معرفت کلامی، سال نهم، شماره اول، پیاپی 20، بهار و تابستان 1397، صفحات 21-36

    نظریه‌ی مادی بودن ساحت مثالی انسان و شواهد آن در روایات و علوم تجربی

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    موسی ملایری / دانشیار گروه فلسفه دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی / malayeri50@yahoo.com
    ✍️ مرجان درستی مطلق / دکترای کلام امامیه دانشگاه علوم قرآن و حدیث
    چکیده: 
    مسئله تجرد یا مادیت نفس، همچنان مسئله‌ی چالش برانگیزی برای متکلمان و فیلسوفان است. فلاسفه به تجرد، و شماری از متکلمان به مادیت آن معتقدند. این مقاله با طرح نظریه‌ی سه ساحتی بودن انسان و بررسی خصوصیات ساحت سوم به عنوان بُعد مثالی، درصدد حل اختلاف یادشده است که در صورت پذیرش آن، ظواهر متون دینیِ ناظر به مادیت روح، نیازمند تأویل نخواهند بود. انسان غیر از «نفس» مجرد و «بدن» مادی، «روحی» دارد که می توان آن را از سنخ حالتی از ماده دانست که امروزه با ویژگی هایی مثل ذرات بسیار ریز و باردار و بی شکل و درعین حال موج سیال بودن، پلاسما نامیده می شود. یکی از شواهد تطبیق «پلاسما» با تجرد برزخی، نظریه‌ی حرکت در مجردات است که از سوی برخی فیلسوفان متأخر پذیرفته شده؛ با این تبیین که اگر عالم مثال علاوه بر بُعد، از قابلیت تغییر برخوردار است، نمی توان آن را مجرد دانست. در این مقاله، به روش کتابخانه ای، نظریه‌ی وجود اجسام انرژیک و پلاسما به عنوان بدن مثالی مطرح گردیده و از روایات و مشاهدات تجربی فیزیکی و متافیزیکی، به عنوان شواهدی برای اثبات آن استفاده شده است.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Theory of Materiality of the Human’s Ideal Dimension and its Evidences in Narrations and Empirical Sciences
    Abstract: 
    The issue of immorality or materiality of the soul, is still a challenging issue for theologians and philosophers. Philosophers believe in immortality, and some of the theologians believe in its materiality. Bring up the theory of the human’s triple dimension and studying the properties of the third domain as an ideal dimension, seeks to resolve this conflict so that, the religious texts, which refers to the materiality of the soul, do not need to any symbolic hermeneutics. Apart from immaterial “soul” and material “body” human being has “spirit”, which can be considered as a kind of state of matter, that today is called plasma, very tiny particles, pregnant, formless, and yet fluid. One of the evidences of the adaptation of the “plasma” with purgatorial immortality is the theory of movement in abstractions, which is accepted by some later philosophers. Accordingly, the ideal world cannot be considered abstract if it has the ability to change aside from the domain. Using the library method, this paper brings up the theory of existence of the energetic objects and plasma as the ideal body and then it brings some evidences from the traditions and physical and metaphysical experimental observations
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     

     

      1. مقدمه

    حقیقت انسان، چنان‌که مورد پذیرش متفکران مسلمان است، همان نفس است که پس از فرارسیدن مرگ، با قطع علاقه از بدن مادی و تعلق گرفتن به جسم برزخی، به حیات خود ادامه می‌دهد؛ جسمی که صورت و شکل آن را نیّات و اعمال انسان در طول حیات دنیا تعیین می‌کنند؛ اما اینکه ماهیت این جسم مثالی و بدن برزخی چیست، مطلبی است که اين نوشتار درصدد پرداختن به آن است.

    عده‌ای هر نوع تأثیر و تأثر از ناحیة انسان را تنها به نفس ناطقة او نسبت داده‌ و روح مجرد را تمام حقیقت انسان و تنها بُعد مؤثر در سعادت وي معرفی کرده‌اند؛ اما به‌نظر می‌رسد درصورت پذیرش این مطلب که روح مجرد، اصل حقیقت انسان را تشکیل می‌دهد، نمی‌توان و نباید منکر ابعاد دیگر وجودی انسان و اهمیت آنها در تأثیر و تأثرات متقابل انسان با موجودات دیگر عالم هستی شد و از نقش بسیار مهم آنها در مباحث معرفتی و تربیتی و رواني غفلت ورزید؛ زيرا چنان‌که گفته خواهد شد، اصل وجود میدانی از نيرو و انرژی در اطراف اعضا و کل بدن جاندار، حتی در لابراتورها و با ابزارهای علمی، مشاهده و تأیید گردیده و در دانش پزشكي و روان‌شناسي در جهان امروز بسيار مورد استفاده است و در مراكز مهم علمي تدريس مي‌شود. همچنین اين كاوش در فهم و برداشت ما از آیات و روایات و شناخت ما نسبت‌به انسان و خلقت او، و نیز تحلیل رؤیاها، مكاشفات، کرامات، درك حقايق بعد از مرگ، از‌جمله عالم برزخ و معاد، و نيز در بررسي علمي و فني مدعيات عرفان‌هاي كاذب و تمييز بخش‌هاي درست آنها از بخش‌هاي نادرست و نمونه‌هایی از این دست، مي‌تواند سهم والايي را به خود اختصاص دهد؛ كه البته ما در اين مجال، تنها مقولة بررسي ماهيت اجسام برزخي را پي مي‌گيريم.

    بنا بر آنچه از متون دینی و تجارب علمی برمی‌آید، ماهیت ابدان مثالی در عالم برزخ، از مادة لطیفی همچون انرژی و مشابه آن تشکیل یافته و در این نوشتار کوشش شده است که در کنار مستندات قرآنی و روایی، از شواهد علمی و تجربی نیز در جهت اثبات مطلب بهره گرفته شود.

    مقالات اندکی در ضمن مباحث خود، به این مطلب که موجودات عالم مثال از نوع مادة لطیف‌اند یا چه خصوصیات ممتازی دارند، اشاره‌ كرده‌اند؛ اما بررسی شواهد علمی و تطبیق آن با مستندات نقلی به‌نحو منسجم و در راستای اثبات ماهیت این موجودات، در قلمرو کار علمی ایشان نبوده است؛ نظیر مقالة «نظریه‌های بدن برزخی: بررسی و نقد» نوشتة موسی ملایری سال 1389؛ «اقسام بدن انسان و نقش آنها در دنيا، برزخ و قيامت» از علي افضلي سال 1390؛ «تبیین فرازی دشوار از نهج‌البلاغه: سیلان روح پیامبرˆ در دست حضرت علی†» از علي افضلي سال 1389؛ «پژوهشی درباره حقیقت و ماهیت انرژی، بررسی نگرش‌های فلسفی استاد مطهری و علامه طباطبایی به ماده و انرژی» از رحیم قربانی در سال 1382 و 1383؛ در برخی کتب نیز به وجود مادة لطیف مثالی اذعان شده است؛ نظیر کتاب انسان و معاد، اثر محمد بیابانی اسکویی سال 1391؛ تجسم عمل یا تبدل نیرو به ماده از محمدامين رضوی سال 1350.

    وجه نوآوري مقاله، در این مطلب است که با کنار زدن نظرية مشهور دو‌ساحتي بودن انسان و با تکيه بر شواهد تجربي و روايي، درصدد اثبات سه‌ساحتي بودن انسان است و بر اين اساس به اين باور مي‌رسد که نفس ناطقه مجرد است؛ اما روح حیوانی از سنخ مادة لطيف مثالي است.

    برای ورود به بحث، ابتدا ويژگي‌هاي ماده و مجرد و وجوه تمايز آنها، سپس با توجه به برخی شواهد نقلی و تجربی، ماهیت اجسام مثالی بررسی مي‌گردد. ذکر این نکته ضروری است كه هرجا در این پژوهش «روح مطلق» ذکر ‌شود، منظور روحی غیر از نفس ناطقة انسانی است.

