معرفت کلامی، سال نهم، شماره دوم، پیاپی 21، پاییز و زمستان 1397، صفحات 7-26

    بررسی دیدگاه انکار عدم ‌تناهی خداوند

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ روح الله نورالدینی / دانشجوی دکتری مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی / darentezarenoor@chmail.ir
    غلامرضا فیاضی / دانشجوی دکتری مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی / g.faiyazi@gmail.com
    چکیده: 
    برخی بر این اعتقادند که خداوند را نمی توان «نامتناهی» دانست؛ زیرا اولاً، «عدم تناهی» از شئون موجوداتِ مقداری است. ثانیاً، نامتناهی دربردارنده‌ی کثرت بی نهایت است و این با وحدت حقه‌ی خداوند ناسازگار است. ثالثاً، موجود نامتناهی، خود امری محال است و قابلیت وجود ندارد. از این رو، روایاتی را که از حد نداشتن خداوند سخن می گویند، به معنای نامتناهی بودنِ خداوند نمی دانند؛ زیرا رابطه‌ی میان تناهی و عدم تناهی مقداری، رابطه‌ی ملکه و عدم ملکه است و برای همین، با نفی تناهی از وجود غیر مقداری، نامتناهی بودن را نمی توان نتیجه گرفت؛ چنان که با نفی سواد از سنگ، نمی توان نتیجه گرفت که «سنگ بی سواد است». این نوشتار در دو مرحله به بررسی این دیدگاه پرداخته است. ابتدا ادعای منکران را تحلیل کرده است تا سخنان صحیحشان را از سقیم بازشناسد. اما ازآن رو که پیروان این دیدگاه به خاطر دغدغه‌ی دینی و حمایت بیشتر از ادلۀ نقلی به آن سو رفته اند، در بخش دوم، که بیشتر این نوشتار را تشکیل می دهد، عدم تناهی خداوند را از طریق متون دینی اثبات کرده است تا به کمک ادلۀ نقلی، پاسخی تفصیلی به منکران عدم تناهی خداوند، داده باشد. بنابراین، پژوهش حاضر ضمن بهره بردن از روش «عقلی»، بر روش «نقلی» تأکیدِ ویژه ای دارد تا علاوه بر اثبات عدم تناهی خداوند، دیدگاه مخالف را نیز ارزیابی کند.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    Investigating the View of Denying God's Infiniteness
    Abstract: 
    Some believe that God cannot be considered "infinite" because, firstly, "infiniteness" is the modes of the quantitative entities. Secondly, an infinite being contains infinite plurality that is incompatible with God's true unity. Third, the infinite being, itself, is impossible to exist. Therefore, they argue that the narrations that speak of God's infiniteness do not actually mean that God is infinite, because the relationship between finiteness and infiniteness is the relationship between habitus and non-habitus. Hence, by denying finiteness in the quantitative entities, infiniteness cannot be deduced, just as with denying literacy in the stone, it cannot be argued that "the stone is illiterate." Since the followers of this view adhere to this idea because of their religious concerns for supporting narrative arguments, after analyzing the claims of the deniers of this view, we have proved God's infinity through the religious texts to provide a detailed answer to the deniers of God’s infiniteness. Using the rational and narrative method, this paper proves God's infiniteness, and evaluates the opposite view.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     

      1. مقدمه

    اکثر قریب به اتفاق اندیشمندان مسلمان، «عدم ‌تناهی» خداوند را پذیرفته و برای آن اهمیت ویژه‌ای قايل‌ شده‌اند، اما برخی انتساب این صفت به خداوند را نادرست می‌دانند. قايلان به این دیدگاه با دغدغة بازگشت به متون دینی، چنین عقیده‌ای را برگزیده‌اند. بدين‌روي، اين پژوهش درصدد است تا با تمرکز بر ادلة نقلی، به پاسخ‌گویی به این دیدگاه و نیز اثبات عدم ‌تناهی خداوند بپردازد.

    در خصوص پیشینة عام تحقیق، می‌توان به آثاری اشاره کرد که با صبغة نقلی در باب شرح صفات الهی نگاشته شده است. اگر این آثار را به دو بخش قرآنی و روایی تقسیم کنیم، در بخش قرآنی به دلیل این‌که صفت «عدم ‌تناهی» به‌صراحت در قرآن نیامده است، حتی کتاب‌هایی که به‌صورت تفصیلی، صفات و اسمای الهی را از منظر قرآن بحث کرده‌اند، عدم ‌تناهی را ذكر نكرده‌اند. برای نمونه، کتاب‌ اسماء و صفات الهی در قرآن فقط، نوشتة محمدباقر محقق، و  البته در تفاسیری همچون المیزان فی تفسیر القرآن مباحث پراکنده‌ای را در این خصوص می‌توان یافت. اما آثار روایی يا به صِرف تبویب، به شرح جداگانة هر روایت پرداخته‌اند، یا نگاه کلامی و فلسفی به مطلب نداشته‌اند. اما در میان شروح‌ روایی، سخنان پراکنده‌ای در خصوص عدم ‌تناهی الهی وجود دارد؛ مانند شرح صدرالمتألهین بر کتاب الکافی و نیز ترجمه‌ و تفسیر نهج‌البلاغه، نوشتة علامه محمدتقی جعفری. در خصوص پيشينة خاص پژوهش، می‌توان به قواعد عقلي در قلمرو روايات، نوشتة جواد خرمیان و نیز کتاب علی‌بن‌موسی‌الرضا† و الفلسفة الإلهیه نوشتة علامه جوادی آملی اشاره کرد.

    اما در خصوص ضرورت بحث از صفت «عدم ‌تناهی» خداوند، کافی است به کارکردهای آن توجه شود. این صفت غیر از کارکردهای عملی که در ارتباط خلق با خالق دارد، در مسائل نظری نیز کارکردهای مختلفی دارد. برای نمونه، تلاش‌هایی که در قالب برهان‌های وجودی یا مفهوم محور برای اثبات وجود خداوند صورت گرفته، به نوعی الهام گرفته از صفت «عدم تناهی» الهی هستند. این صفت نه‌تنها برای خداباوران کارکرد دارد، بلكه ملحدان نیز خداوند را با همین تعریف، منکرند و با مسئلة منطقی شرّ، درصدد اثبات این مطلب‌اند که اگر خداوند، یعنی موجودی که عالم مطلق، قادر مطلق و خیر محض است، وجود داشت، نباید شاهد شرّی در جهان می‌بودیم.

    پرسش‌های تحقیق پیش‌ رو این است که بر اساس ادلة نقلی، آیا می‌توان صفت «عدم تناهی» را به موجود غیر مقداری، یعنی خداوند، نسبت داد و قايل به عدم ‌تناهی خداوند شد؟ در صورت پاسخ مثبت به این مسئله، «عدم ‌تناهی» خداوند در کتاب و سنت به چه معناست؟

    فرضیه‌ تحقیق نیز عبارت است از اينكه اتصاف خداوند به صفت «عدم ‌تناهی» از متون دینی قابل استنباط است و اين صفت دربارة خداوند، به معناي «عدم تناهی وجودی» است؛ به این معنا که هیچ‌گونه حد وجودی یا عدمی، خدای متعالی را محدود نکرده و وجود خداوند متعالی، وجود مطلق است. خلاصه اینکه «عدم تناهی» به معنای داشتنِ مقداری بی‌نهایت نیست. بنابراین، هر موجودی را می‌توان داخل در تقسیم‌بندی متناهی وجودي و نامتناهی وجودي دانست.

      1. ديدگاه انکار عدم ‌تناهی خداوند

    برخی از معاصران بر آنند که خداوند را نمی‌توان به یکی از دو وصف «متناهی» یا «نامتناهی» متصف دانست؛ زیرا اولاً، دو وصف مذکور از شئون موجوداتِ مقداری است.

    قابلیت وصف به «تناهی» و «عدم ‌تناهی» و داشتن دوم و سوم و شریک و شبیه - مانند ملکه و عدم- از شئون ویژة ذات دارای مقدار و اجزاست. توصیف خداوند متعال، که واحد حقیقی است، به هر یک از دو طرف آن (متناهی و نامتناهی) نادرست است (میلانی، 1389، ص112).

    از جهت معنای لغوی نیز کلمات «متناهی» و «نامتناهی» و «محدود» و «غیر محدود» (به نحو معدولة المحمولی که رجوع آن به سالبة محصله نباشد) تنها در مورد موضوعاتی به کار می‌رود که دارای کشش و امتداد و اجزا باشند (میلانی،‌ 1382، ص20، پاورقی).

    ثانیاً، موجود نامتناهی در حقیقت، موجودی است که از کثرت بی‌نهایت برخوردار است، درحالی‌که کثرت در خداوند راه ندارد.

    الف) موضوع «متناهی» و «نامتناهی» مقدار و عدد است. ب) تعدد و تکثر و تجزّی و قابلیت زیاده و نقصان لازمة ذات حقیقت مقداری می‌باشد. ج) وجود نامتناهی در حقیقتِ ذات خود، دارای تکثر، تجزّی و قابلیت انقسام بوده و وحدت آن «وحدت اعتباری» خواهد بود (همان، ص91، پاورقی).

    بنابراین، نامتناهی بودن خداوند یک امر متناقض است؛ زیرا خداوند موجودی بسیط و بدون جزء است؛ اما «نامتناهی» به معنای موجودی با اجزاي بی‌نهایت است و نامتناهیِ بدون جزء امری متناقض است و به معنای شیء بدون جزئی است که اجزاي بی‌نهایت داشته باشد؛ زیرا تصوری که عرفا و فلاسفه از نامتناهی دارند مقداری و جزء بردار است. بدين‌روي، می‌گویند: همه‌چیز در خداست.

