معرفت کلامی، سال دوازدهم، شماره اول، پیاپی 26، بهار و تابستان 1400، صفحات 41-56

    تحلیل ضرورت نبوت براساس فرایند اجتماعی معرفت

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ولی الله جمالی / دانشجوی دکتری فقه و مبانی حقوق، دانشگاه آزاد اسلامی واحد بابل
    ✍️ غلامحسین جوادپور / استادیار گروه کلام، مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران / javadpour@irip.ac.ir
    چکیده: 
    نبوت و وحی از ارکان ادیان الهی است و میان خلق و خالق، ناگزیر باید واسطه ای حامل پیام خدا برای هدایت و آگاهی انسان ها باشد. با این حال، برخی در ضرورت بعثت و نبوت تشکیک کرده و آن را لغو، غیرضروری یا حداکثر مستحسن دانسته اند. متکلمان بزرگ با ارائه دلایل عقلی از ضرورت نبوت سخن گفته اند و حکمای متأله نیز دلیل خاصی مبتنی بر مدنیت بالطبع انسان و نیاز او به قانون اجتماعی برای تضمین زندگی بهتر بیان نموده اند. با بهره گیری از برهان حکما و نیز برخی ادله متکلمان و همچنین مسئله اجتماعی بودن معرفت در معرفت شناسی جدید، می توان ضرورت نبوت را به شیوه دوگانۀ جدیدی طرح کرد: نخست اینکه انسان در فرایند زندگی اجتماعی خود نیازمند اتکای معرفتی به دیگران و برگرفتن باورهای خود به صورت مستقیم از دیگران است (حالت بسیط و آگاهانه). دیگر اینکه انسان ها محکوم به تأثیرپذیری از ساختارهای اجتماعی و فرهنگی اند و در این میان، باورهای آنها نیز دچار تغییر و تحول می شود (حالت پیچیده و ناآگاهانه). بنابر هر یک از این دو حالت و برای عدم انحراف معرفتی انسان و کسب باورهای صادق درباره حقایق دینی، بشر عادی نیازمند سفیری الهی است که از او به «پیامبر» تعبیر می شود. گستره و تنوع آورده های پیامبران نیز بستگی به مبنای برگزیده در گستره شریعت دارد.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    Analyzing the Necessity of Prophthood Based on the Social Process of Knowledge
    Abstract: 
    Prophethood and revelation are among the pillars of divine religions. There must inevitably be a messenger between the creation and the Creator, a messenger that can carry the message of God for the guidance and awareness of human beings. However, some have questioned the necessity of prophethood, calling it nonsensical, unnecessary, or at most only desirable. Presenting rational reasons, some great theologians have spoken of the necessity of prophethood. On the other hand, some deist philosophers have stated a special reason based on man's natural civilization and his need for social law to guarantee a better life. Considering the arguments of philosophers and theologians and the issue of the sociality of knowledge in modern epistemology, the necessity of prophethood can be dealt with in two new ways: First, in the process of social life, human beings need to rely on others in knowledge and take their beliefs directly from others (simple and conscious state). Second, human beings are naturally influenced by social and cultural structures that may change their beliefs in the meantime (complex and unconscious state). According to each of these two cases, in order not to be subject to epistemological deviations and in order to acquire sincere beliefs about religious truths, ordinary human beings need a divine messenger referred to as "prophet". The scope and variety of the sayings of the prophets depends on the foundation chosen in the scope of Shari'a
    References: 
    متن کامل مقاله: 


    مقدمه
    وحي و نبوت از اصول اساسی و بنيان‌هاي اديان و شرايع است و در کنار عقل که توان دستيابي آن به حقايق ديني و کشف معارف ديني محل اختلاف است، اصلي‌ترين راه آگاه شدن از دستورات الهی نبوت به‌شمار می‌رود. مسئله لزوم وحي و ضرورت نبوت در متون کلامي و فلسفي معمولاً به دو معنا به‌کار مي‌رود: گاه وحي و نبوت به‌معناي اصل دين و شريعت به‌کار مي‌رود و نفي آن به نفي خدا مي‌انجامد؛ زیرا نتيجه آن نفي هر‌گونه حقيقت ماوراي طبيعي است. اما گاه با فرض وجود خدا و التزام به دين الهی، ضرورت وجود سفيري از جانب خدا و در قالب وحي و نبوت محل ترديد قرار مي‌گيرد و براهيني بر نفي ضرورت وحي و نبوت اقامه مي‌شود.
    مقصود از «ضرورت نبوت» در اين مقاله، معناي دوم است. به بيان ديگر، آيا انسان‌ها نيازي به افراد شاخص و برتر و متصل به منبع غيب ربوبي دارند يا دليلي بر ضرورت وجود چنين اشخاصي نيست؟
    در سنت کلامي، ادله پرشماري براي اثبات ضرورت ارسال رسل از جانب خدا اقامه شده که غالباً در خلال گفت‌وگوهاي مکتوب جرح و نقد شده است. در اين ميان، يکي از دلايل ضرورت نبوت که در کتب کلامي ذکر و به حکما نسبت داده شده، مدني بالطبع بودن انسان‌ها و نياز به نبوت براي رفع تعارض‌هاي اجتماعي و نيز آگاهي از صلاح و فساد خويش در بُعد اجتماعي است. اين استدلال ناظر به نيازهاي عملي و تأمین احتياجات اجتماعي و معضلات روزمره است. به‌موازات اين دليل، مي‌توان دليل ديگري بر ضرورت نبوت اقامه کرد که آن حيثيت اجتماعي معرفت‌هاي بشري و گره خوردن باورهاي انسان با ساختارهاي اجتماعي است. اصل اين بحث در فلسفه و معرفت‌شناسي مطرح است؛ اما در اين مقاله از بُعد اجتماعي بودن معرفت انسان براي ضرورت وجود پيامبران الهی ـ که طبق فرض، انسان‌هايی کامل و حامل پيام‌هاي غيبي و راهگشا از جانب خدا هستند ـ بهره برده مي‌شود.
    تأثيرپذيري معرفت از مؤلفه‌هاي اجتماعي گاه آگاهانه و به صورت بسيط است و گاه ناآگاهانه و پيچيده. حالت اول بیشتر در قالب تقليد از ديگران در بُعد معرفتي و اتکا به باورهاي ايشان بدون بررسي جداگانه و داشتن شواهد و قرائن است که در قالب تقليد يا مرجعيت معرفتي تقرير مي‌شود. البته گاه نيز معرفت از افراد ديگر و البته مبتني بر استدلال و برهان حاصل مي‌شود که اين از فرض ما خارج است. ديگري در قالب تأثيرپذيري معرفت از عوامل غيرمعرفتي و تأثير ساختارهاي اجتماعي بر قواي معرفتي و فرايند معرفت است.
    ذکر اين نکته نيز مهم است که در ادبيات علمي درباره اين مسئله، گاه مرجع (آتوريته يا اقتدار) دين، خدا دانسته مي‌شود و گاه پيامبر فرستاده شده از جانب او. در صورت نخست، نگرش غيرمعرفتي است و مسئله معادل اصل ضرورت دين است و منکر مرجعيت ديني، منکر هر‌گونه دستور و برنامه ماورايي است. درنتيجه انسان تحت لواي هيچ امر آسماني و ماوراي طبيعي نيست و به تعبير دیگر، در برابر مرجعيت ديني، خودبسندگي و خودآييني بشر قرار مي‌گيرد. اما گاه کسي با پذيرش اصل دين، در چارچوب دين سخن مي‌گويد و با اعتقاد به وجود خدا، مرجع معرفتي پس از او، يعني وحي و نبوت را به چالش مي‌کشد. درنتيجه، حقايق ديني وجود دارد، اما راه رسيدن به آنها خود بشر است، نه فرستاده الهی. در تاريخ تفکر غرب، از اين مکتب به «دئيسم» يا «دين طبيعي» ياد مي‌شود که معتقد است: خدا جهان را آفريد، اما در ادامه در آن دخالتي نمي‌کند. بنابراين وحي امري غيرضروري است (ادواردز، 1967، ج1-2، ص623).
