تبیین و بررسی حقیقت ایمان، ویژگی ها و پیامدهای آن در تفسیر المیزان
Article data in English (انگلیسی)
-
- مقدمه
ايمان از مادة «اَمن» گرفته شده، و در مقابل كفر بهكار ميرود. در اغلب موارد ايمان به تصديق، و كفر به تكذيب معنا ميشود. لغتشناسان در مادۀ امن دو ريشۀ امانت كه ضد خيانت است، و امن به معناي اطمينان نفس و زوال خوف و نيز تصديق را لحاظ ميكنند. (راغب اصفهاني، 1412ق، ص 25). به نظر علّامه طباطبائي ايمان به معناي امنيت دادن است و احتمال ميدهد مناسبتش اين باشد كه مؤمن در واقع موضوعات اعتقادي خود را از شك و ترديد كه آفت اعتقاد است، امنيت بخشيده است (طباطبائي، 1364، ج1، ص55). همچنين او واژۀ ايمان را به معناي تصديق نيز بهكار برده است (همو، 1363، ج9، ص 491).
دربارۀ حقيقت ايمان نيز در ميان متفكران مسلمان نظريات و تعاريف گوناگوني وجود دارد. اين نظريات به هفت نظريه ميرسند كه اين قرارند از:
1. ايمان بهمنزلة تصديق (معرفت) قلبي، اقرار زباني و عمل ظاهري. مستند اين نظريه، رواياتياند كه از پيامبر، امام علي، و امام رضا و ساير امامان در اينباره وارد شدهاند. اهل اخبار و برخي از معتزله طرفدار اين نظريهاند (محمدي ريشهري، 1372، ج1، ص302؛ معروف الحسني، 1371، ص310)؛
2. ايمان بهمثابه تصديق (معرفت) قلبي و اقرار زباني. خواجه نصيرالدين طوسي و علامه حلي به اين نظريه معتقدند (حلّي، 1407ق، ص426)؛
3. ايمان به معناي تصديق (معرفت) قلبي و عمل. معتزله را مدافع اين نظريه دانستهاند (جوادي، 1376، ص169)؛
4. ايمان بهمنزلة تصديق (معرفت) قلبي. اشاعره و شيخ طوسي از شيعه به اين نظريه معتقدند (معروف الحسني، 1371، ص308؛ لاهيجي، 1352، ص 164)؛
5. ايمان، بهمثابه معرفت فلسفي. فيلسوفان مسلمان، بهويژه صدرالمتألهين از اين نظريه دفاع كردهاند (صدرالمتألهين، 1423ق، ج 6، ص9)؛
6. ايمان بهمنزلة عمل. خوارج و گروهي از معتزله كه بر داخل بودن اعمال واجب، يا واجب و مستحب هر دو در ايمان اصرار ميكنند و در اينباره افراط ميورزند، از معتقدان به اين نظريه بهشمار ميآيند (لاهيجي، 1352، ص165؛ ايزوتسو، 1378، ص158)؛
7. ايمان به معناي اقرار زباني. محمدبن كرّام سجستاني و پيروان او، يعني كراميه كه از مرجئه هستند به اين نظريه قايلاند (شهرستاني، 1410ق، ج1، ص130).
با اينكه مقالاتي با موضوع ايمان از نظر علّامه طباطبائي نگاشته شده، به نظر ميرسد تبيين و نقد و بررسي مستوفا و دقيق و منقحي از منظر ايشان دربارۀ اين موضوع، و بهويژه چگونگي ارتباط ايمان با عمل از نظر ايشان صورت نگرفته است. در اين نوشتار ميكوشيم تا در حد بضاعت اندك علمي خود، به تبيين و بررسي حقيقت ايمان، و برخي از ويژگيها و پيامدهاي مهم آن از ديدگاه علّامه طباطبائي بپردازيم. با آنكه در مقاله دربارۀ برخي از نظريات علّامه در اينباره ملاحظاتي صورت گرفته است كه ميتوانند شرح و تفصيل بيشتري بيابند، عمدتاً تأكيد بر تبيين و بررسي منظر ايشان دربارۀ اين موضوع بوده است.
-
- 1. تعاريف ايمان از نظر علّامه طباطبائي
علامۀ طباطبائي در جاهاي مختلف تفسير الميزان، تعاريف مختلفي از ايمان ارائه كرده است. اين تعاريف عبارتاند از:
1. قرار گرفتن عقيده در قلب (طباطبائي، 1364، ج1، ص55).
مطابق با اين تعريف، اولاً ايمان از سنخ اعتقاد و باور مبتني بر معرفت، يا باور ملازم با معرفت است؛ ثانياً اين اعتقاد و معرفت بايد در قلب انسان جاي گيرد و استقرار يابد. بر اساس اين تعريف، ايمان جوهرهاي معرفتي دارد. ايمان معرفتي است كه در دل وارد شده و با جان آدمي گره خورده و بهصورت اعتقادي قلبي درآمده باشد. معرفي شك و ترديد در نظريۀ علّامه طباطبائي بهمنزلة آفت اعتقاد، و بهكار بردن ايمان در معناي تصديق، همانگونه كه در بيان معناي لغوي ايمان آورده شد، بر اين تلقي معرفتگرايانه از ايمان دلالت دارد؛
2. تعلق و وابستگي قلب به خضوع در برابر خدا.
در مقابل شرك به خداوند يعني بستگي [وابستگي] قلب به غير او (طباطبائي، 1363، ج11، ص429). اين تعريف برخلاف تعريف نخست، داراي فحوايي غيرشناختاري از ماهيت ايمان است و به تلقي عاطفي و احساسي از ايمان نزديك ميشود؛ زيرا تعلق و وابستگي قلب به خدا و خضوع در برابر او عمدتاً بيانگر حالات عاطفي ـ رواني انساناند. با اين حال منافات ندارد كه اين امور را مسبوق و مبتني بر شناخت و معرفتي عقلي نسبت به متعلقِ اين وابستگي و خضوع [خدا] بهشمار آوريم؛
3. اذعان و تصديق به چيزي و التزام به لوازم آن.
مطابق اين تعريف، ايمان به خدا در قرآن به معناي تصديق يگانگي او و تصديق پيغمبران او و روز جزا و بازگشت به سوي او، و تصديق هر حكمي است كه فرستادگان او آوردهاند؛ البته تا اندازهاي با پيروي عملي، نه بدون هرگونه پيروي عملي. لذا در قرآن هر جا صفات نيك مؤمنان شمرده ميشود، و يا از پاداش جميل آنان سخن به ميان ميآيد، بهدنبال آن ايمان، عمل صالح نيز ذكر ميشود ( همان، ج15، ص6). در اين تعريف، ماهيت ايمان از دو جزء تصديق [اذعان]، و التزام تركيب مييابد. اذعان و تصديق، بيانگر عنصر علم و معرفت در ماهيت ايمان است، و التزام به لوازم آن در اين تعريف به حضور فيالجملة عمل در ماهيت ايمان تفسير شده است كه مطابق با آن، نظريۀ علّامه به ديدگاه عملگرايانة ايمان نزديك ميشود؛
4. علم و اعتقاد و التزام به لوازم آن و پذيرش آثار آن.
