معرفت کلامی، سال ششم، شماره اول، پیاپی 14، بهار و تابستان 1394، صفحات 55-80

    خاستگاه، منشأ پیدایش و مرحله‌ی آغازین دین بشر؛ بررسی و نقد دیدگاه دکتر شریعتی

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    محمد فولادی وندا / استاديار جامعه‌شناسي مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني / fooladi@iki.ac.ir
    چکیده: 
    این مقاله با رویکرد تحلیلی و اسنادی، با هدف بازکاوی اندیشه‌ی متفکران اجتماعی و عالمان ادیان، به بررسی خاستگاه و منشأ پیدایش ادیان و مرحله آغازین دین بشری می پردازد و با واکاوی و بررسی دیدگاه دکتر شریعتی در این عرصه، به استخراج نظریه دینی وی و میزان همسویی آن با دیدگاه رایج دینی برگرفته از معارف ناب قرآن و اهل بیت‰ می پردازد. درباره‌ی نظریات پیدایش ادیان، نظریات ترس، جهل، اقتصاد، انمیسم، روح گرایی، طبیعت پرستی و فطرت مطرح، و نکاتی درخور تأمل در هر نظریه وارد شده است. شریعتی در این زمینه، همه‌ی نظریات را طرح می کند و جامعه‌ی بشری را همزاد «پرستش» می داند و نظریه‌ی خاصی را ترجیح نمی دهد؛ اما وی مرحله‌ی آغازین دین بشری را «شرک» تلقی می کند که پیامبران برای بیدار کردن فطرت خداداد بشر و دعوت به توحید فرستاده می شوند. این تلقی، با نظریه‌ی رایج دینی برگرفته از معارف قرآنی ناهمسوست.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Origin, the Genesis and the Early Stage of Human’s Religion; A Review of Dr. Shariati's Views
    Abstract: 
    Using an analytical and documentary approach, this paper aims to explore the views of social thinkers and religious scholars and to investigate the origin of religions and the early stages of human’s religion. Through analyzing and studying the views of Shariati in this field, the paper extracts his religious theory and its alignment with the prevailing religious view taken from the pure teachings of Quran and Ahlol-beit. With regard to the theories about the advent of religions, theories of fear, ignorance, economy, animism, and nature worshipping, innate nature are put forward and some points which are worth considering are proposed in each theory. Shariati discusses all the views in this regard and considers human society as equivalent to "worship”. He does not prefer any particular theory; but he regards "polytheism" as the beginning stage of human religion in which the prophets are sent to awaken the human’s God-given nature and to invite people to monotheism. This understanding is not in line with the current religious theory derived from the Qur’anic teachings.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     

     

      1. 1. مقدمه

    به اقرار انديشمندان مسلمان و غيرمسلمان، تاريخ زندگي بشر هيچ‌گاه از تاريخ اعتقاد او به موجودي ماورايي جدا نبوده است. هرچه به افق‌هاي دوردست تاريخ نظر مي‏افكنيم و هر اندازه به گذشتة تاريخ بازمي‏گرديم و تاريخ مدون و مكتوب بشري را ورق مي‏زنيم و به آثار به‏جاي‌مانده از تمدن بشري مي‌نگريم، فطرت مذهبي و پرستش را همچنان در جوامع بشري مشاهده مي‏كنيم (حكمت،1342، ص15؛ كينك،1355، ص126؛ آزادگان، 1371، ص67). انديشة خداپرستي و تكيه به نيرويي ماورايي، همواره ذهن كاوشگر آدمي را به خود مشغول داشته است. عشق به خدا و انديشة خداپرستي در طول تاريخ همواره آنچنان شورانگيز و حركت‌آفرين بوده كه عظيم‏ترين تحولات را در جوامع بشري پديد آورده است. گويي، چنان قله‏اي فراروي همة معتقدان به خدا قرار دارد و چنان رفيع است كه هيچ دستي بدان نمي‏رسد. در عين حال، همگان رو به سوي او دارند و پاي در راه رسيدن به او مي‏نهند و خود را بدو نزديك مي‏سازند. اگر هم گاهي از روي غفلت، اشيايي همچون چوب و سنگ را در اين راه به‌منزلة بُت مي‏پرستند، باز به‌زعم خودشان، به اين دليل است كه از اين طريق خود را بدان قلة رفيع برسانند.

    دربارة اينكه اساساً دين و اديان در جوامع مختلف چگونه و به چه انگيزه‏اي ظهور يافته‏اند، اقوال و نظريات متناقضي وجود دارد. در اين مقاله، ابتدا خواهيم كوشيد ادله منكران خدا در اعتقاد بشر به خدا را بيان كنيم؛ اما پيش از هر چيز، براي اثبات اين مدعا كه دين همواره همزاد انسان در ابتدايي‏ترين جوامع بشري بوده است، به اقوالي چند بسنده مي‏كنيم:

    كلية جوامع بشري داراي نوعي مذهب بوده‏اند... اساساً طايفه و جامعه‏اي بدون معتقدات و آداب و رسومي كه در واقع كيش و مذهب به‌شمار مي‏رود، وجود ندارد. امروز در سراسر جهان، نه‌تنها مذهب وجود دارد، بلكه تحقيقات دقيق نشان مي‏دهد طوايف نخستين بشر نيز داراي نوعي مذهب بوده‏اند... دين از قديمي‏ترين زمان‌ها با تاريخ بشر همراه بوده است (كنيك، 1355، ص92).

    به هرحال، همه اديان متعلق به نوعي واحد بوده‌اند و جوهرة اديان، مشتركات بسياري با هم دارند. در وراي ظواهر اديان و اساس آنها، مفاهيم و مناسكي وجود دارد كه به‌رغم همة تفاوت‌ها و تنوعاتي كه دارند، از اهميت و معنايي يك‌سان برخوردارند و نيز داراي رسالتي واحدند. در اين تحقيق، ما به مسئلة خاستگاه و منشأ پيدايش دين خواهيم پرداخت. هدف ما نه يافتن آغاز زماني دين (كه مطمئناً اين تاريخ نايافتني است)، بلكه تنها يافتن علل اصلي حضور هميشگي و مستمر دين در جوامع بشري است.

    اما چيستى و ماهيت دين، ريشه در واقعيت جهان هستى دارد؛ واقعيتى كه تكوينى و تشريعى است؛ اما اين تشريع يا ارزش‌هاى عبادى، اخلاقى و حقوقى، كه يگانه راه سعادت و تكامل انسان است، از باورهاى صادق و واقعى (عقلى و فطرى) نسبت به جهان هستى و اين واقعيت كه جهان هستى مخلوق خداوند و تحت ربوبيت او اداره مى‌شود، ناشي مي‌شود و ساخته و پرداختة ذهن و فاقد ارتباط با واقعيت جهان هستى نيست. افزون بر اين،‌ دين يك احساس شخصى و رابطه‌اي خصوصى ميان خدا و انسان نيست، بلكه دين به معناى تسليم در برابر فرمان‌هاى تكوينى و تشريعى الهى در سراسر جهان هستى و نيز جامعة بشرى است.

    از ديگر ويژگى‌هاي آموزه‌هاى دينى، اين است كه معارف و ارزش‌هاى پايه‌اى و نيز قواعد نظام حقوقى اسلام، به طور كامل با فطرت و ساختار وجودى انسان و نيازهاى اصيل وى هماهنگى دارند. اگر چنين نبود، التزام و عمل به آموزه‌هاى دينى و برقرارى نظم و عدالت اجتماعى مقدور نمى‌بود. قرآن مي‌فرمايد: «پس روى خود را با گرايش هرچه تمام به سوى اين دين كن؛ (چراكه دين) فطرتى است كه خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرينش خداى تبديل‌پذير نيست» (روم: 30). اين آيه به‌روشنى بر فطرى بودن آموزه‌هاى دينى دلالت مى‌كند(ايازي، 1380، ص 85).

    افزون بر اين، آموزه‌هاي ديني، ارزش‌هاي پايه‌اي اخلاقي، حقوقي، سياسي و عبادي، اعتباري و قراردادي محض نيستند، بلكه ريشه در واقعيت دارند؛ ‌زيرا ارزش‌ها، از نوع مفاهيم فلسفي‌اند؛ يعني هرچند مابازاي خارجي و عيني ندارند، داراي منشأ انتزاع خارجي‌اند؛ مثلاً ارزش‌هاي اخلاقي از رابطة ميان كار اختياري انسان و كمال حقيقي او، كه دو امر عيني و واقعي‌اند، انتزاع مي‌شوند (فتحعلي، 1384،‌ ص3ـ32).

    گفتني است كه قواعد حقوقي اسلام ماهيتي دورويه و مزدوج دارند؛ يعني داراي ماهيتي «اعتباري و واقعي» هستند؛ اعتباري‌اند از آن جهت كه متعلق جعل و اراده خداوند قرار گرفته‌اند و واقعي‌اند ازآن‌رو كه ارادة تشريعي الهي همسو با ارادة تكويني اوست. در نتيجه، قوانين اسلام مبتني بر واقعيات و مصالح و مفاسد نفس‌الامري‌اند (دانش‌پژوه و خسروشاهي، 1383، ص62).

    شهيد بهشتي در باب ارتباط نظام تكوين و نظام تشريع مي‌نويسد:

    اين چيز حق است، يعني در جايي است كه بايد آنجا باشد؛ يعني چه بايد باشد؟ يعني متناسب با هدف كلي خلقت. در آفرينش انسان، در هستي انسان طرحي است، نقشه‌اي است و اين طرح براي هدفي است و متناسب با هدفي است. كدام كار ما انسان‌ها عدل است؟ كاري كه با ماندن انسان در مسير استكمال و تكامل و رسيدن به او، به هدفي كه در عالم آفرينش براي وي در نظر گرفته شده سازگار و هماهنگ باشد... خداوند مي‌فرمايد ما آسمان‌ها و زمين را به‌حق آفريديم و به باطل نيافريديم... كدام قانون حق است؟... كدام نظام سياسي حق است؟ حق و ناحق در مقررات و قوانين اسلامي بنا بر انطباق و هماهنگي اين مقررات با جهت و هدفي كه قرآن براي نظام هستي و آفرينش اعلام كرده است، سنجيده مي‌شود... وقتي قرار است حق بودن اين جهان در پرتو حق بودن خدا و حق بودن نظامات و مقررات در پرتو هدف داشتن اين خلقت الهي باشد، آن چيزي كه مي‌تواند به انسان حق را بشناساند، يكي انديشة مستقيم است و ديگري وحي الهي. از نظر قرآن اين جهان چون داراي هدف است، حق است و هدفي كه اين جهان را حق مي‌كند، عمل انسان است نه خود انسان (حسيني بهشتي، 1378، ص33 و 53 و 58).

    اما دربارة پيدايش اديان و منشأ پيدايش دين، دست‌كم سه معنا وجود دارد: 1. علت پيدايش دين، 2. انگيزة دين‌داري و دين در مقام تحقق، 3. ضرورت دين‌داري و جنبه‌هاي عقلاني يا اخلاقي دين‌داري. در معناي اول، صرف‌نظر از پذيرش يا رد دين از سوي انسان‌ها، پرسش از تبيين پديدة ديني است؛ يعني دين به‌منزلة پديدة خارجي و مستقل از پذيرش انسان‌ها، از چه منبع و خاستگاهي نشئت مي‌گيرد؟ آيا دين منشأ وحياني دارد و يا شيطاني. در معناي دوم، پرسش از علل و عواملي است كه مردم را به سوي دين كشانده‌اند. در اين پيش‌فرض، پذيرش دين به‌منزلة پديده‌اي رواني يا اجتماعي است و پژوهش دربارة منشأ دين از اين حيث، در قلمرو روان‌شناسي دين و جامعه‌شناسي دين قرار مي‌گيرد.  معناي سوم، ناظر به جنبة عقلاني يا اخلاقي دين‌داري است. در اين عرصه، كاركردها، فوايد و منابع دين‌داري و مضرات بي‌ديني، براي دعوت مردم به شناخت دين كانون تحقيق قرار مي‌گيرد. اين معنا در حقيقت پرسش از عقلانيت دين‌داري و توجيه اعتقاد به مقولات ديني از منظر اخلاقي است كه با  عناويني مانند «ضرورت دين»، «نياز بشر به دين» و «انتظار بشر از دين» از آن ياد مي‌شود (ايازي، 1380، ص 85).

