بازخواني براهين قرآني عصمت در قرون نخستين
سال اول، شماره اول، بهار 1389، ص 133 ـ 162
محمدحسين فارياب
چكيده
نوشتار حاضر با رويكرد تحليلي، به بازخواني و بررسي نقلي رايج متكلمان اماميه در پنج قرن نخست هجري دربارة عصمت امام(ع) ميپردازد. از آنجا كه بيشتر برهانهاي دالّ بر عصمت امام، كه امروزه ارائه ميشود، شكل تكامل يافتهاي از ارائه شده در قرون نخستين است، نويسنده با هدف آشنايي با پيشينه اين برهانها، به معرفي و بررسي آنها پرداخته است. هر چند نقطه آغاز تسمك به برهانهاي نقلي براي اثبات عصمت امام(ع) در قرن دوم هجري و به وسيله هشامبنحكم بوده است، اما نميتوان از تلاشهاي مرحوم شيخ مفيد و ابوالصلاح حلبي در متقنساختن انديشه عصمت امام از طريق ارائه متنوع نقلي در اين باره ناديده انگاشت.
در مجموع، ده برهان نقلي دربارة عصمت امام(ع) قابل شناسايي است كه در اين نوشتار به بررسي پنج آيه از آيات مورد نظر خواهيم پرداخت.
كليد واژهها: عصمت، برهان عقلي، قلمرو عصمت.
مقدمه
شيعه اماميه با اعتقاد به آسماني بودن آموزه فخيم و متعالي «امامت» و انحصار آن در ائمه اثني عشري با عناوين و اسامي معين، تلاش فراواني براي تبيين جوانب اين آموزه كرده است. در ميان مسايل مربوط به امامت، «عصمت» يكي از مهم ترين مسايلي است كه همواره ذهن متكلمان را به خود مشغول كرده است. لزوم مبرهن ساختن آموزه عصمت امام، كه يكي از ويژگي هاي انحصاري شيعه اماميه است، متكلمان اماميه در طول تاريخ بسيار به آن توجه كردهاندازاينرو، شاهد اقامه برهانهاي متعدد بر آن هستيم.
مطالعه برهانهاي اقامه شده در گذشته و مقايسه با برهانهاي متداول، از جمله مسايل است كه در استحكام آنها و نيز اطمينان قلبي در نتيجه، بخشي بروي آنها بسيار مؤثر است.
در اين ميان، برهانهاينقلي سهم بسزايي در ميان برهانهاي دالّ بر عصمت دارند. اين نوشتار، به بررسي برهانهاي اقامه شده از سوي متكلمان شيعه اماميه در پنج قرن نخست هجري ميپردازد.
گفتني است حصر برهانهاي ارائه شده در اين نوشتار تا قرن پنجم، به اين دليل است كه بيشتر اين برهانها براي اثبات عصمت امام پس از قرن پنجم، به همان برهانهاي پنج قرن نخست هجري برمي گردند.
متكلماني كه در حوزه پنج قرن نخست هجري حضور داشته و به اقامه برهان نقلي براي مسئله عصمت پرداخته اند، عبارتاند از: هشامبنحكم،(199ق)، شيخ مفيد(413ق)، سيد مرتضي(436ق)، ابوالصلاح حلبي(447ق)، ابوالفتح كراجكي(449ق) و شيخ طوسي(460ق). از آنجا كه در اين نوشتار از واژه «قلمرو عصمت» بسيار استفاده شده، آشنايي با اين مفهوم پيش از ارائه برهان، ضروري است.
چيستي قلمرو عصمت
از ابعاد گوناگون به عصمت امام ميتوان توجه كرد: عصمت امامت را ميتوان پيش و پس از امامت از چند بعد مورد توجه قرار داد:
1. عصمت از گناه؛
2. عصمت از ترك اولي؛
3. عصمت از اشتباه در امور عادي زندگي؛
4. عصمت از اشتباه در مرحله عمل به دين؛
5. عصمت از اشتباه در تبيين دين؛
6. عصمت از اشتباه در نظريههاي علمي غير ديني؛
مجموع ابعاد قابل تصور در بحث از عصمت، دوازده بُعد است كه به مجموع آنها قلمرو عصمت گفته مي شود؛ بدين معنا كه وقتي متكلمي قائل به عصمت امام است، منظورمان بايد قلمرو عصمت را روشن سازد؟ هر چند مفاهيم به كار رفته در قلمرو عصمت همگي گويا هستند، امّا لازم است «اشتباه در عمل به دين» روشن شود.
اشتباه مي تواند به دو شكل باشد؛
الف. اشتباهي كه در عالم واقع به يك عمل قبيح منجر نگردد. مانند اشتباه در انجام واجبات. مثلاً، از روي غفلت خوابي كه منجر به ترك نماز ميشود. نماز يا خواب ماندن از نماز؛
ب. اشتباهي كه در عالم واقع به يك عمل قبيح منجر نگردد. مانند كسي كه بدون علم يا اختيار مرتكب شراب خواري شود.
در كتابهاي متكلمان اماميه، اصطلاحي به نام «گناه سهوي» است كه ارائة تصوير روشن از آن چندان آسان نيست. تلاش نگارنده براي دستيابي به تعريفي از اين اصطلاح در آثار متكلمان اماميه ـ دستكم در آثار متكلمان اوليه اماميه ـ موفقيتآميز نبوده است. با اين وجود، عملي گناه است كه مرتكب آن، مكلّف بوده و از روي علم و اختيار آن را انجام داده باشد. در غير اين صورت، نميتوان چنين مردي را گناهكار ناميد. از اينرو، «گناه سهوي» مفهوم روشني ندارد. به نظر ميرسد، «گناه سهوي» عملي ـ مانند شرابخواري يا قتل و ... ـ است كه در متن واقع قبيح باشد و شخص بدون علم به موضوع يا حكم يا بدون قصد آن را انجام دهد؛ هر چند مرتكب اين عمل را نميتوان گناهكار به شمار آورد، اما نفس عمل، قبيح به شمار ميآيد. بنابراين، بايد اصطلاح گناه سهوي را بر همان اشتباه در مقام عمل به دين تطبيق نمود؛ آن اشتباهي كه منجر به وقوع يك عمل قبيح در خارج شود. اينكه گفته ميشود امام از گناه سهوي معصوم است، به اين معناست كه هيچ عمل قبيحي حتي بدون علم و اختيار از او صادر نميشود.
روشن است اگر مرحله عمل به دين را به دو مرحله مزبور و آن دو مرحله را نيز به مراحل قبل و بعد از تصدي منصب امامت تقسيم كنيم، بحث از قلمرو عصمت چهارده بُعد خواهد داشت. در اينجا برخي آيات مرتبط را مورد بررسي قرار ميدهيم:
آيات قرآني
آياتي را كه متكلمان اماميه در پنج قرن نخست هجري براي اثبات عصمت امام(ع) استفاده كردهاند، عبارتند از:
1. آيه تطهير
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» اين آيه به وسيله متكلمان مشهور شيعه مانند شيخ مفيد، سيد مرتضي و شيخ طوسي مورد استناد قرار گرفته است. به دليل شباهت نزديك اين آنان، تنها به تقرير مرحوم شيخ مفيد مي پردازيم. وي دربارة آيه تطهير مي نويسد:
مخالف و موافق نقل كرده اند كه اين آيه در خانه امّ سلمه نازل شد و رسول الله(ص) به همراه امام علي و فاطمه و امام حسن و امام حسين(ع) در خانه بودند و پيامبر اكرم(ص) آنان را با عباي خيبري پوشانيد و فرمود: «خداوندا اين افراد اهلبيت من هستند». پس خداوند اين آيه را نازل كرد و بردن رجس جز با عصمت از گناه محقق نمي شود؛ چرا كه گناهان از رجس ترين رجس ها هستند.
لازم به يادآوري است كه مرحوم شيخ اين كلام را در پاسخ كسي كه نزول اين آيه در شان پنج تن آل عبا منكر شده است، بيان مي كند. ولي كلام ايشان متضمن اين معنا است كه وي با اين آيه در صدد اثبات عصمت آنان مي باشد.
مرحوم شيخ مفيد براي اثبات عصمت، چند مقدمه را ذكر ميكند:
1. اهل بيت چه كساني هستند؟
2. مراد از رجس چيست؟
2. اذهاب رجس چه رابطه اي با عصمت دارد؟
و منظور از اراده در اين آيه چيست و چه دلالتي بر عصمت دارد؟
ايشان در پاسخ به سؤال اوّل، با بيان نقل تاريخي حديث كساء، كه مورد توافق شيعه و سني آن را قبول دارند، مصداق اهلبيت را همان پنج تن آل عبا معرفي مي كند.
در پاسخ به سؤال دوم، هر چند ايشان رجس را تعريف نكرده است، اما از عبارت وي معلوم مي شود كه معنايي را براي رجس قائل است كه قدر متيقن و به تعبير ايشان، درجه اعلي از آن، گناه است.
مرحوم شيخ در پاسخ به سؤال سوم، بر اين باور است كه وقتي رجس را قدر متيقن، گناه بدانيم، مي توان نتيجه گرفت كه اذهاب رجس، ملازم با عصمت از گناهان مي باشند.
و اما در پاسخ به سؤال آخر، ايشان با بيان اينكه اراده در اين آيه از سنخ اراده در آياتي همچون « يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ» (نساء:26) و « يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ»(بقره:185). نيست، معتقد است كه اِخبار از اراده در اين آيه، اخبار از وقوع مراد در خارج است. به بيان ديگر، منظور از اراده، همان اراده تكويني است نه اراده تشريعي، زيرا اگر غير از اين مورد نظر بود، تخصيص آن به اهل بيت(ع) معنايي نداشت.