در اين تعريف ايمان، صرف علم و اعتقاد نيست، مگر آنكه به لوازم آنچه بدان معتقد شدهايم ملتزم شويم و آثار آن را بپذيريم؛ چون ايمان همان علم به چيزي است، اما علمي توأم با سكون و اطمينان به آن؛ و ممكن نيست اين سكونت (آرامش) و اطمينان منفك از التزام به لوازم باشد (طباطبائي، 1363، ج15، ص7). در اين تعريف بر خصوصيت علم و اعتقاد معتبر در ايمان تأكيد شده و اين خصوصيت، آرامش و اطمينان مؤمن به درستي علم و اعتقاد خود كه منفك از التزام و تسليم به لوازم آن نيست، معرفي شده است؛
5. علم به چيزي با التزام به مقتضاي آن، بهگونهايكه آثار آن علم در عمل هويدا شود (طباطبائي، 1363، ج18، ص412).
پس صرف علم به چيزي و يقين به اينكه حق است در حصول ايمان كافي نيست و صاحب آن علم را نميشود مؤمن به آن چيز دانست؛ بلكه وي بايد ملتزم به مقتضاي علم خود نيز باشد و بر طبق مؤدّاي علم، عقد قلب داشته باشد؛ بهگونهايكه آثار علمي [و عملي] علم، هرچند فيالجمله، از وي بروز كند (همان، ص411). در اين تعريف نيز بر حضور علم، و التزام به مقتضاي آن، و عقد قلبي (دلبستگي)، به متعلَّق اين علم در ساختار ذاتي ايمان تأكيد شده؛ با اين قيد كه بايد آثار علم در عمل آشكار شود و پيروي عملي را در پي داشته باشد؛
6. تصديق جزمي توأم با التزام (همان، ص413).
در اين تعريف بر تصديق جزمي (علم يقيني يا معرفت صادق و جازم) به منظور روشن كردن ماهيت علم مندرج در ايمان، و نيز التزام تأكيد شده است. در اين تعاريف، از مفاهيمي چون قرار گرفتن عقيده در قلب، علم، اذعان و تصديق، التزام به لوازم تصديق و مقتضاي علم و تصديق جزمي توأم با التزام سخن به ميان آمده كه بدون تحليل و بررسي هريك و تبيين چگونگي رابطة ميان آنها نميتوان به طور دقيق نظرية علّامه طباطبائي را دربارة حقيقت ايمان تبيين و اثبات كرد. بنابراين در ادامه، اين مفاهيم را كه از نظر ايشان همان مقومات مفهومي مندرج در ماهيت ايمان هستند، كانون بحث و بررسي قرار ميدهيم.
-
- 1ـ1. ايمان و اعتقاد
در نظر علّامه گاهي اعتقاد، مترادف با علم و معرفت بهكار رفته است. در اين صورت اعتقاد و علم براي ايمان كافي بهشمار نميآيد؛ زيرا از نظر او صرف علم به حقانيت چيزي، براي ايمان ناميدنش كافي نيست (طباطبائي، 1363، ج18، ص259). همچنين وي معتقد است «ايمان صرف اعتقاد و ادراك نيست، بلكه التزام به لوازم و آثار آن نيز در معناي ايمان شرط است. ازهمينروست كه به آرامش و اطمينان ميانجامد» (همان، ج15، ص 6ـ7). ايمان فراتر از علم و اعتقاد است؛ ايمان يعني پذيرفتن مخصوص از ناحية نفس نسبت به آنچه درك كرده است. بنابراين ايمان در عمل ظهور و بروز مييابد (همان، ج18، ص411). با اين حال، علّامه گاهي اعتقاد را در معنايي فراتر از علم و معرفت و مترادف با ايمان بهكار برده است. در اين موارد، اعتقاد بهمعناي نفس معرفت واردشده در دل و گرهخورده با وجود و جان آدمي است. اين تعريف از عقيده، با معناي لغوي آن سازگار است؛ زيرا عقيده به معناي چيزي است كه با دل آدمي گره ميخورد و بدان ميپيوندد. به همين دليل علّامه ايمان به خدا را عقدِ قلبي (دلبستگي) به توحيد و شريعت او، و ايمان به پيامبر را عقد قلبي بر اينكه او پيامبر خداست و بايد از امر و نهي او تبعيت كرد و اينكه حكم او حكم خداست، ميداند (همان، ج15، ص145). ايشان در جاي ديگر اعتقاد را علم عملي يا علم معطوف به عمل معرفي ميكند كه با علم نظري متفاوت است. علم نظري آدمي را مثلاً به وجود مبدأ و معاد رهنمون ميكند و اعتقاد، آدمي را واميدارد كه از معلوم نظري پيروي كند و عملاً هم به آن ملتزم شود. پس اعتقاد، علم عملي است؛ مثل اينكه بر هر انسان واجب است كه مبدأ اين عالم، يعني خداي تعالي را بپرستد و در اعمالش سعادت دنيا و آخرت خود را با هم لحاظ كند (همان، ج15، ص9).
علّامه طباطبائي افزون بر اين كاربردها، گاهي اعتقاد را صورتي فكري ميداند كه خود ميتواند متعلق تصديق و ايمان قرار گيرد. برايناساس گزارههاي مختلف تجربي، تاريخي و ديني ميتوانند متعلّق ايمان قرار گيرند (طباطبائي، 1388، ج1، ص107). ازاينرو ايمانِ گزارهاي نيز مطابق با نظر او قابل طرح است.
-
- 2ـ1. ايمان و علم
از نظر علّامه طباطبائي، با آنكه علم و معرفت از اجزاي ذاتي ايمان است (همانگونه كه در تعريف پنجم از تعاريف ايمان از نظر ايشان بيان كرديم)، ايمان به يك چيز تنها علم به آن نيست؛ چنانكه از برخي آيات قرآن كريم اين مطلب بهدست ميآيد: «إِنَّ الَّذينَ ارْتَدُّوا عَلي أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَينَ لَهُمُ الْهُدَي» (محمد: 25)؛ «إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَشَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَينَ لَهُمُ الْهُدي» (محمد: 32)؛ «وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَيقَنَتْها أَنْفُسُهُم» (نمل: 14) و «وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلي عِلْمٍ» (جاثيه: 23).
چنانكه روشن است اين آيات، ارتداد و كفر و جحود و گمراهي را با وجود علم ثابت ميكنند. پس صرف علم به چيزي و يقين به اينكه حق است، در حصول ايمان كافي نيست و صاحب آن علم را نميتوان مؤمن به آن چيز دانست، بلكه بايد صاحب علم، التزام به مقتضاي آن علم و پيمان قلبي (عقدالقلب) بر مضمون آن نيز داشته باشد؛ بهگونهايكه آثار عملي علم هرچند فيالجمله از وي بروز كنند پس كسي كه علم داشته باشد به اينكه خداي تعالي، الهي است كه جز او الهي نيست و التزام به مقتضاي علمش نيز داشته باشد، يعني در مقام انجام مراسم عبوديت خود و الوهيت خدا برآيد، چنين كسي مؤمن است؛ اما اگر علم نامبرده را دارد، ولي التزام به آن را ندارد، و عملي كه علمش را بروز دهد و از عبوديتش خبر دهد، ندارد، چنين كسي عالم هست، ولي مؤمن نيست (طباطبائي، 1363، ج18، ص411ـ412).
