رویکرد قرآنی ائمه اطهار (ع) به توحید ذاتی و صفاتی
![](/files/orcid.png)
![](/files/orcid.png)
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
قرآن کلام خداوند، سند نبوت، معجزه جاويدان خاتم انبيا و منبع اصلي همة معارف اسلامي است. بدینروی با فصيحترين کلمات و بليغترين بيان، مسائل اعتقادي و نيازهاي ديني بشر را بازگو کرده است و خود در اينباره فرموده: «وَنَزَّلْنَا عَلَيکَ الْکِتَابَ تِبْياناً لِکُلِّ شَيء» (نحل: ۸۹)؛ «وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَيکَ الْکِتَابَ إِلا لِتُبَيّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيه» (نحل: ۶۴). از اينگونه آيات معلوم ميشود که قرآن کريم به تبيين اصول اعتقادي و کلام اسلامي بيشترين توجه را مبذول داشته و در همة زمينههاي اعتقادي، مانند توحيد، نبوت، امامت، معاد، و معارف مربوط به هر یک از محورهاي يادشده، بهروشنی بحث کرده است. قابل توجه است که در مباحث کلامي اماميه، از اصول دين و اصول مذهب (عدل و امامت) به دو گونة عقلي و نقلي بحث ميشود. در بحثهاي نقلي، اتکاي اصلي به آيات قرآن است و در مباحث عقلي و برهاني نيز گاهی از مباني قرآني استفاده میشود.
در مباحث کلامي، پس از هستي حق ـ جل جلاله ـ «توحيد» او مطرح میشود. اين واژه بهمعناي يگانگي خداوند، يكى از اصول اعتقادى اسلام است. واژه «توحيد» مصدر باب «تفعيل» و بهمعناي «يگانه دانستن» است. ريشه اين کلمه «وحد» بهمعناي انفراد است. ازاينرو «واحد» به چيزي اطلاق ميشود که جزء ندارد (راغب اصفهاني، 1412ق، ص551).
«توحيد» در لغت، حكم به يكى بودن چيزى و علم به يكتايى اوست (جرجاني، 1370، ص۹۶). در مباحث خداشناسي، «توحيد» بهمعناي يکتاپرستي، يگانگي خدا، تنها و بدون شريک بودن خداست و در احاديث نقل شده از رسول خدا و امامان شيعه، ازجمله اميرمؤمنان علي و امام صادق بهمعناي شهادت دادن به مضمون «لا اله الّا اللّه وحدَه لاشريک له» و مشابه آن بهکار رفته است (ر.ک: صدوق، 1398ق، ص20، 30، 72).
توجه به توحيد و تذکر به عدم آلودگي به شرک، از مسائل بسيار مهمي است که مورد اهتمام امامان معصوم و پيروان آنان است. اميرمؤمنان علي در وصيت خود به فرزندانش، فرمود: «وَصِيَّتِي لَكُمْ أَنْ لاتُشْرِكُوا بِاللَّهِ شَيْئا» (نهجالبلاغه، 1379، ص874). همچنين در سخناني که در حال احتضار ايراد نمود، تأکيد فرمود: «أَمَّا وَصِيَّتِي، فَاللَّهُ لاتُشْرِكُوا بِهِ شَيْئا» (همان، ص453) و در خطبهاي ديگر، ظلم را سه قسم کرده و دربارة قسم اول آن که شديدترين اقسام است، فرمود: «اما ظلمي که بخشيده نميشود، شرک به خداست و خدا فرموده: «إِنَّ اللَّهَ لايَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ ما دُونَ ذلِك» (نساء: 48 و116) (همان، ص575).
طبق کلام صريح آنحضرت، سخنان اينچنيني برگرفته از قرآن است و خداوند تبارک و تعالي در آيات متعدد بر آن تأکيد نموده است؛ ازجمله در سورة لقمان، وصاياي حضرت لقمان به پسرش را يادآور شده، ميفرمايد: «وَإِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لاتُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيم» (لقمان: 13).
تأکيد بر توحيد در سيرة دیگر رهبران معصوم نيز مورد اهتمام جدي بوده است. امام زينالعابدين در رسالة حقوق، با تأسي به قرآن، اولين تکليف بزرگ انسان را اينگونه بيان مینمايد: «حَقُّ اللَّهِ الْأَكْبَر اَنْ تَعْبُدَهُ وَ لاتُشْرِكَ بِهِ شَيْئا» (صدوق، 1413ق، ج۲، ص۶۱۸؛ طبرسى، 1412ق، ص۴۱۹).
بنابراين براساس نقلهاي تاريخي و روايي، امامان معصوم براي تبيين مسئله توحيد و رفع شبهات ديگران، به قرآن تمسک جستهاند و روايات پراکندهاي در منابع روايي و تاريخي در اينباره وجود دارد. اما تا آنجا که نگارنده تتبع کرده، اثري مستقل که بيانگر رويکرد قرآني ائمه به موضوع توحيد باشد، نيافته است. بنابراين پژوهش در اين موضوع ضرورت دارد. با توجه به گستردگي مبحث توحيد، در اين مقاله تنها به رويکرد قرآني ائمه اطهار به مسئلة توحيد در دو مبحث توحيد ذاتي و صفاتي پرداخته شده است تا درآمدي بر پژوهشهاي آينده در اين موضوع باشد.
اقسام توحيد
براي بررسي رويکرد قرآني ائمه اطهار به مسئله توحيد، لازم است نخست به اقسام توحيد اشاره کنيم. آنگاه رويکرد قرآني ایشان در دو قسم پيشگفته را بررسي نمایيم. توحيد يکي از مسائل عميق و گسترده در مفاهيم ديني و قرآني و داراي انواع و مراتبي است. اين اصل مهم اسلامي براساس اعتبارات گوناگون، تقسيمات متعددی دارد. توحيد به يک اعتبار، به نظري و عملي، و به اعتباري ديگر به توحيد ذات، صفات، افعال و توحيد در عبادت تقسيم ميشود.
محققان اسلامي از ميان اقسام پيشگفته، به چهار بخش آن توجه ويژه کردهاند که عبارت است از: توحيد ذات، توحيد صفات، توحيد افعال و توحيد در عبادت. لیكن بعضي از اين اقسام، شعبههاي ديگري دارد؛ مثلاً، توحيد افعال شامل توحيد در خالقيت و توحيد در ربوبيت و توحيد در تقنين ميشود (سبحاني، 1361، ج۲، ص۱۹و۱۸۱). در اين مجال از تبيين تمام شاخهها و مراتب شعبهها صرفنظر ميکنيم و فقط به دو قسم آن و رويکرد قرآني امامان معصوم در اين زمينه ميپردازيم:
1. توحيد ذاتي
توحيد ذاتي خداي تبارک و تعالي بدين معناست که ذات خدا يکتا و بيهمتاست و نظير و مانندی ندارد: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْء» (شوري: 11). او بسيط است و هيچگونه ترکيبي در او راه ندارد. از قسم اول، به «توحيد واحدي» و از قسم دوم به «توحيد احدي» تعبير ميشود. ذات اقدسش در سورة توحيد (اخلاص) به هر دو نوع توحيد ذاتي اشاره فرموده است. در آغاز اين سوره ميفرمايد: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد». اين همان توحيد ذاتي، بهمعناي آن است که خداوند بسيط است و داراي اجزا نيست؛ و در آخر سوره ميفرمايد: «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَد وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَد»؛ نه فرزندي دارد و نه از کسي زاده شده و براي او هيچگاه شبيه و مانندي نبوده است؛ يعني دومي براي خداوند وجود ندارد (ر.ک: سبحاني، 1411ق، ج۲، ص۱۱).