مرحوم شيخ مفيد در كلام خود اصطلاح «اراده تكويني» و «تشريعي» را به كار نبرده است، اما مي توان مراد ايشان را در قالب اين دو اصطلاح توضيح داد: خداوند متعال يك اراده تشريعي دارد و يك اراده تكويني. اراده تشريعي خداوند، همان اراده او بر انجام واجبات از سوي بندگان است كه ملازم با تحقق مراد در خارج نيست؛ چرا كه خداوند تحقق اين واجبات را همراه با اراده و اختيار بندگان خود خواسته است. ازاينرو، ممكن است بندگان با استفاده از اختياري كه دارند واجبات را انجام ندهند. اما اراده تكويني خداوند، تنها ارادة صرف نيست، بلكه همان اراده اي است كه تحقق مراد را به دنبال دارد. اين، همان اراده اي است كه دربارة خداوند در آياتي همچون «إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»(نحل:40) به كار رفته است.
حال سؤال اين است كه اراده در آيهاي كه مرحوم شيخ به آن استدلال كرده، از كدام سنخ اراده است؟ با توجه به اينكه اراده تشريعي خداوند بر اين تعلق گرفته كه تمام انسان ها از گناه پاك شوند، اگر مقصود از اراده در آية تطهير، همان اراده تشريعي باشد، تخصيص آن به اهلبيت بيمعنا خواهد بود. بنابراين، نمي توان اراده مورد نظر در آيه را اراده تشريعي دانست. پس مراد همان اراده تكويني است.
شيخ مفيد در آثار ديگر خود، با طرح يك پرسش و پاسخ، به تبيين بيشتري از آيه مي پردازد و آن اينكه، بر اساس اعتقادات شيعه، اهلبيت در اصل طاهر و پاك بوده اند، حال خداوند كدام رجس و گناه را مي خواهد از آنها دور كند؟ به بيان ديگر، اذهاب رجس زماني صادق است كه رجس وجود داشته باشد، آنگاه با برداشتن آن مي توان گفت اذهاب رجس تحقق يافته است. در حالي كه، ما در اين اتفاق نظر داريم كه اهلبيت، از قديم و حتي پيش از حضرت آدم(ع) طاهر بوده. بنابراين، معنا ندارد بگوييم خداوند رجس را از اهلبيت زدوده است. در پاسخ به اين پرسشبايد گفت: اذهاب به معناي «صرف» و «برگرداندن» است و اين معنا دو مصداق دارد. يك مصداق، برگرداندن از چيزي است كه وجود دارد و مصداق ديگر، برگرداندن از چيزي است كه هنوز اتفاق نيفتاده است و اين به معناي ممانعت از پيدايش آن است. به بيان ديگر، اذهاب رجس، همان طور كه شامل رفع گناه است دفع گناه را نيز دربرميگيرد. به عنوان مثال، وقتي به كسي در دعا مي گوييم: «صرّف الله عنك السّوء» يعني خداوند بدي را از تو دور كند، مقصودمان همان ممانعت خداوند از رسيدن بدي به دعا شونده است.
بنابراين اذهاب رجس از كسي كه پاك است از نظر لغوي نيز درست است. بدين ترتيب، مي توان عصمت اهلبيت را از آيه تطهير نتيجه گرفت.
بررسي
قبل از بررسي نحوة استدلال مرحوم شيخ به آيه تطهير، لازم به يادآوري است آيه مذكور در ميان خود اهلبيت(ع) جايگاه ويژه اي دارد و مراجعه به متون تفسيري و روايي نخستين، اهميت والاي اين آيه را نزد ائمه اطهار(ع) نشان ميدهد. اثبات مدعاي فوق با ارائه موارديكه ائمه اطهار(ع) براي اثبات برتري خود بر ديگران و نيز براي آگاه كردن مردم از مقام اهلبيت(ع) به اين آيه تمسك مي كردند، امكان پذير است. و براي نمونه، ميتوان به اين موارد اشاره كرد:
1. محاجّه امام علي(ع) با ابوبكر در ماجراي فدك و اقرار ابوبكر به نزول اين ِآيه در وصف اهل بيت(ع)؛
2. تمسك امام علي(ع) به آيه تطهير در شوراي شش نفره براي تعيين خليفه پس از عمر؛
3. نامه امام(ع) به معاويه و يادآوري فضيلتهاي خود با استشهاد به آيه تطهير؛
4. استشهاد امام حسن(ع) به آيه تطهير با معرفي خود در صبح روز شهادت اميرالمومنين(ع)؛
5. استفاده امام حسن(ع) از اين آيه در خطبهاي، پس از صلح با معاويه؛
6. تمسك امام مجتبي(ع) به اين آيه در خطبه اي، پس از دو ماه بيماري ناشي جراحت خنجر در راه بازگشت از مدائن.
هر چند محدثان، مفسران و متكلمان پيش از مرحوم شيخ مفيد اين آيه و شان نزولش را در كتاب هاي خود نقل كردهاند، اما شيخ را بايد از نخستين متكلماني دانست كه با اين آيه عصمت اهلبيت را ثابت مي كند. مرحوم شيخ، با پيمودن همه مراحلي كه براي رسيدن به نتيجه دلخواه مورد نياز است، دست كم دو مدعا را ثابت مي كند:
1. عصمت لطف و موهبتي الاهي است؛
اين آيه به موهبتي بودن عصمت براي اهلبيت تصريح دارد و اذهاب رجس و عصمت را منتسب به خداوند مي داند.
2. اهل بيت(ع) از گناهان معصوم(ع) هستند.
هر چند در آيه اشاره اي به گناهان كبيره و صغيره نشده است، اما اطلاق آن سبب اعتقاد به عصمت اهلبيت(ع) از مطلق گناهان، اعم از كبيره و صغيره مي شود؛ چرا كه گناه صغيره نيز رجس محسوب مي شود؛
در كيفيت استدلال و ادعاهاي ايشان به اين آيه بايد گفت:
اوّلاً، در پاسخ به اين ادعا كه شيعه و سني جريان نزول آيه تطهير در شأن پنج تن آل عبا را نقل كردهاند، بايد گفت: برخي مفسران اهل سنت در كتابهاي تفسيري خود، اهلبيت را به معناي اعم كه تمام بستگان و همسران پيامبر اكرم(ص) را دربرمي گيرد تفسير كرده اند و دانشمنداني مانند ترمذي در سه مورد روايت مذكور، مبني بر شأن نزول اين آيه، پنج تن آل عبا را غريب توصيف كرده اند. با اين وجود، دانشمندان بسياري از اهل سنت روايت مورد نظر مرحوم شيخ را با عباراتي متفاوت نقل كرده اند حتّي خود ترمذي نيز در يك مورد اين حديث را حسَن و صحيح دانسته است، بنابراين، مي توان ادعاي مرحوم شيخ را در اين باره صحيح دانست. همچنين با نگاهي كوتاه به متون روايي شيعه، در مييابيم كه هرچند مضمون روايات، اندكي با يكديگر متفاوت است ولي همگي بر اينكه مصداق اهلبيت(ع) و شأن نزول اين آيه، همان پنج تن آلعبا(ع) هستند اتفاق نظر وجود دارد.
ثانياً، درباره به ادعاي دوم ايشان، كه گناهان از مصاديق «رجس» هستند، دست كم چهار روايت وجود دارد كه در آنها رجس، به «شك» تفسير شده است. در قرآن كريم نيز اين واژه بر شراب، بت، قمار، تيرهاي قرعه قمار، منافقان، مردار، خون ريختهشده، گوشت خوك، و عذاب خداوند اطلاق شده است. با مراجعه به متون لغوي روشن ميشود كه «رجس» در لغت به معناي قذر، حرام، قبيح، عذاب، كفر و لعنت به كار رفته است. بنابراين، تفسير رجس به شك، تفسير به يك مصداق است و از نظر لغوي، ديگر معاني را نيز دربرمي گيرد. از اين رو، ميتوان ادعاي دوم مرحوم مفيد را نيز تصديق كرد. با اين توضيح، روشن مي شود كه ديدگاه برخي مفسران كه معناي رجس را محدود به گناه كرده اند نادرست است.
ثالثاً، هنگامي كه گناهان را از مصاديق «رجس» بدانيم، اذهاب رجس چيزي جز همان عصمت از گناهان نيست، از اين رو، ادعاي سوم مرحوم مفيد نيز مطابق با واقع خواهد بود؛
رابعاً، درستي اين مدعا كه مراد از «اراده» در آيه مورد بحث، همان اراده تكويني است نيز ثابت ميشود. بنابراين، استدلال به اين آيه براي اثبات عصمت اهلبيت(ع) اشكاني ندارد.
با توجه به شأن نزول آيه تطهير براي پنج تن آل عبا، مي توان گفت منظور متيقن از اهلبيت(ع) كه خداوند در صدد پاك كردن آنها از رجس است، پنج تن هستند. اكنون اين سؤال پيش ميآيد كه آيا از اين آيه مي توان عصمت ديگر ائمه اطهار(ع) را نيز اثبات كرد؟به ديگر بيان، اهلبيت و امام به لحاظ مصداقي، عام و خاص من وجه هستند، آيا مي توان به وسيله اين آيه، عصمت ساير ائمه را هم اثبات كرد؟
با مراجعه به تفاسير و ساير منابع اعتقادي شيعي، دست كم به پنج گروه برميخوريم:
1. عده اي از محققان به عدم شمول آيه تطهير براي ساير ائمه اطهار(ع) تصريح دارند؛
2. طيف گسترده اي از مفسران شيعي تنها به اثبات عصمت پنج تن آل عبا پرداخته و اشارهاي به امكان و يا عدم امكان تسرّي حكم اين آيه به ساير ائمه اطهار(ع) نكرده اند. مرحوم طبرسي در همين راستا مي گويد: «استدلت الشيعة علي اختصاص آلايه به ولاء الخمسة(ع)»
از ميان متكلمان مرحوم شيخ مفيد، سيد مرتضي و علامه حلي همين رويه را در پيش گرفته اند.