      1. 1. تعریف ماده و مجرد

    مخلوقات جهان، به‌حصر عقلی، یا از سنخ ماده‌اند یا غیرمادی و مجردند؛ اگر مادی باشند، داراي ابعاد، زمان و مکان، امکان استعدادی و قابلیت تغییر و حرکت‌اند؛ و اگر مجرد باشند، بُعد و مکان، قابلیت تغییر و حرکت، و در‌نتیجه زمان نيز ندارند و فعلیت محض‌اند.

      1. 2. انواع ماده

    چنان‌که گفته شد، ویژگی اصلی و ذاتی ماده، «قابلیت تغییر و دگرگونی» به دليل امکان استعدادی آن است و نمی‌توان این ویژگی را از ماده جدا کرد؛ اما مواد ويژگي‌هاي دیگری نیز دارند، نظیر رنگ، وزن، طعم، بو، فشردگی و انبساط، زبری و نرمی و ... که بر آنها عارض می‌شوند و مواد می‌توانند از برخی یا همة این ویژگی‌ها، عاری باشند؛ به همین دليل، چنان‌که فلاسفه و متکلمان بیان کرده‌اند، می‌توان ماده را به دو قسم کثیف و لطیف تقسیم كرد.

    تعریف دقیق مادة کثیف و لطیف، به‌لحاظ طیف وسیعی که مصادیق هر کدام دارند، به‌ويژه جایی که می‌خواهیم مرز دقيق اين دو را معلوم كنيم، کار آسانی نیست؛ با‌این‌حال، درمجموع مادة کثیف را دارای چهار ویژگی دانسته‌اند:

    1. انعطاف و شکل‌پذیری بسیار کم و عدم روانی و رقّت؛

    2. تقسیم‌پذیری اندک؛

    3. سرعت انفعال اندک و مقاومت زیاد در برابر تأثیرگرفتن از اجسام ديگر؛

    4. عدم شفافیت (مجمع البحوث الاسلامیه، 1414ق، ص316 و334).

    در مقابل، مادة لطيفْ سيال و روان، سريع‌الاثر و الانفعال، شفاف و حتي گاهي رؤيت ناپذير است. چنان‌که ملاحظه می‌شود، این معیارها نسبی‌اند و تمایز دقیقی ارائه نمی‌دهند. براي مثال، کدورت و شفافیت، در مواردی خیلی به‌هم نزدیک و غیرقابل تشخیص می‌شوند. البته اگر این ويژگي‌ها کاملاً برجسته باشند [مثلاً شیء قابل رؤیت باشد]، بی‌تردید می‌توان نوع ماده را مشخص كرد. (رك: افضلي، 1378)

    با دقت بیشتر در این وجوه تمایز، به اين نتيجه می‌رسیم كه مادة کثیف، ماده‌اي است كه داراي جرمی سخت و به‌هم‌فشرده است، و ويژگي‌هاي ديگر آن، همگی از همین امر ناشی می‌شوند و همین ویژگی باعث می‌شود شکل آن قوام و كدورت داشته باشد به‌راحتی به اجزاي کوچک‌تر تقسیم و از اجسام دیگر منفعل نشود؛ و به همین دليل به‌طور معمول، با تأثیرگذاری بر حواس پنج‌گانه برای عموم مردم قابل درك است.

    «انرژی» صورت دیگری از ماده است که در شرایط خاصی با افزايش فاصلة بین‌مولکولی‌، از حالت فشرده و متراکم، به شکل منبسط و پرشتاب در‌می‌آید و ويژگي‌ها و آثار متفاوتی پیدا می‌کند. با افزايش فاصله، تأثیرگذاری بر حواس کاهش می‌یابد؛ تاجایی‌که حتی در مواردی، درک آن به ابزارهایی فوق حساس یا ادراکاتی بسیار تقویت‌شده نیاز دارد. درواقع‌، انرژی حالتی از ماده است كه به‌شدت منبسط، روان، بی‌رنگ و بو، و در‌عین‌حال دارای بُعد، مکان، حرکت، زمان، سرعت و تغییر و اغلب نامرئی است و در شرایط خاصی با تراکم، صورت مادة مرئي به خود می‌گیرد؛ قابل اندازه‌گيري است، اما به سبكي و سنگيني توصيف نمي‌شود.

    در‌واقع تعریف ماده و انرژی، طیف وسیعی را فرا‌می‌گیرد که یک سر آن به جامدات سخت و کثیف، و سر دیگر آن به مواد انرژیک کاملاً نامحسوس ختم می‌شود. در بخش عمدة این طیف و شاید در همه جای آن، ماده و انرژی در کنار هم هستند؛ براي مثال، اشعة نور در‌عین‌حال كه ماهيت ذره‌ای دارد، نوعی انرژی است؛ ذرات انرژيك آن در عین مرئي بودن، فوق‌العاده لطیف و سريع‌اند؛ به‌طوري‌كه از اجسام عبور می‌کنند و مکان‌هاي دور را در زمانی بسیار اندک در‌می‌نوردند.

      1. 3. دیدگاه علوم تجربی در بارة ماده و انرژی

    نظریة آلبرت انیشتین (E = mc²) به ماده به‌صورت بستة متراکمی از انرژی نگاه می‌کرد؛ از همین رو، در اين نظريه ماده به انرژی و انرژی به ماده تبدیل می‌شود. کم‌کم دانشمندان متوجه شدند که ماده و انرژی تفکیک ناپذيرند. (هالیدی، 1377، ج1، ص174):

    مقدار انرژی درون یک سیستم، بستة همیشه ثابت است و فقط از صورتی به صورت دیگر تبدیل می‌شود. طبق نظریة انیشتين، اگر در شرایط خاصی تمام انرژی درون جسمی را از آن خارج نماییم، دیگر چیزی از [مادة] آن جسم باقی نمی‌ماند؛ به‌عبارتی ماده همان انرژی و یا به‌عبارت بهتر، تراکم انرژی است... تبدیل شدن جرم و انرژی به یکدیگر حاکی از آن است که جرم و انرژی ماهیتی مستقل ندارند؛ بلکه هر دو از یک حقیقت منشأ می‌گیرند... مطابق نظریة «ذرة بی‌نهایت» که توسط دکتر حسابی ارائه شد، برای هیچ ذره‌ای نمی‌توان مرزی از لحاظ حجم قائل شد. ماده، ممتد است و ذرات آن همه‌جای فضا پراکنده است و آنچه ما به‌عنوان حجم می‌شناسیم، فضایی است که بیشترین تراکم ماده در آنجا وجود دارد، نه تمام آن (www.asreelm.com).

    به بیان دیگر، می‌توان گفت بخش متراکم و به هم فشردة یک شیء، بخش مادة کثیف و قابل رؤیت آن را نشان می‌دهد و این حوزه در اطراف جسم، به‌تدریج کم‌تراکم‌تر و لطیف‌تر می‌شود؛ تاجایی‌که خواص مادة لطیف یا همان حوزة انرژی مانند را از خود نشان می‌دهد؛ حوزه‌ای که با انبساط ممتد به‌سمت پیرامون جسم، لایه‌های مختلف و رقیق‌تری پیدا می‌کند؛ تا‌جایی‌که نمی‌توان پایان آن را تشخیص داد: «دربارة ماهيت نور، سه نظرية غالب وجود دارد طبق نظریة سوم، نور از بسته‌های انرژی به‌نام كوانتوم تشكيل شده كه توأمان دارای خاصيت ذره‌ای و موجی هستند» (وردي، 1392). «اخیراً فیزیک‌دانان ادعا کردند می‌توانند از نور، ماده درست کنند... با کوبیدن دو ذرة نور (فوتون)، مقدار مناسبی از ذرات نور توسط انرژی بالایی در حجمی کوچک فشرده می‌شوند» (ويلسون، 2014).

      1. 4. ديدگاه علوم تجربي دربارة بدن‌هاي انرژيك انسان

    طبق دانش فعلي فیزیک، «ماده دارای شش حالت شناخته‌شده است که عبارت‌اند از جامد، مایع، گاز، پلاسما، چگال بوز_انیشتن و چگال فرمیونی» (جهانگيري، 1390؛ رحيم زاده پور، 1388)، که در طیف مادة کثیف و مادة لطیف قابل تقسیم‌بندی‌اند. در تحقیقات به‌عمل‌آمده، معلوم شده است که «نوعی حوزة انرژی زندة پلاسمامانند پیرامون انسان وجود دارد که متشکل از یون‌ها، پروتون‌ها و الکترون‌های آزاد است و این حالت، با چهار حالت شناخته‌شدة ماده [یعنی جامد، مایع، گاز، و پلاسما، که در زمان تألیف کتاب شناخته و اثبات شده بودند]، تفاوت دارد» (آن برنن، 1377، ص56).