    مسئله اين پژوهش فرض دوم است و با بهره‌گيري از طرح بحث و دلايل متکلمان و فيلسوفان، کوشیده است تقرير جديدي از ضرورت نبوت ارائه دهد. بنابراين بايد ديد براساس تبييني که از فرايند اجتماعي معرفت وجود دارد، ضرورت نبوت را مي‌توان اثبات کرد يا خير؟ در ضمن اين بحث، با تبيين مفاهيم کليدي و نيز تبيين دو اطلاق از اجتماعي بودن معرفت، اثبات مي‌شود که براساس هر يک، نبوت امري ضروري و از منابع و دريچه‌هاي کليدي براي دستيابي به معارف ماوراي طبيعي است.
    خودآييني (Autonomy) معرفتي و مرجعيت ديني (Religious authority)
    در فلسفه مدرن، مسئله‌اي معرفت‌شناختي مطرح شده که البته بر نبوت تطبيق نمي‌کند؛ اما مي‌توان آن را در اين جهت تحليل کرد. «خودآييني / خودبسندگي» تنها خود انسان را معيار نهايي و مرجع تصميم‌گير مي‌داند که اين امر در اخلاق، اجتماع و معرفت قابل طرح است. مقصود از «خودآييني» در بحث‌هاي معرفتي آن است که هرکس تنها آن چيزي را باور کند که خود براي آن شواهد و قرائن فراهم کرده و در دسترس اوست و به آنچه ديگران گفته‌اند و از جانب خود دليلي بر آن ندارد، توجهي نکند (زگزبسکي، 2012، ص18؛ فريچر، 2006، ص225). البته تلقي‌هاي متعدد و مشککي از خودآييني وجود دارد؛ اما در همه همين معناي کلي مطمح نظر است. «آتوريته / مرجعيت» نيز در مقابل «خودآييني» است. بنابراين در ساحت دين با دو مؤلفه «مرجعيت معرفتي ديني» يا «خودآييني معرفتي ديني» مواجهيم.
    دين داراي پيام‌ها و دستورهايي است که معمولاً افراد متوسط دلايلي براي آنها ندارند و نمي‌توانند کاملاً آنها را اثبات يا رد کنند. بنابراين، يا مي‌توانند اصلاً به آنها تن ندهند يا اينکه به مرجع معرفتي ديني اعتماد کنند و هرچه را او گفته است، مانند باوري بدانند که گويا خود بدان دست يافته‌اند. در ادبيات ديني از «تعبديات» سخن گفته مي‌شود. مقصود، پذيرش گزاره‌هايي است که خود فرد دليلي بر پذيرش يا رد آنها ندارد، اما با اتکا به فردي والاتر که به او اعتماد دارد، آن گزاره‌ها را مي‌پذيرد؛ گويي براي آنها شاهد و دلیلی دارد و آنها را در عرض باورهاي قبلي خود قرار مي‌دهد.
    در مسئله اين پژوهش نيز مقصود از ضرورت نبوت ـ در کنار لزوم حضور الگوي عيني و عملي در جامعه ـ اعتباربخشي به آموزه‌هاي انبيا يا همان تعبديات است. بنابراين، مسئله در ادبيات فلسفي معاصر نيز قابل طرح و پيگيري است. البته پژوهش حاضر به ارزيابي خودآييني نمی‌پردازد، بلکه مسئله آن است که اگر اجتماعي بودن معرفت اثبات شود و حجيت مرجعیت معرفتي به اثبات رسد، آنگاه نبوت نيز امري ضروري است. اثبات حجيت مرجعیت معرفتي خود امري مستقل و مستوفا بوده و در کتب تخصصي معرفت‌شناختي درباره آن بحث شده است. بنابراين، پژوهش حاضر اين بحث را يک اصل موضوعي و پايه‌اي براي بررسی در نظر مي‌گيرد.
    ضرورت بعثت در آراء متکلمان
    محور مقاله حاضر، ارزيابي ضرورت نبوت براساس يک مبناي معرفت‌شناختي است و ريشه‌هاي اين بحث در آراء متکلمان سنتي نيز يافت مي‌شود. بدین‌روی، مروري بر آراء متکلمان سنتي در اين باب، خالي از فايده نيست. به اعتقاد متکلمان، ارسال رسل از جانب خداوند ضروري است و انسان بدون وجود انبيا، به برخي کمالات و نيازهاي دنيوي و اخروي خود نخواهد رسيد. روية غالب بين متکلمان سنتي مسلمان اين است که ابتدا وجوه حسن بعثت را برمي‌شمرند؛ فوایدي همچون ازاله شدن ترس هنگام تصرفات، آگاهي از برخي موارد حسن و قبيح، آگاهي از برخي اشياي مفيد و مضر، تأکيد برخي احکام عقلي، کمک به انسان‌ها براي نيل به برخي کمالات و معارف، تعليم اخلاقيات و سياسات (ر.ک. حلي، 1425ق، ص468-470).
    همچنين از نظر ايشان، نبوت مفاسدي هم دربر ندارد. پس چون فراهم کردن اين فواید براي بشر لطف به‌شمار می‌آید، آن را واجب مي‌دانند؛ زیرا خدا راضي به ترک اين‌همه لطف و فايده در حق بندگان نيست و اگر اين‌همه لطف مفروض و ممکن در حق بندگان محقق نشود، با صفات برجسته خدا در تنافي است.
    دليل مستقل ديگري که بر ضرورت بعثت اقامه مي‌شود اين است که انسان‌ها پس از آنکه خدا را پذيرفتند، اجمالاً و به حکم عقل مي‌دانند که تکاليفي متوجه آنان است و خدا آنها را بدون فرائض رها نکرده است. ازاين‌رو، بايد به‌دنبال کشف اين تکاليف باشند، و روشن است که آنها توانايي استخراج همه آنها را با عقل خود ندارند و اين يقين براي آنها باقي مي‌ماند که از همه تکاليف عقلي آگاه نشده‌اند. درنتيجه بايد کسی از جانب خدا بيايد و آنها را در جريان خواسته‌ها و اوامر الهی قرار دهد. پس نبوت ضروري است (همان، ص470-471).
    عده‌اي نيز مبادي دليل عقلي در ضرورت نبوت را در سه محور خلاصه کرده‌اند: نياز ضروري به قانون و عجز بشر از قانون‌گذاري؛ نياز به تکامل روح؛ ضرورت راهنما (جوادي آملي، 1390، ص20-26).
    در مقابل، برخي لزوم ارسال رسل از جانب خدا را غيرضروري و حتي عبث شمرده‌اند که معروف‌ترين استدلال در اين زمينه به «شبهه براهمه» مشهور است. بر اين اساس، آنچه انبيا براي بشر می‌آورند، يا انسان پيش از آن مي‌تواند با عقل خود بدان دست يابد و موافق عقول است يا با يافته‌هاي عقل بشري مخالف است. اگر او توانايي دستيابي به تعاليم انبيا را داشت، پس ديگر ضرورتي براي رسالت آنها نيست و ارسال آنها کاري لغو خواهد بود. از سوي ديگر، اگر تعاليم آنها مخالف با عقل بشر باشد، نبايد آنها را پذيرفت (حلي، 1425ق، ص470). به بيان ديگر، براهمه عقل را در تشخيص صلاح و فساد امور بشري، معصوم و خودبسنده مي‌دانند.
    در کنار ادله يادشده، دليلي ديگر بر لزوم بعثت انبيا وجود دارد که معمولاً آن را «دليل حکما» مي‌نامند و آن استدلالي مبتني بر مدني بالطبع بودن انسان است. فيلسوفان بزرگي همچون ابن‌سينا، خواجه‌نصير، سهروردي و ملاصدرا و پيروان معاصر او اين استدلال را پرورانده و دليلي محکمي بر لزوم نبوت دانسته‌اند.
    ساختار استدلال مزبور چنين است:
    الف) انسان موجودي مدني بالطبع است؛ (البته بيشتر حکما اين را طبيعت اوّلي مي‌دانند، اما علامه طباطبائي اين طبيعت را ثانوي مي‌داند؛ بدين‌معنا که انسان ابتدا و براساس فطرت نخستين چنين نيست؛ اما پس از آمدن به دنيا و پيدايش احتياجات پرشمار و ديگر لوازم، به زندگي اجتماعي متمايل مي‌شود، به‌گونه‌اي که ديگر گريزي از آن ندارد. درنتيجه، اين طبيعت ثانوي است، نه اوّلي (طباطبائي، 1374، ج10، ص261). بدين‌روی، طبيعتاً به سوي زندگي اجتماعي گرايش دارد و امور حيات او بدون اين مسالمت اجتماعي مختل مي‌گردد.
