تعبدستیزی به بهانهی دفاع از عقلانیت
Article data in English (انگلیسی)
تعبد از ریشه «ع ب د» بهمعنای فرمانبرداری و بندگی کردن است (فیومی، بیتا، ج2، ص389؛ ابنمنظور، 1414ق، ج3، ص371) و در اصطلاح دینی بهمعنای سرسپردگی محض و تسلیم کامل در برابر دستورات دینی بهکار رفته است؛ چنانکه قرآن کریم میفرماید: «وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالاً مُبِيناً» (احزاب: 36)؛ و هیچ مرد و زن مؤمنی را در کاری که خدا و رسول حکم کنند، اراده و اختیاری نیست (که رأی خلافی اظهار نمایند) و هر کس نافرمانی خدا و رسول او کند، دانسته به گمراهی سختی افتاده است. قرآن کریم در داستان موسی و خضر و ماجرای ذبح اسماعیل نیز تعبد و اطاعت بیچونوچرا از فرامین الهی را به تصویر میکشد.
بحث دربارة تعبد و رابطة آن با عقلانیت، یکی از مباحث مناقشهبرانگیز میان اندیشمندان است و نتایج عملی بسیاری دارد؛ ازاینرو واکاوی هرچه بیشتر و تنقیح مسائل آن، بسيار ضروري است. البته مراد از تعبد آن هنگام که در تقابل با عقلانیت قرار میگیرد، معنایی اخص از معنای پیشگفته است و بهمعنای پذیرش سخن دیگری بدون اطلاع از دلیل خاص توجیهکنندة آن سخن است.
یکی از اندیشمندانی که در این حوزه ورود پیدا کرده، مصطفي ملکیان است. بررسی دیدگاه ایشان، بهجهت نگاه ویژهای که به این مسئله دارند، به روشن شدن زوایای بحث کمک شایانی ميکند. بسیاری از محققان در زمینة نقد نظریة عقلانیت و معنویت، دست به قلم شدهاند و مقالاتی منتشر كردهاند؛ مانند مقالة «انگارة عقلانیت و معنویت در آزمون نقد» (کاجی، 1383) و «نگاهی انتقادی به نظریة عقلانیت و معنویت» (سهرابی فر و صادقی، 1392). در این میان، مقالة «تحلیل انتقادی مؤلفة تعبد در نظریة عقلانیت و معنویت» (غفاري، 1396) تعبد را بهطور خاص مورد توجه قرار داده است؛ اما این مقاله بیشتر دربارة عقلانیت بحث کرده و نقد خود را در زمینه تعبد، به شکل مختصر و از زاویة نگاه ویژه و بیان روابط میان تعبد و ایمان و اعتقاد مطرح نموده است؛ در مقالة پیشرو سعی شده با تمرکز بر مسئلة تعبد، نگاه جناب ملکیان بهخوبی تبیین شود و علاوه بر بیان اشکالات، با استفاده از برخي مطالبی که مورد پذیرش خود ایشان است، به نقد این دیدگاه پرداخته شود و در این ميان نظریة مختار تبیین گردد.
آقای ملکیان یکی از پایههای دینداری را تعبد ميدانند و معتقدند كه دینداری، بدون تعبد به سخن دیگری، محقق نمیشود. براي مثال، بودایی کسی است که سخن بودا را بهطور مطلق و بيچونوچرا بپذیرد و مسلمان کسی است که سخن پیامبر اسلام را یکسره مطابق با حقیقت بداند و تسلیم محض ایشان باشد. با این تفکر، متدینان نهتنها درصدد آزمودن گزارههای دینی بهلحاظ مطابقت یا عدم مطابقت با حقیقت نیستند، بلکه تمام نزاعها دربارة تشخیص حقیقت را نیز با مراجعه به سخن صاحبان ادیان فیصله ميدهند؛ از اینجا تفاوت میان دیندار و دینپژوه روشن ميشود (ملکیان، 1385، ص16).
ایشان در زمينة تبیین ناسازگاری گوهر دین و گوهر مدرنیته ميگویند: اساس مدرنیته استدلالگرایی و عقلانیت است؛ ولی اساس دینداری سنتی تعبد است. عقلانیت یعنی اینکه هر باوری به میزانی که واجد دلیل باشد و دلیل آن متقن باشد، ميتواند مورد توجه و پذیرش قرار گیرد؛ ولی در تعبد، پذیرش یک باور وابسته به گویندة آن است، نه دلیلی که آن را اثبات ميکند؛ و هر متدینی باید نسبت به بنیانگذار دین و کتاب مقدسش چنین وضعیتی داشته باشد.