    پلاسما به زبان امروزي چيزي بي‌شکل است که مي‌تواند توسط نيروهاي خارجي شکل مشخصي پيدا کند. پلاسما گازی سوزان، شبه‌خنثی و مرکب از ذرات باردار متحرکی به نام یون است. موادی که در طبیعت در حالت پلاسما وجود دارند، عبارت‌اند از انواع شعلة آتش، خورشید، بخش خارجی جو زمین، اتمسفر ستارگان، بسیاری از مواد موجود در فضای سحابی و بخشی از دم ستارة دنباله‌دار، و شفق‌های قطبی شمالی که نمایش خیره‌کننده‌ای از حالت پلاسمایی ماده است که در میدان مغناطیسی جریان می‌یابد... حالت چگالیدة فرمیونی و چگال بوز- انشتین، هر دو از اتم‌هایی تشکیل شده‌اند که در دمای پایین به‌هم می‌پیوندند و جسم واحدی را تشکیل می‌دهند (برگرفته از www.seience.NASA.gov ؛ جهانگيري، 1390؛ daneshnameh.roshd.ir).

    حوزة انرژی انسان، ذاتاً ذره‌ای بوده، دارای حرکتی سیال...می‌باشد. این ذرات، بسیار کوچک‌اند؛ حتی کوچک‌تر از اتم. زمانی که ذرات ریز باردار، در حرکتی دسته‌جمعی به‌شکل ابر [گازمانند] ظاهر می‌گردند، پلاسما نامیده می‌شوند. [این نوع] پلاسما [آن را «نوعی پلاسما» یا «شبه پلاسما» می‌نامیم، زیرا پلاسمای شناخته‌شده در طبیعت، دارای حرارت فراوانی است؛ در‌حالی‌که میدان پیرامون بدن، با‌وجود ذره و در‌عین‌حال موج بودن، تابش امواج الکترومغناطیسی و...، آن حرارت شدید را ندارد.] از قوانین فیزیکی معينی تبعيت می‌کند و این امر موجب می‌شود که فیزیک‌دانان آن را [مانند نور] حالتی بین انرژی و ماده در نظر بگیرند. (آن برنن، 1377، ص93)

    این حوزة انرژي را می‌توان به کالبدی نورانی تشبیه نمود که جسم فیزیکی را احاطه نموده، در آن نفوذ می‌نماید و تابش آن متأثر از خصوصیاتش بوده، غالباً هاله نامیده می‌شود... و شکلی تخم‌مرغی دارد.... . محققين بنا بر مشاهدات خود، هاله را به چندین لایه تقسیم نموده‌اند. هریک از این لایه‌ها را گاهی کالبد [بدن] نیز می‌خوانند. بدن‌های مذکور بر یکدیگر محیط بوده، به‌ترتیب برهم تأثیر می‌گذارند. هر کالبدي از کالبد قبلی لطیف‌تر، و نسبت به آن دارای ارتعاشات برتری است. (همان، ص107)

    تنها چیزی که به‌طور مؤثر می‌تواند انرژی پلاسما را در خود نگه دارد، میدان مغناطیسی است که بدن چنین میدانی دارد (واتسن، 1369، ص159).

    این حقیقت که بدن انسان امواج الکترومغناطیسی تابش می‌کند، به‌وسیلة فناوري جدید «گرمانگاری» ثابت شده است. بدن ما تابشی دارد که طول موج آن از حد طبیعی بینایی ما بیرون است و مطابق یا به میزان سلامت بدن تابش‌کنندة آن تغییر می‌کند (همان، ص154).

    برخی از مشخصات امواج الکترومغناطیسی عبارت‌اند از:

    - برای انتشار خود، به واسطه یا محیطی نیاز ندارند. آنها می‌توانند از ماده عبور کنند؛ همان‌گونه که از خلأ عبور می‌کنند؛

    - با سرعت نور در خلا حرکت می‌کنند؛

    - هر ذرة آنها هم‌زمان ویژگی‌های موج را به‌نمایش می‌گذارد؛

    - قسمت عمدة این امواج، دارای منبع فرازمینی‌اند (lbl.gov/MicroWorlds/ALSTool/EMSpec) در مسکو با ماشین کرلیان [نوعی دستگاه عکاسی مخصوص که قادر به ثبت عکس هالة اطراف اشیاي زنده است] عکس‌هایی از یک برگ دست‌نخورده گرفتند؛ سپس ثلث برگ را بریدند و از آن جدا کردند و عکس‌های بیشتری برداشتند. برای مدت کوتاهی پس از پاره شدن برگ، تصویر آن قسمت [یعنی روح نباتی آن] مثل شبح باقی بود و شکل کامل برگ اولیه را حفظ می‌کرد. این آزمایش، حاکی از آن است که نوعی قالب انرژی در تمام موجودات جاندار هست که شکلش مانند شکل موجود زنده، اما نسبتاً از آن مستقل است (همان، ص158) .... اما با اشیاي بی‌جان [که مدرک غیرفعال‌اند و روح ندارند) تصویری به‌دست نمی‌آمد (همان، ص156).

    از مجموع آنچه گفته شد، می‌توان چنین برداشت کرد که جهان ماده بسیار وسیع‌تر، و حالات ماده به‌مراتب متنوع‌تر و پراسرارتر از آن هستند که با چند تصور محدود ذهنی بتوان به آن نگاهی تحقیرآمیز کرد و محوریت همة مباحث علوم نقلی (و علوم غریبه) را دربارة عظمت خلقت و حیات انسان و نحوة تعامل وی با عوالم هستی، روی روح مجرد او برد و از کسب معارف متعالی‌تر در حوزة شناخت ابعاد وجود بشر و عوالم مرتبط با او غافل ماند.

    چه‌بسا راز نحوة ارتباط مجرد با ماده، در همین بی‌انتها بودن حجم ذرات ماده و امتداد آن تا عوالم دیگر -چنانکه در تئوری ذرات بی‌نهایت اشاره شد- باشد یا دست‌كم بتوان از آنچه در رؤیا و مکاشفه و مرگ برای انسان اتفاق می‌افتد، تصویر روشن و صحیحی از آموزه‌های دینی همراه با تاییداتی از دانش امروزین بشر به‌دست آورد.

    اكنون پس از طرح ديدگاه‌هاي دانشمندان علوم تجربي، به بيان شواهدي از آيات و روايات دربارة حضور اجسام انرژيك در عالم مثال مي‌پردازيم.

    واقع مطلب آن است كه انسان واجد روحي است دارای قالب‌ زمانی و مکانیِ فراتر از ابعاد شناخته‌شده؛ مانند امواج صدا، كه می‌تواند در همه‌جا حضور داشته باشد، بی‌آنکه با اشياي مادی تداخلی پیدا کند؛ همراه ماده، اما مستقل از آن است؛ در تعامل با انواع مواد، اعم از کثیف و لطیف در جهان هستی است؛ می‌تواند درصورت تقویت، با مكان‌هاي دور، در ارتباط نزدیک و بسيار سریع قرار گیرد و اطلاعات را دريافت يا منتقل کند؛ در شرايط خاصي براي عدة معدودي قابل رؤيت و تمثل و قابل حس است، بی‌آنکه به سبکی و سنگيني توصیف شود. از طرفی، در بخش اول این نوشتار در توصیف حالات مختلف ماده گفتیم که انرژی حالتی از ماده است که در کنار ماده و در تبادل با آن قرار دارد؛ روان، منبسط، دارای شتاب و سرعت، قابل اندازه‌گیری و قابل تغییر و تبدیل است. با توجه به تمام ويژگي‌هايي كه براي انرژي و مادة لطيف برشمرديم، اگر ثابت شود موجود مثالی موجودي است كه برخي ويژگي‌هاي ماده را دارد، اما محدوديت‌هاي مادة محسوس را ندارد، بلکه ويژگي‌هاي آن مشابه توصیفاتی است که علم برای انرژی بیان می‌کند، به اين نتيجه مي‌رسيم كه ماهیت این موجودات، از سنخ نوعي انرژي يا پلاسما يا مادة لطيف مشابه آن خواهد بود.

