مخالفتهای اهل سنت با دیدگاههای ابنتیمیه دربارهی فضایل امیرالمؤمنین علیه السلام؛ با تأکید بر ابنحجر عسقلانی
Article data in English (انگلیسی)
ابوالعباس تقيالدين احمدبنعبدالحليم حراني، معروف به ابنتيميه، در ابراز ديدگاههاي مخالف انديشة عمومي اهل سنت شهرت دارد. شواهد تاريخي حاکي است که از بدو ابراز انديشههاي وي، مقاومت و مخالفت فراواني در ميان عالمان جامعة اهل سنت شکل گرفت و بسياري از بزرگان، با توليد آثار علمي مستقل يا درضمن ديگر تأليفاتشان، به انتقاد شديد از ديدگاههاي وي يا انکار و مقابله با آن پرداختند. همين نشان ميدهد که برخلاف توهم وهابيون، نميتوان او را «شيخ الاسلام» ناميد و ديدگاههاي او را نماد انديشههاي ديني دانست.
از ميان انبوه اين مخالفان و منتقدان، ميتوان اين افراد را نام برد: صفيالدينهندي؛ شهابالدين حلبي؛ کمالالدين زملکاني که دو رساله با موضوع طلاق و زيارت در مخالفت با وي نگاشت (ابنحجر عسقلاني، ۱۳۹۲، ج5، ص 328) ابوحيان اندلسي صاحب تفسير البحر المحيط که ابتدا او را تکريم ميکرد؛ ولي پس از علني شدن ديدگاههاي وي، به ويژه در موضوع تجسيم خداوند، از او روي برگرداند و ضمن مذمت او، در تفسير خود ذيل آية «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْض» (بقره: 255) از کتاب العرش او نيز ياد کرده، مطالبش را تقبيح ميکند (همان، ج1، ص178 و ج6، ص64) وي حتي بعدها، به سبب کتاب العرش، ابنتيميه را لعنت ميکرد (سبکي، بيتا، ج1، ص74) ذهبي (م 748 ق) که در نامة مشهورش او و پيروانش را بهشدت مذمت کرد (اميني، ۱۴۱۶، ج5، ص135).
همچنين سُبُكي(م 756ق) با تأليف كتاب شفاء السقام في زيارة خيرالأنام؛ يافعي (م 768ق)؛ ابوزرعه عراقي (م826 ق)؛ جمالالدين يوسف بن تغري الأتابكي (م874 ق)؛ حصني دمشقي (م 829ق) با مؤلف کتاب دفع شبه من شبه و تمرد؛ ابنحجر مکي (م 974ق) صاحب الصواعق المحرقه ملاعلي قاري (م 1016ق)؛ نبهاني (م 1350ق) و دهها عالم ديگر (ر.ک: سبحاني، ۱۴۰۸، ج4، ص48).
حافظ، محدث و رجالي معروف، ابنحجر عسقلاني شافعي، يکي ديگر از مخالفان ابنتمييه است که در مقاله از او به اختصار به عنوان عسقلاني نام برده ميشود.
همانگونهکه اشاره شد، وهابيون از ابنتيميه با عنوان «شيخ الاسلام» ياد کرده، ديدگاههاي او را نماد انديشههاي ديني معرفي ميکنند. لذا ضروري است مخالفت دانشمندان تراز اول اهل سنت با ديدگاههاي ناصوابش تبيين گردد تا ثابت شود که ديدگاههايش لزوماً نماد تفکرات بزرگان اسلام نيست و مخالفتهاي جدي با وي صورت گرفته است.
آثار پيش گفته و دهها اثر، اعم از کتاب و مقالة ديگر در رد نظرات وي، پيشينة تحقيق ما را تشکيل ميدهند؛ ولي نگارنده به اثر مستقل در مقايسة ديدگاههاي ابنتيميه و عسقلاني دست نيافت.
شهابالدين ابوالفضل، احمدبنعليبنمحمد معروف به عسقلاني، متولد شعبان 773 ق در مصر است و به سال 852 ق وفات يافت. او که اصالتش از عسقلان فلسطين بود، در طفوليت يتيم شد و در نهسالگي قرآن را حفظ کرده و در مسير دانش قرار گرفت و از اساتيدي چون زين عراقي، تنوخي، بلقيني، ابنملقن، مجد صاحب قاموس (شوکاني، بيتا، ج1، ص88) و... دانشهاي گوناگون آموخت و در علوم مختلف، مانند فقه، رجال، حديث، تفسير و تاريخ، از عالمان برجسته و تراز اول اهل سنت شد و شاگردان فراواني را پرورش داد. آثار فراواني از او بهجاي مانده و کتابهاي فتح الباري در شرح صحيح بخاري، الاصابة في تمييز الصحابه، تهذيب التهذيب، تقريب التهذيب، لسان الميزان، الدُّرر الكامنة في اعيان المئة الثامنه، القول المسدد في الذب عن مسند احمد، المطالب العاليه و... از آثار مهم وي به شمار ميآيد.
وي در بين انديشمندان جايگاه والايي دارد و آثارش مرجعي علمي در رشتههاي مختلف اسلامي، بهويژه بين اهل سنت است. شاگردش سخاوي از او به امامالائمه ياد ميکند و ضمن تمجيد فراوان ميگويد: دانشمندان به سويش کوچ ميکردند و بدان فخر مينمودند و علماي برجسته از همة مذاهب، در رديف شاگردانش بودند و طبقات مختلف مردم از او بهره بردند... (سخاوي، بيتا، ج2، ص39).
سيوطي او را شيخالاسلام و امامالحفاظ و قاضيالقضات ميخواند و ميگويد: رياست بر مَسند حديث در دنيا به او منتهي ميشود و در عصر او، حافظي جز او نبود (سيوطي، ۱۴۰۳، ج1، ص552).
ابنعماد نيز از او با عناويني چون شيخالاسلام بر دانشمندان، اميرالمؤمنين در حديث، حافظ عصر و حافظالاسلام ياد ميکند و ميگويد: شناخت رجال و شناخت حديث و درجات آن و... به او ختم شده و در اين امور و در همة مناطق، او پيشگام امت و مرجع دانشمندان و احياگر سنت و... است (ابنعماد حنبلي، ۱۴۰۶، ج7، ص271).
با توجه به برجستگي شخصيت و مرجعيت علمي عسقلاني در ميان مذاهب چهارگانة اهل سنت، تقابل ديدگاههايش با ابنتيميه قطعاً از اهميتي دوچندان برخوردار است.
عسقلاني که حدود نيمقرن بعد از ابنتيميه متولد شد، هرچند در برخي آثار از او به نيکي ياد ميکند، در موارد متعدد، مستقيم يا غيرمستقيم به نقد ديدگاه وي ميپردازد يا با نقل و احياناً تأييد صحت رواياتي که ابنتيميه آنها را تکذيب کرده بود، او با مشي او مخالفت ميکند. اين امر، که ناشي از مباني و نگاه دقيقتر و منصفانة عسقلاني به سنت و تاريخ اسلام است، اهميت بسياري دارد.
بخشي از اين مخالفتها به موضوعات مرتبط با مناقب اميرالمؤمنين برميگردد. ابنتيميه، اکثر قريب به اتفاق احاديث وارد شده دربارة فضايل آن حضرت را در آثار خود، بهويژه در کتاب منهاج السنه، به بهانههايي چون ضعف سند يا اظهار ترديد در دلالت، زير سؤال ميبرد. آنچه در اين تحقيق بدان پرداخته ميشود، موارد اندکي از مطالب موجود در آثار عسقلاني در مناقب امام علي است که مستقيم يا غير مستقيم، مخالفت با ديدگاه ابنتيميه و واکنشي بدانها محسوب ميشود.
وي در الدرر الکامنه مخالفت دانشمندان با ابنتيميه را بهخوبي ترسيم ميکند و ميگويد: اولين بار در ربيعالاول 698 ق جمعي از فقها به مقابله و بحث با او برخاستند... . آنگاه بعد از تبيين تاريخچة مفصلي از گفتوگوها و تقابل دانشمندان مذاهب اربعه با وي و حکم برخي به تکفير و حتي مهدورالدم بودن حاميانش ميگويد: به علماي بزرگ و کوچک حمله ميکرد؛ تا آنکه به عمر خليفة دوم رسيد و او را در موضوعي خطاکار دانست. خبر به شيخابراهيم رقّي رسيد. او را انکار کرد. وي به حضورش رفت و استغفار کرد و عذرخواهي نمود. او ميگفت: علىبنابىطالب در هفده مورد اشتباه كرده و با نصّ قرآن مخالفت نمود... مردم (منظورش يقيناً دانشمندان است) دربارة وي نظرات گوناگوني دارند. برخي معتقدند كه وى قائل به تجسيم است؛ زيرا او در كتاب العقيدة الحمويّة براى خداوند متعال دست و پا، ساق پا و صورت، تصوير کرده است... و بعضى به سبب مخالفت او با توسل و استغاثه به پيامبر كه باعث تنقيص مقام رسالت و ممانعت از تعظيم آن حضرت به حساب مىآيد، وى را زنديق و بىدين دانستهاند. شديدترين افراد در برخورد با او دراينباره نور بکري بود. به همين دليل محاکمهاي برايش برقرار شد. برخي گفتند بايد تعزير شود. او گفت: تعزير معنا ندارد؛ زيرا اگر سخنش موجب تنقيص مقام رسالت است، بايد کشته شود؛ وگرنه تعزير هم ندارد.
