دفاع مجدد از دلیل عقلی ضرورت وحی بر اساس حکمت الهی
Article data in English (انگلیسی)
-
- مقدمه
کتب متکلمان و فيلسوفان ما آکنده از ادلهاي دربارة ضرورت عقلي ارسال انبياي الهي و فوايد وجود آنهاست. در مقابل نيز افراد متعددي به مخالفت با اين استدلالها برخاستهاند. ادلهاي که در کتب مختلف از سوي متفکران ذکر شدهاند از حيث قوت و ضعف متفاوتاند. از جمله نقدهاي مفصلي که در ساليان اخير بر بخشهاي مختلف نبوت عامه وارد شده است، مجموعهاي است با عنوان «نگاهي نقادانه به مباني نظري نبوت» اثر حجتالله نيکويي که از طريق فضاي الکترونيک منتشر شده است. ايشان در بررسيهاي خود چهار دليل از مجموعۀ استدلالهاي عقلي بر لزوم وجود وحي و نبي در کتب مختلف را نقد و رد كرده و از اين راه نتيجه گرفتهاند که هيچ دليل عقلياي بر ضرورت ارسال انبيا نداريم. پرسش اصلي مقاله همين است که آيا دليل عقلي تامي بر ضرورت وحي داريم يا نه؟
در اين پژوهش ما از ميان چهار دليلي که نويسنده آنها را نقادي كرده، يعني 1. دليل حکمت الهي، 2. دليل بر اساس قاعدۀ لطف، 3. دليل نياز به واسطه ميان خدا و انسان و 4. دليل علم عنايي خداوند به نظام احسن، دليل اول را که متقنتر به نظر ميآيد برگزيدهايم و ملاحظات وي را نقادي ميکنيم.
ايشان به بندبند اين دليل اشکالاتي فرعي از اين دست گرفته است:
به چه دليل هدف از آفرينش انسان تکامل اختياري اوست؟
دليل قاطعي بر اثبات جهان آخرت نداريم (به عنوان مقدمه دليل نبوت)؛
از کجا معلوم در قيامت، دو محل جدا براي بهشت و جهنم وجود دارد؟
چرا سعادت آخرت و شناخت خوب و بد در توان عقل نيست؟
به چه دليل کمال انسان در قرب الهي است؟
متکلمان ابتدا نبوت را پذيرفتهاند و سپس براي آن دليلتراشي کردهاند.
اگر عقل ناتوان است، چگونه پيامبر راستين و دروغين را تميز ميدهد؟
اگر خداوند راه خاصي در نظر داشت، آن را از طريق عقل يا الهام به همه نشان ميداد؛
بعثت پيامبران تنها و بهترين راه هدايت نيست.
اگر دليل مزبور تام باشد، در هر عصري بايد صدها هزار پيامبر ارسال شود؛ درحاليکه قطعاً نبوده است؛
چرا در زمان پيامبر اسلام، در هيچ منطقهاي پيامبر وجود نداشته با اينکه تعاليم الهي تحريف شده بود؟
در زمانهاي گذشته امکان ارتباط با ديگر مناطق نبوده و بهعلاوه مبلغان محتاج اثبات نمايندگي از طرف پيامبر و نيز صرف زمان بسيار بودهاند که چنين شرايطي وجود نداشته است؛
آيا ممکن است برخي انسانها مانع ارسال انبيا يا رسيدن خبر آنها به همة مردم و ارادة الهي شوند؟
چرا در بسياري از دورهها مانند فترت، در هيچ منطقهاي پيامبر نبوده است؟
بر اساس اين اشكالات، دليلي بر لزوم ارسال پيامبر براي همة انسانها نداريم.
اين برهان و نيز اين حجم و عمق در اشکالات، سابقه ندارد. در اهميت بحث همين بس که نبوت و حدود آن، از ارکان عقايد توحيدي است. وي ميافزايد:
پيروان اديان الهي براي توجيه باور خود به كتابهاي آسماني موجود، ابتدا بايد وجود خدايي متشخص و انسانوار را كه عالم مطلق، قادر مطلق و خيرخواه مطلق است، اثبات كنند. پس از اين مرحله بايد اثبات كنند كه اين خدا در طول تاريخ با افرادي خاص سخن گفته و تعاليمي را به آنها وحي كرده و آنان را مأمور هدايت ديگران نموده است (اصل نبوت)... در اين بخش وجود خداي عالم و قادر و خيرخواه را مفروض ميگيريم و بحث را از نبوت آغاز ميكنيم. عموم دينداران معتقدند كه خداوند در گذشتههاي دور با افرادي خاص به طور مستقيم و يا به واسطة فرشتگان سخن گفته و آنها را مأمور هدايت و راهنمايي انسانهاي ديگر كرده است. مجموع تعاليم اين پيامبران كه در طول دوران رسالتشان از طريق وحي دريافت كردهاند، در كتابهايي جمعآوري شده و به دست ما رسيده است (نيکويي، 1383، ص1و2).
-
- اشكال: آيا بعثت پيامبران بر خداوند واجب است؟
نبوت در مفهوم عام خود، يکي از اصول بنيادين و مشترک همة اديان الهي است. مطابق اين اصل، خداوند در طول تاريخ با انسانهايي سخن گفته و آنها را مأمور هدايت و راهنمايي مردم به سوي کمال معنوي و سعادت حقيقي کرده است. بعضي از اين پيامبران صاحب کتاب و شريعت بودهاند و بعضي ديگر فقط وظيفة تبليغ تعاليم پيامبران پيشين را به عهده داشتند. در اين تعريف کلي از نبوت، پيروان همة اديان ابراهيمي اتفاقنظر دارند. اختلافي اگر هست، در مصاديق اين اصل کلي است. بديهي است که پيش از پرداختن به اين اختلافات، بايد به پرسشي بنيادين پاسخ داد و آن اينکه آيا دليل محکم و قاطعي براي اثبات نبوت در مفهوم کلي (و صرفنظر از مصاديق آن) وجود دارد؟ متفکران اسلامي (بهويژه شيعه) بحث را از ضرورت نبوت آغاز ميکنند. به اعتقاد آنها ميتوان با ادلة عقلي و پيشيني نشان داد که ارسال رسل بر خداوند واجب است؛ لذا محال است که پيامبراني مبعوث نشده باشند. به عبارت ديگر، حتي اگر در شرايطي باشيم که (بنا به فرض) خبري از رسولان الهي نداشته باشيم، ميتوانيم با تجزيه و تحليلهاي عقلي صرف به اين نتيجه برسيم که خداوند حتماً پيامبراني را تا کنون فرستاده است، و وظيفة ما فقط شناخت پيامبران حقيقي و استفاده از تعاليم وحياني آنها براي رسيدن به کمال و سعادت است (نيکويي، 1383، ص3).
-
- دليل ضرورت وحي (بر اساس حکمت الهي و محدوديت شناختهاي حسي و عقلي بشر)
اين دليل بر مبناي نقصان علم و دانش بشري و عدم كفايت عقل انسان در شناخت راه كمال و سعادت اقامه شده است:
الف) خداي متعال انسان را براي تكامل اختياري آفريده است؛
ب) تكامل اختياري در گرو شناخت صحيح دربارة سعادت و شقاوت دنيا و آخرت است؛
ج) عقل انسان براي چنين شناختي كفايت نميكند.
نتيجة اين مقدمات اين است كه حكمت خداي سبحان اقتضا دارد كه براي اينكه نقضغرض از خلقت انسان پيش نيايد، خدا راه ديگري (وحي) در اختيار انسان قرار دهد تا از آن راه پي به سعادت دنيا و آخرت ببرد و بتواند كمال اختياري پيدا كند (مصباح، 1367، ص320؛ همو، 1372، درس22؛ همچنين ر.ك: فيض كاشاني، 1384، ج 1، باب الاضطرار الي الرسل).
اکنون خوب است نگاهي انتقادي به اين استدلال بيندازيم:
-
- هدف از آفرينش انسان، تکامل اختياري يا امري ديگر؟
يکي از مباحث کلامي که معمولاً ذيل صفت حکمت الهي بحث ميشود، هدف از آفرينش است. اين بحث از جهت عقلي و نقلي قابل طرح است.