    منكران دين مدعي‌اند كه دين، واقعيتي وراي اعتقاد و باور دين‌داران ندارد؛ آنچه مؤمنان را به پذيرش دين واداشته، نه پشتوانه‌هاي منطقي و استدلالي براي باورهاي ديني، كه اموري غيرمعرفتي مانند عقده‌هاي رواني، ترس، استثمار و... بوده‌اند. از سوي ديگر، دين‌داران بر اين باورند كه فطرت صرفاً مي‌تواند به‌منزلة «منشأ دين‌داري» مطرح شود؛ زيرا گرايش فطري انسان‌ها به دين، منشأ اختراع دين از جانب آنهاست و اين امر با منشأ الهي ناسازگار است. از سوي ديگر، اموري همچون دين، پيوندي آشكار با عقل و انديشة آدمي و با قلب، عواطف و احساسات او دارند و رابطه‌اي كه انسان با اين‌گونه امور برقرار مي‌كند، رابطه‌اي احساسي و عاطفي است. به عبارت ديگر، موضع‌گيري مخالفان دين در برابر باورهاي ديني دو گونه است:

    1. موضع شكاكانه: مدعي است كه وجود خدا اثبات‌پذير نيست، حتي اگر واقعاً وجود داشته باشد؛

    2. موضع منكرانه: اين دسته انديشمندان، بر عدم وجود خدا اقامه دليل مي‌كنند. مهم‌ترين تلاش آنها، استدلال بر عدم وجود خدا از طريق مسئلة شر است.

    نظريه‌هايي كه دربارة منشأ دين ابزار مي‌شوند، نشان مي‌دهند كه مفهوم خدا و باور به وجود او، از پشتوانة منطقي و عقلاني محروم است و تنها از عواملي رواني، اجتماعي، سياسي و اقتصادي نشئت مي‌گيرد.

    نظريه‏پردازان مختلف علل و عوامل مختلفي را براي پيدايش مذهب طرح كرده‏اند: برخي در تحليل پيدايش سرچشمة دين ترس، شگفتي، خواب، روح و جان‌گرايي را بيان كرده‏اند (‏دورانت، 1370، ج1، ص70)؛ برخي ديگر سه فرضية روح، آداب و رسوم و سنن اجتماعي و بخت و اقبال را منشأ پيدايش دين مي‏دانند(كينك، 1355، ص131)؛ برخي نيز عوامل اقتصادي و سياسي ـ اجتماعي، فكري، رواني، فلسفي، خرافي، علمي و فلسفي را منشأ پيدايش پديدة دين فرض كرده‏اند، و سرانجام برخي سه عامل ترس، جهل و غريزة جنسي را انگيزة پيدايش مذهب دانسته‏اند (مكارم‏شيرازي، بي‏تا، ص 6).

    ازآنجاكه بررسي تفصيلي همة اين نظريات، نه ممكن است و نه مطلوب، برخي فرضيات مهم را در باب خاستگاه دين و نيز دين آغازين بشر طرح و نقد كرده، در هر موضوع تلقي دكتر شريعتي را در اين باب رصد خواهيم كرد. سرانجام، ميزان دوري و نزديكي ديدگاه شريعتي را در اين دو موضوع با تلقي رايج ديني مورد بررسي قرار خواهيم داد.

      1. 2. عوامل پيدايش مذهب
      2. 1ـ2. ترس

    پل رادين مبتكر نظريه‏اي است كه سرچشمة مذهب را ترس مي‏داند. ترس گاهي از بيماري و مرگ ناشي مي‏شود و گاهي معلول تماس افراد با دنياي اطراف و قواي طبيعي و سرانجام، گاه ناشي از برخورد و تنازع فرد با همنوعانش است. حاصل اين نظريه اين است كه بشر از آنجايي كه خود را در مقابل حوادث طبيعي ناتوان مي‏ديد، براي آرامش بخشيدن به خود، به خدا معتقد شد تا او را در برابر حوادث ياري كند. به قول ويل دورانت، ترس نخستين مادر خدايان است و از ميان اقسام ترس، خوف از مرگ مقام مهم‌تري دارد (دورانت، 1370، ج1، ص70). ازآنجاكه انسان ابتدايي نمي‏توانسته مرگ را به‌منزلة يك حادثه و نمود طبيعي توجيه و تحليل كند، هميشه براي پديدة مرگ علت فوق طبيعي تصور مي‏كرده است و از اين رهگذر، به دليل ترس از مرگ و براي تسكين و آرامش خويش، به خدايان متوسل مي‏شده است.

    در تحليل روان‌شناسانه در باب منشأ دين، فرويد در برخي نظريات خود ترس را منشأ اعتقاد به خدا و دين‌داري قلمداد مي‌كند و بر اين باور است كه انسان خدايان را ساخته است تا دلهره از طبيعت را كاهش دهد و پناهگاهي براي ايمني خود از حوادث داشته باشد. از نظر فرويد، ترس از عوامل طبيعي، موجب شده كه آدميان به جاي همة عوامل طبيعي ترس‌آفرين منشأ مشتركي بسازند و او را خدا بنامد. در حقيقت، خدا مخلوق انسان است، نه خالق او و علت گرايش بشر به دين، آرزوي مصونيت در برابر شر است. به عبارت ديگر، انسان با آرزوانديشي خدايان را ساخته تا دلهره از طبيعت را كاهش دهند و رنج‌هايي را كه زندگي اجتماعي بر انسان تحميل مي‌كند، جبران كنند. لذا انسانِ فاقد رشد عقلي، خداي پنداري را پناهگاهي براي در امان ماندن از خشونت‌هاي طبيعت مي‌داند.

    در نقد اين نظريه بايد گفت: انديشة فرويد بيشتر فرهنگ مسيحي و يهودي را شامل مي‌شود، و قابل تعميم به اديان ديگر نيست. علاوه بر اين، بايد همة افراد ترسو، دين‌دار و انسان‌هاي شجاع، بي‌دين باشند و نيز مهار طبيعت به بي‌ديني بنا نمايد! (حسيني شاهرودي، 1383، ص 297)؛ ثانياً اگر ترس عامل پيدايش مذهب است، انسان‌ها مي‏بايست در حال ترس به موجودي به‌ظاهر قدرتمند و محسوس پناهنده مي‌شدند، نه اينكه به موجودي پناه آورند كه علاوه بر اينكه نامحسوس و ناپيداست، هيچ اطلاعي از او ندارند.

      1. 2ـ2. جهل

    برخي نيز عامل پيدايش مذهب را جهل پنداشته‏اند. اين گروه معتقدند احساس شگفتني از حوادثي كه بر حسب تصادف ايجاد مي‏شود، يا انسان به سبب جهل، نمي‏تواند علت آنها را درك كند، از عواملي بوده كه اعتقادات ديني را سبب شده است و امروزه اگرچه علم و هنر بسياري از عوامل غامض و اسرارآميز را به نيروي تعقل روشن ساخته است، با اين‌همه، بسياري از اين عوامل همچنان از حيطة علم گريخته‏اند و در لفافه اسرار باقي مانده‏اند. در نتيجه، لزوم پي بردن به اين عوامل و تطبيق با آنها موجب پيدايش مذهب شده است (همان، ص 89؛ شفيعي، 1367، ص 86).

    اغلب مبتكر اين نظريه را اگوست كنت مي‌دانند. وي تاريخ انديشة بشري را به مراحل مذهبي، فلسفي و علمي تقسيم مي‏كند. بر اساس اين نظريه، در مرحلة اول، كه مرحلة مذهبي است، عقل بشر رونق ندارد و قادر به تجزيه و تحليل درست مسائل نيست. جهل بشر از اسرار طبيعت و هستي، وي را به سوي خدا دعوت مي‏كند.

    اجمالاً در نقد اين نظريه بايد گفت: اولاً امروزه بسياري از مجهولات بشر به‌وسيلة پيشرفت تمدن بشري كشف شده‌اند، و هرچه جوامع بشري به پيش مي‌روند، از مجهولات بشر كاسته مي‏شود؛ بنابراين بايد اثر مذهب در جوامع كمرنگ‏تر باشد درحالي‌كه واقعيت موجود جوامع بشري، به‌ويژه در قرن معاصر، خلاف اين را ثابت مي‏كند؛ زيرا، امروزه مذهب است كه در تحولات جوامع بشري حرف اول را مي‏زند؛ ثانياً اگر جهل منشأ پيدايش و جان‌ماية مذهب است، هرچه علم افراد بيشتر مي‏شود، و از مجهولات او كاسته مي‏شود، افراد مي‏بايد نسبت به مذهب لاقيدتر شوند! اين نكته نيز ثابت نشده است؛ ثالثاً در اين صورت مسائل مذهبي غيرخرافي و اصيل را مي‏بايست در ميان كاهل‌ترين افراد جهان يافت. بنابراين مي‏بايست اغلب مذهبي‌ها غيرعالم، و نيز اغلب دانشمندان، غيرمذهبي باشند!

      1. 3ـ2. اقتصاد

    ماركسيـست‏ها پيـدايش افكـار، و به‌ويژه دين و نيز تحـولات در آن را معلـول اقتصـاد مي‏داننـد. آنها معتقـدند سرچشمـة پيدايـش و تحولات همة افكـار و انديشه‏هاي بشـري و از جملـه ديـن را پيـش از هر چيز بايد در وضع اقتصادي جست‌وجو كرد. ماركسيست‏ها، دو نوع تبيين در اين زمينه ارائه مي‏دهند:

    الف) دين ساخته و پرداختة دست محرومان است. ستمديدگان تاريخ، استثمارشدگان و رنج‌ديدگان، كه از ستم استعمارگران به ستوه آمده و در عين حال، راهي براي انتقام و قيام پيش‌روي ندارند، براي تسلاي خاطر خويش و رهايي از آن همه رنج و اندوه جان‌كاه، دين را ساختند تا از احساس رنج‌ها و مصائب خود رها شوند. ماركس دين را آه يك موجود مستأصل و لبريز از اندوه مي‏داند. بنابراين تفسير، واقعيت نابساماني كه طبقة رنج‌ديده در جامعة طبقاتي با آن روبه‌روست، افكار ديني را در ذهن رنج‌ديدگان فقير پديد مي‏آورد، تا از اين رهگذر ملجأ و پناهي بيابند؛

    ب) بر اساس بيان دوم، دين ساخته و پرداختة دست استعمارگران به منظور تحميق مردم است. استعمارگران براي چپاول مردم، دين را وسيلة استعمار و وعده‏هاي پوچ به ستم‌ديدگان ساختند تا آنان را آمادة استعمار سازند و از قيامشان جلوگيري كنند. بنابر اين تفسير، دين رهاورد تضاد طبقاتي در اجتماع است و ترياكي است كه طبقة حاكمة استثمارگر، براي طبقه محكوم رنج‌ديده به ارمغان آورده تا از اين رهگذر، زحمتكشان خواسته‏ها و نقش سياسي خود را فراموش كنند و به واقعيت نابسامان خود تسليم شوند. بدين‌ترتيب دين طنابي است كه طبقة حاكمه براي شكار و فريب‌دادن رنجبران و محرومان مي‏بافند (صدر، 1399ق، ص112).