در نگاه ملکیان، «كسی مدرن است كه ترازوی هرگونه رد و قبول، انكار و تأیید، جرح و تعدیل، تضعیف و تقویت را در درون خود قرار دهد؛ یعنی برای پذیرفتن یا وازدن هر گزاره و یا رد و قبول هر باوری، به مجموعة ادراكات خود توجه كند. عقلانیت یعنی ترازوی هر كس در درون اوست، نه خارج از او» (ملکیان، 1385، ص16). البته ایشان تصریح ميکنند كه نباید از سخنان او مخالفت با آموختن از دیگران و شاگردی کردن و بیاعتنایی به تجارب دیگران فهمیده شود. تفاوت اساسي انسان با حیوانات، استفاده كردن از سنتهای گذشتگان است. آنها در طول حیات چندهزارسالة خود پیروزیها و شکستهایی را دیدهاند و با هزینههای فراوان به دانشهایی دست يافتهاند. ما در کلاس درس گذشتگان مينشینیم؛ ولی درستي یا نادرستي آموختههای آنها را با ترازویی درونی تعیین ميکنیم.
ایشان ویژگیهای زیر را نیز دربارة تعبد بیان ميکنند:
1. تعبد یعنی پذیرش سخن بهخاطر شخص، نه بهدليل موفقیت آن سخن در آزمون.
2. رجوع به متخصص با تعبد تفاوت دارد و به یکی از اين سه دلیل، عقلانی و موجه است: الف) اجماع اهل فن، که به صورت هوليستیک باعث یقین نفسانی ميشود؛ ب) موفقیتآمیز بودن در گذشته، که هرگاه به آن شخص رجوع شده، نتیجة موردنظر حاصل شده است؛ ج) اولین رجوع، معقول نبوده؛ اما چون موفقیتآمیز بوده، مراجعات بعدی معقول است.
3. در تعبد، شخصی را که به او متعبديم، هستیم نمیآزماییم.
4. در رجوع به متخصص، تا زمانی پیرويم که به غلط بودن سخن متخصص علم پیدا نکنیم؛ ولی در تعبد، پیروی و اطاعت از شخص، محدودیتی ندارد.
5. تعبد بدون دلیل است.
6. تعبد با اطاعت متفاوت است؛ چون مربوط به ذهن است، نه بدن. ذهن، ساحت آزادی است و نمیتوان آن را به بند کشید (ملکیان، 1387الف، ص54).
براساس این تعریف از تدین و تعبد، ایشان معتقد به ناسازگاری میان انسان مدرن و دینداری شده است؛ به این بیان که تدین انسان مدرن، بسیار سختتر است و معنای بسیار ضیقتری دارد؛ چون تعبد او سختگیرانه و حداقلی است؛ چون انسان سنتی برای متعبد شدن، اهل تسامح و سهلانگاری است (ملکیان، 1387الف، ص55).
علاوه بر اشکالاتی که در لابهلای مطالب فوق دربارة تعبد وجود دارد، ایشان لوازمی را برای تعبد برميشمارند و با تکیه بر وضوح بطلان این لوازم، سعی در نفی ملزوم دارند؛ براي مثال، در بحث اسلامیسازی علوم ميگویند: «اگر با رجوع به کتاب و سنت ميتوان المثنای اسلامی همة علوم را پدید آورد، قوای ادراکیای که خدا یا طبیعت در اختیار بشر نهاده است، به چه کار ميآیند؟ و علیالخصوص توصیه و دعوت خود کتاب و سنت به تفکر و تعقل چه محملی دارد؟» (ملکیان، 1387ب، ص62).