    ب) زندگي اجتماعي نياز به قانون دارد؛ زیرا تکثر افراد و تعارض منافع آنها زمينه‌ساز ناهنجاري و ناسازگاري و اختلال اجتماعي است.
    ج) خود بشر عادي از وضع چنين قانوني عاجز است؛ زیرا آزمون و خطاهاي فراوان نشان داده که قوانين بشري ناقص و محدود است و بايد با نگاهي از بيرون و با شناخت کامل ابعاد انسان قانون‌گذاري کرد.
    د) خود قانون‌گذار نبايد ذي‌نفع باشد و بايد اطلاعات دقيق و کاملي از انسان داشته باشد.
    ه‍) خداوند حکيم جهان را خالي از نقص آفريده و هر نياز بشر پاسخي درخور دارد.
    و) پس راه رهايي انسان از نابساماني‌ها و آگاهي از برنامه کامل زندگي در گرو حاملي ازجانب خداست.
    ز) پس بعثت امري ضروري و واجب است (ابن‌سينا، 1364، ص303؛ همو، 1405ق، ص488؛ صدرالمتألهين، 1387، ج5، ص13-15؛ همو، 1354، ص613).
    سهرودي نيز با تکيه بر بُعد اجتماعي انسان و ضرورت نبوت براي او مي‌گويد:
    بدان كه چون هر يكى از مردم به همه كارها و مهمّات خويش قيام نتواند نمود و از معاملات و قصاص و مناكحات چاره نيست و بعضى مردم را از بعضى گزير نيست، پس از شرعى متبوع و قانونى مضبوط چاره نيست. پس شارعى ضروري است در هر وقتى و قومى كه فاضل‌النفس باشد، مطّلع بر حقائق، مؤيّد از عالم نور و جبروت، و او متخصّص باشد به افعالى كه مردم از آن عاجز باشند، و اگر‌نه سخن او نشنوند و او را معارضت و مزاحمت نمايند. و اين افعال دلالت كند بر صدق سخن او و بر آنكه فرستاده‌اى بر حق است به خلق. و ايشان را بر مصالح وقت تحريض كند و در عبادت حق ترغيب نمايد، و عبادت را بر ايشان حتم كند تا فراموش نكنند و مستحكم شود (سهروردي، 1380، ج‏3، ص75).
    برخي نيز ادله ضرورت نبوت را با تأسي به آيات قرآن و نيز برهان فلسفي، حول دو محور علت فاعلي و غايي تبيين کرده‌اند. بر اين اساس، چون خدايي هست که پرورش‌دهندة همه‌چيز، از جمله انسان است، راه پرورش فردي و اجتماعي او، وحي و نبوت است. درنتيجه ربوبيت خدا و فاعليت تام او دليل بر ارسال رسل است. همچنين از آن‌رو که غايت خلقت بشر معاد است، انسان براي رسيدن به آن سرمنزل مقصود، نيازمند راهنماست که همان انبيا و رسل‌اند (جوادي آملي، 1398، ج10، ص426؛ همچنين براي تبيين برهاني جامع درباره ضرورت نبوت با الهام از آيات قرآن و متکي بر حقيقت انسان و فطرت او و لزوم رفع اختلافات، ر.ک: همان، ص429-448).
    با توجه به محور بعدي، مقصود از اين بخش تنها کمک انبيا به تصحيح رفتار و بُعد عملي و نيازهاي رفتاري بشر در بُعد اجتماعي است تا او به آنچه براي آن خلق شده، برسد. در ادامه، ضرورت نبوت براساس بُعد معرفتي بشر در قالب اجتماعي بودن آن بررسي مي‌شود.
    ضرورت نبوت براساس سرشت اجتماعي معرفت
    به‌موازات رويکرد فلسفي به ضرورت نبوت با بهره‌گيري از طبيعت اجتماعي انسان و اثبات ضرورت وجود فردي برتر و متعالي (پيامبر) در حوزه امور عملي و رفتار اجتماعي، مي‌توان استدلالي مشابه بر ضرورت نبوت، اين‌بار براساس هويت اجتماعي بشر در بُعد معرفت و به‌لحاظ نظري اقامه کرد. البته برخي از وجوه اين استدلال در آثار متقدمان وجود دارد؛ اما اين عنوان و ساختار آن استدلال تاحدي جديد است که در ضمن بيان مقدمات و تقرير استدلال بدان اشاره خواهد شد. بر اين اساس، انسان در کسب معارف خود تحت ‌تأثير اجتماع خويش است و براي در امان ماندن از خطا، نياز به الگويی معصوم و حکيم در حوزه انديشه دارد تا باورهاي او به خطا نرود، و اگر چنين شخصی در دسترس بشر نباشد باورهاي کاذب و خطا در او ـ چه در حوزه دين و چه به صورت مطلق ـ افزايش خواهد يافت. ضرورت وجود حکيمان يا انسان‌هاي داراي حکمت عملي (فرونسيس) از زمان ارسطو مطرح بوده است (ارسطو، 2009، ب6، ص1144آ و1142آ)؛ اما غالباً اين اشخاص بر پيامبران تطبيق داده نمي‌شدند. چنان‌که بيان شد، فرض اين مسئله بر وجود خداست و تنها از ضرورت وجود اشخاصي حامل پيام الهی و برنامه زندگي بحث مي‌شود.
    «معرفت‌شناسي اجتماعي» (social epistemology) و «جامعه‌شناسي معرفت» (sociology of knowledge) دو رشته دانشي نزديک به‌هم، اما داراي دو خاستگاه گوناگون هستند. دومي از شاخه‌هاي جامعه‌شناسي است تا نشان دهد معرفت چگونه متأثر از ارتباط جامعه‌اي است که در آن پديد مي‌آيد؛ اما معرفت‌شناسي اجتماعي شاخه‌اي از معرفت‌شناسي است و برخلاف رويه سنتي ـ که به‌نحو پيشيني و انتزاعي به تحليل معرفت مي‌پردازد ـ درپي آن است تا بين دعاوي معرفتي و جامعه پيوند برقرار کند و به تعبيري دیگر، معرفت را در خاستگاه آن بررسي مي‌کند (کوسچ، 2011، ص878). به ديگر سخن، تأثير و تأثر فاعلان معرفتي بر يکديگر مسئله مهمي در سازوکار معرفت است که در اين رشته از آن بحث مي‌شود.
    وابستگي معرفت به ساختارهاي اجتماعي معمولاً به دو شيوه مطرح مي‌شود که ضرورت نبوت براساس هر يک تبيين مي‌گردد:
    1. فرايند بسيط و آگاهانه معرفت اجتماعي
    گاه بر اين جنبه تأکيد مي‌شود که انسان‌ها داراي شأن اجتماعي‌اند و در امور اجتماعي خويش با ديگران دادوستد دارند و يکي از اين امور، باورها و علومي است که آنها از ديگران مي‌آموزند. آنها به‌سبب تفاوت در مراتب علمي، توان معرفتي گوناگوني دارند و هر کس از اعلم از خود در هر زمينه‌ چيزي فرامي‌گيرد. اين همان فرايندي است که در معرفت‌شناسي از آن به «شهادت / گواهي» (testimony) يا «مرجعيت معرفتي» (Epistemic authority) تعبير مي‌شود و در سنت اسلامي نيز آن را «پيروي از خبر واحد / تقليد» مي‌نامند. بر اين اساس، افراد برخي از معارف را بدون تحقيق جداگانه و طي فرايند علمي به‌دست مي‌آورند و مهم اين است که به همتاي نوعي معرفتي خود که در يک اجتماع با او زيست مي‌کنند، اعتماد نمایند و آنچه را او می‌گويد، به ديده صدق بدان متعهد شوند و آن‌را باور کنند. اين جلوه از اجتماعي بودن معرفت را مي‌توان «تأثير و تأثر مکانيکي» ناميد؛ زیرا امري بسيط و تنها براساس يک رابطه دوسويه است. در معرفت‌شناسي معاصر، الگوي چنان رفتاري اين‌گونه ترسيم مي‌شود:
    اينکه مرجع به P معتقد است، يک دليل براي ما به‌شمار مي‌رود که به P اعتقاد پيدا کنيم و اين جايگزين همه دلايل ما درباره باور به P خواهد بود، نه اينکه صرفاً به آنها افزوده شود.