3. عده كمي از مفسران هم بدون هيچ توضيحي، مدعي تسرّي حكم اين آيه به ساير ائمه اطهار(ع) شده اند؛
4. برخي محققان با تمسك به روايتي از امام صادق(ع)، كه ضمن تأويل آيه تطهير، همه ائمه را مصداق اهلبيت(ع) در آيه تطهير دانسته است، تلاش در اثبات اين مدعا دارند كه ائمه اطهار(ع) نيز مصداق اهل بيت(ع) در آيه كريمه تطهير مي باشند. به نظر مي رسد، با توجه به ضعف روايت مورد استناد، نتوان چنين مدعايي را اثبات نمود.
5. برخي ديگر اگرچه قدر متيقن از اهلبيت(ع) را همان پنج تن آل عبا دانستهاند، ولي بر اين باورند كه با اجماع مركب يا تنقيح مناط امامت، بعيد نيست كه بتوان ساير ائمه را هم مشمول آيه دانست.
به نظر ميرسد، دلائل ياد شده براي اثبات مدعا كافي نيست؛ چرا كه اولاً، اجماع يك دليل فقهي است و استفاده از آن در دانشهايي مانند كلام، به خصوص مباحث عقلي، نادرست است؛
ثانياً هرچند مناط امامت در همه ائمهاطهار(ع) وجود دارد، اما چنين نيست كه دليل تطهير اهلبيت(ع)، امام بودن آنها باشد. اگر چنين بود، حضرت صديقه كبري(سلاماللهعليها) را نبايد مشمول آيه دانست.
به نظر ميرسد، با تتبع در روايات رسيده از پيامبر اكرمr و ائمه اطهار(ع) كه در تفسير اين آيه يا آيات ديگر وارد شده است، مي توان به اين نتيجه رسيد كه، نه تنها واژه «اهلبيت» در لسان بسياري از روايات لزوما مساوي با واژه اهلبيت(ع) در آيه تطهير نيست، بلكه در مواردي واژه يادشده از باب مبالغه بر غير ائمه اطهار(ع) نيز اطلاق شده است. در روايات مستفيضه از پيامبر اكرم(ص) و ساير ائمه اطهار(ع)، قرائني وجود دارد كه توجه به آن قرائن ما را به اين اطمينان ميرساند كه آن بزرگواران در صدد القاي اين مطلب هستند كه همه ائمه اطهار(ع) در دايره حكم آية تطهير قرار دارند. اگر «استفاضه» را در روايات مربوط به مباحث اعتقادي كافي بدانيم، مي توان به وسيله آيه تطهير، عصمت همه ائمه اطهار(ع) را اثبات كرد. چنانچه تواتر را تنها شرط پذيرش روايات اعتقادي بدانيم، از اين آيه نمي توان براي اثبات عصمت ائمه اطهار(ع) استفاده نمود.
در پايان، تذكر چند نكته درباره استدلال به اين آيه لازم است:
1. از اين آيه ضرورت عصمت اهلبيت(ع) ثابت نمي شود، بلكه تنها اهلبيت(ع) را افرادي معصوم معرفي ميكند.
به بيان ديگر، اين آيه در مقام بيان اين معنا نيست كه اهلبيت(ع) نميتوانند معصوم نباشند؛
2. اين آيه در صدد اثبات عصمت متصدي منصب امامت نيست، بلكه تنها اهلبيت(ع) را اعم از اينكه امام باشند يا نه، معصوم معرفي ميكند؛
3. با توجه به گستردگي معناي رجس، مي توان گفت از اين آيه نه تنها عصمت از گناهان عمدي، بلكه عصمت از گناهان سهوي نيز به دست مي آيد؛ چرا كه گناهان سهوي، قذر و رجس بوده و در دايره حكم آيه تطهير قرار مي گيرند؛
4. اين آيه زماني نازل شده است كه امام حسن و امام حسين(ع) در سنين كودكي بودند و اميرالمومنين(ع) نيز هنوز به منصب امامت نرسيده بودند. همچنين از آنجا كه خداوند در اين آيه به طور مطلق ـو بدون تقييد به زمان خاص ـ از تطهير ائمه اطهار(ع) خبر داده است، عصمت آنها از رجس در زمان قبل از تصدي منصب امامت نيز به دست ميآيد؛
5. درباره شبهات پيرامون اين آيه و خروج يا ورود زنان پيامبر اكرم r در حكم آيه تطهير، مباحث فراواني وجود دارد كه خوانندگان را به كتابهاي مفصل ارجاع مي دهيم.
2. آيه صادقين
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ »(توبه:119) از جمله آياتي كه متكلمان پنج قرن نخست هجري به آن استناد كردهاند، آيه صادقين است. به لحاظ تتبعات تاريخي، مرحوم شيخ مفيد نخستين كسي است كه براي اثبات عصمت ائمه اطهار(ع) به اين آيه تمسك كرده و پس از وي، مرحوم ابوالصلاح حلبي با استفاده از اين آيه بر اثبات عصمت تأكيد كرده است. مرحوم شيخ مفيد، پس از آنكه شأن نزول اين آيه و مراد از صادقين را امام علي u مي داند، حكم اين آيه را درباره ساير ائمه نيز جاري نموده، مي نويسد: «امر به پيروي از صادقين به طور مطلق وارد شده است. همين امر موجب عصمت آنها مي شود.»
شكل منطقي اين برهان را مي توان اين گونه تقرير كرد:
اگر خداوند به پيروي مطلق از كسي امر كند، چنين امري به منزله عصمت او از لغزش است؛
خداوند به تبعيت مطلق از صادقين امر كرده است؛
پس صادقين از لغزش مصون هستند.
مرحوم شيخ مفيد ملازمه ميان مقدم و تالي در صغراي قياس استثنايي را تبيين نكرده است؛ ولي مي توان در تبيين آن گفت: خداوندي كه هدفش از آفرينش انسان، رساندن او به كمال بوده است، اگر بداند كه امكان لغزش و اشتباه در كسي وجود دارد، هيچگاه بندگان خود را به پيروي كامل و مطلق از آن امر نخواهد كرد؛ چرا كه لازمه آن نقض غرض خواهد بود. بنابراين از اينكه در اين آيه بندگان خود را به پيروي كامل و مطلق از صادقين امر كرده است، ميتوان نتيجه گرفت كه صادقين از لغزش و اشتباه مصون هستند.
در اين آيه تعيين مصداق صادقين مهم است، چرا كه صادقين در لغت عرب به معناي راستگويان است و از اين نظر با صرف نظر از ديگر قرائن، دليلي براي تخصيص آن به گروه خاصي وجود ندارد.
مرحوم شيخ مفيد با استفاده از يك قرينه عقلي و يك قرينه نقلي معتقد است كه مصداق صادقين، امام علي(ع) است و از اين طريق، حكم آيه را در مورد ساير ائمه نيز جاري كرده است.
الف. قرينه عقلي
اين قرينه را مي توان در قالب يك قياس مركب اين گونه تقرير كرد:
مقصود از صادقين يا تمام راستگويان هستند و يا برخي از راستگويان؛
لكن اينكه مقصود، تمام راستگويان باشند محال است؛
پس مقصود از صادقين، برخي از راستگويان هستند.
دليل مقدمه دوم اين است كه، تمام مؤمنان، ـ كه به پيروي از صادقين امر شدهاند، ـ به لحاظ ايمانشان صادق هستند؛ پس اگر مقصود از صادقين، تمام راستگويان باشند، امر به پيروي از صادقين به اين معناست كه خداوند مؤمنان را به پيروي از خودشان امر كرده باشد است. اين محال است. به بيان ديگر بايد «منادي به» و «منادي اليه» متفاوت با يكديگر باشند، زيرا محال است كه انسان را به پيروي از خودش، امر و دعوت كنند.
با توجه به قياسي كه بيان شد، روشن مي شود كه مراد از صادقين بايد گروه خاصي باشند. حال اين گروه خاص، يا معروف و شناخته شده هستند، يا ناشناخته هستند؛
اگر شناخته شده باشند، بايد در روايات اسامي آنها آمده باشد به گونه اي كه مورد اختلاف نباشد و اگر ناشناخته باشند، بايد قرائني بر معرفي آنها آورده شود وگرنه تكليف از مكلفان ساقط خواهد شد.
فرض اول غيرواقع است؛ اما دربارة فرض دوم، كه فرض درستي است، بايد گفت: با توجه به اينكه هيچكدام از فرق اسلامي قرينه اي بر غير افراد بيان شده، اقامه نكرده اند، ثابت مي شود كه مقصود از صادقين، ائمه(ع) هستند؛ حال آنكه، هيچ يك از كساني كه مخالفين ما، آنها را مصاديق صادقين دانسته اند، از ديدگاه خودشان معصوم نيستند.
ب. قرينه نقلي
مرحوم مفيد با استفاده از آيه زير معتقد است كه مراد از صادقين در آيه مورد استدلال، امام علي(ع) است:
«لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ»(بقره:177)
بر اساس آيه كريمه فوق، صادقين داراي ويژگي هاي خاصي هستند كه در آيه بيان شده است: بنابراين، هر راستگويي را نمي توان از زمره صادقين دانست.
مرحوم شيخ مفيد، پس از اثبات اينكه صادقين گروه خاصي هستند، به دنبال تطبيق آن بر امام علي(ع) است. از نظر ايشان، اولين شرط صادق بودن، ايمان به خدا، قيامت، ملائكه، كتاب و انبياء است بر اساس روايات متواتر، امام علي(ع) نخستين مردي بود كه ايمان آورد.
دومين شرط صادق بودن، انفاق مال به بستگان، ايتام و فقراء است. با توجه به كريمة سوره انسان «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً»(انسان:8)، و به پشتوانه روايات متواتري، كه شأن نزول اين آيه را امام علي(ع) و خانواده اش معرفي مي كنند، ثابت ميشود كه اين شرط در امام(ع) وجود دارد.
