خاستگاه، منشأ پیدایش و مرحلهی آغازین دین بشر؛ بررسی و نقد دیدگاه دکتر شریعتی
Article data in English (انگلیسی)
-
- 1. مقدمه
به اقرار انديشمندان مسلمان و غيرمسلمان، تاريخ زندگي بشر هيچگاه از تاريخ اعتقاد او به موجودي ماورايي جدا نبوده است. هرچه به افقهاي دوردست تاريخ نظر ميافكنيم و هر اندازه به گذشتة تاريخ بازميگرديم و تاريخ مدون و مكتوب بشري را ورق ميزنيم و به آثار بهجايمانده از تمدن بشري مينگريم، فطرت مذهبي و پرستش را همچنان در جوامع بشري مشاهده ميكنيم (حكمت،1342، ص15؛ كينك،1355، ص126؛ آزادگان، 1371، ص67). انديشة خداپرستي و تكيه به نيرويي ماورايي، همواره ذهن كاوشگر آدمي را به خود مشغول داشته است. عشق به خدا و انديشة خداپرستي در طول تاريخ همواره آنچنان شورانگيز و حركتآفرين بوده كه عظيمترين تحولات را در جوامع بشري پديد آورده است. گويي، چنان قلهاي فراروي همة معتقدان به خدا قرار دارد و چنان رفيع است كه هيچ دستي بدان نميرسد. در عين حال، همگان رو به سوي او دارند و پاي در راه رسيدن به او مينهند و خود را بدو نزديك ميسازند. اگر هم گاهي از روي غفلت، اشيايي همچون چوب و سنگ را در اين راه بهمنزلة بُت ميپرستند، باز بهزعم خودشان، به اين دليل است كه از اين طريق خود را بدان قلة رفيع برسانند.
دربارة اينكه اساساً دين و اديان در جوامع مختلف چگونه و به چه انگيزهاي ظهور يافتهاند، اقوال و نظريات متناقضي وجود دارد. در اين مقاله، ابتدا خواهيم كوشيد ادله منكران خدا در اعتقاد بشر به خدا را بيان كنيم؛ اما پيش از هر چيز، براي اثبات اين مدعا كه دين همواره همزاد انسان در ابتداييترين جوامع بشري بوده است، به اقوالي چند بسنده ميكنيم:
كلية جوامع بشري داراي نوعي مذهب بودهاند... اساساً طايفه و جامعهاي بدون معتقدات و آداب و رسومي كه در واقع كيش و مذهب بهشمار ميرود، وجود ندارد. امروز در سراسر جهان، نهتنها مذهب وجود دارد، بلكه تحقيقات دقيق نشان ميدهد طوايف نخستين بشر نيز داراي نوعي مذهب بودهاند... دين از قديميترين زمانها با تاريخ بشر همراه بوده است (كنيك، 1355، ص92).
به هرحال، همه اديان متعلق به نوعي واحد بودهاند و جوهرة اديان، مشتركات بسياري با هم دارند. در وراي ظواهر اديان و اساس آنها، مفاهيم و مناسكي وجود دارد كه بهرغم همة تفاوتها و تنوعاتي كه دارند، از اهميت و معنايي يكسان برخوردارند و نيز داراي رسالتي واحدند. در اين تحقيق، ما به مسئلة خاستگاه و منشأ پيدايش دين خواهيم پرداخت. هدف ما نه يافتن آغاز زماني دين (كه مطمئناً اين تاريخ نايافتني است)، بلكه تنها يافتن علل اصلي حضور هميشگي و مستمر دين در جوامع بشري است.
اما چيستى و ماهيت دين، ريشه در واقعيت جهان هستى دارد؛ واقعيتى كه تكوينى و تشريعى است؛ اما اين تشريع يا ارزشهاى عبادى، اخلاقى و حقوقى، كه يگانه راه سعادت و تكامل انسان است، از باورهاى صادق و واقعى (عقلى و فطرى) نسبت به جهان هستى و اين واقعيت كه جهان هستى مخلوق خداوند و تحت ربوبيت او اداره مىشود، ناشي ميشود و ساخته و پرداختة ذهن و فاقد ارتباط با واقعيت جهان هستى نيست. افزون بر اين، دين يك احساس شخصى و رابطهاي خصوصى ميان خدا و انسان نيست، بلكه دين به معناى تسليم در برابر فرمانهاى تكوينى و تشريعى الهى در سراسر جهان هستى و نيز جامعة بشرى است.
از ديگر ويژگىهاي آموزههاى دينى، اين است كه معارف و ارزشهاى پايهاى و نيز قواعد نظام حقوقى اسلام، به طور كامل با فطرت و ساختار وجودى انسان و نيازهاى اصيل وى هماهنگى دارند. اگر چنين نبود، التزام و عمل به آموزههاى دينى و برقرارى نظم و عدالت اجتماعى مقدور نمىبود. قرآن ميفرمايد: «پس روى خود را با گرايش هرچه تمام به سوى اين دين كن؛ (چراكه دين) فطرتى است كه خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرينش خداى تبديلپذير نيست» (روم: 30). اين آيه بهروشنى بر فطرى بودن آموزههاى دينى دلالت مىكند(ايازي، 1380، ص 85).
افزون بر اين، آموزههاي ديني، ارزشهاي پايهاي اخلاقي، حقوقي، سياسي و عبادي، اعتباري و قراردادي محض نيستند، بلكه ريشه در واقعيت دارند؛ زيرا ارزشها، از نوع مفاهيم فلسفياند؛ يعني هرچند مابازاي خارجي و عيني ندارند، داراي منشأ انتزاع خارجياند؛ مثلاً ارزشهاي اخلاقي از رابطة ميان كار اختياري انسان و كمال حقيقي او، كه دو امر عيني و واقعياند، انتزاع ميشوند (فتحعلي، 1384، ص3ـ32).
گفتني است كه قواعد حقوقي اسلام ماهيتي دورويه و مزدوج دارند؛ يعني داراي ماهيتي «اعتباري و واقعي» هستند؛ اعتبارياند از آن جهت كه متعلق جعل و اراده خداوند قرار گرفتهاند و واقعياند ازآنرو كه ارادة تشريعي الهي همسو با ارادة تكويني اوست. در نتيجه، قوانين اسلام مبتني بر واقعيات و مصالح و مفاسد نفسالامرياند (دانشپژوه و خسروشاهي، 1383، ص62).
شهيد بهشتي در باب ارتباط نظام تكوين و نظام تشريع مينويسد:
اين چيز حق است، يعني در جايي است كه بايد آنجا باشد؛ يعني چه بايد باشد؟ يعني متناسب با هدف كلي خلقت. در آفرينش انسان، در هستي انسان طرحي است، نقشهاي است و اين طرح براي هدفي است و متناسب با هدفي است. كدام كار ما انسانها عدل است؟ كاري كه با ماندن انسان در مسير استكمال و تكامل و رسيدن به او، به هدفي كه در عالم آفرينش براي وي در نظر گرفته شده سازگار و هماهنگ باشد... خداوند ميفرمايد ما آسمانها و زمين را بهحق آفريديم و به باطل نيافريديم... كدام قانون حق است؟... كدام نظام سياسي حق است؟ حق و ناحق در مقررات و قوانين اسلامي بنا بر انطباق و هماهنگي اين مقررات با جهت و هدفي كه قرآن براي نظام هستي و آفرينش اعلام كرده است، سنجيده ميشود... وقتي قرار است حق بودن اين جهان در پرتو حق بودن خدا و حق بودن نظامات و مقررات در پرتو هدف داشتن اين خلقت الهي باشد، آن چيزي كه ميتواند به انسان حق را بشناساند، يكي انديشة مستقيم است و ديگري وحي الهي. از نظر قرآن اين جهان چون داراي هدف است، حق است و هدفي كه اين جهان را حق ميكند، عمل انسان است نه خود انسان (حسيني بهشتي، 1378، ص33 و 53 و 58).
اما دربارة پيدايش اديان و منشأ پيدايش دين، دستكم سه معنا وجود دارد: 1. علت پيدايش دين، 2. انگيزة دينداري و دين در مقام تحقق، 3. ضرورت دينداري و جنبههاي عقلاني يا اخلاقي دينداري. در معناي اول، صرفنظر از پذيرش يا رد دين از سوي انسانها، پرسش از تبيين پديدة ديني است؛ يعني دين بهمنزلة پديدة خارجي و مستقل از پذيرش انسانها، از چه منبع و خاستگاهي نشئت ميگيرد؟ آيا دين منشأ وحياني دارد و يا شيطاني. در معناي دوم، پرسش از علل و عواملي است كه مردم را به سوي دين كشاندهاند. در اين پيشفرض، پذيرش دين بهمنزلة پديدهاي رواني يا اجتماعي است و پژوهش دربارة منشأ دين از اين حيث، در قلمرو روانشناسي دين و جامعهشناسي دين قرار ميگيرد. معناي سوم، ناظر به جنبة عقلاني يا اخلاقي دينداري است. در اين عرصه، كاركردها، فوايد و منابع دينداري و مضرات بيديني، براي دعوت مردم به شناخت دين كانون تحقيق قرار ميگيرد. اين معنا در حقيقت پرسش از عقلانيت دينداري و توجيه اعتقاد به مقولات ديني از منظر اخلاقي است كه با عناويني مانند «ضرورت دين»، «نياز بشر به دين» و «انتظار بشر از دين» از آن ياد ميشود (ايازي، 1380، ص 85).
منكران دين مدعياند كه دين، واقعيتي وراي اعتقاد و باور دينداران ندارد؛ آنچه مؤمنان را به پذيرش دين واداشته، نه پشتوانههاي منطقي و استدلالي براي باورهاي ديني، كه اموري غيرمعرفتي مانند عقدههاي رواني، ترس، استثمار و... بودهاند. از سوي ديگر، دينداران بر اين باورند كه فطرت صرفاً ميتواند بهمنزلة «منشأ دينداري» مطرح شود؛ زيرا گرايش فطري انسانها به دين، منشأ اختراع دين از جانب آنهاست و اين امر با منشأ الهي ناسازگار است. از سوي ديگر، اموري همچون دين، پيوندي آشكار با عقل و انديشة آدمي و با قلب، عواطف و احساسات او دارند و رابطهاي كه انسان با اينگونه امور برقرار ميكند، رابطهاي احساسي و عاطفي است. به عبارت ديگر، موضعگيري مخالفان دين در برابر باورهاي ديني دو گونه است:
1. موضع شكاكانه: مدعي است كه وجود خدا اثباتپذير نيست، حتي اگر واقعاً وجود داشته باشد؛
2. موضع منكرانه: اين دسته انديشمندان، بر عدم وجود خدا اقامه دليل ميكنند. مهمترين تلاش آنها، استدلال بر عدم وجود خدا از طريق مسئلة شر است.
