بررسى تطبیقى مواجهه تفسیر المیزان و تفسیر المنار با مسئله تعارض علم و دین
Article data in English (انگلیسی)
امروزه، رويارويى دين با علوم تجربى رويكردهاى به غايت متفاوتى را در ميان دانشمندان رقم زده است. در اين ميان گروهى به پژوهش درباره زبان، گروهى ديگر صرفاً به جنبه معرفتشناختى علم و دين و شمارى نيز به چگونگى فهم معرفت دينى در برابر علوم تجربى پرداختهاند. ورود قرآن كريم به مسائل علمى و مواجهه مفسران با اين آيات، پژوهش درباره الگوى اسلامى علم و دين در انديشه دانشمندان مسلمان را پراهميت جلوه داده است. براى دستيابى به الگوى رابطه علم تجربى و دين در آثار و انديشههاى هر دانشمند، سنجش افكار او با رويكردهاى تأثيرگذار در اين مسئله، كمك مىكند تا روشهاى او را استخراج كنيم و همراه با وى در اين مسير قدم برداريم. اين تلاش به معناى فهم هرچه بهتر نظام فكرى او در ترسيم الگوى رابطه علم و دين است. در ميان تفاسير معاصر، المنار با نگاهى نو به آيات قرآن كريم بسيار كانون توجه روشنفكران اهلسنت است و الميزان نيز بىاغراق مؤثرترين تفسير جريان شيعى عصر حاضر است. در اين مقاله بر آن شديم تا مهمترين رويكردها در ترسيم الگوى رابطه علم و دين را بهاختصار تبيين، و موضع تفاسير المنار و الميزان، به عنوان مهمترين تفاسير دو جريان فكرى اسلام در دوره معاصر را در برابر آنها استنباط كنيم.
پژوهش درباره «زبان دين» ريشه در قرون وسطا دارد. آنچه پژوهش فيلسوفان قرون وسطا را در اين زمينه به خود معطوف كرده بود، يافتن راهحل مناسب براى مسئله «معناشناسى اوصاف الهى» بوده است. از معروفترين رهاوردهاى اين پژوهشها «نظريه تمثيل» (The theory of analogy) است كه قديس توماس آكوئيناس آن را مطرح و ارائه كرد. از آغاز قرن بيستم در پى توجه بيش از پيش فيلسوفان به زبان و در نتيجه ظهور فلسفههاى جديد، دامنه اين پژوهشها گستردهتر و عمده تلاشها به سوى ديگرى معطوف شد. تا پيش از اين، اصل معنادارى و ارتباط ميان گزارهها در حوزههاى مختلف، اعم از عرصههاى تجربى و متافيزيك، اصلى مسلم و مفروض بهشمار مىرفت تا جايى كه نزاع تنها در چگونگى افاده اين معانى بود؛ اما رهاورد فلسفههاى جديد، ترديد جدى در اين پيشفرضِ مسلم انگاشته شده بود. ازاينرو مسئله معناشناسى، يا همان دلمشغولى فيلسوفان قرون گذشته، متوقف بر تعيين موضع و اتخاذ مبنا در رويكردهاى زبانى معاصر است.
با توجه به اين نكته نمىتوان با پيشفرض گرفتن معنادارى گزارههاى دينى يا ارتباط آن با ديگر عرصههاى زبانى، زبان دينى را تعريف كرد؛ بلكه بايد تعريفى عام كه شامل تمام مسائل مطروحه در اين عنوان شود ارائه داد. از نظر پيتر دانُوان (Peter Donovan) زبان دينى «زبانى است كه اهداف موردنظر دين را پيگيرى و آموزههاى مختلف دينى را بيان مىكند» (دانوان، 1985، ص 1).
در سوى ديگر مسئله «زبان علم» است. آنچه پژوهشگران در ذيل اين عنوان به دنبالش هستند، پاسخ روشن به اين پرسش است كه «گزارههاى علوم تجربى چه چيز را و چگونه به ما ارائه مىدهند؟». باربور در كتاب علم و دين در مقايسه دوره پيشين و كنونى مواجهه با اين مسئله، غفلت از خصلت كنايى يا نمادين زبان علم در گذشته و توجه به اين ويژگى در دوره كنونى را تفاوت عمده اين دو دوره برمىشمرد (باربور، 1389، ص 191). از نظر او چهار رويكرد رايج در دنياى امروزين علوم تجربى، در واقع پاسخ به اين پرسش است. او معتقد است استنباطهايى كه هركس براى خود از اين رويكردها مىكند بر نگرش او نسبت به علم و رابطه علم و دين تأثير مىگذارد (همان، ص 196). اين چهار رويكرد عبارتاند از: پوزيتيويسم، ايدهآليسم، ابزارانگارى و رئاليسم يا همان واقعگرايى.
مسئلهاى كه در بررسى رابطه علم تجربى و دين به عنوان مقدمه و با نام زبان علم و دين مورد كنكاش قرار مىگيرد، دلمشغولى اصلىاش در باب زبان دين، اصل معنادارى گزارههاى دينى و چگونگى ارتباط آن با عرصههاى زبانى ديگر و در باب زبان علم، ربط گزارههاى علمى با واقعيت است. ازاينرو به بيان دو ديدگاه مهم در اين مسئله، و موضع دو تفسير المنار و الميزان در برابر آنها مىپردازيم.