-
-
- اشکال
-
1. مقدمة اول اين دليل از كجا آمده است؟ لازمة منطقي حكمت الهي اين است كه از آفرينش هر موجودي هدفي داشته باشد؛ اما اين هدف ميتواند مصاديق بيشماري داشته باشد. حال چگونه (و با كدام دليل عقلي) معلوم شده است كه خداي متعال انسان را براي تكامل اختياري آفريده است؟ (نيکويي، 1383، ص 4).
-
-
- پاسخ
-
قبل از هر چيز بايد به اين مطلب اشاره کرد که صورت کاملتر استدلال چنين است:
الف) هدف از آفرينش انسان، تکامل اختياري است؛
ب) تکامل اختياري انسان، در گرو اعمال اختياري اوست؛
ج) اعمال اختياري محتاج شناخت خوب و بد و راه سعادت و شقاوت در همة ابعاد فردي و اجتماعي، مادي و معنوي، دنيوي و اخروي است؛
د) شناختهاي حسي و عقلي بشر براي رسيدن به سعادت کامل دنيا و آخرت کافي نيستند؛
نتيجه: مقتضاي حکمت الهي اين است که راه ديگري وراي حس و عقل براي شناختن مسير تکامل همهجانبه در اختيار بشر قرار دهد تا انسانها بتوانند، مستقيماً يا با وساطت فرد يا افراد ديگري از آن بهرهمند شوند.
حال ميگوييم در بحث حکمت الهي تبيين شده است که افعال الهي چون از صفات ذاتي کمالي سرچشمه ميگيرند، همواره داراي بالاترين خير و کمال هستند. از سوي ديگر افعال الهي چون هدفي خارج از ذات ندارند، پس به قول معروفِ بين فلاسفه، علت غايي براي افعال الهي همان علت فاعلي است؛ يعني ازآنجا كه خداوند کمال مطلق است، علت غايي افعال او خارج از ذات او نيست و همان حب به ذات است و بالتبع به خير و کمالات مخلوقاتش تعلق گرفته است.
بعدها هر چه بهعنوان هدف آفرينش انسان در ضمن آموزههاي پيامبران آمده، در واقع اهدافي مياني و در راستاي رسيدن به کمال هر چه بيشتر و به تعبير ديني تقرب الي الله است (آزمايش و امتحان مردم (بقره: 155)، انتخاب بهترينها (ملک: 2)، عبادت و معرفت (ذاريات: 56)، وصول به رحمت الهي (هود: 118)). آن دليلي که اثبات ميکند هدف تکامل است، حکمت مبتني بر علم، قدرت و رحمت مطلق الهي است. اساساً هيچ حکيمي به دنبال نقص يا درجا زدن و توقف نيست. قهراً ميماند حالت سوم، يعني بالا رفتن و کمال.
اما اينکه قيد اختياري به کمال ضميمه شده، براي اين است که کمال هر موجودي با توجه به ويژگيهاي اوست. کمال جماد، کمال نبات نيست و کمال حيوان و موجود غيرمختار، کمال انسان مختار نيست. بنابراين نهايت کمال انسان اين است که به کمالاتي برسد برآمده از انتخاب او بر اساس آگاهي و اختيار (دو امتياز اصلي انسان). پس نتيجه اين شد که اگرچه هدف ميتواند مصاديق بيشماري داشته باشد، همة اين مصاديق بايد در يک وجه جامع که کمال انتخابي است، مشترک باشند (مصباح، 1372، درس 22و20و11). به بيان فنيتر ميتوان دربارة مقدمة اول گفت:
1. خداوند حکيم است و کار لغو انجام نميدهد؛
2. هدف از خلقت هر موجودي رسيدن به کمال متناسب با استعدادها و قابليتهايي است که خداوند در او قرار داده است؛
3. قرار دادن عقل و اختيار در انسان بر اساس هدفي است؛
4. اگر هدف از خلقت انسان همان هدفي باشد که از خلقت موجودات فاقد عقل و اختيار دارد، قرار دادن اين دو خصيصه در انسان لغو و غيرحکيمانه خواهد بود؛
نتيجه: پس مقتضاي حکمت الهي آن است که انسان به کمال اختياري خود برسد.
-
- اشكال: توانايي عقل و اثبات معاد
يکي از مباحث کلامي، توانايي و ناتواني عقل در اثبات معاد است.
در مقدمة دوم اين دليل سخن از «سعادت و شقاوت دنيا و آخرت» آمده است. پيشفرض اين مقدمه توانايي عقل در اثبات معاد است. در اين مورد سه نكته مهم را بايد در نظر داشت:
الف) اين پيشفرض مورد ترديد بسياري از فيلسوفان و متكلمان (خصوصاً در عصر حاضر) قرار گرفته و قضاوت قاطع در مورد آن مستلزم نگاهي نقادانه و موشكافانه به اين ادله و بررسي نقدهاي مخالفان و دفاعيات موافقان است (براي مطالعة ادلة موافق و مخالف در مورد معاد و زندگي پس از مرگ، ر.ک: مرگ و جاودانگي: مقالاتي از هيوم، راسل، فلو و...، ترجمة سيدمحسن رضازاده). به هر حال ابتدا بايد وجود جهان آخرت و زندگي پس از مرگ را با دليل عقلي محكم و قاطع اثبات كرد تا بتوان از آن در مقدمة اين استدلال استفاده كرد. آيا چنين دليلي تاكنون اقامه شده است؟ (نيکويي، 1383، ص 4).
-
-
- پاسخ
-
آري، جهان آخرت و معاد در کنار توحيد دو رکن اولي و اساسي عقايد و پايه براي انديشههاي ديگر ديني است و به گمان ما ادلة محکم و تامّ عقلي بر اين دو رکن وجود دارد. متکلمان همة اديان و بسياري از فيلسوفان در آثار خود ادلة فراواني بر لزوم وجود جهان آخرت ذکر کردهاند که در محل خود طرح و دربارهشان بحث شده است. برهان عدالت، برهان حکمت و برهان ميل به جاودانگي انسان از محکمترين ادله در اين باب هستند. به طور فشرده ميتوان گفت: انسانها در دنيا متفاوتاند. برخي فقط کارهاي خوب، و برخي كارهاي کمتر خوب، برخي کارهاي زشت و بعضي زشتترين کارها را انجام ميدهند. اگر خداوند عادل است، بايد جهان ديگري باشد که نتايج اعمال خوب و بد انسانها معلوم گردد و عدالت محقق شود. خداوند عادل است؛ پس جهان ديگري هست که محل تحقق عدل الهي است؛ يا اگر خداوند حکيم است، بايد جهان ديگري باشد که مکمل اين دنيا و معنادهنده به آن باشد؛ اما خداوند حکيم است پس تالي هم محقق است. به نظر ميرسد ادلة ضرورت معاد تمام هستند که البته بحث مفصل و دقيق آن به مجالي ديگر مربوط است (از جمله ر.ک: حلي، 1407ق، ص 405؛ لاهيجي، 1372، ص 159؛ شعراني، 1372، ص 564؛ طباطبائی، 1374، ج 18، ص 261، سبحاني، 1388، باب الثامن، فصل الاول؛ مصباح، 1372، درس44؛ محمدرضايي، 1390، ص419ـ422؛ ديويد چايدستر، 1380؛ مايکل پترسون و ديگران، 1376، فصل دهم).
نکتة مهم اين است که همانگونه که افرادي مانند علامه طباطبائي تصريح کردهاند و آیتالله مصباح نيز در دليل مورد بحث از آن استفاده کرده، پذيرش معاد شرط لازم براي تشکيل برهان ضرورت بر وحي است. به عبارت ديگر، در سير منطقي مباحث عقيدتي، اصل معاد مقدم بر نبوت است. پس در اينکه دليل نبوت محتاج اثبات معاد است با شما موافقيم؛ اما دربارة اينکه جهان آخرت، مورد ترديد و اثباتنشده است با شما مخالفيم.
-
- اشكال: راهيابي عقل به وجود بهشت و جهنم
آيا عقل به وجود يا عدم بهشت و جهنم در آخرت پي ميبرد؟ اين مسئله درخور تأمل است.