برخي نيز به دليل سخنان زشتش دربارة على وى را منافق ميدانند؛ هم بهدليل سخنان پيشين و هم براي اينکه گفته است: علىبنابىطالب بارها براى بهدست آوردن خلافت تلاش كرد، ولى بدان دست نيافت. جنگهاى او براى دين نبود؛ بلكه براى رياستطلبى بود؛ زيرا او علاقهمند به رياست بود. اسلام ابوبكر از روى آگاهى بود و اسلام علىبنابىطالب در دوران طفوليت بود و ارزشى ندارد. وي همچنين طرح موضوع خواستگارى على از دختر ابوجهل را نقص بزرگى براى وى بهشمار مىآورد. اين گروه تمامى اين سخنان را نشانة نفاق دانستهاند؛ چون پيامبر اسلام به على فرموده است: جز منافق كسى تو را دشمن نمىدارد (ابنحجر عسقلاني، ۱۳۹۲، ج1، ص180).
وي همچنين در شرح حال علامه حلي آورده است: کتابي در فضايل علي منهاج الکرامه تأليف کرد که ابنتيميه او را نقض کرد. کتاب او را ديدم. در ردّ سخنان ابنمطهر حلي بسيار افراط داشت... در اين کتاب، بسياري از احاديث خوب را به اين دليل كه در وقت نوشتن کتاب در ياد نداشته، ردّ کرد؛ زيرا به دليل گستردگى محفوظات، فقط به آنچه در سينه داشت، اتكا ميکرد. افراط در تضعيف سخنان علامه حلي چقدر او را وادار به تنقيص امام علي کرده است! که اينجا فرصت توضيح آنها و امثالش وجود ندارد (همو، ۱۴۰۶، ج6، ص319).
-
-
- حساسيت به آمار فضايل
-
يکي از ويژگيهاي ابنتيميه، تلاش براي زير سؤال بردن فضايل امام علي و حتي کاستن از تعداد آن بود؛ مثلاً در جايي به کلام ابنحزم اندلسي (م 456ق) استشهاد ميکند و به نقل از او ميگويد: آنچه که از فضايل علي صحيح به نظر ميرسد، سه چيز است: حديث منزلت، حديث رايت يا واگذاري پرچم در خيبر، و عهدي که پيامبر به او سپرد که جز مؤمن او را دوست نداشته باشد و جز منافق کسي دشمنش نشود... اما ديگر احاديثي که شيعه به آن تمسک ميجويد، جعلي است و کسي که اندک آگاهي به اخبار و ناقلان آن داشته باشد، اين را ميداند... (ابنتيميه، ۱۴۰۶، ج7، ص320).
وي همچنين در صفحات بعد، براي رد يکي از احاديث مورد استناد علامه حلي ميگويد: اين حديث به اتفاق اهل علم جعلي است و قبلاً سخن ابنحزم گذشت که اين احاديث ساختگياند و تحقيقاً سخن درستي گفته است... (همان، ص 354).
ايشان در جاي ديگر در کنار اين سه فضيلت، برخي ديگر از فضايل را برميشمرد و ميگويد: اما مناقب علي که در صحاح آمده، صحيحترين آنها حديث رايت خيبر و سخن پيامبر در تبوک که فرمود براي من بهمنزلة هارون هستي و حديث مباهله و کساء و... پس مجموع آنچه که از حديث صحيح دربارة علي وجود دارد، حدود ده روايت است که البته اين فضايل اختصاص به وي ندارد... (همان، ج 8، ص420). يا ميگويد: دانشمندان گفتند: آنچه که از فضايل بهصورت صحيح دربارة علي رسيده، بين او و ديگران مشترک است. برخلاف ابوبکر که بسياري از فضايلش، بلکه اکثر آنها، ويژه و مخصوص او بوده و کسي در آن شريک نيست (همان، ج7، ص121). پيداست که وي تلاش دارد تا القا کند فضايل مورد قبول نيز اختصاص به علي ندارد تا موجب افضليت او باشد؛ بلکه همة آن فضايل نيز بين او و ديگران مشترک است.
همة اينها در حالي است که به روايت ابنجوزي (م 597ق) عبدالله فرزند احمد حنبل از پدرش نقل کرد که گفت: براي هيچيک از صحابه فضيلتي بهمانند فضايلي که براي علي با اسناد صحيح نقل شد، وجود ندارد (شوشتري، ۱۴۰۹ق، ج15، ص696 به نقل از کتاب: مناقب احمدحنبل، ص 163). ابنتيميه با ناديده گرفتن اين نقل ميگويد: احمدبنحنبل نگفت: فضايلي براي علي به روايت صحيح وجود دارد که براي ديگران وجود ندارد؛ چراکه شأن احمد بالاتر از آن است که چنين دروغي بگويد؛ بلکه از او نقل شد که براي علي چيزهايي روايت شد که براي ديگران نشد (ابنتيميه، ۱۴۰۶ق، ج7، ص374).
وي در جاي ديگر ميگويد: اين سخن که «براي علي فضايلي به روايت صحيح وجود دارد که براي ديگران وجود ندارد»، دروغ است. نه احمدحنبل و نه ديگر امامان حديث، آن را نگفتند؛ لکن گاهي گفته ميشود: براي او چيزهايي روايت شد که براي ديگران روايت نشد؛ ولي اکثرش يا دروغ يا خطاست... (همان، ج8 ، ص421).
حتي اگر جملة ياد شده از احمد حنبل دروغ بوده و جملة مورد نظر ابنتيميه درست باشد، بديهي است منظور وي فضايل مورد قبولش ميباشد، نه هر آنچه از راست و دروغ نقل شده باشد. چنانکه حاکم نيشابوري با سلسله سند خود از احمدبنحنبل نقل کرده است: براي هيچکدام از اصحاب پيامبر به اندازة فضايلي که براي علي وارد شده، نيامده است (حاکم نيشابوري، ۱۴۱۱ق، ج3، ص116حديث 4572).
عسقلاني با اين فضاسازي ابنتيميه محالفت ميکند و ميگويد: از احمد حنبل روايت شد که براي هيچ کدام از صحابه، فضايلي که براي علي نقل شد، روايت نشده است. اين مطلب را نسايي و ديگران هم گفتهاند و همين براي فضيلت علي کافي است (ابنحجر عسقلاني، ۱۴۰۴ق، ج7، ص 297). وي در جاي ديگر هم گفته است: احمد، اسماعيل قاضي، نسايي و ابوعلي نيشابوري گفتند: با اسناد خوب و قابل قبول، در حق هيچ کدام از اصحاب بهاندازة آنچه که دربارة علي رسيد، وارد نشد (همو، ۱۳۷۹، ج7، ص71). ابنعبدالبر نيز به اين مطلب اشاره کرده است (ابنعبدالبر قرطبي، ۱۴۱۲ق، ج3، ص1115).
درحاليکه ابنتيميه تلاش داشت تا فضايل آن حضرت را تعدادي معدود و البته غيرمختص به ايشان قلمداد کند، عسقلاني به مخالفت با اين تلاش ميپردازد و با اشاره به کتاب خصائص أميرالمؤمنين عليبن ابيطالب ميگويد: نسايي پيگير فضايل اختصاصي علي شد و در اين راستا به امور فراواني دست يافت که اسناد اکثر آنها نيکو و شايسته است (ابنحجر عسقلاني، ۱۴۱۲ق، ج4، ص565). عسقلاني با اين اظهارات، برعکس ابنتيميه، هم بر کثرت فضايل و هم بر اختصاصي بودن بسياري از آنها مهر تأييد زده است.
يکي از عناوين پرکاربرد نبوي دربارة امام علي، معرفي ايشان بهعنوان «ولي مؤمنين» است که در قضاياي گوناگون و با الفاظ مختلف بيان شده و به حديث ولايت شهرت يافته است.
يکي از آن قضايا، داستان شکايت عدهاي به نمايندگي از جمعي از لشکريان به محضر پيامبر در خصوص علي است. بر اساس روايت عمرانبنحصين، پيامبر درحاليکه خشمگين شده بودند، فرمودند: «ما تريدون في عليّ، ما تريدون في عليّ، ما تريدون في عليّ؟ انّ علياً منّي و انا منه و هو وليّ کل مؤمن من بعدي» (ترمذي، بيتا، ج5، ص632 حديث 3712؛ ابنابيشيبه، ۱۴۰۹، ج6، ص372 با تأييد صحت سند)؛ از علي چه ميخواهيد؟! از علي چه ميخواهيد؟! از علي چه ميخواهيد؟! همانا عليّ از من و من از اويم و او وليّ هر مؤمني بعد از من است.