آنچه تاکنون از جناب ملکیان نقل شد، تفسیر ویژهای از تعبد بود که بهنظر ایشان با عقلانیت سازگار نیست و دینداری سنتی مستلزم این نوع از تعبد است. بهنظر ميرسد، برخلاف عقیدة آقای ملکیان، جوهرة دینداری تسلیم است، نه تعبد مصطلح ایشان؛ زیرا تعبد در اصطلاح مورد بحث، پذیرش سخن دیگری بدون اطلاع از دلیل خاص آن سخن است؛ اما تسلیم یعنی سرسپردگی به اوامر شخصی دیگر، چه دلیل امر او معلوم باشد، چه نباشد. بنابراین ممکن است کسی علت و استدلال گزارههای دینی را بداند و بااینحال دیندار باشد؛ چون خود را در برابر آن گزارهها تسلیم کرده است؛ چنانکه اگر تسلیم اوامر دینی نباشد، متدین بهشمار نمیآید.
آنچه را آقاي ملکیان تعبد مينامد و ميگوید جوهرة دینداری است و ویژگیهای يادشده را دربارة آن برميشمارد، با دیدگاه اسلام بسیار متفاوت است. تعبد در این دین، نشئتگرفته از تعقل دربارة تشخیص کسانی است که به متن واقع احاطه دارند و خطا در علم آنها راه ندارد. رجوع به این افراد نیز به همین دلیل، معقول و موجه است؛ یعنی ما ميتوانیم وجه چهارمی را برای عقلانی بودن رجوع به متخصص بیان کنیم و بگوییم، هرگاه اطمینان داشته باشیم كه متخصص آزمون را انجام داده و در کلام خود صادق است، پذیرش کلام او خلاف عقلانیت نیست و با افزودن این مورد چهارم، تعبد متدینین از ذیل آنچه ایشان بهعنوان تعبد مطرح ميكنند و خلاف عقلانیت ميدانند، خارج ميشود. البته خود ایشان تصریح دارند كه اگر تعبد بههمراه دلیل باشد، دیگر آن را تعبد نمینامیم؛ ولی در قسمتی دیگر از سخنان خود ادعا کردند كه تعبد متدینینِ سنتی پرمسامحه است (ملکیان، 1387الف، ص55).
همانطور که مشخص است، در نظر جناب ملکیان، تدین با تعبد پرمسامحه (بدون دلیل) یکسان است. این در حالی است که متدینین برای تعبد خود دلایلی را مطرح ميکنند که قرنها محل بحث و مناقشه بوده و کتب متعدد کلامی برای اثبات مبانی آن نوشته شده است و حتی اگر کسی این ادله را ناکافی یا مخدوش بداند ـ چنانکه پیروان هر دینی ادلة ادیان دیگر را باطل ميدانند ـ نمیتواند ادعا کند که مشخصه تعبد، بیدلیل بودن آن بوده و تدین هم مساوی با تعبد بدون دلیل است.
ایشان همچنین ميگویند: ما در تعبد، شخص مورد تعبد را نمیآزماييم و گزاره را تنها به اين دليل كه گویندهاش اوست، ميپذیریم. این سخن در حالی است که در اسلام توصیههای دینی فراوانی بر تعقل و تفکر دربارة اعتقادات دینی وارد شده است و تقلید از پدران یا حاکمان یا افراد صاحب نفوذ در میان مردم، مورد پذیرش دین نیست.
تفاوت دیگرِ رجوع به متخصص و تعبد از نگاه ایشان این است که رجوع به متخصص و پیروی از او تا جایی است که علم به غلط بودن سخن او پیدا نشود؛ اما در تعبد چنین محدودیتی وجود ندارد. این سخن هم بنا بر آموزههای اسلامی درست نیست؛ زیرا در تعبد نیز اگر علم به نادرستي مدعای شخص تعبد شونده پیدا شود، حق رجوع به او نداریم؛ زیرا وقتی به اشتباه بودن سخن او علم پیدا کنیم، اصل عقلانیت تعبد مخدوش ميشود و دلیلی بر لزوم تعبد وجود ندارد.
اما اینکه فرمودند: «تعبد با اطاعت متفاوت است؛ چراکه اطاعت در حیطة بدن است، ولی تعبد بهمعنا پذیرش ذهن و بدن باهم است و این در حالی است که نمیتوان ذهن و فکر انسانها را به بند کشید»، با این اشکال مواجه است که اگر گویندة سخنی را عالم به موضوع و صادق در سخن بدانیم، ذهن بدون احساس تحمیل، به آن گزاره اعتقاد پیدا ميکند؛ همچون هنگامی که خودش آن گزاره را آزموده باشد؛ چون یکی از راههای کسب معرفت، شنیدن از شخصی است که از موضوع، اطلاع دارد و ملکیان آن را رجوع به متخصص مينامد.
