تأمّلی بر روایت ابنسعد از مسئلهی جانشینی رسولخدا صلی الله علیه واله وسلم
Article data in English (انگلیسی)
-
- مقدمه
کتاب طبقاتالکبرای محمّدبنسعد(168-230 ق) از قدیمیترین آثار تاریخی مشتمل بر تاریخ دو قرن نخست اسلامی است. او در بغداد به حلقة درس محمدبنعمر واقدی (207ق) پیوست و از خواص شاگردان او گشت و تا آنجا در نوشتن آثار و روایات استاد پیش رفت که به کاتب الواقدی شهرت یافت (ابنخلکان، 1364، ج4، ص351). پس از درگذشت مورخان برجستهای چون کلبی، واقدی و هیثم بنعدی، طبیعی است که ابنسعد بهعنوان مورخی که چنین مشایخی را درک کرده، مورد توجه طالبان روایات تاریخی قرار گیرد (گلشني، 1367، ج4، ص681). همچنین از ابنسعد که تاریخ خود را پس از ابناسحاق (85-151 ق) و تصحیح ابنهشام (213 یا 218ق) نوشته است، انتظار میرفت که بر حجم گزارشهای اسلاف خود بیفزاید و واقعة سقیفه و مسئله جانشینی رسولخدا را با تفصیل بیشتری نقلکند؛ اما او نهتنها چنین نکرده، بلکه گزارشهای پیشینیان خود را نیز بهگونهای مخدوش، جانبدارانه، گزینشی و گاه تحریفشده بازگو نموده است. با مطالعة گزارش ابنسعد میتوان بهروشنی دریافت که نویسنده درصدد آن نبود که تاریخ را آنگونهکه بوده و آنچه را که رخ داده است، متعهّدانه گزارشکند؛ بلکه تلاش وافر نموده است تا از شایستگی و انتخاب ابوبکر جانبداری کند و چشمان خود را بر همة حقایق و گزارشهای تاریخی که درارتباطبا امیرمؤمنان وجود داشتهاند، فروبندد.
در اینجا خلاصهاى از ترتيب مباحثى را كه ابنسعد دربارة زندگانى و بيمارى پيامبر و حوادث و مسائلى كه بهنحوى به «وصايت و خلافت پس از رسولخدا» مربوط مىشود، برمیشماریم.
-
- 1. ابوبکر به روایت ابنسعد
- 1-1. لقب صدّيق
- 1. ابوبکر به روایت ابنسعد
ابنسعد تحت عنوان «ابوبكر الصدّيق» تقريباً دو صفحه دربارة طائفه، خانواده، نام و عنوان «الصدّيق» احاديثى ذكر مىكند كه جملگى بر شأن، اهميت و بزرگى ابوبكر دلالت دارد (ابنسعد، 1998م، ج3، ص 169).
دربارة عنوان «صدّيق» حديثى نقل مىكند كه پيامبر در جريان معراج و در زمان بازگشت، از اينكه مردم سخن او را باور نكنند، نگران است؛ امّا جبرئيل با اطمينان دادن به پيامبر مبنى بر اينكه ابوبكر او را تصديق خواهد كرد، وى را از نگرانى درمىآورد! (همان) این اطمینان بر غیر خدا، چگونه با مقام پیامبر سازگار است؟!
-
-
- 1-2. نخستين مسلمان
-
در ذيل عنوان «شرح اسلام آوردن ابوبكر»، هفت حديث نقل مىكند كه مضمون چهار مورد آن چنین است كه ابوبكر نخستین كسى است كه اسلام را پذيرفت و نبوّت پيامبر اسلام را تصديق كرد (همان، ج3، ص 179).
اين در حالى است كه احاديث فراوانى كه على را نخستين مسلمان معرفى مىكند، ناديده انگاشته و تنها در بخشى كه شرح «اسلام آوردن و نماز على» را مىنگارد، پس از نقل چند حديث كه على را نخستین مسلمان قلمداد كردهاند، در يك جمعبندى مىگويد:
پس از اسلام آوردن خديجه كه بالاتّفاق نخستين بانويى است كه در ميان زنها مسلمان شده، در خصوص نخستین مرد مسلمان ميان اصحاب و علماى ما اختلاف واقع شدهاست. به باور آنها نخستين مسلمان، يكى از اين سه نفر است: ابوبكر، على، زيد. اما اسلام آوردن على، ازآنجاكه در سنين كودكى (یازده سالگى) واقع شده، نمىتواند اسلام معتبر و باارزشی باشد! (همان، ج2، ص22)
این در حالی است که صاحبان آثاری چون صحیح ترمذی، تاریخ طبری، مستدرک الصحیحین، مسند احمد، مسند الامام ابیحنیفه، الإصابه، اسدالغابه، الریاض النّضره، الاستیعاب، کنزالعمّال، حلیة الاولیاء، الدرّ المنثور، تاریخ بغداد، تهذیب التّهذیب، نورالأبصار و مجمع الزاوئد به گزارش احادیث فراوانی پرداختهاند که علی را نخستین مسلمان معرّفی کرده است (فیروزآبادی، 1430ق، ص128).
-
- 1-3. بستن ابواب منتهی به مسجد غیر از درب خانة ابوبکر
ذیل عنوان «بستن درهای منتهی به مسجد غیر از درب خانة ابوبکر» در هفت روایت گزارش میکند که پیامبراکرم از سوی خدا مأمور میشود به مسلمانان اعلام کند تا درب خانههای خود را که به مسجد منتهی میشود، ببندند و از درب عمومی رفتوآمد کنند و در این میان، تنها ابوبکر مجاز است همچون شخص پیامبر درب خصوصی داشته باشد. در یک گزارش آورده است وقتی که پیامبر مورد سؤال و انتقاد قرارگرفت، فرمود: «در درب خانة ابوبکر نور مشاهده کردم؛ اما در درب خانههای شما ظلمت و تاریکی دیدم» (ابنسعد، 1998م، ج2، ص227).
