ارتباط مفهومِ علم الکتاب و ولایت تکوینی اهل بیت علیهم السلام
Article data in English (انگلیسی)
سال پنجم، شماره اول، پیاپی 13، پاییز و زمستان 1393
سیدمحمدحسن صالح / دانشجوی دکتری کلام مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره m.hasansaleh2010@gmail.com
دریافت: 29/7/1393 ـ پذیرش: 13/12/1393
چکیده
مفهوم علم الکتاب که در قرآن کریم از آن یاد شده است به منزلة یکی از فضایل اهل بیت علیهم السلام، نقشی اساسی در اثبات ولایت تکوینی اهل بیت علیهم السلام دارد؛ به گونه ای که در برخی روایات، اهل بیت به سبب دارا بودن این معرفت خاص قادر بر تصرف تکوینی معرفی شده اند. در این مقاله با روش توصیفی ـ تحلیلی و گردآوری کتابخانه ای از یک سو فراتر از بحث مصداق شناسی، به ارتباط دو مفهوم «علم الکتاب» و «علم من الکتاب» و آثار تکوینی مترتب بر این ارتباط پرداخته ایم و از سوی دیگر بر عدم تفکیک این علم از اراده و قدرت تأکید ورزیده ایم. نتیجه اینکه توجه به این نکات نقشی اساسی در اثبات ولایت تکوینی اهل بیت از طریق آیة علم الکتاب خواهد داشت.
کلیدواژه ها: علم الکتاب، علم من الکتاب، اسم اعظم، ولایت، ولایت تکوینی، اهل بیت علیهم السلام، تصرف تکوینی.
1. مقدمه
بر اساس اعتقاد امامیه، اهل بیت علیهم السلام دارای مقام ولایت اند. ازآنجاکه ولایت به دو ساحت تشریعی و تکوینی تقسیم پذیر است مصداق یابی هر دو قسم دربارة اهل بیت همواره موردنظر و اهتمام بوده است. در قسم نخست اهل بیت علیهم السلام به منزلة حجت بالغة الهی از دیدگاه تشریعی ملاحظه می شوند. براین اساس اهل بیت نه تنها به اجرا و تبلیغ قانون الهی همت می گمارند، بلکه در سیر قانون گذاری نقش فعال دارند و خداوند این تشریع را به رسمیت شناخته است. همچنین بنا بر قسم دوم، آنان مبتنی بر رضایت الهی و باورداشت توحید، به تصرفات مختلف تکوینی دست می زنند و یا حتی نظام تکوین را رهبری می کنند. با این حال می توان بر این باور بود که نقش اساسی و مهم اهل بیت در تشریع، نتیجه و فرع جایگاه وجودی آنان در عالم وجود است؛ چه اینکه اگر ولایتی در تشریع برای این خاندان لحاظ می شود، بیش از آنکه به جنبة معرفت شناسانه آن پرداخته شود، باید به مقدمات هستی شناسانة آن پرداخت تا روشن شود نقش وجودی اهل بیت است که آنان را لایق وساطت در ابلاغ شریعت و یا تشریع کرده است. در بحث ولایت تشریعی اهل بیت (دربارة غیرپیامبر) اختلافاتی در میان متکلمان به چشم می آید، ولی دربارة شأن تکوینی اهل بیت، ذکر اجمالی و یا تفصیلی کرامات و خوارق عادت اهل بیت کتب روایی، تاریخی و کلامی نشان از آن دارد که شأن تکوینی اهل بیت به منزلة یک اصل و امر بدیهی مطرح بوده است. براین اساس هر امامی هر وقت که بخواهد به اذن الهی می تواند در حوادث جهان تصرف کند و آن را تغییر دهد. او می تواند درخت را به حرکت درآورد؛ عصا را به سخن آورد؛ بیمار را شفا دهد و سنگی بی مقدار را تبدیل به طلایی باارزش کند. از سوی دیگر در قرآن کریم مفهوم علم به کتاب مطرح شده است؛ به گونه ای که برخی به مقداری از آن و برخی به کل آن آگاهی دارند. همچنین انجام برخی خوارق عادت صریحاً به علم الکتاب مستند شده است. دقت و تدبر دربارة دو درجه از این دانایی که با عبارات علم الکتاب و علم من الکتاب مطرح شده، در روایات اهل بیت دیده می شود؛ به گونه ای که میان این دانایی و توانایی بر تصرف ارتباط مستقیم برقرار شده است. اگرچه در کتب تفسیری و روایی دربارة مصداق شناسی من عنده علم الکتاب در روایات اهل بیت استقصای کاملی شده، واکاوی ارتباط میان علم الکتاب و قدرت بر تصرف تکوینی، فراتر از ظاهر روایات انجام نشده است. پرسش اصلی در این نوشتار آن است که جدا از اصل ارتباط علم به کتاب و تصرف تکوینی در قرآن و روایات، تحلیل این ارتباط با استفاده از خود نقل به چه صورت است؟ به دیگر سخن آیا صرف تشابه و تکرار علم به کتاب در دو موضع قرآن، نشان از یک سانی احکام آنها دارد، به گونه ای که هر دو مفید اثبات شأن تکوینی باشند؟
وظایفی که در این پژوهش پیگیری شده اند، بدین قرارند: تحلیل مفهوم علم الکتاب و علم من الکتاب با استفاده از مقایسه قرآنی و روایات؛ تحلیل همسانی کتاب در علم الکتاب و علم من الکتاب؛ تأکید بر قلمروهای مختلف و مرتبط با علم الکتاب مانند اراده و الزام؛ تبیین مقدمات لازم در اثبات شأن تکوینی اهل بیت و اثبات آنها.
1. ولایت
واژة ولایت از واژگان رایج و پربسامد در قرآن کریم است که با مشتقاتش بیش از 236 بار در این کتاب آسمانی به کار رفته است. ریشة این کلمه ولی است که به معنای قرار گرفتن چیزی در کنار چیز دیگر است، به گونه ای که فاصله ای در کار نباشد. دربارة معنای لغوی ولایت، سه رویکرد وجود دارد:
1. مشترک معنوی: به این معنا که لفظ ولایت برای یک معنای اصلی وضع شده است و در معانی دیگری که برای ولی برشمرده می شود، در حقیقت این معنای اصلی سریان دارد؛
2. مشترک لفظی: به این معنا که لفظ ولی برای تمامی معانی ادعایی وضع شده است؛
3. لفظ متعین: به این معنا که لفظ ولی تنها برای یک معنا وضع شده است و استعمال در بقیة معانی، مجازی است؛
همة اظهارنظرهای اهل لغت را می توان در یکی از موارد سه گانه جانمایی کرد. البته اجمالاً می توان گفت که متکلمان شیعی از حیث لغت متمایل به رویکرد اول و اهل تسنن متمایل به رویکرد دوم اند. در ریشه یابی این تفاوت می توان به رویکردهای متفاوت در تفسیر آیة ولایت إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا... و نیز حدیث غدیر من کنت مولاه فهذا علی مولاه و چگونگی نگاه به دو کلمة ولیکم و مولاه اشاره کرد. ابن فارس مى گوید:
واو، لام و یا ولى بر قرب و نزدیکى دلالت مى کند و واژة ولىّ به معناى قرب و نزدیکى است، و کلمة مولا نیز از همین باب است؛ و بر معتِق، معتَق، صاحب، حلیف، ابن عم، ناصر و جار اطلاق مى شود که ریشة همة آنها ولى به معناى قرب است (ابن فارس، 1411ق، ص1104)
راغب اصفهانى نیز می گوید:
ولا و توالى آن است که دو یا چند چیز به گونه اى باشند که غیر آنها میان آنها فاصله نشود. این معنا براى قرب مکانى است، ولى در قرب معنوى نیز به لحاظ نسبت خانوادگى، یا دین یا دوستى یا یارى و یا اعتقاد، استعاره آورده مى شود. ریشة این کلمه ولی است که به معنای قرار گرفتن چیزی در کنار چیز دیگر به نحوی که فاصله ای در کار نباشد آمده است (راغب اصفهانی، 1412ق، ص 885).