همچنين با استفاده از آيه «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»(بقره:374)، كه روايات مستفيضه شأن نزول آن را امام علي(ع) مي دانند، مدعاي ما ثابت مي شود.
سومين شرط صادق بودن، اقامه نماز و پرداخت زكات است. با استفاده از آيه «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»(مائده:55) بنابر اتفاق نظر ناقلان حديث، حكايت از وجود چنين ويژگي اي در امام علي(ع) دارد.
شرط چهارم صادق بودن، وفاي به عهد است. در ميان اصحاب پيامبر اكرم(ص)، احدي نميتواند مدعي شود امامعلي(ع) نسبت به عهد و پيماني كه با رسول خدا(ص) بسته بود، بي وفايي كرده است.
آخرين شرط صادق بودن، صابر بودن در سختي ها و گرفتاري هاست. هيچ كسي را نمي توان يافت كه مانند علي(ع) در سختي ها و گرفتاري هاي رسول خدا(ص) با او بوده و صبر و استقامت پيشه كرده باشد. به اجماع شيعه و سني، وي در هيچ جنگي، از صحنه نبرد فرار نكرده است.
با اثبات عصمت صادقين با استدلال، عصمت مصداق آن، يعني امام علي(ع) نيز ثابت ميگردد. مرحوم شيخ معتقد است آيه كريمه، عصمت امام در امور مربوط به دين، اعم از تبيين دين و عمل به آن ثابت مي كند. ديدگاه شيخ را از اين عبارت مي توان به دست آورد: «قد ثبت ان الله سبحانه دعا المومنين ...الي اتباع الصادقين و الكون معهم فيما يقتضي الدين» ايشان در ادامه استدلال ميكنند كه تسرّي حكم اين آيه به ساير ائمه اطهار(ع)، تنها به بيان اين جمله اشاره ميكند: «و ذلك يوجب عصمتهم و برائة ساحتهم و الامان من زللهم»
مرحوم شيخ هرچند اين آيه را نيز وسيله اي براي اثبات عصمت ساير ائمه دانسته، ولي توضيحي دراينباره نداده است.
بررسي
نقطه ثقل اين استدلال، تعيين مصداق صادقين است. تعيين مصداق آن از دو راه ممكن است:
الف. مراجعه به روايات متواتر يا مستفيضه اي كه مصداق آن را تبيين كرده باشند؛
ب. استفاده از قراين عقلي و نقلي؛
دربارة روش اول، بايد گفت: روايات اندكي در تفسير اين آيه وارد شده است، ضمن اينكه، برخي از آن روايات مصداق صادقين را ائمه اطهار(ع) معرفي مي كنند برخي ديگر از آنها نيز مصداق صادقين را تنها امام علي(ع) دانسته اند. همچنين در ميان اهل سنت، سيوطي، دربارة مصداق صادقين، هفت وجه را بيان مي كند و يكي از آنها، اين است كه مصداق صادقين، امام علي(ع) است.
ممكن است دليل استفاده نكردن مرحوم شيخ از اين روش، فقدان روايات متواتر يا مستفيضه بر مبناي ايشان باشد. مرحوم شيخ براي معرفي مصداق صادقين از روش دوم، يعني به كارگيري قراين عقلي و نقلي، استفاده كرده و مصداق آن را امام علي(ع) مي داند. با اينكه مرحوم شيخ بسيار عالمانه مصداق آيه را روشن كرده است و اين روش را نقطه قوت اين استدلال مي توان به شمار آورد، اما ملاحظاتي نيز بر كلام ايشان وارد است:
1. مرحوم شيخ پس از اثبات عصمت امام علي(ع)، حكم اين آيه را درباره ساير ائمه اطهار(ع) جاري مي داند، اما چگونگي تسري اين حكم را تبيين نكرده است.
ممكن است مقصود ايشان اين باشد كه با توجه به اثبات عصمت امام علي(ع)، با استفاده از كلمات آن امام، ميتوان عصمت ديگر امامان را نتيجه گرفت. البته، ناگفته پيداست كه چنين رواياتي از اميرالمومنين(ع) نيز بايد متواتر يا حداقل بر مبناي شيخ، مستفيض باشند تا تلقي به قبول شود، هرچند در صورت وجود چنين رواياتي، آنها در حد تواتر يا استفاضه نيستند.
البته، ممكن است مرحوم شيخ مفيد رواياتي را به دست آورده باشد كه او را به تواتر يا استفاضه رسانده باشد، ولي چون اين روايات به دست ما نرسيده است، نمي تواند براي ما حجت باشد.
ممكن است مقصود ايشان اين باشد كه ميتوان از ديگر ادله اي كه عصمت ائمه(ع) از گناه را ثابت مي كند، استفاده نموده و صادقين را نيز بر آنها تطبيق كنيم. در پاسخ بايد گفت در اين صورت، همان ادله براي ما اصل خواهند بود و ديگر نيازي به آية «صادقين» براي اثبات عصمت امامان دوازده گانه مذهب اماميه نيست. همچنين ممكن است از راه اجماع مركب يا تنقيح مناط بتوان عصمت ساير ائمه(ع) را نيز اثبات كرد؛ بدين معنا كه هر كس كه امام علي(ع) را معصوم ميداند، ساير ائمه را نيز معصوم مي داند و هر كس كه وي را معصوم نمي داند، ساير ائمه را نيز معصوم نمي داند. در پاسخ بايد گفت: اولاً، اجماع مركب يك دليل فقهي است و كاربردي در ساير دانش ها و علوم به خصوص علوم عقلي ندارد؛
ثانياً، تنقيح مناط در صورتي مي تواند مفيد باشد كه اين آيه درصدد اثبات عصمت امام علي(ع) به جهت امام بودن او باشد. در حالي كه، اين آيه چنين دلالتي ندارد. به عبارت ديگر، اين آيه در مقام بيان معصوم بودن امام علي(ع) به دليل صادق بودن او است، نه به جهت امام بودن او. به هر حال، از آنجايي كه مرحوم شيخ، چگونگي سرايت حكم آيه به ساير ائمه را روشن نساخته است، نمي توان مدعاي ايشان را در اين باره پذيرفت.
2. همان گونه كه گذشت، مرحوم شيخ از اين آيه، به دنبال اثبات عصمت امام در امور مربوط به دين است. در حالي كه، كريمه ـ صرف نظر از ملاحظه نخست ـ به طور مطلق به پيروي از صادقين امر كرده است؛ بدين معنا كه مي توان مدعي شد در اين آيه قرينه اي دال بر تخصيص امر به پيروي از صادقين به امور مربوط به دين وجود ندارد. بنابراين، مانعي نيست كه گفته شود در اين آيه، خداوند در تمام مسائل اعم از ديني و غيرديني امر به پيروي از صادقين ـ صرف نظر از اينكه مصداق آن را چه كساني بدانيم ـ كرده است به همين سياق عصمت آنها از تمام امور قابل اثبات است.
3. نكتة حايز اهميت ديگر اينكه، اگر مصداق صادقين را امام بدانيم آيا مي توان از اين آيه عصمت امام را پيش از تصدي منصب امامتش بهدست آورد؟
در پاسخ به اين سؤال بايد گفت: بايد زمان اتصاف مصاديق مورد نظر آيه، به صفت صدق را به دست آورده. از اين رو، نمي توان زمان مشخصي را به عنوان مبدأ عصمت آنها تعيين كرد.
در پايان، بحث از اين آيه مي توان گفت:
1. «صادقين» عام است و نمي توان آن را منحصر به امام علي(ع) و حتي ائمه اطهار(ع) دانست؛
2. نتيجه استدلال به اين آيه، اثبات عصمت صادقين است، نه عصمت ائمه اطهار(ع).
اگر به كمك ساير براهين، عصمت ائمه اطهار(ع) را ثابت كرديم، مي توان مدعي شد كه ائمه اطهار(ع) نيز در زمره صادقين هستند. در اين صورت، برهان اصلي ما آية صادقين نخواهد بود؛
3. آيه عصمت متصدي منصب امامت را ثابت نمي كند، بلكه حداكثر، عصمت ائمه اطهار(ع) را ثابت ميكند؛ چرا كه بر اساس اين آيه، دليل عصمت ائمه اطهار(ع)، صادق بودن آنهاست نه امام بودن آنها؛
4. مرحوم شيخ از اين آيه تنها عصمت امام را از امور مربوط به دين اثبات ميكند، درحالي كه، عصمت صادقين از مطلق امور بهدست مي آيد.
3. آيه ابتلاء
«إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»(بقره:124)
هشامبنحكم، نخستين كسي است كه در قرن دوم هجري براي اثبات عصمت امام(ع) به آية ابتلا تمسك كرده است. پس از وي، سيد مرتضي و شيخ طوسي نيز به آن تمسك كرده اند. هشامبنحكم، در مناظره خود با ضرار اباضي مسلك، پس از آنكه شرط امامت را عصمت از گناه ميداند، چند برهان عقلي و يك برهان نقلي بر ادعاي خود اقامه مي كند برهان نقلي وي، همان آيه امامت حضرت ابراهيم(ع) است.هشامبنحكم توضيح چنداني دربارة اين برهان نمي دهد. تنها پس از بيان براهين عقلي، مي گويد: «تصديق ذلك قول الله تعالي: اني جاعلك للناس اماما قال و من ذريتي قال لا ينال عهدي الظالمين»(بقره:124) به ظاهر، هشام خود به طور مستقل از اين آيه، براي اثبات عصمت امام استفاده نكرده، تنها آن را تأييدي برهانهاي عقلي خود مي داند، اما مرحوم سيد به طور مبسوط استدلال به اين آيه را تبيين كرده است.