فرض كنيم وجود جهان آخرت و زندگي پس از مرگ، با دليل عقلي قابل اثبات باشد؛ اما مسلم است كه عقل انسان حداكثر ميتواند وجود معاد (بدون جزئيات آن) را اثبات كند و اثبات وجود دو نوع زندگي پس از مرگ (يكي در بهشت و ديگري در جهنم) از عهدة عقل خارج است و لذا... نميتوان در ادلة عقلي ضرورت نبوت سخن از سعادت و شقاوت آخرت زد (نيکويي، 1383، ص 4).
-
-
- پاسخ
-
با توجه به ادلۀ عقلي معاد و تفاوت اعمال انسانها از جهت خوبي و بدي، قهراً در دنياي ديگر و در هنگام پاداش و کيفر، بايد دو محل جداگانه باشد تا کسي که کيفر ميبيند، مثلاً در آتش ميسوزد، مزاحم کسي که در حال خوشي و در نعمت به سر ميبرد، نشود تا عيش او منغص نگردد. اينكه همة انسانها با اينکه هريک ميزاني متفاوت از کارهاي خوب و بد دارند در يک محل قرار داده شوند، مخالف عدالت الهي است. پس انسانها دستکم به دو دستة اصلي تقسيم ميشوند و دو وضعيت متفاوت از جهت تعالي و سقوط، سعادت و شقاوت و قرب و بعد نسبت به خداوند دارند.
-
- اشكال: راه دست يافتن به سعادت آخرت
با صرفنظر از نكات فوق، ميتوان فرض كرد كه سعادت و شقاوت آخرت، نتيجة عمل كردن و يا عمل نكردن به مقتضاي عقل و فطرت و وجدان بشري است... لذا مقدمة دوم (با فرض صحت) ناتمام است. براي اثبات ضرورت نبوت ابتدا بايد اثبات كنيم كه رسيدن به سعادت آخرت علاوه بر عمل كردن به احكام عقل و اخلاق و وجدان، شرايط ديگري هم دارد كه شناخت آنها از عهدة عقل بشر بيرون است. اثبات عقلي و پيشيني اين مدعا كاري است كارستان كه تاكنون هيچ فيلسوف يا متكلمي از عهدة آن برنيامده است (نيکويي، 1383، ص 4-5).
-
-
- پاسخ
-
اين کارستان انجام شده است و در کتب عالمان مختلف آمده که در بحث از مقدمة بعد بيان خواهد شد.
-
- اشكال: توانايي عقل در راهيابي به سعادت
اما بپردازيم به مقدمة سوم که رکن اصلي اين استدلال است. در اين مقدمه گفته شده که عقل انسان توانايي کشف و شناخت راه رسيدن به کمال اختياري و سعادت واقعي را ندارد و بنابراين خداوند بايد از راه بعثت پيامبران و انزال وحي آسماني اين نقص را جبران کند تا بشر بتواند به سعادت و کمال واقعي برسد. خوب است عين اين مدعا را از جاي ديگري هم نقل کنيم و سپس به نقد و بررسي آن بپردازيم:
«شناخت و آگاهيهاي حسي و عقلي به دليل محدوديتهاي فراوان و آسيبهاي جدي ياراي رساندن و هدايت انسان به قلة رفيع سعادت ]و کمال[ را ندارد. بنابراين لازم است که خداوند بر اساس صفات هدايتگري و حکمت، هادي و راهنماي ديگري افزون بر عقل و در عين حال همسو با آن براي انسان قرار دهد» (عزيزي و غفارزاده، 1386، ص 52).
حقيقت اين است که معناي واژههاي «سعادت» و «کمال» در اين مقدمه معلوم و مشخص نيست. بنابراين ابتدا بايد اين دو واژة کليدي به طور واضح و دقيق و البته با رعايت دو نکتة مهم تعريف شوند: اول اينکه مقام و جايگاه بحث کنوني، يعني عقلي و پيشيني بودن آن فراموش نشود؛ و دوم آنکه تعريف بدون دليل و مبنا نباشد... تازه نوبت به اثبات عقلي آن ميرسد. در اينجا هر تعريفي که براي «سعادت» و «کمال» ميکنيم، بايد با دليل عقلي و پيشيني نشان دهيم که عقل انسان نميتواند راه رسيدن به آن سعادت و کمال را کشف کند... اکنون به تعريف دينداران از سعادت و کمال ميپردازيم:
الف) به زعم دينداران، سعادت واقعي يعني نجات و رستگاري در آخرت (جهانِ پس از مرگ)؛ اما اولاً اين تعريف هنگامي درست است و ميتواند پشتوانة مقدمة مورد بحث باشد که از پيش و به روش عقلي وجود زندگي پس از مرگ اثبات شده باشد؛ و ثانياً دليل اين مدعا که ميگويد: «عقل از کشف راه رسيدن به سعادت واقعي (رستگاري در آخرت) عاجز است» چيست؟ عقل آدمي (با فرض اثبات معاد و زندگي پس از مرگ) فيالجمله حکم ميکند که عمل به احکام عقل و اخلاق و فطرت و وجدانِ انساني همراه با صداقت و اخلاص (هرچند همراه با لغزشها و خطاهاي غيرعمدي) ميتواند ما را به سعادت آخرت برساند و اگر سعادت آخرت به چيزي بيش از اين نياز داشته باشد، خداوند به گونهاي آدميان را از آن آگاه خواهد کرد؛ ولي فراموش نکنيم که در اينجا هم با گزارهاي شرطي روبهرو هستيم که شرط يا مقدمِ آن (ناکافي بودنِ عمل به احکام عقل و فطرت براي رسيدن به سعادت آخرت) به روش عقلي و پيشيني قابل اثبات نيست و بنابراين نتيجه يا تالي آن (ضرورت وحي و نبوت) معلق و مشروط به اثبات آن مقدم (شرط) است و اين، مدعاي ضرورت نبوت را زير سؤال ميبرد.
ب) کمال واقعي نيز در ميان دينداران به معناي رسيدن به مقام قرب الهي گرفته ميشود (رجبي، 1378، ص 225)؛ اما اين تعريف، گرانبار از مفاهيم ديني است و لذا در بحث کنوني که ماهيت عقلي و پيشيني دارد، قابل استفاده نيست. به عبارت ديگر ميتوان پرسيد که مفهوم «قرب الهي» از کجا آمده؟ از اينها گذشته باز هم ميتوان پرسيد که از کجا معلوم عمل به احکام عقل و فطرت و پيروي از قواعد اخلاقي نميتواند ما را به مقام قرب الهي برساند؟ (نيکويي، 1383، ص 5و6).
-
-
- پاسخ
-
با توجه به اثبات عقلي معاد و دو جايگاه خوب و بد براي اهل سعادت و شقاوت و نيز محدوديت ادراک ابزارهاي مختلف معرفتي، لزوم وحي معلوم ميشود؛ اما دربارۀ مراد از سعادت يا کمال بشر و رسيدن به قربِ هر چه بيشتر، گفته شد که هدف خلقت الهي قطعاً رسيدن به کمال هر چه بيشتر مخلوقات است که ترجمان آن به زبان ديني، مقام قرب الهي است؛ زيرا کاملترين موجود همان الله يا خداي يگانه است و نزديکي به کمال، يعني قرب به خدا؛ اما حقيقت آن را عقل ميفهمد و لازم ميبيند. به علاوه رستگاري در آخرت و رسيدن به مقام قرب الهي دو حقيقت هستند که لازم و ملزوم يکديگرند.