مؤلف التحقیق فی کلمات القرآن که معمولاً به واکاوی ریشة لغوی با استفاده از منظومة مشتقات آن مبادرت می ورزد. اصل این ماده را وقوع شیء وراء شیء مع رابطة بینهما معرفی می کند که بر اساس اینکه این رابطه حسنه باشد یا سئیه و همچنین بر پایة تفاوت وجودی دو شیء مورد بحث معانی متنوعی همچون قرب، نصرت، محبت، تدبیر، هم قسم، پسرعمو و همسایه از آن به دست می آید (مصطفوی، 1371، ج13، ص203-208). ولایت در یک تقسیم کلان و از حیث ارزشی به دو قسم ولایت رحمانی (مثبت) و ولایت شیطانی (منفی) تقسیم می شود. مراد از ولایت رحمانی ولایتی است که قرآن کریم آن را به رسمیت شناخته است و از مسلمین خواسته است که آن را بپذیرند و از برکات دنیوی و اخروی آن بهره مند شوند؛ برخلاف ولایت شیطانی که آن را به رسمیت نشناخته است و از مؤمنان خواسته تا آن را نپذیرند (اعراف: 27؛ بقره: 257). ولایت رحمانی بر سه دسته است که هر کدام از آنها نیز دارای درجاتی هستند: 1. ولایت شرعی؛ 2. ولایت تشریعی؛ 3. ولایت تکوینی.
2. ولایت تکوینی
تکوین در لغت به معنای احداث، گردانیدن، آفریدن، نوپدیدی، ساختن و صورت دادن آمده است (صلیبا، 1366، ص603). ولایت تکوینی یعنی سرپرستی موجودات جهان و عالم خارج و تصرف عینی داشتن در آنها (جوادی آملی، 1389، ص 123). این ولایت در مرحلة اول از آن خداست و در آیات قرآن کریم در مواردی به طور خاص بر این ولایت تأکید شده است؛ مانند آفرینش جهان هستی: إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ (یونس: 3)؛ حفظ و نگه داری دستگاه عظیم خلقت: وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ (بقره: 255)؛ و تدبیر و ادارة امور عالم: یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَی الْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ (سجده: 5). اگر بخواهیم از ولایت مرکب تعریفی مرکب ارائه کنیم که هم آثار و لوازم و هم علل آن را در نظر داشته باشد، باید بگوییم ولایت تکوینی یعنی اینکه فردی بر اثر پیمودن راه عبودیت آنچنان کمال و قرب معنوی بیابد که به فرمان و اذن الهی بتواند در جهان و انسان تصرف کند. (همتی، 1363، ص82) همچنین شهید مطهری در همین راستا مقصود از ولایت تکوینی را این می داند که انسان بر اثر پیمودن صراط عبودیت به مقام قرب الهی می رسد و به واسطة دارا بودن معنویت حاصل از قرب الهی، مسلط بر ضمایر و شاهد بر اعمال و حجت زمان می شود (مطهری، 1380، ج3، ص285)
3. آیة علم الکتاب
از مهم ترین آیاتی که در تبیین مقام اهل بیت علیهم السلام به آن استدلال شده است. آیة 43 سوره نمل است که به سبب ذکر کلمة علم الکتاب در آن بدین نام مشهور شده است: وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُواْ لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ کَفَى بِاللَّهِ شَهِیدَا بَیْنىِ وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَاب؛ و کسانى که کفر ورزیدند، گویند: تو فرستادة خدا نیستى. بگو گواهى خدا و کسى که علم کتاب نزد اوست، میان من و شما کافى است.
از لحاظ ادبی، کلمة علم مصدر است و مصدر مضاف (علم الکتاب) مفید عموم است. همچنین مفرد محلی به ال نیز دلالت بر عموم دارد. پس از دو جهت لفظ علم الکتاب دلالت بر عموم دارد. در نتیجه استفاده می شود که جماعتی وجود دارند که از کل کتاب و تفاصیل آن آگاه اند.
در این آیة شریفه در برابر انکار رسالت نبی اکرم صلی الله علیه و آله از سوی کافران، افزون بر خداوند، من عنده علم الکتاب نیز به منزلة شاهد معرفی شده است. علاوه بر این دو در آیات دیگری از قرآن کریم راسخان در علم از اهل کتاب (نساء: 162) و فرشتگان (نساء: 166) نیز شاهدان رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله معرفی شده اند. تفاسیر روایی با ذکر روایات پرشمار، مصداق من عنده علم الکتاب را علی بن ابی طالب علیهم السلام معرفی کرده اند (عیاشی، 1380ق، ج2، ص220و 221؛ بحرانی، 1374، ج3، ص272ـ277). و برخی کتب حدیث باب خاصی را در این باره گشوده اند (صفار، 1404ق، ج1، ص212؛ مجلسی، 1403ق، ج35، ص249). در میان منابع چهارگانة شیعی نیز دو حدیث دربارة مدعای شیعیان در کتاب الکافی وارد شده است (کلینی، 1407ق، ج1، ص229، ح6 و ص257، ح3). همچنین از دیرباز در کتب کلامی (چه با رویکرد حدیثی و چه با رویکرد عقلی و نقلی) این آیه از فضایل امیرالمؤمنین شمرده (اربلی، 1381ق، ج1، ص312؛ حلی، 1982م، ص189و206). و روایات ذیل آن بازگو شده است. در راستای مصداق یابی این آیه به امیرالمؤمنین، موارد دیگری در قرآن کریم نیز مصداق کلمة شاهد، حضرت علی علیهم السلام معرفی شده است (ر.ک: مجلسی، 1403 ق، ج35، ص386، باب انه صلوات الله علیه الشهید والشاهد والمشهود. با این همه دلالت آیه بر وساطت فاعلی اهل بیت، مبتنی بر تبیین و اثبات مقدماتی است که در ادامه بدانها اشاره خواهیم کرد.
4. اهل بیت مصداق قطعی آیه
برای اثبات اینکه مصداق منحصر و یا مصداق بارز من عنده علم الکتاب علی علیهم السلام است، نخستین مقدمه لازم و ضروری است؛ چه اینکه اگر از حیث مصداقی دلیلی بر این امر وجود نداشته باشد، حتی اگر آیه مفید شأنی تکوینی باشد، این امر دربارة اهل بیت مصداق نمی یابد. دربارة مصداق من عنده علم من الکتاب سه قول نقل شده است:
1. قول کسانی که بر پایة برخی شواهد معتقدند مراد از من عنده علم الکتاب خود خداوند است؛
2. بر پایة این قول که در میان اهل تسنن مشهورتر از اقوال دیگر است، مقصود از من عنده علم الکتاب را مؤمنان مسیحی و یهودی از قبیل عبدالله سلام و سلمان فارسی است؛
3. این قول که از آن شیعة امامیه است، امام علی بن ابیطالب و پس از آن ائمة اطهار علیهم السلام را مصداق این آیه می داند (طبرسی، 1372، ج6، ص462). تفاسیر شیعی دو قول نخست را به تفصیل نقد کرده و آنها را ناسازگار با ظاهر آیه، مکی بودن سوره و دیگر شواهد برشمرده اند (طباطبائی، 1417ق، ج11، ص385). با توجه به مشهور بودن این مطالب در میان مخاطبان نیازی به تکرار آنها در این مجال نیست و لذا مصداق بودن امیرالمؤمنین علیهم السلام در این آیه را امری اثبات شده می دانیم.