استدلال مرحوم سيد را اينگونه مي توان تبيين كرد:
1. مقصود از امام در اين آيه، همان امام معهود نزد شيعيان و مقصود از عهد، معنايي عام است كه شامل امامت نيز ميشود؛
2. بر اساس اين آيه، خداوند عهد خود، يعني امامت را به ظالمين نمي دهد؛
3. ظالمين در اين آيه، عام است؛
4. بر اساس عموم آيه، كسي كه ارتكاب هر گونه ظلم و گناهي، اعم از باطني و ظاهري، مخفيانه و علني سود، ظالم به شمار مي آيد شايستگي رسيدن به منصب امامت را ندارد؛
5. بنابراين مقدمات، مي توان گفت: امام كسي است كه مرتكب هيچ گناهي در طول زندگي نشده باشد.
مرحوم سيد مرتضي دربارة مقدمه نخست و اينكه چگونه واژه عهدي را به معناي امامت دانسته اند، با دو دليل پاسخ مي دهد:
اولاً، موضوع آيه اين سؤال را پاسخ مي دهد؛ چرا كه خداوند در اين آيه، منصب امامت را به حضرت ابراهيم(ع) مي دهد و آن حضرت بلافاصله درخواست چنين منصبي را براي فرزندانش مي كند. آنگاه خداوند مي فرمايد: «عهد من به ظالمين نمي رسد».(بقره: 124) خداوند با اين جمله، در مقام پاسخ به درخواست حضرت ابراهيم(ع) است و درخواست آن حضرت چيزي جز منصب امامت براي فرزندانش نيست. پس، مقصود از عهد، همان امامت است، در غير اينصورت، كلام بيمعنا خواهد شد.
ثانياً، واژه «عهد»، لفظ مشترك است و بر هر چه كه صلاحيت اطلاق آن را دارد، حمل ميشود. پس، هر چه كه بتوان به آن عهد گفت، به ظالم نمي رسد و يكي از اموري كه مي توان آن را عهد خداوند ناميد، همانا امامت است: «والوجه الآخر إن (عهدي) إذا كان لفظاً مشتركاً وجب أنيحمل علي كل ما يصلح له ، ويصح أن يكون عبارة عنه ، فنقول : إن الظاهر يقتضي أن كل ما يتناوله اسم العهد لاينال الظالم» چيزي كه مرحوم سيد با اين استدلال به دنبال آن است، عصمت امام از گناه در همه مراحل زندگي از ظاهري و علني و مخفيانه است.
همچنين شيخ طوسي با تأكيد بر عموميت اين آيه، در پاسخ به اين پرسش كه آيا اين آيه ظالمي را كه پس از ارتكاب ظلم، توبه كرده است شامل مي شود يا نه، معتقد است كه اگر گنهكاري توبه هم كند، باز حكم آية ـ يعني «لاينال» ـ شامل زماني است كه ظلم كرده است. به عبارت ديگر، اين آيه عام است، مقيد نيست، يعني ظالم به طور مطلق نمي تواند به اين منصب برسد. ازاينرو، امام كسي است كه در طول عمر خود مرتكب هيچ گناهي نشده باشد.
بررسي
دربارة تمسك به اين آيه براي اثبات عصمت امام، برخي دانشمندان اهل سنت، پس از آنكه مصداق امام را همان «نبي» دانسته اند، براي اثبات عصمت انبيا به اين آيه تمسك كرده اند؛ همچنين برخي از اهل سنت، آنجا كه درصدد ارائه برهانهاي اماميه براي اثبات عصمت امام هستند، همين آيه را بيان كردهاند. پس از شيخ طوسي، برخي ديگر از مفسران و برخي از متكلمان نيز از اين آيه براي اثبات عصمت امام(ع) استفاده كردهاند.
در مقام داوري اين برهان بايد به چند سؤال پاسخ داد:
اولاً، آيا مصداق امام در آيه كريمه، همان امام مورد بحث نزد شيعيان است؟
پاسخ مرحوم سيد، مثبت است. اما بايد توجه كرد اين مسئله چندان بديهي و بي نياز از برهان نيست؛ زيرا افزون بر اختلاف شديد در تشخيص مصداق امام ميان اهل سنت، در ميان شيعيان نيز انديشمنداني را مي توان يافت كه در اين آيه مقصود از امامت را مساوي با امامت ندانسته اند؛ ثانياً، قلمرو مفهومي و مصداقي واژه ظالم چه محدوده اي است؟ آيا گناه هر چند صغيره، موجب اطلاق ظلم بر آن گناه مي شود؟
با استفاده از آيات قرآن كريم، ظلم، هر گونه تجاوز از حدود خدا را شامل ميشود. و هر كسي كه از حدود الاهي تجاوز كند، ظالم است و اينكه برخي از اهل سنت آن را تفسير به كفر كرده و منحصر به آن دانسته اند، نميتواند صحيح باشد.
سؤال ديگري كه در اينجا مطرح است اينكه، آيا واژه «الظالمين» تنها بر گناهكاران اطلاق مي شود؟
در قرآن كريم اين واژه و مشتقات آن بر مفاهيمي همچون شرك، كفر، تحريف آيات الاهي و افترا به خداوند متعال و مانند آن اطلاق شده است كه همگي آنها از مصاديق گناه است؛ اما نبايد از نظر دور داشت كه واژه «ظلم» در لغت به معناي «وضع الشي في غير موضعه» به كار رفته است. در قرآن كريم هرچند در موارد متعدد، واژه «ظلم» و مشتقات آن بر مصاديق گناهان اطلاق شده است، ولي واژه «ظالمين» و «ظلم» در پنج مورد براي مفهوم ترك اولي به كاررفته است، بر اساس معناي لغوي چنين استعمالي نيز درست است. حال، با توجه به معناي لغوي ظلم و كاربردهاي قرآني آن در معناي ترك اولي، آيا ميتوان گسترة عصمت امام را فراتر از عصمت انبيا و به عصمت از ترك اولي توسعه داد؟ يا اينكه با استفاده به اين اصل پذيرفته شدة اصولي كه «استعمال، علامت حقيقت نيست»، بايد تنها امام را از گناهان معصوم بدانيم؟ به هر حال، قدر متيقن اين است كه واژه «ظالمين»، گناهكاران را شامل ميشود. در نتيجه، بر اساس اين آيه، امام از گناهان معصوم است؛
ثالثاً، سؤال ديگر اينكه، بر اساس اين آيه، امام در حال امامت از گناه معصوم است، ولي قبل از رسيدن به منصب امامت چطور؟ آيا اگر كسي در زماني مرتكب گناهي شد و پس از آن توبه كرد، در آن ميتوان او را ظالم خطاب كرد؟
اهميت اين سؤال در اينجاست كه اگر پاسخ منفي باشد، از اين آيه نمي توان عصمت امام پيش از امامت را نتيجه گرفت. به عنوان مثال، آيا كسي كه در زمان كودكي و يا هر زمان ديگري مرتكب گناهي شده و پس از آن توبه كرده است را مي توان ظالم دانست؟ پاسخ اين سؤال در بحث اصولي مشتق روشن شده است. به گفتة مرحوم آخوند خراساني، مشهور از متأخرين علماي علم اصولِ شيعه و اشاعره بر اين باورند كه استعمال مشتق به لحاظ حالِ تلبس، حقيقت، و به لحاظ و اعتبار زمان گذشته و آينده، مجاز است. به تعبير مرحوم اصفهاني، اساساً ادعاي وضع مشتق براي اعم از حال تلبس و گذشته امري غيرمعقول است؛ از اين رو، نمي توان كسي را كه زماني گناهي كرده است. در حال حاضر ظالم معرفي كرد. بر اين اساس، آيه كريمه نمي تواند امام را از گناه قبل از تصدّي منصب امامت، معصوم معرفي كند.
با اين وجود، بايد اذعان كرد كه استعمال مشتق به لحاظ زمان گذشته، مجاز است و بنا بر اصل اوّليه و عدم وجود قرينه است. حال آنكه، در اين آيه قرينه اي وجود دارد كه مي توان بر اساس آن، عصمت امام از گناه حتي قبل از تصدي منصب امامت را نيز نتيجه گرفت. قرينه اين است، انسان ها را مي توان به چهار دسته تقسيم كرد:
ـ كسي كه در تمام عمرش گناهكار بوده است؛
ـكسي كه در تمام عمرش گناهكار نبوده است؛
ـ كسي كه ابتداي عمرش گناهكار بوده و اكنون گناهكار نيست؛
كسي كه در ابتداي عمرش گناهكار نبوده، ولي اكنون گنهكار است؛
از شان حضرت ابراهيم به دور است كه براي خود تقاضاي منصب امامت براي نوع اول و يا آخر كرده باشد. پس، بايد حضرت ابراهيم تقاضاي اين منصب را براي قسم دوم و سوم كرده باشد كه ميتوان آن را به قسم دوم اختصاص داد.
بنابراين، مي توان با اين قرينه، از اين آيه، عصمت امام را از گناه، به طور مطلق و قبل از تصدي منصب امامت را نتيجه گرفت.
نكته پاياني در ارتباط با اين برهان، اين است كه:
اولاً، از اين آيه نمي توان عصمت امام از گناهان سهوي را به دست آورد؛ زيرا اگر كسي از روي اشتباه يا فراموشي مرتكب عمل قبيحي شد، نمي توان او را ظالم ناميد؛
ثانياً، از اين آيه نميتوان عصمت امام از گناهان، قبل از زمان تكليف را به دست آورد؛ زيرا قبل از آن تكليفي نبوده است. از اين رو، نمي توان مرتكب قبائح در آن زمان را ظالم و گناهكار ناميد.