    اگر باور P از يک مرجع فرضي براي من آمرانه باشد، آنگاه آن باور بايد به‌گونه‌اي تکوين يافته باشد که من وجداناً آن را شايسته برتري بدانم.
    مرجعيت باور فرد ديگري براي من به‌دليل اين داوري دقيق من درباره او موجه است که در صورت پيروي از او احتمال کسب باور صادق و دوري از باور کاذب براي من بيشتر از وقتي است که خودم به‌تنهايي به امري معتقد شوم (زگزبسکي، 2012، ص101-110).
    براي هر گوينده A و شنونده B، برپايه شهادت A، B مي‌داند که P تنها اگر A بداند که P. 
    براي هر گوينده A و شنونده B، اگر: (1) A بداند که P؛ (2) B برپايه شهادت A به P معتقد شود که P؛ (3) B هيچ دليل نقضي بر P نداشته باشد؛ آنگاه B مي‌داند که P (لاکي، 2011، ص316-317).
    نکته ديگر اينکه باورهاي انسان‌ها درهم تنيده شده است و اگر ما فردي را براي راه نادرستي که در فرايند اعتقاد پيش مي‌گيرد ـ مانند حدس و گمان، بي‌مبالاتي، يا آرزوانديشي ـ سرزنش مي‌کنيم، از آن روست که باورهاي ما با ديگران پيوند خورده است، و چون ما از ديگران در اين زمينه تأثير مي‌پذيريم، نسبت به آن حساسيم و احساس مسئوليت مي‌کنيم. پس انسان‌ها در جست‌وجوهاي معرفتي خويش، گاه بر ديگران تکيه مي‌کنند؛ زیرا روابط آنها درهم‌تنيده است و از سوي دیگر، يک فرد به‌تنهايي قادر به بررسي همه فرايندها و عوامل معرفتي نيست، بلکه تنها ثمره برخي از استدلال‌ها و بررسي‌ها را از ديگران برمي‌گيرد. درنتيجه چون هر کس مي‌تواند به ديگران تکيه کند، در صورت کاستي يا تخلف او حق سرزنش وی را دارد (زگزبسکي، 1993، ص215).
    اين وجه از اجتماعي بودن معرفت در بيان فيلسوفان غربي و اسلامي تقرير شده است که برخي از آنها دلالت آن بر وجود افراد برجسته با قواي فرابشري در جامعه را نيز بيان کرده‌اند. اين بحث ابعاد فراواني در معرفت‌شناسي معاصر پيدا کرده است که تفصيل مباحث آن در اين مجال نمي‌گنجد (ر.ک: محمدي، 1395)؛ ازجمله اينکه خبر واحد تا چه اندازه معرفت‌زاست؟ و مناط اطمينان و اعتماد به خبر واحد چيست؟
    سازوکار اين رابطه اجتماعي را مي‌توان چنين ترسيم کرد:
    1. انسان‌ها دوستدار حقيقت هستند.
    2. براي نيل به اين غايت قصوا، بايد به خود و عواطف و قواي خويش اعتماد داشته باشند که اين اولين شرط رسيدن به آن مطلوب است.
    3. در پي اين اعتماد، آنها ناگزير از اعتماد به ديگران و همنوعان معرفتي هستند؛ زیرا ديگران هم دوستدار حقيقت‌اند و براي کسب آن تلاش مي‌کنند و آنان هم به خود اطمينان دارند.
    4. اعتماد به گزارش ديگر همتايان معرفتي ـ البته در صورت احراز برخي شرايط ـ امري عاقلانه و مجراي کسب برخي معرفت‌هاست.
    5. با وجود اين، بيشتر مردم در اين زمينه تلاشي نمي‌کنند، يا تلاش آنها کافي و رضايت‌بخش نيست، يا آگاهي آنها در حد آگاهي همتايان است. بنابراين همگي همتايان معرفتي‌اند و غالباً کسي بر دیگری برتري ندارد.
    6. درنتيجه، اين الگوهاي معرفتي (epistemic exemplars) هستند که ارزش پيروي دارند (زگزبسکي، 2012، ص99).
    پس براساس اين تقرير از مرجعيت معرفتي، در هر زمينه‌اي الگوهاي معرفتي وجود دارند که پيروي از آنها لازم است و معرفت‌هايي را که اشخاص به‌تنهايي نمي‌توانند به‌دست آورند، از اين طريق کسب مي‌کنند. حال برخي از معارف ديني نيز به‌گونه‌اي هستند که انسان‌هاي عادي با قواي معرفتي معمولي توان دستيابي به آنها را ندارند و پس از آنکه به افرادی خاص اعتماد کردند و ويژگي‌هاي ماوراي طبيعي آنها برایشان احراز شد، مي‌توانند سخنان آنها را به ديده قبول بنگرند و در اين کار خود موجه باشند.
    البته برخي از معرفت‌شناساني که در حوزه مرجعیت معرفتي و خبر واحد نظريه‌پردازي کرده‌اند، بر وجود افرادي با قوه «فرونسيس» (phronesis) يا حکمت عملي (practical wisdom) تأکيد کرده‌اند؛ زیرا انسان‌ها، چه در حوزه اخلاقيات و چه در حوزه باورها، نيازمند افرادي با چنان قوه‌اي هستند تا معياري براي کشف خطا و تصحيح لغزش‌هاي خود داشته باشند. به نظر ايشان، اين افراد بسيار نادر هستند. مبدع اين نظر ارسطو بود و سپس در تاريخ فلسفه شماري به‌تبع او وجود انسان حکيم را ضروري پنداشتند.
    ارسطو حکمت عملي را کمال عقل عملي مي‌دانست که هم وظيفه هماهنگي فضائل فکري و اخلاقي را برعهده دارد و هم بدون آن نمي‌توان هيچ‌يک از فضايل اخلاقي را به‌کار بست. از يک‌سو تبديل تمايلات طبيعي دروني به فضايل اخلاقي (ملکات) بايد تحت تدبير حکمت عملي صورت گيرد تا مبادا دچار افراط و تفريط شود و از سوي ديگر، به‌کارگيري عقل عملي در گرو آراسته بودن به فضائل اخلاقي است؛ زیرا در غير اين صورت، عقل رو به زوال و انحطاط مي‌رود و توان خود را در جهت معکوس به‌کار مي‌بندد. راهنماي اين فعاليت نيز حکمت عملي است (ارسطو، 2009، ب2، ص1103آ-1139ب).
    اين افراد در ادبيات ديني بر انبيا و اوليا تطبيق داده مي‌شوند که در حوزة رفتار و باور عصمت دارند و مرجع انسان‌هاي عادي در امور ديني محض يا ديني و دنيوي (براساس مبنا در گستره دين) قرار مي‌گيرند. درنتيجه وجود چنين افرادي در بُعد معرفتي نيز ضروري است و افراد نمي‌توانند بدون وجود چنين الگوها و حکيماني، به باورهاي درستي در حوزه دين يا مطلق باورها (براساس مبنا در قلمرو دين) دست يابند.
    در کلام فلسفي و فلسفه اسلامي نيز بر اين وجه از اجتماعي بودن معرفت تأکيد شده است؛ زیرا انسان‌ها از یک سو مکلف به برخي امور هستند و نيز خداوند براي آنها مصالح و مفاسدي قرار داده است و از سوي ديگر، آنها با اتکا به قواي عقلي و معرفتي خود، توانايي دسترسي به برخي از معارف ديني و احکام الهی و مفاسد و مصالح را ندارند. بنابراين، يا بايد خداوند براي فردفرد مکلفان علم ضروري ايجاد کند، يا فردي را بفرستد تا انسان‌ها امور يادشده را مستقيم از او برگيرند. فرض نخست با اصل تکليف ناسازگار است. پس تنها راه، ارسال رسول است (طوسي، 1362، ص313؛ همو، 1406ق، ص246؛ علم‌الهدي، 1411ق، ص323؛ ابن‌رشد، 1998، ص182).
