معرفت کلامی، سال یازدهم، شماره اول، پیاپی 24، بهار و تابستان 1399، صفحات 7-22

    تبیین هستی‌شناختی نیاز انسان به دین از منظر حکمت متعالیه؛ با تأکید بر دیدگاه آیت‌الله جوادی آملی

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ محسن ایزدی / دانشیار گروه معارف اسلامی دانشگاه قم / m.izadi@qom.ac.ir
    باقر ابراهیمی / دانشجوی دکتری مبانی نظری دانشگاه قم / ebrahimi1207@iut.ac.ir
    چکیده: 
    بسیاری از دین داران، هرچند به دلیل فطرت خدادادی، به دین و دینداری گرایش دارند، اما دلیل عقلی و منطقی متقنی برای دیندار بودن خود ندارند. دینی که فاقد پشتوانه‌ی عقلی و منطقی است، حضور تأثیرگذار و مؤثری در زندگی نخواهد داشت و آن گونه که باید و شاید، بر روابط فردی و اجتماعی انسان حاکم نیست. در این مقاله سعی شده با استفاده از مبانی حکمت متعالیه و با تأکید بر دیدگاه آیت الله جوادی آملی و با روش تحلیلی ـ توصیفی، علل نیاز انسان به دین و دینداری به طور عمیق و دقیق تحلیل گردد. در همین راستا، ابتدا تعریف دقیقی از انسان به دست داده شده و با تأمل و تمرکز بر روی انسانیت انسان و گذار از سایر نیازهای روبنایی، نیاز بنیادین انسان به دین اثبات گردیده است؛ منظری که در تحقیقات مشابه کمتر به آن عنایت شده است. نیاز انسان به دین، در هستی او ریشه دارد و تعالی و کمال حقیقی این موجود، جز در سایۀ عمل به دین به ثمر نخواهد نشست.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    Ontological Explanation of Man's Need for Religion from the Perspective of Exalted Theosophy with Emphasis on the View of Ayatollah Javadi Amoli
    Abstract: 
    Many religious people have tendency for religion and religiosity, though by divine nature, but they have no sound logical reason for this being religious. A which has no reasonable grounds, will not have effect on life as it ought to be and cannot manage individual and social human relationships. Using a descriptive analytical method, this study tries to analytical in depth the reasons for man’s need for religion and religiosity by referring to the principles of exalted theosophy and emphasizing on the view of Ayatollah Javadi Amoli. To this end, the article first, gives a precise definition of man and then, man's fundamental need for religion by reflecting and focusing on human humanity and transition from other superstructure needs; a perspective that has been given less attention in similar research works. Man's need for religion is rooted in his own existence and the true sublimity and perfection of this being will not be attained except through practicing religion
    References: 
    متن کامل مقاله: 

    ​​​​​​

     

     

      1. مقدمه

    در میان نعمت‌های بسیاری که خداوند به انسان ارزانی داشته، بزرگ‌ترین و مهم‌ترین آنها، نعمت عقل و اندیشه است؛ نعمتی که موجب تمایز انسان از حیوان بوده و سرسلسلۀ دیگر نعمت‌های کوچک و بزرگ در زندگی انسان است. عمل انسان هنگامی ارزش و قدر و قیمت می‌یابد که از عقل او نشئت گیرد و دارای پایه‌ای عقلانی و منطقی باشد. جایگاه شریف انسان و انسانیت اقتضا می‌کند که وی برای هریک از اعتقادات و اعمال خود، دلیل کافی، متقن و محکمی که برگرفته از عقل و اندیشه است، داشته باشد. گرچه بنا بر باور متألهان، دین امری فطری و در سرشت بشر عجین شده است و انسان‌ها در همۀ دوران‌ها و تاریخ از آن متنعم بوده‌اند (قدردان قراملکی، 1386، ص27)، اما با توجه به آنچه بیان شد، این اعتقاد نیز باید براساس یک عقلانیت شکل بگیرد تا بتواند همۀ آثار مفید و سازندۀ خود را به ‌همراه داشته باشد. دینی که تنها بر سر زبان باشد، جایگاهش در زندگی انسان چنان تنزل خواهد یافت که به گفتۀ امام حسین†: تا وقتی معیشت افراد از راه دین بگذرد، اطراف آن می‌گردند؛ اما همین که امتحان‌های دشوار پیش بیاید، دین‌داران کم می‌شوند (ابن‌شعبه حراني، 1380، ص 245، بخش کلمات امام حسین†). استاد مطهری دربارۀ ضرورت تحقیقی بودن دينداری می‌گوید: «بسیاری از افراد تحت تأثیر تلقینات پدران و مادران جاهل یا مبلغان بی‌سواد، افکار غلطی در زمینۀ مسائل مذهبی در ذهنشان رسوخ کرده و همان افکار غلط اثر سوء بخشیده و آنها را دربارۀ حقیقت دین و مذهب دچار تردید و احیاناً انکار کرده است. ازاین‌رو کوشش فراوانی لازم است صورت گیرد که اصول و مبانی مذهبی به‌صورت صحیح و واقعی خود به افراد تعلیم و القا شود» (مطهری، 1362، ص43). وی اسلام را دین حیات می‌دانست و بر این باور بود که طرز فکری که نتیجه‌اش دانایی نباشد و سکون و بی‌اطلاعی باشد، از اسلام نیست (همان، ص۱۴۴). در این میان، آنچه مزید بر علت است، این است که متأسفانه برخی از اهل دین نیز با تفسیر قشری از دین، اسلام را مخالف علم و عقل وصف می‌کنند (ر.ک: حلبی، بی‌تا، ص101به بعد؛ موسوی، 1382، ص 45 به بعد). ازاین‌رو نیاز است تا وجه منطقی و عقلانی دین در دنیای امروز بیش از گذشته به منصۀ ظهور برسد.

    مقصود از تبیین هستی‌شناختیِ نیاز انسان به دین در این نوشتار آن است که روشن شود با توجه به تحلیل هستی انسان و جایگاه او در عالم، وجه نیاز انسان به دین چیست؟

    اصطلاح «دین» از جمله اصطلاحات پیچیده و مبهمی است که تعریف‌های مختلف، متعدد (الیاده، 1375، ج1، ص60) و احیاناً متضادی (ر.ک: هیک، 1372، ص23؛ آلستون، 1376) در کتب مختلف و از جانب اندیشمندان برای آن بیان شده است. مراد از دین در این نوشتار، نه دین خرافی است و نه ادیان بشری و نه ادیان الهی تحریف‌شده؛ بلکه مراد ما دینی است که از وحی الهی سرچشمه گرفته است؛ دینی که از خرافه به‌دور و از تحریف مصون مانده است. تعریف علامه طباطبائي گویای مقصود ما از دین است: «دین، عقاید و یک سلسله دستورهای عملی و اخلاقی است که پیامبران از طرف خداوند برای راهنمایی و هدایت بشر آورده‌اند. اعتقاد به این عقاید و انجام این دستورات، سببب سعادت و خوشبختی انسان در دو جهان است» (طباطبائی، 1370، ص 19ـ21). بنا بر توضیحاتی که داده شد، مقصود ما از تحقیق در منشأ‌ دین، بررسی و تبیین علت ضرورت دینداری است.