    اين هر دو تفسير ماركسيسم از دين غيرصائب است؛ زيرا اولاً واقعيت تاريخي دربارة اديان آسماني چنين چيزي را تأييد نمي‏كند. دو دين بزرگ مسيحيت و اسلام از ميان فقرا و محرومان پديد آمده‌اند؛ ازاين‌رو نمـي‏توان گفـت دين دستـاورد طبقة حاكـم است و براي حمايـت از مصالح آنان به وجود آمده است؛ ثانياً اگر دين را طبقة حاكم براي حمايت از مصالح خويش به‌وجود آورده، آيا در مصلحت اين طبقه بوده كه در دين، ابزار فعالي براي انهدام سرماية ربوي پديد آورد، و آيا مصلحت آن طبقه بوده كه از همه دعاوي اشرافيگري خود فرود آيد و دين را براي اعطاي شخصيت انساني به‌طور مساوي، به همة مردم، و بالاتر، آن را براي تحقير ثروتمندان و رسوا كردن تكبر بي‌دليل به خدمت گيرد؟

    از سوي ديگر، تاريخ جوامع ابتدايي جلوه‏گر اين حقيقت است كه دين تنها ناشي از پديده‏هاي فكري جوامع طبقاتي نبوده است؛ بلكه جوامع ابتدايي، كه به تعبير ماركسيسم غيرطبقاتي بودند، با اين‌گونه انديشه سروكار داشته‏اند. بنابراين دين را نمي‏توان تفسير طبقاتي كرد. اشكال ديگر اين تفسير اين است كه چگونه امكان دارد وجود عقيدة ديني را جدا از وضع نابسامان و شرايط سخت اقتصادي تفسير كرد و چگونه غيررنج‏ديدگان ديني، ايدئولوژي طبقة رنج‌ديده را كه ناشي از وضع اقتصادي آنان بود، بپذيرند (همان).

      1. 4ـ2. نظرية جان و جان‏گرايي (انميسم)

    نظرية Animism، به جانمندانگاري و جان‏گرايي مشهور است. «انميم» يا «انميد» به‌معناي تحريك كردن و به هيجان درآوردن، و از ريشة روح است. آنميست‏ها كه معمولاً قوم‏شناس و يا مردم‌شناس هستند، نقشي حياتي به موجودات روحاني، ارواح و پريان مي‏دهند و چيزي را بالاتر از آن نمي‏دانند. تيلور، يكي از نظريه‏پردازان اين مكتب، معتقد است كه روح بر اثر مناظري كه انسان در بيداري و خواب ديده است، پيدا مي‌شود و فرق نگذاشتن بين تصاوير ديده‌شده در خواب، با آنچه در بيداري است، اعتقاد به ارواح را موجب شده است. لذا انسان بدوي همة حوادث را به ارواح نسبت مي‏داد. پرستش ارواح، نياپرستي و احترام به مردگان، نخستين دين آدمي بوده است؛ ازاين‌رو نخستين مراسم مذهبي، تدفين مردگان و انجام قرباني براي آنان، و نخستين معبد، قبرستان بوده است. انسان ابتدايي همه چيز را جانمند و صاحب روح مي‏پندارد.

    در واقع، بر اساس اين نظريه، انسان‌هاي ابتدايي از مقايسة حالات مختلف مرگ، حيات، بيداري و خواب، به وجود روح پي برده‏اند و سپس آن را تعميم داده و براي همه چيز به روح قايل شده‏اند؛ روحي كه قدرت بسيار دارد.

    حاصل نظرية جان‌گرايان (آنميست‏ها) بر اين اصل استوار است كه نيرويي غيرجسماني از لحاظ كيفيت به مراتب ساده‏تر از فكر وجود روح است. اين نيرويي است كه ممكن است يك شخص يا حيوان و يا شيئي جامد را به حركت درآورد. همين تصور وجود خارق‏العاده يا روح، اساس همة مذاهب است (مشكور، 1362، ص23).

    در نقد اين نظريه كه دين زاييدة اعتقاد به ارواح است، ‌بايد گفت:‌ ارواحي كه توهم، خواب و خيالي بيش نيستند، چگونه انسان در خواب به وجودشان پي برده است. دربارة اينكه دين ناشي از تصورات و خيالاتي است كه انسان در خواب مي‏بيند و هيچ واقعيت عيني و خارجي ندارد، پرسش اين است كه آيا واقعاً پديدة ريشه‏داري مانند دين كه هيچ جامعه‏اي خالي از آن نبوده و اين همه نقش در تاريخ داشته است و ماية تلاش و تحرك جوامع بشري و اساس و منشأ بسياري از نهضت‌ها بوده است، مي‏تواند صرفاً توهم باشد؟!

    لذا اين نظريه صرفاً حدسي بي‌دليل است و مي‏توان دقيقاً عكس آن را ادعا كرد؛ يعني اعتقاد به ارواح مي‏تواند در پرتو دين و مسئلة معاد براي بشر پديد آمده باشد. چنان‌كه مي‏توان اعتقاد به دين و روح، هر دو را معلول قدرت عقلاني انسان دانست.

      1. 5ـ2. نظرية روح و روح‏گرايي

    در نظر انسان‌هاي نخستين پس از اينكه روح از بدن خارج مي‏شود، در همان اجتماع يا در نزديكي آن سكنا مي‏گزيند و اين روح، تماس خود را با اشيا و افراد قبيله حفظ مي‏كند و گاهي نيز به ديدن آنها مي‏آيد. انتساب ارواح به اشيا و گياهان موجب پرستش توتم شده است. نظرية روح‌گرايي (توتميسم)، توهم را در رأس اشياي مقدس قرار مي‏دهد. بنا به تحقيقاتي كه دوركيم انجام داده است، قبايل استراليايي معتقدند وقتي كسي مي‏ميرد، روح او پس از مراسم عزاداري به سرزمين ارواح مي‏رود و پس از گذشت مدتي باز مي‏گردد. روح اصلي توتمي است كه در همة افراد وجود دارد و همواره موجودي مقدس تلقي شده است. قداست انسان‌ها معلول روح داشتن آنهاست. روح فردي بخشي از روح جمعي است. مانا، تجسم‌يافته در فرد است. مانا، كه نيروي حياتي غيبي است مانند روح مورد اعتقاد همة افراد قبايل ابتدايي است. به نظر دوركيم، هيچ قومي وجود نداشته مگر اينكه عقيده به مانا در كنار عقيده به روح در بين آنها رايج بوده است. مفهوم خداي بزرگ، مبين احساس اتحاد قبيله‏اي است كه در قالب يك خداي متعالي ابراز شده است (حكمت، 1342، ص 16).

    اساسي‏ترين اعتقاد در روح‌گرايي (توتميسم)، اعتقاد به خود روح (توتم) است. درون هر قبيله، گروهي كوچك‌تر وجود دارد كه به آن كلان(Clan) گويند. نام هريك از كلان‏ها، همان اسم توتم آنهاست. اعضاي كلان نسبت به هم وظايفي مشترك دارند: شركت در مراسم عزاداري، كمك به يكديگر، عدم ازدواج خويشاوندي و... . هر كلان، توتم ويژة خود را دارد. توتم مي‏تواند فردي و يا نوعي باشد. شخصيت‌هاي اساطيري و افسانه‏اي نيز گاهي به‌عنوان توتم مطرح‏اند. توتم، نشانة هويت يك خانواده يا قبيله، و نوعي علامت است. تصاوير توتمي در همه جا حضور دارند: خانه، روي سلاح‌ها، قبرها و... اشيا با توجه به توتم است كه قداست پيدا مي‏كنند. تصاوير توتمي موضوع و محور مراسم و مناسك ديني و منشأ قدرت است. خوردن توتم، غيرمجاز است مگر براي افراد سالخورده و رئيس قبيله، آن هم در شرايطي خاص (مشكور، 1362، ص 23؛ حكمت، 1342، ص 19).

    در دين توتم، سه وجه مي‏توان ديد: توتم، مانا، تابو. توتم امور را به مقدس و پليد تقسيم مي‏كند. تابو، بر امري تعلق دارد كه بر طبق آن بعضي اشيا و كارها ممنوع شمرده مي‌شوند. شرح مانا نيز گذشت.

    حاصل آنكه، ويژگي‌هاي توتم بدين قرار است:

    1. توتم، نياي افسانه‏اي اعضاي گروه شمرده مي‏شود و در نتيجه، افرادي كه توتم مشترك دارند، خويشاوند يكديگرند؛

    2. توتم، براي اعضاي كلان مقدس و مورد احترام است؛

    3. توتم، نماد گروه است. در باور افراد، توتم حامي اعضاي كلان است و همة خطرات را از آنها دور مي‏كند؛

    4. اعضاي يك گروه كه داراي توتم مشترك‌اند، نمي‏توانند با هم ازدواج كنند (اديبي، 1978، ص 364؛ خدايار محبي، 1342، ص47؛ گيدنز، 1373، ص28).

    دربارة اينكه روح‌گرايي (توتمسيم) صورتي ابتدايي از دين باشد، در ميان مردم‏شناسان اختلاف‌نظر وجود دارد. بسياري از آنان منكر اين مطلب‌اند؛ بلكه آنان روح‌گرايي(توتميسم) را نوعي مناسك و سازمان خويشاوندي مي‏پندارند كه مي‏تواند در كنار سلسله‏اي از نهادهاي ديني وجود داشته باشد (گيدنز، 1373). ماكس وبر نيز منـكر اعتـبار عام و جهاني تـوتميسم در تبيين پديـده‏هاي ديني است (فروند، 1368، ص 200).

    دوركيم با نظرية خويش مبني بر اينكه «دين تجلي روح جمعي است» از دين قداست‌زدايي كرد، و با خلاصه‌سازي دين در حد توتم آن را به خرافات و سحر و جادو تنزل داد و حقانيت و بطلان اديان را ناديده گرفت. در نظر دوركيم، اديان مختلف وجود ندارند و همة اديان، تجلي دين توتم هستند. ديگر اينكه دوركيم به‌شدت عنصر لاهوتي و فوق طبيعي بودن دين را طرد كرد و آن را غيرواقعي دانست(همتي، 1375). از سوي ديگر، اطلاعات دوركيم نه براساس يك كار ميداني، بلكه صرفاً مبتني بر كاري كتابخانه‏اي و متكي به گزارش‌هاي جهانگردان و... است. به فرض اينكه همة اين اطلاعات درست باشند و در قبايلي در استراليا دين توتم وجود داشته باشد، آيا اين مجوزي مي‏شود براي تعميم آن به همة جوامع؟ و اگر به‌راستي بدويت ملاك تعميم باشد، چرا در ديگر اعمال و رفتار آنان، به بدويان اقتدا نكنيم؟ (رجبي، بي‏تا، ص 123). افزون بر اين، يكي از اشكال‌هاي اين نظريه مبتني بر پذيرش وجود حقيقي براي جامعه است كه به جبر اجتماعي مي‌انجامد؛ درصورتي‌كه وجود حقيقي جامعه انكار شده است. اين امر با حريت و استقلال افراد سازگار نيست (مصباح‌، 1368، ص 84). ازاين‌رو، اين ديدگاه پذيرفتي نيست.

    به علاوه نظرية دوركيم با تعاليم جهان‌شمول دين ناسازگار است؛ زيرا مقتضاي روح جمعي و سلطۀ جامعه بر افراد، حفاظت از منافع همان جامعه در برابر بيگانگان است. اگر قرار باشد كه خداوند همان جامعه باشد و دستورهاي او نيز الزامات اجتماعي دروني‌شده باشند، لازمۀ نظرية دوركيم اين است كه هر واحد اجتماعي ديني مخصوص به خود داشته باشد كه از منافع او در برابر ديگر جوامع حفاظت كند.

