معرفت کلامی، سال دهم، شماره دوم، پیاپی 23، پاییز و زمستان 1398، صفحات 117-134

    نقد و بررسی روش‌شناختی نظریه‌ی «تفاوت معنا و مراد» ابوزید؛ در تفاسیر ارزش‌افزایانه از متون دینی

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ ثمانه علوی / دکتري فقه و مباني حقوق اسلامي، مدرس دانشگاه حکيم سبزواري / s.alavi5892@gmail.com
    سید جواد خاتمی / استاديار گروه فقه و مباني حقوق اسلامي دانشگاه حکيم سبزواري / khatami455@gmail.com
    چکیده: 
    نصر حامد ابوزید، در بخشی از نظریه‌ی «تفسیر عصری از متون» خویش قائل شده است که میان معنا و مراد تفاوت وجود دارد. از آنجایی که در تفاسیر ارزش افزایانه، هدف مفسر به حدّ اعلای ارزش رساندن یک اثر است و از جهتی عواملی همچون پیدایش پرسش های جدید، پدیداری نیازهای نو و افزایش سطح علمی مفسر، نیازمندی به تفاسیر عصری را درپی دارند، به ‎نظر می‎رسد نظریه‌ی تفسیری وی می‎تواند به عنوان راهکاری برای نیل به تفاسیر ارزش افزایانه قصدگرا، که به معنای فهم بهتر از متن و مرادات ماتن در طول زمان است، مورد امعان نظر قرار گیرد. اما نتایج حاصل از چنین نگرش‎هایی، چنانچه در آن ضوابط فهم متن رعایت نشود، ممکن است به تهدیدات معرفتی، همچون عدمِ امکانِ اعتبارسنجی تفاسیر، و دنیوی و عرفی کردن دین بینجامد.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    An Analysis of the Methodology of the Abu-Zeid's Theory on "the difference of Meaning and Purpose" in Value-added Interpretations of Religious Texts
    Abstract: 
    Nasr Hamed Abu Zayed, in his theory of 'modern interpretation of texts', argues that there is a difference between meaning and purpose. Given the need for modern interpretations to deal with new questions, and since in value-added interpretations, the interpreter attempts to maximize the value of a text, it seems that Abu Zayed's interpretive theory, which means better understanding of the meaning and the purpose of the text over time, can be viewed as a way to achieve purposeful value-added interpretations. Of course, the results show that failure to comply with the criteria for understanding the text can lead to epistemic threats, such as the inability to validate interpretations, and the secularization of religion
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     

     

      1. مقدمه

    اين پژوهش در فضايي انجام مي‎گيرد که از يک‌سو نگاه رايج در ميان مفسران متون ديني، منطبق با «قصد‌گرايي انحصاري» است؛ و از سوي ديگر، به نظر مي‌رسد همراه با پيشرفت‌هاي علوم همچون پزشکي و مهندسي، علوم انساني اسلامي نيز ـ که پايه و اساس عقايد و تفکرات جامعه را فراهم مي‌سازد ـ تحولاتي اساسي نياز به دارد. زمينه و بستر اين تحول را مي‎توان در رويکردهاي جديد به تفاسير متون ديني، به‌ويژه قرآن کريم، نظير «نظرية ارزش‌افزايي» (Value maximizing theory) جست‌وجو کرد. نصر حامد ابوزيد در بخشي از نظرية خويش «تفسير عصري از متون»، بر اين باور است که بيان معنا و مراد تفاوت وجود دارد؛ به اين معنا که معنا داراي ثبات نسبي است، اما مراد قابل‌ تغيير است و در هر عصر و زماني مي‌توان قرائتي ديگر از متن ارائه داد و با آن قرائت، به مراد متن دسترسي پيدا کرد تا در نتيجة آن بتوان به تفاسير ارزش‎افزايانه از متن ديني دست ‌يافت.

    امروزه دغدغة اصلي اغلب قشر جوان و دانشجو نيز در باب مسائل مستحدثه و روزآمدسازي منابع ديني، در باب پاسخگويي به چنين پرسش‎هايي است. ازاين‌رو در پژوهش حاضر که به شيوة توصيفي ـ تحليلي و با استفاده از منابع کتابخانه‌اي و نرم‌افزاري انجام‌ گرفته است، به‌دنبال پاسخگويي به پرسش‎هاي ذيل هستيم:

    1. امکان طرح نظرية «ارزش‌افزايي» در متون ديني وجود دارد يا خير؟

    2. آيا قائل شدن به عوامل فهم عصري نظير نظرية «تفاوت معنا و مراد» ابوزيد مي‌تواند راه را به ‌سمت تفاسير ارزش‎افزايانه در متن قرآن هموار سازد؟

    3. در صورت امکان ارائة چنين تفاسيري از متون ديني، پيامدهاي منفي آن نظير تهديدات معرفتي، چگونه خواهد بود؟ ازآنجاکه با عنايت به بررسي‌هاي صورت‌گرفته، ظاهراً تاکنون کتاب، مقاله يا پايان‌نامه‌اي با اين موضوع نگاشته نشده و با توجه به اين مطلب که کارهايي انجام‌شده در اين زمينه غالباً دربارة جهان‌بيني ابوزيد است و بيشتر به تشريح و نقد نظريات وي پرداخته‎اند و به‌صورت موردي به بررسي مسئلة خاصي از نظريات وي و پيامدهاي آن نپرداخته‎اند، انجام چنين پژوهشي لازم و ضروري به نظر مي‎رسد.

    از جمله مقالاتي که در اين زمينه نگاشته شده است، مي‎توان به اين عنوان‌ها اشاره کرد:

    ـ «نگاهي انتقادي بر رويکرد هرمنوتيکي نصر حامد ابوزيد در تفسير قرآن» از پروين کاظم‌زاده؛

    ـ «تأثير هرمنوتيک و مباني آن بر مباحث اصول فقه» از محمد عرب‌‌صالحي؛

    ـ «بررسي مباني انديشه‌هاي سياسي در ميان نومعتزليان با تأکيد بر آراي نصر حامد ابوزيد» از محمدباقر منصو‌ر‌زادهو زهرا مسعود؛

    ـ «هرمنوتيک متن در انديشة نصر حامد ابوزيد» از قربانعلي هادي؛

    ـ «نقدي بر "معناي متن" نوشتة نصر حامد ابوزيد: تولد تأويل‌گري تازه: ...» از ناصر پور‌پيرار؛

    ـ «ارزيابي نظرية زبان‌شناختي نصر حامد ابوزيد دربارة قرآن» از محمدباقر عامري‌نياو عباسعلي فراهتي؛

    ـ «بررسي و نقد برخي از مهم‌ترين ادعاها و مباني ابوزيد در "دوائرالخوف" از مرتضي رستگار.

    پايان‎نامه‎‎هاي ذيل نيز در اين راستا به نگارش درآمده‎اند:

    ـ «نقد نگاه تاريخي به احکام فقهي با تأکيد بر ديدگاه نصر حامد ابوزيد در حوزة حقوق زنان»، نوشتة راضيه موحدي‌نيا؛

    ـ «رد پاي هرمنوتيک فلسفي گادامر در آرا نصر حامد ابوزيد»، نوشتة حميده وثوق‌زاده؛

    اما در هيچ‌يک از اين تأليفات، به مقولۀ نقد و بررسي روش‌شناختي نظرية «تفاوت معنا و مراد» ‌ابوزيد در تفاسير ارزش‌افزايانه از متون ديني و تهديدات معرفتي آن پرداخته‎ نشده است و نبودِ چنين پژوهشي، ضرورت نگارش آن را در اين زمينه دوچندان مي‎سازد. در اين راستا به‌منظور تنقيح مطلب، بحث را در ضمن سه عنوان نظريه‎هاي معنايي متن، نظرية «تفاوت معنا و مراد» ابوزيد و مزاياي تفاسير ارزش‌افزايانه قصد‌گرا از متون ديني و تهديدات معرفتي نظريات ابوزيد پي مي‎گيريم.

      1. 1. نظريه‎هاي معنايي متن

    متون مکتوب، از ميراث‌هاي ارزشمندي است که در اختيار بشر قرار دارد و فهم درست آن همواره دغدغۀ بشر بوده است. در اين ميان، فهم درست متون مقدس، ازجمله قرآن، بسيار مهم است. اين امر توجه به رويکردها و نظريه‌هاي مختلفي را که در تفسير و فهم متون به منصة ظهور رسيده‌اند، لازم مي‌سازد.

    بحث دربارة ابعاد معرفت‌شناختي مهم‌ترين نظريه‎‎هاي تفسيري معاصر را با تقسيم‎بندي نظريه‎هاي تفسيري به عيني‎گرا (objective) و ذهني‎گرا (subjective) آغاز مي‎کنيم؛ چون به نظر مي‎رسد همة نظريه‎هاي تفسيري کلان در اين تقسيم‎بندي دوگانه مي‎گنجند.