1-1. توحيد ذاتي واحدي
اين مفهوم توحيدي در جاهاي گوناگون از بيانات اميرمؤمنان علي آمده است. حضرت در نهجالبلاغه دربارة خداوند تبارک و تعالي ميفرمايد: «لَمْ يُولَدْ سُبْحَانَهُ فَيَكُونَ فِي الْعِزِّ مُشَارَكا» (نهجالبلاغه، 1379، ص588). خداوند را پدری نيست تا در قدرت شريك او باشد؛ زيرا معمولاً پدر هر قدرتمندى صاحب قدرت است. «وَ لَمْ يَلِدْ فَيَكُونَ مُورِثاً هَالِكا» (همان). توالد و تناسل در انسان براي بقاي نوع و تبديل افراد از پدر به فرزند است و غالباً پدر قبل از پسر ميميرد و پسر از او ارث ميبرد. پس اگر خداوند فرزند داشت، چنين تالي فاسدي پيدا ميشد. «لَمْ يَلِدْ فَيَكُونَ مَوْلُودا» (همان، ص741). زاييدن با زاييده شدن ملازمه دارد و هرکس فرزند دارد، مسلّماً پدري هم داشته است. بنابراين اگر خدا را فرزندي باشد، لازم است او را پدري هم باشد. «وَلَمْ يُولَدْ فَيَصِيرَ مَحْدُودا» (همان)؛ زيرا زاييده شده حادث است و هر حادثي زمان و مکان معيّن و محدودي دارد. در اين روايت، اميرمؤمنان علي توحيد ذاتي واحدي را مبتني بر آيات سوره اخلاص بيان کرده و به تفسير آن پرداخته است.
در بخشي از گفتوگوي فتح بن يزيد با امام رضا نيز حضرت به توحيد ذاتي واحدي اشاره کرده و با استفاده از تعابير قرآني در جواب وي که درباره توحيد پرسيده بود، فرمود: «وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ الْوَاحِدُ الْأَحَدُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَد» (کليني، 1407ق، ج1، ص18؛ صدوق، 1398ق، ص۶۱).
يکي از رواياتي که اميرمؤمنان علي با رويکرد قرآني به توحيد ذاتي واحدي پرداخته، پاسخ حضرت به پرسشهاي راهب مسيحي است. سؤالهاي راهب چنين است: آن چيست که خدا آن را ندارد؟ چه چيزي است که از نزد خدا نيست؟ چه چيزي است که خدا به آن علم ندارد؟ حضرت پاسخ داد: «آن چيزي که خداوند ندارد، والد و صاحب است؛ زيرا خدا واحد و بينياز است: «لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ» (اخلاص: 3) و آنچه از طرف خدا نيست، ظلم است: «وَما رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ» (فصلت: 46) و آنچه خداوند به آن علم ندارد، شريک براي خود اوست» (طبرسى، 1403ق، ج۱، ص۱۰۶؛ مجلسى، 1403ق، ج10، ص53).
همانگونه که پيداست، در روايت امام رضا و نيز در پاسخ از سؤال اول در کلام اميرمؤمنان علي با اشاره به آيه سوم سوره توحيد و در پاسخ به سؤال سوم با اشاره به آيه «لاشَرِيكَ لَه» (انعام: 163) توحيد ذاتي واحدي بيان شده است.
متکلمان براي اثبات توحيد ذاتي واحدي از برهان ـ نه لزوماً برهان منطقي، بلکه بهمعنايي عام که دليل خطابي و جدلي را نيز شامل ميشود ـ بهره بردهاند. در اين نوشته به سه نمونه برهاني که در آن از کلام ائمه اطهار استفاده شده و با رويکرد قرآني بيان گردیده، اشاره ميکنيم.
1-1-1. برهان صنع
يکي از براهيني که در روايات براي اثبات توحيد مطرح شده، «برهان اتقان صنع» است. در اين برهان با تکيه بر اتقان و انتظام امور در جهان، وجود خدايان متعدد نفي ميشود؛ زيرا وجود خدايان متعدد، با اتقان صنع منافات دارد. يکي از رواياتي که بهنظر ميرسد به اين برهان اشاره دارد، روايتي است که در التوحيد صدوق آمده و در آن از هشام بن حکم چنين نقل شده است: راوي ميگويد: به امام صادق عرض کردم: چه دليلي بر توحيد خدا وجود دارد؟ امام با توجه به آيه 22 سورة انبياء به برهان صنع اشاره کرده، فرمود: پيوستگي تدبير جهان و تماميت صنع؛ همانگونه که خداي عز و جل فرمود: «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا» (انبياء: 22) (صدوق، 1398ق، ص250).
در روايتي ديگر حضرت به تبيين بيشتر اين برهان ميپردازد و ميفرمايد: «فَلَمَّا رَأَيْنَا الْخَلْقَ مُنْتَظِماً وَالْفَلَكَ جَارِياً وَالتَّدْبِيرَ وَاحِداً وَاللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَلَّ صِحَّةُ الْأَمْرِ وَالتَّدْبِيرِ وَائْتِلَافُ الْأَمْرِ عَلَى أَنَّ الْمُدَبِّرَ وَاحِد»؛ وقتي نظام خلقت را داراي نظم و ترتيب ميبينم، چرخ گردون را ميبينيم كه در مسير و نظم خود روان است، يک تدبير در عالم حاکم است و شب و روز و آفتاب و ماه را ميبينيم که در پي هم ميآيند و ميروند، اين صحت امر و تدبير عالم و تناسب همه امور در جاي خود، بر اين دلالت ميکند که مدبّر عالم يكي است (کليني، 1407ق، ج1، ص81؛ صدوق، 1398ق، ص243-244).
تقرير برهان چنين است: اگر خدايان متعدد باشند، نظام تدبير عالم فاسد ميشود؛ لیکن نظام عالم فاسد نيست، بلکه متقن است. پس خدا متعدد نيست. مرحوم علامه محمدحسين طباطبائي در ذيل آية پيشگفته بياني دارد که اين برهان را بهدرستي تقرير کرده، و وجه ملازمه را بيان مينمايد. ايشان با نقد نظر ديگر مفسران دربارة آيه که بیشتر، آن را بر «برهان تمانع» فيلسوفان تطبيق کردهاند، در تقرير برهان آيه شريفه مينویسد:
اگر فرض شود که براي عالم آلهه متعددي باشد، ناچار بايد اين چند اله با يکديگر اختلاف ذاتي و تباين حقيقي داشته باشند، وگرنه چند اله نميشدند. تباين در حقيقت و ذات هم مستلزم آن است که در تدبير هم با يکديگر متباين و مختلف باشند، و همين که پاي اختلاف در تدبير بهميان بيايد، تدبير هريک تدبير ديگري را فاسد ميکند و آسمان و زمين رو به تباهي ميگذارند. و چون ميبينيم نظام جاري در عالم نظامي است واحد که همة اجزاي آن يکديگر را در رسيدن به هدف خود ياري ميدهند و با رسيدن اجزاي ديگر به هدفهاي خود سازگارند، ميفهميم: پس براي عالم غير از يک اله نيست (طباطبائي، 1390ق، ج14، ص375).