4. آيه اهل الذكر
«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» از جمله آياتي كه برخي متكلمان پنج قرن نخست هجري، براي اثبات عصمت امام(ع) به آن استناد كردهاند، آيه اهل الذكر است. مرحوم ابوالصلاح حلبي، تنها متكلمي است كه به اين آيه براي اثبات عصمت امام(ع) تمسك كرده است وي پس از آنكه مصداق اهل الذكر را ائمه(ع) مي داند، چنين مي نويسد: «وذلك يقتضي علم المسؤولين كل مسؤول عنه وعصمتهم فيما يخبرون به، لقبح تكليف الرد دونهما»
اين برهان را مي توان در قالب منطقي ذيل چنين بيان كرد:
ـاگر اهل الذكر علم نداشتند و در اِخبار خود معصوم نبودند، قبيح بود خداوند ما را به سؤال از آنها تكليف نمايد؛
ـ ولي خداوند ما را به سؤال كردن از آنها تكليف نموده است؛
ـپس آنها داراي علم بوده و در اِخبار خود معصوم هستند.
بررسي
همانگونه كه اشاره شد، در ميان متكلمان پنج قرن اول هجري، مرحوم حلبي تنها كسي است كه براي اثبات عصمت ائمه اطهار(ع) به اين آيه تمسك كرده است. مفسران ما با وجود اين آيه، به لزوم عصمت ائمه اطهار(ع) اشارهاي نكرده اند، مرحوم حلبي در مجموع دو ادعا را مطرح كرده است:
1. مقصود از اهل الذكر، ائمه اطهار(ع) هستند؛
پيش از بررسي اين ادعا، لازم است آيه مورد استناد را به طور كامل نقل كنيم. «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»
دربارة ادعاي مرحوم حلبي بايد گفت:
اولاً، به تصريح بسياري از مفسران شيعه و سني شان نزول و مورد اهل الذكر در اين آيه، همانا اهل كتاب ، دانشمندان يهود و نصارا، مؤمنان از اهل كتاب، يا خصوص اهل تورات است. برخي نيز مصداق اهل الذكر را به طور عام، عالم به كتب آسماني دانسته اند.
ثانياً، روايات مستفيضه اي بر تعيين ائمه اطهار(ع) به عنوان مصاديق اهل الذكر، به ما رسيده است با توضيحات بالا از اينرو، مي توان گفت: اهل الذكر، عام بود و ائمه اطهار(ع)، يكي از مصاديق و بلكه مصداق كامل آن هستند.
2. حكم به سؤال از اهل ذكر مستلزم عصمت آنهاست؛
در ارتباط با اين ادعا ـ كه در واقع استدلال ابوالصلاح حلبي به شمار مي آيد ـ بايد گفت: چنين استلزامي نادرست است؛ زيرا اگر اهل الذكر را عام بدانيم به گونه اي كه قطعا شان نزول و اهل كتاب را نيز شامل ميشود، بايد بر اين گفت كه بر اساس اين آيه و بنا بر تقرير مرحوم حلبي، اهل كتاب ضرورتاً از اشتباه معصوم هستند. حال آنكه، احتمال اشتباه و حتي دروغ در گفتار اهل كتاب منتفي نيست.
به نظر مي رسد، همانگونه كه برخي مفسران شيعه و سني بيان كرده اند، اين آيه در صدد ارشاد به حكم عقلايي لزوم رجوع جاهل به عالم است و از آنجايي كه، اهل كتاب در زمينه پاسخ گويي به وجود يا عدم وجود رسولان و انبيا پيش از پيامبر اكرم(ص) عالم بودند، مشركاني كه در اين زمينه در ترديد داشتند، ميبايست به آنها رجوع مي كردند كه چنين امري ملازم با عصمت آنها نيست.
با صرف نظر از اين ملاحظه، اگر آيه را براي اثبات عصمت ائمه اطهار(ع) مناسب بدانيم، آيا مي توان مدعي شد با توجه اطلاق آيه، عصمت ائمه اطهار(ع) از اشتباه در تمام نظريات ـ اعم از ديني و غير ديني ـ به دست مي آيد؟
در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: اين مدعا زماني قابل پذيرش است كه پيشتر، علم مطلق آن بزرگوران و لزوم مراجعه به آنان در تمام علوم ثابت شده باشد. همچنين توجه به اين نكته لازم است كه، اين آيه در صدد اثبات عصمت متصدي منصب امامت نيست؛ زيرا اهل الذكر نه در مفهومي مساوي با امامت است و نه در مصداق مساوق با امامت. بنابراين، اين آيه تنها عصمت ائمه اطهار(ع) و نه متصدي منصب امامت را ثابت مي كند.
سؤال پاياني در اين برهان اين است كه، آيا مي توان با استناد به اين آيه، عصمت ائمه اطهار(ع) را پيش از تصدي منصب امامت نيز به دست آورد؟
مرحوم حلبي در اين باره توضيحي نداده است و آيه نيز در مقام بيان چنين مطلبي نيست. تنها مي توان گفت هر زمان كه اهل الذكر بر ايشان صادق باشد، بنابر تقرير مرحوم حلبي گريزي از اذعان به عصمت آنها وجود ندارد.
در پايان، نكات مستفاد از اين بحث را ميتوان اينچنين جمعبندي كرد:
اولاً، استدلال مرحوم حلبي به اين آيه براي اثبات عصمت ائمه اطهار(ع)، نادرست است؛
ثانياً، اگر هم اين استدلال درست باشد، از اين آيه عصمت ائمه اطهار(ع) از اشتباه در تمام امور به دست نمي آيد و بايد پيش از آن، محدوده علم آن بزرگواران روشن شود؛
ثالثاً، اين آيه در صدد اثبات عصمت متصدي منصب امامت نيست؛
رابعاً، اين آيه در صدد اثبات عصمت امامان پيش از تصدي منصب امامت نيست.
5. آيه اولي الامر
«يا أيها الذين آمنوا أطيعوا الله و أطيعوا الرسول وأولي الأمر منكم»
براساس مطالعات تاريخي و آثار مكتوب موجود، نخستين بار آيه اولي الامر، به وسيله مرحوم ابوالصلاح حلبي براي اثبات عصمت ائمه اطهار(ع) مورد استفاده قرار گرفت. پس از وي مرحوم شيخ طوسي نيز به اين آيه استناد كردند.
مرحوم حلبي مصداق اولي الامر را همان ائمه(ع) دانسته است و مرحوم شيخ طوسي نيز روايات رسيده از امام باقر و امام صادق(ع) را دليل بر اين مدعا مي داند.
پس از اين مقدمه مرحوم حلبي اينچنين به تقرير اين آيه مي پردازد: «لأن عموم طاعتهم مقتض لعصمتهم لأنه لو جاز عليهم القبيح مع إطلاق الأمر بطاعتهم في كل شئ لكان ذلك أمرا بالقبيح المتعذر منه تعالى» به بيان ديگر مي توان گفت: امر به اطاعت از كسي به طور مطلق، به معناي عصمت او از ارتكاب گناهان است، خداوند ما را به اطاعت مطلق از امامان امر كرده است؛ پس امامان از ارتكاب گناهان معصوم هستند.
دليل مقدمه اوّل اين است كه، صدور گناه از امام همراه با امر كردن مردم به اطاعت مطلق از او، در واقعاً امر به انجام گناه است. چنين كاري بر خداوند متعال محال است. از استدلال مرحوم حلبي بهدست ميآيد كه ايشان، به وسيله اين آيه به دنبال اثبات عصمت امام از گناه مي باشد. اما مرحوم شيخ طوسي، از اين فراتر رفته و قلمرو عصمت ثابت شده به وسيله اين آيه را، افزون بر گناه، عصمت از اشتباه نيز مي داند.
بررسي
پيش از بررسي اين برهان، لازم است موقعيت اين آيه را نزد خود ائمه اطهار(ع) و بررسي كنيم.
منابع روايي نخستين ما گوياي اين مطلب است كه برخي ائمه اطهار(ع) براي اثبات فضيلت و برتري خود، به اين آيه استدلال كرده و خود را مصداق اين آيه دانسته اند اين موارد عبارتند از:
1. امام علي(ع) در شوراي شش نفره براي انتخاب جانشين پس از عمر بن خطاب، با اشاره به اين آيه، خود را مصداق آن مي داند. همچنين ايشان در نامه اي به معاويه ـ كه گويا پيش از جنگ صفين بوده است ـ، با بيان اين آيه، فضيلت خود را براي معاويه يادآور مي شود. همچنين آن حضرت ضمن سخنراني در ميان مهاجران و انصار، از اين آيه فضيلت خود را ثابت نموده است؛
2. امام حسن(ع) پس از بيعت مردم با ايشان، با تلاوت اين آيه به مدح اهل بيت پيامبر اكرم(ص) پرداخت؛
3. امام حسين(ع) زماني كه معاويه از او مي خواهد بالاي منبر برود و خطبه بخواند، بر بالاي منبر خطبه اي شبيه خطبه امام حسن(ع) ميخواند و با اشاره به اين آيه، اطاعت مردم از خود و اهل بيت رسول الله(ص) را واجب ميدانند.
گفتني است بر اساس منابع موجود، متكلمان پيش از مرحوم حلبي به اين آيه براي اثبات عصمت امام تمسك نكرده اند. برخي متكلمان اماميه، پس از مرحوم حلبي مانند مرحوم شيخ طوسي و حتي برخي متكلمان اسماعيليه را مي توان يافت كه اين آيه را براي اثبات عصمت ائمه كافي دانسته اند متكلم شهير، مرحوم سيد مرتضي، با نص بودن اين آيه براي امامت اميرالمومنين(ع) مخالف است. همچنين در دلالت آيه بر عصمت امام(ع) با ترديد برخورد ميكند.
استدلال به اين آيه را براي اثبات عصمت ائمه اطهار(ع) ميتوان در چند محور بررسي كرد:
1. مصداق شناسي اولي الامر
روايات رسيده از امامان معصوم دربارة اين آيه متفاوت است و ميتوان آنها را به چند گروه تقسيم كرد:
الف. رواياتي كه اولي الامر را امراء و فرمانروايان دانستهاند؛
ب. رواياتي كه مصداق اولي الامر را امام علي(ع) دانستهاند؛
ج. رواياتي كه مصداق اولي الامر را سه امام نخستين شيعه معرفي ميكند؛
د. رواياتي كه مصداق اولي الامر را اهل بيت يا آل محمد(ع) معرفي ميكند؛
ه. رواياتي كه مصداق اولي الامر را به طور مبهم، اوصيا معرفي ميكند؛
و. رواياتي كه مصداق اولي الامر را امامان دوازده گانه(ع) معرفي ميكند.