بر اساس روايت ديگر، به خالدبنوليد - که به انتقاد و در حقيقت سعايت از اميرالمؤمنين پرداخته بود - فرمودند: «دعوا علياً، دعوا علياً، انّ علياً منّي و انا منه، و هو وليّ کل مؤمن بعدي» (ابنحنبل، ۱۴۱۹ق، ج4، ص437)؛ رها کنيد علي را؛ رها کنيد علي را؛ همانا علي از من و من از اويم و او وليّ هر مؤمن بعد از من است. ابنعبدالبرّ متن اصلي حديث را از ابنعباس نقل ميکند و در تأييد اين سند تا ابنعباس ميگويد: اين سندي است که بهدليل صحت و وثاقت راويانش، کسي نميتواند در آن ايراد وارد کند (ابنعبدالبر قرطبي، ۱۴۱۲ق، ج3، ص1092).
يکي از اشتباهات فاحش ابنتيميه، تکذيب صحت اين حديث است. وي با ناديده گرفتن اسناد فوق ميگويد: روايت «أنت وليّي في كلّ مؤمن بعدي» بهاتفاق همة عالمان آگاه به حديث، ساختگي و جعلي است (ابنتيميه، ۱۴۰۶ق، ج5، ص35).وي در جاي ديگر هم گويد: جملة «هو وليّ كلّ مؤمن بعدي»، دروغ بستن بر پيامبر است؛ بلکه ولي هر مؤمن، شخص پيامبر است، هم در حال حيات و هم بعد از مرگ... پس گفتار کسي که نقل ميکند «علي ولي هر مؤمني بعد از من است»، گفتاري است که نسبتش به رسول خدا محال است (همان، ج7، ص391).
عسقلاني عملاً با ديدگاه وي مخالفت ميکند و در شرح بخاري ضمن شرح حديث بريده و خالد ميگويد: احمد حنبل حديث را از طريق اجلح کِندي از عبداللهبنبريده بهصورت مبسوط نقل کرده که در پايان آن آمده است: «لاتقع في على فإنه مني وأنا منه وهو وليكم بعدي» ؛ همچنين احمد و نسايي آن را از طريق سعيدبنعبيده از عبداللهبنبريده نقل کردند که چهرة پيامبر دگرگون شد و فرمود: «من كنت وليّه فعلىّ وليه» ؛ و حاکم نيشابوري هم آن را بهصورت مفصل آورد... اينها اسنادي است که همديگر را تقويت ميکنند (ابنحجر عسقلاني، ۱۳۷۹، ج8، ص67). وي در جاي ديگر، ميگويد: ترمذي با اسناد قوي از عمرانبنحصين آورده است... و بدين وسيله بر صحت و قوت سند تأکيد ميکند (همو، ۱۴۱۲ق، ج4، ص569).ايشان در آثار ديگر هم به داستان اشاره ميکند (همو، ۱۴۱۹ق، ج16، ص92).
البته مخالفت با اين ديدگاه ابنتيميه، به عسقلاني محدود نميشود؛ بلکه دانشمندان زيادي پيش و پس از وي، با او مخالفت کرده اند؛ مانند: طيالسي (طيالسي، بيتا، ج1، ص111و360)، شيباني (ابنابيعاصم، ۱۴۰۰، ج2، ص564)، نسايي (نسايي، ۱۴۰۶، ج1، ص109)، ابنحبان (ابنحبان، ۱۴۱۴، ج15، ص373) و ...؛ که همگي پيش از او بودهاند و برخي از آنها ضمن نقل حديث، صحت سند آن را نيز تأييد کردهاند.
بعد از او نيز افرادي چون ابنکثير (ابنکثير، بيتا، ج7، ص345)، هيثمي (هيثمي، ۱۴۰۷ق، ج9، ص120)، مزي (مزي، ۱۴۰۳ق، ج8، ص193)، عيني (عيني، بيتا، ج16، ص214)، سيوطي (سيوطي، بيتا، ج4، ص352 و ج6، ص252)، ابنحجر (ابنحجر هيثمي، ۱۹۹۷، ج2، ص363) و... ، مانند عسقلاني به مخالفت با رويکرد وي پرداختند و حديث مزبور را با نگاه مثبت نقل کردند.
ناصرالدين ألباني، حديثشناس معاصر اهل سنت، ضمن نقل روايت از محدثين مختلف، سعي فراوان در تصحيح سند آن دارد و با تأييد صحت آن ميگويد: امري که جاي بسيار تعجّب دارد، اينکه چگونه ابنتيميه جرأت بر انکار و تکذيب اين حديث در منهاج السنه داشته است... من وجهي در تکذيب او نسبتبه اين حديث نميبينم، جز آنکه بگويم او در ردّ بر شيعه شتاب و مبالغه داشته است. خداوند از گناه ما و گناه او بگذرد (الباني، ۱۴۱۵، ج5، ص262، حديث 2223).
از جمله احاديث معروف بين فريقين، حديث معروفي است که ذيل آية «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» (رعد: 7) وارد شده است و بر اساس آن پيامبر فرمودند: من منذر امتم و علي هادي امتم است. شيعيان اين حديث را از دلايل امامت امام برشمرده و بدان استدلال کرده اند.
ابنتيميه ميگويد: «بر حديث انا المنذر و علي الهادي، بك يا علي يهتدي المهتدون» و امثال آن، هيچ دليلي بر صحت وجود ندارد ؛ ثانياً اين حديث به اتفاق نظر عالمان به حديث، ساختگي است. پس تکذيب و رد آن واجب است (ابنتيميه، ۱۴۰۶، ج7، ص139).
در پاسخ به اين ادعا بايد گفت: نهتنها اتفاق نظري بر بطلان حديث وجود ندارد، بلکه بسياري از بزرگان حديث و تفسير به نقل آن پرداخته و برخي صحت سندش را نيز تأييد کردهاند.
طبري به روايت ابنعباس اشاره ميکند که هنگام نزول اين آيه، پيامبر دست بر سينهاش نهاد و فرمود: منذر من هستم و هر امت هادي دارد. سپس دستش را بر شانة علي نهاد و فرمود: يا علي! هادي تو هستي و هدايتجويان بعد از من، بهوسيله تو هدايت خواهند شد. سپس در جمعبندي سخن خويش، بهترين تأويل را نيز اين دانسته است که هادي بايد به معناي امامي باشد که امت را هدايت کند و مردم نيز از او پيروي داشته باشند (طبري، ۱۴۱۲، ج13، ص72).
علاوه بر طبري، برخي ديگر مانند ابناعرابي (ابناعرابي، ۱۴۱۸، ج5، ص275)، ابنعساکر (ابنعساکر، ۱۹۹۵، ج42، ص359)، مَقدِسي با دو سند حسنه (مقدسي، ۱۴۱۰، ج2، ص286)، صاحب غرائب القرآن (نيشابوري، ۱۴۱۶، ج4، ص141)، سيوطي (سيوطي، ۱۴۰۴، ج4، ص45) و فخر رازي (فخر رازي، ۱۴۲۰، ج19، ص14) به اين حديث اشاره کرده اند. حاکم هم در روايتي که سندش را صحيح دانسته، آورده است که امام علي ذيل اين آيه فرمود: «رسول الله المنذر و أنا الهادي» (حاکم نيشابوري، ۱۴۱۱، ج3، ص140)؛ پيامبر منذر است و من هاديام.
عسقلاني نيز همچون پيشينيان، نهتنها مانند ابنتيميه روايات مربوطه را تکذيب نکرده، بلکه در شرح بخاري به دو روايت اشاره نموده است. وي ابتدا به روايت طبري اشاره کردهاند و حسنه بودن اسناد آن را تأييد نموده است. سپس از ابيحاتم، عبداللهبن احمدبنحنبل و ابنمردويه حکايت ميکند که از سدي و عبد خير از علي روايت ميکند: «الهادي رجل من بني هاشم» منظور از هادي در آيه، مردي از بنيهاشم است. آنگاه ميافزايد: يکي از راويان حديث هم اضافه کرد که مراد از مردي از بنيهاشم، همان عليبنابيطالب است (ابنحجر عسقلاني، ۱۳۷۹، ج8، ص376). به گفتة ابنابيحاتم، ابنجنيد هم گفت که منظور از آن مرد بنيهاشمي، عليبنابيطالب است (ابن ابيحاتم، ۱۴۱۹، ج7، ص2225).