توضيح لزوم وحي بدين قرار است:
اولاً نهتنها بشر نخستين، بلکه بشر متمدن و پيشرفته امروز نيز نتوانسته با عقل خود نظام قانوني کامل و جامعي براي پيشرفت زندگي بشر، حتي از جهت مادي تهيه كند؛ چه رسد به بعد معنوي و اخروي. اختلاف فراوان فلاسفه و عقلا و تجديدنظر و اصلاحات مکرر قوانين از سوي متفکران جوامع مختلف، بهترين شاهد بر نقص و محدوديت درک بشري است؛
ثانياً اشکال اساسي در اين است که شناخت کامل راه سعادت و خوب در همة امور زندگي محتاج اطلاعاتي است که در اختيار بشر نيست. شناخت همة ابعاد وجود انسان از نظر جسمي و روحي، اعمال مختلف و تأثيرات آن بر ديگر موجودات عالم، تأثيرات مادي و دنيوي و بهويژه تأثيرات معنوي و اخروي اعمال، تفاوتهاي انسانها و شرايط افراد در طول تاريخ، همگي اموري هستند که هيچ عاقل و دانايي، نميتواند ناتواني و محدوديت ادراک بشر را نسبت به آنها انکار کند؛
ثالثاً در وجود انسان قواي مختلفي همچون عقل و غضب و شهوات از يک جهت و حس، خيال، وهم و عقل از سوي ديگر وجود دارد و دربارة اينکه انسان تا چه حد بايد به هريک از قوا توجه كند و بر اساس مقتضاي هريک عمل نمايد تا به بالاترين مصالح دست يابد، عقل نميتواند راهنمايي كامل باشد.
به بياني روشنتر انسان نخستين يا بشر نوين يقين دارد که نميداند و نميتواند بفهمد که مثلاً در باب خوردنيها، آيا همه آنچه را در دسترس من است ميتوانم بخورم و بياشامم يا نه؟ آيا هر گياه و روييدني را ميتوان خورد؟ آيا هر آبزي يا هوازي يا جانوري را ميتوان خورد يا نه؟ من که مخلوق و مملوک خالق هستم آيا مجاز به استفاده از اين خوردنيها هستم؟ آيا شرطي براي خوردن هريک از اين خوردنيها وجود دارد؟ چه شرطي؟ يا برخي به صلاح دنيا يا آخرت من نيست؟ کداميک سودمند است؟ کداميک مضر است؟ کداميک ضروري است و کدام نه؟ کدام را بخورم، در دنيا و آخرت وضع بهتري خواهم داشت؟ کي ميتوانم بخورم و کي نمي توانم؟ آيا حدي براي خوردن و آشاميدن هست؟ آيا وسيله و ظرف خوردن در اين امور مؤثر است يا نه؟ آيا شرايط افراد ديگر مثل گرسنگي و تشنگي آنان، در وضعيت من مؤثر است يا نه؟ آيا خوردن در ساعات و روزهاي مختلف يا صبح و شب فرقي دارد؟ آيا خوردن اموال ديگران خوب است يا بد يا در شرايطي خوب است و در شرايطي بد؟ آن شرايط چيست؟ و دهها و صدها پرسش ديگر. نظير اين ابهامات درباره پوشيدنيها، ديدنيها، شنيدنيها، بوييدنيها، لمس کردنيها، گفتنيها، تخيلات، احساسات، ارتباط با انسانها و موجودات ديگر و... مطرح است. بديهي است که اگر گفته شود به هر ديدگاهي عمل شود به سعادت و کمال خواهيم رسيد، گرفتار نسبيت در اخلاق و احکام اخلاقي خواهيم شد و خوب و بد ثابتي نداريم (البته اين سخن مردود است). فطرت انساني هم معيار ثابت و مشترک و روشني نيست و بر اثر عملکرد افراد و تحت تأثير افکار و عقايد انسان در بيشتر افراد خلوص اوليه خود را از دست ميدهد و فقط در شرايط خاصي مانند مواجهه با مرگ ظهور مييابد. پس هرگز و هيچگاه اخلاق و فطرت و عقل بشر توان پاسخگويي و تعيين ميزان تأثير اين فروض و حالات را در آينده بهتر يا بدتر ما ندارند.
بر اساس آية «يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ» (بقره: 151) پاسخ به همة گزارههاي خردگريز دستاورد لازم و اصلي وجود انبياست. احکام روشن عقل و وجدان بسيار محدود، و براي گذران زندگي پرفراز و نشيب و پرابهام ناكافياند.
پس تا اينجا معلوم شد که اگر مبدأ و معادي براي داشتن جايگاه خوب و برتر در دو
جهان داريم، مجهولات و نيازهاي فراواني داريم که بايد خداوند عالم، قادر، حکيم و خيرخواه به نحوي به آنها پاسخ دهد. عدم پاسخگويي او موجب نقص در صفات کمال الهي است و چنين چيزي نشدني است. ازاينرو ادعا شده است که نخستين انسان بايد برخوردار از وحي باشد (مصباح، 1372، درس22).
با اين بيان روشن شد که اگر من نوعي، خود بهعنوان نبي برگزيده شدهام و ابزار وحي در اختيار دارم که بايد بر اساس آن عمل کنم و اگر نبي نيستم، يا اخبار به من ميرسد و پيامبري در نقاط نزديک و دور هست که در دسترس است: «فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ» (آلعمران: 20)؛ «وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ» (انعام: 19) که برايناساس من هم مسئوليت بيشتري پيدا ميکنم؛ يا در زمانه و منطقهاي زندگي ميکنم که (بهرغم احساس نياز)، به پيامبر يا آموزههاي الهي او دسترس ندارم و يا اصلاً عقل من به اين نياز و نقص خود پي نميبرد و در حقيقت مانعي طبيعي يا انساني يا فکري وجود دارد. در دو صورت اخير فقط يک حجت بر من تمام شده است و ملاک محاسبة افکار، اخلاق و اعمال من، عقل و وجدان است: «ان لله علي الناس حجتين» (کليني، 1350، ج1،ص16؛ فيض كاشاني، 1406ق، ج1، ص91)؛ «وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً» (اسراء: 15). آنچه باقي است اينکه ببينيم در اطراف ما پيامبري هست يا خير و خبر او در دسترس ماست يا نه و چگونه به صدق و کذب ادعاي مدعيان پي ببريم، که اينها مباحث بعدي هستند.
-
- اشكال: علت توسل به ناتواني عقل در مسئله ضرورت وحي
اما جاي اين سؤال خالي است که چه عاملي موجب شده است تا متکلمان اسلامي براي اثبات ضرورت نبوت به چنين مدعايي متوسل شوند؟ پاسخ به نظر روشن است. آنها ابتدا اصل نبوت را پذيرفته و تعاليم مدعيان نبوت را بهعنوان حقايق مسلمِ وحياني و راه صحيحِ رسيدن به سعادت و کمال قلمداد کرده و چون ديدهاند که بسياري از اين تعاليم (مانند وجوب نماز و روزه و حج و... آن هم با کيفيتي که آنها ميگويند) از طريق عقل قابل حصول نبوده و نيست، با خود گفتهاند که «عقل از کشف و شناخت راه رسيدن به سعادت و کمال ناتوان است و در اين مورد نيازمند وحي است». آنگاه همين مدعا را دستماية يک برهان عقلي در اثبات ضرورت وحي و نبوت کرده و بدينترتيب در دام دور و مصادره به مطلوب گرفتار شدهاند (نيکويي، 1383، ص 6و7).
-
-
- پاسخ
-
اولاً اين سخن ذهنخواني و انگيزهخواني احتمالي است و مسلم و مستدل نيست؛
ثانياً نبايد مرتکب مغالطه خلط انگيزه با انگيخته شد؛ يعني بر فرض كه انگيزه غلط و بد باشد، منطقاً نميتوان نتيجه گرفت که انگيخته هم غلط و باطل است. شما اصل استدلال را بايد نقد کنيد، به هر انگيزهاي كه طرح شده باشد؛
ثالثاً اين سخن را عيناً دربارة مدعيات شما نيز ميتوان گفت؛ يعني ابتدا اصل نبوت و وحي را باطل و غيرلازم دانستهايد يا با آموزههاي ديني مشکل داشتهايد، سپس معتقد شدهايد که در هر استدلالي بر لزوم وحي، يک يا چند اشکال اساسي وجود دارد که بايد يادآور شد؛
رابعاً حل مسئله اين است که قبل از مراجعه به وحي، پرسشهاي پرشماري پيش روي هر انسان به دنبال حقيقت و کمالي قابل طرح است (چنانکه گذشت) که عقل بهتنهايي از پاسخگويي به آنها عاجز، و به محدوديت خود معترف است.
-
- اشكال: توانايي يا ناتواني عقل در حل مسائل مختلف
اکنون (به روش برهان خُلف) فرض کنيم که عقل آدمي واقعاً براي هدايت و رساندن او به سعادت و کمالِ واقعي کافي نيست. پرسش اين است که اين «ناکافي بودن» ناشي از چيست؟ پاسخ دينداران اين است که نقص و محدوديت ذاتي عقل و جايزالخطا بودن و گرفتاري آن در چنگال نفسانيت و... عامل اصلي ناتوانياش در شناخت راه صحيح رسيدن به کمال و سعادت است؛ اما در اينجا يک نکتة مهم مغفول واقع شده و آن اينکه اگر چنين باشد، راه جبران آن بعثت پيامبران و انزال وحي آسماني نيست؛ چراکه قبولِ نبوتِ مدعيان نبوت و فهم تعاليم وحياني پيامبران راستين نيز با ابزار عقل صورت ميگيرد و عقلِ ناقص و خطاکار و آسيبپذير و اسير در چنگال نفسانيت در اينجا هم ممکن است پايش بلغزد و در تشخيص پيامبران واقعي از دروغين ناکام بماند و حتي به تشخيصِ غلط دچار شود و در صورت شناخت پيامبران واقعي، در فهم تعاليم بهيادگارمانده از آنها (کتاب آسماني و سنت) نيز به ورطة خطا و کجفهمي و يکسونگري در افتد و لذا هدف خداوند از وحي و نبوت حاصل نشود (نيکويي، 1383، ص7).
-
-
- پاسخ
-
عقل بالاترين موهبت الهي به بشر است و تواناييهاي بسيار دارد و امور فراواني را درک ميکند؛ اما محدوديت کارکرد هم دارد و به برخي امور احاطه ندارد و از کليت برخوردار است و در مقام تشخيص و عمل هم از اميال و حب و بغض تأثر ميپذيرد. اگر چشم و بينايي بسيار خوب و سودمند است، به معناي اين نيست که شنيدنيها را هم ميشنود و محدوديتي نسبت به ساير مدرکات ندارد؛ يا اينکه هر چه را ديدني است با چشم بدون سلاح و ابزار هم ميتوان ديد يا چشم اصلاً در مشاهده خطا نميکند. همچنين است دربارة گوش و شنوايي و ساير قواي ادراکي بشر. عقل نيز بسياري از امور را درک ميکند، اما هر چيزي را که جزو مدرکات است، نميتوان با عقل درک کرد. محسوسات از محدودة درک عقل خارجاند و به همين ترتيب يافتههاي قلبي و وحياني. نبايد مرتکب مغالطۀ همه يا هيچ شد. نه جمله «عقل همة امور را درک ميکند.» صحيح است و نه گزارۀ «عقل هيچ امري را درک نميکند».
از سوي ديگر فيلسوفان و متکلمان براي عقل محدوديتهايي در اين بحث ذکر کردهاند؛ مانند کلي و مجمل بودن احکام عقل، آسيبپذير بودن عقل از سوي اميال و غرايز در مقام تشخيص و عمل، و ناتواني عقل در تشخيص آثار اخروي اعمال. ما در اينجا براي پرهيز از درافتادن در مشکلات دفاع از همۀ موارد، بر روي محدوديت نسبت به آثار اخروي تأکيد داريم؛ به اين معنا که عقل به علت عدم احاطه به جهان آخرت و تأثيرات دنيا بر آخرت (که اين محدوديت ذاتي عقل است) نيازمند هدايت خداوند محيطِ بر همة امور است.
عقل در مواجهه با انبيا با ديدن معجزه يا جمع قراين ميتواند به صدق نبي پي ببرد. همچنين بسياري از آموزههاي انبيا را نيز با محک عقل درک ميکند؛ اما معنايش اين نيست که همۀ آموزههاي الهي و ديني را ميفهمد؛ به اين معنا که احاطه بر آنها مييابد و صحت و سقم گزاره را مستقلاً درک ميکند؛ بلکه در باب گزارههاي خردگريز، به واسطۀ صدق و عصمت نبي، آنها را ميپذيرد. پس نه اعتبار عقل به نحو کلي رد ميشود و نه خللي در خلقت خدا و يا ارسال انبيا وجود دارد. عقل حجت است فيالجمله و اگر با پيامبري مواجه شود، ميتواند راستي او را و بخشي از آموزههاي او را (که اصطلاحاً گزارههاي خردپذير و خردستيز مينامند) بفهمد. بخش ديگري را هم که خردگريز و فراعقلي هستند، با تکيه بر وحي و استفاده از علم غيب و لايزال الهي (غيرمستقيم) ميفهمد و ميپذيرد.
-
- اشكال: انتخاب پيامبران يا راهنمايي همة انسانها؟
اگر از همة اشكالات فوق بگذريم، نتيجة مقدمات اين دليل بيش از اين نيست كه خداوند بايد به طريقي انسان را در كشف راه كمال راهنمايي كند؛ اما بعثت پيامبران فقط يكي از راههاست و راههاي ديگر (مانند وحي يا الهام به تكتك آدميان) هم وجود دارد. بنابراين دليل فوق اعم از مدعاست (نيکويي، 1383، ص7).
-
-
- پاسخ
-
طبق آنچه گذشت، مدعا اين شد که خداوند بايد راه سعادت و شقاوت را به انسان مختار و عاقل بنماياند تا او بتواند در ساية انتخاب آگاهانه به کمال هر چه بيشتر برسد. در اينجا چند راه فرض ميشود؛ اما عقل راه خاصي را نشان نميدهد و تابع چگونگي رسيدن پيام است. عقل حتي دقيقاً نميتواند بگويد که همة حالات، قابل تحقق خارجي و صلاح هستند يا نه؛ اما سخن ديگر عقل اين است که اگر از ميان دو يا چند راه ممکن، خداوند حکيم راه خاصي را برميگزيند، قطعاً بهترين و حکيمانهترين راه است. بهعلاوه ما نميتوانيم به او ديکته کنيم که بايد از اين راه ما را راهنمايي کني نه از راه ديگر. آنچه نياز و طلب انسان از خالق است دستيابي به نقشة راه کمال است، از هر طريقي باشد گو باش.
-
- اشكال: تعداد لازم پيامبران در هر دوران
اگر اين دليل درست باشد و بنا به مقتضاي حكمت الهي، ارسال پيامبران از سوي خداوند ضرورت داشته باشد، لازمة منطقي آن اين است كه در هر عصري صدها هزار پيامبر مبعوث شود؛ بهطوريكه در هر منطقهاي از مناطق روي كرة زمين يك پيامبر وجود داشته باشد تا مردم سراسر جهان همواره بتوانند به طور مستقيم و بدون واسطه از هدايتها و راهنماييهاي پيامبران بهرهمند شوند؛ درحاليكه در هيچ عصري چنين نبوده است. حال آيا بر طبق مقدمات دليل مذكور، خداوند در بسياري موارد خلاف حكمت عمل نكرده و مرتكب نقضغرض نشده است؟ (نيکويي، 1383، ص7).
-
-
- پاسخ
-
چنانکه ما نميدانيم دقيقاً در چه محلهايي پيامبران حضور داشتهاند، شما هم نميدانيد که در چه مکان و زماني پيامبران وجود نداشتهاند. اصولاً بحث مصداقي و تاريخي و وضعيت جغرافيايي و پراکندگي جمعيت را نميتوان مشخص کرد؛ زيرا دليل معتبري نداريم و اطلاعات نقلشده هم گوياي همة حقايق نيستند. اگر اخبار برخي از مناطق يا انبيا کموبيش و به صورت ظني آمده، به اين وسيله نميشود وجود مردم يا پيامبران ديگر را نفي کرد (اثبات شيء، نفي ماعدا نميکند). تنها چيزي که از آن مطمئن هستيم، حکم عقل به لزوم ارسال وحي است و حکم به عدم تخلف خداوند از اين حکم. آنچه لازم است اينکه در هر محله و آبادي يا شخص پيامبر يا اخبار آنان به نحو قابل اطميناني (مانند مبلغ يا کتاب) در دسترس مردم قرار گيرد. حال تعداد لازم، صدها هزار پيامبر است يا کمتر، ما هرگز نميتوانيم تعيين کنيم. بر حسب برخي نقلها در گذشته در مواقع متعددي چندين پيامبر به طور همزمان، در يک منطقه يا مناطق مختلف ميزيستهاند.