-
- 3ـ1. ترابط ايمان و علم
با آنكه علّامه طباطبائي، علم معتبر در ايمان را عموماً همان معرفت مبتني بر استدلال عقلي ميداند، معتقد است كه انسان ميتواند در پرتو باور قلبي و التزام عملي و تسليم شدن در برابر آن، بهگونهايكه آثار علم و تصديق از او به ظهور برسد، به يقين نايل شود. بنابراين به اعتقاد ايشان علمي وجود دارد كه ايمان از آن برميآيد و نيز معرفتي وجود دارد كه از ايمان زاييده ميشود. ايشان معرفت و يقين برخاسته از ايمان را مطابق با برخي آيات قرآن «حيات و نور ايمان» مينامد و در اينباره ميگويد: تأثير ايمان بر نفس، تأثيري واقعي است. نفس در مقام ايمان واجد حالتي جديد ميشود. اينكه ميگوييم براي مؤمن حيات و نوري ديگر وجود دارد، مجازگويي نيست، بلكه بهراستي در مؤمن حقيقت و واقعيتي داراي اثر وجود دارد كه در ديگران وجود ندارد و اين حقيقت سزاوارتر است به اينكه اسم حيات و زندگي بر آن گذاشته شود تا آن حقيقتي كه در مردمِ ديگر است و آن را در مقابل حيات نباتي، حيات و زندگي حيواني ميناميم (طباطبائي، 1364، ج7، ص 516ـ517). وي همچنين ميگويد: «نور خاصي وجود دارد كه خداوند آن را به مؤمنان اختصاص داده است تا در راه بهسوي پروردگارشان از آن استضائه كنند. اين نور، همان نور حقيقت ايمان و معرفت است» (همو، 1363، ج 15، ص174).
بنابراين، علم و يقيني كه شخص مؤمن از رهگذر ايمان خود از آن برخوردار ميشود علم و يقيني است كه پس از باور قلبي و التزام عملي و عمل به مقتضاي اين باور بهدست ميآيد. برايناساس از نظر علّامه با آنكه يكي از اجزاي ايمان، تصديق جزمي و يقيني [تصديق منطقي] است، ولي مؤمن در ايمان خويش نيز به نوعي يقين ميرسد.
-
- 4ـ1. ايمان و تصديق
بسياري از متكلمان مسلمان ايمان را به تصديق و در مقابل آن كفر را به تكذيب تعريف كردهاند. از نظر علّامه طباطبائي تصديق بهتنهايي ماهيت ايمان را تشكيل نميدهد. ايمان عبارت از تصديق جزمي توأم با التزام است (طباطبائي، 1364، ج9، ص491؛ همو، 1363، ج 18 ص285). صرفنظر از اينكه ايمان را تنها مترادف با تصديق منطقي بدانيم يا همراه با اين تصديق، التزام را نيز در معناي آن لازم بشماريم، اين پرسش مطرح ميشود كه آيا تصديق معتبر در ايمان با تصديق منطقي يكي است يا با آن فرق دارد؟ برخي متكلمان ميان اين دو فرق ميگذارند. از نظر آنان وقتي در انسان نسبت به چيزي ادراكي حاصل شد اين ادراك مستلزم تصديق و حمل محمولي بر موضوعي يا سلب محمولي از يك موضوع است؛ مانند كسي كه برهاني بر وجود خدا اقامه ميكند و اذعان ميكند كه خدايي وجود دارد. اين تصديق، تصديقي منطقي است. افزون بر اين، گاه فرد تصديقكننده نسبت به تصديق خود يك فعل ارادي ديگر انجام ميدهد كه آن، پذيرش و قبول قلبي آن تصديق است. در اين مرحله (البته با عمل به مقتضاي اين پذيرش قلبي)، تصديق در قلب جايگير شده، انسان به ثبات و سكون و آرامش دست مييابد. اين معناي دوم را ايمان گويند كه مبتني بر تصديق منطقي يا توأم با آن است. تصديق منطقي بهخوديخود موجب ثبات و آرامش نفس نميشود و اعمال مقتضي را بهدنبال نميآورد. آيتالله جوادي آملي ميگويد:
علم، پيوند و عقد بين موضوع و محمول قضيه است و اين پيوند يا ضروري است و يا بعد از ايجاد مقدمات ضروري ميشود. لذا انسان در فهم آنچه نميداند، مضطر است و اما ايمان پيوند و عقدي است كه بين نفس و محتواي قضيۀ ايجاد شده، برقرار ميگردد و اين پيوند يك فعل اختياري است كه بين نفس و بين آن، اراده فاصل است. انسان پس از آنكه مطلبي را فهميد، ميتواند آن را محترم شمرده، گردن نهد يا اينكه به آن ايمان نياورد و با وي مخالفت كند (جوادي آملي، 1372، ص 135ـ136).
تفتازاني از قول برخي از محققان ميگويد:
تصديق ربط قلب به آن چيزي است كه از اخبار مخبر دانسته ميشود. چنين تصديقي امري كسبي و اختياري و مأمورٌ به است و لذا ثواب به آن تعلق ميگيرد؛ بر خلاف علم و معرفت كه در بيشتر مواقع بدون كسب و اختيار حاصل ميشود (تفتازاني، 1409ق، ج5، ص184).
از نظر او تصديقي در ايمان معتبر است كه در زبان فارسي به آن باور كردن و گرويدن و راستگوي دانستن گفته ميشود و هيچگاه مجرد علم و معرفت در آن كفايت نميكند. او در نهايت تصديق معتبر در ايمان را همان تصديق منطقي ميشمارد كه با اختيار و ترك جحود و استكبار همراه شده باشد (همان، ص 187ـ188). كساني كه تصديق معتبر در ايمان را چيزي متفاوت با تصديق منطقي و علم ميدانند، به اين نظريه گرايش مييابند كه تصديق منطقي و علم، مقدمة ايمان است نه مقوم آن؛ زيرا هر كدام از اين دو تصديق، ويژگيهايي متفاوت دارند. علم و تصديق، گاهي انفعالي است و بهصورت اضطراري حاصل ميشود؛ درحاليكه تصديق معتبر در ايمان، فعلي اختياري است و امكان ندارد ماهيت ايمان از دو جزء ناهمگون تركيب شده باشد كه يكي همان تصديق منطقي است و ديگري اذعان و تصديقي است كه بيانگر پيوند نفس با مضمون آن قضيه است. ايمان ماهيتي وظيفهاي دارد و با گزينش آزادانة انسان تحقق مييابد. بنابراين پس از آنكه از طريق علم، براي انسان حقيقتي از حقايق ديني معلوم شد، نوبت به ايمان ميرسد كه همان تصديق و پذيرش ارادي آن حقيقت، و التزام به مقتضاي آن است.
متكلمان شيعي معتقدند تصديق معتبر در ايمان، تصديقي قلبي است و اغلب از اين تصديق، تلقياي شناختاري دارند. علّامه طباطبائي معتقد است كه ايمان علاوه بر تصديق (معرفت)، التزام به مقتضاي اين تصديق نيز ميباشد (طباطبائي، 1363، ج15، ص7). اگر در نظرية علّامه طباطبائي مراد از تصديق معتبر در ايمان را همان تصديق اختياري نفس به مضمون يك قضيه بدانيم، چنين تصديقي از تصديق منطقي فاصله ميگيرد و بر معناي دوم از تصديق منطبق ميشود. در اين صورت ضرورتي ندارد ايمان را فراهمآمده از دو جزء تصديق و التزام بدانيم؛ زيرا چنين تصديقي چون از روي اختيار و انتخاب آدمي است، با التزام نيز توأم، و با آن ملازم خواهد بود؛ مگر اينكه التزام را قيدي توضيحي براي ماهيت اين تصديق بهشمار آوريم. بنابراين به نظر ميرسد مقصود علّامه از تصديق معتبر در ايمان، همان تصديق منطقي است. به همين دليل است كه ايشان لازم ميداند التزام را در كنار آن بهمنزلة جزئي ديگر از ماهيت ايمان در نظر گيرد تا از اين راه، عمل صالح را بهمنزله لازمۀ خارجي آن به اثبات رساند. مراد علّامه طباطبائي از تصديق مندرج در ايمان، علم و آگاهي اكتسابي (نظري) است نه بديهي. او ميگويد: «آنچه به علم و ايمان مربوط ميشود يك امر نظري است نه بديهي» (طباطبائي، 1363، ج18، ص284). همچنين ميگويد:
از نظر قرآن كريم حقانيت معارف ديني را بايد با احتجاج عقلي دريافت، و تصديق و ايمان را از نتيجۀ دليل بهدست آورد، نه اينكه اول ايمان بياوريد و بعد به منظور مطابقت آن [با واقع]، دليل اقامه كنيد (طباطبائي، 1362، ص75).