از آنچه گفته شد، مشخص ميشود كه کسب معرفت دو راه اصلي دارد: اول آزمایش یک گزاره توسط خود آن شخصی که بهدنبال کشف حقیقت است؛ و دوم شنیدن از کسی که ثابت شده است در این موضوع تخصص دارد و چیزی خلاف حقیقت نمیگوید؛ اما چگونگی اثبات این مطلب، منحصر در سه دلیلی که جناب ملکیان ذکر کردهاند، نیست. هر سه دلیل ایشان متکی بر این است که گروهی از افراد بشر گزاره را آزموده و به موفقیت آن گزاره در آزمون پی برده باشند؛ اما هرگز به امکان کسب معرفت از منابع متصل به علم الهی اشاره نمیکنند. از سویی دیگر، ایشان مسئلة وجود خدا را خردستیز نمیدانند؛ بلکه ميگویند این مسئله خردگریز است؛ چون به نظر ایشان، تمام براهین اثبات خدا که تاکنون مطرح شدهاند، مخدوشاند؛ هرچند شاید در آینده برهان تامّی بیان شود که این مسائل را خردپذیر کند. در اینجا خطاب به ایشان ميگوییم: اگر وجود خدا و اتصال پیامبران به او خردستیز نباشد و اقرار کنیم که شاید کسی برهانی بهنفع این عقیده بیاورد، چرا مسیر اتصال به وحی را یکی از دلایل احتمالی توجیهکنندة رجوع به متخصص نشماریم و تمام دلایل را منحصر در آزمون بشری بدانیم؟ و اگر برای کسی اثبات شد که پیامبران متصل به آسمان هستند و ازاينجهت به سخنان آنها متعبد شود، چه دلیلی بر غلط بودن این شیوه وجود دارد؟ بله، ميتوان براهین او را نقد کرد؛ اما نمیتوان گفت بهلحاظ حکم عقل، راههای اعتماد به متخصصین، در سه مورد يادشده منحصر است؛ مخصوصاً از جانب کسی که احتمال ميدهد زمانی وجود خدا خردپذیر شود.
مقالة «تحلیل انتقادی مؤلفة تعبد در نظریة عقلانیت و معنویت»، تعبد به شخص را براساس سه روش ذكرشده در سخن ملکیان نیز قابل اثبات ميداند و مينویسد: «گاه ممکن است به کاردان بودن متخصص از طریق "توفیق تاریخی" آن متخصص دست یازیم؛ چراکه تجربة انبیا در تربیت شاگردان موفق، استدلال مناسبی برای تعبد ما نسبت به آنها ميباشد» (غفاری، 1396، ص165).
اما این اشکال که تعبد با رشد عقل ناسازگار است، ميتواند به یکی از دو وجه زیر تفسیر شود: وجه اول اینکه اگر ما موظف باشیم نظریات کسی را بيچونوچرا بپذیریم، مسیر تفکر و تعقل بسته ميشود و اگر جلوی تفکر مردم را بگیریم، در واقع مانع از رشد عقل شدهایم؛ چون کسی که در هر مسئله از مسائل علوم مختلف نگاهش به زبان دیگری باشد، هیچگاه نیاز و ضرورتی برای اندیشه کردن نمیبیند و هرگز نخواهد توانست از لحاظ عقل و فهم رشد پیدا کند. وجه دوم برای ناسازگاری تعبد و رشد عقل، چنین است که انسانها در دورهای که از لحاظ فکری رشد کمتری داشتهاند، موظف بودهاند به سخن نمایندگان خدا گوش فرادهند؛ ولی بشر کنونی از پس قرون متمادی و تجربیات و تفکرات بیشمار به درجة بسیار بالاتر و غیرقابل مقایسهای از رشد فکری نسبت به گذشتگان خود رسیده است و اینکه به او بگوییم تو نیز همچون افراد بیخبر از علوم و افکار مترقی باید متعبد باشی، جلوگیری از رشد، و عقبگرد بهشمار ميآید.