يکي از اقدامات پيامبر، ايجاد پيمان اخوت و برادري بين ياران بود. اين اتفاق مبارک دو بار رخ داد: يک بار قبل از هجرت بين اصحاب، و بار ديگر بعد از هجرت و بين مهاجران و انصار انجام شد و در هر دو بار، پيامبر امام علي را به برادري خود مفتخر ساخت (ابناثير جزري، ۱۴۱۷، ج4، ص100؛ زرقاني، ۱۴۱۷، ج2، ص191).
اين واقعه از اسناد محکمي برخوردار است و اين افتخار مورد تأييد بزرگان فريقين ميباشد. بااينحال ابنتيميه بر اساس عادت خود به تکذيب آن ميپردازد: از يک سو ميگويد: پيامبر نه بين مهاجر و مهاجر و نه بين انصار، و انصار عقد اخوت برقرار نکردند؛ بلکه بين مهاجر و انصار، مانند عبدالرحمنبنعوف و سعدبنربيع پيمان برادري بستند (ابنتيميه، ۱۴۰۶، ج6، ص172)؛ و از سوي ديگر، بارها اين افتخار امام علي را نيز تکذيب کرده است؛ مثلاً ميگويد: پيامبر نه علي و نه ديگري را به برادري نگرفت و حديث مؤاخات با علي و مؤاخات ابوبکر با عمر از اکاذيب است... (همان، ج5، ص71). در جاي ديگر هم ميگويد: احاديث مؤاخات پيامبر با علي، همگي ساختگي است... (همان، ج7، ص 279 و 361).
همة اينها در حالي است که منابع گوناگون فريقين، قبل و بعد از دوران ابنتيميه، علاوه بر نقل دهها روايتي که در آنها پيامبر امام علي را با جملة «انت اخي» برادر خطاب نمودند، به اصل داستان مؤاخات نيز اشاره کردهاند. (ابنسعد بصري، بيتا، ج3، ص22؛ ابنحنبل، ۱۴۰۳، ج2، ص597؛ ترمذي، بيتا، ج5، ص636؛ ابن اثير جزري، ۱۴۱۷، ج4، ص119؛ همو،۱۳۹۰، ج8، ص649؛ ابناعرابي، ۱۴۱۸، ج3، ص331؛ طبراني، ۱۴۰۴ق، ج12، ص420؛ حاکم نيشابوري، ۱۴۱۱، ج3، ص15؛ ابن عبدالبر قرطبي، ۱۴۱۲، ج3، ص1099؛ ابنکثير، بيتا، ج7، ص336؛ ابنحجر هيثمي، ۱۹۹۷، ج2، ص357).
عسقلاني، هم بهصورت مستقيم و هم غير مستقيم به مخالفت با اين رويکرد پرداخت. وي در شرح بخاري ميگويد: داستان مؤاخات، اوايل ورود پيامبر به مدينه رخ داد و ايشان پيوسته اين امر را بين تازهمسلمانان يا کساني که به مدينه وارد ميشدند، تجديد ميکرد. روايت عقد اخوت بين سلمان و ابودردا صحيح است؛... همچنين بين عبدالرحمنبنعوف و سعدبن ربيع. ابنعبدالبر هم افراد ديگري را نام برد...
سپس ميافزايد: ابنتيميه در ردّ بر ابنمطهر منهاج السنه داستان مؤاخات بين مهاجران، بهويژه عقد اخوت بين پيامبر و علي را انکار کرد (به اين بهانه که مؤاخات بين مهاجران و انصار، به منظور احسان افراد به همديگر و تأليف قلوب برخي نسبتبه برخي ديگر تشريع شده است پس برقراري اخوت بين پيامبر و ديگري و بين برخي از مهاجران با همديگر معنا ندارد). اين سخن ابنتيميه انکار و رد نص با استفاده از قياس، و ناشي از غفلت از حکمت و راز مؤاخات است؛ چراکه برخي از مهاجران از نظر مال، عشيره و ديگر توانمنديها قويتر از ديگران بودند و پيامبر بين قوى و ضعيف پيمان برادرى بست تا قوى بر ضعيف ارفاق كند و قوى تر هم از ضعيف تر از خود كمك بگيرد. شاهد اين سخن و كلام عسقلاني، روايتي است که از کلبي نقل شد مبني بر اينکه: «آخى رسول الله بين أصحابه، آخى بين الغني والفقير ليرد الغني على الفقير...» (مقدِسي، ۱۴۱۶ق، ج 1، ص190). به همين دليل، پيامبر با على ـ كه قبل از بعثت متكفّل زندگى او بود، پيمان برادرى بست؛ همچنين بين حمزه و زيدبنحارثه که هر دو از مهاجران بودند.
وي در ادامه براي تکميل بحث ميگويد: حاکم نيشابوري و ابنعبدالبر با سند حَسَن از ابنعباس نقل کردند که پيامبر بين زبير و ابنمسعود - که هر دو از مهاجران بودند ـ پيمان برادري بست. ضياء مقدسي هم در کتاب الاحاديث المختاره - که ابنتيميه تصريح کرده احاديثش از مستدرک حاکم صحيحتر و قويتر است ـ همين حديث را ذکر کرده است. حاکم داستان مؤاخاتِ اول را که پيامبر بين ابوبکر و عمر و بين طلحه و زبير و بين عبدالرحمنبنعوف و عثمان و عدة ديگر پيمان برادري بست، در روايتي ديگر از طريق جميعبنعمير از زبان ابنعمر نقل کرده است که بهدنبال آن، علي عرض کرد: يا رسول الله! بين اصحابت پيمان برادري بستي. پس برادر من کيست؟ فرمود: من برادر تو هستم. وقتي اين روايت به روايت قبل ضميمه شود، قوت پيدا ميکند (ابنحجر عسقلاني، ۱۳۷۹، ج7، ص271).
ايشان در اثر ديگر، داستان مؤاخات را از زبان امام علي روايت ميکند و ميگويد: به پيامبر عرض کردم: بين اصحابت عقد اخوّت بستى و مرا واگذاشتي؟ حضرت در پاسخش فرمود: گمان مىبرى كه به چه دليل من تو را واگذاشتم؟! من تو را براى خودم واگذاشتهام، تو برادر من و من برادر تو هستم. سپس فرمود: اگر کسي با تو احتجاج کرد، بگو: من بندة خدا و برادر رسول اللهام. کسي هم بعد از تو، جز انسان کذاب، چنين ادعايي نخواهد کرد (همو، ۱۴۱۹، ج16، ص86).
يکي از افتخارات ويژة اميرالمؤمنين داستان اعطاي پرچم در خيبر به ايشان است. بر اساس روايات متواتر مورد قبول فريقين، پس از بروز مشکلاتي در جنگ خيبر و ناکامي فرماندهاني چون ابوبکر و عمر در کسب پيروزي، پيامبر اسلام فرمودند: «لأعطين الراية غداً رجلاً يفتح على يديه؛ يحب الله و رسوله ويحبه الله و رسوله»؛ فردا پرچم را به دست مردي ميدهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست ميدارند (بخاري، ۱۴۰۷، ج3، ص1096؛ نيشابوري، بيتا، ج4، ص1871). آن شب همگان آرزوي رسيدن به اين افتخار را در سر ميپروراندند تا آنکه روز بعد، پيامبر علي را فراخواندند. اميرالمؤمنين که به درد چشم مبتلا بودند، به حضور حضرت رسيدند و پس از شفا به برکت پيامبر، پرچم را بهدست گرفتند و پيروزي را به ارمغان آوردند.
ابنتيميه اصل ماجرا را پذيرفته و آن را صحيحترين فضيلت روايت شده دربارة آن حضرت ميداند (ابنتيميه، ۱۴۰۶، ج5، 44)؛ ولي از يک سو توصيف همزمان به محبّ و محبوب خدا و رسول بودن را از خصايص و اختصاصات امام علي ندانسته و ميگويد: «ليس هذا الوصف من خصائص عليّ بل غيره يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله» (همان، ج7، ص367)؛ و از سوي ديگر در پاسخ به علامه حلي، پرچمداري و ناکامي خليفة اول و دوم در مراحل قبل را انکار ميکند و ميگويد: افراد موثق چنين چيزي را نقل نکردند... ؛ پيش از علي، پرچم بهدست ابوبکر و عمر نبود و هيچکدام از آنها صاحب پرچم نبودند؛ بلکه اين از اکاذيب است (همان، ج7، ص366).
عسقلاني با ديدگاهش مخالفت نموده، با صراحت فضيلت مزبور را از فضايل اختصاصي آن حضرت معرفي ميکند (ابنحجر عسقلاني، ۱۴۱۲، ج4، ص566). پيش از او، نسايي نيز ماجرا را در کتاب خصائص علي روايت کرده است (نسايي، ۱۴۰۶، ج1، ص40) که نشاندهندة ديدگاه وي دربارة انحصاري بودن اين فضيلت است.