1ـ1. پوزيتويسم و مسئله معناداري گزارهها
ابتداى دهه چهل ميلادى گرايشى در اروپا رواج يافت كه چهره اصلاحشده آن در سالهاى بعد، بهتدريج ديدگاه غالب فيلسوفان مغربزمين (اعم از انگليسى و آمريكايى) شد. اين گرايش، كه بهواقع مىتوان آن را احياكننده سنت «اصالت تجربه» در قرن معاصر دانست، نگاه خاصى به گزارههاى تجربى و غير آن داشت. براساس ديدگاه هواداران اين گرايش، كه به پوزيتيويست شهرهاند، «حس» تنها مسير دريافت معرفت از جهان خارج است. تأكيد اينان بر معرفت حسى موجب تقسيمبندى جديدى در گزارههاى علمى شد. برايناساس معنا، به عنوان مدلول گزارههاى زبانى، يا به تعبير ديگر «تحقيقپذيرى» در گرو دريافت و تجربه حسى بود؛ يعنى اگر گزارهاى تبيين زبانى اشارهاى حسى يا مشاهدهاى مستقيم باشد معنادار است و در غير اينصورت بىمعناست. طبق اين ديدگاه تنها علوم تجربى «علم» هستند و گزارههاى متافيزيكى، اخلاقى، الهياتى و... شبهقضايايى تهى از دلالت و معنايى محصلاند. اين قاعده به «اصل تحقيقپذيرى» مشهور شد. آير (A. J. Ayer)، بزرگترين شارح اين جريان، اين اصل را چنين تبيين مىكند:
معيار براى تعيين اصالت گزارههاى مربوط به امر واقع، تحقيقپذيرى است. به اعتقاد ما يك جمله تنها در صورتى براى شخصى خاص معناى واقعى دارد كه... بداند چه مشاهداتى و تحت چه شرايطى باعث مىشود كه ما آن قضيه را به عنوان قضيهاى صادق بپذيريم يا به عنوان قضيهاى كاذب وارهانيم (آير، 1952، ص 35).
انقلابهاى علمى و بروز نظريات جديد در علوم تجربى، كه عموماً نقشى اساسى براى مشاهدهگر و تجربهكننده در شكلگيرى و تدوين نظريات علمى در نظر مىگرفتند، زمينه را براى طرح موفق اين رويكرد هموارتر كرد. نامگذارى دانشهاى فنى و تجربى به علم، و خارج ساختن علوم انسانى از اين گستره، خود بيانگر عمق تأثير اين نگرش در ميان مجامع آكادميك جهان است.
تأكيد اين رويكرد بر انكار معنادارىگزارههاى الهياتى و غيرتجربى تا اندازهاى است كه بهجرئت مىتوان گفت در ميان دانشمندان علوم اسلامى از جمله مفسران، نمىتوان هوادارى براى آن يافت.
محمد رشيدرضا از جمله مفسرانى است كه گزارههاى الهياتى را مُشير به واقعيات بيرونى و بهاصطلاح معنادار مىداند. مؤلف المنار رسالت قرآن را، به عنوان متن معارف دينى، بيان حقايقى مىداند كه تنها آن حقايق، كاميابى دنيايى و آخرتى انسان را به ارمغان مىآورند. از نظر ايشان وجه تمايز ميان معارف تجربى و معارف دينى قدرت انسان بر دستيابى به معارف تجربى با اتكا به توانايىهاى خود است؛ درحالىكه دستيابى به معارف دينى صرفاً از طريق وحى امكانپذير است (رشيدرضا، 1424ق، ج 1، ص 4). تقابل حقايق دينى و قوانين تجربى در كلام المنار، بيانگر همسنخى معارف دينى و معارف بشرى در معنادارى و تحصل، يا همان تحقيقپذيرى است؛ زيرا همانگونه كه گزارههاى تجربى قوانين و حقايق دنياى ماده را براى ما بازگو مىكنند، گزارههاى دينى نيز از قوانين دستيابى به واقعيتى به نام سعادت به ما گزارش مىدهند. برايناساس سعادت واقعيتى خارجى است كه حصولش معلول رفتار انسان خواهد بود و رسالت گزارههاى دينى تبيين اين علت و معلول است (همان، ص 67ـ68).
در ميان صفحات پرشمار المنار مىتوان گزارههاى دينى فراوانى را يافت كه مؤلف در تبيين آنها به معنادار بودنشان تصريح مىكند. براى نمونه ايشان باور به خدا و ملائكه را باور به غيب قلمداد مىكند و منكران فراحس و متافيزيك را مورد طعن قرار مىدهد (همان، ص 127ـ128). ايشان حتى نزاع ميان مثبتان و منكران وجود خدا را نزاع لفظى تلقى، و تصريح مىكند منكر وجود خدا نيز به گونهاى به وجود چنين موجودى معتقد است (همان، ص 274)؛ يا در جايى ديگر واژه «إله» را دال بر معنايى خارجى و موجودى واقعى مىداند (همان، ص 45)؛ درحالىكه پوزيتيويستها معتقدند گزارههاى متافيزيكى و تعابيرى چون «خدا موجود است» گزارههاى فاقد معنا هستند. ايشان همچنين در تفسير آية «إِنَّ مَا تُوعَدُونَ لآتٍ وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ» (انعام: 134) نهتنها براساس ديدگاه خود به تبيين واقعيتى به نام معاد مىپردازد، كه سعى در توجيه اين معرفت دينى با كمك علوم تجربى دارد (رشيدرضا، 1424ق، ج 8، ص 117ـ118). اين مسئله در تعارض واضح با نگرش پوزيتيويستى به مقوله دين و گزارههاى دينى است.
در سيره علمى علامه طباطبائى نيز نمىتوان ردپايى از نگرش پوزيتيويستى به علم مشاهده كرد. ايشان در مقاله چهارم از اصول فلسفه و روش رئاليسم، گزاره «خدا موجود نيست» را سخنى باطل و خطا و نه گزارهاى بىمعنا توصيف مىكند (مطهرى، 1379، ج 6، ص 233). معيار صحيح و خطا از نظر ايشان مطابقت و عدم مطابقت با خارج و واقع است (همان، ص 219ـ221). بنابراين سخن ايشان به معناى عدم مطابقت آن گزاره با خارج است و اين يعنى آنچه گزاره مورد بحث بدان اشاره دارد، خلاف نفسالامر و واقع است. پس براساس ديدگاه ايشان، ملاك تحقيقپذيرى در چنين گزارهاى نيز وجود دارد و اين نكته خلاف ديدگاه هواداران پوزيتيويسم است. علاوه بر اين، ايشان در پايان مقاله سوم از همين كتاب تصريح مىكند كه علم مطلقاً مادى نيست (همان، ص 150).