این در حالی است که روایات مربوط به سدّ دیگر ابواب و بازگذاشتن درب خانة علی - که از جمله خصایص آن حضرت شمرده شده است - را سیوطی، ترمذی، حاکم نیشابوری، احمدبنحنبل، متّقی هندی، نسائی، بغدادی، ذهبی، بیهقی، بخاری، ابنحجر، طبری و دیگران، بعضاً با تعابیر مختلف و اسناد متعدّد گزارش کردهاند (فیروزآبادی، 1430ق، ص358-364)؛ ابنسعد گویا هیچ اطلاعی از این احادیث نداشته است!
-
- 1-4. محبوب پيامبر
در باب «توصيف غار و هجرت به مدينه» 28 گزارش نقل مىكند كه جملگى بر تقرّب و دوستى پيامبر با ابوبكر دلالت دارد و بیانگر خدمات، مزايا و همراهى ابوبكر با پيامبر است. در يكی از این گزارشها چنین آورده است: «پيامبر به حسّان بنثابت كه از شعراى مدينه بود، فرمود: آيا در مدح ابوبكر شعرى سرودهاى؟! حسّان پاسخ داد: بلى. فرمود: آن را براى من بخوان. وقتى كه حسّان سرودهاش را به پايان برد، پيامبر اكرم چنان خوشحال شد و خنديد كه دندانهاى پسين او نمايان شد» (ابنسعد، 1998م، ج3، ص174).
-
- 1-5. داناتر از پیامبر
ابنسعد در ذکر حدیثی نقل میکند که پيامبر خوابى ديد و آن را براى ابوبكر بازگو كرد. ابوبكر آن را تعبير كرد و گفت: تعبير خواب شما چُنين است كه بهزودى جهان فانى را ترك خواهيد كرد و من پس از شما دو سال و نيم زنده خواهم ماند! (همان، ج3، ص 177)
گذشته از حدیث منزلت، مجموع اطلاعاتی که ابنسعد در ترجمه و شرح حال علی برای خواننده گزارش میکند، مطالب کمارزشی از چگونگی اسلام آوردن علی در کودکی، توصیف جسمانی، نوع لباس، انگشتر و نقش انگشتری آن حضرت است. اینها همه مطالبی است که خواننده در شرح حال آن حضرت- آن هم در دوازده صفحه - از گزارشهای ابنسعد بهدست میآورد؛ این در حالی است که شرح حال ابوبکر را در 47 صفحه بهتفصیل از طائفه، خانواده، بزرگی و شرح خدمات وی گزارش کرده و بعضاً در دیگر قسمتهای اثر خود نیز تکرار مینماید (همان، ج3، ص211).
-
- 1-6. ابنسعد و نماز ابوبکر
ابنسعد در شرح نمازى كه ابوبكر در روزهاى بيمارى رسولخدا -که گفته میشود- به امر آن حضرت امامت آن را بهعهده گرفت در دو قسمت از اثرش، يك بار در جلد دوم 24 حديث (همان، ج2، ص215) و بار ديگر در جلد سوم با تكرار همين عنوان ـ بااينكه احاديث بعضاً تكرارى و متداخلاند ـ ده حديث ديگر گزارش مىكند (همان، ج3، ص178-181).
هرچند سرّ اين تفكيك و ذکر آنها در دو بخشِ مجزّا روشن نيست، اما مىتوان حدس زد ازآنجاكه عهدهدار شدن امامت اين نمازها در نگاه ابنسعد دليل شايستگى و تقدم بىترديد ابوبكر است، وى را واداشته تا بخشهاى فوتشده را در جلد بعدى استدراك كند.
به هر تقدير، آنچه در اين گزارشها آمده، جملگى بر علاقة رسولخدا به ابوبكر و تقرّب وی در نزد ایشان دلالت دارد. در تعدادى از اين احاديث آمده است كه پيامبر فرمود: «فقط ابوبكر بايد بر مردم امامت كند.» (همان، ج2، ص217)؛ و حتی وقتى به پيامبر خبر میرسد كه «تحمّل جاى خالى شما بر ابوبكر دشوار است و گريه او را امان نمىدهد؛ رخصت دهيد تا ديگرى با مردم نماز گزارد»، حضرت مىفرمايد: «نه، حتماً بايد ابوبكر نماز را تمام كند» (همان، ص219).
گزارش ديگرى چنین نقل شده است: ابوبكر تأخير داشت (وى در منطقهای خارج از مدينه، موسوم به سُنح همسر ديگرى داشت) و مردم هرچه به انتظارش نشستند، نيامد. از پيامبر خواستند تا عمر عهدهدار امامت جماعت شود؛ نپذيرفت (همان، ج3، ص186).
ابنسعد همچنين روايت مىكند: عايشه با امامت پدرش مخالف بود؛ ازآنرو كه امامت او را در چنين حالى شوم مىدانست و مىگفت: مردم آن را به فال بد مىگيرند؛ اما پيامبر همچنان بر امامت و اقامة جماعت توسط ابوبكر اصرار داشت (همان، ج2، ص219؛ ابنهشام، 1420ق، ج 4، ص302).
ابنسعد چنان از اين احاديث گزارش مىكند كه انسان بهروشنى ديدگاه او را در مسئله جانشينى و وصايت پيامبر مىفهمد. پیامی كه او درصدد است تا بر ذهن خواننده القا كند، چيزى جز تأکید بر تأیید ابوبكر و تعيين وی به وصایت نيست.
اغلب اين روايات از طريق عايشه گزارش شدهاند؛ كسى كه رشک و دشمنىاش با على شهرة آفاق است (ر.ک ابنابیالحدید، 1385ق، ج 9، ص190 به بعد).