همچنين با مراجعه به منابع تفسيري اهل سنت، دستكم چهار نظريه دربارة اولي الامر به دست ميآيد:
الف. حكام و زمامداران مسلمان و عادل؛
ب. فرماندهان سريها و
ج. علماي دين؛
د. اهل حلّ و عقد
رواياتي كه مصداق اولي الامر را ائمه اطهار(ع) دانستهاند، مستفيضه هستند. اگر استفاضه را در مباحث اعتقادي كافي بدانيم، مي توان مدعاي مرحوم حلبي را مبني بر اينكه، مقصود از اولي الامر، همان ائمه اطهار(ع) هستند، تأييد كرد. ضمن اينكه، اين روايات با روايات دسته دوم، سوم و چهارم منافاتي ندارد.
2. كيفيت استدلال
استدلال به اين آيه داراي چند بخش است:
الف. مقدمات: استدلال مرحوم حلبي و شيخ طوسي دو مقدمه داشت: اولي الامر، ائمه اطهار هستند خداوند به طور مطلق ما را به اطاعت از اولي الامر امر كرده است.
پيش از اين، مقدمه اول را بحث و آن را تأييد كرديم. اما در مقدمه دوم، مقصود از اينكه خداوند به طور مطلق ما را به اطاعت از اولي الامر، امر كرده است، چيست؟ از آنجا كه مرحوم حلبي، عصمت امام از گناهان و شيخ طوسي، عصمت امام از اشتباه را نيز نتيجه گرفتهاند، مقصود آنها از مقدمه استدلال، اين است كه خداوند ما را در گفتار و افعال به اطاعت از ائمه اطهار(ع)، امر كرده است. از آنجا كه، خداوند حكيم به زبان مردم با آنها سخن گفته است، لازم است برداشت عرفي از اين آيه را به دست آورد.
با توجه به اين مقدمه بايد گفت: وقتي متكلمي به كسي ميگويد: «از فلاني به طور مطلق اطاعت كن»، ظاهراً مقصود وي اين است كه «هر چه ميگويد انجام بده»، بدين معنا كه او در گفتههايش دروغ نميگويد يا اشتباه نميكند؛ اما آيا علاوه بر آن ظهوري كه ما از آيه به دست آورديم، مي توان گفت كه خداوند در اين آيه، در صدد القاي اين است كه «هر عملي نيز او انجام مي دهد تو اطاعت كن و انجام بده»، تا ازاين رهگذر بتوان مدعي كه اولي الامر از گناه نيز معصوم هستند؟
اگر قلمرو اطاعت از اولي الامر را به عمل آنها نيز توسعه دهيم، لازمه اش اين است كه اطاعت از اولي الامر را به حسب اطلاق آيه در تمام اعمال، اعم از عادي و ديني، واجب بدانيم؛ حتي اگر امام(ع) در روز به مقدار معيني خوابيد يا غذا خورد يا غذاي مخصوصي خورد و ... در اين صورت به حكم اين برداشت از آيه، اطاعت از او واجب و لازم است.
به نظر مي رسد، التزام به اين قول، نه قائلي دارد و نه مي تواند درست باشد؛ زيرا كمترين اشكال آن، لزوم تكليف به ما لا يطاق از سوي خداوند حكيم است.
بنابراين، بايد گفت: قدر متيقن از اين آيه، لزوم اطاعت از اوامر و نواهي اولي الامر است.
اگر عملي كه انجام مي دهد، بگويد آن عمل واجب است؛ يا ما بدانيم كه آن عمل واجب است، يا بگويد عملي را كه انجام نمي دهد، حرام است، يا ما بدانيم كه حرام است، در اينجا اطاعت از عمل نيز لازم است. در اينجا نيز كلام به اطاعت از اوامر و نواهي برمي گردد.
ب. نتيجه استدلال: مرحوم حلبي به وسيله اين برهان، عصمت امام از گناه و مرحوم شيخ طوسي عصمت از اشتباه را نيز نتيجه گرفتهاند. با توجه به آنچه گذشت، روشن مي شود كه اين آيه تنها براي اثبات عصمت ائمه اطهار(ع) از اشتباه و دروغ در اوامر و نواهي شان مفيد است. حال اين سؤال مطرح مي شود كه مقصود از عصمت از اشتباه، عصمت از مطلق اشتباه است يا تنها اشتباه در تبيين دين؟ در پاسخ به اين سؤال، بايد گفت اساساً معناي اولي الامر چيست و آنها چه جايگاهي دارند؟ وقتي كه مي گوييم «صاحب امر»، مقصود كدام امر است؟
مرحوم حلبي و شيخ طوسي به جزئيات اين بحث نپرداختهاند و براي يافتن پاسخ اين پرسش ها، بايد به روايات وارد شده در تفسير آيه مراجعه كرد.
بنابراين، مي توان مدعي شد كه اولاً، اولي الامر، عنواني مبهم است. اگر آن را به لحاظ مصداقي، با «امامت» مساوق بدانيم، ميتوان گفت اين آيه براي اثبات عصمت متصدي منصب امامت كافي است. اگر همآن را يك عنوان مستقل و در عرض عنوان امام بدانيم، بايد گفت اين آيه براي اثبات عصمت ائمه اطهار(ع)، كه مصاديق آن هستند، مناسب است، نه متصدي منصب امامت؛ ثانياً،اين آيه قابليت اثبات عصمت امام از دروغ و عصمت از اشتباه در امور ديني، پس از تصدي منصب امامت را دارد؛ زيرا پيش از آن، امام(ع)، امام و اولي الامر نبوده است؛ ثالثاً، اگر به وسيله اين آيه، عصمت امام از تمام گناهان را نيز بپذيريم، مي توان مدعي شد كه اين آيه تنها عصمت امام از گناهان عملي، نه مخفيانه را ثابت مي كند؛ زيرا در همينجا است كه بحث اطاعت مردم از آنان مطرح مي شود.
سخن آخر
با توجه به آنچه گذشت، روشن ميشود كه هر يك از براهين ميتواند بخشي از قلمرو عصمت را اثبات كند و نميتوان از راه يك برهان نقلي به عصمت حداكثري امام دست يافت. چنانكه مطرح شد، قلمرو عصمت شامل چهارده بُعد است. به نظر ميرسد، منطقيترين روش در مستدلسازي آموزههاي مطرح در مسئله عصمت، اين است كه بايد ابعاد گوناگون را در نظر گرت و با توجه به آن ابعاد، براي هر يك از آنها برهان ارائه نمود.
نگارنده در اين نوشتار، در پي نارسا جلوه دادن براهين نقلي نبوده است، چنانكه اثبات عصمت ائمه از تمام اشتباهات و گناهان عمدي و سهوي، از ابتدا تا پايان عمر نيز مدنظر نبوده است، بلكه هدف، ارائه پيشنهادي منطقي در مسئله عصمت است، مبني بر اينكه از آنجايي كه يك برهان به تنهايي قادر به اثبات همه ساحتهاي موجود در قلمروي بحث عصمت نيست، بر انديشمندان ديني فرض است تا به طور مستقل براي عصمت هر يك از ساحتهاي عصمت براهين اقامه كنند.
نتيجهگيري
در پنج قرن نخست هجري، آيات متعددي براي اثبات عصمت امام(ع) اقامه شده است.
آيه تطهير، آيه صادقين، آيه ابتلاء، آيه اهل الذكر و آيه اولي الامر . اين آيات از جمله مستندات قرآني دال بر عصمت امام(ع) هستند؛ چند نكته در اينجا حائز اهميت است:
1. آية اهل الذكر دلالتي بر عصمت امام(ع) ندارد؛
2. مستندات قرآني دال بر عصمت امام(ع) از نظر قلمروي عصمتِ اثبات شده به وسيله آنان،با يكديگر متفاوتند؛
3. آيه تطهير به درستي ائمه اطهار(ع) را از ابتداي تا انتهاي عمر، از گناهان معصوم مي داند؛
4. ساير آيات ذكر شده قادر به اثبات عصمت امام، به طور مطلق از گناه و اشتباه عمدي و سهوي، از ابتدا تا پايان عمر، نيستند.
منابع
ابن بابويه القمي، علي بن حسين، الامامة و التبصرة من الحيرة، قم، مدرسه الامام المهدي، 1363 ش
ابن جوهري،طنطاوي، الجواهر في تفسير القرآن الكريم، بيروت، دارالفكر، بيتا.
ابن سليمان، مقاتل،تفسير مقاتل بن سليمان، بيروت، دار احياء التراث، 1423ق
ابن طاووس، علي بن موسي، سعد السعود، نجف اشرف، المكتبة الحيدرية، 1396ق.
ابن قتيبهالدينوري، عبدالله بن مسلم، الامامة و السياسة، تحقيق علي شيري، قم، شريف رضي، 1413ق
ابن كثير قرشي دمشقي، اسماعيل، تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارالاندلس، بيتا.
ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، بيروت،دار احياء التراث العربي، 1995
اسماعيل زاده،ايلقار، تفسير تطبيقي آيه تطهير، قم، مركز جهاني علوم اسلامي، 1382ش
آصفي، محمدمهدي، در آيينه وحي، ترجمة محمدحسين نواب، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1385
اندلسي، محمدبن يوسف، البحر المحيط، بيروت، دارالفكر، 1420 ق.
انصاري قرطبي، محمدبن محمد، الجامع لاحكام القرآن، بيروت، دارالفكر، 1999م.
ايجي، عضدالدين، شرح المواقف، قم، منشورات شريف رضي1907ق.