همچنين در شرح بخاري ضمن پذيرش کمبود در روايت بخاري، از ابنحنبل، نسايي، ابنحبان و حاکم نيشابوري نقل ميکند که روز خيبر، ابوبکر پرچم را بهدست گرفت و بدون هرگونه پيروزي برگشت. فردايش عمر پرچم را گرفت و بدون هرگونه پيروزي برگشت. پيامبر فرمود: فردا پرچم را بهدست مردي ميدهم که... . در اين باب، رواياتي از بيش از ده نفر صحابي موجود است که حاکم آنها را برشمرد... (ابنحجر عسقلاني، ۱۳۷۹، ج7، ص476).
البته اين امر مورد اشارة برخي ديگر از دانشمندان، مانند بغوي (بغوي، ۱۴۲۰، ج4، ص231)، خازن (خازن، ۱۴۱۵، ج4، ص162)، بزار (بزار، ۱۴۰۹، ج10، ص318) و نسايي (نسايي، ۱۴۱۱، ج5، ص109) و... هم قرار گرفته است.
از جمله احاديث معروف و مورد قبول فريقين، بلکه متواتر، حديث مشهور به «مدينة العلم» است که تاکنون دهها و بلکه صدها اثر پيرامون آن به ثمر نشسته است؛ مانند کتاب فتح الملك العلى بصحة حديث باب مدينة العلم على، تأليف احمدبنمحمدبنصديق حسنى مغربي با تعليقات محمدهادىاميني؛ و کتاب تخريج حديث: أَنا مَدينةُ العلمِ، وعلي بَابها، تأليف أبوعبدالعزيز خليفه الكواري. ابنتيميه اين حديث را سست و بسيار ضعيف ميداند و ميگويد: حديث «أنا مدينة العلم وعلي بابها» ضعيفتر و سستتر است و از روايات ساختگي محسوب ميشود؛ هرچند ترمذي آن را نقل کرده است. ابنجوزي آن را ذکر کرد و روشن نمود که تمام اسنادش ساختگي است و دروغ بودن از متنش پيداست (ابنتيميه، ۱۴۰۶، ج7، ص515).
اين روايت چنان مشهور است که برخلاف پندار ابنتيميه، نه فقط ترمذي، بلکه دهها نفر از صحابه و تابعين آن را نقل کرده و دهها محدث و دانشمند برجسته بدان تصريح و به تصحيح سند آن پرداختهاند؛ مانند: حاکم نيشابوري با چند سند همراه با تصحيح اسناد (حاکم نيشابوري، ۱۴۱۱، ج3، ص137)؛ خطيب بغدادي همراه با تصريح يحييبن معين بر صحت حديث (بغدادي، ۱۴۲۲، ج11، ص49)؛ طبراني (طبراني، ۱۴۰۴، ج11، ص65)؛ ابنعبدالبر (قرطبي، ۱۴۱۲، ج3، ص1102)؛ ابنحجر مکي به نقل از بزار و... (ابنحجر هيثمي، ۱۹۹۷، ج2، ص357) و عبدالرحمن مزي (مزي، ۱۴۰۰ق، ج18، ص77).
عسقلاني دربارة اين منقبت نيز با ديدگاهش موافقت نکرده و در آثار مختلف به نقل و تأييد روايت پرداخته است.
وي در ترجمة رجالي امام علي گويد: از پيامبر روايت شد که دربارهاش فرمود: «انا مدينة العلم و علي بابها»...؛ سپس به پارهاي از روايات دربارة مقام علمي آن حضرت اشاره ميکند (ابنحجر عسقلاني، ۱۴۰۴، ج7، ص296).
سيوطي ميگويد: دربارة اين حديث از شيخالاسلام عسقلاني سؤال شد. گفت: حاکم آن را نقل کرده و سندش را صحيح دانسته است. ابنجوزي با وي مخالفت کرده و آن را در کتاب الموضوعات در ميان اخبار ساختگي قرار داده و گفته دروغ است. واقعيت برخلاف سخن هر دو نفر آنهاست؛ زيرا اين روايت حسنه (و قابل قبول) است. به درجة صحيح نرسيده؛ ولي دروغ هم نيست... در جاي ديگر هم گفته است: حاکم شاهدي از حديث جابر براي پذيرش اين روايت ذکر کرده است (سيوطي، ۱۴۱۷، ج1، ص306).
سيوطي در جاي ديگر، از عسقلاني نقل ميکند: حديث ابنعباس را ابنعبدالبر در الاستيعاب به لفظ «انا مدينة العلم و علي بابها...» نقل کرد و حاکم آن را صحيح شمرد. طبراني هم حديث را به همين الفاظ نقل کرد. راويان حديث همان راويان صحيحاند، جز عبدالسلام هروي (اباصلت) که نزد آنان ضعيف است (همو، ۱۴۲۴، ج2، ص1010).
البته روشن شد که علت صحيح ندانستن، بلکه حسنه دانستن روايت، به وجود اباصلت در سند روايت بر ميگردد که بهجرم تشيع، مورد جرح علماي رجال، از جمله عسقلاني واقع گشت؛ ولي بايد دانست که عباسبنمحمد الدوري، از علماي رجال، گويد: به يحييبنمعين – که از او به امام اهل حديث تعبير ميشود (ابنحجر عسقلاني، ۱۴۰۴، ج6، ص286). - گفتم: نظرت دربارة اباصلت چيست؟ گفت: ثقه است. گفتم: مگر او نيست که همين روايت را از ابيمعاويه از اعمش نقل کرد؟! گفت: اين روايت را محمدبنجعفر الفيدي که شخصي موثق است هم از ابيمعاويه نقل کرد... همچنين احمدبنمحمدبنمحرز همين سؤال را از ابنمعين پرسيد. وي گفت: اباصلت دروغ نميگويد. به او گفتند: دربارة حديث انا مدينه العلم ...؟ گفت: اين حديث از ابيمعاويه درست است؛ چراکه پيش از او، ابننمير همين حديث را از وي برايم نقل کرد... (حاکم نيشابوري، ۱۴۱۱، ج3، ص137؛ سيوطي، ۱۴۲۴، ج2، ص1008).
همچنين به روايت ايشان، وقتي قاسمبنعبدالرحمن انباري از ابنمعين درباره صحت حديث مزبور سؤال کرد. وي گفت: حديث صحيح است (ابنحجر عسقلاني، ۱۴۰۴، ج6، ص285).
عسقلاني در لسان الميزان هم آورده است: براي اين حديث، اسناد و طرق گوناگوني در مستدرک حاکم ذکر شده است که نشان ميدهد حديث ريشهدار است و ساختگي دانستن آن سزاوار نيست (همو، ۱۴۰۶، ج2، ص122).
از جمله فضايل اميرالمؤمنين قرائت آيات ابتدايي سورة برائت در سال نهم هجرت است. بنا بر معروف، پس از نزول اين آيات، پيامبر به ابوبکر مأموريت دادند تا عازم مکه شود و آيات يادشده را بر حاجيان قرائت کند. بعد از عزيمت وي، جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و از جانب خداوند فرمان داد که جز شما يا کسي که از شما (و مانند شما) باشد، نبايد اين آيات را بر حاجيان قرائت کند. پيامبر نيز اميرالمؤمنين را خواستند و فرمان را به او ابلاغ کردند و دستور دادند تا خود را به ابوبکر برساند و آيات را از او بگيرد و در مکه بر حاجيان قرائت کند. امام علي نيز فرمان را اجرا کرد. ابوبکر با کدورت خاطر برگشت و دليل ماجرا را پرسيد. پيامبر نيز ماجرا را برايش شرح دادند (سيوطي، ۱۴۰۴، ج3، ص209).
ابنتيميه دربارة اين ماجرا گويد: اين داستان بهاتفاق دانشمندان و تواتر عام دروغ است. پيامبر ابوبکر را در سال نهم بر حج گماشت و او را بازنگرداند؛ بلکه او در آن سال با مردم حج گزارد و علي نيز از زيردستانش بود و پشت سرش نماز خواند و مانند همگان از او فرمانبرداري ميکرد (ابنتيميه، ۱۴۰۶، ج8، ص296).