اين موارد، همه بر منطقي بودن تصديق مندرج در ايمان دلالت دارند.
-
- 5ـ1. ايمان و التزام
علّامه طباطبائي در برخي از تعاريف خود از ايمان، بر التزام به مقتضاي علم و معرفت مندرج در ايمان تأكيد ميورزد، و گاه نيز از التزام عملي سخن ميگويد. او بهصراحت ميگويد: «ايمان همان اذعان و تصديق به چيزي همراه با التزام به لوازم آن است» (طباطبائي، 1363، ج15، ص6). وي معناي التزام به لوازم تصديق را داخل در معنا و ماهيت ايمان ميداند و گاهي پيروي عملي را فيالجمله در ماهيت ايمان وارد ميكند كه معنايي متفاوت با معناي التزام دارد. هرچند التزام به لوازم چيزي در صورت نبودِ موانع، عمل به مقتضاي آن را در پي دارد و موجب پيروي عملي از آن ميشود، گنجاندن «پيروي عملي» در تعريف ايمان، نظرية او را به نظرية عملگرايانۀ ايمان نزديك ميكند. ايشان مينويسد:
ايمان به خدا در قرآن به معناي تصديق به يگانگي او و پيغمبران او و تصديق به روز جزا و بازگشت به سوي او و تصديق هر حكمي است كه فرستادگان او آوردهاند؛ البته تا اندازهاي با پيروي عملي، نه اينكه هيچ عملي در كار نباشد و لذا قرآن را ميبينيم كه هر جا صفات نيك مؤمنان را ميشمارد و يا از پاداش جميل آنها ميگويد، بهدنبال ايمان، عمل صالح را هم ذكر ميكند (طباطبائي، 1363، ج18، ص411).
با استناد به همين گفتار است كه برخي علّامه طباطبائي را از معتقدان به جزئيت عمل در ماهيت ايمان ميشمارند (فعالي، 1387، ص33)؛ ولي اين داوري با توجه به مجموع سخنان ايشان در اينباره صحيح به نظر نميرسد؛ زيرا از مجموع سخنان ايشان در اينباره، اين نتيجه بهدست ميآيد كه او نيز مانند ديگر متكلمان شيعي عمل را از لوازم خارجي ايمان ميداند، نه جزء ماهيت آن (در ذيل عنوان ايمان و عمل، در اينباره بيشتر سخن خواهيم گفت).
از نظر علّامه التزام به لوازم تصديق ايماني، يعني همان التزام قلبي، موجب سكون و اطمينان نفس ميشود. به بيان ديگر، سكون و اطمينان منفك از التزام به لوازم تصديق نيست و آن علمي كه توأم با سكون نيست چهبسا از التزام منفك شود. علم ممكن است با التزام همراه نباشد؛ مانند كساني كه عادات زشتي دارند، ولي با علم به زشتي و ضررشان، آن عادات را ترك نميكنند. به همينگونه امكان دارد انسانِ مؤمن با آنكه به لوازم ايمانش التزام دارد، بهسبب كورانهايي كه در دل برميخيزند و آدمي را از مسيري كه ايمانش معين كرده دور ميكنند، از عمل به مقتضاي ايمانش باز ماند. در عين حال اين امر به معناي ملتزم نبودن او به لوازم تصديق ايمانياش نيست (طباطبائي، 1363، ج 15، ص7).
مفهوم ديگري كه تقريباَ معادل مفهوم التزام است، مفهوم تسليم است كه ميتوان از آن در فهم مفهوم ايمان از نظر علّامه كمك گرفت. در ميان متفكران مسلمان برخي ايمان را به تسليم تعريف كردهاند. امام محمد غزالي مراد از تصديق معتبر در ايمان را همان تسليم قلبي انسان به خدا ميداند (غزالي، بيتا، ج1، ص 116ـ117). برخي نيز در تعريف ايمان گفتهاند: «ايمان تسليم توأم با اطمينان است» (قرشي، 1352، ج2ـ1، ص 124). از نظر اين افراد قرآن ايمان بهمعناي اعتقاد و معرفت را تأييد نميكند، بلكه بهترين معناي آن همان تسليم است؛ زيرا ميبينيم آنان را كه اعتقاد دارند ولي تسليم عقيدة خود نيستند كافر ميشمارد. براي نمونه قرآن دربارة فرعون و قوم او ميگويد: «وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَيقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوًّا» (نمل: 14). و قول موسي خطاب به فرعون چنين است: «لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَالْأَرْض» (اسراء: 102). فرعون علم داشت كه آيات نازلشده بر موسي از جانب خداست، ولي تسليم نبود. شيطان نيز به خدا عقيده داشت، چون خطاب به خداوند گفت: «خَلَقْتَني مِنْ نار»(اعراف: 12). او به ربوبيت الهي هم قايل بود، چون گفت: «رَبِّ بِما أَغْوَيتَني» (حجر: 39). او حتي به معاد اعتقاد داشت، زيرا خطاب به خدا گفت: «انظرني الي يوْمِ يبْعَثُونَ» (اعراف: 14)؛ ولي با اين حال خداي تعالي دربارة او فرمود: «أَبي وَاسْتَكْبَرَ وَكانَ مِنَ الْكافِرين» (بقره: 34). اعتقاد اهل كتاب به حقانيت پيامبر اسلام و عدم ايمان آنها به او را ميتوان موردي ديگر براي اثبات اين مدعا ذكر كرد. خداوند در اينباره ميفرمايد: «الَّذينَ آتَيناهُمُ الْكِتابَ يعْرِفُونَهُ كَما يعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَإِنَّ فَريقاً مِنْهُمْ لَيكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يعْلَمُونَ» (بقره: 146). همچنين در قرآن از كفر بعد از ايمان و تكرار اين حالت براي عدهاي از افراد سخن به ميان آمده است: «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَمْ يكُنِ اللَّهُ لِيغْفِرَ لَهُم» (نساء: 137). از آيۀ اخير اين مطلب استنباط ميشود كه ايمان، صرف اعتقاد و علم نيست، بلكه همان تسليم شدن است، با مراتب مختلفي كه ميتوان در تسليم، متناسب با درجات ايمان در نظر گرفت؛ زيرا ميتوان تسليم بود و سپس از تسليم بيرون آمد، ولي نميتوان چند بار اعتقاد و علم پيدا كرد و سپس اين اعتقاد و علم را از دست داد و كافر شد. در دو آيه از آيات قرآن ايمان به تسليم تعريف شده است كه در مراحل نهايي شامل تسليم محض انسان در برابر ارادۀ الهي و دستورهاي پيامبر اسلام ميشود: «وَما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يكُونَ لَهُمُ الْخِيرَةُ مِنْ أَمْرِهِم» (احزاب، 36). در آيهاي ديگر نيز آمده است: «فَلا وَرَبِّكَ لا يؤْمِنُونَ حَتَّي يحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَينَهُمْ ثُمَّ لا يجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيتَ وَيسَلِّمُوا تَسْليماً» (نساء، 65).