آيةالله مصباح يزدي نيز در معارف قرآن همين بيان مرحوم علامه را با تفصيل بيشتري بيان کرده، با تحليل دقيق مفهوم «الوهيت» و «ربوبيت» و اثبات ملازمه بين اين دو، آن را تقويت ميکند؛ به اين بيان که تمام پديدههاي عالم داراي نظام واحدند و هيچ موجودي بدون ارتباط با موجودات ديگر تحقق نمييابد، و اگر تحقق يابد دوام ندارد. اگر قرار باشد هرکدام از عوالم نظام (عالم انسان، عالم حيوانات، عالم گياهان، و مانند آن) يک خدا داشته باشند، بايد مخلوقات يک خدا هيچ نياز و وابستگي به مخلوقات خداي دوم نداشته باشند، درحاليکه چنين نيست، بلکه ميبينيم وحدتي در نظام عالم حکمفرماست و اين نشانه آن است که شخص واحدي تدبير هماهنگي اين جهان را در دست دارد و تداخل در کار و فساد رخ نميدهد. با اين بيان «وحدت در ربوبيت» اثبات ميشود. ازآنرو که کسي سزاوار پرستش و الوهيت است که رب و مالک پرستشگر باشد، پس اعتقاد به ربوبيت کسي، مستلزم اعتقاد به الوهيت او، و اعتقاد به الوهيت وي نيز دربردارندة اعتقاد به ربوبيت اوست (ر.ک: مصباح، 1389، ص245-250).
1-1-2. برهان فطرت
«فطرت» ازجمله موضوعاتي است که در قرآن و سنت به آن بسيار توجه شده است. منظور از «فطرت» امر يا اموري است که از ويژگيهاي خلقت انسان بوده، غيراکتسابي و همگاني است. براي فطرت مصاديق پرشماري (مانند حقيقتجويي، زيباييطلبي، کمالخواهي) ادعا شده است. خداشناسي و آموزههاي توحيدي آن نيز يکي از امور فطري است که در کتاب و سنت بيانات فراواني دربارة آن وارد شده است. بنابراين يکي از براهين توحيد ذاتي واحدي، «برهان فطرت» است که از آيات متعدد قرآن ميتوان آن را استفاده نمود. يکي از این آيات آيه 30 سورة روم است که بهصراحت به مسئله فطرت پرداخته، ميفرمايد: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لاتَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّه» (روم: 30). دو آيه نيز بدون استفاده از لفظ «فطرت» به اصل آن در وجود انسان اشاره کرده، ميفرمايد: «فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ» (عنکبوت: 65)؛ «وَإِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنِيبِينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا أَذَاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ» (روم: 33).
روايات فراواني در ذيل آيات پيشگفته داريم که فطرت را در اين آيات، بهويژه آيه 30 سوره روم، به «توحيد» تفسير ميکند. يکي از شاخههاي خداشناسي فطري، توحيد است. مرحوم صدوق در کتاب التوحيد باب جداگانهاي براي اين روايات گشوده است و قریب ده روايت با مضمون واحد ذکر ميکند که براي نمونه، به يک روايت بسنده ميکنيم: ایشان به اسناد خود از علاء بن فضيل مينويسد: «عن أبيعبدالله، قال: سألته عن قول الله ـ عز وجل ـ «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها». قال: التوحيد». (صدوق، 1398ق، ص328). مرحوم کليني نيز درباره همين آيه از امام صادق نقل کرده است که حضرت فرمود: «فطَرَهُمْ جَمِيعاً عَلَى التَّوْحِيدِ» (کليني، 1407ق، ج2، ص12). روايت ديگري کليني از عبدالله بنسنان نقل ميکند که وي ميگويد: از امام صادق درباره قول خداوند تبارک و تعالي «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» پرسيدم: اين فطرت چيست؟ حضرت فرمود: «هِيَ الْإِسْلَامُ فَطَرَهُمُ اللَّهُ حِينَ أَخَذَ مِيثَاقَهُمْ عَلَى التَّوْحِيدِ، قَالَ «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ» وَ فِيهِ الْمُؤْمِنُ وَالْكَافِرُ» (همان؛ صدوق، 1398ق، ص329).
اين دست روايات با مضامين مشابه ـ که پرشمار نيز هست ـ آشکارا بيان ميدارد که توحيد و يکتاپرستي از امور فطري است که با سرشت انسان آميخته است.
پس به اين نتيجه ميرسيم که گرچه غالباً در بحث اثبات وجود خدا به فطرت تمسک ميشود، اما ميتوانيم براي اثبات توحيد نيز به فطرت تمسک بجویيم. يکي از راههاي استناد به فطرت براي اثبات توحيد، «تجربة فطري» است. ما ميتوانيم به تجربه فطري انسانها توجه کنيم. بهعبارت ديگر جنبه تجربه و درک حضوري پاية اصلي استدلال قرار ميگيرد. براي روشن شدن مقصود، به صورتبندي برهاني براساس حد وسط فطرت براي اثبات توحيد ميپردازيم:
1. هر انساني در طول زندگي موقعيتهايي را تجربه ميکند که در آنها از همة اسباب نااميد ميشود.
2. در اينباره انسان کاملاً نااميد نيست و وجود موجودي را که ميتواند او را نجات دهد، احساس ميکند.
3. انسانها در اين تجربه هميشه امري واحد را تجربه ميکنند و به امور پراکنده توجه ندارند. بهعبارت ديگر وقتي انسانها در موقعيتهاي بحراني قرار ميگيرند و ـ بهاصطلاح ـ براي آنها انقطاع از اسباب عادي حاصل ميشود، احساس ميکنند که نقطه اتکايي وجود دارد و به او توجه ميکنند و اميد دارند. نکتة مهم آنکه اين احساس منعطف به يک نقطه است، و شخص به امري واحدي توجه مييابد. پس خداي واحدي وراي اسباب وجود دارد (ر.ک: ملکزاده و جعفري، 1390، ص19-21).
1-1-3. برهان فيض و هدايت
يکي از براهين قرآني بر توحيد ذاتي واحدي، برهان «فيض و هدايت» است که ـ درواقع ـ برهاني دوبخشي و مبتني بر دو آيه قرآن است. مضمون اين برهان قرآني در کلام اميرمؤمنان علي نيز بهصراحت بيان شده است. چکيده برهان چنين است: بيترديد تمام پيامبران الهي و تمام کتب آسماني منادي توحيد بودند. اگر خدايان متعددي وجود داشتند، لازم بود هر يک از خدايان براي شناساندن خود به مردم و دعوت آنان، پيامبراني بفرستد، درحاليکه همه انبيای الهي در طول تاريخ، مردم را تنها بهسوي خداي واحد دعوت کردهاند. معلوم ميشود که خدايان ديگري غير از خداوند يکتا وجود ندارد. آيه شريفه قرآن نیز به اين استدلال اشاره کرده، ميفرمايد: «وَسْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا أَجَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُون» (زخرف: 45). اين آيه در مقام احتجاج با مشرکان اين هدف را دنبال ميکند که چون همه انبيا مردم را بهسوي خداي واحد دعوت ميکنند، پس خداي ديگري وجود ندارد.
همچنين خداوند ميفرمايد: «قُلْ أَرَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُوني ماذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ ائْتُوني بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين» (احقاف: 4). در بخش اول آيه اينگونه استدلال شده است که اگر خدايان متعددي وجود داشتند، ميبايست هر کدام سهمي در آفرينش جهان و اجزاي آن داشته باشند؛ زيرا عقل حکم ميکند: موجودي که سهمي در آفرينش ندارد، شايسته مقام الوهيت نيست. بهديگر سخن، خدا بودن مقتضي افاضه و ايجاد است، و موجودي که مبدأ فيض نباشد خدا نيست. از سوي ديگر در نظر مشرکان نيز مسلّم است که آنچه را شريک خدا قرار دادهاند هيچ نقشي در آفرينش ندارد.
اين برهان قرآني با بياني شيوا و ظريف در برخي روايات امامان معصوم نيز مطرح شده است؛ ازجمله: اميرمؤمنان علي در بخشي از وصيت خود به امام حسن ميفرمايد: «وَاعْلَمْ يَا بُنَيَّ، أَنَّهُ لَوْ كَانَ لِرَبِّكَ شَرِيكٌ لَأَتَتْكَ رُسُلُهُ وَلَرَأَيْتَ آثَارَ مُلْكِهِ وَسُلْطَانِهِ وَلَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَصِفَاتِهِ، وَلَكِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ كَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ لَايُضَادُّهُ فِي مُلْكِهِ أَحَدٌ» (نهجالبلاغه، 1379، ص915).
چنانکه از ظاهر بيان امام بهدست ميآيد، عبارت «لَأَتَتْكَ رُسُلُهُ» به «برهان هدايت» و عبارت «لَرَأَيْتَ آثَارَ مُلْكِهِ» به «برهان فيض» اشاره دارد. توضيح سخن حضرت اين است که اگر عالم داراي چند خدا باشد، بايد از يک سو، شاهد پيامبران دعوتکننده بهسوي آنان باشيم و از سوي ديگر، نشانههايي از تدبير آنان را ملاحظه کنيم، درحاليکه واقعيت خلاف اين است. بنابراين روشن ميشود که پروردگار عالم يکتا و يگانه است (سعيديمهر، 1377، ج1، ص161-162).
مناسب است که در پايان اين برهان يک صورتبندي از آن ارائه کنيم، با اين بيان که اين برهان از نوع قياس استثنايي متصل است که از راه نفي تالي به نفي مقدّم ميرسد.
1. اگر براي پروردگار عالم شريکي بود، حتماً رسولاني از سوي او ميآمدند.
2. رسولاني از سوي خداي دوم نيامدهاند.
نتيجه: پس براي خدا شريکي نيست.
براي رسيدن به اين نتيجه بايد دو چيز را ثابت کنيم: نخست بطلان تالي و سپس اثبات ملازمه بين مقدم و تالي.
اما تالي باطل است؛ زیرا همة پیامبراني که آمدهاند، خبر از خداي واحد دادهاند. اما ملازمه ـ که اگر خدا شريک داشت بايد رسولاني ميفرستاد ـ بدين دليل باطل است که بهواسطه صفت کمالي «هدايت»، خداوند بايد پیامبراني بفرستد؛ زيرا بدون آنها انسانها راه سعادت را نمييابند.
اشکال: با فرستادن رسول از طرف يک خدا، خداي ديگر بينياز است که رسولي بفرستد.
پاسخ : در اين صورت، مسئله از يکي از سه صورت خارج نيست:
1. آن خدايي که پيامبر ارسال کرده، قدرتش بيشتر بوده که اين بهمعناي عجز ديگري و منافي با خدايي اوست.
2. دو خدا بهحسب فرض با هم مساوي بودهاند، ولي يکي فرستاده و ديگري نفرستاده که اين ترجيح بلامرجّح است.
3. با توافق و همکاري یکدیگر، يک پيامبر فرستادهاند که دال بر محدوديت و نقص هر دوی آنهاست؛ زيرا اگر هرکدام بهتنهايي ميتوانست اين کار را انجام دهد، ديگر به توافق با ديگري نياز نداشت (ر.ک: ملکزاده و جعفري، 1390، ص16-17، 19).
1-2. توحيد ذاتي احدي
منظور از «توحيد ذاتي احدي» اين است که خداوند بسيط محض است و از هرگونه ترکيب و داشتن جزء مبرا و منزه است؛ همانگونه که خود فرمود: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد» (اخلاص: 1). گرچه شايد در برخي عبارات معصومان، واژة «أحد» و «واحد» به يکمعنا بهکار رفته باشند، اما گاهی نيز اين دو با هم تفاوت دارند. براي نمونه يک روايت را که مرحوم صدوق در کتاب شريف التوحيد نقل کرده است، ميآوريم:
شريح بن هاني نقل ميکند: روز جمل، عربي برخاست و از اميرمؤمنان علي پرسيد: آيا شما ميگوييد: خدا واحد است؟ مردم به او اعتراض کردند که در چنين شرايطي که امام مشغول جنگ است، چه جاي اين سؤالات است؟! حضرت فرمود: بگذاريد جواب خود را بگيرد و نسبت به خداي خود معرفتي کسب کند. او همان را ميخواهد که ما آن را از دشمن ميخواهيم. آنگاه روي به آن عرب کرد و فرمود: اي اعرابي! گفتن اينکه خدا يکي است بر چهار قسم است: دو قسم از آن بر خداي عزّوجل جايز نيست و دو وجه ديگر بر او ثابت است. اما آن دو وجه که بر او جايز نيست: يکي آنکه از واحد، واحد باب اعداد را قصد کند. پس اين معنا بر او جايز نيست؛ زیرا آن که دومي ندارد، در باب اعداد داخل نشود. آيا نميداني که کافر شد کسي که گفت: خدا سومي از سه تاست؟ دوم آنکه کسي بگويد: او يکي از مردم است، و از واحد، يک نوع از جنس را اراده کند. پس اين معنا نيز بر خدا جايز نيست؛ زیرا تشبيه است و پروردگار ما از آن برتر و متعالي است. اما دو وجهي که بر او ثابت است: يکي سخن کسي است که ميگويد: او يگانه است و شبيهي در بين اشيا ندارد که پروردگار ما چنين است، و دوم سخن کسي است که ميگويد: خدا أحدي المعني است و مقصودش آن است که خدا نه در وجود و نه در عقل و نه در وهم منقسم نميشود و پروردگار ما چنين است (صدوق، 1398ق، ص83؛ همو، 1403ق، ص5؛ فتال نيشابوري، بيتا، ج1، ص36).
چنانکه در متن حديث روشن است، توصيف خداوند به يگانگي، بهگونهای که از آن، واحد عددي اراده گردد، جايز نيست؛ زيرا چيزي که اصلاً دومي و مشابه ندارد تحت عدد قرار نميگيرد. همچنين حضرت در فرض سوم، توحيد ذاتي واحدي، و در فرض چهارم توحيد ذاتي احدي را بيان کرد و «احد» را بهمعناي «عدم انقسام به اجزاي عقلي و وهمي» معنا نموده است.
مرحوم کليني روايتي از امام جواد نقل ميکند که براساس آن مردي از امام دربارة اسما و صفات الهي ميپرسد و امام وجوهي را در پاسخ ذکر ميکند که ناظر به شرح آيه اول سورة توحيد است و در بخشي از آن ميفرمايد:
كسى كه بهوسيلة ذكر ياد شود، همان خداى قديم است كه هميشه بوده و اسما و صفات مخلوقاند و معانى آنها و آنچه از آنها مقصود است، همان خدايي است كه اختلاف و بههمپيوستگى او را سزاوار نيست. چيزى كه جزء دارد، اختلاف و بههمپيوستگى دارد ـ نه خداى يگانة يكتا. پس نبايد گفت: خدا بههمپيوسته است و نه خدا كم است و نه زياد است، بلكه او به ذات خود قديم است؛ زيرا هرچه يكتا نباشد، تجزيهپذير است و خدا يكتاست و تجزيهپذير نيست و كمى و زيادى نسبت به او تصور نمیشود. هرچه تجزيه پذيرد و كم و زيادى نسبت به او تصور شود، مخلوقى است كه بر خالق خويش دلالت میكند (کليني، 1407ق، ج1، ص116؛ صدوق، 1398ق، ص193).
طبق بيان امام در اين حديث، مرکّب بودن و جزء داشتن خدا، منافي با قدم ذاتي و غيرمخلوق بودن خداست.
با تبيين توحيد ذاتي واحدي بطلان حلول خداوند در ديگران (اعم از انبيا و اوليا يا غير از آنها) روشن ميشود؛ زيرا چنانچه خداوند در چيزي حلول كند، لازمهاش اين خواهد بود كه خداوند تابع غير خودش باشد؛ زيرا حال، تابع محلّ است كه اين درباره خداوند محال است (طوسي، 1405ق، ص262؛ حلي، 1407ق، ص318).
در منابع معتبر اسلامي، روايتهاي متعدد و معتبري وجود دارد كه حلول خدا در غير را نفي ميكند؛ ازجمله: امام صادق فرمود: «إِنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ وَخَلْقُهُ خِلْوٌ مِنْهُ»؛ ذات خدا از مخلوق، جدا و مخلوقش از ذات او جداست (کليني، 1407ق، ج1، ص82؛ صدوق، 1398ق، ص105).
اميرمؤمنان علي در روايتي در ذيل آيه شريفه «وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَاَللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ» (حديد: 4) ميفرمايد: «داخل في الاشياء لا كشيء داخل في شيء، و خارج من الاشياء لا كشيء خارج من شيء» (كليني، 1407ق، ج1، ص86؛ فيض کاشاني، 1406ق، ج1، ص341). حضرت تصريح ميفرمايد که خداوند داخل در اشياست، البته نه مانند دخول يك شيء در شيء ديگر؛ زيرا اين امر بهمعناي حلول خداوند است در اشيا و قول بر حلول خدا در اشيا كفر است. همچنين خداوند خارج از اشياست، نه مانند خروج يك شيء از شيء ديگر. بهعبارت ديگر دخول خداوند در اشيا بهمعناي ممزوج بودن با اشيا نيست و خارج بودن او از اشيا نيز بهمعناي مباينت نيست.
2. توحيد صفاتي
در تقسيمات توحيد، يکي از بحثانگيزترين مباحث، توحيد صفات است. رويکرد قرآني ائمه اطهار به اين معنا از توحيد نيز برجستهتر از ساير اقسام آن است. در طول تاريخ، بيشتر مباحث اختلافي دربارة توحيد در بين فرق اسلامي نيز در اين مبحث بوده است.
انديشمندان اسلامي در اين مسئله اتفاقنظر دارند که خداوند متصف به تمام صفات کمال و جمال، مانند علم، قدرت و حيات است، اما در چگونگي اتصاف خداوند به اين صفات اختلاف دارند. عالمان اماميه با الهام از معارف امامان معصوم که برگرفته از کتاب الهي است، معتقدند: صفات خدا عين ذات اوست؛ يعني خداوند هرچند صفات متعدد مانند علم، قدرت، خالقيت و رازقيت دارد، اما اين صفات فقط از نظر مفهوم متعددند و از نظر مصداق و وجود خارجي، عين ذات خدايند؛ چيزي غير خدا و در كنار خدا نيستند؛ مثلاً ما معلوم خدا و مخلوق خدا هستيم كه مفهوم معلوم غير از مخلوق است، لیكن در مقام تطبيق و در عالم خارج، وجود ما يك مصداق است. سراسر هستي، مخلوق و معلوم خداست. پس علم خدا و حيات خدا هر دو يكي و با خدا يكي است، نه اينكه صفات جدا و زايد بر ذات خدا باشد تا موجود قديم ديگري در كنار خدا باشد (ر.ک: سبحاني، 1411ق، ج۲، ص38-40).
روايات فراواني در تبيين يگانگي ذات و صفات خداوند ـ تبارک و تعالي ـ بيان شده است که به چند نمونه اشاره ميکنيم:
اميرمؤمنان علي در تبيين توحيد صفاتي، نخست از نامحدود بودن صفات الهي سخن ميگويد: «الَّذِي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لانَعْتٌ مَوْجُود» (نهجالبلاغه، 1379، ص22). سپس کمال اخلاص در شناخت خدا را سلب هرگونه صفتي بيان مينمايد: «كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ» (همان).
اين دو کلام ممکن است در نگاه نخست ناسازگار بنمايد، اما با دقت در علتي که امام براي نفي صفات بيان ميکند، روشن ميشود که آنچه را امام نفي ميکند صفاتي است که زايد بر ذات الهي و عارض بر آن باشد؛ زيرا چنين صفتي است که با موصوف مغايرت دارد: «لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ». اما پذيرش صفاتي که عين ذات الهي بوده و همانند ذات نامحدود و نامتناهي هستند، اشکالي ندارد (ر.ک: سعيديمهر، 1377، ج1، ص97). درواقع، بيان امام ناظر به آيات شريف قرآن است که توصيف خداوند ـ تبارک و تعالي ـ را از هرگونه صفت غير ذاتي برحذر ميدارد و ميفرمايد: «سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُون» (صافات: 180)؛ «سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبيرا» (اسراء: 43).
