معرفت کلامی، سال دهم، شماره دوم، پیاپی 23، پاییز و زمستان 1398، صفحات 153-166

    نقش ایمان در تعیین شأن اخلاقی انسان از نگاه آیات و روایات

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ مهدی فیاضی / دانشجوي دکتري فلسفه اخلاق تطبيقي، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني / m.faiyazi@gmail.com
    غلامرضا فیاضی / استاد مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني / g.faiyazi@gmail.com
    چکیده: 
    مسئله‌ی شأن اخلاقی، از مباحث مهم فلسفه‌ی اخلاق است. با وجود اختلاف در جوانب گوناگون این مسئله، همه‌ی صاحب نظران بر این امر متفق اند که انسانْ واجد شأن اخلاقی است. مسئله‌ی اصلی در این پژوهش، این است که با پذیرش تشکیکی بودن شأن اخلاقی، ایمان چه نقشی در تعیین سطح و درجه‌ی شأن اخلاقی انسان دارد. بنا بر آموزه های اسلامی، ایمان در تعیین مرتبه‌ی وجودی انسان نقش اساسی ایفا می کند. کسی که منکر خدا یا رسول یا قیامت است، از دیدگاه اسلام در مراتب نازله‌ی وجودی قرار دارد. ایمانْ خود امری مشکک است که شدت و ضعف می پذیرد و ازآنجایی که مراتب انسانیت دایرمدار مراتب ایمان است، مراتب مختلف ایمان مراتب مختلفی از انسانیت را به دنبال دارد. این مراتب مختلف انسانی، مراتب تشکیکی شأن اخلاقی انسان را تشکیل می دهد که بر اساس آن وظایف فاعل های اخلاقی در برابر انسان تعیین می شود. براین اساس، بی ایمان از حداقل حقوق اخلاقی برخوردار است؛ ولی مؤمن حقوقی به مراتب بالاتر دارد و متناسب با مرتبه‌ی ایمانش شأن اخلاقی او نیز تغییر می کند. مؤمنی که ملکه‌ی پرهیزگاری در او استقرار یافته است و از گناه اجتناب می کند، نسبت به مؤمن فاسقی که چنین ملکه ای در او متجلی نشده است، از منزلت اخلاقی والاتری بهره مند است. روش گردآوری مطالب کتابخانه ای بوده و ارزیابی داده ها به روش توصیفی ـ تحلیلی انجام شده است.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Role of Faith in Determining Man’s Moral Dignity from the Viewpoint of Qur’an and Traditions
    Abstract: 
    The question of moral dignity is one of the important debates of moral philosophy. Despite differences in this issue, all experts agree that human beings have a moral dignity. The question now is, how does faith play a role in determining the stage and degree of one's moral stage, by accepting the issue of moral dignity? Islamic teachings hold that faith plays a central role in determining the existential stages of humanity. In this context, anyone who denies God or the Apostle or the Resurrection is at the lowest existential stages. Faith itself has an equivocal nature that accepts strengths and weaknesses, and since the degree of humanity depends on the degree of faith, the stages of faith also follows the stages of humanity. The various stages of humanity constitute the stages of the human moral dignity, which determine the duties of moral activists before man. Accordingly, the unbeliever has the lowest level of moral rights, but the believer has a much higher legal rights, which, his moral dignity, also changes in accordance to his moral dignity. Using a descriptive-analytical method, the finding of this research shows that, a believer whose piety is established in his soul and hence avoids sin, in comparison with a fasiq believer who has not such stability in his soul, enjoys a higher moral status.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     

     

      1. طرح مسئله

    يکي از مباحث مهم در اخلاق کاربردي، بحث شأن اخلاقي است. اينکه ما در برابر چه موجوداتي و تا چه حد مسئوليت و وظيفة اخلاقي داريم، محور اصلي اين بحث را تشکيل مي‌دهد. آيا ما به‌لحاظ اخلاقي فقط در برابر انسان‌ها مسئوليم يا جانداران ديگر نيز در قلمرو مسئوليت اخلاقي ما قرار مي‌گيرند؟ در هر دو صورت، انساني که واجد شأن اخلاقي است، چه ويژگي‌هايي دارد؟ آيا همة انسان‌ها به‌صرف معيارهاي زيستي داراي شأن اخلاقي برابرند؟ در ميان فلاسفة غربي، اين پرسش‌ها پاسخ‌هاي متفاوتي به خود ديده‌اند: برخي معيارهايي بيولوژيک براي انسان داراي شأن اخلاقي ارائه داده‌اند و هر موجودي را که آن ويژگي‌ها را داشته باشد، واجد شأن اخلاقي مي‌دانند؛ اما جاي اين پرسش هست که آيا منزلت انسان در ويژگي‌هاي بيولوژيک او خلاصه مي‌شود يا علاوه بر آنها، ويژگي‌هايي ديگري نيز هست که نقش اساسي در تعيين سطح منزلت او داشته باشند؟ در اين پژوهش بر آنيم که بر مبناي آيات و روايات، نقش ايمان را در شأن اخلاقي انسان نشان دهيم تا به يکي از پرسش‌هاي اصلي اين مسئله پاسخ گوييم. کدام انسان موضوع شأن اخلاقي است؟ آيا صرف اطلاق عرفي واژة انسان بر يک موجود باعث مي‌شود او از شأن کامل انساني برخوردار باشد يا علاوه بر ويژگي‌هاي زيستي و طبيعي انساني، بايد خصوصيات ديگري نيز داشته باشد؟ در جست‌وجوي پاسخي براي اين پرسش‌ها، نخست مفاهيم بنيادين را بازشناسي و تعريف مي‌كنيم؛ و سپس مباني نظري مؤثر در حل اين مسئله را تبيين کرده، در نهايت با کاوش در آيات و روايات، شواهد بر مدعا را نشان مي‌دهيم.

      1. 1. مفهوم‌شناسي
        1. مفهوم‌شناسي ايمان

    ايمان در لغت از مادة «أمن» است که در مقابل «خوف»‌ قرار دارد ‏(ابن‌منظور، ۱۴۱۴ق، ج 13، ص 21). اين ماده هر جا به صورت ثلاثي مجرد استعمال شده ‌است، به‌معناي ضدخوف است؛‌ چنان‌که قرآن کريم مي‌فرمايد: «وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لاَ يُشْرِکُونَ بِي شَيْئاً» (نور: ۵۵)؛ اما هرجا در باب «اِفعال» به کار رفته و متعدي به حرف جر شده،‌ به‌معناي «تصديق» و «باور داشتن» است؛ مانند: «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ» (بقره: ۲۸۵).

    ايمان در اصطلاح کلامي، گرايش قلبي است که اختياري و مبتني بر معرفت است. ايمان، معرفت يقيني نيست؛ ولي از مقتضيات يقين است. اگر کسي به چيزي يقين پيدا کرد،‌ اين يقين اقتضا مي‌کند که فرد آن را با جان و دل بپذيرد و به آن گرايش يابد؛ هرچند ممکن است به لحاظ وجود مانع يا موانعي اين اتفاق نيفتد و به مقتضاي يقين خود ايمان نياورد؛‌ چنان‌که بسياري از کفار هنگام بعثت پيامبرˆ يقين داشتند که او فرستاده خداست؛ ولي او را تصديق نکردند: كسانى كه به ايشان كتاب [آسمانى‌] داده‌ايم، همان‌گونه‌كه پسران خود را مى‌شناسند، او [محمد] را مى‌شناسند؛ و مسلماً گروهى از ايشان حقيقت را نهفته مى‌دارند، و خودشان [هم‌] مى‌دانند (بقره: ۱۴۶).