    دوركيم، دين‌داري را با به رسميت شناختن قوانين اجتماعي برابر دانسته است؛ يعني مي‌گويد دين همان قوانين اجتماعي شناخته‌شده است؛ درحالي‌كه تاريخ عكس اين قضيه را نشان مي‌دهد. دين با فروپاشي نظام‌هاي رايج و قوانين اجتماعي آغاز شده است. پيدايش هر ديني با ويران ساختن بسياري از عادات، رسوم و قوانين اجتماعي همراه بوده است (حسيني شاهرودي، 1383، ص227).

      1. 6ـ2. نظرية طبيعت‌پرستي (فتيشسم)

    اين نظريه، برخلاف نظرية جان‏گرايي كه نظريه‏اي جزئي و در خصوص برخي اقوام بود، متوجه تمدن‌هاي بزرگ اروپايي و آسيايي است. ماكس مولر، نظريه‏پرداز اين ديدگاه، معتقد است كه دين بخشي از آگاهي انسان و يك تجربه عملي داراي واقعيت است. دين خواب نيست؛ بلكه نظامي از انديشه است كه كاملاً مبتني بر واقعيت است. وي معتقد است كه هيچ چيز در فكر وجود ندارد كه قبلاً احساس نشده باشد. وي، از طريق تعقيب شباهت‌هاي زباني در مفاهيم ديني، نظام‌هاي مختلف ديني، منشأ پيدايش دين و تكامل تفكر ديني انسان را توجيه كرد. مثلاً Agni يا خداي آتش با مشتقات گوناگون در زبان‌هاي مختلف هند و اروپا وجود دارد. از همين‏جا وي الوهيت بخشيدن به قواي طبيعي را مطرح كرد.

    ماكس مولر، براي توجيه مكتب طبيعت‌پرستي به تأثير اشياي آتشي بر ذهن انسان و كاركردها و خواص متنوع آتش و نقش مهم آن در برآوردن نيازهاي گوناگون انسان اشاره مي‏كند و نتيجه مي‏گيرد كه نياز آدمي به قواي طبيعت و خواص آن، براي او در حكم نوعي خداست و الوهيت داراي تأثير اساسي است. شگفتي‌هاي طبيعت انسان را مسحور خود ساخته و وي را فريفتة قواي شگفت‏انگيز طبيعت كرده است. ماكس مولر، نقش زبان را بسيار مهم مي‏داند. به نظر او، زبان نه‌تنها فكر را بيان مي‏كند، بلكه آن را مي‏آفريند. ريشة همة زبان‌ها واحد است و زبان، خود ريشة پيدايش دين است؛ چون زبان ترجمان حالات و اعمال انساني است (همتي، 1375).

    اين نظريه نيز مانند نظريات ديگر، به بخشي از واقعيات اشاره دارد و از شناخت اصل واقعيت و تبيين پيدايش دين غافل مانده است. اينكه آدمي نيازمند ارتباط با پديده‏هاي طبيعي است، آيا دليلي بر دين‏ورزي انسان است؟ انسان‌هاي بي‏دين نيز اين نياز را به‌خوبي احساس مي‏كنند و در جهت مقابل، اكثر و بلكه همة متدينان خدا را موجودي غيرطبيعي و طبيعت را نيازمند خدا مي‏دانند. نكتة آخر اينكه اگر ريشة پيدايش دين عجز بشر در برابر قواي طبيعي است، چگونه اديان مختلف به برتري و تسلط انسان بر طبيعت اشاره دارند (همان).

      1. 7ـ2. نظرية فطرت به‌منزلة نظرية مختار

    آنچه گذشت، حاصل برخي از نظريات مهم در باب تحليل چگونگي پيدايش دين بود. همان‌گونه كه بيان شد، هر نظريه‏اي عاملي را به‌منزلة علت پيدايش دين بيان مي‏كند: برخي، ترس از عوامل طبيعي را علت پناه بردن بشر به عوامل فوق طبيعي مي‏دانند؛ برخي ديگر، جهل انسان نسبت به عوامل غامض و اسرارآميز طبيعت را عامل روي‌آوري او به عوامل فوق طبيعي قلمداد كرده‏اند؛ گروهي نيز بر آن بودند كه جنبة سياسي و اقتصادي به مسئله بدهند و مذهب را آه ستم‌ديدگان و يا طرح استعماري بدانند؛ دو نظرية انميسم و طبيعت‌پرستي نيز در اين نقطه اشتراك دارند كه ما بايد ريشة تضاد بين امر مقدس و غيرمقدس را در طبيعت و ماهيت انسان يا جهان جست‌وجو كنيم؛ درحالي‌كه ريشة دين عميق‏تر از اين اينهاست و بايد ريشة ايمان به امر قدسي و غيرقدسي را خارج از انسان و طبيعت جست‌وجو كرد. توتم‏پرستي نيز بر فرض قبول، نوعي دين ابتدايي در يكي از قبايل استراليا بوده و تعميم آن به همة اديان و در همة اعصار امري بلاوجه و بي‌دليل است.

    حاصل آنكه همة نظريات يادشده اعتقاد به دين را امري طبيعي مي‏دانند و در پي يافتن عاملي عرضي براي آن هستند؛ ولي واقعيت اين است كه اعتقاد به دين امري طبيعي و برخاسته از خلقت انسان و توانمندي‌هاي اوست. اگر بخواهيم به دنبال علت يا دليلي در اين زمينه بگرديم، مقتضاي عقل و فطرت، جست‌وجوي علت و دليل انحراف در دين به‌منزلة امري مخالف است. اما پيش از هر چيز، بيان معنا فطرت لازم است.

    فطرت از مادة «فطر» در لغت به معناي شكافتن (زبيدي، 1306ق، ذيل واژه)، گشودن شيء و ابراز آن (ابن‌فارس، 1411ق، ج4، ص510)، ابتدا و اختراع (عطار،1377، ج2، ص781)، شكافتن از طول، ايجاد و ابداع (راغب اصفهاني، 1363، ص396) آمده است و ازآنجاكه آفرينش و خلقت الهي به‌منزلة شكافتن پردة تاريك عدم و اظهار هستي امكاني است، يكي از معاني اين كلمه، آفرينش و خلقت است؛ البته آفرينشي كه ابداعي و ابتدايي باشد.

    واژة «فطرت» بر وزن «فِعْلَه» است كه بر نوعي ويژه دلالت مي‌كند، و در لغت به معناي سرشت و نحوة خاصي از آفرينش و خلقت است. در قرآن كريم مشتقات كلمة «فطر» به صورت‌هاي گوناگون به كار رفته،‌ اما واژة فطرت تنها يك بار استعمال شده است. بنابراين، فطرت به معناي سرشت خاص و آفرينش ويژة انسان است و امور فطري، يعني آنچه نوع خلقت و آفرينش انسان اقتضاي آن را داشته و مشترك ميان همة انسان‌هاست.

    خاصيت امور فطري اين است كه اولاً مقتضاي آفرينش انسان است و اكتسابي نيست؛ ثانياً در عموم افراد وجود دارد و همة انسان‌ها از آن برخوردارند؛ ثالثاً تبديل‌پذير يا تحويل‌پذير نيست، گرچه شدت و ضعف را مي‌پذيرد (ر.ك: جوادي آملي، 1374، ج12).

    در اين زمينه، به تحليل علّامه طباطبائي توجه مي‏كنيم كه خلاصة آن چنين است:

    1. همه موجودات، جان‌دار و بي‏جان، باشعور و بي‏شعور، داراي نوعي سير تكويني و معين و مراحلي مختلف‌اند كه با طي اين منازل استكمال مي‏يابند و تا واپسين مرحله كه نهايت كمال است مي‏رسند. اين توجه و سير تكويني ازآنجاكه مستند به خداي سبحان است، «هدايت عام» نام دارد؛

    2. انسان نيز مشمول هدايت عامه‌اند؛ اما آدمي به دليل احتياجات تكويني بيشتري كه دارد، نواقص بيشتري نيز در وجودش هست كه به‌تنهايي از عهدة برآوردن آنها برنمي‏آيد و نياز دارد كه اجتماع انساني را پديد آورد. از سوي ديگر، جامعة انساني هرگز نمي‏تواند به‌گونة اجتماعي زندگي كند و داراي زندگي اجتماعي آباد باشد، مگر آنكه از قوانين اجتماعي برخوردار باشد؛ قوانيني كه همه آن را محترم شمارند و نگهباناني از آن حفاظت كنند. نوع قوانين در جامعه نيز بسته به نوع بينش و جهان‏بيني افراد در تفسير از جهان هستي متفاوت است. قوانيني براي حفظ صرفاً ارزش‌ها دنيوي و يا قوانيني در جهت سعادت اخروي و دنيوي بشر؟ احترام و اعتبار اين قوانين نيز به‌سبب مصالح اجتماعي است. پس در قوانين مزبور، مصالح و مفاسد اعمال نيز لحاظ مي‏شوند؛

    3. اگر انسان به كمال و سعادت موردنظر برسد و اجتماعي صالح منعقد سازد (اجتماعي كه در آن قوانين ضامن رسيدن انسان به سعادتش باشند)، اين سعادت امري است كمالي و تكويني كه انسان را كامل در نوع خود و تام در وجودش مي‏سازد. اين كمالات اموري حقيقي و واقعي‌اند و اصول و ريشه‏هاي قوانين كه انسان را به سعادت مي‏رسانند، حوايج حقيقي انسان هستند. از همين‌جا روشن مي‏شود كه جهازهاي تكويني انسان كه وي بدانها مجهز شده، محتاج قضايايي عملي‌اند كه «سنت» و «قانون» نام دارند؛ به‌گونه‏اي‌كه اگر آدمي به آن قضايا عمل كند، آن جهاز به حد رشد و كمال خود مي‏رسد.

    بنابراين به حكم عقل بايد دين، يعني همان اصول و قوانين عملي، از نيازهاي خلقت انسان نشئت گرفته، و تشريع دين مطابق فطرت و تكوين باشد. در همين زمينه خداي سبحان مي‏فرمايد: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ» (روم:30)؛

    4. اينكه مي‏گوييم «اسلام و دين فطري» و «دين فطرت است»، بدان دليل است كه فطرت آدمي اقتضاي آن را دارد (طباطبائي،1393ق، ج13، ص168و171).

    حاصل آنكه در انديشة ديني، توجه به چند نكته در منشأ پيدايش دين ضروري است:

    اولاً در اسلام دين و دين‌داري هيچ‌گاه اموري نامعقول و غيرطبيعي نبوده و نيستند؛

    ثانياً پيدايش دين با پيدايش بشر همراه بوده و از نظر تاريخي نيز هيچ جامعه‏اي خالي از دين نبوده است و از نظر قرآن و حتي ساير اديان الهي، نخستين انسان روي زمين پيامبر الهي حضرت آدم† بوده است؛

    ثالثاً خاستگاه دين و منشأ واقعي آن فطرت آدمي است؛ يعني دين، اقتضاي ذات بشر را دارد. لذا پذيرش چنين ديني از سوي بشر دو سرچشمة قوي دارد:

    1. گرايش‌ها و حجت دروني بشري: علاوه بر گرايش‌هاي نيرومند فطري، كه به صورت احساس قوي در سرشت آدمي نهاده شده و او را به سوي كمال مطلق رهنمون مي‏كند (ر.ك: روم: 30)، عقل جست‌وجوگر آدمي نيز وي را در تفسير جهان هستي در برابر اين همه آيات الهي او را به اعتقادات ديني رهنمون مي‏سازد (ر.ك. ابراهيم، 10)؛

    2. حجت بيروني: علاوه بر حجت دروني (عقل)، در اسلام همواره يك حجت بيروني به‌منزلة پيامبر براي راهنمايي انسان وجود دارد(فاطر: 24)؛ به‌گونه‏اي‌كه هرگز زمين خالي از حجت نخواهد بود و اگر يك نفر در عالم باشد، آن هم حجت خداست؛ يعني پيامبر الهي خواهي بود. بنابراين منشأ پيدايش دين در اسلام، فطرت و اقتضاي فطري آدمي است (مصباح،1370، ص30).