گفتار ابنسعد، در باب شرح نمازى است كه - به گفتة وی - ابوبكر بهامر پيامبر امامت آن را بهعهده گرفته است؛ امّا در اين باب چهار حديث نقل مىكند كه اصلاً ربطى به نماز ندارد؛ چه رسد به اینکه این نماز، نمازی باشد که بهامر پیامبر امام آن مشخص شود. اين چهارحدیث، مربوط به وصيت و سفارش پيامبر در خصوص تعيين ابوبكر به وصايت است که ابنسعد پيشتر بابى براى اين منظور تحت عنوان «شرح كتاب و قلمى كه پيامبر قصد داشت در آخرين لحظات عمر خويش بنگارد» گشوده و احاديث «قلم و كاغذ» و مطالب مربوط را در آن درج كرده بود؛ امّا اين چهار گزارش را كه علىالقاعده مىبايست در آنجا نگاشته مىشد، نياورده و ترجيح داده است كه آنها را در باب نماز ابوبكر بنگارد.
-
- 1-6-1. چهار گزارش
ابنسعد در گزارش نخست چنین نقل میکند:
پيامبر به عبدالرّحمن بنابوبكر (برادر عايشه) فرمود: برايم كاغذ و قلم بياور تا دربارة ابوبكر چيزى بنويسم كه پس از من كسى در خصوص او اختلاف نكند. همينكه عبدالرّحمن برخاست تا برود و كاغذ و قلم بياورد، رسولخدا به وى فرمود: «بنشين! لازم نيست. گمان نمىكنم خدا و مؤمنان تردید را در مورد ابوبكر و شايستگى او بپذیرند: «أبَى اللّهُ و المؤمنون أن يُختلَفَ عَلى أبىبكرٍ» (ابنسعد، 1998م، ج3، ص180).
در گزارش دوم بیان میدارد:
عايشه گفت: پيامبر به من فرمود: «پدر و برادرت را صدا كن تا من براى ابوبكر توصيهاى بنويسم؛ چه اينكه مىترسم كسى در شايستگى او ترديد كند و بهناحق چيزى را آرزو كند كه از آنِ او نيست؛ درصورتىكه خدا و مؤمنان جز به امامت و جانشينى ابوبكر راضى نمىشوند! : «... فَإنّى اَخافُ أنْ يَقولَ قائلٌ و يَتَمنّى و يَأبَى اللّهُ و المؤمنونَ اِلاّ ابابكرٍ» (همان).
در گزارش سوم آورده است:
همينكه عبدالرّحمن رفت تا كاغذ و قلم بياورد، عثمان به پيامبر اطمينان داد كه مردم در مورد ابوبكر اختلاف نخواهند كرد. پيامبر از عبدالرّحمن خواست تا بنشيند؛ آنگاه فرمود: «معاذَ اللّه أن يَختلِفَ المؤمنون فِى أبىبكرٍ؛ پناه بر خدا؛ نه، هرگز چنین نخواهد شد که مؤمنان در جانشينى ابوبكر اختلاف كنند!»
در گزارش چهارم، سائل از عايشه مىپرسد:
اگر پيامبر مىخواست جانشين تعيين كند، چه كسى را برمىگزيد؟
عايشه: ابوبكر را.
سائل: چه كسى بعد از ابوبكر؟
عايشه: عمر.
سائل: چه كسى بعد از عمر؟
عايشه: ابوعبيدة بنجرّاح.
در اينجا سائل ساكت شد و ادامه نداد (همان، ج3، ص181).
براى آگاهى از ميزان اعتبار و ارزش اين گزارشها كه حتی به صحيح مسلم و صحيح بخارى (ابنحجّاج نیشابوری، 1411ق، ج4، ص1854-1857) باب فضایل ابوبکر) هم راه پيدا كردهاند، كافى است تا نظری به نوشتة ابنابىالحديد بیفکنیم. وى در ضمن شرح خطبة 66 نهجالبلاغه پس از اينكه شواهدى از كلمات ابوبكر و ديگران ذكر مىكند - كه حاكى از عدم تعيين ابوبكر است- مىگويد: بنابراين، امثال اين گزارشها كه پيامبر از عايشه مىخواهد پدرش را خبر كند تا براى او توصيهاى براى خلافت بنويسد (مبادا كسى در شايستگى او ترديد كند كه «يأبَى اللّهُ و المؤمنون الاّ ابابكر و...»)، همگى نادرست است (ابنابیالحدید، 1385ق، ج6، ص13).
ايشان بدون هرگونه تردید، صحت اين گزارشها را رد مىكند و آنها را غيرقابل قبول مىشمارد. البته ابنابىالحديد حق دارد كه اين گزارشها را نپذيرد و صحت آنها را انكار كند. او چگونه مىتواند مفاد احاديثى را كه ابوبكر را خليفه و جانشين منصوب رسولخدا معرفى مىكند، بپذيرد؛ درحالىكه عمر معتقد بود که انتخاب ابوبكر يك عملِ «فَلته» (نسنجيده و شتابزده) بوده است. طبرى هم این انتخاب را از نوع افعال جاهلي و بهشیوة آنان قلمداد میکند (بخاری، 1420ق، ج 8، ص208؛ طبری، 1418ق، ج 3، ص210؛ امینی، 1994م، ج 5، ص447).
آن زمان که عمر در بستر افتاده بود، از او خواسته شد تا نسبتبه خليفة پس از خود تصميم بگيرد. در پاسخ گفت: اگر شخص معينى را تعيين كنم، به شيوة كسى عمل كردهام كه از من بهتر بود (يعنى ابوبكر)؛ و اگر كسى را تعيين نكنم، به سنّت پيامبر رفتار كردهام (مسعودی، 1421ق، ج 2، ص338). اين اعتراف عمر صراحت دارد كه ابوبكر از طرف پيامبر تعيين نشده بود. اين گزارش نيز از سوى ابنسعد نقل شده است (ابنسعد، 1998م، ج2، ص245)
افزون براين، اگر مسئلة تعيين خلافت و جانشينى ابوبكر آن قدر روشن بود كه پيامبر نيازى به سفارش بدان نمىديد، كه «أبَى اللّهُ أن يُخْتَلَفَ فيه»، پس چگونه است كه اين مطلب روشن از برابر چشمان صحابه - كه در نگاه اهلسنّت همگى عادلاند- پوشيده ماند؟!