امام پس از نفي توصيف خدا با اوصاف زايد بر ذات، به لوازم آن نيز اشاره مينمايد: «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَمَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَمَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَمَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَمَنْ جهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ وَمَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّه (همان)؛ توصيف خدا به صفات زايد بر ذات، نزديک کردن او به چيز ديگري است که لازمه آن دوئيت است و لازمه دوئيت، ترکيب خداوند از اجزاست و لازمه ترکيب، نشناختن او و لازمه نشناختن، اشاره و لازمه اشاره، محدوديت است و لازمه محدوديت، شمارش است که با توحيد ذاتي نميسازد.
امام در اين گفتار به يک برهان فلسفي اشاره فرموده که خلاصهاش چنين است: هرگاه ذات و صفت را يکي بدانيم، ذات خدا را از نوع تجزيه و ترکيب که منتهي به احتياج و نياز ميگردد، پيراسته ساختهايم. ولي اگر ذات او غير از صفت وي باشد، بلکه عارض و معرض يکديگر باشند، تبعاً بايد قائل به دوئيت و ترکيب شويم و خداي مرکّب از ذات و صفت به اجزاي خويش نياز خواهد داشت، درصورتيکه او از هر احتياجي پيراسته است (شهبازي، 1379، ص57).
صدرالمتألهين شيرازي در توضيح کلام حضرت مينويسد: «نفي صفات خداوند» بدان معنا نيست که او متحقق به حقيقت صفات نيست و شناخت او محال است و عقل آدمي از درک آن تعطيل است، بلکه ذات الهي متصف به همه صفات کمالي است، اما همگي موجود به وجود ذات واجبي هستند و از کثرت آنها خللي بر وحدت ذات خداوند عارض نميشود (صدرالمتألهين، 1368، ج6، ص142).
کليني با اسناد خود از ابوبصير نقل کرده است که وي گفت: از امام صادق شنيدم که ميفرمود: «خداوند بزرگ از ازل وجود داشت و علم وي هم عين ذاتش بود؛ يعني همهچيز را از روز ازل ميدانست، قبل از آنکه آنها وجود داشته باشند. شنوايي خدا عين ذات او بود، درصورتيکه شنيدني وجود نداشت، و ديدن عين ذاتش بود، بدون اينکه ديدني وجود داشته باشد. قدرت عين ذاتش بود و هيچ موجودي که قدرت بدان تعلق بگيرد، وجود نداشت. چون موجودات را آفريد و دانستنيها را بهوجود آورد، علم او به معلوم، شنوايي وي به مسموعات، ديد و بصر او به ديدنيها و قدرتش بر مقدورات تعلق گرفت» (کليني، 1407ق، ج1، ص107).
ابان بن عثمان ميگويد: به امام صادق عرض کردم: مگر نه اين است که خداوند همواره سميع، بصير، عليم و قادر بوده است؟ امام فرمود: آري. گفتم: ولي مردي که مدعي دوستي شما اهلبيت است، ميگويد: خداوند همواره با گوشش شنوا و با چشم بينا و با علمش عالم است و با قدرتش قادر. امام غضبناک شد و فرمود: هر کس چنين بگويد و با اين اعتقاد، ادعاي دينداري کند، مشرک است و هيچ بهرهاي از ولايت ما ندارد. خداوند ـ تبارك و تعالى ـ ذاتى است دانا، شنوا، بينا و توانا (صدوق، 1398ق، ص144؛ همو، 1362، ص610؛ فتال نيشابوري، بيتا، ج1، ص37 و38).
امام اين اعتقاد را مستلزم شرک و اعتقاد به خدايان متعدد ميداند؛ زيرا اعتقاد به صفات ازلي زايد بر ذات، مستلزم اعتقاد به چند موجود قديم و ازلي و در نتيجه، اعتقاد به چند خداست.
تمام اين روايات گوياي آن است که صفات خداوند عين ذات اوست و زائد بر ذات نيست. بنابراين خداوند قادر است، نه بهوسيله قدرت؛ ميداند، نه واسطه علم؛ ميبيند، نه بهواسطه بصر؛ ميشنود، نه بهواسطه آلت شنيدن، بلکه خداوند ذاتي است قادر، دانا، بينا، شنوا و... . همانگونه که ميبيند، ميشنود و همانگونه که ميشنود، ميبيند. همانگونه که قادر است، عالم است و همانگونه که عالم است، قادر است. اينگونه است که اميرمؤمنان علي در خطبه اول نهجالبلاغه میفرماید: «كمال توحيد، نفى صفات از خداوند است».
حال که عينيت صفات الهي با ذات تبيين شد، به رويکرد قرآني امامان معصوم و انحرافات کساني که از پيروي از آنان سر باز زدند، اشاره ميکنيم. گذشته از پرهيز دادنهاي مکرر قرآن از تشابهگرايي، از همان قرنهاي نخست هجري، فرقهها و مذاهب کلامي گوناگوني بهوجود آمدند که با تفسير نادرست متشابهات قرآن، انحرافهاي عقيدتي بسياري ايجاد کردند. دوري از ائمه معصوم که سرچشمههاي وحياند، سطحينگري و جمود در برداشت از قرآن، تشخيص ندادن متشابه از محکم، هواها و تمايلات فرقهاي از زمينههاي اين انحرافات است.
در اين ميان، مذهب اماميه به برکت اهلبيت و تفسير صحيح آنان از آيههاي اعتقادي قرآن، از اين خطاها مصون ماند. امامان معصوم در ردّ انحرافها و برداشتهاي نادرست از قرآن و تبيين صحيح متشابهات اعتقادي، نقش بسزايي داشتهاند و به شيعيان نيز سفارش کردهاند، در همة زمانها، بهويژه زماني که تأويلات و توجيهات عقلي در مقولههاي ديني زياد ميشود، جز به بيان قرآن در توصيف خداوند ـ تبارک و تعالي ـ به گفتههاي ديگران اعتنا نکنند. امام موسيبن جعفر دراينباره ميفرمايد: «از آنچه در قرآن است تجاوز نکنيد» (کليني، 1407ق، ج1، ص102؛ برقى، 1371ق، ج۱، ص۲۳۹). در تعبير ديگري ميفرمايد: «دربارة توحيد از آنچه خداي تعالي در کتاب خود ذکر کرده است، تجاوز نکنيد که هلاک ميشويد» (صدوق، 1398ق، ص۷۶؛ فتال نيشابوري، بيتا، ج1، ص35).
در برخي روايات، از امامان معصوم آمده که جايز نيست خداوند را توصيف کنيم، مگر به آنچه خداوند خودش را در قرآن به آن توصيف کرده است. در اصول کافي سؤال و جوابي کتبي که ميان عبدالرحيم قيصر و امام صادق بهوسيلة عبدالملک بن اعين مبادله گردیده، چنين نقل شده است. مفاد سؤال اين است: مردمي در عراق پيدا شدهاند که خداوند را با تجسم و خطوط چهره توصيف ميکنند، استدعا دارم مرا راهنمايي فرماييد.
امام در جواب مينويسد: «دربارة موضوعي که پرسيدي، خداوند متعالي است از اين نسبتها. او را مانندي نيست، او شنوا و بيناست. او منزه است از توصيف وصفکنندگان که او را به مخلوقاتش تشبيه ميکنند و به او افترا ميبندند. مذهب صحيح همان است که در قرآن دربارة صفات الهي آمده است. پس از خدا، هم نفي و بطلان و هم تشبيه را منتفي بدان. اوست خداي ثابت و موجود که برتر است از آنچه وصفکنندگان توصيف ميکنند. هرگز از قرآن تجاوز نکنيد که در اين صورت با آنکه راهنمايي شدهايد، گمراه ميشويد» (کليني، 1407ق، ج1، ص100).
در روايتي ديگر امام با تأکيد بر سخن فوق، خود با آيه قرآن پاسخ ميدهد: کاشاني نقل ميکند: به امام صادق نوشتم، معاصران ما دربارة توحيد اختلاف دارند. حضرت در جواب نوشت: «سُبْحَانَ مَنْ لايُحَدُّ وَ لايُوصَفُ، لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِير» (شوري: 11) (کليني، 1407ق، ج1، ص102؛ صدوق، 1398ق، ص101).
فضل بن يسار ميگويد: از امام صادق شنيدم که فرمود: خدا را نتوان توصيف کرد. چگونه ميتوان توصيفش کرد، درحاليکه در کتابش ميفرمايد: «وَما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِه» (انعام: 91؛ حج: 74؛ زمر: 67) (کليني، 1407ق، ج1، ص103؛ کوفي اهوازي، 1404ق، ص30).
اميرمؤمنان علي کسي را که در صفات، خداوند را با مخلوقات بسنجد، کافر به محکمات قرآن شمرده، ميفرمايد: «وَأَشْهَدُ أَنَّ مَنْ سَاوَاكَ بِشَيْءٍ مِنْ خَلْقِكَ فَقَدْ عَدَلَ بِكَ، وَالْعَادِلُ بِكَ كَافِرٌ بِمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ مُحْكَمَاتُ آيَاتِكَ وَ نَطَقَتْ عَنْهُ شَوَاهِدُ حُجَجِ بَيِّنَاتِك»؛ گواهي ميدهم آنانکه تو را با برخي از مخلوقات مساوي بدانند تو را عديل و نظير آنها شمردهاند، و کسي که عديل و نظيري براي تو قائل شود به محکمات آياتي که نازل گشته و شواهد و دلايل روشني که آيات از آن سخن ميگويند، کافر گشته است (نهجالبلاغه، 1379، ص234).
آنچه از بيان معصومان با الهام از آيات قرآن ميتوان دربارة توصيف خداوند تبارک و تعالي گفت، اين است که خداوند را با هر صفتي که حاکي از حد اعلاي حسن و کمال باشد و هيچ نقص و عدم در او نباشد، ميتوان توصيف کرد؛ همانگونه که خداوند ميفرمايد: «وَلِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذينَ يُلْحِدُونَ في أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُون» (اعراف:180). بنابراين در مکتب اهلبيت راه شناخت خداوند بر عقل گشوده است و ميتواند در حد لازم بشر را در اينباره رهنمون گردد. ولي توانايي عقل در شناخت خداوند محدود است و درک کنه ذات و صفات الهي در ظرفيت عقل نميگنجد (ر.ک: شهبازي، 1379، ص51). اميرمؤمنان علي در ضمن بياني اشاره ميکند که عقل نميتواند کنه ذات خداوند را درک کند؛ اما از شناخت واجب هم محروم نشده است: «لمْ يُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَى تَحْدِيدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ يَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِه» (نهجالبلاغه، 1379، ص135).
امامان معصوم خود نيز در توصيف ذات باري تعالي از بيان قرآن و اقتباس از آن بهره ميبرند. امام زينالعابدين در اولين فراز از سخن خويش در صحيفة سجاديه، خداوند را به ابديت و ازليت توصيف کرده، ميفرمايد: «الْحَمْدُلِلَّهِ الْأَوَّلِ بِلاأَوَّلٍ كَانَ قَبْلَهُ، وَالْآخِرِ بِلاآخِرٍ يَكُونُ بَعْدَه» (صحيفه سجاديه، 1376، ص28) و در مناجاتي ديگر ميفرمايد: «الْأَوَّلُ قَبْلَ كُلِّ أَحَدٍ، وَالْآخِرُ بَعْدَ كُلِّ عَدَد» (همان، ص210).
از مجموع اين دو عبارت استفاده ميشود که «اول» و «آخر» درباره حضرت حقتعالي، بهمعناي مبدأ و منتهاست؛ يعني خدا مبدأ و آغاز هر چيز و منتها و پايان آنهاست، که اشاره به اين آيه از قرآن است: «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْباطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليم» (حديد: 3).
با توجه به رواياتي که در ادامه ذکر ميشود، ميتوان عينيت ذات و صفات حضرت حق را در مصاديق خاصتري (مانند علم الهي) نشان داد که اهلبيت در ضمن بيانات خود به آن توجه دادهاند.
فتح بن يزيد سخني از امام رضا نقل ميکند که حضرت با تمسک به قرآن، عينيت ذات و صفات الهي را اثبات ميکند. وي ميگويد به امام رضا گفتم: آيا خداي ازلي چيزي را که نيست، ميداند که اگر وجود داشته باشد چگونه است؟ حضرت فرمود: «آيا نشنيدهاي که خداوند ميفرمايد: «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا» (انبياء: 22) و نيز ميفرمايد: «وَلَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْض» (مؤمنون:91) و همچنين گفتار دوزخيان را نقل ميکند که ميگويند: «فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنَّا مُوقِنُون» (سجده: 12) و نيز ميفرمايد: «وَلَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْه» (انعام: 28). بنابراين چيزي را که نبوده است، ميدانست و ميدانست که اگر بود، چگونه ميبود» (صدوق، 1398ق، ص۶۵؛ مجلسى، 1403ق، ج4، ص292-293).
در اين روايت، حضرت براي اثبات علم خداوند به آنچه نيست و هنوز بهوجود نيامده و يا رخ نداده، به شماري از آيات قرآن که مثبِت اين امر هستند، استناد ميکند و لازمة استدلال به اين آيات آن است که علم خداوند، عين ذات او، ابدي و ازلي است. وقتي چنين بود، آنچه را نيست ميداند که اگر موجود بشود چگونه خواهد بود. اگر علم خدا خارج از ذاتش باشد، امري محدود و غير ازلي است. پس به آنچه که رخ نداده است تعلق نخواهد گرفت.