    همچنين ملاصدرا و بيشتر پيروان مکتب او، انسان را موجودي اجتماعي مي‌دانند که براي انجام امور عادي خود، ناچار به تعامل اجتماعي است (صدرالمتألهین، 1981، ج9، ص78-80؛ همو، 1354، ص488). اما چون يکي از ابعاد و ساحات انسان جنبه شناختي اوست، او در اين جنبه هم متأثر از اجتماع است. بر اين اساس، معرفت داراي سه مرتبه است: تقليدي، برهاني و شهودي. کساني که در معارف خود قادر بر ارائه برهان و استدلال نيستند، مي‌توانند به کساني که سخن آنها حجت است دل بسپرند. البته مقلد بايد در تقليد خود محقق باشد (جوادي آملي، 1389، ص341-342) و به تعبير ديگر، «پيروي آگاهانه» داشته باشد، نه «پيروي جاهلانه» (همان، ص347). ملاصدرا تصريح مي‌کند که مقصود از «تقليد نادرست» آن است که انسان نداند که مقلَد برحق است، وگرنه سيره عقلي و عقلايي بر اين سنت قائم است و تقليدي که از روي علم و آگاهي باشد و فرد بداند از شخصی آگاه تقليد مي‌کند ـ درواقع ـ نوعي علم و تقليد از روي دليل است. در هر صنعت و حرفه‌اي بايد از اهل آن تقليد کرد (صدرالمتألهین، 1354، ص488).
    ملاصدرا در تطبيق اين الگوهاي معرفتي بر انبيا و ضرورت حضور آنها در جامعه مي‌گويد: کامل‌ترين انسان‌ها يا همان پيامبران داراي چند ويژگي هستند که ازجمله آنها خصايص نظري و عقلي است و درنتيجه، آنها داراي قوه نظري قوي هستند. صاحبان قواي نظري به دو دسته «کامل» و «نازل» تقسيم مي‌شوند. دسته اول، يا نيازمند استاد و ابزار نظري هستند ـ مانند بیشتر مردم با تفاوت در درجات و استعدادها ـ يا محتاج تعلم و قوانين نظري بشري نيستند، بلکه بدون وساطت انساني، مستقيم از جانب عالِم، اسرار به وي اعطا مي‌شود؛ مانند انبيا. همچنين دسته دوم (افراد نازل) در قوه نظري نيز يا اصلاً تعقل نمي‌کنند ـ به‌سبب قساوت قلب يا جمود فطرت ـ يا به‌سختي به اين کار مبادرت مي‌ورزند و چيزي هم به‌دست نمي‌آورند (صدرالمتألهین، 1390، ج3، ص390-392). پس غير از انبيا، ديگران دچار کاستي در قواي نظري هستند و درنتیجه نيازمند به آموزش خواهند بود. حال اگر معلمان هم از سنخ خود آنها باشند، تکاملي در علوم و معارف آنها پيش نمي‌آيد و درنتيجه بايد انبيا يا انسان‌هاي کامل، واسطه قرار گيرند تا بشر به طريقي به حقايق متصل گردد، وگرنه باب آن بسته خواهد ماند. درنتيجه انسان بايد در يک فرايند اجتماعي با ديگران دادوستد داشته باشد و برخي معارف را از آنها برگيرد: «فنظام العالم لايستغني عن من يُعرِّفهم موجب صلاح الدنيا و الآخرة» (همو، 1354، ص488). ملاصدرا اين سلسله را چنين به تصوير مي‌کشد:
    وكما أن الملك واسطة بين الله و بين النبي، و النبي واسطة بين الأولياء الحكماء من أمته و هم الأئمة، فهم أيضا وسائط بين النبي و بين العلماء، و العلماء وسائط بين الأئمة و العوام. فالعالم قريب من الولي، و الولي قريب من النبي، و النبي من الملك و الملك من الله تعالى‏؛ همان‌گونه که فرشته واسطه بين خدا و پيامبر است و پيامبر هم واسطه بين اولياي حکيم (يا همان ائمه) است، ايشان نيز واسطه‌هاي بين پيامبر و علما هستند و علما نيز وسائط بين ائمه و مردم عادي هستند. پس عالم نزديک به امام است و امام نزديک به پيامبر است و او نيز نزديک به فرشته است و فرشته نيز در قرب به حق تعالي است (همان، ص489).
    راه معرفت موجودهاي جهان خارج، که در وصول به مقصد معصوم است، هم در درون افراد جامعه است و هم در بيرون. راه درون همان طريق حصولي عقل يا راه حضوري قلب است و راه بيرون، راه وحي است که گرچه راه دروني اوحدي از انسان‌هاست، ليکن نسبت به مردم عادي، راه بيرون محسوب مي‌شود (جوادي آملي، 1387، ص263-264).
    پس استدلال بر لزوم بعثت انبيا براساس اجتماعي بودن فرايند معرفت، چنين است که البته اين مضمون در برخي روايات بازگو شده است؛ ازجمله امام رضا مي‌فرمايد: «لم يکن بد من رسول بينه و بينهم معصوم يؤدّي اليهم امره و نهيه و أدبه و يقفهم علي ما يکون به من احراز منافعهم و دفع مضارهم، اذ لم يکن في خلقهم ما يعرفون به ما يحتاجون اليه» (مجلسي، 1403ق، ج11، ص40).
    همچنين امام علي يکي از فلسفه‌هاي نبوت را برانگيختن منبع معرفتي عقل انسان‌ها مي‌دانند: «ليثيروا لهم دفائن العقول» (نهج‌البلاغه، 1379، ص10). اما استدلال:
    1. معارف الهی و مصالح و مفاسد فراواني وجود دارد که انسان به آنها نيازمند است.
    2. دسترسي قواي معرفتي بشر ـ ازجمله عقل ـ به همه مصالح و مفاسد غيرممکن است و ناتواني او در ارائه نظام کامل اقتصادي، اجتماعي و اخلاقي کاملاً روشن است.
    3. آگاهي از معارف والاي الهی و عوامل سعادت و شقاوت اخروي نيز به طريق اولي براي او دور از دسترس است.
    4. بشر موجودي اجتماعي است و پس از ناکامي عقل (طبق فرض) در کسب معارف، بايد موجودي فرابشري در جامعه، در اختيار او باشد تا بتواند معارف يادشده را از او برگيرد.
    5. اين شخص کسي نيست جز فرستاده‌اي از جانب خدا که از همه معارف و مصالح و مفاسد آگاه باشد و او همان پيامبر و کلام او همان وحي است.
    حاصل آنکه براساس اين تقرير از اجتماعي بودن معرفت و نقص انسان در دسترسي به همه معارف و فنون و نياز او به کساني براي بهره‌بردن از دانش‌هاي آنها، ايجاب مي‌کند که فردي شاخص از طرف خداوند براي آگاهي‌بخشي به بشر به‌سوي آنها مبعوث شود.
    نکته مهم اين است حد وسط در اين استدلال، هم مي‌تواند محدود به معارف ديني و نيازهاي بشر در بعد سعادت ديني باشد، هم گسترده‌تر و شامل همه معارف و علم به مفاسد و مصالح دنيوي و اخروي باشد. بر مبناي دوم، اين مقدمه پيش‌فرض گرفته مي‌شود که پیامبر و وحي براي همه ابعاد حيات بشر به‌کار مي‌آيد و پيامبران حامل پيامي براي همه ساحات بشر هستند؛ از صناعات و تجارات و امور معيشت گرفته تا سامان امور اجتماعي و حکومت و دولت و تا تأمين سعادت اخروي و امور آن‌جهاني.
    2. فرايند پيچيده و ناآگاهانه معرفت اجتماعي
    در اين نوع، تأثيرات اجتماعي ساده و آگاهانه نيست و تعاملات انسان‌ها با يکديگر در لايه‌هاي پيچيده اجتماعي و نيز گره خوردن تکامل آنها با فرايندها و ساختارهاي اجتماعي، تأثيري همه‌جانبه و ازجمله معرفتي بر انسان دارد و باورهاي فرد از ساختاري اجتماعي متأثر خواهد بود. درنتيجه همه مؤلفه‌هاي معرفتي، زيستي، جغرافيايي، نژادي و مانند آن در فرايند و برايند باورهاي افراد دخيل‌اند و اينکه فردي در جامعه «الف» باشد يا جامعه «ب»، اين در معارف و عقايد او دخيل است و او چاره‌اي جز اين تأثيرپذيري ندارد، مگر اينکه آگاهانه خود را از اين تاروپودها نجات دهد که امري بسيار دشوار است. به بيان ديگر، هويت اجتماعي انسان به او شخصيت و ساختار جديدي مي‌دهد که اين مهم در بعد معرفتي او نيز جلوه‌گر مي‌شود. اين اصل متافيزيکي و معرفتي البته تقريرهاي مختلفي دارد و لزوماً به پيامدهاي ناگوار ختم نمي‌شود؛ زیرا وجوه حسن اجتماعي نيز در ارتقاي کيفيت باورها و بالا بردن ضريب صدق و کارايي آنها اثرگذارند؛ چنان‌که مي‌توان سويه‌هاي اثرگذاري منفي بر باورها را گوشزد کرد و از آنها گريخت. اين نوع از تأثير را به‌سبب پيچيدگي آن مي‌توان «ديناميکي» ناميد.
    اين نوع اثرگذاري عوامل اجتماعي بر معرفت، تنها امري توصيفي است که بسياري هم بدان اذعان کرده‌اند؛ اما از دريچه هنجاري، و تبيين درستي يا نادرستي اين اثرگذاري امر ديگري است که در تحقيقات جداگانه از آن بحث مي‌شود. کسي که اين اثرگذاري را مخرب بداند توصيه مي‌کند که بايد انسان‌ها را از اين امر برحذر داشت تا در اين گرداب‌هاي معرفتي نيفتند. در مقابل، برخي يا اساساً جدا کردن معرفت از ساختارهاي اجتماعي را امري محال مي‌دانند و درنتيجه به اين اثرگذاري تن مي‌دهند يا حتي با فرض امکان تجريد آنها از يکديگر، لزومي براي آن نمي‌دانند؛ زیرا اين ساختارها معطوف به غايات معرفتي (مانند صدق يا کارآمدي در مقام عمل يا مانند آن) هستند.
    اثرپذيري معرفت از ساختارهاي اجتماعي و درهم تنيده بودن انسان و جامعه در بين انديشمندان طرفداراني دارد که معروف‌ترين آنها نظريه «هرمنوتيک فلسفي» (philosophical hermeneutic) است. بر اين اساس، هر انساني با جهان خود به فهم پيرامون خود مي‌رود و اين جهان که در هر کس مختص خود اوست، ساختار وجودي معرفت او را تحت‌ تأثير قرار مي‌دهد. مهم‌ترين مؤلفه در اين جهان، ساختار اجتماعي آن است. اين در جاي خود نکته درستي است و انسان متأثر از عوامل اجتماعي است؛ اما الزامي به پذيرش هرمنوتيک فلسفي نيست و لزوماً نبايد نسبي‌گرايي معرفتي را پيامد آن دانست. به ديگر سخن، تنوع و نسبيت وجودي آراء و عقايد، امري واضح است؛ اما اين نمي‌تواند وجود معرفت‌هاي ثابت و يکسان را نفي کند و استدلال و شهود عقلي نيز چنين نگرشي را تأييد مي‌کند.
    نظريات خرد و کلان ديگري وجود دارد که بافت اجتماعي عامل معرفتي را دليل محکمي بر تغيير رويه باورهاي او مي‌داند که در جامعه‌شناسي معرفت به‌تفصيل از آن بحث مي‌شود. زندگي کردن با انسان‌هاي ساده‌انديش و بي‌مبالات، انسان را متصف به همين صفات مذموم معرفتي مي‌کند و هم‌سلکي با انسان‌هاي دقيق و تيزبين، انسان را در مباحث معرفتي دقيق مي‌کند. اولويت دادن به مباحث گوناگون، خرافه‌ستيزي يا عقلانيت، تعصب يا فکر باز، و مباحثي از اين دست در جامعه، در ساختار معرفتي افراد خُرد نيز اثر مي‌گذارد. همچنين تربيت درست و نادرست بر سازوکار معرفتي افراد اثرگذار است. علاوه بر آن، جغرافياي گوناگون و نيز ساختار اقتصادي، سياسي و فرهنگي بر ساحات معرفتي افراد اثر مي‌گذارد و چون انسان چاره‌اي جز حيات در دل اجتماع و رابطه با همنوعان ندارد، ابزار و قواي ادراکي او از اين عوامل اثر مي‌پذيرد. همچنين رويکرد برون‌گرايي در معرفت‌شناسي بر حجيت دخالت عواملي فراتر از دسترس و آگاهي صاحب باور در فرايند باور و حجيت آن تأکيد دارد که ازجمله آنها عوامل اجتماعي است.
    يکي از معروف‌ترين و پيش‌روترين کتب مدرن در اين زمينه، Knowledge in a Social World، اثر گلدمن است که با نظريه‌پردازي در حوزه جامعه‌شناسي معرفت، زمينه‌هاي اقتصادي، فرهنگي و جنسيتي تکوين معرفت را برجسته کرد و مسيري جديد پيش روي محققان علوم اجتماعي و معرفت‌شناسان قرار داد (ر.ک: گلدمن، 1999).
    در فلسفه اسلامي نيز تبييني از نفس انسان و فعاليت‌هاي او، از جمله کسب معرفت او ارائه مي‌شود که با ساختارهاي اجتماعي درهم تنيده شده است. براساس مباني خاص صدرايي، جامعه داراي اصالت و هويت است و برخي فيلسوفان مکتب حکمت متعاليه با نظریه‌پردازي در اين زمينه به جامعه هويت معرفتي بخشيده‌اند (مطهري، 1388، ج2، ص334؛ جوادي آملي، 1388، ص288).
    توضيح آنکه درباره علت زندگي افراد در بستر اجتماع، سه نظر وجود دارد: يا طبيعت آنها چنين است، يا براساس جبر بيروني به اين کار اقدام کرده‌اند و يا براساس عامل بيروني غير از اضطرار و جبر در کنار هم زندگي مي‌کنند که نظريه مختار در نگاه اين فيلسوفان همان نظريه اول است (مطهري، 1388، ص332-334). بر اساس اين اعتقاد، جامعه داراي ترکيب حقيقي است (همان، ص337) و با اينکه داراي وجود اعتباري منشأ آثار است، وحدت حقيقي دارد (جوادي آملي، 1388، ص324). درنتيجه افراد پرشمار و متفاوت در يک اجتماع با يکديگر ارتباطي تنگاتنگ دارند.
    از سوي ديگر، بر اساس مبناي صدرايي، نفس جسمانيۀ‌الحدوث و روحانيۀ‌البقاء است. پس انسان در ابتداي خلقت خويش حيوان بالفعل و انسان بالقوه است و در اثر حرکت جوهري و تکامل، از مرحله جسماني عبور مي‌کند و به تجرد و روحانيت مي‌رسد. اين فرايند در اثر عوامل خارجي رخ مي‌دهد و البته قابل انکار نيست که عامل اصلي خداوند است؛ اما عوامل ديگر داراي تأثير ـ هرچند اعدادي ـ هستند. حال آنچه در اين فرايند بر انسان تأثير مي‌گذارد، عبارت است از: عوامل داخلي و خارجي، که عوامل خارجي همان اجتماع و فرهنگ غالب بر آن است (همان، ص322). ازآن‌روکه نفس در فرايند معرفت همه‌کاره است، چون تکامل آن متأثر از اجتماع و پيش‌زمينه‌هاي اجتماعي است، فرآورده مهم آن يعني معرفت ـ که در کمال نفس بسيار اثرگذار است ـ نيز پديده‌اي اجتماعي است. جسماني دانستن منشأ نفس و سير تکاملي آن به‌سوي تجرد و روحانيت، مبنایی است که آثار فراوان معرفتی، تربیتی و اخلاقی دارد که تأثير پيچيده اجتماع بر آن از اين جمله است. همچنين ادعاي ديگر ايشان آن است که انسان در بدو خلقت داراي سرمايه‌اي عظيم (معرفت به توحيد) است که در اعماق وجود او نهفته و او با رفع زنگارها مي‌تواند اين معرفت را شکوفا کند و ـ به اصطلاح ـ معرفت به معرفت پيدا کند. اين رويه زدودن زنگار در اثر اتحاد انسان با صور معرفتي اجتماع پيرامون اوست.