نظريههايي كه دربارة منشأ دين ابزار ميشوند، نشان ميدهند كه مفهوم خدا و باور به وجود او، از پشتوانة منطقي و عقلاني محروم است و تنها از عواملي رواني، اجتماعي، سياسي و اقتصادي نشئت ميگيرد.
نظريهپردازان مختلف علل و عوامل مختلفي را براي پيدايش مذهب طرح كردهاند: برخي در تحليل پيدايش سرچشمة دين ترس، شگفتي، خواب، روح و جانگرايي را بيان كردهاند (دورانت، 1370، ج1، ص70)؛ برخي ديگر سه فرضية روح، آداب و رسوم و سنن اجتماعي و بخت و اقبال را منشأ پيدايش دين ميدانند(كينك، 1355، ص131)؛ برخي نيز عوامل اقتصادي و سياسي ـ اجتماعي، فكري، رواني، فلسفي، خرافي، علمي و فلسفي را منشأ پيدايش پديدة دين فرض كردهاند، و سرانجام برخي سه عامل ترس، جهل و غريزة جنسي را انگيزة پيدايش مذهب دانستهاند (مكارمشيرازي، بيتا، ص 6).
ازآنجاكه بررسي تفصيلي همة اين نظريات، نه ممكن است و نه مطلوب، برخي فرضيات مهم را در باب خاستگاه دين و نيز دين آغازين بشر طرح و نقد كرده، در هر موضوع تلقي دكتر شريعتي را در اين باب رصد خواهيم كرد. سرانجام، ميزان دوري و نزديكي ديدگاه شريعتي را در اين دو موضوع با تلقي رايج ديني مورد بررسي قرار خواهيم داد.
-
- 2. عوامل پيدايش مذهب
- 1ـ2. ترس
پل رادين مبتكر نظريهاي است كه سرچشمة مذهب را ترس ميداند. ترس گاهي از بيماري و مرگ ناشي ميشود و گاهي معلول تماس افراد با دنياي اطراف و قواي طبيعي و سرانجام، گاه ناشي از برخورد و تنازع فرد با همنوعانش است. حاصل اين نظريه اين است كه بشر از آنجايي كه خود را در مقابل حوادث طبيعي ناتوان ميديد، براي آرامش بخشيدن به خود، به خدا معتقد شد تا او را در برابر حوادث ياري كند. به قول ويل دورانت، ترس نخستين مادر خدايان است و از ميان اقسام ترس، خوف از مرگ مقام مهمتري دارد (دورانت، 1370، ج1، ص70). ازآنجاكه انسان ابتدايي نميتوانسته مرگ را بهمنزلة يك حادثه و نمود طبيعي توجيه و تحليل كند، هميشه براي پديدة مرگ علت فوق طبيعي تصور ميكرده است و از اين رهگذر، به دليل ترس از مرگ و براي تسكين و آرامش خويش، به خدايان متوسل ميشده است.
در تحليل روانشناسانه در باب منشأ دين، فرويد در برخي نظريات خود ترس را منشأ اعتقاد به خدا و دينداري قلمداد ميكند و بر اين باور است كه انسان خدايان را ساخته است تا دلهره از طبيعت را كاهش دهد و پناهگاهي براي ايمني خود از حوادث داشته باشد. از نظر فرويد، ترس از عوامل طبيعي، موجب شده كه آدميان به جاي همة عوامل طبيعي ترسآفرين منشأ مشتركي بسازند و او را خدا بنامد. در حقيقت، خدا مخلوق انسان است، نه خالق او و علت گرايش بشر به دين، آرزوي مصونيت در برابر شر است. به عبارت ديگر، انسان با آرزوانديشي خدايان را ساخته تا دلهره از طبيعت را كاهش دهند و رنجهايي را كه زندگي اجتماعي بر انسان تحميل ميكند، جبران كنند. لذا انسانِ فاقد رشد عقلي، خداي پنداري را پناهگاهي براي در امان ماندن از خشونتهاي طبيعت ميداند.
در نقد اين نظريه بايد گفت: انديشة فرويد بيشتر فرهنگ مسيحي و يهودي را شامل ميشود، و قابل تعميم به اديان ديگر نيست. علاوه بر اين، بايد همة افراد ترسو، ديندار و انسانهاي شجاع، بيدين باشند و نيز مهار طبيعت به بيديني بنا نمايد! (حسيني شاهرودي، 1383، ص 297)؛ ثانياً اگر ترس عامل پيدايش مذهب است، انسانها ميبايست در حال ترس به موجودي بهظاهر قدرتمند و محسوس پناهنده ميشدند، نه اينكه به موجودي پناه آورند كه علاوه بر اينكه نامحسوس و ناپيداست، هيچ اطلاعي از او ندارند.
-
- 2ـ2. جهل
برخي نيز عامل پيدايش مذهب را جهل پنداشتهاند. اين گروه معتقدند احساس شگفتني از حوادثي كه بر حسب تصادف ايجاد ميشود، يا انسان به سبب جهل، نميتواند علت آنها را درك كند، از عواملي بوده كه اعتقادات ديني را سبب شده است و امروزه اگرچه علم و هنر بسياري از عوامل غامض و اسرارآميز را به نيروي تعقل روشن ساخته است، با اينهمه، بسياري از اين عوامل همچنان از حيطة علم گريختهاند و در لفافه اسرار باقي ماندهاند. در نتيجه، لزوم پي بردن به اين عوامل و تطبيق با آنها موجب پيدايش مذهب شده است (همان، ص 89؛ شفيعي، 1367، ص 86).
اغلب مبتكر اين نظريه را اگوست كنت ميدانند. وي تاريخ انديشة بشري را به مراحل مذهبي، فلسفي و علمي تقسيم ميكند. بر اساس اين نظريه، در مرحلة اول، كه مرحلة مذهبي است، عقل بشر رونق ندارد و قادر به تجزيه و تحليل درست مسائل نيست. جهل بشر از اسرار طبيعت و هستي، وي را به سوي خدا دعوت ميكند.
اجمالاً در نقد اين نظريه بايد گفت: اولاً امروزه بسياري از مجهولات بشر بهوسيلة پيشرفت تمدن بشري كشف شدهاند، و هرچه جوامع بشري به پيش ميروند، از مجهولات بشر كاسته ميشود؛ بنابراين بايد اثر مذهب در جوامع كمرنگتر باشد درحاليكه واقعيت موجود جوامع بشري، بهويژه در قرن معاصر، خلاف اين را ثابت ميكند؛ زيرا، امروزه مذهب است كه در تحولات جوامع بشري حرف اول را ميزند؛ ثانياً اگر جهل منشأ پيدايش و جانماية مذهب است، هرچه علم افراد بيشتر ميشود، و از مجهولات او كاسته ميشود، افراد ميبايد نسبت به مذهب لاقيدتر شوند! اين نكته نيز ثابت نشده است؛ ثالثاً در اين صورت مسائل مذهبي غيرخرافي و اصيل را ميبايست در ميان كاهلترين افراد جهان يافت. بنابراين ميبايست اغلب مذهبيها غيرعالم، و نيز اغلب دانشمندان، غيرمذهبي باشند!
-
- 3ـ2. اقتصاد
ماركسيـستها پيـدايش افكـار، و بهويژه دين و نيز تحـولات در آن را معلـول اقتصـاد ميداننـد. آنها معتقـدند سرچشمـة پيدايـش و تحولات همة افكـار و انديشههاي بشـري و از جملـه ديـن را پيـش از هر چيز بايد در وضع اقتصادي جستوجو كرد. ماركسيستها، دو نوع تبيين در اين زمينه ارائه ميدهند:
الف) دين ساخته و پرداختة دست محرومان است. ستمديدگان تاريخ، استثمارشدگان و رنجديدگان، كه از ستم استعمارگران به ستوه آمده و در عين حال، راهي براي انتقام و قيام پيشروي ندارند، براي تسلاي خاطر خويش و رهايي از آن همه رنج و اندوه جانكاه، دين را ساختند تا از احساس رنجها و مصائب خود رها شوند. ماركس دين را آه يك موجود مستأصل و لبريز از اندوه ميداند. بنابراين تفسير، واقعيت نابساماني كه طبقة رنجديده در جامعة طبقاتي با آن روبهروست، افكار ديني را در ذهن رنجديدگان فقير پديد ميآورد، تا از اين رهگذر ملجأ و پناهي بيابند؛
ب) بر اساس بيان دوم، دين ساخته و پرداختة دست استعمارگران به منظور تحميق مردم است. استعمارگران براي چپاول مردم، دين را وسيلة استعمار و وعدههاي پوچ به ستمديدگان ساختند تا آنان را آمادة استعمار سازند و از قيامشان جلوگيري كنند. بنابر اين تفسير، دين رهاورد تضاد طبقاتي در اجتماع است و ترياكي است كه طبقة حاكمة استثمارگر، براي طبقه محكوم رنجديده به ارمغان آورده تا از اين رهگذر، زحمتكشان خواستهها و نقش سياسي خود را فراموش كنند و به واقعيت نابسامان خود تسليم شوند. بدينترتيب دين طنابي است كه طبقة حاكمه براي شكار و فريبدادن رنجبران و محرومان ميبافند (صدر، 1399ق، ص112).
اين هر دو تفسير ماركسيسم از دين غيرصائب است؛ زيرا اولاً واقعيت تاريخي دربارة اديان آسماني چنين چيزي را تأييد نميكند. دو دين بزرگ مسيحيت و اسلام از ميان فقرا و محرومان پديد آمدهاند؛ ازاينرو نمـيتوان گفـت دين دستـاورد طبقة حاكـم است و براي حمايـت از مصالح آنان به وجود آمده است؛ ثانياً اگر دين را طبقة حاكم براي حمايت از مصالح خويش بهوجود آورده، آيا در مصلحت اين طبقه بوده كه در دين، ابزار فعالي براي انهدام سرماية ربوي پديد آورد، و آيا مصلحت آن طبقه بوده كه از همه دعاوي اشرافيگري خود فرود آيد و دين را براي اعطاي شخصيت انساني بهطور مساوي، به همة مردم، و بالاتر، آن را براي تحقير ثروتمندان و رسوا كردن تكبر بيدليل به خدمت گيرد؟
از سوي ديگر، تاريخ جوامع ابتدايي جلوهگر اين حقيقت است كه دين تنها ناشي از پديدههاي فكري جوامع طبقاتي نبوده است؛ بلكه جوامع ابتدايي، كه به تعبير ماركسيسم غيرطبقاتي بودند، با اينگونه انديشه سروكار داشتهاند. بنابراين دين را نميتوان تفسير طبقاتي كرد. اشكال ديگر اين تفسير اين است كه چگونه امكان دارد وجود عقيدة ديني را جدا از وضع نابسامان و شرايط سخت اقتصادي تفسير كرد و چگونه غيررنجديدگان ديني، ايدئولوژي طبقة رنجديده را كه ناشي از وضع اقتصادي آنان بود، بپذيرند (همان).