در پاسخ به اين ادعاي ابنتيميه بايد گفت: کاش وي مستند اجماع خود را ذکر ميکرد. چراکه نهتنها اجماعي بر ساختگي بودن ماجرا نيست، بلکه بسياري از بزرگان اهل سنت با اندکي اختلاف در نقل، روايت مزبور را از امام علي، انسبنمالک، ابوسعيد خدري، ابوهريره، ابورافع، سعدبنابيوقاص و... ذکر کرده و برخي با صراحت بر صحت آن مهر تأييد زدهاند؛ علامه اميني نام بيش از هفتاد تن از آنان را ثبت کرده است (اميني، ۱۴۱۶، ج6، ص477). از جملة اين افراد ميتوان از احمدحنبل (ابن حنبل، ۱۴۱۹، ج1، ص151)، ابنعوانه (متقي هندي، ۱۴۱۹، ج2، ص178)، ترمذي (ترمذي، بيتا، ج5، ص275 حديث 3090 با تأييد سند از سوي ألباني)، طبري (طبري، ۱۴۱۲، ج10، ص46 و 47)، بغوي (بغوي،۱۴۲۰، ج2، ص316)، نسايي (نسايي، ۱۴۰۶، ج1، ص92؛ همو، ۱۴۱۱، ج5، ص128)، ابنخزيمه (ابنخزيمه، ۱۳۹۰، ج4، ص319)، طبراني (طبراني، ۲۰۰۸، ج3، ص284)، حاکم (حاکم نيشابوري، ۱۴۱۱، ج3، ص143؛ با تأييد صحت حديث)، ابناثير (ابن اثير جزري، ۱۳۹۰، ج2، ص157)، ابنجوزي (ابنجوزي، ۱۴۰۷، ج2، ص232)، ابنعربي (ابن عربي، ۱۴۰۸، ج2، ص897)، زمخشري (زمخشري، ۱۴۰۷ق، ج2، ص243) و بيهقي (بيهقي، ۱۴۱۴، ج9، ص224) و... نام برد که حديث را مورد توجه قرار دادهاند.
همچنين بسياري از دانشمندان بعد از ابنتيميه، مانند هيثمي (هيثمي، ۱۴۲۱، ج3، ص228؛ همو، ۱۴۰۷، ج7، ص29 و ج9، ص119 با تصريح به صحت حديث)، زرقاني (زرقاني، ۱۴۱۷، ج4، ص117 به نقل از ابنحنبل، ترمذي، طبري و...)، ابنکثير (ابنکثير، ۱۴۰۱، ج4، ص90؛ همو، بيتا، ج7، ص358)، شوکاني به نقل از احمدحنبل، عبداللهبن احمدبنحنبل، ابوالشيخ، ابنابيشيبه، ترمذي و ابنمردويه به دو روايت (شوکاني، ۱۴۱۴، ج2، ص381)، قسطلاني (قسطلاني مصري، ۱۳۲۳، ج7، ص142)، عيني (عيني، بيتا، ج4، ص78)، سيوطي (سيوطي، ۱۴۰۴، ج3، ص209 با چندين روايت)، هندي (متقي هندي، ۱۴۱۹، ج2، ص183)و ابنعساکر (ابنعساکر، ۱۹۹۵، ج12، ص116) حديث را با الفاظ مختلف روايت نمودهاند.
عسقلاني نيز به طرح ديدگاهي مخالف با ابنتيميه ميپردازد و ضمن مطلبي مفصل ميگويد: اعزام علي، از روايات گوناگون ثابت است. طبري از آن حضرت روايت کرده است که پيامبر ابوبکر را در موسم حج بر اهل مکه مأمور ساختند و سورة برائت را بدو سپردند؛ سپس مرا بهدنبالش اعزام کردند. من آيات را از او گرفتم. ابوبکر از پيامبر پرسيد: چرا مرا برگرداندي؟ فرمود: تو همراه من در غار بودي؛ ولي آيات را از طرف من کسي جز من يا کسي که از من باشد، نبايد ابلاغ کند. طبري با دو سند ديگر هم اين ماجرا را روايت کرده و ترمذي هم همين را بهصورت طولاني از ابنعباس روايت نموده است. طبراني هم همينطور روايت نموده، جز آنکه افزوده است: جبرئيل بر پيامبر نازل شد و گفت: نبايد مأموريت را جز تو يا کسي که از طرف تو باشد، انجام دهد. ترمذي آن را روايت کرده و سندش را حسنه شمرده است. احمدحنبل هم آن را از انسبنمالک چنين نقل کرده است: پيامبر ابوبکر را با سورة برائت فرستاد. آنگاه علي را فراخواند و سوره را به او داد و فرمود: جز شخصي از اهل من سزاوار نيست تا آن را ابلاغ کند (ابنحجر عسقلاني، ۱۳۷۹، ج8، ص318).
ايشان در ادامه نيز آورده است: احمد به سند حسن روايت کرد که پيامبر ابوبکر را با سورة برائت فرستاد. وقتي به ذوالحليفه رسيد... .در روايت يعلي هم از امام علي آمده است: وقتي ده آية اول سورة برائت نازل شد... ، سپس مرا فراخواند و فرمود: خودت را به ابوبکر برسان و هرجا به او رسيدي، آيات را از او بگير. ابوبکر برگشت و گفت: يا رسول الله! دربارة من چيزي نازل شد؟ فرمود: نه؛ جز آنکه نبايد آن را ابلاغ کند... ؛ يا فرمود: لکن جبرئيل بر من نازل شد و گفت: نبايد آيات را جز تو يا کسي که از تو باشد، ابلاغ کند.
وي ميافزايد: عمادبنکثير گفته است منظور اين نيست که ابوبکر فوراً برگشت؛ بلکه منظور اين است که ابوبکر وقتي از حج برگشت، به پيامبر عرض کرد... ؛ ولي من ميگويم: مانعي ندارد که بر ظاهر روايت حمل کنيم و بگوييم از همانجا برگشت؛ چرا که فاصلة ذوالحليفه با مدينه اندک است (همان، ص320).
از آنچه گذشت، تواتر داستان، هر چند به صورت اجمالي، و مخالفت عسقلاني با ديدگاه ابنتيميه روشن شد. هرچند در تحليل آن و اينکه برداشتن مأموريت از عهدة ابوبکر و واگذاري آن بر عهدة اميرالمؤمنين و تصريح به اينکه وحي الهي ـ که باعث اين تغيير گشته ـ بر چه چيزي دلالت داشته است و اينکه آيا ابوبکر قبل از عزيمت به مکه يا بعد از حج به حضور پيامبر رسيده و تکدّر خاطر خود را اظهار کرده بين روايات منابع فوق و نيز بين دانشمندان فريقين اختلاف است.
يکي از مناقب امام علي داستان ردّ شمس است که علاوه بر محدثان شيعي، برخي از بزرگان اهل سنت نيز بر آن مهر تأييد زده اند. طحاوي (م 321 ق) دو روايت دراينباره از اسماء بنت عميس نقل کرده و طبق روش خود به بررسي و اثبات صحت سند آنها پرداخته است (طحاوي، ۱۴۰۸، ج3، ص92). وي سپس از احمدبنصالح، از محدثان بزرگ و از مشايخ بخاري، نقل ميکند: کسي که مسيرش علمي باشد، شايسته نيست از حفظ اين احاديث اسماء، کوتاهي کند. چراکه از معجزات مهم پيامبر است. وي بعد از آن ميافزايد: واقعيت نيز همين است (همان، ص97).
قاضي عياض نيز به پيروي از طحاوي به نقل و تأييد صحت روايت ميپردازد و ميگويد: راويانش موثقاند (عياض، ۱۴۰۷، ج1، ص548).
بر اساس روايات مزبور، بنت عميس ميگويد: پيامبر سرش بر دامان علي بود و در همان حال وحي را دريافت کرد؛ در حاليکه علي هنوز نماز عصر را بهجاي نياورده بودند؛ تا آنکه آفتاب غروب کرد. پيامبر فرمود: نماز عصر را بهجاي آوردي؟ عرض کرد: نه. پيامبر فرمود: خدايا! علي در حال طاعت تو و رسولش بود. آفتاب را برايش برگردان. اسماء ميگويد: ديدم آفتابِ غروبکرده، دوباره طلوع نمود و... .
ابنتيميه با اعتراف به تصحيح سند از طرف طحاوي، قاضي عياض و... ميگويد: عالمان محقق و آشنا به حديث ميدانند که اين حديث دروغ و ساختگي است. همانطور که ابنجوزي آن را در کتاب الموضوعات ذکر کرده است (ابنتيميه، ۱۴۰۶، ج8، ص105).
عسقلاني دربارة اين منقبت نيز با ديدگاه ابنتيميه مخالفت ميکند و بعد از سخناني دربارة معجزة ردّ شمس پيامبر ميگويد: طحاوي، طبراني در معجم کبير، حاکم نيشابوري و بيهقي، از اسماء بنت عميس نقل کردهاند که چون پيامبر بر زانوي علي خوابيد و نماز عصر ايشان فوت شد، پس خورشيد برگشت تا علي نمازش را اقامه کرد؛ و اين جريان، رساترين معجزه است.
وي سپس ميگويد: ابنجوزي اشتباه کرد که اين حديث را در کتاب الموضوعات آورد؛ همچنين ابنتيميه، که با توهم ساختگي بودن، آن را در کتاب ردّ بر رافضيها منهاج السنه قرار داد (ابنحجر عسقلاني، ۱۳۷۹، ج6، ص221).