5. رویکرد تعیینی و تفضیلی در مصداق شناسی آیه
روایاتی را که در آنها اهل بیت مصداق آیه معرفی شده اند، به واسطة تفاوت رویکرد می توان به دو دستة کلی تقسیم کرد:
1. رویکرد تعیینی: در این دسته از روایات صرفاً مصداق شناسی شده و توضیح مؤثری نیامده است. در این روایات گاه به شخص امیرالمؤمنین و گاه به مجموع ائمة اطهار علیهم السلام اشاره شده است. برای نمونه امام باقر علیهم السلام در حدیثی جدشان امیرالمؤمنین را مصداق آیه برشمرده اند: قَالَ هُوَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیهم السلام (صفار، 1404ق، ج1، ص213، ح4) و در فرمایش دیگری مصادیق آیه را تعمیم داده و کل ائمه را مشمول آن دانسته اند: قَالَ إِیَّانَا عَنَى وَعَلِیٌّ أَوَّلُنَا وَأَفْضَلُنَا وَخَیْرُنَا بَعْدَ النَّبِیِّ (کلینی، 1407ق، ج1، ص229، ح6)؛
2. رویکرد تفضیلی: این روایات اغلب آیه آخر سورة رعد را در مقایسه با آیة 40 سورة نمل بیان کرده اند. به دیگر سخن در مقام بیان افضلیتِ من عنده علم الکتاب بر من عنده علم من الکتاب بوده اند. طبق این آیه و در راستای اجابت تقاضای سلیمان مبنی بر احضار تخت بلقیس و پس از اعلام آمادگی عفریت جن، این بار از میان طایفة انس کسی اعلام آمادگی کرد که پیش از چشم بر هم زدنی تخت موردنظر را حاضر می کرد. طبق روایات این فرد، شخصی غیر از خود سلیمان، و نامش آصف بن برخیا بوده است (طبرسی، 1372، ج7، ص223). در این آیه منشأ قدرت مشخص است و خداوند آن را علم فی الجمله به الکتاب معرفی می کند؛ به گونه ای که دارندة آن مىتواند به جاى شنیدن صدا و دیدن تصویر، خود اشیا و موجودات را جابه جا کند. در این آیه، آصف بن برخیا فعل را به خودش مستند کرد (آتیک) و مهم تر آنکه فعل ادعایی محقق شد؛ به گونه ای که سلیمان آن تخت را دید فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ(نمل: 41) و شکرگزاری کرد هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ (همان). عبارت هذا من فضل ربی خود گواه این است که در عین انتساب حقیقی و غیرمجازی فعل به فاعل، این قدرت استقلالی نبوده و به تبع اراده و فضل خدا شکل گرفته و لذا هیچ منافاتی با توحید افعالی ندارد.
در مقایسة این دو آیه در نگاه نخست، به نظر می رسد که این افضلیت بیشتر از حیث علمی مدنظر بوده است تا فعلی؛ یعنی در جهت اثبات افضلیت امامان معصوم علیهم السلام اعلمیت آنها برجسته و کانون توجه بوده است تا اقدر بودن آنها در تصرف تکوینی. ازهمین رو در بیان مصداق من عنده علم الکتاب تصریح کرده اند که نزلت فی علی بن ابی طالب انه عالم هذه الامة بعد رسول الله (مجلسی، 1403ق، ج35، ص432، ح11؛ صفار، 1404ق، ج1، ص216، ح17و18). همچنین در برخی روایات در میان قلمروهای مختلف دانش، علم غیب ائمه به طور خاص کانون توجه قرار گرفته است. در روایتی سلیمان بن سدیر نقل می کند که امام صادق علیهم السلام در مجلسی عمومی فرمودند: تعجب است از قومی که فکر می کنند ما علم غیب می دانیم و حال آن که علم غیب را تنها خدا می داند. من قصد تنبیه کنیزم را کرده ام اما نمی دانم کجاست و در کدام یک از اتاق های منزل مخفی شده است. سلیمان می گوید پس از اینکه حضرت از مجلس عمومی خارج، و وارد خانه شدند، به حضرت عرضه داشتم که ما می دانیم که شما علم کثیر می دانید... حضرت فرمودند: ای سلیمان! آیا قرآن می خوانی؟ عرض کردم: آری، قرائت می کنم. فرمودند: آیا در میان آیاتی که قرائت کرده ای آیة قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ را هم خوانده ای؟. گفتم: آری خوانده ام. فرمودند: آیا می دانی آن مرد که بود و بهره او از علم الکتاب چقدر بود؟ حضرت ادامه دادند که مقدار علم او از علم الکتاب به اندازة قطره ای از در دریای اخضر بوده است. گفتم: چه بسیار کم است این اندازه؟ فرمودند: چه بسیار است که خدای عزوجل او را منسوب به آن علمی کرده است که من به تو خبر می دهم؛ ای سدیر آیا در آنچه از قرآن خواندی این آیه را خواندی: قُلْ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ کُلُّهُ گفتم: آن را خوانده ام. فرمودند: کسی که همه علم الکتاب را دارد با فهم تر است یا کسی که جزئی از آن را دارد؟. گفتم: آنکه علم همة کتاب را دارد بافهم تر است. آن گاه با دست خود اشاره به سینة خود کردند و فرمودند: به خدا علم کتاب نزد ماست، به خدا همه اش نزد ماست (صفار، 1404ق، ج1، ص213، ح3؛ کلینی، 1407ق، ج1، ص257، ح3).
6. علیت معرفت به علم الکتاب در تصرف تکوینی
مقدمة ضروری دیگر آن است که اثبات کنیم تصرف تکوینی حاصل علم به کتاب است. در این میان توجه به روایاتی که با رویکرد تفضیلی و مقایسة آیة علم الکتاب با آیة 40 سورة نمل من عنده علم من الکتاب صادر شده اند، بسیار راه گشاست. براین اساس مصاحب حضرت سلیمان بهره مندی فی الجمله از علم الکتاب داشت و به واسطة آن، قدرت بر تصرف تکوینی پیدا کرد. پس به طریق اولی امام علی علیهم السلام و دیگر اهل بیت که مصداقیت آنها پیش تر ثابت شد و بالجمله از علم الکتاب بهره مندند دارای وساطت فاعلی هستند. این حیث اگرچه مراد ما در این قسمت است، خود نیاز به اثبات دو پیش فرض دیگر دارد و آن اینکه اولاً مصاحب حضرت سلیمان به سبب دارا بودن علم الکتاب قدرت تصرف یافته باشد و نه چیز دیگر؛ ثانیاً مراد از کتاب در هر دو جملة من عنده علم الکتاب و و من عنده علم الکتاب یک سان باشد؛ چه اینکه لفظ کتاب در خود قرآن دارای مصادیق متعددی است و هیچ بعدی ندارد که در این دو آیه به دو معنای متفاوت به کار رفته باشد. دربارة نکته نخست باید گفت ازآنجاکه تعلیق حکم بر وصف، مشعر به علیت است، لذا می توان قدرت مصاحب حضرت سلمیان را مستند به دارا بودن علم به کتاب دانست. یادآوری این نکته ادبی ازاین رو، رواست که برخی مانند برقعی تشکیک کرده اند که این وصف صرفاً برای تفکیک انس از عفریت من الجن است که در آیة قبلش بدان اشاره شده است. به دیگر سخن، خداوند با این وصف می خواسته صرفاً بگوید نفر دوم نه جن، بلکه انسان بوده است (برقعی، بی تا، ص90). در توضیح این اصطلاح باید گفت: اگر کسی بگوید به احمد احترام بگذار، جای این پرسش وجود دارد که چرا احترام کنم؟ اما اگر بگوید: به عالم احترام بگذار، دیگر جایی برای چرا باقی نمی ماند؛ زیرا معنای این جمله آن است که او را به سبب علمش محترم بدار. بنابراین معنای تعلیق حکم بر وصف این است که این حکم، با در نظر گرفتن وصف مزبور در کلام صادر شده است و به وجود آن بستگی دارد که اگر آن وصف زایل شود، حکم موردنظر نیز رفع خواهد شد. دربارة پیش فرض دوم و اثبات اینکه منظور از کتاب در هر دو آیة قال الذی عنده علم من الکتاب و و من عنده علم الکتاب مشترک و همسان است، باید نخست استعمالات این کلمه را در مصحف شریف رصد کنیم. کلمة کتاب در خود قرآن کریم کاربردهای گوناگونی دارد:
الف) مجموعه ای که مشتمل بر قوانین و مقررات وحیانی باشد. این مجموعه ها را انبیای اولوالعزم و انبیای صاحب شریعت اعم از نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و حضرت محمد صلی الله علیه و آله عرضه کرده اند: کاَنَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّنَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنذِرِینَ وَ أَنزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَینَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُواْ فِیهِ (بقره: 213)؛
ب) جایگاه ثبت عقاید، اخلاق و اعمال انسان ها: از مجموع آیات قرآن کریم استفاده می شود که این کتاب بر سه قسم است:
1. کتاب شخصی افراد وَ کُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَئرَهُ فىِ عُنُقِهِ وَنخُرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ کِتَاباً یَلْقَئهُ مَنشُوراً (اسراء: 13)؛
2. کتابی که کارنامة هر امت را جداگانه ثبت کرده است: ... کلُ أُمَّةٍ تُدْعَى إِلىَ کِتَابهَا الْیَوْمَ تجْزَوْنَ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُون (جاثیه: 28)؛
3. کارنامة همة مخلوقات: ... وَ یَقُولُونَ یَاوَیْلَتَنَا، لهذا الْکِتَابِ لَا یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَ لَا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصَئهَا (کهف: 49). همین کتاب است که گاهی به کتاب ابرار و کتاب فجار تقسیم می شود (مطففین: 7و18). صاحب المیزان تصریح می کند که ظاهر عبارت هذا الکتاب نشان می دهد که مراد، یک کتاب است که حساب تمام مخلوقات در آن مکتوب است (طباطبائی ، 1417ق، ج13، ص324)؛
ج) حقیقتی که تفصیل نظام هستی با همة جزئیاتش در آن ثبت است. خداوند پس از بیان علم خویش به همة ذرات وجود از حقیقتی گسترده به نام کتاب مبین خبر می دهد: وَ لَا حَبَّةٍ فىِ ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فىِ کِتَابٍ مُّبِین (انعام: 59)، برخی از مفسران مراد از کتاب مبین در این آیه را همان لوح محفوظ دانسته اند (طبرسی، 1372، ج4، ص 482).
د) دست نوشته های بشری مانند قبالة ازدواج و تجارت و نامه: یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِذَا تَدَایَنتُم بِدَیْنٍ إِلىَ أَجَلٍ مُّسَمًّى فَاکْتُبُوه (بقره: 282)؛ قَالَتْ یَأَیهَّا الْمَلَؤُاْ إِنىّ أُلْقِىَ إِلىّ کِتَابٌ کَرِیم (نمل: 29).
با توجه به مقام اهل بیت می توان گفت که هر چهار معنا دربارة اهل بیت مصداق دارد:
معنای اول: آگاهی اهل بیت بر کتاب تدوین (قرآن و دیگر کتب آسمانی) از اعتقادات تردیدناپذیر است و بلکه طبق حدیث ثقلین؛ اتحاد با قرآن به اثبات رسیده است (کلینی، 1407ق، ج2، ص415)؛
معنای دوم: آگاهی ائمه علیهم السلام بر صحیفة اعمال بندگان نیز جزو اعتقادات امامیه است؛ به گونه ای که آنان در دنیا اعمال بندگان را می بینند و در محکمة عدل الهی شهادت می دهند. برای نمونه امام صادق علیهم السلام در تفسیر آیة وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَیرَى اللَّهُ عَمَلَکمُ وَرَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُون (توبه: 105) فرمودند مراد از مؤمنون ائمه هستند که اعمال بندگان تا روز قیامت هر روز بر آنها عرضه می شود (صفار، 1404ق، ج1، ص427، ح4)؛
معنای سوم: آگاهی آنان بر کتاب علم الهی در حدی که خدا اجازه دهد از اعتقادات خلل ناپذیر و مناقشه ناپذیر امامیه است و این همان است که از آن به علم غیب تفسیر می شود. در روایتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مصداق من ارتضی من رسول در آیة عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلىَ غَیْبِهِ أَحَدًا*إِلَّا مَنِ ارْتَضىَ مِن رَّسُول (توبه: 26و27؛ کلینی، 1407ق، ج1، ص256، ح2) معرفی و در احادیث دیگر ائمة اطهار میراث دار علم پیامبر معرفی شده اند (صفار، 1404ق، ج1، ص300، ح4) که طبیعتاً شامل این نوع علم نیز می شود؛
معنای چهارم: دست نوشته های بشری داخل در قسم دوم (صحیفة اعمال بندگان) هستند؛ چراکه همة اعمال انسان اعم از نوشتار و گفتار، جزو اعمال آدمی به شمار می آیند و مشهود ائمه اند (جوادی آملی، 1388، ج2، ص185-189).
در میان معانی یادشده می توان گفت معنای سوم از کتاب در حقیقتی تکوینی به کار رفته است. توضیح آنکه کتاب مبین از قبیل کاغذ و لوح نیست؛ زیرا اوراق مادى، هر قدر هم که بزرگ باشند، گنجایش آن را ندارند که حتى تاریخ ازلى خودشان، درآنها نوشته شود تا چه رسد به اینکه تاریخ ازلى و ابدى موجودى دیگر، و بالاتر از آن، تاریخ ازلى و ابدى همة موجودات و کل رطب و یابس در آنها ضبط شود. از این جهت مىتوان حدس زد که مراد از کتاب مبین، مرتبة واقعى اشیا و تحقق خارجى آنها باشد که پذیرای هیچ گونه تغییری نیست (بر خلاف لوح محو و اثبات). با توجه به رویکرد تفضیلی در بهره مندی از علم الکتاب، جای این پرسش وجود دارد که مصاحب حضرت سلیمان به کدام یک از مصادیق چهارگانة الکتاب علم اجمالی داشت تا در مرحلة بعد طبق روایات اهل بیت را عالم به کل آن بدانیم. اگرچه در بدو امر امکان علم فی جمله به کتاب (به هر چهار معنا) برای مصاحب حضرت سلیمان وجود دارد، باید توجه داشت اولاً کلمة کتاب در معانی سه گانه غیرتکوینی صرفاً شامل نامة اعمال فرد و انسان ها و یا امور اعتباری است و همة موجودات را دربرنمی گیرد. این در حالی است که عمل خارق العادة مورد بحث در حیطة غیرانسانی نیز انجام گرفت؛ یعنی تخت بلقیس احضار شد. به دیگر سخن، بین احضار تخت سلیمان و دانستن نامة اعمال فرد یا افرادی از انسان ها ارتباط روشن و قابل فهمی وجود ندارد. به بیانی روشن تر با توجه به بحث ادبی آیه و مشعر به علیت بودن وصف علم الکتاب، معلوم (علم به احوال انسانی) هیچ ارتباطی به امر واقع شده (تصرف تکوینی در غیر انسان) ندارد. ممکن است این پرسش مطرح شود که خداوند در مقام تکریم این علم خاص، یعنی علم به نامة اعمال و یا کتب آسمانی، عالم به آن را مشرف به این فضیلت کرده است؛ اگرچه ارتباط واضحی میان این معلوم و عمل وجود نداشته باشد. در پاسخ می گوییم: اگرچه اصل این سخن ممکن به نظر می رسد، آیا بالوجدان می توان پذیرفت که صرف علم به کتاب آسمانی علت این خرق عادت است؟ پذیرش این امر مستلزم آن است که هر کسی ولو علم اجمالی به یک کتاب آسمانی داشته باشد و مثلاً آن را حفظ باشد و یا اینکه از اسناد بشری مانند قبالة ملکیت و ازدواج آگاه باشد، بتواند این خرق عادت را انجام دهد؛ حال آنکه چنین نیست. با توضیح پیش گفته می توان گفت که مراد از علم الکتاب در کلام مصاحب حضرت سلیمان، آگاهی فی الجمله از لوح محفوظ و کتاب تدوین است. حال آیا مراد از علم الکتاب در واپسین آیة سورة رعد هم لزوماً همین معناست؟ با توجه به اینکه علم به کتاب به هر چهار معنا برای اهل بیت ممکن و صادق بوده، دلالت این عبارت بر امکان علم اهل بیت به لوح محفوظ از آیه فهمیده می شود؛ لکن تعین و انحصار آن تنها از طریق روایات دانسته می شود؛ روایاتی که این آیة را با آیه داستان حضرت سلیمان مقایسه کرده و هر دو را از یک سنخ دانسته اند. بر پایة این نتیجه گیری، باید گفت که علم به لوح محفوظ، مفهوم تشکیکی است که هر مخلوقی بر اساس مقدار علم به آن قدرت تصرف تکوینی پیدا خواهد کرد. همچنین ازآنجاکه همة تفاصیل موجودات در کتاب مبین ضبط است (انعام: 59؛ یونس:61؛ هود: 6؛ نمل: 75؛ حدید: 22؛ سبا: 3) قرآن کریم نیز به سبب اینکه آیه و تنزل همان کتاب مبین است، موصوف به وصف تبیاناً لکل شیء شده است: وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ (نحل: 89). همچنین دربارة آن می خوانیم ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ (انعام: 38). بنابراین اگر کسی به حقیقت قرآن دست یابد، درحقیقت مجهولی برای او باقی نخواهد ماند. اگرچه ممکن است کلمة شیء در این دو آیه، نه به عموم اشیا، بلکه به آموزه ها و نکات مرتبط با هدایت قرآنی تفسیر شود (مکارم شیرازی، 1374، ج11، ص361و362)، می توان با استناد به روایات این آیات را مطابق ظاهرشان تفسیر کرد. برای نمونه امام صادق علیهم السلام با استناد به آیة وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ فرمودند من به آنچه در آسمان ها و زمین است و به آنچه در بهشت و جحیم است و به ما کان و ما یکونی علم دارم (کلینی، 1407ق، ج1، ص261، ح2). به دیگر سخن می توان گفت مراد از کتاب، حقیقت کتاب آسمانی قرآن نیز می تواند باشد که به نوعی بازگشت به همان لوح محفوظ دارد: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ (واقعه: 77ـ79). بر همین اساس علم به قرآن می تواند مستلزم قدرت بر تصرف تکوینی باشد. بر اساس روایتی از امام کاظم علیهم السلام این تلازم در آیة وَ لَوْ أَنَّ قُرْءَآنًا سُیرِّتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کلُّمَ بِهِ الْمَوْتىَ (رعد:31) به تصویر کشیده شده است. به نظر برخی مفسران این آیه در پاسخ جمعی از مشرکان مکه نازل شده است که قدرت پیامبر اسلام در انجام خوارق عادت طبیعی را انکار می کردند و با یادآوری معجزات دیگر پیامبران از او می خواستند که حضرت هم آنها را انجام بدهد. مشرکان به پیامبر گفتند که اگر دوست دارى از تو پیروى کنیم کوه های مکه را به عقب ران تا زمین ما گسترده تر شود. همچنین زمین را بشکاف و چشمه هایی برای ما به وجود آور تا به زراعت مشغول شویم. آنان با مقایسة پیامبر اسلام و حضرت سلیمان گفتند تو ادعا می کنی که کمتر از حضرت سلیمان نیستی؛ درحالی که خداوند کوه ها را مسخر او کرده بود و تو نیز باید چنین قدرتی را به ما اثبات کنی. همچنین گفتند اگر در ادعای خود صادقی و خود را کمتر از سلیمان نمی دانی، باد را به خدمت ما درآور تا به وسیلة آن به مناطق دوردست برویم و مایحتاج خود را تهیه کنیم و در کمترین زمان ممکن بازگردیم. آنان به علاوه گفتند اگر از عیسی کمتر نیستی، جد خویش (قصی) و یا مردگان دیگر را زنده کن تا از آنان دربارة حقانیت رسالتت پرسش کنیم. در این هنگام آیة مورد بحث نازل شد و به آنها گوشزد کرد که همة آنچه را مىگویید از سر لجاجت است نه براى ایمان آوردن، وگرنه به اندازة کافی معجزه ارائه شده است (مکارم شیرازی، 1374، ج10، ص220).
دربارة اینکه پاسخ محذوف لو در این آیة شریفه چیست، میان مفسران اختلاف است. اگرچه گروهی از مفسران این آیه را تأکیدی بر عظمت مشیت و ارادة الهی، و پاسخ محذوف را الا ان یشاء الله می دانند، گروهی دیگر معتقدند که پاسخ لو، کان هذا القرآن است. و مقصود بیان عظمت شأن قرآن است (طباطبائی، 1417ق، ج11، ص 359). به دیگر سخن آیه در پی این نکته است که قرآن در قدرت بیان و نفوذ کلام نهایت درجه را دارد، و این از جهالت کفار است که از قرآن اعراض می کنند و پیشنهاد معجزة دیگرى مى دهند. چه معجزهاى بالاتر از این قرآن که در رفعت قدر و عظمت به حدى است که می توان کوهها را از جاى بکند یا زمین را پاره پاره کند و یا مردگان را به زبان آورد. بنا بر این معنا، آیة شریفه عبارت اخرای آیة لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقرآن عَلى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ (حشر:21) خواهد بود. طبق حدیثی از امام کاظم علیهم السلام هر تصرف تکوینی ای که انجام می شود بسته به مقدار بهرة آدمی از حقیقت قرآن است که در این میان پیامبر خاتم به سبب اینکه بیشترین دارایی را از این حقیقت دارد، افضلِ انبیای گذشته بر تصرف تکوینی است و قدرت بیشتری در وساطت فاعلی دارد. امام کاظم علیهم السلام تصریح می کنند که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله میراث دار همه انبیای پیشین است و بیش از آنان علم و آگاهی دارد. راوی، معجزات مهم انبیای گذشته مانند احیای اموات توسط حضرت عیسی علیهم السلام و سخن گفتن حضرت سلیمان با پرندگان را یادآوری می کند. حضرت ضمن تصدیق این خوارق عادت تصریح می کنند که پیامبر اسلام همة این منزلت ها را داراست. حضرت ادامه می دهند:
حضرت سلیمان به هنگام غیبت هدهد در پی یافتن او بر آمد و گفت: ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِینَ حِینَ فَقَدَهُ فَغَضِبَ عَلَیْهِ فَقَالَ لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطانٍ مُبِینٍ (نمل:20و21). علت غضب حضرت سلیمان این بود که این پرنده حضرتش را به مناطق دارای آب راهنمایی می کرد و این نشان می دهد با اینکه بادها و مورچگان و انس و جن و شیاطین مطیع حضرت سلیمان بودند، این پیامبر خدا در این زمینه محتاج هدهد بود. این در حالی است که قرآن کریم می فرماید: وَ لَوْ أَنَّ قرآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى. همانا ما هستیم که قرآن با این خصوصیات را به ارث برده ایم؛ قرآنی که با آن می توان کوه ها را رام کرد؛ مسافت ها را پیمود اموات را زنده کرد (کلینی، 1407ق، ج1، ص226، ح7).
از فرمایش امام کاظم علیهم السلام استفاده مىشود که با علم به حقیقت این کتاب می توان در طبیعت تصرف کرد؛ به گونه ای که کوه ها را رام کرد، مردگان را زنده ساخت و طی الاض کرد. همچنین عبدالله بن ولید می گوید که امام صادق از من پرسیدند که نظر شیعه دربارة نسبت میان حضرت موسی و عیسی با امیرالمؤمنین علیهم السلام چیست؟ عرضه داشتم که [برخی] شیعیان معتقدند که عیسی و موسی افضل از امیرالمؤمنین علیهم السلام هستند. حضرت فرمودند: آیا با اینکه معتقدند که علی علیهم السلام علم پیامبر را دارد چنین نظری دارند؟ گفتم: آری، شیعیان علم علی علیهم السلام را همانند علم پیامبر صلی الله علیه و آله می دانند، ولی با این وجود کسی را بر پیامبران اولوالعزم مقدم نمی کنند. حضرت فرمودند: با استفاده از قرآن با آنان محاجه کن. گفتم: کجای قرآن؟ حضرت فرمودند:
با این آیة قرآن که خداوند دربارة حضرت موسی علیهم السلام می فرماید: وَکَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ (اعراف:145) و حال آنکه می دانیم خداوند سبحان همه چیز را برای موسی بیان نکرد؛ همچنان که دربارة عیسی نیز چنین بود و لذا دربارة او فرمود: وَلِأُبَیِّنَ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ. (زخرف:63). این در حالی است که قرآن کریم دربارة پیامبر خاتم می فرماید: وَجِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهِیداً (نساء:41) و وَنَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ (نحل:89)، (صفار، 1404ق، ج1، ص227، ح1؛ مجلسی، 1403ق، ج35، ص432 و433، ح13).
بر اساس این روایت از یک سو کاربرد حرف جارة من و نیز کلمة بعض که مفید معنای تبعیض است، می رساند که تنها مقداری از حقیقت اشیا و بواطن عالم به دو پیامبر خدا (موسی کلیم الله و عیسی روح الله) اعطا شده است؛ از سوی دیگر خوارق عاداتی قطعی از این دو پیامبر خدا در قرآن کریم به ثبت رسیده است؛ به گونه ای که دست کم نه معجزه به حضرت موسی علیهم السلام و معجزاتی مانند احیای اموات و ابرای اکمه و ابرص به حضرت عیسی نسبت داده شده است. لازمة همنشینی این دو مقدمه آن است که اولاً خرق عادت انبیا مانند احیای اموات که توسط حضرت عیسی انجام شد، به سبب علم به او به اشیا بوده است؛ ثانیاً وقتی کسی فراتر از بعض به حقیقت کل اشیا عالم است، به طریق اولی قادر بر انجام خوارق عادت است. مرحوم محمدتقی مجلسی در این زمینه تأکید می کند:
بنا بر روایات رسیده از پیامبر اکرم و ائمة اطهار ولایت ایشان گسترده تر از ولایت تکوینی انبیا و اولیای گذشته است. به عبارت دیگر هر قدرتی که پیامبران گذشته دارند، ایشان بیشتر از آن را دارند و این بدان دلیل است که پیامبر اکرم و ائمة اطهار عالم تر از پیامبران گذشته اند (مجلسی، 1395ق، ص68).
7. ارتباط علم به اسم اعظم و علم به الکتاب
به نظر می رسد از این حقیقت گسترده و ذومراتب که در هر مرتبه ای بهره مندانی از آن وجود دارد که با دست یازیدن به آن صاحب قدرت تصرف تکوینی می شوند، با عناوین دیگری نیز یاد شده است؛ به گونه ای که در برخی روایات با تعبیر اسم اعظم بدان اشاره شده است. بر اساس روایات اسم اعظم الهی دارای 73 حرف است که یکی از آنها مختص به خداست و در روایات با عنوان اسم مستأثر از آن یاد شده است. ائمه به جز اسم مستأثر به دیگر اسمای اعظم الهی علم دارند. در روایتی امام باقر علیهم السلام با تصریح به مطلب پیش گفته معتقدند که آصف بن برخیا تنها به یکی از اسمای الهی آگاه بود و با دانستن یک حرف توانست زمین میان خود و تخت بلقیس را شکافته، در هم فرو برد و تخت را با دست خود بگیرد و سپس زمین را به حالت پیشین بازگرداند. سپس حضرت می فرمایند ما اهل بیت از همة 72 اسم اعظم و غیرمستأثر الهی آگاهیم (صفار، 1404ق، ج1، ص208، ح1). همچنین بر اساس روایات تفاوت ائمه با پیامبران در علم به این اسمای موجب درجه بندی در قدرت تکوینی شده است و به همین سبب است که اهل بیت بر همة معجزات انبیای پیشین قادر بوده اند. لذا حضرت عیسی علیهم السلام عالم به دو حرف، حضرت موسی علیهم السلام عالم به چهار حرف، حضرت ابراهیم علیهم السلام عالم به هشت حرف، حضرت نوح علیهم السلام عالم به پانزده حرف و حضرت آدم علیهم السلام عالم به 25 حرف معرفی شده اند. این در حالی است که پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و اهل بیت او از 72 اسم آگاه اند. (همان، ج1، ص208، ح2). علم حضرت عیسی علیهم السلام به دو حرف به تنهایی موجب شد که او قادر بر احیای اموات و شفای امراض باشد. پس به طریق اولی کسانی که علم بیشتری دارند از قدرت تکوینی والاتری نیز برخودارند (همان، ح3). در برخی احادیث دیگر به بیانی متفاوت بر نکتة پیش گفته تأکید شده است و می توان این نتیجه را به دست آورد که اسمای اعظم نه لفظ صرف، بلکه حقایقی هستند که در صفات و فضایل وجودی مانند علم و عبادت جلوه گری می کنند و کسی که به این اسما احاطه دارد، همة این فضایل را داراست. از این رو پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: کسی که می خواهد علم آدم، سلم نوح، حلم ابراهیم، زیرکی موسی و زهد داوود را بنگرد به علی بن ابی طالب نظر کند (صدوق، 1395ق، ج1، ص25و26).