بيهقي، احمدبن حسين، السنن الكبري، بيروت، دارالفكر، بيتا.
ترمذي، محمدبن عيسي، سنن الترمذي، تحقيق عبدالرحمان محمد عثمان، بيروت، دارالفكر، 1403ق
تفتازاني، مسعود بن عمر، شرح المقاصد، قم، منشورات الشريف الرضي، 1371.
ثقفي، ابراهيم بن احمد، الغارات، قم، موسسه دارالكتاب، 1410 ق
ثمالي، ابوحمزه، تفسير ابوحمزه ثمالي، بيروت، دارالمفيد، 1420ق
حراني، ابن شعبه، تحف العقول، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1404ق
حسكاني، حاكم، شواهد التنزيل، تهران، موسسه چاپ و نشر، 1411
حسينيشيرازي، سيدمحمد، تقريب القرآن الي الاذهان، بيروت، دارالعلوم للطباعة و النشر، 1424ق
حسيني فيروزآبادي، سيدمرتضي، فضائل الخمسة من الصحاح الستة، بيروت،موسسه الاعلمي للمطبوعات، 1402ق
ـــــ ، الكافي في الفقه، تحقيق رضا استادي، اصفهان، مكتبة اميرالمومنين(ع)، 1403 ق
محقق حلي، جعفربن حسن، المسلك في اصول الدين، تحقيق رضا استادي، مشهد، موسسه الطبع و النشر في الآستانة الرضويه المقدسة، 1414ق.
علامه حلي، حسن بن يوسف،الالفين، قم، دارالهجرة، 1409ق
ـــــ ، الرسالة السعدية، قم، بهمن، 1410ق
ـــــ ، مناهج اليقين، ياران، 1412 ق
ـــــ ، منهاج الكرامة في معرفة الامامة، قم، موسسه پژوهش و مطالعات عاشورا، 1379.
ـــــ ، نهج الحق و كشف الصدق، تعليق عين الله حسيني ارموي، قم، دارالهجرة، 1400 ق.
حنبل، احمد، مسند احمد، بيروت، دارصادر، بيتا.
خراساني، محمدكاظم، كفاية الاصول، قم، موسسه آل البيت(ع) لاحياء التراث، 1417ق
خزاز قمي، علي بن محمد، كفاية الاثر، قم، بيدار، 1401 ق
خويي، سيدابولقاسم، محاضرات، قم، موسسه اسماعيليان، 1375ش
ـــــ ، معجم رجال الحديث، نشر الثقافة الاسلامية، 1413ق
رازي، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان، مشهد، بنياد پژوهش هاي اسلامي، 1367
ـــــ ، عصمة الانبياء، بيجا، المكتبة الاسلامية، بيتا.
ـــــ ، مفاتيح الغيب، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420ق
رشيد رضا، محمد،المنار، مصر، بينا، 1954.
زبيدي، محمدمرتضي، تاج العروس من جواهر القاموس، بيروت، دارالمكتبة الحياة، بيتا.
زحيلي، وهبة، التفسير المنير في العقيدة و الشريعة و المنهج، بيروت، دارالفكر، 1991
زمخشري، محمودبن عمر، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الاقاويل في وجوه التاويل، قم، البلاغة، 1415
سبزواري نجفي، محمدبن حبيب الله، ارشاد الاذهان في تفسير القرآن، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1419ق
ـــــ ، الجديد في تفسير القرآن،بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1406ق
السعدي، عبدالرحمن بن ناصر، تيسير الكريم الرحمن في تفسير كلام المنان، رياض، موسسه السعيدية، بيتا.
سيوري، فاضل مقداد، اللوامع الالهيه في المباحث الكلامية، قم، مجمع الفكر الاسلامي، 1382.
سيوطي، جلال الدين، الدر المنثور، جدّه، دار المعرفة، 1365
صادقي تهراني، محمد، الفرقان في تفسير القرآن، قم، فرهنگ اسلامي، 1365ش
ـــــ ، الخصال، قم، جامعه مدرسين، 1403ق
ـــــ ، علل الشرايع، نجف اشرف، مكتبة الحيدرية، 1386ق
ـــــ ، عيون اخبار الرضا(ع)، بيجا، جهان، 1378 ق
ـــــ ، كمال الدين و تمام النعمة، قم، دارالكتاب الاسلامية، 1395ق
ـــــ ، معاني الاخبار، قم، جامعه مدرسين، 1361ش
صفار، محمدبن حسن، بصائر الدرجات، قم، كتابخانه آيتالله مرعشي نجفي، 1404ق
طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، بيروت، موسسة الاعلمي للمطبوعات، 1417ق
طبرسي، احمدبن علي، الاحتجاج، مشهد، مرتضي، 1403ق
طبرسي، فضلبن حسن ، مجمع البيان في تفسير القرآن، بيروت، دارالمعرفة، 1406ق
شيخ طوسي، التبيان في تفسير القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربي، بيتا.
ـــــ ، الامالي، قم، دارالثقافة، 1404ق
ـــــ ، مصباح المتهجد، بيروت، موسسه فقه الشيعة، 1411ق
طيب، سيدعبدالحسين، اطيب البيان في تفسير القرآن، تهران، اسلام، 1378ش
عاملي، سيدجعفر مرتضي، اهلبيت در آيه تطهير، ترجمه محمد سپهري، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1379ش
عاملي، عليبن حسين، تفسير الوجيز، قم، دارالقرآن الكريم، 1413 ق.
عراقي، ضياء الدين، مقالات الاصول، تحقيق محسن اراكي، قم، مجمع الفكر الاسلامي، 1414ق
علمالهدي، سيدمرتضي، الامالي، تحقيق سيدمحمد بدرالدين النعساني الحلبي، قم، مكتبةآيتالله مرعشي نجفي، 1403ق
ـــــ ، تنزيه الانبياء و الائمه(ع)، بيروت، دارالاضواء، 1409ق.
ـــــ ، الشافي في الامامة، قم، موسسه اسماعيليان، 1410ق
عياشي، محمدبن مسعود، تفسير العياشي، تهران، چاپ خانه علميه، 1380
غروي اصفهاني، محمدحسين، نهاية الدراية في شرح الكفاية، قم، سيدالشهداء(ع)، 1374
فاضل لنكراني، محمد و شهابالدين اشراقي، آية تطهير روية مبتكرة، بيروت، الامام و الدراسات الاسلامية، 1416ق
فراهيدي، خليل بن احمد،العين، قم، دارالهجرة، 1405
فضلالله، سيدمحمدحسين، من وحي القرآن، بيروت، دارالملاك، 1419ق
فيروزآبادي، محمدبن يعقوب، القاموس المحيط، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1991
فيومي، احمد بن محمد، المصباح المنيرفي غريب الشرح الكبير للرافعي، قم، دار الهجرة، 1405
قرشي، سيدعلي اكبر، احسن الحديث، تهران، بنياد بعثت، 1377ش
قرطبي، محمدبن احمد، الجامع لاحكام القرآن، تهران ناصر خسرو، 1364ش.
قشيري نيسابوري، مسلم بن حجاج، صحيح مسلم، بيروت، دارالفكر، بيتا.
سيدقطب، في ظلال القرآن، بيروت، دارالشروق، 1415ق
قمي، علي بن ابراهيم، تفسير القمي، قم، موسسه دارالكتاب، 1404ق
كاشاني، ملافتح الله، زبدة التفاسير، قم، موسسة المعارف الاسلامية، 1423ق
ـــــ ، منهج الصادقين، تهران، چاپخانه محمدحسن علمي، 1330
كاشاني، محمدبن مرتضي، تفسير معين، قم، مكتبة آيت الله المرعشي النجفي، 1410ق
كرماني، احمد، المصابيح في اثبات الامامة، بيروت، منشورات احمد، 1969
كشي، ابوعمر، رجال الكشي، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348ش
كليني، محمدبن يعقوب، الكافي، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1365ش
كوفي، فرات بن ابراهيم، تفسير فرات الكوفي، تهران، موسسه چاپ و نشر، 1410ق
كوفي، محمد بن سليمان، مناقب الامام اميرالمومنين(ع)، تحقيق محمدباقر محمودي، قم، مجمع احياء الثقافة الاسلامية، 1412
لاهيجي، شريف محمدبن علي، تفسير شريف لاهيجي، بيجا، موسسه مطبوعاتي علمي، 1340ش
محسني، محمدآصف، صراط الحق في المعارف الاسلامية و الاصول الاعتقادية، نجفاشرف، مطبعة نعمان، 1387ق
ـــــ ، مشرعة بحار الانوار، مكتبة العزيزي، 1381
محمدي ري شهري، محمد،اهل البيت في الكتاب و السنة، قم، دارالحديث، 1375
مدرسي، سيدمحمدتقي، من هدي القرآن، تهران، دار محبي الحسين، 1419ق
مراغي، احمدمصطفي، تفسير المراغي، بيروت، داراحياء ا لتراث العربي، بيتا.
مشهدي قمي، محمد، كنزالدقائق و بحر الغرائب، تهران، موسسه طبع و نشر وزارت ارشاد، 1366ش
مصطفوي، حسن، تفسير روشن، تهران، مركز نشر كتاب، 1380ق
مغربي، قاضي نعمانبن محمد، شرح الاخبار في فضائل الائمة الاطهار، تحقيق سيدمحمد حسينيجلالي، قم، موسسة النشر الاسلامي، بيتا.
مظفر، محمدرضا، اصول الفقه، قم، موسسه اسماعيليان، 1417ق
مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1381
شيخ مفيد، محمدبن محمد، الارشادفي معرفة حجج الله علي العباد، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413ق
ـــــ ، الامالي، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413ق
ـــــ ، المسائل العكبرية، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413ق
ـــــ ، الفصول المختارة، بيروت، دارالمفيد، 1414.
نعماني، محمد بن ابراهيم، كتاب الغيبة، تهران، مكتبة الصدوق، 1397ق