    شایان توجه است که اعتقاد به وجود «نامتناهیِ غیرمقداری» و موجود «نامتناهی بدون جزء» به‌خودی‌خود متناقض است؛ زیرا ـ چنان‌که گفتیم ـ اولاً، اتصاف به «تناهی» و «عدم ‌تناهی» از شئون ذات دارای مقدار و اجزا و قابل زیاده و نقصان است.‌ ثانیاً، نتایجی که اهل فلسفه و عرفان از نامتناهی بودن ذات خداوند می‌گیرند (مانند وحدت وجود و خارج نبودن اشیا از ذات خداوند) به‌هیچ‌عنوان، با این معنا (یعنی نامتناهی بدون جزء و مقدار) موافقت ندارد (همان).

    ثالثاً، نه‌تنها خداوند نامتناهی نیست، بلکه «موجود نامتناهی، امری توهمی، اعتباری و ساختة ذهن بشر است و هیچ امر بالفعلی که نامتناهی باشد نداریم؛ زیرا موجود نامتناهی محال است و قابلیت وجود ندارد»(ر.ک. میلانی، 1377، ص166ـ160)؛ زيرا «نامتناهی» وصف موجود مقداری است، و موجود مقداری در هر مقدار که محقق شود، پیوسته محدود و قابل زیادت و نقصان است. بنابراین، موضوع «نامتناهی» مطلقاً محال بوده و اعتقاد به وجود آن، امری نادرست است (ر.ک. میلانی،‌ 1382، ص90، پاورقی).

    ممکن است اشکال شود که پس چرا در ریاضی عدد بی‌نهایت داریم، و برای آن احکامی نیز بیان شده است؟ برای نمونه، ∞=∞+∞ و ∞=a-∞ پاسخ آن روشن است؛ وقتی می‌گوییم: عدد بی‌نهایت است منظور این نیست که بالفعل بی‌نهایت است، بلکه منظور «نامتناهی لایقفی» است. این علامات نیز به‌منظور تعمیم و تسهیل بیان احکام است. از‌این‌رو، بی‌نهایت متغیر است و یک مقدار ثابت هرقدر هم که بزرگ باشد، بی‌نهایت ریاضی نیست (ر.ک. همان، ص 2، پاورقی).

    بنا بر آنچه گفته شد، خداوند را نمی‌توان نامتناهی دانست. «ذاتی که از داشتن اجزا، زمان، مکان، اندازه، مقدار، قرب و بُعد، والاتر باشد... نه وجود نامتناهی و مطلقش می‌توان دانست و نه متناهی و مقید و نه هر دو» (میلانی،‌ 1381، ص 18)، اما روایات که می‌گویند: «خداوند حدّ ندارد» به این معنا نیست که خداوند نامتناهی است؛ زیرا رابطة میان متناهی و نامتناهی رابطة ملکه و عدم ملکه است. و در صورت نفی تناهی، نمی‌توان لزوماً نامتناهی بودن را نتیجه گرفت؛ مانند اینکه دربارة سنگ می‌توان گفت: «سنگ سواد ندارد»، اما نفی سواد از سنگ به آن معنا نیست که بتوان گفت «سنگ بی‌سواد است»؛ زیرا میان سواد و بی‌سواد رابطة ملکه و عدم ملکه است، و عدم ملکه فقط در جایی کاربرد دارد که شأنیت اتصاف به ملکه وجود داشته باشد (ر.ک. میلانی، 1389، ص114).

    برخی پنداشته‌اند که در روایات اهل‌بیت - علیهم‌السلام - خداوند متعال با عنوان «نامتناهی» وصف شده است. این افراد اشتباهاً تقابل «متناهی» و «نامتناهی» را تقابل دو معنای نقیض انگاشته و بین «قضایای معدولة غیرقابل ارجاع به سالبة محصّله» با «قضایای محصّلة سالبه» خلط کرده‌اند و روایاتی را که برای بیان فراتری ذاتی خداوند متعال از قابلیت اتصاف به اوصاف مخلوقات و مقداریات و حقایق قابل زیاده و نقصان وارد شده است، به معنای نامتناهی ساختة اوهام خود ـ‌که وجود آن ذاتاً محال است‌ـ حمل کرده‌اند (ر.ک. میلانی،‌ 1382، ص23ـ24، پاورقی).

    آقای حسن میلانی معتقد است که «در طول تاریخ اعتقادی شیعی، اعتقاد به محال بودنِ وجود نامتناهی از امور مسلم و بدیهی بوده است و اعتقاد به آن توسط فلاسفة یونان و عرفای اهل سنت در بین برخی از ایشان رخنه کرده است» (همان، ص28، پاورقی). ایشان شواهدی از کلام علمای سلف بر این امر می‌آورد (ر.ک. همان، ص33، 28، پاورقی). برای نمونه: «همانا وجود نامتناهی محال است...» (حلى، 1413ق، ص25)، «و سخن کسی که قايل است که در ذات خداوند معانی نامتناهی وجود دارد که ابتدايی ندارد، باطل است؛ زیرا وجود نامتناهی محال است» (طوسی، 1413ق، ص47).

      1. بررسی ديدگاه انکار عدم ‌تناهی خداوند

    در برابر دیدگاه «انکار عدم ‌تناهی» خداوند، دو پاسخ می‌آوریم: پاسخِ اول به جداسازی ادعاهای این دیدگاه و پاسخ اجمالی به هر یک از این ادعاها پرداخته، راه را هموار می‌سازد تا در پاسخ دوم به اثبات تفصیلی عدم ‌تناهی خداوند با روش نقلی بپردازیم:

        1. پاسخ اول: جداسازی ادعاها و بررسی آنها

    سخن آقای حسن میلانی در حقیقت، دارای دو بخش است: بخش اول. انکار نامتناهی بودنِ مقداریِ خداوند؛ بخش دوم. انحصار معنای عدم ‌تناهی در عدم ‌تناهی مقداری و جایز نبودن اتصاف خداوند به عدم ‌تناهی. ما نیز پاسخ اول را ناظر به این دو بخش می‌آوریم:

      1. بررسی بخش اول

    بخش اول سخن ایشان، یعنی انکار نامتناهی بودنِ مقداریِ خداوند، صحیح است؛ اما سخن جدیدی نیست؛ نه‌تنها روایات بر این نکته تصریح دارند که اشیاي مقداری نمی‌توانند نامتناهیِ مقداری باشند ـ ‌زیرا قابل زیادت‌اند و این نشان از تناهی آنها دارد‌ـ (كلينى، 1407ق، ج1، ص 77)، بلكه حتي متکلمان و فلاسفه نیز بر این نکته پای می‌فشارند که مقدار در خداوند راه ندارد. برای نمونه، صدرالمتألهین در شرح فراز «الذی لیست فی اولیته نهایۀ و لا لآخريّته حد و غايه» می‌نویسد:

    برای اینکه حدها و نهایت‌ها از عوارض اجسام دارای وضع و مقدارند. حد و نهایت بر اجسام، یا بالذات است و یا بالعرض، به سبب لواحق‌شان مانند زمان و حرکت و نیز امور متعلق به آنها مانند قوا و کیفیات، درحالی که خداوند سبحان، نه جسم است و نه جسمانی و نه نوعی از تعلق به جسم را داراست؛ مانند نفس. او كه منزه است از حدّ و نهایت.

    و از چیزهایی که دانستن آن واجب است، این است که اگر از خداوند متعالی، نهایت سلب می‌شود، به این معنا نیست که او به «نامتناهی» به معنای معدوله وصف شود، بلکه هر دو از خداوند سلب می‌شوند؛ زیرا «بی‌نهایت» نیز مانند «نهایت» از ویژگی‌های مقدار است. بنابراین، هنگامی‌که خداوند را به نهایت نداشتن وصف می‌شود، به معنای سلب بسیط محصله خواهد بود؛ چنان‌که به سلب حرکت وصف می‌شود، به معنای سلب ساده، نه سلبی که مساوق سکون است.

    بنابراین، زمانی که گفته می‌شود خداوند ازلی و باقی است، مراد این نیست که برای مدت وجودش، زمانی بی‌آغاز و پایان دارد؛ زیرا زمان از آفریده‌های خداوند است، و متأخر از حرکت و متأخر از جسم و متأخر از ماده، و صورتی که متأخر از جوهر مفارق است ذاتش متأخر از ذات خدای متعال است، بلکه زمان با تمام اجزایش مانند یک آن است در مقایسه با سرمدیت خداوند؛ همان‌گونه که تمام مکان‌ها و مکانمندها در مقایسة عظمت وجود خداوند مانند یک نقطه‌اند (صدرالمتألهين، 1383، ج‏4، ص11).

