بررسی روششناختی و محتوایی گفتار ابنابیالحدید در معرفی حیث معرفتزایی و وجودشناختی نص در شرح نهجالبلاغه
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
آموزۀ امامت از بنیادیترین آموزههای شیعه است که در آن، «امام» از زوایای مختلف مورد مطالعه قرار میگیرد. یکی از آن زوایا شیوۀ تعیین امام است. به این بیان که آیا تحقق ویژگیهای لازم امامت در فردی، برای احراز یا تحقق مقام امامت او کفایت میکند یا به چیزی اضافه بر آن نیاز است؟ به عبارت دیگر، آیا ویژگیها شرط کافی امامت است یا شرط لازم؟ متکلمان معتقدند که صرف دارا بودن ویژگیها برای تحقق امامت کافی نیست؛ بلکه گونة تعیین امام نیز لازم است.
تفتازانی دراینباره میگوید: «امت اسلامی بر این مطلب متفقاند که به صرف وجود صلاحیت و شرایط امامت در فردی، امامت در او محقق نخواهد شد؛ بلکه عامل دیگری نیاز است» (تفتازانی، 1409ق، ج5، ص456؛ ایجی، 1325ق، ج 8، ص351). عبدالرزاق لاهیجی پس از بیان موارد اختلاف مذاهب اسلامی در مسئلة امامت، یکی از مواضع اختلاف را آن چیزی میداند که باعث تحقق یافتن امامت (ما ینعقد به الامامه) میشود (لاهیجی، 1383، ص477). ابنمیثم بحرانی نیز پس از بیان صفات امام، دربارۀ سبب تعیین امام مینویسد: «انسان به مجرد اهلیت یافتن بر امامت، امام نمیشود» (بحرانی، 1417ق، ص69).
فرقههای اسلامی شیوههای مختلفی را برای تعیین امام بیان کردهاند که عبارتاند از: نص، معجزه، وراثت، غلبه و استیلا، دعوت، انتخاب و بیعت؛ اما شیوۀ مورد توافق همۀ آنها نص است. همگی معتقدند که اگر نص به امامت فردی وارد شده باشد، قطعاً او امام است. حال، این سؤال مطرح است که آیا اساساً چنین شیوهای دربارۀ یکی از خلفای چهارگانه محقق شده است یا خیر.
متکلمان امامیه بر این باورند که امام ادامهدهنده منصب رسالت است و تمام مسئولیتهای پیامبر در بعد علمی و دینی، سیاسی و اجتماعی، معنوی و ولایی بر عهدة اوست؛ ازاینرو همانند پیامبربه نصب الهی تعیین میگردد و این نصب از طریق نص نبوی اعلام میگردد. بدینترتیب، ایشان بهطور پیشینی و بهضرورت عقلی معتقدند که تنها راه تعیین امام نص است و این روش از سوی پیامبر دربارة اميرمؤمنان علي رخ داده است؛ اما ابنابیالحدید که در مکتب اعتزال میاندیشد و برای امام تنها شأن حکومتی قائل است، در شیوۀ تعیین امام از دیدگاه او این سؤالات قابل طرح و بررسی است که اساساً جانشین پیامبر چگونه باید تعیین و معرفی شود؟ با فرض اعتبار و درستی طریق نص، آیا این شیوه دربارۀ تعیین امام اتفاق افتاده است؟ چه دلایل یا شواهدی بر تأیید نظریۀ خود ارائه میدهد؟ آیا دلایل وی از انسجام و اتقان منطقی برخوردار است؟
در آثار پژوهشی دو پایاننامه یافت شد که یکی آرای کلامی ابنابیالحدید (احمدی، 1373)، و دیگری مسئله امامت از دیدگاه ابنابیالحدید (سمیره ابننصیر، 1390) را مورد نقد و بررسی قرار دادهاند؛ اما دربارۀ اعتبار و جایگاه نص، پژوهشهای متعددی صورت گرفته که برخی ازآنها عبارتند از:
ـ «وصایت ملاک تعیین امام» (الهامي، 1379). این مقاله در بیان دیدگاه امامیه و مستدل کردن این است که ملاک تعیین امام، نص و وصایت است.
ـ «جایگاه نص در مبانی امامت با رویکرد تطبیقی به آرای معتزله، اشاعره، اهل حدیث و امامیه» (مقدم، 1391). این مقاله به روش تطبیقی شیوههای مختلف تعیین امام نزد فرقههای مختلف و جایگاه نص نزد ایشان را بررسی کرده است.
ـ «نقد و بررسی جایگاه نص امام در اندیشۀ شیعیان التقاطی» (جبرئيلي و كرمي، 1396). نویسندگان این مقاله نظریة برخی شیعیان التقاطی دربارة نص و ایرادهای تاریخی ـ کلامی ایشان دراینباره را بررسی کرده و بدان پاسخ دادهاند.
ـ نقیب ابوجعفر (م613)، زیستنامه، شخصیت، روش، آراء و بسامد اندیشهها (طيبي، 1397). در گفتار دوم از فصل پنجم این کتاب به دیدگاه ابنابیالحدید و تحول تدریجی وی در طول نگارش کتاب شرح نهجالبلاغه پرداخته شده است. نویسنده مدعی اثرپذیری جدی وی از استاد شیعیاش، نقیب ابوجعفر است. در پایان فصل، نمایی از سیر تطور دیدگاههای کلامی ابنابیالحدید دربارة نص خلافت ارائه میشود.
اما این آثار بهطور خاص دیدگاه ابنابیالحدید دربارة نص را مورد بازنگری، کاوش و نقد به شیوۀ مطرح در این نوشتار قرار ندادهاند. وجه تفاوت و نوآوری نوشتار پیشرو با آثار پیشین این است که این نوشتار عهدهدار بررسی و نقد دیدگاه ابنابیالحدید معتزلی دربارة جایگاه تنصیصی امام در دو بخش روشی و محتوایی است. در بررسی و نقد روشی، تناقضات در گفتار ابنابیالحدید دربارۀ حیث معرفتشناختی نص (نقش معرفتزایی و اثباتکنندگی) و حیث وجودشناختی نص (وقوع نص در خارج) را نشان میدهیم؛ و در نقد محتوایی، دلایل او که دربارة بعد وجودشناختی نص است، مورد نقض و بررسی قرار میگیرد. پیش از آن لازم است با معنا و مصادیق نص آشنا شویم.
1. تعريف نص
لغویون نص را به بلند کردن، بالا بردن و اظهار کردن معنا کردهاندو نیز گفتهاند نص هر چیزی غایت و منتهای آن است(فراهیدی، 1409ق، ج7، ص86؛ ابنمنظور، 1414ق، ج7، ص97). از معنای «بلند کردن و بالابردن» میتوان معنای شاخص و صریح بودن را برداشت کرد. ازاینرو نص در قرآن و روایت را چیزی گفتهاند که بر یک معنا دلالت میکند و معنای دیگری برای آن احتمال داده نمیشود(ابناثیر، بیتا، ج5، ص65؛ مرتضي زبیدی، 1414ق، ج9، ص369). و در اصطلاح نص را آن لفظی گفتهاند که تنها بر معنای مطابقی خود دلالت کند(میرزای قمی، 1378، ج1، ص164)؛ معنای نقیض آن احتمال داده نشود(طریحی، 1416ق، ج4، ص186) و به صراحت مراد متکلم را برساند (جرجانی، 1412ق، ص106).