از تقسيم تعداد پيامبران (كه به قول معروف 124000 نفر است) (صدوق، 1362، ج 2، ص 641؛ مجلسي، 1403ق، ج 11، ص 28ـ41) به تعداد نسلهاي بشر از آدم تا خاتم و مناطق مسکوني زمين - که نمي دانيم چقدر بوده است- معلوم ميشود که در هر عصري انبياي مختلفي ممکن است بوده باشند تا وحي الهي را به قلوب تشنگان برسانند.
منتقد ادامه ميدهد: اين اشكال از طرف برخي عالمان شيعه بدين نحو پاسخ داده شده است:
اولاً آنچه گفته ميشود كه انبيا در منطقة خاصي... مبعوث شدهاند، سخني صواب نيست؛ چراكه خود قرآن صريحاً ميگويد: امتي نبود مگر آنكه در ميان آن امت نذير و هشداردهندهاي فرستاده شد... ثانياً مقتضاي حكمت خدا اين است كه راهي بين خدا و انسان باشد كه انسانها با استفاده از آن راه بتوانند حقايقي را كه براي شناخت راه كمال نياز دارند بشناسند؛ ولي مقتضاي حكمت اين نيست كه حتماً همة انسانها از اين راه بهره ببرند. شايد انسانهايي نخواهند از اين راه استفاده كنند و اين عدم استفاده، مربوط به سوء اختيار خودشان باشد و اصلاً شايد كساني علاوه بر اينكه خودشان از اين راه بهرهگيري نميكنند، مانع استفادة ديگران هم بشوند... در چنين مواردي گناه اين محروميت از نبوت به گردن اشخاص مانع است و از طرف خدا كوتاهياي نشده است (مصباح، 1367، ص 46).
اما اين پاسخ قانعكننده نيست. اولاً براي پاسخ به اين اشكال و اثبات وجود پيامبران متعدد در ميان همة ملل و اقوام دنيا بايد به اسناد و مدارك معتبر تاريخي استناد كرد نه به آيات قرآن... ثانياً زمان پيامبر اسلام را (به عنوان مثال) در نظر بگيريد. در آن زمان كه ايشان مشغول هدايت مردم عربستان بودند، راهنما و هدايتگر ميلياردها انسان ديگر در صدها كشور از قارههاي امريكا، اروپا، آفريقا، اقيانوسيه و حتي بقيه كشورهاي آسيا مانند چين، ژاپن، كره، مالزي، اتحاد جماهير شوروي و دهها و صدها جزيرهاي كه در اقيانوسها و درياهاي دورافتاده زندگي ميكردند، چه كسي بود؟ ... حداقل در زمان بعثت پيامبر اسلام در هيچكدام از اين مناطق پيامبري وجود نداشت و تعاليم پيامبران پيشين هم بنا به ادعاي شيعه و سني تحريف شده بود و بنابراين بر طبق ادلة ضرورت نبوت، نياز ضروري به پيامبر جديد وجود داشت؛ اما چرا در هيچكدام از آن مناطق پيامبري نيامد؟ چطور ممكن است سوءاختيار آنها باعث محروميتشان شود؟ (نيکويي، 1383، ص7و8).
-
-
- پاسخ
-
دربارة بند اول و نابسنده بودن استدلال به قرآن بايد گفت پرسشگر دو گونه فرض ميشود: مسلمان و معتقد به قرآن و غيرمسلمان. آري براي غيرمعتقد به قرآن ما فقط از دليل عقلي ميتوانيم استفاده کنيم.
در مورد بند دوم توجه کنيم که جمعيت 6، 7و 8 ميلياردي جهان مربوط به قرن اخير است. جمعيت دنيا تا سال 1750 ميلادي کمتر از 800 ميليون بوده است و در مناطقي مثل آمريکا و اقيانوسيه بسيار کمشمار بوده است. تنها اگر به سال 1335 يعني حدود 65 سال پيش برگرديم، جمعيت 77 ميليوني ايران کنوني به حدود 9/18 ميليون نفر کاهش پيدا ميکند (ويكيپديا). با توجه به رشد تصاعدي و روزافزون جمعيت، 1400سال پيش جمعيت جامعة بشري و پراکندگي آن کاملاً متفاوت و کمتر بوده است. اساساً اسناد و مدارک تاريخي در اينگونه بحثها پاسخگو نيستند؛ چراکه از احوالات تمام مردم زمين در همة دورانهاي ماقبل و مقارن ظهور اسلام، اخبار جامعي در دست نيست. مدرک تاريخي مثبت و نافي نسبت به وجود انبيا به طور جامع وجود ندارد.
دربارة عصر پيامبر اسلام نيز خبر روشني از وجود اوصياي الهي نداريم؛ اما مقتضاي دليل عقلي وجود نبي يا آموزههاي وي در ميان مردم است. در زمان پيامبر اگرچه يهوديت و مسيحيت رايج مورد تحريفهاي متعدد واقع شده بودند، معناي اين سخنِ مقبول نزد شيعه و سني اين نيست که هيچکس در هيچ کجاي عالم آشنا و عامل به آموزههاي برحق پيامبران نبوده و نميتوانسته باشد. در خود جزيرةالعرب گروه حنفا را داشتهايم. شخصيتهايي مانند عبدالله، پدر گرامي پيامبر، ابوطالب و عبدالمطلب از اين دسته بودهاند (ر.ك: اميني، 1391، ج۱۴، ص ۳۵۰؛ ج7، ص521 و 530). حتي در برخي نقلها از عمو و جد پيامبر بهعنوان حجت و وصي، يا از نسطور راهب بهعنوان نبي و مبلغ مسيحيت ياد شده است.
-
-
- اشکال
-
اما ايجاد مانع از طرف ديگران (مخالفان و دشمنان پيامبر) نيز توجيه موجهي نيست... سؤال من اين است كه چرا خداوند (در همان زمان) براي مردم نقاط ديگر نيز پيامبر نفرستاد؟ آيا ميتوان گفت عدهاي مانع ارسال رسولان الهي در آن مناطق شدند؟ آيا ميتوان گفت در آن مناطق عدهاي منتظر بعثت پيامبري بودند تا بلافاصله او را به قتل رسانده و نقشههاي خداوند را نقش بر آب كنند؟ و آيا خداوند چنين تهديدي را در مقابل خود ميديد و براي همين از نقشههاي خود صرفنظر كرد؟ ... اگر واقعاً: «مقتضاي حكمت خدا اين است كه راهي بين خدا و انسان باشد كه انسانها با استفاده از آن راه بتوانند حقايقي را كه براي شناخت راه كمال نياز دارند بشناسند»؛ اين راه نبايد فقط براي عدهاي در عربستان باز شود؛ بلكه براي مردم تمام نقاط ديگر جهان هم بايد چنين راهي باز باشد؛ اما ظاهرا مدركي تاريخي دال بر اينكه همة مردم جهان همواره از وجود پيامبران الهي برخوردار بودهاند، وجود ندارد. از اينها گذشته... آيا در آن زمان، امكان عملي گسترش اين تعاليم به سراسر جهان بهطوريكه در تمام كشورها مردم هر شهر و روستايي عين اين تعاليم را بدون كوچكترين تحريف و كم و زياد شدن دريافت كنند، وجود داشت؟ ... وانگهي مگر مسافرت بهتنهايي كافي است؟ پيامبر بايد در هر كدام از آن كشورها چندين سال اقامت كند تا بتواند مجموعة تعاليم اسلام را به گوش همه برساند... اگر وظيفة گسترش تعاليم پيامبر در سراسر جهان را به عهده پيروان او بگذاريد، باز هم مشكل حل نميشود؛ چراكه اولاً تعداد اصحاب و پيرواني كه (بنا به فرض) تعاليم پيامبر را بهطور كامل و صحيح ياد گرفتهاند بسيار كم است، درحاليكه براي اين منظور نيازمند دهها هزار انسان تعليميافته هستيم كه باز هم در يك زمان كوتاه رسيدن به اين هدف ممكن نيست و در درازمدت هم مشكل محروميت بسياري از انسانها به قوت خود باقي ميماند؛ ثانياً اصحابي كه بهعنوان شاگرد و نماينده پيامبر به نقاط ديگر كرة زمين سفر كردهاند، چگونه به مردم آن نقاط اثبات كنند كه در فلان منطقه، پيامبري مبعوث شده است و ما شاگردان و نمايندگان او هستيم؟ اگر مردم از اين نمايندگان معجزه بخواهند و اينان از آوردن معجزه عاجز باشند (كه البته عاجز هم هستند) تكليف چيست؟ (نيكويي، 1383، ص9و8)
-
-
- پاسخ
-
در زمان صدر اسلام با ملاقات پيامبر با برخي از اهل مدينه و اسلام آوردن آنها و بعد فرستادن مصعببن عمير و نيز با فرستادن پيک رسمي با مهر و امضا براي ايران و روم و مصر و... براي سران و سپس ساير مردم اطمينان حاصل شد و نيازي به معجزه نبود.