    تا پيش از سدۀ هجدهم، فيلسوفان و دانشمندان با سنجش نظريات متألهان، به‌ويژه در زمينۀ براهين اثبات وجود خدا و ديگر مسائل اعتقادي، بعضي را قبول و پاره‏اي را نيز اصلاح يا رد مي‏كردند؛ ولي دربارۀ جايگاه دين در زندگي انسان، صريحاً و به‌شكل رسمي سخني نمي‏گفتند. حتي افرادي نظير ماكياول و هابز و جان لاك، اِلحاد و بي‏ديني را محكوم مي‏كردند؛ اما ناگهان در سدۀ هجدهم، برخلاف گذشته، به گمان‌ورزي دربارۀ دين و منشأ دين دست زدند و تلاش كردند تا براي آن، منشأ دنيوي بيابند و در زمینۀ دين به‌عنوان نظامي از اعتقادات كه جماعت‏ها صرف‏نظر از حقيقت آن و فقط به‌دليل برآوردن يكي از نيازهاي اساسي بشري به آن روي مي‏آورند، نظريات متفاوتي ارائه دهند (جوادی آملی، 1387، ص22).

    اگرچه تا کنون کتب و مقالاتی دربارۀ نیاز بشر به دین نگاشته شده است، اما بیشتر آنها با نگاهی پراگماتیستی به توضیح فوایدی از دین پرداخته‌اند که بعضی از این فواید را از طرق دیگر هم می‌توان تأمین کرد؛ مانند ایجاد آرامش روحی، کاهش اضطراب، نجات از تنهایی، تقویت صبر و تحمل، ایجاد نشاط در جامعه و... . هرچند بشر به همۀ این امور نیازمند است و دین نیز می‌تواند در این جهات به انسان کمک کند، اما به ‌نظر نگارندگان نیاز بشر به دین بسیار بنیادی‌تر از موارد ذکرشده است. این نوشتار با بهره‌گیری از روش تحلیلی ـ توصیفی و با صحه گذاشتن بر بسیاری از تحقیقات انجام‌شده دربارۀ نیاز انسان به دین، سعی دارد دیدگاه عمیق‌تری به مسئله داشته باشد و نیاز انسان به دین را در ذات انسان بجوید، نه در صفات انسان. به اعتقاد ما، دین برای انسان نه‌تنها مفید، بلکه ضروری است.

    فیلسوفی که در مکتب فلسفی خود دارای مبانی فلسفی مشخصی است، می‌کوشد همۀ مسائل فکری خویش را براساس آن مبانی حل کند. مُثُل، محور تفکرات افلاطون در هستی‌شناسی، معرفت‌شناسی و انسان‌شناسی است (کاپلستون، 1375، ج1، ص89). شیخ اشراق فلسفه‌اش را مبتنی بر نور می‌کند و آن را ایدۀ بدیهی و بی‌نیاز از تعریف می‌داند (سهروردی، 1373، قسم دوم در انوار الهیه و نورالانوار، ص197 به بعد).

    صدرالمتألهین نیز در سلوک عقلی‌اش مبانی و اصولی دارد که می‌کوشد مسائل فکری‌اش را بر اساس آنها حل کند. مباني‌ای که صدرا در مواضع متعددی از آثارش آنها را گاه به‌اجمال و گاه به ‌تفصیل بیان کرده است (صدرالمتألهين، 1981، ج9، ص185ـ 197و229؛ همو، 1360ب، شاهد اول، ص6؛ همو، 1363، مشعر ثالث، ص 9 به بعد).

    رجوع ما به صدرالمتألهین ازآن‌روست که معتقدیم حکمت متعالیه از چنان زمینه‌ای برخوردار است که می‌تواند ناظر به مسائل عصر حاضر، پیا‌م‌های حیاتی مؤثری برای انسان داشته باشد. فلسفۀ اسلامی، به‌ویژه حکمت متعالیه، دارای نقشه‌ای از دارِ وجود است که نشان می‌دهد انسان در کجاست؛ آغاز و انجامش چیست؛ از کجا آمده است و به کجا خواهد رفت (اکبریان، 1388، ص17). برخی از اصول و مبانی حکمت متعالیه که در تبیین نیاز انسان به دین مورد استفاده قرار گرفته‌اند، عبارت‌اند از: اصالت وجود؛ وحدت تشکیکی وجود و حرکت جوهری.

    براساس این سه اصل، وجود هر انسانی دائماً در حرکت و صیرورت از قوه به فعل می‌باشد. وجود انسان جامع همۀ غرایز حیوانی و فطریات انسانی به‌نحو بالقوه یا بالفعل است. محصول حرکت جوهری وجود انسان، یا فعلیت یافتن افراطی غرایز است که در این صورت، انسانی ظهور خواهد کرد که ظاهری انسانی و باطنی حیوانی دارد؛ یا فعلیت یافتن متعادل غرایز به‌همراه فعلیت یافتن فطریات است که در این صورت، انسانی ظهور خواهد کرد که ظاهر و باطنش انسانی واقعی است که به‌سوی سعادت دنیوی و اخروی در حرکت تکاملی و به ‌فعلیت رساندن ذخایر فطری و عقلی وجود خویش می‌باشد. تنها مرجعی که می‌تواند انسان را یاری کند تا در مسیر حرکت تکاملی جوهری به مقصد نهایی خود (سعادت دنیوی و اخروی) برسد، دین است که از طریق پیامبران به انسان می‌رسد. برهمین‌اساس، اميرمؤمنان علي† فرمود: «فبعث فیهم رسله... لیستادوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسی نعمته... و یثیروا لهم دفائن العقول» (نهج‌البلاغه، 1379، خطبه 1).

    همان‌گونه‌که سخن امیرمؤمنان علی† گویاست، انسان، هم برای تکامل وجودی (بُعد هستي‌شناختی) و هم برای ادراک و شناخت عقلی (بُعد معرفت‌شناختی)، نیازمند دین است؛ که در این نوشتار بُعد اول مطمح‌نظر است.

      1. 1. کامل و سقوط انسان براساس حرکت جوهری

    برای تبیین نیاز انسان به دین، لازم است ابتدا معنای دقیقی از کمال انسانی ارائه دهیم. یکی از اصول ثابت وجود انسان، کمال‌جویی است که در درون آدمی ریشه دارد. انسان ذاتاً مایل است تا به‌سوی کمال سیر کند. قضاوت دربارۀ موجودی که ابعاد و جنبه‌های گوناگون ندارد و غایت محسوسی را دنبال می‌کند، کار دشواری نیست و چندان نیاز به تحقیق و تأمل ندارد. چنین موجودی براساس نظام تکوینی حرکت می‌کند و پس از طی مراحلی به کمال نوعی خود می‌رسد؛ اما سخن گفتن دربارۀ کمال و نقص آدمی چندان آسان نیست؛ زیرا انسان دارای قوا، استعدادها، تمایلات و غرایز کاملاً متفاوتی است و هر بعدی از ابعاد وجود او غایت و کمالی دارد که اگر به فعلیت برسد و استعدادهای پنهان آن شکوفا و بارور شود، انسان در آن جنبه و جهت به کمال رسیده است؛ اما شناخت استعدادهای انسان و سپس حرکت در جهت فعلیت بخشیدن به آنها امری نیست که به‌سادگی امکان‌پذیر باشد (نصری، 1390، ص334). ازاین‌رو مسئلۀ اساسی که باید به آن پرداخت، این است که کدام یک از این جنبه‌ها و فعلیت‌ها معیار و ضابطۀ اصلی سنجش کمال آدمی محسوب می‌شوند و کمال نهایی انسان را در کمال یافتن کدام بعد از ابعاد انسان باید جست. بنابراین، ابتدا باید تصور صحیحی از «کمال انسانی» داشت.

    طبق اصالت وجود و تشکیک وجود، حرکت جوهری همان سیلان یا اشتداد وجودی است. انسان نیز به‌عنوان یک ممکن‌الوجود، وجودی سیال است و قابلیت استکمال دارد که در اثر معرفت و تربیت حاصل می‌شود. به عبارت دیگر، انسان یک هویت ثابت نیست که دچار احوالی از کودکی تا پیری و مرگ شود؛ بلکه وجودی سیال است که از پایین‌ترین درجات وجود تا برترین درجات، یعنی نزدیکی به وجود حق تعالی و هم‌نشینی با ملکوتیان و کروبیان، عرصۀ تغییر، تحرک و تحول اوست.