        1. مفهوم‌شناسي شأن اخلاقي

    شأن اخلاقي که در انگليسي با «Moral Status» يا «Moral Standing» از آن ياد مي‌شود، از واژه‌‌هايي است که امروزه در اخلاق زيستي بسيار کاربرد دارد. بنا بر يک تعريف از شأن اخلاقي، زماني يک موجود داراي شأن اخلاقي مي‌شود که مستقيماً موضوع دغدغة اخلاقي ما قرار بگيرد. در اين صورت، شايستگي يا مرتبة وجودي آن موجود، مي‌تواند حجتي عليه فاعل‌هاي اخلاقي باشد که چرا در تعامل با او ملاحظات اخلاقي را رعايت نکرده‌اند (اودي، 1999، ص 590). به تعبير مري آن وارن، اين اصطلاح به اين معناست که در قبال چه موجوداتي وظايف اخلاقي داريم. اگر موجودي شأن اخلاقي داشته باشد، نمي‌توانيم هرگونه که بخواهيم با او رفتار کنيم و در ملاحظاتمان بايد نيازها و تمايلات و رفاه او را مد نظر قرار دهيم. البته اين وظيفة ما نه براي سودي است که عايد ما مي‌شود؛ بلکه براي اين است که نيازهاي آنها في نفسه از نظر اخلاقي حائز اهميت‌اند ‏(آن وارن، 2003، ص3).

    چنان‌که تعريف وارن نشان مي‌دهد، مفهوم «شأن اخلاقي» با مفهوم «تکليف اخلاقي» ملازمه دارد. اين ملازمة اخلاقي، به مسئلة تلازم ميان حق و تکليف بازمي‌گردد. يک معنا از تلازم ميان حق و تکليف اين است که وقتي کسي از حقوقي برخوردار است، لازمة اين برخورداري آن است که ديگران نيز مکلف‌اند اين حقوق را رعايت کنند. به تعبير ديگر، انسان‌ها مکلف‌اند كه حق اين انسان را به او اعطا کنند يا دست‌کم مانع استيفاي حق او نشوند. اثبات شأن اخلاقي براي يک موجود،‌ حقوقي اخلاقي را براي وي به‌دنبال دارد و اثبات حقوق اخلاقي نيز تکاليفي را براي فاعل‌‌هاي اخلاقي ايجاد مي‌كند. موجودي که داراي شأن اخلاقي است، حرمت دارد و اين حرمت باعث مي‌شود به‌لحاظ اخلاقي حقوقي داشته باشد؛ و بالتبع همة فاعل‌هاي اخلاقي مکلف‌اند آن حقوق را ادا کنند.

      1. 2. بنيان‌هاي نظري تحقيق
        1. 1-2. مُتعلَّق ايمان

    حال که دانستيم ايمان همان پذيرش قلبي است، اين پرسش مطرح است که ايمان به چه چيز يا چيزهايي بايد باشد؟‌ در بسياري از آيات قرآن کريم، ايمان و مؤمن به‌طور مطلق ذکر شده‌اند و سخني از اينکه ايمان بايد به چه چيزي تعلق بگيرد، سخني به ميان نيامده است ‏(مصباح‌، ۱۳۸۸، ج 1، ص 128): «وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ‌»‏ (بقره: ۸۲) و «مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً» (نحل: ۹۷)؛ اما توجه به آيات ديگري از کلام الهي روشن مي‌کند اولين چيزي که از انسان انتظار مي‌رود به آن ايمان داشته باشد، خداي متعال است: «وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ» (لقمان: ۲۲) و نيز «وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صَالِحاً يُکَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئَاتِهِ» (تغابن: ۹)؛ اما تأمل در آيات ديگري از کلام الهي مُتعلَّق‌هاي ديگري را براي ايمان ظاهر مي‌سازد. در برخي آيات، ايمان به «معاد» و قيامت، قرين ايمان به خداي متعال شده است: «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ» (مائده: ‌۶۹). در برخي موارد، مؤمنان کساني توصيف شده‌اند که به آنچه بر پيامبرˆ فرو فرستاده شده است، ايمان آورده‌اند: «وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ آمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَى مُحَمَّدٍ» (محمد: ۲). افزون بر موارد پيشين، فرشتگان و انبياي الهي نيز به‌عنوان متعلق ايمان مطرح شده‌اند: «وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلاَئِکَةِ وَ الْکِتَابِ وَ النَّبِيِّينَ» (بقره: ۱۷۷).

    بنا بر آيات مختلف قرآن، مجموعه متعلق‌هاي ايمان را مي‌توان در اصول عقايد (توحيد، نبوت و معاد) خلاصه کرد؛ زيرا کتب و رسل و انبيا، از لوازم اصل نبوت‌اند؛‌ چنان‌که ملائکه نيز وسيلة نزول کتاب و وحي الهي‌اند و ايمان مؤمن، به آنها نيز تعلق خواهد گرفت؛ اما اساسي‌ترين اصل از اين اصول سه‌گانه، اصل توحيد است و ايمان به خداي متعال مقتضي ايمان به دو اصل ديگر نيز خواهد بود. هنگامي که به خداوند به‌عنوان رب خود باور داشتيم، ربوبيت او اقتضا دارد كه انسان‌ها را هدايت کند و اين هدايت به‌واسطة وحي صورت مي‌پذيرد. از سوي ديگر، عدالت خداي متعال اقتضا دارد كه بين مؤمن و کافر، پرهيزكار و گناهکار فرق بگذارد و هرکدام را به ميزان اعمال صالح يا ناصالحشان پاداش يا عذاب دهد. ازاين‌رو ايمان به خدا و عدل او، ايمان به معاد را نيز درپي خواهد داشت ‏(مصباح، ۱۳۸۸، ج 1، ص 130).

        1. 2-2. مراتب داشتن ايمان

    ايمان مراتب و درجات مختلفي دارد. آياتي از قرآن کريم از قابليت افزايش ايمان سخن به ميان آورده‌اند: « مؤمنان همان كسانى‏اند كه چون خدا ياد شود، دل‌هايشان بترسد؛ و چون آيات او بر آنان خوانده شود، بر ايمانشان بيفزايد» (انفال: ۲). اينکه ايمان افزايش و کاهش مي‌پذيرد، نشانة اين است امري است که داراي مراتب و درجات و شدت و ضعف مي‌پذيرد. در ميان فرمايش‌هاي اهل‌بيت‰ بر اين امر صحه گذاشته شده است: «ايمان حالت‌ها و درجه‏ها و طبقه‏ها و مرتبه‏هايى دارد: گونه‏اى از آن تمام است؛ و گونه‏اى ناقص كه نقص آن آشكار است؛ و گونه‏اى برجسته كه رجحان و برجستگى زياد دارد» ‏(کليني، ۱۴۲۹ق، ج 3، ص 91). روايات بسياري نيز وجود دارد که از «کمال» ايمان سخن گفته و رفتاري از رفتارهاي انسان را نشانه‌اي از کمال و رشد ايمان دانسته‌اند؛ مثلاً اخلاق نيکو از نشانه‌هاي کمال ايمان است: «كامل‌ترين مردم از لحاظ ايمان، خوش‏خلق‌ترين آنهاست» ‏(همان، ص 256) و همين قابليت کمال يافتن ايمان، خود دليلي بر تشکيکي بودن ايمان است.