      1. 5. اجسام مثالی در نگاه فلاسفه و متکلمان مسلمان

    یکی از استدلال‌های حکما بر تجرد نفس آن است که باوجود تغییر در همة اعضاي بدن مادی، «من» انسان همواره ثابت می‌ماند (مصباح، 1385، ج3، ص357)؛ اما باوجود تغییر و ریزش و رويش سلولی در اعضا، چیزهایی در مادة بدن همچنان «ثابت و بدون تغییر» می‌مانند؛ نظیر شکل خطوط سرانگشتان دست؛ بخشی از سلول‌های انتهايي شبکیة چشم؛ طرح کلی و فرمول مولكولDNA  در سلول‌ها، و نمونه‌هايي از این دست که باعث تمایز انسان‌ها در تمام اعصار و قرون از همدیگر و تک بودن هر انسان نسبت‌به فرد دیگر می‌شوند. در مورد مولکول  DNA ثابت شده است که حتی پس از مرگ و تلاشيِ همة اجزاي مادی بدن، همچنان در خاک باقی می‌ماند و طي قرن‌ها از بین نمی‌رود. بنابراین نمی‌توان گفت تنها منِ مجرد است که تغییری به خود نمی‌پذیرد؛ بلکه نوعی ثبات می‌تواند حتی در ابعاد یک جسم مادی نیز مشاهده شود؛ ضمن اینکه -چنان‌که ذکر شد- برخی از حکماي متأخر بر آن‌اند که حرکت در مجردات نیز اتفاق می‌افتد. بنابراین، تغییر، هم شامل مجردات و هم شامل مادیات می‌شود؛ و درنتیجه، اگر کسی بخواهد شيئي را از زمرة مادیات خارج و در مقولة مجردات وارد کند، باید از پس تعریف دقیق وجوه تمایز مجرد با ماده برآید.

    ما در اینجا مبنا را بر همان نظر مشهور پذیرفتة فلاسفه قرار می‌دهیم که ماده هر چیزی است که امکان استعدادی و حرکت و تغییرپذیری و امکان تبدیل داشته باشد و مجرد غیر از این است. اکنون به بیان اجمالی از ديدگاه‌هاي دانشمندان مسلمان دربارة ماهیت اجسام مثالی می‌پردازیم.

    بیشتر فلاسفه، محدثان و متکلمان مسلمان، اصل وجود برزخ و بدن مثالی را با توجه به ادلة موجود قبول دارند. در این میان، بیشتر متکلمان مسلمان، عالم مثال و موجودات مثالي را نوعي مادة لطيف مي‌دانند؛ در‌حالی‌که گروهي از فيلسوفان مسلمان آنها را مجردِ نسبي به‌شمار مي‌آورند؛ يعني معتقدند موجودات برزخی، از جمله بدن مثالی، واجد برخي ويژگي‌‌هاي مجردات و ماديات و فاقد برخي ديگر از آنهايند. (برگرفته از: افضلي، 1390، ص112).

    براي مثال، ملاصدرا مي‌فرمايد:

    «موجودات‌ عقلي كاملاً از ماده‌ و آثار آن‌، از جمله مكان‌ و شكل‌ و كميت و رنگ‌ و نور و امثال آن، مجرد هستند؛ و موجودات‌ حسي، در اين‌ اعراض‌ فرورفته‌اند؛ اما اشباح‌ مثاليِ ثابت -كه‌ در آن‌ عالم‌ قرار دارند- "گونه‌اي از تجرد" را دارند؛ زيرا در جهت‌ خاصي قرار ندارند و مكاني آنها را دربرنمي‌گيرد؛ و نيز "گونه‌اي از تجسم"‌ را دارند؛ زيرا داراي مقدار و شكل هستند» (ملاصدرا، 1368، ج۱، ص۳۰۰).

    ایشان در جاي دیگری سخنی دارد كه بي‌شباهت به نظرية اجسام رقيق و انرژي‌مانند نيست و چنین اظهار می‌کند که خداوند متعال به قدرت خود، روح حیوانی و نفسانی بشر را در قالب جرمی لطیف و روحانی آفرید که منبع همة فعل و انفعالات جسمانی و عاطفی بشر و محل درک لذت‌ها و دردهاست و در انسان و حیوان مشترک است؛ اما آنچه به‌طور ممتاز به انسان موهبت شده و او را از حیوانات متمایز نموده، روح علوی و نفس ناطقة اوست؛ چنان‌که می‌نویسد:

    «روح علوی سماوی، از عالم امر است؛ و روح حیوانی بشری، از عالم خلق بوده، محل روح علوی است؛ و اما روح حیوانی، جسمی لطیف و حامل قوای حسی و حرکتی است و این روح در دیگر حیوانات نیز منبع فیضان قوای خاص است. روح علوی در روح حیوانی ساکن شده، آن را متطوّر به نفس می‌کند و از سکون این روح به قلب، نفس پدید می‌آید» (ملاصدرا، 1368، ج8، ص320؛ ج4، ص52، ص116 و ص155).

    بنابراین، ايشان علاوه بر روح انسانی علوی، وجود روحی جسمانی و لطیف حیوانی را می‌پذیرد که جسم تحت‌تأثیر آن، اعمال حیاتی و حرکات و ادراک حیوانی خود را اِعمال مي‌كند و روح حیاتی، تحت‌تأثیر روح علوی [كه ما در اين پژوهش آن را نفس ناطقه يا مطلق نفس مي‌ناميم]، آثار فراوان خود را در انسان و عالم ظاهر می‌سازد. پيكرة این روح حیاتی مي‌تواند با میدان انرژی چند لایه‌اي كه پیرامون اندام‌ها و جسم انسان قرار دارد، تطابق داشته باشد؛ به‌ویژه که بازتاب افکار و حالات روانی، عاطفی، و عملکرد سیستم‌های مختلف بدن، به‌صورت تغییر و تبادلاتی در کیفیت امواج آن ظاهر می‌شود و با تشعشعات خود، وضعیت سلامت یا بیماری‌های جسم و روان را به‌نمایش می‌گذارد.

    تعابيري در روايات به‌كار رفته‌اند كه ما را به اين انديشه نزديك‌تر مي‌سازند و ما در ادامه، آنها را بررسي مي‌كنيم.

      1. 6. دلایل نقلی بر وجود اجسام انرژيك به عنوان بعد سوم انسان

    روایات، از مهم‌ترین مبانی معرفتی ما در فهم حقایق هستی و درک معانی کلام‌الله‌اند و در استدلالات همة اندیشمندان مسلمان، کمابیش مورد استشهاد قرار می‌گیرند؛ و دست‌كم همة آنها مدعی‌اند کلامشان با اخبار تعارض ندارد. از طرفی، اخبار معتبر فراوانی دربارة ماهیت روح و نفس با ظاهری متعارض وجود دارند و فلاسفه مدعی‌اند بر اساس مبانی خویش، تعارض ظاهری روایات را با به‌تأویل بردن به مجرد حل می‌کنند؛ اما علاوه بر اینکه تا وقتی امکان حمل معنا بر ظاهر امکان داشته باشد، به تأویل بردن آن مجاز نیست، تأویل و توجیه دربارة معنای هر جمله‌ای، بر اساس مبنای فکری مخاطب، امکان‌پذیر است؛ و این چه‌بسا ما را از معارف و حقایق بسیاری دور کند. با این مقدمه، وارد این بحث می‌شویم که يكي از دلایلی كه مي‌تواند غیر از «شأن ماده كثيف» و جسم مادی محسوس، و «شأن مجرد» نفس انسان، وجود بُعد سومی را به عنوان «بدن انرژی‌گونه» در وی به‌اثبات رساند و غیریت جسم مادی، نفس مجرد، و بدن مثالی (که از نوع مادة لطیف است) را اثبات كند، دليل روایی است.

    در احادیث، ویژگی‌هایی برای روح حیوانی ذکر شده که با اوصاف نفس مجرد، متفاوت است. ذکر ويژگي‌هايي برای یک شیء، فرع بر پذیرش وجود این بُعد از وجود انسان است.

    از فحواي برخی احادیث چنين برمی‌آید: آن روحی که در انسان دمیده شد و به پیکرة مادی او جان داد و باعث حیات حیوانی او شد، گرچه از مادة کالبدش متمایز بود، اما مجرد هم نبود و گویا روحی غیر از نفس ناطقة او مورد نظر بوده است.

    در حدیثی از امام صادق† آمده است: «الانسان يتحرک بالروح، و لولا الروح ما تحرک و لاجاء و لاذهب و تحركت الروح بالنفس (مجلسي، 1403ق، ج58، ص295)؛ انسان به ‌وسيلة روح حركت مي‌‌كند؛ و اگر روح نبود، حركت و رفت‌وآمد نمي‌كرد؛ و تحرک روح، به‌وسيلة نفس است».

    این حدیث، ظهور در وجود روحی مستقل از نفس دارد که متحرک و منشأ حرکت در انسان است.

    از امام صادق† ضمن روایت مفصلی آمده است:

    فلما أراد الله أن ينفخ فيه الروح، خلق روح آدم ليست كالأرواح، و هي روح فضلها الله تعالى على جميع أرواح الخلق من الملائكة و غيرها، فذلك قوله تعالى «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ» (حجر/29)، و قال الله تعالى «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» (اسراء/85) قال فلما خلق الله تعالى روح آدم أمر بغمسها في جميع الأنوار، ثم أمرها أن تدخل في جسد آدم بالتأني دون الاستعجال، فرأت الروح مدخلا ضيقا و منافذ ضيقة، فقالت: يا رب، كيف أدخل من الفضاء إلى الضيق؟ فنوديت: أن ادخلي كرهاً ... (بحرانى، 1415ق،ج3، ص344).

    وقتی خداوند اراده فرمود روح در آدم بدمد، روحی آفرید که از روح جمیع مخلوقات ذی‌روح و ملائکه برتر و بالاتر بود؛ و لذا فرمود «فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ» و نیز فرمود «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي‏». بعد از آنکه خداوند روح آدم را آفرید، امر کرد در همة نورها فرو رود و سپس آرام‌آرام بدون هیچ عجله‌ای وارد کالبد آدم شود. روح وقتی منافذ تنگ و تاریک جسد را دید، گفت: خدایا چگونه از فضا[ي وسيع] وارد این مکان تنگ و تاریک شوم؟ ندا آمد: گرچه برایت ناخوشایند است، باید وارد شوی.

    چنان‌که در این حدیث بیان شده است، روح نه‌تنها به جسد تعلق و برآن اشراف داشته، که ظاهراً وارد منافذ و مکان‌های جسمانی آن شده و از تنگی جایگاه خود ابراز نارضايتی كرده است؛ ورودی که تدریجی و زمانمند و مرحله‌به‌مرحله، از سر آدم تا پاهاي او بوده است.

    در روایت بعدی، محمدبن مسلم می‌گوید: از امام صادق† پرسیدم: نفخه‌ای که در آیة «نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي» ذکر شده، چگونه بوده است؟ فرمودند:

    إِنَّ الرُّوحَ‏ مُتَحَرِّكٌ كَالرِّيحِ وَ إِنَّمَا سُمِّيَ رُوحاً لِأَنَّهُ اشْتَقَّ اسْمَهُ مِنَ الرِّيحِ وَ إِنَّمَا أَخْرَجَهُ عَنْ لَفْظَةِ الرِّيحِ لِأَنَّ الْأَرْوَاحَ‏ مُجَانِسَةٌ لِلرِّيحِ وَ إِنَّمَا أَضَافَهُ إِلَى نَفْسِهِ لِأَنَّهُ اصْطَفَاهُ عَلَى سَائِرِ الْأَرْوَاحِ (كلينى، ‏1407ق، ج1، ص133).

    روح همچون امواج باد، متحرک است؛ و آن را روح نامیده‌اند، زیرا مشتق از ریح، به‌معنای نسیم و باد است؛ و به‌دليل سنخیت آن با باد [موج هوا]، بر آن روح اطلاق شده است؛ و خداوند آن را به خود نسبت داد، به دليل آنکه آن را بر سایر ارواح برگزید.

    روشن است که مجرد (برعکسِ انرژی)، همجنس هوای متحرک نیست و منظور از این روح، نمی‌تواند نفس ناطقه باشد.

    همچنين امام صادق† فرمودند:

    انّ الأرواح لاتمازج البدن و لاتواکله، إنّما هي كالكلل للبَدَن محيطة به» (مجلسي، 1403ق، ج‏58، ص41)؛ ارواح با بدن تركيب نمي‌شوند و بار خود را بر آن نمی‌افکنند؛ بلكه چون پوششي قبه‌اي، بدن را احاطه كرده‌اند.

    «کلل» به‌معنای عیال و ثقل و ... ، با روح که چون باد سبک است، تناسبی ندارد؛ اما با توجه به وصف احاطه در حدیث، با پوشش همراه با بلندی تاج‌گونه و قبه مانند -که از معانی کلل در کتب لغت استفاده می‌شود (ابن‌منظور، 1414ق، ج11، ص595)- متناسب‌تر است.

    ظاهر این روایت، به‌عنوان شاهد کلام، روح را بُعد مستقلی از جسم معرفی می‌کند که با مادة بدن ترکیب نمی‌شود و چون باری بر آن سنگینی نمی‌کند (یا به‌تعبیر صفار، لاتداخله(صفار، 1414ق، ص463:)؛ داخل ذات و وجودِ ماده نمی‌گردد)؛ بلکه فضای دورادور بدن انسان را (که به دليل بيضي شكل بودن پیکرة انسان، احتمالاً شبیه تخم‌مرغ خواهد بود)، دربرمی‌گیرد؛ درست مثل موج انرژی، که درعین عبور از بدن و تعامل و نفوذ در آن، تداخلی با ماده ندارد؛ یعنی با آمدن انرژی، نه سنگینی و وزنی بر بدن تحمیل می‌شود، نه فضایی از ماده را اشغال مي‌كند و با آن تداخل می‌يابد. چنین توصیفی ضمن متمایز کردن روح از جسم و اجزاي آن، مکانمندی و شکل و حوزة اصلی حضور این مادة لطیف را نیز مشخص می‌سازد.

    نکتة دیگر آن است که در کنار «ارواح»، از ابدان سخن نمی‌گوید؛ درحالی‌که اگر این جمع، معنایی بیش از جنس روح را القاء نمی‌کرد، می‌توانست مفرد به‌کار رود؛ همانطور که بدن به‌تنهایی معنای جنس بدن را می‌رساند. به‌نظر می‌رسد به‌کار بردن لفظ ارواح، می‌تواند تداعی‌گر سخن دانشمندان متافیزیک باشد که حوزة انرژیِ محیط بر بدن انسان را چندلایه‌ای معرفی می‌کنند.

    در روایت دیگری، امام† فرمودند:

    الروح لايوصف بثقل و لاخفّة و هي جسم رقيق ألبس قالباً كثيفاً، فهي بمنزلة الرّيح في الزِق فإذا نفخت فيه امتلأ الزق منها، فلايزيد في وزن الزّق وُلوجها و لاينقصه خروجها و كذلك الرّوح و ليس لها ثقل و لاوزن (فيض كاشانى،1415ق، ج‏3، ص109)؛ روح به سنگینی و سبکی توصیف نمی‌شود. روح موجودی رقیق و لطیف است که قالبی کثیف بر آن پوشانیده شده است. توصيف روح، همانند دميدن باد در مَشك است كه نه ورود باد به وزنش مي‌افزايد و نه خروج باد از آن از وزن مَشك مي‌كاهد و هيچ وزن و ثقلي ندارد.

    اين روايت، روح را جسمي لطيف كه رقّت و انبساط دارد، معرفي مي‌كند و در لطافت و بي‌وزني، آن را به امواج باد همانند مي‌سازد كه در عين عبور و مرور از شيء، تأثيري در جرم مادي آن ندارد؛ درست مثل عبور امواج انرژی از بدن، که ثقلی ندارد و وزن آن جز با حواس مسلح [به‌ویژه برای مخاطبان عصر امام] قابل درک نیست.

