نقش آموزههای دینی در رشد علم تجربی
Article data in English (انگلیسی)
-
- مقدمه
شکي نيست که بحث از ارتباط ميان علم و دين يکي از ضرورتهاي امروز به شمار ميرود. يکي از مسائل مهم در اين حوزه، نوع تعاملي است که اين دو با يکديگر دارند. به منظور فهم بهتر اين تعامل، لازم است به اين نکته توجه کنيم که مفاهيم و آموزههاي دين در روند حرکت علم چه نقشي داشته است؟
اين نقش گاهي به صورت مثبت و گاهي به صورت منفي بيان شده است؛ يعني ادعا ميشود مفاهيم و مضاميني در دين وجود دارد که القای آن به جامعه موجب ترغيب به علوم تجربي و يا در مقابل، باعث بيمهري و دور شدن از اين علوم ميشود.
بررسي اين مسئله در دنياي غرب و در رابطۀ ميان علم تجربي و دين مسيحيت داراي سابقۀ نسبتاً طولاني است و غربيان در پي آن بودهاند که نقش آموزههاي مسيحي را در برآمدن و باليدن علم و يا توقف و عقبماندگي آن بررسي کنند. برای مثال، برخي بر اين عقيدهاند که نگاه توحيدي مسيحت از آن رو که اعتقاد به نظم و انسجام در جهان را به دنبال دارد، قابل فهم بودن طبيعت را نتيجه داده است، و این خود از پيشفرضهاي مهم علم جديد است و در نتيجه، به بالندگي علم تجربي کمک بسزايي کرده است. يا مثلاً، نظر تأييدآميز به طبيعت در کتاب مقدس، در مقابل نظرات غيرديني، که ماده را ذاتاً شر ميدانستند، ميتواند در باليدن علم اثر بسزايي داشته باشد. در مقابل، برخی سخن از مضاميني گفتهاند که طبق ادعاي ايشان، نقش منفي در رشد علم داشته است. اين پژوهش درصدد است آن دسته از مضاميني را که در ميان معارف اسلامي ميتواند به رشد و پيشرفت علم تجربي کمک کند بررسي نماید. اين مهم در دو عرصۀ نظري و عملي مطمح نظر قرار خواهد گرفت.
در ميان مسلمانان نيز برخي ديدگاهها علم جديد را ناسازگار با اسلام و آموزههاي آن تلقي و آن را طرد کردهاند. گروهي ديگر با آغوش باز به استقبال علم جديد رفته و براي پذيرش آن تلاش زيادي نمودهاند. از ديدگاه ايشان، راه علاج عقبماندگي جوامع اسلامي تسلط بر علم جديد و جايگزيني جهانبيني ديني با جهانبيني علمي است. گروهي نيز درصدد اصلاح بعضي مؤلفههاي علم نوین برآمدهاند که ناسازگار با آموزههاي ديني بوده است.
حال سخن در اين است که بهکارگیری هر یک از ديدگاههاي فوق، متوقف بر بررسي آموزهها و مضامين ديني و درک رويکرد دين نسبت به مؤلفهها و عناصر موجود در علم تجربي است که اين مهم نسبت به آموزههايي که ميتواند نقش مثبتی داشته باشد موضوع بحث واقع خواهد گرفت.
-
- نقش آموزههاي نظري اسلام در پيشرفت علم تجربي
علم بر پيشفرضهايي معين بنا شده است؛ يعني بر اعتقاداتي كه اثبات آنها در قلمرو علم نيست، و در نتيجه، علم نميتواند آنها را اثبات كند. اين پيشفرضها در كنار هم، تصويري از ویژگیهای جهان به دست ميدهد كه علم در آن چارچوب عمل ميكند. ابتدا به بعضي از پيشفرضهاي اساسي علم اشاره ميکنيم و در ادامه، نقش آموزههاي دين اسلام را نسبت به آنها ارزيابي خواهيم کرد:
اينکه طبيعت مادي عيني مستقل از ما وجود دارد، از اوّليترين پيشفرضهاي علم تجربي است. يکي ديگر از پيشفرضها اين است که طبيعت موجود قابل فهم است، وگرنه پژوهش دربارة آن بيفايده بود. پيشفرض ديگر يکنواختي طبيعت است؛ يعني نظمهاي کشف شده در طبيعت، اگرچه در يك مقياس محدود ارزيابي شده، ولي اين نظم بر مقياسي فراتر از آنچه ارزيابي گردیده قابل تطبيق است. اگرچه «اين پيشفرضها و ديگر پيشفرضهاي علم هميشه داراي مقبوليت نبودهاند و حتي مورد تشكيك قرار داشتهاند و ـ در واقع ـ پذيرش آنها در روزگار جديد تاريخ بلند و جذابي دارد (پترسون و دیگران، 1393، ص 384)، لیکن اين تشکيکهاي فيلسوفان علم هرگز در ميان انديشمندان تجربي به اين صورت وجود نداشته و آنچه در عمل اتفاق افتاده مفروغ گرفتن اين پيشفرضها در ميان عالمان تجربي بوده است.
به هرحال، علم امروز ثمرۀ وجود چنين پيشفرضهايي در ميان عالمان تجربي است و اين امر غير قابل انکار است. از اينرو، به بررسي نسبت آموزههاي اسلام با اينگونه پيشفرضها وارد ميشويم:
-
- 1. اعتقاد به واقعيات خارجي
اعتقاد به وجود واقعيتي خارج از ذهن، به طور ارتکازي در انديشمندان تجربي به عنوان پيشفرضي مهم براي رجوع به طبيعت تلقي ميشود.
دکتر حسين نصر در اين زمينه مينويسد:
بدينسان، علم اسلامي با نوعي عينيتدهي به طبيعت به راه افتاد، و به موجب همين عينيتدهي، آن را موضوع پژوهش براي نيل به معرفتي وحداني قرار داد (نصر، 1383، ص 169).
از منظر قرآن، به عنوان اصليترين منبع دين اسلام، دنياي خارج از ذهن واقعيت دارد و مکرر مخاطبان قرآن برای رجوع به آن دعوت شدهاند. آياتي نظير: «وَ فىِ الْأَرْضِ ءَايَاتٌ لِّلْمُوقِنِينَ وَ فىِ أَنفُسِكمُ أَ فَلَا تُبْصِرُون» (ذاريات: 20)، که در آن زمين به عنوان بارزترین مصداق خارجي براي بصيرتافزايي بدان دعوت شده است، بر وجود واقعيتي خارج از نفس انسان دلالت دارد. لازم به يادآوري است که ذکر «ارض» در کنار «نفس»، دلالت بر وجود حقيقتي خارج از نفس انسان دارد، و به نوعي اين نگاه در تقابل با ديدگاهي است که ذهنگرا شمرده ميشود و خاستگاه همۀ امور را در نفس و ذهن انسان دنبال ميکند.
و يا در آيۀ شريفۀ «وَ تَرَى الجِبَالَ تحْسَبهَا جَامِدَةً وَ هِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَاب» (نمل: 88)، نگاه انسان به واقعيت خارج از او ارزيابي ميشود و نوعي تنبه به اين نوع نگاه داده ميشود. در اين آيه نيز همانگونه که مشخص است، سخن از تطابق يافتهها و ادراکات انسان با حقايق خارجي است. اينها در کنار نمونههای متعدد ديگر، همگي بر وجود واقعيتي خارج از ذهن انسان دلالت ميکند.
-
- 2. اعتقاد به قابل فهم بودن طبيعت
چين در قرون میانه، از نظر علمي و صنعتي جلوتر از اروپا و هند بود، ولي با وجود این، علم جديد در آنجا رشد نکرد. عدهاي از تحليلگران غربي در تبيين چرايي اين مطلب گفتهاند که اين موضوع به سبب تفاوت جهانبيني فلسفي حاکم بر اروپاييان و چينيها و هنديها بوده است. علم جديد نميتوانست در فرهنگ چيني رشد کند؛ زيرا فرهنگ طبيعتگرايي تائوئيسمي علل واقعي امور طبيعي را روحاني و نهان ميدانست و در نتيجه، طبيعت را غيرقابل فهم معرفي ميکرد. اين در حالي است که در رويکرد مسيحيان، جهان براي انسان قابل فهم است؛ زیرا خداوند به بشر دستور ميدهد که زمين را مسخر خود سازد و اين نشانهاي بارز از قابل فهم بودن طبيعت است؛ زيرا او هرگز به غير ممکن دستور نميدهد؛ ميگويد: «پر بار شويد، زياد شويد و زمين را پر کنيد، و آن را به تسخير خود درآوريد» (سفر تکوين، 1/28).
يکي ديگر از آموزههاي مسيحيان، که از «سفر تکوين» نشئت گرفته، عبارت است از اينکه بشر به صورت خدا خلق شده است. بدین روی، مسيحيان مطمئن بودند که ميتوانند خلقت را درک کنند؛ زیرا اذهان آنها تصاوير ذهن خداوند است.
کپلر 20 سال دربارۀ مدارهاي سيارهاي مطالعه کرد تا کشف کرد که اين مدارها بيضوي هستند، ولي در انتهاي تحقيقات خود گفت: افکار خداوند را به دنبال او در سر ميگذراند (گلشني، 1387، ص 320).
اين نگاه کاوشگرايانه به طبيعت، در مسيحيت با ارجاع به دو کتابي که خداوند خود را در آن آشکار کرده، که يکي کتاب مقدس است و ديگري کتاب طبيعت، راه را براي فهمپذير بودن طبيعت در ميان مسيحيان تسهيل کرد. بر اين اساس، عدهاي از محققان اين نوع نگاه کاوشگرايانه به طبيعت در اروپا و در ميان مسيحيان را، که خود مستلزم فهمپذيري طبيعت است، به عنوان يکي از عوامل ظهور و تکوّن علم جديد برشمردهاند.
ايان باربور در اين زمينه مينويسد:
قرون ميانه پيشفرضهايي را دربارۀ طبيعت شامل ميشد که با مشغلۀ علمي سازگار بود. نخست اعتقاد به فهمپذيري طبيعت بود که در تأمين مؤلفۀ عقلاني يا نظري سهم داشت (باربور، 1392، ص92).
در ميان آموزههاي دين اسلام نيز دعوت به کاوش در طبيعت، بهویژه در آيات قرآن، همگي نشان از قابل فهم بودن طبيعت در نگاه دين دارد.
نلينو تشويق قرآن به کاوش در طبيعت را اينگونه توصيف ميکند:
آنچه متدينان را به علم هيأت جلب کرد، آيات قرآني است که در مورد سودمندي اجرام آسماني و حرکات آنها بحث ميکند و مردم را به تدبر در آنها واميدارد. به همين جهت است که در تفسيرهاي بزرگي چون مفاتيح الغيب فخر رازي و تفسير نظام الدين الحسن القمي ملاحظه ميکني که هر جا فرصت به دست آمده، به تفصيل دربارۀ مسائل فلکي به بحث پرداختهاند (نلينو، 1349، ص288-289).
آياتي که به تفکر در خلقت دعوت ميکند، نظير «قُلْ سِيرُواْ فىِ الْأَرْضِ فَانظُرُواْ كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْق» (عنکبوت: 20) و نیز آياتي که در آنها به مطالعۀ تحولات طبيعي امر شده همگي بيان کنندۀ امکان کشف اين امور از طريق رؤيت حسي براي انسان است؛ زیرا در اين آيات، فهم اين امور طبيعي مفروغ عنه گرفته شده و به عنوان حد وسط براي رسيدن به امر ديگري و تصديق به نکتۀ ديگري استفاده گردیده است.
-
- 3. اعتقاد به وجود نظم در طبيعت
اعتقاد به وجود نظامي ثابت در طبيعت، همواره عاملي عمده در تشويق دانشمندان به کشف طبيعت بوده است و بدون آن هر نوع کوششي براي کشف روابط و قوانين در طبيعت عبث به نظر ميرسد. اين اعتقاد سبب ميشود که هرگاه ما در طي مطالعۀ يک پديدۀ طبيعي موفق به کشف نظم در آن نشديم آن را بر کمي اطلاعات خود حمل کنيم، نه بر وجود بينظمي و حکم به صدفه و اتفاق در طبيعت. اگر جهاني که در آن زندگي ميکنيم در نگاه ما بر اساس صدفه و اتفاق جريان داشت، اصولاً سخن از کشف قوانين در اين نوع از جهان بي معنا بود.
جورج سارتن در کتاب مقدمه بر تاريخ علم مينويسد:
کاملاً روشن است که اگر در طبيعت وحدتي نبود، اگر جهان نه يک نظام کيهاني، بلکه تودۀ عظيمي از مادۀ آشفته و درهم بود، اگر بر آن نه قواعد و قوانين، بلکه وقوع بيقاعدۀ معجزات حکم ميراند، درآن فرصتي براي پژوهشهاي علمي و امکاني براي پيشرفت علمي وجود نداشت. کشف هر قانون تازه، تأييدي تازه بر آن اصل موضوع نخستين، يعني نظم در جهان است (سارتن، 1388، ج 1 ، ص40).
از همينروست که وقتي در ربع اول قرن بيستم، مکانيک کوانتومي حاکميت پيدا کرد، انيشتين با تکيه بر اعتقادي که به نظم در طبيعت داشت، در نامهاي در 1926 ميلادي به بورن نوشت:
مکانيک کوانتومي قطعاً با ابهت است، اما يک نداي دروني به من ميگويد که هنوز شيء واقعي نيست. اين نظريه محتواي زيادي دارد، اما واقعاً ما را به اسرار ذات قديم نزديک نميکند. به هر حال، من معتقدم که او تاس نميريزد (بورن، 1971، ص91).
او در نامهاي ديگر به بورن در 1944 ميلادي چنين نگاشت:
من و شما از لحاظ ديد علمي، در دو قطب مخالف قرار گرفتهايم. شما به خدايي که تاس ميريزد اعتقاد داريد، و من به وجود نظم کامل در دنيايي که واقعيت دارد، و من به نحو غيرقابل کنترلي با تفحصات خود به دنبال کشف آن هستم ... حتي موفقيت ابتدايي نظريۀ کوانتومي مرا به اين تاسريزي بنيادي معتقد نميسازد. گرچه خوب ميدانم که همکاران جوان من اين را ناشي از پيري من ميدانند، اما بدون شک، روزي خواهد آمد که معلوم ميشود ديد شهودي کداميک از ما درست بوده است (بورن ، 1971، ص149).
عقايد خداباورانه در ميان مسيحيان و يهوديان توانست يکي از مفروضات اصلي علم جديد را فراهم کند که عبارت بود از: اعتقاد به يک نظم قابل فهم که در طبيعت به کار رفته است. جست وجو در قوانين طبيعت عموماً در قرن هفدهم ميلادي به عنوان جست وجويي براي کشف قانونگذاري الهي در نظر گرفته میشد که در پس نظمهاي طبيعت قرار دارد.
در کتاب مقدس، رويکرد مثبتي در مورد طبيعت وجود دارد. بر اين اساس، خيريت جهان لازمۀ آموزۀ «آفرينش» به شمار ميآيد و اهداف خداوند دربر گيرندۀ نظم مخلوق در عرصۀ زمان و تاريخ است (باربور، 1392، ص94).
در ميان آموزههاي اسلامي نيز اين نگاه به وضوح قابل مشاهده است. قرآن مجيد در آيات بسياري، به تفکر در آيات آسماني و ستارگان و اختلافات عجيبي که در اوضاع آنها پديد ميآيد و نظام متقني که بر آنها حکومت ميکند دعوت مينماید. به تفکر در آفرينش زمين و درياها و کوهها و بيابانها و آنچه از عجایب در زمين قرار گرفته و اختلافات شب و روز و تبديلات فصول و نظم موجود در آنها تشویق ميکند.
در آيۀ شريفۀ «الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَّا تَرَى فىِ خَلْقِ الرَّحْمَانِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُور» (ملک: 3)، كلمۀ «فطور»، همانگونه که در تفسير الميزان نيز به آن اشاره شده، به معناى «اختلال و بىنظمى» است. در اين آيه، هرگونه بينظمي در طبيعت و مخلوقات نفي شده و مراد از «ارجاع بصر» تكرار نظر است، و اين كنايه است از اينكه اگر بخواهى يقين كنى كه در سراسر خلقت تفاوتى نيست، بايد با دقت نظر كنى (طباطبائي، 1374، ج 19، ص588).
عبدالفتاح طياره در تبيين نگاه اسلام به قانونمند بودن و نظاممند بودن طبيعت، مينويسد:
عالم داراي قوانين ثابتي است، و اين از اصول علم تجربي به شمار ميرود که در قرآن بدان اشاره شده است. آيۀ شريفه که ميفرمايد: «در سنت خدا تبديلي نمييابيد» صراحت دارد در اين مطلب که سنتهاي الهي داراي بقاست و در آنها تغييري ايجاد نميشود (طياره، 1392م، ص265).
همچنين آياتي نظير «كُلُّ شىءٍ عِندَهُ بِمِقْدَار» (رعد: 8) يا «قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرا» (طلاق: 3) قطعاً دلالت بر نوعي نظم و تعين در طبيعت ميکند؛ زیرا در آيه، از الفاظ عموم استفاده شده و يکي از مصاديق اين عام طبيعت است. ممکن است کسي ادعا کند که اين آيات علاوه بر دلالت مذکور، بيان ميکند که خلقت به نحو رياضي و کمّي صورت گرفته است که به نظر میرسد اين مطلب ارتباطي با مدلول مطابقي و حتي مدلول التزامي آيه ندارد.
البته نميتوان اين مطلب را انکار کرد که در طول برخی اعصار مسلمانان به رياضيات توجهي ويژه داشتهاند. شايد اين توجه از اين نظر بوده که:
رياضيات در چشمانداز اسلامي، همچون دروازهاي ميان جهان محسوس و جهان معقول شمرده ميشده است. درست به همان ترتيب که همۀ اشکال از نقطه و همۀ اعداد از واحد پديدار ميشود، به همان ترتيب نيز هر کثرتي از پديد آورندۀ جهان به وجود ميآيد که خود احد و واحد است. وقتي اعداد و اشکال را به معناي فيثاغورسي آنها – يعني به عنوان جوانب وجودي وحدت و نه تنها به عنوان کميت محض – در نظر بگيريم وسيلهاي ميشوند که با آنها کثرت از وحدت حکايت ميکند. به همين جهت است که ذهن و فکر فرد مسلمان پيوسته به رياضيات تمايل داشته است (نصر، 1359، ص135).
با نگاه به تاريخ، اين مطلب مشخص ميشود که تمايل به رياضيات هرگز منجر به اين نشد که دانشمندان مسلمان طبيعت را به صورت رياضي فهم کنند.
تا زماني که غرب به طبيعت با ديدگاهي کم وبيش مشابه با ديدگاههاي اسلامي مينگريست نقاط مشترک فراواني در ديدگاه اين دو سنت نسبت به طبيعت به چشم ميخورد. ولي اين ديدگاه مشترک عمر کوتاهي داشت و با ورود رنسانس به سدههاي ميانه و هموار شدن راه انقلاب علمي، زمينۀ مشترک به سرعت از ميان رفت. رياضيسازي طبيعت در مقياسي غيرمنتظره، به جدايي نهايي از همۀ آنچه که اروپا از سنت علمي اسلامي به عاريت گرفته بود، منجر شد. اين زبان مشترک گفتوگو بود که با ظهور علم مدرن و رياضيسازي طبيعت از ميان رفت (اقبال، 1389، ص251).
البته بايد دقت داشت که رياضي نديدن طبيعت توسط سنت اسلامي در اعصار گذشته ضرورتاً به اين معنا نيست که اين نگاه رياضي و کمّي مخالف با آموزههاي دين اسلام است. بله، آنچه مشخص است اين است که نگاه کمّي صرف به طبيعت در ميان مسلمانان تحقق پيدا نکرد و شايد به ذهن برسد که اين مطلب متأثر از آموزههاي ديني بوده، لیکن رسيدن به پاسخ، نيازمند تأمل و توجه جديتر به موضوع است.
-
- 4. اعتقاد به مسخر بودن طبيعت
اعتقاد به مسخر بودن طبيعت براي بشر بدين معناست که طبيعت بهگونهاي آفريده شده که براي بشر قابل کنترل و مهار است.
دربند ديدن جهان يکي از اساسيترين و سرنوشت سازترين عناصري بوده است که مايۀ تولد و رشد علم تجربي در معناي خاص امروزين آن شده است (سروش، 1373، ص138).
حال سؤال اساسي اين است که آيا اعتقاد به مسخر بودن طبيعت بدين معنا، در آموزههاي دين اسلام وجود دارد يا خير؟
قرآن در آيات متعددي از تسخير طبيعت براي بشر سخن ميگوید. در ادامه، ميکوشيم معناي «تسخير» را در اين آيات توضيح دهيم. همچنين قرآن در چند جا به تسلط بر طبيعت توسط انبيا يا ديگران اشاره کرده است؛ مثلاً، دربارۀ حضرت داود ميفرمايد: «ما آهن را براي او نرم قرار داديم»، و يا دربارۀ ذوالقرنين سخن از سد دفاعي محکمي میگوید که او توانست ايجاد کند.
آيات متعددي از قرآن به مسئلۀ مسخر بودن طبيعت پرداخته است که در ذيل، به برخي از آنها اشاره میشود. در اين بين، ميتوان به آيۀ شريفۀ «أَ لَمْ تَرَوْاْ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فىِ السَّمَاوَاتِ وَ مَا فىِ الْأَرْضِ» (لقمان: 20) اشاره کرد که اگر در اين نوع آيات، لام در كلمۀ «لكم» به معناي لام غايت باشد، معناى آن «به خاطر شما» است، و در نتيجه، در اين احتمال، «تسخير طبيعت» بدين معناست که خداوند طبيعت و زمين را به گونهاي آفريده است که به عنوان بستري آماده براي معاش انسان قرار گيرد و همه چيز را براي تحقق اين هدف فراهم کرده است. بدین روی «تسخير» به معناي فعليت داشتن و آماده بودن است، و تسخير كنندۀ اين اسباب خداست، نه انسان.
اما اگر لام را به معناي «ملك» بگيريم، در اين صورت، آيه بدين معناست که خداوند طبيعت را به گونهاي خلق کرده که به عنوان ملک تکويني براي بشر معرفي شده است. اگر پذيرفتيم که لام به معناي ملکيت است در اينصورت، به نظر ميرسد که تعبير «خلقت» در آيه، با ملک تکويني مناسبت دارد، نه اعتباري، و مراد از «ملک تکويني» قدرت بشر در تسلط بر طبيعت است که در اين معنا، تسخير كنندۀ انسان خواهد بود.
در اين ميان، بعضى همين معناي دوم را احتمال دادهاند و پيشرفت انسانها در مرور زمان و به خدمت گرفتن اجزاى عالم را شاهدي بر گفتۀ خود گرفتهاند. لیكن علامه طباطبائي احتمال دوم را خلاف ظاهر ميداند و ميفرمايد: اين احتمال با جملۀ «أَ لَمْ تَرَوْا» نمىسازد؛ زیرا اگر تسخير كنندۀ خود انسان بود، مسخر خود را مىديد و ديگر حاجت به اين سؤال نبود (طباطبائي، 1374، ج 16 ، ص 342).
البته اين اشکال به نظر قابل دفع است؛ زیرا استفهام ميتواند از نوع استفهام تنبهّي باشد؛ همچنانکه در بسياري از جاها، در قرآن شاهد چنين سنخي از استفهام هستيم. حتي به نظر ميرسد که معناي دوم، که نوعي قدرت تصرف براي بشر فرض ميکند، ميتواند شواهدي از قرآن داشته باشد؛ مانند آیۀ شريفۀ «سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِىَ فىِ الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ» (ابراهيم: 32) که سخن از تسخير مصنوعات بشري مانند کشتي براي انسان ميگوید. با توجه به بيان مذکور، خداوند طبيعت را مسخر انسان ساخته و از او خواسته است که براي تأمين رفاه و نيازمنديهای خود آن را به تسلط درآورد.
در اينجا، ذکر اين نکته مهم است که همۀ آشنايان به شرايط دنياي متجدد ميدانند که فوريترين مسئلۀ دنياي نوین، دست کم در سطح مادي، بحران بومشناختي است؛ يعني به هم ريختن تعادل ميان انسان و محيط طبيعي او. بدین روی، ممکن است کسي تصور کند که اعتقاد به مسخر بودن طبيعت در دست بشر به عنوان يک آموزۀ ديني، ميتواند اين شرايط موجود را وخيمتر کند. لیکن اين تصور صحيح به نظر نميرسد؛ زيرا اين نوع نگاه به طبيعت اگرچه مقدمۀ تصرف و سيطره بر آن را فراهم ميکند، ولي هرگز دچار آسيبي نخواهد شد که امروز از ناحيۀ علم تجربي متوجه طبيعت است؛ زيرا در اين نگاه، طبيعت به عنوان مخلوق خداوند و صنع الهي و به عنوان وديعهاي در دست بشر به شمار میآید که وظيفۀ عمران و آباداني آن را دارد. در اين رويکرد، طبيعت همچون مادري است که بشر در دامن آن رشد ميکند و وظيفۀ نگهداري و حفاظت از آن نيز به عهدۀ بشر است.
در منظر اسلامي، عمل بر روي طبيعت هميشه تحت نظم و قاعده درآمده و در چارچوب حد و مرزهايي محفوظ مانده است؛ زيرا مسلمان سنتي نيک ميداند که سعادت نهايي نه با عمل بيفرجام، که در ساحت ظاهر به سوي چپاول و تخريب طبيعت ميل ميکند، بلکه با عمل باطني بر روي خود شخص، براي رام کردن طبيعت نازلۀ خويش و به تعبير عارفان، مسلمان کردن شيطان وجود خويش دست ميدهد (نصر، 1383، ص 169-170).
شاهد بر اين مدعا آن است که در طول اعصار متمادی، مسلمانان با اشتياق بسيار به فراگيري علوم طبيعي، مانند نجوم و طبيعيات و طب روي آوردند و در پيشرفت اين علوم، تأثيرهاي عظيمي برجاي نهادند، بي آنکه تعادل آن علوم و هماهنگي آنها با طبيعت از دست برود. علوم طبيعي آنها هميشه در چارچوبي که با ساختار کلي عالم از منظر اسلامي هماهنگ بود، شکل گرفت و اين فرق عمدهاي است که ميان اين دو رويکرد ميتوان مشاهده کرد.
-
- 5. اعتقاد به آموزۀ «خلقت»
يکي از اعتقاداتي که به عنوان کمک کننده به رشد علم تجربي مطرح شده، آموزۀ «خلقت» است. اين آموزه از جهات گوناگون مطمح نظر قرار گرفته است. اولين جهت نقش اين اعتقاد در خير دانستن طبيعت است که نقطۀ مقابل نگاه به طبيعت به عنوان امري شر است. جهت ديگر نقش اين آموزه، در اعتقاد به مخلوق بودن عالم و نفي هرگونه رويکرد خداانگارانه به طبيعت است، که ميتواند نقشي مهم در عرصۀ کار پژوهشي در حيطۀ طبيعت داشته باشد.
يکي از باورهاي موجود در برخي تمدنها، اعتقاد به «همهخدايي» است که از متمايز ساختن خداوند و خلقتاش ناتوان بوده و بر آن است که خلقت به نوعي پارهاي از خداست. اين ديدگاه در خدايي کردن طبيعت و نگاه همراه با نوعي تقدس به طبيعت، ميتوانست جنبۀ تجربي کار علمي را با مانع جدي مواجه کند. در مقابل، اعتقاد به اين مطلب که «طبيعت فينفسه خدا نيست، بلکه خلقت خداست»، ميتوانست زمينه را براي انجام تجاربي بر روي جهان طبيعت هموار کند.
در قرون مسيحي اوليه، چند فيلسوف کيهانشناسي خلقت را در زمينۀ الهيات مسيحي بررسي کردند. در قرن سوم ميلادي، لاکتانتيوس تأکيد کرد که خداوند با قدرت بينهايت خويش، جهان را از هيچ خلق کرد و آن را نهايتاً براي نفع بشر طراحي کرده است. اين حاکي از آن است که طبيعت مکانيسمي غيرجاندار است که بر طبق قوانين ثابتي عمل ميکند. در قرن چهارم ميلادي، باسيل کاپودشيا بر خلاف نظر افلاطون و ارسطو و ديگر فلاسفۀ يوناني، اصرار داشت که طبيعت جاندار نيست و لذا، وقتي گياهان يا حيوانات رشد ميکنند دستورات خداوند را اجرا ميکنند. در نهايت، در اعتقادنامۀ نيقيه آموزۀ «همهخدايي» طرد شد، آنجا که ميگويد: «مسيح تنها فرزند خداست. مسيح متولد شده است و ساخته شده است». تنها مسيح متولد شد و بنابراين، در جوهر خدا شريک است، جهان ساخته شد، متولد نشد (گلشني ، 1387، ص 218-227).
بدينسان، آموزۀ «همهخدايي» به عنوان يکي از عقايدي که در برخي فرهنگهاي قديم به عنوان مانعي در مسير رشد علم نقش ايفا ميکرد، توسط اين اعتقادنامه کنار رفت و اعتقادنامۀ نيقيه مسير مناسبي را براي تولد علم در سرگذشت بشري هموار ساخت.
ايان باربور در تبيين مطلب فوق مينويسد:
دين مبتني بر کتاب مقدس هرگز نيروهاي طبيعي يا نيروهاي حيات ارگانيک را به مقام الوهيت نرسانده بود. جهان موضوعي براي پرستش نبود و ازاينرو، ميتوانست موضوع پژوهش باشد (باربور، 1392، ص94).
اين نوع رويکرد به طبيعت، يعني نگاهي غيرخداگونه به طبيعت، به قدري در آموزههاي دين اسلام مؤکد واقع شده است که يکي از اهداف مبارزاتي دين اسلام، مقابله با تفکراتي بوده که به نوعي با وحدانيت خداوند متعال در ستيز بودهاند. اين بينش يکتاپرستانه زمينۀ مهمي براي ورود به عرصۀ طبيعت بهمنظور پژوهش فراهم کرده است.
جهت ديگر در آموزۀ «خلقت»، توجه به اختياري دانستن فعل الهي، يعني مسئلۀ خلقت است. اگر خلقت به عنوان فعل اختياري خداوند دانسته ميشود پس براي فهم و شناخت آن، بايد به طبيعت رجوع کرد و به صورت پسيني، اين فعل اختياري را رصد نمود؛ همچنانکه در همۀ افعال اختياري، بدين صورت است که نميتوان به صورت پيشيني شناخته شوند. بدينسان، نقش مشاهده براي شناخت فعل الهي پررنگتر خواهد شد.
باربور در بيان اثرگذاري اين آموزۀ ديني مينويسد:
آموزۀ «آفرينش» دال بر آن است که جزئيات عالم طبيعت را تنها با مشاهدۀ آن ميتوانيم بشناسيم؛ زيرا اگر جهان محصول فعل اختياري خداوند است، خداوند ملزم نبود جهان را بدانگونه که خلق شده بيافريند، و ما نيز تنها با مشاهدۀ واقعي ميتوانيم آن را درک کنيم. به عبارت ديگر، جهانْ ممکن و وابسته به ارادۀ خداوند است، نه پيامد ضروري مبادي نخستين. برخلاف اين نگرش، انديشۀ يوناني بود که عمدتاً از رويکرد قياسي پيروي ميکرد و انسان ميبايست با آغاز نمودن از اصول کلي، پيببرد که چگونه همۀ جزئيات جهان نظم و سامان يافته است (باربور، 1392، ص 93).
بدون ترديد، يکي از عناصر مهم و اثرگذار در علم جديد، اهميت دادن به مشاهده است. در تفکر يوناني و حتي کلاسيک، اگرچه به مشاهده توجه ميشده، اما اين توجه در اولويت نگاه انديشمندان قرار نداشته است. عدهاي تفكر يوناني كلاسيك را منشأ پيشفرضهاي علم ميدانند، اما با نگاهي عميقتر، ترديد خواهيم كرد كه جهانبيني ايشان در جهت پيشرفت علم بوده باشد؛ زيرا طبق ديدگاه ايشان، فقط تفكر عقلاني است كه ميتواند، بدون احتجاج به پژوهش تجربي صورت را تحصيل كند و بدینروی، ميكوشيدند با تعريف ماهيت اشيا علم را به پيش ببرند (پترسون و دیگران،1393، ص 384).
بايد به اين مطلب اذعان کرد که نوع نگاهي که براي متدينان با تأثر از دين حاصل ميشود، ميتواند زمينۀ رجوع به عنصر «مشاهده» را در ايشان تسريع و تسهيل کند. بعضي استدلال ميکنند که گاليله و ساير متفکران در فرايند زايش علم جديد، واقعيت فيزيکي را به شيوهاي کاملاً متفاوت از قدما شناختند؛ زيرا آنها تصويري اساساً متفاوت از جهان داشتند و اين تصوير حاصل تلقي خاصي از خداوند و راه و رسم ايشان بود (همان، ص385).
اين بدان معناست که خداوند آزادانه خلق ميکند؛ پس امکان ندارد که بتوان ساختار جهان را با استدلال عقلاني استنتاج کرد، آنچنان که ارسطو عقيده داشت.
همين نگاه يعني آموزۀ «آفرينش» و اختيار الهي در خلقت در دين اسلام نيز محل تأکيد قرار گرفته است. علاوه بر آن، دعوت به مشاهده بهطور مستقيم يا غيرمستقيم به منظور ارتباط با حقيقت نظام هستي نيز به طور مکرر در قرآن صورت گرفته است.
در پايان، ميتوان به اين نتيجه رسيد که دين به عنوان تکميلکنندۀ خلأهايي که علم جديد در مسير رشد خود با آن مواجه بوده، توانسته است زمينۀ حرکت و رشد علم را فراهم کند.
اگر دين با ارائۀ هدف اعلاي حيات، که تکيهگاهي براي پرسشهاي بنيادين انسانها به طورمستقيم يا غيرمستقيم است، از زندگي بشر رخت برميبست، آنگاه علم با آن روش بياعتنا به احساسهاي والا و پرسشهاي بنيادين انسانها، حيات بشري را ميخشکاند و تاريخ را از حرکت بازميداشت (جعفري، 1372، ص79).
در بيان آموزههاي نظري دين، که نوعي جهانبيني در حوزۀ هستها و نيستها به ما ارائه ميدهد، به همين مقدار اکتفا کرده و در ادامه، به آموزههايي اشاره خواهيم کرد که جنبۀ عملي و ارزشي داشته و شايد بتوان گفت که نقشي انگيزيشي در رشد علم را ايفا کرده است.
-
- نقش آموزههاي عملي اسلام در پيشرفت علم تجربي
- الف. دعوت به علمآموزي
يکي از مهمترين آموزههاي دين اسلام «دعوت به علمآموزي» است، به گونهاي که اهميت اين آموزه در دين اسلام بر احدي پوشيده نيست. ما ادعا نميکنيم که علم مورد دعوت اسلام علم تجربي نوین با ماهيت امروزين بوده است، بلکه دعوت دين به علم و معرفت ـ ولو معرفت غيرتجربي ـ زمينۀ ورود مسلمانان به تجربه و مشاهدۀ عالم را فراهم کرد، به گونهاي که اين مشاهده لازمۀ قهري دعوت دين به علمآموزي بوده است. حال اگر شارع مقدس اين لازمه را نميپسندد بر اوست که مخاطبان را به اين نکته توجه دهد، وگرنه نوعي امضا از طرف شارع نسبت به لوازم فهميده ميشود.
دعوت مؤکد قرآن، اين کتاب آسماني بود که مسلمانان را به تفکر و انديشه دربارۀ طبيعت برانگيخت. آيههاي بسيار در قرآن توجه انسان را به هماهنگي و نظم موجود در جهان طبيعي و حرکت ستارگان جلب ميکرد و تلاوتکنندگان را واميداشت تا دربارۀ طبيعت و اختلاف شب و روز و گياهان گوناگون، که با وجود بهرهگيري از يک نوع خاک و آب با يکديگر متفاوتاند، بينديشند (اقبال، 1389، ص 21-22).
جرج سارتن به درستي در تبيين آنچه در ميان مسلمانان اتفاق افتاد، ميگويد:
من بار ديگر سؤال ميکنم که چگونه ميتوان به شناخت درستي از دانش مسلمين دست يافت، اگر تمرکز آن حول قرآن را درک نکنيم (سارتن، 1927، ص1)
در پي اين تشويقها و دعوتها، نخستين علومي که در اسلام پديد آمد علوم ديني بود؛ نظير علم قرائت قرآن و علم تفسير و فقه. به دنبال آن، علوم ديگري براي حفظ و ثبت سخنان و رفتارهاي رسول اکرم پديد آمد؛ مانند علم حديث و علم رجال و علم انساب. اين علوم ديني زمينۀ فکري و برخي از عناصر روششناسي را، که پس از آن در علوم طبيعي مورد استفاده قرار گرفت، فراهم آورد. شواهد عيني معتبر، ضبط جزئيات، طبقهبندي اطلاعات و خوشسليقگي در طبقهبندي و ردهبندي اطلاعات برخي از عناصر روششناسي مزبور است. آنچه از اهميت بيشتري برخوردار است سير تاريخي وقايع نيست، بلکه اين حقيقت است که خاستگاه اين سنت علمي، که به مدت هشت سده پيشرفتهترين سنت علمي در همۀ دنيا محسوب ميشد، سنت معرفتي بود که ريشه در دو منبع اسلام يعني قرآن و حديث داشت (اقبال، 1389، ص 20). دقيق شدن مسلمانان در علوم مزبور، که به نوعي لازمۀ اين علوم بوده است، منجر به نوعي دقت در ساير امور نيز شد. برای مثال، همين سنخ از دقت را در مشاهدات ايشان نيز ميتوان نظاره کرد.
سديلو در توضيح اين مطلب مينویسد:
يکي از مهمترين امتيازاتي که دانشگاه بغداد داشت همان روح علمي صحيح آن بوده ... . تا مطلبي را تجربه ثابت نميکرد،تسليم آن نميشدند، و اين طريقهاي است که دانشمندان قرون اخير به کمک آن توانستهاند دست به اختراعات و اکتشافات فعلي بزنند (گوستاولوبون ، 1347، ص544).
البته وامگيري علم غرب از تمدن اسلامي هرگز بدين معنا نيست که علم تجربي نوین تماماً مطابق علمي است که در ميان مسلمانان رواج داشته، بلکه اين تأثر در بعضي مؤلفههاي علم نوین مورد توجه است.
در اينجا، لازم است بعضي از آيات و رواياتي را که به مقولۀ علم و علمپژوهي پرداخته، مرور میکنیم تا با نگاهي درونديني نگاه دين اسلام به علم را بررسي نمایيم.
خداوند متعال در قرآن ميفرمايد: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مختلِفاً أَلْوَانهَا وَ مِنَ الْجِبَالِ جُدَدُ بِيضٌ وَ حُمْرٌ مخّْتَلِفٌ أَلْوَانهَا وَ غَرَابِيبُ سُودٌ وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعَامِ مختَلِفٌ أَلْوَانُهُ كَذَالِكَ إِنَّمَا يخْشىَ اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء» (فاطر: 27). واضح است که به قرينۀ سياق، مراد از «علما» در آيۀ شريفه، انديشمنداني هستند که با رجوع به طبيعت و کنکاش در آن و پيبردن به اسرار عالم، در مقابل خداوند خشيت پيدا ميکنند.
اگر تحصيل خشيت در گرو تأمل و تدبر در پديدههاست و بررسي طبيعت مقدمهاي براي حصول اين مهم معرفي شده، ناخودآگاه مسلمانان به سمت طبيعت و رمزگشايي از اسرار آن خواهند رفت.
از سوی ديگر، بايد توجه داشت که در دين اسلام، اگر دانستن يک علم مقدمۀ رسيدن به يک هدف اسلامي و يا انجام يک وظيفۀ شرعي باشد فرا گرفتن آن توصيه شده، و حتي گاهي به عنوان فريضهاي بر عهدۀ مسلمانان مطرح شده است. در روايتي از اميرالمؤمنين علي نقل شده است که فرمودند: «اکتسبوا العلم يکسبکم الحياة»؛ علم را کسب کنيد تا علم براي شما زندگي را کسب کند (آمدي،1410ق، ص150).
اين وظيفه ميتواند کمک به احيای اسلام در جامعة بشري باشد؛ چنانکه پيامبر رحمت ميفرمايند: «من جاءه الموت و هو يطلب العلم ليحيي به الاسلام کان بينه و بين الانبياء درجة واحدة في الجنة» (مجلسي، 1403ق، ج 1، ص 184). و يا وظيفۀ اعتلاي قدرت مسلملنان در برابر کفار است که در آیۀ شريفۀ «لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلا» (نساء: 141)، جامعۀ منظور نظر اسلام جامعهاي معرفي ميشود که مستقل است و نه تحت سلطۀ کفار، و واضح است که اين مهم در بسياري از حالات حاصل نميشود، مگر با رجوع به علم؛ علمي که به فرمودة حضرت اميرالمؤمنين «سلطان» معرفي شده است و دارندۀ آن داراي سلطه و قدرت دانسته ميشود.
گاهي نيز اين وظيفه «خدمت به ديگران» تعريف شده است؛ چنانکه در کلام رسول اعظم دربارۀ خدمت به خلق آمده است: «الخلق کلّهم عيال الله فاحبّ الخلق اليه انفعهم لعياله» (حميري، 1413ق، ص120).
در روايتي ديگر، امام صادق خطاب به مفضّل ميفرمايند:
تفكّر كن اى مفضّل، در آنچه قادر عليم راه علم آن را به مردم داده و آنچه علمش را به مردم نداده كه هر يك موافق حكمت و مصلحت است؛ زيرا هر چه صلاح دين و دنياى آدمى در دانستن آن است راهى براى آن گشوده؛ اما آنچه صلاح دنيا در دانستن آن و آدمى را راه علم به آن داده، مانند زراعت كردن و درخت كاشتن و آباد كردن زمينها و بيرون آوردن قناتها و نگاهداشتن چهارپايان و معرفت گياهها و ريشهها كه به آن استشفا مىجويند از انواع بيماريها و دردها و بيرون آوردن معدنها كه انواع جواهر را بيرون مىآورند، و علم سوار شدن كشتيها و غوص كردن در درياها و انواع شیوهها در صيد كردن وحشيان و مرغان و ماهيان و تصرّف در صنعتها و وجوه متاجر و مكاسب و غير آنها كه شرحشان به طول مىانجامد، و تعداد آنها دشوار است، و صلاح امور دنياى مردم در آنهاست (مفضلبن عمر، بيتا، ص82).
در اين روايت، علم درختکاري و دامداري و عمران زمين و کشتيراني و نظاير آن همگي از علومي معرفي شده که خداوند متعال به انسان ارزاني کرده است تا صلاح زندگي مادي و دنيوي را براي خود و ديگران به کمک اين علوم استحصال کند.
اينها نمونهاي کوچک از آموزههايي است که در دين اسلام مطرح شده و انگيزهاي قوي براي علمآموزي در اختيار مسلمانان قرار داده است.
-
- ب. دعوت به کشف عظمت خدا در طبيعت
اعتقادات ديني همواره ميتوانسته است و ميتواند براي فعاليت علمي انگيزه ايجاد کند. يکي از آموزههاي دين دعوت مردم به سمت طبيعت به منظور کشف عظمت خداوند در طبيعت است.
اين ادعا که حکمت الهي را ميتوان در آثار خلقت ديد، مورد توجه واقع شد، به طوري که برخي از انديشمندان استدلال کردند که محال است جهان شگفتانگيز حيات ميکروسکوپي را مطالعه کنيم و يک ملحد باقي بمانيم (گلشني، 1387، ص64).
حتي بنيانگذاران علم جديد نيز مطالعۀ طبيعت را به منزلۀ مطالعۀ نشانههاي خداوند در طبيعت در نظر ميگرفتند و نظم موجود در پديدههاي طبيعي را به عنوان نشانهاي از دانش و حکمت برتر خداوند تعبير ميکردند. به بيان نيوتن، اين نظام زيباي خورشيد و سيارات و ستارههاي دنبالهدار فقط ميتواند از هدايت و حکمت يک موجود هوشمند و توانا نشئت بگيرد.
اين نوع نگاه به فعاليتهاي علمي را در آموزههاي ديني به طور واضح ميتوان يافت. فرانسيس بيکن بر مشابهت کتاب آثار خداوند و کتاب اقوال خداوند اصرار داشت و وظيفۀ مطالعۀ اقوال خداوند را حاکي از وظيفهاي مشابه براي مطالعۀ آثار خداوند يعني طبيعت ميدانست.
ايمان ديني به عنوان يک محرک بسيار نيرومند مهمترین انگيزهای بود که دانشمندان مسلمان را در دورۀ درخشان تمدن اسلامي به کار علمي وا ميداشت.
لوي به خوبي اين ديدگاه علماي مسلمان را خلاصه ميکند و مينويسد:
صرفنظر از عدۀ قليلي از انديشمندان مسلمان، که تحت تأثير يونانيها بودند، انگيزۀ مسلماناني که در علوم تحقيق کردند اين بود که در عجايب خلقت، آثار عظمت الهي را مشاهده کنند (لوي، 1957، ص460).
در قرآن، قریب 750 آيه در زمينۀ خداشناسي از راه علوم طبيعي آمده است. در اين آيات، خداوند از پديدههاي طبيعي به عنوان آيات الهي ياد ميکند و بندگان را به تفکر ونظر در آنها دعوت ميکند. نقشي که قرآن براي مراجعه به طبيعت از حیث خداشناسي قایل است، عامل اصلي اقبال دانشپژوهان مسلمان به اين علوم شد و در واقع، پيدايش تمدن درخشان اسلامي را بايد تا حد زيادي مرهون آن دانست.
قرآن به تفکر در خلقت انسان و اسرار و رموزي که در ساختمان وجودش نهفته است و به سير در اقطار زمين و مشاهده در آثار گذشتگان اصرار دارد. بدين ترتيب، به تعلم علوم طبيعي و رياضي و فلسفي و فنون ادبي و بالاخره، همۀ علومي که در دسترس فکر انساني است و تعلم آنها به نفع جهان بشري و سعادتبخش جامعۀ انساني ميباشد، دعوت ميکند. آري، قرآن به اين علوم دعوت ميکند، به اين شرط که به حق و حقيقت رهنما شود و جهانبيني حقيقي را، که سرلوحۀ آن خداشناسي ميباشد دربر داشته باشد (طباطبائي، 1388، ص94).
به يقين، علم اسلامي آدمي را بر شناخت طبيعت و عمل بر روي آن توانا ساخته و نمونههای آن در کشاورزي و طب و مانند آن مشهود است، ولي:
علم اسلامي به فرايندي اهتمام داشت که به طبيعت به عنوان تجلي الهي امکان ميداد تا بر نفس انسان عمل کند؛ کما اينکه امکان عمل انسان بر طبيعت از طريق تدبر در تجليات آن را فراهم ميساخت. بدينسان، علم اسلامي با نوعي عينيتدهي به طبيعت به راه افتاد و به موجب همين عينيتدهي، آن را موضوع پژوهش براي نيل به معرفتي وحداني قرار داد؛ معرفتي که در نهايت، انسان را با مثل اعلاي خود او و نيز مثل اعلاي طبيعت متحد ميساخت، به طوري که طبيعت تبديل به يک گواه نزديک بر حضور الهي ميشد. شاخصۀ علم متجدد همين فقدان کامل ساحت عرفاني است (نصر، 1383، ص169).
-
- ج. دعوت به مدارا
تسامح به دوگونه قابل فرض است: تسامح در معرفت که به نوعي نسبيتگرايي منجر مي شود؛ تسامح در رفتار که نوعي مدارا با ديگران شمرده ميشود. نوع اول از تسامح اگرچه تأييد نميشود و در معرفتشناسي نقد شده، لیکن نوع دوم از تسامح بهشدت مطمح نظر اسلام بوده و طرفداران خود را بدان تشويق کرده است. وجود سعۀ صدر و تحمل آراء ديگران و رفتار منصفانه با فرق ديگر در جوامع اسلامي، سبب باز شدن باب مناظرات و نيز همکاري در جهت پيشرفت علم شد.
جرجي زيدان در اين زمينه مينويسد:
يکي از عوامل مؤثر در سرعت پيشرفت تمدن و ترقي و تعالي علوم و ادبيات در نهضت عباسيان، اين بود که خلفا در راه ترجمه و نقل علوم، از بذل هرچيز گران و ارزان دريغ نداشتند و بدون توجه به مليت و مذهب و نژاد، دانشمندان و مترجمين را احترام ميکردند و همه نوع مساعدت با آنها داشتند و ازاينرو، دانشمندان مسيحي، يهودي، زرتشتي، صابئي و سامري در بارگاه خلفا گرد آمدند (زيدان، 1345، ص582).
براي جامعۀ مشترک المنافع اسلامي، مسائل مليت و رنگ و پوست حل شده بود و جامعۀ مسلمان صدر اسلام نسبت به افراد خارج از خود و ديدگاههايشان به شدت از خود تساهل نشان ميداد. اين نگاه برادرگونه راه را براي پيشرفت علم فراهم کرد؛ زیرا زمينه و بستر اجتماعي اشتراکي را فراهم ساخت (عبدالسلام، 1387، ص86-98).
-
- نتيجهگيري
دين اسلام با داشتن آموزههاي نظري مانند «اعتقاد به واقعيتي خارج از ذهن» و «اعتقاد به قابل فهم بودن طبيعت» و همچنين «باور به وجود نظم در عالم»، كه همگي از پيشفرضهاي علم تجربي امروز است، نقش مثبتي در پيشرفت علم تجربي داشته است. همچنين آموزههايي نظير «مسخر دانستن طبيعت براي بشر» و آموزۀ «خلقت»، كه دلالت بر اختياري بودن فعل الهي و دلالت بر نفي الوهيت از طبيعت ميكند، همگي زمينۀ ورود بشر به طبيعت و پژوهش در آن را فراهم ميكند.
در كنار اين آموزههاي نظري، نبايد نقش آموزههاي عملي را به عنوان عوامل انگيزشي ناديده گرفت. دعوت به علمآموزي، كه گاه به طور مستقيم دعوت به مشاهدات را سرلوحۀ دعوت خود قرار داده و گاه به طور غير مستقيم انگيزۀ ورود به امور مشاهداتي را فراهم كرده است، در كنار دعوت به مدارا، كه فضاي باز علمي را ميتواند فراهم كند، همگي نقشي مثبت در ترغيب مردم به علم تجربي داشته است.
- اقبال، مظفر، 1389، اسلام و علم، ترجمة فرشته ناصري و علي آخشيني، مشهد، آستان قدس رضوي.
- باربور، ايان، 1392، دين و علم، ترجمة پيروز فطورهچي، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
- پترسون مايلک و هاسکر ويليام و رايشنباخ بروس و بازينجر ديويد، 1393، عقل و اعتقاد ديني، ترجمة احمد نراقي و ابراهيم سلطاني، چ هشتم، تهران، طرح نو.
- تميمي آمدي، عبدالواحدبن محمد، 1410ق، غرر الحکم ودررالکلم، چ دوم، قم، دار الکتب الاسلامي.
- جعفري، محمدتقي، 1372، تحقيقي در فلسفه علم، تهران، دانشگاه صنعتي شريف.
- حميري، عبداللهبن جعفر، 1413ق، قرب الاسناد، قم، موسسه آللبيت.
- زيدان، جرجي، 1345، تاريخ تمدن اسلام، ترجمة علي جواهرکلام، تهران، اميرکبير.
- سارتن، جورج، 1388، مقدمه بر تاريخ علم، ترجمة غلامحسين صدري افشار، چ سوم ، تهران، علمي و فرهنگي.
- سروش، عبدالکريم، 1373، تفرج صنع، چ سوم، تهران، مؤسسة فرهنگي صراط.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1374، الميزان في تفسير القرآن، ترجمة سيدمحمدباقر موسوي همداني، چ پنجم، قم، جامعة مدرسين.
- ـــــ ، 1388، قرآن در اسلام، چ سوم، قم، بوستان کتاب.
- طباره، عبدالفتاح، 1392م، روح الدين الاسلامي، ط. السادسه، بيروت، دارالعلم للملايين.
- عبدالسلام، محمد، 1387، شکوفايي علم در جهان اسلام و موانع و راهبردها، ترجمة اصغر افتخاري و غلامرضا خواجه سروي، تهران، دانشگاه امام صادق
- گلشني، مهدي، 1387، آيا علم ميتواند دين را ناديده بگيرد؟، ترجمة بتول نجفي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
- گوستاولوبون، 1347، تمدن اسلام وعرب، ترجمة سيدهاشم حسيني، تهران، چاپ اسلاميه.
- مجلسي، محمدباقر، 1403ق، بحار الانوار، چ دوم، بيروت، دار احيا التراث العربي.
- مفضلبن عمر، بيتا، توحيد المفضل، چ سوم، قم، داوري.
- نصر، سيدحسين، 1383، اسلام و تنگناهاي انسان متجدد، ترجمة انشاء االله رحمتي، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردي.
- ــــ ، 1359، علم و تمدن در اسلام، ترجمة احمد آرام، چ دوم، تهران، خوارزمي.
- نلينو، کرلو الفونسو، 1349، تاريخ نجوم اسلامي، ترجمة احمد آرام، تهران، چاپخانه بهمن.
- Born, Max, 1971, The Born-Einstein Letters, translated by Irene Born, London: Macmillan.
- Levy, R., 1957, The Social Structure of Islam, Cambridge, Cambridge University Press.