        1. 3-2. نقش ايمان در مرتبة وجودي انسان

    قرآن کريم همة آنچه را به‌لحاظ زيستي انسان مي‌ناميم، به‌لحاظ ارزشي در يک رتبه نمي‌داند. در نگاه قرآن، برخي انسان‌ها هرچند شکل انسان دارند، اما زيستشان به‌گونه‌اي است که شباهت زيادي به حيوانات دارند. حيوان دائماً درپي خوردن و لذت‌طلبي است و انسان‌هايي که در اين مرحله از حيات متوقف مانده‌اند، همچون حيوان همتشان مصروف خوردن و لذت‌جويي است و شهوت و غضب زندگي آنها را احاطه کرده است و پيوسته سرگرم آن هستند. کافران و منافقان اين‌گونه‌اند: «و کساني که کفر ورزيدند، همچون چهارپايان لذت مي‌جويند و مي‌خورند» (محمد: ۱۲). آنان چنان در شهوات حيواني افراط کرده‌اند که خداوند متعال، رسول گرامي اسلامˆ را مخاطب قرار مي‌دهد: «بگذارشان تا بخورند و برخوردار شوند و آرزو[ها] سرگرمشان كند؛ پس به‌زودى خواهند دانست» (حجر: ۳)؛ درحالي‌که طبق فرمايش اميرمؤمنان علي†، هدف از خلقت انسان ارضاي چنين اميال حيواني نيست: «آفريده نشده‏ام تا غذاهاي لذيذ و پاكيزه مرا سرگرم سازد؛ چونان حيوان پرواري كه تمام همت او علف باشد يا چون حيوان رها شده‏اي كه شغلش چريدن و پر كردن شكم باشد» ‏(نهج‌البلاغه، ۱۴۱۴ق، ص 418). ازاين‌رو کسي که کفر بورزد و ايمان نياورد، در مرتبة حيات حيواني متوقف شده است و بلکه منزلتي فروتر از حيوانات پيدا مي‌کند: «آنان همانند چهارپايان، بلكه گمراه‌ترند» (اعراف: ۱۷۹). در مقابل، حيات حقيقي انسان زماني است که فرد از مرحلة نخستين عبور کند و عقل خود را بر ديگر قوايش حاکم سازد و سعي در رشد و بالندگي آن داشته باشد. در اين زمان، خصايص انساني او آشکار مي‌شود. بارزترين ويژگي انسان در اين مرحله، خداباوري است. در نگاه قرآن کريم، حيات انساني به زيست مؤمنانه است و در مقابل، حيات ملحدانه چيزي جز حيات حيواني نخواهد بود ‏(جوادي‌آملي، ۱۳۸۹، ص 162). از همين ‌روست که قرآن کريم «حي» را نه در مقابل «ميت»، بلکه در مقابل «کافر» قرار داده است ‏(همو، ۱۳۸۲، ج 9، ص 194): «لِيُنْذِرَ مَنْ کَانَ حَيّاً وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکَافِرِينَ‌» (يس: ۷۰). کسي که به‌جاي قدرداني از خالق مدبر خود، او را منکر شود، به فرمايش سيد‌الساجدين† ارزش و بهايش همچون چهارپايان است:

    ستايش از آنِ خدايي است كه اگر توفيق شناخت حمد خود را از بندگانش دريغ مي‏كرد و به انسان‌ها نمي‏آموخت تا در برابر نعمت‌هاي پياپي او حمد كنند، در نعمت‌هايش تصرف مي‌كردند و، از آن بهره‏مند مي‏شدند و او را حمد نمي‏كردند و بدون هيچ‏گونه سپاسي، از رزق الهي به‌طور گسترده بهره‏برداري مي‏كردند و با چنين كفراني، از حدود انسانيت خارج و به مرز بهيميّت مي‏رسيدند؛ آن‌گاه همانند چهارپايان يا فروتر از آنها مي‏شدند ‏(صحيفة سجادية، ۱۳۷۶، ص 28).

    اما به‌هرحال اين پرسش مطرح است که از ميان آن همه اوصافي که انسان مي‌توان واجد آن شود، چرا ‌تنها ايمان چنان در حقيقت انسان دخيل است که نبود آن موجب مي‌شود فرد به‌لحاظ رتبة وجودي، منزلتي قريب به حيوانات داشته باشد؟

    پاسخ اين پرسش را نيز در کلمات اهل‌بيت‰ مي‌توان يافت. انسان همراه با خواسته‌‌هايي فطري خلق شده است. از جمله مهم‌ترين اين امور فطري، فطرت خداشناسي است. به فرمايش رسول اکرمˆ هر انساني با بينشي فطري پا به عرصة وجود مي‌گذارد که او را به پذيرش خالق او دعوت مي‌کند: «هر نوزادى بر فطرت متولد مى‏شود؛ يعنى خداى عزوجل را خالق خود مي‌داند» (کليني، ۱۴۲۹ق، ج ۳، ص ۳۵) و به تعبير حضرت صادق† همة انسان‌ها يگانه‌‌پرست آفريده شده‌اند (همان). علاوه بر اين نوع فطرت، امور ديگري نيز هستند که فطري و خدادادي انسان‌اند؛ نظير فطرت شکر و سپاسگزاري. اين فطرت، حتي در حيوانات نيز ديده مي‌شود و منحصر در انسان نيست؛ مثلاً سگ نمادي از وفاداري و حق‌شناسي است. سگ ولي‌نعمت خود را مي‌شناسد و در مقابل او سر به خاک مي‌مالد‏ (مصباح، ۱۳۸۲، ج 2، ص 165-164). انسان نيز به سبب وجود چنين گرايشي، در مقابل خدمت و لطف همنوعان خود، اظهار سپاس مي‌کند. بالاترين حق‌شناسي و شکرگزاري انسان بايد در برابر خالق و آفريدگارش باشد. او که انسان را آفريده و نعمت‌هاي بي‌شمار به او عطا کرده است، سزاوار بالاترين سپاس‌ها و کرنش‌هاست. حال اگر کسي خالق و ولي‌نعمت خود را ناديده بگيرد و وجود او را انکار کند، در برابر نعمت‌هاي او ناسپاسي کند و از اوامر او سربپيچد،‌ در واقع از فطرت خود روي گردانده و ذاتش پليد و غيرانساني شده و انسانيت را در خود نابود کرده است؛ ازاين‌رو به حيوانات شباهت پيدا مي‌کند ‏(همان).

        1. 4-2. رابطة کرامت و شأن اخلاقي

    کرامت واژه‌اي است که هم در اخلاق و هم در حقوق کاربرد پيدا کرده است. در فرهنگ معاصر غرب، اين واژه آن‌گاه که به انسان نسبت داده مي‌شود، معناي عامي دارد. «کرامت انسان» به‌معناي آن ارزش بنياديني است که اولاً همة انسان‌ها واجد آن‌اند؛ و ثانياً همگي به يک اندازه از آن برخوردارند و ثالثاً تا زماني که فرد زنده است، از او سلب شدني نيست (نوردنفلت، 2012، ص 803). برخي ورود مفهوم «کرامت انساني» به مسائل اخلاق کاربردي را بي‌فايده مي‌دانند؛ چراکه معتقدند اين مفهوم، يا صرفاً تکرار مفاهيمي چون ارزش يا شأن اخلاقي است يا مفهومي شعارگونه است که به فهم موضوعاتي چون مسائل اخلاق پزشکي و اخلاق زيستي هيچ کمکي نمي‌کند (مكلين، 2003، ص 419).