يکي از مناقب اختصاصي امام علي، فرمان پيامبر به بستن پنجرههاي منازل اصحاب بهسمت مسجدالنبي بهجز درب خانة امام علي است. روايات معتبر فراواني در منابع فريقين در اين موضوع وجود دارد و جز عدهاي اندک، کسي آن را انکار نميکند. ابنجوزي تمام روايات آن را باطل و ساختگي دانست (ابنجوزي، ۱۴۱۵، ج1، ص274). ابنتيميه نيز به پيروي از وي، آنها را ساختگي ميداند و ميگويد: حديث بستن دربها به جز درب خانه علي، از احاديثي است که شيعه آن را ساخت... (ابنتيميه، ۱۴۰۶، ج5، ص35).
در نقطة مقابل اين فضيلت، حديثي بهنام حديث خوخة ابوبکر (بخاري، ۱۴۰۷، ج1، ص178 و ج3، ص1417) توليد شد تا اين فضيلت از مناقب اختصاصي خليفة اول شود که البته بحث دربارة آن از موضوع مقاله خارج است. ابنجوزي و ابنتيميه در سخنان پيشگفته القا ميکنند که حديث مورد نظر براي مقابله با حديث خوخة ابوبکر ساخته شد.
دانشمندان مختلف، قبل و بعد اينان، روايات مربوط به فضيلت خاصة امام علي را آورده و بر آن مهر تأييد زدهاند. سيوطي بعد از بيان حدود بيست روايت دربارة اين موضوع ميگويد: با اين احاديث صحيح و بلكه متواتر، ثابت مىشود كه رسول الله از باز بودن تمام دربهايى كه به سوى مسجد باز مىشدند، نهى كرده است و به هيچ كس، حتى عموى خود عباس يا ابوبكر، اجازه نداده است كه درب خانة آنها به داخل مسجد باز باشد؛ غير از على (سيوطي، ۱۴۲۱، ج2، ص16).
از جملة آنان، عسقلاني است که در آثار مختلف به دفاع از صحت حديث ميپردازد و به ديدگاه منکران ميتازد. وي در القول المسدد ابتدا ادعاي جعلي بودن را رد ميکند و ميگويد: ادعايي است که دليلي جز مخالفت با صحيحين ندارد و اقدامي است در رد احاديث صحيحه، آنهم به مجرد توهم... اين حديث مشهوري است و طرق متعددي دارد که هر کدام به تنهايي حَسَن است و از مجموع آنها، بر طبق روش بسيارى از علماى حديث، به صحت آن يقين پيدا مىشود.
وي سپس روايت را با اسناد متعدد نقل ميکند و به بررسي راويان تکتک آنها ميپردازد و همة آنها را تأييد ميکند؛ مثلاً روايت زيدبنارقم را از مسند احمد، سنن نسايي، مستدرک حاکم و الاحاديث المختاره مقدِسي نقل کرده، و ضمن توثيق راويان، به خطاي ابنجوزي در تضعيف آنان اشاره ميکند. همچنين روايت ابنعباس را از مسند احمد، سنن نسايي، ترمذي و... ، روايت سعدبنابيوقاص را از نسايي، طبراني و... روايت جابربنسمره را از طبراني ميآورده و بعد از روايت نسايي و کلاباذي از ابنعمر ميگويد: راويان حديث، همگي از راويان صحيح بخاري ميباشند؛ جز علاءبنعرار که ثقه بوده و ابنمعين و ديگران او را توثيق کردهاند. وي در جمعبندي احاديث ميگويد: اسناد فراواني که از روايات افراد موثق نقل کرديم، دلالت قوي دارند که حديث صحيح است و اين نظر نهايي من است (ابنحجر عسقلاني، ۱۴۰۱، ج1، ص16 به بعد).
او که مدافع حديث خوخة ابوبکر بوده و تلاش زيادي براي تصحيح هر دو روايت بهکار بسته است، در شرح بخاري و پس از بحث مفصل دربارة آن، به احاديث مخالف آن، که مربوط به باز گذاشتن درب خانة امام علي است اشاره ميکند و ضمن موثق دانستن همگي آنها ميگويد: همة اين احاديث يکديگر را تقويت ميکنند و هر کدام بهتنهايي مناسب و شايسته براي احتجاج و استنادند چه رسد به مجموع آنها. سپس با اشاره به اشتباه ابنجوزي در ساختگي دانستن آنها ميگويد: «و أخطأ في ذلك خطاً شنيعاً...»، او با اين عمل، مرتکب خطاي شنيعي شده است؛ چرا که احاديث صحيح را به خيال معارضه رد ميکند (همو، ۱۳۷۹، ج7، ص14).
گفتني است که مخالفت عسقلاني با ديدگاههاي ابنتيميه دربارة مناقب اميرالمؤمنين و ديگر موضوعات، شامل موارد ديگر هم ميشود که اين مقاله گنجايش بيش از اين ندارد.
از مطالب گذشته، نتايج زير بهدست ميآيد:
الف) عسقلاني بهرغم عنايت به ابنتيميه، دربارة برخي امور، از جمله برخي مناقب امام علي، با ديدگاه او مخالفت ميورزيد.
ب) ابنتيميه تلاش داشت تا تعداد فضايل صحيح امام را اندک و مشترک با ديگران معرفي کند؛ اما عسقلاني، هم فضايل را فراوان و هم بسياري از آنها را اختصاصي دانست.
ج) ابنتيميه حديث معروف ولايت را ساختگي ميدانست؛ ولي عسقلاني حديث مزبور را داراي اسناد قوي ميداند.
د) ابنتيميه مضمون احاديثي را که امام را مصداق هادي در آيه ميداند، را بالاتفاق جعلي ميخواند؛ ولي عسقلاني آن را ميپذيرد و اسنادش را حسنه ميداند.
ه) ابنتيميه هرگونه حديث مبني بر برقراري پيمان برادري بين پيامبر و امام علي را تکذيب کرد؛ درحاليکه عسقلاني اين سخن را مخالفت با نص ميداند و به تأييد روايات مربوطه ميپردازد.
و) ابنتيميه حديث پيامبر در پرچمداري امام در روز خيبر را ميپذيرد؛ ولي آن را مختص امام نميداند و ناکامي شيخين در خيبر را انکار ميکند؛ درحاليکه عسقلاني آن را مختص امام ميداند و پرچمداري شيخين همراه با ناکامي آنان را ميپذيرد.
ز) ابنتيميه حديث مدينة العلم و داستان برگرداندن خليفة اول از مأموريت ابلاغ آيات سورة برائت را ضعيف و دروغ دانست، درحاليکه عسقلاني آنها را تأييد کرده است.
ح) ابنتيميه فضيلت رد شمس امام و گذاشتن درب خانة امام بهسمت مسجد را قاطعانه تکذيب ميکند؛ درحاليکه عسقلاني هر دو ماجرا را قاطعانه تأييد ميکند و به ساختگي خواندن آنها ميتازد.
- ألباني، محمد ناصرالدين، ۱۴۱۵ق، سلسلة الأحاديث الصحيحة وشيء من فقهها وفوائدها، رياض، مكتبة المعارف للنشر والتوزيع.
- ابنابيحاتم، عبدالرحمن، ۱۴۱۹ق، تفسير القرآن العظيم، رياض، مكتبة نزار مصطفى الباز
- ابنابي شيبه، ابوبکر، 1409 ق، المصنف في الأحاديث والآثار، رياض، مکتبه الرشد.
- ابنابي عاصم، ابوبکر، ۱۴۰۰ق، السنه، ويرايش محمد ناصرالدين ألباني، بيروت، المكتب الإسلامي.
- ابناثير جزري، عزالدين أبيالحسن، ۱۴۱۷ق، أسد الغابة في معرفة الصحابة، بيروت، دارإحياء التراث العربي.
- ابناثير جزري، مبارکبن محمد،۱۳۹۰ق، جامع الأصول في أحاديث الرسول، بيجا، مطبعة الملاح، مكتبة دارالبيان.
- ابناعرابي، ابوسعيد أحمد بن محمد، ۱۴۱۸ق، معجم ابن الأعرابي، عربستان، دار ابنالجوزي.
- ابنتيميه، أحمدبن عبدالحليم، ۱۴۰۶ق، منهاج السنه، مصر، مؤسسة قرطبه.
- ابنجوزي، جمالالدين أبوالفرج، ۱۴۱۵ق، الموضوعات، بيروت، دارالکتب العلميه.
- ـــــ ، ۱۴۰۷ق، زاد المسير في علم التفسير، بيروت، دارالفكر.
- ابنحبان، محمد أبوحاتم تميمي، ۱۴۱۴ق، صحيح ابن حبان، بيروت، موسسه الرساله.
- ابنحجر عسقلاني، أبوالفضل أحمدبن علي، ۱۴۰۴ق، تهذيب التهذيب، بيروت، دارالفكر.
- ـــــ ، ۱۴۱۲ق، الإصابة في تمييز الصحابه، بيروت، دارالجيل.
- ـــــ ، ۱۳۹۲ق، الدرر الكامنة في أعيان المائة الثامنه، هندوستان، مجلس دائرةالمعارف العثمانية.
- ـــــ ، ۱۴۰۱ق، القول المسدد في الذب عن المسند للإمام أحمد، قاهره، مكتبة ابنتيمية.
- ـــــ ، ۱۴۱۹ق، المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية، عربستان، دارالعاصمة-دارالغيث.
- ـــــ ، ۱۳۷۹ق، فتح الباري شرح صحيح البخاري، بيروت، دارالمعرفة.
- ـــــ ، ۱۴۰۶ق، لسان الميزان، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
- ابنحجر هيثمي، ابوالعباس أحمد شهاب الدين مکي، ۱۹۹۷م، الصواعق المحرقه، بيروت، مؤسسة الرساله.
- ابنحنبل، احمد، ۱۴۰۳ق، فضائل الصحابه، بيروت، مؤسسة الرساله.
- ـــــ ، ۱۴۱۹ق، مسند احمدبنحنبل، بيروت، عالمالکتب.
- ابنخزيمه، محمدبن إسحاق، ۱۳۹۰ق، صحيح ابنخزيمه، بيروت، المكتب الإسلامي.
- ابنسعد بصري، محمد، بيتا، طبقات الكبرى، بيروت، دارصادر.
- ابنعبدالبر قرطبي، أبوعمر يوسف، ۱۴۱۲ق، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، بيروت، دارالجيل.
- ابنعربي، محمدبنعبدالله، ۱۴۰۸ق، احكام القرآن، بيروت، دارالجيل.
- ابنعساکر، حافظ ابوالقاسم، ۱۹۹۵م، تاريخ مدينه دمشق، بيروت، دارالفكر.
- ابنعماد حنبلي، عبدالحي، ۱۴۰۶ق، شذرات الذهب في أخبار من ذهب، دمشق، دار ابن-کثير.
- ابنکثير دمشقي، اسماعيلبن عمرو، بيتا، البداية والنهاية، بيروت، مکتبه المعارف.
- ـــــ ، ۱۴۰۱ق، تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارالفکر.
- اميني، عبدالحسين، ۱۴۱۶ق، الغدير في الكتاب و السنة و الأدب، قم، مركز الغدير للدراسات الإسلامية.
- بخاري، محمدبن إسماعيل، ۱۴۰۷ق، الجامع الصحيح المختصر (صحيح بخاري)، چ سوم، بيروت، دار ابن-کثير.
- بزار، ابوبكر احمد، ۱۴۰۹ق، البحر الزخار (مسند بزار)، بيروت، مؤسسة علوم القرآن، مكتبة العلوم والحكم.
- بغدادي، احمدبن علي أبوبكر الخطيب، ۱۴۲۲ق، تاريخ بغداد، بيروت، دارالغرب الإسلامي.
- بغوي، حسينبن مسعود، ۱۴۲۰ق، تفسير البغوى المسمى معالم التنزيل، بيروت، دارإحياء التراث العربي.
- بيهقي، ابوبکراحمد، ۱۴۱۴ق، سنن الكبرى، مکه مکرمه، مكتبه دارالباز.
- ترمذي، محمدبن عيسى أبوعيسى، بيتا، الجامع الصحيح (سنن ترمذي)، ديدگاه ألباني، بيروت، دارإحياء التراث العربي.
- حاکم نيشابوري، محمدبن ابوعبدالله، ۱۴۱۱ق، المستدرك على الصحيحين و بذيله التلخيص للحافظ الذهبي، بيروت، دارالکتب العلميه.
- خازن، عليبنمحمد، ۱۴۱۵ق، تفسير الخازن المسمى لباب التأويل في معاني التنزيل، بيروت، دارالکتب العلميه.
- زرقاني، محمدبن عبدالباقي مالکي، ۱۴۱۷ق، شرح الزرقاني على المواهب اللدنية بالمنح المحمدية، بيروت، دارالكتب العلمية.
- زمخشري، أبوالقاسم محمود، ۱۴۰۷ق، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، چ سوم، بيروت، دارالكتاب العربي.
- سبحاني، جعفر، ۱۴۰۸ق، بحوث في الملل و النحل، قم، موسسه امام صادق.
- سبکي، تقيالدين، بيتا، السيف الصقيل في الرَّدِّ عَلَى ابنِ زَفِيل، ويرايش محمَّد زَاهِدبن الحسن الكوثري، بيجا، بينا.
- سخاوي، شمسالدين، بيتا، الضوء اللامع لأهل القرن التاسع، بيروت، دار مکتبه الحيات.
- سيوطي، جلالالدين عبدالرحمن، ۱۴۲۱ق، الحاوي للفتاوي، بيروت، دارالکتب العلميه.
- ـــــ ، ۱۴۰۵ق، الخصائص الکبري، بيروت، دارالکتب العلميه.
- ـــــ ، ۱۴۰۴ق، الدرالمنثور في تفسير المأثور، قم، کتـابخانه آيهالله مـرعشي نجفي.
- ـــــ ، ۱۴۱۷ق، اللئالي المصنوعه، بيروت، دارالکتب العلميه.
- ـــــ ، بيتا، جامع الاحاديث (الجامع الصغير و زوائده و الجامع الكبير)، بيجا، بينا.
- ـــــ ، ۱۴۰۳ق، طبقات الحفاظ، بيروت، دارالکتب العلميه.
- ـــــ ، ۱۴۲۴ق، قوت المغتذي على جامع الترمذي، مکه مکرمه، دانشگاه ام القري.
- شوشتري، قاضي نورالله، ۱۴۰۹ق، إحقاق الحق و إزهاق الباطل، قم، کتابخانه آيتالله مرعشي نجفي.
- شوکاني، محمدبن عليبن محمد، بيتا، البدر الطالع بمحاسن من بعد القرن السابع، بيروت، دارالمعرفه.
- ـــــ ، ۱۴۱۴ق، فتح القدير، دمشق، دار ابنکثير.
- طبراني، سليمانبن احمدبن أيوب أبوالقاسم، ۱۴۰۴ق، المعجم الکبير، چ دوم، موصل، مكتبة الزهراء.
- ـــــ ، ۲۰۰۸ م، تفسير القرآن العظيم، اربد (اردن)، دارالكتاب الثقافي.
- طبري، محمدبن جرير، ۱۴۱۲ق، جامع البيان في تفسير القرآن، بيروت، دارالمعرفه.
- طحاوي، ابوجعفر احمدبن محمد، ۱۴۰۸ق، شرح مشکل الآثار، بيروت، مؤسسة الرسالة.
- طيالسي، سليمانبن داود ابوداود الفارسي البصري، بيتا، مسند أبي داود، بيروت، دارالمعرفه.
- عياض، قاضي ابوالفضل، ۱۴۰۷ق، الشفا بتعريف حقوق المصطفى، عمان، دارالفيحاء.
- عيني، بدرالدين محمود بن أحمد، بيتا، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، بيروت، دارإحياء التراث العربي.
- فخررازي، محمدبن عمر، ۱۴۲۰ق، تفسير الكبير(مفاتيح الغيب)، بيروت، دارإحياء التراث العربي.
- قسطلاني مصري، أبوالعباس شهابالدين احمدبن محمد، ۱۳۲۳ق، ارشاد الساري لشرح صحيح البخاري، مصر، المطبعة الكبرى الأميرية.
- متقي هندي، علاءالدين علي، ۱۴۱۹ق، كنزالعمال في سنن الأقوال و الأفعال، بيروت، دارالكتب العلمية.
- مزي، عبدالرحمن أبوالحجاج، ۱۴۰۳ق، تحفة الأشراف بمعرفة الأطراف، چ دوم، بيروت، المكتب الإسلامي و دارالقيمة.
- ـــــ ، ۱۴۰۰ق، تهذيب الكمال، بيروت، مؤسسة الرساله.
- مقدسي، ضياء الدين أبوعبدالله، ۱۴۱۰ق، الأحاديث المختاره، مکه مکرمه، مكتبة النهضة الحديثة.
- مقدِسي، محمد بن طاهر، ۱۴۱۶ق، ذخيره الحفاظ، رياض، دارالسلف.
- نسايي، ابوعبدالرحمن احمدبن شعيب، ۱۴۰۶ق، خصائص أميرالمؤمنين عليبنابيطالب، کويت، مكتبة المعلا.
- ـــــ ، ۱۴۱۱ق، سنن الکبري، بيروت، دارالكتب العلميه.
- نيشابوري، ابوالحسين مسلمبن حجاج، بيتا، صحيح مسلم، بيروت، دارإحياء التراث العربي.
- نيشابوري، حسنبن محمد نظام الاعرج، ۱۴۱۶ق، غرائب القرآن و رغائب الفرقان، بيروت، دارالكتب العلمية.
- هيثمي، نورالدين علىبن ابىبكر، ۱۴۲۱ق، غاية المقصد فى زوائد المسند، بيروت، دارالکتب العلميه.
- ـــــ ، ۱۴۰۷ق، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، قاهره و بيروت، دارالريان للتراث و دارالكتاب العربي.