-
- 4ـ2. نظرية جان و جانگرايي (انميسم)
نظرية Animism، به جانمندانگاري و جانگرايي مشهور است. «انميم» يا «انميد» بهمعناي تحريك كردن و به هيجان درآوردن، و از ريشة روح است. آنميستها كه معمولاً قومشناس و يا مردمشناس هستند، نقشي حياتي به موجودات روحاني، ارواح و پريان ميدهند و چيزي را بالاتر از آن نميدانند. تيلور، يكي از نظريهپردازان اين مكتب، معتقد است كه روح بر اثر مناظري كه انسان در بيداري و خواب ديده است، پيدا ميشود و فرق نگذاشتن بين تصاوير ديدهشده در خواب، با آنچه در بيداري است، اعتقاد به ارواح را موجب شده است. لذا انسان بدوي همة حوادث را به ارواح نسبت ميداد. پرستش ارواح، نياپرستي و احترام به مردگان، نخستين دين آدمي بوده است؛ ازاينرو نخستين مراسم مذهبي، تدفين مردگان و انجام قرباني براي آنان، و نخستين معبد، قبرستان بوده است. انسان ابتدايي همه چيز را جانمند و صاحب روح ميپندارد.
در واقع، بر اساس اين نظريه، انسانهاي ابتدايي از مقايسة حالات مختلف مرگ، حيات، بيداري و خواب، به وجود روح پي بردهاند و سپس آن را تعميم داده و براي همه چيز به روح قايل شدهاند؛ روحي كه قدرت بسيار دارد.
حاصل نظرية جانگرايان (آنميستها) بر اين اصل استوار است كه نيرويي غيرجسماني از لحاظ كيفيت به مراتب سادهتر از فكر وجود روح است. اين نيرويي است كه ممكن است يك شخص يا حيوان و يا شيئي جامد را به حركت درآورد. همين تصور وجود خارقالعاده يا روح، اساس همة مذاهب است (مشكور، 1362، ص23).
در نقد اين نظريه كه دين زاييدة اعتقاد به ارواح است، بايد گفت: ارواحي كه توهم، خواب و خيالي بيش نيستند، چگونه انسان در خواب به وجودشان پي برده است. دربارة اينكه دين ناشي از تصورات و خيالاتي است كه انسان در خواب ميبيند و هيچ واقعيت عيني و خارجي ندارد، پرسش اين است كه آيا واقعاً پديدة ريشهداري مانند دين كه هيچ جامعهاي خالي از آن نبوده و اين همه نقش در تاريخ داشته است و ماية تلاش و تحرك جوامع بشري و اساس و منشأ بسياري از نهضتها بوده است، ميتواند صرفاً توهم باشد؟!
لذا اين نظريه صرفاً حدسي بيدليل است و ميتوان دقيقاً عكس آن را ادعا كرد؛ يعني اعتقاد به ارواح ميتواند در پرتو دين و مسئلة معاد براي بشر پديد آمده باشد. چنانكه ميتوان اعتقاد به دين و روح، هر دو را معلول قدرت عقلاني انسان دانست.
-
- 5ـ2. نظرية روح و روحگرايي
در نظر انسانهاي نخستين پس از اينكه روح از بدن خارج ميشود، در همان اجتماع يا در نزديكي آن سكنا ميگزيند و اين روح، تماس خود را با اشيا و افراد قبيله حفظ ميكند و گاهي نيز به ديدن آنها ميآيد. انتساب ارواح به اشيا و گياهان موجب پرستش توتم شده است. نظرية روحگرايي (توتميسم)، توهم را در رأس اشياي مقدس قرار ميدهد. بنا به تحقيقاتي كه دوركيم انجام داده است، قبايل استراليايي معتقدند وقتي كسي ميميرد، روح او پس از مراسم عزاداري به سرزمين ارواح ميرود و پس از گذشت مدتي باز ميگردد. روح اصلي توتمي است كه در همة افراد وجود دارد و همواره موجودي مقدس تلقي شده است. قداست انسانها معلول روح داشتن آنهاست. روح فردي بخشي از روح جمعي است. مانا، تجسميافته در فرد است. مانا، كه نيروي حياتي غيبي است مانند روح مورد اعتقاد همة افراد قبايل ابتدايي است. به نظر دوركيم، هيچ قومي وجود نداشته مگر اينكه عقيده به مانا در كنار عقيده به روح در بين آنها رايج بوده است. مفهوم خداي بزرگ، مبين احساس اتحاد قبيلهاي است كه در قالب يك خداي متعالي ابراز شده است (حكمت، 1342، ص 16).
اساسيترين اعتقاد در روحگرايي (توتميسم)، اعتقاد به خود روح (توتم) است. درون هر قبيله، گروهي كوچكتر وجود دارد كه به آن كلان(Clan) گويند. نام هريك از كلانها، همان اسم توتم آنهاست. اعضاي كلان نسبت به هم وظايفي مشترك دارند: شركت در مراسم عزاداري، كمك به يكديگر، عدم ازدواج خويشاوندي و... . هر كلان، توتم ويژة خود را دارد. توتم ميتواند فردي و يا نوعي باشد. شخصيتهاي اساطيري و افسانهاي نيز گاهي بهعنوان توتم مطرحاند. توتم، نشانة هويت يك خانواده يا قبيله، و نوعي علامت است. تصاوير توتمي در همه جا حضور دارند: خانه، روي سلاحها، قبرها و... اشيا با توجه به توتم است كه قداست پيدا ميكنند. تصاوير توتمي موضوع و محور مراسم و مناسك ديني و منشأ قدرت است. خوردن توتم، غيرمجاز است مگر براي افراد سالخورده و رئيس قبيله، آن هم در شرايطي خاص (مشكور، 1362، ص 23؛ حكمت، 1342، ص 19).
در دين توتم، سه وجه ميتوان ديد: توتم، مانا، تابو. توتم امور را به مقدس و پليد تقسيم ميكند. تابو، بر امري تعلق دارد كه بر طبق آن بعضي اشيا و كارها ممنوع شمرده ميشوند. شرح مانا نيز گذشت.
حاصل آنكه، ويژگيهاي توتم بدين قرار است:
1. توتم، نياي افسانهاي اعضاي گروه شمرده ميشود و در نتيجه، افرادي كه توتم مشترك دارند، خويشاوند يكديگرند؛
2. توتم، براي اعضاي كلان مقدس و مورد احترام است؛
3. توتم، نماد گروه است. در باور افراد، توتم حامي اعضاي كلان است و همة خطرات را از آنها دور ميكند؛
4. اعضاي يك گروه كه داراي توتم مشتركاند، نميتوانند با هم ازدواج كنند (اديبي، 1978، ص 364؛ خدايار محبي، 1342، ص47؛ گيدنز، 1373، ص28).
دربارة اينكه روحگرايي (توتمسيم) صورتي ابتدايي از دين باشد، در ميان مردمشناسان اختلافنظر وجود دارد. بسياري از آنان منكر اين مطلباند؛ بلكه آنان روحگرايي(توتميسم) را نوعي مناسك و سازمان خويشاوندي ميپندارند كه ميتواند در كنار سلسلهاي از نهادهاي ديني وجود داشته باشد (گيدنز، 1373). ماكس وبر نيز منـكر اعتـبار عام و جهاني تـوتميسم در تبيين پديـدههاي ديني است (فروند، 1368، ص 200).
دوركيم با نظرية خويش مبني بر اينكه «دين تجلي روح جمعي است» از دين قداستزدايي كرد، و با خلاصهسازي دين در حد توتم آن را به خرافات و سحر و جادو تنزل داد و حقانيت و بطلان اديان را ناديده گرفت. در نظر دوركيم، اديان مختلف وجود ندارند و همة اديان، تجلي دين توتم هستند. ديگر اينكه دوركيم بهشدت عنصر لاهوتي و فوق طبيعي بودن دين را طرد كرد و آن را غيرواقعي دانست(همتي، 1375). از سوي ديگر، اطلاعات دوركيم نه براساس يك كار ميداني، بلكه صرفاً مبتني بر كاري كتابخانهاي و متكي به گزارشهاي جهانگردان و... است. به فرض اينكه همة اين اطلاعات درست باشند و در قبايلي در استراليا دين توتم وجود داشته باشد، آيا اين مجوزي ميشود براي تعميم آن به همة جوامع؟ و اگر بهراستي بدويت ملاك تعميم باشد، چرا در ديگر اعمال و رفتار آنان، به بدويان اقتدا نكنيم؟ (رجبي، بيتا، ص 123). افزون بر اين، يكي از اشكالهاي اين نظريه مبتني بر پذيرش وجود حقيقي براي جامعه است كه به جبر اجتماعي ميانجامد؛ درصورتيكه وجود حقيقي جامعه انكار شده است. اين امر با حريت و استقلال افراد سازگار نيست (مصباح، 1368، ص 84). ازاينرو، اين ديدگاه پذيرفتي نيست.
به علاوه نظرية دوركيم با تعاليم جهانشمول دين ناسازگار است؛ زيرا مقتضاي روح جمعي و سلطۀ جامعه بر افراد، حفاظت از منافع همان جامعه در برابر بيگانگان است. اگر قرار باشد كه خداوند همان جامعه باشد و دستورهاي او نيز الزامات اجتماعي درونيشده باشند، لازمۀ نظرية دوركيم اين است كه هر واحد اجتماعي ديني مخصوص به خود داشته باشد كه از منافع او در برابر ديگر جوامع حفاظت كند.
دوركيم، دينداري را با به رسميت شناختن قوانين اجتماعي برابر دانسته است؛ يعني ميگويد دين همان قوانين اجتماعي شناختهشده است؛ درحاليكه تاريخ عكس اين قضيه را نشان ميدهد. دين با فروپاشي نظامهاي رايج و قوانين اجتماعي آغاز شده است. پيدايش هر ديني با ويران ساختن بسياري از عادات، رسوم و قوانين اجتماعي همراه بوده است (حسيني شاهرودي، 1383، ص227).
-
- 6ـ2. نظرية طبيعتپرستي (فتيشسم)
اين نظريه، برخلاف نظرية جانگرايي كه نظريهاي جزئي و در خصوص برخي اقوام بود، متوجه تمدنهاي بزرگ اروپايي و آسيايي است. ماكس مولر، نظريهپرداز اين ديدگاه، معتقد است كه دين بخشي از آگاهي انسان و يك تجربه عملي داراي واقعيت است. دين خواب نيست؛ بلكه نظامي از انديشه است كه كاملاً مبتني بر واقعيت است. وي معتقد است كه هيچ چيز در فكر وجود ندارد كه قبلاً احساس نشده باشد. وي، از طريق تعقيب شباهتهاي زباني در مفاهيم ديني، نظامهاي مختلف ديني، منشأ پيدايش دين و تكامل تفكر ديني انسان را توجيه كرد. مثلاً Agni يا خداي آتش با مشتقات گوناگون در زبانهاي مختلف هند و اروپا وجود دارد. از همينجا وي الوهيت بخشيدن به قواي طبيعي را مطرح كرد.