    به تعبیر دیگر، انسان در نظام هستي، يا در مسير «درجات» و ولايت الهي حركت مي‏كند يا در مسير «دركات» و ولايت شيطاني و هبوط به ‌سوي اَسفل‏السافلين. اگر انسان در مسير ولايت الهي قرار گرفت، به جايي مي‏رسد كه ابتدا محبّ و سپس محبوب خداي سبحان مي‏شود و آن‌گاه خداي سبحان زبان، چشم و گوش او مي‏شود و چنين انسان ملكوتي به‌وسيلۀ خدا مي‏شنود؛ مي‏بيند و مي‏گويد. از اين برتر، مقامي است كه انسان «عين‌الله» و «يدالله» شود؛ همان‌گونه كه اميرمؤمنان† مي‏فرمايد: «أنا عين‏الله و أنا جنب‏الله و أنا يدالله» (مجلسی، 1403ق، ج24، ص194).

    از سوی دیگر، كسي كه در مسير دركات شيطاني حركت كند، در اين مسير ابتدا به جايي مي‏رسد كه شيطان در دل او آشيانه مي‏كند و سپس شيطان با زبان او سخن مي‏گويد و با چشم او مي‏بيند؛ يعني چنين شخصي ابزار ادراك و تحريك شيطان مي‏شود و...؛ تاآنجاكه سخن انسان جز گناه، و نگاهش جز معصيت نباشد (جوادی آملی، 1378، ج2، ص290): «اتخذوا الشيطان لأمرهم ملاكا واتخذهم له أشراكا فباض و فرّخ في صدورهم و دبّ و درج في حجورهم فنظر بأعينهم و نطق بألسنتهم» (نهج‌البلاغه، 1379، خطبه7).

    بنابراین، نفوس ناطقۀ آدمیان همواره تا قبل از مرگ دستخوش تغییرند. نیت‌ها و اعمال انسان در خوی و خصلت و اوصاف نفس تأثیر می‌گذارند. چنانچه نیت‌ها و افعال آدمی نیک باشند، نفس آدمی به‌تدریج دارای ملکات حسنه و متصف به فضایل اخلاقی می‌شود و دارای حرکت جوهری اشتدادی است که از آن به تکامل تعبیر مي‌شود. در عوض، اگر انسان به‌جای داشتن نیت خوب و انجام کار نیک، نیت پلید داشته باشد و کار بد انجام دهد، این حالت در نفس ناطقه تأثیر نامطلوب می‌گذارد و با تبدیل شدن به ملکۀ کار زشت، رذیلت‌ها نماد حقیقت انسان می‌شود و صورت بدن مثالی همراه با نفس، زشت‌تر از صورت بدن طبیعی می‌شود؛ تا جایی که شکل بدن مثالی انسان به‌صورت حیوان تبدیل می‌شود و در اثر انبوه رذایل، چه‌بسا به موجودی حتی پست‌تر از حیوان تبدیل می‌گردد. پس کمال یافتن انسان به‌معنای حرکت اشتدادی وی در مسیر انسانی و سقوط انسان به معنای بازماندن از مسیر انسانی و انحصار حرکت او در ابعاد حیوانی است.

      1. 2. تعريف انسان با نظر به حرکت جوهری او

    برخلاف تعریف شایع انسان در منطق، که انسان را حیوان ناطق معرفی می‌کند، در عرفان اسلامی و نیز در حکمت متعالیه، انسان را به «حیوان ناطق مائت» تعریف کرده‌اند (ر.ک: جوادی آملی، 1384 الف، ص19). عرفا تنها حیوانیت و ناطقیت را در ذات انسان کافی ندانسته و بر افزودن قید «مائت» تأکید داشته‌اند. به نظر ایشان، لازم است موت از صورت حیوانیت حاصل شود و انسان به ‌صورت انسانیت و ملکاتی که حقیقت انسانیت به آنها وابسته است، نائل شود. به تعبیر دیگر و با همان نگاه عرفانی، می‌توان گفت که انسان «حیّ متالّه» است. کلمۀ «حیّ» به‌منزلۀ جنس و جامع حیات گیاهی، حیوانی و انسانی مصطلح (حیوان ناطق) است و کلمۀ «تالّه» به‌منزلۀ فصل اخیر و انسان حقیقی است. در واقع، تأله و خداجویی در وجود همۀ انسان‌ها مکنون و مفطور است و همۀ آنها حیّ متأله‌اند؛ هرچند این تأله و خداجویی به‌عنوان استعداد و سرمایۀ درونی، در برخی انسان‌ها از مسیر ایمان و مجاهدت و تقوا به شکوفایی می‌رسد و کمال حاصل می‌شود و برخی دیگر با عبور از مسیر کفر و عصیان به محرومیت از حیات حقیقی می‌رسند و حیات حیوانی را انتخاب می‌کنند (جوادی آملی، 1384ب، ج2، ص229). ازاین‌رو «ناطق» فصل اخیر انسان نیست و «انسان» نوع اخیر یا نوع‌الانواع نمی‌باشد؛ بلکه «ناطق» جنس است و «انسان» نوع متوسط، که فصل ممیزهای دیگری هویت او را معرفی می‌کنند. این فصل ممیزها بسته به سیرۀ عملی انسان تعیین می‌شوند که اگر انسان به‌سوی فرشته‌خویی حرکت کند، به حیوان ناطق فرشته‌منش تبدیل مي‌شود؛ اگر مسیر حیوانی را انتخاب کند، تعریف او حیوان ناطق بهیمه‌منش است؛ و اگر شیطان صفتی را برگزیند، حیوان ناطق ابلیس‌منش خواهد شد (ر.ک: جوادی آملی، 1384ج، ص56؛ همو، 1383، ص509).

      1. 3. تجسم اعمال انسان در قيامت

    طبق عقیدۀ صدرالمتألهين ـ که برگرفته از آیات قرآن و روایات معصومان است ـ بهشت و جهنم، از مظاهر لذات و آلام گرفته تا حور و قصور و نظایر اینها، موجوداتی نیستند که ورای نفس و فعالیت‌های آن وجود داشته باشند؛ یعنی وجود جداگانه و مستقلی غیر از روح و فعالیت‌های آن داشته باشند. در آن عالم، هرچه هست، نفس است و فعالیت‌ها و تجلیات و افعال او. بهشت و جهنم، حمیم و زقوم، حور و قصور و... همه و همه ایجادکردۀ روح و باقی به بقای اوست، وگرنه عذاب و ثوابی، تلذ ذات و تنعماتی غیر از آنچه نفس در اثر ملکات و مکتسباتی که در دنیا کسب کرده بود و مطابق همان اندوخته‌ها صورت‌های مناسبی آفریده است و از آنها عذاب می‌کشد یا لذت می‌برد، وجود ندارد (ر.ک: صدرالمتألهين، 1360 الف، ص329؛ همو، 2000، ص282؛ همو، 1354، ص344). ازاین‌رو خداوند در قرآن كريم مي‌فرمايد «إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ» (طور: 16) و نمي‌فرمايد: «انما تجزون بما كنتم تعملون»؛ يعني نمی‌گوید كه شما براساس عملكرد خود و به‌سبب آنها پاداش داده مي‌شويد؛ بلكه می‌فرماید: جزاي شما متن اعمال شماست و آنچه را مشاهده مي‌كنيد، عين عمل خود شماست.