در پاسخ به این دو ادعا باید ابتدا مشخص شود كه مراد از رشد عقل چیست. آیا منظور این است که عقل انسان مجهولات را کشف کند و دایرة معلومات خود را گسترش دهد و در واقع رشد عقل بهمعنا رشد و توسعة علوم است؟ یا اینکه رشد عقل به معنای قوت گرفتن فکر و ذهن انسان بر اثر ریاضتهای ذهنی برای حل مسائل مختلف است؟ چراکه قوة عقل بشری نيز همچون قوای بدنی، هرچه بیشتر بهکار گرفته شود، ورزیدهتر خواهد شد و مطالب سختتر را با سرعت و دقت بیشتر دریافت ميکند. این مسئله را در مقایسه میان افرادی که دارای مشاغل جسمیاند و افرادی که فعالیتهای ذهنی دارند، بهخوبی ميتوان مشاهده کرد.
اگر منظور گوینده از رشد عقل، افزوده شدن دایرة معلومات بشری باشد، منافاتی با تعبد ندارد؛ چون همانگونهکه بیان شد، تعبد در دیدگاه ما سرسپردن به گفتار کسی است که یقین داریم به خزانة علم الهی متصل است و هر آنچه ميداند، عین واقع و منطبق با حقیقت است؛ و این سرسپردگی، نهتنها با رشد عقل به این معنا منافات ندارد، بلکه بیتوجهی به این منبع علم و معرفت و محروم نگاه داشتن خود و دیگران از علمِ بدون خطای افرادی که در فهم حقیقت و انتقال آن به مردم مصون از اشتباهاند، هستند با رشد عقل منافات دارد. البته واضح است که این سخنان مختص به جایی است که کلام شخص مورد تعبد از مسیری معتبر به ما رسیده باشد و فهم ما نیز از کلام او در راستای مراد واقعی او باشد.
اما اگر مراد از رشد عقل، تقویت تواناییهای ذهنی بر اثر ممارست در فکر و تعقل باشد، ممکن است کسی بگوید: وقتی برای حل هر مسئلهای سراغ شخصی بروید که به او متعبدید و هیچگاه از فکر خود برای برطرف کردن مشکلات علمی و یافتن راهحل استفاده نکنید، قوة فکر و عقل راکد خواهد شد و جلوی رشد آن گرفته خواهد شد.
این سخن نیز ناصواب است؛ زیرا همة مسائل موردنیاز زندگی خصوصی و اجتماعی و همة مسائل علوم، به صورت جزئی در دین بیان نشدهاند تا فکر و اندیشة انسان بکلی از انتفاع خارج شود و فایدهای جز اثبات اصول عقاید نداشته باشد. آنچه بیان شده نیز در بسیاری از موارد به صورت بیان اصول است که کشف فروع مختلف از آن و تطبیق آن بر موضوعات مختلف، نیاز به تفکر و تعقل دارد و همین مسئله باعث پدید آمدن علوم مختلف و اندیشمندان فراوان شده است؛ به علاوه ما حق نداریم به بهانة رشد عقل، انسان را از یک منبع معرفتی محروم کنیم تا شاید خود او بتواند به حقیقت برسد.
این معنا از رشد عقل با وجه دومی هم که در تفسیر منافات تعبد با رشد عقل بیان کردیم (یعنی رشد عقل انسانها نسبت به گذشتگان و عقبگرد بودن ارجاع این عقول رشدیافته به سخن دیگران)، با تعبد سازگاری دارد؛ زیرا هرچه تواناییهای فکری انسانها گسترش یابد، بازهم مسائل خردگریز و مسائلی که عقل دربارة آنها حکم قطعی ندارد و از جهت قطعیت خردگریزند، بسیار زیادند و هیچ منافاتی میان رشد عقل و رجوع به دیگری برای کشف حقیقت دربارة این دسته مسائل، تصور نمیشود.
فارغ از نقدهای ذكرشده، خود ملکیان نیز سخنانی دارند که با مطالب گذشتة ایشان تعارض دارد و مطلقگرایی ایشان در لزوم آزمایش تمام باورها توسط شخص باورمند را نقض ميکند. ايشان در کتاب راهی به رهایی مينویسد:
اگر مراد از تعبد، التزام به این صورت استدلالی است که «الف ب است»، چون s ميگوید که «الف ب است» شک نیست که تعبد با عقلانیت هیچگونه وفاقی ندارد؛ اما اگر مراد از تعبد، التزام به این صورت استدلالی باشد: «الف ب است»، چون s ميگوید که «الف ب است» و s چنان است که همة سخنانش یا لااقل آن دسته از سخنانش که از جهتی همسنخ «الف ب است» اند، مطابق با واقعاند، در اینصورت تعبد با عقلانیت ناسازگاری ندارد؛ اما مشروط به اینکه: یا اثبات شود گزارة «s چنان است که همة سخنانش یا لااقل آن دسته از سخنانش که از جهتی همسنخ «الف ب است»اند، مطابق با واقع اند» خود گزارهای صادق است یا این گزاره لااقل گزارهای باشد که عقیده به آن، عقیدهای عقلانی محسوب تواند شد (ملکیان، 1387ب، ص 277).