      1. بررسی بخش دوم

    اما بخش دوم سخن آقای میلانی مبنی بر اینکه تنها معنای عدم ‌تناهی، «عدم ‌تناهی مقداری» است و خداوند را نمی‌توان به‌هیچ‌روی نامتناهی دانست، پذیرفتنی نیست؛ زیرا:

    اولاً، فلاسفه به نارساییِ ابتداییِ واژة عدم ‌تناهی برای رساندن معنای «عدم ‌تناهی وجودی» اذعان دارند و لزوم گذر از معنای ابتدایی «نامتناهی» را به مخاطبان خویش گوشزد کرده‌‌اند. برای نمونه، صدرالمتألهین تصریح می‌کند که معنای ابتداییِ «تناهی» و «نامتناهی» برای مقدار و مقداریات است، اما در مرحلة دومِ بسط معنایی، اهل زبان این دو واژه‌ را برای توصیف موجودهای غیرمقداری ـ ‌‌البته با توجه به ارتباطی که با مقداریات داشته‌اند - استفاده کرده‌اند؛ مثلاً قوای نفسانی، مجرد و غیرمقداری‌اند، اما با توجه به تعداد آثارشان یا زمانِ آثارشان، واژة «متناهی» یا «نامتناهیِ عددی یا زمانی» دربارة آنها به کار می‌رود. در مرحلة سومِ بسط معنایی، به متناهی و نامتناهی وجودی می‌رسیم؛ به این صورت که با توجه به آثار عددی و زمانی نامتناهی قوة قاهرة الهی، این نکته را می‌توان دریافت که وجودي نامتناهی دارد که این‌همه آثار وجودی بی‌نهایت از او صادر شده است:

    «تناهی» و «نامتناهی» گرچه اولاً و بالذات، از عوارض مقدار و اشیاي متصف به مقدار است، اما غیر مقدار و مقداریات نیز به واسطة ارتباط با مقدار و مقداریات به این دو ویژگی توصیف می‌شوند. به همین سبب است که قوا و کیفیات به واسطة‌ آثارشان، به «متناهی» و «نامتناهی» وصف شده‌اند. برای نمونه، اگر آثار قوه‌ای نامتناهی عددی باشد، می‌توان آن قوه را با تعبیر «نامتناهی عددی» توصیف کرد، و اگر زمان تأثیرش نامتناهی باشد آن را «نامتناهی زمانی» دانست، و اگر آثارش نامتناهی وجودی باشند آن را «نامتناهی وجودی» دانست. پس نیروی قاهر الهی غایت و نهایتی به‌حسب هیچ‌یک از وجوه ندارد؛ زیرا آنچه از او صادر می‌شود نامتناهی عددی و زمانی است. پس او بالاتر از نامتناهی عددی و زمانی است، و او نامتناهی وجودی است (ر.ک: صدرالمتألهين، 1383، ج‏3، ص92).

    لازم به یادآوری است که صدرالمتألهین عدم ‌تناهی عددی و زمانی مخلوقات را از حیث ابتدا و انتها پذیرفته و بارها این عبارت را گوشزد كرده که نامتناهی بودن خداوند قابل قیاس با نامتناهی بودنِ آفریده‌های او نیست، و او «فوق ما لایتناهی‏ عدة و مدة بما لایتناهی شدة» است. اما باید توجه داشت که نامتناهی زمانی، که بازگشت آن به قدم و حدوث عالم باشد، محل اختلاف است. البته نامتناهی بودن برخی از آفریده‌ها به لحاظ پایان، با وجود آموزه‌هایی مانند خلود در بهشت و جهنم، پذيرفتني است.

    میرزا حبیب‌الله خوئی نیز بااینکه بر عدم اتصاف خداوند به عدم ‌تناهی مقداری تصریح کرده است، دربارة عدم ‌تناهی وجودی خداوند می‌نویسد: «...حقیقت ذات خداوند، حقیقت وجود صِرفی است که شدت قوتش به حدّ و نهایتی ختم نمی‌شود، بلکه او بالاتر از نامتناهی است بما لایتناهی. اما نامتناهی بودن او برای این است که مقدوراتش نامتناهی‌اند» (هاشمی خوئی، 1400ق، ج‏1، ص333).

    ثانیاً، بر اساس ادلة عقلی، باید خداوند را متصف به آن دانست. توضیح مختصر دلیل عقلی اینکه موجودات قابل‌تقسیم به دو دسته هستند:

    دستة اول: وجودهایی که مستقل‌‌اند و غنی و بدون هیچ‌گونه عدم، نقص و کاستی. البته ناگفته پیداست که دستة اول نمی‌تواند جز یک مصداق داشته باشد؛ زیرا تعدد موجب غیریت است، و غیریت به معنای «نداری و فقر» هر یک از آنها نسبت به ویژگی‌های اختصاصی دیگري می‌شود.

    دستة دوم: موجوداتی که وابسته و فقیرند. پس با همین تحلیل مختصر، می‌توان نتیجه گرفت که خداوند در دستة اول جای می‌گیرد؛ به این معنا که خداوند موجودی غنی است و هیچ نقص، کاستی و عدمی در او وجود ندارد تا حدّی بر خداوند محسوب شود. او موجود مستقلی است که هیچ موجود مستقل دیگری در برابر او نیست تا حدّی برای او محسوب شود. هر موجودی غیر از او تصور شود، آفریده‌ای از آفریده‌های اوست که تمام کمالاتش را از خداوند دریافت کرده و می‌کند (ر.ک: مصباح، 1383، ج2، ص371ـ372).

    برای اینکه سخن دانشمندان مسلمان در پذیرش «عدم ‌تناهی وجودیِ» خداوند در عین انکارِ «عدم ‌تناهی مقداریِ» او مشخص شود، خوب است در این نکته تأمل کنیم که آیا اگر موجود دیگری در عرض خداوند وجود داشته باشد، موجب محدودیت خداوند نمی‌شود؟ آری، موجب محدودیت می‌شود و ما با عدم ‌تناهی وجودی درصدد بیان این نکته هستیم که هیچ کمال مستقلی در عرض او یا کمال غیرمستقلی، که بندِ به او نباشد،‌ وجود ندارد؛ زیرا در این صورت،‌ جزئی از کمال را ندارد و این یعنی: تناهی وجودی. پس کمال، کل الکمال از آنِ اوست و هر کمال دیگری وابسته و فقیر و محتاج به اوست.

    نکتة مهم اینکه تقابل میان «نامتناهی مقداری» با «متناهی مقداری»، تقابلِ ملکه و عدم ملکه است و مختص مقداریات. ازاین‌رو، دربارة خداوند کاربرد ندارد. اما تقابل «نامتناهی وجودی» با «متناهی وجودی» رابطة تناقض است؛ به این معنا که هر چیز یا متناهی وجودی است یا نامتناهی وجودی، و نفی هر دوی آنها از یک شیء به معنای ارتفاع نقیضین خواهد بود. خداوند نیز «شیء» است و از این حصر عقلی بیرون نیست.

    به دیگر سخن، چه به صورت ایجابی سخن گفته، از تعبیر «خداوند نامحدود است» استفاده کنیم و چه به صورت سلبی سخن گفته، تعبیر «خداوند حدّ ندارد» را به کار ببریم، نتیجه تغییری نمی‌کند؛ زیرا در صورت دوم نیز وقتی همة حدود وجودی از خداوند سلب ‌شود،‌ نتیجه‌ای جز اطلاق و عدم ‌تناهی وجود حضرت حق نخواهیم داشت (نبویان، 1395، ج1، ص341ـ338).

    خلاصة سخن اینکه وقتی متکلم، فیلسوف و عارف در نفی صفت متناهی و نامتناهی مقداری از خداوند متفق‌اند و درعین‌حال، از عدم ‌تناهی وجودی خداوند سخن می‌گویند، باید تأمل کرد تا به فهم منظورشان نايل شد، و به‌صرف محال بودن نوع اول از نامتناهی نسبت به خداوند، به محال بودن نوع دوم از آن نباید رأی داد.

    سخن آخر در پاسخ اول اینکه جمع میان وجود نامتناهیِ خداوند و وجود کثرات نیز لزوماً به وحدت شخصی وجود منتهی نمی‌شود؛ یعنی می‌توان عدم ‌تناهی خداوند را پذیرفت، اما قايل به وحدت شخصی وجود نشد (برای اطلاع بیشتر، ر.ک: همان، ص 364ـ295).

      1. پاسخ دوم: اثبات نقلی عدم ‌تناهی وجودی

    دغدغة پیروان دیدگاه « عدم ‌تناهی الهی» بازگشت به متون دینی است و بر این اعتقادند که متون دینی آموزة «عدم ‌تناهی وجودی» را تأیید نمی‌کند. بدين‌روي، پاسخ دوم را به اثبات عدم ‌تناهی خداوند از طریق متون مقدس دین اسلام اختصاص دادیم و در ضمن دسته‌‌بندی ذیل، به گوشه‌ای از آنها اشاره می‌کنیم:

      1. 1. تناقض میان تناهی و عدم ‌تناهی وجودی

    در روایات، بر این امر تصریح شده که خداست و خلقش. هر چیزی که نامحدود باشد، خداست و هر چه که محدود باشد، مخلوق است و هیچ واسطه‌ای میان محدود و نامحدود نیست. بنابراین، کوچک‌ترین محدودیتی در خداوند به معنای نیستیِ خداوند نيست؛ زیرا محدود نیازمند خالق است، و فرض بر این است که او خالق ندارد. برای نمونه:‌ «...اما خداوند واحد همواره واحد و موجود بوده است و شیئی همراه او نبوده است. بدون حدود و اعراض و همواره اینچنین خواهد بود. سپس آفریده‌هایی ابداعی، که با اعراض و حدّ‌های گوناگون متفاوت‌اند، آفرید... و همانا خداوند عزّوجلّ است و خلقش و چیز سومی بینشان نیست و چیز سومی غیر از آن‌ دو نیست. پس آنچه را خداوند آفرید نمی‌تواند از آفریده‌ بودن تجاوز کند، و آفریده‌ها گاه ساکن و متحرک، گوناگون و هماهنگ، معلوم و متشابه‌اند و هر چیزی که بر او حدّی باشد پس او آفریدة خداوند است... و بدان که آن واحدی که بدون اندازه و محدودیتی پابرجاست، خلقی با اندازه و حدّ مشخص آفرید...» (صدوق، 1398ق، ص441ـ417؛ همو، 1378، ج‏1، ص179ـ154؛ طبرسي، 1403ق، ج‏2، ص432ـ415)؛ «...زيرا حد و مرز و اندازه بر غیر خدا زده شده و به غير او تعلّق دارد» (شریف‌رضی، 1414ق، ص233).

      1. 2. نفی محدودیت از ذات خداوند

    هر نوع محدودیت وجودی، نقص محسوب می‌شود و خداوند برتر از هرگونه نقص و محدودیت است.

    «همانا خداوند متعالی چیزی به او شبیه نیست. چه فحش و ناسزایی بزرگ‌تر از سخن کسی که خالق اشیا را با جسم داشتن، صورت داشتن، آفریده‌‌هایش، محدود ساختن یا اعضا داشتن وصف‌ کند؟! خداوند از این سخنان بسیار برتر است» (كلينى، 1407ق، ج1، ص 105) «...داناترین آفریده‌هایش به او کسی است که او را با حد وصف نکند...» (كوفي، 1410ق، ص79ـ80).

      1. 3. عدم ایجاد محدودیت از طرف صفات الهی برای ذات و صفات دیگر الهی

    صفت داشتن خداوند به معنای محدودیت او نیست؛ «...و صفات او را دربر نمی‌گیرند، تا اینکه با شناخت صفات او در محدودة آنها متناهی و محصور شود، و همیشه او همانندی ندارد. از صفات آفریده‌هایش برتر است...» (صدوق، 1398ق، ص 50)

    در روایتی دیگر، وارد شده است: «ای آنکه باطن است در ظهورش، و ای آنکه ظاهر است در بطونش، و ای باطنی که پنهان نیست، و ای آشکاری که دیده نمی‌شود، ای موصوفی که هیچ موصوفی به کنه ذاتت نرسد و نه هیچ حدّ محدودی...» (ابن‌طاووس، 1409ق، ج‏1، ص211).

    روایت مزبور تصریحی است بر اینکه نه باطن بودن خداوند ظاهر بودنش را محدود می‌کند و نه ظاهر بودنش، باطن بودنش را. سپس عدم ‌تناهی اوصاف الهی را پیش می‌کشد و در پایان هم می‌گوید که هیچ حدّ و مرز مشخصی خداوند را محدود نکرده است. این روایت تصریحی است بر اینکه خداوند به ظهور، بطون و مانند آن متصف می‌شود، اما صفاتش محدِّد ذات و صفات دیگر نیست. این روایت تصریح می‌کند که محدودیت مفهومیِ صفات، تنافی با نامحدودیت خارجی آنها و عینیت مصداقی آنان با یکدیگر و ذات الهی ندارد. ازاین‌رو، نباید چنین گمان کرد که محدودیت ذاتیِ مفاهيم صفات الهي، که مثلاً مفهوم «قدرت»، شامل مفهوم «علم» نمی‌شود، ناگزیر به تناهیِ عینی و خارجی صفات الهی منجر شده است و بر اين اساس، نتیجه بگیریم که صفات الهي محدودند و هر محدودی مخلوق است.

      1. 4. عدم ‌تناهی عقلی، وهمی و خیالی

    خداوند به سبب عدم ‌تناهی وجودی، در اندیشه‌ها نگنجد. در این زمینه، روایات فراوانی داریم (برای نمونه، ر.ک: كلينى، 1407ق، ج1، ص 113؛ صدوق، 1398ق، ص143 و192؛ شریف رضی، 1414ق، ص127). برای رعایت اختصار، تنها به چند نمونه اشاره می‌کنیم:

    روایت اول: «از امام جواد ـ علیه‌السلام ـ دربارة «توحيد» سؤال کرده، گفتم: می‌توانم خدا را «چيزى» تصور كنم؟ فرمود: آرى، ولى چيزى كه حقيقتش درك نمي‌شود و حدّى ندارد؛ زيرا هر چيز كه در خاطرت درآید، خدا غير او باشد. چيزى مانند او نيست و خاطرها او را درك نكنند. چگونه خاطرها دركش كنند، درصورتی‌که او برخلاف آن چیزی است که تعقل شود و در خاطر نقش بندد. دربارة خدا، تنها همين اندازه به خاطر گذرد که چيزى است كه حقيقتش درك نشود و حدى ندارد» (كلينى، 1407ق، ج1، ص 82؛ صدوق، 1398ق، ص 106).

    در روایت مزبور، بی‌حدی خداوند مطلق است و هرگونه حد، مقداری و وجودی را می‌گیرد. به عقل در‌نیامدن و درک نشدن نیز برای آن است که محدود نیست، و هر چه به عقل درآید محدود است.

    روایت دوم: «...و نظام توحید الهی، نفی محدودیت از اوست. زیرا عقل‌ها شهادت می‌دهند که هر محدودی مخلوق است و هر مخلوقی شهادت می‌دهد که برای او خالقی غیر مخلوق است که حدوث بر او محال است و او قدیم ازلی است...کسی که برای خداوند نهایت قايل شده، او را تصدیق نکرده است... و آنکه خدای را در حدّ درآورد به او نادان است... و به اندازه‌هایی که مربوط به موجودات محدود است، محصور نمی‌شود...» (مفید، 1413ق، ص258ـ254).

    از میان مطالب مهم این روایت، به دو نکته اشاره می‌کنيم:

    اول. نظام توحید خداوند بر شالودة نفی محدودیت از خداوند استوار است، خواه محدودیتی که به صورت مستقیم، ذات الهی را مقید سازد یا محدودیتی که ابتدا صفات الهی را نشانه رود و از آن طریق، منجر به محدودیت ذات گردد. ازاین‌رو، محدود ساختن این روایت به بحث «نفی صفات» یا «نفی صفات محدود»، خالی از وجه است.

    نکتة دوم. هر موجود محدودی، مخلوق است.

    نكتة سوم. هر مخلوقی نیازمند خالقی غیر مخلوق است. به‌عبارت‌دیگر، هر محدودی نیازمند نامحدود است.

      1. 5. نفی محدودیت از صفات الهی به‌صورت کلی

    روایات فراوانی عدم ‌تناهی را برای صفات الهی به‌صورت کلی و بدون اشاره به صفت خاصی اثبات می‌کنند (برای نمونه، كلينى، 1407ق، ج8، ص 31؛ صدوق، 1398ق، ص58؛ شریف رضی، 1414ق، ص273؛  کفعمی، 1418ق، ص370؛ همو، 1405ق، ص273). در اینجا، تنها به چند نمونه اشاره می‌کنیم:

    روایت اول: «...پروردگارى كه براى صفت او حدّ و مرزى وجود ندارد و (برای صفت او) تعريف كاملى نمى‏توان يافت...» (شریف رضی، 1414ق، ص39).

    ممکن است گمان شود این روایت بر نفي صفات دلالت دارد، نه نفي حد از صفات؛ زيرا معناي عبارت «ليسَ لِصِفَتِهِ حدٌّ محدودٌ»، «ليس له صفةٌ فَتُحَدّ» است (ن.ک. بحراني، 1417ق، ج1، ص 115؛ مجلسي، 1403ق، ج‏4، ص248، پاورقي3)، و هنگامی که احتمال برداشت معنای ديگري از روایت مطرح باشد، نمی‌توان بدان تمسک جست. در پاسخ، باید گفت: اولاً، بحث ما بر اثبات یا نفی صفات نیست و عدم تناهی خداوند در هر دو احتمال معنایی، قابل پی‌گیری است. ثانیاً، احتمال معنایی دوم خلاف ظاهر روایت است؛ زیرا نیازمند دست کشیدن از واژة «محدود» و نیز در تقدیر گرفتن «فاء» تفریع است، در حالی که اصل بر عدم تقدیر است.

    روایت دوم: «...براى او صفتى كه بدان توان رسيد، نباشد، و نه حدى كه براى آن مثل آورند، ... برتر است آنكه وقت قابل شماره و عمر طولانی (تعبیر عمر طولانی براى عمری است که پايان دارد) و صفت محدود ندارد! منزه باد خدايى كه نه آغازى دارد كه از آن شروع شود، و نه انجامى كه به آن پايان يابد، و نه آخرى كه در آنجا نابود گردد! منزه باد! او چنان است كه خود را ستوده. ستایشگران به ستايش او نرسند. همه‌چیز را هنگام آفرينش محدود ساخت، تا از همانندى خودش ـ كه محدود نيست ـ برکنار باشند، و او از همانندى آنها برکنار باشد... يگانه و ازلى، پيش از آغاز روزگار و پس از گذشت امور سراسر جهان، آنكه نه نابود شود و نه تمام شود...» (كلينى، 1407ق، ج1، ص136ـ134؛ صدوق، 1398ق، ص44ـ42؛ ثقفی، 1410ق، ج‏1، ص101ـ98).

    روایت دوم به‌صراحت می‌گوید که وجود خداوند را نهایتی نیست. ازاین‌رو، صفت قابل احاطه ندارد و حد ندارد تا بتوانند برای او همانند بیابند. اما در مقابل، تمام مخلوقات را خداوند محدود ساخته است تا همانندی در نامحدودیت نداشته باشد. البته این روایت بدان معنا نیست که مخلوقات می‌توانستند نامحدود باشند، بلکه محدودیت، ذاتیِ مخلوق است؛ زيرا معلول عین فقر به علت است و از این فقر هرگز نمی‌تواند جدا باشد.

      1. 6. نفی محدودیت از صفات خاص

    اگر به‌صورت اصل موضوعی، عینیت صفات ذاتی را با ذات پروردگار بپذیریم، آنگاه از عدم ‌تناهی صفات ذاتی، می‌توان عدم ‌تناهی ذات را نتیجه گرفت. بنابراین، در اینجا، به بیان ادله‌ای از متون دینی می‌پردازیم که بر اطلاق و بی‌نهایت بودن برخی از صفات ذاتی خداوند دلالت داشته باشند.

      1. الف. حيات مطلق

    ادلة نقلی فراوانی بر اطلاق این صفت الهی دلالت دارد؛ ازجمله: «وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذي لا يَمُوتُ...» (فرقان: 58). به عبارت دقیق‌تر، او «حیاتی است که مرگی در آن نیست» (صدوق، 1398ق، ص 137)؛ حیات واقعی از آن اوست؛ «...هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّوم‏» (آل عمران: 2)؛ و اگر حیات دیگری هست، رشحه‌ای از فعل اوست و حیات خداوند آن حیات را احاطه کرده است؛ زيرا «خداوند زنده‌ است، قبل از هر موجود زنده‌ و بعد از آن. اوست زندگی‌بخش و میراننده» (ابن‌طاووس، 1409ق، ج‏1، ص114). نه‌فقط حیات دیگران از اوست، بلکه «او حیات هر چیزی است» (كلينى، 1407ق، ج1، ص130). بنابراین، خداوند سزاوارترین موجود برای اطلاق واژة حیات است (ر.ک: صدرالمتألهين، 1981م‏، ج6، ص413) و دیگران حیاتشان حیاتی موقت، ضعیف و عاریتی است. تنها قدیم اوست و بقیة موجودات، همه حادث‌اند (صدوق، 1398ق، ص76). وجود خداوند ازلی و ابدی است. (كلينى، 1407ق، ج1، ص 116؛ صدوق، 1398ق، ص 313).

    در اینجا، به صفت «بقا»ي خداوند نیز می‌توان اشاره کرد: «... او دايم است بدون فنا، و باقی است، بدون منتها...» (كلينى، 1407ق، ج8، ص170). «ای کسی که باقی می‌ماند و همه‌چیز فانی می‌شود!» (ابن‌طاووس، 1409ق، ج‏1، ص490). در روایت اخیر، بقای خداوند در مقابل فنای مخلوقات قرارگرفته است.

      1. ب. علم بي‌نهايت

    قرآن بارها تأکيد كرده که علمِ خداوند، نامتناهی است. برای نمونه، «أنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ‏» (بقره: 231؛ مائده: 97)؛ «وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ‏» (بقره: 29؛ حديد: 3؛ انعام: 101)؛ «...وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليماً» (احزاب: 40؛ فتح: 26). در روایات نیز تأکید فراوانی بر علم مطلق الهی وجود دارد (برای نمونه، ر.ک: مجلسی،‌ 1403ق،‌ ج4، ص92ـ74)؛ مانند: «إِنَّ اللَّهَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِيهِ...» (صدوق، 1398ق، ص137). علمی که گستره‌اش شامل ریزترین جزئیات نیز می‌شود: «...عالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبينٍ» (سبأ: 3). حتی علم مخلوقات نيز فعل اوست (صدوق، 1398ق، ص143)؛ چنان که فرشتگان بدین نكته اعتراف کردند: «قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَكيمُ» (بقره: 32).

    تنها علم الهی لایق نام «علم» است؛ علمی که هیچ محدودیتی ندارد، نه محدودیت شک در آن راه‌ دارد (شریف‌ رضی، 1414ق، ص96)، نه به آزمودن نیازی دارد (همان، ص283)، نه ‌اکتسابی است (همان، ص96)، نه محتاج ابزار است (كلينى، 1407ق، ج8، ص18)، نه واسطه‌ای در کار است (صدوق، 1398ق، ص73؛ همو، ص321)، نه گذر زمان آن را کم‌رنگ می‌کند (شریف رضی، 1414ق، ص40)، نه مکان می‌تواند شدت و ضعفی در آن ایجاد ‌کند (همان، ص233)، نه مشغولیت‌زا است (همان، ص262)، نه از نظر بزرگی یا کوچکیِ معلوم محدودیتی دارد(كلينى، 1407ق، ج1، ص 119)، نه حجابی مانع از آن می‌شود (شریف رضی، 1414ق، ص309)، و نه نیازمند تحقق خارجیِ معلوم است (كلينى، 1407ق، ج1، ص 107؛ طوسی، 1414ق، ص168).

    ازآنجایی‌که صفات سمیع و بصیر، مانند «...إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ بَصيرٌ» (ملک: 19) فقط از علم به شنیدنی‌ها و دیدنی¬ها حکایت می¬کنند، نمی‌توانند دلیلی بر علم بی‌نهایت خداوند باشند.

      1. ج. قدرت بي‌نهايت

    قرآن بارها بر قدرت مطلق خداوند تصريح کرده است، برای نمونه،‌ «إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ» (بقره: 20 و 109 و 148؛ آل‏عمران: 165؛ نحل: 77؛ نور: 45؛‌ عنكبوت: 20؛‌ فاطر: 1؛‌ فتح: 21). روایات نیز بر این معنا تأکید دارند که هیچ عجزی قدرت او را محدود نمی‌کند (شریف رضی، 1414ق، ص116)؛ اوست تنها قادری که عجزی قدرتش را محدود نکرده است. اما قدرت‌هایی که در ماسوا یافت می‌شوند، محدودند (همان، ص96)؛ یا به عبارت بهتر، کسی غیر از او قدرتی ندارد (همان)؛ و اگر موجودی غیر از او قدرتی دارد، از او گرفته است (همان، ص158). بنابراین، همة مخلوقات و افعالشان، حتی گناهان آنان، به اذن تکوینی خداوند امکان وجود می‌یابند (كلينى، 1407ق، ج1، ص158؛ عياشى، 1380ق، ج2، ص11).

      1. 7. صفات مساوق با عدم ‌تناهی

    برخی از صفات هرچند ممکن است در وهلۀ نخست، مفادی جز عدم ‌تناهی داشته باشند، اما می‌توانند ما را به عدم ‌تناهی رهنمون ‌شوند:

      1. اول. یگانگی

    آنچه مورد اتفاق اندیشمندان مسلمان است این است که خداوند جایی برای وجودِ مستقل دیگری نمی‌گذارد و خداوند تمام هستی را پرکرده است و اگر موجود دیگری باشد، غیرمستقل و محتاج به خداوند است.

    در سورة «توحید»، احدیت پروردگار به صمدیت پروردگار تعلیل شده است. در صمدیت چندین معنا نهفته است: نخست اینکه جای خالی ندارد تا جایی برای وجود غیری مستقل باشد.

    دوم اینکه «المصمود الیه» است؛ یعنی اگر هم وجود دیگری هست همه محتاج اویند. در آیة بعد می‌فرماید که نه غیری مستقل از خداوند پدید می‌آید و نه خداوند از چنین خدایی پدید آمده است. در انتهای سوره نیز تأکیدی است بر اینکه او کفوی ندارد که وجود مستقلی هم‌عرض با خداوند باشد، که در این صورت، خداوند محدود می‌شد و جزء بردار، که جزئی از کمال را دارد و جزئی را ندارد.

    روایات بسیاری بر توحید غیر عددی خداوند تأکید دارد. برای نمونه، «...یکتاست، اما نه معنای عدد..» (شریف رضی، 1414ق، ص212)؛ «...یکی است؛ نه به شمارش...» (همان، ص269)؛ «...و نه در شمار آيد...» (همان، ص273). موجودی است که دومی برای او تصور ندارد و شمارش برایش زیبنده نیست؛ زیرا به شمارش درآمدن یعنی محدودیت.

    آری، داشتن شریک، زن، فرزند، پدر و مادر نیز، که سبب محدود شدن وجود خداوند هستند، از او نفی می‌شود. «...نزاده تا خودش نیز زادة دیگری باشد،‌ و زاده نشده تا محدود گردد. برتر از برگزیدن پسران است و پاک از آمیزش با زنان...» (همان).

      1. دوم. غنا

    صفت «غنا» نیز می‌تواند نشان‌دهندة عدم ‌تناهی خداوند باشد؛ زیرا وجود محدود همواره نیازمند غیر خود است، و در مقابل، وجود نامحدود به غیر خود نیازمند نیست. در فلسفة اسلامی، به اهمیت این صفت الهی به‌خوبی پی برده‌اند؛ آنجا که صدرالمتألهین فقر وجودی را نشانة امکان و معلولیت گرفته، با برهان «صدیقین» خویش، خداوند، یعنی موجود غنیِّ ‌بی‌نهایت را اثبات کرده است.

    در آیات فراوانی از قرآن به این صفت خداوند پرداخته شده است. برای نمونه، «وَ رَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ...» (انعام: 133)؛ «...وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَميدٌ» (لقمان: 12). قرآن غنای خداوند را در مقابل فقر مخلوقاتی همچون انسان قرار می‌دهد: «ياأَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ» (فاطر: 15)؛ «...و احتیاج از صفات موجودات حادث است، نه از صفات موجود قدیم...» (صدوق، 1398ق، ص178). بنابراین، اگر موجودی از نظر غنا نامحدود باشد، خداست، و اگر کمترین محدودیت و نیازی داشته باشد، مخلوق است.

      1. سوم. صمدیت

    صمد بودن پروردگار، که بیان دیگری از غنای الهی است، می‌تواند بیانگر عدم ‌تناهی خداوند باشد.

    «تفسیر صمد این است که نه اسم است و نه جسم؛ نه مثل دارد و نه شبه؛ نه صورت دارد و نه تصویر؛ نه حد دارد، نه محدود است؛ نه موضع دارد و نه مکان؛ نه کیف و نه جا؛ نه اینجاست و نه آنجا؛ نه بر چیزی است؛ نه خالی است و نه پُر؛ نه ایستاده است و نه نشسته؛ نه ساکن است و نه متحرک؛ نه نورانی است، نه روحانی و نه نفسانی؛ موضعی از او خالی نیست و موضعی نیز او را دربر نمی‌گیرد؛ نه رنگ دارد و نه بر قلبی خطور می‌کند و نه بويیدنی است؛ این امور از او نفی می‌شود» (شعيري، بی‌تا، ص6).

    در روایت مزبور، علاوه بر فرازی که به نفی حد تصریح می‌کند، فرازهای دیگر نیز هرکدام متکفل نفی گونه‌ای از محدودیت از خداوند است.

      1. چهارم. حق

    تعبیر دیگری که برای اثبات عدم ‌تناهی خداوند می‌توان یافت، توصیف خداوند با صفت «حق» است (لقمان: 30؛ انعام: 62؛ يونس: 32؛ طه: 114؛ حج: 6 و 62؛ نور: 25؛ فصلت: 53)؛ ازجمله: «ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبيرُ» (لقمان: 30). حق در متون دینی در مقابل باطل قرار گرفته است (فراهیدی، 1409ق، ج3، ص6). اگر حقّ را ثبوت و تحقق بدانیم، در مقابل باطل، که عدم است (برای نمونه، ر.ک: طباطبائی، 1417ق، ج11، ص335)، آن‌گاه می‌توان این نتیجه را گرفت که عدم در خداوند راه ندارد تا وجودش را محدود کرده باشد.‌ بنابراین، خداوند به لحاظ وجودی نامتناهی است.

      1. پنجم. سبحان

    ازآن‌رو كه محدودیت نقص شمرده می‌شود،‌ می‌توان از ادلة تنزه و سبوحیت خداوند برای اثبات نامحدود بودن خداوند استفاده کرد. برای نمونه، در آیة «سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُون‏» (صافات: 180)، اطلاق «تسبیح» به معنای آن است که خداوند از هر نقصی،‌ از جمله محدودیت، مبرا و منزه است (فیاضی و رمضانی، 1395،‌ ص15).

      1. 8. سلب صفات محدود و محدودیت‌‌آور از خداوند

    در متون دینی، برخی از صفات، که به‌نوعی نشان‌دهندة ضعف مرتبة وجودی است، مانند زمانمندی، مکانمندی، تغییرپذیری و حرکت، از خداوند نفی شده است. نفی آنها از خداوند به‌نوعی نفی محدودیت از خداوند است؛ زیرا اگر این‌گونه موارد متضمن محدودیت نبودند، از خداوند نفی نمی‌شدند. در اینجا، به تعدادی از این نوع ادلة نقلی اشاره می‌کنیم:

      1. 1) نفي اعضا و جوارح

    یکی از محدودیت‌هایی که از خداوند نفی شده، داشتن اعضا و جوارح است.

    «... و او را به این صفت، که حرکت کند، در چیزی از ارکان و جوارح، محدود نمی‌سازم و او را به سخنی که به دهان گشودن نیازمند باشد، محدود نمی‌سازم...» (كلينى، 1407ق، ج1، ص125؛ صدوق، 1398ق، ص183) «همانا خداوند تبارک‌وتعالی برتر و بزرگ‌تر از آن است که به دست و پا محدود گردد... پندهایش را بدون لب و بدون زبان نازل فرمود...» (صدوق، 1398ق، ص76).

    البته باید دقت شود که آیا عباراتی نظیر «لَا أَحُدُّهُ» در این‌گونه روایات، به معنای آن است که «خدا را محدود نمی‌سازم» یا به معنای آن است که «خدا را چنین توصیف نمی‌کنم». هریک از این دو معنا مؤیداتی دارد، اما حتی اگر معنای دوم را بپذیریم، باز می‌توان عدم ‌تناهی خداوند را از این روایات استفاده کرد؛ زیرا دلیل عدم توصیف خداوند به چنین اوصافی آن است که به تناهی خداوند می‌انجامد.

      1. 2) نفی جسم و صورت

    جسم و صورت ازجمله صفاتی‌ هستند که در متون دینی به سبب محدود‌‌یتشان، از خداوند نفی شده‌اند تا موجب محدودیت ذات پروردگار نشوند؛ «...خداوند او را بکشد! مگر نمی‌داند که جسم محدود است... از این سخن به خداوند پناه می‌برم. خداوند، نه جسم است، نه صورت و نه محدود...» (كلينى، 1407ق، ج1، ص106).

    دو روایت دیگر به همین مضمون از امام صادق ـ † ـ نیز وارد شده است (همان، ص 104و106؛ صدوق، 1398ق، ص99).

    محدودیت‌آور بودن این‌گونه موارد را می‌توان به صورت‌های گوناگونی تبیین کرد. برای نمونه، خداوند نامتناهی است، و اگر جسم باشد باید جسمی نامتناهی‌الابعاد داشته باشیم، درحالی‌که وجود جسمی با ابعاد نامتناهی محال است (مجلسی، 1403ق، ج‏3، ص303)، یا اینکه مواردی اینچنینی موجب ترکیب خداوند و نیز نیازمندی خداوند به اجزا خواهد بود، درحالی‌که ترکیب و نیاز، هر دو، نوعی محدودیت‌اند.

      1. 3) نفی زيادت و نقصان

    کمی و زیادی نیز نوعی محدودیت‌اند؛ زیرا موجودی که این دو ویژگی‌ را دارا باشد اولاً، تجزیه‌پذیر است و نیازمند اجزاء. ثانیاً، حادث است و نیازمند خالق. ثالثاً، قابل ازدیاد است که خود نشان از نقص پیشین است. رابعاً، قابل کم شدن است که خود نشان از نقص پسین است.

    و خداوند نه کم است و نه زیاد، بلکه او قدیم است؛ زیرا ماسوای واحد تجزیه‌پذیرند و خداوند واحد است، نه تجزیهپذیر و نه پذیرای توهّم کمی و زیادی. هر موجودی که تجزیهپذیر باشد یا توهّم کمی و زیادی در آن راه یابد، مخلوق است و دلالت می‌کند که خالقی دارد... و اگر قدرت خداوند همان نیروی شناخته‌شده‌ای بود که در آفریده‌ها وجود دارد، هرآینه موجب تشبیه بود و احتمال زیادت داشت، و آنچه که احتمال زیادشدن داشته باشد احتمال کم شدن نیز دارد، و چیزی که ناقص است قدیم نخواهد بود. و آنچه قدیم نیست، ناتوان است. بنابراین، پروردگار بزرگ و متعالی نه شبیه دارد، نه ضد، نه شریک، نه کیف، نه نهایت، نه دیدن چشم و حرام است بر قلبها که مثالی برایش بیاورند و بر خیالها که محدودش سازند و بر ضماير و نهادها که او را بسازند. برتر و عزتمند از ابزار آفریده‌ها و نشانه‌های مخلوقاتش است. بسیار برتر از این امور است! (كلينى، 1407ق، ج1، ص116ـ 117).

    این روایت و روایاتی با این مضمون (برای نمونه، ر.ک: همان، ص125؛ طبرسی، 1403ق، ج2، ص397) به نفی تناهی مقداری نزدیک‌ترند، اما نفی محدودیت مقداری در جهت عدم ‌تناهی وجودی قرار می‌گیرد؛ زيرا اساساً مقدار نوعی محدودیت است. آری، خداوند منزه و برتر از آن است که «زیادت و نقصانی بر او عارض شود» (شریف رضی، 1414ق، ص261) یا «بلندی و کوتاهی داشته باشد» (صدوق، 1398ق، ص75) زيرا زیادت و نقصان تغییر در پی دارند و تغییر امکان را (ر.ک: بحرانی،1417ق، ج3، ص385).

      1. 4) نفی مکان

    روایت اول: «لَا أَقُولُ إِنَّهُ قَائِمٌ فَأُزِيلَهُ عَنْ مَكَانِهِ وَ لَا أَحُدُّهُ بِمَكَانٍ يَكُونُ فِيهِ...» (همان، ص75). البته عبارت «وَ لَا أَحُدُّهُ» در این روایت، به دو معنا می‌تواند باشد. معنای نخست اینکه خداوند را به مکان محدود نمی‌کنم. معنای دیگر اینکه خداوند را به مکانمندی توصیف نمی‌کنم. اولی صراحت دارد در مراد ما که مکانمندی موجب محدودیت خداوند می‌شود، هرچند معنای دوم نیز مستلزم محدود دانستن خداوند است؛ زيرا در توصیف، اگر صفت مخلوقانه باشد، مغایر با موصوف و سبب محدودیت موصوف خواهد بود.

    روایت دوم: «فردی که گمان کند خداوند در چیزی، از چیزی یا بر چیزی است، به تحقیق شرک ورزیده است. اگر خداوند عزّوجلّ بر چیزی (مانند عرش) قرار داشت، «محمول» بود (و محتاج به آن چیزی بود که خداوند را حمل می‌کند). اگر خداوند در چیزی باشد، «محصور» خواهد بود (به این معنا که توان خروج از آن مکان را ندارد یا دست‌کم به این معناست که انتها و پایانی دارد و دارای حد است)، و اگر خداوند از چیزی به وجود آمده بود، هرآینه حادث بود» (صدوق، 1398ق، ص178).

    در روایت مزبور، دو ویژگی «بر چیزی» و «در چیزی»، که به مکان اشاره دارند، و نیز «از چیزی» به این علت از خداوند نفی می‌شوند تا سبب محدودیت خداوند نگردند.

    البته باید یادآوری كرد که مکان نداشتن خداوند به این معناست که «او به مکانی محدود نمی‌شود» (شریف‌ رضی، 1414ق، ص262)، و نباید گمان کرد که ادلة مکان‌مند نبودن خداوند به این معناست که او اصلاً در عالم ماده حضور ندارد. خیر! او مکان‌مند نیست؛ یعنی بندِ مکان و در بندِ مکان نیست. به‌عبارت‌دیگر، نه هیچ جزئی از عالم به‌تنهایی، مانند عرش و نه تمام جهان مخلوق نمی‌تواند او را دربرگیرد و محیط به آن ذات لایتناهی باشد؛ زيرا محدود بر نامحدود توان احاطه ندارد. پس در عین اینکه خداوند مکان ندارد، «در همة مکان‌ها حضور دارد» (همان، ص309). برای همین، گاه در برخی روایات، علت عدم مکانمندی این بیان شده که «جایی از او خالی نیست تا با وصف مکانمندی درک ‌شود» (صدوق، 1398ق، ص69)، که می‌تواند بیانی عرفی و مسامحی از این نکته باشد که خداوند نه‌تنها در همة مکان‌ها، بلکه در همة مواطن - مکان و غیر مکان- حضور دارد.

    روایات، نامتناهی بودن خداوند را مفروغٌ‌عنه گرفته‌اند و مکانمندی را خلاف آن اصل مسلّم شمرده و رد کرده‌اند؛ «کسی که بگوید خداوند در چیزی است، خداوند را در چیزی گنجانیده است» (شریف رضی، 1414ق، ص40). اما برخی از روایات علت مکانمندی نبودن خداوند را چیز دیگری غیر از عدم ‌تناهی بیان کرده‌اند؛ مانند عدم‌نیازمندی خداوند. (صدوق، 1398ق، ص178). البته باید توجه داشت که نیاز نداشتن یا غنای الهی خود دلیلی بر عدم ‌تناهی خداوند است.

    ممکن است گمان شود که آموزۀ نفی مکان، اعم از مدعاست؛ زیرا برخی از موجودات مکان‌مند نیستند، اما نامحدود هم نیستند. البته در میان روایاتِ نفی مکان از خداوند، روایاتی هست که حد را به صورت مطلق از خداوند نفی می‌کند، و تبیینی برای دیگر روایات این باب خواهد بود و شائبة اعم بودن دلیل را از میان برخواهند داشت. البته برای اینکه از تکرار و اطالۀ کلام جلوگیری شود، برای اینگونه موضوعات باب دیگری نخواهیم گشود (این نکته دربارة نفی زمان، حرکت و سکون و غایت نیز جاری است).

    یکی دیگر از صفات سلبی خداوند، «مکانمندی» است. سلب مکان به معنای سلب محدودیت از خداوند است؛ «...پروردگار جلّ جلالُه با مکان توصیف نمی‌شود. او همان‌گونه است که بود، و بود همان‌گونه که هست. در مکانی نبوده است و از مکانی به مکان دیگر نرفته است. مکانی به او احاطه ندارد، بلکه او همواره بدون حدّ و کیف بوده است. پرسشگر گفت: ...آیا پروردگار در دنیاست یا در آخرت؟ امام فرمودند: پروردگار قبل از دنیا همواره و ازلی بوده است. او تدبیرکنندة دنیا و دانای به آخرت است. اما اینکه دنیا و آخرت او را احاطه کرده باشند، خیر. اما می‌داند آنچه را در دنیا و آخرت است...» (صدوق، 1398ق، ص316).

      1. 5) نفی حرکت و سکون

    از دیگر ویژگی‌هایی، که نوعی حد شمرده شده و از خداوند نفی گرديده، حرکت و سکون است؛ «همانا خداوند تبارک‌وتعالی والاتر و بزرگ‌تر است از اینکه به حرکت یا سکون...محدود شود» (همان، ص75)؛ «اوهام خداوند را با حدود و حرکات... نمی‌توانند محدود ‌سازند» (شریف‌رضی، 1414ق، ص232). اما روایت «لَاأَقُولُ إِنَّهُ قَائِمٌ فَأُزِيلَهُ عَنْ مَكَانِهِ وَ لَاأَحُدُّهُ بِمَكَانٍ يَكُونُ فِيهِ وَ لَاأَحُدُّهُ أَنْ يَتَحَرَّكَ فِي شَيْ‏ءٍ مِنَ الْأَرْكَانِ وَ الْجَوَارِحِ...» (كلينى، 1407ق، ج1، ص125؛ صدوق، 1398ق، ص183) از نكاتي است که روشن نیست آیا «أَحُدُّهُ» به معنای محدود کردن است، یا به قرینة «أَقُولُ» به معنای توصیف‌ کردن آمده است. البته در صورت دوم نیز عدم ‌تناهی به‌صورت غیرمستقیم قابل‌استفاده خواهد بود.

      1. 6) نفی جهت

    گاه در روایات، برای نفی جهت از عدم ‌تناهی استفاده شده است؛ مانند «...كسي که به خداوند اشاره کند، او را صمد ندانسته است...» (شریف ‌رضی، 1414ق، ص272). روشن است كه اگر خداوند را «صمد» دانستیم، موجودی که جای خالی ندارد و مستقل و کاملی است که نیازی ندارد و همه به او نیازمندند، دیگر نمي‌توانيم؛ او را در جهتی محدود سازیم؛ و اگر برای خداوند جهت جلو قايل شدیم، محدود شدن خداوند به همین‌جا ختم نمی‌شود، بلکه باید پشت سر هم داشته باشد و این یعنی: محدود شدن خداوند از جهات گوناگون. (ر.ک:‌ همان، ص273).

      1. 7) نفی حیثیت

    موجودِ محدود حیثیت‌‌بردار است؛ به این معنا که ممکن است در مکان خاصی باشد، اما در مکان دیگری نباشد؛ یا در زمان خاصی وجود داشته باشد و در زمان دیگری وجود نداشته باشد؛ یا وجودش مشروط به وجود علت خاصی باشد و با نبودن آن علت معدوم باشد. اما خداوند «از چیزی غایب نیست تا با حیثیت شناخته شود» (صدوق، 1398ق، ص69). او نامحدود است و ازاین‌رو، تمام مواطن وجود را پر کرده است، بدين روي، هیچ قید و حیثیتی ندارد، اعم از حیثیت مکانی، زمانی یا تعلیلی (ر.ک:‌ مجلسی، 1403ق، ج‏4، ص224).

      1. 8) نفی زمان

    عدم ‌تناهی در ادلة نفی زمان نیز به‌روشنی مشاهده می‌شود؛ ازجمله: «مردی پرسید: ای اباجعفر، از پروردگارت به من خبر ده، از کِیْ بوده است؟ امام فرمودند: وای بر تو! پرسشِ «از کِیْ بوده است؟» دربارة موجودی گفته می‌شود که نبوده و سپس به وجود آمده باشد...» (كلينى، 1407ق، ج1، ص 88).

      1. 9) نفی وجود مقیاس برای خداوند

    یکی از اقسام محدودیت وجودی، محدودیت به مقدار است. چیزی که محدود به مقدار باشد با مقیاس‌های کمّی قابل تحدید است، اما خداوند از این محدودیت مبراست؛ زيرا اصلاً مقدار ندارد؛ «حدومرزی او را دربر نمی‌گیرد و با شمارش محاسبه نمی‌گردد. همانا ابزارهای اندازه‌گیری‌، خودشان را اندازه می‌گیرند و ابزارها به مانند خویش اشاره دارند» (شریف‌ رضی، 1414ق، ص273).

      1. 10) نفی غایت

    در روایات، هرگونه حدّ پایانی از خداوند نفی شده است. برای نمونه،‌ «خداوند پیش از هر نهايت، مدت و هرگونه حساب و شمارش است. خدا والاتر از آن است كه عقل‏هاى عاجز تشبيه كنندگان تصوّر مى‏كنند. والاتر از صفات پديده‏ها و اندازه‏ها و قطرهاست كه براى موجودات مادى پندارند و جايگاه‏هايى كه براى آن در نظر مى‏گيرند؛ زيرا حدومرز و اندازه بر غیر خدا زده شده و به غير او تعلّق دارد» (همان، ص233). «...موجود غایتمند غیر از غایت است، و غایتمند موصوف است، و هر موصوفی مصنوع است، و صانع اشیا موصوف به حدّ مشخصی نیست» (كلينى، 1407ق، ج1، ص113). نفی غایت، مطلق است و هرگونه غايت زماني، مکاني یا وجودي را از خداوند نفی می‌کند.

      1. 9. خالق حدّ

    خداوند حادِّ هر محدودی است؛ یعنی خالق حد است. بنابراین، خود حدی ندارد؛ زیرا حد مخلوق و مؤخر از علت خویش است؛ چنان‌که در روایات آمده است که مواردی مانند مکان، زمان، حرکت و سکون مخلوق خدایند و متأخر از خالق، و بنابراین، خالق این صفات را ندارد (صدوق، 1398ق، ص184). این‌گونه روایت، که متضمن دلیل است می‌تواند تا هر جای که دلیل قدرت دارد، گسترش یابد. ازاین‌رو، می‌توان از این روایت و نظایر آن برای نفی هر صفتی که مخلوق است، استفاده کرد و گفت که خداوند خالق حدّ است. بنابراین خودش حدّ ندارد و این یعنی: نامحدود بودن خداوند.

      1. 10. مخلوقات نامتناهی

    باید توجه داشت که برای اثبات عدم ‌تناهی، نمی‌توان به صفات فعلی خداوند، استناد کرد؛ صفاتی نظیر مالکیت الهی بر تمام اشیا (برای نمونه، ر.ك: صدوق، 1398ق، ص71)؛ انحصار حاکمیت برای خداوند (قصص: 70)؛ یگانه حافظ(هود: 57)؛ یگانه نگهبان (انعام: 102؛ زمر: 62) و یگانه ناصرِ مخلوقات بودن (احزاب: 17) و حتی علم و قدرتِ فعلیِ خداوند؛ زیرا تمام آفریده‌ها محدودند و مالکیت، حاکمیت، حفظ، حراست و نصرت نسبت به این اشیاي محدود، عدم ‌تناهی را اثبات نمی‌کند. البته اگر شمول تقدیری این آموزه‌ها را در نظر بگیریم، به این معنا که اگر آفریده‌ها بی‌نهایت هم باشند، باز خداوند، مالک، حاکم، حافظ و ناصر آنهاست؛ اما باز با این اشکال روبه‌روست که عدم ‌تناهی اثبات شده، عدم ‌تناهی فرضی است.

    البته می‌توان برای مخلوقات، عدم ‌تناهی بالقوه در نظر گرفت؛ مانند جاودانگی بهشت، جهنم. در روایات نیز می‌توان نشانه‌هایی از عدم ‌تناهی بالقوه مخلوقات پیدا كرد. برای نمونه، برای عمق‌بخشی به اذکار،‌ آنها را به عدم ‌تناهی الهی گره‌زده‌اند (ر.ک: على‌بن الحسين†، 1376، ص72): برای نمونه، «...خدایا سپاس تو راست؛ سپاسی جاودانه با جاودانگی تو، و سپاس از آنِ توست، سپاسی که جز علم تو پایانی نداشته باشد ...» (كلينى، 1407ق، ج1، ص581). البته باز این اشکال در این قسمت وجود خواهد داشت که عدم ‌تناهی بالقوة مخلوقات، مانند بهشت و جهنم، قادر بر اثبات عدم ‌تناهی بالفعل و وجودی خداوند نیست.

      1. نتيجه‌گيري

    1. نفي محدوديت مقداري اگر به معنای شيء نامتناهی مقداری باشد؛ یعنی به لحاظ مقداری نامحدود باشد، قطعاً چنین معنایی از خداوند نفی می‌شود؛ زيرا تحقق وجود بی‌نهایتِ مقداریِ بالفعل اساساً در جهان خارج ممکن نیست و می‌توان مقدار داشتن را مساوی با محدودیت دانست. بنابراین، موجود مقداری هرچند هم بزرگ و زیاد باشد، باز محدود است و نشانۀ محدودیت آن، این است که قابل زیادت و کاستی است.

    2. اما اگر نفی محدودیت مقداری این باشد که شیئی از اساس مقدار نداشته باشد، زيرا مقدار داشتن ديوار محدودکننده است، چنین صفتی را می‌توان از صفات سلبی خداوند به حساب آورد؛ به این معنا که خداوند گرفتار مقدار و هیچ‌یک از محدودیت‌های مربوط به مقدار نیست.

    3. انحصار عدم ‌تناهی در عدم ‌تناهی مقداری اشتباه است؛ زیرا قسم دیگرِ آن، عدم ‌تناهی وجودی است. از اين ‌رو می‌توان از ذات و صفات الهی با قید اطلاق یاد کرد و عدم ‌تناهی مقداریِ خداوند در معنای دوم نیز بخشی از جورچین عدم ‌تناهی وجودی است؛ به این معنا که وجود نامتناهی هیچ حدی ندارد؛ چه مقداری و چه غیر مقداری.

    4. هرچند تناهی مقداری و عدم ‌تناهی مقداری، ملکه و عدم‌ملکه‌اند،‌ و فقط در وجود مقداری قابل‌طرح‌اند، اما تناهی وجودی و عدم ‌تناهی وجودی متناقضین هستند که هیچ موجودی بیرون از آن دو نیست؛ زيرا در این صورت، ارتفاع نقیضین خواهد بود.

    5. ادلة نقلی فراوانی بر عدم ‌تناهی وجودیِ خداوند دلالت دارند؛ ازجمله ادله‌ای که بر عدم ‌تناهی صفات الهی به‌صورت کلی تأکید دارند، و ادله‌ای که بر عدم ‌تناهی صفت خاصی از صفات الهی تأکید دارند.

    6. از طریق صفات فعلی خداوند و نیز عدم ‌تناهی مخلوقات نمی‌توان عدم ‌تناهی ذات را اثبات کرد.

     

     

    References: 
    • على‌بن الحسين، 1376، الصحيفة السجادية، قم، الهادى.
    • ابن‌طاووس، على‌بن موسى، 1409ق، إقبال الأعمال، چ دوم، تهران، دار الكتب الإسلاميه.
    • بحراني، ابن‌ميثم، 1417ق، ترجمه ‏شرح ‏نهج‏البلاغه، مشهد، مجمع ‏البحوث ‏الإسلامية التابعة للآستانة الرضوية المقدسة.
    • ثقفي، ابراهيم‌بن محمد، 1410ق، الغارات أو الإستنفار و الغارات، قم، دارالكتاب الإسلامي.
    • حلي، حسن‌بن يوسف، 1413ق، كشف المراد في شرح تجريدالاعتقاد، تعلیق حسن حسن‏زاده آملى، چ چهارم، قم، مؤسسة النشر الإسلامي.
    • شريف رضى، محمد‌بن حسين، 1414ق، نهج‌البلاغه، قم، هجرت.
    • شعيري، محمد‌بن محمد، بى‌تا، جامع الأخبار، نجف، مطبعة حيدرية.
    • صدرالمتألهين، 1383، شرح أصول الكافي، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى.
    • صدرالمتألهين، 1981 م‏، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة،‌ چ سوم، بيروت،‌ دار احياء التراث‏.
    • ـــــ ، 1378ق، عيون أخبار الرضا، تهران، جهان.
    • صدوق، محمد‌بن على، 1398ق، التوحيد، قم، جامعه مدرسين.
    • ـــــ ، 1403ق، معاني الأخبار، قم، جامعه مدرسين.
    • طباطبائى، سيدمحمدحسين، 1417ق، الميزان فى تفسير القرآن، چ پنجم، قم، جامعه مدرسين.
    • طبرسى، احمد‌بن على، 1403ق، الإحتجاج على أهل اللجاج، مشهد، مرتضى.
    • عاملي كفعمى، ابراهيم‌بن على، 1418ق، البلد الأمين و الدرع الحصين، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
    • ـــــ ، 1405ق، المصباح للكفعمي (جنة الأمان الواقية و جنة الإيمان الباقية)، چ دوم، قم، دار الرضي (زاهدي).
    • عياشى، محمدبن مسعود، 1380ق، تفسير العياشي، تهران، المطبعة العلمية.
    • فراهيدى، خليل‌بن احمد، 1409ق، كتاب العين، چ دوم، قم، هجرت.
    • فیاضی، غلامرضا و حسن رمضانی، 1395، نشست علمی « عدم ‌تناهی واجب تعالی؛ مفهوم،‌ مبانی و نتایج آن»، حکمت اسلامی،‌ سال نهم، ش 41،‌ ‌ص 5ـ16.
    • كلينى، محمدبن يعقوب، 1407ق، الكافي، تصحيح على‌اكبر غفارى و محمد آخوندى، چ چهارم، تهران، دار الكتب الإسلامية.
    • كوفى، فرات‌بن ابراهيم، 1410ق، تفسير فرات الكوفي، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.
    • مجلسى، محمدباقر، 1403ق، بحار الأنوار، چ دوم، بيروت، دار‌ إحياء التراث العربي.
    • مصباح، محمدتقي، 1383، آموزش فلسفه، چ چهارم، تهران، اميركبير.
    • مفيد، محمد‌بن محمدبن نعمان، 1413ق، الأمالي، قم، كنگرة شيخ مفيد.
    • میلانی، حسن، 1377، «اوهام پیرامون نامتناهی»، کیهان اندیشه، ش 79، ص160-166.
    • ـــــ ،‌ 1381، سراب عرفان: نگرشی به مباحث وحدت وجود، عقل‌گریزی و جبرگرایی عارفان در کتاب مقالات دکتر حسین الهی قمشه‌ای، قم،‌ مولود کعبه.
    • ـــــ ،‌1382، فراتر از عرفان: خداشناسی فلسفی و عرفانی از نگاه وحی و عرفان، کرج، عهد.
    • ـــــ ، 1389، «خدای نامتناهی فلسفه و عرفان در ترازوی برهان، (نقد کتابِ علی‌بن موسی الرضا و الفلسفة الالهیة نوشته آیت‌الله جوادی آملی)» سمات، ش3، ص109-150.
    • نبویان، سيدمحمدمهدی، 1395، جستارهایی در فلسفه اسلامی، مشتمل بر آراء اختصاصی آیت‌الله فیاضی، قم، حکمت اسلامی.
    • هاشمى خويى، ميرزاحبيب‌الله و حسن حسن‌زاده آملى، 1400ق، منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة و تكملة منهاج البراعة، چ چهارم، تهران، مكتبة الإسلامية.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    نورالدینی، روح الله، فیاضی، غلامرضا.(1397) بررسی دیدگاه انکار عدم ‌تناهی خداوند. دو فصلنامه معرفت کلامی، 9(2)، 7-26

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    روح الله نورالدینی؛ غلامرضا فیاضی."بررسی دیدگاه انکار عدم ‌تناهی خداوند". دو فصلنامه معرفت کلامی، 9، 2، 1397، 7-26

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    نورالدینی، روح الله، فیاضی، غلامرضا.(1397) 'بررسی دیدگاه انکار عدم ‌تناهی خداوند'، دو فصلنامه معرفت کلامی، 9(2), pp. 7-26

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    نورالدینی، روح الله، فیاضی، غلامرضا. بررسی دیدگاه انکار عدم ‌تناهی خداوند. معرفت کلامی، 9, 1397؛ 9(2): 7-26