    به نظر مي‌رسد از ميان نظريات مطرح در باب پيدايش دين، نظرية فطرت، نظرية صائب و نيز و مقتضاي سرشت و خلقت انسان است.

      1. 3. شريعتي و منشأ دين

    پيش از هر چيز لازم است، تعريف موردنظر دين از منظر شريعتي روشن شود. هرچند وي تعريف دقيقي از دين ارائه نداده، معتقد است:

    دين و نظام، مكتب اسلام است كه بر اساس آن تمام مذهب اسلام مبتني است. اين نظام، عبارت است از: جهان‏بيني كه بر اساس توحيد شكل گرفته؛ انسان‏شناسي، كه بر اساس ديالكتيك است و فلسفة تاريخ كه بر اساس نزاع طبقاتي براي استقرار عدالت و تكامل نوع انسان قرار دارد و بر اين اساس يك ايدئولوژي كه مجموعه‏اي از عقايد عملي، استراتژي، اخلاق، مبارزه، كار و فلسفة زندگي است به نام اسلام است (شريعتي، 1368 الف، ص32).

    پس از بيان اجمالي، ديدگاه‌هاي پيدايش اديان و ديدگاه مختار، لازم است نظرية دكتر شريعتي در باب منشأ دين بيان شود. از ميان نظريات پيش‌گفته دربارة منشأ پيدايش دين، دكتر شريعتي در آثار خويش به برخي از اين نظرات اشاره، و برخي ديگر را به‌تفصيل طرح و بررسي كرده است. وي در گفتار و نوشتار خويش، در توجيه و تحليل پيدايش مذهب، چهار توجيه را بيان مي‏كند (شريعتي، 1361 ب، ص 15):

    1. توجيه مذهب بر مبناي ترس؛ 2. توجيه مذهب بر مبناي مالكيت (اقتصادي)؛ 3. توجيه مذهب بر مبناي طبقات؛ 4. توجيه مذهب بر مبناي جهل علل.

    شريعتي بارزترين ويژگي اديان موجود را «حفظ وضع موجود» مي‏داند؛ اما طرحي آرماني پيشنهاد مي‏كند كه برطبق آن دين موجود بايد به ايدئولوژي تبديل شود. او دين موجود در جامعه را، كه وارد صحنة اجتماع شده، دين شرك مي‏داند و همين دين را زاييدة جهل و ترس.

    اين حرف كه در قرن 19 گفته شد، كه «دين ترياك توده‏هاست تا توده‏ها به نام اميد به بعد از مرگ، محروميت و بدبختي‌شان را در اين دنيا تحمل كنند، ترياك توده‏هاست تا مردم اعتقاد به اين داشته باشند كه آنچه پيش مي‏آيد در دست خداوند است و به ارادة خداوند است و هرگونه كوشش براي تغيير وضع، براي بهبودي وضع خود و مردم، مخالفت با اراده پروردگار مي‏باشد» اين حرف راست است و اينكه علماي قرن 18 و 19 مي‏گفتند: «دين زاييدة جهل مردم، از علل علمي است» راست است. اينكه گفتند: «دين زاييدة ترس موهوم مردم است» راست است و اينكه گفتند: «دين زاييدة تبعيض و مالكيت و محروميت دورة فئودالي است» راست است. اما كدام دين؟ ديني است كه تاريخ هميشه در قلمروش است و همين دين شرك است... و من تمامي اسامي و صفاتي را كه به معناي خداست، چه در اديان ابراهيمي و چه در اديان شرك با هم مقايسه كرده، ديدم راست است كه آن دين، دين شرك، زاييدة ترس و جهل مردم است. چرا؟ براي اينكه مذهبي‏هاي مشرك مي‏ترسند از اينكه مردم بيدار، باسواد، عالم... شوند. چرا؟ ...چون حافظ وضع موجوداند. ... پس مي‏بينيم راست است كه: آن ديني كه در تاريخ موجود بوده و حكومت مي‏كرده، زاييدة جهل و زاييدة ترس مردم از عوامل طبيعي بوده است... (شريعتي، بي‌تا، ص21ـ24).

    در قرآن بارها حمله مي‏شود به كساني كه از ترس، در موقعي كه در دريا به يك طوفان مي‏رسند و كشتي آنها مي‏شكند، به ضرري برمي‏خورند و به يك حادثه برمي‏خورند، در آن صورت گريه مي‏كنند و به خدا مي‏گروند و بعد به پادشاهان مي‏گروند. اين مذهب زاييدة ترس است. اين، همان مذهبي است كه مادي قرن 19 مي‏گويد: زاييدة ترس از عوامل طبيعت بوده و راست هم مي‏گويد: و قبل از اينكه مادي‏ها بگويند دين زاييدة ترس است، قرآن به اينها (پيروان مذهب زاييدة ترس)، به عبادت معامله‌كنندگان، عبادت ترسوها، به پرستش به خاطر اين دين زاييده طبقات حمله كرد (همان).

    دكتر شريعتي در جايي ديگر و به بياني ديگر، مجموع اديان ابتدايي را به چهار دسته تقسيم مي‏كند كه هريك مدعي‏اند كه دين ابتدايي به‌شمار مي‏روند: آنميسم، فتيشسم، تابوئيسم و توتميسم. به نظر مي‏رسد تابوئيسم نظريه‏اي مستقل و در عرض ديگر نظريات نباشد، بلكه اعتقاد به مانا و تقدس و امري مقدس در تابو، در ساير مكاتب و به‌ويژه توتميسم وجود دارد؛ همان‌طور كه خود ايشان در يكي از آثارش وجه اشتراك و ويژگي‏هاي مذاهبي چون توتم‏پرستي، فتيشسم و آنميسم را بر حسب اين رابطه انسان با توتم و رابطة انسان با فتيش و رابطة اشيا با آدم‌ها و ارواح در آنميسم، و «نيا» و همة اشيا به «ساكره» (امر مقدس و متبرك) و پروفان (امر غيرمقدس و غيرمتبرك و غيرمذهبي و مادي و عادي) تقسيم مي‏كند. بنابراين تابوئيسم يا مانائيسم مكتبي در مقابل ديگر مكاتب نيست.

    به نظر مي‌رسد، كلام شريعتي ناظر به اديان موجود و به‌اصطلاح دين‌داري مردم است، نه دين اصيل و خاستگاه پيدايش آن. شاهد اين مدعا اين است كه شريعتي دين را در دو مرحلة «نهضت» و «نهاد» ملاحظه مي‏كند. دين در مرحله نهاد، همان ديني است كه به تعبير دكتر شريعتي، «يك رويه واقعيت ضدانساني (است) كه در تاريخ تحقق پيدا كرده است» و ابزاري در دست حكام جور براي استحمار مردم بوده است؛ اما دين در مرحلة نهضت همان روية حقيقت انساني و ماوراي انساني(است) كه نخستين ايدئال و نخستين فلسفه و نخستين روح اين نهضت بوده است (شريعتي، 1361 الف، ص71). همين اسلام موجود، به‌منزلة نهاد، معجوني شيميايي است از سه عنصر سلطنت، مليت و تصوف و مجموعة عقايد موروثي، احساس‌هاي تلقيني و همچنين تقليد از مدها و... بازگشت جاهلي و بازگشت به گذشته. در مقابل، اسلام به‌منزلة نهضت، همة ويژگي‌هاي يك ايدئولوژي پويا و متحرك، معترض به وضع موجود، عقيده و انتخابي آگاهانه و براساس نيازها و غيره را داراست(شريعتي، 1356، ص209).

    در ادامه ساير نظريات در باب خاستگاه دين را از منظر شريعتي مرور مي‌كنيم:

      1. 1ـ3. روح و روح‏گرايي (توتميسم)

    از جمله نظرياتي كه دكتر شريعتي به تفصيل درباره‌اش بحث كرده، روح‌گرايي(توتميسم) است. وي، اين نظريه را چنين تقرير مي‏كند:

    توتميسم معتقد است كه قبيله‏هاي بدوي هريك شيئي يا حيواني ـ و بيشتر حيوان را مي‏پرستيدند. حيوان يا پرندة خاصي مورد پرستش قرار مي‏گيرد كه اگر بپرسيم چرا مثلاً طوطي را مي‏پرستند مي‏گويند كه ما طوطي هستيم و در جواب اينكه چگونه مي‏تواني طوطي باشي، مي‏گويند: جدّ اعلاي ما طوطي بوده است؛ پس از متلاشي‌شدن جسمش به‌صورت طوطي سفيد در آمد و اكنون طوطي روح جد قبيله است كه اطراف قبيله مي‏گردد و از ما حمايت مي‏كند و برايمان سلامت و بركت مي‏خواهد. بنابراين طوطي را كه مي‏پرستند جد خودشان را مي‏پرستند و جد خودشان را كه مي‏پرستند، روح جامعة مشترك خودشان را كه در همة افراد وجود دارد مي‏پرستند. هر قبيله توتمي دارد و افراد قبيله در مراسم عبادي، در لباس پوشيدن، در آرايش و حركاتشان مي‏كوشند تا اداي توتمشان را در بياورند و بدين‌وسيله پيروي و اطاعت از جد اعلايشان را نشان بدهند. قبيله خوردن گوشت توتم را براي خودش حرام مي‏داند، ولي براي قبيلة ديگر نه.

    دوركيم، مي‏خواهد از اين تز، ريشة مذهب را پيدا كند: افراد يك قبيلة توتم‌پرست، درحالي‌كه توتم خودشان را مي‏پرستند، جد مشتركشان را مي‏پرستند و درحالي‌كه جد مشتركشان را مي‏پرستند، تنها وجه مشتركشان را مي‏پرستند و وقتي كه وجه مشترك افراد مختلف جامعه‏شان را مي‏پرستند، يعني روح جمعي خويش را مي‏پرستند. پس توتم‏پرستي تبديل مي‏شود به جامعه‏پرستي. ... فرد و افراد مي‏ميرند، اما جامعه هست. مسئلة ديگر اين است كه توتم براي افراد قبيله منشأ زيبايي نيز هست و همين توتم تبديل به معبود و خدا مي‏شود و فكر اينكه خدا آفريدگار ماست، همان فكر تكامل‌يافته بدوي است كه «چون توتم جدّ اعلاي ماست، پس آفريدگار ماست» و به قول دوركيم: پرستش ديني، عبارت است از پرستش قومي و پرستش اجتماعي و علت اينكه خدايان مختلف وجود دارد، اين است كه هر كلان يا قبيله هم به تجلي روح جمعي‌اش احتياج دارد و هم قبيله‏اش به تشخيص و استقلال از ديگر قبايل (شريعتي، 1368ج، ص 63).

    درخور توجه اينكه شريعتي، آثار و شواهدي براي توتم‏پرستي در هند و ايران نيز بيان مي‏كند:

    گاو در هند حيوان مقدس است. سرستون‌هايي كه به صورت سر گاو مانده است، نشان توتم بودن گاو است و سرقوچ‌هايي كه تا مدتي پيش بر سر در خانه‏ها و حتي بر سر گلدسته مسجد مي‏زدند و هنوز هم در بعضي از شهرهاي خراسان هر وقت مي‏خواهند بگويند سرگلدستة مسجد مي‏گويند: «قوچ مسجد»، نشانة توتم بودن قوچ است كه فرّه ايزدي در زمان هخامنشيان به صورت قوچ ـ كه توتم است ـ در آمده (است). در هند گاو به صورت توتم بوده است و امروز به صورت حيواني مقدس كه گوشتش را نمي‏خورند؛ چون خوردن گوشت توتم بر پيروانش حرام است كه توتم تجليگاه روح جدّ بزرگ است (همان، ص 246)... در غرب ايران، هنوز قبايلي هست به نام‌هاي «سگوند»، «شغالوند» و «چرقوند»(همان، ص70).

    دكتر شريعتي پس از توضيح توتم‏پرستي و بيان شواهدي از آن در هند و ايران، به نظرية دوركيم اشكالاتي چند وارد مي‏كند:

    1. پرستش روح جمعي كه در توتم تجلي پيدا مي‏كند از نوع مذهب نيست؛ چون افراد در يك جامعه واحد و در يك قبيلة واحد درحالي‌كه روح دسته‏جمعي آنها تغيير نكرده، مذهب جامعة ديگر را گرفته‏اند؛

    2. در يك جامعه، همه به توتم خودشان معتقدند، اما در يك جامعه يك نوع توتم و يك نوع پرستش اجداد وجود دارد ولي دوتا، سه تا و گاهي چند تا مذهب در جامعه ديده مي‏شود. پس روح جمعي نمي‏تواند با روح مذهبي يكي باشد (همان، ص 63)؛

    3. اگر تفسير شما (دوركيم) درست باشد، ديگر نبايد دين را يك امر عام و مشترك بدانيد و سخن از انتقال آن بگوييد؛ زيرا هر جامعه‏اي خصوصيات قومي و نژادي و قبيله‏اي خودش را دارد؛ چون دين پرستي جنبه مشترك قومي و نژادي است و خصوصيات يك جامعه بر جامعه ديگر قابل انتقال نيست؛

    4. اشكال ديگر، وجود اقليتي درون جامعة توتمي است كه گرايش ديني‏شان با اكثريت فرق مي‏كند. وجود چنين اقليتي كه به توتم اعتقاد ندارد و در جامعة ديني مشاركت نمي‏كنند، نشانگر اين است كه دين غير از روح جمعي است؛

    5. اشكال ديگر اين است كه توتم‏پرستي تنها شكل منحصر اديان ابتدايي نيست و فتيشسم و آنميسم مقدم بر توتم‏پرستي است. طبيعت‏پرستي و نياپرستي و روح‏پرستي يا عقيده به روح، نيز از نظر پژوهشگران پديده‏هايي مقدم بر توتميسم هستند (شريعتي، 1368ج، ص65ـ70).

    پاسخ همة اشكالات شريعتي به دوركيم مي‏تواند در اين امر خلاصه ‏شود كه دوركيم هرگز نگفته كه در يك جامعه لزوماً و صد درصد افراد مي‏بايد يك جد مشترك داشته باشند. به اعتقاد دوركيم، دين پرستش روح جمعي است و لذا در يك جامعه دين غالب، بايد يك دين باشد؛ اما خرده‌فرهنگ‌هايي در جامعه وجود دارند؛ افرادي كه بر اثر هجرت از جوامع ديگر آمده و هنوز استحالة فرهنگي پيدا نكرده‏اند و... اينها قطعاً مي‏بايد جد مشترك ديگري داشته باشند و نيز دين و مذهب و كشيش ديگري.

    از سوي ديگر، استشهاد دكتر شريعتي بر توتم‏پرستي در ايران و هند، به دنبال اثبات چه نكته‏اي است؟ آيا شواهدي است در تأييد اين نكته كه چون اقوام و خانواده‌هايي در شهرهاي غربي ايران به نام «سگوند» و «شغالوند» و... وجود دارند، زماني توتم اين قبايل سگ و شغال بوده است؟ اين مسئله كه خود نقض اين نظريه است؛ زيرا مردم حيوانات مقدس را به‌منزلة توتم مي‏پرستند و سگ و شغال، تقريباً هميشه در فرهنگ مردم ايران حيواناتي پليد بوده‌اند، و دست‌كم مقدس نبوده‌اند. آيا وجود سر قوچ كوهي در سردرب منازل، دال بر وجود آثار توتم‏پرستي در ايران و يا احترام به گاو، دال بر توتم‌پرستي در هند است! اين استدلال دكتر شريعتي در اينجا شبيه استدلال ديگري است كه ايشان دربارة «نبات متبرك»، «شله و حلوا»، «آجيل مشكل‏گشا»، «طلسم»، «درخت مراد»، «خاك تربت» و... دارد و معتقد است كه در اينها «مانا» وجود دارد! (همان، ص 78). اشكال اين‌گونه استدلال كردن اين است كه حتي توتميست‏ها هم قايل نيستند كه مثلاً «شله و حلوا» مي‌توانند نوعي توتم باشند. البته شايد مراد شريعتي صرف بيان نوعي شباهت است، و بنابراين به‌كارگيري اصطلاح «مانا» در اينجا وجهي ندارد.

      1. 2ـ3. جان و جان‏گرايي (آنميسم)

    از ديگر نظرياتي كه دكتر شريعتي در باب منشأ پيدايش دين طرح كرده، آنميسم است. وي مي‏گويد:

    كلمة «آنيم» و «آنيمه» به معناي تحريك كردن و به هيجان درآوردن و از همان كلمه روح است. روح يا روح‏پرستي، نوعي مذهب ابتدايي است يا ابتدايي‏ترين مذهب عالم است. روح‌پرستي به اين معناست كه قبايل ابتدايي به وجود روح و ارواح نامريي خاص معتقد بودند. اولين خصوصيت ارواح اين است كه داراي شخصيت انساني، آگاهي، اراده، كينه، نفرت، عشق و محبت هستند؛ شوم يا مقدس‌اند، خير يا شرّند و... دومين خصوصيت روح، ماندگاري است. بدوي مي‏گويد: انسان وقتي مرد، روحش باقي مي‏ماند. روح نمي‏ميرد، باقي مي‏ماند و يا به آسمان برمي‏گردد و يا... اين است كه روح چون به سرنوشت تن خويش وابسته است، احترام مي‏يابد. چون ارواح به جاهاي مختلف پراكنده مي‏شوند، بنابراين طوفان، موج و يا آب و باران در دريا هر كدام داراي روح مي‏شدند كه از انساني بوده (است) و پس از مرگ جسم، تبديل به پديده‏اي طبيعي شده است. اساس نقش و اعتقاد در اين مذهب ـ روح‌پرستي ـ اصالت روح است و روح نيروي مرموزي است كه در فرد انساني و همچنين در اشيا وجود دارد. ... با اعتقاد به اين روح، انسان ميان خود و طبيعت نوعي خويشاوندي احساس مي‏كند.

    مسئلة دوم، تناسخ در اين مكتب است كه ارواح پس از مرگ تن، باقي مانده و به تن دوم و سوم و... و حتي گاهي در حيوان و نبات... رسوخ مي‏كنند (همان، ص 59).

    تنها اشكالي كه دكتر شريعتي بر اين مكتب وارد مي‏كند اين است كه وي مي‏گويد آنميست‏ها مي‏گويند روح عبارت است از قوة مرموزي كه در اشيا و افراد وجود دارد؛ درصورتي‌كه ما معتقديم اشياي مادي داراي روح نيستند (همان، ص 60).

      1. 3ـ3. طبيعت‌پرستي (فتيشسم)

    از ديگر نظرياتي كه شريعتي در باب منشأ دين طرح كرده، نظرية فتيشسم يا طبيعت‏پرستي است. وي مي‏گويد:

    يكي از اديان بسيار ابتدايي كه برخي همچون اسپنسر آن را دين عمومي بشر مي‏دانند و معتقدند كه اديان ديگر از آن سرچشمه گرفته‏اند، دين فتيشسم يا طبيعت‌پرستي است. فتيش اصولاً يك اسم بدوي است. فتيش، شيئي يا اشيايي است مثل مهره‏ها، سنگ‏ريزه‏ها و مثل بعضي از اشياي متبركه كه مورد پرستش بدوي بوده است. معابد اولية انسان و عبادتگاه بدويان، شكاف‌هاي كوه بوده است كه پس از كشف آنها مهره‏هايي يافتند كه با دقت خاصي تراشيده و سوراخ شده با رشته‏هاي مخصوص نخ شده و در اشكال مختلف در آنجاها نگهداري مي‏شده است. بدوي با دست زدن و مسّ آنها ـ يا بوسيدن ـ آنها را عبادت مي‏كرده است. فتيش به معناي اعتقاد به تقدس بعضي از اشياي طبيعي است (همان، ص 58).

    در جايي ديگر، وي اين نظريه را چنين تبيين مي‏كند:

    كلمة فيتش (Fetiche) به معناي يك شيء مادي است كه به مناسبتي مورد پرستش قرار مي‏گيرد؛ از قبيل يك درخت، يك تكه سنگ و غيره. آثار اين مذهب حتي در ميان عوام خودمان ديده مي‏شود و در سحر و جادو و فال‌گيري و دعانويسي و غيره به‌روشني آن را مي‏توان بررسي كرد. بعضي اشيا كه به‌عنوان «بركت در جيب، قلك، خانه و غيره» نگه‏داري مي‏شود، مهر نماز، نبات يا خرما، مويز متبرك، درخت‌هاي مراد و...، اشيايي براي جلوگيري از چشم زخم، يا براي صدمه‏زدن به دشمن، طلسم‏ها، مهره‏ها، تسبيح، يك تكه نان، زايده‏هاي مو و ناخن و... سر بعضي از حيوانات درب منازل، نعل خركه به خر عيسي منسوب كرده‏اند، انگشتر ياقوت و عقيق، وجود خروس و كبوتر سفيد در خانه [كه] ماية ثواب و بركت [قلمداد مي‌شود] و... همه آثاري از اين مذهب بسيار ابتدايي است‏ كه غالباً با مذاهب جديد (اسلام و مسيحيت) توجيه و تأويل شده است (شريعتي، 1368 الف، ص 123).

    در اينجا نيز دكتر شريعتي به ذكر اين نكات بسنده مي‌كند و از كنارشان مي‏گذرد. آيا اين نظريه مورد قبول ايشان است يا نه؟ معلوم نيست. البته شواهدي هم هست كه ايشان به‌منزلة نشانة قدمت اين دين از آنها ياد مي‏كند و اسلام و مسيحيت را كه به تعبير ايشان اديان جديد هستند و آثار فتيشسم ـ به تعبير ايشان در اين مكاتب جديد ـ نيز، اين فرضيه را تقويت مي‏كند كه دكتر شريعتي چندان مخالف اين نظريه نبوده‏اند. نكتة درخور تأمل اينكه گرچه فتيشسم، همان مكتب طبيعت‏پرستي است و آنميسم نيز همان روح‌پرستي، دكتر شريعتي بسياري از آثار و نشانه‌هاي اين دو مكتب را يكي گرفته است. آيا آثار و علايمي كه به تعبير دوركيم، در آنها نيروي مرموز مانايي وجود دارد و مقدس هستند، در مكتب طبيعت‌پرستي، عبادت مي‏شوند و هم نشانه تفاوت چندان مكتب آنميسم است و هم فتيشسم؟ بسيار بعيد است. به‏نظر مي‏رسد دكتر شريعتي بين اين دو مكتب تفاوت چنداني قايل نبوده است.

    از اين مكاتب كه بگذريم، دكتر شريعتي مشخصا منشأ پيدايش دين را تعيين نمي‏كند. در جايي، ايشان منشأ دين را آزادگي و نياز متعالي و عشق مي‏داند:

    عبادت آزادگان (عبادة‏الاحرار)؛ يعني عبادت ديني كه زاييدة آزادگي و نياز متعالي و عشق و عدالت‌خواهي و نياز و نهضت‌ها و آرمان‏خواهي‏هاي انسان، برابري، استقرار قسط، استقرار عدالت در جامعه بشري و نابودي همة زشتي‌ها و پليدي‌هاست (شريعتي، بي‌تا، ص48).