در زمان پيامبر اسلام و زمانهاي قبل از آن هر جا لازم بوده قهراً پيامبري بوده يا پيام او در دست بوده است. مانع شدن مخالفان و دشمنان انبيا ممکن است جمعي از انسانها را از وحي باز دارد، ولي کل بشريت را خير. عبارات ناقد بهروشني حاکي از اين است که تنها استبعاد شده و هيچ دليل روشني بر نبودن نبي در محل خاصي نداريم.
ضمناً بايد توجه کرد که بيشتر انبياي الهي انبياي تبليغي بودهاند و چندان مشهور نبودهاند که نام آنها در تاريخ ثبت شود (اگر تاريخي در دست باشد). بهعلاوه بسياري از تاريخنويسان در خدمت پادشاهان بودهاند و صرفاً تاريخ حکومتهاي آنها را آن هم به صورت جهتدار نوشتهاند.
در باب روزي دادن به مخلوقات نيز آنچه بر خداوند لازم است اين است که به اندازة هر انسان يا حيواني که ميآفريند، خوردني هم ايجاد کند؛ اما اگر کسي غذا نخورد يا به ستم نگذارد ديگري سير شود، اين منافاتي با رازقيت و عدل الهي ندارد؛ چراکه دنيا، دنياي عمل و امتحان است. البته خداوند عليم و حکيم و عادل بايد در نهايت حق مظلوم را بگيرد و نقايص را جبران کند. پس همانگونه که برخي فرمودهاند، ممکن است افرادي از رسيدن پيام انبيا به برخي افراد ديگر جلوگيري کنند. بحث هدايت يافتن، روزي خوردن، زنده بودن و مانند اينها در ميان انسانهاي مختار، با حسن يا سوءاختيار افراد، متأثر ميشود.
-
- اشكال: ايجاد مانع توسط بشر براي ارسال پيامبران از سوي خداوند
عدهاي مشكل ضرورت تعدد را به گونهاي ديگر پاسخ دادهاند. گفتهاند كه ادلة ضرورت نبوت فقط اين مطلب را ثابت ميكنند كه حكمت الهي، اقتضاي ارسال رسل را دارد، اما به شرطي كه شرايط و زمينههاي آن مساعد باشد و موانعي هم در كار نباشد. ما با دليل عقلي فقط ضرورت نبوت را اثبات ميكنيم، ولي اگر ميبينيم كه در بعضي مناطق يا در بعضي زمانها پيامبري مبعوث نشده است، عقل ما فقط ميتواند اين را دريابد كه حتماً موانعي در كار بوده است... اما اين پاسخ نيز مشكل را حل نميكند؛ زيرا نظام آفرينش با همة پديدهها و قانونهايش مخلوق خداوند است و ارادة او بر همة هستي حكمفرماست.
اولاً چگونه ميتوان تصور كرد كه خداوند ميخواهد كاري كند (مثلاً بعثت پيامبران)، اما عواملي ـ كه براي ما مجهولاند ـ مانع انجام آن فعل توسط او ميشوند؟
ثانياً چطور ممكن است خداوند انسان را براي پيمودن راهي خاص و رسيدن به هدفي خاص بيافريند كه عقل از شناخت آن عاجز و لذا محتاج و نيازمند به راهنمايي پيامبران باشد، ولي همين خدا جهان هستي و نظام آفرينش و پديدههاي آن را بهگونهاي بيافريند كه مانع بعثت پيامبران و لذا مانع تحقق غرض خودش از آفرينش انسان شود...
از اينها گذشته، فرض كنيم خداوند اصلاً پيامبري مبعوث نميكرد؛ آنگاه باز هم گفته ميشد كه ارسال پيامبران بر خداوند واجب است، اما حتماً موانعي ـ كه براي بشر ناشناختهاندـ باعث شده است كه خداوند پيامبري نفرستد! اما اينگونه توجيهات تنها هنري كه دارند، بيخاصيت كردن مدعاي ضرورت نبوت است. تذكر يك نكته شايد خالي از فايده نباشد و آن اينكه اگر در هر عصري تعداد پيامبران آنقدر زياد بود كه مردم اكثر نقاط جهان از هدايتهاي الهي بهرهمند ميشدند و فقط عده قليلي از مردم در بعضي نقاط از اين نعمت الهي بينصيب ميماندند، شايد توجيهات فوق تا حدودي قابل پذيرش بود؛ اما نكته مهم اين است كه بهعنوان مثال در زمان پيامبر اسلام در سراسر دنيا فقط يك پيامبر مبعوث شده است... آيا شرايط مساعد براي ارسال پيامبران فقط در عربستان وجود داشت؟ و آيا خداوند فقط در عربستان توانست بر موانع غلبه كند؟! ( نيكويي، 1383، ص 10)
-
-
- پاسخ
-
همانگونه که اشاره شد، ما راهي جز دليل عقلي بيانشده نداريم. سخن نقلشده هم همين را ميگويد. بر فرضي که شما دقيقاً نشاني مناطقي را مشخص كنيد و پيامبري در آنجا نيابيد، اين امر با توجه به قدرت و حکمت الهي، بيش از اين نميرساند که نفرستادن پيامبر ناگزير دليلي داشته است که ما نميدانيم؛ اما اصل دليل لزومِ نبي به قوت خود باقي است؛ چراکه خداوند از آنچه مقتضاي صفات اوست هرگز تخلف نميکند. بنابراين ما هستيم و تحليل واقعيات که چه موانع و عواملي در خارج وجود دارد. شما اگر در حل يک مسئلۀ حساب بمانيد، در صحت جدول ضرب شک ميکنيد يا صحت محاسبة خودتان!؟ در زمان پيامبر اسلام، فقط يک پيامبر صاحب شريعت بوده است؛ اما دربارة اينكه پيامبران مبلغ يا وصي انبيا وجود نداشتهاند، دليلي بر نفي نداريم، بلکه نقلي بر وصايت ابوطالب داريم.
-
- اشكال آخر: دوران فترت نبي و لزوم عقلي ارسال پيامبران
اگر اين دليل درست بود، زمين در هيچ عصري از پيامبران الهي خالي نميماند؛ درحاليكه به اعتراف خود مسلمانان در بسياري از دورهها، مانند دوره زماني بين حضرت عيسي و پيامبر اسلام كه بيش از ششصد سال طول كشيد، در هيچ كجاي دنيا خبري از پيامبري الهي نبود. پيداست كه با توجه به توضيحات پيشين، توسل به عواملي مانند «سوءاختيار مردم»، «كارشكني و ايجاد مانع از طرف مخالفان و دشمنان» و «وجود عوامل ناشناختهاي كه مانع ارسال رسل ميشدند» براي حل اين مشكل نيز ناكارآمد هستند ( نيكويي، 1383، ص11و10).
-
-
- پاسخ
-
دربارة دوران فترت رسل اختلافنظر هست و اين مطلب قطعي نيست که بين دو پيامبر اولوالعزم هيچ پيامبري نبوده است؛ بلکه قطعاً در برهههايي پيامبران و حجتهاي الهي بودهاند؛ مثل اوصياي عيسي مسيح. آنچه دربارة حواريون و عمو و جد پيامبر و نيز نسطور راهب ذکر شده، و به برخي از آنها اشاره شد، شاهد اين مطلب است. آنچه در آية شريفه آمده، «فترۀ من الرسل» است نه «فترۀ من النبي»؛ و نبود رسول (313 نفر) با بودن نبي (124000 منهاي رسولان) منافات ندارد؛ زيرا بيشتر انبياي الهي رسول نبودهاند و فقط نبي بودهاند. به تعبيري رسول اخص از نبي است و نفي اخص به معناي نفي اعم نيست.
مغالطه و خطايي که مستشکل دائماً مرتکب شده اين است که بحث استدلال عقلي و نظري را با بحث نقلي و مصداقي خلط كرده، با يکي، ديگري را رد و اثبات ميكند.
در اينجا به نکتهاي اساسي بايد توجه کرد و آن اينکه در چنين مسئلهاي اگر بر فرض همة ادلۀ عقلي مزبور ناتمام باشند و همة اشکالات يادشده وارد باشند، اين ادعا ثابت نميشود که پيامبري در جهان وجود نداشته يا خداوند سبحان پيامبراني را براي دستگيري از بشر اعزام نکرده است. ممکن است عقل دليلي براي لزوم وحي درک نکرده يا تاکنون درك نکرده باشد، اما وحي در خارج محقق شده باشد. براي هر امر محققي لازم نيست ما پيشاپيش دليل عقلي داشته باشيم.
براي مثال بسيار محتمل است که شخصي يک بيماري يا کمبود ويتامين داشته باشد، اما خودش نفهمد و احساس نياز به مراجعه به پزشک نکند؛ اما روزي در کوچه و خيابان با پزشک ماهري روبهرو شود و با مشاهدة علايم بيماري، آن نياز را به او گوشزد کند؛ چنانکه ممکن است به لزوم وجود فلان داروي گياهي پي نبريم، اما آن گياه در خارج وجود داشته باشد.
نتيجه اينکه ما در هر صورت، چه ضرورت نبي را از پيش فهميده باشيم چه نه، وقتي با پيامبران روبهرو و از راستگويي آنان مطمئن شويم، بايد به تعاليم وحياني ايمان بياوريم.
مستشکل در جايي ديگر ميگويد: «با اين توضيحات روشن ميشود که هدف ما از طرح نقدهايي که بر فلسفة نبوت از ديدگاه شيعه وارد کرديم، ترديد و تشکيک در اصل نبوت نيست» (نيکويي، بيتا، ص18).
از اين سخن برميآيد که ايشان اصل نبوت و وجود انبيا را در طول تاريخ فيالجمله قبول دارند. در نهايت تفاوت رأي ايشان با متکلمان در اين ميشود که آنها ارسال نبي را بر خدا نسبت به همة عقلا لازم ميدانند و معتقدند هر جا در خارج مانعي باشد، مبناي محاسبه اعمال، عقل و فطرت است. مستشکل از ابتدا انسانها را دو دسته ميکند: کساني که به پيامبر دسترس دارند و به صدق آنها پي ميبرند که بايد بر طبق وحي و عقل عمل کنند و غير اينها که راه سعادتشان از طريق عقل و فطرت و وجدان است و بر اساس آن مؤاخذه ميشوند.
-
- جمعبندي
- خداوند انسان را براي رسيدن به تکامل اختياري آفريده است؛
- جهان آخرت عقلاً ثابت است و فرض معاد، براي اثبات ضرورت وحي لازم است؛
- وجدان و عقل بشر براي رسيدن به سعادت کامل جسمي و روحي، دنيوي و اخروي ناقص است؛
- اگر انسان به وحي دسترس يافت، حجت بر او تمام ميشود؛ وگرنه حجت الهي وجدان و عقل اوست؛
- دربارة عقل معتقديم برخي امور را درک ميکند و برخي ديگر را نه. نبايد گرفتار مغالطه همه يا هيچ شد؛
- از نظر تاريخي کسي نميداند در چه مناطقي و چه زماني، چه تعداد پيامبر وجود داشته يا نداشته است. آنچه ما داريم دليل عقلي بر لزوم هدايت است. براي مسلمان دليل نقلي بر هدايت همه اقوام نيز داريم؛
- در امور مربوط به انسانها مثل امر هدايت و روزي، انسانها به دليل اختيار اعطايي از سوي خداوند ميتوانند دخل و تصرف کنند؛
- در دورة فترت رسل، رسولي نبوده است؛ اما نبي و وصي يا حجج الهي بودهاند؛
- دليل عقلي بر لزوم ارسال نبي با دليل نقلي و تاريخي بر نبودن نبي در يک منطقه، قابل رد نيست؛
- نداشتن دليل عقلي بر لزوم نبي، نبودن پيامبران را اثبات نميکند.
- امينى، عبدالحسين، 1391، الغدير فى الکتاب و السنه و الادب، ترجمه گروه مترجمان، تهران، بنياد بعثت.
- پترسون، مايکل و ديگران، 1376، عقل و اعتقاد ديني: درآمدي بر فلسفه دين، ترجمه احمد نراقي و ابراهيم سلطاني، تهران، طرح نو.
- چايدستر، ديويد، 1380، شور جاودانگي، ترجمه غلامحسين توکلي، قم، مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
- حلي، حسنبن يوسف، ،1407ق، کشف المراد، تصحيح حسن حسنزاده آملي، قم، موسسه نشر اسلامي.
- ديويد چايدستر، 1380، شور جاودانگي، ترجمه غلامحسين توکلي، قم، مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
- رجبي، محمود، 1378، انسانشناسي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- سبحاني، جعفر، 1388، محاضرات في الالهيات، تلخيص علي رباني گلپايگاني، قم، مؤسسة الامام الصادق.
- شعرانى، ابوالحسن، 1372، شرح فارسى تجريد الاعتقاد، تهران، اسلاميه.
- صدوق، محمدبن على،1362، الخصال، تصحيح علياكبر غفارى، قم، دفتر انتشارات اسلامى.
- طباطبايى، سيدمحمدحسين، 1374، تفسير الميزان، ترجمة سيدمحمدباقر موسوى همدانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى.
- عزيزي، حسين و علي غفارزاده، 1386، انديشه¬ اسلامي 2، قم، دفتر نشر معارف.
- فياض لاهيجى، ملا عبدالرزاق، 1372، سرمايه ايمان در اصول اعتقادات، قم، الزهراء.
- فيض كاشانى، ملامحسن، 1384، علم اليقين في اصولالدين، تحقيق و تعليق محسن بيدارفر، چ دوم، قم، بيدار.
- ـــــ ، 1406ق، الوافي، اصفهان، كتابخانه اميرالمؤمنين علي.
- كلينى، محمدبن يعقوب، 1350، الكافي، تهران، اسلاميه.
- مايکل پترسون و ديگران، 1376، عقل و اعتقاد ديني: درآمدي بر فلسفه دين، ترجمه احمد نراقي و ابراهيم سلطاني، تهران، طرح نو.
- مجلسي، محمدباقر، 1403ق، بحارالانوار، چ دوم، بيروت، مؤسسة الوفاء.
- محمدرضايي، محمد،1390، کلام تجديد با رويکرد تطبيقي، قم، دفتر نشر معارف.
- مصباح، محمدتقي، 1367، اصول عقايد راهنماشناسي، قم، مرکز مديريت حوزه علميه.
- ـــــ ، 1372، آموزش عقايد، چ نهم، تهران، سازمان تبليغات اسلامي.
- نيکويي، حجت الله، 1383، نگاهي نقادانه به مباني نظري نبوت، سايت عقيده نيوز.
- ـــــ ، بيتا، تئوري امامت در ترازوي نقد، سايت عقيده نيوز.
- هيوم و ديگران، 1379، مرگ و جاودانگي ( مقالاتي از هيوم، راسل، فلو و ...)، ترجمه و نقد سيدمحسن رضازاده، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردي.