نقد و بررسی رابطهی عقل و دین از دیدگاه میرزامهدی اصفهانی
![](/files/orcid.png)
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
يکي از دغدغههاي قديمي انديشمندان، نسبت عقل و دين بوده است. در طول تاريخ همواره اين سؤال مطرح بوده که رابطة ايمان با استدلالهاي فلسفي چيست؟ آيا براي دينداري و اعتقاد به خداوند، يقيني لازم است که از راه عقل و تجربه بهدست ميرسد؟ يا اينکه تدين، يقيني ديگر ميطلبد که از راه وحي به ارمغان ميآيد؟ برخي از متفکران، دستکم پذيرش باورهاي اساسي دين را تنها با بهکارگيري عقل امکانپذير دانستهاند. البته به باور خيلي از آنها، حتي پس از اين مرحله و پذيرش آموزههاي اساسي، عقل بشري با بارور ساختن فهم و معرفت ديني و عمق و غنا بخشيدن به تفسير متون ديني و وحياني، ايفاي نقش ميكند و سازگاري خود با ايمان ديني را به رخ ميکشد. در مقابل اين رويکرد، برخي ديگر از انديشمندان، عقل بشري را عاجز از رسيدن به معارف ديني تلقي ميكنند و راه فراچنگ آوردن شناخت ديني را در وحي منحصر مينمايند. ذکر اين نکته لازم است که هر دو رويکرد، طيف مختلفي از انديشمندان را دربر ميگيرد که شايد نتوان وحدت نظر دقيقي را ميان همة اعضا متصور گشت. به عبارت ديگر، ميزان مخالفت يا موافقت با نقش عقل در تحصيل معرفت ديني به يک اندازه نيست؛ بهطوريکه در رويکرد اول ممکن است برخي تنها پذيرش اموري چون «وجود خدا» و برخي از اوصاف اساسي او، ضرورت نبوت، اثبات نبوت با معجزه، و ضرورت وجود حيات پس از مرگ را به کمک عقل مجاز بدانند و پس از اين مرحله، نقشي براي عقل در فهم معارف ديني و تفسير متون وحياني قائل نباشند. در رويکرد ديگر نيز برخي بهطورکلي عقل را کنار مينهند و حتي فهم و شناخت خداوند و صفات او را نيز براي عقل محال ميدانند. هر دو رويکرد را ميتوان در سنتهاي مختلف فکري و ديني رديابي نمود، بهطوريکه در مسيحيت و انديشة غربي، با دو رويکرد عقلگرايي و ايمانگرايي مواجه هستيم. در سنت اسلامي نيز دو رويکرد سابقهدار اشعري و معتزلي زبانزد مجامع علمي است. همچنين رويکرد اخباريگري و اصولي در ميان انديشمندان شيعي همواره در تقابل بودهاند. در دهههاي اخير، شاهد بروز و ظهور جرياني بهنام تفکيک در حوزة فکري تشيع هستيم که در مقابل جريان فلسفه و کلام فلسفي عرضاندام نموده است. هرچند اين جريان، نام جديدي براي خود برگزيده، اما ميتوان آن را قرائت و صورتبندي جديدي از تفکر اخباريگري و احياي آن دانست. در اين مقاله به بررسي ديدگاههاي بنيانگذار اين جريان، ميرزامهدي اصفهاني، دربارة جايگاه عقل در فهم و اثبات آموزههاي اساسي دين خواهيم پرداخت.
سؤال اصلی تحقیق این است که از دیدگاه میرزامهدی اصفهانی، عقل بشری چه نقشی در فهم و اثبات اصول اساسی دین دارد؟ و سؤالات فرعی از اين قرارند: از دیدگاه میرزامهدی اصفهانی، عقل چه نقشی در اثبات وجود خداوند ایفا میکند؟ از دیدگاه میرزامهدی اصفهانی، عقل چه نقشی در اثبات صفات اصلی خداوند و شناخت آنها دارد؟ از دیدگاه میرزامهدی اصفهانی، عقل چه سهمی در اثبات نیاز بشر به دین و ضرورت وحی و نبوت دارد؟
براساس جستوجویی که انجام شد، کتابها و مقالههایی در ارتباط با این موضوع وجود دارد که بیشتر به تعریف و تحسین عقل از دیدگاه میرزامهدی اصفهانی پرداخته است. براي نمونه، مقاله «عقل از دیدگاه میرزامهدی اصفهانی» (بنيهاشمي، 1388)، که پس از بررسی معنا و تعریف عقل وارد بحثهایی مانند حسن و قبح عقلی و حجیت عقل شده و البته به این بحث که عقل در فهم و اثبات معارف اساسی دین همچون وجود و صفات خداوند چه نقشی دارد، نپرداخته است. مقاله «چیستی و حجیت عقل از دیدگاه میرزامهدی اصفهانی» (جعفري، 1396)، نیز تنها تعریف عقل و حجیت آن در نگاه میرزامهدی اصفهانی را بررسی نموده، درحالیکه در این نوشتار، نقش عقل از دیدگاه میرزامهدی اصفهانی، به صورت مصداقی در اثبات وجود خداوند، اثبات صفات الهی و اثبات ضرورت وحی و نبوت و نیاز بشر به دین مورد نقد و بررسی قرار گرفته است.
نوآوری در این نوشتار عبارت است از: روشن ساختن دیدگاه منفی میرزامهدی اصفهانی درباره نقش عقل در اثبات اصول اساسی دین و برجسته کردن اشکالات این دیدگاه و نیز ارائه صورتبندی منطقی استدلالهای میرزامهدی اصفهانی برای اثبات اصول اعتقادی دینی است که برخلاف موضع منفی ایشان درباره نقش عقل است.
