اگر در مسئلهاي به فقدان شرط يا وجود مانع برخورد كرديم و خلاف آنچه پيشبيني ميكرديم تحقق يافت، براي ما بدا حاصل ميشود؛ اما براي ذات الهي كه تمام امور را در خزانة لايزال خود دارد نميتوان چنين حالتي را متصور شد؛ بدين معنا كه علم ذاتي و ازلي الهي كه لايتغير بوده، در امّ الكتاب ثبت است، بر همة تغييرات و امور حتمي بدون تغيير تعلق ميگيرد و مطلب پوشيدهاي قابل تصور نخواهد بود. بنابراين وقوع بدا براي خداوند استعمالي مجازي است و تنها دربارة بندگان بهصورت حقيقي استعمال ميشود.
در پايان بايد گفت كه شيعة اثناعشري نيز از گفتههاي مزبور مستثنا نيست و هيچيك از عالمان اين مذهب نسبتهاي ناروايي چون جهل و عجز را بر اثر استعمال بدا براي خداوند جايز نميشمارند. كلام قفاري نيز سرشار از اتهامهاي بيپايه و اساسي است كه يا بر اثر كجفهمي او از روايات اهلبيت(ع) دربارة بدا يا استعمال بدا از ديدگاه متكلمان امامي مطرح شده يا به واسطة غرضورزي آشكاري است كه در تخريب اهلبيت عصمت و طهارت(ع) پيش گرفته و درصدد تضعيف جايگاه اهلبيت(ع) و انتساب شيعه به غلو و كفر و شرك برآمده است. همانگونه كه گفتيم اهلبيت عصمت و طهارت بارها در عبارات خود به بداپذيري وقايع و حوادثي كه به آن علم داشته و از آن خبر دادهاند، اذعان كردهاند و برخي امور را تنها معلوم عند الله دانستهاند كه در لوح محفوظ ثبت شدهاند.
همچنين روش شد كه علم غيب امامان با اتخاذ هر نگرشي دربارة علم غيب و قلمرو آن، باز تفاوتي بارز با علم غيب الهي دارد و هيچگونه شباهت يا برترياي نسبت به خداوند را براي ائمه به اثبات نميرساند. بنابراين با تفسير كلمات علما و با عنايت به روايات اهلبيت(ع) دربارة بدا، روشن شد كه نسبتهاي قفاري به شيعه دربارة بدا، يعني انتساب عجز و جهل به خداوند و برتري دادن امامان بر خالق و نيز توجيه اخبار و علوم غيبياي كه اهلبيت(ع) مطرح كردهاند اما محقق نشده است، بيپايه و فاقد وجاهت علمي است.
منابع
نهجالبلاغه (1379)، تهران، نشر روزگار
ابنحنبل، احمدبن محمد (1313ق)، مسند، مصر، دارالفكر.
جعفري، يعقوب، «بحثي درباره لوح محفوظ و لوح محو و اثبات»، (تابستان 1379)، كلام اسلامي، ش 34، ص 84-97.
حلّي، حسنبن يوسف (1401ق)، أجوبة المسائل المهنائية، قم، مطبعة الخيام.
ـــــ (1411ق) ، كشف اليقين، بيجا، مؤسسه چاپ و انتشارات.
حميري قمي، عبدالله بن جعفر (1413ق)، قرب الاسناد، قم، مؤسسه آلالبيت.
خطيب بغدادي، احمدبن علي (بيتا)، ز أو مدينة الاسلام، بيروت، دارالكتب العلمية.
خوئي، سيدابوالقاسم (1388)، البيان في تفسير القرآن، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.
شريف مرتضي، علم الهدي (1250ق)، تنزيه الانبياء، قم، الشريف الرضي.
ـــــ (1410ق)، الشافي في الإمامة، تحقيق و تعليق سيدعبدالزهراء حسيني، چ دوم، تهران، مؤسسة الصادق(ع).
شهيدي، سيدجعفر (1383)، تاريخ تحليلي اسلام، تهران، علمي و فرهنگي و مركز نشر دانشگاهي.
صدوق، محمد بن علي (1398ق)، التوحيد، قم، جامعه مدرسين.
ـــــ (1404ق)، عيون اخبار الرضا(ع) ، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
ـــــ (1404ق)، من لا يحضره الفقيه، تصحيح علياكبر غفاري، قم، دفتر انتشارات اسلامي.
صفّار قمي، محمدبن حسن (1404ق)، بصائر الدرجات، قم، كتابخانه آية الله مرعشي نجفي.
طبرسي، حسنبن علي (1380)، اسرار الإمامة، مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي.
طبرسي، فضلبن حسن (1378)، مجمع البيان في التفسير القرآن، تهران، المجمع العالمي للتقريب بين المذاهب، الإسلامية.
طوسي، محمدبن حسن (1362)، تمهيد الاصول في علم الكلام، تصحيح عبدالمحسن مشكاة الديني، تهران، دانشگاه تهران.
ـــــ (1348)، الرجال كشي (اختيار معرفة الرجال)، مشهد، دانشگاه مشهد.
ـــــ (1390ق)، استبصار فيما اختلف من الأخبار، تهران، دارالكتب الإسلامية.
عسكري، سيد مرتضي (بيتا)، عبدالله بن سبأ و ديگر افسانههاي تاريخي، تهران، كوكب.
عطاردي قوچاني، عزيزالله (1367)، مسند الامام الكاظم موسي بن جعفر(ع)، مشهد، كنگره جهاني امام رضا(ع).
عياشي، محمدبن مسعود (بيتا)، تفسير عياشي، تهران، المكتبة الاسلامية.
فيض كاشاني، محمدبن مرتضي (بيتا)، تفسير صافي، مشهد، دارالمرتضي.
قفاري، ناصر، اصول مذهب الشيعه الاماميه الاثني عشريه عرض و نقد، نسخه pdf.
قمي، عليبن ابراهيم (1404ق)، تفسير القمي، ط. الثالثه، قم، مؤسسة دار الكتاب للطباعة والنشر.
كاظميني بروجردي، محمدعلي (1350)، جواهر الولاية (در خلافت و ولايت تشريعي و تكويني چهارده معصوم(ع))، تهران، مسجد ميدان خراسان.
كراجكي، محمدبن علي (1985م)، كنز الفوائد، بيروت، دارالاضواء.
كليني، محمدبن يعقوب (1362)، الكافي، چ دوم، تهران، اسلاميه.
ـــــ (1405ق)، الكافي، بيروت، دارالأضواء.
مجلسي، محمدباقر (1362)، بحار الأنوار، تهران، دارالكتب الإسلاميه.
ـــــ (1369)، مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، تهران، دارالكتب الاسلامية.
ـــــ (1404 ق)، بحارالأنوار، بيروت، مؤسسة الوفاء.
مظفر، محمدحسين (1402ق)، علم الامام(ع) بيروت، دارالزهراء.
مفيد، محمدبن نعمان (1339)، الاختصاص، قم، بصيرتي.
ـــــ (1396ق)، الفصول المختارة من العيون و المحاسن، قم، مكتبة الداوري.
ـــــ (1413ق)، اوائل المقالات في المذاهب المختارات، تهران، دانشگاه تهران.
نادم، محمدحسن (1388)، علم امام ( مجموعه مقالات)، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
نمازي شاهرودي، علي (1377)، علم غيب، تهران، نيك معارف.