ابنابیالحدید نیز نص را در لغت به معنای بالا رفتن معنا میکند و حدیث منصوص را از همین ریشه و به معنای بالا بردهشده میگیرد(ابنابیالحدید، 1337، ج6، ص223). وی همانند دیگر معتزلیان براساس عهد و فرمان ابوبکر به انتخاب و جانشینی عمر و یا عهد امام پیشین برای شخص بعدی، نص در اصطلاح را همان توصیه و عهد در نظر میگیرد(ابنابیالحدید، 1337، ج17، ذیل نامه 62؛ ج 6، ص223).
به نظر میرسد توصیه و وصیت امام پیشین برای امام بعدی را از اینجهت نص مینامد که در آن یک فرد، بالابرده، شاخص و معین میشود، در الفاظ آن ابهامی نیست و به صراحت بر معنای مطابقشان دلالت میکنند.
2. انواع نص
برخی علمای امامیه برای نص انواعی قائلاند. از نظر ایشان، هم فعل (رفتار) هم قول (گفتار) میتواند بر مراد متکلم دلالت داشته باشد. ازاینرو نص را به نص فعلی و قولی تقسیم کردهاند.
1ـ2. نص فعلی
نص فعلی عبارت از فعل و رفتاری است که بهصراحت دلالت بر مقصود متکلم دارد. اموری مانند معجزه از این نوع نص است (فاضلمقداد، 1422ق، ص334). اقدامات و رفتارهای خاص پیامبر نسبتبه حضرت علی را که بر شایستگی و برتری اوبر صحابه و شایستگیاش برای احراز مقام جانشینی دلالت دارد نیز در همین نوع قرار دارد. برخی نمونهها از این نوع نص در مورد امامت حضرت علی را میتوان این موارد برشمرد: امیر و فرمانده قرار ندادن فردی بر حضرت؛ لیلةالمبيت؛سد الابواب؛ عقد اخوت؛ ابلاغ سورۀ برائت توسط حضرت؛ مباهله و موارد بسیار دیگری که حضرت در خطبۀ قاصعه برخی از آنها را بیان کرده است. این رفتارها بهگونهای است که بهصراحت بر منزلت و جایگاه ویژۀ حضرت نزد پیامبر و شایستگی او برای تصدی منصب امامت دلالت دارد (بحرانی، 1405ق، ج1، ص270؛ امینی، 1416ق، ج6، ص112ـ124؛ طبری، 1407ق، ج 1، ص 102؛ ابنحنبل، 1419ق، ج4، ص369؛ حلبی، 1404ق، ص182ـ184؛ سیدمرتضی، 1410ق، ج2، ص65).
2ـ2. نص قولی
نص قولی عبارت است از گفتار و کلامی که دلالت بر مراد متکلم دارد. این نوع نص بسته به میزان صراحت دلالتش، به دو نوع جلی و خفی تقسیم میشود. نص جلی کلامی است که بدون نیاز به ضمیمۀ مقدمات دیگر، بهصراحتدلالتبرمقصودمتکلمدارد؛ونصخفی آن است که برای دلالتش نیاز به ضمیمۀ قرائن و مقدمات دیگر است (سیدمرتضی، 1405ق، ج1، ص339؛ همو، 1410ق، ج2، ص67؛ فاضلمقداد، 1422ق، ص337؛ تفتازانی، 1409ق، ج5، ص259). علامه شرفالدیننیز در تعریف جامعی گفته است: نص، دلیل لفظی مبتنی بر حکم شرعی است که بهطور قطع صدور آن از شارع مقدس، مسلم باشد و بهصراحتیا به ظن معتبر شرعییا عقلیِ برگرفته از کتاب یا سنت، بر محتوا و مضمون خود دلالت کند (شرفالدین، 1383، ص39ـ40).
نص قولی جلی در باب امامت را میتوان اقوالی از جانب پیامبر دانست که در آنها به نام حضرت علییا امامت او تصریح شده است؛ مانند: «حدیث الدار» یا «بدء الدعوه»، حدیث سلموا علیهبإمرة المؤمنین، «هذا خلیفتی فیکم من بعدکم» (طوسی، 1382، ج2، ص57و164؛ امینی، 1416ق، ج2، ص394ـ407؛ سیدمرتضی، 1405ق، ج 1، ص339؛ همو، 1410ق، ج2، ص67).
نص قولی خفی در باب امامت روایاتی است که در آن، صفت و ویژگیای از امام در ارتباط با جانشینی و جایگاه وی نزد پیامبر بیان شده است؛ مانند حدیث منزلت، حدیث طیر مشوی، حدیث تشبیه، حدیث رایه، حدیث غدیر (سیدمرتضی، 1410ق، ج2، ص67؛ حاكم نیشابوری، بیتا، ج3، ص130؛ امینی، 1416ق، ج3، ص355).
3. حيث معرفتشناسانة نص در نگاه ابنابیالحديد
مراد از نقش معرفتشناسانۀ نص، جایگاه و نقش نص در فرایند شناحت امام است. از بررسی دیدگاه معتزلیان بهدست میآید که ایشان عموماً نقش اثباتکنندگی نص ـ بهمعنای موردنظر شیعه، یعنی کلام صریحی که از جانب خداوند توسط پیامبر اعلام شده باشد ـ را در معرفی امام میپذیرند. شک و اختلافی نیست که چنین شیوهای راه قطعی برای شناخت امام است (عبدالجبار، 1422ق، ص511، همو، 1965، ج20،ق1، ص319).
ابنابیالحدید معتزلی همگام با فرقۀ خود ضمن پذیرش نص بهعنوان شیوة تعیینکنندة امام، معتقد است که نص جلی از سوی پیامبردربارۀ شخص خاصی تحقق نیافته است (ابنابیالحدید، 1337، ج9، ص329). ازاینرو به شیوة پسینی و به استناد رخدادهای پس از رحلت پیامبر شیوههای تعیین امام را چنین معرفی میکند:
1. انتخاب و بیعت؛ این انتخاب ممکن است براساس اجماع باشد یا نباشد؛ مانند انتخاب ابیبکر که نه براساس اجماع، بلکه توسط اهل حل و عقد صورت گرفت؛ و انتخاب امام علی که به روش انتخاب و البته براساس اجماع انجام شد.
2. وصیت، عهد یا نص؛ در این شیوه، امام قبلی به انتخاب امام بعدی میپردازد؛ چنانکه ابوبکر دربارة خلیفة بعد از خود چنین عمل کرد و از راه وصیت او را تعیین کرد. این وصیت یا عهد، همان نص نام دارد (همان، ج1، ص7؛ ج14، ص44).
لازم به ذکر است که نص مورد قبول ابنابیالحدید که واقع شده باشد، نص اصطلاحی شیعه نیست. ایشان نص جلی از جانب پیامبر را ـ که از شخصی بهعنوان امام نام برده باشد ـ منکر است. وی اخبار بسیار در اینباره را تأویل میکند، میگوید: اگر فرد در تأویل این اخبار از جادۀ انصاف خارج نشود، به این نکته پی خواهد برد که در باب امامت، نص صریح قطعیِ غیرقابل تردید و بهدور از احتمالات گوناگون، آنطورکه شیعه میپندارد، وجود ندارد(همان، ج2، ص59؛ ج10، ص226ـ227).
وی نص خفی بهمعنای اشاره، تلویح و کنایه از سوی پیامبر دربارة اميرمؤمنان عليرا میپذیرد؛ اما برای این نوع نص مدخلیتی در تعیین امام قائل نیست. از نظروی، این نوع نص از مقولة بیان برتری حضرت بر سایر صحابه است)همان، ج10، ص226ـ227).
1ـ3. بررسی روششناختی
ابنابیالحدید با تفکر معتزلی حیث معرفتشناختی نص را نخست بهنحو پیشینی میپذیردو مانند معتزلیان آن را یک راه قطعی شناخت و تشخیص امام میداند؛ اما در ادامه وقتی با نگاه وجودشناختی به نص مینگرد و وقوع آن را در خارج از سوی پیامبر انکار میکند، آنگاه در شمارش شیوههای شناخت و اثبات امام، آنها را به انتساب و نص (بهمعنای وصیت و عهد) منحصر میکند. به عبارت دیگر، در این مرحله به نحو پسینی، حیث معرفتشناختی برای نص در نظر میگیرد؛ به این معنا که جنبۀ اثباتکنندگی و معرفتزایی نص در معرفی و تعیین جانشین پیامبر را، وابسته به رخدادهای واقع در خارج میکند. وی در این مرحله، حیث وجودشناختی نص را بر کارکرد معرفتشناختی آن، در تعیین امام، مقدم کرده و نقش معرفتزایی و اثباتکنندگی نص در تعیین امام را از آن جهت می پذیرد که در خارج واقع شده است.
بهنظر میرسد که رویکرد وی در شناسایی شیوۀ معرفتزایی نص، دچار گونهای یکسان عمل نکردن است؛ زیرا وی بهرغم پذیرش پیشینی نقش معرفتشناختی نص، به کارکرد معرفتشناختی پیشینی برای نص در تعیین امام در مرحلۀ وقوع و خارج قائل نیست. به عبارتدیگر، بهطور پیشینی نص را لازمالاجرا نمیداند. او وقوع نص را در یک مرحله (جانشینی پیامبر) منتفی(ر.ک: ابنابیالحدید، 1337، ج9، ص329) و در مرحلۀ دیگر (جانشینی ابوبکر) وقوع آن را از نوعی دیگر (یعنی غیر از نص موردنظر امامیه بلکه به معنای عهد و وصیت ابوبکر برای عمر) ثابت میداند (همان، ج17، ص220). آنگاه از ثبوتش در این مرحله یک نتیجۀ معرفتشناسانۀ انحصاری برای معرفی شیوۀ اثبات و شناخت و تعيين امام میگیرد؛ به این معنا که چون اتفاق افتاده است، پس تنها راه شناخت و تعيين امام این دو شیوه (انتخاب و وصیت) است. بدینترتیب، جایگاه معرفتشناختی نص را تنزل میدهد و آن را به وقایع خارجی مستند میسازد. این یک ناهمگونی و عدم انسجام در روش معرفی نقش و کارکرد معرفتشناختی نص در تعیین امام، در کلام ابنابیالحدید است.
4. حيث وجودشناختی نص در کلام ابن ابیالحديد
مراد از حیث وجودشناختی نص صدور کلامی صریح از سوی پیامبر دربارة جانشینی فرد خاصی است. به لحاظ وجودشناسی عموم معتزله (بجز نظام که از وی نقل شده که پیامبر در مواردی بر امامت امام علی تصریح نمود ولی عمر آن را کتمان کرد(شهرستانی، 1364، ج1، ص50)) بر این عقیدهاند که چنین نصی وجود نداردو از جانب پیامبر کلامی صریح بر تعیین هیچ کسی صادر نشده است(عبدالجبار، 1422ق، ص753ـ754؛ ابنابیالحدید،1337، ج2، ص59؛ ج10، ص226ـ227؛ ج17، ص152).بلکه نصی که به نظر ایشان اتفاق افتاده است عبارت از: «توصیه»، «وصیت» یا «عهد» است که توسط امام پیشین نسبت به امام بعدی صورت گرفته است(به نظر ایشان این مورد از جانب ابوبکر نسبت به عمر انجام شده است: «احضر ابوبکر عثمان فأمره ان یکتب عهدا و قال اکتب بسمالله الرحمن الرحیم هذا ما عهد عبدالله عثمان الی المسلمین...»(ابن ابیالحدید،1337، ج1، ص165)).
از نظر معتزله راه شناخت و تعیین امام منحصر به دو شیوه است: الف)انتخاب اهل حل و عقد؛ ب) عهد یا استخلاف امام پیشین برای امام بعدی. ایشان از شیوه دوم به نص تعبیر میکنند(عبدالجبار، 1965، ج20، ص319؛ ج20، ق2، ص68؛ ابنابیالحدید، 1337، ج1، ص7؛ ج14، ص44؛ ج9، ص110).
استدلال آنها، علاوه بر استناد به رخدادهای بعد از رحلت پیامبر که در آن، شیوۀ انتخاب و بیعت و نیز عهد و وصیت بهکار گرفته شد(ابنابیالحدید، 1337، ج1، ص7)، استناد به سیره رایج در انتخاب امیران و حاکمان است. همانگونه که آنان با احراز شرایط انتخاب و تعیین میشوند، امام نیز میتواند اینگونه انتخاب شود(عبدالجبار، 1965، ج20، ص20؛ ق1، ص100و319؛ ق2، ص23).
ابنابیالحدید بر این باور است که نص بهمعنای کلام صریح از سوی پیامبر دربارة جانشینی حضرت علی واقع نشده و وجود ندارد.
وی با آوردن دلایل و شواهدی، به سلب و انکار این نوع نص میپردازد. در ادامه پس از طرح دلایل او، به دو گونۀ نقضی و حلی آنها را نقد خواهیم کرد.
5.ادله ابنابیالحديد بر انکار نص
ادلة ابنابیالحدید در رد نظر مقابل، که معتقد به وجود نص است، به موارد زیر قابل دستهبندی است:
1ـ5. عدم احتجاج به نص
این دلیل بیان میدارد که اگر دربارة خلافت نصی وجود داشت، حضرت نسبتبه حق امامتش بدان احتجاج میکرد (ابنابیالحدید، 1337، ج11، ص111)،درحالیکه نه امام و نه هیچیک از یاران و شیعیانش و نه ابوبکر استدلال به نص نکردند؛ بلکه تنها با ذکر فضایل و مناقب از خود دفاع کردند. وی مواردی را بهعنوان شاهد بر ادعای خود ذکر میکند:
1. حضرت در پاسخ به مرد اسدی که گفت:«چرا بنیهاشم با وجود اهلیت شما به خلافت، شما را کنار گذاشتند»، احتجاج به نص نکرد(همان، ج9، ص250، خطبه 163).
2.حضرت در مقام نکوهش و گلایه از مردم در انتخاب نادرستشان احتجاج به نص نکرد، بلکه فرمود: «لعلی اسمعکم و اطوعکم لمن ولیتموه امرکم» (نهجالبلاغه، 1389، خطبه 92).
3. حضرت در مواجهه با پیشنهاد خلافت، آن را مستند به نص نمیکند؛ بلکه پیشنهاد را رد میکند و میفرماید: «انا لکم وزیرا خیر لکم منی امیرا» یا «التمسوا غیری» (همان، ج1، ص169؛ ج7، ص33ـ34).
ابنابیالحدید در جای دیگر مینویسد: حضرت علی بهسبب افضلیت و سابقۀ جهاد و سایر ویژگیها مدعی خلافت بوده است؛ ولی به دلیل ترس از وقوع فتنه ترک منازعه کرد و در دفاع از خود به نصی احتجاج نکرد؛ ابوبکر را بخشید و با او بیعت کرد(همان، ج10، ص 255و270).
وی همچنین پس از ذکر داستان سقیفه مینویسد: هیچ نصی برامامت علی و ابوبکر وجود ندارد؛ وگرنه حضرت در برابر ابوبکر و ابوبکر در برابر انصار به آن احتجاج میکرد؛ درحالیکه نه امام و نه هیچیک ازیارانش چنین استدلالی نداشتهاند. بدین جهت وی حتی آنچه در کتب صحیح بخاری ومسلم مبنی بر وجود نص بر ابوبکر ذکر شده را درست نمیداند و این را مذهب صریح معتزله معرفی میکند(همان، ج6، ص12ـ13).
4. حضرت در نامهای به معاویه (نهجالبلاغه، 1389، نامة 6) نامی از نص بهمیان نمیآورد؛ بلکه به بیعت اهل حل و عقد با خودش در برابر او ـ كه همراه با اجماع مسلمین بود ـ احتجاج میکند و آن را با بیعت با ابیبکرـ كه بدون اجماع مسلمین بود ـ مقایسه میکند (ابنابیالحدید، 1337، ج14، ص36ـ37).
بنابراین از دیدگاه ابنابیالحدید نصی از پبامبر دراینباره وجود ندارد.
2ـ5. عدم تواتر نص جلی
ابنابیالحدید معتقد است که نص در مورد امامت متواتر نیست؛ وگرنه باید برای همگان معلوم میشد و مانند سایر واجبات، مردم ناگزیر از شناخت جانشین پیامبر بودند. اگر نصی در اینباره هم باشد، از اخبار آحاد است و خبر واحد حجیت ندارد(همان، ج1، ص13ـ18).
3ـ5. قابليت تأويل نصوص
ابنابیالحدید احادیث پیامبر دربارة امامت حضرت علی را به تأویل میبرد و نص بودن آنها را انکار میکند. برای مثال، دربارۀ این روایت که پیامبر فرمود: «آیا شما را بر چیزی دلالت کنم که اگر او را بطلبید، هلاک نمیشوید؟ بهراستی ولیّ شما خداست و امامتان علیبنابیطالب است...»، مینویسد: ممکن است مراد پیامبرامامت حضرت علیدر فتوا و بیان احکام شرعی بوده است، نه در خلافت(همان، ج3، ص98). او با اینکه میپذیرد ظاهر برخی کلمات امام در بیان مظلومیت و ربودهشدن حقشـ که به تواتر نقل شده استـ دلالت بر نص دارد، اما معتقد است که باید این سخنان به تأویل برده شوند. استدلال او چنین است: «لازمۀ پذیرش این معنا و عملنکردن صحابه به نص، تکفیر و تفسیق ایشان است...پس باید آنها را از متشابهات گرفت و بهگونهای معنا کرد که شأن صحابه را مخدوش نکند» (ابنابیالحدید، 1337،ج9، ص 305ـ307). بدینترتیب وی بهجهت حفظ عدالت صحابه، نصبودن این سخنان را انکار میکند و آن را به «اشاره به بیان برتری و شایستگی» تأویل میبرد (همان؛ ج10، ص226ـ227).
4ـ5. تنافی وجود نص و عدالت صحابه
استدلال دیگر ابنابیالحدید بر این پایه است که باور به عدالت صحابه با قول به وجود نص ناسازگار است؛ زیرا وجود نص در عین مخالفت با آن، یعنی سرپیچی از رسول خدا، ناقض عدالت و موجب کفر یا فسق میگردد. بدینترتیب، وی برای حفظ عدالت و تصویب صحابه، وجود نص را از اساس منکر میشود. بنابراین بهنظر وی، رویگردانی صحابه از علی از روی مخالفت با نص نبوده است. وی این عمل صحابه را چنین تبیین میکند: رویگردانی ایشان از افضل (که علی است) بهجهت علت و مانعی بوده و آن ترس از وقوع فتنه و فساد است. ازاینرو مصلحت دیدند که ولایت امر را به دیگری واگذار کنند. حال اگر گمانشان صحیح باشد، پس در این ترک اولی درست عمل کردند؛ و اگر گمانشان صحیح نباشد، پس بدون علت مرتکب ترک اولی شدند. خطا کردند، ولی به اجتهاد خود عمل کردند و معذورند (همان، ج1، ص158ـ159).
5ـ5. شواهدی بر فقدان نص
ابنابیالحدید در تأیید فقدان نص شواهدی نیز میآورد:
1. پیامبر دربارۀ حضرت علی از لفظ وصی استفاده کرده و وصی بهمعنای جانشین و خلیفه نیست؛ بلکه وصایت والاتر از خلافت است (همان، ج1، ص139ـ140).
2. نقل امسلمه، که در آن پیامبر تصریح به جانشینی علی نفرمود، بلکه آن را بهصورت مشروط بیان کرد («اگر بخواهم جانشین قرار دهم، علی را قرار میدهم»)، بهدست میدهد که پیامبر مأمور به نص نبوده است. در غیراینصورت بر طبق مصلحت، یا باید کسی را تعیین میکرد یا تعیین و انتخاب را به مردم واگذار میکرد. پیامبر نیز مصلحت را بر امر دوم تشخیص داده است(همان، ج6، ص218ـ219).
3. سخنان حضرت بر محرومیتش از حق خود و ادعای خلافت (نهجالبلاغه، 1389،خطبه 6؛ مجلسی، 1403ق، ج8، ص328)، از نوع بیان فضیلت و قرابت با پیامبر و شایستگیاش به خلافت است. مراد از این حق ربودهشده، حق شرعی نیست که مستند به نص و حکم شارع باشد؛ بلکه اشاره به حق طبیعی و شایستگی ذاتی حضرت دارد، نه اختصاص خلافت به ایشان(ابنابیالحدید،1337، ج6، ص12). این سخنان را نمیتوان بر ظاهر حمل کرد و نص را از آن استنتاج کرد؛ بلکه همانند آیات متشابه، عقل حکم میکند که ظاهر این الفاظ را درصورت تعارض با حکم صریح قطعی تأویل کرد(همان، ج9، ص307ـ308؛ ج11، ص111).
6. نقد ادلة ابنابیالحديد
در این قسمت، نقد بهترتیب و تفکیکدلایل ذکر شده نیست؛ بلکه گاهی چند دلیل با یک بیان نقد میگردد.
1ـ6. نقد عدم احتجاج
ابنابیالحدید از عدم احتجاج حضرت به نص در مواضع مختلف، نبود نص را نتیجه گرفته است. این استنتاج را دو گونه میتوان نقد کرد.
1ـ1ـ6. پاسخ حلی؟
عدم احتجاج حضرت به نص در سقیفه یا مواضع دیگر، لازمة فقدان آن نیست؛ زیرا لازم در اینجا (عدم احتجاج در سقیفه) اعم از ملزوم (عدم نص) است. به عبارت دیگر، عدم احتجاج در سقیفه لازمِ اعم است. این لازم میتواند ملزومهای دیگری داشته باشد؛ چنانکه در این مورد، عدم احتجاج حضرت به نص میتواند به این جهات باشد:
اولاً، حضرت بهجهت اشتغال به تغسیل و تکفین بدن مطهر پیامبر در سقیفه حضور نداشت.
ثانیاً، از لوازم جدال احسن و تدبیر نیکو، سخن گفتن با مردم در حد مقبولات و درک آنها و هماهنگی پاسخ با پرسش است. شواهد ذکرشده بر عدم احتجاج به نص یا فقدان آن، همگی از این قبیل است. پاسخ حضرت به مرد اسدی مطابق درخواست او بود. سؤال او این نبود که چرا با وجود نص، مردم شما را کنار گذاشتند؛ بلکه سؤال و تعجب او از سزاواربودنحضرت به خلافت (با توجه به رابطه و موقعیت ایشان نزد پیامبر) و درعینحال کنارزدن آن بود. حضرت نیز در راستای سؤال اسدی از نسب برتر و خویشاوندی خود با پیامبر و خودکامگی غاصبین به او پاسخ داد (نهجالبلاغه، 1389، خطبه162). رد پیشنهاد مردم در قبول خلافت، با توجه به سخنان خود حضرت، بهجهت بیارزش بودن قدرت و خلافت دنیایی و عدم پذیرش حکومت با شرایط پیشنهادی آنهاست. حضرت با این کارش فهماند که او دنبال حکومت دنیایی نیست؛ بلکهامامت یک منصب الهی است و امری اعطایی از جانب مردم نیست. حق حاکمیت در اصل برای امام ثابت است؛ گرچه اجرای آن منوط به آمادگی و رضایت مردم است. ازاینرو رد این پیشنهاد هم در راستای نفی و رفع تصور نادرست ایشان از مفهوم امامت و خلافتاست.
شیوۀ محاجۀحضرت با معاویه نیز از همین نوع است. استدلال، با توجه به اقتضائات سیاق و موقعیت فردی، مکانی و زمانی، شیوههای متعدددارد (برهان، جدل، خطابه، مغالطه و شعر؛ ر.ک: مظفر، 1388، مبحث صناعات خمس). سیاق و موقعیتی که حضرت در آن قرار دارد، گفتوگو با شخصی مانند معاویه بوده و استدلالش از نوع مناظره و جدل است. شیوۀ درست جدل، استفاده از مقبولات و مسلمات خصم در جهت اثبات مدعای خود است. معاویه اعتقادی به نص ندارد که حضرت با استناد به آن با او محاجه کند. ازاینرو اولاً، شیوۀ استناد به نص در برابر منکر نص منجر به دور میشود و استدلال را به نتیجه نمیرساند، ثانیاً، ممکن بود معاویه به رفتار خلفای گذشته در تأویل نصوص خلافت و اعراض آنها استناد کند. در این صورت، احتجاج امام به نص، وی را مغلوب و ملزم نمیساخت. حضرت طبق اظهارات معاویه، که مشروعیت را به آرای مردم میداند، با او محاجه میکند؛ به این معنا که گذشته از وصیت و نص، اگر مشروعیت را به آرای مردم میدانید، الآن این امر اتفاق افتاده است؛ پس دیگر عذری ندارید.ثالثاً، خود ابنابیالحدید بیان کرده که ترک منازعۀ حضرت به دلیل رعایت مصلحت و ترس از وقوع فتنه بوده است(ابنابیالحدید، 1337، ج10، ص 255و270). این تبیین دستکم این احتمال را باقی میگذارد که حضرت با وجود نص بر او، بهدلیل رعایت مصالحی به آن استناد نکرد و ترک نزاع کرد. بنابراین، انجام کار از روی مصلحت نمیتواند تبیین دقیق و درستی از علت آن کار ارائه دهد. گذشته از اینکه وی در جای دیگر میگوید: «علی نزاع کرد؛ سپس بیعت کرد»(همان، ج10، ص226ـ227). این خود نمونۀ دیگری از تناقضگویی است.
2ـ1ـ6. پاسخ نقضی
در این قسمت؛ دو گونه موارد نقض را بیان میکنیم: الف) یک دسته که در آنها برخلاف گفتار ابنابیالحدید، از سوی حضرت علی و خاندان و یاران پیامبر استناد به نص انجام گرفتهیا به ولایت حضرت تصریح شده است؛ ب) دستۀ دیگر که در آنها ابنابیالحدید وجود نص موردنظر شیعه را میپذیرد. بهاینترتیب، گفتار او، هم دارای نقض بیرونی است هم خودمتناقض است. ما دستۀ اول را نقضهای بیرونی و دستۀ دوم را نقضهای درونی نام نهادهایم.
الف) دستة اول: نقضهای بيرونی
1. بنا بر نقل منابع اهلسنت و گزارش ابنابیالحدید حضرت در مواضع دیگر براساس حدیث منزلت و حدیث غدیر با اصحاب شورا احتجاج کرده است (ابنابیالحدید، 1337، ج6، ص167ـ168؛ ج2، ص59). در این احتجاج، حضرت مسئلۀ خلافت را حق خود دانسته است و اصحاب را قسم میدهد بر داشتن فضایلی که او را سزاوارتر به مسئلۀ خلافت قرار میدهد و ایشان نیز اعتراف میکنند. بدینترتیب، قابل توجه است که حضرت بهآسانی عدول صحابه را نمیپذیرد و با قسم دادن صحابه و گرفتن اعتراف از آنها، ایشان را بر این مسئلۀ سرزنش میکند. تنها عذر و دلیل صحابه، مخالفت نکردن با جماعت است. ابنابیالحدید این احتجاج حضرت با افراد شورا را از نوع بیان ذکر فضایل میداند؛ درحالیکه اینها صرفاً بیان فضایل شخصی نیست؛ بلکه در ارتباط با بیان منزلت و نسبتش با پیامبر در مسئلۀ جانشینی است. این فضایل از سوی پیامبر بیان شده و دستکم از نوع نص خفی است.
2. حضرت در برخی سخنان خود تأکید دارد که ولایت از آنِ امام، و وصیت و وراثت در امام است: «و لهم خصائص حق الولایة و فیهم الوصیة و الوراثة» (نهجالبلاغه، 1389، خطبه2) چند نکته در این جمله وجود دارد: الف) کلام از پیچیدگی و ابهام برخوردار نیست. دلالت تطابقی این کلام صراحتاً این است که ولایت خصایص و شرایطی دارد که همة آنها در حضرت علی و فرزندانش وجود دارد. پس مفهوم کلام نیز به دلالت التزامی این ویژگی را از غیر این افراد نفی میکند. ب) کلام دارای اطلاق است؛ از اینجهت که کلمات «خصایص»، «حق» و «ولایت» هیچگونه قید و شرط و اضافهای ندارد. پس هر ویژگیای که مربوط به ولایت بهمعنای گستردة آن است، در این افراد وجود دارد. ج) این کلام بهلحاظ قواعد ادبی دارای سه تأکید است: 1. جملۀ اسمیه خود دلالت بر تأکید دارد؛ 2. حقیقت «لام» («لهم») این است که برای ملکیت و اختصاص وضع شده است؛ 3. تقدیم خبر بر مبتدا، دلالت بر تأکید دارد (بهویژه که در اینجا بهطور جوازی مقدم شده است)؛ 4. تعبیر «خصائص حق الولایه» بهجای «خصائص الولایه» میتواند نشان از این باشد که ولایت یک حق است و خاص این افراد است که استحقاق و شایستگی آن را دارند. د) اطلاق موجود در «وصیت» و «وراثت» که بدون متعلق و اضافه ذکر شده است، میتواند دربردارندة هر آنچیزی باشد که مربوط به وصیت و وراثت است. بنابراین، امامت و خلافت نیز میتواند زیرمجموعة آن قرار گیرد. چنانکه حضرت در جای دیگر با همین صراحت و تأکید، امامت را منحصر در بنیهاشم قرار داده و از غیر آنها سلب کرده است: «إن الأئمه من قریش غُرِسوا فی هذا البطن من هاشم لاتصلح علی سواهم و لاتصلح الولاه من غیرهم» (همان، خطبه 144).
3. استناد به نص در سخنان برخی از اهلبیت پیامبر که مورد پذیرش قطعی مسلمانان است، وجود دارد. حضرت زهرا در اعتراض به مهاجران و انصار به جهت انجام روش بیعت و انتخاب و کنار زدن حضرت علی، به نص پیامبر بر ولایت داشتن و جانشینی علی به حدیث غدیر و منزلت استناد میکند: «أنسیتم قول رسول الله یوم غدیرخم من کنت مولاه فعلی مولاه و قول انت منی بمنزلة هارون من موسی»(الجزری، بیتا، ص50).
4. در برخی مصادر تاریخی، از اعتراض عدهای از مهاجر و انصار به ابوبکر سخن بهمیان آمده که در آن به نصوص امامت امام علی استناد کردهاند؛ ازجمله اینکه خالدبنسعیدبنعاص به ابوبکر گفت:«آیا سخن پیامبر را به یاد نداری که خطاب به جمعی از مهاجرین و انصار فرمود: شما را به مطلبی وصیت میکنم؛ آن را رعایت کنید: «إن علیاً امیرکم بعدی و خلیفتی فیکم، اوصانی بذلک ربی». پس از او ابوذر، سلمان، مقداد، عبداللهبنمسعود، خزیمةبنثابت، ابوایوب انصاری و... سخن گفتند و با استناد به نصوص نبوی، بر امامت امام علی تأکید کردند(یعقوبی، بیتا، ج2، ص114).
اگرچه روی سخن معترضان، به ابوبکر بود؛ ولی استناد آنان به نصوص نبوی بر امامت علی، هم رفتار ابوبکررا ـ که خود را جانشین پیامبر میدانستـ نقد میکرد و هم رفتار کسانی را که این نصوص را نادیده گرفته و با بیعت و انتخاب، جانشین پیامبر را تعیین کرده بودند (قندوزی، 1302ق، ج3، ص150).
بنابراین، عقیده به نص و احتجاج به آن در برابر مخالفاناز سوی امیرمؤمنان و شیعیان نخستین مطرح بوده است.
ب) دستة دوم: نقضهای درونی
1.ابنابیالحدید با سرودن ابیاتی در قصاید علویات سبع اعتراف میکند که قرآن به منصوص بودن ولایت حضرت دلالت دارد. وی چنان حقانیتی برای خلافت حضرت قائل است که حتی نبود نص را مجوز عدول از ایشان نمیداند؛ چراکه او برترین مردم است: «و قل السلام علیک یا مولی الوری، نصا به نطق الکتاب المنزل، و خلافه ما إن لها لو لم تکن، منصوصةعن جید مجدک معدل»(ابنابیالحدید، 1374، ص153).
2. ابنابیالحدید نمونههایی از سخنان حضرت در باب گرفتهشدن حقش را بیان میکند؛ سپس ذیل آن قسم یاد میکند و میگوید: «و لعمری إن هذه الألفاظ موهمة مغلبة علی الظن ما یقوله القول» (ابنابیالحدید، 1337، ج9، ص307)؛ بهگمان قوی مراد از این الفاظ، همان قول امامیه (نص) است. وی این گمان قوی را میدهد. هرچند درادامه، این سخنان حضرت را مانند متشابهات میداند که بدون تکیه بر ظواهر باید آنها را تأویل کرد. ازاینرو قول یاران معتزلیاش را تأیید میکند که مراد حضرت بیان برتری و شایستگی است؛ چون قول به نص با وجود عدول صحابه از آن، موجب تکفیر یا تفسیق ایشان میشود و این از ایشان بهدور است.
وی هم سخنان حضرت را بهگمان قوی نزدیک به نص میداند هم نمیخواهد بپذیرد و درصدد تأویل آن برمیآید؛ تنها به این دلیل که با عدالت صحابه ناسازگار است.
3.ابنابیالحدید اخباری را در ارتباط با سخنان و آرایعمر و شنیدههایش از پیامبر دربارۀ حضرت علی نقل میکند. از آن جمله این است که عمر در گفتوگویی با مغیره به او گفت اگر شمشیر علی نبود، پایههای اسلام استوار نمیشد. او داناترین افراد امت در قضاوت و دارای سوابق و فضایل بسیار است و منع خلافت از او به دلیل جوانی و دلبستگیاش به بنیعبدالمطلب است. وی پس از نقل این اخبار میگوید: «ما أراها إلا تکاد داله علی النص» (همان، ج 12، ص 82)؛ دلالت این اخبار بر نص را نزدیک میبینم. اما در ادامه نمیتواند بپذیرد و بعید میشمارد که صحابه متفقاً نص از جانب پیامبر بر تعیین شخص خاصی را ردو انکار کنند.
4. ابنابیالحدید در جایی میگوید: یاران ما همگی معتقد به برتری و استحقاق و تعیین علی هستند؛ او میتواند ولایت را برای خود بردارد یا به دیگری بسپارد؛ اما وقتی میبینیم که آن را به دیگری سپرد، ما هم تبعیت میکنیم و راضی میشویم (همان، ج10، ص226ـ227). وی در این گفتار، اولاً، متعین بودن و صاحباختیار بودن امر ولایت را برای حضرت پذیرفته است؛ ثانیاً، سؤال این است که این ویژگی برای حضرت راـ که جز از راه نص بهدست نمیآید ـ یاران معتزلی او چگونه بهدست آوردند؟!
این موارد، سردرگمی، ناهمگونی و گاه تناقضگویی در گفتار ابنابیالحدید را نشانمیدهد.
2ـ6. نقد تنافی وجود نص و عدالت صحابه
1ـ2ـ6. پاسخ حلی
در مواردی که ابنابیالحدید وجود نص را نمیتواند نادیده بگیرد و آن را نزدیک به واقع و حقیقت میداند، برای آنکه عدالت صحابه خدشهدار نشود، وجود و وقوع نص را انکار میکند یا آن را به متشابهات فرومیکاهد؛ چراکه او نمیتواند مخالفت صحابه با نص را بپذیرد؛ زیرا این امر را موجب فسق یا کفر ایشان میداند و این با پیشفرضش منافات دارد؛ حال آنکه عدالت صحابه نمیتواند نصبودن کلامی را زیرسؤال ببرد یا انکار کند؛ بلکه حداکثر میتواند رفتار صحابه در برابر آن را توجیه کند. در میان غیر امامیه، اندیشمندانی هستند که وجود نص و مخالفت صحابه با نص را پذیرفتهاند و دلیل آن را توضیح دادهاند.
نقیب ابوجعفر(یحییبنابیزیدعلوی، استاد زیدیمذهب ابنابیالحدید)،بر این باور است که نص وجود داشته است؛ اما ازآنجاکه خلفای سهگانه خلافت را یک امر دنیایی میدانستند، آن را انکار کردند. وی در گفتوگویش با ابنابیالحدید میگوید: آنها خلافت را از نشانههای دین و امور مربوط به عبادات شرعی مانند نماز و روزه نمیدانستند و آن را بهعنوان امری دنیایی، مانند فرماندهی جنگ و تدبیر امور نظامی و سیاست امور میانگاشتند؛ ازاینرو مخالفت با نص را نادرست نمیدانستند؛ به این معنا که اگر غیر از آنچه در کلام پیامبر وارد شده بود را مصلحت میدیدند، به آن عمل میکردند و با نص صریح مخالفت میکردند(همان، ج12، ص82ـ83).
2ـ2ـ6. پاسخ نقضی
برخی شواهد تاریخی، رفتارهایی را از برخی صحابه مبنی بر نافرمانی آشکار دربرابر دستور صریح پیامبر گزارش میدهند. در ذیل به نمونههایی از آن اشاره میشود:
الف) سرپیچی برخی صحابه از فرمان پیامبر مبنی بر حضور در لشکر اسامه؛
ب) مخالفت انصار با فرمان پیامبر در جنگ بدر مبنی بر فرود در مکانی برای نبرد با قریش و پیشنهاد محل دیگر از سوی انصار؛
ج) مخالفت سعدبنمعاذ و سعدبنعباد با پیامبر بر سر مصالحه یک سوم خرمای مدینه با احزاب (طیبی، 1393، ص102ـ103).
موارد دیگر از عملکردها برخلاف نص پیامبر وجود دارد که نقیب ابوجعفر برخی از این موارد را برای ابنابیالحدید برشمرده است. بهگفتۀابوجعفر، مبنای تمام این نوع رفتارهای ایشان بهگمان خودشان، عمل بر طبق مصلحت و در راستای حفظ چارچوب اسلام و دفع فتنه بوده است (ابنابیالحدید، 1337، ج12، ص82ـ83).
بدینترتیب، بنا به شهادت تاریخ، نافرمانی برخی صحابه با نص سابقه داشته و امری قابل انکار نیست.
3ـ6. نقد قابليت تأويل نصوص
بیان شد که ابنابیالحدید مواردی را که نمیتواند نص بودن آن برخلافت امام علی را نادیده بگیرد، تنها به دلیل تعارض با عدالت صحابه حمل بر متشابهات میکند، درصدد تأویل آن به «بیان برتری و شایستگی» برمیآید(همان،ج9، ص305ـ307).
اما اولاً، جملات حضرت مشتمل بر الفاظ محکم و صریح و دلالت روشن بر مقصود و عاری از ابهام و تعقید است و متشابه دانستن و تأویل آن جایز نیست(مکارم شيرازي، بیتا، ج2، ص546).
ثانیاً، بسیاری از سخنان حضرت دراینباره که استدلال به دلایلی در احقیت خود به خلافت است (نظیر «مازلت مظلوماً» شرح ابنابیالحدید، 1337، ج9، ص306؛ «محل القطب من الرحی»، «أری تراثی نهبا» نهجالبلاغه، 1389،خطبه 3؛ «امرا هو لی»، «انما طلبت حقا لی»خطبه172؛ «ما زلت مدفوعا عن حقی» خطبه6؛ «احتجوا بالشجرة و اضاعوا الثمرة» خطبه67)، نمیتواند صرفاً دلالت بر شایستگی داشته باشد. صرف شایستگی به احراز مقامی، حقی بالفعل را ایجاد نمیکند که سبب شود تعابیری تند و سخنانی در حد تواتر دربارة ربوده شدن حق ایراد شود. به تاراج رفتن و ربودهشدن آنگاه معنا دارد و حق ایجاد میکند که نص و تعیین قبلی در کار باشد. از این تعابیر تند برمیآید که حضرت خلافت را حق قانونی خود میداند و حق قانونی حقی اعطایی و تنصیصی است.
ثالثاً، برخی از سخنان حضرت، از نوع سرزنش مردم در تحریف و اختلافی است که در مسیر ولایت و خلافت ایجاد کردند(طبرسی، 1403ق، ج1، ص145ـ160). اگر خلافت، تنها حق و خاص حضرت نبود و هدف حضرت صرفاً بیان شایستگی و افضلیت خود باشد، این همه احتجاجات و مبارزات و نکوهش مردم چه وجهی داشت؟
بدینترتیب، این دوگانگیها و ناهمسوییها در رویکرد ابنابیالحدید و نقضهای وارد بر ادلهاش، آنها را در اثبات نظریهاش در «جایگاه تنصیصی و شیوۀ تعیین امام» ناکارآمد ساختهاند.
نتيجهگيری
در بررسی روششناختی به این نتیجه رسیدیم که ابنابیالحدید در معرفی حیث معرفتشناختی برای نص، ابتدا به روش پیشینی نقش اثباتکنندگی برای نص قائل است؛اما در ادامه، چون حیث وجودشناختی نص (بهمعنای موردنظر امامیه) را قبول ندارد، ازاینرو با استناد به رخدادهای واقع، حیث معرفتشناختی نص را (آن هم بهمعنای موردنظر معتزلی= عهد یا وصیت)در مرحلۀ تعیین امام در واقع و خارج، به روش پسینی معرفی میکند؛ به این معنا که این حیثیت نص را وابسته به رخداد خارجی قرار میدهد و آن را لازمالاجرا به روش پیشینی نمیداند. این روشی تناقضآمیز و ناهماهنگ درمعرفی حیث معرفتشناختی نص است.
در بخش محتوایی، حاصل استدلال او، بهاستناد عدم احتجاج حضرت علی به نص و تنافی وجود نص در عین عمل نکردن صحابه به آن با مسئلۀ عدالت آنها، انکار وقوع نص موردنظر امامیه است.
ازاینرو با اینکه بهصراحت یا بهگمان قوی نص بودن برخی موارد برایش محرز است، اما چون لازمهاش تفسیق یا تکفیر صحابه میشود، آنها را ازمتشابهات میشمارد و آن نصهای دال بر جانشینی را به «بیان برتری و شایستگی» تأویل میکند.
در نقد این بخش، به روش حل چنین پاسخ داده شد: 1. عدم احتجاج، لازم اعم است و نمیتواند صرفاً ناشی از نبود نص باشد؛ 2. وجود طیف متغیر از ایمان تا نفاق در میان همراهان پیامبر مانع از این است که تمام آنها را عادل بدانیم؛ 3. متشابهات جایی است که الفاظ، دوپهلو، مبهم و در تعارض با مسلمات باشد؛ و حال آنکه نصوص نبوی در مسئلۀ جانشینی دارای الفاظ صریح، محکم و خالی از ابهام است؛ 4. عادل دانستن صحابه، نص را به متشابه تبدیل نمیکند؛ بلکه حداکثر این مجوز را میدهد که عملکرد ایشان توجیه شود.
همچنین با آوردن نمونههایی در نقض ادعای ابنابیالحدید در احتجاج به نص، رفتار صحابه در برابر نص و اعتراف خود او به نص، به روش نقضِ بیرونی و درونی دلایل او نقد شد.
بدینترتیب چنین بهدست آمد که وی در روش و محتوای استدلالش در بیان جایگاه نص، دچار نوعی دوگانگی و تناقضگویی یا دستکم ناهماهنگی در استدلال شده است.
- نهجالبلاغه،1389، ترجمةمحمد دشتی، چ هفتم، قم، دفتر تبلیغات اسلامی.
- ابننصیر، سمیره، 1390، مسأله امامت از دیدگاه ابنابیالحدید، تهران، دانشگاه آزاد اسلامی.
- ابنابیالحدید معتزلي، عزالدین، 1337، شرح نهج البلاغه، قم، كتابخانه آيتالله مرعشي نجفي.
- ـــــ ، 1374، علویات سبع، ترجمة عبدالحمید آیتی، چ اول، تهران، بشارت.
- ابناثیر، مبارک، بیتا،النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، قم، اسماعیلیان.
- ابنحنبل، احمد، 1419ق، مسند، بیروت، مؤسسة عالم الکتب.
- ابنمنظور، محمدبن مکرم، 1414ق، لسان العرب، بیروت، دار الفکر.
- الهامي، داود، 1379، «وصایت ملاک تعیین امام»، کلام اسلامی، ش 36، ص 70ـ88.
- احمدی، حسین، 1373، آرای کلامی ابنابیالحدید، تهران، دانشگاه تربیت مدرس.
- امینی، عبدالحسین، 1416ق، الغدیر فی الکتاب و السنه، قم، مرکز الغدیر.
- ایجی، عضدالدین، 1325ق، شرح المواقف، شارح میرسیدشریف جرجانی، قم، افست.
- بحرانی، ابنمیثم، 1417ق، النجاه فی القیامه، قم، مجمع الفکر الاسلامی.
- بحرانی، علی، 1405ق، منارالهدی فی النص علی امامة الائمة الاثنی عشر، بیروت، دارالمنتظر.
- تفتازانی، سعدالدین، 1409ق، شرح المقاصد، قم، افست.
- جبرئيلي، محمدصفر و حسين كرمي، 1396، «نقد و بررسی جایگاه نص امام در اندیشۀ شیعیان التقاطی»، اندیشة نوین دینی، ش 51، ص 7ـ24.
- جرجانی، میرسیدشریف، 1412ق، التعریفات، تهران، ناصرخسرو.
- الجزری، محمدبنمحمد، بیتا،اسنی المطالب فی مناقب علیبنابیطالب، اصفهان، مکتبة امیرالمؤمنین.
- حاکم نیشابوری، محمدبن عبدالله، بیتا، المستدرک علی الصحیحین، بیجا، بينا.
- حلبی، ابوالصلاح، 1404ق، تقریب المعارف، قم، الهادی.
- شرفالدین، عبدالحسین، 1383، اجتهاد در مقابل نص، ترجمة علی دوانی، چنهم، قم، دفتر انتشارات اسلامی.
- شهرستانی، محمدبنعبدالکریم، 1364، الملل و النحل، چ سوم، قم،شريف الرضي.
- طبرسی، ابومنصور، 1403ق، الاحتجاج، مشهد، مرتضی.
- طبری، محمدبن جریر، 1407ق، تاریخ الامم و الرسل و الملوک، بیروت، دار الکتب العلمیه.
- طریحی، فخرالدین، 1416ق، مجمع البحرین، چ سوم، تهران، مرتضوی.
- طوسی، محمدبنحسن، 1382، تلخیص الشافی، قم، المحبین.
- طوسی، نصیرالدین، 1405ق، تلخیص المحصل، چدوم، بیروت، دار الاضواء.
- طیبی، ناهید، 1393، «دلیل تاریخی مخالفت با خلافت منصوص از دیدگاه نقیب ابوجعفر»، تاریخ اسلام، ش 57، ص93-134.
- طيبي، ناهيد، 1397، نقیب ابوجعفر (م613)، زیستنامه، شخصیت، روش، آراء و بسامد اندیشهها، قم، جامعهالزهراء.
- علمالهدی، سیدمرتضی، 1405ق، رسائل، قم، دار القرآن الکریم.
- ـــــ ، 1410ق، الشافی، چ دوم، تهران،مؤسسة الصادق.
- فراهیدی، خلیلبن احمد، 1409ق، کتاب العین، قم، هجرت.
- قندوزی، سلیمانبن ابراهیم، 1302ق، ینابیع الموده، قم، اسوه.
- لاهیجی، عبدالرزاق، 1383، گوهر مراد، تهران، سایه.
- مجلسی، محمدباقر، 1403ق، بحارالانوار، چدوم، بیروت، دار احیاء التراث.
- مرتضي زبیدی، محمد، 1414ق، تاج العروس، بیروت، دارالفکر.
- مظفر، محمدرضا، 1388ق، المنطق، چ سوم، نجف، مطبعة نعمان.
- معتزلی، عبدالجبار، 1422ق، شرح اصول الخمسه، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
- ـــــ ، 1965، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، قاهره، دار المصریه.
- مقدادبن عبدالله، 1422ق، اللوامع الالهیه، چ دوم، قم، دفتر تبلیغات اسلامی.
- مقدم، حامد، 1391، «جایگاه نص در مبانی امامت با رویکرد تطبیقی به آرای معتزله، اشاعره، اهل حدیث و امامیه»، امامتپژوهی، ش 7، ص 119ـ152.
- مکارم شيرازي، ناصر، بیتا، ترجمه و شرح فشرده بر نهجالبلاغه، قم، هدف.
- میرزایقمی، ابوالقاسم، 1378ق، قوانین الاصول، تهران، علمیه اسلامیه.
- یعقوبی، احمدبن یعقوب، بیتا، تاریخ یعقوبی، بیروت، دار صادر.