1. ميرزامهدي اصفهاني و جايگاه و اعتبار عقل
ميرزامهدي اصفهاني به بنيانگذار مکتب تفکيک شهرت دارد. طرفداران اين تفکر، با تمايز ميان عقل و فلسفه، مدعي پذيرش عقل و بهکارگيري آن در معارف ديني هستند. ميرزامهدي اصفهاني چيزي بهنام «نور عقل» را تحسين ميكند و آن را حجت الهي ميداند؛ اما درعينحال محصولاتي را که اين ابزار در طول تاريخ به دست بشر داده، مذمت و تقبيح ميكند. ايشان ميگويد: اساس و ريشة علوم الهي، مبتني بر تذکر به عقلي است که نوري براي عقلاست؛ درحاليکه آنان بهرغم استفاده از اين نور، از اين نور غافلاند و مشغول معقولاتي هستند که ظلماتي بيش نيست (اصفهاني، 1387الف، ص293). برايناساس، ايشان معقولات ضروري را که فلاسفه از راه عقل به دست آوردهاند، داراي ماهيتي ظلماني و تاريک معرفي ميكند و معرفتجويي از طريق اين محصولات عقلي را سيره و روش ديوانگان ميداند و مقصد اين راه را چيزي جز گمراهي آشکار نميداند. به عبارت ديگر، ميتوان گفت كه ايشان عقل را مساوي با چيزي ميداند که عموم مردم با آن آشنايند و با مسلم دانستن اعتبار آن، در همة امور زندگي براساس آن به مفاهمه ميپردازند. با اين بيان، عقل فلسفي و استدلالي که در دانش فلسفه بهکار گرفته ميشود، مورد تخطئه قرار ميگيرد (همان، ص58).
نکتهاي که در بيان ميرزامهدي اصفهاني در مورد ارزش عقل قابل توجه ميباشد، اثبات اعتبار آن با توسل به آيات و روايات است: «اين همان حجتي است که در احاديث بهعنوان حجتي باطني معرفي شده و نافرماني از آن موجب عقوبت انسان دانسته شده است» (همان، ص4). «عقلي که از طرف خداوند حجتي معصوم است... اين عقل حجتي باطني است... و بهعنوان حجتي از حجتهاي الهي بر مخلوقات خداوند است... بهطور ذاتي معتبر بوده و خود معرف خود ميباشد؛ و ازآنجاکه خود آن کشف بوده و خود و غير خود را روشن مينمايد، پس بهطور ذاتي حجت و معتبر است» (اصفهاني، 1396، ص6).
ايشان هرچند، در تعريف عقل و تحسين آن، بيان مفصلي ارائه كرده و آن را معتبر دانسته و بهعنوان حجتي از سوي خداوند تلقي نموده است، بااينحال ميان محصولات عقل تمايز قائل شده و هرگونه يقيني را که از راه عقل بهدست آيد، قابل پذيرش نميداند؛ بهطوريکه از ديدگاه ايشان، تنها يقيني قابل اعتناست که مطابقت آن با واقع، يا با نور علم و عقل کشف شود، يا از راه حواس، يا از طريق اخبار و احاديث بهدست آيد. در غير از اين موارد، هيچ يقيني معتبر نخواهد بود:
يقيني که اصابت آن با واقع با نور علم و عقل محرز گردد، معتبر است. اين يقين همان چيزي است که در روايات به «کم بودن يقين» ياد شده است؛ چنانکه در اعتبار يقيني که از راه حواس حاصل شده و مطابقت آن با واقعيت براساس نور علم و عقل محرز است، اشکالي وجود ندارد؛ يا يقيني که از طريق اِخبار خداوند و رسول و جانشينان او بهدست ميآيد. در همة اين موارد، همان نور علمي و نور خداوند و رسول اوست که حجت ميباشد (اصفهاني، 1387ب، ص20).
ايشان با اين بيان به دنبال اسقاط اعتبار عقل و استدلال فلسفي و يقيني است که از اين راه به دست ميآيد؛ بهطوريکه اگر با استدلال به ثبوت قطعي يک محمول براي موضوعي به اثبات برسد، اين نوع از قطع و يقين ارزشي نخواهد داشت:
اين، تنها يقين به ثبوت محمول بر موضوع است و آنچه از نور عقل ظاهر است، اين... حالتي نفساني بوده و جزم و اطمينان دروني است... اين حالت، از جهت محکم بودنش يقين، و از جهت اينکه خلاف آن منقطع است، قطع ناميده ميشود. اما اين، عين کشف حقيقت نيست؛ چنانکه خطاي آن بهوفور ظاهر ميگردد. پس باطل بودن اين توهم که حجيت يقين نامبرده ذاتي بوده و عرضي نيست، بديهي است. حال اگر ذاتي نيست، پس اعتبار آن در شريعت نيازمند اثبات خواهد بود (اصفهاني، 1387ب، ص 76ـ77).
ايشان در عباراتي صريحاً نتايجي را که نه فقط از قياس تمثيلي، که حتي آنچه از راه قياس منطقي و استدلال عقلي بهدست ميآيد، بياعتبار ميداند و محصولات اين راه شناخت را عين ضلالت و گمراهي معرفي ميکند:
اصل اول از اصولي که احکام رسول خدا و آل او بر آن استوار است، در مقابل قياس لغوي است که برابر با عقل اصطلاحي در علوم بشري ميباشد. عقلي که بهخوديخود روشن است... دليل بر اين است که جستوجوي شناخت و کشف حقايق از طريق قياس عين گمراهي است که چيزي جز افتادن در تاريکيها نميباشد (همان، ص62).
بهرغم تأکيد زياد از سوي ميرزامهدي اصفهاني بر اعتبار و حجيت عقل، آنچه از مجموع عبارات و بيانات ايشان بهدست ميآيد، اين است که عقل مصطلح فلسفي و استدلال و قياس منطقي، بهخوديخود ارزش و اعتباري ندارد و حجيت آن عرضي است و بنابراين زماني ميتواند ارزشمند تلقي گردد که حجيت آن از راه آيات و روايات به اثبات برسد. بهطورکلي در نظر ايشان، تنها يقيني معتبر و قابل اعتناست که از راه آيات و روايات به دست ميآيد و هرگونه قطع و يقين که از راهي غير از اين بهدست آيد، تنها در صورتي ارزشمند و متعبر خواهد بود که از سوي وحي (قرآن و سنت) بهرسميت شناخته شده باشد. حال که جايگاه عقل در نگاه ميرزامهدي اصفهاني روشن گرديد، بايد به رديابي کاربرد اين ابزار معرفتي در آثار ايشان بپردازيم. براي اين کار، بهسراغ اساسيترين آموزههاي دين، يعني «وجود خدا»، «صفات خداوند» و «نياز به دين و ضرورت وحي» ميرويم و چگونگي اثبات آنها را از ديدگاه ايشان بررسي خواهيم کرد.
2. اثبات وجود خداوند
اعتقاد به وجود خداوند، اساسيترين باوري است که در اديان ابراهيمي وجود دارد و دينداري بدون اعتقاد به آن، غيرممکن است. ازاينرو قبل از پذيرش دين، ابتدا بايد وجود خداوند را پذيرفت. حال سؤال اينجاست که شناخت خداوند چگونه به دست ميآيد؟ آيا فهم و پذيرش وجود خداوند، امري ايماني و غيراستدلالي است و با وحي ميتوان بدان رسيد يا اينکه در اين زمينه نياز به ياري عقل و اثبات عقلي وجود دارد؟ همانطورکه بيان شد، ميرزامهدي اصفهاني عقل استدلالي و فلسفي را نميپذيرد و بهکارگيري آن براي فهم معارف ديني را موجب گمراهي و دور شدن از هدايت ميداند. ازاينرو براساس اين مبنايي که از سوي خود ايشان مورد تأکيد واقع شده و طبق آن، مکتب و جرياني متفاوت با انديشمندان فلسفي ايجاد شده است، نبايد در آثار ايشان در پي قياس منطقي و برهان عقلي مصطلح براي اثبات وجود خداوند بود؛ بلکه تنها چيزي که ميتوان بهدست آورد، استدلال عقلي عوامانه براي اثبات خداست. ايشان مدعي است که ميتوان با «انوار ظاهره» و «حقايق ظلمانيه»، به وجود خداوند و شناخت او پي برد. البته ايشان از بهکارگيري استدلال و برهان استنکاف نموده و از واژة «تذکر» استفاده ميکند (اصفهاني، 1387الف، ص153). گويا، ايشان درصدد بيان اين مطلب است که وجود خداوند نيازي به اثبات ندارد و شناخت او در فطرت و سرشت آدمي جاي داشته و تنها چيزي که لازم است، يادآوري است. آري، انسان نيازمند يادآوري اين نکته است که خداوندي وجود دارد؛ نه اينکه لازم باشد وجود خداوند با دلايل عقلي و فلسفي و با مفاهيم پيچيده و گمراهکنندة فيلسوفان بهاثبات برسد. البته برخي از بيانات ايشان، حتي بر اين امر دلالت دارد که با مطلق عقل، چه عقل بهمعناي فلسفي و چه عقل بهمعناي عرفي، نميتوان پي به ذات الهي برد: «بدان که شناخت خداوند و صفات و افعال او در علوم الهي، حتي با نور علم و عقل غيرممکن است؛ چه رسد به تعقلات و تصورات و بافتههاي خيالي و توهمي» (همان، ص173). البته شايد بتوان اين بيان را مربوط به شناخت ذات خداوند پس از معلوم شدن اصل وجود الهي دانست.
بههرحال، ايشان مدعي است که دو راه براي اثبات خداوند وجود دارد. در راه اول، آدمي با يادآوري اين نکته که عقل او يا همان «انوار ظاهره» براي ذات ظلماني او ثابت نيست و بود و نبود آن از اختيار او بيرون است، به عبارت ديگر، وجود اين انوار نه به خواست آدمي، بلکه در حقيقت به خواست الهي بوده است، ازاينرو خداوندي وجود دارد که پديدآورندة اين انوار ظاهره ميباشد:
اساس استدلال بر وجود خداوند در علوم الهي، بر توجه به انواري از علم و عقل و فهمي است که ذات آنها حاکي از وجود خداوندي است که مالک و قاهر بر آنهاست که وجود و فقدان آنها با خواست و اذن خداوند ميباشد (همان، ص153).
راه ديگري که آقاي اصفهاني براي شناخت خداوند و پي بردن به وجود او معرفي ميکند، توجه به «حقايق ظلماني» است. ايشان معتقد است که آدمي با بررسي حدوث و تحقق امور ظلماني، بقا و زوال آنها و تغيير و تحول در آنها دست خداوندي را ميبيند. به عبارت ديگر، پديد آمدن امور ظلماني، ادامة وجود و باقي ماندن آنها، از بين رفتن و معدوم شدن آنها، و تغيير و تبديل شدن آنها از حالتي به حالت ديگر، همگي به ارادة کسي دلالت ميکند که «حدوث»، «بقا»، «زوال»، «تغيير» و «تبدل» تنها در اختيار اوست. به عبارت ديگر، تنها خداوند است که ميتواند موجبِ حدوث، بقا، زوال و تغيير و تحول در چيزي شود. ازاينرو وقتي آدمي شاهد وجود اين موارد در امور ظلماني ميشود، يادآور اين نکته ميگردد که اينها همه از خداوند است؛ چراکه آدمي و موجودات ديگر نميتوانند حدوث، بقا، زوال، و تحول و تبدل در امور ظلماني را رقم بزنند. بيان دوم آقاي اصفهاني براي اثبات وجود خداوند به شرح زير است: «با تذکر به حقايق ظلماني و ايجاد شدن آنها و بقا و زوال آنها و تغيير و تبدل آنها از حالتي به حالت ديگر [وجود خداوند اثبات ميشود]. ذات حقايق ظلماني اشاره به کسي دارند که با اراده او، حدوث، بقا، زوال، تغيير و تبديل آنها صورت ميگيرد» (همان، ص153).
آقاي اصفهاني مدعي است با اين دلايلي که براي اثبات خداوند ارائه کرده است، مذهب تعطيل و تشبيه ابطال ميگردد؛ چراکه موجود بدون موجد نخواهد بود؛ پس نميتوان گفت كه خداوند قابل شناخت نيست؛ اما چون ذات الهي قابل تصور نيست و نميتوان با هيچ معقول و مفهومي بدان اشاره کرد، پس تشبيه نيز باطل ميگردد: نتيجة استدلال به آيات، خارج نمودن خداوند از حد نفي و تعطيل است؛ چراکه موجود بدون پديدآورنده نميباشد؛ و از اين جهت که ذات الهي قابل تصور نيست و معقول و مفهوم نخواهد بود، از حد تشبيه نيز خارج ميگردد (همان).
از آنچه گفته شد، چنين بهدست ميآيد که ميرزامهدي اصفهاني، بهرغم رد استدلال و قياس منطقي براي اثبات وجود خداوند و فطري دانستن شناخت خداوند توسط آدمي، دو دليل براي تذکر و يادآوري وجود خداوند معرفي ميکند: اول اينکه بود و نبود عقل و انوار ظاهره در وجود آدمي، بهدست خود او نيست؛ پس خدايي هست که آن را ايجاد کرده است؛ دوم اينکه پديد آمدن امور ظلماني، ادامة وجود و باقي ماندن آنها، از بين رفتن و معدوم شدن آنها، تغيير و تبديل شدن آنها از حالتي به حالت ديگر، همگي به ارادة کسي دلالت ميکند که «حدوث»، «بقا»، «زوال»، «تغيير» و «تبدل» تنها در اختيار اوست.
1ـ2. نقد و بررسي
در مورد دلايلي که از سوي ميرزامهدي اصفهاني براي وجود خداوند ارائه شده است، ميتوان اموري را متذکر شد:
1ـ1ـ2. نياز ادله به ضميمه کردن برخي مقدمات
هرچند ميرزاي اصفهاني، بهروشني قياس منطقي و استدلال فلسفي را بياعتبار ميداند، ولي ميتوان دلايلي را که ايشان براي وجود خداوند ارائه کرده است، بهصورت زير تقرير نمود:
دليل اول: استدلال از راه وجود و عدم عقل و انوار ظاهره
ـ مقدمه اول: عقل و انوار ظاهره در وجود آدمي موجود هستند؛
ـ مقدمة دوم: وجود انوار ظاهره، دلالت بر وجود خداوند ميکنند؛ چون تنها با ارادة اوست که اين امور موجود و معدوم ميشوند؛
ـ نتيجه: پس خداوند موجود است.
اين برهان مقدمات ديگري را در ضمن خود داراست و بدون آن مقدمات، استدلال مزبور نميتواند کافي باشد. به عبارت ديگر، وقتي به مقدمة دوم نظر ميکنيم که ناگاه استدلالکننده از اين مقدمه به نتيجة «پس خداوند وجود دارد» جهش ميکند، پي به وجود مقدمات کمکي ديگري ميبريم که بدون آنها، جهش به نتيجة فوق امکان نخواهد داشت. براي مثال، اين مقدمات ميتوانند استدلال فوق را تکميل كنند: «انوار ظاهره که وجود دارند، نيازمند پديدآورنده هستند»؛ «پديدآورندة انوار ظاهره، يا خود آنها هستند، يا موجوداتي شبيه خود يا موجودي که شبيه آنها نيست»؛ «انوار ظاهره، خود نميتوانند پديدآورندة خود باشند؛ چراکه علت نميتواند معلول خود باشد»؛ «چيزي که شبيه انوار ظاهره هستند نيز نميتوانند پديدآورندة آنها باشند؛ چراکه خود آنها نيز نياز به پديدآورنده دارند»؛ «با نفي دو مورد، تنها مورد سوم باقي ميماند؛ يعني تنها موجودي ميتواند پديدآورندة انوار ظاهره باشد که شبيه انوار ظاهره (در اينکه نيازمند پديدآورنده بوده و بود و نبودش به دست خودش نيست) نباشد».
دليل دوم: اثبات خداوند از طريق حدوث، بقا، زوال، و تغيير و تبدل در امور ظلماني
ـ مقدمة اول: اموري ظلماني موجود هستند؛
ـ مقدمة دوم: اين امور، قبلاً موجود نبودهاند؛
ـ مقدمة سوم: امور ظلماني دچار تغيير و تبدل و زوال ميشوند؛
ـ مقدمة چهارم: حدوث، بقا، زوال، و تغيير و تبدل در امور ظلماني در اختيار امور ظلماني نيست؛
ـ نتيجه: پس خداوندي وجود دارد که با ارادة او حدوث، بقا، زوال، و تغيير و تبدل در امور ظلماني اتفاق ميافتد.
همانطورکه مشاهده ميشود، در اين دليل نيز، مقدماتي شبيه آنچه در مورد دليل قبلي ذکر شد، مقدر شده که شايد بهدليل سرعت عملي که عقل آدمي دارد، نيازي به ذکر اين موارد نميبيند؛ مگر اينکه شخصي زير بار نتيجه نرود و به استدلالکننده ايراد بگيرد که چگونه از مقدمة چهارم ناگهان به نتيجة «خدا وجود دارد» پُل ميزند؟ اينجاست که استدلالگر ناچار به ضميمه کردن مقدماتي است که در پستوي ذهن او موجود است؛ اما بهدليل روشن بودنشان، قبل از اين رخ نشان نداده است.
2ـ1ـ2. مشابهت دلايل ميرزامهدي اصفهاني به ادلة فلاسفه
با بررسي دقيق دلايل ميرزامهدي اصفهاني براي اثبات وجود خداوند، و مقايسة آن با ادلهاي مثل براهين امکان و وجوب ـ كه فلاسفه براي وجود الهي اقامه كردهاند ـ به اين نتيجه ميرسيم که اين دلايل از نظر شکل و مواد، تفاوت چنداني با همديگر ندارند؛ بلکه تنها فرقي که وجود دارد، اين است که آقاي اصفهاني از بهکار بردن برخي از اصطلاحات فلسفي خودداري ميکند؛ اما در حقيقت، ايشان در عمل، معنا و مفهوم آن اصطلاحات فلسفي را در استدلال خود بهکار برده است. براي مثال در برهان اول، ايشان به وجود انوار ظاهره و اينکه بود و نبود اين امور در اختيار خود آنها نيست، استناد ميکند. بهنظر ميرسد كه اين بيان، همان چيزي است که فلاسفه از «امکان بالذات» يا «امکان فقري» در نظر دارند. در فلسفة مشاء و در پاي درس فيلسوف بزرگ، معلم ثاني و ديگر دانشمندان فلسفة مشاء چنين ياد ميگيريم که موجود ممکن موجودي است که نسبت او به وجود و عدم مساوي است؛ بهطوريکه ذات آن، نه اقتضاي عدم دارد و نه اقتضاي وجود (فارابي، بيتا، ص66؛ ابنسينا، 1413ق، ص281و292؛ زنوزي، 1361، ص9). اين، بيان ديگري است از همان چيزي که آقاي اصفهاني در نظر دارد و بيان ميدارد که بود و نبود انوار ظاهره و امور ظلماني، و تغيير و تبدل آنها، در دست خودشان نيست و در اين امور، نيازمند به خدا هستند. امکان فقري نيز با اين بيان داراي قرابت است؛ بهطوريکه در کلاس درس فيلسوفان و حکيمان متعاليه، تمام ماسويالله عين فقر و نياز به خداوندند و بود و نبود، و تغيير و تبدل آنها با ارادة خداوند انجام ميگيرد (صدرالمتألهين، 1410ق، ج2، ص388؛ طباطبائي، 1416ق، ص48؛ مطهري، 1382، ج6، ص558و569؛ ج10، ص192؛ ج13، ص263؛ جواديآملي، 1376، ج2، ص384؛ ج3، ص132و199؛ ج5، ص374و434). آري، تفاوت دقيقي که در بيان ايشان با بيان فلاسفه هست، توجه آقاي اصفهاني به حدوث و نه امکان در اثبات خداوند است.
3-1-2. بهکارگيري قواعد و ضروريات فلسفي توسط ميرزاي اصفهاني در اثبات وجود خداوند
همانطورکه قبلاً ذکر شد، در نگاه آقاي اصفهاني، تمام گزارهها ظلمت و گمراهياند، مگر اينکه به تأييد وحي و سنت رسيده باشند؛ اين درحالي است که ايشان بدون ذکر عنوان، از قاعدة عليت استفاده کرده است؛ درحاليکه آن را قبول ندارد. ايشان در رد مذهب تعطيل در مورد شناخت خداوند چنين استدلال ميكند: «لأن الموجود لا يمکن بدون الموجد»؛ چيزي که موجود شده است، نيازمند موجِد است. اين همان قاعدة عليت و اصل ضرورت و معيت علّي معلولي است که فلاسفه در جاي خود اثبات كردهاند. البته لازم به يادآوري است که در اين مسئله، مناط احتياج به عليت از مسائل مهمي است که بنا بر ديدگاه فلاسفة مسلمان، عبارت از «امکان» است. براساس عبارتي که از آقاي اصفهاني نقل گرديد، ميتوان مدعي شد که براساس نگاه ايشان، مناط عليت، «وجود» است؛ هرچند شايد ايشان متفطن به اين مسئله نبوده است؛ اما اگر چنين اعتقادي از طرف ايشان وجود داشته باشد، براساس ديدگاه او، لازم است خداوند نيز موجِد داشته باشد؛ چراکه خداوند هم موجود است و طبق بيان ايشان «لأن الموجود لا يمکن بدون الموجد»، هيچ موجودي نميتواند بدون وجودِ ايجادکنندهاي بهوجود آمده باشد. اين در حالي است که فلاسفه با دقت عقلي به اين مسئله پرداختهاند و بهحق معتقدند که موجود از آن جهت که ممکن است، نيازمند علت است و چون خداوند موجودِ واجب است، پس نياز به علت و پديدآورنده ندارد.
3. اثبات و شناخت صفات خداوند
همانطورکه بيان شد، آقاي اصفهاني نظر مساعدي براي اثبات وجود خداوند با عقل مستقل بشري ندارد و با فطري دانستن شناخت خدا براي آدمي، تنها به تذکر و يادآوري آن معتقد است. با اين وضعيت، روشن است که از اين نظرگاه، شناخت صفات و ويژگيهاي الهي با تعقل فلسفي و استدلال منطقي، غيرممکن و بيهوده يا مضر خواهد بود. اين امر همان چيزي است که با بررسي نوشتههاي آقاي اصفهاني بهدست ميآيد؛ بهطوريکه ايشان بهصراحت شناخت اوصاف و افعال خداوند را نهتنها با عقل استدلالي و فلسفي محال ميداند، که حتي رسيدن به آن را از طريق نور علم و عقل نيز، غيرممکن معرفي ميکند: «بدان که شناخت خداوند و صفات و افعال او، در علوم الهي غيرممکن است. حال چگونه ميتوان از طريق تعقلات، تصورات و بافتههاي خيالي و توهمي شناخت؟!» (اصفهاني، 1387الف، ص173) البته ميتوان گفت كه منظور ايشان از شناخت اوصاف خداوند در اين بيان، معرفت حقيقي و کامل است.
ايشان تنها راه آشنا شدن آدمي با اوصاف کمالي الهي را توجه کردن به سخنان خداوند ميداند؛ چراکه تنها اوست که ميتواند ذات و اوصاف خويش را بشناساند. ازاينرو براي شناخت ذات و صفات خداوند، غير از راه وحي راه ديگري متصور نخواهد بود: «شناخت ذات و صفات و افعال الهي تنها از طريق تعريف خود خداوند ممکن است» (همان).
ايشان راههاي موجود براي شناخت خداوند را در سه مورد خلاصه ميکند: راه اول روشي است که از سوي علوم بشري ارائه شده و براي رسيدن به آن آموختن فلسفه لازم است: «فعلي العلوم البشرية باب المعرفة بوجه، هو التعلم للعلوم الفلسفية» (همان، ص190). روش فلاسفه براي کسب معرفت نسبت به خداوند، مبتني بر علم حصولي است: «فطريق الحکماء و الفلاسفة العلم الحصولي و هو العقل عندهم» (همان، ص189). راه دوم مسيري است که اهل تصوف و عرفان ميپيمايند: «فطريقة التسليم بين يدي الشيخ و المرشد» (همان، ص190). راه سوم که مورد پسند ميرزاي اصفهاني است، راه علوم الهي است که با نور عقل و علم اتفاق ميافتد: «وأما باب المعرفة في العلوم الالهية، کمال المعرفة بالعقل و العلم. فإن بکمال المعرفة بهما يعرف طريق معرفة ربّ العزة». با اين روش معلوم ميگردد که بيشترين مانع براي شناخت خداوند، همان معقولات، معلومات و موهوماتي است که از طريق علوم بشري و فلسفه بهدست آمده است: «فيعرف أن عمدة الحجاب هي المعقولات و المعلومات و الموهومات» و نتيجة آن اين است که آدمي با عقل و علم، خود را عاجز از شناخت خداوند ميبيند و خداوند را از حدّ نفي و تشبيه خارج ميسازد: «فغاية التعليمات في العلوم الإلهية معرفة العجز عن المعرفة بالعقول و العلوم، و وجوب الحيرة، و خروجه عن حدّ النفي و التشبيه.» پس، از اين راه روشن ميگردد که شناخت خداوند بهصورت حقيقي، تنها بهوسيلة خود خداوند است. به عبارت ديگر، معرفي خداوند و ويژگيهاي او را، نه از راه علوم بشري و نه از راه کشف و شهود عرفاني و صوفيانه، و نه از راه علم و عقل، که بايد از خود خداوند جستوجو کرد و براي رسيدن به آن، راهي جز وحي وجود ندارد: «أنّ عرفانه بحقيقة المعرفة و رؤيته تعالي لا يکون الا به». پس براي شناخت خداوند بايد به پيامبر اکرم و امامان معصوم رجوع کرد؛ چراکه اساساً رسالت آنها هدايت بشر به شناخت خداوند توسط خود خداوند است: «ليس الرسول الأکرم و الإمام إلا الهادي إلي طريق رب العزّة» (همان).
بهطورکلي چيزي که از بيانات ميرزاي اصفهاني بهدست ميآيد، اين است که ايشان شناخت اوصاف الهي را تنها از راه آيات و روايت امکانپذير ميداند و در اين شناخت، هيچ سهمي، نه به عقل ظلماني و نه عقل نوراني، باقي نميگذارد.
1-3. نقد و بررسي
ديدگاه ميرزامهدي اصفهاني در مورد محدود نمودن راه شناخت صفات الهي به وحي و سنت، پذيرفته نيست؛ چراکه تا برخي از صفات خداوند توسط عقل بهاثبات نرسد، اساساً پذيرش وحي و سنت امکانپذير نخواهد بود. يکي از آن صفات، صدق خداوند است. تا امکان دروغ در مورد خداوند سلب نگردد، نميتوان به کلام او اعتماد داشت و تنها راه اثبات صدق الهي، عقلِ پيش از وحي است؛ ازاينرو نميتوان با خود وحي يا عقلِ بعد از وحي، صدق خود وحي را اثبات نمود؛ چراکه اين امر، دور در استدلال خواهد بود که ما را به نتيجه نخواهد رساند. به عبارت ديگر، صدق وحي با وحي قابل اثبات نيست؛ چون دور باطل است. با عقلِ پس از وحي نيز قابل اثبات نخواهد بود؛ چون چنين عقلي اعتبار خود را از وحي گرفته است؛ ازاينرو نخواهد توانست براي اعتبار خود وحي، چارهساز باشد و اين امر مصداق ديگري از دور در استدلال خواهد بود. پس يکي از صفاتي که نياز به اثبات عقلي دارد، آنهم عقلِ پيش از وحي، صدق خداوند در سخنان اوست. همواره پس از اثبات وجود خداوند و ضرورت وحي، اين مسئله براي بشر مطرح ميشود: از کجا معلوم که خداوند در کلامي که براي آدمي توسط رسولان خويش ميفرستد، صادق است و تمام واقعيت را خواهد گفت؟ اينجاست که تنها عقل، ميتواند بهکمک بشر بيايد؛ چراکه اثبات صدق وحي با خود وحي، بهمانند سخن کسي است که ميگويد من راست ميگويم: چون که راست ميگويم؛ البته قبل از صفت «صدق»، صفات ديگري هستند که اثبات آنها با عقلِ پيش از وحي، ضروري است؛ اما ذکر آن، بهدليل اهميت صدق و ارتباط آن با مسئلة وحي و سنت، مقدم گرديد. براي مثال، صفات توحيد، علم، قدرت، اراده و حکمت، قبل از صدق بايد به اثبات و تأييد عقل رسيده باشند. اين صفات بهراحتي توسط عقل قابل اثباتاند؛ بهطوريکه طي استدلالي با نتيجه گرفتن صفت «کمال مطلق» براي خداوند، ميتوان خيلي از صفات ثبوتي و سلبي را براي ذات لايزال او اثبات كرد (عبوديت و مصباح، 1396، ص 145ـ237).
4. نياز به دين و ضرورت وحي و نبوت
ميرزاي اصفهاني، در مسئلة ضرورت وحي و نبوت و وجوه نيازمندي انسان به دين، بيان مستقلي را ارائه نکرده است؛ اما با توجه به مباني فکري ايشان، ميتوان وجه نياز بشر به دين و وحي و نبوت را بهگونهاي صورتبندي نمود. براي اين کار، بيان مقدماتي از اين مباني لازم است. آقاي اصفهاني علوم و معارف را به دو نوع بشري و الهي تقسيم ميكند و علوم بشري را به «علوم قديم» و علوم الهي را به «علوم جديد» توصيف مينمايد و معتقد است که علوم بشري ريشه در افکار و منسوجات يوناني دارد (اصفهاني، 1387الف، ص101؛ همو، 1387ب، ص181) و چيزي جز ظن و ضلالت نيست و عين ظلمات و اساطير است که بهعنوان بزرگترين حجاب و شديدترين کفر و معصيت و شنيعترين جنون بهشمار ميآيد. اين در حالي است که علوم الهي نور و رحمت و هدايت است. ايشان علومي مانند فلسفه، تصوف و عرفان را جزء همان علوم بشري ميداند که ماهيتي غير از تاريکي و گمراهي ندارند. مطابق اين نگاه، حتي تأسيس علم کلام و فقه استدلالي با اغراض سياسي مخالفان علوم الهي همراه بوده است (اصفهاني، 1387ب، ص 181ـ184)؛ تا از اين راه مردم از حاملان علوم الهي دور شده، با موهومات و بافتههاي بشري سرگرم شوند تا مبادا با روي آوردن مردم به حاملان علوم وحياني، قدرت و اقتدار سياسي از دست خلفاي ظالم خارج گردد و حکمراني سياسي آنان مخدوش شود و سلطة همهجانبة آنها بر منابع اقتصادي سرزمينهاي اسلامي و مسلمانان زايل گردد. ايشان ترجمة ميراث تمدني يوناني به زبان مسلمانان را نيز با همين نگاه تحليل ميكند و هدف از آن را منزوي ساختن حاملان وحي و دانش الهي و بينياز ساختن مردم و رويگردان نمودن آنها از علوم الهي و صاحبان آن معرفي کرده است (اصفهاني، 1387الف، ص 98ـ100).
همانطورکه بيان گرديد، ميرزامهدي اصفهاني با تقسيم دوگانة علوم به معارف بشري و الهي، علوم بشري را ناتوان از رسيدن به حقيقت ميداند و محصولات آن را چيزي جز موهومات و توهمات، ظن و گمان، تاريکي و گمراهي، ظلمت و ضلالت، و حجاب و کفر و معصيت نميداند (اصفهاني، 1387ب، ص184). برايناساس، آدمي نخواهد توانست با علوم و دستاوردهاي بشري به شناخت خداوند نائل گردد و يافتن ربالعزة از اين راه، از ممتنعات و محالات تا ابدالآباد خواهد بود. حال که وضعيت عقل و علم بشري، چنين آشفته و پريشان است و از حمل صاحب خود و رساندن آن به مقصد حقيقت و يقين عاجز و ناتوان است، تنها مسيري که بهراحتي و بهطور تضميني بتواند آدمي را به نور يقين و شناخت حق و حقيقت برساند، علوم الهي است. برايناساس، براي رسيدن به حقيقت و هدايت، ضروري مينمايد كه آدمي راه علوم و عقل بشري را رها کند و محصولات ظلماني و گمراهكنندة آن را بهدور ريزد و براي رسيدن به مقصد، سراغ علوم الهي را بگيرد و آن را از حاملان و صاحبانش، پيامبر وحي و پيشوايان معصوم پي جويد.
ديدگاه ميرزامهدي اصفهاني در مورد فلسفة نياز بشر به وحي و نبوت، و احتياج به دين را ميتوان بهطور خلاصه اينگونه بيان نمود: آدمي نيازمند رسيدن به حق و حقيقت و کسب شناخت واقعيت است. دو گونه از عقل و علوم، مدعي کشف واقع براي آدمي هستند: عقل و علوم بشري و عقل و علوم الهي. علوم بشري از شناسايي واقعيت، آنگونهکه هست، ناتواناند و محصولي جز جهل، ظن، ظلمت، گمراهي، و کفر و عصيان بهدست آدمي ندادهاند و نخواهند داد. شاهد اين ادعا، اختلاف فيلسوفان و دانشمندان بشري است که تاکنون، در هيچ موضوعي به توافق قطعي و نتيجهاي نهايي و يقيني نرسيدهاند. اين در حالي است که به يقين، علوم الهي ميتواند آدمي را به سرمنزل مقصود نائل سازد و واقعيت را همانگونهکه هست، براي او آشکار نمايد. پس وجود علوم الهي ضرورت مييابد و فرستادگاني از سوي خداوند لازم است تا اين علوم الهي را از آسمان به زمين نازل كنند و آن را براي انسان به ارمغان آورند تا رسيدن بشر به شناخت يقيني و نوراني، يافتن حقيقت، و کسب هدايت و سعادت ميسر گردد. ازاينرو وجود دين ضرورت مييابد و وحي و نبوت و امامت، ابزاري براي حمل دين و علوم الهي براي بشريت است.
1-4. نقد و بررسي
بيان ميرزاي اصفهاني در نيازمندي انسان به دين و وحي و نبوت، نقضي بر اين مبناي ايشان است که عقل و علم بشري آلوده و ظلماني است و نميتواند آدمي را به حقيقت برساند. ايشان براي رسيدن به اين حقيقت که آدمي نيازمند وحي است، از همان عقل ظلماني و آلوده استمداد طلبيده و به استدلال پرداخته است. گذشته از اين اشکال، بيان ايشان براي رسيدن به مقصود، کامل نيست و با چالشهايي روبهروست. شايد کسي در جواب اين استدلال ميرزاي اصفهاني بگويد: ما نيازهاي خود را با همان علوم بشري به انجام ميرسانيم و به چيزي بيش از آن احتياجي نيست! و شايد حق با آنان باشد؛ چراکه علوم بشري قادر به تنظيم امور دنيوي است و از عهدة تأمين سعادت اينجهاني برخواهد آمد. اينجاست که بهنظر ميرسد بيان آقاي اصفهاني نيازمند ضميمهاي ديگر است. فرض کنيم ما در زمان ظهور پيامبر اسلام يا يکي ديگر از پيامبران الهي زندگي ميکنيم. روزي از خواب که بيدار شديم، با اعلان بعثت کسي مواجه ميشويم، شخصي ميان مردم ميآيد و خود را پيک خداوند معرفي ميکند. شايد خيلي از مردم به اين ادعا، چنين واکنش نشان دهند که ما چه نيازي به پيک خداوند داريم؟ اگر پيامبر در پاسخ آنها بگويد: «من حامل علوم و معارفي هستم که بهتر از علوم فعلي شماست»، چنين سخني پذيرفته نخواهد شد؛ چراکه مردمان معاصر او در پاسخ ايشان خواهند گفت: مگر دنياي ما چه کموکاستي دارد که تو ميخواهي به جبران آن نقيصه بپردازي؟ اينجاست که مدعي راستين بعثت و نبوت براي اينکه مورد قبول مردم قرار گيرد، قبل از اينکه اثبات کند از طرف خداوند آمده، لازم است روشن سازد که آنها به او و آنچه بهارمغان ميآورد، محتاجاند. به عبارت ديگر، او بايد مردم را قانع سازد که شما زمينيان به آنچه در آسمان است، نيازمنديد. نياز شما فقط به آنچه در زمين است، محدود نميشود؛ يعني پيامبري که از سوي خدا آمده است، ابتدا بايد انواع نيازهاي مردم را براي آنها روشن سازد و بگويد: اي مردم! شما نيازهايي داريد که از آنها بيخبريد؛ نياز شما فقط خوردن و خوابيدن، آبوهوا، پوشاک و مسکن و... نيست؟ آري تا احتياج بشر به وحي و علوم الهي روشن نشود، ايماني از سوي مردم شکل نخواهد گرفت. و احتياج بشر به دين، زماني ثابت خواهد شد که وجود معاد بهاثبات رسد و وجود معاد به اثبات نخواهد رسيد، مگر اينکه دوساحتي بودن آدمي و مرکب بودن حقيقت انسان از روح و جسم، و اصلي بودن ساحت روحاني او مسلم گرفته شود. وقتي آدمي بپذيرد كه حقيقت وجودش مرکب از نفس و بدن است و روح او بخش اصلي وجود او را تشکيل ميدهد و اين روح داراي زندگياي جاودانه است و پس از مرگ به حيات خود در سرايي ديگر ادامه خواهد داد، ناگزير به اين نتيجه خواهد رسيد که علوم بشري هرچند قادر به درک اصل وجود حيات آنجهاني است، از فهم چگونگي آن ناتوان و از تأمين سعادت سراي ابدي و زندگي جاوداني عاجز است و براي تأمين سعادت روحاني و دوري از شقاوت آنجهاني، نيازمند علوم فرابشري و معارف وحياني است. اگر به گذشته بازگرديم و گفتوگوي پيامبران با مردم زمان خود را بررسي کرده، واکنش مردم در برابر ادعاي انبياء را ملاحظه کنيم، همانگونهکه در آياتي از قرآن گزارش شده است: «فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ»، (اسراء: 51)؛ «قَالَ مَنْ يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ» (يس: 78ـ79) و «وَهُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ» (روم: 27)، خواهيم ديد بيشترين چيزي که مورد بحث و مناظره ميان رسولان الهي و مردمان لجوج معاصر آنها واقع شده، مسئلة معاد و امکان زندگي پس از مرگ و امکان زنده شدن مردگان است. گويا پيامبران قبل از اينکه نبوت و پيامبري خود را براي مردم اثبات کنند، در پي روشن ساختن بعد روحاني بشر و وجود زندگي پس از مرگ هستند. گويا رسولان الهي قبل از عرضة راه سعادت، ابتدا به فعال نمودن نيازهاي فرامادي و روحاني آنان ميپرداختهاند. اينجاست که پس از پذيرش مسئلة روح و بقاي آن و وجود معاد، توجه مردم بهسوي فرستادة الهي جلب ميشود و نوبت به اثبات نبوت و برتري علوم الهي بر علوم بشري خواهد رسيد. با اين بيان، روشن ميگردد که ميرزاي اصفهاني در حقيقت، ضرورت وجود وحي، نبوت و دين و نياز بشر به آن را اثبات نکرده؛ بلکه تنها به اثبات برتري علوم الهي نسبت به علوم بشري پرداخته است که براي تبيين ضرورت وحي و نبوت و دين کافي نخواهد بود. روشن است که اثبات وجود نفس و تجرد آن از ماده، اصالت روح نسبت به بدن، و امکان بقاي روح پس از مرگ جسم مادي، تنها با دليل عقلي امکانپذير است؛ چراکه اثبات اين امور، مقدم بر نبوت است و تا نبوت ثابت نشود، نميتوان به وحي استناد کرد. ازاينرو طرفداران تفکيک هيچ راهي ندارند، جز اينکه براي اثبات اين امور، از تعقل و قياس منطقي ياري جويند که محصول علوم بشري است.
نتيجهگيري
در اين نوشتار، به بررسي روش ميرزامهدي اصفهاني در اثبات وجود خداوند و شناخت اوصاف الهي و نيز ضرورت بعثت و لزوم دين پرداختيم. آنچه از نوشتههاي ايشان به دست آمد، اين است که با عقل ظلماني بشر نميتوان پي به وجود خداوند برد و ويژگيهاي او را شناخت. ازاينرو براي ادراک وجود و اوصاف الهي تنها بايد به وحي الهي و سخنان رسولان خدا و جانشينان آنها رجوع کرد. اين اعتقاد ميرزاي اصفهاني ريشه در اين مبناي او دارد که بهرغم برخورداري انسان از نعمت عقل، اين ابزار دچار آلودگي و ظلمت بوده و با معقولات دستساز بشري به انحراف کشيده شده است. ازاينرو بشر با استفاده از علوم خودساخته، قادر به شناخت وجود خداوند و اوصاف الهي نخواهد بود و براي اين منظور نيازمند راهنمايي از سوي علوم الهي است. وجه ضرورت دين و نياز بشر به وحي نيز بر همين اساس در انديشة ميرزاي اصفهاني به تبيين رسيد. در نقد و بررسي روش ميرزاي اصفهاني روشن شد که بدون توجه به عقل و صرفاً با بهکارگيري وحي و علوم الهي نميتوان به اثبات وجود خداوند و شناخت اوصاف الهي و ضرورت وحي و نبوت پرداخت. اشکال اساسي در روش ميرزاي اصفهاني، دور در استدلال است. به عبارت ديگر، به توصية اصفهاني، وجود خداوند و صفات او را بايد در کلام او جست. و اين امري نشدني است؛ چراکه براساس فرض، هنوز وجود خداوند پذيرفته نشده است و اعتقادي به او وجود ندارد. بااينحال، چگونه ميتوان با سخن او چيزي را اثبات کرد و به شناخت اموري پرداخت. در حقيقت براي اين کار، ابتدا لازم است اعتبار وحي به اثبات برسد تا بتوان با آن به کسب معرفت پرداخت و چيزي را اثبات کرد. اعتبار وحي نيز زماني قابل اثبات است که وجود خالق وحي و اوصافي چون صدق او در کلام خويش اثبات شده باشد. برايناساس، تنها راهي که براي معرفت به وجود و ويژگيهاي خداوند و اثبات نياز بشر به وحي و نبوت باقي ميماند، راه عقل و استدلال عقلي و فلسفي است. ناگفته نماند که آقاي اصفهاني برخلاف روشي که توصيه کرده، خود براي اثبات وجود خداوند، با ارائة استدلالهاي عقلي، از روش عقلي و قواعد آن استفاده نموده است. همين امر، نشانگر بطلان روش ايشان در عدم نياز به عقل بشري در اثبات وجود خداوند و شناخت اوصاف الهي است.
- ابنسينا، حسينبن عبدالله، 1413ق، المباحثات، قم، بيدار.
- اصفهاني، ميرزامهدي، 1387الف، ابواب الهدي، تحقيق حسين مفيد، تهران، منير.
- ـــــ ، 1387ب، مصباح الهدي، به ضميه اعجاز القرآن، تحقيق حسن جمشيدي، قم، بوستان کتاب.
- ـــــ ، 1396، معارف القرآن، قم، مؤسسة تحقيقات و نشر معارف اهلالبيت.
- بنیهاشمی، محمد، 1388، «عقل از دیدگاه میرزامهدی اصفهانی»، در: سرچشمه حکمت: جستارهایی در باب عقل، تهران، نبا.
- جعفری، محمد، 1396، «چیستی و حجیت عقل از دیدگاه میرزامهدی اصفهانی»، آیین حکمت، ش 34، ص 7ـ32.
- جوادي آملي، عبدالله، 1376، رحيق مختوم (شرح حکمت متعاليه)، قم، اسراء.
- زنوزي، ملاعبدالله، 1361، لمعات الهيه، تصحيح سيدجلالالدين آشتياني، مقدمه سيدحسين نصر، چ دوم، تهران، مؤسسة مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
- صدرالمتألهين، 1410ق، الحکمة المتعاليه في الاسفار الاربعة العقلية، حاشيه ملاهادي سبزواري، تعليقه سيدمحمدحسين طباطبائي، چ چهارم، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1416ق، نهاية الحکمة، قم، جامعة مدرسين.
- عبوديت، عبدالرسول و مجتبي مصباح، 1396، خداشناسي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- فارابي، ابونصر، بيتا، المجموع للمعلم الثاني، بيجا، بي نا.
- مطهري، مرتضي، 1382، مجموعه آثار، چ نهم، تهران، صدرا.