معرفت کلامی، سال نهم، شماره اول، پیاپی 20، بهار و تابستان 1397، صفحات 67-80

    تأمّلی بر روایت ابن‌سعد از مسئله‌ی جانشینی رسول‌خدا صلی الله علیه واله وسلم

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    سیدعلی مستجاب الدعواتی / دانشجوی دکتری عرفان و تصوف، دانشگاه سمنان / essay.2020@gmail.com
    فاطمه خان صنمی / دانشجوی دکتری مذاهب کلامی، دانشگاه ادیان و مذاهب قم / khansanamif@yahoo.com
    ✍️ شعبان علی خان صنمی / / دانشیار گروه معارف، دانشگاه علوم پزشکی قم
    چکیده: 
    ابوعبدالله محمدبن سعدبن مَنِیع (۱۶۸–۲۳۰ ق / ۷۸۴–۸۴۵ م) مشهور به ابن سعد مورخ و سیره نویس، صاحب تألیف مفصل و کم نظیر طبقات الکبری است. وی در میان دانشمندان و مورخین بعد از خود، به مورد اعتماد بودن در نقل روایات شهرت داشت و به همین دلیل مورخین بعد از او بسیار به او ارجاع داده اند؛ اما در این میان مسئله جانشینی رسول خدا صلی الله علیه واله وسلمدر کتاب طبقات الکبری ابن سعد به گونه ای گزارش شده است که آشکارا دیدگاه نویسنده را در برجسته کردن اعتقاد خود نشان می دهد. در این گزارش ها ابن سعد به خواننده القا می کند که تنها نامزد مورد علاقه‌ی رسول خدا صلی الله علیه واله وسلمبرای جانشینی پس از خود، کسی جز ابوبکر نبوده؛ این در حالی است که گزارش های مخالف و همچنین روایات پیامبر درباره‌ی مقام و موقعیت ممتاز علی علیه السلام را نادیده می گیرد. پژوهش حاضر با استفاده از روش تحلیلی-توصیفی قصد دارد از حقیقت گزارش های جانبدارانه، گزینشی و تحریف شده‌ی نویسنده‌ی طبقات در خصوص مسئله‌ی جانشینی رسول خدا صلی الله علیه واله وسلمپرده بردارد.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    A Reflection on the Narration of Ibn Sād from the Issue of the Allah’s Apostle’s Succession
    Abstract: 
    Abu ‘Abd Allah Muḥammad ibn Sa‘d ibn Mani‘ (168-230 AH-784-845 AD), known as ibn Sa‘d the historian and biographer, is the author of a very detailed and elaborate compilation of Tabaqat al-kubra. He was known as a trustworthy reporter of the narrations among the scholars and historians and so historians have referred to him very much. Meanwhile, the issue of the succession of the Allah’s Apostle (S) was reported in Tabaqat al-kubra, the ibn Sa‘d’s book, so that clearly reveals the author's efforts in highlighting his beliefs. In these reports, ibn Sa‘d suggested to the reader that the only favorite candidate for the Allah’s Messenger (S) for his succession was none other than Abu Bakr; while it ignores the opposition reports as well as the privileged position of Imam Ali (as) in the traditions of the Prophet (S). Using analytical-descriptive method, this paper seeks to uncover the truth about the selective and distorted reports of the author of Tabaqat on the issue of the succession of the Prophet (S).
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     

     

     

      1. مقدمه

    کتاب طبقات‌الکبرای محمّد‌بن‌سعد(168-230 ق) از قدیمی‌ترین آثار‌ تاریخی مشتمل‌‌ بر ‌تاریخ دو ‌قرن ‌نخست اسلامی است. او در بغداد به حلقة درس محمدبن‌عمر واقدی (207ق) پیوست و از خواص شاگردان او گشت و تا آنجا در نوشتن آثار و روایات استاد پیش رفت که به کاتب الواقدی شهرت یافت (ابن‌خلکان، 1364، ج4، ص351). پس از درگذشت مورخان برجسته‌ای چون کلبی، واقدی و هیثم بن‌عدی، طبیعی است که ابن‌سعد به‌عنوان مورخی که چنین مشایخی را درک کرده، مورد توجه طالبان روایات تاریخی قرار گیرد (گلشني، 1367، ج4، ص681). همچنین از ابن‌سعد که تاریخ خود را پس از ابن‌اسحاق (85-151 ق) و تصحیح ابن‌هشام (213 یا 218ق) نوشته‌ ‌است، انتظار می‌رفت که بر حجم گزارش‌های اسلاف خود بیفزاید و واقعة سقیفه و مسئله جانشینی رسول‌خداˆ را با تفصیل بیشتری نقل‌کند؛ اما او نه‌تنها چنین نکرده، بلکه گزارش‌های پیشینیان خود را نیز به‌گونه‌ای مخدوش، جانبدارانه، گزینشی و گاه تحریف‌شده بازگو نموده است. با مطالعة گزارش ابن‌سعد می‌توان به‌روشنی دریافت که نویسنده در‌صدد آن نبود که تاریخ را آن‌گونه‌که بوده و آنچه را که رخ داده است، متعهّدانه گزارش‌کند؛ بلکه تلاش‌ وافر نموده است تا از شایستگی‌ و انتخاب ابوبکر جانب‌داری کند و چشمان خود را بر ‌همة حقایق و گزارش‌های تاریخی که درارتباط‌با امیرمؤمنان وجود ‌داشته‌اند، فرو‌بندد.

    در اینجا خلاصه‏اى از ترتيب مباحثى را كه ابن‏سعد دربارة زندگانى و بيمارى پيامبرˆ و حوادث و مسائلى كه به‌نحوى به «وصايت و خلافت پس از رسول‌خداˆ» مربوط مى‏شود، برمی‌شماریم.

      1. 1. ابوبکر به روایت ابن‌سعد
        1. 1-1. لقب صدّيق

    ابن‏سعد تحت عنوان «ابوبكر الصدّيق» تقريباً دو صفحه دربارة طائفه، خانواده، نام و عنوان «الصدّيق» احاديثى ذكر مى‏كند كه جملگى بر شأن، اهميت و بزرگى ابوبكر دلالت دارد (ابن‌سعد، 1998م، ج3، ص 169).

    دربارة عنوان «صدّيق» حديثى نقل مى‏كند كه پيامبرˆ در جريان معراج و در زمان بازگشت، از اينكه مردم سخن او را باور نكنند، نگران است؛ امّا جبرئيل با اطمينان دادن به پيامبرˆ مبنى بر اينكه ابوبكر او را تصديق خواهد كرد، وى را از نگرانى درمى‏آورد! (همان) این اطمینان بر غیر خدا، چگونه با مقام پیامبرˆ سازگار است؟!