    بنابراین، صورت انسان را در جهان آخرت فقط ماهیت باطنی و عادات او ـ که در طول حیات خاکی‌اش در عالم مادی کسب کرده است ـ تعیین می‌کند. بنابراین، انسان در آخرت با اعمال و افکار دنیوی خود روبه‌روست؛ یعنی آنچه انسان با آنها مواجه می‌شود چیزی جدا از وجود دنیوی انسان نیستند؛ بلکه همان افکار و اعمال دنیوی او هستند که به ظهور و تجسّم رسیده‌اند. در قیامت، صرفاً حجاب‌ها برکنار شده، حقایق باطنی ظاهر خواهد شد.

    آیات آخر سورۀ «زلزال» نیز به همین حقیقت اشاره می‌کنند؛ آنجا که می‌گویند: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَۀٍ خَیْراٌ یَرَه وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَۀٍ شَراً یَرَه» (زلزال: 7و8). با دقت در این دو آیه می‌یابیم که خداوند نمی‌فرماید جزای کار خوب یا بد را می‌بیند؛ بلکه تصریح دارد به اینکه خود عمل خیر یا عمل شرّ توسط عامل آنها رؤیت مي‌شود.

      1. 4. سعادت آخرت امتداد سعادت دنيا

    آنچه بیان شد، این حقیقت را بازگو می‌کند و حکمت متعالیه نیز بدان تصریح دارد که دنیا و آخرت دو موقعیت گسسته از هم نیستند. دنیا همان زمینه‌ای است که در آن سرنوشت آخرت انسان رقم مي‌خورد. همۀ اوصاف و احوال اخروی که در قرآن برای انسان ذکر شده، پیامد سرمایه‌ای است که انسان در دنیا برای خود اندوخته است.

    یکی از بزرگ‌ترین اشتباهات در مباحث نظری آن است که سعادت دنیوی انسان با سعادت اخروی وی جدا پنداشته شده، این‌گونه تصور شود که امکان دارد انسانی در دنیا به سعادت و خوشبختی برسد؛ گرچه در قیامت اهل شقاوت باشد یا بالعکس؛ یعنی در دنیا شخص اهل سعادت نباشد؛ اما در قیامت به سعادت و خوشبختی نائل شود. حقیقت آن است که سعادت بشر نسبت‌ به هر دو زندگی سنجیده می‌شود؛ یعنی هر انسانی چنانچه در مجموع دنیا و آخرت به سعادت دست یافت، سعادتمند واقعی است؛ وگرنه اهل سعادت نخواهد بود و در جرگۀ ایشان محسوب نخواهد شد. این حقیقت را امیرمؤمنان علی† در کلامی کوتاه، اما عمیق، چنین بیان فرموده است: «فقر و غنا بعد از عرضه شدن بر خدا آشکار خواهد شد» (نهج‌البلاغه، 1379، حکمت452).

      1. 5. برخی از ابعاد نياز انسان به دين

    براساس آنچه تا بدین‌جا بیان شد، پی بردن به اینکه چگونه می‌توان گوهر ملکوتی انسان، یعنی حیات و تأله را بارور و شکوفا کرد و راه رسیدن وی به کمالات انسانی چیست، از مسائل اساسی در حیات هر فرد است؛ اینکه بداند چگونه می‌تواند خود را از ظلمت رها سازد و بُعد مَلِکی خود را به ظهور و فعلیت رساند. البته در این صورت، حیات اخروی وی نیز قرین سعادت و خوشبختی خواهد بود.

      1. 1ـ5. دين، راه وصول انسان به کمال

    اگر عنصرهای سه‌گانۀ نقش‌آفرین در هویت حقیقی انسان، یعنی اعتقاد، اخلاق و اعمال، براساس آموزه‌های پیامبران ـ که از آن به دین تعبیر می‌شود ـ شکل گیرد، شخص مزبور انسان خواهد بود (صدرالمتألهين، 1363، ص413). دین الهی که صراط مستقیم خداست و تدین که عبارت از تطرق و پیمودن همان دین است، چیزی جز اعتقاد صائب و اخلاق صحیح و عمل صالح نیست و همان‌گونه‌که قبلاً گذشت، بهشت نيز كه در جهان آخرت، وجود عيني و هستي خارجي محسوس و معقول دارد، چيزي جز باطن دين نخواهد بود؛ چون بهشت چيزي مانند كعبه، و دين چيزي مانند بيابان حجاز نيست كه كاملاً جداي از هم و بيگانۀ عيني از يكديگر باشد؛ بلكه بر اثر تجسم اعمال و تمثل اخلاق و تجسد عقايد، حقيقت بهشت كه موجود عيني و خارجي است، همان باطن دين است؛ يعني مقصد، باطن راه خواهد بود (جوادی آملی، 1378، ج3، ص390).

    بی‌تردید انسان دارای ابعاد ناشناخته‌ای است که هیچ‌گاه نخواهد توانست به‌خودی‌خود و با تکیه بر صرف علم خویش، همۀ این ابعاد وجودی را بشناسد. واقعیت آن است که تاکنون کسی نتوانسته است برای خود برنامه‌ای جامع و کامل برای نیل به سعادت تهیه کند و پس از این هم کسی نخواهد توانست و با عنایت به محدودیت ابزارهای شناختیِ انسان، یقیناً این کار ناممکن است؛ به‌ویژه اگر به‌دنبال کسی باشیم که قصد دارد برای مجموعۀ انسان‌ها چنین برنامه‌ای تهیه کند؛ زیرا زندگی بشر، اجتماعی است و نمی‌توان بدون توجه به دیگران، دربارۀ آن برنامۀ کاملی طراحی کرد. این کار قطعاً نشدنی است؛ به‌ویژه وقتی مسئلۀ حیات ابدی و زندگی جاوید و روح مجرد انسان هم مطرح شود و مشخص گردد که نسبت ‌به آخرت و روابطی که بین دنیا و آخرت وجود دارد، انسان توان تجربه ندارد و ابزارهای شناخت او بسیار محدودتر از آن است که بتواند چنین فضایی را شناسایی کند؛ چه رسد به طراحی برنامه‌ای جامع برای رسیدن به سعادت ابدی آن.

    عقل فردی و جمعی بشر قادر نیست چنین مکتبی را طرح و پی‌ریزی کند. همچنین انسان قادر نخواهد بود با استفاده از مجموع تجارب و معلومات گذشته و حال خود، چنین طرحی بریزد. اگر انسان را بالاترین مجهول برای خودش بدانیم، به‌طریق‌اولی جامعۀ انسانی و سعادت اجتماعی مجهول‌تر است (مطهری، 1377، ج2، ص58). حقیقت آن است که دستگاه عظیم خلقت، این نیاز بزرگ را، این بزرگ‌‌ترین نیازها را مهمل نگذاشته و از افقی فراتر از افق عقل انسان، یعنی وحی، خطوط اصلی این شاهراه را مشخص کرده است (همان).

    نمى‏توان پذیرفت كه چنين نيازمندى بزرگى كه نتيجه‏اش سرگشتگى انسان است، در كار باشد و دستگاه عظيم و منظم خلقت ـ كه در زمينۀ احتياج، همواره شاهكارهاى خود را بروز مى‏دهد ـ اين نيازمندى را نديده گرفته باشد و از افق مافوق تدبير انسانى ـ يعنى افق وحى ـ او را رهبرى و هدايت نكند و لوح ضمير افرادى پاك و آماده را به انوار اشراق غيبى روشن نكند.

    آری، يگانه طرحى كه صلاحيت دارد بشر آن را برنامۀ سعادت خود قرار دهد، طرحى است كه از طريق وحى به‌وسيلۀ انبيای عظام تدريجاً براى بشر بيان شده و صورت كامل آن، دين مقدس اسلام است (همان، 1377، ج‏7، ص79).

      1. 2ـ5. نسبت ميان دين و انسانيت

    قرآن (به‌عنوان متن دین) مفسر انسانيت انسان است؛ يعني روح و خواسته‏هاي روحي، بدن و نيازهاي آن، رابطۀ ميان روح و جسم و گذشته و آيندۀ انسان را شرح مي‏دهد. پس در حقيقت، قرآن كريم انسان را كه متن است، تفسير مي‏كند؛ همان‏گونه‌كه جهان آفرينش را (جوادی آملی، 1378، ج13، ص442).

    بنابراین، دوگانگی انسانیت و دین توهمی بیش نیست. اینکه گفته شود با دین کاری نداریم، بلکه صرفاً براساس انسانیت عمل می‌کنیم، با این چالش بزرگ روبه‌روست که دین هدفی جز حرکت انسان بر مدار انسانیت ندارد تا ادعا شود ما بدون دین و براساس انسانیت عمل می‌کنیم. اگر چنین امکانی وجود داشت، خداوند هیچ‌گاه دینی نازل نمی‌کرد. خالق انسان با در نظر گرفتن همۀ استعدادها و ظرفیت‌های این موجود، برنامه‌ای تدوین کرده تا در پرتو آن، انسان بتواند انسانیت بالقوۀ خویش را بالفعل کرده، به‌صورت یک انسان زندگی کند؛ زیستنی که نهایت آن رسیدن به همان خوشبختی و سعادت انسانی است. حقيقت نبوت، جداي از حقيقت انسانیت نيست؛ بلكه نبوت مرحلۀ كامل نفس انسان است كه تعدادی از انسان‌ها مشمول اين عنايت الهي مي‌شوند و آن‌گاه اين مرحلۀ كامل انسانيت (حقيقتِ نبوت)، انسان‌های دیگر را كه در مراحل پايين تجرد روح به‌سر مي‌برند، به مقصد اصلي هدايت مي‌كند. بنابراين، نبوت از انسانيت و فطرت انساني خارج نيست و نيز سعادتي كه مردم در پرتو راهنمايي نبوت به آن مي‌رسند، بيرون از دايرۀ آفرينش بشر و بيگانه از وجود انساني نيست؛ وگرنه سعادت و كمالِ انساني شمرده نمي‌شود (جوادی آملی، 1378، ج10، ص458).

    دين در حقيقت، آيين زندگي انسان است؛ ازاين‌رو فرمود: «خُذوا ما ءاتَينكُم بِقُوَّة» (بقره: 63). اين امر گرچه خطاب به بني‏اسرائيل است، اما به ایشان اختصاص ندارد و همۀ انسان‌ها را دربر مي‏گيرد (جوادی آملی، 1378، ج13، ص444).

      1. 1ـ2ـ5. معنای انسانيت

    هر انسانی در کنار سفرۀ عقیده و اخلاق و اعمال خود نشسته است و هویت اصلی خود را با این عناصر تعیین مي‌کند؛ یعنی آن کس که با ایمان باشد و اخلاق الهی را در جان خود پیاده سازد و بر پایۀ آن ایمان و این اخلاق عمل کند، در حکمت صدرایی، «انسان» است و این هویت انسانی نه‌تنها در دنیا او را از دیگران جدا می‌سازد، بلکه در برزخ و قیامت و بهشت نیز همواره ممیز وی از دیگران است؛ اما کسی که از این هویت اصیل به‌دور بوده و از عقیده و اخلاق و اعمال الهی تهی باشد، گرچه در دنیا شبیه انسان‌هاست، در قیامت هرگز به‌صورت انسان واقعی محشور نخواهد شد (جوادی آملی، 1381، ص340) و البته این عقیده و اخلاق و اعمال الهی، تنها و تنها در قالب دین ارائه شده‌اند.

      1. 3ـ5. تکوين، ريشة اعتبارات دينی

    دين اسلام و هر امري كه صبغۀ ديني و قدسي دارد، از پشتوانۀ تكويني برخوردار است. اين پشتوانه به‌گونه‌اي است كه همۀ بخش‌هاي عقايد، اخلاق، حقوق و فقه را زير پوشش خود دارد؛ به اين معنا كه در آن سوي احكام و تعاليم ديني، حقايق تكويني قرار دارد و در حقيقت، تعاليم یادشده همان حقايق است كه در كسوت اعتبار ظاهر شده و به‌شكل دين تجلي كرده است؛ به‌گونه‌اي‌كه اگر حقيقت دين نيز بخواهد لباس اعتبار را از تن به‌درآورد و ظهور و بروز حقيقي خود را نشان دهد، به‌صورت همان حقايق عيني تجلي مي‌كند.

    پس «دين» شكل اعتباري عالم هستي است و حقيقت آن، چيزي جز نظام كياني نبوده و نيست؛ به‌گونه‌اي‌كه مي‌توان آن را تفسيري براي عالم وجود با همۀ اَشكال آن دانست. به ديگر سخن، نبايد دين را قواعد و مقررات اعتباري صرف تلقي كرد كه بدون هيچ‌گونه پشتوانۀ تكويني تنظيم و اعتبار شده است؛ بلكه جزءجزء دين، مبنا و منشأ قويم و ارزشمند عيني دارد. تجسم اعمال انسان در نشئۀ اخروي ـ که قبلاً به آن اشاره شد ـ از آثار همین حقیقت است.

    بنابراین، احكام ديني، گرچه جنبۀ اعتباري دارد و مجموعۀ بايدها و نبايدهاست، از حقايقي برخوردار است كه در آن سوي اين اعتبارها نهفته شده كه پشتوانۀ اين امور است (جوادی آملی، 1386، ص100).

    در واقع فرد متدین با عمل به دین، حرکت خود در مسیر انسانیت را تضمین می‌کند و این حرکت ظاهری در عالم دیگر باطن و نهان خود را بروز خواهد داد. در ورای هر عمل دینی، یک حقیقتی وجود دارد و همین حقیقت است که فرد دیندار را در سیر خود و حرکتی که دارد، به پیش می‌برد.

    انسان با پيمودن طريق طاعت پروردگار، واقعاً مراتب و درجات قرب پروردگار را طى مى‏كند؛ يعنى از مرحلۀ حيوانى تا مرحلۀ فوق ملك را مى‏پيمايد. اين صعود و تعالى، نه يك امر تشريفاتى و ادارى است و نه قراردادى و اعتبارى؛ از قبيل بالا رفتن از عضويت سادۀ يك اداره تا مقام وزارت، يا از عضويت سادۀ يك حزب تا رهبرى آن حزب هم نيست؛ بلكه بالا رفتن بر نردبان وجود است؛ شدت و قوت و كمال يافتن وجود است كه مساوى است با زيادت و استكمال در علم و قدرت و حيات و اراده و مشيت و ازدياد دايرۀ نفوذ و تصرف. تقرب به خداوند، يعنى واقعاً مراتب و مراحل هستى را طى كردن و به كانون لايتناهى هستى نزديك شدن. بنابراين محال است كه انسان در اثر طاعت و بندگى و پيمودن صراط عبوديت، به مقام فرشته نرسد يا بالاتر از فرشته نرود و دست‌کم در حد فرشته از كمالات هستى بهره‏مند نباشد (مطهری، 1377، ج‏3، ص296).

    به تعبیر علامه طباطبائی:

    احكام و نواميس‏ دينى كه يك دسته از آنها همان مقررات اجتماعى مى‏باشند، در ظاهر يك سلسله افكار اجتماعى مى‏باشند. ارتباط آنها با سعادت و شقاوت اخروى، و به عبارت سادۀ دينى با نعمت‌هاى بهشتى و نقمت‌هاى دوزخى، منوط به واقعيت‌هايى است كه به‌واسطۀ عمل به آن نواميس‏ و مقررات يا ترك آنها در انسان به ‌وجود آمده و در پس پردۀ حس ذخيره شده و پس از انتقال وى به نشئۀ آخرت و پاره شدن پردۀ غفلت و حجاب اِنيت، براى انسان ظاهر و مكشوف افتد... پس در زير لفافۀ زندگى اجتماعى كه انسان با رعايت نواميس‏ دينى به‌سر مى‏برد، واقعيتى است زنده و حياتى است معنوى، كه نعمت‌هاى اخروى و خوشبختي‌هاى هميشگى از آن سرچشمه گرفته، و به عبارت ديگر، مظاهر وى مى‏باشند... پس ظواهر دينى بدون يك واقعيت باطنى تصور ندارد و دستگاه آفرينش كه براى انسان ظواهر دينى (مقررات عملى و اخلاقى و اجتماعى) را تهيه نموده و وى را به‌سوى او دعوت كرده است، ضرورتاً اين واقعيت باطنى را كه نسبت‌به ظواهر دينى به‌منزلۀ روح است، آماده خواهد ساخت (طباطبائی، بی‌تا، ص 17).

    نتیجۀ منطقی این سخن آن است که هرکس به دین عمل نکند، در واقع سیر به ‌سمت کمال نخواهد داشت و این عدم حرکت، گرچه در این عالم بروز و ظهوری ندارد، در عالم دیگر آشکار خواهد شد؛ و فردی که به دین الهی چنگ نزده و طبق آن عمل نکرده است، خواهد دید که هیچ سیر و حرکتی نداشته است.

      1. 4ـ5. دين بهترين اداكنندة حقوق انسان

    اگر خداوند در دين و برنامه‏هاي ديني، بشر را به نماز، روزه، حج، زكات و ديگر موارد ملزم و مكلف كرده است، همۀ اين امور به حقوق بشر برمي‏گردد. انسان حق تكامل، فهميدن، رشد كردن، هم‌جواري با ملائكه، دوري از خوي حيواني و حق برتري از جماد و نبات را دارد. اينها همه از حقوق مسلم اوست و تنها راه تحصيل اين امور، اجراي تكاليف و احكام ديني است.

    برای مثال، دستور دين كه مي‏گويد: كارهايتان را «قربۀ الي الله» انجام دهيد، براي آن است كه این قرب الهي، وصول به سعادت و جانشيني خدا در زمين را حق انسان مي‏داند. تعاليم دين و آموزه‏هاي ديني، مثل نماز، روزه، حج، جهاد و...، موجب تقرب به خدایند و اگر نماز واجب شد براي آن است كه موانع استيفاي حقوق انسان را از سر راه بردارد: «اِنَّ الصَّلوةَ تَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ» (عنكبوت: 45) يا امنيت و آرامش را كه حق انسان است، به او اعطا كند: «أقِمِ الصَّلوةَ لِذِكْري» (طه: 14) «اَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلوبُ» (رعد: 28).

    اگر روزه در اسلام مقرر شده، براي اين است كه سپر آتش دوزخ است و روزه‏دار را از آتش شهوت و غضب ـ كه مانع استيفاي حق كمال انساني‏اند ـ نجات مي‏دهد. همۀ تكاليف ديني همين صبغه را دارند و اگر تحليل و ارزيابي شوند، به حقوق برگشت مي‏كنند.

    مثالی که در این زمینه گویاست، تكاليف و برنامه‏هاي مدارس در نظام آموزشي براي دانش‏آموزان است. آنچه بر عهدۀ دانش‌آموزان گذاشته می‌شود، نامش تکلیف است و برای ایشان مشقت دارد؛ اما در واقع این تکالیف مسیری است که دانش‌آموز باید برای رسیدن به حق خود ـ که همان عالم شدن است ـ طی کند. برنامه‏هاي ديني از نگاه آموزشي تكليف‏اند؛ ولي از منظر پرورش، همۀ آنها به حقوق انسان‌ها برمي‏گردند (جوادی آملی، 1385، ص118).

    به تعبیر بهتر و رساتر، باید گفت که دين‏داري (تدین) جزء مهم‏ترين حقوق انسان بعد از حق حيات به‌شمار مي‏آيد؛ چون زندگي بدون دين‏ورزي، حيات جامد، ايستا و راكدي است كه هيچ پويايي و حركتي به‌سمت تكامل در آن وجود ندارد: «وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الاخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعيداً» (نساء: 136). در كتاب‌هاي حقوق اساسي، حقِ حيات و آزادي را جزء حقوق اساسي دانسته‌اند؛ ولي معمولاً به حق تدين اشاره‏اي نشده يا كمتر بدان توجه شده است. برخي به‌درستی دين را جزء ضروريات حيات انسان دانسته و آن را اساسي‏ترين حق به‌شمار آورده‏اند.

    رشد و بلوغ فكري، معرفت به خالقِ نظامِ هستي، علم به هدف زندگي و دارا بودن حيات طيبه و نوراني، از تمهيدات و بركات تدين و دين‏داري و از حقوق حقۀ انساني به‌شمار مي‏آيد كه انبياي الهي براي احقاق و احياي چنين حقي مبعوث شده‏اند (جوادی آملی، 1385، ص295).

    صدرالمتألهين نیز به این حقیقت اشاره می‌کند و ضمن بيانِ مقصود از تكليف و انجام و ترك افعال (واجبات و محرمات) مي‏گوید:

    تكليف الهي بر بنده‏اش، جاري مجراي تكليف طبيب است: اگر حرارت بر مريض غلبه كند، طبيب دستور به خوردن مبردات مي‏دهد؛ درحالي‌كه خودش بي‏نياز از آن است؛ و چنانچه مريضي از دستور طبيب سرپيچي كند، خود ضرر مي‏بيند، نه طبيب كه فقط ارشادكننده است. خداوند براي شفاي مريض، سببي را خلق كرده كه مقتضي آن است؛ براي سعادت اخروي نيز سببي آفريده كه آن طاعت خداست (صدرالمتألهين، 1366، ج2، ص49).

    همچنین باید به این حقیقت توجه داشت که تكليف در قبال امتياز و جايگاه معنا مي‏شود و براي حفظ و مصونيت انسان و در قلمرو هويت اوست. به همين سبب، تكاليفي كه بر عهدۀ انسان‌ها گذاشته شده است، بر حيوانات و موجودات ديگر نيست؛ زيرا این انسان است که مي‏خواهد حيات انساني داشته باشد و انسان‏وار زندگي كند. پس حكمت تكليف با عزت انساني عجين شده است و انسانيت انسان مرهون مكلف بودن اوست. بنابراین:

    1. روحِ هر تكليفي تشريف است، نه تحميل. خداوند چون به انسان بها داده و او را لایق و شایسته دیده و بر بقیۀ موجودات شرافت داده، تکالیفی بر عهدۀ او گذاشته است.

    2. در باطن هر تكليفي حق نهفته است؛ مانند تكليف كودك به فراگيري علم، تكليف بيمار به پرهيز و...؛ زيرا حق مسلم هر كودكي، عالم شدن و حق قطعي هر انسان بيماري، سالم شدن است.

    البته بیان شد که حقوقِ تكويني هيچ موجودي، از جمله حقوق انسان، امري قراردادي نيست؛ بلكه با حقايق عيني مرتبط است. به تعبیر دیگر، انسان براساس آنچه هست، حقوقي پيدا مي‏كند و حقوق انسان مطابقِ «بود» اوست و لازم تعيين حق براي هر موجودي، هستي‏شناسي اوست. اضلاع سه‏گانۀ انسان را بايد شناخت: به حقيقت انسان، جايگاه وي در نظام خلقت، و رابطه و تعامل او با نظام هستي پي برد و طبق آن به تعيين حق واقعي پرداخت (جوادی آملی، 1385، ص 167).

    به همین دلیل، تنها دین این لیاقت و شایستگی را دارد که به بیان حقوق و تکالیف انسان بپردازد. كسي بايد زمام تعيين حقوق و تدوين قوانين حقوقي انسان را در دست داشته باشد كه خالق بشر و آگاه كامل به همۀ هستي، حكيم مطلق و عادل محض است. هر منبعي جز آن، توان چنين كاري را ندارد؛ چون فاقد عناصرِ محوري تعيين حق است و هرچه انجام دهد، رهاوردي جز ستم به بشر نخواهد داشت.

    از آنچه گذشت، هویدا شد عذابي هم كه از ناحيۀه ترك تكليف به انسان مي‏رسد، پيامد و اثر طبيعي استيفا نكردن حقوق است؛ نه آنکه خدای متعال درصدد انتقام‌گیری یا ضربه زدن به انسان برآمده باشد. هنگامی که انسان حقوق خویش را استیفا نکرد، یعنی در مسیر انسانیت قدم نگذاشت، بلکه سلوک او به‌گونه‌ای بود که از کمال انسانی که شایستۀ آن بود بازماند، ظهور این عدم سیر در مسیر انسانیت، ابتلای به عذاب است.

      1. 5ـ5. حصول رضايت و سعادت واقعی در پرتو دين

    نکتۀ دیگری که باید به آن توجه داشت، این است که صرف رضایت از زندگی دلیل بر سعادت انسان نیست؛ بلکه باید دید آیا این احساس رضایت بنا بر واقعیات حیات حاصل شده است یا حاصل توجهی به واقعیت‌ها و حقایق زندگی انسان است. به تعبیر دیگر، یک سعادت حقیقی است یا سعادتی است که ریشه در توهم و خیال دارد.

    ذکر یک مثال در اینجا مطلب را واضح خواهد کرد. در علم طب و پزشکی امروز بیماری‌هایی وجود دارد که از آنها با عنوان بیماری‌های پنهان یاد می‌کنند. امراضی چون ایدز، فشار خون و دیابت. فرد مبتلا از بیماری‌اش خبر ندارد و خود را سالم می‌پندارد؛ غافل از آنکه بیمار است؛ اما چون از مرض خویش آگاهی ندارد، به مداوا و درمان آن هم اقدام نمي‌کند. چنین فردی که خود را سالم می‌پندارد، اگر به پزشک مراجعه کند، با بررسی خون خود تازه مطلع می‌شود که مدت مدیدی مبتلا به این بیماری بوده و از آن اطلاع نداشته است. پرواضح است که پندار سالم بودن، حاکی از سلامتی نخواهد بود. در چنین مواقعی، اگر فرد به‌موقع و در زمان مناسب متوجه بیماری خود نشود، درمان و مداوای وی مشکل و در برخی موارد ناممکن خواهد شد.

    واقعیت آن است که بشر امروز با بیماری‌های پنهان بسیاری دست‌وپنجه نرم می‌کند که خود از آن آگاه نیست و متأسفانه گاهی به‌حدی دیرهنگام متوجه این بیماری‌ها و امراض روحی می‌شود که دیگر فرصتی برای درمان وجود ندارد. اشتغال به روزمرگی انسان‌ها را از توجه به این مطلب که چه‌بسا من بیمار باشم و از آن آگاهی نداشته باشم، غافل کرده است. این است سرّ این گفتۀ اميرمؤمنان علي† که می‌فرماید: «مردم در خواب‌اند. هنگامی که مردند، بیدار می‌شوند» (مجلسی، 1404ق، ج8، ص293)؛ اما آن بیداری دیگر فایده‌ای نخواهد داشت؛ زیرا در آن موقعیت فرصتی برای تدارک گذشته وجود ندارد.

    بنابراین، چه‌بسا انسانی احساس رضایت از زندگی داشته باشد، اما این احساس رضایت به‌مانند آن پندار سلامتی، احساس بجا و درستی نباشد؛ بلکه این احساس رضایت از جهل و نادانی فرد از ابعاد گوناگون انسان و حیات وی نشئت گرفته باشد (صدرالمتألهين، 1360 الف، ص157).

    رضایت انسان از زندگی، تابع آرزوهای اوست و از نیل به آرزو پیدا می‌شود. خود آرزو، از طرفی تابع میزان آشنایی انسان با موضوعات سعادت‌بخش و از سوی دیگر، تابع توقع و انتظار است؛ یعنی انسان گاهی به‌علت بی‌خبری و بی‌اطلاعی از لذات و کمالات عالي‌تر، لذات کم‌تر یا پایین‌تر را ایدئال و منتهای آرزوی خود قرار می‌دهد؛ و گاهی به عللی، توقع و انتظار برخی لذت‌ها در وجودش مي‌میرد یا به حال خفتگی درمی‌آید؛ اما اگر از آن لذت عالی‌تر اطلاع پیدا کند و مزۀ آن را بچشد یا به علل خاصی توقعات مرده و انتظارات خفته در روحش زنده و بیدار شوند، آرزوها و ایدئال‌هایش فوراً عوض می‌شود و دیگر به آنچه قبلاً رضایت می‌داد و از آن کمال رضایت داشت، رضایت نمی‌دهد. پس رضایت، تابع سطح و میزان آرزوست و آرزو تابع میزان علم و اطلاع و توقع و انتظار است.

    اینکه گفته شد پيدايش آرزو تابع ميزان فهم و اطلاع انسان است، بیانگر این واقعیت است که ممكن است امور زيادى باشند كه سعادت‌بخش باشند؛ اما انسان به‌واسطۀ نشناختن و آشنا نبودن با آنها، آنها را هرگز آرزو نمى‏كند و نمى‏خواهد؛ مثلاً يك طفل از آن نظر كه علم را نمى‏شناسد و به فواید آن آگاه نيست، هرگز آن را آرزو نمى‏كند. آيا مى‏توان گفت که چون سعادت، نيل به آرزوست و طفل آرزوى علم ندارد، پس علم براى او سعادت نيست؟! بسيارى از چيزها را انسان آرزو مى‏كند و سعادت او نيست و بسيارى از چيزها را آرزو نمى‏كند، درحالى‌كه سعادت اوست.

    علت اين هم که انسان‌ها با اينكه طالب سعادت خويش‌اند، به‌دنبال هدف‌هاى مختلف‌اند و راه‌هاى مختلفى را براى رسيدن به هدف‌هاى خود انتخاب مى‏كنند، اين است كه طرز تفكر شخصى آنها يا مكتب و آیينى كه به آن اعتقاد دارند، دربارۀ انسان و جهان متفاوت است.

    به همین دلیل است که انسان به دین نیاز دارد. دین چون از جانب خالق و آفریدگار انسان نازل شده است، هم مصداق سعادت و خوشبختی را به‌درستی به او نشان خواهد داد و هم راه رسیدن به آن را به‌طور صحیح به وی آموزش مي‌دهد.

    به تعبیر دیگر، رضايت هر فرد از زندگی، مانند آرزوهای او به سطح فكر و فهم و درك و اراده و همت شخص بستگى دارد. انسان گاهى از آن جهت چيزى را آرزوى خود قرار نمى‏دهد و از رسيدن به آن رضايت حاصل نمى‏كند كه شایستگی درک آن را ندارد. در اینجا دین است که فهم و درک او را از عالم پیرامونش بالا می‌برد و به‌تبع، آرزوها و خواسته‌های او در زندگی نیز رنگ‌وبویی دیگر می‌گیرند. بنابراین، صرف رضایت از زندگی را نمی‌توان دلیل بر سعادتمند بودن فرد دانست.