چرا بايد برخى از انصار از بيعت با ابوبكر سر باز زنند و بگويند: «لا نُبايعُ ألاّ عليّاً» (طبری، 1418ق، ج 3، ص203)؛ و يا گفتار زبير كه: «لا أغمِدُهُ حتّى يُبايَعَ علىٌّ» (همان)؛ و چرا بايد اصحاب بزرگ پيامبر همچون حذيفهبنيمان، ابوايوب انصارى، خزيمةبنثابت، سهلبنحنيف، عثمانبنحنيف، أبىبنكعب، ابوذربنجناده غفارى، عماربنياسر، مقدادبنعمرو، سلمان فارسى، زبيربنعوام، خالدبنسعيد، سعدبنعباده و... (جعفری، 1374، ص88) اين سفارشها را ناديده بگيرند؟
چرا بايد على و همراهان وى از اين سفارشها بىخبر باشند؟! و چرا بايد عبّاس - بهزعم ابنسعد - از على بخواهد تا نزد پيامبر رود و از جانشين او بپرسد: «چنانچه خلافت از آنِ آنهاست، تكليفشان را بدانند؛ و اگر از ديگرى است، حدّاقل براى آنها سفارش به رفق و مدارا بگيرند» (ابنسعد، 1998م، ج2، ص245). اگر مطلب واضح بود، آيا چنین درخواستی منطقى بود؟!
-
- 1-6-2. موضوع امامت جماعت از سوی ابوبكر
سخن در باب شرح نمازى بود كه ابنسعد مدّعى بود ابوبكر در روزهاى پايانى عمر پيامبر مأمور شد كه از جانب رسولخدا امامت آن را عهدهدار گردد. ابنسعد در يك گزارش، عدد این نمازهاى ابوبكر را سه نماز (همان، ج3، ص180) و در خبر ديگر هفده نماز دانسته است (همان، ج2، ص223)؛ اين درحالى است كه دیگر گزارشهاى مربوط به نماز، از اين جهت ساكتاند. وى از اين روايات ـ كه اغلب سند آن را به عايشه مىرساند ـ دلالت بر جانشينى ابوبكر را برداشت مىكند.
داستان نماز ابوبكر و اخبار متناقض آن، هرچه باشد، در يك جهت همگى با هم متّفقاند و آن اينكه رسولخدا وقتى فهميد مردم براى اقامة نماز به امامت ابوبكر آماده مىشوند، درحالىكه سخت بيمار بود و از فرط كسالت قادر نبود روى پاهاى خود بايستد، بهسمت مسجد حركت كرد و بهقول عايشه بر شانة دو نفر -كه يكى از آنها عبّاس بود- تكيه داد و درحالیکه پاهايش روى زمين كشيده مىشد، در محراب قرارگرفت؛ تا اینکه ابوبكر عقب رفت و پيامبر، نشسته عهدهدار امامت جماعت گردید (همان، ج2، ص218).
اين گزارش بهتنهايى بناى همة اخبار مربوط به نماز ابوبكر را فرو مىريزد؛ چرا كه اگر پيامبر ابوبكر را مأمور كرده بود كه با مردم نماز بخواند و بهزعم عايشه، «رسولخدا به امامت هيچكس جز ابوبكر راضى نمىشد» (همان، ج2، ص214)، چرا با اين حال به مسجد مىآيد؛ وی را پس مىزند و به حالت نشسته عهدهدار امامت جماعت میگردد؟! آيا اين حركت پيامبر خدا گوياى اين نيست كه حضرت از امامت او خشنود نبودهاند؟! چه دلیلی مىتوانست پيامبر را - كه از شدت بيمارى رنج مىكشيد - به مسجد بكشاند؟! اگر پيامبر بيمار بود و در خود توان راه رفتن نمىديد و ابوبكر هم بهزعم راوى، مأمور بود امامت جماعت را بهعهده بگیرد، پس چه دلیلی حضور پيامبر را در مسجد ايجاب مىكرد؟! آيا جز اين بود كه پيامبر مىخواست با رفتن خود به مسجد، از سوءاستفاده و بهرهبردارى سياسى در آینده جلوگيرى كند؟!
ابنابىالحديد از حقيقت اين نماز -كه گفته مىشود صبح روز وفات آن حضرت انجام شده است- پرده برمیدارد و ضمن ارائة مجموعة باارزشى از مطالب تحليلى در خصوص دشمنی عایشه با علی و زهرا و ریشههای آن، از زبان استادش ابويعقوب يوسفبناسماعيل لمعانى مىگويد: حقيقت اين است كه وقتی بیماری پیامبر شدت یافت و خود از بهعهده گرفتن امامت جماعت ناتوان گشت، فرمود: «يكى با مردم نماز بخواند»؛ بدون اينكه از كسى نامى ببرد.
بهدنبال اين دستور، عايشه به بلال - آزادکردة پدرش - دستور داد كه ابوبكر را بگويد تا با مردم نماز بخواند؛ اما پس از آن دستور، رسولخدا كه مختصر توانايى در خود احساس كرد، در حالىكه بر بازوى على و فضلبنعباس تكيه داده بود، بيرون آمد و در محراب ايستاد و خود با مردم نماز گزارد و به خانه برگشت و پس از اينكه آفتاب بالا آمد، از دنيا رحلت كرد.
ابویعقوب چنین نقل میکند که از اين موقعيت استفادة سياسى شد (و عصر همان روز) ايستادن ابوبكر براى اداى نماز را شاهدى به شايستگى و خلافت او دانستند و گفتند: كداميك از شما بر خود روا مىبيند تا خود را مقدّم بر آن كس شمارد كه رسولخدا او را در نماز مقدّم فرموده است؟! (ابنابیالحدید، 1385ق، ج9، ص196)
آنگاه ابنابىالحديد از قول استادش مىنويسد: ماية شگفتى است كه بيرون آمدن رسولخدا با آن وضع و حال -كه بهروشنى براى جلوگيرى از اين برداشت و سوءاستفاده بوده- را حمل بر ناخشنودى پيامبر نكردند، بلكه در بیان علّت اين حركت گفتند: پیامبر برای آن آمده بود که تا حد امکان ابوبکر نماز بگزارد!.. (ابنابیالحدید، همان، ج 9، ص197)
ابنابىالحديد مىگويد: در اينجا من - ميان سخنان استادم دويده - گفتم: شما هم مىگوييد: پيامبرخدا كسى را براى اداى نماز با مردم تعيين نكرد و اين عايشه بود كه خودسرانه پدرش را به نماز با مردم واداشت؟! وی در پاسخ من گفت: من اين را نمىگويم. اين على است كه چنين مىگويد. روشن است كه تكليف من غير از تكليف على است. او خود شاهد واقعه بوده و امورى را به چشم ديده كه از نگاه من پنهان مانده است؛ اما من مجبورم به همين اخبارى كه به دستم رسيده و گوياى آن است كه پيامبر ابوبكر را براى نماز معيّن كرده، معتقد باشم! درحالىكه مدرك على علم و آگاهى اوست كه از امور داشته و از نزديك درگير با ماجرا بوده يا دستكم اطمينان از قضايا داشته است... ( همان).
در پايان، ابنابىالحديد براى اينكه سخنان استادش جانبدارانه تلقى نشود، مىگويد: «هذِهِ خُلاصَةُ كلامِ الشَّيْخ أبىيَعْقُوب و لَم يَكنْ يَتَشَيَّع وَ كانَ شَدِيداً فِي الإعْتِزالِ؛ اين خلاصة گفتار استادم شيخابويعقوب است كه شيعه نبود و شديداً به معتقدات معتزله پايبند بوده است» (ابنابیالحدید، همان، ج2، ص199).
-
- 1-7. ماجرای کتابت نامه
ابنسعد ذیل عنوان «شرح نامه و كتابى كه پيامبر قصد داشت آن را در آخرين لحظات عمر خويش بنگارد»، نُه روايت ذكر مىكند كه سه مورد آن با روايت معروف ابنعبّاس (يوم الخميس و ما يوم الخميس) در ارتباط است. برطبق روایات نهگانة ابنسعد، ابنعبّاس از اينكه كسانى نگذاشتند تا پيامبر مقصود خود را مكتوب نمايد، متأسّف و گريان است (ابنسعد، 1998م، ج2، ص242).
در اين روایات تصریح میشود كه كسانى مخالفت كرده، از آوردن قلم و كاغذ جلوگيرى كردند و به آن حضرت توهين نمودند و گفتند: «إِنَّ نَبىَّ اللّهِ لَيَهْجُر»؛ امّا ابنسعد با تلاش در اختفای نام توهينكننده اعلام میکند که بهدنبال اين اهانت، پيامبر از خواستهاش منصرف شد و از نوشتن دست برداشت (همان).
در بیشتر این گزارشها فقط سخن از نزاع و مشاجره نزد پيامبر و توهين به آن حضرت است و به هویت مانع کتابت پرداخته نمیشود: «فَتَنازَعوُا و لا يَنْبَغى عِندَ نَبِىٍّ تَنازُعٌ، فَقالوُا ما شَأنهُ؟» (همان)
در بیشتر گزارشهایی كه ابنسعد نقل مىكند، صورت واقعه همچنان بهگونهاى مبهم و تاريك نگاه داشته شده است و علّت مخالفت فرد اهانتکننده و هویت این فرد گستاخ مشخص نیست؛ تا اينكه در گزارش هفتم، نام توهينكننده و صورت مبهم واقعه تقريباً آشكار مىشود. بهموجب اين گزارش، مقصود پيامبر اين بود كه چيزى بنويسد و امّت خود را به امورى توصيه كند كه هرگز گمراه نشوند؛ اما عمر با جسارت كردن به آن حضرت، مجلس را از آمادگى انداخت و فرياد برداشت كه «قرآن نزد شماست. ما با وجود قرآن به چيزى نياز نداريم. كتاب خدا براى هدايت ما كافى است» (همان، ج2، ص244) .
برابر این گزارش، عمر علاوه بر آنکه اجازه نداد تا قلم و کاغذ آورده شود، به رسولخدا نیز اهانت کرد.
ابنسعد پس از نقل اين گزارش - كه متوجه شده است بهگونهاى بهضرر اهانت کننده تمام میشود - درصدد جبران برآمده است و با نقل دو گزارش ديگر تلاش مىكند تا حركت منفى و گستاخى گوينده را توجيه کند. وى خواننده را بهسمت اين معنا سوق مىدهد كه خيال كند دليل اختلاف و مشاجرهاى كه سبب رنجش پيامبر و نيز حضور عمر در صحنه و اهانت او شده، چيزى است كه در اين دو روايت - گزارش هشتم و نهم - آمده است:
1. وقتى پيامبر قلم و كاغذ خواست، زنان پيامبر ناراحت شدند و به مردان حاضر پرخاش كردند كه چرا به خواهش آن حضرت توجه نمىكنند. به آنها گفتند: «برخيزيد و حاجتش را برآوريد». در اينجا عمر دخالت كرد و با فرياد كشيدن بر سر زنها گفت: «خاموش شويد. شما كسانى هستيد كه چون پيامبر در صحّت و تندرستى بود، او را آزار مىداديد و بر گُردهاش سوار مىشديد و حالا كه در بستر بيمارى و حالت احتضار افتاده، برايش اشك مىفشانيد! و پيامبر فرمود: «آنها از شما بهترند!» (همان، ج2، ص243).
2. در گزارش ديگر آمده است: علّت مخالفت عمر با آوردن قلم و كاغذ، اين بود كه او فكر مىكرد رسولخدا نمىميرد، مگر اينكه سرزمينهاى بسيارى را فتح كند؛ و معتقد بود اگر هم بميرد، مسلمانان بايد منتظر باشند تا دوباره زنده شود و رهبرى امت را همچنان در دست گيرد؛ چنانکه قوم موسى در غيبت پيامبرشان منتظر ماندند: «...و لَوْ ماتَ لَأنْتَظَرناهُ كما انْتَظَرَتْ بَنوُ اسرائيل موسى» (همان، ج2، ص244)
ابنسعد این بیان را در جایی دیگر از اثر خود اینگونه آورده است: عمر همچنان فرياد مىكرد و مىگفت: به خدا سوگند هركس به مرگ پيامبر معتقد شود، بداند كه او به زودى باز خواهد گشت و دست و پاى آنها را قطع خواهد كرد! (همان، ج2، ص114)
اما اين دو گزارش براى توجيه آشوبى كه در حضور پيامبر برپا شده و جسارتى كه به ساحت مقدسش شده بود، حتی خود ابنسعد را هم با همة عناد و تعصّبش نمیتوانست قانع کند؛ زيرا در گزارش نخست، اصلاً اشارهاى به علت نزاع و دليل مخالفتها نشدهاست. نهايت حاصل آن گزارش، حکایت دامنة نزاع و گفتوگوى ميان عمر و همسران پيامبر است و در مورد اينكه موضوع نزاع و علت درگيرى چه بوده، بیانی ندارد. اين روايت همينقدر دلالت دارد كه در حضور پيامبر بحث و نزاعى بوده و آن حضرت خواستهاى داشته است و همسران آن حضرت در مقام دفاع برخاسته و بر پاسخ به آن درخواست تأكيد داشتهاند؛ اما عمر از انجام آن منع كرده است.
در گزارش دوم، علت مخالفت عمر را شبههاى دانسته كه به ذهن وی خطور كرده است. در نتيجة این برداشتِ ابنسعد، عمر در امکان وقوع مرگ برای پیامبر تردید داشته و این گونه میپنداشته كه پيامبر نخواهد مُرد تا نيازى به وصيت و تعيين جانشين داشته باشد. پنداشت وی چُنین بوده که پيامبر همچون موسى مدّتى از انظار غايب شده و سپس به ميان مردم بازخواهد گشت؛ بنابراين نيازى به قلم و كاغذ و كتابت وصيت نیست.
البته ابنسعد به اين مطلب تصريح نكرده است؛ زيرا مىدانسته که جريان درخواست قلم و كاغذ، مربوط به لحظة بيمارى پيامبر بوده و جریان انكار مرگ، مربوط به وقت ارتحال آن بزرگوار است. اين دو قضيه مربوط به دو حادثه، در دو زمان مشخص بوده است. جریان درخواست قلم و كاغذ در روز پنجشنبه (همان، ج2، ص242) رخ داده و درگذشت آن حضرت در روز دوشنبة هفته بعد بوده است (همان، ج2، ص186)؛ امّا ابنسعد در تلاش است تا با بيان اين دو گزارش، به ذهن خواننده اینگونه القا كند كه قضية درگيرى، اولاً جدى و قابل توجه نبوده؛ ثانياً اگر انكار يا سوء ادبى بوده، تعمّدى نبوده است؛ بلكه آنچه واقع شده، صرفاً ناشى از شبههاى بود كه براى عمر نسبتبه درگذشت آن حضرت رخ داده، كه آنهم با درايت و پادرميانى ابوبكر برطرف شده است!
حقيقت اين است كه عمر بهخوبى مىدانست كه هدف پیامبر از درخواست قلم و کاغذ چه بود. او مىدانست كه موضوع نوشته چيست و شخصی که دربارهاش توصیه خواهد شد، کیست. عمر خود به این مطلب اینگونه اعتراف کرده است: «وَ لَقَدْ اَرادَ فِى مَرَضِهِ اَنْ يُصَرِّحَ بِاسْمِهِ فمَنعْتُ مِن ذلِكَ إشفاقاً و حِيطَةً عَلَى الاسْلامِ؛ پيامبر مىخواست در وصيتنامه، [نام خليفة] پس از خود را آشكارا بنويسد؛ امّا من مانع شدم. اين كار را ازآنرو كردم كه برای اسلام و سرنوشت آن دلسوزی و شفقت داشتم!...» (ابنابیالحدید، 1385ق، ج12، ص21)
البته وی بعدها در زمان خلافت خود، روزى كه با ابنعباس در كوچههاى مدينه قدم مىزد، و نيز در چند مورد ديگر، بر شايستگى و مظلوميّت على تصریح کرده است (همان، ج6، ص45 و ج2، ص57).
-
- 1-8. موضع ابنسعد دربارة جانشینی و خلافت رسولخدا
ابنسعد گويا فراموش كرده است كه در جلد دوم كتابش بابى تحت عنوان «ذِكْرُ مَنْ قالَ إِنَّ رَسولَ اللّهِ لَم يوصِ...» گشوده است. در آنجا ده روايت گزارش كرده است كه جملگى بر عدم وجود نص بر خلافت دلالت دارند.
در يك گزارش مىگويد: «ابوبكر دلش مىخواست كه در مورد وصيت و خلافت، از رسولخدا سفارش بگيرد؛ امّا موفّق نشد» (ابنسعد، 1998م، ج2، ص260).
در گزارش بعدى به نقل از عايشه مىنويسد: «پيامبر به هيچكس در هيچچيز وصيت و سفارش نفرمود».
همچنين مضمون چندين گزارش - كه عمدتاً به عايشه مستند است - اين است كه عايشه در مقام پاسخ به اين پرسش كه «آيا پيامبر وصيت كرد؟» يا اين پرسش كه «آيا على را وصی خود نمود؟» با تلخى و ناراحتى جواب مىدهد كه «پيامبر در دامن من بود. او چگونه وصيت كرد، در حالىكه از من طشتی خواست تا بول كند؛ اما يكمرتبه سرش افتاد (و درگذشت). پس کدامین زمان به علی وصیت کرد؟!» (همان، ج2، ص261)
مفاد اين روايات كه بر نفى نصّ و انكار وصيت دلالت دارد، چگونه در نگاه ابنسعد با گزارشهاى ساختگىِ نصّ بر خلافت ابوبكر، سازگار است؟! چگونه ابنسعد اين گزارشهاى متناقض را پذيرفته و از ثبت آنها در كتاب خويش پروايى نداشته است؟! او يك جا تلاش مىكند تا براى ابوبكر و شايستگى او نص دستوپا كند و با بزرگ كردن روايات مخدوش نماز ابوبكر، خواننده را به اين باور سوق دهد؛ و در جاى ديگر از عايشه و ديگران گزارش مىكند كه پيامبر رحلت فرمود، در حالیكه نه دربارة على و نه دربارة غير او سفارش و وصيّتى نكرده بود!؟
ابنسعد عايشه را آخرين شخصی میداند كه از پيامبرخدا جدا شده، در حالیکه سر مبارك او را بر سينه داشته است. این مطلب بهگونهای مخدوش است كه حتی به روايت خود ابنسعد، ابنعباس را هم به تعجب واداشته است:
وقتى از ابنعباس صحت و سُقم ادعاى عايشه را پرسيدند، با تعجب گفت: «أتعقلُ؟! آيا اين سخن عاقلانه و باوركردنى است؟!» (همان، ج2، ص263)؛ زنها معمولاً در چنين لحظاتى حضور ندارند.
در ادامه، ابنعباس سوگند ياد میکند و مىگويد: «به خدا قسم رسولخدا رحلت كرد، درحالىكه سر بر سينة على داشت» (همان، ج2، ص262-264). ابنسعد هر دو گزارش را در كتاب خود آورده؛ درحالیکه تعارض و تناقض آن دو را مضرّ ندانسته است!
جالب است كه ابنسعد پس از فراغت از گزارشهاى عايشه، پنج روايت نقل مىكند كه جملگى آخرين شخصی را كه پيامبر به هنگام رحلت سر بر سينة او داشته، على معرفى مىكنند. اين گزارشها به اضافة گواهى خود حضرت، شواهد كذب و جعلى بودن آن روايات است.
-
- 1-8-1. انتظار از ابنسعد
ابنهشام که از نظر زمانی پیش از ابنسعد است، واقعة سقيفه را گزارش كرده و براى آن بابى اختصاص داده و در چهار صفحه به نگارش آن پرداخته است؛ لذا از ابنسعد كه تاريخ خود را پس از ابنهشام نوشته است، انتظار مىرفت كه واقعة سقيفه را با تفصيل بيشترى نقلكند و اطّلاعات تازهاى را با کمک دیگر منابع برآن بيفزايد. اما او نهتنها چنين كارى نكرده، بلكه همين گزارش مكتوب سقيفه را هم -كه تنها گزارش موجود است و آن را عمر بعدها در زمان خلافتش ضمن خطبة نماز جمعه ايراد كرده است (ر.ک خانصنمی، 1390، ص71-59)- به گونهاى مُثلهشده گزارش نموده و از ميان آن بخشهايى را آوردهاست كه بهنحوى تأييد ابوبكر محسوب مىشود (ابنسعد، 1998م، ج3، ص182).
جالب است كه بخش عمده و حسّاس اين خطبه را كه شرح مشاجرات لفظى انصار و مهاجران است - البته فقط قسمتى از آن را - در شرح حال سعد بنعباده آورده است؛ درحالىكه خطابة عمر مربوط به سقيفه است و سقيفه از بزرگترين حوادث زندگانى ابوبكر بهشمار مىرود و علىالقاعده مىبايست اين خطبه را در شرح حال ابوبكر و وقايع درگذشت پيامبر درج میکرد؛ چنانکه ابنهشام كه پيش از او، يا بلاذُرى كه پس از وی تاريخ نوشتهاند، چُنين كردهاند.
-
- 1-8-2. تعيين امام از جانب خدا
ابنهشام در سيرة خود، جريان اسلام آوردن قبيلة بنىعامربنصعصعه را نقل كرده و در اين گزارش آورده است: هنگامىكه پيامبراكرم به رئيس قبيله پيشنهاد كرد تا اسلام را بپذيرد و مسلمان شود، رئيس قبيله گفت: اگر حاضرى كه جانشين پس از خود را از ميان قبيلة ما برگزينى، ما حاضريم به تو ايمان آوریم و از تو حمايت كنيم. پيامبر فرمود: «ألامرُ إلی الله یَضَعَهُ حَیثُ یَشاء؛ مسئله خلافت و جانشينى من بهدست خداست و آن را به هركه خواهد، مىسپارد» (ابنهشام، 1420ق، ج2، ص66).
اين پيشنهاد از طرف قبيلهاى ثروتمند و متنفّذ، در شرايطى به آن حضرت صورت میگرفت كه ایشان از سفر طائف بازمىگشت (شریعتی، 1356، ص97)؛ سفرى كه انتظار رسولخدا را برآورده نكرده بود و ایشان همچنان با دست خالى، بىآنكه كسى حمايت و پشتيبانى او را پذيرفته يا دعوتش را اجابت كرده باشد، به مکه بازمیگشت. پيداست كه چُنين معاملهاى در آن شرايط، از نظر پيشرفت امور تا چه حد مغتنم بوده است؛ امّا سخن رسولخدا و تعريف جايگاه امامت و جانشينى، پاسخ قاطعى بود براى كسانىكه نبوت را با سلطنت اشتباه گرفته بودند.
-
- 1-8-3. تحريف در گزارش ابنسعد
معرفی جانشین رسول اکرم از سوی خدا، حقیقتی است که در گزارش ابنسعد تحریف شده است. بر پایة این گزارش، ابنسعد پاسخ پيامبر را اینگونه نقل میکند: «ليس ذاک لک و لا لِقَومِك؛ مقام خلافت من به تو و به هيچيك از افراد قبيلهات نخواهد رسيد» (ابنسعد، 1998م، ج1، ص310).
در این میان، ابنسعد، نکته اصلی خبر را که پیامبر امر خلافت را بهخواست خدا دانستهاند، حذف مینماید به جای آن، عبارت دیگری که حاکی از پیشگویی وضعیت آینده است، گزارش میکند. ابنسعد قصد دارد با این بیان به خواننده چنين القا كند كه رسول اکرم در مقام اِخبار غيب و پيشگويى بوده است، نه درصدد بيان شأن و جايگاه امامت!
بنابراین، احتمال تحریف ابنسعد در امر گزارش جدی است؛ چراکه موضوع اصلی سخن پیامبر را - كه معرفی امام و جانشین است - ناديده گرفته است. گواه بر اين تحريف، گزارش ابناسحاق و ابنهشام است، كه هر دو متقدّم بر ابنسعد بودهاند. این هر دو مورّخ، خبر را آنگونهكه پيشتر ذكر شد، بسان گزارش طبرى آورده و منصب امامت و جانشینی را به تعيين و معرّفى از سوى خدا وابسته کردهاند.
-
- نتیجه گیری
کتاب طبقات الکبرای ابنسعد بهلحاظ تاریخی منظّمترین و جامعترین کتابی است که در شرح احوال شخصیتهای مهم زمان پیامبر نگاشته شده و مشتمل بر تاریخ دو قرن نخست اسلامی و از مآخذ عمده در احوال صحابه، تابعین و نخستین محدّثان است؛ اما بهلحاظ تاریخی چندان مورد توجه محققان قرار نگرفت؛ که شاید دلیل عمدة آن، همین روحیة تعصب و جانبداری و مشی غیرحرفهای نویسندة آن باشد. از ابنسعد که زندگی ابوبکر را در 47 صفحه مینگارد، این انتظار وجود داشته است که واقعة سقیفه را -که یکی از مهمترین و حساسترین وقایع تمام دورة زندگی ابوبکر است- با تفصیل بیشتری از اسلاف خود (ابناسحاق و ابنهشام) گزارش کند؛ اما با کمال تعجب مشاهده میشود که وی روی خوشی به نقل چنین ماجرایی نشان نمیدهد. او سعی کرده همة گزارشهایی را که ممکن است شایستگی و امتیاز ابوبکر را زیر سؤال ببرد، مخفی نگاه دارد و با دقّت تمام، تنها روایاتی را انتخاب کرده که فضیلت و شایستگی ابوبکر را در جهت رهبری جامعة اسلامی به هنگام رحلت رسولخدا اعلام میدارد؛ و این در حالی است که تقریباً تمامی روایاتِ مؤکّد بر رهبری و جانشینی علی را نادیده میگیرد. تعصّب ابنسعد در پنهان نگاهداشتن اخبارى كه بهگونهاى شايستگى و امتيازهاى على را منعكس مىكند، به روشنی روز است.
- ابنخلکان، احمدبنمحمد، 1364، وفیات الاعیان و أنباء أبناء الزمان، محقق احسان عباس، قم، الشریف الرضی.
- ابنسعد، ابو عبدالله محمد، 1998م، الطبقات الکبری، تحقیق دکتر احسان عبّاس، بیروت، دار صادر.
- ابنهشام، ابومحمد عبدالمالک، 1420ق، السیرة النبویه، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتاب العربی.
- ابنحجّاج نیشابوری، مسلم، 1411ق، صحیح مسلم، تحقیق محمّد فؤاد عبدالباقی، بیروت، دار احیاء التّراث العربی.
- امینی، عبدالحسین، 1994م، الغدیر، بیروت، موسسه الاعلمی.
- ابنابیالحدید، عزّالدین، 1385ق، شرح نهجالبلاغه، بیروت، دار احیاء.
- بخاری، محمدبناسماعیل، 1420ق، صحیح البخاری، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
- خانصنمی، شعبانعلی، 1390، «بررسی تطبیقی خطبه عمر»، فرهنگ و تمدن اسلامی، ش 1و2.
- شریعتی، محمدتقی، 1356، بررسی خلافت و امامت از دیدگاه قرآن و سنّت، تهران، ارشاد.
- طبری، محمد بنجریر، 1418ق، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق عبدالله علی مهنا، بیروت، موسسه الأعلمی.
- فیروزآبادی، مرتضی، 1430ق، فضائل اهلالبیت من صحاح کتب السنّه، بیروت، موسسه الأعلمی.
- گلشنی، عبدالکریم، 1367، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ابوعبدالله بنسعد، تهران، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی.
- جعفری، حسینمحمد، 1374، تشیّع در مسیر تاریخ، مترجم سید محمدتقی آیتاللهی، بیجا، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
- مسعودی، علیبنحسین، 1421ق، مروجالذهب و معادنالجوهر، بیروت، موسسه الأعلمی.