    برخي در تقرير اين رويکرد صدرايي معتقدند: نفس براساس مباني پيش‌گفته با حرکت جوهري خود از صور معدني و نباتي و حيواني گذر مي‌کند تا به عالم انساني برسد. در اين مرحله، نفس به ادراک صوري مي‌پردازد که درنهايت هويت وي را می‌سازند. از سوي ديگر، اين صور مجردند و اگرچه از طريق اذهان افراد متفاوت ادراک مي‌شوند، تجرد مانع از کثرت آنهاست و تکرر در صور پيش نمي‌آيد. درنتيجه مدرَک همه نفوس، يک شيء واحد است و کثرت مدرِکات، دليلي بر کثرت مدرَک نيست؛ زیرا حقيقت آن امري مجرد است. حال بر مبناي اتحاد عالم و معلوم، نفس با اين صور متحد مي‌گردد و چون اين صور واحدند، نفوس در يک اجتماع با يکديگر متحد مي‌شوند و صور علمي مورد ادراک افراد در يک اجتماع، کانون اتصال اين نفوس مي‌شوند و نفوس داراي تأثير و تأثر علمي بر يکديگر خواهند بود. درنتيجه معرفت افراد متأثر از زمينه‌هاي اجتماعي است (ر.ک: پارسانيا، 1392، ص120-125).
    پس از تبيين اجتماعي بودن ـ معرفت به معناي دوم ـ اکنون بايد رابطه آن را با ضرورت نبوت ارزيابي کرد. البته ضرورت بعثت انبيا در نظام وجودي صدرايي و مبتني بر مباني خاص او، در اين زمينه بدون تکيه بر اجتماعي بودن معرفت نيز قابل اثبات است؛ بدين بيان که نظام وجودي داراي سه مرحله است: طبيعت و ماده؛ تجرد برزخي و مثالي؛ و تجرد عقلي. اين سه در طول يکديگرند و انتهاي هر مرحله، ابتداي مرحله ديگر است. حال انسان نيز توان پيمودن اين مراحل را دارد. بنابر مبناي جسمانيۀ‌الحدوث بودن نفس و تشکيک در وجود و حرکت جوهري، هر فردي اين مراحل را آغاز مي‌کند و تا جايي ادامه مي‌دهد، و پيشرفت در اين مراحل نيز در گرو فراهم آمدن مقتضيات و رفع موانع است. بیشتر نفوس توان پيمودن مراحل بالا را ندارند، ولي بنابر اصول پيش‌گفته، برخي از انسان‌ها ـ هرچند نادر ـ به درجه اعلا مي‌رسند و اين طبيعتِ حرکت اشتدادي و جوهري است. پس به حکم فلسفي، انسان‌هاي کامل و برتر وجود دارند و افرادي که در مراحل تکامل وامانده‌اند، چون مسير آنها يکي است، مي‌توانند دست به‌دست پيشگامان دهند و پيش روند. درنتيجه وجود افراد برجسته و حکيم برايند دو اصل فلسفي، يکي درباره وجود و ديگري درباره نفس است. البته ملاصدرا در برخي ديگر از مباني خود، با لحاظ تفاوت افراد در قواي معرفتي، سلسله را از بالا شروع مي‌کند و با برشمردن مفيض صور و واسطه‌هاي فيض، در نظام طولي فلسفي خود به اين بحث مي‌رسد. برايند هر دو آن است که او در نظام اجتماعي بشري معتقد به افراد فرابشري است که در ادبيات ديني، آنها را بر انبيا منطبق مي‌کند.
    اکنون فارغ از اين استدلال، بايد ضرورت نبوت را تنها برپايه اجتماعي بودن معرفت تبيين کرد. البته اين تقرير در آثار فيلسوفان نيست و در اينجا تنها براساس مباني ايشان، چنين تقريري ذکر مي‌شود:
    1. خداوند خالق انسان‌هاست و براساس حکمت خود، برنامه جامعي براي هدايت آنها فراهم کرده است.
    2. انسان تنها در صورتي مي‌تواند به کمال برسد که از آن برنامه و دستورات نجات‌بخش الهی مطلع شود (به آنها باور صادق داشته باشد).
    3. انسان مدام در حال تبدل و تحول است و نفس او در يک حرکت تشکيکي و جوهري از عوامل بسياري اثر مي‌پذيرد.
    4. انسان داراي طبعي مدني و متمايل به همزيستي با ديگران است.
    5. (درنتيجه) تغيير و تحول و زندگي اجتماعي ناگزيز بشر، پيوندهاي عميقي بين او و ساحت‌ها و ساختارهاي اجتماعي پديد مي‌آيد که همه ابعاد وجودي او را تحت‌ تأثير قرار مي‌دهد.
    6. (درنتيجه) از ميان ابعاد پرشمار انساني، معرفت و باورهاي او نيز متأثر از ساختارهاي اجتماعي خواهند بود.
    7. در ميان مؤلفه‌هاي اجتماعي، برخي مفيد و مؤثرند و انسان‌ها را در کسب غايات معرفتي مدد مي‌رسانند و برخي زيان‌رسان و انحرافي هستند و هر دو مي‌توانند مايه صعود يا سقوط معرفت‌هاي بشري باشند.
    8. (درنتيجه) با وجود اثرگذاري عوامل مخرب يا نسبي اجتماعي، هيچ تضميني نيست که انسان با به‌کارگيري همه قواي معرفتي خود و دوري از مغالطات و راهزن‌هاي معرفتي، به تصويري شفاف و واقع‌نما از حقايق ماورايي که زمينه‌ساز سعادت اوست، دست يابد.
    9. وجود فردي متصل به غيب و مصون از تحولات نابسامان اجتماعي در ميان مردم ضروري است تا، يا به صورت مستقيم از خزانه غيب براي آنها سخن بگويد يا به حکم لطف الهی زمينه‌هاي انحراف از حقايق را از پيش روي آنها بردارد.
    10. (درنتيجه) وحي و نبوت ضروري است.
    دو نکته مهم درباره اين برهان قابل تأکيد است:
    اول. تأثير انبيا و رهاورد آنها، يا در خصوص حقايق ديني قابل طرح است يا درباره مطلق امور و حقايق. به‌عبارت ديگر، پس از فرض وجود خدا و برنامه سعادت او براي بشر، اکنون بشر با دو مقوله مواجه است که بنابر مقدمات اين برهان، در هر دو نيازمند آگاهي‌بخشي است. حال، يا نتيجه آن است که پيامبر تنها حامل پيام الهی و فقط در حوزه شريعت است و صرفاً آنچه را با سعادت اخروي او درهم تنيده است برایش به ارمغان مي‌آورد، يا همه آنچه را بشر بدان محتاج است و با عقل و تجربه خود نمي‌تواند بدان دست يابد و ربطي هم به آموزه‌هاي اديان ندارد، در رهاورد انبيا جاي دارد. اين دوگانگي همچنان قابل طرح و بررسي است و نتيجه‌گيري نهايي آن با مباحث قلمرو دين و شريعت پيوند خورده است. اگر کسي معتقد به دين حداکثري باشد، از وحي و نبوت انتظار حل شدن همه يا بيشتر مسائل دنيوي و اخروي را دارد و انبيا به بشر، امور حکومت‌داري و صنعت و اقتصاد هم خواهند آموخت؛ اما اعتقاد به تناظر پيام انبيا با آنچه مستقيم با آخرت و سعادت اخروي پيوند مي‌خورد، انتظار از آنها را کاهش مي‌دهد و تنها بايد در چهارچوب شريعت از انبيا بهره برد.
    دوم. حال که حضور انبيا در جوامع ضروري شد، اين پرسش پيش مي‌آيد که آنها به‌صورت مستقيم به بشر تعليم مي‌دهند يا به‌صورت غيرمستقيم؟ یعنی آیا آنان موانع توفيق مردم در کسب معارف را برطرف مي‌کنند و آنها را از آسيب‌هاي اجتماعي و آفاقي فراروي معرفت ـ همچون آسيب‌هاي دروني و انفسي آن ـ برحذر مي‌دارند و عوامل موفقيت در اين فرايند را به او گوشزد مي‌کنند؟ هر يک از دو وجه داراي وجوه تقويت و تضعيف است.
    معمولاً نظام جهان براساس اسباب و مسببات است و دخالت‌هاي فراطبيعي از جانب خدا حداقلي است و براساس اين وجه، انبيا با توجه به استدلال گذشته و ضرورت حضورشان، دسترسي به اسباب را براي بشر تسهيل مي‌کنند و تأثيرات گوناگون عوامل اجتماعي را به بشر گوشزد مي‌کنند. در مقابل، دخالت مستقيم آنها نيز بي‌وجه نيست و با توجه به دشواري رهايي از عوامل اجتماعي اثرگذار بر معرفت و درنتيجه انحراف فکر بشري از معارف و حقايق دور از دسترس، گاه پيامبر مستقيم معارفي را در اختيار بشر مي‌گذارد. در معارف ديني شواهدي در تأييد وجه اثرگذاري مستقيم وجود دارد؛ ازجمله در قرآن آمده است: «ويعلّمکم ما لم تکونوا تعلمون» (بقره: 151) که براساس آن، پيامبران به بشر علومی را ياد مي‌دهند که هرگز توان دستيابي به آن را نداشته‌اند. اين فراز درباره امور غيبي و ماورايي صادق است؛ ولی مانعي از اطلاق آن بر برخي معارف دنيوي و طبيعي وجود ندارد. البته ضرورت نبوت براي دسترسي بشر به هر دو نوع معرفت دنيوي و فراطبيعي است.
    تحقيق حول هر دو نکته مزبور امري شايسته و بايسته است که در جاي خود بايد بدان پرداخته شود و در اين مجال مختصر، تنها در قالب تکمله‌اي بدان اشاره شد.
    نتيجه‌گيري
    در نظام الهیاتي که خدا خالق جهان و واضع شريعت است، واسطه‌هايي بين او و انسان‌ها وجود دارد تا هم بشر برنامه سعادت خود را از او برگيرد و هم از مصالح و مفاسد خود آگاه گردد. متکلمان سنتي معمولاً ادله‌اي بر ضرورت نبوت اقامه کرده‌اند که در جاي خود طرح و تحليل شده‌اند. گذشته از بعد عملي و رفتاري انسان، بعد نظري و معرفتي او نيز مي‌تواند زمينه‌اي براي لزوم نبوت باشد؛ زیرا انسان‌ها با همه توانايي‌ها و قواي معرفتي خود، باز از دستيابي به همه معرفت‌ها ناتوان‌اند.
    يکي از ابعاد مهم معرفت بشري، جنبه اجتماعي بودن آن است که خود داراي دو معنا است: بسيط و آگاهانه؛ و پيچيده و ناآگاهانه. براساس معناي نخست، انسان‌ها برخي باورهاي خود را از همتايان معرفتي خود در جامعه معرفتي مي‌گيرند که در بخش معارف غيبي و ماورایي، لزوماً بايد فردي آگاه از اين معارف وجود داشته باشد تا بشر بتواند از او بهره بگيرد. اين فرد همان پيامبر است. در معناي دوم، حيات انسان در جامعه، زمينه اثرپذيري او در همه جنبه‌هاي اجتماعي است که ازجمله آنها معرفت است.
    ساختارهاي پيچيده اجتماعي بر سازوکار باور افراد مؤثر است و انسان‌ها تحت تأثير اين امر، دچار خطای در معرفت مي‌شوند که پيامبران با الهام از خدا مي‌توانند جلوي انحراف معرفتي بشر را بگيرند و زمينه دسترسي او به معارف والاي الهی را فراهم سازند. روشن است که سويه‌هايي از حد وسط «لطف» که در براهين متکلمان سنتي وجود داشت و همچنين مدنيت فطري انسان و نيازمندي او به قانون اجتماعي، در اين استدلال‌ها نيز وجود دارد.

     

    References: 
    • نهج‌البلاغه، 1379، ترجمه محمد دشتي، قم، اميرالمؤمنين.
    • ابن‌رشد، 1998، الکشف عن مناهج الادلۀ في عقائد الملۀ، بيروت، مرکز الدراسات الاسلاميۀ.
    • ابن‌سينا، حسين بن عبدالله، 1364، النجاۀ في الحکمۀ المنطقيۀ، تهران، مرتضوي
    • ـــــ ، 1405، الشفاء (الالهيات)، به‌کوشش الاب القنواتي، قم، کتابخانه آية‌الله مرعشي نجفي.
    • پارسانيا، حميد، 1392، جهان‌هاي اجتماعي، تهران، کتاب فردا.
    • جوادي آملي، عبدالله، 1387، معرفت‌‌‌شناسي در قرآن، چ ششم، قم، اسرا.
    • ـــــ ، 1388، جامعه در قرآن، قم، اسرا.
    • ـــــ ، 1389، مراحل اخلاق در قرآن، قم، اسرا.
    • ـــــ ، 1390، وحي و نبوت در قرآن، قم، اسرا.
    • ـــــ ، 1398، تسنيم، ج10، چ هفتم، قم، اسرا.
    • حلي، حسن بن يوسف، 1425ق، کشف المراد، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه قم.
    • سهروردي، شهاب الدين، 1380، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، پ‍ژوه‍ش‍گ‍اه‌ ع‍ل‍وم‌ ان‍س‍ان‍ي‌ و م‍طال‍ع‍ات‌ ف‍ره‍ن‍گ‍ي‌‏‫.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
    • صدرالمتألهین، محمدبن ابراهيم شيرازي، 1354، المبدأ و المعاد، تهران، انجمن فلسفه و حکمت ايران.
    • ـــــ ، 1387، شرح اصول الکافي، تصحيح محمد خواجوي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني.
    • ـــــ ، 1390، الواردات القلبيۀ في معرفۀ الربوبيۀ (مجموعه رسائل فلسفي)، تهران، حکمت.
    • ـــــ ، 1981، الحکمة المتعالية، بيروت، دار احيا التراث العربي.
    • طباطبائي، سيد محمدحسين، 1374، الميزان، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه قم.
    • طوسي، ابوجعفر محمدبن حسن، 1362، تمهيد الاصول في علم الکلام، تصحيح عبدالحسين مشکوۀ‌الديني، تهران، دانشگاه تهران.
    • ـــــ ، 1406ق، الاقتصاد في ما يتعلق بالاعتقاد، بيروت، دار الاضواء.
    • علم‌الهدي، سيدمرتضي، 1411ق، الذخيرۀ في علم الکلام، قم، مؤسسۀ النشر الاسلامي.
    • محمدي، عبدالله، 1395، ارزش معرفت‌شناختي دليل نقلي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • مجلسي، محمدباقر، 1403ق، بحارالانوار، بيروت، مؤسسۀ الوفاء.
    • مطهري، مرتضي، 1388، مجموعه آثار، ج2، تهران، صدرا.
    • Aristotle, 2009, Nickomachian Ethics, trans by Daivid Ross, Oxford University Press.
    • Edwards, Paul, 1967, The Encyclopedia of Philosophy, New York, Macmillan.
    • Fricker, Elizabeth, 2006, “Testimony and Epistemic Autonomy:” in: The Epistemology of Testimony, edited by J. Lackey and E. Sosa, New York, Oxford University Press.
    • Goldman, A. I., 1999, Knowledge in a Social World, Oxford, Clarendon Press.
    • Kusch, Martin, 2011, “Social Epistemology”, in: The Routledge Companion to Epistemology, ed. by Sven Bernecker and Duncan Pritchard.
    • Lackey, Jennifer, 2011, “Testimonial Knowledge”, in: Routledge Companion to Epistemology, Ed. by Sven Bernecker and Duncan Pritchard, London & New York.
    • Zagzebski, Linda, 1993, “Religious Knowledge and the Virtues of the Mind”, in: Rational Faith, Catholic Responses to Reformed Epistemology, Notre Damw, Ind University of Notre Dame Press.
    • _____ , 2012, Epistemic Authority, A Theory of Trust, Authority, and Autonomy in Belief, Oxford University Press.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    جمالی، ولی الله، جوادپور، غلامحسین.(1400) تحلیل ضرورت نبوت براساس فرایند اجتماعی معرفت. دو فصلنامه معرفت کلامی، 12(1)، 41-56

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ولی الله جمالی؛ غلامحسین جوادپور."تحلیل ضرورت نبوت براساس فرایند اجتماعی معرفت". دو فصلنامه معرفت کلامی، 12، 1، 1400، 41-56

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    جمالی، ولی الله، جوادپور، غلامحسین.(1400) 'تحلیل ضرورت نبوت براساس فرایند اجتماعی معرفت'، دو فصلنامه معرفت کلامی، 12(1), pp. 41-56

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    جمالی، ولی الله، جوادپور، غلامحسین. تحلیل ضرورت نبوت براساس فرایند اجتماعی معرفت. معرفت کلامی، 12, 1400؛ 12(1): 41-56