ماكس مولر، براي توجيه مكتب طبيعتپرستي به تأثير اشياي آتشي بر ذهن انسان و كاركردها و خواص متنوع آتش و نقش مهم آن در برآوردن نيازهاي گوناگون انسان اشاره ميكند و نتيجه ميگيرد كه نياز آدمي به قواي طبيعت و خواص آن، براي او در حكم نوعي خداست و الوهيت داراي تأثير اساسي است. شگفتيهاي طبيعت انسان را مسحور خود ساخته و وي را فريفتة قواي شگفتانگيز طبيعت كرده است. ماكس مولر، نقش زبان را بسيار مهم ميداند. به نظر او، زبان نهتنها فكر را بيان ميكند، بلكه آن را ميآفريند. ريشة همة زبانها واحد است و زبان، خود ريشة پيدايش دين است؛ چون زبان ترجمان حالات و اعمال انساني است (همتي، 1375).
اين نظريه نيز مانند نظريات ديگر، به بخشي از واقعيات اشاره دارد و از شناخت اصل واقعيت و تبيين پيدايش دين غافل مانده است. اينكه آدمي نيازمند ارتباط با پديدههاي طبيعي است، آيا دليلي بر دينورزي انسان است؟ انسانهاي بيدين نيز اين نياز را بهخوبي احساس ميكنند و در جهت مقابل، اكثر و بلكه همة متدينان خدا را موجودي غيرطبيعي و طبيعت را نيازمند خدا ميدانند. نكتة آخر اينكه اگر ريشة پيدايش دين عجز بشر در برابر قواي طبيعي است، چگونه اديان مختلف به برتري و تسلط انسان بر طبيعت اشاره دارند (همان).
-
- 7ـ2. نظرية فطرت بهمنزلة نظرية مختار
آنچه گذشت، حاصل برخي از نظريات مهم در باب تحليل چگونگي پيدايش دين بود. همانگونه كه بيان شد، هر نظريهاي عاملي را بهمنزلة علت پيدايش دين بيان ميكند: برخي، ترس از عوامل طبيعي را علت پناه بردن بشر به عوامل فوق طبيعي ميدانند؛ برخي ديگر، جهل انسان نسبت به عوامل غامض و اسرارآميز طبيعت را عامل رويآوري او به عوامل فوق طبيعي قلمداد كردهاند؛ گروهي نيز بر آن بودند كه جنبة سياسي و اقتصادي به مسئله بدهند و مذهب را آه ستمديدگان و يا طرح استعماري بدانند؛ دو نظرية انميسم و طبيعتپرستي نيز در اين نقطه اشتراك دارند كه ما بايد ريشة تضاد بين امر مقدس و غيرمقدس را در طبيعت و ماهيت انسان يا جهان جستوجو كنيم؛ درحاليكه ريشة دين عميقتر از اين اينهاست و بايد ريشة ايمان به امر قدسي و غيرقدسي را خارج از انسان و طبيعت جستوجو كرد. توتمپرستي نيز بر فرض قبول، نوعي دين ابتدايي در يكي از قبايل استراليا بوده و تعميم آن به همة اديان و در همة اعصار امري بلاوجه و بيدليل است.
حاصل آنكه همة نظريات يادشده اعتقاد به دين را امري طبيعي ميدانند و در پي يافتن عاملي عرضي براي آن هستند؛ ولي واقعيت اين است كه اعتقاد به دين امري طبيعي و برخاسته از خلقت انسان و توانمنديهاي اوست. اگر بخواهيم به دنبال علت يا دليلي در اين زمينه بگرديم، مقتضاي عقل و فطرت، جستوجوي علت و دليل انحراف در دين بهمنزلة امري مخالف است. اما پيش از هر چيز، بيان معنا فطرت لازم است.
فطرت از مادة «فطر» در لغت به معناي شكافتن (زبيدي، 1306ق، ذيل واژه)، گشودن شيء و ابراز آن (ابنفارس، 1411ق، ج4، ص510)، ابتدا و اختراع (عطار،1377، ج2، ص781)، شكافتن از طول، ايجاد و ابداع (راغب اصفهاني، 1363، ص396) آمده است و ازآنجاكه آفرينش و خلقت الهي بهمنزلة شكافتن پردة تاريك عدم و اظهار هستي امكاني است، يكي از معاني اين كلمه، آفرينش و خلقت است؛ البته آفرينشي كه ابداعي و ابتدايي باشد.
واژة «فطرت» بر وزن «فِعْلَه» است كه بر نوعي ويژه دلالت ميكند، و در لغت به معناي سرشت و نحوة خاصي از آفرينش و خلقت است. در قرآن كريم مشتقات كلمة «فطر» به صورتهاي گوناگون به كار رفته، اما واژة فطرت تنها يك بار استعمال شده است. بنابراين، فطرت به معناي سرشت خاص و آفرينش ويژة انسان است و امور فطري، يعني آنچه نوع خلقت و آفرينش انسان اقتضاي آن را داشته و مشترك ميان همة انسانهاست.
خاصيت امور فطري اين است كه اولاً مقتضاي آفرينش انسان است و اكتسابي نيست؛ ثانياً در عموم افراد وجود دارد و همة انسانها از آن برخوردارند؛ ثالثاً تبديلپذير يا تحويلپذير نيست، گرچه شدت و ضعف را ميپذيرد (ر.ك: جوادي آملي، 1374، ج12).
در اين زمينه، به تحليل علّامه طباطبائي توجه ميكنيم كه خلاصة آن چنين است:
1. همه موجودات، جاندار و بيجان، باشعور و بيشعور، داراي نوعي سير تكويني و معين و مراحلي مختلفاند كه با طي اين منازل استكمال مييابند و تا واپسين مرحله كه نهايت كمال است ميرسند. اين توجه و سير تكويني ازآنجاكه مستند به خداي سبحان است، «هدايت عام» نام دارد؛
2. انسان نيز مشمول هدايت عامهاند؛ اما آدمي به دليل احتياجات تكويني بيشتري كه دارد، نواقص بيشتري نيز در وجودش هست كه بهتنهايي از عهدة برآوردن آنها برنميآيد و نياز دارد كه اجتماع انساني را پديد آورد. از سوي ديگر، جامعة انساني هرگز نميتواند بهگونة اجتماعي زندگي كند و داراي زندگي اجتماعي آباد باشد، مگر آنكه از قوانين اجتماعي برخوردار باشد؛ قوانيني كه همه آن را محترم شمارند و نگهباناني از آن حفاظت كنند. نوع قوانين در جامعه نيز بسته به نوع بينش و جهانبيني افراد در تفسير از جهان هستي متفاوت است. قوانيني براي حفظ صرفاً ارزشها دنيوي و يا قوانيني در جهت سعادت اخروي و دنيوي بشر؟ احترام و اعتبار اين قوانين نيز بهسبب مصالح اجتماعي است. پس در قوانين مزبور، مصالح و مفاسد اعمال نيز لحاظ ميشوند؛
3. اگر انسان به كمال و سعادت موردنظر برسد و اجتماعي صالح منعقد سازد (اجتماعي كه در آن قوانين ضامن رسيدن انسان به سعادتش باشند)، اين سعادت امري است كمالي و تكويني كه انسان را كامل در نوع خود و تام در وجودش ميسازد. اين كمالات اموري حقيقي و واقعياند و اصول و ريشههاي قوانين كه انسان را به سعادت ميرسانند، حوايج حقيقي انسان هستند. از همينجا روشن ميشود كه جهازهاي تكويني انسان كه وي بدانها مجهز شده، محتاج قضايايي عملياند كه «سنت» و «قانون» نام دارند؛ بهگونهايكه اگر آدمي به آن قضايا عمل كند، آن جهاز به حد رشد و كمال خود ميرسد.
بنابراين به حكم عقل بايد دين، يعني همان اصول و قوانين عملي، از نيازهاي خلقت انسان نشئت گرفته، و تشريع دين مطابق فطرت و تكوين باشد. در همين زمينه خداي سبحان ميفرمايد: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ» (روم:30)؛
4. اينكه ميگوييم «اسلام و دين فطري» و «دين فطرت است»، بدان دليل است كه فطرت آدمي اقتضاي آن را دارد (طباطبائي،1393ق، ج13، ص168و171).
حاصل آنكه در انديشة ديني، توجه به چند نكته در منشأ پيدايش دين ضروري است:
اولاً در اسلام دين و دينداري هيچگاه اموري نامعقول و غيرطبيعي نبوده و نيستند؛
ثانياً پيدايش دين با پيدايش بشر همراه بوده و از نظر تاريخي نيز هيچ جامعهاي خالي از دين نبوده است و از نظر قرآن و حتي ساير اديان الهي، نخستين انسان روي زمين پيامبر الهي حضرت آدم بوده است؛
ثالثاً خاستگاه دين و منشأ واقعي آن فطرت آدمي است؛ يعني دين، اقتضاي ذات بشر را دارد. لذا پذيرش چنين ديني از سوي بشر دو سرچشمة قوي دارد:
1. گرايشها و حجت دروني بشري: علاوه بر گرايشهاي نيرومند فطري، كه به صورت احساس قوي در سرشت آدمي نهاده شده و او را به سوي كمال مطلق رهنمون ميكند (ر.ك: روم: 30)، عقل جستوجوگر آدمي نيز وي را در تفسير جهان هستي در برابر اين همه آيات الهي او را به اعتقادات ديني رهنمون ميسازد (ر.ك. ابراهيم، 10)؛
2. حجت بيروني: علاوه بر حجت دروني (عقل)، در اسلام همواره يك حجت بيروني بهمنزلة پيامبر براي راهنمايي انسان وجود دارد(فاطر: 24)؛ بهگونهايكه هرگز زمين خالي از حجت نخواهد بود و اگر يك نفر در عالم باشد، آن هم حجت خداست؛ يعني پيامبر الهي خواهي بود. بنابراين منشأ پيدايش دين در اسلام، فطرت و اقتضاي فطري آدمي است (مصباح،1370، ص30).
به نظر ميرسد از ميان نظريات مطرح در باب پيدايش دين، نظرية فطرت، نظرية صائب و نيز و مقتضاي سرشت و خلقت انسان است.