علامه طباطبائى در الميزان نيز رويكرد حسگرايى و بهتبع آن پوزيتيويسم را به چالش مىكشد. ايشان در مقدمه الميزان در مقابل گرايشهاى حسگرايانه، كه درصدد نفى متافيزيك برمىآيند، موضعى سلبى و قاطع مىگيرد (طباطبائى، 1422ق، ج 1، ص 10ـ13). مؤلف الميزان همچنين معتقد است كسانى كه علم را منحصر در ادراكات تجربى مىدانند، براى اثبات ديدگاه خود از مقدمات غيرتجربى استفاده كردهاند كه از اثبات استدلالشان فساد آن لازم مىآيد (همان، ص 50)! اين اشكال مشابه اشكال معروف منكران پوزيتيويسم مبنى بر عدم اثبات تجربى اصل تحقيقپذيرى است. وانگهى تفسير الميزان مملو از تبيين گزارههاى متافيزيكى و الهياتى است كه تورق كوتاه اين كتاب شريف نيز تفاوت ديدگاه مؤلف آن با هواداران پوزيتيويستم را نمايان، و ما را از بيان مصاديق آن بىنياز مىسازد.
تنها در يك نمونه، ايشان درباره ملائكه چنين گوشزد مىكند كه چون امروزه مادى بودن ديگر كرات آسمانى ثابت است، نمىتوان آيات شريفه درباره اسكان ملائكه در آسمان را بر اين كرات تطبيق داد (همان، ج 17، ص 371). در اين عبارت، به طور ضمنى استفاده از ابزارهاى تجربى براى پژوهش درباره اين موجودات تخطئه شده است. اين نكته در كنار بحث وافى ايشان درباره چيستى اين موجودات فراحس (همان، ص 12ـ13) بيانگر رد نگاه پوزيتيويستى به متافيزيك، و معنادار دانستن اين گزارههاست.
در سال 1932م، ويتگنشتاين با نامعتبر خواندن فلسفه اوليهاش (ميج، 1988، ص 323) رويكردهاى پوزيتيويستى را انكار و زبان را نوعى «بازى» دانست كه در آن معنا جاى خود را به كاربرد مىدهد. او در اينباره مىگويد: «معناى يك مهره، نقش آن در بازى شطرنج است» (ويتگنشتاين، 1991، ص 563). همين گونه است ساحتهاى مختلفى كه بشر با آن سروكار دارد؛ از هنر گرفته تا اخلاق و از علوم تجربى تا متافيزيك، فلسفه و دين. هريك از اين حوزهها بازىهاى مختلفى هستند كه قواعد و قوانين ويژه خود را دارند. معناى هر واژه و گزاره در هريك از اين حوزهها نقش آن واژه و گزاره در همان حوزه است كه در آن نقش، نقطه مشتركى با حوزه و بازى ديگر وجود ندارد. اين ديدگاه در نتيجه، پيدايش فلسفه «تحليل زبانى» را موجب شد؛ فلسفهاى كه «پيشاپيش قائل به هيچ مجموعهاى از استنباط نيست، بلكه عبارت است از كوشش در روشن كردن و سر درآوردن از انواع مختلف زبان و نقشهايى كه در زندگى بشر ايفا مىكند» (باربور، 1389، ص 199). تحليلگران زبانى با اين شعار شهرهاند كه «از معناى يك گزاره نپرس، بلكه كاربرد آن را درياب» (همان، ص 153و189). ازاينرو ايشان كاربرد زبان دينى را پيشنهاد و توصيه روش زندگى و اصول اخلاقى مىدانند و در مقابل، پيشبينى و مهار را وظيفه زبان علمى برمىشمرند (همان، ص 153ـ154). برايناساس دو حوزه علم و دين بسان دو بازى متفاوت، با قوانين كاملاً متمايزى هستند كه از يكديگر مستقلاند. برخى روشنفكران مسلمان نيز چنين تصويرى از زبان دين ترسيم مىكنند (شريعتى، بىتا، ص 56) كه نتيجه آن جدايى حوزههاى زبانى علم و دين است.
در اين ميان، اگرچه از برخى تعابير المنار تمايل مؤلف به نمادين جلوه دادن زبان دين (رشيدرضا، 1424ق، ج 1، ص 251و282ـ284) يا تمايز نهادن ميان آن و زبان علم (همان، ج 7، ص 631؛ ج 11، ص 356) قابل استظهار است، به نظر مىرسد ايشان دستكم زبان دين و زبان علم تجربى را در نقاطى مشترك مىداند. از نظر رشيدرضا، اساساً دين نهادى است كه يكى از رسالتهاى آن، ارشاد انسان به خطاهاى حس در دريافت معارف است (همان، ج 1، ص 63). واضح است كه حواس صرفاً معارف تجربى را درك مىكنند. بنابراين لازم است گزارههاى دينى و معارف تجربى اشتراك زبانى داشته باشند تا دين بتواند ادراكات حسى را جهتدهى كند و خطا در مداليل گزارههاى تجربى و افاده معانى ناصحيح توسط آنها را گوشزد نمايد. المنار همچنين در موارد بسيارى، از معارف تجربى بهعنوان تأييد يا تبيين براى گزارههاى دينى استفاده مىكند؛ تا جايى كه حتى روشن شدن معناى برخى واژههاى قرآنى را منوط به رشد علوم تجربى مىداند (همان، ج 11، ص 302). اين در حالى است كه اگر در نگاه او حوزههاى زبانى علم و دين كاملاً از يكديگر متمايز باشند، گزاره يكى نمىتواند ديگرى را تأييد يا تبيين كند و يا حتى شاهد مثال آن قرار گيرد. براى نمونه مؤلف براى توجيه علمى حرمت ازدواج با محارم از مسئلهاى در علوم تجربى و تأييدشده توسط پزشكان يارى مىگيرد و در پايان تصريح مىكند كه بدين وسيله مضر بودن اين عمل ثابت مىشود (همان، ج 5، ص 31ـ32).