    از مجموع سخنان شريعتي به دست مي‏آيد كه ايشان منشأهاي مختلفي را كه براي دين مطرح شده براي اديان مختلف و يا اديان مناطق مختلف مي‏پذيرد و با تعميم آنها به همة اديان، به‌ويژه اسلام موافق نيست.

    گفتني است كه دكتر شريعتي شرك را نيز نوعي دين و مذهب و پرستش مي‏داند. با اين بيان، وي پرستش را امري فطري مي‏داند و معتقد است كه هيچ جامعه‏اي هرگز بي‏پرستش نبوده است؛ اما بدين معنا منشأ دين (اعم از توحيد و شرك) از نظر دكتر شريعتي، فطرت انساني است؛ اما اين سخن، فاصله و تفاوت بسياري با سخن بزرگان دين دارد كه پرستش خداي سبحان و توحيد را امري فطري مي‌دانند. به عبارت ديگر، خداپرستي امري فطري و كهن‌ترين نوع پرستش است؛ اما اندك‌اندك عوامل اجتماعي و موانع ديگر، انسان را از خداي راستين دور ساخته، به پرستش ساير موجودات رهنمون كرده‌اند. در ادامه اين بحث را با تفصيل بيشتر ادامه مي‌دهيم.

      1. 4. خداپرستي، امري فطري يا پرستشي؟

    علاوه بر بحث منشأ دين، مسئلة ديگر و در ارتباط با همين بحث، سير تحول و تكامل اديان است. منشأ دين را هرچه بدانيم، اعم از ترس، جهل، توتم و...، پرسشي مطرح مي‏شود و آن اينكه آيا اديان توحيدي، منشأ همة اديان ديگر بوده‏اند و اديان شرك‌آميز بر اثر تحريفات و اغراض فردي و گروهي و... پديد آمده‏اند و يا به عكس، مرحلة متكامل همة اديان، توحيد بوده است؟ در اينجا نيز علماي دين بر طريقي رفته‌اند، و علماي اديان و جامعه‏شناسان و مردم‌شناسان مسلكي ديگر برگزيده‏اند. در اين مقال، پس از بررسي اين اقوال، نظرية موردنظر خود و نهايتاً نظريه دكتر شريعتي را بيان خواهيم كرد:

    سرجان لابوك، دانشمند انگليسي مراحل مختلفي براي دين عرضه كرده است: اول، كه پايين‏تر از همه است، مرحلة لاديني و خداناشناسي است؛ دوم مرحلة فتيش‌پرستي است؛ سوم مرحلة توتميسم و چهارم، مرحلة شمنيسم يا جادوگري است؛ پنجم، مرحله بت‏پرستي يا آنتروپومورفيسم (تشبيه انسان به خدا)؛ است. ششم، مرحله توحيد اخلاقي است (مشكور، 1362، ص14).

    اسپنسر، متفكر انگليسي، بر حسب تحليل تكاملي مراحل تحول اديان را بدين صورت طبقه‏بندي كرده است: 1. مرحلة آنميسم (اعتقاد به موجودات جان‌داري كه گاهي در اشيا متجلي مي‏شوند)، 2. پرستش ارواح و قواي مقدس (توتميسم)، 3. مرحلة چندخدايي، 4. مرحلة يكتاپرستي كه شامل اديان توحيدي مي‏شود (توسلي، 1369، ص 109).

    برخي به گونه‏اي ديگر با مسئله برخورد مي‏كنند و اساساً دو مرحله براي تحول و تكامل اديان در طول تاريخ در نظر مي‌گيرند: سير تحول اديان از توحيد به الحاد و به‌عكس. بنابراين دو گرايش اساسي در پيدايش دين وجود دارد:

    نخست: گرايش نظرية تكاملي كه اين نظريه پيدايش و پالايش و تصعيد و تعالي و ديانت را از تكوين اعتقادات توتمي و تابويي (و از آنيميسم و آيناتيسم و هلورئيسم و ييسيكلورئيسم) نزد انسان‌هاي بدوي و قبايل اوليه شروع مي‏كنند و دين نخستين آدمي‌زادگان را شرك (بت‏پرستي) مي‏داند و آن‌گاه تدريجاً به پيدايش افكار توحيدي (پلي‏ته‏ايسم و مونوته‏ايسم) مي‏رسد؛ دوم گرايش نظرية يكتاگرايانه و توحيدي كه اين نظر تصور اولية ديني را از گوهر ديگري مي‏داند و سپس آن را در مدارج رشد و پيشرفتي كه در پيش دارد، تبديل به فساد مي‏شمارد و معتقد است كه ديانت نخستين آدميان در جامعة بشري به ابتذال و آلودگي دچار شده است (آشتياني، بي‌تا، ص 39).

    برخي ديگر، تقسيماتي ديگر دارند و ملاك تقسيم‏بندي خويش را نه توحيد و شرك، بلكه مرحلة كودكي، بلوغ و رشد اديان طرح مي‌كنند و معتقدند كه اديان پنج مرحلة نخستين، باستاني، تاريخي، دوران نخستين عصر نوين و عصر نوين را طي كرده و خواهند كرد (اديبي، 1978م، ص370).

    سرانجام برخي ديگر، مبدأ اديان را طبيعت‏پرستي و تكثر الهه و پرستش خدايان متعدد قلمداد مي‏كنند كه مرحلة متكامل آن، اديان توحيدي و واحدپرستي است:

    اگوست كنت مي‏نويسد: شعور انسان سه حالت را متناوباً يكي پس از ديگري طي مي‏كند: اول حالت رباني، دوم حالت متافيزيك، سوم حالت تحققي در حالت رباني، تحولات فكري از دين فتيش شروع مي‏شود كه انسان ارواح نيك و بد را در سرنوشت خويش دخالت مي‏دهد. پس خدايان متعدد را پرستش مي‏كند؛ يعني ارواحي كه شمارة آنها كمتر، ولي داراي قدرت بيشتري مي‏باشند. پس از مدتي، جامعة انساني اين خدايان را متراكم مي‏كند و در يك خدا جاي مي‏دهد و واحدپرستي را به وجود مي‏آورد (خدايار محبي، 1342، ص54).

      1. توحيد، مرحلة آغازين اديان بشري

    همان‌گونه كه گذشت، دربارة مبدأ آغازين دين، ميان علماي اديان و انديشمندان مختلف اختلاف‌نظر وجود دارد: برخي مبدأ دين را توحيد مي‏دانند و اديان شرك‏آميز را متأخر از آن و بر اثر تحريف، و برخي ديگر، مبدأ اديان را شرك مي‌دانند و توحيد را مرحلة تكامل‌يافته اديان قلمداد مي‏كنند. نظريات غربي عموماً ديدگاه دوم را برگزيده‏اند؛ درحالي‌كه ديدگاه رايج ديني و علماي اسلام است (مصباح،1370، ص30).

    در روايات اسلامي نيز بر نيروي فطري بشر تأكيد شده است. نيروي فطري خداجويي به گونه‏اي است كه اگر موانع و حجاب‏ها نباشند، همچون عاملي قوي در درون آدمي عمل مي‏كند. در دعاي شريف «عرفه» آمده است: «متي غبت حتي تحتاج الي دليل يدل عليك او متي غبت حتي يكون الآثار هي التي توصل اليك. عميت عين لاتراك»؛ كي ناپيدا و نهان بوده‏اي تا ديدار تو به دليل (و راهنما) نيازمند باشد يا كي جدا و دور بوده‏اي تا تشرف و دستيابي به حضرت تو از طريق توجه به آثار وجودي تو صورت پذيرد؟ كور باد ديده‏اي كه تو را نبيند (دعاي‏عرفه، مفاتيح‏الجنان).

    زمخشري ذيل كلمه «فطر» در شرح حديث مشهور نبوي مي‏نويسد: «و كل مولود يولد علي الفطرة اي علي الجبلّة القابله للدين الحق» (زمخشري،1372ق)؛ هر نوزادي همراه با سرشتي دين‌پذير، از مادر قدم به عرصة وجود مي‏نهد. ابن‏اثير نيز در النهاية، در شرح و ترجمة حديث معروف نبوي مزبور مي‏نويسد: «مراد از حديث فطرت آن است كه انسان با سرشت و طبيعتي دين‏پذير پا به عرصة وجود مي‏نهد و اگر موانع رشد در برابر اين حالت رباني در كار نباشد انسان، جز به دين روي نياورد» (ابن‌اثير، 1367، ج3، ص457). البته مراد وي از دين، توحيد است.

    بنابراين اولاً فطرت خداجويي و كشش دروني به سوي خدا و توحيد چيزي است كه در نهاد آدمي نهفته است. لذا دين ابتدايي بشر توحيد بوده است؛ همان‌گونه كه نخستين انسان روي زمين پيامبر خدا بوده است؛ ثانياً همين فطرت خداجويي در ذات بشر نهفته و با آفرينش وي همراه است؛ ثالثاً انبياي الهي و اولياي خدا در جوامع بشري و نيز عقل بشري در درون انسان، براي رشد و تقويت اين حقيقت ضروري‌اند؛ رابعاً بدون عوامل انحرافي، كفر و شرك در انسان هرگز راه ندارد.

      1. 1ـ4. شريعتي و مرحلة آغازين اديان بشري

    شريعتي نيز همانند محققان ديگر، معتقد است كه هيچ جامعه‏اي خالي از دين نبوده و جامعة بي‏مذهب در تاريخ سابقه ندارد:

    اولين بار كه جامعه تشكيل شد و انسان وجود داشت (يافت) و انسان به اين شكل موجود، به‌وجود آمد و در همة مكان‌ها و زمان‌ها و قبايل، دين همراهش بود» (شريعتي، 1368 الف، ص81). ... تاريخ، جامعه با دوره خالي از مذهب نمي‏شناسد؛ يعني جامعه بي‏مذهب در تاريخ سابقه ندارد. انسان بي‏مذهب در هيچ نژاد و در هيچ دوره و در هيچ مرحله از تحول اجتماعي و در هيچ نقطه‏اي از زمين وجود نداشته است (شريعتي، بي‌تا، ص4).

    بنابراين به نظر دكتر شريعتي جوامع بشري هيچ‌گاه خالي از مذهب نبوده‌اند؛ اما آنچه ما به دنبالش هستيم، اين است كه از نظر شريعتي آيا دين آغازين توحيد بوده است يا شرك؟ در اين زمينه، كلام دكتر شريعتي از ثبات لازم برخوردار نيست. وي گاهي و در برخي آثار خود، شرك را مبدأ آغازين دين مي‏داند و گاهي نيز توحيد و اديان ابراهيمي را منشأ دين بشري قلمداد مي‏كند؛ هرچند به نظر مي‏رسد در مجموع مي‏توان گفت: نظرية شريعتي قول اول است.

    نه‌تنها پيامبران ما نيامده‏اند تا پرستش خدا را جانشين عدم پرستش كنند، بلكه اينها آمده‏اند تا پرستش را تخفيف بدهند؛ يعني همة جامعه‏ها بيشتر از پيغمبران خداپرست بودند. براي اينكه اينها همواره از توتم گرفته، از مهرة گرد و قرمزرنگ و خوش‌رنگ گرفته به اسم (فتيشسم) از روح جدش گرفته به اسم آنميسم، از اشياي طبيعي گرفته، از ستاره‏ها گرفته، از بعضي درخت‌ها گرفته از ربّ الانواع گرفته، از يك تكه سنگ گرفته، همة اينها را مي‏پرستيده است. بنابراين طول تاريخ زندگي انساني همواره بر مذهب مبتني بوده و پيغمبران ما آمده‏اند تا توحيد را جانشين شرك كنند؛ يعني مذهبي را جانشين مذهب ديگري كنند (شريعتي، 1361 ج، ص46).