يکي از اسناد تاريخي در تبيين صفت علم براي خداوند، مناظرة امام جواد با يحيي بن اکثم است. پاسخهاي قرآني امام جواد، بيانگر عينيت صفت علم و ذات خداوند است. در يکي از مجالسي که در حضور مأمون عباسي تشکيل شده بود، يحيي بن اکثم، عالم درباري بنيعباس، از امام جواد پرسيد: چه ميفرماييد درباره اين حديث که پيامبر فرمود: «جبرئيل بر من نازل گشت و پيام الهي را رساند که خداوند ميفرمايد: از ابوبکر بپرس که خداوند از تو راضي و خشنود است؛ آيا تو هم از او راضي و خشنود هستي يا نه؟»
امام جواد در پاسخ، به حديث رسول خدا در حجةالوداع دربارة خطر جاعلان اخبار از زبان حضرت براي بعد ایشان، اشاره نموده و تأکيد کرد که معيار تشخيص احاديث صحيح از غيرصحيح آن است که بر قرآن و سنت قطعي پيامبر عرضه شود؛ اگر با آن دو موافقت کرد آن را بپذيرند، و هرچه را که با آن دو مخالف بود رد کنند. آنگاه حضرت فرمودند: «حديثي را که شما نقل کرديد، با کتاب خدا سازگار نيست. قرآن ميفرمايد: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُه» (ق: 16). در ادامة همين آيه ميفرمايد: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ» (ق: 16). آيا بر چنين آفريدگار دانا و آگاه، خشنودي و ناخشنودي و رضايت خاطر يا نارضايتي آن صحابي مکتوم مانده است تا نياز به سؤال از آن صحابي باشد؟ اين امر دربارة پروردگار عالم، محال و غيرممکن است (طبرسى، 1403ق، ج۲، ص۴۴۷؛ بحرانى، 1411ق، ج۴، ص۶۲۳).
امام جواد در ضمن محکوم کردن خصم با معيار عرضه روايت بر قرآن، با استناد به آيات شريفه، عينيت صفت علم با ذات خداوند را اثبات کرد؛ زيرا لازمه بیاطلاعی خداوند از بندهاش عارض و زائد بودن علم خداوند است، که چنين نيست.
نتيجهگيري
در مباحث کلامي که از امامان رسيده، اتکاي اصلي به آيات قرآن است. سفارش آن بزرگواران اين است که در توصيف خداوند بايد به بيان قرآن توجه کرد و عبور از آنچه در قرآن آمده، جايز نيست.
در رويکرد قرآني ـ کلامي امامان معصوم، خدا يکي است؛ نه جزء دارد و نه همتا، که از اوّلي به «توحيد ذاتي احدي» و از دومي به «توحيد ذاتي واحدي» تعبير ميشود. ائمه معصوم با بهرهگيري از آيات قرآن، به هر دو نوع اشاره کردهاند. بعضي از استدلالهاي قرآني امامان معصوم در توحيد ذاتي واحدي توسط عالمان شيعه در قالب «برهان صنع»، «برهان فطرت» و «برهان فيض و هدايت» ارائه شده است. در موضوع توحيد ذاتي واحدي نيز امامان معصوم با بيان قرآني هرگونه ترکيب، انقسام و حلول در اشيا و افراد ديگر را از ذات اقدس الهي نفي کردهاند.
امامان معصوم با استفاده از آيات قرآن تصريح فرمودهاند که صفات خداوند عين ذات اوست، نه زايد بر ذات. بنابراين نسبت دادن صفات مخلوقات به خداوند ممنوع است. البته در مکتب اهلبيت راه شناخت خداوند مسدود نيست و ميتوان خداوند را با صفاتي که حاکي از حد اعلاي حسن و کمال باشد و هيچ نقص و عدمی در او نباشد، توصيف کرد.
- نهجالبلاغه، 1379، فيض الاسلام، تهران، فقيه.
- صحيفه سجاديه، 1376، قم، الهادي.
- بحرانى، سيدهاشم بن سليمان، 1411ق، حلية الأبرار في أحوال محمّد و آله الأطهار، قم، مؤسسة المعارف الإسلامية.
- برقى، احمدبن محمدبن خالد، 1371ق، المحاسن، تصحيح جلالالدين محدث، چ دوم، قم، دار الكتب الإسلامية.
- جرجاني، ميرسيدشريف، 1370، التّعريفات، چ چهارم، تهران، ناصرخسرو.
- حلي، حسنبن يوسف، 1407ق، کشف المراد في شرح تجريد، تصحيح حسن حسنزاده آملي، قم، دفتر انتشارات اسلامي.
- راغب اصفهانى، حسين بن محمد، 1412ق، المفردات ألفاظ القرآن، تحقيق صفوان عدنان داوودى، بيروت، دار الشاميه.
- سبحاني، جعفر، 1361، منشور جاويد قرآن (مباني توحيد از نظر قرآن)، قم، توحيد.
- ـــــ ، 1411ق، الالهيات علي هدي الکتاب و السنة و العقل، چ سوم، قم، المرکز العلمي للدراسات الاسلامية.
- سعيديمهر، محمد، 1377، آموزش کلام اسلامي، قم، مؤسسة فرهنگي طه.
- شهبازي، حجت، 1379، «احتجاجات ائمه در مسئله توحيد»، پاياننامه كارشناسي ارشد، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- صدرالمتألهين، 1368، اسفار اربعه، قم، المصطفي.
- صدوق، محمدبن علىبن بابويه، 1362، الأمالي، بيجا، كتابخانه اسلاميه.
- ـــــ ، 1403 ق، معاني الأخبار، تصحيح علىاكبر غفارى، قم، انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم.
- ـــــ ، 1398ق، التوحيد، تحقيق و تصحيح هاشم حسيني، قم، انتشارات اسلامي وابسته به جامعة مدرسين حوزة علمية قم.
- ـــــ ، 1413ق، من لايحضره الفقيه، تصحيح علياکبر غفاري، چ دوم، قم، انتشارات اسلامي وابسته به جامعة مدرسين حوزة علمية قم.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1390ق، الميزان في تفسير القرآن، چ دوم، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
- طبرسى، ابومنصور احمدبن على، 1403ق، الإحتجاج، تحقيق محمدباقر خرسان، مشهد، مرتضى.
- طبرسى، رضيالدين حسن بن فضل، 1412ق، مكارم الأخلاق، قم، شريف رضى.
- طوسي، نصيرالدين محمدبن محمد، 1405ق، تلخيص المحصل، بيروت، دار الاضواء.
- فتال نيشابورى، محمدبن حسن، بيتا، روضة الواعظين، قم، رضى.
- فيض كاشانى، ملامحسن، 1406ق، الوافي، اصفهان، كتابخانه امام اميرالمؤمنين على.
- کليني، محمدبن يعقوب، 1407ق، الکافي، تصحيح علياکبر غفاري و محمد آخوندي، چ چهارم، تهران، دار الکتب الاسلاميه.
- كوفى اهوازى، حسينبن سعيد، 1404ق، المؤمن، قم، مؤسسة الإمام المهدي.
- مجلسي، محمدباقر، 1403ق، بحارالانوار، تصحيح جمعي از محققان، چ دوم، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- مصباح يزدي، محمدتقي، 1389، خداشناسي، تحقيق اميررضا اشرفي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ملکزاده، بهنام و محمد جعفري، 1390، «براهين توحيد ذاتي در روايات»، معرفت کلامي، ش7، ص5-24.