    به‌هرحال مفهوم کرامت انساني، در عرصة اخلاق غربي، ارتباط تنگاتنگي با مفهوم شأن اخلاقي دارد. امروزه کرامت انساني به «منزلت اعلاي اخلاقي» توصيف مي‌شود؛ منزلتي که مشتمل بر مجموعه‌اي از حقوق است که حد اعلاي مصونيت و احترام را به‌دنبال دارد؛ اما در فرهنگ اسلامي، «کرامت» واژه‌اي است که معادل دقيق فارسي ندارد ‏(جوادي‌آملي، ۱۳۸۲، ج 1، ص 203) و براي بيان آن ناگزيريم از ترکيب الفاظ متعددي استفاده کنيم. همان‌گونه‌که «عزت» در مقابل «ذلت» و «کبر» در مقابل «صغر» است، واژة «کرامت» نيز در مقابل «هوان» به‌معناي خواري و ذلت است. در قرآن کريم، اين تقابل به‌زيبايي ترسيم شده است: «وَ مَنْ يُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ» (حج: ۱۸). کرامت، نوعي عزت و تفوّق «نفسي» است و در آن برتري بر غيرملحوظ نيست؛ بلکه عزت و برتري في‌نفسه (بدون در نظر گرفتن نسبت او با بقية موجودات) مقصود است ‏(مصطفوي، ۱۳۶۸، ج 10، ص 46). از منظر اسلام، کرامت انسان دو نوع است: ذاتي و اكتسابي.

    کرامت ذاتي: اين نوع كرامت، حاكي از عنايت ويژة خداوند به نوع انسان است و همة انسان‌ها از آن برخوردارند. ازاين‌رو برخورداري از آنها موجب فخر و ارزش براي انساني در مقابل انسان ديگر نيست و هيچ انساني به سبب آن، استحقاق ستايش ندارد؛ بلکه تنها فرد مستحق ستايش، خالق چنين موجودي، يعني خداوند متعال است؛ زيرا اين کرامت به اختيار انسان ارتباطي ندارد و انسان چه بخواهد و چه نخواهد، از اين کرامت برخوردار است ‏(رجبي، ۱۳۸۰، ص 57). اموري مثل قدرت تکلم، قامت راست، توانايي نوشتن و توانايي تسلط بر ديگر آفريد‌ه‌هاي خداوند، همگي مصاديقي از کرامت ذاتي‌اند.

    کرامت اکتسابي: نوعي از کرامت، کمال‌هايي است که انسانِ باايمان به‌واسطة اعمال نيک و به اختيار خود به‌دست مي‌آورد. اين نوع کرامت، معيار ارزش‌گذاري انسان‌ها و ملاک تقرب در پيشگاه خداوند است. همة انسان‌ها استعداد دستيابي به چنين کرامتي را دارند؛ اما برخي از اين استعداد بهره ‌مي‌برند و در طريق سعادت گام برمي‌دارند و برخي ديگر با بي‌اعتنايي و پيمودن طريقي ديگر، از رسيدن به چنين کمالاتي محروم مي‌مانند. در حقيقت، نيروي عقل ـ که خود از مصاديق کرامت ذاتي انسان است ـ اگر توأم با بهره‌برداري درست از آن باشد، در نهايت به کرامتي اکتسابي خواهد انجاميد (همان). آيات بسياري به اين نوع از کرامت انسان شهادت مي‌دهند؛ از جمله: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ» (حجرات: ۱۳)؛ در حقيقت، ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست. بر طبق اين آية شريفه، خداوند متعال بالاترين درجة کرامت را براي پرهيزگارترين انسان‌ها قرار داده است. همين‌طور سان هر انسان به‌ميزان برخورداري از تقوا و پرهيزكاري، از کرامتي متناسب با آن برخوردار است. به همين سبب، کفار مشمول اکرام الهي نيستند: «همانا خداوند روح کافر را اکرام نمي‌کند؛ ولي ارواح مؤمنين را گرامي مي‌دارد و همانا کرامت نفس و خون به روح است» ‏(قمي، ۱۳۶۳، ج 2، ص 22). نتيجه اينکه در سنت اسلامي، آنچه مبناي ارزش‌گذاري انسان است، کرامت اکتسابي است و کرامت ذاتي به‌خودي‌خود در عيار انسانيت ارزشي نقشي ايفا نمي‌کند.

      1. 3. تأثير ايمان در شأن اخلاقي

    يکي از عوامل دخيل در شأن اخلاقي هر انساني، ايمان داشتن يا نداشتن اوست. کسي که ايمان ندارد، منزلت او با منزلت مؤمن يکسان نيست. کافر، مشرک و منافق، واجد شأني اخلاقي‌اند؛ اما اين شأن در مقايسه با شأن اخلاقي مؤمن، حداقلي است و فرد باايمان منزلت اخلاقي والاتري دارد که همين منزلت، با توجه به ميزان ايمان او، شدت و ضعف پيدا مي‌کند.

    در قرآن کريم انسان‌ها‌ به سه دسته تقسيم مي‌شوند: مسلمانان،‌ خداباوران غيرمسلمان، و ملحدان. رويکرد اسلام در مواجهه با اين سه دسته يکسان نيست. برخي دستورهاي اسلام در نحوة تعامل اطلاق دارند يا حتي به‌صراحت ملحدان را نيز شامل مي‌شوند: «[اما] خدا شما را از كسانى كه در [كار] دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكرده‏اند، بازنمى‏دارد كه با آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد؛ زيرا خدا دادگران را دوست مى‏دارد» (ممتحنه: ۸). همچنين از مسلمانان خواسته شده است كه هرگز پيمان‌شکني نکنند و به پيمان خود با مشرکان، تا زماني که آنان به پيمان خود پايبندند، وفادار بمانند: «پس تا با شما [بر سر عهد] پايدارند، با آنان پايدار باشيد» (توبه: ۷). در سيرة رسول اکرمˆ نيز شاهديم که آن حضرت بارها با مشرکان و اهل کتاب از يهود و نصارا پيمان‌هايي را منعقد کردند که حضرت کاملاً به آنها پايبند بودند و فقط در صورت پيمان‌شکني طرف مقابل، از پيمان با آنان خارج مي‌شدند؛ نظير زماني که يهوديان مدينه پيمان شکستند.

    ظلم‌ستيزي و ياري دادن مظلوم، از اصول اخلاقي دين مبين اسلام است. لزوم اعانة مظلوم، از دستورهايي است که مؤمن و کافر را دربرمي‌گيرد. اگر نامسلماني از مسلمانان کمک بخواهد، بر مسلماناني که قدرت و توانايي دارند، لازم است كه براي نجات وي اقدام كنند؛ چراکه رسول خداˆ فرمود: «وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلاً يُنَادِي: يَا لَلْمُسْلِمِينَ‏، فَلَمْ يُجِبْهُ، فَلَيْسَ بِمُسْلِمٍ» (کليني، ۱۴۲۹ق، ج 3، ص 419)؛ و کسي که بشنود مردي فرياد مي‌زند: «اي مسلمانان به فريادم برسيد»، ولي او را اجابت نکند، مسلمان نيست. تعبير «رجل» در روايت، دالّ بر اين است که حتي اگر كافر و نامسلمان در مواجهه با ظالمي از مسلمانان كمك خواست و راهي براي تأمين خود نداشت و اهل توطئه و ظلم بر ضداسلام و مسلمانان نبود، بايد امنيت او را تأمين كرد و استمداد او را اجابت نمود. نظاير اين توصيه‌هاي اخلاقي نشان مي‌دهد كه فرد بي‌ايمان واجد حرمت و شأن اخلاقي است و بايد اين حرمت در حد و اندازة خودش حفظ شود.