    انسان‌های بی‌دین که اعلام رضایت از زندگی خود می‌کنند و خود را خوشبخت می‌دانند، اگر وارد سرزمین دین شوند و با معیارهایی که دین برای سعادت و خوشبختی بیان نموده است، آشنا شوند، آن‌گاه خواهند فهمید که آنچه تصور می‌کردند و آن را رضایت از زندگی می‌دانستند، چقدر از معیارهای حقیقی به‌دور است و رضایت ایشان از زندگی، در مقایسه با یک انسان دیندار، براساس چه معیارهای پست و بی‌ارزشی بوده است. این همان بیماری پنهانی است که دربارۀ آن صحبت شد.

      1. نتيجه‌گيري

    با توجه به حرکت جوهری انسان و تعریف سعادت وی در پرتو این حرکت، و عدم غفلت از این حقیقت که جز خالق انسان کس دیگری را یارای آن نیست تا سعادت وی را جامع و کامل تعریف کند و مسیر نیل به سعادت را به او نشان دهد و در این جهت راهنمایش باشد، همچنین با تعریف درست انسان و انسانیت و بسنده نکردن به حداقل‌های انسانی به اسم انسانیت، دیگر تردیدی در نیاز انسان به دین باقی نخواهد ماند. دینداران به‌سمت دین نرفتند، جز آنکه مي‌خواستند براساس انسانیت زندگی کنند و اراده‌شان بر آن بود تا به‌عنوان یک انسان در زندگی به سعادت و خوشبختی نائل شوند. این‌گونه نیست که اگر به فرض، انسانی در زندگی فردی خویش به رنج‌ها، مشکلات و سختی‌ها مبتلا نبود، دیگر نیازی به دین نداشته باشد یا اگر فرد ضرورتی برای نیل به غایت آفرینش در خود ندید، از دین مستغنی باشد و...؛ بلکه انسانی زیستن و نیل به سعادت انسانی، حتی در همین زندگی مادی وابسته به دین است.

    ​​​​​​​

    References: 
    • نهج‌البلاغه، 1379، ترجمة محمد دشتي، قم، اميرالمؤمنين.
    • ابن‌شعبه حراني، حسن‌بن ‌علی، 1380، تحف العقول، قم، انصاریان.
    • اکبریان، رضا، 1388، جایگاه انسان در حکمت متعالیه ملاصدرا، تهران، علم.
    • آلستون، پیر، 1376، دین و چشم‌اندازهای نو، ترجمة غلامحسین توکلی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی.
    • الیاده، میرچا، 1375، دین‌پژوهی، ترجمة بهاءالدین خرمشاهی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
    • جوادی آملی، عبدالله، 1378، تسنیم، تحقیق علی اسلامی، قم، اسراء.
    • ـــــ ، 1381، صورت و سیرت انسان در قرآن، تحقیق غلامعلی امین‌دین، قم، اسراء.
    • ـــــ ، 1383، توحید در قرآن، تحقیق حیدرعلی ایوبی، قم، اسراء.
    • ـــــ ، 1384الف، حیات حقیقی انسان در قرآن، تحقیق غلامعلی امین‌دین، قم، اسراء.
    • ـــــ ، 1384ب، سرچشمه اندیشه، تحقیق عباس رحیمیان، قم، اسراء.
    • ـــــ ، 1384ج، فطرت در قرآن، تحقیق محمدرضا مصطفی‌پور، قم، اسراء.
    • ـــــ ، 1385، حق و تكليف در اسلام، تحقیق مصطفی خلیلی، قم، اسراء.
    • ـــــ ، 1386، اسلام و محيط‌زيست، تحقیق عباس رحیمیان، قم، اسراء.
    • حلبی، محمود، بی‌تا، تقریرات درس میرزا مهدی اصفهانی، نسخه خطی کتابخانه آستان قدس رضوی.
    • سهروردی، شهاب‌الدین، 1373، حکمةالاشراق، چ دوم، تهران، مؤسسة مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
    • صدرالمتألهين، 1354، المبدأ و المعاد، تصحیح سيدجلال‌الدین آشتیانی، تهران، انجمن حکمت و فلسفه ایران.
    • ـــــ ، 1360 الف، اسرار الآيات، تهران، انجمن حکمت و فلسفه ایران.
    • ـــــ ، 1360 ب، شواهد الربوبیه فی المناهج السلوکیه، مشهد، المرکز الجامعی للنشر.
    • ـــــ ، 1363، مفاتيح الغیب، تصحیح محمد خواجوی، تهران، مؤسسة تحقیقات فرهنگی.
    • ـــــ ، 1366، تفسیر القرآن الکریم، تحقیق محمد خواجوی، قم، بیدار.
    • ـــــ ، 1981م، الحکمة المتعالیه فی الاسفار العقلیة الاربعه، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
    • ـــــ ، 2000م، العرشیه، تعلیق و تصحیح فاتن محمد خلیل اللبون، بیروت، مؤسسة تاریخ العربی.
    • طباطبائي، سیدمحمدحسین، 1370، خلاصه تعالیم اسلام، قم، دفتر تبلیغات اسلامی.
    • ـــــ ، بي‌تا، «مساله ولایت(ارتباط نبوت و ولایت)»، مکتب تشیع، ش۴، ص ۱۷۲-۱۹۰.
    • قدردان قراملکی، محمدحسن، 1386، پاسخ به شبهات کلامی دفتر دوم دین و نبوت، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
    • کاپلستون، فردریک، 1375، تاریخ فلسفه، ترجمة سیدجلال الدین مجتبوی، تهران، سروش.
    • مجلسی، محمدباقر، 1403ق، بحارالانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
    • ـــــ ، 1404ق، مرآة‌العقول فی شرح اخبار آل‌الرسول، تحقیق و تصحیح سيدهاشم رسولی محلاتی، تهران، دار الکتب الاسلامیه.
    • مطهری، مرتضی، 1362، امدادهای غیبی در زندگی بشر، تهران، صدرا.
    • ـــــ ، 1377، مجموعه آثار، تهران، صدرا.
    • موسوی، سیدمحمد، 1382، آیین و اندیشه، تهران، حکمت.
    • نصری، عبدالله، 1390، فلسفه آفرینش، تهران، دفتر نشر معارف.
    • هیک، جان، 1372، فلسفه دین، ترجمة بهرام راد، تهران، الهدی.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ایزدی، محسن، ابراهیمی، باقر.(1399) تبیین هستی‌شناختی نیاز انسان به دین از منظر حکمت متعالیه؛ با تأکید بر دیدگاه آیت‌الله جوادی آملی. دو فصلنامه معرفت کلامی، 11(1)، 7-22

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محسن ایزدی؛ باقر ابراهیمی."تبیین هستی‌شناختی نیاز انسان به دین از منظر حکمت متعالیه؛ با تأکید بر دیدگاه آیت‌الله جوادی آملی". دو فصلنامه معرفت کلامی، 11، 1، 1399، 7-22

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ایزدی، محسن، ابراهیمی، باقر.(1399) 'تبیین هستی‌شناختی نیاز انسان به دین از منظر حکمت متعالیه؛ با تأکید بر دیدگاه آیت‌الله جوادی آملی'، دو فصلنامه معرفت کلامی، 11(1), pp. 7-22

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ایزدی، محسن، ابراهیمی، باقر. تبیین هستی‌شناختی نیاز انسان به دین از منظر حکمت متعالیه؛ با تأکید بر دیدگاه آیت‌الله جوادی آملی. معرفت کلامی، 11, 1399؛ 11(1): 7-22