        1. 1-2. نخستين مسلمان

    در ذيل عنوان «شرح اسلام آوردن ابوبكر»، هفت حديث نقل مى‏كند كه مضمون چهار مورد آن چنین است كه ابوبكر نخستین كسى است كه اسلام را پذيرفت و نبوّت پيامبر اسلامˆ را تصديق كرد (همان، ج3، ص 179).

    اين در حالى است كه احاديث فراوانى كه على† را نخستين مسلمان معرفى مى‏كند، ناديده انگاشته و تنها در بخشى كه شرح «اسلام آوردن و نماز على†» را مى‏نگارد، پس از نقل چند حديث كه على† را نخستین مسلمان قلمداد كرده‌اند، در يك جمع‏بندى مى‏گويد:

    پس از اسلام آوردن خديجهƒ كه بالاتّفاق نخستين بانويى است كه در ميان زنها مسلمان شده، در خصوص نخستین مرد مسلمان ميان اصحاب و علماى ما اختلاف واقع شده‌است. به باور آنها نخستين مسلمان، يكى از اين سه نفر است: ابوبكر، على، زيد. اما اسلام آوردن على، ازآنجاكه در سنين كودكى (یازده سالگى) واقع شده، نمى‏تواند اسلام معتبر و باارزشی باشد! (همان، ج2، ص22)

    این در حالی است که صاحبان آثاری چون صحیح ترمذی، تاریخ طبری، مستدرک الصحیحین، مسند احمد، مسند الامام ابی‌حنیفه، الإصابه، اسدالغابه، الریاض النّضره، الاستیعاب، کنزالعمّال، حلیة الاولیاء، الدرّ المنثور، تاریخ بغداد، تهذیب التّهذیب، نورالأبصار و مجمع الزاوئد به گزارش احادیث فراوانی پرداخته‌اند که علی† را نخستین مسلمان معرّفی کرده است (فیروزآبادی، 1430ق، ص128).

      1. 1-3.  بستن ابواب منتهی به مسجد غیر از درب خانة ابوبکر

    ذیل عنوان «بستن درهای منتهی به مسجد غیر از درب خانة ابوبکر» در هفت روایت گزارش می‌کند که پیامبراکرمˆ از سوی خدا مأمور می‌شود به مسلمانان اعلام کند تا درب خانه‌های خود را که به مسجد منتهی می‌شود، ببندند و از درب عمومی رفت‌وآمد کنند و در این میان، تنها ابوبکر مجاز است همچون شخص پیامبرˆ درب خصوصی داشته باشد. در یک گزارش آورده است وقتی که پیامبرˆ مورد سؤال و انتقاد قرار‌گرفت، فرمود: «در درب خانة ابوبکر نور مشاهده کردم؛ اما در درب خانه‌های شما ظلمت و تاریکی دیدم» (ابن‌سعد، 1998م، ج2، ص227).

    این در حالی است که روایات مربوط به سدّ دیگر ابواب و بازگذاشتن درب خانة علی† - که از جمله خصایص آن حضرت شمرده شده است - را سیوطی، ترمذی، حاکم نیشابوری، احمدبن‌حنبل، متّقی هندی، نسائی، بغدادی، ذهبی، بیهقی، بخاری، ابن‌حجر، طبری و دیگران، بعضاً با تعابیر مختلف و اسناد متعدّد گزارش کرده‌اند (فیروزآبادی، 1430ق، ص358-364)؛  ابن‌سعد گویا هیچ اطلاعی از این احادیث نداشته است!

      1. 1-4. محبوب پيامبرˆ

    در باب «توصيف غار و هجرت به مدينه» 28 گزارش نقل مى‏كند كه جملگى بر تقرّب و دوستى پيامبرˆ با ابوبكر دلالت دارد و بیانگر خدمات، مزايا و همراهى ابوبكر با پيامبرˆ است. در يكی از این گزارش‌ها چنین آورده است: «پيامبرˆ به حسّان بن‌ثابت كه از شعراى مدينه بود، فرمود: آيا در مدح ابوبكر شعرى سروده‏اى؟! حسّان پاسخ داد: بلى. فرمود: آن را براى من بخوان. وقتى كه حسّان سروده‏اش را به پايان برد، پيامبر اكرمˆ چنان خوشحال شد و خنديد كه دندان‌هاى پسين او نمايان شد» (ابن‌سعد، 1998م، ج3، ص174).

      1. 1-5. داناتر از پیامبر

    ابن‌سعد در ذکر حدیثی نقل می‌کند که پيامبرˆ خوابى ديد و آن را براى ابوبكر بازگو كرد. ابوبكر آن را تعبير كرد و گفت: تعبير خواب شما چُنين است كه به‌زودى جهان فانى را ترك خواهيد كرد و من پس از شما دو سال و نيم زنده خواهم ماند! (همان، ج3، ص 177)

    گذشته از حدیث منزلت، مجموع اطلاعاتی که ابن‌سعد در ترجمه و شرح حال علی† برای خواننده گزارش می‌کند، مطالب کم‌ارزشی از چگونگی اسلام آوردن علی† در کودکی، توصیف جسمانی، نوع لباس، انگشتر و نقش انگشتری آن حضرت است. اینها همه مطالبی است که خواننده در شرح حال آن حضرت- آن هم در دوازده صفحه - از گزارش‌های ابن‌سعد به‌دست می‌آورد؛ این در حالی است که شرح حال ابوبکر را در 47 صفحه به‌تفصیل از طائفه، خانواده، بزرگی و شرح خدمات وی گزارش کرده و بعضاً در دیگر قسمت‌های اثر خود نیز تکرار می‌نماید (همان، ج3، ص211).

      1. 1-6.  ابن‌سعد و نماز ابوبکر

    ابن‏سعد در شرح نمازى كه ابوبكر در روزهاى بيمارى رسول‌خداˆ -که گفته می‌شود- به امر آن حضرت امامت آن را به‌عهده گرفت در دو قسمت از اثرش، يك بار در جلد دوم 24 حديث (همان، ج2، ص215) و بار ديگر در جلد سوم با تكرار همين عنوان ـ بااينكه احاديث بعضاً تكرارى و متداخل‏اند ـ ده حديث ديگر گزارش مى‏كند (همان، ج3، ص178-181).

    هرچند سرّ اين تفكيك و ذکر آنها در دو بخشِ مجزّا روشن نيست، اما مى‏توان حدس زد ازآنجاكه عهده‌دار شدن امامت اين نمازها در نگاه ابن‏سعد دليل شايستگى و تقدم بى‏ترديد ابوبكر است، وى را واداشته تا بخش‌هاى فوت‌شده را در جلد بعدى استدراك كند.

    به هر تقدير، آنچه در اين گزارش‌ها آمده، جملگى بر علاقة رسول‌خداˆ به ابوبكر و تقرّب وی در نزد ایشان دلالت دارد. در تعدادى از اين احاديث آمده است كه پيامبرˆ فرمود: «فقط ابوبكر بايد بر مردم امامت كند.» (همان، ج2، ص217)؛ و حتی وقتى به پيامبرˆ خبر می‌رسد كه «تحمّل جاى خالى شما بر ابوبكر دشوار است و گريه او را امان نمى‏دهد؛ رخصت دهيد تا ديگرى با مردم نماز گزارد»، حضرت مى‏فرمايد: «نه، حتماً بايد ابوبكر نماز را تمام كند» (همان، ص219).

    گزارش ديگرى چنین نقل شده است: ابوبكر تأخير داشت (وى در منطقه‌ای خارج از مدينه، موسوم به سُنح همسر ديگرى‌ داشت) و مردم هرچه به انتظارش نشستند، نيامد. از پيامبر خواستند تا عمر عهده‌دار امامت جماعت شود؛ نپذيرفت (همان، ج3، ص186).

    ابن‏سعد همچنين روايت مى‏كند: عايشه با امامت پدرش مخالف بود؛ ازآن‌رو كه امامت او را در چنين حالى شوم مى‏دانست و مى‏گفت: مردم آن را به فال بد مى‏گيرند؛ اما پيامبرˆ همچنان بر امامت و اقامة جماعت توسط ابوبكر اصرار داشت (همان، ج2، ص219؛ ابن‌هشام، 1420ق، ج 4، ص302).

    ابن‏سعد چنان از اين احاديث گزارش مى‏كند كه انسان به‌روشنى ديدگاه او را در مسئله جانشينى و وصايت پيامبرˆ مى‏فهمد. پیامی كه او درصدد است تا بر ذهن خواننده القا كند، چيزى جز تأکید بر تأیید ابوبكر و تعيين وی به وصایت نيست.

    اغلب اين روايات از طريق عايشه گزارش شده‌اند؛ كسى كه رشک و دشمنى‌اش با على† شهرة آفاق است (ر.ک ابن‌ابی‌الحدید، 1385ق، ج 9، ص190 به بعد).

    گفتار ابن‏سعد، در باب شرح نمازى است‌ كه - به‌ گفتة ‌وی - ابوبكر به‌امر پيامبرˆ امامت آن را به‌عهده گرفته است؛ امّا در اين باب چهار حديث نقل مى‏كند كه اصلاً ربطى به نماز ندارد؛ چه رسد به اینکه این نماز، نمازی باشد که به‌امر پیامبرˆ امام آن مشخص شود. اين چهارحدیث، مربوط به وصيت و سفارش پيامبرˆ در خصوص تعيين ابوبكر به وصايت است که ابن‏سعد پيش‌تر بابى براى اين منظور تحت عنوان «شرح كتاب و قلمى كه پيامبرˆ قصد داشت در آخرين لحظات عمر خويش بنگارد» گشوده و احاديث «قلم و كاغذ» و مطالب مربوط را در آن درج كرده بود؛ امّا اين چهار گزارش را كه على‏القاعده مى‏بايست در آنجا نگاشته مى‏شد، نياورده و ترجيح داده است كه آنها را در باب نماز ابوبكر بنگارد.

      1. 1-6-1. چهار گزارش

    ابن‌سعد در گزارش نخست چنین نقل می‌کند:

    پيامبرˆ به عبدالرّحمن بن‌ابوبكر (برادر عايشه) فرمود: برايم كاغذ و قلم بياور تا دربارة ابوبكر چيزى بنويسم كه پس از من كسى در خصوص او اختلاف نكند. همين‏كه عبدالرّحمن برخاست تا برود و كاغذ و قلم بياورد، رسول‌خداˆ به وى فرمود: «بنشين! لازم نيست. گمان نمى‏كنم خدا و مؤمنان تردید را در مورد ابوبكر و شايستگى او بپذیرند: «أبَى اللّهُ و المؤمنون أن يُختلَفَ عَلى أبى‌بكرٍ» (ابن‌سعد، 1998م، ج3، ص180).

    در گزارش دوم بیان می‌دارد:

    عايشه گفت: پيامبرˆ به من فرمود: «پدر و برادرت را صدا كن تا من براى ابوبكر توصيه‏اى بنويسم؛ چه اينكه مى‏ترسم كسى در شايستگى او ترديد كند و به‌ناحق چيزى را آرزو كند كه از آنِ او نيست؛ درصورتى‌كه خدا و مؤمنان جز به امامت و جانشينى ابوبكر راضى نمى‏شوند! : «... فَإنّى اَخافُ أنْ يَقولَ قائلٌ و يَتَمنّى و يَأبَى اللّهُ و المؤمنونَ اِلاّ ابابكرٍ» (همان).

    در گزارش سوم آورده است:

    همين‏كه عبدالرّحمن رفت تا كاغذ و قلم بياورد، عثمان به پيامبرˆ اطمينان داد كه مردم در مورد ابوبكر اختلاف نخواهند كرد. پيامبرˆ از عبدالرّحمن خواست تا بنشيند؛ آن‌گاه فرمود: «معاذَ اللّه أن يَختلِفَ المؤمنون فِى أبى‌بكرٍ؛ پناه بر خدا؛ نه، هرگز چنین نخواهد شد که مؤمنان در جانشينى ابوبكر اختلاف كنند!»

    در گزارش چهارم، سائل از عايشه مى‏پرسد:

    اگر پيامبرˆ مى‏خواست جانشين تعيين كند، چه كسى را برمى‏گزيد؟

    عايشه: ابوبكر را.

    سائل: چه كسى بعد از ابوبكر؟

    عايشه: عمر.

    سائل: چه كسى بعد از عمر؟

    عايشه: ابوعبيدة بن‌جرّاح.

    در اينجا سائل ساكت شد و ادامه نداد (همان، ج3، ص181).

    براى آگاهى از ميزان اعتبار و ارزش اين گزارش‌ها كه حتی به صحيح مسلم و صحيح بخارى (ابن‌حجّاج نیشابوری، 1411ق، ج4، ص1854-1857) باب فضایل ابوبکر) هم راه پيدا كرده‌اند، كافى است تا نظری به نوشتة ابن‌ابى‏الحديد بیفکنیم. وى در ضمن شرح خطبة 66 نهج‏البلاغه پس از اينكه شواهدى از كلمات ابوبكر و ديگران ذكر مى‏كند - كه حاكى از عدم تعيين ابوبكر است- مى‏گويد: بنابراين، امثال اين گزارش‌ها كه پيامبرˆ از عايشه مى‏خواهد پدرش را خبر ‌كند تا براى او توصيه‏اى براى خلافت بنويسد (مبادا كسى در شايستگى‌ او ترديد‌‌ كند كه «يأبَى اللّهُ و المؤمنون الاّ ابابكر و...»)، همگى نادرست است (ابن‌ابی‌الحدید، 1385ق، ج6، ص13).

    ايشان بدون هرگونه تردید، صحت اين گزارش‌ها را رد مى‏كند و آنها را غيرقابل قبول مى‏شمارد. البته ابن‌ابى‏الحديد حق دارد كه اين گزارش‌ها را نپذيرد و صحت آنها را انكار ‌كند. او چگونه مى‏تواند مفاد احاديثى را كه ابوبكر را خليفه و جانشين منصوب رسول‌خداˆ معرفى مى‏كند، بپذيرد؛ درحالى‌كه عمر معتقد بود که انتخاب ابوبكر يك عملِ «فَلته» (نسنجيده و شتاب‌زده) بوده است. طبرى هم این انتخاب را از نوع افعال جاهلي و به‌شیوة آنان قلمداد می‌کند (بخاری، 1420ق، ج 8، ص208؛ طبری، 1418ق، ج 3، ص210؛ امینی، 1994م، ج 5، ص447).

    آن زمان که عمر در بستر افتاده بود، از او خواسته شد تا نسبت‌به خليفة پس از خود تصميم بگيرد. در پاسخ گفت: اگر شخص معينى را تعيين كنم، به شيوة كسى عمل كرده‏ام كه از من بهتر بود (يعنى ابوبكر)؛ و اگر كسى را تعيين نكنم، به سنّت پيامبرˆ رفتار كرده‏ام (مسعودی، 1421ق، ج 2، ص338). اين اعتراف عمر صراحت دارد كه ابوبكر از طرف پيامبرˆ تعيين نشده بود. اين گزارش نيز از سوى ابن‏سعد نقل شده است (ابن‌‌سعد، 1998م، ج2، ص245)

    افزون براين، اگر مسئلة تعيين خلافت و جانشينى ابوبكر آن قدر روشن بود كه پيامبرˆ نيازى به سفارش بدان نمى‏ديد، كه «أبَى اللّهُ أن يُخْتَلَفَ فيه»، پس چگونه است كه اين مطلب روشن از برابر چشمان صحابه - كه در نگاه اهل‌سنّت همگى عادل‌اند- پوشيده ماند؟!

    چرا بايد برخى از انصار از بيعت با ابوبكر سر باز زنند و بگويند: «لا نُبايعُ ألاّ عليّاً» (طبری، 1418ق، ج 3، ص203)؛ و يا گفتار زبير كه: «لا أغمِدُهُ حتّى يُبايَعَ علىٌّ» (همان)؛ و چرا بايد اصحاب بزرگ پيامبرˆ همچون حذيفه‌بن‌يمان، ابوايوب انصارى، خزيمة‌بن‌ثابت، سهل‌بن‌حنيف، عثمان‌بن‌حنيف، أبى‌بن‌كعب، ابوذربن‌جناده غفارى، عماربن‌ياسر، مقدادبن‌عمرو، سلمان فارسى، زبيربن‌عوام، خالدبن‌سعيد، سعدبن‌عباده و... (جعفری، 1374، ص88) اين سفارش‌ها را ناديده بگيرند؟

    چرا بايد على† و همراهان وى از اين سفارش‌ها بى‏خبر باشند؟! و چرا بايد عبّاس - به‌زعم ابن‏سعد - از على† بخواهد تا نزد پيامبرˆ رود و از جانشين او بپرسد: «چنانچه خلافت از آنِ آنهاست، تكليفشان را بدانند؛ و اگر از ديگرى است، حدّاقل براى آنها سفارش به رفق و مدارا بگيرند» (ابن‌سعد، 1998م، ج2، ص245). اگر مطلب واضح بود، آيا چنین درخواستی منطقى بود؟!

      1. 1-6-2. موضوع امامت جماعت از سوی ابوبكر

    سخن در باب شرح نمازى بود كه ابن‏سعد مدّعى بود ابوبكر در روزهاى پايانى عمر پيامبرˆ مأمور شد كه از جانب رسول‌خداˆ امامت آن را عهده‌دار گردد. ابن‌سعد در يك گزارش، عدد این نمازهاى ابوبكر را سه نماز (همان، ج3، ص180) و در خبر ديگر هفده نماز دانسته است (همان، ج2، ص223)؛ اين درحالى است كه دیگر گزارش‌هاى مربوط به نماز، از اين جهت ساكت‌اند. وى از اين روايات ـ كه اغلب سند آن را به عايشه مى‏رساند ـ دلالت بر جانشينى ابوبكر را برداشت مى‏كند.

    داستان نماز ابوبكر و اخبار متناقض آن، هرچه باشد، در يك جهت همگى با هم متّفق‏اند و آن اينكه رسول‌خداˆ وقتى فهميد مردم براى اقامة نماز به امامت ابوبكر آماده مى‏شوند، درحالى‌كه سخت بيمار بود و از فرط كسالت قادر نبود روى پاهاى خود بايستد، به‌سمت مسجد حركت كرد و به‌قول عايشه بر شانة دو نفر -كه يكى از آنها عبّاس بود- تكيه داد و درحالی‌که پاهايش روى زمين كشيده مى‏شد، در محراب قرار‌گرفت؛ تا اینکه ابوبكر عقب‌ رفت و پيامبرˆ، نشسته عهده‌دار امامت جماعت گردید (همان، ج2، ص218).

    اين گزارش به‌تنهايى بناى همة اخبار مربوط به نماز ابوبكر را فرو مى‏ريزد؛ چرا كه اگر پيامبرˆ ابوبكر را مأمور كرده بود كه با مردم نماز بخواند و به‌زعم عايشه، «رسول‏خداˆ به امامت هيچ‏كس جز ابوبكر راضى نمى‏شد» (همان، ج2، ص214)، چرا با اين حال به مسجد مى‏آيد؛ وی را پس مى‏زند و به حالت نشسته عهده‌دار امامت جماعت می‌گردد؟! آيا اين حركت پيامبر خداˆ گوياى اين نيست كه حضرت از امامت او خشنود نبوده‏اند؟! چه دلیلی مى‏توانست پيامبرˆ را - كه از شدت بيمارى رنج مى‏كشيد - به مسجد بكشاند؟! اگر پيامبرˆ بيمار بود و در خود توان راه رفتن نمى‏ديد و ابوبكر هم به‌زعم راوى، مأمور بود امامت جماعت را به‌عهده بگیرد، پس چه دلیلی حضور پيامبرˆ را در مسجد ايجاب مى‏كرد؟! آيا جز اين بود كه پيامبرˆ مى‏خواست با رفتن خود به مسجد، از سوءاستفاده و بهره‏بردارى سياسى در آینده جلوگيرى كند؟!

    ابن‌ابى‏الحديد از حقيقت اين نماز -كه گفته مى‏شود صبح روز وفات آن حضرت انجام شده است- پرده برمی‌دارد و ضمن ارائة مجموعة با‌ارزشى از مطالب تحليلى در خصوص دشمنی عایشه با علی† و زهراƒ و ریشه‌های آن، از زبان استادش ابويعقوب يوسف‏بن‌اسماعيل لمعانى مى‏گويد: حقيقت اين است كه وقتی بیماری پیامبرˆ شدت یافت و خود از به‌عهده گرفتن امامت جماعت ناتوان گشت، فرمود: «يكى با مردم نماز بخواند»؛ بدون اينكه از كسى نامى ببرد.

    به‌دنبال اين دستور، عايشه به بلال - آزادکردة پدرش - دستور داد كه ابوبكر را بگويد تا با مردم نماز بخواند؛ اما پس از آن دستور، رسول‌خداˆ كه مختصر توانايى در خود احساس كرد، در حالى‌كه بر بازوى على† و فضل‌بن‌عباس تكيه داده بود، بيرون‌ آمد و در محراب ايستاد و خود با مردم نماز گزارد و به خانه برگشت و پس از اينكه آفتاب بالا آمد، از دنيا رحلت كرد.

    ابو‌یعقوب چنین نقل می‌کند که از اين موقعيت استفادة سياسى شد (و عصر همان روز) ايستادن ابوبكر براى اداى نماز را شاهدى به شايستگى و خلافت او دانستند و گفتند: كدام‌يك از شما بر خود روا مى‏بيند تا خود را مقدّم بر آن ‌كس شمارد كه رسول‌خداˆ او را در نماز مقدّم فرموده است؟! (ابن‌ابی‌الحدید، 1385ق، ج9، ص196)

    آن‌گاه ابن‌ابى‏الحديد از قول استادش مى‏نويسد: ماية شگفتى است كه بيرون آمدن رسول‌خداˆ با آن وضع و حال -كه به‌روشنى براى جلوگيرى از اين برداشت و سوءاستفاده بوده- را حمل بر ناخشنودى پيامبرˆ نكردند، بلكه در بیان علّت اين حركت گفتند: پیامبرˆ برای آن آمده بود که تا حد امکان ابوبکر نماز بگزارد!.. (ابن‌ابی‌الحدید، همان، ج 9، ص197)

    ابن‌ابى‏الحديد مى‏گويد: در اينجا من - ميان سخنان استادم دويده - گفتم: شما هم مى‏گوييد: پيامبرخداˆ كسى را براى اداى نماز با مردم تعيين نكرد و اين عايشه بود كه خودسرانه پدرش را به نماز با مردم واداشت؟! وی در پاسخ من گفت: من اين را نمى‏گويم. اين على† است كه چنين مى‏گويد. روشن است كه تكليف من غير از تكليف على† است. او خود شاهد واقعه بوده و امورى را به چشم ديده كه از نگاه من پنهان مانده است؛ اما من مجبورم به همين اخبارى كه به دستم رسيده و گوياى آن است كه پيامبرˆ ابوبكر را براى نماز معيّن كرده، معتقد باشم! درحالى‌كه مدرك على† علم و آگاهى اوست كه از امور داشته و از نزديك درگير با ماجرا بوده يا دست‌كم اطمينان از قضايا داشته است... ( همان).

    در پايان، ابن‌ابى‏الحديد براى اينكه سخنان استادش جانبدارانه تلقى نشود، مى‏گويد: «هذِهِ خُلاصَةُ كلامِ الشَّيْخ أبى‏يَعْقُوب€ و لَم يَكنْ يَتَشَيَّع وَ كانَ شَدِيداً فِي الإعْتِزالِ؛ اين خلاصة گفتار استادم شيخ‌ابويعقوب است كه شيعه نبود و شديداً به معتقدات معتزله پايبند بوده است» (ابن‌ابی‌الحدید، همان، ج2، ص199).

      1. 1-7.  ماجرای کتابت نامه

    ابن‌سعد ذیل عنوان «شرح نامه و كتابى كه پيامبرˆ قصد داشت آن را در آخرين لحظات عمر خويش بنگارد»، نُه روايت ذكر مى‏كند كه سه مورد آن با روايت معروف ابن‏عبّاس (يوم الخميس و ما يوم الخميس) در ارتباط است. برطبق روایات نه‌گانة ابن‌سعد، ابن‏عبّاس از اينكه كسانى نگذاشتند تا پيامبرˆ مقصود خود را مكتوب نمايد، متأسّف و گريان است (ابن‌سعد، 1998م، ج2، ص242).

    در اين روایات تصریح می‌شود كه كسانى مخالفت كرده، از آوردن قلم و كاغذ جلوگيرى كردند و به آن حضرت توهين نمودند و گفتند: «إِنَّ نَبىَّ اللّهِ لَيَهْجُر»؛ امّا ابن‌سعد با تلاش در اختفای نام توهين‏كننده اعلام می‌کند که به‌دنبال اين اهانت، پيامبرˆ از خواسته‏اش منصرف شد و از نوشتن دست برداشت (همان).

    در بیشتر این گزارش‌ها فقط سخن از نزاع و مشاجره نزد پيامبرˆ و توهين به آن حضرت است و به هویت مانع کتابت پرداخته نمی‌شود: «فَتَنازَعوُا و لا يَنْبَغى عِندَ نَبِىٍّ تَنازُعٌ، فَقالوُا ما شَأنهُ؟» (همان)

    در بیشتر گزارش‌هایی كه ابن‏سعد نقل مى‏كند، صورت واقعه همچنان به‌گونه‏اى مبهم و تاريك نگاه داشته شده است و علّت مخالفت فرد اهانت‌کننده و هویت این فرد گستاخ مشخص نیست؛ تا‌ اينكه در گزارش هفتم، نام توهين‏كننده و صورت مبهم واقعه تقريباً آشكار مى‏شود. به‌موجب اين گزارش، مقصود پيامبرˆ اين بود كه چيزى بنويسد و امّت خود را به امورى توصيه كند كه هرگز گمراه نشوند؛ اما عمر با جسارت كردن به آن حضرت، مجلس را از آمادگى انداخت و فرياد برداشت كه «قرآن نزد شماست. ما با وجود قرآن به چيزى نياز نداريم. كتاب خدا براى هدايت ما كافى است» (همان، ج2، ص244) .

    برابر این گزارش، عمر علاوه بر آنکه اجازه نداد تا قلم و کاغذ آورده شود، به رسول‌خداˆ نیز اهانت کرد.

    ابن‏سعد پس از نقل اين گزارش - كه متوجه شده است به‌گونه‏اى به‌ضرر اهانت کننده تمام می‌شود - درصدد جبران برآمده است و با نقل دو گزارش ديگر تلاش مى‏كند تا حركت منفى و گستاخى گوينده را توجيه کند. وى خواننده را به‌سمت اين معنا سوق مى‏دهد كه خيال كند دليل اختلاف و مشاجره‏اى كه سبب رنجش پيامبرˆ و نيز حضور عمر در صحنه و اهانت او شده، چيزى است كه در اين دو روايت - گزارش هشتم و نهم - آمده است:

    1. وقتى پيامبرˆ قلم و كاغذ خواست، زنان پيامبرˆ ناراحت شدند و به مردان حاضر پرخاش كردند كه چرا به خواهش آن حضرت توجه نمى‏كنند. به آنها گفتند: «برخيزيد و حاجتش را برآوريد». در اينجا عمر دخالت كرد و با فرياد كشيدن بر سر زن‌ها گفت: «خاموش شويد. شما كسانى هستيد كه چون پيامبرˆ در صحّت و تندرستى بود، او را آزار مى‏داديد و بر گُرده‏اش سوار مى‏شديد و حالا كه در بستر بيمارى و حالت احتضار افتاده، برايش اشك مى‏فشانيد! و پيامبرˆ فرمود: «آنها از شما بهترند!» (همان، ج2، ص243).

    2. در گزارش ديگر آمده است: علّت مخالفت عمر با آوردن قلم و كاغذ، اين بود كه او فكر مى‏كرد رسول‌خداˆ نمى‏ميرد، مگر اينكه سرزمين‌هاى بسيارى را فتح‌ كند؛ و معتقد بود اگر هم بميرد، مسلمانان بايد منتظر باشند تا دوباره زنده شود و رهبرى امت را همچنان در‌ دست‌ گيرد؛ چنان‌که قوم موسى† در غيبت پيامبرشان منتظر ماندند: «...و لَوْ ماتَ لَأنْتَظَرناهُ كما انْتَظَرَتْ بَنوُ اسرائيل موسى» (همان، ج2، ص244)

    ابن‌سعد این بیان را در جایی دیگر از اثر خود این‌گونه آورده است: عمر همچنان فرياد مى‏كرد و مى‏گفت: به خدا سوگند هركس به مرگ پيامبرˆ معتقد شود، بداند كه او به زودى باز خواهد ‌گشت و دست و پاى آنها را قطع خواهد‌ كرد! (همان، ج2، ص114)

    اما اين دو گزارش براى توجيه آشوبى كه در حضور پيامبرˆ برپا شده و جسارتى كه به ساحت مقدسش شده بود، حتی خود ابن‏سعد را هم با همة عناد و تعصّبش نمی‌توانست قانع کند؛ زيرا در گزارش نخست، اصلاً اشاره‏اى به علت نزاع و دليل مخالفت‌ها نشدهاست. نهايت حاصل آن گزارش، حکایت دامنة نزاع و گفت‌وگوى ميان عمر و همسران پيامبرˆ است و در مورد اينكه موضوع نزاع و علت درگيرى چه بوده، بیانی ندارد. اين روايت همين‏قدر دلالت دارد كه در حضور پيامبرˆ بحث و نزاعى بوده و آن حضرت خواسته‏اى داشته است و همسران آن حضرت در مقام دفاع برخاسته و بر پاسخ به آن درخواست تأكيد داشته‌اند؛ اما عمر از انجام آن منع كرده است.

    در گزارش دوم، علت مخالفت عمر را شبهه‏اى دانسته كه به ذهن وی خطور كرده است. در نتيجة این برداشتِ ابن‌سعد، عمر در امکان وقوع مرگ برای پیامبرˆ تردید داشته و این گونه می‌پنداشته كه پيامبرˆ نخواهد مُرد تا نيازى به وصيت و تعيين جانشين داشته باشد. پنداشت وی چُنین بوده که پيامبرˆ همچون موسى† مدّتى از انظار غايب شده و سپس به ميان مردم بازخواهد ‌گشت؛ بنابراين نيازى به قلم و كاغذ و كتابت وصيت نیست.

    البته ابن‏سعد به اين مطلب تصريح نكرده است؛ زيرا مى‏دانسته که جريان درخواست قلم و كاغذ، مربوط به لحظة بيمارى پيامبرˆ بوده و جریان انكار مرگ، مربوط به وقت ارتحال آن بزرگوار است. اين دو قضيه مربوط به دو حادثه، در دو زمان مشخص بوده است. جریان درخواست قلم و كاغذ در روز پنجشنبه (همان، ج2، ص242) رخ داده و درگذشت آن حضرت در روز دوشنبة هفته بعد بوده است (همان، ج2، ص186)؛ امّا ابن‏سعد در تلاش است تا با بيان اين دو گزارش، به ذهن خواننده این‌گونه القا كند كه قضية درگيرى، اولاً جدى و قابل توجه نبوده؛ ثانياً اگر انكار يا سوء ادبى بوده، تعمّدى نبوده است؛ بلكه آنچه واقع شده، صرفاً ناشى از شبهه‏اى بود كه براى عمر نسبت‌به درگذشت آن حضرت رخ داده، كه آنهم با درايت و پا‌در‌ميانى ابوبكر برطرف شده است!

    حقيقت اين است كه عمر به‌خوبى مى‏دانست كه هدف پیامبرˆ از درخواست قلم و کاغذ چه بود. او مى‏‌دانست كه موضوع نوشته چيست و شخصی که درباره‌اش توصیه خواهد شد، کیست. عمر خود به این مطلب این‌گونه اعتراف کرده است: «وَ لَقَدْ اَرادَ فِى مَرَضِهِ اَنْ يُصَرِّحَ بِاسْمِهِ فمَنعْتُ مِن ذلِكَ إشفاقاً و حِيطَةً عَلَى الاسْلامِ؛ پيامبرˆ مى‏خواست در وصيتنامه، [نام خليفة] پس از خود را آشكارا بنويسد؛ امّا من مانع شدم. اين كار را ازآن‌رو كردم كه برای اسلام و سرنوشت آن دلسوزی و شفقت داشتم!...»  (ابن‌ابی‌الحدید، 1385ق، ج12، ص21)

    البته وی بعدها در زمان خلافت خود، روزى كه با ابن‏عباس در كوچه‏هاى مدينه قدم مى‏زد، و نيز در چند مورد ديگر، بر شايستگى و مظلوميّت على† تصریح کرده است (همان، ج6، ص45 و ج2، ص57).

      1. 1-8. موضع ابن‌سعد دربارة جانشینی و خلافت رسول‌خداˆ

    ابن‏سعد گويا فراموش كرده است كه در جلد دوم كتابش بابى تحت عنوان «ذِكْرُ مَنْ قالَ إِنَّ رَسولَ اللّهِˆ لَم يوصِ...» گشوده است. در آنجا ده روايت گزارش كرده است كه جملگى بر عدم وجود نص بر خلافت دلالت دارند.

    در يك گزارش مى‏گويد: «ابوبكر دلش مى‏خواست كه در مورد وصيت و خلافت، از رسول‌خداˆ سفارش بگيرد؛ امّا موفّق نشد» (ابن‌سعد، 1998م، ج2، ص260).

    در گزارش بعدى به نقل از عايشه مى‏نويسد: «پيامبرˆ به هيچ‌كس در هيچ‌چيز وصيت و سفارش نفرمود».

    همچنين مضمون چندين گزارش - كه عمدتاً به عايشه مستند است - اين است كه عايشه در مقام پاسخ به اين پرسش كه «آيا پيامبرˆ وصيت كرد؟» يا اين پرسش كه «آيا على را وصی خود نمود؟» با تلخى و ناراحتى جواب مى‏دهد كه «پيامبرˆ در دامن من بود. او چگونه وصيت كرد، در حالى‌كه از من طشتی خواست تا بول كند؛ اما يك‌مرتبه سرش افتاد (و درگذشت). پس کدامین زمان به علی وصیت کرد؟!» (همان، ج2، ص261)

    مفاد اين روايات كه بر نفى نصّ و انكار وصيت دلالت دارد، چگونه در نگاه ابن‏سعد با گزارش‌هاى ساختگىِ نصّ بر خلافت ابوبكر، سازگار است؟! چگونه ابن‏سعد اين گزارش‌هاى متناقض را پذيرفته و از ثبت آنها در كتاب خويش پروايى نداشته است؟! او يك جا تلاش مى‏كند تا براى ابوبكر و شايستگى او نص دست‌وپا كند و با بزرگ كردن روايات مخدوش نماز ابوبكر، خواننده را به اين باور سوق دهد؛ و در جاى ديگر از عايشه و ديگران گزارش مى‏كند كه پيامبر ˆرحلت فرمود، در حالی‌كه نه دربارة على† و نه دربارة غير او سفارش و وصيّتى نكرده بود!؟

    ابن‏سعد عايشه را آخرين شخصی می‌داند كه از پيامبرخداˆ جدا شده، در حالی‌که سر مبارك او را بر سينه داشته است. این مطلب به‌گونه‌ای مخدوش است كه حتی به روايت خود ابن‌سعد، ابن‏عباس را هم به تعجب واداشته است:

     وقتى از ابن‌عباس صحت و سُقم ادعاى عايشه را پرسيدند، با تعجب گفت: «أتعقلُ؟! آيا اين سخن عاقلانه و باوركردنى است؟!» (همان، ج2، ص263)؛ زنها معمولاً در چنين لحظاتى حضور ندارند.

    در ادامه، ابن‏عباس سوگند ياد می‌کند و مى‏گويد: «به‌ خدا قسم رسول‌خداˆ رحلت كرد، درحالى‌كه سر بر سينة على† داشت» (همان، ج2، ص262-264). ابن‏سعد هر دو گزارش را در كتاب خود آورده؛ درحالی‌که تعارض و تناقض آن دو را مضرّ ندانسته است!

    جالب است كه ابن‏سعد پس از فراغت از گزارش‌هاى عايشه، پنج روايت نقل مى‏كند كه جملگى آخرين شخصی را كه پيامبرˆ به هنگام رحلت سر بر سينة او داشته، على† معرفى مى‏كنند. اين گزارش‌ها به اضافة گواهى خود حضرت، شواهد كذب و جعلى بودن آن روايات است.

      1. 1-8-1. انتظار از ابن‏سعد

    ابن‌هشام که از نظر زمانی پیش از ابن‌سعد است، واقعة سقيفه را گزارش كرده و براى آن بابى اختصاص داده و در چهار صفحه به نگارش آن پرداخته است؛ لذا از ابن‏سعد كه تاريخ خود را پس از ابن‌هشام نوشته است، انتظار مى‏رفت كه واقعة سقيفه را با تفصيل بيشترى نقل‌كند و اطّلاعات تازه‏اى را با کمک دیگر منابع بر‌آن بيفزايد. اما او نه‌تنها چنين كارى نكرده، بلكه همين گزارش مكتوب سقيفه را هم -كه تنها گزارش موجود است و آن را عمر بعدها در زمان خلافتش ضمن خطبة نماز جمعه ايراد كرده است (ر.ک خان‌صنمی، 1390، ص71-59)- به گونه‏اى مُثله‌شده گزارش نموده و از ميان آن بخش‌هايى را آورده‌است كه به‌نحوى تأييد ابوبكر محسوب مى‏شود (ابن‌سعد، 1998م، ج3، ص182).

    جالب است كه بخش عمده و حسّاس اين خطبه را كه شرح مشاجرات لفظى انصار و مهاجران است - البته فقط قسمتى از آن را - در شرح حال سعد بن‌عباده آورده است؛ درحالى‌كه خطابة عمر مربوط به سقيفه است و سقيفه از بزرگ‌ترين حوادث زندگانى ابوبكر به‌شمار مى‏رود و على‏القاعده مى‏بايست اين خطبه را در شرح حال ابوبكر و وقايع درگذشت پيامبرˆ درج می‌کرد؛ چنان‌که ابن‏‌هشام كه پيش از او، يا بلاذُرى كه پس از وی تاريخ نوشته‏اند، چُنين كرده‏اند.

      1. 1-8-2. تعيين امام از جانب خدا

    ابن‏هشام در سيرة خود، جريان اسلام آوردن قبيلة بنى‏عامربن‌صعصعه را نقل كرده و در اين گزارش آورده است:  هنگامى‌كه پيامبراكرمˆ به رئيس قبيله پيشنهاد كرد تا اسلام را بپذيرد و مسلمان شود، رئيس قبيله گفت: اگر حاضرى كه جانشين پس از خود را از ميان قبيلة ما برگزينى، ما حاضريم به تو ايمان آوریم و از تو حمايت كنيم. پيامبرˆ فرمود: «ألامرُ إلی الله یَضَعَهُ حَیثُ یَشاء؛ مسئله خلافت و جانشينى من به‌دست خداست و آن را به هركه خواهد، مى‏سپارد» (ابن‌هشام، 1420ق، ج2، ص66).

    اين پيشنهاد از طرف قبيله‏اى ثروتمند و متنفّذ، در شرايطى به آن حضرت صورت می‌گرفت كه ایشان از سفر طائف بازمى‏گشت (شریعتی، 1356، ص97)؛ سفرى كه انتظار رسول‏خداˆ را برآورده نكرده بود و ایشان همچنان با دست خالى، بى‏آنكه كسى حمايت و پشتيبانى او را پذيرفته يا دعوتش را اجابت كرده باشد، به مکه بازمی‌گشت. پيداست كه چُنين معامله‏اى در آن شرايط، از نظر پيشرفت امور تا چه حد مغتنم بوده است؛ امّا سخن رسول‌خداˆ و تعريف جايگاه امامت و جانشينى، پاسخ قاطعى بود براى كسانى‌كه نبوت را با سلطنت اشتباه گرفته بودند.

      1. 1-8-3. تحريف در گزارش ابن‏سعد

    معرفی جانشین رسول اکرمˆ از سوی خدا، حقیقتی است که در گزارش ابن‌سعد تحریف شده است. بر پایة این گزارش، ابن‏سعد پاسخ پيامبرˆ را این‌گونه نقل می‌کند: «ليس ذاک لک و لا لِقَومِك؛ مقام خلافت من به تو و به هيچ‏يك از افراد قبيله‏ات نخواهد رسيد» (ابن‌سعد، 1998م، ج1، ص310).

    در این میان، ابن‌سعد، نکته اصلی خبر را که پیامبرˆ امر خلافت را به‌خواست خدا دانسته‌اند، حذف می‌نماید به جای آن، عبارت دیگری که حاکی از پیشگویی وضعیت آینده است، گزارش می‌کند. ابن‏سعد قصد دارد با این بیان به خواننده چنين القا كند كه رسول اکرمˆ در مقام اِخبار غيب و پيشگويى بوده ‏است، نه درصدد بيان شأن و جايگاه امامت!

    بنابراین، احتمال تحریف ابن‌سعد در امر گزارش جدی است؛ چراکه موضوع اصلی سخن پیامبرˆ را - كه معرفی امام و جانشین است - ناديده گرفته است. گواه بر اين تحريف، گزارش ابن‏اسحاق و ابن‏هشام است، كه هر دو متقدّم بر ابن‏سعد بوده‏اند. این هر دو مورّخ، خبر را آن‌گونه‌كه پيش‌تر ذكر شد، بسان گزارش طبرى آورده و منصب امامت و جانشینی را به تعيين و معرّفى از سوى خدا وابسته کرده‌اند.

      1. نتیجه گیری

    کتاب طبقات الکبرای ابن‌سعد به‌لحاظ تاریخی منظّم‌ترین و جامع‌ترین کتابی است که در شرح احوال شخصیت‌های مهم زمان پیامبرˆ نگاشته ‌شده و مشتمل بر تاریخ دو قرن نخست اسلامی و از مآخذ عمده در احوال صحابه، تابعین و نخستین محدّثان است؛ اما به‌لحاظ تاریخی چندان مورد توجه محققان قرار نگرفت؛ که شاید دلیل عمدة آن، همین روحیة تعصب و جانبداری و مشی غیر‌حرفه‌ای نویسندة آن باشد. از ابن‌سعد که زندگی ابوبکر را در 47 صفحه می‌نگارد، این انتظار وجود داشته است که واقعة سقیفه را -که یکی از مهم‌ترین و حساس‌ترین وقایع تمام دورة زندگی ابوبکر است- با تفصیل بیشتری از اسلاف خود (ابن‌اسحاق و ابن‌هشام) گزارش کند؛ اما با کمال تعجب مشاهده می‌شود که وی روی خوشی به نقل چنین ماجرایی نشان نمی‌دهد. او سعی کرده همة گزارش‌هایی را که ممکن است شایستگی و امتیاز ابوبکر را زیر سؤال ببرد، مخفی نگاه‌ دارد و با دقّت تمام، تنها روایاتی را انتخاب کرده که فضیلت و شایستگی ابوبکر را در جهت رهبری جامعة اسلامی به هنگام رحلت رسول‌خداˆ اعلام می‌دارد؛ و این در حالی است که تقریباً تمامی روایاتِ مؤکّد بر رهبری و جانشینی علی† را نادیده می‌گیرد. تعصّب ابن‏سعد در پنهان نگاه‌داشتن اخبارى كه به‌گونه‏اى شايستگى و امتيازهاى على† را منعكس مى‏كند، به روشنی روز است.

     

     

    References: 
    • ابن‌خلکان، احمدبن‌محمد، 1364، وفیات الاعیان و أنباء أبناء الزمان، محقق احسان عباس، قم، الشریف الرضی.
    • ابن‌سعد، ابو عبدالله محمد، 1998م، الطبقات الکبری، تحقیق دکتر احسان عبّاس، بیروت، دار صادر.
    • ابن‌هشام، ابومحمد عبدالمالک، 1420ق، السیرة النبویه، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتاب العربی.
    • ابن‌حجّاج نیشابوری، مسلم، 1411ق، صحیح مسلم، تحقیق محمّد فؤاد عبد‌الباقی، بیروت، دار احیاء التّراث‌ العربی.
    • امینی، عبدالحسین، 1994م، الغدیر، بیروت، موسسه الاعلمی.
    • ابن‌ابی‌الحدید، عزّالدین، 1385ق، شرح نهج‌البلاغه، بیروت، دار احیاء.
    • بخاری، محمدبن‌اسماعیل، 1420ق، صحیح البخاری، بیروت، دار‌ احیاء التراث العربی.
    • خان‌صنمی، شعبان‌علی، 1390، «بررسی تطبیقی خطبه عمر»، فرهنگ و تمدن اسلامی، ش 1و2.
    • شریعتی، محمدتقی، 1356، بررسی خلافت و امامت از دیدگاه قرآن و سنّت، تهران، ارشاد.
    • طبری، محمد بن‌جریر، 1418ق، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق عبدالله علی مهنا، بیروت، موسسه الأعلمی.
    • فیروز‌آبادی، مرتضی، 1430ق، فضائل اهل‌البیت من صحاح کتب السنّه، بیروت، موسسه الأعلمی.
    • گلشنی، عبدالکریم، 1367، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ابوعبدالله بن‌سعد، تهران، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی.
    • ‌جعفری، حسین‌محمد، 1374، تشیّع در مسیر تاریخ، مترجم سید محمدتقی آیت‌اللهی، بی‌جا، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
    • مسعودی، علی‌بن‌حسین، 1421ق، مروج‌الذهب و معادن‌الجوهر، بیروت، موسسه الأعلمی.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مستجاب الدعواتی، سیدعلی، خان صنمی، فاطمه، خان صنمی، شعبان علی.(1397) تأمّلی بر روایت ابن‌سعد از مسئله‌ی جانشینی رسول‌خدا صلی الله علیه واله وسلم. دو فصلنامه معرفت کلامی، 9(1)، 67-80

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سیدعلی مستجاب الدعواتی؛ فاطمه خان صنمی؛ شعبان علی خان صنمی."تأمّلی بر روایت ابن‌سعد از مسئله‌ی جانشینی رسول‌خدا صلی الله علیه واله وسلم". دو فصلنامه معرفت کلامی، 9، 1، 1397، 67-80

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مستجاب الدعواتی، سیدعلی، خان صنمی، فاطمه، خان صنمی، شعبان علی.(1397) 'تأمّلی بر روایت ابن‌سعد از مسئله‌ی جانشینی رسول‌خدا صلی الله علیه واله وسلم'، دو فصلنامه معرفت کلامی، 9(1), pp. 67-80

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مستجاب الدعواتی، سیدعلی، خان صنمی، فاطمه، خان صنمی، شعبان علی. تأمّلی بر روایت ابن‌سعد از مسئله‌ی جانشینی رسول‌خدا صلی الله علیه واله وسلم. معرفت کلامی، 9, 1397؛ 9(1): 67-80