-
- 3. شريعتي و منشأ دين
پيش از هر چيز لازم است، تعريف موردنظر دين از منظر شريعتي روشن شود. هرچند وي تعريف دقيقي از دين ارائه نداده، معتقد است:
دين و نظام، مكتب اسلام است كه بر اساس آن تمام مذهب اسلام مبتني است. اين نظام، عبارت است از: جهانبيني كه بر اساس توحيد شكل گرفته؛ انسانشناسي، كه بر اساس ديالكتيك است و فلسفة تاريخ كه بر اساس نزاع طبقاتي براي استقرار عدالت و تكامل نوع انسان قرار دارد و بر اين اساس يك ايدئولوژي كه مجموعهاي از عقايد عملي، استراتژي، اخلاق، مبارزه، كار و فلسفة زندگي است به نام اسلام است (شريعتي، 1368 الف، ص32).
پس از بيان اجمالي، ديدگاههاي پيدايش اديان و ديدگاه مختار، لازم است نظرية دكتر شريعتي در باب منشأ دين بيان شود. از ميان نظريات پيشگفته دربارة منشأ پيدايش دين، دكتر شريعتي در آثار خويش به برخي از اين نظرات اشاره، و برخي ديگر را بهتفصيل طرح و بررسي كرده است. وي در گفتار و نوشتار خويش، در توجيه و تحليل پيدايش مذهب، چهار توجيه را بيان ميكند (شريعتي، 1361 ب، ص 15):
1. توجيه مذهب بر مبناي ترس؛ 2. توجيه مذهب بر مبناي مالكيت (اقتصادي)؛ 3. توجيه مذهب بر مبناي طبقات؛ 4. توجيه مذهب بر مبناي جهل علل.
شريعتي بارزترين ويژگي اديان موجود را «حفظ وضع موجود» ميداند؛ اما طرحي آرماني پيشنهاد ميكند كه برطبق آن دين موجود بايد به ايدئولوژي تبديل شود. او دين موجود در جامعه را، كه وارد صحنة اجتماع شده، دين شرك ميداند و همين دين را زاييدة جهل و ترس.
اين حرف كه در قرن 19 گفته شد، كه «دين ترياك تودههاست تا تودهها به نام اميد به بعد از مرگ، محروميت و بدبختيشان را در اين دنيا تحمل كنند، ترياك تودههاست تا مردم اعتقاد به اين داشته باشند كه آنچه پيش ميآيد در دست خداوند است و به ارادة خداوند است و هرگونه كوشش براي تغيير وضع، براي بهبودي وضع خود و مردم، مخالفت با اراده پروردگار ميباشد» اين حرف راست است و اينكه علماي قرن 18 و 19 ميگفتند: «دين زاييدة جهل مردم، از علل علمي است» راست است. اينكه گفتند: «دين زاييدة ترس موهوم مردم است» راست است و اينكه گفتند: «دين زاييدة تبعيض و مالكيت و محروميت دورة فئودالي است» راست است. اما كدام دين؟ ديني است كه تاريخ هميشه در قلمروش است و همين دين شرك است... و من تمامي اسامي و صفاتي را كه به معناي خداست، چه در اديان ابراهيمي و چه در اديان شرك با هم مقايسه كرده، ديدم راست است كه آن دين، دين شرك، زاييدة ترس و جهل مردم است. چرا؟ براي اينكه مذهبيهاي مشرك ميترسند از اينكه مردم بيدار، باسواد، عالم... شوند. چرا؟ ...چون حافظ وضع موجوداند. ... پس ميبينيم راست است كه: آن ديني كه در تاريخ موجود بوده و حكومت ميكرده، زاييدة جهل و زاييدة ترس مردم از عوامل طبيعي بوده است... (شريعتي، بيتا، ص21ـ24).
در قرآن بارها حمله ميشود به كساني كه از ترس، در موقعي كه در دريا به يك طوفان ميرسند و كشتي آنها ميشكند، به ضرري برميخورند و به يك حادثه برميخورند، در آن صورت گريه ميكنند و به خدا ميگروند و بعد به پادشاهان ميگروند. اين مذهب زاييدة ترس است. اين، همان مذهبي است كه مادي قرن 19 ميگويد: زاييدة ترس از عوامل طبيعت بوده و راست هم ميگويد: و قبل از اينكه ماديها بگويند دين زاييدة ترس است، قرآن به اينها (پيروان مذهب زاييدة ترس)، به عبادت معاملهكنندگان، عبادت ترسوها، به پرستش به خاطر اين دين زاييده طبقات حمله كرد (همان).
دكتر شريعتي در جايي ديگر و به بياني ديگر، مجموع اديان ابتدايي را به چهار دسته تقسيم ميكند كه هريك مدعياند كه دين ابتدايي بهشمار ميروند: آنميسم، فتيشسم، تابوئيسم و توتميسم. به نظر ميرسد تابوئيسم نظريهاي مستقل و در عرض ديگر نظريات نباشد، بلكه اعتقاد به مانا و تقدس و امري مقدس در تابو، در ساير مكاتب و بهويژه توتميسم وجود دارد؛ همانطور كه خود ايشان در يكي از آثارش وجه اشتراك و ويژگيهاي مذاهبي چون توتمپرستي، فتيشسم و آنميسم را بر حسب اين رابطه انسان با توتم و رابطة انسان با فتيش و رابطة اشيا با آدمها و ارواح در آنميسم، و «نيا» و همة اشيا به «ساكره» (امر مقدس و متبرك) و پروفان (امر غيرمقدس و غيرمتبرك و غيرمذهبي و مادي و عادي) تقسيم ميكند. بنابراين تابوئيسم يا مانائيسم مكتبي در مقابل ديگر مكاتب نيست.
به نظر ميرسد، كلام شريعتي ناظر به اديان موجود و بهاصطلاح دينداري مردم است، نه دين اصيل و خاستگاه پيدايش آن. شاهد اين مدعا اين است كه شريعتي دين را در دو مرحلة «نهضت» و «نهاد» ملاحظه ميكند. دين در مرحله نهاد، همان ديني است كه به تعبير دكتر شريعتي، «يك رويه واقعيت ضدانساني (است) كه در تاريخ تحقق پيدا كرده است» و ابزاري در دست حكام جور براي استحمار مردم بوده است؛ اما دين در مرحلة نهضت همان روية حقيقت انساني و ماوراي انساني(است) كه نخستين ايدئال و نخستين فلسفه و نخستين روح اين نهضت بوده است (شريعتي، 1361 الف، ص71). همين اسلام موجود، بهمنزلة نهاد، معجوني شيميايي است از سه عنصر سلطنت، مليت و تصوف و مجموعة عقايد موروثي، احساسهاي تلقيني و همچنين تقليد از مدها و... بازگشت جاهلي و بازگشت به گذشته. در مقابل، اسلام بهمنزلة نهضت، همة ويژگيهاي يك ايدئولوژي پويا و متحرك، معترض به وضع موجود، عقيده و انتخابي آگاهانه و براساس نيازها و غيره را داراست(شريعتي، 1356، ص209).
در ادامه ساير نظريات در باب خاستگاه دين را از منظر شريعتي مرور ميكنيم:
-
- 1ـ3. روح و روحگرايي (توتميسم)
از جمله نظرياتي كه دكتر شريعتي به تفصيل دربارهاش بحث كرده، روحگرايي(توتميسم) است. وي، اين نظريه را چنين تقرير ميكند:
توتميسم معتقد است كه قبيلههاي بدوي هريك شيئي يا حيواني ـ و بيشتر حيوان را ميپرستيدند. حيوان يا پرندة خاصي مورد پرستش قرار ميگيرد كه اگر بپرسيم چرا مثلاً طوطي را ميپرستند ميگويند كه ما طوطي هستيم و در جواب اينكه چگونه ميتواني طوطي باشي، ميگويند: جدّ اعلاي ما طوطي بوده است؛ پس از متلاشيشدن جسمش بهصورت طوطي سفيد در آمد و اكنون طوطي روح جد قبيله است كه اطراف قبيله ميگردد و از ما حمايت ميكند و برايمان سلامت و بركت ميخواهد. بنابراين طوطي را كه ميپرستند جد خودشان را ميپرستند و جد خودشان را كه ميپرستند، روح جامعة مشترك خودشان را كه در همة افراد وجود دارد ميپرستند. هر قبيله توتمي دارد و افراد قبيله در مراسم عبادي، در لباس پوشيدن، در آرايش و حركاتشان ميكوشند تا اداي توتمشان را در بياورند و بدينوسيله پيروي و اطاعت از جد اعلايشان را نشان بدهند. قبيله خوردن گوشت توتم را براي خودش حرام ميداند، ولي براي قبيلة ديگر نه.
دوركيم، ميخواهد از اين تز، ريشة مذهب را پيدا كند: افراد يك قبيلة توتمپرست، درحاليكه توتم خودشان را ميپرستند، جد مشتركشان را ميپرستند و درحاليكه جد مشتركشان را ميپرستند، تنها وجه مشتركشان را ميپرستند و وقتي كه وجه مشترك افراد مختلف جامعهشان را ميپرستند، يعني روح جمعي خويش را ميپرستند. پس توتمپرستي تبديل ميشود به جامعهپرستي. ... فرد و افراد ميميرند، اما جامعه هست. مسئلة ديگر اين است كه توتم براي افراد قبيله منشأ زيبايي نيز هست و همين توتم تبديل به معبود و خدا ميشود و فكر اينكه خدا آفريدگار ماست، همان فكر تكامليافته بدوي است كه «چون توتم جدّ اعلاي ماست، پس آفريدگار ماست» و به قول دوركيم: پرستش ديني، عبارت است از پرستش قومي و پرستش اجتماعي و علت اينكه خدايان مختلف وجود دارد، اين است كه هر كلان يا قبيله هم به تجلي روح جمعياش احتياج دارد و هم قبيلهاش به تشخيص و استقلال از ديگر قبايل (شريعتي، 1368ج، ص 63).
درخور توجه اينكه شريعتي، آثار و شواهدي براي توتمپرستي در هند و ايران نيز بيان ميكند:
گاو در هند حيوان مقدس است. سرستونهايي كه به صورت سر گاو مانده است، نشان توتم بودن گاو است و سرقوچهايي كه تا مدتي پيش بر سر در خانهها و حتي بر سر گلدسته مسجد ميزدند و هنوز هم در بعضي از شهرهاي خراسان هر وقت ميخواهند بگويند سرگلدستة مسجد ميگويند: «قوچ مسجد»، نشانة توتم بودن قوچ است كه فرّه ايزدي در زمان هخامنشيان به صورت قوچ ـ كه توتم است ـ در آمده (است). در هند گاو به صورت توتم بوده است و امروز به صورت حيواني مقدس كه گوشتش را نميخورند؛ چون خوردن گوشت توتم بر پيروانش حرام است كه توتم تجليگاه روح جدّ بزرگ است (همان، ص 246)... در غرب ايران، هنوز قبايلي هست به نامهاي «سگوند»، «شغالوند» و «چرقوند»(همان، ص70).
دكتر شريعتي پس از توضيح توتمپرستي و بيان شواهدي از آن در هند و ايران، به نظرية دوركيم اشكالاتي چند وارد ميكند:
1. پرستش روح جمعي كه در توتم تجلي پيدا ميكند از نوع مذهب نيست؛ چون افراد در يك جامعه واحد و در يك قبيلة واحد درحاليكه روح دستهجمعي آنها تغيير نكرده، مذهب جامعة ديگر را گرفتهاند؛
2. در يك جامعه، همه به توتم خودشان معتقدند، اما در يك جامعه يك نوع توتم و يك نوع پرستش اجداد وجود دارد ولي دوتا، سه تا و گاهي چند تا مذهب در جامعه ديده ميشود. پس روح جمعي نميتواند با روح مذهبي يكي باشد (همان، ص 63)؛
3. اگر تفسير شما (دوركيم) درست باشد، ديگر نبايد دين را يك امر عام و مشترك بدانيد و سخن از انتقال آن بگوييد؛ زيرا هر جامعهاي خصوصيات قومي و نژادي و قبيلهاي خودش را دارد؛ چون دين پرستي جنبه مشترك قومي و نژادي است و خصوصيات يك جامعه بر جامعه ديگر قابل انتقال نيست؛
4. اشكال ديگر، وجود اقليتي درون جامعة توتمي است كه گرايش دينيشان با اكثريت فرق ميكند. وجود چنين اقليتي كه به توتم اعتقاد ندارد و در جامعة ديني مشاركت نميكنند، نشانگر اين است كه دين غير از روح جمعي است؛
5. اشكال ديگر اين است كه توتمپرستي تنها شكل منحصر اديان ابتدايي نيست و فتيشسم و آنميسم مقدم بر توتمپرستي است. طبيعتپرستي و نياپرستي و روحپرستي يا عقيده به روح، نيز از نظر پژوهشگران پديدههايي مقدم بر توتميسم هستند (شريعتي، 1368ج، ص65ـ70).
پاسخ همة اشكالات شريعتي به دوركيم ميتواند در اين امر خلاصه شود كه دوركيم هرگز نگفته كه در يك جامعه لزوماً و صد درصد افراد ميبايد يك جد مشترك داشته باشند. به اعتقاد دوركيم، دين پرستش روح جمعي است و لذا در يك جامعه دين غالب، بايد يك دين باشد؛ اما خردهفرهنگهايي در جامعه وجود دارند؛ افرادي كه بر اثر هجرت از جوامع ديگر آمده و هنوز استحالة فرهنگي پيدا نكردهاند و... اينها قطعاً ميبايد جد مشترك ديگري داشته باشند و نيز دين و مذهب و كشيش ديگري.
از سوي ديگر، استشهاد دكتر شريعتي بر توتمپرستي در ايران و هند، به دنبال اثبات چه نكتهاي است؟ آيا شواهدي است در تأييد اين نكته كه چون اقوام و خانوادههايي در شهرهاي غربي ايران به نام «سگوند» و «شغالوند» و... وجود دارند، زماني توتم اين قبايل سگ و شغال بوده است؟ اين مسئله كه خود نقض اين نظريه است؛ زيرا مردم حيوانات مقدس را بهمنزلة توتم ميپرستند و سگ و شغال، تقريباً هميشه در فرهنگ مردم ايران حيواناتي پليد بودهاند، و دستكم مقدس نبودهاند. آيا وجود سر قوچ كوهي در سردرب منازل، دال بر وجود آثار توتمپرستي در ايران و يا احترام به گاو، دال بر توتمپرستي در هند است! اين استدلال دكتر شريعتي در اينجا شبيه استدلال ديگري است كه ايشان دربارة «نبات متبرك»، «شله و حلوا»، «آجيل مشكلگشا»، «طلسم»، «درخت مراد»، «خاك تربت» و... دارد و معتقد است كه در اينها «مانا» وجود دارد! (همان، ص 78). اشكال اينگونه استدلال كردن اين است كه حتي توتميستها هم قايل نيستند كه مثلاً «شله و حلوا» ميتوانند نوعي توتم باشند. البته شايد مراد شريعتي صرف بيان نوعي شباهت است، و بنابراين بهكارگيري اصطلاح «مانا» در اينجا وجهي ندارد.
-
- 2ـ3. جان و جانگرايي (آنميسم)
از ديگر نظرياتي كه دكتر شريعتي در باب منشأ پيدايش دين طرح كرده، آنميسم است. وي ميگويد:
كلمة «آنيم» و «آنيمه» به معناي تحريك كردن و به هيجان درآوردن و از همان كلمه روح است. روح يا روحپرستي، نوعي مذهب ابتدايي است يا ابتداييترين مذهب عالم است. روحپرستي به اين معناست كه قبايل ابتدايي به وجود روح و ارواح نامريي خاص معتقد بودند. اولين خصوصيت ارواح اين است كه داراي شخصيت انساني، آگاهي، اراده، كينه، نفرت، عشق و محبت هستند؛ شوم يا مقدساند، خير يا شرّند و... دومين خصوصيت روح، ماندگاري است. بدوي ميگويد: انسان وقتي مرد، روحش باقي ميماند. روح نميميرد، باقي ميماند و يا به آسمان برميگردد و يا... اين است كه روح چون به سرنوشت تن خويش وابسته است، احترام مييابد. چون ارواح به جاهاي مختلف پراكنده ميشوند، بنابراين طوفان، موج و يا آب و باران در دريا هر كدام داراي روح ميشدند كه از انساني بوده (است) و پس از مرگ جسم، تبديل به پديدهاي طبيعي شده است. اساس نقش و اعتقاد در اين مذهب ـ روحپرستي ـ اصالت روح است و روح نيروي مرموزي است كه در فرد انساني و همچنين در اشيا وجود دارد. ... با اعتقاد به اين روح، انسان ميان خود و طبيعت نوعي خويشاوندي احساس ميكند.
مسئلة دوم، تناسخ در اين مكتب است كه ارواح پس از مرگ تن، باقي مانده و به تن دوم و سوم و... و حتي گاهي در حيوان و نبات... رسوخ ميكنند (همان، ص 59).
تنها اشكالي كه دكتر شريعتي بر اين مكتب وارد ميكند اين است كه وي ميگويد آنميستها ميگويند روح عبارت است از قوة مرموزي كه در اشيا و افراد وجود دارد؛ درصورتيكه ما معتقديم اشياي مادي داراي روح نيستند (همان، ص 60).
-
- 3ـ3. طبيعتپرستي (فتيشسم)
از ديگر نظرياتي كه شريعتي در باب منشأ دين طرح كرده، نظرية فتيشسم يا طبيعتپرستي است. وي ميگويد:
يكي از اديان بسيار ابتدايي كه برخي همچون اسپنسر آن را دين عمومي بشر ميدانند و معتقدند كه اديان ديگر از آن سرچشمه گرفتهاند، دين فتيشسم يا طبيعتپرستي است. فتيش اصولاً يك اسم بدوي است. فتيش، شيئي يا اشيايي است مثل مهرهها، سنگريزهها و مثل بعضي از اشياي متبركه كه مورد پرستش بدوي بوده است. معابد اولية انسان و عبادتگاه بدويان، شكافهاي كوه بوده است كه پس از كشف آنها مهرههايي يافتند كه با دقت خاصي تراشيده و سوراخ شده با رشتههاي مخصوص نخ شده و در اشكال مختلف در آنجاها نگهداري ميشده است. بدوي با دست زدن و مسّ آنها ـ يا بوسيدن ـ آنها را عبادت ميكرده است. فتيش به معناي اعتقاد به تقدس بعضي از اشياي طبيعي است (همان، ص 58).
در جايي ديگر، وي اين نظريه را چنين تبيين ميكند:
كلمة فيتش (Fetiche) به معناي يك شيء مادي است كه به مناسبتي مورد پرستش قرار ميگيرد؛ از قبيل يك درخت، يك تكه سنگ و غيره. آثار اين مذهب حتي در ميان عوام خودمان ديده ميشود و در سحر و جادو و فالگيري و دعانويسي و غيره بهروشني آن را ميتوان بررسي كرد. بعضي اشيا كه بهعنوان «بركت در جيب، قلك، خانه و غيره» نگهداري ميشود، مهر نماز، نبات يا خرما، مويز متبرك، درختهاي مراد و...، اشيايي براي جلوگيري از چشم زخم، يا براي صدمهزدن به دشمن، طلسمها، مهرهها، تسبيح، يك تكه نان، زايدههاي مو و ناخن و... سر بعضي از حيوانات درب منازل، نعل خركه به خر عيسي منسوب كردهاند، انگشتر ياقوت و عقيق، وجود خروس و كبوتر سفيد در خانه [كه] ماية ثواب و بركت [قلمداد ميشود] و... همه آثاري از اين مذهب بسيار ابتدايي است كه غالباً با مذاهب جديد (اسلام و مسيحيت) توجيه و تأويل شده است (شريعتي، 1368 الف، ص 123).
در اينجا نيز دكتر شريعتي به ذكر اين نكات بسنده ميكند و از كنارشان ميگذرد. آيا اين نظريه مورد قبول ايشان است يا نه؟ معلوم نيست. البته شواهدي هم هست كه ايشان بهمنزلة نشانة قدمت اين دين از آنها ياد ميكند و اسلام و مسيحيت را كه به تعبير ايشان اديان جديد هستند و آثار فتيشسم ـ به تعبير ايشان در اين مكاتب جديد ـ نيز، اين فرضيه را تقويت ميكند كه دكتر شريعتي چندان مخالف اين نظريه نبودهاند. نكتة درخور تأمل اينكه گرچه فتيشسم، همان مكتب طبيعتپرستي است و آنميسم نيز همان روحپرستي، دكتر شريعتي بسياري از آثار و نشانههاي اين دو مكتب را يكي گرفته است. آيا آثار و علايمي كه به تعبير دوركيم، در آنها نيروي مرموز مانايي وجود دارد و مقدس هستند، در مكتب طبيعتپرستي، عبادت ميشوند و هم نشانه تفاوت چندان مكتب آنميسم است و هم فتيشسم؟ بسيار بعيد است. بهنظر ميرسد دكتر شريعتي بين اين دو مكتب تفاوت چنداني قايل نبوده است.
از اين مكاتب كه بگذريم، دكتر شريعتي مشخصا منشأ پيدايش دين را تعيين نميكند. در جايي، ايشان منشأ دين را آزادگي و نياز متعالي و عشق ميداند:
عبادت آزادگان (عبادةالاحرار)؛ يعني عبادت ديني كه زاييدة آزادگي و نياز متعالي و عشق و عدالتخواهي و نياز و نهضتها و آرمانخواهيهاي انسان، برابري، استقرار قسط، استقرار عدالت در جامعه بشري و نابودي همة زشتيها و پليديهاست (شريعتي، بيتا، ص48).
از مجموع سخنان شريعتي به دست ميآيد كه ايشان منشأهاي مختلفي را كه براي دين مطرح شده براي اديان مختلف و يا اديان مناطق مختلف ميپذيرد و با تعميم آنها به همة اديان، بهويژه اسلام موافق نيست.
گفتني است كه دكتر شريعتي شرك را نيز نوعي دين و مذهب و پرستش ميداند. با اين بيان، وي پرستش را امري فطري ميداند و معتقد است كه هيچ جامعهاي هرگز بيپرستش نبوده است؛ اما بدين معنا منشأ دين (اعم از توحيد و شرك) از نظر دكتر شريعتي، فطرت انساني است؛ اما اين سخن، فاصله و تفاوت بسياري با سخن بزرگان دين دارد كه پرستش خداي سبحان و توحيد را امري فطري ميدانند. به عبارت ديگر، خداپرستي امري فطري و كهنترين نوع پرستش است؛ اما اندكاندك عوامل اجتماعي و موانع ديگر، انسان را از خداي راستين دور ساخته، به پرستش ساير موجودات رهنمون كردهاند. در ادامه اين بحث را با تفصيل بيشتر ادامه ميدهيم.
-
- 4. خداپرستي، امري فطري يا پرستشي؟
علاوه بر بحث منشأ دين، مسئلة ديگر و در ارتباط با همين بحث، سير تحول و تكامل اديان است. منشأ دين را هرچه بدانيم، اعم از ترس، جهل، توتم و...، پرسشي مطرح ميشود و آن اينكه آيا اديان توحيدي، منشأ همة اديان ديگر بودهاند و اديان شركآميز بر اثر تحريفات و اغراض فردي و گروهي و... پديد آمدهاند و يا به عكس، مرحلة متكامل همة اديان، توحيد بوده است؟ در اينجا نيز علماي دين بر طريقي رفتهاند، و علماي اديان و جامعهشناسان و مردمشناسان مسلكي ديگر برگزيدهاند. در اين مقال، پس از بررسي اين اقوال، نظرية موردنظر خود و نهايتاً نظريه دكتر شريعتي را بيان خواهيم كرد:
سرجان لابوك، دانشمند انگليسي مراحل مختلفي براي دين عرضه كرده است: اول، كه پايينتر از همه است، مرحلة لاديني و خداناشناسي است؛ دوم مرحلة فتيشپرستي است؛ سوم مرحلة توتميسم و چهارم، مرحلة شمنيسم يا جادوگري است؛ پنجم، مرحله بتپرستي يا آنتروپومورفيسم (تشبيه انسان به خدا)؛ است. ششم، مرحله توحيد اخلاقي است (مشكور، 1362، ص14).
اسپنسر، متفكر انگليسي، بر حسب تحليل تكاملي مراحل تحول اديان را بدين صورت طبقهبندي كرده است: 1. مرحلة آنميسم (اعتقاد به موجودات جانداري كه گاهي در اشيا متجلي ميشوند)، 2. پرستش ارواح و قواي مقدس (توتميسم)، 3. مرحلة چندخدايي، 4. مرحلة يكتاپرستي كه شامل اديان توحيدي ميشود (توسلي، 1369، ص 109).
برخي به گونهاي ديگر با مسئله برخورد ميكنند و اساساً دو مرحله براي تحول و تكامل اديان در طول تاريخ در نظر ميگيرند: سير تحول اديان از توحيد به الحاد و بهعكس. بنابراين دو گرايش اساسي در پيدايش دين وجود دارد:
نخست: گرايش نظرية تكاملي كه اين نظريه پيدايش و پالايش و تصعيد و تعالي و ديانت را از تكوين اعتقادات توتمي و تابويي (و از آنيميسم و آيناتيسم و هلورئيسم و ييسيكلورئيسم) نزد انسانهاي بدوي و قبايل اوليه شروع ميكنند و دين نخستين آدميزادگان را شرك (بتپرستي) ميداند و آنگاه تدريجاً به پيدايش افكار توحيدي (پليتهايسم و مونوتهايسم) ميرسد؛ دوم گرايش نظرية يكتاگرايانه و توحيدي كه اين نظر تصور اولية ديني را از گوهر ديگري ميداند و سپس آن را در مدارج رشد و پيشرفتي كه در پيش دارد، تبديل به فساد ميشمارد و معتقد است كه ديانت نخستين آدميان در جامعة بشري به ابتذال و آلودگي دچار شده است (آشتياني، بيتا، ص 39).
برخي ديگر، تقسيماتي ديگر دارند و ملاك تقسيمبندي خويش را نه توحيد و شرك، بلكه مرحلة كودكي، بلوغ و رشد اديان طرح ميكنند و معتقدند كه اديان پنج مرحلة نخستين، باستاني، تاريخي، دوران نخستين عصر نوين و عصر نوين را طي كرده و خواهند كرد (اديبي، 1978م، ص370).
سرانجام برخي ديگر، مبدأ اديان را طبيعتپرستي و تكثر الهه و پرستش خدايان متعدد قلمداد ميكنند كه مرحلة متكامل آن، اديان توحيدي و واحدپرستي است:
اگوست كنت مينويسد: شعور انسان سه حالت را متناوباً يكي پس از ديگري طي ميكند: اول حالت رباني، دوم حالت متافيزيك، سوم حالت تحققي در حالت رباني، تحولات فكري از دين فتيش شروع ميشود كه انسان ارواح نيك و بد را در سرنوشت خويش دخالت ميدهد. پس خدايان متعدد را پرستش ميكند؛ يعني ارواحي كه شمارة آنها كمتر، ولي داراي قدرت بيشتري ميباشند. پس از مدتي، جامعة انساني اين خدايان را متراكم ميكند و در يك خدا جاي ميدهد و واحدپرستي را به وجود ميآورد (خدايار محبي، 1342، ص54).
-
- توحيد، مرحلة آغازين اديان بشري
همانگونه كه گذشت، دربارة مبدأ آغازين دين، ميان علماي اديان و انديشمندان مختلف اختلافنظر وجود دارد: برخي مبدأ دين را توحيد ميدانند و اديان شركآميز را متأخر از آن و بر اثر تحريف، و برخي ديگر، مبدأ اديان را شرك ميدانند و توحيد را مرحلة تكامليافته اديان قلمداد ميكنند. نظريات غربي عموماً ديدگاه دوم را برگزيدهاند؛ درحاليكه ديدگاه رايج ديني و علماي اسلام است (مصباح،1370، ص30).
در روايات اسلامي نيز بر نيروي فطري بشر تأكيد شده است. نيروي فطري خداجويي به گونهاي است كه اگر موانع و حجابها نباشند، همچون عاملي قوي در درون آدمي عمل ميكند. در دعاي شريف «عرفه» آمده است: «متي غبت حتي تحتاج الي دليل يدل عليك او متي غبت حتي يكون الآثار هي التي توصل اليك. عميت عين لاتراك»؛ كي ناپيدا و نهان بودهاي تا ديدار تو به دليل (و راهنما) نيازمند باشد يا كي جدا و دور بودهاي تا تشرف و دستيابي به حضرت تو از طريق توجه به آثار وجودي تو صورت پذيرد؟ كور باد ديدهاي كه تو را نبيند (دعايعرفه، مفاتيحالجنان).
زمخشري ذيل كلمه «فطر» در شرح حديث مشهور نبوي مينويسد: «و كل مولود يولد علي الفطرة اي علي الجبلّة القابله للدين الحق» (زمخشري،1372ق)؛ هر نوزادي همراه با سرشتي دينپذير، از مادر قدم به عرصة وجود مينهد. ابناثير نيز در النهاية، در شرح و ترجمة حديث معروف نبوي مزبور مينويسد: «مراد از حديث فطرت آن است كه انسان با سرشت و طبيعتي دينپذير پا به عرصة وجود مينهد و اگر موانع رشد در برابر اين حالت رباني در كار نباشد انسان، جز به دين روي نياورد» (ابناثير، 1367، ج3، ص457). البته مراد وي از دين، توحيد است.
بنابراين اولاً فطرت خداجويي و كشش دروني به سوي خدا و توحيد چيزي است كه در نهاد آدمي نهفته است. لذا دين ابتدايي بشر توحيد بوده است؛ همانگونه كه نخستين انسان روي زمين پيامبر خدا بوده است؛ ثانياً همين فطرت خداجويي در ذات بشر نهفته و با آفرينش وي همراه است؛ ثالثاً انبياي الهي و اولياي خدا در جوامع بشري و نيز عقل بشري در درون انسان، براي رشد و تقويت اين حقيقت ضرورياند؛ رابعاً بدون عوامل انحرافي، كفر و شرك در انسان هرگز راه ندارد.
-
- 1ـ4. شريعتي و مرحلة آغازين اديان بشري
شريعتي نيز همانند محققان ديگر، معتقد است كه هيچ جامعهاي خالي از دين نبوده و جامعة بيمذهب در تاريخ سابقه ندارد:
اولين بار كه جامعه تشكيل شد و انسان وجود داشت (يافت) و انسان به اين شكل موجود، بهوجود آمد و در همة مكانها و زمانها و قبايل، دين همراهش بود» (شريعتي، 1368 الف، ص81). ... تاريخ، جامعه با دوره خالي از مذهب نميشناسد؛ يعني جامعه بيمذهب در تاريخ سابقه ندارد. انسان بيمذهب در هيچ نژاد و در هيچ دوره و در هيچ مرحله از تحول اجتماعي و در هيچ نقطهاي از زمين وجود نداشته است (شريعتي، بيتا، ص4).
بنابراين به نظر دكتر شريعتي جوامع بشري هيچگاه خالي از مذهب نبودهاند؛ اما آنچه ما به دنبالش هستيم، اين است كه از نظر شريعتي آيا دين آغازين توحيد بوده است يا شرك؟ در اين زمينه، كلام دكتر شريعتي از ثبات لازم برخوردار نيست. وي گاهي و در برخي آثار خود، شرك را مبدأ آغازين دين ميداند و گاهي نيز توحيد و اديان ابراهيمي را منشأ دين بشري قلمداد ميكند؛ هرچند به نظر ميرسد در مجموع ميتوان گفت: نظرية شريعتي قول اول است.
نهتنها پيامبران ما نيامدهاند تا پرستش خدا را جانشين عدم پرستش كنند، بلكه اينها آمدهاند تا پرستش را تخفيف بدهند؛ يعني همة جامعهها بيشتر از پيغمبران خداپرست بودند. براي اينكه اينها همواره از توتم گرفته، از مهرة گرد و قرمزرنگ و خوشرنگ گرفته به اسم (فتيشسم) از روح جدش گرفته به اسم آنميسم، از اشياي طبيعي گرفته، از ستارهها گرفته، از بعضي درختها گرفته از ربّ الانواع گرفته، از يك تكه سنگ گرفته، همة اينها را ميپرستيده است. بنابراين طول تاريخ زندگي انساني همواره بر مذهب مبتني بوده و پيغمبران ما آمدهاند تا توحيد را جانشين شرك كنند؛ يعني مذهبي را جانشين مذهب ديگري كنند (شريعتي، 1361 ج، ص46).
اين كلام وي، بيانگر اين است كه مرحلة آغازين اديان بشر، شرك بوده است. وي در كلامي ديگر، شرك را قديميترين شكل دين در جوامع بشري ميداند:
بنابراين مسئلة بيمذهبي چنانچه امروز از اين كلمه «كفر» را ميفهميم، به معناي عموم اعتقاد به ماوراءالطبيعه و معاد، غيب، خدا و تقدس و وجود يك يا چند اله در عالم نبوده است؛ براي اينكه همه انسانها در اين اصول مشترك بودهاند... بنابراين از نظر احساسي «مشرك» مذهبي است، يك فرد ديني است؛ اما از نظر مصداق و از نظر واقعيتهاي ديني راه غلط رفته است. مذهب غلط نيز از اين بيمذهبي است. بنابراين شرك يك دين است و قديميترين شكل ديني در جامعههاي بشري شناخته شده است (شريعتي، بيتا، ص 5ـ7).
لذا از مجموع عبارات فوق، بهويژه از اين صريحترين كلام شريعتي به دست ميآيد كه اديان شركآميز و انحرافي غيرتوحيدي، منشأ آغازين دين بودهاند؛ اما، در عين حال ايشان كلامي ديگر دارد كه از آن به دست ميآيد كه وي منشأ آغازين دين را توحيد ميداند؛ هرچند اين كلام ايشان ميتواند به كلام قبلش تأويل و توجيه شود: اينجاست كه ميبينيم كه اسلام ميگويد همه انسانها فطرتشان بر توحيد است، بعد شرك بهوجود ميآيد» (شريعتي، 1361ج، ص52).
توحيد يعني همة آفرينش يك امپراطوري است در دست يك قدرت و همة انسانها از يك منشأ سر زدهاند... لازمة توحيد خداوند، توحيد عالم است و لازمة توحيد عالم، توحيد انسان است و اين اعتقاد خاص بشريت، احساس فطري انسان به پرستش يك نيرو و اعتقاد به يك تقدس ـ به قول دوركيم، يا اعتقاد به غيب ـ به قول قرآن در فطرت انسان است. علامت غريزي بودن چيزي، يكي دوامش است و ديگري گسترش آن در همه جا و همه وقت و... (همان، ص 19).
كلام اخير شريعتي، تأويلپذير است و ايشان اصل پرستش و اعتقاد به نيروي مقدس را فطري ميداند و اين كلام مؤيد كلام قبل ايشان است كه شرك نيز نوعي دين و پرستش است. بنابراين شرك ميتواند منشأ آغازين مذهب باشد؛ همان مذهبي كه راهش به غلط پيموده شده است. لذا اصل پرستش است كه فطري است، اما اعتقاد به توحيد و خداي واحد بعداً پديد آمده است. اين نظريه با نظريه رايج ديني در خصوص مرحله آغازين بشر، فاصلة بسيار دارد.
-
- نتيجهگيري
اين مقاله با رويكردي تحليلي و اسنادي، به بررسي دو موضوع خاستگاه پيدايش اديان و مرحلة آغازين دين بشر (نوحيد و يا شرك) و واكاوي نظرية دكتر شريعتي در اين زمينه پرداخت. برخي ترس از عوامل طبيعي و برخي ديگر، جهل انسان نسبت به عوامل غامض و اسرارآميز طبيعت را علت پناه بردن بشر به عوامل فوق طبيعي ميدانند. گروهي نيز مذهب را آه ستمديدگان و يا طرح استعماري قلمداد ميكنند. دو نظرية انميسم و طبيعتپرستي نيز ريشة تضاد ميان امر مقدس و غيرمقدس را در طبيعت و ماهيت انسان يا جهان جستوجو ميكنند و توتمپرستي را عامل اصلي رويآوري بشر به دين ميدانند. اشتراك همة اين نظريات در اين است كه دين امري طبيعي است. ازاينرو قايلان به هريك از اين نظريات در پي يافتن عامل پيدايش دين برآمدهاند.
واقعيت اين است كه اعتقاد به دين امري طبيعي و برخاسته از خلقت و سرشت خداداد انسان است. در اين زمينه، توجه به نكاتي چند ضروري است:
اولاً در اسلام دين و دينداري هيچگاه امري نامعقول و غيرطبيعي نبوده است؛
ثانياً دينداري و پرستش همواره همزاد بشر بوده و از نظر تاريخي نيز هيچ جامعهاي خالي از دين نبوده است؛
ثالثاً، خاستگاه دين و منشأ واقعي آن بر فطرت آدمي استوار است كه اقتضاي ذات بشر را دارد.
شريعتي دربارة خاستگاه پيدايش اديان، همة نظريات را طرح ميكند و از كنار آنها ميگذرد.
دربارة اينكه آيا مرحلة آغازين دين بشر، توحيد بوده و يا شرك، بايد گفت:
اولاً فطرت خداجويي و كشش دروني به سوي خدا و توحيد چيزي است كه در نهاد آدمي نهفته است. ازاينرو ميتوان گفت: دين ابتدايي بشر توحيد بوده است. همانگونه كه نخستين انسان روي زمين پيامبر خدا بوده است؛
ثانياً همين فطرت خداجويي در ذات بشر نهفته و با آفرينش وي همراه است؛
ثالثاً انبياي الهي و اولياي خدا در جوامع بشري و نيز عقل بشري در درون انسان، براي رشد و تقويت اين حقيقت ضروري است؛
رابعاً بدون وجود عوامل انحرافي، كفر و شرك در انسان هرگز راه ندارد.
اما شريعتي در اين زمينه، شرك را مرحلة آغازين دين بشر قلمداد ميكند و معتقد است كه پيامبران براي دعوت به فطرت و توحيد مبعوث شدهاند.
- ابناثير، مباركبن محمد، 1367، النهاية، قم، اسماعيليان.
- ابنفارس، احمدبن فارس، 1411ق، معجم مقائيس اللغة، بيروت، دار الجبل.
- اديبي، حسين، 1978م، زمينه انسانشناسي، تهران، روح.
- ايازي، سيدمحمدعلي، 1380، فقهپژوهي قرآني، درآمدي بر مباني نظري آيات الاحكام، قم، دفتر تبليغات اسلامي.
- آزادگان، جمشيد، 1371، اديان ابتدائي، تهران، مؤسسه فرهنگي حنفاء.
- آشتياني، منوچهر، بيتا، جامعهشناسي ديني، پلي كپي، تربيت مدرس.
- توسلي، غلامعباس، 1369، ده مقاله، تهران، قلم.
- جوادي آملي، عبدالله، 1374، تفسير موضوعي قرآن، قم، اسراء.
- حسيني بهشتي، سيدمحمد، 1378، حق و باطل از ديدگاه قرآن، تهران، بقعه.
- حسيني شاهرودي، سيدمرتضي، 1383، تعريف دين و خاستگاه آن، مشهد، آفتاب دانش.
- حكمت، علياصغر، 1342، نه گفتار در تاريخ اديان، چ دوم، تهران، تابان
- خدايار محبي، منوچهر، 1342، بنياد دين و جامعهشناسي، تهران، كتابفروشي زوار.
- دانشپژوه، مصطفي و قدرتالله خسروشاهي، 1383، فلسفه حقوق، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- دورانت، ويل،1370، تاريخ تمدن: مشرق زمين، گاهواره تمدن، ترجمة احمد آرام، چ سوم، تهران، بينا.
- راغب اصفهاني، حسينبن محمد، 1363، مفردات راغب، چ دوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ.
- رجبي، محمود، بيتا، تفكرات اجتماعي انديشمدان اسلامي، پلي كپي، تربيت مدرس.
- زبيدي، مرتضي، 1306ق، تاج العروس من جواهر القاموس، بيروت، دارالمكتبة الحياة.
- زمخشري، جارالله،1372ق، اساسالبلاغه، قاهره، احياء المعاجم العربية.
- شريعتي، علي، 1368الف، اسلامشناسي (درسهاي مشهد)، چ دوم، تهران، چاپ پخش.
- ـــــ ، 1368 ب، تاريخ جامع اديان1، چ سوم، تهران، رستمخانه.
- ـــــ ، 1368 ج، تاريخ جامع اديان2، چ سوم، تهران، رستمخانه.
- ـــــ ، 1361 الف، بازگشت، چاپ 2000، بيجا.
- ـــــ ،1361 ب، انسان بي خود، بيجا، مقدم.
- ـــــ ، 1361 ج، جهانبيني و ايدئولوژي، بيجا، آذر.
- ـــــ ، بيتا، مذهب عليه مذهب، چ دوم، بيجا، آذر.
- ـــــ ، 1356، با مخاطبهاي آشنا، تهران، ارشاد.
- شفيعي، محمد، 1367، فطرت مذهبي در انسان، قم، جامعه مدرسين قم.
- صدر، سيدمحمدباقر، 1399ق، اقتصادنا، ط.الحاديه عشر، بيروت، دارالتعارف المطبوعات.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1393ق، الميزان، ط. الثالثه، قم، اسماعيليان.
- عطار، احمد عبدالغفور، 1377، صحاح جوهري، تهران، مجلس شوراي اسلامي.
- فتحعلي، محمود، 1384، درآمدي بر نظام ارزشي و سياسي اسلام، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- فروند، ژولين، 1368، جامعهشناسي، ماكسوبر، ترجمة عبدالحسين نيكگهر، تهران، رايزل.
- كينك، ساموئل، 1355، جامعهشناسي، ترجمه مشفق همداني، چ ششم، تهران، سيمرغ.
- گيدنز، آنتوني، 1373، جامعهشناسي، ترجمه منصور صبوري، تهران، نشر ني.
- مشكور، محمدجواد، 1362، خلاصهاديان در تاريخ دينهاي بزرگ، چ دوم، تهران، سازمان چاپ افست هنر.
- ـــــ ، 1370، آموزش عقايد 2-1، چ هفتم، تهران، علامه.
- ـــــ ، 1368، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، تهران، سازمان تبليغات اسلامي.
- مكارم شيرازي، ناصر، بيتا، انگيزه پيدايش مذهب، قم، هدف.
- همتي، همايون، 1375، «جامعهشناسي دين از ديدگاه استاد مطهري و شريعتي»، نامه فرهنگ، سال ششم، ش1، ص 112ـ127.