    از امام رضا† روايت شده است:

    الرُّوحُ مَسْكَنُهَا فِي الدِّمَاغِ وَ شُعَاعُهَا مُنْبَثٌّ فِي الْجَسَدِ بِمَنْزِلَةِ الشَّمْسِ دَارَتُهَا فِي السَّمَاءِ وَ شُعَاعُهَا مُنْبَسِطٌ عَلَى الْأَرْضِ فَإِذَا غَابَتِ الدَّارَةُ فَلَاشَمْسَ وَ إِذَا قُطِعَتِ الرَّأْسُ فَلَارُوح (مجلسي، 1403ق، ج6، ص112)؛ محل قرار گرفتن روح، در دماغ و مغز است و شعاعِ [وجود] آن، در جسد پراکنده است؛ همچون خورشید، که قرص آن در آسمان و شعاع آن بر زمین بسط داده شده است؛ پس هرگاه قرص خورشيد برود و غايب شود، دیگر خورشیدی [در آسمان] نخواهد بود. همین‌گونه وقتی سر [از پیکر] جدا شود، روحی [در بدن] باقی نخواهد ‌ماند.

    و نیز از امام صادق† مروی است:

    کانت الروح فی رأس آدم مائه عام و فی صدره مائه عام و فی ظهره مائه عام و فی فخذیه مائه عام و فی ساقیه و قدمیه مائه عام فلما استوی آدم قائما امر الله الملائکه بالسجود (همان، ج15، ص32)؛ روح در هریک از سر و سینه و پشت و ران‌ و ساق و قدم‌های آدم یکصد سال قرار داشت؛ آن‌گاه که وجود آدم در شكلي راست‌قامتانه ساخته شد، خداوند به ملائکه دستور سجده داد.

    ظاهر این دو روایت نیز به‌وضوح برای روح مکان اصلی استقرار قائل‌اند، روایت دوم علاوه بر مکان، زمان‌هایی را نیز برای جابه‌جایی روح و انتشار آن در همة بدن مطرح می‌فرماید.

      1. 6-1. بیان روایات در توصیف مادی بودن روح

    از مجموع آنچه از احاديث گفته شد، چنين استنباط مي‌شود كه روح و بلكه ارواح انسان، اجسام لطيفي‌اند كه آثار مستقل خود را دارند و هم‌سنخ امواج و داراي مكان و حركت و زمان‌اند و با نفس ناطقة مجرد و نيز با جسم مادي عنصري، تفاوت دارند. اثبات این مطلب را در ادامه پی می‌گیریم.

    امام صادق† در پاسخ به این پرسش که آیا روح غير از خون است، فرمود: «بله (اما) روح آن‌گونه‌كه برايت توضيح دادم، ماده‌اش از خون است؛ پس اگر خون خشک شود، روح از بدن جدا می‌شود» (مجلسي، 1403ق، ج10، ص185). قطعأ دربارة نفس مجرد نمی‌توان این تعبیر را به‌کار برد که ماده‌ و بنیادش از خون است.

    امیرالمؤمنین† در وصف لحظة وفات پیامبر† فرمود: «لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِˆ وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَى صَدْرِي وَ لَقَدْ سَالَتْ نَفْسُهُ فِي كَفِّي فَأَمْرَرْتُهَا عَلَى وَجْهِي» ‏(نهج‌البلاغه، 1414ق، ص311، خطبه 197)؛ «پيامبر خداˆ در حالي قبض روح گرديد كه سرش بر سينة من بود و نَفْسش (جانش) در كف دست من سرازير شد و من آن را بر صورت خود كشيدم» و نیز فرمود: «فَاضَتْ بَيْنَ نَحْرِي وَ صَدْرِي نَفْسُك»‏ (نهج‌البلاغه، 1414ق، ص320)؛ «نفس تو بین گلو و سینه من جاری گردید» و در روايتي ديگر آمده است: «فاضت نفسه في يدي» (ابن‌ابی‌الحدید، 1404ق، ج10، ص۲۶۷)؛ «جان او در دستم جاري شد».

    اکنون باید پرسید: چگونه ممكن است موجود مجردی را به‌دست گرفت و آن را بر چهره ماليد؟

    در شرح این روایت، احتمالاتی در توجیه کلام امام مطرح شده است که نقد و رد آنها به تفضيل در مقالة «تبيين فرازي دشوار از نهج‌البلاغه؛ سيلان روح پيامبرˆ در دست حضرت علي†، نوشتة علي افضلي آمده است.

      1. 6-2. توصیف آیات و روایات از مادیت روح در حالت خواب و مرگ

    از آیات قرآن کریم و روایات اهل بیت† برمی‌آید که خواب و مرگ از یک سنخ‌اند و باهم ارتباط نزدیکی دارند. ازسوي‌دیگر، به‌نظر می‌رسد نفس به‌معنای حقیقت هر فرد، در قرآن کریم به نفس ناطقة مجرد اطلاق شده باشد؛ زیرا حقیقت هرکس نفس اوست که در هنگام خواب و مرگ، از جسد خاکی فاصله می‌گیرد؛ و بدن، فرع نفس است که در هنگام خواب و مرگ ظاهراً فاقد شعور و ادراک نسبت‌به جهان پیرامون خود است؛ و اگر مرگ فرا برسد، به‌مرور پوسیده مي‌شود و شكل و قوام خود را از دست مي‌دهد و به خاك مي‌پيوندد؛ اما درعين‌حال، در روایات از شيء سومي نيز ياد شده است كه در هنگام خواب، از جسد فاصله مي‌گيرد و درصورت جدايي كامل از آن، مرگ اتفاق مي‌افتد.

    اکنون به بررسی آیات و رواياتي که مصدر استنباط اين مطالب هستند، می‌پردازیم. خداوند در قرآن کریم مي‌فرمايد: «خدا نفس مردم را هنگام مرگشان به تمامى بازمى‏ستاند، و [نيز] نفسي را كه نمرده است؛ پس [نفسى‏] كه مرگ را بر او واجب كرده، [نزد خود] نگاه مى‏دارد، و آن ديگر را تا هنگامى معيّن بازپس مى‏فرستد» (زمر:42). از این آیة شریفه استفاده می‌شود که «توفی» به‌معنای «به طور کامل ستاندن» (راغب اصفهانى، 1412ق، ص878)، بين خواب و مرگ مشترك است و در هر دو، «من» انسان به‌طور کامل دریافت می‌شود و جسد او روی زمين باقی می‌ماند؛ چنان‌که امام باقر† فرمودند: «مرگ همان خواب است که هر شب به‌سراغ شما می‌آید؛ جز اینکه مدت آن طولانی‌تر است و انسان جز در قیامت از آن بیدار نمی‌شود» (صدوق، 1403ق، ص287). پیامبر خاتمˆ هرگاه از خواب برمی‌خواست، می‌فرمود: «الحمدلله الذی احیانی بعد ما اماتنی» (صدوق، 1413ق، ج1، ص480؛ كلينى، ‏1407ق، ج2، ص539)؛ «حمد از آن خدايي است كه مرا بعد از آنكه ميراند، زنده نمود».

    با توجه به اینکه نفس در مرگ و خواب کاملاً دریافت می‌شود، چه چیزی آن دو را متفاوت مي‌سازد و در حال خواب، همچنان علقه و ارتباط بین نفس و بدن را حفظ می‌کند؟ چیزی که برخلاف مرگ، در زمان حیات، با بدن می‌ماند و تحت اشراف نفس (که عامل حیات انسانی و در هر دو حال باقی است)، عامل بقای حیات حیوانی آن است.

    در برخی احادیث، در‌این‌باره توضیحات مفصل‌تری داده شده است:

    «هیچ‌کس نمی‌خوابد، مگر اینکه نفس او به آسمان عروج می‌کند و روحش در بدنش باقی می‌ماند و بین آنها سبب و ارتباطی نظیر ارتباط شعاع خورشید با قرص آن است. وقتی خداوند اذن به قبض ارواح می‌دهد، روح، نفس را [که روح را به‌سوی خود فرامی‌خواند] اجابت می‌کند [و به آن ملحق می‌شود]؛ و اگر خداوند اذن دهد که روح برگردد، نفس اجابت می‌کند و به روح [در زمین] ملحق می‌گردد» (طبرسى، 1372، ج8، ص781؛ حویزی، 1415ق، ج‏4، ص488).