علّامه بهصراحت ميگويد: «ايمان عبارت از آن است كه انسان به طور ظاهري و باطني و بهطور تام و كامل تسليم امر خدا و رسول او شود كه اين از مراحل كمال ايمان بهشمار ميرود» (طباطبائي، 1364، ج4، ص431). او همچنين ميگويد:
مجردِ دانستن و درك كردن ملازم ايمان نيست؛ بلكه (اين امر) با استكبار هم ميسازد و چون ميدانيم كه ادراك با انكار ميسازد، نتيجه ميگيريم كه ايمان صرف ادراك نيست، بلكه عبارت از پذيرفتن و قبول مخصوص از ناحيه نفس نسبت به آنچه درك كرده است؛ قبولي كه باعث ميشود نفس در برابر آن ادراك تسليم شود (طباطبائي، 1363، ج11، ص543).
بنابراين قبول خاص و تسليم نفساني در برابر متعلقات ادراكشده، ايمان را از دانستن و ادراك صرف متمايز ميسازد. همچنين آنچه موجب ميشود ايمان منفك از التزام به لوازم آن نباشد، توأم بودن يا همراه شدنِ علم ايماني با سكون و اطمينان قلبي است. ازاينرو علامه ميگويد: «ايمان عبارت از سكون و آرامش علم خاص در نفس نسبت به هر چيزي است كه ايمان به آن تعلق گرفته، است، و لازمة اين آرامش، التزام عملي نسبت به آن چيز است كه به آن ايمان دارد» (همان، ج 16، ص414).
-
- 2. ويژگيهاي ايمان
مهمترين ويژگيهاي ايمان از منظر علّامه طباطبائي را ميتوان در ذيل عناويني چنين برشمرد:
-
-
- 1ـ2. اختياري بودنِ ايمان
-
ايمان فعلي اختياري است. ازاينرو در آياتي از قرآن، انسانها بدان دعوت و مأمور گشته، و به ثواب وعده داده شدهاند. علّامه طباطبائي تحصيل ايمان را تنها از راه اختيار و انتخاب آدمي ميسر ميداند، و توسل به زور و تحميل را در اينباره مردود ميشمارد. ايشان ميگويد:
عقيده و ايمان هيچگاه در پرتو زور و جبر حاصل نميشود، بلكه تنها برهان و استدلال است كه ميتواند ايجاد عقيده و ايمان بنمايد. قرآن در موارد متعددي به اين مطلب تصريح فرموده است. از جمله ميفرمايد: «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَينَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي» (بقره: 256): اجباري در (پذيرش) دين (و ايمان) نيست، چه آنكه رشد از گمراهي نمايان شده است (طباطبائي، 1364، ج4، ص 278ـ279). جملة « لااكراه في الدّين»، دين اجباري را نفي ميكند؛ چون دين عبارت از يك سلسله معارف علمي و يك سلسله معارف عملي تابع آن است، و رويهمرفته از اعتقادات تشكيل ميشود، و اعتقاد و ايمان از امور قلبي است كه اكراه و اجبار به آن راه ندارد؛ زيرا اكراه تنها در اعمال ظاهري و افعال و حركات بدني و مادي تأثير ميكند و اما اعتقادات قلبي و علل و اسباب آنها از سنخ اعتقاد و ادراك است و محال است كه نتيجة جهل، علم باشد، يا اينكه مقدمات غيرعلمي موجب تصديق علمي گردد (طباطبائي، 1364، ج2، ص453).
بنابراين از منظر علّامه امور قلبي و اموري كه از سنخ اعتقاد و ادراك و ايمان هستند، اكراهپذير نيستند و توسل به زور و تحميل در پذيرش آنها، نوعي نقض غرض و امري تناقضآميز بهشمار ميآيد.
-
-
- 2ـ2. مراتب و درجات ايمان
-
از نظر علّامه طباطبائي ايمان حقيقتي تشكيكي و داراي مراتب است؛ زيرا گاه پيش ميآيد كه انسان به چيزي عقيده مييابد و فقط آثارش بر آن مترتب ميشود و گاه اين عقيده شدت مييابد و به پارهاي از لوازم آن هم ايمان مييابد؛ و زماني از اين هم شديدتر و به تمام لوازم آن عقيدهمند ميشود. در نتيجه مؤمنان هم بر طبق درجات ايمان، طبقاتي دارند (طباطبائي، 1364، ج1، ص55). از نظر ايشان اختلاف مراتب و تفاوت درجات ايمان از ضرورياتي است كه به هيچ وجه نبايد در آن ترديد كرد (طباطبائي، 1363، ج18، ص412).
-
-
- 3ـ2. افزايش و كاهشپذيري ايمان
-
مراتب و درجات ايمان متفرِّع بر ويژگي ديگري در ايمان است كه آنرا شدت و ضعف يا زيادت و نقصان ايمان مينامند. علّامه طباطبائي ازآنرو كه ايمان را عبارت از علم و التزام به مقتضاي آن ميداند، و اين دو را از اموري ميداند كه شدت و ضعف و زيادت و نقصان ميپذيرند، ايمان را نيز قابل زيادت و نقصان و شدت و ضعف ميشمارد. از نظر ايشان وجود درجات در ايمان از ضرورياتي است كه به هيچ وجه نبايد در آن ترديد كرد. بيشتر علما بهحق اين حقيقت را پذيرفتهاند و دليل نقلي هم همين را ميگويد؛ چنانكه آيۀ «لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ»، و احاديثي كه از ائمۀ اهلبيت وارد شده، از مراتب ايمان خبر ميدهند (طباطبائي، 1363، ج 18، ص412).
-
- 3. پيامدهاي ايمان
- 1ـ3. ايمان و عمل
- 3. پيامدهاي ايمان
دربارة وجود ارتباط ميان ايمان و عمل ترديدي نيست. آنچه ميان متكلمان و فيلسوفان مسلمان در اينباره كانون اختلاف است، چگونگي ارتباط ميان اين دو است. در اينباره سه نظريه مطرح شده است:
الف) ايمان عين عمل است: كساني كه به اين نظريه قايلاند، عمل را دربرگيرنده تمام ماهيت، يا ركن اساسي ايمان ميدانند. خوارج كه ايمان را عين عمل ميدانستند و ارتكاب گناه را مترادف با كافر بودن شخص ميشمردند و گروهي از معتزله كه بر داخل بودن اعمال واجب و يا اعمال واجب و مستحب هر دو در معناي ايمان اصرار ميكردند و در اينباره افراط ميورزيدند، از معتقدان به اين نظريه محسوب ميشوند (لاهيجي، 1352، ص165؛ معروف الحسني1371، ص307؛ شهيدي، 1373، ص125؛ ايزوتسو، 1378، ص158)؛
ب) عمل جزء ايمان است: افرادي كه اين نظريه را مطرح ميكنند، معتقدند ايمان اجزائي دارد كه عمل يكي از آنهاست؛ چنانكه محدثان افزون بر تصديق، عمل به اركان را در معناي ايمان لازم ميدانند (معروف الحسني، 1371، ص307)؛
ج) عمل از آثار و لوازم خارجي ايمان است: در اين نظريه با آنكه عمل رابطهاي وثيق با ايمان دارد، ولي از دايرۀ ماهيت ايمان خارج است، زيرا عطف عمل صالح بر ايمان در بسياري از آيات قرآن، ظهور در تعدد و تفاوتِ اين دو دارد.