    1. در مکتب جزم‎انديشي، براي متن يک معناي يگانه و کاملاً معين در نظر گرفته مي‎شود که هيچ تغييري در آن پذيرفته نيست. به باور برخي، مؤلف الفاظ را براي دلالت بر واقعيات ذهني يا خارجي، سازگار با تصور خود به‌کار مي‎گيرد؛ لذا فهم متن را جز در گرو درک صحيح صفات و ويژگي‎هاي متکلم در سخن‌گويي و اهداف مدنظر او در انتقال پيام نمي‎توان انگاشت؛ از‌اين‎رو مؤلف و قصد و نيت او حلقة پيوند الفاظ و نشانه‎ها با محکي و مدلول نهايي آنها قلمداد مي‎شود (واعظي، 1380، ص 421). در ميان طرفداران هرمنوتيک، برخي به قصد مؤلف، خوانش ذهنيت او و راهيابي به جهان فکري صاحب سخن بها مي‎دهند و در فرايند فهم متن هيچ‎گاه عبارات متن را جدا از مؤلف آن در نظر نمي‎گيرند؛ دانستن را هنر بازسازي انديشة مؤلف در ساية رويکرد به متن مي‎دانند؛ بنابراين مفسر در فرايند تفسير مي‎کوشد تا ذهنيتي از مؤلف را که در متن تجلي يافته است، به دست آورد؛ بنابراين او بايد از خود خارج شود؛ خويشتن را به درون مؤلف افکند و به دنياي او راه يابد. اين گروه اصطلاحاً مؤلف‌محور ناميده مي‎شوند. در مقايسة اصطلاح «قصد‎گرايي» با «مؤلف‌محوري» بايد گفت: مؤلف‌محوري اعم از قصد‌گرايي است و شامل دو نظرية قصدگرايي‌ و ذهني‎گرايي و حتي نظرية شناخت مؤلف و فرهنگ زمانة او نيز مي‎شود. «قصدگرايي تفسيري انحصاري» آن است که قصد صاحب اثر را تمام معناي اثر تلقي کرده و معاني فراتر از نيت او را اساساً معناي اثر او ندانيم. «قصدگرايي تفسيري انحصاري» آن است که تنها هدف معتبر در تفسير را کشفِ قصد و نيت صاحب اثر تلقي کنيم و اهداف ديگر را نامعتبر بدانيم (عابدي سرآسيا، 1396، ص 170).

    2. گروهي ديگر فهم مفسر از متن را مبنا قرار مي‌دهند و به وجود مؤلف و انديشة او اعتنايي ‌ندارند. اينان قائل به استقلال معنايي متن‌اند و معتقدند که هدف از تفسير متن، درک چيزي است که متن مي‎گويد، نه درک آنچه مؤلف از الفاظ متن قصد کرده است (واعظي، 1380، ص 46). مکتب شکاکيتِ تمام‌عيار معنايي، هيچ‎گونه تعيني براي معناي متن قائل نيست و آن را کاملاً متحول و متغير مي‎داند. اين گروه، مفسرمحور ناميده مي‎شود. هرمنوتيك مفسر‌محور برخلاف هرمنوتيك مؤلف‌محور، براى مؤلف سهمى قائل نيست و هدف آن، كشف معناى متن بر اساس طلب و خواست مفسران از متن است و اصالت را به مفسر مي‌دهد. در اين ديدگاه بر تأويل متن و نه ادراك مقصود مؤلف تأكيد مي‌شود؛ ازاين‌رو كار فكرى‌ِ تأويل‌كننده، ارزش فراوان مي‌يابد و چون متن تأويل مي‌شود، معناى خاصى پيدا مي‎كند كه دستاورد دريافت مخاطب است و چه‌بسا متنى داراى معنايى جاودانه نباشد و به‌مرور زمان امكان تأويل‌هاي گوناگونى از آن فراهم باشد كه به دليل نقش مؤثر تأويل‌كننده، از او پذيرفته مي‎شود؛ چراكه ذهنيت و مراد مؤلف را ناديده مي‌گيرد و اصالتاً هدف تفسير را فهم مراد مؤلف نمي‌داند. در ميان اين طيف، دو گرايش عمده وجود دارد که البته به‌رغم قول به عدم تعين معناي متن، نتايج مختلفي را به دست داده‌اند. اين دو گرايش عبارتند از هرمنوتيک فلسفي و ساختارشکني دريدا که دو رويکرد افراطي و اعتدالي‌اند. ساختارشکنان که تمام نقش در ايجاد معنا را به مفسر مي‌دهند و هيچ نقشي براي متن و غير آن قائل نيستند، در طرف افراط قرار دارند؛ ولي هرمنوتيک فلسفي علاوه بر مفسر، براي متن نيز در ايجاد معنا نقشي قائل‌است. از منظر هرمنوتيک فلسفي، فهم و معنا درپي التقاط افق ذهني مفسر و افق متن حاصل مي‌شود و براين‌اساس، افق متن نيز در ايجاد معنا دخيل است (نوروزى‌طلب، 1389، ص 65).

    3. در اين ميان، گروه سومي نيز هستند که به تلفيقي از اين دو عقيده دارند. اين گروه محدوده‎اي از متن را در سيطرة قصد مؤلف و محدوده‎اي ديگر را در فرمان مراجعه‌کننده به متن مي‎دانند (قائمي‌نيا، 1381، ص 322-327).

    بنابراين‌ در خصوص تفسير متون، به‌طورکلي دو رويکرد محوري درخور طرح و بررسي است: رويکرد ذهني‌گرا و رويکرد عيني‌گرا. رويکرد ذهني‌گرا بر دخالت عناصر ذهني در فهم و تجربه تأکيد دارد و در شکل افراطي آن، دانش ما را به حالت‌هاي ذهني خود ما محدود مي‌شمارد. ذهني‌گرايي در حوزة تفسير متن، به هرمنوتيك مدرن و هرمنوتيك فلسفي هايدگر بازمي‌گردد و بر ممكن نبودن درک عيني و سيال بودن فهم‌ها و تغيير آن درپي امتزاج افق معنايي مفسر با افق معنايي متن تأکيد دارد. در مقابل، رويکرد عيني‌گرا بر اين باور است که معيارهاي ثابتي وجود دارد که مي‌توان در شناخت حقيقت، معنا و زبان، از آنها بهره گرفت. براين‌اساس، معناي متن، امري عيني و ثابت است و برحسب ذهنيت مفسر و مقتضيات فهم و افق تاريخي او تغيير نمي‌کند. بنابراين رويکرد عيني، فهم عيني، ثابت و فرا‌تاريخي از متن و اثر را ممکن مي‌داند و به تعيّن معناي متن و به تفکيک معناي متن از افق معنايي مفسر و اوضاع عصر وي حکم مي‌کند.

    با توجه به تعاريفي که از نظريه‎هاي معنايي متن ارائه شد، تاکنون به تعريف مطلق «نظريۀ ارزش‌افزايي» که به نظر مي‎رسد جزء نظريات مفسر‌محور و سوبژکتيو (subjective) به‌حساب مي‎آيد، مي‎پردازيم.

        1. 1-1. تعريف نظرية ارزش افزايي

    به حد اعلاي ارزش رساندن يک اثر يا به حد اعلا رساندن ارزشيابي يک اثر ممکن است هدف، علاقه و خواستۀ مفسر باشد که مي‌توان آن را «نظرية ارزش‎‌افزايي» (value maximizing theory) خواند. اين علاقه و خواست ترفيع لذت، مي‌تواند با تجويز دامنه‌اي از تفاسير سازگار با اثر، به بهترين شکل تأمين شود (عابدي سرآسيا، 1396، ص 240- 243، به نقل از: ديويس، 2006، ص223). امروزه صحبت بر سر امکانات معنايي بي‌شمار پنهان در متن است که مي‌توان به کمک خود متن امکانات معنايي آن را کشف کرد و معاني بالقوة آن را بالفعل ساخت و به تعبيري آن معاني ممکن را آفريد (همان)؛ حتي اگر لازم باشد، بايد ساختار متن را شکافت و واژگان يا حروف آن را از هم دريد تا آن گوهر ناب زبان، از مستوري به نامستوري برسد و نه صرفاً امکان اوليه، که امکانات بي‌نهايت خويش را افشا کند. در اين مسير به مواردي برمي‌خوريم که مفسر نه به کشف که به آفرينش امکانات معنايي، و نه به شناخت ارزش متن، که بر افزودن به ارزش متن و به حد اعلا رساندن آن مي‌انديشد. پرواضح است که در اين موارد، نيت صاحب متن يا فهم مخاطبان اوليه اهميتي ندارد و نهايتاً مي‌تواند بيانگر برخي احتمالات معنايي متن باشد. شايد بتوان تفاوت تأويل کلاسيک و تأويل مدرن را از همين نقطه رديابي کرد. آيزر ميان تأويل به‌معناي کلاسيک و تأويل به‌معناي تازه‌اش فرق گذاشته و قائل است که تأويل کلاسيک درپي کشف معناي مرکزي متن است؛ و تأويل مدرن، امکانات معنايي متن را توصيف مي‌کند (همان به نقل از: آيزر، 1985، ص40). وي ديدگاه مدرن را مي‌پذيرد و تأکيد مي‌کند که با تأويل نمي‌توان معنا را کشف کرد، فقط مي‌توان شرايط شکل‌گيري معنا را دانست و بر اساس اين شرايط، معنا يا به بيان بهتر، سلسلة معناها را آفريد (احمدي، 1380، ص 686).

    معاني بالقوه (potentiai meanings)، امکان‌هاي معنايي (semantic possibilities) و ظرفيت‌هاي قصدي (intentional potentials) مفاهيمي‌اند که باختين براي توضيح اينکه يک اثرِ بزرگ چگونه در طول زمان در معنا توسعه مي‌يابد، مطرح ساخت. او کوشيده است تا از دو موقعيتي که براي او نا‌پذيرفتني است، اجتناب ورزد: 1. تقليل معاني به آنهايي که مؤلفش قصد کرده (در مفهوم محدود) يا خوانندگان اوليه کشف‌ نموده‌اند؛ 2. توسعه دادنِ معناي آن، به‌گونه‌اي‌که آنچه هر خواننده يا گروهي از خوانندگان ممکن است بپسندند تا در آن بيابند، شامل شود. باختين اولين موقعيت را محصور کردن (اثر) در دورة‌ آفرينش آن، و دومي را نوين‌گري و تحريف ناميد (عابدي سرآسيا، 1396، ص240-243 به نقل از: باختين، 1986، ص262)

    بر اساس تعريفي که از نظرية ارزش‎‌افزايي ارائه شد بايد اين نکته را مدنظر قرار داد که ارزش‎‌افزايي کشفِ امکانات ممکنۀ متن است که مي‎تواند فراتر از معاني احتمالي يا معاني متعين آن باشد، که گسترده‌ترين دايرة معنايي متن را شامل مي‎شود (علوي، 1396، ص 42). مباني نظرية ارزش‌افزايي نيز در قائل شدن به تکثر معاني ممکنه با استفاده از دو بُعد و ظرفيت پايان‌ناپذيري در نشانه‎ها و پايان‌ناپذيري در معارف و اطلاعات خواننده است. عدم تعين معنايي متن و بي‌اعتقادي به ‌قصد و نيت مؤلف نيز جزء ديگر مباني نظرية‎ فوق به‌شمرده مي‎شوند.

    لازم به توضيح است که در باب ارزش‎‌افزايي سه ديدگاه را بايد از يکديگر جدا کرد: نگاه معناشناختي، نگاه کاربردشناختي و نگاه معرفت‌شناختي (قائمي‌نيا، 1393، ص 506-505). از لحاظ معناشناختي، لوازم يک معنا بي‌پايان است؛ بدين‌معنا که يک‌ چيز به لحاظ منطقي لوازم بي‌پاياني در نفس‎‌الامر دارد. ممکن است يک گوينده همۀ لوازم منطقي سخنش را اراده کند يا اصلاً به آنها توجهي نداشته باشد. بي‌ترديد او نمي‌تواند به‌طور تفصيلي همۀ آنها را در نظر بگيرد؛ ازاين‌رو، فقط به تعداد محدودي از آنها توجه دارد. در نتيجه، از نظر کاربردشناختي، دلالت‌هاي سخن او محدودند. از بُعد معرفت‌شناختي نيز خواننده يا شنونده نمي‌تواند به همۀ دلالت‌هاي سخن او پي ببرد. سخن فوق دربارة گويندۀ بشري و متون غير‌الهي صدق مي‌کند. در جايي که گوينده خداست يا متن، الهي و آسماني است، خدا به همۀ لوازم سخنانش آگاهي دارد. در نتيجه، وقتي او سخني را مي‌گويد، همۀ لوازم آن را هم اراده مي‌کند و دلالت‌هاي سخن او به لحاظ کاربردشناختي هم بي‌پايان مي‌شود (به تعبير اصولي، مرادات جدي کلام خدا هم بي‌پايان مي‌شود)؛ اما خواننده يا شنوندۀ معمولي نمي‌تواند همۀ آنها را يک جا بفهمد و از نظر معرفت‌شناختي محدوديت دارد. بنابراين به‌ترتيب با سه پرسش روبرو مي‌شويم:

    1. آيا دلالت‌هاي متن بي‌پايان‌اند؟ (مسئلۀ معناشناختي).

    2. در صورت بي‌پايان بودن دلالت‌ها، آيا نويسنده مي‌تواند همۀ آنها را اراده کند؟ (مسئلۀ کاربردشناختي).

    3. اگر بپذيريم که نويسنده يا گوينده مي‌تواند دلالت‌هاي بي‌پاياني را اراده کند، آيا خواننده يا شنونده مي‌تواند همۀ آنها را بفهمد؟ (مسئلۀ معرفت‌شناختي).

    بنابراين به نظر مي‌رسد نزاع در باب پايان‌ناپذيري فهم در مورد تفسير قرآن بر اين محور مي‌چرخد که آيا اين پديده را بايد معلولِ نشانه‌هاي متن، ارادة متکلم يا معلول فهم خواننده از آنها بدانيم؟ به نظر مي‎رسد که در پاسخ بايد ديدگاهي ترکيبي را بپذيريم؛ بدين‌معنا که پايان‌ناپذيري را تا حدي معلول خود نشانه‌ها، تا حدي هم معلولِ فهم‌هاي خود از آنها و تا حدي معلول ارادة متکلم بدانيم. بنابراين ديدگاهي تلفيقي را مي‌پذيريم که تکثر هستي‌شناختي و معرفت‌شناختي و کاربردشناختي را در نظر مي‌گيرد و آنها را درهم مي‌آميزد تا به نتيجه‌اي مقبول دست يابد (همان).

    اما فرضيۀ پايان‌ناپذيري فهم ـ که يکي از مباني و اصول نظريۀ ارزش‌افزايي است ـ در هر متني وجود ندارد. هرچند در بيشتر متون تعدد معنايي و تفسيرهاي گوناگون را مي‌بينيم، اما پايان‌ناپذيري فهم‌ها در همۀ آنها وجود ندارد و نظرياتي مانند نظريۀ ارزش‌افزايي به دليل مهم‎ترين اشکال آن‌، که بي‌اعتنايي به ‌قصد مؤلف است، نخواهد داشت؛ به‌ويژه در متون مقدس که مهم‌ترين هدف تفسيري در آن، کشف قصد مؤلّف است. از سوي ديگر، نظريۀ جمهور در باب معاني عرضي مبني بر «قصدگرايي انحصاري» در تفسير قرآن نيز به دليل ويژگي خاص و منحصربه‌فرد ماتن ـ که دلالت بر علم نامتناهي خداوند دارد ـ چندان مقبول به نظر نمي‎رسد و نيازمندي‌هاي امروزه را کفايت نمي‎کند. در مورد پايان‌ناپذيري نشانه‌ها و ارادة متکلم، تنها متني که چنين ظرفيتي را به دليل ويژگي‌هاي خاص متن و ماتن دارد، متن قرآن است که خداوند به دليل علم نامتناهي خويش، به جميع احتمالات کلام خود احاطه دارد و نويسندۀ زميني از چنين علم نامحدودي بي‌بهره است. در نتيجه با عنايت به برخي مباني نظريۀ ارزش‌افزايي، نظير بي‌اعتنايي به نيت ماتن و مفسر‌محوري افراطي، به نظر مي‌رسد امکان طرح نظرية ارزش‌افزايي به‌طور مطلق، در قرآن وجود نداشته باشد، اما برخي مؤلفه‌هاي نظريۀ ارزش‌افزايي به‌طور مطلق؛ نظير تکثرمعنا و دايرة‌المعارف خواننده، قابليت جمع شدن با نظريۀ قصدگرايي انحصاري را رد و امکانِ طرحِ فرضيۀ «ارزش‌افزايي قصدگرا» (Intentionalism value maximizing theory) وجود خواهد داشت (علوي، 1398، ص 79).

    اين مطلب را در ضمن ارائة شاهد مثالي براي تفاسير ارزش‌افزايانة قصدگرا تبيين مي‌کنيم. چنان‌که در احاديث بيان ‌شده (حرعاملي، 1414ق، ج 7، ص 486؛ طوسي، 1365، ج ٣، ص ١٥٥)، دليل وجوب نماز آيات، وقوع مقولة «خوف» است. اين دليل خود، داراي چندين حکمت دارد که به برخي از آنها اشاره مي‎کنيم: نخستين حکمت، آن است که به دليل وجود شباهت‌هايي ميان وقوع اسباب نماز آيات و قيامت، بايد در آن ‌هنگام، به ياد خدا بود و نماز خواند. دومين حکمت آن نيز توجه به عذابي است که ممکن است بر اثر معاصي متوجه انسان شود. در اينجا سؤالي مطرح شود که نياز به پاسخ دارد و آن اينکه: آيا امروزه و بر مبناي فهم عصري، مي‌توان دليل ديگري به‌ جز «خوف» براي نماز آيات در نظر گرفت؟ براي پاسخ به اين سؤال، ذکر سه مقدمه لازم به نظر مي‎رسد ‎(آزاد، بي‎تا، ص1).

    نخست آنکه منصوص‌العلّه بودن، متفاوت با منحصر‌العلّه بودن است.

    دوم آنکه بايد ميان يک واقعه خارجي در طبيعت و تأثير رواني آن در انسان تفاوت قائل شد و دانست که نماز آيات، نه به دليل وقوع امري در عالم طبيعت، بلکه به دليل واکنش رواني انسان در قبال آن واقعة طبيعي است و محوريت مقولة «خوف» به‌عنوان يکي از واکنش‌هاي رواني انسان، در احاديث و فتاوا و ديگر بحث‌هاي مربوط به نماز آيات، از اين باب است.

    سوم آنکه افزايش آگاهي‌هاي علمي و تجربيات بشري، بدون شک باعث دگرگوني‌هايي در واکنش رواني بشر امروز شده است. بنابراين در اموري نظير اينها مي‌توان دو استراتژي را در پيش گرفت:

    1. شاخصه‌هاي جديد را در دليل «خوف» مدنظر قرار داد؛

    2. از دليل «اعجاب» که ناشي از درک دقايق و لطايف و ظرايف است و داراي کارکرد بيشتر و عام‌تري است، به‌جاي دليل «خوف» يا در کنار آن، استفاده کرد.

    بنابراين به نظر مي‌آيد که در آينده، زيربناي رويکرد فقهي به نماز آيات، از محوريت «خوف» که مقرون به حيرت ناشي از عدم درک علل امور است، به محوريت «اعجاب» که مقرون به خشوع ناشي از درک عميق علل امور است، سوق داده شود که در اين صورت، بعيد نخواهد بود که خواندن نماز آيات براي کسي که مشاهدة خسوف و کسوف به‌لحاظ دانستن علت‎هاي علمي آنها خوفي در‌برندارد و از حيث رواني اعجابي برنمي‌انگيزد، واجب نشود؛ و درمقابل، هنگام ديدن منظره‌اي چشم‌نواز يا چهره‌اي دل‌فريب، خواندن نماز آيات به او توصيه گردد (همان). در نتيجه در غالب معاني ممکنة متن و بر پاية افزايش دايرة‌المعارف خواننده، اين امکان وجود دارد که اعجاب نيز از نظر شارع به‌عنوان مراد و فهم عصري از متون مدنظر قرا‌ گرفته باشد.

      1. 2. نظرية «تفاوت معنا و مراد» ابوزيد

    نصر حامد ابوزيد در بخشي از نظرية «تفسير عصري از متون» خويش قائل شده است که ميان معنا و مراد تفاوت وجود دارد. توضيح آنکه از يک سو در تعريف نظرية ارزش‌افزايي آمده است: به حدّ اعلا ارزش رساندن يک اثر يا به حدّ اعلا رساندن ارزشيابي يک اثر مي‌تواند هدف و خواستة مفسر باشد؛ و از سوي ديگر، که قرآن دلالت‌هاي بي‌پايان دارد و خداوند نيز همة آنها را اراده کرده است و مفسّر به‌تدريج به آنها پي مي‌برد و هرگز نمي‌تواند هم‌زمان به همۀ آنها احاطه داشته باشد. بنابراين به نظر مي‎رسد نظرية تفسيري ابوزيد مي‎تواند به‌عنوان راهکاري براي نيل به تفاسير ارزش‌افزايانه دربارة قرآن مورد توجه قرار گيرد.

     وي در تعريف دو واژة مراد و معنا گفته است: معنا آن چيزي است که به‌صورت مستقيم از متن به دست مي‌آيد و با توجه به تحليل ساختار زباني متن و بافت تاريخي آن مي‌توان معناي يک متن را به دست آورد؛ اما مراد متن چيز ديگري است. از نظر ابوزيد، دو فرق اساسي ميان «معنا» و «مراد» وجود دارد: (نصري، 1389، ص353-354). 1. معنا جنبۀ تاريخي دارد؛ يعني با توجه به بافت فرهنگي اجتماعي متن مي‌توان معناي آن را به دست آورد؛ 2. معنا داراي ثبات نسبي است اما مراد قابل ‌تغيير است. در هر عصر و زماني مي‌توان قرائتي ديگر از متن ارائه داد و با آن قرائت، به مراد متن دسترسي يافت.

    به اعتقاد ابوزيد، معنا چيزي است که معاصران و مخاطبان متن ديني از منطوق آن مي‎فهمند و بيشتر آنها در فهم خود از آن متن مشترک‌اند و اختلاف چنداني وجود ندارد؛ اما اگر در دوره‎هاي بعد در محدودة معناي متن بمانيم، آن را به يک معناي صرفاً تاريخي تبديل کرده‎ايم و به‌جاي آنکه سخن از تفسيرهاي متفاوت باشد، سخن از پيشگويي‌ها و تحميل مفاهيم متافيزيکي برون‌متني بر متن خواهد بود. به گفتۀ يکي از پژوهشگران آثار ابوزيد: «از توضيحات ابوزيد معلوم مي‌شود که منظور او از مراد، قياس فقهي و مقاصد کلي شريعت نيست؛ بلکه با کمي مسامحه بايد گفت، منظور او از مراد، فهم مقاصد فعلي وحي در هر دوره و زمانه است و اجتهاد پويا و کارآمد آن است که بتواند با فهم مقاصد فعلي دين، اهداف کلي شريعت را محقق کند و اين کار در سايۀ انتقال از معنا به مراد ميسر است» (ضيائي، 1395، ص 70).

    مثالي مي‌تواند نظر او را روشن سازد: وي معتقد است که دو جنس مرد و زن، هرچند از نظر پاداش عمل مساوي‌اند، از نظر ارث بردن اختلاف دارند و اين مطلبي است که از «معنا»ي متن به دست مي‌آيد و اين اختلاف نيز با توجه با شرايط فرهنگي- اجتماعي زمان نزول متن بوده است؛ اما با توجه به «مراد» متن که در پس معناي آن نهفته است، مي‌توان قرائتي ديگر از متن ارائه داد و اختلاف سهم‌الارث را به‌گونه‌اي حل کرد. به‌زعم ابوزيد، «مراد» بايد با «معنا» همراه باشد. او مي‎گويد: براي مثال، دربارة جايگاه زن در اسلام و در قرآن، من معتقدم فحواي متن بيانگر اين فرايند است. قرآن مي‎خواهد زن و جامعه از ظلم‎هاي دورة جاهلي رها شوند. نصر حامد ابوزيد مقصود خود را با مثالي تطبيقي در قضية ارث دختران روشن مي‎سازد. به باور او معناي بسياري از احکام دربارة زن را بدون توجه به وضع وي در جامعة عربي پيش از اسلام نمي‎توان کشف کرد؛ زيرا با وي چون موجودي بي‎ارزش رفتار مي‎شد که اگر هم ‌ارزشي داشت، آن را از مردي مي‎گرفت که پدر، برادر يا همسرش بود؛ ازاين‌رو نصوص دربارة زن فحوايي دارند که بايد آنها را کشف کرد. اين همان گذر از وضعيت نامطلوب زن و حرکت به‌سوي مسير مساوات است. چه‌بسا در ارث و ديگر‌ مسائل زنان، رويکرد ديني گرفتار در چهارچوب تنگ متون، و غافل از فحواي آن نصوص است (ابوزيد، 1383، ص 305).

    ابوزيد با اعتقاد به ساختار جدلي و وصفي برخي آيات، با اطمينان مي‎گويد تساوي زن و مرد، مؤلفه‎اي بسيار مهم در گفتمان قرآني است. متن آيات دال‎هاي روشن و آشکاري دارند و هيچ تأويل ديگري را برنمي‎تابند. قرآن بر قومي نازل‌ شده است که تبعيض ميان زن و مرد جزئي از فرهنگ اجتماعي‎اش بود؛ ازاين‌رو نمايش چنين تبعيضي در آن بسيار طبيعي است؛ اما خطاي بسيار بزرگ اين است که ما مي‎پنداريم تبعيض ميان زن و مرد در قرآن قانون و حکم اسلامي است (ابوزيد، 1999 ب، ص 207). در باور ابوزيد، دسته‎اي از آيات قرآن ساختار وصفي دارند؛ به اين معنا که فقط وضع اجتماعي زنان را توصيف مي‎کنند و حکم شرعي نيستند؛ همچون سيطرة مردان بر زنان. ابوزيد در تساوي زن و مرد مي‎گويد: تساوي به دو دليل است: يکي اينکه قرآن مي‎فرمايد آدم و حوا از نفس واحد آفريده ‌شده‌اند: دليل دوم بر اين تساوي، آيات متعددي است که بر تساوي تکاليف ديني زن و مرد دلالت کنند (همان، ص 208). به اعتقاد وي، هدف قرآن در مسئلة ارث، تساوي بوده است؛ اما ازآنجاکه مردم آمادگي نداشتند، به اين صورت بيان‌ شده است؛ و معاني‌اي که نصوص به آن اشاره مي‎کند، کل قضيه نيست و نصوص دربارة زن داراي فحوايي است که بايد آن را کشف کرد (عدالت‌نژاد، 1380، ص 264). وي معتقد است که فحوا در منطوق خلاصه نمي‎شود؛ بلکه در مسکوتٌ فيه يا مسکوت‌عنه هم يافت مي‎شود. در فحوا، سکوت بخشي از سخن است. به عبارت ديگر، فقط گفتار سخن نمي‎گويد؛ بلکه ناگفته‎ها نيز سخن مي‎گويند. سکوت متن نيز معنادار و دلالت‌آور است (ابوزيد، 1383، ص230).

        1. 1-2. بحث و بررسي

     امروزه در خوانش متن، پيش‎فرض‎هاي حاکم بر تفسير متن مقدس، اعم است از آمر دين که «حکيم» است؛ متن ديني که «ابدي» است؛ و مخاطبي که «مکلّف» است نظريات ماتن را بسته به نيازها و مسائل مستحدثه عصري کشف کند، از نظر ابوزيد، مراد نيز به‌حکم همراهي با عصر و واقعيت اجتماعي، متحرک و تغييرپذير است. در نتيجه، بسياري از گزاره‎هاي دستوري شريعت، حامل يك فرايند و پيام‌اند که اين فرايند در متن منطوق و متن غيرمنطوق نهفته است و موارد مسکوت در خطاب، مي‎تواند يکي از سازوکارهاي متن را در تشکيل ساختمان دلالي آشکار سازد. اين موارد، گاهي در خطاب ‌به‌شکل ضمني مورد اشاره قرار مي‌گيرند گاهي از طريق بافت بيروني؛ و هر دو طريق در مورد بحث ما وجود دارند. موارد مسکوتي که بافت بيروني بر آن دلالت مي‎کند، در مسئلة زنان به‌شکل کلي و در مسئله سهم‌الارث آنان به شکل خاص ديده مي‎شود؛ اما موارد مسکوتي که در خود خطاب بر آنها دلالتي ضمني هست، در مسئلة ارث به‌طورکلي ديده مي‎شود.

    به نظر مي‎رسد، ديدگاه اکو (Umberto Eco) را که نشانه‌شناس، فلسفه‌دان و از مهم‌ترين زبان‌شناسان و نشانه‌شناسان ساختارگراست، بتوان به‌عنوان شاهد مثالي از ارزش‌افزايي مفسر‌محور به‌عنوان تأييدي بر نظرية ابوزيد به‌منظور کشف اهداف مسکوت و پنهاني مطرح کرد. به نظر اکو، پايان‌ناپذيري فهم متن، به ساختار دايرة‌المعارفِ خواننده مربوط مي‎شود که ازنظر ابوزيد مي‎تواند ارتباط مستقيمي با مراد ماتن و فهم عصري داشته باشد.وي قائل است که دايرة‌المعارف خواننده ساختاري مانند هزارتو دارد و همين امر موجب مي‎شود که فهم‎هاي خواننده پاياني نداشته باشد. البته اين بدين معنا نيست که هر تفسيري همواره درست است (قائمي‌نيا، 1393، ص 507 به نقل از اكو، 1992،‌ ص102).

      1. 3. مزاياي تفاسير ارزش افزايانة قصد‌گرا از متون ديني و تهديدات معرفتي نظرية ابوزيد

    ضمن يک تقسيم‌بندي دوگانه، به مزايا و معايب نظرات فوق در تفسير متون مي‎پردازيم.

        1. 1-3. مزاياي تفاسير ارزش‌افزايانة قصد گرا از متون ديني

    الف) اهميت تفاسير ارزش‌افزايانة قصد‌گرا را بايد در ضرورت بازخواني متن با توجه به روح كلي اهداف قرآني آن دانست. ازاين‌رو اکتفا به دلالت معناي متن، به‌تنهايي به‌معناي محصور کردن آن در مرحلة محدود و فرو کاستن آن به يک اثر و شاهد تاريخي است و اين با تبيان کل شيء بودن قرآن و پاسخگويي به ‌تمامي نيازهاي اعصار منافات دارد؛ ولي قائل شدن به فحوا به اين معناست که بسياري از گزاره‎هاي دستوري شريعت، فرايند و پيامي در خود دارند و متن مي‎خواهد با طي يک فرايند به مقصدي دست يابد. در نتيجه، اگر به روش اجتهاد سنتي به متون ديني مراجعه کنيم، از ظواهر الفاظ و جمع و تفريق ادله، چيزي جز همان مطلبي که عامة‌ فقها (اعم از شيعه و سني) با اندکي اختلاف فهميده‌اند، به دست نمي‌آيد؛ درصورتي‌که به نظر مي‎رسد، تعهد اجتماعي براي پاسخگويي به مسائل روز جامعه، براي يک فقيه در درجة اول اهميت قرار دارد (شفق خواني،1394، ص 19).

          1. 1-1-3. بحث و بررسي

    بر اساس زبان‎شناسي سوسور، عامل و خاستگاه معنا زبان است (رك: آلن، 2000، ص28) براساس اين ديدگاه، هر متن يا عبارتي مبتني بر قواعد و امکانات زباني خاصي است و از امکانات معنايي (semantic possibilities) متعددي برخوردار است که هستي خود را از زبان‌ گرفته‌اند. ريکور نيز با گادامر در اين مطلب هم‌رأي است که متن مي‌تواند از فهم‌ها و تفاسير و قرائت‌هاي متکثّر و درعين‌حال معتبري برخوردار باشد. سرّ اين مطلب در اين نکته نهفته است که وي متن را به‌مثابة يک کل مدنظر قرار مي‌دهد (ريكور، 1981، ص211-212). از ديدگاه وي، متن صرفاً ترکيبي از جمله‌ها نيست؛ بلکه يک کل واحد است که منظر خاص مفسّر، وحدت و چگونگي آن را به متن مي‌بخشد. بر اساس اين نگرۀ کل‌گرايانه به متن، به هر متني مانند هر شيء برجستۀ ديگري، مي‌توان از ابعاد و زواياي مختلف نگريست. متن به‌مثابۀ يک کل را مي‌توان به شيوه‌هاي مختلفي خواند و تجزيه و ترکيب کرد و معناي آن را حدس زد؛ زيرا معناي متن، حاصل‌جمع جبري معاني جملات و اجزاي آن نيست؛ بلکه حاصل نگاه کل‌گرايانۀ مفسّر به متن است. ازاين‌رو وجود نمادها و تعابير چندمعنا و قابليت تکثّر معنايي موجود در متن، در کنار نگاه هر خواننده‌اي به آن به‌مثابة يک کل، امکان انجام تجزيه و ترکيب‌هاي متکثّري را براي خوانندگان مختلف فراهم مي‌کند؛ ازاين‌رو متني گشوده به‌سوي قرائت‌ها و تفسيرهاي متعدّد است. ازآنجاکه متن داراي امکانات بالقوه‎اي است، موارد يادشده علاوه بر دلالت معناي متن، مي‎تواند به تفاسير و برداشت‎هاي جديدي از متن کمک کند.

    ب) تفاوت فهم مخاطبان نيز يکي ديگر از مزاياي چنين تفاسيري است؛ چرا که با توجه به تغيير نسل‌ها و پيشرفت سريع علوم و تحولات روزافزون جوامع، تفاوت مراتب فهم انسان‌ها امري اجتناب‌ناپذير است و بايد اذعان نمود که اگر قرآن کريم فقط ويژگي‌هاي مخاطبان خاصي، يا همان اعراب عصر نزول را مدنظر قرار مي‎داد و به بياني، الفاظ را در محبس عصر و زمان زنداني مي‌کرد، خلاف فصاحت و بلاغت بود و مي‌بايست به آن خرده گرفته مي‌شد. خلاصه آنکه مفاهيم کلام الهي داراي مراتب و درجاتي است. چه‌بسا مرتبه‌اي از فهم براي عرب عصر نزول قابل ‌درک باشد، ولي درک مراتب و سطوح ديگر آن باگذشت زمان براي مخاطبان اعصار بعد ميسّر شود.

    ج) توجه ضمني به تنوع و گسترۀ اهداف فهم و هموار کردن راه استفادۀ مناسب از ديگر اهداف، نظير عصري‌نگري که يک مفسّر بايد دريابد يک اثر براي ما و در حال حاضر چه معنايي دارد، از ديگر مزاياي چنين تفاسيري است. براي ‌مثال، متن قرآن با اعجاز بياني خود، در عين ناظر بودن به واقعيت زندگي و فرهنگ مردم عصر نزول، به‌گونه‌اي بسيار هنري و حکيمانه نظم گرفته و چنين نظمي ويژگي‌هاي فوق‌العاده و ممتازي به متن بخشيده است که سرّ ماندگاري و پويايي و نو بودن قرآن براي هر عصر و نسلي و پاسخگويي آن به نيازهاي هدايتي بشر در همۀ اعصار است تا هرگز معاني آيات به مورد نزول خود محدود نشوند. در نتيجه، مفسر بايد بفهمد که متن در شرايط امروزي، براي مخاطبان امروزي‌اش «چه پيامي دارد». اين معنا منافاتي با قصدگرايي ندارد؛ به اين معنا که در حقيقت در اين وضعيت، مفسر مي‌خواهد با ماتن، در بارة شرايط کنوني به توافق برسد و نظر وي را در خصوص شرايط کنوني بداند. به نظر مي‌رسد اين هدف فهم، در متون شرعي، نه‌تنها جايز که ضروري است و هدف مفسر در اين متون، صرفاً نبايد اين باشد که صاحب متن، در شرايط گذشته چه خواسته است؛ بلکه بايد بداند در زمان حال چه مي‌خواهد. در حقيقت، يکي از معاني درست تأثير زمان و مکان در اجتهاد همين است و توجه به مقتضيات زمان در اجتهادات فقهي، بيان ديگري از فهم عصري است (عابدي سرآسيا، 1394، ص 154). ازاين‌رو ادلة موجود، دال بر توسعه در دلالت‌هاي قرآن کريم و ذووجوه بودن آن، مهم‌ترين دليل جواز اصل تفسير عصري است. ارزش‌افزايي قصدگرا نيز به‌عنوان يکي ديگر از اهداف فهم با گسترش در دلالت‌ها و قائل شدن به پديدۀ چندگانگي معنايي، ‌زمينه را براي اثبات ديگر اهداف فهم متن‌، نظير عصري نگري، ‌فراهم مي‌سازد.

    د) گشودن فضاي بحث و گفت‌وگو دربارۀ پيش‎فرض‎هاي حاکم بر فهم و تفسير قرآن و سنت، گذشته از صحت‌‌ و سقم اين تحليل‎ها و تلاش‎هاي علمي، مايۀ برکت و رشد انديشۀ ديني معاصر است. اين‎گونه مباحث‌، افق و فضاي جديدي را در تأملات ديني معاصر گشوده‎اند.

    ه‍) نظرية «تفاوت معنا و مراد» ابوزيد مي‎تواند مؤيدي بر بحث تأثيرگذاري حوزة ناخودآگاه مفسر به‌عنوان بخشي از دايرة‌المعارف خواننده و فهم عصري از متون باشد. ازاين‎رو بر اساس تاريخمندي آدمي، هرچه ما مي‌فهميم، برگرفته و سازگار با دنياي تاريخي ماست و ما در خويشتن تاريخي خود زندگي مي‌کنيم و نمي‌توانيم زمان وجودي و تاريخ خويش را کنار نهيم. ازاين‌رو هر آنچه مفسّر مي‌فهمد، تحت تأثير دنياي تاريخي اوست؛ همان حرفي که طرفداران دانش هرمنوتيک مي‌زنند که متون يک منطوقٌ‌فيه دارند و يک مسکوتٌ‌عنه. تمدن اسلامي طي ساليان متمادي به‌دنبال منطوقٌ‌فيه و به ‌قول ‌معروف، سطرهاي سياه آن بوده است. اکنون زمانه اقتضا مي‌کند که سطرهاي سفيد و مسکوتٌ‌عنه با دخالت دادن دايرۀ المعارف خواننده مورد توجه قرار گيرند. به قول اصوليان، تا کنون عموميت لفظ بر خصوصيت سبب غلبه کرده و به يک قاعدة کلي در طول تاريخ تمدن اسلامي تبديل ‌شده است. از‌اين‌رو يک حکم که مشخصاً زمينة اجتماعي داشته و در يک متن تاريخي خاص هويت پيدا کرده و در طول تاريخ تسري يافته است و از سوي ديگر،‌ اسلام دين خاتم است. معناي عقلي اين باور اين است که قرآن در همة روزگاران بايد نيازهاي مخاطب خود را تأمين کند. ازاين‌رو نوانديشي اقتضا مي‌کند (به شرط رعايت ضوابط فهم متن) که بازخواني جديد در نصوص صورت پذيرد. به ‌اين ‌‌ترتيب، بسياري از آموزه‌هاي فقهي و حقوقي تغيير خواهد يافت.

    از‎اين‎رو تفاسير ارزش‌افزايانة قصدگرا سعي در ارائۀ ديدگاه هرمنوتيکي خاصي دارند که با توجه به اقتضائات خاص هرمنوتيکي متون وحياني، از جهتي به رويکرد کلاسيک و از جهتي ديگر با برخي ديدگاه‌ها در رويکرد مدرن همسو‌ست؛ اگرچه هيچ ‌يک از آن دو نظريه را به‌تمامي نمي‌پذيرد. از آن ‌روي که بر محوريت متن و امکان فهم قصد مؤلّف در پرتو مدلول متن تکيه مي‌کند و ميان فهم معتبر و نامعتبر تفکيک قائل است، به رويکرد سنتي نزديک مي‌شود؛ و ازآنجايي‌که به ظرفيت‌هاي ذهني و فکري مخاطبان و مفسران توجه مي‌کند و فهم و تفسير صحيح را به سطح خاصي نظير مخاطبان اوليه محدود نمي‌سازد، از ديدگاه نوين بهره‌مند ‌است؛ بنابراين با دو فرضيه مخالفت شده است:

    الف) «نيتمندي مطلق» که ملاک تفسير را تنها قصد مؤلف مي‌داند؛

    ب) «متنِ مطلق» که مؤلف را در روند تفسير ناديده مي‌گيرد؛ که نتيجۀ حذف نويسنده، فرو کاستن متن به شيء طبيعي است. بنابراين مبرهن است که در موضوع خوانش، رويکردي ميانه را مدنظر قرار ‌مي‌دهد که در تفسير، هم‌ متن را در نظر مي‌گيرد و هم قصد ماتن و هم مفسّر را. ازاين‌رو در پي نفي توأمان «قصدي‌گرايي انحصاري و ذهني‌گرايي افراطي» است.

        1. 2-3. تهديدات معرفتي تفاسير ابوزيد از متون ديني

    با توجه به نقش بنيادين عقايد، معارف، بينش‌ها و گرايش‌هاي ديني در فرهنگ عمومي مردم و سياست‌گذاري و برنامه‌ريزي خُرد و کلان کارگزاران نظام و با عنايت به شکل‌گيري موج جهاني گرايش به دين و حجم فزايندة پژوهش‌هاي ديني در سطح جهان، ضرورت آشنايي و انجام پژوهش‌هاي نوين در حوزة دين بسيار حياتي است. امروزه تفکر ديني معاصر، شاهد طرح مباحث و پرسش‌هاي جديدي است که برخي از آنها نظير نظرية «تفاوت معنا و مراد» ابوزيد ريشه در هرمنوتيک جديد دارد. امکان ارائة قرائت‌هاي مختلف و نامحدود از متون ديني،‌ تاريخمندي و زمانمندي فهم و سياليت و تغيير مستمر آن، مشروعيت بخشيدن به ذهنيت مفسر و تجويزِ دخيل دانستن آن در تفسير متن و تأثيرپذيري فهم ديني از دانسته‌ها و پيش‌داوري‌ها و انتظارات مفسر، ‌گوشه‌اي از مباحث جديدي است که در اين حوزه مطرح‌ شده‌اند و ريشه در تفکرات هرمنوتيکي دارند و مي‎توانند پيامدهاي منفي داشته باشند. ازآنجاکه به لحاظ فرهنگي مهم‌ترين مشکل، به ويژه در دانشگاه‎ها، خلأ معرفتي نسل جوان و دانشجويان است، به نظر مي‎رسد بايد تمام توان نهادها و دستگاه‌هاي مربوط را براي اين کار صرف نمود. در حال حاضر، درگيري با مخالفان انقلاب سطحي نيست؛ بلکه زيرساخت‌هاي جمهوري اسلامي مورد هجوم قرار گرفته‌اند و زماني که خلأ معرفتي وجود داشته باشد، زيرساخت‌ها به‌راحتي نابود مي‌شوند.

    در نظرية «تفاوت معنا و مراد» ابوزيد سخن از جمع و تفريق ظواهر ادله نيست؛ بلکه ورود به سياق و بافت خارجي متن از يک سو، و به دست آوردن پيام متون ديني از سوي ديگر است. روش روشنفکران ديني نظير ابوزيد هرچند در گام اول معقول به نظر مي‌آيد، داراي مشکل روش‌شناختي است. افزون بر اين، توجه به دغدغة علماي سنتي نيز ضروري بنظر مي‎رسد و اين دغدغة به‎جا آن است که اگر روش فهم متون ديني از طريق نظريه ابوزيد مطرح باشد، به اين دليل که سهم عمده‎اي براي مفسر، تاريخ و فرهنگ وي در خوانش متن قائل است، منجر به نسبيت در فهم مي‎گردد و مستلزم پيدايش دين جديد و عرفي شدن آن در هر عصري خواهد شد که اين امر منجر به متغير شدن کليات دين خواهد گرديد. اشكال نظرية نصر حامد در اين است كه پيش‌فرض‌هاي هرمنوتيكي، فرهنگ و مقتضيات زمان مفسر را «اصل» قرار مي‌دهد. به‌راستي، چرا نصر حامد با توجه به خود متن قرآن و سازوكارهاي معرفي‌شده از سوي قرآن و پيامبر اکرمˆ به موقتي بودن يا نبودن احكام اسلامي نظر نمي‌دهد؟ (رستگار،1392، ص 173) روشن است كه در اين صورت، نه‌تنها بسياري از احكام اجتماعي اسلام، بلكه برخي از عقايد اسلامي نيز بايد كنار گذاشته شوند؛ درحالي‌که از پيش‌فرض‌هاي مهم قرآن اين است كه هيچ باطلي در قرآن راه نيافته است (ر.ك: يوسف: 11؛ فصلت: 42؛ طارق: 14).

    يکي ديگر از نقدهايي که بر نظرية ابوزيد در زمينة ارث ممکن است وارد شود، اين است که ابوزيد دربارة معناي آيات قائل به تبعيض ميان زن و مرد در قرآن شده و خواستار لزوم تساوي حقوق زن و مرد در زمينه ارث است؛ اما به نظر مي‎رسد آنچه هست تفاوت زن و مرد است، نه تبعيض؛ و آنچه نام تساوي بر آن گذاشته مي‎شود، تشابه است، نه تساوي. اسلام به زنان حقوق و امتيازاتي را داده است که تحت هيچ دين يا نظام قانوني ديگري از آنها برخوردار نبوده‌اند. حقوق و وظايف يک زن مساوي يک مرد است؛ اما الزاماً مشابه آنها نيست. با در نظر داشتن چنين تمايزي، مشکلي ايجاد نمي‌شود. برابري، مطلوب و واقعاً عادلانه است؛ درحالي‌که همانندي چنين نيست. مردم همانند يکديگر آفريده نشده‌اند؛ ولي برابر خلق ‌شده‌اند. هيچ زمينه‌اي براي اين تصور نيست زن چون حقوقي مشابه حقوق مرد ندارد، داراي اهميتي کمتر از مرد است. اين حقيقت که اسلام به زن حقوق مساوي و نه مشابه مرد مي‌دهد، نشانگر اين است که اسلام زن را به رسميت مي‌شناسد و براي او شخصيت مستقلي قائل است.

    يکي ديگر از اشکالاتي که بر شيوة تفسيري ابوزيد (نه بر تفاسير ارزش افزايانه قصد گرا) وارد است، عدمِ امکانِ اعتبارسنجي تفاسير به‌دست‌آمده به‌طور مطلق در هر دوره است. تخطئه و تصويب (صنقور، 1428، ص473) در فقه اماميه و اهل تسنن جزء مبـاني اجتهاد است که ارتباط مستقيمي با بحث اعتبار در تفاسير و حجيت آنان دارد. علماي اماميه معتقد به تخطئه‌اند و بر اين باورند که خداوند متعال براي هر واقعه‌اي يک حکم واقعي دارد که در لوح محفوظ ثابت است و همۀ ما به همان واقع مکلفيم و اَمارات نيز طريق به ‌واقع‌اند؛ اما استنباط مجتهد گاهي مطابق با آن حکم واقعي است و او «مصيب» است، که در اين صورت حکم واقعي در حق مجتهد و مقلدان وي منجّز است؛ و گاهي هم ‌رأي مجتهد برخلاف واقع بوده و او «مخطيء» است، که در اين صورت او و مقلدانش معذورند. نظرية «تصويب» ارتباط نزديکي با نظر ذهني‌گرايان افراطي دارد. کساني که قائل به چنين نظرياتي‌اند، همانند اهل «تصويب» و قائلان به نظرية «نسبيت»، مي‎گويند: قرائت‌هاي مختلف و متفاوتي که از يک متن صورت مي‌گيرد، همگي صحيح‌اند و امکان «تخطئه» وجود ندارد. بنابراين اگر به تعدّد تفاسير قائل شويم، همه ‌چيز گشوده و رها خواهد بود. بديهي است اگر اين اصل درست باشد، لازمه‌اش اين است که هر خوانشي از متن معتبر باشد؛ زيرا هر خوانشي با آنچه متن مي‌گويد، مطابقت دارد؛ که قطعاً چنين نگرشي به متن آن را دچار آنارشيسم، نسبيت و شکاکيت خواهد کرد؛ اما اين بدان معنا هم نيست که تنها هدف فهم متن، را «قصد گرايي انحصاري» بدانيم و از ديگر عوامل تأثيرگذار در فهم متن، نظير دايرۀ‌المعارف خواننده، غفلت ورزيم.

      1.  نتيجه‎گيري

    در اين پژوهش درصدد استفاده از نظرية «تفاوت معنا و مراد» ابوزيد در تفاسير ارزش‌افزايانة قصدگرا بوديم. پس از بحث و بررسي نظريات مطرح شده، نتايجي حاصل آمد که در ادامه ذکر مي‎گردد.

    با عنايت به تعريفي که از نظريۀ ارزش‌افزايي ارائه شده مهم‌ترين پيش‌فرض‌هاي اين رويکرد و هدف تفسيري را مي‌توان در سه مورد خلاصه کرد:

    1. کثرت و تنوع احتمالات معنايي يک متن، نشانگر غنا و پرمايگي ظرفيت زيباشناختي آن است؛ بنابراين نظريۀ ارزش‌افزايي، در فضاي تکثر معنا مطرح مي‌شود.

    2. همۀ مراتب هستي، واجد زيبايي‌اند، عيناً؛ و آدمي مدرک زيبايي است، ذهناً. «از سويي ديگر، زيبايي در دريافت، نامتعين است و همه به زيبايي به يک‌ شکل نمي‌نگرند. بنابراين ميزان فهم زيبايي، با هنر ديدنِ ناظر زيبايي ارتباط مستقيم دارد». در نتيجه، اين نوع زيبايي دوقطبي و آميزه‌اي از ذهني و عيني است و در به وجود آمدن آن، ويژگي‌هاي شيء و ذهنيت دريافت‌کنندۀ آن لازم است.

    3. عدم اعتقاد به نيت مؤلف پيش‌فرض اصلي چنين رويکردي است.

    با توجه به پيش‌فرض‌هاي عامي که براي اين نظريه بيان شد، درصدد طرح اين نظريه با عنايت به پيش‌فرض‌هاي خاص آن و نظرية، «تفاوت معنا از مراد» ابوزيد در قرآن هستيم:

    1. بر اساس نظرية ارزش‌افزايي، تعين و وحدت معنايي متن بر محوريت قصد مؤلف (به فرض پذيرش)، مخصوص سخنان انسان‌هاست. پويايي تفسير در قرآن بدين معناست که دايرۀ معناي مقصود در کلام الهي، وسيع و متنوع است. مبناي اين نظريه نيز آن است که خداوند به علم مطلق خويش به جميع وجوه معنايي کلمات به‌کاررفته در عبارات خويش احاطه دارد. بنابراين‌ هر آنچه مفسران از متن مي‌فهمند، به‌شرط برخورداري از ضوابط تفسيري، همگي مراد پروردگار خواهند بود.

    2. بر مبناي نظرية «تفاوت معنا و مراد» ابوزيد، لزوم کشف نيات مؤلف در متون ديني در همة اعصار نيز يکي ديگر از پيش‌فرض‌هاي هرگونه مکتب تفسيري قرآن است. از جهتي ديگر، بر مبناي سه ديدگاهي که در باب پايان‌ناپذيري معنا بيان شد، قرآن دلالت‌هاي بي‌پايان دارد و خداوند نيز همة آنها را اراده کرده است و مفسر نيز به‌تدريج به آنها پي مي‌برد و هرگز نمي‌تواند به همۀ آنها احاطه داشته باشد. اين نظر در صورتي پذيرفته مي‌شود که ضوابط فهم متن و اعتبار تفسير در آن پذيرفته‌ شده باشد.

    3. تکثر معنا و چندلايگي زبان، مؤيد و مثبِت تبيان بودن قرآن است؛ زيرا اساساً قرآن که داراي واژگان محدودي است، زماني مي‌تواند «تبيان کل شيء» باشد که بتواند با کمترين الفاظ، بيشترين معاني را بيان و ابلاغ کند.

    در نتيجه با عنايت به پيش‌فرض‌هاي عام و خاصي که مطرح شد، مي‌توان به اين جمع‌بندي رسيد که امکان طرح نظريۀ «ارزش‌افزايي» به مفهوم عام و به‌طور مطلق آن، به دليل بي‌اعتنايي به ‌قصد مؤلف - که در متون ديني مهم‌ترين هدف تفسيري است - وجود نخواهد داشت. از طرفي، نظريۀ جمهور نيز مبني بر «قصدگرايي انحصاري» در تفسير قرآن، به دليل ويژگي خاص و منحصربه‌فرد ماتن - که دلالت بر علم نامتناهي خداوند دارد - نيز پذيرفته نيست؛ اما به نظر مي‌رسد برخي از مؤلفه‌هاي «نظريۀ ارزش افزايي» قابليت جمع با «نظريۀ قصد‎گرايي» را داراست و امکانِ طرح نظرية «ارزش‌افزايي قصد‌گرا» وجود دارد که تلاشي است براي دسترسي به مرادات ماتن، بسته به زمان.

     

     

    References: 
    • قرآن کريم، 1391، ترجمۀ ناصر مکارم شيرازي، تهران، مؤسسۀ قاصدک شهرک.
    • آزاد، عليرضا، بي‎تا، «تحليل ژرف‌ساخت فقهي نماز آيات»، بازيابي شده در:
    • http://www.hermeneutics.blogfa.com/tag
    • احمدي، بابک، 1380، ساختار و تأويل متن، تهران، نشر مرکز.
    • پور پيرار، ناصر، 1381، «نقدي بر «معناي متن» نوشته نصر حامد ابوزيد: تولد تأويل گري تازه:...»، گلستان قرآن، ش 119، ص 31-37.
    • حامد ابوزيد، 1999 الف، اشکاليات القراءه و آليات التاويل، چ دوم، بيروت، المرکز التفاقي العربي.
    • ــــــ ، 1999ب، دوائر الخوف، چ دوم، بيروت، المرکز الثقافي العربي.
    • ـــــ ، 1990، مفهوم النص: دراسه في علوم القرآن، بيروت، المرکز التفاقي العربي.
    • ـــــ ، 1383، نقد گفتمان ديني، ترجمة حسن‌يوسفي اشکوري، محمد جواهر کلام، چ دوم، تهران، نشر يادآوران.
    • حر عاملي، محمد‌بن حسن، 1414 ق، وسايل الشيعه الي تحصيل مسايل الشريعه، قم، موسسه آل‌البيت لاحياء التراث.
    • رستگار، مرتضي، 1392، «بررسي و نقد برخي از مهم‌ترين ادعاها و مباني ابوزيد در «دوائرالخوف»»، قبسات، دوره 18، ش 67، ص 147-178.
    • شفق خواني، محمد، 1394، «آشنايي با آراء و انديشه‌هاي نصر حامد ابوزيد»، بازيابي شده در:
    • http://www.shafaqnet.com/books
    • صادقي تهراني، محمد، 1364، رسالۀ توضيح المسائل نوين، قم، فرهنگ اسلامي.
    • صنقور البحراني‏، الشيخ محمد، 1428ق، المعجم الأصولي، بي‎جا، منشورات الطيار.
    • ضيائي، صفدر علي، 1395، بررسي و نقد مباني نصر حامد ابوزيد در فهم متون ديني، چ دوم، قم، نشر المصطفي.
    • طوسي، محمدبن حسن، 1365، تهذيب الاحکام، تحقيق سيد حسن موسوي خراساني، تهران، دارالکتب الاسلامي.
    • عابدي سرآسيا، عليرضا، 1394، «تکثر معنا در متون ديني»، علوم قرآن و حديث، ش 95، ص 139-164.
    • ـــــ ، 1396، هرمنوتيک و اصول فقه: درآمدي بر قصدي گرايي، مشهد، بنياد پژوهش‎هاي اسلامي آستان قدس.
    • عامري نيا، محمدباقرو عباسعلي فراهتي، 1394، «ارزيابي نظريه زبان‌شناختي نصر حامد ابوزيد درباره قرآن»، پژوهشنامه تفسير و زبان قرآن، ش 6، ص 23-42.
    • عدالت نژاد، سعيد، 1380، نقد و بررسي‎هايي درباره انديشه‎هاي نصر حامد ابوزيد، تهران، مشق امروز.
    • علوي، ثمانه، 1396، ارزش افزايي از منظر هرمنوتيک و کاربرد آن در متون ديني (با تأکيد بر آيات و روايات فقهي)، پايان‌نامه دکتري، رشته فقه و مباني حقوق اسلامي، دانشگاه فردوسي.
    • علوي، ثمانه، عابدي‎سرآسيا، عليرضا و مهيار علوي مقدم، 1397، «رويکردي تطبيقي به پديده چندگانگي معنايي در متون فارسي و عربي (رويکرد نظري پژوهش: نظرية کثرت‎گرايي در فهم متنِ ريکور)»، کاوش‎نامة ادبيات تطبيقي، سال هشتم، ش 13، پاييز، ص107-127.
    • قائمي‌نيا، عليرضا، 1381، وحي و افعال گفتاري، قم، زلال کوثر.
    • ـــــ ، 1393، بيولوژي نص: نشانه‌شناسي و تفسير قرآن، قم، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشۀ اسلامي.
    • کاظم‌زاده، پروين، 1392، «نگاهي انتقادي بر رويکرد هرمنوتيکي نصر حامد ابوزيد در تفسير قرآن»، جستارهاي فلسفه دين، ش4، ص 81-108.
    • موحدي‌نيا، راضيه، 1394، نقد نگاه تاريخي به احکام فقهي با تأکيد بر ديدگاه نصر حامد ابوزيد در حوزه حقوق زنان، پايان‌نامه کارشناسي ارشد، رشته معارف اسلامي، قم، دانشگاه تهران.
    • نصري، عبدالله، 1389، راز متن: هرمنوتيک، قرائت پذيري متن و منطق فهم دين، تهران، سروش.
    • نوروزي طلب، عليرضا، 1389، «جستاري در شکل‌شناسي اثر هنري و دريافت معنا»، باغ نظر، ش14، سال هفتم، ص 69-86.
    • واعظي، احمد، 1380، درآمدي بر هرمنوتيک، تهران، مرکز نشر پژوهشگاه فرهنگ و انديشۀ اسلامي.
    • ـــــ ، 1390، نظريۀ تفسير متن، تهران، مرکز نشر پژوهشگاه فرهنگ و انديشۀ اسلامي.
    • وثوق‌زاده، حميده، 1393، ردپاي هرمنوتيک فلسفي گادامر در آرا نصر حامد ابوزيد، پايان‌نامه کارشناسي ارشد، تبريز.
    • هادي، قربانعلي، 1393، «هرمنوتيک متن در انديشه نصر حامد ابوزيد»، پرتو خرد، ش5 و 6، ص 74-95.
    • Allen,Graham, 2000, Intertextuality, Newcritical Idiom,Tailor & Francis Routledge, London&New York.
    • Bakhtin, Mikhail, 1986, The Dialogic Imagination: Four Essays. Ed. Michael Holquist, Trans: Caryl Emerson and Michael Holquist, Austin and London, University of Texas.
    • Davies, Stephen, 2006,"Author s Intentions,Literary Interpretation, and Literary Value", in: The British journal of Aesthetics, Vol 46, Issue 3, p 223-247.
    • Eco,Umberto, 1992, Interpretation and Overinterpretation, Cambridge University.
    • Ricoeur, paul, 1981, Hermeneutic and the Human Sciences, (HHS), Cambridge University.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    علوی، ثمانه، خاتمی، سید جواد.(1398) نقد و بررسی روش‌شناختی نظریه‌ی «تفاوت معنا و مراد» ابوزید؛ در تفاسیر ارزش‌افزایانه از متون دینی. دو فصلنامه معرفت کلامی، 10(2)، 117-134

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ثمانه علوی؛ سید جواد خاتمی."نقد و بررسی روش‌شناختی نظریه‌ی «تفاوت معنا و مراد» ابوزید؛ در تفاسیر ارزش‌افزایانه از متون دینی". دو فصلنامه معرفت کلامی، 10، 2، 1398، 117-134

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    علوی، ثمانه، خاتمی، سید جواد.(1398) 'نقد و بررسی روش‌شناختی نظریه‌ی «تفاوت معنا و مراد» ابوزید؛ در تفاسیر ارزش‌افزایانه از متون دینی'، دو فصلنامه معرفت کلامی، 10(2), pp. 117-134

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    علوی، ثمانه، خاتمی، سید جواد. نقد و بررسی روش‌شناختی نظریه‌ی «تفاوت معنا و مراد» ابوزید؛ در تفاسیر ارزش‌افزایانه از متون دینی. معرفت کلامی، 10, 1398؛ 10(2): 117-134