    اين كلام وي، بيانگر اين است كه مرحلة آغازين اديان بشر، شرك بوده است. وي در كلامي ديگر، شرك را قديمي‏ترين شكل دين در جوامع بشري مي‏داند:

    بنابراين مسئلة بي‏مذهبي چنانچه امروز از اين كلمه «كفر» را مي‏فهميم، به معناي عموم اعتقاد به ماوراءالطبيعه و معاد، غيب، خدا و تقدس و وجود يك يا چند اله در عالم نبوده است؛ براي اينكه همه انسان‌ها در اين اصول مشترك بوده‏اند... بنابراين از نظر احساسي «مشرك» مذهبي است، يك فرد ديني است؛ اما از نظر مصداق و از نظر واقعيت‌هاي ديني راه غلط رفته است. مذهب غلط نيز از اين بي‏مذهبي است. بنابراين شرك يك دين است و قديمي‏ترين شكل ديني در جامعه‏هاي بشري شناخته شده است (شريعتي، بي‌تا، ص 5ـ7).

    لذا از مجموع عبارات فوق، به‌ويژه از اين صريح‏ترين كلام شريعتي به دست مي‏آيد كه اديان شرك‏آميز و انحرافي غيرتوحيدي، منشأ آغازين دين بوده‏اند؛ اما، در عين حال ايشان كلامي ديگر دارد كه از آن به دست مي‏آيد كه وي منشأ آغازين دين را توحيد مي‏داند؛ هرچند اين كلام ايشان مي‏تواند به كلام قبلش تأويل و توجيه شود: اينجاست كه مي‏بينيم كه اسلام مي‏گويد همه انسان‌ها فطرتشان بر توحيد است، بعد شرك به‌وجود مي‏آيد» (شريعتي، 1361ج، ص52).

    توحيد يعني همة آفرينش يك امپراطوري است در دست يك قدرت و همة انسان‌ها از يك منشأ سر زده‏اند... لازمة توحيد خداوند، توحيد عالم است و لازمة توحيد عالم، توحيد انسان است و اين اعتقاد خاص بشريت، احساس فطري انسان به پرستش يك نيرو و اعتقاد به يك تقدس ـ به قول دوركيم، يا اعتقاد به غيب ـ به قول قرآن در فطرت انسان است. علامت غريزي بودن چيزي، يكي دوامش است و ديگري گسترش آن در همه جا و همه وقت و... (همان، ص 19).

    كلام اخير شريعتي، تأويل‌پذير است و ايشان اصل پرستش و اعتقاد به نيروي مقدس را فطري مي‏داند و اين كلام مؤيد كلام قبل ايشان است كه شرك نيز نوعي دين و پرستش است. بنابراين شرك مي‏تواند منشأ آغازين مذهب باشد؛ همان مذهبي كه راهش به غلط پيموده شده است. لذا اصل پرستش است كه فطري است، اما اعتقاد به توحيد و خداي واحد بعداً پديد آمده است. اين نظريه با نظريه رايج ديني در خصوص مرحله آغازين بشر، فاصلة بسيار دارد.

      1. نتيجه‌گيري

    اين مقاله با رويكردي تحليلي و اسنادي، به بررسي دو موضوع خاستگاه پيدايش اديان و مرحلة آغازين دين بشر (نوحيد و يا شرك) و واكاوي نظرية دكتر شريعتي در اين زمينه پرداخت. برخي ترس از عوامل طبيعي و برخي ديگر، جهل انسان نسبت به عوامل غامض و اسرارآميز طبيعت را علت پناه بردن بشر به عوامل فوق طبيعي مي‏دانند. گروهي نيز مذهب را آه ستم‌ديدگان و يا طرح استعماري قلمداد مي‌كنند. دو نظرية انميسم و طبيعت‌پرستي نيز ريشة تضاد ميان امر مقدس و غيرمقدس را در طبيعت و ماهيت انسان يا جهان جست‌وجو مي‌كنند و توتم‏پرستي را عامل اصلي روي‌آوري بشر به دين مي‌دانند. اشتراك همة اين نظريات در اين است كه دين امري طبيعي است. ازاين‌رو قايلان به هريك از اين نظريات در پي يافتن عامل پيدايش دين برآمده‌اند.

    واقعيت اين است كه اعتقاد به دين امري طبيعي و برخاسته از خلقت و سرشت خداداد انسان است. در اين زمينه، توجه به نكاتي چند ضروري است:

    اولاً در اسلام دين و دين‌داري هيچ‌گاه امري نامعقول و غيرطبيعي نبوده است؛

    ثانياً دين‌داري و پرستش همواره همزاد بشر بوده و از نظر تاريخي نيز هيچ جامعه‏اي خالي از دين نبوده است؛

    ثالثاً، خاستگاه دين و منشأ واقعي آن بر فطرت آدمي استوار است كه اقتضاي ذات بشر را دارد.

    شريعتي دربارة خاستگاه پيدايش اديان، همة نظريات را طرح مي‌كند و از كنار آنها مي‌گذرد.

    دربارة اينكه آيا مرحلة آغازين دين بشر، توحيد بوده و يا شرك، بايد گفت:

    اولاً فطرت خداجويي و كشش دروني به سوي خدا و توحيد چيزي است كه در نهاد آدمي نهفته است. ازاين‌رو مي‌توان گفت: دين ابتدايي بشر توحيد بوده است. همان‌گونه كه نخستين انسان روي زمين پيامبر خدا بوده است؛

    ثانياً همين فطرت خداجويي در ذات بشر نهفته و با آفرينش وي همراه است؛

    ثالثاً انبياي الهي و اولياي خدا در جوامع بشري و نيز عقل بشري در درون انسان، براي رشد و تقويت اين حقيقت ضروري است؛

    رابعاً بدون وجود عوامل انحرافي، كفر و شرك در انسان هرگز راه ندارد.

    اما شريعتي در اين زمينه، شرك را مرحلة آغازين دين بشر قلمداد مي‌كند و معتقد است كه پيامبران براي دعوت به فطرت و توحيد مبعوث شده‌اند.

     

     

      1.  
    References: 
    • ابن‌اثير، مبارك‌بن محمد، 1367، النهاية، قم، اسماعيليان.
    • ابن‌فارس، احمدبن فارس، 1411ق، معجم مقائيس اللغة، بيروت، دار الجبل.
    • اديبي، حسين، 1978م، زمينه انسان‏شناسي، تهران، روح.
    • ايازي، سيدمحمدعلي، 1380، فقه‌پژوهي قرآني، درآمدي بر مباني نظري آيات الاحكام، قم، دفتر تبليغات اسلامي.
    • آزادگان، جمشيد، 1371، اديان ابتدائي، تهران، مؤسسه فرهنگي حنفاء.
    • آشتياني، منوچهر، بي‌تا، جامعه‏شناسي ديني، پلي كپي، تربيت مدرس.
    • توسلي، غلام‌عباس، 1369، ده مقاله، تهران، قلم.
    • جوادي آملي، عبدالله،‌ 1374، تفسير موضوعي قرآن، قم، اسراء.
    • حسيني بهشتي، سيدمحمد، 1378، حق و باطل از ديدگاه قرآن، تهران، بقعه.
    • حسيني شاهرودي،‌ سيدمرتضي، 1383، تعريف دين و خاستگاه آن، مشهد، ‌آفتاب دانش.
    • حكمت، علي‏اصغر، 1342، نه گفتار در تاريخ اديان، چ دوم، تهران، تابان
    • خدايار محبي، منوچهر، 1342، بنياد دين و جامعه‌شناسي، تهران، كتابفروشي زوار.
    • دانش‌پژوه، مصطفي و قدرت‌الله خسروشاهي، 1383، فلسفه حقوق، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • دورانت، ويل،1370،‌ تاريخ تمدن: مشرق زمين، گاهواره تمدن، ترجمة احمد آرام، چ سوم، تهران، بي‌نا.
    • راغب اصفهاني، حسين‌بن محمد، 1363، مفردات راغب، چ دوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ.
    • رجبي، محمود، بي‌تا، تفكرات اجتماعي انديشمدان اسلامي، پلي كپي، تربيت مدرس.
    • زبيدي، مرتضي، 1306ق،‌ تاج العروس من جواهر القاموس، بيروت، دارالمكتبة الحياة.
    • زمخشري، جارالله،1372ق، اساس‏البلاغه، قاهره، احياء المعاجم العربية.
    • شريعتي، علي، 1368الف، اسلام‌شناسي (درس‌هاي مشهد)، چ دوم، تهران،‌ چاپ‏ پخش.
    • ـــــ ، 1368 ب، تاريخ جامع اديان1، چ سوم، تهران، رستمخانه.
    • ـــــ ، 1368 ج، تاريخ جامع اديان2، چ سوم، تهران، رستمخانه.
    • ـــــ ، 1361 الف، بازگشت، چاپ 2000، بي‌جا.
    • ـــــ ،1361 ب، انسان بي خود، بي‌جا، مقدم.
    • ـــــ ، 1361 ج، جهان‏بيني و ايدئولوژي، بي‌جا، آذر.
    • ـــــ ، بي‌تا، مذهب عليه مذهب، چ دوم، بي‌جا، آذر.
    • ـــــ ، 1356، با مخاطب‌هاي آشنا، تهران، ارشاد.
    • شفيعي، محمد، 1367، فطرت مذهبي در انسان، قم، جامعه مدرسين قم.
    • صدر، سيدمحمدباقر، 1399ق، اقتصادنا، ط.الحاديه عشر، بيروت، دارالتعارف المطبوعات.
    • طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1393ق، الميزان، ط. الثالثه، قم، اسماعيليان.
    • عطار، احمد عبدالغفور، 1377، صحاح جوهري، تهران، مجلس شوراي اسلامي.
    • فتحعلي، محمود، 1384، درآمدي بر نظام ارزشي و سياسي اسلام، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • فروند، ژولين، 1368، جامعه‌شناسي، ماكس‏وبر، ترجمة عبدالحسين نيك‏گهر، تهران، رايزل.
    • كينك، ساموئل، 1355، جامعه‏شناسي، ترجمه مشفق همداني، چ ششم، تهران، سيمرغ.
    • گيدنز، آنتوني، 1373، جامعه‌شناسي، ترجمه منصور صبوري، تهران، نشر ني.
    • مشكور، محمدجواد، 1362، خلاصه‏اديان در تاريخ دين‌هاي ‏بزرگ، چ دوم، تهران، سازمان چاپ افست هنر.
    • ـــــ ، 1370، آموزش عقايد 2-1، چ هفتم، تهران، علامه.
    • ـــــ ، 1368، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، تهران، سازمان تبليغات اسلامي.
    • مكارم شيرازي، ناصر، بي‌تا، انگيزه پيدايش مذهب، قم، هدف.
    • همتي، همايون، 1375، «جامعه‏شناسي دين از ديدگاه استاد مطهري و شريعتي»، نامه فرهنگ، سال ششم، ش1، ص 112ـ127.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فولادی وندا، محمد.(1394) خاستگاه، منشأ پیدایش و مرحله‌ی آغازین دین بشر؛ بررسی و نقد دیدگاه دکتر شریعتی. دو فصلنامه معرفت کلامی، 6(1)، 55-80

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محمد فولادی وندا."خاستگاه، منشأ پیدایش و مرحله‌ی آغازین دین بشر؛ بررسی و نقد دیدگاه دکتر شریعتی". دو فصلنامه معرفت کلامی، 6، 1، 1394، 55-80

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فولادی وندا، محمد.(1394) 'خاستگاه، منشأ پیدایش و مرحله‌ی آغازین دین بشر؛ بررسی و نقد دیدگاه دکتر شریعتی'، دو فصلنامه معرفت کلامی، 6(1), pp. 55-80

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فولادی وندا، محمد. خاستگاه، منشأ پیدایش و مرحله‌ی آغازین دین بشر؛ بررسی و نقد دیدگاه دکتر شریعتی. معرفت کلامی، 6, 1394؛ 6(1): 55-80