علّامه طباطبائي در برخي از اظهارت خود بر نظريۀ دوم تأكيد كرده، و عمل را جزء ايمان دانسته است. از نظر او ايمان اجزا و اركاني دارد كه يكي از آنها عمل است. البته نبايد ايمان را صرف عمل دانست؛ چراكه عمل با نفاق قابل جمع است، ولي ايمان حقيقي چنين نيست. بنابراين شخص بايد به مقتضاي علم خود ملتزم باشد؛ يعني به گونهاي به آن تعلق يا عقد قلبي داشته باشد كه آثار عملي آن را بپذيرد (طباطبائي، 1363، ج18، ص 281ـ282). وي در جايي ديگر با صراحت بيشتري بر اين مطلب تأكيد ميكند و ميگويد: در اصطلاح ديني، ايمان تصديقِ انسان به خدا و يگانگي او و تصديق روز جزا و بازگشت به سوي او، و تصديقِ هر حكمي است كه فرستادگان او آوردهاند. از نظر علّامه علاوه بر تصديق اين متعلقات، ايمان تا اندازهاي با پيروي عملي از آنچه ايمان بدان تعلق ميگيرد توأم است. ازاينرو (همانطور كه پيشتر گفتيم)، در قرآن هر جا صفات نيك مؤمنان را ميشمارد و يا از پاداش جميل آنها ميگويد، بهدنبال، ايمان عمل صالح را هم ذكر ميكند. پس ايمان صرف اعتقاد نيست، مگر آنكه به لوازم آنچه بدان معتقد شدهايم، ملتزم شويم و آثار آن را بپذيريم (طباطبائي، 1363، ج15، ص7).
بر همين اساس برخي علّامه طباطبائي را معتقد به نظريۀ «جزئيت عمل براي ماهيت ايمان» معرفي كردهاند(فعالي، 1378، ص33). همانطور كه گفتيم، نميتوان چنين ديدگاهي را بيانگر نظريۀ اصلي او بهشمار آورد. به نظر ميرسد نظريۀ او دربارة نسبت ايمان و عمل با نظريۀ ديگر متكلمان و حكماي شيعي كه عمل را خارج از ماهيت ايمان و از لوازم آن ميدانند، هيچ تفاوتي نداشته باشد. شايد تأكيدات علّامه بر التزام به مقتضاي علم و يا التزام عملي در تعريف ايمان از دلايل انتساب اين نظريه به او باشد. به نظر ميرسد با آنكه التزام عملي به چيزي، پيروي عملي از آن را در پي دارد، ولي اين دو عيناً يكي نيستند. البته انسان مؤمن به لوازم و تصديق و اذعان ايماني خود، التزام عملي دارد؛ ولي اين التزام بدين معناست كه او خود را ملزم و متعهد به انجام اعمال متناسب با ايمان خويش ميداند و اين امر با داخل دانستنِ عمل در ماهيت ايمان فرق دارد. اين مسئله همانند دركي است كه انسان از وجوب عقلي برخي از گزارههاي ناظر به اعمال در حوزة اخلاق دارد. مثلاً همانطوركه ميتوان گفت بايد عدالت ورزيد، ميتوان گفت بايد به خداي يگانه ايمان آورد و بايد به مقتضاي اين ايمان او را پرستيد و به فرامين او عمل كرد. التزام عملي بهعنوان جزئي از ماهيت ايمان در واقع احساس تعهدي دروني است كه هر انسان مؤمن به اقتضاي تصديق ايماني خود نسبت به اعمال مناسب با آن دارد. اين امر با اعتقاد به اينكه عمل جزء ماهيت ايمان باشد، متفاوت است. البته صرف خارج دانستنِ عمل از ماهيت ايمان، هرگز به معناي بياهميت دانستنِ عمل، و عدم تأثير عمل صالح در ارتقابخشي به ايمان نيست؛ چنانكه در نظريۀ سوم با آنكه عمل از لوازم خارجي ايمان است، ولي با ايمان ارتباط وثيق و مستحكمي دارد. عطف عمل صالح بر ايمان در برخي از آيات قرآن، مانند آية 162 سورة نساء، با اذعان به عدم جواز عطف عام بر خاص، مؤيد اين نظريه است كه عنصر عمل داخل در ماهيت ايمان نيست، بلكه عمل صالح از آثار و لوازم خارجي آن است.
-
-
- 2ـ3. ايمان و اسلام
-
به اعتقاد علّامه طباطبائي خداي تعالي در آيۀ «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِكُمْ» (حجرات: 14) نخست ايمان را از اَعراب نفي ميكند و سپس توضيح ميدهد كه ايمان كار دل است، و دلهاي آنها هنوز باايمان نشده، و در عين حال اسلام را براي آنان قايل ميشود. از اين آيه برميآيد كه فرق اسلام و ايمان چيست. ايمان معنايي است قائم به قلب، و از قبيل اعتقاد است، و اسلام معنايي است قائم به زبان و اعضا؛ زيرا كلمة اسلام به معناي تسليم شدن و گردن نهادن است. تسليم شدن زبان به اين است كه شهادتين را اقرار كند، و تسليم شدن ساير اعضا به اين است كه هر چه خدا دستور ميدهد ظاهراً انجام دهد؛ حال چه اينكه واقعاً و قلباً اعتقاد به حقانيت آنچه زبانش و عملش ميگويد داشته باشد، و چه نداشته باشد. اين اسلام آثاري دارد كه عبارت است از محترم بودن جان و مال مسلمان، و حلال بودن نكاح و ارث بردنِ او (طباطبائي، 1363، ج18، ص520ـ531). بنابراين علّامه تغاير مفهومي ايمان و اسلام را تأييد ميكند. همچنين ميگويد اسلام تسليم ظاهري در برابر دين است، يعني در برابر دستورهاي ديني بايد سر تسليم فرود آورد و به آنها عمل كرد؛ اما ايمان امري قلبي و باطني است. ايمان اعتقاد و پذيرش باطني است كه عمل بر آن مترتب ميشود. پس هر مؤمني مسلمان است، اما عكس آن صادق نيست (طباطبائي، 1363، ج 6، ص314).
متكلمان مسلمان دربارة نسبت ميان ايمان و اسلام، دو نظريه مطرح كردهاند: يكي اينكه نسبت اين دو، تساوي و حتي عينيت و اتحاد است كه بيشتر معتزله و خوارج و زيديه اين نظريه را دارند؛ ديگر اينكه ايمان و اسلام دو امر متغايرند. از نظر علّامه طباطبائي با آنكه مفهوم ايمان با مفهوم اسلام فرق دارد، هر مرتبهاي از اسلام مقدم بر مرتبهاي از ايمان متناسب با خود است. اين مراتب اسلام عبارتاند از:
1. قبول ظاهرِ اوامر و نواهي ديني كه با ذكر شهادتين صورت ميگيرد؛ خواه بهطور قلبي با آنها موافق باشد خواه نه. بهدنبال اين مرتبه از اسلام، نخستين مرتبۀ ايمان قرار ميگيرد كه عبارت است از اعتقاد قلبي به مضمون شهادتين اجمالاً و از لوازم آن عمل به غالب احكام فرعي اسلام است؛
2. مرتبۀ دوم اسلام پس از مرتبۀ اول ايمان قرار ميگيرد و عبارت است از تسليم و انقياد قلبي در مقابل بيشتر اعتقادات حقه، بهطور تفصيلي كه لازمة آن اعمال صالح است؛ اگرچه ممكن است در برخي موارد تخلفي از شخص سر زند. بهدنبال اين مرتبه از اسلام، مرتبۀ دومِ ايمان قرار دارد كه عبارت از اعتقاد تفصيلي به همة حقايق ديني است؛
3. مرتبۀ سوم اسلام، مرتبهاي است كه پس از مرتبۀ دوم ايمان قرار دارد. هنگامي كه انسان با مرتبۀ دوم ايمان انس گرفت و متخلق به اخلاق آن شد، ديگر قواي حيواني او منقاد و تسليم آن ميشوند و تمام قوايي كه متمايل به هوسهاي زودگذر و ظواهر فريبندۀ دنياي فانياند تحتالشعاع آن قرار ميگيرند، و انسان چنان خداي خود را ميپرستد كه گويا او را ميبيند و اگر او را نميبيند خدا او را ميبيند: «اعبدالله كأنَّكَ تَراهُ فَانّ لَم تَكُن تَراهُ فَانّهُ يراكَ». در آية 65 سورۀ نساء، حصول اسلام منوط به تسليم و انقياد محض در مقابل دستورهاي خدا شده است. بهدنبال اين مرتبه، مرتبۀ سوم ايمان قرار دارد؛
4. مرتبۀ چهارمِ اسلام پس از مرتبۀ سوم ايمان قرار دارد و به اين ترتيب است كه انسان وقتي به مرتبۀ سوم اسلام برسد، حال او در مقابل خدا حال ِبندة مطيع و فرمانبردار در مقابل مولاست؛ يعني در برابر ارادۀ او تسليم محض است. البته احاطۀ خدا نسبت به مخلوقات از اين معنا هم بالاتر است؛ زيرا بنده در برابر مالكيت حقيقي خدا نه در ذات و نه در صفات و نه در افعال از خود هيچ استقلالي ندارد. انسان هنگامي كه در مرتبۀ سوم ايمان قرار گيرد، گاهي دست عنايت رباني او را ميگيرد و اين حقيقت را به او نشان ميدهد كه مالكيت در عالم، تنها از آن خداست و هيچكس از خود چيزي ندارد، و پروردگاري جز او نيست. البته اين مقام يك مقامِ موهبتي و افاضۀ الهي است و ارادۀ انسان در آن دخالتي ندارد. شايد آيۀ «ربَّنا وَاجعَلنا مُسلمَينِ لَكَ وَمِن ذُريتَنا اُمَّه مُسلِمه لَكَ وَاَرِنا مَناسكنا» نيز به همين مرتبه از اسلام اشاره داشته باشد. در پي اين مرتبه از اسلام، مرتبۀ چهارم ايمان قرار دارد و آن عبارت از تعميم حالت مزبور در همة احوال و افعالِ بندۀ مؤمن و نفوذ آن در جميع شئون است. خداوند ميفرمايد: «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَلا هُمْ يحْزَنُونَ الَّذينَ آمَنُوا وَكانُوا يتَّقُونَ» (يونس: 63). اين آيه ظاهراً اشاره به مرتبۀ چهارم ايمان است؛ زيرا كساني را كه خدا در اين آيه توصيف فرموده، حتماً بايد كساني باشند كه به عدم استقلال خود و ماسويالله يقين دارند، و ميدانند هيچ سببي جز به اذن خدا اثر نميكند. لذا هيچ حادثۀ مكروهي آنها را محزون نميسازد (طباطبائي، 1364، ج1، ص 418ـ421).
-
-
- 3ـ3. ايمان و اخلاق
-
علّامه طباطبائي معتقد است ميان ايمان و اخلاق رابطه و پيوندي دقيق وجود دارد. اخلاق همان ملكهها و صورتهاي ثابت نفساني است كه عمل مربوطه بر اثر آنها بهآساني از انسان سر ميزند (حسيني ارسنجاني، 1377، ص45). از نظر او ايمان و اعتقاد، اخلاق خاص متناسب با خود را در انسان ايجاد ميكند و ايمان به چيزي، اخلاق متناسب با آن را در پي خواهد آورد. بنابراين اگر انسان بنا به اسباب و عواملي از ايمان خويش منصرف شود، اخلاق مناسب با آن ايمان را از دست خواهد داد. از نظر او كسي كه ايمان به لزوم دفاع از حريم مقدسات خود نداشته باشد، محال است به فضيلت شجاعت متصف شود (همان، ص46). ايمان هم در ايجاد خلقيات آدمي دخيل است و هم موجب ابقا و استمرار آن ميشود. ايمان به يگانگي خداوند و باور به آخرت است كه حفظ و نگهداري اخلاق فاضله را ضمانت ميكند؛ زيرا اگر اعتقاد و باور به معاد و آخرت در ميان مردم نباشد، بسياري از افراد بشر از هوا و هوس پيروي خواهند كرد و چيزي كه جلوي لذات طبيعي را بگيرد، وجود نخواهد داشت (طباطبائي، 1363، ج11، ص342).
علّامه طباطبائي ايمان را به درختي تشبيه ميكند كه ريشة آن توحيد است، و اعمال صالح بهمنزلة ميوههايياند كه هر آن به اذن پروردگار بر آن ميرويند و اخلاق نيكو، از جمله تقوا، عفت، معرفت، شجاعت، عدالت و رحمت و همچون شاخههاي اين درختاند (همان، ص244). علّامه دربارة چگونگي تأثيرگذاري ايمان بر تغيير عقايد و اعمال مينويسد:
وقتي روح ايمان در دل كسي جايگير شد، عقايد و اعمال او هم عوض شده به صورتي كه مناسب با ايمان باشد، درميآيد؛ عيناً مانند ملكات نفساني، از فضايل و رذايل كه وقتي در نفس پيدا شد، رنگ اعمال را هم مناسب با خود ميسازد (طباطبائي، 1364، ج7، ص517).
-
- نتيجهگيري
علّامه طباطبائي در مواضع مختلف از آثار خود، بهويژه در تفسير الميزان، تعاريف گوناگوني از ايمان ارائه داده است. برخي از اين تعاريف بر نظريۀ تصديقگرايانه يا معرفتگرايانۀ ايمان تطبيقپذيرند. در اين قسم تعاريف تأكيد بر اعتقاد و معرفت و تصديق به معناي منطقي آن است. برخي ديگر از تعاريف با نظريۀ عملگرايانۀ ايمان انطباق مييابند. در اين تعاريف تأكيد بر پيروي عملي و عمل به مقتصاي ايمان (ولو بهطور اجمالي) است. در دستۀ سوم از تعاريف، بر عنصر تعلق و وابستگي و خضوع قلبي در برابر خدا تأكيد ميشود، كه اين تأكيد نظريۀ علّامه را به نظريۀ عاطفي و غيرشناختاري ايمان نزديك ميسازد. با اين حال، با توجه به مجموع سخنان ايشان در اينباره ميتوان دغدغۀ اساسي و عمدۀ ايشان را در مسئلۀ ايمان، اثبات چگونگي ارتباط ميان ماهيت ايمان و عمل معرفي كرد. ايشان با آنكه تصديق مصطلح در منطق (معرفت، يقين و اعتقاد) را يكي از عناصر اساسي در ماهيت مفهومي ايمان معرفي ميكند، ولي با توجه به اينكه اين نوع تصديق و معرفت را بهتنهايي براي تحقق ايمان بسنده نميداند، عنصر التزام به لوازم را نيز بهعنوان جزء مقوم ديگر ايمان در نظر ميگيرد تا چگونگي منتهي شدن ايمان به عمل را توجيه و تفسير كند. اين نظريه بر خلاف نظريۀ مرجئه كه با خارج كردن عمل از محتواي مفهومي ايمان، خواسته يا ناخواسته به نوعي اباحهگري انجاميد، با تأكيد بر عنصر التزام قلبي خاستگاهي مطمئن براي اعمال صالح در ماهيت ايمان سراغ ميگيرد. التزام داشتن به لوازم ايمان، زماني تحقق مييابد كه انسان بهدرستيِ معرفت و اعتقاد خود باور و اطمينان داشته باشد. اين امر جدا از نوعي احساس امنيت و آرامشخاطر نخواهد بود. به نظر ميرسد تأكيد بر تعابيري چون تعلق و وابستگي و خضوع قلبي در برابر خدا، علمِ توأم با سكون و اطمينان، پذيرش ويژه از ناحيۀ نفس، و تسليم شدن در برابر ادراكِ مربوط به متعلَّقات ايمان از سوي انسان، همه در راستاي اثبات چگونگي فرايندِ به عمل انجاميدن ايمان قرار ميگيرند. آنچه در تبيين نظريۀ او از ايمان بايد برجسته شود اين است كه التزام به لوازم و عمل به مقتضاي ايمان را كه در تعاربف ايشان از ايمان آمده، نبايد به معناي داخل بودنِ عمل در ماهيت ايمان تلقي كرد و نظريۀ نهايي ايشان را در رديف نظريههاي عملگرايانه از ايمان دانست. نظريۀ ايشان در اين زمينه با نظريۀ ديگر متفكران شيعي كه عمل را از لوازم خارجي ايمان ميدانند، فرقي ندارد. همانگونه كه در مقاله توضيح داده شده، به نظر ميرسد التزام به لوازم ايمان، يا حتي عمل به مقتضاي ايمان در نظريۀ علّامه طباطبائي بيانگر دركي از وجوب عقلي عمل به مقتضاي ايمان، و به معناي احساس تعهدي است كه مؤمن نسبت به لوازم عملي ايمان خويش دارد.
در بخش ويژگيها علامة بهدرستي بر افزايش و كاهشپذيري اصل و حقيقت ايمان تأكيد ميورزد، و نظريات كساني را كه اين ويژگي را به اعراض و لوازم آن ارجاع ميدهند، نقد و بررسي ميكند. با توجه به اينكه تصديق معتبر در ايمان از نظر علّامه عمدتاً تصديق منطقي است، ملاحظهاي كه در اينباره ميتوان داشت اين است كه در اين صورت بايد گفت ايمان تنها به لحاظ يك جزءِ خود كه همان التزام باشد امكانِ افزايشپذيري و كاهشپذيري را پيدا ميكند، و به لحاظ جزءِ ديگر، يعني تصديق منطقي، نميتواند افزايش يا كاهشي بپذيرد؛ زيرا تصديق و يقين منطقي افزايشپذير يا كاهشپذير نيست. لذا اين ويژگي را يا تنها بايد به قابليت افزايش و كاهش التزام و درجاتِ آن ارجاع داد، و يا بايد با تأكيد و تكيه بر ويژگي افزايشپذيري و كاهشپذيري ايمان بهمنزلة ويژگي تام و تمامِ اصل و حقيقت آن، تصديق منطقي را از دايرۀ مقومات ايمان خارج كرد و آن را حداكثر از مقدمات ايمان بهشمار آورد، و تصديق داخل در ماهيت ايمان و مقوم آن را از سنخ علم حضوري و شهودي محسوب كرد. در اين صورت تأكيد علّامه بر عناصري مانند تسليم و خضوع در برابر خدا و مراتب آنها را ميتوان مؤيد همين معنا دانست. البته در چنين صورتي، ديگر نيازي به قيد التزام به لوازم نيست؛ زيرا تسليم و خضوع قلبي در برابر خدا بهمنزلة فعلي اختياري، بدون التزام به لوازمِ آن نخواهد بود.
- ايزوتسو، توشي هيكو، 1378، مفهوم ايمان در كلام اسلامي، ترجمه زهرا پورسينا، تهران، سروش.
- تفتازاني، سعدالدين، 1409ق، شرح المقاصد، تحقيق و تعليق عميره عبدالرحمن، بيروت، عالم الكتب.
- جوادي آملي، عبدالله، 1372، شريعت در آينة معرفت، قم، رجاء.
- جوادي، محسن، 1376، نظريه ايمان در عرصۀ كلام و قرآن، قم، معاونت امور اساتيد و دروس اسلامي.
- حسيني ارسنجاني، سيدمحمدحسن، 1377، گزيدۀ آثار استاد علّامه طباطبائي، قم، فاضل.
- حلّي، جمالالدين حسنبن يوسف، 1407ق، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، تحقيق حسن حسنزاده آملي، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات.
- شهرستاني، محمدبن عبدالكريم، 1410ق، الملل و النحل، تحقيق عبدالأمير علي مهنا و علي حسن فاعور، بيروت، دارالمعرفه.
- شهيدي، سيدجعفر، 1373، ترجمۀ نهج البلاغه، چ پنجم، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1364، تفسير الميزان، ج1، ترجمۀ ناصر مكارم شيرازي، چ دوم، تهران، بنياد علمي و فكري علّامه طباطبائي.
- ـــــ، 1364، تفسير الميزان، ج4، ترجمۀ محمدرضا صالحي كرماني و سيدمحمد خامنهاي، چ دوم، تهران، بنياد علمي و فكري علّامه طباطبائي.
- ـــــ، 1362، تفسير الميزان، ج 2، ترجمۀ محمدتقي مصباح، تهران، بنياد علمي و فكري علّامه طباطبائي.
- ـــــ، 1364، تفسير الميزان، ج7، ترجمۀ سيدمحمدباقر موسوي همداني، تهران، بنياد علمي و فكري علّامه طباطبائي.
- ـــــ، 1363، تفسير الميزان، ج 6، 9، 11، 13، 15، 18، ترجمۀ سيدمحمدباقر موسوي همداني، تهران، بنياد علمي و فكري علّامه طباطبائي.
- ـــــ، 1362، شيعه در اسلام، قم، دفتر انتشارات اسلامي.
- ـــــ، 1388، بررسيهاي اسلامي، چ دوم، قم، بوستان كتاب.
- غزالي، ابوحامد، بيتا، احياء علوم الدين، بيروت، دارالمعرفه.
- راغب اصفهاني، حسينبن محمد، 1412ق، المفردات، بيروت، دارالفكر.
- فعالي، محمدتقي، 1378، ايمان ديني در اسلام و مسيحيت، تهران، كانون انديشه جوان.
- قرشي، سيدعلياكبر، 1352، قاموس قرآن، رضاييه، دارالكتب الاسلاميه.
- لاهيجي، عبدالرزاق، 1352، سرمايۀ ايمان، تصحيح صادق لاريجاني، تهران، الزهراء.
- محمدي ريشهري، محمد، 1372، ميزان الحكمه، ط. الرابعه، قم، مكتب الاعلام الاسلامي.
- معروف الحسني، هاشم، 1371، شيعه در برابر معتزله و اشاعره، ترجمه سيدمحمدصادق عارف، مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي.
- صدرالمتألهين، 1423ق، الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، بيروت، دار احياء التراث العربي.