بر پایة روایات پیش گفته اولاً معجزات و خوارق عادات انبیا معلول ذخیره و سرمایة آنان از اسم اعظم دانسته شده و ثانیاً افضلیت پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله بر دیگر انبیای الهی به دارایی عظیم حضرتش از این منبع مستند گشته است؛ به گونه ای که از میان 73 حرف، پیامبر اسلام (و اهل بیت او) از قسمت اعظم آن، یعنی 72 حرف آگاه اند. گرچه دربارة حقیقت اسم اعظم اقوالی چند وجود دارد، می توان آنها را در یک تقسیم کلی بر دو دستة دانی و عالی دانست. مرادمان از تفاسیر دانی تفاسیر و اقوالی هستند که اسم اعظم الهی را اسمی لفظی می دانند که همانند دیگر الفاظ به کار برده می شود. این نظریة عرفی راز تأثیرگذاری اسم اعظم را ترکیب نامتعارف حروف آن (مانند حروف مقطعة قرآن) می داند که این غیرعادی بودن موجب پدیدارشدن اثاری غیرعادی می شود (محمدی گیلانی، 1376، ص19)؛ این در حالی است که طبق قاعدة علیت باید میان علت و معلول سنخیت وجود داشته باشد و رابطة الفاظ و معانی آنها صرفاً رابطه ای اعتباری و قراردادی است. از این روی باید گفت اسم اعظم مقامی است که شخص با دست یازیدن به آن قدرت تصرف در هستی را می یابد. درست به همین سبب است که اسم اعظم گاهی بر اسمای تکوینی خداوند اطلاق می شود که در این مقام می توان از روایات و ادعیة اهل بیت هم مدد گرفت و بدانها استشهاد کرد. در روایات سخن از اسمی است که ارکان هرچیزی را فرا گرفته وباسمائک التی ملأت ارکان کل شیء (ابن طاووس، 1330ق، ص542) و با آن عرش آفریده شده است وباسمک التی خلقت به عرشک (طوسی، 1411ق، ج1، ص294) و یا رشته کوه ها افراشته و یا بهشت و دوزخ آفریده شده است اسئلک باسمک الذی خلقت به رضوان (کفعمی، 1418ق، ص418). روشن است که در آفرینش زمین و کوه ها سخن از لفظ عربی و غیر آن نیست. براین اساس اسم اعظم نه یک لفظ و مفهوم، بلکه مقامی است که شخص با وصول به آن حتی اگر لفظی هم به کار نبرد، به صرف اراده می تواند در عالم تصرف تکوینی کند. طبق این نگاه، اسم اعظم حقیقتی است که از دیگر حقایق، عظیم تر است. وقتی منظور از اسم اعظم نه صرف لفظ بلکه یک واقعیت و حقیقت باشد، طبیعتاً بحث مظهریت هم مطرح می شود؛ یعنی با توجه به ذومراتب بودن این مقامات، هر انسانی (ولو غیر معصوم) با سعة وجودی خویش می تواند به برخی از آنها دست یابد. با توجه به خواص اسم اعظم الهی و اینکه انسان کامل مصداق اسم اعظم است می توان نتیجه گرفت که محدودة فعالیت انسان کامل به سبب دانستن و متخلق شدن به اسم اعظم از دیگر موجودات بیشتر است و بدین سبب است که ولایت او عمومیت دارد و همة موجودات را دربرمی گیرد. برخی مانند قاضی سعید قمی معتقدند که پیامبر اسلام و اهل بیت علیهم السلام حتی به اسم مستأثر خدا نیز رسیده اند و آن حضرت در شب معراج به همة مراتب وجودی که تفصیل ظهور این اسم است واصل شده است؛ چنان که فرمود: برایم با خدا وقتی است که هیچ ملک مقرب یا پیامبری با من نیست (قاضی سعید قمی، 1416ق، ج2، ص171). کوتاه سخن اینکه تعبیر اسم اعظم در ذیل این آیات اشاره به حقیقت معنای کتاب و لوح محفوظ الهی است که هر کس به اندازة وجود سعی خویش به آن دست می یابد و قدرت تصرف تکوینی پیدا می کند.
8. ارتباط دو مفهوم علم و قدرت
ارتباط علم به کتاب و قدرت بر تصرف، از چه سنخی است؟ شکی نیست که تقدم دانایی بر توانایی یک اصل پذیرفته شدة عرفی و عقلایی است (توانا بود هر که دانا بود)؛ اما این پرسش بسیار مهم است که علمی که در مفهوم علم الکتاب از آن سخن به میان می آید مفهوم انفعالی و از سنخ علم عادی است و یا مفهومی فعلی و از سنخ علم الهی؟ ظاهر آیات قرآنی و روایات معصومین نشان از آن دارد که علم الکتاب نوعی دانستن است که نه صرفاً مقدمة قدرت، بلکه عین توانستن است؛ حال آنکه در حالت مادی، عالم بودن اگرچه مقدمة لازم قدرت است، ملازم با آن و علت تامة توانایی نیست و تفکیک میان قدرت و اراده به وضوح مشاهده می شود. به دیگر سخن، سنخ علم به کتاب با علوم متداول مادی متفاوت است. توضیح آنکه در بحث صفات خداوند سبحان مطرح شده است که علم خداوند برخلاف علم ما بازتاب و تصویری حاصل از پدیده های جهان نیست؛ بلکه علم او مبدأ و منشأ پدیده های جهان است؛ یعنی علم ما تابع پدیده هاست و حال آنکه پیدایش پدیده های عالم، تابع علم خداست. به دیگر سخن علم ما در حالت عادی به این صورت است که شیء معلومِ ما به وجود آمده و سپس ما به آن علم می یابیم (به واسطة تصویر ذهنی در علم حصولی و یا حضور عند المعلوم در علم حضوری)؛ درحالی که در علم الهی، پدیده های عالم اند که تابع علم خداوندند (یثربی، 1383، ص286). با توجه به این واقعیت، یعنی خلق موجودات جهان بر اساس معلومات الهی، فاعلیت خداوند در قالب اصطلاح (فاعل بالعنایه) معرفی می شود که بر اساس آن علم خداوند به مخلوقات همانا قدرت خلق و ایجاد آنهاست (صدرالمتألهین، 1410ق، ج6، ص6 و ص176؛ ابن سینا، 1375، نمط 7، فصل 13 و 14 و 22). از سوی دیگر ازآنجا که امام از نظر درجة وجودی، نزدیک ترین وجود عصر خود به حق تعالی است، علمش نیز مانند علم خداوند، با قدرت او متحد است (یثربی، 1383، ص287). رابطة علم امام با حوادث جهان مانند رابطة احساس شاعر و نقاش با شعر و تابلوی نقاشی است؛ درحالی که رابطة علم ما با حوادث جهان مانند رابطة خواننده و تماشاگر با آن شعر و تابلوی نقاشی است. صدرالمتألهین در این زمینه می گوید:
بدان که علم و قدرت در قلمرو نفس، جدا از یکدیگرند؛ ولی در عالم الهی و قلمرو عقل، علم عین قدرت و قدرت عین علم است؛ یعنی علم آنان عین ایجاد پدیده هاست؛ و چون انسان کامل شود و از جهان ماده رها گردد، علم و قدرت او هم، عین یکدیگر شده، فرمانش در ملک و ملکوت جریان یافته و همة مراتب بهشت و ملکوت آسمان ها را در بر می گیرد. (صدرالمتألهین، 1383، ج2، ص566).
تفکیک قدرت از الزام
اگرچه مفهوم علم الکتاب شریفه، قدرت اهل بیت در تکوین را به اثبات می رساند، این به معنای مکلف بودن آنان به اعمال این قدرت نیست. ممکن است در برخی موارد شهادت اهل بیت به وسیلة شمشیر یا سم و عدم واکنش آنان دلیلی بر عدم قدرت آنها اعلام شود؛ حال آنکه میان دو مقام قدرت و تکلیف تفاوت وجود دارد و صرف قدرت داشتن بر امری تکلیف آور نیست؛ چه اینکه ممکن است به سبب مصالحی مانند آزمودن مردم، امکان الگوگیری مردم از آنان و اتمام حجت، امام معصوم ملکف به استفاده از قدرت خویش نشود. بر طبق حدیثی یکی از خوارج با دیگری نزاع داشت. به امیرالمؤمنین علیهم السلام مراجعه کردند و آن حضرت بر اساس حکم الهی، میان آنها داوری کرد. خارجی در اعتراض به آن حضرت گفت: عدالت نورزیدی! حضرت علی علیهم السلام فرمودند: دور شو ای سگ!. ناگهان دیدند آن مرد خارجی به شکل سگ درآمد؛ لباس هایش به هوا پرید و همانند سگ دم می جنباند و اشک از چشمانش جاری شده است. امیرالمؤمنین علیهم السلام در حق وی رقت کرد و با دعا به درگاه الهی، او را به حالت انسانی برگرداند. ناگهان دیدند لباس وی به سوی او برگشت. آن گاه امیرالمؤمنین علیهم السلام فرمودند: آصف که خداوند دربارة او فرمود قال الذی عنده علم من الکتاب... وصی سلیمان بود. به نظر شما مقام سلیمان نزد خدا بالاتر است یا مقام پیامبر شما؟. در اینجا شخصی پرسید: با این همه قدرتی که شما دارید در جنگ با معاویه، چه نیازی به یاری انصار دارید؟ حضرت علی علیهم السلام فرمودند: من تنها برای اتمام حجت آنها را به یاری می طلبم، وگرنه اگر اذن دعا به من داده شود و مجاز به استفاده از قدرت غیرعادی خودم باشم، بین اجابت دعای من و فرا رسیدن اجل معاویه، تأخیر نخواهد افتاد و بدون درنگ نابود خواهد شد (عروسی حویزی، 1415ق، ج4، ص91، ح78). همچنین در این زمینه امام سجاد علیهم السلام می فرمایند:
قریش به پیغمبر اعتراض داشتند و می گفتند چگونه در یک شب از مکه به بیت المقدس می رود و بازمی گردد، کسى که نمىتواند از مکه تا مدینه را جز دوازده روز برود که موقع مهاجرت او چنین بود. اینها به امر خدا و اولیای خدا نادان اند. به راستى مقامات درک نشود جز با تسلیم در برابر امر خداوند و رضا به تدبیر او. اولیای خدا بر محنت ها و ناگواری هایى صبر کنند که دیگران نتوانند و خدا در عوض همة مطالب آنها را بر آورد و در عین حال جز آنچه خدا خواهد نخواهند (ابن شهر آشوب، 1379، ج4، ص147).
نتیجه گیری
حاصل آنکه از سویی بر اساس روایات پرشمار اهل بیت علیهم السلام مصداق عالم به کتاب هستند؛ از سوی دیگر کاربرد قرآنی علم الکتاب در داستان حضرت سلیمان نشان از آن دارد که اولاً مصاحب حضرت سلیمان به واسطة دارا بودن این علم دست به یک خرق عادت و تصرف تکوینی زد؛ ثانیاً علم به کتاب عین اراده و قدرت است؛ ثالثاً این علم حقیقتی تشکیکی است که دست یازیدن به مراتب بالای آن موجب قدرت بیشتری بر تصرف تکوینی می شود. علم الکتاب از سنخ علوم انفعالی و عادی نیست، بلکه علمی خاص است که علم و قدرت در آن تفکیک پذیر نیستند. بااین حال این قدرت به معنای الزام و مکلف بودن به انجام آن نیست. با توجه به این مقدمات می توان گفت شأن تکوینی اهل بیت ارتباطی مستقیم با علم آنان به کتاب دارد.
منابع
صدوق، محمد بن علی، 1395ق، کمال الدین و تمام النعمه، چ دوم، تهران، اسلامیه.
ابن سینا، حسین بن عبدالله، 1375، الاشارات و التنبیهات، قم، البلاغه.
ابن شهر آشوب مازندرانی، محمد بن علی، 1379، قم، علامه.
ابن طاووس، علی بن موسی، 1330ق، جمال الاسبوع بکمال العمل المشروع، قم، دارالرضی.
ابن فارس، احمدبن فارس، 1411ق، معجم مقاییس اللغه، بیروت، دارالجبل.
اربلی، علی بن عیسی، 1381ق، کشف الغمه فی معرفه الائمه، تبریز، بنی هاشم.
بحرانی، هاشم، 1374، البرهان فی تفسیر القرآن، قم، بعثت.
برقعی، بی تا، درسی از ولایت، بی جا (نسخه پی دی اف)
جوادی آملی، عبدالله، 1388، ادب فنای مقربان، قم، اسراء.
ـــــ ، 1389، ولایت فقیه ولایت فقاهت و عدالت، قم، اسراء.
راغب اصفهانی، حسین بن محمد، 1412ق، مفردات الفاظ القرآن، بیروت، دارالعلم.
صفار، محمدبن حسن، 1404ق، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد، چ دوم، قم، مکتبة آیت الله مرعشی النجفی.
صلیبا، جمیل، 1366، فرهنگ فلسفی، ترجمة منوچهر صانعی دره بیدی، تهران، حکمت.
طباطبائی، سیدمحمدحسین، 1417ق، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، اسلام.
طبرسی، فضل بن حسن، 1372، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، ناصر خسرو.
طوسی، محمد بن الحسن، 1411ق، مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، بیروت، موسسه فقه الشیعه.
عروسی حویزی، عبدعلی بن جمعه، 1415ق، تفسیر نور الثقلین، چ چهارم، قم، اسماعیلیان.
حلی، حسن بن یوسف، 1982م، نهج الحق و کشف الصدق، بیروت، دار الکتاب اللبنانی.
مجلسی، محمد باقر، 1403ق، بحار الانوار، چ دوم، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
عیاشی، محمد بن مسعود، 1380ق، تفسیر العیاشی، تهران، المکتبة العلمیة.
قاضی سعید قمی، محمد سعید بن محمد، 1416ق، شرح توحید الصدوق، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
کفعمی، ابراهیم بن علی، 1418ق، البلد الامین و الدرع الحصین، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.
کلینی، محمد بن یعقوب، 1407ق، الکافی، تهران، دار الکتب الاسلامیه.
محمدی گیلانی، محمد، 1376، اسم مستاثر در وصیت امام و زعیم اکبر، چ پنجم، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ره.
مصطفوی، حسن، 1371، التحقیق فی کلمات القرآن، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
مطهری، مرتضی، 1380، مجموعه آثار، تهران، صدرا.
مکارم شیرازی، ناصر و دیگران، 1374، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
صدرالمتألهین، 1383، شرح اصول الکافی، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
ـــــ ، 1410ق، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیه الاربعه، بیروت، دار الاحیاء التراث.
همتی، همایون، 1363، ولایت تکوینی، تهران، امیرکبیر.
یثربی، سیدیحیی، 1383، فلسفه امامت، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
مجلسی، محمدتقی، 1395ق، ولایه الاولیا، قم، فیض.