    در مقابل، بسياري از دستورهاي اخلاقي موجود در منابع ديني، بين کافر و مؤمن تمايز قائل شده و در عرصة الزامات و ارزش‌هاي اخلاقي، قلمرو هر يک را از ديگري تفکيک کرده‌اند. در قرآن کريم بارها و بارها به کافران وعدة عذاب داده شده است. سياق اغلب آيات، ظهور در اخروي بودن اين عذاب دارد؛ اما در آية ۵۶ سورة آل‌عمران، به عذابي در دنيا و آخرت وعده داده شده است: «اما كسانى كه كفر ورزيدند، در دنيا و آخرت به سختى عذابشان كنم و ياورانى نخواهند داشت». اما عذاب کافر در دنيا چيست؟ اغلب مفسران در تفسير اين آيه بيان داشته‌اند که عذاب دنيوي کافر به اين است که وي در بسياري از احکام در رتبه‌اي پايين‌تر از مسلمان قرار دارد و اصل کلي در رفتار با وي استخفاف است ‏(طبرسى‏، ۱۳۷۲، ج 2، ص 760؛ ‫قمي، ۱۳۶۳، ج 3، ص 114؛ ‫مغنيه، ۱۳۷۸، ج 2، ص 127)؛ چه اينکه خداي متعال دربارة کيفر دنيوي محارب و مفسد في‌الارض، از تعبير «خِزي» به‌معناي «خواري» استفاده مي‌کند: «إِنَّمَا جَزَ‌اؤُا ٱلَّذِينَ يُحَارِبُونَ ٱللَّهَ وَ رَسُولَهُۥ وَ يَسْعَوْنَ فِى ٱلْأَرْضِ فَسَادًا أَن يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلَافٍ أَوْ يُنفَوْا مِنَ ٱلْأَرْضِ ذَ‌لِكَ لَهُمْ خِزْىٌ فِى ٱلدُّنْيَا وَلَهُمْ فِى ٱلَاخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ» (مائده: ۳۳). در منابع اسلامي موارد متعددي را مي‌توان يافت که نشان مي‌دهد مؤمن نسبت‌به کافر از شأن اخلاقي والاتري برخوردار است.

    حق حيات، از اولي‌ترين حقوق اخلاقي است؛ اما هر کافري و در هر حال، اين حق را واجد نيست. اگر کافري مسلماني را عمداً به قتل رساند، مجازات او قصاص است؛ اما اگر مسلماني کافري را به قتل برساند، مسلمان قصاص نمي‌شود: «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ† قَالَ: لَا يُقَادُ مُسْلِمٌ‏ بِذِمِّيٍ‏ فِي الْقَتْلِ وَ لَا فِي الْجِرَاحَات» ‏(کليني، ۱۴۲۹ق، ج 14، ص 381). اين نشان مي‌دهد ـ که حق حيات که از اساسي‌ترين حقوق اخلاقي است ـ براي کافر و مؤمن يکسان در نظر گرفته نشده است. کافر، در برخي موارد (مثلاً کافر ذمي و کافر معاهد) حق حيات دارد و ازاين‌رو جانش محفوظ است و بر مسلمانان لازم است اين حق او را مراعات کنند؛ اما اين حق در جايي که با حق حيات مؤمن در تزاحم باشد، مرجوح است و حيات مؤمن بر حيات کافر ترجيح دارد.

    در مسئلة غيبت نيز تفاوت شأن اخلاقي مؤمن و کافر به‌وضوح به نمايش درآمده است. غيبت، از جمله گناهان کبيره‌اي است که از آن در قرآن کريم به «خوردن گوشت برادر مؤمن» تعبير شده و در روايات به گناهي بدتر از زنا توصيف كشته است. تعاريف مختلفي براي غيبت ارائه شده كه جامع‌ترين آن چنين است: هر نوع دلالت بر نقص مؤمن به‌قصد عيب‌جويي او، که او از بازگويي‌ آن عيب خوشش نمي‌آيد ‏(جبعي‌عاملي، 1408ق، ص 49). در اين تعريف صرفاً بازگويي نقص «مؤمن» غيبت برشمرده شده است؛ زيرا ادله‌اي که بر نهي از غيبت دلالت دارند، آن را محدود به غيبت مؤمن کرده‌اند: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضاً» (حجرات: ۱۲)؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از بسيارى از گمان‌ها بپرهيزيد كه پاره‏اى از گمان‌ها گناه است؛ و از وضع ديگران فحص نکنيد و بعضى از شما غيبت بعضى نكند. توجه به صدر آيه نشان مي‌دهد كه صيغة نهي در اين آيه خطاب به مؤمنان است و از آنها خواسته شده که پشت سر ديگر مؤمنان غيبت نکنند. در اين صورت، کافر از مواردي نيست که از غيبت او برحذر داشته شده‌ايم و مسلماً غيبت از او قبحي نيز نخواهد داشت. به عبارت ديگر، مسئوليت اخلاقي ما در قبال مؤمن اقتضا مي‌کند در غياب او بدي‌اش را نگوييم؛ اما در مورد کافر چنين مسئوليت اخلاقي‌اي نداريم.

    سلام کردن، از کارهايي نيک اخلاقي است که ميان تمام فرهنگ‌ها و مکاتب مشترک است. هر ديدار و ملاقاتي با سلام، يعني دعا براي سلامتي، آغاز مي‌شود. در مقايسه با اديان و فرهنگ‌هاي ديگر، فرهنگ اسلامي براي سلام و پاسخ دادن به آن، جايگاهي بس والاتر و با اهميت‌تر در نظر گرفته است؛ به‌گونه‌اي‌که جواب سلام، واجب شرعي شمرده شده است؛ به‌گونه‌اي‌که از معدود سخنان خارج از اصل نماز است که بيان آن، حتي در ميانة نماز نه‌تنها روا که واجب است.

    بااين‌حال، تأکيد و تشويق به سلام، سلام گفتن به هر کسي را دربر‌نمي‌گيرد. در برخي روايات، از سلام کردن به کفار نهي شده است. اميرمؤمنان علي† مي‌فرمايند: «آغازگر سلام بر اهل کتاب نباشيد» ‏(کليني، ۱۴۲۹ق، ج 4، ص 710). برخي ديگر از روايات، سلام گفتن به کافر را روا دانسته‌اند؛ اما اين کار را به حال آن کافر بي‌فايده خوانده‌اند: «به امام موسي کاظم† عرض کردم: به نظر شما، اگر نيازمند طبيبي مسيحي شدم، مي‌توانم به او سلام دهم و برايش دعا کنم؟ فرمود: «بله؛ [اما] سودي به حالش ندارد» ‏(همان، ص 712). شايد بي‌فايده بودن اين کار از اين جهت است که سلام نوعي دعاست؛ دعايي براي سلامتي و دوام حيات مخاطب؛ و چون اين دعا دربارة کافر به اجابت نخواهد رسيد، سلام گفتن و نگفتن فرقي به حال کافر نخواهد داشت.

    در فرهنگ اسلامي پاسخگويي به سلام، ضروري دانسته شده است. اين ضرورت برگرفته از اين آية شريفه است: «و چون به شما درود گفته شد، شما به [صورتى] بهتر از آن درود گوييد يا همان را [در پاسخ] برگردانيد» (نساء: ۸۶). مطابق اين آية شريفه، در کيفيت پاسخگويي سلام، خداوند به انسان اين اختيار را داده است که سلام را يا مانند سلام‌کننده يا به‌شکلي بهتر و کامل‌تر از آن پاسخ گويد؛ مثلاً اگر گويندة سلام با عبارت «سلام عليکم» سلام گفت، او در جواب بگويد: «سلام عليکم و رحمة‌الله»؛ اما اين آزادي در انتخاب نوع جواب، تنها هنگامي است که گويندة سلام مؤمن باشد؛ اما اگر کافري سلام گفت، بنا بر روايات متعدد بايد به پاسخي حداقلي بسنده کرد: «از امام صادق† پرسيدم: اگر يهودي يا مسيحي يا مشرک بر مسلماني که نشسته است سلام گويد، سزاوار است چگونه آنها را پاسخ دهد؟ فرمود: بگويد عليکم» ‏(کليني، ۱۴۲۹ق، ج 4، ص 710).

    برخي از انديشمندان معاصر، نهي از سلام را به دليل جلوگيري از تولّي و رکون به ظالمان مي‌دانند و ازاين‌رو، سلام به کافر، رنگ دوستي و مودت به خود نگيرد، ممنوع نيست ‏(جوادي‌آملي، ۱۳۸۲، ج 20، ص 50)؛ اما با توجه به اينکه در نصوص روايي، چنين علتي براي عدم جواز سلام کردن به کافر ذکر نشده است و به تعبير فقهي، اين حکم منصوص‌العلة نيست، اختصاص آن به مورد تولّي يا رکون، بي‌وجه است.

      1. 4. نقش مراتب مختلف ايمان در شأن اخلاقي

    تا اينجا دانستيم که هر يک از ايمان و کفر، در شأن اخلاقي نقشي مهم دارند؛ چون کسي که به خداي يکتا و آنچه او نازل فرموده است باور ندارد، در مرتبه نازلي از انسانيت قرار دارد و همين انحطاط وجودي، شأن اخلاقي او را تنزل مي‌دهد.

    ايمان نيز ـ چنان‌که پيش‌تر گذشت ـ مراتب و درجاتي دارد. مراتب ايمان در اعمال انسان تجلي مي‌کند و اعمال او نشان مي‌دهد که ايمان او در چه سطحي قرار دارد؛ چراکه به فرمايش باقرالعلوم† ايمان امري قلبي و باطني است که قابل رؤيت و احساس نيست و رفتارهاي انسان است که ميزاني براي سنجش ايمان اوست: «الْإِيمَانُ مَا اسْتَقَرَّ فِي الْقَلْبِ، وَ أَفْضى‏ بِهِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ صَدَّقَهُ‏ الْعَمَلُ‏ بِالطَّاعَةِ لِلَّهِ وَ التَّسْلِيمِ لِأَمْرِه» ‏(کليني، ۱۴۲۹ق، ج 3، ص 74) و ازاين‌روست که به فرمايش رسول گرامي اسلامˆ «ايمان بدون عمل پذيرفته نمي‌شود»‏ (پاينده، ۱۳۸۲، ص 684). عالي‌ترين درجات انساني ـ که از آن به مرحلة جوار يا قرب يا لقاي الهي تعبير مي‌شود ـ از آنِ کسي است که اعمالش همگي صالح باشند: «‏پس هر كس به لقاى پروردگار خود اميد دارد، بايد به كار شايسته بپردازد» (کهف: ۱۱۰). چنين کسي است که علاوه بر لقاي الهي، از نعمت‌هاي بهشتي هم بهره‌مند مي‌شود: «‏در حقيقت، مردم پرهيزگار در ميان باغ‌ها و نهرها، در قرارگاه صدق، نزد پادشاهى توانايند» (قمر: ۵۵-۵۴). آنچه انسان را در طريق قرب الهي به جلو هدايت مي‌کند و روح او را به باري تعالي نزديک مي‌سازد، عمل صالح است. عمل صالح از ديدگاه قرآن عملي است که رضايت خداوند در آن است و مورد رضاي اوست که دو شرط داشته باشد:

    1. خودِ عمل شايسته باشد؛ 2. به‌قصد تقرب به خدا و جلب رضايت الهي انجام شود. هر عملي که اين دو شرط را داشته باشد، مصداقي از عبادت است؛ عبادتي که به‌فرمودة الهي هدف از خلقت انسان است: «و جن و انس را نيافريدم، جز براى آنكه مرا بپرستند» (ذاريات: ۵۶).

    در مقابل، هر عملي که خلاف فرمان الهي باشد و غضب و نارضايتي خداي متعال را به دنبال داشته باشد، گناه يا فسق نام مي‌گيرد. «فسق» به‌معناي نافرماني و عصيان است ‏(طريحي، ۱۳۷۵، ج 3، ص 433؛ ‫فيومي، ۱۴۱۴ق، ج 2، ص 473). خداي متعال براي نافرماني ابليس، از اين واژه استفاده فرموده است: «وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ» (کهف: 50). اين واژه در اصطلاح قرآن کريم به‌معناي نافرماني خداي متعال است. طبق اين معنا، فسق اعم از «کفر» مي‌باشد؛ چه اينکه در مورد کفار نيز به کار رفته است؛ نظير: «وَ لَقَدْ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ ءَايَاتٍ بَيِّنَاتٍ وَمَا يَكْفُرُ بِهَآ إِلَّا ٱلْفَاسِقُونَ» (بقره: ۹۹)؛ و همانا بر تو آياتى روشن فرو فرستاديم، و جز فاسقان [كسى‌] آنها را انكار نمى‌كند. هر نوع نافرماني خداي متعال «فسق» نام دارد؛ اما کفر گسترة محدودتري دارد و تنها به نافرماني از سرِ بي‌اعتقادي اطلاق مي‌شود. به تعبير آيت‌الله جوادي‌آملي، فسق دو نوع است: کلي و جزئي. اگر کسي انکار خدا و رسول کند و اعمالش نيز بر شريعت منطبق نباشد،‌ دچار فسق کلي شده است که کفر نام مي‌گيرد؛ اما کسي که ايمان دارد، ولي همة اعمالش مطابق ايمانش نيست، گرفتار فسق جزئي شده است و مؤمن فاسق لقب مي‌گيرد ‏(جوادي‌آملي، ۱۳۸۲، ج 2، ص 537).