    این روایت شریف، به‌روشنی از وجود حداقل سه بعد در انسان پرده بر‌می‌دارد و بيان مي‌كند كه در حالت خواب، عروج «نفس» اتفاق می‌افتد و به‌واسطة بقاي «روح» در «بدن»، اعمال حیاتی آن -هرچند در سطحي پایین‌تر از حالت بیداری- ادامه می‌یابد. حواس نیز به‌کل فاقد درک نمی‌شوند؛ زیرا اگر مثلاً فرد گرسنه و تشنه بخوابد، در خواب می‌بیند که دنبال غذا و آب می‌گردد؛ یا اگر صدای بلندی بشنود، از جا می‌پرد. به‌علاوه، همة اعمال حیاتی که توسط ارگان‌های داخلی و سلسلة اعصاب انجام می‌گیرند، تداوم می‌یابند. بنابراین، چنین نیست که انسان درحال خواب، هیچ شعور و درکی از جسم خود نداشته باشد و حتی سیری و گرسنگی و درد و لذت خود را هم نداند و نفهمد؛ افزون‌بر اینکه در حالت خواب، مانند مرگ، نفس انسانی او باقی و مدرک و فعال است.

    در حال مرگ، مشابه حالت خواب، نفس توفی می‌شود؛ اما روح حیاتی کاملاً از جسم جدا مي‌گردد و آنچه افراد در مکاشفات یا بعضاً در مواردی مثل بازگشت از كما و مرگ، از احساس جدا شدن روح از بدن، با توصيفي چون کنده شدن جسمی لطیف و ملموس از بدن خويش یاد می‌کنند، ظاهراً به همين روح لطیف و محسوس برمي‌گردد.

    در روایت دیگری مطلب با تصریح بیشتری بیان شده است:

    خداوند انسان را از نفس و جسد و روح آفرید. روحش همان است که جز هنگام جدا شدن از دنیا، از او جدا نمی‌شود؛ و نفس او همان است که رؤیاها و خواب‌ها را به او نشان می‌دهند؛ و جسم او همان است که می‌پوسد و به خاک برمی‌گردد (مفید، 1413ق، ص142؛ نوری طبرسی، بی‌تا، ج4، ص237).

    از این روایت فهمیده می‌شود که روح، عامل حیات حیوانی انسان در دنیاست؛ و نفس، همان نفس ناطقه است که حقایق برزخی و مجرد را می‌بیند و می‌فهمد. روح چیزی غیر از نفس است و مادامی که در کنار جسد است، حیات جسد را تأمین می‌کند.

    در روایت دیگری آمده است:

    محمدبن‌قاسم مي‌گويد: امام صادق† فرمودند: وقتي مؤمن مي‌خوابد، از جانب روحش خروجي از بدن به‌شكل حركتي ممتد رو به آسمان اتفاق مي‌افتد. روح مؤمن در اين سير، هرچه در ملكوت آسمان در جايگاه تقدير و تدبير مي‌بيند، حقيقت دارد؛ و هرچه در سطح پايين و زمين مي‌بيند، خواب‌هاي آشفته و بي‌معنا ست. سؤال كردم: آیا روح مؤمن در حال خواب به‌سوی بالا می‌رود؟ فرمود: بله. عرض کردم: به‌گونه‌ای که چیزی در بدنش باقی نمی‌ماند؟ فرمود: خیر؛ اگر کل آن از بدن خارج شود، به‌طوری‌که چیزی از آن باقی نماند، فرد می‌میرد. عرض کردم: پس چگونه خارج می‌شود؟ فرمود: خورشید را نمی‌بیني که در آسمان، و نورِ شعاعش در زمین است؟ همین‌گونه نیز اصل و ریشة روح در بدن، و حرکت آن به‌نحو امتدادی [رو به بیرون از بدن] است (صدوق، 1376، ج145).

    درصورتی‌که روایت اول را در کنار این روایت بگذاریم و با توجه به اینکه در انتهای روایت اول، اشاره‌ای به برگرداندن روح و ردّ آن به جسد شده بود، می‌توان چنین برداشت کرد که باقی ماندن روح، باقی ماندن اصل و مرکزیت آن در جسد است و خروج روح، خروجی نسبی و دارای مسیر امتدادی به‌سمت بالاست؛ در‌عین‌حال که در تعبیر روایات، نفس از جسد جدا نمی‌شود؛ بلکه «عروج پیدا می‌کند»، بي‌آنكه تسلط آن بر انسان از بين برود؛ و ظاهراً دليل اینکه باوجود توفی نفس در هر دو، فقط در مرگ قطع تعلق کامل اتفاق می‌افتد، باقی ماندن روح در کنار بدن در زمان خواب و جدا شدن کامل آن در زمان مرگ است؛ چنان‌كه امیرالمؤمنین† فرموده‌اند:

    «خداوند متعال روح را آفريد و براي آن سلطان و وجه تسلطي قرار داد. سلطان روح، نفس است؛ هنگامي كه بنده مي‌خوابد، روح [از بدنش] خارج مي‌شود و عامل تسلط آن [بر بدن] باقي مي‌ماند» (مجلسي، 1403ق، ج‏58، ص41).

    ازآنجاکه طبق روایات، مرکزیت روح در بدن و شعاع‌های آن در درون و بیرون بدن مستقر است و از طرفی، درهنگام خواب، روح از جسد فاصله مي‌گيرد و فضاي برزخ را در حالت خواب با قوت بیشتر تجربه می‌کند، روح لزوماً بايد با آن عالم داراي سنخيت بوده، تا امكان فعاليت و تعامل با موجودات آن فضا را داشته باشد. اگرچه تعامل مكرر روح با عالم مثال، در شرايط معمولی براي عامة مردم قابل درک نیست، اما آثار آن در شكل ديدن رؤیا و غيره، براي همگان به‌نوعي تجربه شده است. این در حالی است که این روح، مجرد هم نیست؛ چراکه مکان و زمان و حرکت امتدادی دارد و اجزاي آن می‌توانند طي فواصلي، در مسیر یک خط ممتد قرار گیرند. بنابراین، روح از سنخ موجودات مادی، منتها مادة لطیف و در‌واقع از سنخ انرژی حیات‌بخش است و در حالت رؤیا، آنچه جابه‌جا می‌شود و در عالم دنیا و برزخ سیر می‌کند و نفس ناطقه را همچون بدنی همراهی می‌کند، همین روح یا جسم انرژیک است.

    در اینجا لازم است خاطرنشان شود، اثبات مادة لطیف و جسم انرژیک – هرچند از نوع انرژی ناشناخته باشد – به‌معنای اثبات آن نیست که تمام ماهیت بدن مثالی را فقط همین روح حیاتی تشکیل می‌دهد؛ اما اثبات بُعدی غیرمادی از نوع مادة لطيف و درعین‌حال غیرمجرد، راه را برای اثبات بدن‌های انرژیک -که در آزمایشگاه‌ها، تجربیات روشن‌بينان و اهل مکاشفه، و با ابزارهايي نظير دستگاه عكاسي كرليان مشاهده شده‌اند- باز می‌کند.

      1. نتیجه‌گیری

    - یکی از مطالب مطرح در قرآن كريم، به‌ویژه در روایات، نفس و روح انسان است.

    - فهم قرآن، بدون روایات میسور نیست و این ‌دو تا قیامت از هر حیث، از جمله هدایت در انتقال معارف و مباحث اعتقادی، جدایی‌ناپذیرند. ازاين‌رو پس از بررسی روایات، استناد به آنها برای درک درست کلام‌الله ضروری است؛ لذا فیلسوفان و متکلمان با‌وجود تعارضات ظاهری‌، در تأیید ديدگاه‌ها و مبانی فکری خود به آنها استناد کرده‌اند.

    - از جمله نظریات قابل طرح در این زمينه، تجرد نفس و مادیت روح است که شواهدی از آیات و احادیث، آن را تأیید می‌کنند.

    - با استناد به قرآن و اخبار و استشهاد از علوم روز، می‌توان چنین برداشت کرد که انسان دست‌كم سه ساحت وجودی دارد:

    • نفس ناطقة مجرد او؛
    • روح حیاتی او از سنخ مادة لطیف، که می‌تواند بخشی از بدن مثالی يا چه‌بسا تمام آن را تشکیل دهد؛
    • جسم قابل‌رؤیت او از جنس مادة کثیف، که پس از مرگ پوسیده مي‌شود و به خاک برمي‌گردد.

    - بنا بر اخبار، باوجود توفی نفس در خواب و مرگ، تفاوت در آن است که روح در خواب به‌طور نسبی، و در مرگ به‌طور کامل جدا می‌شود و درنتیجه نفس دیگر به بدن برنمی‌گردد.

    - روایات در موارد متعدد به وجود روحی متفاوت از نفس -که ماده‌اش از خون بوده و محسوس و چون باد متحرک و بی‌وزن است- اشاره کرده‌اند.

    - نفس ناطقه، مجرد و فاقد ابعاد و زمان و مکان و حركت و قابلیت رؤیت است؛ اما آنچه در روایات بدان اشاره شده است و در مشاهدات تجربی و مكاشفات اهل معنا ديده می‎شود، حجم و ابعاد و شکل و مکان دارد، و این همان روح حیاتی است که از سنخ مادة لطیف بوده و در شرایط خاص قابل رؤیت است؛ به‌ویژه اينکه نفس در شهود، خود بینندة این صحنه است؛ و مشاهده‌کننده با مشاهده‌شونده يكسان نيست.

    - در علوم تجربی نیز کاوش‌های زیادی دربارة ابعاد وجودی بشر انجام شده است که نتایج آنها می‌تواند مؤید نظریة تمایز نفس مجرد از روح حیاتی مادی باشد.

    References: 
    • ابن‌ابی‌الحدید، عبدالحمید، 1404ق، شرح نهج‌البلاغه، قم، مكتبة آية الله المرعشي النجفي‏.
    • ابن‌منظور، محمد‌بن مكرم‏، 1414ق، لسان العرب‏، بيروت، دارالفكر للطباعة و النشر و التوزيع ـ دارصادر.
    • افضلی، علی، 1390، «اقسام بدن انسان و نقش آن‌ها در دنيا، برزخ و قيامت»، علوم حدیث، سال 16، ش 59 -60.
    • ـــــ ، 1389، «تبيين فرازي دشوار از نهج‌البلاغه؛ سيلان روح پيامبر در دست حضرت علي»، علوم حدیث، ش 55، ص61-84.
    • ـــــ ، 4/11/1378، «مجردات از نظر فلسفه و کلام و وحي»، مجله الکتریکی مهدوی نامه (یادنامۀ دكتر یحیی مهدوی)، تهران، هرمس.
    • آن برنن، بارابارا، 1377، هاله درمانی با دست‌های شفابخش، مترجم مهیار جلالیانی، دنیای کتاب.
    • بحرانى، هاشم‏، 1415ق، البرهان في تفسير القرآن، موسسة البعثة، قم، قسم الدراسات الإسلامية.
    • بیابانی اسکویی، محمد، 1391، انسان و معاد، تهران، نبأ.
    • جهانگیری، آتا، معرفی شش حالت ماده، گروه فیزیک فریدن، ۳/11/۱۳٩٠، pages/9/planck2.persianblog.ir
    • حویزی، عبدعلی، 1415ق، تفسير نورالثقلين، قم، اسماعیلیان.
    • راغب اصفهانى، حسين، 1412ق، المفردات في غريب القرآن، بيروت‏، دارالعلم الدار الشامية.
    • رحيم زاده پور، علي‌اصغر، مرداد 1388، «حالت‌هاي پنجم و ششم ماده»، نشريه اطلاعات علمي، سال 23، شماره 10 (پياپي 359)، ص21-24.
    • شريف رضی، محمد‌بن حسين،‏ 1414ق، نهج‌البلاغه، ترجمه و شرح صبحي صالح، قم، هجرت.
    • صدرالمتألهين، 1368، الاسفار الاربعه، قم، مکتبه المصطفوی.
    • صدوق، محمد، 1403ق، معانی‌الاخبار، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه.
    • ـــــ ،1413ق، من لایحضره الفقیه، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه.
    • ـــــ ،1376، امالی صدوق، تهران، نشر کتابچی.
    • صفار، محمد‌بن حسن‏، 1404ق، بصائر الدرجات في فضائل آل محمّد‏، قم، مكتبة آية‌الله المرعشي النجفي‏.
    • طبرسى، فضل،‏ 1372، مجمع البيان في تفسير القرآن‏، تهران، ناصر خسرو.
    • فيض كاشانى، محمد‏، 1415ق، تفسيرالصافي، ‏تهران، مكتبة الصدر.
    • قربانی، رحیم، زمستان1382 و بهار1383، «پژوهشی درباره حقیقت و ماهیت انرژی، بررسی نگرش‌های فلسفی استاد مطهری و علامه طباطبایی به ماده و انرژی»، قبسات، ش30و31، ص293-330.
    • کلینی، محمد، ‏1407ق، الكافي، تهران، دارالكتب الإسلامية.
    • مجلسي، محمدباقر، 1403ق، بحارالانوار، بیروت، داراحیاء تراث العربی.
    • مجمع البحوث الاسلامیه، 1414ق، شرح المصطلحات الفلسفیه، مشهد، مجمع البحوث الاسلامیه.
    • مصباح یزدی، محمدتقی، 1385، آموزش عقاید، تهران، شرکت چاپ و نشر بین الملل.
    • مفید، محمد، 1413ق، الاختصاص، قم، کنگره شیخ مفید.
    • ملایری، موسی، 1389، «نظریه‌های بدن برزخی: بررسی و نقد»، پژوهش دینی، ش21، ص105-126.
    • نوری طبرسی، حسین، بی‌تا، دارالسلام، قم، المعارف الاسلامیه.
    • واتسن، لیال، 1369، فوق طبيعت، ترجمه شهریار بحرانی و احمد ارژمند، تهران، امیرکبیر.
    • وردي (سام)، سميرالله، 1392، «آیا نور جرم دارد یا خیر؟»، در: http://bigbangpage.com/featured-content
    • هالیدی، رزنیک،1377، فیزیک پایه، نعمت‌الله گلستانیان، تهران، مرکز نشر دانشگاهی.
    • رضوی، محمدامین، 1391ق-1350، تجسم عمل یا تبدل نیرو به ماده، تهران، آفتاب در:
    • http://www.binesheno.com/pdf/tajasome-amale.pdf
    • http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=307470
    • www.lbl.gov/MicroWorlds/ALSTool/EMSpec
    • http://xti.ir/physics
    • daneshnameh.roshd.ir
    • www.seience.NASA.gov
    • www.asreelm.com
    • article.tebyan.net/149069
    • Gail Wilson, 2014, “Scientists discover how to turn light into matter after 80-year quest”, Imperial College London, in: www.sciencedaily.com/releases/2014/05/140518164244.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ملایری، موسی، درستی مطلق، مرجان.(1397) نظریه‌ی مادی بودن ساحت مثالی انسان و شواهد آن در روایات و علوم تجربی. دو فصلنامه معرفت کلامی، 9(1)، 21-36

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    موسی ملایری؛ مرجان درستی مطلق."نظریه‌ی مادی بودن ساحت مثالی انسان و شواهد آن در روایات و علوم تجربی". دو فصلنامه معرفت کلامی، 9، 1، 1397، 21-36

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ملایری، موسی، درستی مطلق، مرجان.(1397) 'نظریه‌ی مادی بودن ساحت مثالی انسان و شواهد آن در روایات و علوم تجربی'، دو فصلنامه معرفت کلامی، 9(1), pp. 21-36

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ملایری، موسی، درستی مطلق، مرجان. نظریه‌ی مادی بودن ساحت مثالی انسان و شواهد آن در روایات و علوم تجربی. معرفت کلامی، 9, 1397؛ 9(1): 21-36