رشيدرضا همچنين در بحث موجودات فضايى، دادوستد معرفتى علم و دين را به نمايش مىگذارد و از معارف هريك براى تكميل ديگرى استفاده و در نهايت اعلام موضع مىكند. ابتدا براى اثبات وجود چنين موجوداتى تفسير خود از معرفتى دينى را با كمك رصدِ تجربى ادعايى خود تكميل (همان، ج 7، ص 392) و در جايى ديگر انسانوار بودن آنها را با تركيبى از معارف تجربى و دينى نفى مىكند (همان، ج 12، ص 138ـ139). بنابراين ناگفته روشن است كه استفاده پرحجم مؤلف المنار از معارف تجربى براى تفسير معارف دينى و برعكس، نشان از رد رويكرد استقلال زبانى علم و دين در انديشه او دارد.
در سوى ديگرِ تطبيق، علامه طباطبائى را نيز نمىتوان از هواداران اين رويكرد، يعنى استقلال حوزههاى زبانى علم و دين، دانست. اگرچه برخى عبارات ايشان، مانند فرق گذاردن ميان معناى قرآنى و علمى آب در آية شريفة «وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاء» (هود: 7؛ طباطبائى، 1422ق، ج 1، ص 258) فىالجمله تمايل به چنين نگرشى را تقويت مىكند، اما پذيرش و رد معارف دينى با اتكا به معارف علوم تجربى و برعكس در الميزان گواهى مىدهد كه ايشان حوزههاى زبانى علم و دين را يكسره از يكديگر متمايز و مستقل نمىداند.
براى نمونه مىتوان به داروينيسم و مسئله پيدايش انسان در الميزان اشاره كرد كه ايشان با پذيرش ظاهر آيه قرآن، فرضيه علوم تجربى را رد و بر آن اشكالاتى وارد مىكند (همان، ج 2، ص 304ـ306). علامه در گام بعد با معيار قرار دادن همين معرفت دينى، به سراغ تعديل در اين فرضيه زيستشناسى مىرود و آن را به گونهاى تبيين مىكند كه با ظاهر معارف دينى نيز سازگار افتد (همان، ص 306). شيوه الميزان در مواجهه با اين فرضيه تجربى بهوضوح دلالت بر تداخل حوزه زبانى دين با حوزه زبانى علم، دستكم در برخى موارد دارد.
در نزاع تاريخى ميان كليسا و گاليله، بهواقع كليسا به دنبال بسط نظريه «خورشيد مركزى» (Heliocentric) بود، تنها به اين شرط كه آن را فقط يك مصنوع رياضى و صرفاً يكى از چند طرح محاسباتى ممكنى به حساب آورند كه مىتوان با آن نظام موجود در آسمان و ميان سيارات را تبيين كرد و ازآنجاكه حق انحصارى تفسير واقعيت در اختيار كليسا بود، منجمان نبايد چنين ادعا مىكردند كه اين نظريات واقع را آنگونه كه هست، بيان مىكند؛ اما گاليله بر اين ادعا اصرار داشت (پترسون و ديگران، 1383، ص 359ـ360). بدينترتيب براى رفع تعارض علم و دين با طرح كسانى همچون بلارمين (Bellarmine) و اوسياندر (Andreas Osiander) رويكردى به نام ابزارانگارى در حوزه علوم تجربى پديدار شد. ابزارانگاران بر آناند كه نظريههاى علمى صرفاً «ابزارهايى» مناسب براى پيشبينى، مهار و حل مسئله درباره پديدههاى مشاهدهپذيرند و روى در توصيف واقع نداشته، اِخبارى نيستند (اُكاشا، 1387، ص 80). برايناساس اين پرسش كه «آيا الكترون وجود دارد» از نظر ايشان پرسش سودمندى نيست (باربور، 1389، ص 200).
سرسختى گاليله در برابر كليسا، اگرچه موجب طعن و نقد ابزارانگاران معاصر و غيرمعاصر خود از بلارمين تا دوئم (Pierre Duhem) شد، نشاندهنده اين مسئله است كه او در حوزه علوم تجربى واقعگرا بوده است. براساس ديدگاه واقعگرايان مىتوان به نظريههاى علمى همچون توصيفات دقيقى از عالم واقع نگريست كه واقعيات مشاهدهپذير بر وجود آنها در عالم خارج دلالت دارند. واقعگرايان برخلاف ابزارانگاران، دستاوردهاى علم را كشف و اكتشاف مىدانند نه جعل و اختراع؛ به همين سبب از نظر اينان مسئله وجود بر كاربرد و فايده مقدم است. ايشان در صورتى كه زبان دينى را نيز نمود واقع بدانند، در تلاقى معارف علمى و معارف دينى همچنان با مسئله چگونگى رابطه علم و دين مواجه خواهند بود. ازاينرو بايد درصدد تبيين اين مسئله برآمده، موضع خود را در اين زمينه مشخص كنند.
در ميان مسلمانان، محمد رشيدرضا مؤلف المنار را بايد از جمله انديشمندان مسلمانى دانست كه در زمره واقعگرايان علمى قرار مىگيرد. براى نمونه، ايشان در نزاع ميان كليسا و گاليله، نظام خورشيدمركزى را در جايگاه حق نشانده، از نظام بطلميوس به وهم و خيال تعبير مىكند (رشيدرضا، 1424ق، ج 12، ص 19). مؤلف المنار با رد ادله كليسا بر زمينمركزى (همان، ج 6، ص 313) معتقد است كه نصوص دينى هرچه بيشتر با نظام خورشيد مركزى سازگارند (همان، ج 12، ص 17و19).
تأكيد المنار بر رد نظام بطلميوس و وهم دانستن آن، نشان از واقعگرا بودن رشيدرضا در نظريات علمى دارد. علاوه براين، استفاده مؤلف از واژه حقيقت براى اين علوم نيز چنين ادعايى را تقويت مىكند (همان، ج 1، ص 401). همچنين اصرار رشيدرضا بر هماهنگى قرآن كريم با نظام خورشيدمركز را مىتوان دليل بر واقعگرايى دينى ايشان دانست.
علامه طباطبائى نيز با ورود به اين نزاعِ تاريخى، جانب هواداران خورشيدمركزى را مىگيرد و معتقد است توجه به اختلاف معارف قرآنى با نظام بطلميوس مىتوانست پيش از آنكه علوم تجربى بطلان اين نظام را تبيين كنند، دانشمندان مسلمان را بيدار كند (طباطبائى، 1422ق، ج 8، ص 157). برايناساس تأكيد بر بطلان نظام بطلميوس و نه ناكارآمدى آن، و همچنين سازگارى قرآن با خورشيدمركزى، الميزان را نيز در عِداد واقعگرايان علمى و دينى قرار مىدهد.
در اين ميان برخى بهصراحت علامه را در پارهاى از آراى تفسيرى خويش ابزارانگار دانستهاند (سروش، 1377، ص 230). علامه معتقد است فرضيه تكامل انواع (Evolutionism) را مىتوان با الگوى تكامل در خواص و آثار گونهها فهميد، نه تكامل در ذات گونهها و هواداران اين فرضيه هيچ دليلى بر رد اين رويكرد، به عنوان رقيب تكامل انواع ارائه ندادهاند (طباطبائى، 1422ق، ج 4، ص 148ـ149). با استناد به اين فرازهاى الميزان برخى ادعا كردهاند كه مؤلف براى حفظ ظاهر معرفت دينى، ابزارى شمردن اين فرضيه علمى را لازم دانسته است. به نظر مىرسد اينان حذف عنصر ذات گونهها در تكامل و فروكاستن آن به آثار و ويژگىها را مؤيد اين برداشت خود مىدانند. در مقابل و در نقد اين برداشت، برخى آن را كجفهمى و پيشداورى تلقى انگاشتهاند و معتقدند ازآنجاكه علامه طباطبائى رئاليست است و ابزارانگارى رويكردى آنتىرئاليستى است، نمىتوان ميان اين دو جمع كرد. از نظر ايشان مىتوان گوشهاى از نظريه علمى را كنار نهاد و در عين حال آن را توصيفى دانست (قائمىنيا، 1384، ص 40).
با مراجعه به الميزان مىتوان قضاوت بهترى ميان اين دو برداشت از سخن مؤلف داشت. علامه، گزاره اصلى فرضيه تكامل انواع را چنين بيان مىكند: «انسان حيوانى است كه به انسان تبديل شده است». سپس در ادامه به بيان سير تاريخى پيدايش موجودات و تبديل هر گونه به گونه ديگر براساس فرضيه تكامل مىپردازد. ايشان در نهايت گزاره بنيادين اين فرضيه و اين سير را رد، و آن را ناتوان از معارضه با حقيقت مورد اشاره قرآن كريم مبنى بر تباين گونهاى انسان از ديگر حيوانات برمىشمرد (طباطبائى، 1422ق، ج 4، ص 148ـ149). مىدانيم كه براساس رويكرد ابزارانگارى، زمانى براى تعديل يك نظريه عنصرى از آن حذف مىشود يا آن تئورى جاى خود را به نظريه جايگزين مىدهد كه نظريه جايگزين، ارائه سودمندتر و كارآمدترى نسبت به تئورى پيشين در حل مسئله داشته باشد؛ درحالىكه الميزان با انكار تغيير گونهها و فرض تغيير خواص و حالات آنها درصدد بيان عدم واقعنمايى فرضيه تكامل است؛ زيرا در غير اين صورت و با فرض پذيرش مسلك ابزارانگارى از سوى مؤلف، رد تكامل انواع بىمعنا و غيرمعقول است؛ چراكه براساس مدعا (سروش، 1377، ص 227ـ229) اين فرضيه به خوبى مىتواند توجيهكننده تغييرات تأييدشده در گونهها باشد. به عبارت ديگر زمانى كه تكامل انواع بهخوبى حل مسئله مىكند و تغييرات تجربهشده در گونهها را توجيه مىنمايد، چه نيازى به حذف عنصرى از اين نظريه يا ارائه فرضيه جايگزين بدون اثر عملى است؟!
اگر در پاسخ، سازگارى فرضيه با معرفت دينى را اثر عملى حذف عنصر تكامل در ذات گونهها يا ارائه جايگزين بيان كنند، پرسش اساسى اين است كه چه انگيزهاى غير از واقعنما نبودن فرضيه تكامل در مقابل واقعيت مورد اشاره دين مىتواند توجيه اين رفتار باشد. پرواضح است كه اشكال عدم واقعنمايى به فرضيه تكامل از سوى علامه در تضاد صريح با ابزارانگارى است.
وانگهى اگر پذيرش بخشى از يك نظريه علمى و رد بخش ديگر به معناى مشى ابزارانگارانه در علم است، مادام كه يك نظريه به صورت كامل از اعتبار ساقط نشده و مورد جرح و تعديل واقع مىشود، هر آن كس كه به تعديل آن همت گمارد ابزارانگار است و چه كسى است كه نداند علم اساساً با تعديلها پيش مىرود. برايناساس بهويژه در انگاره قبض و بسط كه معتقد است هر مرزى از معرفت بشرى گامى پيش نهد مرزِ ديگر معارف بشرى در تب و تاب قبض و بسط تعديل مىشود، تمامى دانشمندان ابزارانگارند، مگر آنان كه يكسره تمام نظريات پيشين را از اساس ساقط كردهاند!
بنابراين به نظر مىرسد در نزاع ميان دو گروه براى فهم سخن علامه، ديدگاه منتقدان نسبتِ ابزارانگارى به ايشان است كه روى در صواب دارد.
3. تأويلپذيري معارف ديني در برابر علم
با آغاز بحثهاى جدى ميان كليسا و دانشمندان علوم طبيعى در قرن هفدهم تعصب ارباب كليسا بر ظاهر كتاب مقدس با خوانش ارسطويى آن، مشكلات جدى به بار آورد. اينچنين بود كه نصگرايى آنان به محكوم شدن گاليله توسط كليساى كاتوليك كمك شايانى كرد (باربور، 1389، ص 63). مسئله دانشمندانى مانند گاليله نه دين و كتاب مقدس، بلكه نصگرايى ارباب كليسا و جمود آنان بر تفاسير مبتنى بر فلسفه ارسطويى از كتاب مقدس بود. بنابراين در واقع مخالفت امثال گاليله نه با ظاهر كتاب مقدس كه با دستگاه علمى ارسطو بود. گاليله در مقابل كليسا، كه نظريه خورشيدمركزى وى را مخالف با ظاهر كتاب مقدس مىدانست، چنين ادعا مىكرد كه نهتنها اين نظريه مطابق با واقع است، بلكه كتاب مقدس را نيز بهتر تفسير مىكند:
به عقيده من مطمئنترين و نزديكترين راه اثبات اينكه نظريه كپرنيك مخالف با كتاب مقدس نيست، ارائه سلسله دلايلى است كه صحيح است و نمىتوان خلاف آن را ادعا كرد؛ بدينترتيب چون حقايق نمىتوانند مغاير يكديگر باشند، اين نظريه و كتاب مقدس بايد با يكديگر توافق كامل داشته باشند (كوستلر، 1387، ص 541).
ازاينرو گاليله در نامه خود به بانو كريستينا (Grand Duchess Christina)، با تقسيم علوم به مدلل (اثباتشده) و غيرمدلل، الگوى جديدى از تفسير كتاب مقدس در مواجهه با علوم طبيعى ارائه مىدهد. برايناساس اگر علوم طبيعى مدلل با ظاهر كتاب مقدس تعارض پيدا كنند، آن فراز از كتاب مقدس، دوباره و با توجه به آن يافته علمى تفسير خواهد شد و در غير اين صورت گزارههاى علمى بىشك خطا تلقى مىشوند و بايد در نفى آنها تمام امكانات را بسيج كرد (همان، ص 523ـ524).
پس از گاليله و با پيروزى علم بر كليسا گروهى كه همچنان به فرازهاى كتاب مقدس تعلقخاطر داشتند و روش گاليله را نيز در تفسير كتاب مقدس مىپسنديدند، بر آن شدند كه نمىتوان كتاب مقدس را يكسره به گوشهاى وارهانيد و دست از آن كشيد. اينان چنين چاره كردند كه متشابهات كتاب مقدس را با محكمات علم جديد تفسير كنند (باربور، 1389، ص 36).
پاى اين سبك و جريان تفسيرى، كه متن كتاب مقدس را در برابر دستاوردهاى علوم طبيعى منفعل مىدانست، پس از مدتها به دنياى اسلام نيز باز شد. اين جريان تا اندازهاى در ميان روشنفكران و گاه مفسران اسلامى ريشه دواند كه در دورهاى، دنياى اسلام شاهد تفاسير و كتابهاى بىشمارى با موضوع تطبيق آيات قرآنى با يافتههاى علمى بود. از دل اين جريان، راهحلهايى با هسته مشترك تأويل ظواهر متون دينى با دستاوردهاى علمى براى حل مسئله علم و دين نيز بيرون آمد. برخى اين وجه مشترك را «تفسيرپذيرى مطلق نصوص دينى» ناميدهاند كه نظريهپردازان آن روشنفكران ساختىگرا بودند (قائمىنيا، 1384، ص 32). از جمله اين نظريات نظريهاى است كه پردازشگران آن، خود نام «قبض و بسط تئوريك شريعت» بر آن نهادهاند.
فارغ از چيستى و چرايى اين نظريات و بدون ايراد سخن در اين باب كه آيا همانگونه كه نظريهپردازان آن ادعا دارند (سروش، 1377، ص 436) اين نظريات رئاليستى و واقعگرايانه است يا خير، لازم است بپرسيم آيا مؤلفان المنار و الميزان نيز بر اين روش طى طريق كردهاند يا خير؟ آيا براساس ديدگاه رشيدرضا و علامه طباطبائى «تفسيرپذيرى مطلق نصوص دينى» روى در صواب دارد؟ اگر ايشان به تأويل نصوص دينى در مقابل علوم تجربى تن مىدهند، آيا چنين اطلاقى نيز موردنظر آنهاست؟
در اين ميان رشيدرضا گرايش خود را رسماً به مذهب سلف اظهار مىكند (رشيدرضا، 1424ق، ج 1، ص 252). ايشان مذهب سلف را در مقابل مذهب خلف قرار مىدهد و در يك كلمه مذهب خلف را، همان تأويل تعريف مىكند و معتقد است كه اينان گزارههاى دين را در مقابل عقل به زانو درمىآورند و تأويل مىكنند (همان). ايشان در ادامه مذهب خلف را رد مىكند و هواداران آن را طعن مىزند كه «انّ اللّه لا يكلف نفسا إلا وسعها» (همان، ص 253)!
سختگيرى نظرى المنار در تأويل گزارههاى دينى توسط عقل، درباره رابطه ميان علم و دين نيز تكرار شده است. ايشان گذشتگان را بهسبب تأويل ظواهر قرآن كريم با نظريات علوم معاصر خود كه بعدها باطل شدهاند تقبيح مىكند و پيشرفت اين علوم را سبب روشن شدن اين رويكرد باطل مىداند (همان، ج 1، ص 212؛ ج 8، ص 455ـ456؛ ج 12، ص 19). ايشان اگرچه در عمل و در فرازهاى تفسيرى خود نرمش بسيارى در تطبيق آيات با علوم تجربى از خود نشان مىدهد، تا جايى كه غالباً با يافتههايى از علوم مواجه مىشود كه كاملاً مؤيد آيات قرآن هستند، اما تا حد بسيارى به اين رويكرد پايبند مىماند و در تقابل جدى ميان علوم تجربى و گزارههاى دينى، جانب دين را مقدم مىدارد. براى نمونه مىتوان به آيات شريفه رجم شياطين و جن با شهابها اشاره كرد. ايشان در اين زمينه معتقد است اگرچه اين مسئله از نظام سبب و مسببى جارى در عالم خارج نيست و علم تجربى تا كنون چنين امرى را تأييد نكرده است، اما اين مسئله از جمله مسائلى است كه با وحى تبيين شده و دليل قطعى دينى دارد و جهل نسبت به آن به جهت علم اندك بشر است. المنار مدعى است از اين قبيل مطالب، كه وحى آنها را تبيين كرده باشد و هنوز توسط علم تأييد نشده باشند، در عالم بسيار است (همان، ج 4، ص 78).
با اينهمه در برخى تعابير المنار شائبه تأويل ظاهر وجود دارد. براى مثال در تفسير آية شريفة «يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ» (روم: 19) رشيدرضا از اختلاف دانشمندان علوم تجربى با اين گزاره ياد مىكند و درصدد برمىآيد واژه حى و ميت را به گونهاى تبيين كند كه با فرضيات آنان تعارض نداشته باشد (رشيدرضا، 1424ق، ج 7، ص 631؛ ج 11، ص 356). برايناساس ظاهر اين آيات دستخوش تفسيرى مىشود كه گويى خلاف فهم عرفى از آن است. همچنين در تعيين معناى واژه دخان، ايشان اين واژه را براى هماهنگى با علوم تجربى، به بخار تأويل مىكند (همان، ج 7، ص 470).
در نهايت بايد گفت المنار همانگونه كه در ساحت نظر تأويل را برنمىتابد، در عمل نيز بدان پايبند بوده است. موارد جزئى تأويل در آن را نيز يا بايد قابل توجيه دانست و يا بر تخطى مؤلف از روش و مشى تفسيرىاش حمل كرد.
اما در سوى ديگر الميزان به گونه روشمندتر با اين الگو مواجه شده است. علامه طباطبائى در مقدمه كتاب خود چنين اطلاقى را يكسره منكر مىشود (طباطبائى، 1422ق، ج 1، ص 10ـ13)، اما اين به معناى رد تأويل به صورت مطلق نيست. با مراجعه به رويارويىهاى مؤلف الميزان با علوم تجربى مىتوان دريافت كه ايشان فىالجمله اصل رويكرد تأويل را بهعنوان راهحلى براى حل مسئله علم و دين مىپذيرد. در اين ميان عبارات الميزان معيار روشنى براى تأويلپذيرى معارف دينى با يافتههاى بشرى در اختيار ما مىگذارد. برايناساس از نظر ايشان تطبيق حقايق دينى با فرضيات تجربى هنگامى موجه است كه از طرفى گزارههاى دينى نص صريح نباشند (همان، ج 16، ص 261) و از طرف ديگر به اين فرضيات با براهين علمى يقين حاصل شود (همان، ج 17، ص 373ـ374).
الميزان براساس اين معيار در داورى ميان بطلميوس و كپرنيك، از برخى دانشمندان اسلامى در دورههاى پيشين بهسبب تأويل آيات قرآن كريم و تطبيق آن با هيئت بطلميوس بهشدت انتقاد مىكند و معتقد است پيش از ابطال هيئت بطلميوس توسط علوم تجربى، توجه اين گروه از مفسران به ظاهر قرآن و اختلاف آن با تبيين بطلميوس از حركات سيارات، آنان را از تأويل بازمىداشت (همان، ج 8، ص 157). همچنين مؤلف در رد چندپدرى انسانهاى كنونى نبود براهين قطعى و وجود پيشفرض مردود (همان، ج 4، ص 145ـ146) را دليل بر عدمِ تأويلِ ظاهر مىداند (همان، ج 16، ص 261).
طبيعى است كه پذيرش تأويل روشمند از جانب علامه نمونههايى را در الميزان به همراه داشته باشد. ايشان براى مثال در تفسير عبارت شريفه «وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا» (يس: 38) واژه «تَجْرى» را به حركت خورشيد از نگاه اهل زمين تفسير مىكند و خود بلافاصله تأكيد مىكند كه حركت خورشيد به دور زمين خلاف يافتههاى علوم طبيعى روز است. اين ذيل به طور ضمنى دليل چنين تبيينى از اين عبارت قرآنى را بيان مىكند و روشن است كه اين تفسير، تفسيرى خلاف ظاهر است (طباطبائى، 1422ق، ج 17، ص 89). ايشان همچنين در تفسير آيات شريفهاى كه بر رجم شياطين و جن اشاره دارند، در تأويلى آشكار اين گزاره را به گزارهاى تمثيلى بدل و شهاب را به نورى خارج از طاقت شياطين يا جلوگيرى از تلبيس حق به باطل توسط آنان تفسير مىكند. رد تفسير ديگر مفسران از اين آيات براساس علوم تجربى و توضيح مترجم الميزان در اينباره، شاهدى بر تأويل اين آيات توسط مؤلف در راستاى عدم تعارض با علوم تجربى است (همان، ص 126ـ127). اكنون بايد پرسيد كه آيا هر دو معيار موردنظر علامه براى تأويل در اين آيات وجود داشته است؟ آيا هيچيك از اين آيات نص صريح نبوده است و آيا يافته علمى مقابل آنان با براهين يقينآور پشتيبانى شده است؟
مىدانيم كه امروزه دانشهاى تجربى دانشهاى استقرايى هستند كه در آنها جزئيات، ما را به يافتههاى علمى رهنمون مىسازد. همچنين نيك مىدانيم تفاوت عمده استقرا و قياس، روش استدلال در آن دو است كه يكى قطعى و ديگرى احتمالى است. حال پرسش اساسى كه الميزان در اينجا بايد به آن پاسخ دهد اين است كه براساس كدام مبنا در فلسفه علم براى فرضيات تجربى براهين قطعى مطالبه مىكند؟ آيا اساساً چنين توقعى از دنياى علم تجربى قابليت برآورده شدن دارد؟ ما در آثار علامه به نكتهاى كه اين مسئله را براساس ديدگاه ايشان تبيين كند برنخورديم و اين پرسش موجبات اشكال ديگران به ايشان را نيز فراهم آورده است (سروش، 1377، ص 231).
بههرروى روشن است كه الميزان معارف دينى را فىالجمله در برابر علم تأويلپذير مىداند. اين بدان معناست كه مؤلف اين تفسير نه به صورت كلى تأويل را انكار مىكند و نه مطلقاً دين را در برابر علوم تجربى منفعل مىداند و حتى معتقد است در برخى موارد مىتوان با توجه به ظاهر معرفت دينى، آن را از آلوده شدن به فرضيات علمى باطل نجات داد. بنابراين الزاماً با تحول در معارف بشرى، معارف دينى متحول نمىشوند.
بررسى فرازهاى المنار و الميزان از قرابت روشى علامه طباطبائى و محمد رشيدرضا در رويارويى با مسئله رابطه علم تجربى و دين حكايت دارد. تبيين رويكردهاى مطرح در دنياى علوم تجربى و تأثير آن بر چگونگى اين رابطه و در ادامه استخراج ديدگاه اين دو مفسر شهير دنياى اسلام نسبت به اين رويكردها، نشان داد اين دو علاوه بر اينكه زبان علوم تجربى و دين را معنادار مىدانند، دستكم در نقاطى قائل به اشتراك ميان اين دو حوزه زبانىاند. همچنين آنان به گرايشهاى ابزارانگارانه در علوم تجربى روى خوش نشان نداده، در زمره واقعگرايان علمى قرار مىگيرند. نتيجه اين شيوه، تلاقى جدى برخى گزارههاى دينى و معارف بشرى است.
برخى برآناند كه چون معارف بشرى به پيشرفتهاى چشمگيرى دست يافتهاند و اين دستاوردها بسيار به كار انسان امروزى مىآيند و گويى حقايق را به خوبى حكايت مىكنند، بايد در تبيين معارف دينى جانب علم را بگيريم و گزاره دين را به تأويل ببريم. بهتفصيل بيان شد كه رشيدرضا در المنار اگرچه تلاش شايانى براى تطبيق معارف دينى و علمى كرده است، اما در آنجا كه نمىتواند وجهى براى جمع ميان علم تجربى و دين بيابد، راهكار تأويل را راهحل مناسبى نمىداند و از نظر وى تأويل يكسره مردود است. در سوى ديگر الميزان تأويل را با معيارى كه عرضه مىكند فىالجمله مىپذيرد، اگرچه سلوك مؤلف در اين مسير گاه با اشكالاتى نيز روبهروست.
- اُكاشا، سمير، 1387، فلسفه علم، ترجمة هومن پناهنده، تهران، فرهنگ معاصر.
- باربور، ايان، 1389، علم و دين، ترجمة بهاءالدين خرمشاهى، چ هفتم، تهران، مركز نشر دانشگاهى.
- پترسون، مايكل و ديگران، 1383، عقل و اعتقاد دينى، ترجمة احمد نراقى و ابراهيم سلطانى، چ چهارم، تهران، طرح نو.
- رشيدرضا، محمد، 1424ق، تفسير القرآن الحكيم الشهير بتفسير المنار، ط. الرابعة، بىجا، دارالفكر.
- سروش، عبدالكريم، 1377، قبض و بسط تئوريك شريعت، چ ششم، تهران، مؤسسه فرهنگى صراط.
- شريعتى، على، بىتا، اسلامشناسى، تهران، حسينيه ارشاد.
- طباطبائى، سيدمحمدحسين، 1422ق، الميزان فى تفسير القرآن، ط. الثانية، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات.
- قائمىنيا، عليرضا، 1384، «مسئله ارتباط علم و دين در جهان اسلام»، ذهن، ش 21و22، ص 29ـ45.
- كوستلر، آرتور، 1387، خوابگردها، ترجمة منوچهر روحانى، چ سوم، تهران، علمى و فرهنگى.
- مطهرى، مرتضى، 1379، مجموعه آثار، چ هفتم، تهران، صدرا.
- Ayer, A. j, 1952, Language Truth and Logic, New York, Dover Books.
- Donovan, Peter, 1985, Religious Language, Fifth Impression, London, Shildon Press.
- Magee, Bryan, 1988, The Great Philosophers, New York, Oxford University Press.
- Wittgenstein, Ludwig, 1991, Philosophical Investigation, trans G.E.M Anscombe, third edition, Oxford, Basil Blackwell.