    کسي که مرتکب نافرماني خداي متعال مي‌شود، در حقيقت ضعف ايمان خود را به نمايش گذاشته است و ازآنجايي‌که ـ بنابر آنچه گذشت ـ ايمان نقش اساسي در انسانيت دارد، ضعف ايمان نشانة جايگاه نازل انساني اوست. ازاين‌روست که به‌فرمودة خداي متعال، هيچ‌گاه فاسق و مؤمن با يکديگر برابر نيستند: «أَفَمَن كَانَ مُؤْمِناً كَمَن كَانَ فَاسِقاً لَّا يَسْتَوُونَ» (سجده: ۱۸)؛ آيا كسى كه مؤمن است، چون كسى است كه نافرمان است؟ يكسان نيستند. به‌همين‌سان، منزلت اخلاقي فرد صالح با منزلت اخلاقي فرد فاسق يکسان نيست. تنزل يافتن منزلت اخلاقي شخص فاسق به اين معناست که فاعل‌هاي اخلاقي در قبال او مسئوليت کمتري دارند و وظايف آنها متناسب با اين شأن اخلاقي تعيين مي‌گردد. به سبب همين شأن نازل فرد فاسق است که در نظام اخلاقي اسلامي، نوع تعامل با او با نوع تعامل با مؤمن تفاوت‌هايي دارد.

        1. 1-4. شواهدي بر تفاوت شأن اخلاقي فاسق و غيرفاسق

    اصل اولي در اخلاق معاشرت اسلامي، خوش‌بيني و اعتماد به ديگران است؛ اما اين اعتماد و اطمينان، در خصوص فاسق استثنا شده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ» (حجرات: ۶)؛ اي اهل ايمان! اگر فرد فاسقي خبري برايتان آورد، (در آن) بررسي کنيد. مبادا نادانسته به قومي زيان رسانيد. آن‌گاه به دليل کاري که کرده‌ايد، پشيمان شويد. مؤمن فاسق به دليل آلودگي به گناه، در درجات پاييني از انسانيت قرار دارد و ازاين‌رو منزلت اخلاقي او نيز پايين‌تر از مؤمن متقي است. خبر عادل، قابل اعتماد است و اصل اولي، حکم به صحت خبر مي‌کند؛ اما اگر فاسقي مطلبي را خبر داد، نبايد بدون تحقيق و بررسي، صحت آن خبر را پذيرفت. چنان‌که گذشت، فاسق، هم شامل مؤمن عاصي مي‌شود و هم شامل کافر؛ ازاين‌رو لزوم بررسي صحت و سقم خبر فاسق، هم شامل مؤمن عاصي و هم شامل کافر مي‌شود.

    اين عدم اعتماد به فاسق، در موارد خطير و حائز اهميت، همچون شهادتِ در محاکم، تأکيد بيشتري مي‌يابد. بر اساس صريح آيات قرآن، کسي که در دادگاه بخواهد له يا عليه کسي شهادت دهد، بايد عادل باشد: «فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فَارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَأَشْهِدُوا ذَوَىْ عَدْلٍ مِّنكُمْ وَأَقِيمُوا ٱلشَّهَـادَةَ لِلَّهِ» (طلاق: ۲)؛ پس چون عدة آنان به سر رسيد، [يا] به‌شايستگى نگاهشان داريد يا به‌شايستگى از آنان جدا شويد، و دو تن [مرد] عادل را از ميان خود گواه گيريد و گواهى را براى خدا به پا داريد. «عدالت» در مقابل «فسق» قرار دارد و به‌معناي ملکه‌اي است که فرد را به پرهيزكاري و اجتناب از گناه سوق مي‌دهد. مفهوم آية شريفه اين است، کسي که عدالت ندارد، يعني فاسق است، نمي‌تواند در محکمه شهادت دهد.

    تفاوت منزلت فاسق با غيرفاسق، در آداب معاشرت نيز به چشم مي‌خورد. روح انسان بسيار گيرا و تأثيرپذير است و دوستي و همنشيني با ديگران موجب تأثيرپذيري انسان از آنها مي‌شود. ازاين‌رو انتخاب همنشين بسيار اهميت دارد. در ميان توصيه‌هاي اخلاقي اسلام،‌ به همان اندازه كه بر همنشيني با صالحان تأکيد شده، از دوستي با فاسقان نهي است: «وَ إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الْفَاسِقِ، فَإِنَّهُ بَائِعُكَ بِأُكْلَة» ‏(کليني، ۱۴۲۹ق، ج 4، ص 692)؛ از همنشيني با فاسق بپرهيز که او تو را به لقمة ناني مي‌فروشد. به‌فرمودة حضرت صادق†، اين دوري مؤمنان از گناهکاران، خود موجب نوعي تحقير و استخفاف براي گناهکاران است: «وَ بُغْضُ الْأَبْرَارِ لِلْفُجَّارِ خِزْيٌ عَلَى الْفُجَّار» ‏(همان، ص 691)؛ و دشمني نيکان با بدان،‌ خواري بدان است. اين نشان مي‌دهد که شأن اخلاقي فاسق به‌گونه‌اي است که تکليف اخلاقي ما در برابر او، به‌اندازة تکاليف اخلاقي ما در برابر مؤمن صالح نيست.

    شأن نازل اخلاقي فاسق به همين جا ختم نمي‌شود. وظيفة اخلاقي در هنگام ملاقات با مؤمنان ديگر،‌ گشاده‌رويي و مهرباني است؛ چرا‌که اين کار از مصاديق حسن خلق است. از ويژگي‌هاي انبيا و اولياي ‌الهي نيز گشاده‌رويي است؛ اما همين رفتار که داراي ارزش اخلاقي است، انجام آن در برابر فاسق به ضدارزش تبديل مي‌شود و ترش‌رويي ارزش اخلاقي مي‌يابد: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ†، قَالَ: قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ†: أَمَرَنَا رَسُولُ اللَّهِˆ أَنْ نَلْقى أَهْلَ‏ الْمَعَاصِي‏ بِوُجُوهٍ‏ مُكْفَهِرَّة» (کليني، ۱۴۲۹ق، ج 9، ص 492)؛ رسـول خـداˆ به ما امـر فرمـودند كـه با گنهكاران با چهره‌اى درهم‌كشيده برخورد كنيم. اين نحوة برخورد با گناه‌کاران به‌عنوان دستورالعملي در نهي از منکر مورد توجه است؛ به‌گونه‌اي از نخستين مراحل نهي از منکر و پيش از نهي لساني و عملي ذكر شده است.

    فروتر بودن شأن اخلاقي گناهکار، در مسئلة غيبت نيز خودنمايي مي‌کند. در خصوص کافر ديديم که منزلت نازل اخلاقي او ايجاب کرده است که غيبت او ايرادي نداشته باشد. فسق نيز ـ چنان‌که گذشت ـ نوعي کفر و انکار عملي است و در حقيقت، فاسق به هنگام ارتکاب گناه،‌ عملاً خداي متعال و وجوب طاعت او را منکر شده است و از اين حيث منزلتي شبيه کافر پيدا مي‌کند و ازاين‌رو غيبت او قبحي ندارد: «ليسَ للفاسِقِ غِيبَة»؛ اما فاسق نيز مراتب و درجاتي دارد. گاهي فسق محدود به انجام عمل قبيح خاصي است و فرد هنوز رگه‌هايي از حيا در برابر ذات باري تعالي دارد و گاه فسق گسترده و فراگير مي‌شود و فاسق پردة حيا را به‌طورکلي مي‌درد و از انجام هيچ گناهي اباء ندارد. در صورت دوم، حرمت فرد به‌طور چشمگيري کاهش مي‌يابد؛ چراکه خود او با شکستن حريم الهي، حرمتي براي خودش قائل نيست و ازاين‌رو بر ديگران نيز تکليفي در رعايت حرمت او نيست. «امام رضا† مي‌فرمايد: «مَنْ اَلْقى جِلْبابَ الْحَياءِ فَلا غِيبَةَ لَهُ» (مفيد، ۱۴۱۳ق، ص 242)؛ کسى که چادر حيا را از سر بيفکند، غيبت ندارد. بازگويي زشتي‌هاي چنين فردي، نه‌تنها به‌لحاظ اخلاقي بد نيست، بلکه سفارش‌هاي رسيده از اهل‌بيت‰ نشان از آن دارد که مؤمنان وظيفه دارند او را رسوا سازند: «أتنزعونَ عن ذِکر الفاجرِ أَن تَذکُروه،‌ فاذکُروهُ يعرِفُه الناسُ» (متقي، ۱۴۰۹ق، ج 3، ص 595)؛ آيا پروا داريد از نام بردن فاسق؟ نام او را ببريد تا مردم او را بشناسند.

    اما کسي که فسق او محدود به بروز رفتار يا رفتارهاي غيراخلاقي معدودي است، به‌ميزان فسقش ميزان شأن و حرمت او نيز تعيين مي‌شود. ازاين‌رو چنين کسي را فقط مي‌توان در خصوص آن رفتار زشت به بدي ياد کرد و شرط آن هم اين است که آن رفتار بد را آشکارا انجام داده باشد، نه در خفا و نهان: امام صادق† فرمودند: «إِذَا جَاهَرَ الْفَاسِقُ بِفِسْقِهِ فَلَا حُرْمَةَ لَهُ وَ لَا غِيبَةَ» (کليني، ۱۴۲۹ق، ج 12، ص 289)؛ هنگامي که فاسق فسقش را آشکار مي‌کند، حرمتي ندارد و غيبتش اشکال ندارد.

      1. نتيجه‌گيري

    بر اساس آيات و روايات، شأن اخلاقي انسان، نه بر اساس خصوصيات زيست‌شناختي، بلکه بر اساس امري ‌فرامادي و مرتبط با کرامت اکتسابي انسان تعيين مي‌شود. ايمان از ارکان مرتبة متعالي انسانيت است و اين مرتبة متعالي، با ايمان به خدا و رسول خداˆ آغاز مي‌شود. براين‌اساس، کافر در مراتب پايين انسانيست قرار مي‌گيرد. به سبب همين جايگاه نازل انساني، مسئوليت اخلاقي ما در برابر کفار، كمتر از مسئوليتمان در قبال مؤمن است و شواهدي چند از دستورهاي اخلاقي برگرفته از آيات و روايات، اين مطلب را تأييد مي‌کنند. مؤمنان نيز چون درجات و مراتب مختلفي به‌لحاظ شدت و ضعف ايمان دارند،‌ منزلت اخلاقي متفاوتي را دارا هستند. منزلت اخلاقي مؤمن فاسق با منزلت اخلاقي مؤمن متقي يکسان نيست و در اين خصوص نيز شواهد متعددي از توصيه‌هاي اخلاقي در نحوة تعامل با فسّاق و اتقيا وجود دارد که بر وجود اين تفاوت صحه مي‌گذارند.

     

     

    References: 
    • نهج‌البلاغه، 1414، ترجمه صبحي صالح، ۱۴۱۴ق، قم، هجرت.‬
    • صحيفه‌سجاديه، ۱۳۷۶، قم، الهادي.‬
    • ابن‌منظور، محمدبن‌مکرم، ۱۴۱۴ق، لسان‌العرب، بيروت، دار الفکر للطباعه و النشر.‬
    • پاينده، ابوالقاسم،۱۳۸۲، نهج‌الفصاحة، تهران، دنياي دانش.‬
    • جبعي عاملي، زين‌الدين، ۱۴۰۸ق، کشف الريبة عن احکام الغيبة، بيروت، دار الأضواء.
    • ‏‫جوادي‌آملي، عبدالله، ۱۳۸۲، تسنيم؛ تفسير قرآن کريم، قم، اسراء.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
    • ـــــ ، ۱۳۸۹، ادب فناي مقربان، قم، اسراء.‬
    • ‏‫رجبي، محمود، ۱۳۸۰، انسان‌شناسي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
    • ‏‫‏‫طبرسى‏، فضل‌بن‌حسن، ۱۳۷۲، مجمع‌البيان في تفسير القرآن‏، ويرايش سوم، تهران، ناصر خسرو.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
    • ‏‫طريحي، فخرالدين‌بن محمد، ۱۳۷۵، مجمع‌البحرين، تهران، مرتضوي.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
    • ‏‫فيومي، احمدبن‌محمد، ۱۴۱۴ق، المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، قم، دار الهجرة.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
    • ‏‫قمي، علي‌بن‌ابراهيم، ۱۳۶۳، تفسير القمي، قم، دارالکتاب.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
    • ‏‫کليني، محمد‌بن‌يعقوب، ۱۴۲۹ق، الکافي، قم، دارالحديث.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
    • ‏‫متقي، علي‌بن‌حسام‌الدين، ۱۴۰۹ق، کنزالعمال في سنن الأقوال و الأفعال، (بکري حياني و صفوه سقا، مصححين)، بيروت، مؤسسة الرسالة.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
    • ‏‫مصباح، محمدتقي، ۱۳۸۲، کاوش‌ها و چالش‌ها، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
    • ـــــ ، ۱۳۸۸، انسان‌شناسي در قرآن، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.‬
    • ‏‫مصطفوي، حسن، ۱۳۶۸، التحقيق في کلمات القرآن الکريم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
    • ‏‫مغنيه، محمدجواد، ۱۳۷۸، ترجمه تفسير کاشف، ترجمة موسي دانش، قم، بوستان کتاب.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
    • ‏‫مفيد، محمدبن‌محمد، ۱۴۱۳ق، الاختصاص، قم، المؤتمر العالمى لالفية الشيخ المفيد.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
    • Anne Waren, Mary, 2003, “Moral Status”, In A Companion To Applied Ethics, Malden, Blackwell Publishing.
    • Audi, Robert, 1999, “Moral Status,” The Cambridge Dictionary of Philosophy, UK, Cambridge University Press.
    • Macklin, Ruth, 2003, “Dignity is a Useless Concept”, British Medical Journal, Vol 327, Issue 7429, P 1419-1420.
    • Nordenfelt, Lennart, 2012, Dignity, In Encyclopedia of Applied Ethics (Second), UK, Academic Press.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فیاضی، مهدی، فیاضی، غلامرضا.(1398) نقش ایمان در تعیین شأن اخلاقی انسان از نگاه آیات و روایات. دو فصلنامه معرفت کلامی، 10(2)، 153-166

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مهدی فیاضی؛ غلامرضا فیاضی."نقش ایمان در تعیین شأن اخلاقی انسان از نگاه آیات و روایات". دو فصلنامه معرفت کلامی، 10، 2، 1398، 153-166

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فیاضی، مهدی، فیاضی، غلامرضا.(1398) 'نقش ایمان در تعیین شأن اخلاقی انسان از نگاه آیات و روایات'، دو فصلنامه معرفت کلامی، 10(2), pp. 153-166

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فیاضی، مهدی، فیاضی، غلامرضا. نقش ایمان در تعیین شأن اخلاقی انسان از نگاه آیات و روایات. معرفت کلامی، 10, 1398؛ 10(2): 153-166