ایشان در تقسیم منابع معرفتی به دو بخش دانش از راه دلیل و دانش از راه گواهی نیز ميگویند: انواعی از دانش، از راه گواهی واجد اعتبار معرفتشناختیاند و پذیرش گواهی دیگران با شرایطی خاص، مقتضای عقلانیت است؛ هرچند دلیلی به سود نتیجة گواهی وجود ندارد یا در دسترس نیست یا ما به جهاتی، مانند تنگی وقت و اشتغالات روزمره، نتوانیم شخصاً دربارة آن ادله تحقیق کنیم و به ارزیابی آنها بپردازیم. در این موقعیت با مراعات شرایط ویژه، سخن یک شخص را صرفاً براساس گواهی خود او ميپذیريم و عمل ميکنیم. با توجه به این نکته، تعبد دینی نیز ميتواند جایگاه عقلانی پیدا کند؛ چراکه بعضی از آموزههای دینی قابل درک از طریق تجربة دینی نیستند و دلیلی هم براي رد یا تأیید آنها نیست؛ ولی پذیرفتن گواهی افرادی که ادعا ميکنند به منابع معرفتی ویژهای دسترسی دارند، تحت شرایط خاصی، موافق با عقلانیت است و ازاینرو باورهای حاصل از گواهی آنها توجیه ميشوند و مبنای رفتار ما قرار ميگیرند (ملکیان، 1393، ص52).
ایشان همچنین به صورت مکرر بر وجود بخشی از جهان که با عقول آدمیان قابل درک نیست، تصریح ميکنند. این در حالی است که در عبارات متقدم، پذیرش هر مسئلهای را منوط به داوری با ترازوی درونی خود کرده بودند. ایشان وقتی مراد از معنویت را در اندیشة خود بیان ميکنند، ميگوید:
مراد من از معنویت، بهمعنای تضاد با دین نیست؛ و از سوی دیگر، مراد من دین هم نیست. اگر معنویت با دین هممصداق باشد، این هممصداقی و تصادق، همیشگی نیست. معنویت یعنی اینکه شخص به سه مؤلفه معتقد باشد:
1. در شق اول از منظری وجودشناختی معتقد باشد که جهان منحصر در قوانین فیزیک، شیمی، زیستشناسی نیست. بهتبع آن، علوم فیزیکی، شیمیایی و زیستشناختی تنها ميتوانند بخشی از جهان را به ما بشناسانند.
2. در شق دوم و بهلحاظ معرفتشناختی معتقد باشد که جهان منحصر در هرچه عقول آدمیان ميیابد، نیست و چیزهایی در جهان وجود دارد که فراتر از عقل آدمی است، و آنها رازها هستند. انسان معنوی معتقد است که در جهان، راز وجود دارد. اگر قائل به وجود راز باشیم، بر زندگی ما تأثیر بسیاری ميگذارد. گابریل مارسل بر این نکته تأکید زیادی داشت.
3. در شق سوم بهلحاظ روانشناختی معتقد باشد که روان او روان مطلوبی نیست و باید بهسوی روان مطلوب بکوشد (ملکیان، 1389).
جناب ملکیان همچنین در نقد تجدد، علمزدگی دوران مدرن را به چالش ميکشند و بزرگترین نقد بر تجددگرایی را علمزدگی آن معرفی ميکنند. ایشان با تصریح بر اینکه علوم تجربی فینفسه عیب و ایرادی ندارند، ساختن یک جهانبینی از علم تجربی و داوری در باب کل جهان براساس این جهانبينی متکی بر علوم تجربی و تجربه و آزمایش را یگانه راه شناخت عالم واقع قلمداد کردن را، علمزدگی ميدانند؛ چراکه علم تجربی در ذاتش متعلق و محدود به عالم طبیعت است و این محدودیت گریزناپذیر راه را بر انحصار معرفتشناختی علم تجربی ميبندد (ملکیان، 1387ب، ص376).
ایشان در جای دیگری نیز در تقسیمبندی عالم واقع در ارتباط با انسانها ميگوید: عالم به دو بخش تقسیم ميشود: یک بخش از عالم که با اصول مستقر در ذهن انسانها سازگاری دارد، ميتواند به ادراک ما در بیاید؛ اما بخشی از عالم واقع که با این اصول همخوانی ندارد، قابل ادراک نیست و ما تا ابد از ادراک آنها محرومیم؛ اکنون اگر با درک کردن بخش اول عالم، گمان کنیم تمام عالم را به چنگ آوردهایم و عالم واقع بهطورکلی در اختیار ماست، خطای بزرگی مرتکب شدهایم؛ چون ما بخشی از عالم را فهمیدهایم که ميتوانستیم بفهمیم و بخش دیگر اساساً نمیتوانست در چنگال قدرت درک ما درآید (ملکیان، 1378، ج3، ص85).
هرچند ملکیان دوران اندیشهورزی خود را به چند بخش تقسیم کردهاند و خوانندگان نظرات ایشان باید مراقب باشند که اندیشههای سابق و متأخر ایشان را خلط نکنند، ولی گویا ایشان همواره بر این نظر که بخشی از جهان با عقل بشری درکناشدنی است، پایبند بودهاند. وجود بخشی درکنشدنی و عدم انحصار راه شناخت در تجربة شخصی، با ادعای عدم عقلانیت پذیرش هر آنچه با ترازوی درونی سنجیده نشده، در تعارض است و قابل جمع نيست.
عقلانیت در مورد گزارههای خردستیز و خردپذیر اقتضا ميکند که هیچ سخن خردستیزی پذیرفته نشود و به هرآنچه خردپذیر است، گردن نهاده شود؛ اما عقلانیت در مورد گزارههای خردگریز چه اقتضایی دارد؟ تعقل در زمينة مسائل خردگریز بهصورت مستقیم امکانپذیر نیست. توضیح آنکه تعقل این دسته گزارهها، به یکی از دو دلیل، غیرممکن است: یا اطلاعات کافی دربارة آن وجود ندارد تا بتوان در مورد آن تعقل کرد؛ مانند این گزاره که «موجودات هوشمند دیگری در فضا وجود دارند». این گزاره خردگریز است و عقل، نه آن را ميپذیرد و نه رد ميکند و علت آن، فقدان علم و اطلاع از همة منظومهها و سیارات و اتفاقات درون آنهاست. دليل دوم اینکه درک آن مطلب برای عقل غیرممکن است؛ زیرا خود آن مطلب، ویژگیهایی دارد که اذهان بشری نمیتواند آن را ادراک کند؛ مانند برخی گزارههایی که دربارة موجودات مجرد یا برخی صفات خداوند بیان ميشوند و ذهن بشر بهدلیل محدودیتهای مادی نمیتواند آنها را بفهمد و تعقل کند.
مهم آن است که گاهی عقل دربارة مسئلهای حکم ظنی دارد؛ یعنی گزارة «الف بهاحتمال قوی ب است» را ميپذیرد و این گزاره با قید ظنی بودن و احتمال خلاف، خردپذیر است؛ مانند بسیاری از مسائل علوم تجربی که از استقرا کشف شدهاند؛ اما همین گزاره بدون احتمال خلاف و با قید حتمی بودن، خردپذیر نیست؛ یعنی عقل نمیتواند گزارة «الف قطعاً ب است» را اثبات کند؛ چون توانایی استقراي تام یا برهان یقینی ندارد. پس این گزاره خردگریز است.
بهنظر ميرسد كه عقلانیت اقتضا ميکند در مورد گزارههای خردگریز، به گواهی کسانی که مسئله برای آنها درکشدنی است، رجوع شود. ازهمینرو تعبد به چنین اشخاصی را باید نتیجة تعقل بهشمار آورد؛ البته تعقل باواسطه، نه مستقیم. در تعبد، عالم بودن و موثق بودن ادعاهای یک شخص، با استدلال عقلی خردپذیر (حداقل بهعقیدة افراد متعبد)، اثبات ميشود؛ ولی در ادامه، تمام ادعاهای آن شخص، اعم از خردپذیر و خردگریز، پذيرفته ميشود و بهمثابة منبع دیگری برای تحصیل معرفت، شناسایی و تأیید ميگردد. البته بههیچوجه گزارههای خردستیز پذیرفته نمیشوند؛ چون خردستیز بودن بهمعنای یقین به غلط بودن آن است و معقول نیست که انسان گزارهاي را كه به نادرستی آن اطمینان دارد، بپذیرد و اگر از کسی که خود را متعبد به او ميداند، مطلبی خردستیز نقل شود، یکی از چهار وضعیت زیر برای این اتفاق قابل تصور است:
1. استدلال بر خردستیزی آن مطلب، مخدوش است.
2. استدلال بر لزوم تعبد به آن شخص، نادرست و تعبد به او عملي اشتباه است.
3. در نقل کلام آن شخص، تحریف صورت گرفته است.
4. فهم ما از سخن او با آنچه خود او اراده کرده است، منطبق نیست و باید فهم خود را تصحیح کنیم.
تعبد بهمعنای اطاعت و تسلیم در برابر یک گزاره است، بدون اطمینان به حکمت و علت آن و تنها به دليل صدور از شخص خاصی که صفات ویژهای دارد. البته تعبد بهمعنای کنار رفتن تعقل به صورت مطلق نیست؛ بلکه بنیان تعبد بر تعقل استوار است و این دو در برابر یکدیگر قرار ندارند.
ادیان الهی پیروان خود را به تسلیم در برابر سخنان خدا و پیامبران و اوصیاي آنان دعوت ميکنند. این تسلیم، گاهی همراه با علم به دلیل آن سخن است و گاهی بدون علم. در صورت دوم، انسانها باید به صورت تعبدی تسلیم کلام اولیاي دین باشند؛ اما این تسلیم، به دلايل عقلانیای است که لزوم تعبد را اثبات ميکنند. بله، ممکن است کسی ادعا کند كه ادلة پیروان ادیان برای این تعبد مخدوش است؛ ولی مادامی که اثبات نشود پیروان ادیان با علم به باطل بودن دلایلشان به تعبد خود ادامه ميدهند، نمیتوان گفت عمل آنها خلاف عقلانیت است که اگر چنین باشد، باید گویندة این سخن، نهتنها متعبدین را، بلکه رفتار تمام انسانهایی را که به هر چیزی خلاف نظر او باور داشته باشند، غیرعقلانی بداند و عقلانیت را در پذیرش تمام باورهای خود منحصر کند.
- ابنمنظور، محمدبن مكرم، 1414ق، لسان العرب، چ سوم، بيروت، دار الفکر.
- سهرابی فر وحید و صادقی هادی، 1392، «نگاهی انتقادی به نظریة عقلانیت و معنویت»، قبسات، ش 70، ص 177-196.
- غفاری، سیداحمد، 1396، «تحلیل انتقادی مؤلفه تعبد در نظریه عقلانیت و معنویت»، اندیشه نوین دینی، ش 49، ص 157-170.
- فیومی، احمدبن محمد، بیتا، المصباح المنير في غريب الشرح الكبير للرافعي، قم، شريف الرضي.
- کاجی، حسین، 1383، «انگاره عقلانیت و معنویت در آزمون نقد»، راهبرد، ش 33، ص 237-257.
- ملکیان، مصطفی، 1393، «اخلاقی زیستن بدون دخالت دولت (گفتوگوی مصطفی ملکیان و ابوالقاسم فنایی دربارة اخلاق، دین و عقلانیت)»، اندیشه پویا، ش 15، ص52-63.
- ـــــ ، 1387 الف، «انسان سنتی، انسان مدرن و مساله تعبد»، آیین، ش 17و18، ص 1001-1011.
- ـــــ ، 1387ب، راهی به رهایی، چ دوم، تهران، نگاه معاصر.
- ـــــ ، 1378، تاریخ فلسفه غرب، قم، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه.
- ـــــ ، 1385، «سازگاری معنویت و مدرنیته (گفتوگو با مصطفی ملکیان)»، روزنامه شرق، ش 835.
- ـــــ ، 1389، سخنرانی عقلانیت و معنویت، تهران، دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران.