معرفت کلامی، سال دوازدهم، شماره دوم، پیاپی 27، پاییز و زمستان 1400، صفحات 57-74

    بررسی انتقادی «مدل بی‌‌مرزی هاوکینگ ‌ـ هارتل» و دلالت‌های فلسفی‌ ـ الهیاتی آن با تأکید بر حکمت متعالیه

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    حمیدرضا شاکرین / دانشیار گروه علمی منطق فهم دین پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی / shakerinh@gmail.com
    چکیده: 
    نظریه های طرح شده در کیهان شناسی نوین، از جمله مسائل مهم در رابطه علم و دین و فلسفه است. برخلاف مدل های استاندارد مِه بانگ که به نظر شماری از اندیشمندان توافق قابل ملاحظه ای با عقاید پایه دینی مانند آفرینش الهی و حدوث زمانی جهان دارد، شماری از مدل های کوانتومی آن دستاویزی برای مخالفت با خداگرایی و آفرینش باوری قرار گرفته است. از این گونه است «مدل بی مرزی هاوکینگ ـ هارتل» که می کوشد در عین پذیرش تناهی جهان؛ با نفی تکینگی آغازین و زمان صفر مطرح در مدل استاندارد، کرانمندی آن را نفی و به این وسیله وجود خدا و نقش بی بدیل او در آفرینش را مردود اعلام کند. مقاله پیش رو بر آن است تا به روش کتابخانه ای ـ توصیفی نظریه یادشده را معرفی و سپس به روش عقلی ـ تحلیلی، به ویژه با تکیه بر حکمت متعالیه، آن را مورد سنجش قرار داده، مبانی و نتایج فلسفی و الهیاتی اش را آشکار سازد. ماحصل تحقیق این است که مدل یادشده فاقد استانداردهای لازم علمی و پشتوانه های تجربی و نظری است. افزون بر آن، بر فرض درستی اصل نظریه، بر هیچ یک از نتایج فلسفی و الهیاتی موردنظر هاوکینگ دلالت نداشته و برداشت های صورت گرفته، همه ناشی از ضعف بن مایه های فلسفی و فاقد استواری لازم است.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    A Critical Study of "Hawking-Hartel's Boundaryless Model" and Its Philosophical-Theological Implications with an Emphasis on the Transcendental Wisdom
    Abstract: 
    One of the important issues in the relationship between science, religion and philosophy is the theories proposed in modern cosmology. Unlike the standard Big Bang models, which some scholars believe are considerably in agreement with basic religious beliefs such as the Divine creation and the temporal contingence of the world, a number of its quantum models have been used as evidence to oppose theism and creationism. The "Hawking-Hartel boundaryless model" accepts the finiteness of the world; but at the meantime, it denies its limitedness by negation of initial singularity and the zero time presented in the standard model and thereby rejects the existence of God and His irreplaceable role in creation. Using a descriptive-library research method, this article will introduce the aforementioned theory and will rationally-analytically evaluate it, relying on the transcendental wisdom; and reveal its philosophical and theological foundations and results. The outcome is that the mentioned model lacks necessary scientific standards and empirical and theoretical supports. In addition, if we assume the theory is correct, it does not indicate any of Hawking’s philosophical and theological results, and all of its deductions are a result of its weak philosophical foundations and do not have the necessary stability.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه
    كيهان‏شناسي (Cosmology) دانش مطالعه جهان به‌مثابه يك كل و ساختار بزرگ مقياس است که تا فاصله بيليون‌ها سال نوري گسترش مي‌يابد. کوچک‌ترين واحدهاي تحت مطالعه اين دانش کهکشان‌ها هستند (نارليکار، 1388، ص 11). اين حوزه مطالعاتي تا اوايل قرن بيستم شعبه‏اي از متافيزيك بود و در زمره علوم تجربي به‌‌شمار نمي‏آمد. اما آلبرت اينشتين با انتشار مقاله‌اي در سال 1917 با عنوان «ملاحظات كيهان‏شناختي درباره نظريه نسبيت عام»، کوشيد تا عالم را به کمک يک مدل رياضي ساده توصيف کند (همان، ص 3). در سال ۱۹۲۲ الکساندر فريدمن مدل‌ها و پاسخ‌هاي مربوط به عالم در حال انبساط را ارائه کرد. با استفاده از اين داده‌ها ژرژ لُمِتر فيزيکدان و کشيش بلژيکي، اولين نسخه از نظريه مِه‌بانگ را فرمول‌بندي کرد که در آن جهان از يک حالت بي‌نهايت داغ و چگال اوليه به وجود آمده ‌است. او اين جرم چگال و داغ را «اتم آغازين» (Primeval Atom) نام نهاد (اشپتزر، 1399، ص 33).
    سپس تحقيقات نظري ادوين هابل و ميلتون هيوميسون انجام شد و به عنوان پايه‌هاي رصدي کيهان‌شناسي نوين قرار گرفت. در سال 1948 نظريه حالت پايدارِ (Steady State) هرمان بوندي، توماس گولد و فردريک هويل اختلاف‌نظرهايي را پديد آورد و پس از آن در سال 1965 آرنو پنزياس و رابرت ويلسون، «تابش كيهاني زمينه» را کشف کردند که حيات دوباره مِه‌بانگ را سبب شد (نارليکار، 1388، ص 3). بنابراين قرن بيستم نقطه عطف و عصري نو را در كيهان‏شناسي رقم زد.
    از‌جمله مسائل مهم كيهان‏شناختي، آغاز و فرجام جهان است؛ اينكه اساساً جهان آغازي داشته يا همواره موجود بوده و چه‌بسا همواره بپايد و پاياني هم نداشته باشد. اگرچه انتظار مي‌رود که نحوه نگرش علمي به اين مسئله ويژگي‌هاي خاص خود را داشته و از نگره‌‌هاي متافيزيكي و الهياتي تمايز ‏يابد؛ ليکن اولاً اين دانش‌آميختگي زيادي با نظريات انتزاعي دارد؛ ثانياً از همان آغاز ارائه مدل‌ها و نظريه‏هاي كيهان‏شناختي با طيف وسيعي از برداشت‌ها، گرايش‌ها و واكنش‌هاي متافيزيكي و الهياتي همراه بوده ‏است.
    براي مثال نظريه حالت پايدار که از 1948ـ1965 رقيب اصلي مه‌بانگ به‌‌شمار مي‏آمد؛ با كشف تابشِ ميکروموج كيهانيِ زمينه (Cosmic Microwave Background Radiation =CBR/CBM) اعتبار خود را از دست داد. درعين‌حال فرِد هويل، با پنداشت هماهنگي آن با نگره الحادي‌اش، به نحو تعصب‌آميزي از آن جانبداري کرد و كيهان‏شناسي مه‌بانگ را خيال باطل مي‌انگاشت (هويل، 1994، ص 413). ايان باربور در اين‌باره مي‏نويسد:
    فردريك هويل از نظريه يادشده تا مدت‌ها پس از آنكه همكارانش از آن روي‌ گردانده بودند، طرفداري مي‌كرد. نگاشته‏هاي «هويل» روشن مي‌کند كه طرفداري او از نظريه حالت پايدار، صرفاً براساس زمينه‏هاي علمي نبوده، بلكه تا اندازه‏اي به اين دليل بوده است كه به گمان او «زمانِ بي‏نهايت» با عقايد الحادي‌اش سازگارتر است (باربور 1990، ص 129).
    به‌‌هر‌روي نظريه مه‌بانگ، توصيفي رياضي را براي تحول و تكامل كيهان ‏فراهم ‏آورد كه مطابق آن، «جهان مشاهده‌پذير» باقيمانده انفجار عظيمي است که حدود 7/13 ميليارد سال پيش رخ داده است؛ يعني جهان در پي يك چگالي و حرارت بي‏نهايت، که از آن به نقطه «انفراد» يا «تكينگي» (singularity) ياد مي‌شود، آغاز شده، سپس انبساط يافته و رقيق‏ و سردگشته است. از سوی ديگر، در نظريه نسبيت عام، که بنيان اساسي كيهان‏شناسي مه‌بانگ و کارآمدترين نظريه‏ موجود درباره گرانش است، زمان و مکان مطلقي وجود نداشته؛ فضا ـ زمان خمينه‌اي (manifold) چهاربعدي است که تا حدودي مانند محيط‌ الاستيک رفتار مي‌کند و شئون ماده با شئون فضا و زمان، همبسته‌اند. بنابراين در نقطه‏اي كه تراكم ماده بي‏نهايت باشد، فضا نيز بي‏نهايت منقبض و كوچك خواهد شد و به اقتضاي همبسته‏ بودن فضا و زمان چنانچه در نقطه‏اي، فضا محوگردد، زمان نيز وجود نخواهد داشت. بنابراين در مجموع مي‏توان گفت پيوستگي سه‌جانبه ماده، فضا و زمان ايجاب مي‏كند كه تكينگي ماده، تكينگي فضا و زمان هم به‌‌شمار آيد (ديويس، 1992، ص 48ـ50).
    در ابتدا شماري از دانشمندان گمان مي‌بردند كه چنين تصويري از جهان، برآيند پيش‏فرض‌هاي پشتيبان مدل انفجار بزرگ است؛ تا آنکه در دهه هفتاد، راجر پن‌رُز و استفن هاوكينگ اثبات كردند كه با توجه به نظريه نسبيت عام و انبساط كنوني عالم، بدون لحاظ کردن آن پيش‏فرض‌ها جهانِ گذشته مي‏بايست بسيار متراكم‏تر از جهان فعلي بوده و تكينگي انفجار بزرگ، امري اجتناب‏ناپذير است (لايتمن و براور، 1990، ص 39). هاوکينگ همچنين اظهار مي‌دارد: «يک تکينگي انحنا که همه خطوط جهان را قطع مي‌کند... [باعث مي‌شود] نسبيت عام براي زمان آغازي پيش‌بيني کند...» (هاوکينگ، 1980، ص 149).
    در حال حاضر، نظريه مه‌بانگ در تشريح روند پيدايش و تحول جهان نظريه‌اي مقبول و موفق به نظر مي‏آيد. به‌روزترين داده‌ها و کشفيات نجومي و کيهان‌شناختي در چند دهه اخير دال بر وجود جهانِ در حال انبساط با نرخ مثبت (جهان با شتاب مثبت منبسط‌شونده) است. اين خود دال بر جهان همواره در حال انبساط (forever expanding universe) است و براساس بهترين داده‌ها، ديگر مدل‌هاي کيهان‌شناختي، مانند آنچه مبتني بر کيهان‌شناسي نوساني (Oscillating Universe Model) يا حالت پايدار است غيرقابل قبول و فاقد ارزش استنادند (ر.ک: ريس و همکاران، 1998؛ پرل ‌موتر و همکاران، 1999). به گفته رابرت اشپتزر امروزه کيهان‌شناسان ديگر ترديدي ندارند که مه‌بانگ رخ داده؛ يعني اين يک واقعيت تاريخي است (اشپتزر، 1399، ص 32) و درنتيجه مخالفت اساسي با آن وجود ندارد.
    آنچه گذشت به معناي کامل و بي‌نقص بودن اين نظريه نيست و ازهمين‌رو از زمان مطرح شدن آن تاکنون دستخوش اصلاحاتي شده است (اشپتزر، 1399، ص 34ـ35). به بيان ديگر، هر مدلي در کيهان‌شناسي محدوديت‌هاي خاص خود را داشته و از پاسخ‌گويي به برخي پرسش‌ها ناتوان است. از اين محدوديت‌ها با عنوان افق‌هاي مفهومي (conceptual horizons) يك مدل ياد مي‌شود (مونيتز، 1986، ص 167). از‌جمله نسبيت عام و کيهان‏شناسي مه‌بانگ، در رابطه با زمان صفر، هنگامه تحقق مه‌بانگ و اندکي پس از آن يعني تا زمان پلانک (34ـ10 ثانيه پس از مه‌بانگ)، ناتوان از توضيح ‌است؛ زيرا چگالي‌ جرم در اين مقطع چنان زياد بوده که رياضيات نسبيت عام کلاسيک براي توصيف آنها کافي نبوده (اشپتزر، 1399، ص 35) و به بيان هاوکينگ در اين نقطه نظريه عام اينشتين شکست خورده و براساس آن نمي‌توان روشن کرد که جهان چگونه آغاز شده است. تنها مي‌ماند که بگوييم منشأ جهان وراي قلمرو علم است (هاوکينگ، 1397، ص 47).
    از طرف ديگر شماري از فيزيکدانان تصويري كه مه‌بانگ از پيدايش جهان ارائه مي‏كرد را خوش نداشتند و در اين روي‌آورد انگيزه‏هاي غيرعلمي نيز مؤثر بوده است. هاوكينگ در اين‌‌باره مي‌گويد: «شمار زيادي از اينكه زمان، آغاز و انجامي داشته باشد دل‌خوش نداشتند؛ چراکه اين مطلب بازنمون دخالت الهي بود. درنتيجه، کوشش‌هايي ‏براي ‏رهايي ‏از اين ‏پيامد‌ صورت پذيرفت» (هاوکينگ، 1989، ص 66). در چنين شرايطي، نقش نظريه مربوط به بسيار ريزها يعني نظريه كوانتوم حائز اهميت است. ازاين‌رو، کيهان‌شناسان در جست‌وجوي مدل جامعي برآمدند كه نظريه‏هاي كوانتوم و نسبيت عام را در تنسيق واحدي ارائه نمايد (آيشام، 1993، ص 51). مدل‌هاي برآمده از اين تلاش‌ها به كيهان‏شناسي كوانتومي (Quantum Cosmology) نام‌بردارند. به تعبير اشپيتزر اين سناريوها بر دو گونه‌اند:
    الف) سناريوهايي که در آنها هنوز مه‌بانگ آغاز جهان است؛ اما ديگر «تکين» نيست؛
    ب) سناريوهايي که در آنها ديگرآغاز نيست؛ بلکه دروازه و به تعبيري، مدخلي است به دوره‌اي که پيش از مه‌بانگ بوده است (اشپيتزر، 1399، ص 52).
    نمونه‌ مشهوري از گونه نخست، آن است که توسط هاوكينگ و هارتل در اوايل دهه 1980 ارائه شد و به «حالت بي‌مرزي» (No-Boundary State) يا «مدل بي‌مرزي هاوکينگ ـ هارتل» (Hawking - Hartle ‘No-Boundary’ Model) نام‌بردار گشت. در اين نظريه از تكينگي آغازين و زمان صفر (0=t) كه در مه‌بانگ مطرح بوده اجتناب شده است. اين به معناي آن نيست که فضا ـ زمان و کيهان بي‌كران باشند، بلکه در عين متناهي بودن فاقد تكينگي،‌ يعني آغاز از نقطه‌اي منفرد در زمان هستند. در توضيح اين مطلب هاوکينگ اظهار مي‌دارد که کشش گرانشي چنان نيرومند است که نه‌تنها فضا، که زمان را نيز تغيير شکل داده و منحني مي‌‌کند (هاوکينگ، 2018، ص 35ـ37).
    او در بيان چگونگي انحناي زمان و کشيده يا فشرده شدن بازه‌هاي زماني بر آن است که در حالت کلي، زمان و فضا مي‌توانند درهم‌تنيده شوند و لاجرم فشردگي و کشيدگي آنها نيز قدري در هم آميخته مي‌شود (هاوکينگ و ملودينو، 1396، ص 123). درعين‌حال زمان چه داراي يک ابتدا و انتها، و چه جاري تا ابد باشد، با فضا متفاوت است. با اين حال هرگاه اثرات نظريۀ کوانتوم بر نظريۀ نسبيت افزوده شود انحناي فوق‌العاده مي‌تواند با چنان شدتي رخ دهد که زمان، مثل بعد ديگري از فضا عمل کند (همان، ص 124).
    براي روشن شدن مطلب، تکه چوب مخروطي‌شکلي مثال آورده مي‌شود که رأس هرم آن کاملاً تيز است. انحناي سطح مخروط متناهي است، جز در يک نقطه، يعني در انحناي تيز آن. مي‌توان گفت انتهاي تيز مخروط انحنايي نامتناهي دارد و درواقع يک تکينگي است. اگر کسي گمان کند که «زمان» چنان است که در حال سرازير شدن در طول مخروط است، يعني از بخش نازکتر (گذشته) به بخش پهن‌تر (آينده)، آنگاه اين تکينگي در آن نوک تيز، «آغاز زمان» و به تعبيري زمان صفر (0=t) است. اينک دو چيز درباره زمان رأس مخروط مي‌توان گفت: از هر مکاني که به سوي راس مخروط (رو به گذشته) اندازه بگيريم متناهي؛ يعني داراي فاصله محدودي تا رأس است.
    يک «اولين لحظه‌ زمان» يگانه و مشخص (نقطه تکين در رأس مخروط) وجود دارد. اکنون فرض کنيد اندکي از تيزي نوک مخروط را با سمباده بگيريم؛ در اين صورت، ممکن است نقطه بالايي مخروط هنوز بسيار تيز باشد، اما بي‌نهايت تيز نخواهد بود. در اين صورت مي‌توان گفت: از هر مکاني که به سوي رأس مخروط اندازه بگيريم (گذشته) متناهي است.
    شايد ديگر نتوانيم «آن» نقطه نوک مخروط را تشخيص دهيم؛ يعني نمي‌توان «آن» لحظة اول «زمان» را به‌ طور دقيق معين کرد (همان‌طور که اگر کسي حتي به تيزترين سوزن زير ميکروسکوپ بنگرد، آن را صاف شده مي‌يابد).
    درواقع اين همان کاري است که مدل «بدون مرز» هارتل ـ هاوکينگ انجام داده و در بستر ايده‌هايي مشخص دربارهِ گرانش کوانتوم، تکينگي مه‌بانگ را از ميان برمي‌دارد و لاجرم ديگر مه‌بانگ تکين نيست. اين سناريو با اين فرض انجام مي‌شود که در «دورة پلانک»، امتداد زمان در فضا ـ زمان چهاربعدي کاملاً شبيه سه امتداد ديگر مي‌شود. درواقع فضا ـ زمان چهاربعدي، به فضاي چهاربعدي تبديل مي‌شود. اين سبب مي‌شود که انتخاب لحظه «اول» زمان بسيار دشوارتر شود؛ زيرا ديگر يک امتداد که امتداد زمان باشد، وجود ندارد. درعين‌حال در اين سناريو گذشته زمان متناهي است (اشپيتزر، 1399، ص 52و53).
    هاوكينگ در آثار خود، كيهانِ محدود، ولي بي‏مرز را به كره زمين تشبيه مي‏کند كه در عين محدود بودن، لبه و كناره ندارد. او مي‏نويسد:
    امكان اينكه پهنه فضا ـ زمان، متناهي و درعين‌حال فاقد هرگونه تكينگي تشكيل‌دهنده يك لبه يا كناره باشد وجود دارد. فضا ـ زمان سطح زمين را مي‌ماند؛ افزون بر دو بعد ديگر [درمجموع چهار بعد]. پهنه سطح زمين متناهي، اما فاقد لبه يا كرانه است. اگر در دريا به جهت غروب آفتاب سفر كنيد نه به لبه‏اي خواهيد ‏رسيد كه از آن پرت شويد؛ نه به يك تكينگي برخورد خواهيد کرد (هاوکينگ، 1988، ص 135ـ136).
    براساس آنچه گذشت، هاوکينگ بدون مرز بودن فضا ـ زمان را نتيجه گرفته و اين ايده را که تاريخچه‌ها بايد سطوح بستۀ بي‌مرز باشند را شرايط بي‌مرزي مي‌نامد (هاوکينگ و ملودينو، 1396، ص 125). درنتيجه زمان، موجودي بدون مرز و بدون آغاز است که به‌رغم تفاوت آن با فضا به ‌گونه‌اي تنيده به هم عمل مي‌کنند.
    هاوکينگ از اين مطلب به مسئله‌اي الهياتي رهنمون شده و نتيجه مي‌گيرد که براين‌اساس ديگر نمي‌توان پرسيد قبل از مه‌بانگ چه بوده است؛ زيرا اساساً پيشينه و قبل و مقدمي بر اين رخداد بزرگ، وجود نداشته و اگر انفجار بزرگ را آغاز زمان بخوانيم، کاربردي متفاوت از آن اراده کرده‌ايم (هاوکينگ، 1383، ص 23ـ25). بنابراين ديگر جايي براي خداوند يا هر عامل و زمينه‌اي ديگر براي نقش‌آفريني و خلق جهان باقي نمي‌ماند:
    اين انديشه که فضا و زمان ممکن است يک سطح بسته بدون کرانه را تشکيل دهند... ملزومات عميقي براي نقش خدا در جهان دارد... اگر جهان آغازي داشت ما مي‌توانستيم فرض کنيم که خالقي دارد. اما اگر به‌ طور کامل خوداتکا باشد، يعني مرز و لبه‌اي نداشته باشد، آن را نه آغازي هست و نه انجامي. در اين صورت ديگر چه جايي براي خدا باقي خواهد ماند؟ (هاوکينگ، 1988، ص140).
    او در جاي ديگر مي‌گويد ما در تجربه روزمره خود ديده‌ايم که هر رخدادي که اتفاق بيفتد بايد سبب آن در گذشته رخ داده باشد. پيدايش رودخانه تابع باراني است که پيش‌تر بر کوه باريده و آن نيز حاصل تابش خورشيد بر دريا و تبخير آب آن و تشکيل ابرهاست. درخشش خورشيد نيز حاصل هم‌جوشي هسته‌اي است که اتم‌هاي هيدروژن را به هم متصل مي‌کند تا هليم تشکيل شود و انرژي بسیاری را آزاد کند و هيدروژن نيز از مه‌بانگ برآمده است. اما در لحظه مه‌بانگ نمي‌توان به عقب رفت؛ زيرا زماني در کار نبوده است. دست آخر چيزي را پيدا کرده‌ايم که علتي نداشته است، چون زماني نبوده که اين علت و آفريننده‌اي وجود داشته باشد. بنابراين اگر کسي بگويد «آيا خدا جهان را آفريده است؟»، مي‌گويم: اين پرسش بي‌معناست؛ زيرا پيش از مه‌بانگ، زمان وجود نداشت که خدا وقت پيدا کرده و جهان را بيافريند (هاوکينگ، 1397، ص 37ـ39). باربور در توضيح ديدگاه هاوکينگ مي‌نويسد: نظريه قديمي‌تر انفجار بزرگ، يک تکينگي را فرض مي‌کرد که در آن، قوانين فيزيک فرومي‌پاشند. خداوند در اين تکينگي اختيار داشت تا هم شرايط اوليه و هم قوانين جهان را گزينش کند؛ اما در جهان هاوکينگ هيچ شرايط اوليه‌اي وجود ندارد و گزينش قوانين، با «خود ـ سازگاري» (self-consistency) و اصل انتروپيک (انسان‌مداري) که مي‌گويد: «جهان اوليه بايد شرايط را براي وجود متعاقب انسان فراهم کند» محدود مي‌شود (باربور، 1397، ص 468و469)؛ گويي هاوکينگ مي‌پندارد که با نفي تکينگي، قوانين بنيادي و خود ـ سازگاري نشان مي‌دهند که تنها يک جهان امکان دارد و به‌عبارت ديگر، جهان ضروري است و نه ممکن (همان، ص 467) و يا حاصل اتفاق و تصادف است، نه طرح، برنامه و غايتمندي (همان، ص 470).
    مطلب ديگري كه در مدل «هاكينگ ـ هارتل» ادعا شده، پيدايش جهان از هيچ (nothing) است. خلأ يا هيچ و پوچ در بيان هاوکينگ، به معناي نيستي و عدم محض نبوده، بلکه شامل افت‌وخيزهاي کوانتومي ناشي از قوانين فيزيکي است (هاوکينگ، 1396، ص 162). به بيان ديگر، خلأ در فيزيک کوانتوم موجودي پيچيده، با ساختاري غني است که ناشي از ميدان الکترومغناطيسي آزادي است که هرگز صفر نخواهد شد و چون فضا ـ زمان خميده باشد خلأ از اين هم پيچيده‌تر می‌شود و خميدگي به توزيع فضايي افت‌وخيزهاي ميدان کوانتومي اثر مي‌گذارد و مي‌تواند يک انرژي خلأ غيرصفر ايجاد کند. چون خميدگي از جايي به جاي ديگر تغيير مي‌کند، انرژي خلأ نيز مي‌تواند تغيير کند؛ يعني در بعضي جاها مثبت و در جاهاي ديگر منفي باشد. بنابراين چيزي به نام فضاي خالي يعني جايي که در آن مقدار و سرعت تغيير يک ميدان هر دو دقيقاً صفر باشد، وجود ندارد و فضا هرگز خالي نخواهد ماند؛ بلکه همواره مي‌تواند حالتي از انرژي کمينه به نام انرژي خلأ داشته باشد. اين حالـت انرژي کمينه در معرض ناپايداري‌هاي کوانتومي که افت‌وخيزهاي خلأ ناميده مي‌شود قرار دارد و ذرات و ميدان‌هايي مي‌آيند و از بين مي‌روند (هاوکينگ، 1396، ص 104).
    هاوکينگ با تبيين تأثير گرانش بر فضا و زمان ديدگاه خود نسبت به چگونگي پيدايش جهان را بيان مي‌کند. او معتقد است:
    ازآنجاکه گرانش شکل فضا و زمان را تغيير مي‌دهد، اجازه مي‌دهد که فضا ـ زمان به‌ طور محلي پايدار و در مقياس جهاني ناپايدار باشد. در مقياس کل جهان، انرژي مثبت ماده را مي‌توان با کمک انرژي گرانشي منفي جبران کرد و بنابراين هيچ محدوديتي براي ايجاد کل جهان نخواهد بود. ازآنجاکه گرانش اندکي وجود دارد، جهان قادر است خود را... از هيچ ايجاد کند (هاوکينگ، 1396، ص162و163).
    در نگاه هاوکينگ ايجاد خودانگيخته به اين پرسش که چرا اصلاً چيزي وجود دارد، چرا به جاي هيچ، اين جهان وجود و چرا ما وجود داريم پاسخ مي‌دهد. بنابراين لازم نيست براي روشن کردن فتيلـۀ جهان و راه‌اندازي آن از خالق کمک بگيريم (هاوکينگ، 1396، ص163).
    نقد و ارزيابي
    1. فقدان پشتوانه تجربي و نظري
    پيش‌تر گفته آمد که اساساً کيهان‌شناسي آميختگي بسیاری با مباحث انتزاعي و غيرتجربي دارد. اين مسئله در رابطه با مدل‌هاي ارائه‌شده در کيهان‌شناسي کوانتومي بسيار جدي‌تر شده و اين مدل‌ها از تأييد و آزمون تجربي مستقيم، دورترند (راسل، 1994، ص 561)؛ به‌‌گونه‌اي‌که استيون واينبرگ فيزيک‌دان مشهور آمريکايي، معتقد است ميان نظريه‏هايي كه نظريه‏پردازان ارائه مي‏كنند و آنچه اخترشناسان مي‌توانند مشاهده کنند، گسست ايجاد شده است (واينبرگ، 1994، ص 190). افزون بر آن دلايل غيرتجربي هم پشتيباني استواري از اين مدل‌ها ندارند. كرايس آيشام (Chris Isham) كه خود متخصص در كيهان‏شناسي كوانتومي است، ضمن برشماري برخي از مشکلات آن مي‏نويسد:
    تاكنون بايد روشن شده باشد که چرا بسياري از فيزيك‌دانان برآن‌اند كه پنداشت كاربست نظريه كوانتوم در مورد كل جهان، انتظاري ساده‏لوحانه است و به‌ويژه اينکه چرا در نظر ايشان، موضوع كيهان‏شناسي كوانتومي به طرز بارزي ترديدانگيز است (آيشام، 1993، ص 80و81).
    شايان توجه است که خود هاوكينگ نيز به مشکل مدل پيشنهادي خود اعتراف کرده و مي‏نويسد:
    تأکيد مي‌کنم، اين ايده که زمان و فضا بايد متناهي ولي بي‌کرانه باشند صرفاً يک پيشنهاد است و نمي توان آن را از اصل ديگري استنتاج کرد. اين، مانند هر نظريه علمي ديگري ممكن است ابتدا به دلايل زيبايي‌شناختي يا متافيزيكي ارائه شده باشد؛ ولي آزمون واقعي آن اين است كه بتواند پيش‏بيني‏هايي را مطرح کند كه با مشاهده برابري کند. مشخص كردن اين مطلب درباره گرانش كوانتومي با دو مشکل روبه‌روست: يک آنكه ما هنوز به‌ طور كامل مطمئن نيستيم كدامين نظريه با موفقيت، نسبيت عام و مكانيك كوانتومي را به هم مي‌پيوندد... دو ديگر اينكه، هر مدلي كه كل جهان را به تفصيل توضيح مي‌دهد؛ به لحاظ رياضي، بسيار پيچيده‏تر از آن است كه با آن قادر به محاسبه پيش‏بيني‌هاي دقيق باشيم. بنابراين بايد پيش‏فرض‌ها و تقريب و تخمين‌ها را ساده كرد و در اين صورت هم، باز مسئله استخراج پيش‏بيني‏ها همچنان امري دشوار باقي خواهد ‏ماند (هاوکينگ، 1988، ص 136ـ137).
    او همچنين در رابطه با مدل‌هايي که بخواهد كل جهان را توضيح ‌دهد مي‌گويد:
    حتي اگر يک «نظريه وحدت‌يافته ممکن» وجود داشته باشد، آن صرفاً مجموعه‌اي از قوانين و معادله‌ها است. آن نَفَس گرم چيست که در معادله‌ها، دميده مي‌شود و جهاني مي‌سازد تا معادله‌ها، به توصيف آن بپردازد؟ رويکرد متداول علم درباره ساخت مدل رياضي نمي‌تواند به پرسش‌هايي درباره اينکه چرا جهاني بايد وجود داشته باشد که «مدل مذکور» به توضيح آن بپردازند، پاسخ دهد (هاوکينگ، 1983، ص 174).
    2. خلط بي‌مرزي و ناآغازمندي
    اينکه هاوکينگ اظهار مي‌دارد اگر جهان مرز و لبه‌اي نداشته باشد، آن را نه آغازي هست و نه انجامي (هاوکينگ، 1988، ص 140) سخني نادرست، و سازگار با تصور عاميانه است تا نگاهي فلسفي و يا علمي. اندک تأملي نشان مي‌دهد که گمانه فوق مبتني بر اين نگاه است که هرگونه آغاز و انجام را در زمان نگريسته و آغازمندي را مساوي با مسبوقيت به عدم زماني مي‌بيند. اين در صورتي درست مي‌نمايد که حدوث و تحقق مساوي با زمانمندي بوده، جز آن ممتنع باشد؛ درحالي‌که فيلسوفان مسلمان حدوث و قدم را به چهار قسم بالحق، ذاتي، دهري و زماني تقسيم مي‌کنند (ر.ک: طباطبائي، 1398، ج 3، ص 893ـ912) افزون بر آن حدوث زماني نيز منحصراً به معناي حدوث در زمان نبوده و به تعبير فلسفي حدوث مي‌تواند ملازم با زمان باشد. اين مطلب نه‌تنها در حکمت اسلامي، به‌ويژه در حکمت متعاليه تبييني بسيار دقيق و تفصيلي‌ يافته (صدرالمتألهين، 1981، ج 7، ص 297)، بلکه در سخنان آگوستين قديس (345ـ430م) نيز از قرن‌ها پيش بيان شده است. او معتقد بود که آفرينش رويدادي زماني نبوده، بلکه فعلي غيرزماني است که همراه با آن زمان نيز پديد مي‌آيد و عملي مداوم است که با آن خداوند جهان را حفظ مي‌کند. او اين پرسش را که خداوند پيش از آفرينش جهان چه مي‌کرده است، بي‌معنا می‌دانست و بر آن بود که بدون جهان آفرينش، زمان تحقق نداشت (مک‌مولين، 1981، ص 19ـ21). براين‌اساس جهان مي‌تواند آغازمندِ زمانمند باشد؛ بدون آنکه لزوماً آغاز آن در زمان لحاظ شود؛ چنان‌که خود زمان نيز مي‌تواند آغازي داشته باشد، بدون آنکه لازم باشد آغاز آن را در زمان نگريسته، گرفتار تسلسل شويم. شگفت آنکه هاوکينگ خود به اين نظر آگوستين واقف بوده است، ولي بدون قضاوتي آن را ناديده مي‌گيرد (هاوکينگ، 1396، ص 47).
    به‌هرروي اگر هاوکينگ اصرار داشته باشد که آغازمندي جز به ‌معناي آغاز در زمان و يا معنايي ملازم با آن نيست، آنگاه گفته‌ايد که چنين پنداره‌اي، فارغ از فقدان دليل، تنها با پذيرش زمان مطلق تلائم دارد، و با نظريه زمان‌شناختي نسبيت عام که بنياد اساسي مه‌بانگ و مقبولات کيهان‌شناختي هاوکينگ است و همچنين با رخداد مه‌بانگ بدون سبق زمان سازگاري نداشته و آن را به حادثه‌اي در زمان تفسير مي‌کند.
    رابرت اشپيتزر نيز به بيان ديگري بر اين مسئله انگشت می‌نهد:
    برخي تصور مي‌کنند اگر طرح «بدون مرز» صادق باشد، بدين‌معنا خواهد بود که هيچ «آغاز»ي وجود ندارد. اين به يک معنا درست است؛ زيرا نمي‌توان يک «اولين لحظة‌» معين براي جهان تشخيص داد؛ اما اين نکته‌اي بسيار موشکافانه است. جهان آرام آغاز شده است؛ اما نه در نقطه‌اي منحصراً قابل تشخيص. جهان گذشته‌اي متناهي دارد. اينکه بگوييم در سناريوي بدون مرز، جهان آغازي ندارد به همان اندازه گمراه‌کننده است که بگوييم مخروط، صرفاً بدين‌جهت که انتهاي آن تيز نيست، انتهايي ندارد (اشپيتزر، 1399، ص 53).
    3. تاريخي‌انگاري حدوث جهان
    براساس آنچه گذشت فهم و تصور هاوکينگ از حدوث، فقط حدوث زماني و به معناي حدوث در زمان است. افزون بر آن، حدوث جهان در نظر او به معناي پيدايش عالم، براي يکبار در گذشته و به اصطلاح حادثه‌اي تاريخي است. اين نحوه نگرش در ميان بسياري از متکلمان و باحثان مسائل اعتقادي رايج بوده و هم‌اکنون نيز ردپاي آن مشاهده مي‌شود. در حكمت متعاليه اما، اين مسئله شكل ديگري به خود گرفته و تلقي يادشده از حدوث زماني جاي خود را به حکمي هستي‌شناختي، همه شمول و دائمي مي‏دهد كه درمورد هر موجود طبيعي و در هر لحظه، صادق است. اين ازآن‌روست که حدوث زماني، عين هويت و وجود هر موجود طبيعي است، نه امري خارج و عارض بر آن (جهت آگاهي بيشتر، ر.ک: فطورچي، 1377، ص 51-68).
    در نگاه صدرالمتألهين اگرچه مفهوم حدوث غير از مفهوم وجود است؛ ولي به لحاظ وجود خارجي، حدوث عين وجود حادثِ هريك از پديده‌هاي جزئي‏ تجددپذير است؛ زيرا اين اشيا به نفسِ هويات شخصي خود، حادث مي‏باشند (صدرالمتألهين، 1981، ج 3، ص 251و252). تبيين اين مسئله براساس حرکت جوهري صورت مي‌بندد. در اين رهيافت، حركت شأني از وجود و بيانگر حقيقت شي‏ء متحرك است، نه امري زايد بر آن. غيريت حركت و ذات متحرك به حسب تحليل ذهني و غيريت مفهومي است، اما در وجود خارجي، آن دو عين يكديگرند (ر.ک: صدرالمتألهين، 1981، ج 3، ص 61ـ63 و 101ـ106؛ همو، 1360، ص 10). بدين‌سان سيلان و تجدد، در گوهر موجودات طبيعي ساري است و هستي آنها را فراگرفته است. براين‌اساس «وجود»، به «ثابت» و «سيال» تقسيم شده و سيلان و تجدد، نحوه‏اي از وجود، يعني وصفي تحليلي و برونداد تحليل هستي‏شناختي ذات و جوهر طبيعي است (صدرالمتألهين، 1981، ج 3، ص 131). حركت نيز چيزي جز تدرج در وجود، يعني تجدد مستمر و زوال و حدوث‌هاي پياپي نبوده و اين‏ خود گونه‌اي از وجود مطلق است: «الحركة هي نفس زوال الشي‏ء بعد شي‏ء و حدوث شي‏ء قبل شي‏ء و هذا النحو ايضاً ضرب من مطلق‌الوجود» (صدرالمتألهين، 1981، ج 3، ص 37).
    از سوی ديگر، با توجه به اينكه زمان، مقدار حركت و تجدد است؛ لاجرم حركت جوهري راسم زمان جوهري و نشان‌دهنده مقدار حركت و تجدد جوهري است. براين‌اساس «زمان» همچون حركت از شئون «وجود متدرج» است و نمي‏توان آن را ظرفي بيروني براي متحرك به‌شمار آورد. بنابراين عارضيت و معروضيت بين‏ زمان و معروض آن، صرفاً به اعتبار ذهني است: «ان عروض الزمان‏ للحركة انما هو في ظرف ‏التحليل فان ‏الحركة والزمان كما مرّ، موجودان بوجود واحد» (صدرالمتألهين، 1981، ج 3، ص200). «عروض زمان بر حركت، فقط در تحليل است؛ زيرا چنانكه گذشت، حركت و زمان به يك وجود موجودند».
    هنگامي‌كه تجدد، عين هستي موجودي شد، آن موجود لحظه به لحظه و دَم به دَم، نو مي‏شود و هر نو شدن، بازآفريني و حدوثي مستقل است كه در بستر زمان، در عرصه ذات و گوهر شي‏ء به وقوع مي‏پيوندد و از آن به حدوث زماني جوهري ياد مي‏شود. بنابراين هر موجود طبيعي و شئون آن، در عمق و گوهر ذات خويش هر لحظه حادث است و لاجرم عالم طبيعت که چيزي جز همين موجودات طبيعي و شئون آنها نيست؛ در هر لحظه حادث زماني است. در شرح مشاعر صدرالمتألهين در اين‌‌باره آمده است:
    العالم بجميع ما فيه مسبوق‌الوجود بعدم زماني، بمعني ان لاهوية من‏الهويات الشخصية الاّ و قد سبق عدمها وجودها و وجودها عدمها سبقاً زمانياً و بالجملة لاشي‏ء من‏الاجسام والجسمانيات المادية... الاّ و هو متجدد الهوية غيرثابت‌الوجود والشخصية (لاهيجي، 1386، ص 339ـ342)؛ وجود عالَم، با جميع آنچه در آن است مسبوق به عدم زماني است؛ به اين معنا كه هيچ هويتي از هويات شخصي نيست مگر آنكه عدم آن بروجودش، و سپس وجود آن بر عدمش، تقدم زماني دارد. به‌طوركلي هيچ‏يك از اجسام و جسمانيات مادي،... نيست مگر آنكه هويت آن متجدد بوده و وجود و شخصيت آن، غير ثابت است.
    از سوی ديگر در نگاه صدرالمتألهين، كل عالم طبيعت، چيزي جز تك‌تك اجزاي آن نبوده و آنچه حقيقتاً موضوع حدوث زماني است، اجزاي عالم است كه در هر لحظه و براي هميشه از حدوث زماني، برخوردارند و چون كل و مجموع، وجودي جز وجود اجزاي خود ندارد، پس حدوث آنها مساوي با حدوث کل جهان خواهد بود (صدرالمتألهين، 1981، ج 7، ص 297). بنابراين اگر مه‌بانگ را هم واقعه‌اي تاريخي به حساب آوريم، اما حدوث جهان امري پيوسته و دائمي است و منحصر در مه‌بانگ نيست. رشحاتي از اين نگرش به شکل ديگري در ميان برخي انديشمندان جدید غربي مانند لانگدن گيلكي، آرتور پيكاك و ايان باربور شکل گرفته و بر آن شده‌اند که آفرينش از عدم بر تمام كيهان و در هر لحظه صادق و حكمي هستي‌شناسانه است؛ نه مسئله‌اي تاريخي و مربوط به لحظه‌اي خاص در گذشته (باربور، 1971، ص 414؛ راسل، 1993، ص 2؛ همو، 1994، ص 559).
    4. تصوير نادرست از خدا
    از‌جمله اشتباهات هاوکينگ ارائه تصويري کاريکاتوري و نادرست از خداوند است. برخي خطاهاي وي در اين زمينه بدین قرارند:
    الف) خداي اساطيري و بديل قانونمندي
    هاوکينگ در موارد مختلفي از آثارش به جاي خدا تعبير خدايان را به‌کار برده و آن را در کنار شياطين و افسانه‌هاي باستاني و بازيگري رقيب قانون و در عرض آن معرفي کرده است. وي در رابطه با خسوف و کسوف مي‌گويد: «... گرفتگي‌ها ربطي به اميال دلبخواهي موجودات ماوراء‌الطبيعي ندارند و از قواعد مشخصي پيروي مي‌کنند» (هاوکينگ، 1396، ص 13). همو مي‌گويد: «... نظم حرکت اجرام کيهاني، مثل خورشيد، ماه و سيارات نشان مي‌دهد که اين اجرام، به‌جاي اينکه بازيچه ميل خداوندان و شياطين متعدد باشند، از طريق قوانين متعددي اداره مي‌شوند» (همان، ص 13و153). اين در حالي است که او مي‌داند خداوند از منظر فلسفي و در نگاه متدينان، نه در عداد خداي اساطيري و افسانه‌هاي باستاني يا شياطين و جني‌ها و نه کنشگر دلبخواهي و جانشين قوانين طبيعي، بلکه يگانه آفرينشگر هستي با همه قوانين و نظامات دقيق آن است (ر.ک: هاوکينگ، 1396، ص 149)، درعين‌حال او اين مسئله را ناديده گرفته و از مغالطه تشويش و ارائه تصويري نادرست استفاده مي‌کند.
    ب) زمانمندانگاري خدا
    هاوکينگ نفي وجود خدا را به نبودن زمان پيش از مه‌بانگ مستند می‌داند و مي‌گويد: «آنچه گفتيم از ديدگاه من به اين معناست که آفريننده‌اي نبوده است؛ زيرا زماني نبوده که آفريننده‌اي وجود داشته باشد» (هاوکينگ، 1383، ص 38). اين سخن دلالت دارد که هاوکينگ خدا را موجودي زماني، و به‌عبارت ديگر در زمان فرض کرده است. اکنون اين پرسش رخ مي‌نمايد که هاوکينگ ذات خداوند را زماني تلقي مي‌کند، يا فعل او را؟ هريک از دو گمانه يادشده اشکالاتي دارد که به اختصار اشاره خواهد شد:
    ب1. اگر او ذات خدا را امري زماني لحاظ ‌کند؛ چنين چيزي اولا غير از خداي اديان توحيدي و فلسفي است و فقدان آن هيچ خللي به باور ديني و فلسفي نسبت به وجود خدايي که آفريننده زمان و زمانيات و مکان و مکانيات است وارد نمي‌کند. درعين‌حال چه‌بسا ديدگاه هاوکينگ اين باشد که اساساً وجود مساوي با زمانمندي است و آنچه زمانمند نيست امري تهي و هيچ و پوچ است. لاجرم خداي نازمانمند مساوي با خداي معدوم و خداي زمانمند نيز مبتلا به نبودن زمان و مجالي براي وجود پيش از مه‌بانگ است.
    در پاسخ گفتني است که چنين پنداره‌اي نه ادعايي علمي است، نه داراي پشتوانه فلسفي، نه درکي شهودي و نه آموزه‌اي ديني. بنابراين هيچ‌يک از منابع و مجاري معرفتي آن را تأييد نمی‌کند، بلکه دلايل و براهين متعددي از طريق ديني و فلسفي بر عدم حصر وجود بر زمانيات وجود دارد؛
    ب2. اگر مراد وي زمانمندانگاري فعل خداست، اولاً از چنين مقدمه‌اي نفي وجود خدا نتيجه نمي‌شود، بلکه تنها نفي فاعليت او را در حدوث مه‌بانگ نتيجه مي‌دهد؛ ثانياً اين پرسش پديد مي‌آيد که چرا بايد فعل الهي را زمانمند بينگاريم؟ آيا اين مسئله از ویژگی‌های ذاتي فعل و لوازم ربط علّي است، يا نسبت فعل با خدا چنين اقتضایي دارد؟ ازآنجاکه گزينه دوم محتمل نيست، به گزينه نخست اشارتي خواهيم داشت. در اين‌‌باره گفتني است پنداشتِ اينکه زمانمندي از لوازم ذاتي فعل و ربط علّي باشد، امري مخدوش و فاقد هرگونه توجيه عقلي و ناشي از عدم درک چگونگي ربط علّي و اضافه معلول به علت هستي‌بخش است و تنها در رابطه با افعال تدريجي و علل تعاقبي صادق است که در مباحث آتي بررسي مي‌شود.
    5. تعاقبي‌انگاري رابطه عليت
    اينکه هاوکينگ معتقد است با ناآغازمندي جهان ديگر نمي‌توان پرسيد قبل از مه‌بانگ چه بوده؛ زيرا ديگر قبل و مقدمي نيست و لاجرم جايي براي خدا باقي نخواهد ماند؛ (هاوکينگ، 1988، ص 140) نشانگر ضعف شديد فلسفي و درک تعاقبي صرف از رابطه عليت و قرار دادن علل اعدادي به جاي علت هستي‌بخش است. توضيح اينکه علت در فلسفه به اقسام مختلفي تقسيم‌پذير است که اساس آن تقسيم چهارگانه ارسطويي به علت مادى، صورى، فاعلى و غائى است (ر.ک: طباطبائى، بي‌تا، ج 3، ص 63ـ64؛ عبوديت، 1380، ص 37ـ44).
    علت مادى و صورى، علل قوام ماهيت‏ (داخلى) بوده و از حقيقت معلول خارج نيستند (ر.ک: مطهرى، 1382، ج ‏5، ص 408). علل وجود (علل خارجى) نيز عبارت‌اند از علت فاعلى و غائى. علت فاعلي در اصطلاح فلسفي عبارت است از «مابه‏الوجود»؛ يعنى چيزى كه وجود معلول به سبب آن بوده؛ هستي‌بخش و آورنده وجود معلول است (همان، ص 400). در کلام حکيم سبزواري آمده است:
    و ما لاجله ‌الوجود حاصل
            فغاية و ما به ففاعل‏

    آنچه وجود معلول به خاطر آن است «غايت»، و آن ‌كه وجود معلول به سبب آن است «فاعل» مي‌باشد (سبزواري، 1369، ج 2، ص 405ـ406).
    در «فلسفه» وقتي «علت» را به صورت مطلق به ‌کار مي‌برند، مراد از آن علت فاعلي، يعني وجوددهنده به معلول است. چنين علتي با معلول خود معيت داشته و با قدري مسامحه همزمان است و معلول نمى‏تواند از آن منفك باشد. به بيان دقيق صدرالمتألهين، اضافه معلول به علت ايجادي اضافه اشراقي همچون عليت ذهن براي صور ذهني است؛ نه اضافه مقولي، مانند اعطا کردن چيزي که در خارج موجود است به شخصي ديگر که مستقل از اعطا‌کننده وجود دارد (ر.ک: طباطبائي، بي‌تا، ج 3، ص 110ـ113؛ عبوديت، 1390، ص 105ـ114؛ شاکرين، 1386، ص 162ـ165). در چنين رابطه‌اي تقدم و تأخر علت و معلول از سنخ تقدم و تأخر رتبي است، نه تقدم و تأخر زماني.
    درعين‌حال گاهي علت به معنايى اعم از آنچه گفته آمد اطلاق شده و منظور از آن عبارت است از مطلق آنچه شیء در وجود يافتنش به آن وابسته و نيازمند است. در اين کاربرد علت شامل معدات و شرايط وجود شیء نيز مى‏شود. اين مسئله سبب شده که کاربرد علت در اصطلاح فلسفي و علوم طبيعى، اندكى متفاوت باشد. عالمان علوم طبيعى در موردى كه نسبت ميان دو چيز رابطه آماده‌سازي و ايجاد شرايط و رفع مانع باشد؛ نيز آنجا که رابطه تحريك و تحرك برقرار بوده، و چه‌بسا در رابطه با مراحل و منازل عبور يك شیء نيز تعبير «علت» را به‌کار مي‌برند. در اين کاربرد عام، بنّا علت خانه، والدين علت فرزند و عمل کشاورز علت رويش و رشد گياه است. بنّا به وسيله يك سلسله نقل و انتقال‏ها منشأ ساختن يك خانه مي‌شود؛ پدر و مادر نيز هريک نقشي در پيدايش فرزند دارند و کشاورز در رويش و رشد گياه. ولى فيلسوفان بنّا را «علت خانه» نمى‏خوانند؛ زيرا به‌وجودآورنده خانه نيست، بلكه مصالح خانه قبلاً وجود داشته‌اند و كار بنّا سازمان دادن به آنهاست. پدر نيز علت حركت منى از جايي به جاي ديگر است و پس از آن هزاران عامل ديگر نطفه را مى‏پرورانند. كشاورز هم زميني را آماده می‌کند و بذري را مي‌کارد و مراقبت مى‏كند تا در پي آن براساس نظام، قوانين و ديگر عوامل موجود در عالم صورت جديدي به آن افاضه ‏شود. اينها همه شرايط را آماده مى‏كنند، نه اينكه وجوددهنده باشد. حكماى الهى اين عوامل را احياناً «علل معينه»، «علل معده» يا «اعدادى» و به تعبير بوعلى «مهيّئه»، در مقابل «علل ايجادى» مى‏نامند (ر.ک: مطهري، 1382، ج 5، ص 179و401؛ همو، 1382، ج 6، ص 585ـ589).
    به تعبير شهيد مطهري اين عوامل و حوادث طوليه زمانيه كه وجود معلول مشروط به وجود قبلى آنهاست وجودشان به‌ طور نسبى شرط وجود معلول است، نه به‌ طور مطلق. يعنى وجود هريك از آنها در مرحله‏ خاصي لازم است، نه قبل و بعد از آن. براي مثال وجود پدر هنگام انتقال مني ضرورت دارد، نه هر وقت و نه هنگام تولد. ازاين‌رو، همين كه افراز نطفه بشود ديگر كافى است و چنانچه پدر در همان لحظه بميرد و يا معدوم شود، نطفه در محل خودش رشد می‌یابد. وجود مادر هم تا زمان خاصى موردنياز است و از آن به بعد ديگر فرزند مي‌تواند بدون او به حيات خود ادمه دهد. بنابراين ضرورتى ندارد كه علل اعدادى با معلولاتشان اجتماع در وجود داشته باشند، برخلاف علت ايجادى كه معلول از آن منفك نتواند بود، بلکه با آن معيت داشته و به تعبيري همزمان است (مطهرى، 1389، ج 11، ص 174ـ175). چنان‌که گذشت متأسفانه درک و دريافت هاوکينگ از رابطه عليت چيزي افزون بر علل معده تعاقبي و زماني نيست و اين مسئله برداشت‌هاي فلسفي و الهياتي ناصوابي را در پي دارد که يکي از آنها پنداشت عدم امکان وجود خدا و فاعليت او در صورت نفي تکينگي و آغازمندي زمان است.
    6. حدوث‌انگاري ملاک حاجت به علت
    از‌جمله مباحث مهم فلسفى مسئله ملاك و مناط نياز به علت است و اينكه چرا و براساس چه ضابطه‌اي چيزي در وجود خود نيازمند ديگري است. در اين زمينه چهار احتمال يا ديدگاه عمده مطرح است که عبارت‌اند از: 1. نظريه وجود، 2. نظريه حدوث، 3. نظريه امکان ذاتي، 4. نظريه افتقار وجودي. از اين ميان اناطه وجود به علت از همه ضعيف‌تر و از اساس باطل است و به تعبير صدرالمتألهين وجود ملاک غنا و بي‌نيازي است، نه افتقار و حاجتمندي. اکنون رعايت اختصار و نيز اينکه سخنان هاوکينگ در مدل بي‌مرزي بيانگر ابتنا بر آن نيست، ما را از بررسي آن معذور مي‌دارد (ر.ک: شاکرين، 1386، ص 165ـ168). آنچه از مجموعه سخنان هاوکينگ برمي‌آيد، به‌ويژه اينکه مي‌گويد اگر جهان آغازي داشت مي‌توانستيم فرض کنيم خالقي دارد (هاوکينگ، 1988، ص 140)، بر قرار دادن حدوث زماني به‌مثابه ملاک نياز به علت دلالت مي‌کند.
    در اين‌باره گفتني است اينكه هر حادثى نيازمند به علت است، ترديدپذير نيست. درعين‌حال حدوثِ در زمان به عنوان معيار اصلي حاجتمندي نادرست است؛ زيرا چنان‌که پيش‌تر گذشت عنصر زمان نقش و مدخليتي در اصل رابطه عليت ندارد و ملاک و ضابطه قرار دادن چنين امر خنثايي، کاملاً بي‌وجه و بي‌اساس است. بنابراين مي‌توان اصل حدوث،‌ يعني حدوث ذاتي را راهنماي خود قرار داد و با دلالت آن بحث را به پيش برد. اين ازآن‌روست که حدوث و تحقق، اعم از اينکه زماني باشد يا فرازماني، نشانگر آن است که ذات حادث به‌خودي‌خود نه مقتضي وجود است و نه مقتضي عدم. چه اگر مقتضي وجود، يعني واجب بالذات بود حدوث آن تحصيل حاصل مي‌نمود. نيز اگر مقتضي عدم مي‌بود، همچون تناقض تحقق آن مستحيل می‌بود و هيچ عاملي، هر قدر هم که نيرومند بود، نمي‌توانست آن را پديد آورد. بنابراين آنچه براساس اين تحليل مي‌تواند ملاک حاجت به علت باشد امکان ذاتي است، و در مقابل وجوب وجود ملاک بي‌نيازي از علت است. ازاين‌رو، حكيمان مشايى از‌جمله ابن‌سينا (1037ـ980) افتقار به علت را در مرتبه ذات و ماهيت اشيا جست‌وجو مى‌كردند. براساس اين نگرش موجودات بر دو گونه‌اند:
    الف) آن كه وجودش غير از ذات او و عارض بر آن باشد. چنين موجودى ذاتاً ممكن‌الوجود است؛ يعنى نسبتش با وجود و عدم يكسان است. در مرتبه ذات نه اقتضای وجود دارد و نه اقتضای عدم، پس ذاتاً گرايش به سمت خاصى ندارد. از طرف ديگر صرف امكان براى پيدايش چيزى (بدون اقتضای علت) كافى نيست. ازاين‌رو، حتماً علتى از خارج بايد تا وى را از تساوى نسبت خارج سازد و هستى‌اش را ضرورى گرداند؛
    ب) آن كه هستى عين ذاتش باشد و چيستى و استى آن يكى بيش نباشد. چنين حقيقتى قهراً واجب‌الوجود بالذات است و نيازمند علتى وراى خود نيست؛ چه او در مرتبه ذات جز وجود نباشد، و عدم را بالمره طارد است و هر ممكن‌الوجودى هستى خود را وامدار اوست. خلاصه آنكه در اين نگره امكان مناط احتياج و وجوب ذاتى ملاك غنا، بلکه عين بى‌نيازى است (ر.ک: عبوديت، 1390، ص 83ـ86؛ طباطبائى، بي‌تا، ج 3، ص 190ـ195).
    بر اين روش اشكالات ديدگاه هاوکينگ وارد نيست. افزون بر آن همه مخلوقات از‌جمله مجردات و امور غيرزمانى را نيز شامل می‌شود و احتياج معلول به علت در بقا را نيز روشن مى‌سازد؛ زيرا با حدوث و پيدايش معلول، امكان ذاتى آن منقلب نمی‌شود و همچنان وجوب خود را وامدار ديگرى است. پس حدوثاً و بقائاً به ايجاب غيرمحتاج است. درعين‌حال صدرالمتألهين براساس نظريه اصالت وجود ملاک راقي‌تري را مطرح کرده که بيان و شرح آن از عهده اين مختصر خارج است (ر.ک: طباطبائى، 1374، ج 5، ص 122ـ123؛ مطهرى، 1361، ج 2، ص 125ـ153).
    به‌هرروي از‌جمله اشتباهات هاوکينگ، همچون بسياري از ديگر انديشمندان غربي خطا در تشخيص ملاک نيازمندي به علت است. او مرز و لبه نداشتن جهان را مساوي با خوداتکايي انگاشته، درحالي‌که اساساً ازليت زمانى ملاک غنا و بى‌نيازى از علت نيست و آنچه نگره مادي بايد به اثبات رساند وجوب ذاتى ماده است، نه ازليت آن (ر.ک: شاکرين، 1386، ص 165ـ173). از منظر فلسفي و ديني نيز خداوند سبحان دائم‌الفيض است و لطف و احسان او حد و نهايتي ندارد. ازاين‌رو، ماده و جهان به لحاظ زماني قديم فرض شوند يا حادث تفاوتي از جهت نيازمندي و وابستگي به حق‌تعالي ندارد. شهيد مطهري در اين‌‌باره مي‌گوید:
    جهان با همه نظامات و علل و اسبابش يك جا قائم به ذات اوست. او بر زمان و مكان تقدم دارد. زمان و زمانيات و مكان و مكانيات، اعم از آنكه متناهى باشند يا غيرمتناهى، يعنى اعم از آنكه رشته زمان محدود باشد يا از ازل تا ابد كشيده شده باشد، و ابعاد مكانى و فضايى جهان نيز اعم از اينكه به جايى منتهى شود يا نشود و بالاخره دامنه موجودات، اعم از آنكه در زمان و مكان نامتناهى باشد يا متناهى، متأخر از ذات و هستى اوست و فيضى از فيض‌هاى او به‌شمار مى‏رود (مطهري، 1374، ج 1، ص 484).
    جالب آنکه کونتين اسميت نيز که خود يک فيلسوف ملحد امريکایي است، اين‌گونه استدلال‌آوري هاوکينگ بر نفي خدا را بدترين استدلال الحادي در تاريخ تفکر غربي به‌شمار آورده است (ر.ک: گلشني، 1396، ص 51).
    7. خلأ يا واجب‌الوجود؟
    چنان‌که پيش‌تر گفته آمد خلأ يا هيچ در بيان هاوکينگ، عدم محض نیست، بلکه امري وجودي، يعني انرژي کمينه، افت‌وخيزهاي کوانتومي و قوانين و نيروهاي فيزيکي از‌جمله گرانش است. بنابراين ايجاد خودانگيخته در نگاه او مسبوق به وجود اموري است که چرايي و چگونگي وجود آنها خود مورد پرسش است. براي مثال اگر آن‌سان که هاوکينگ معتقد است وجود جاذبه و قوانين طبيعت براي پيدايش جهان کافي است، باز اين پرسش وجود دارد که چرا و چگونه جاذبه و قوانين طبيعت وجود دارند؟ چرا انرژي خلأ ماده و ديگر اشيا هستند؟ آيا آنها واجب‌الوجود بالذات و نامعلول‌اند، يا همچون ديگر پديده‌ها اموري وابسته و معلول‌اند؟ از طرف ديگر اينکه چگونه چيزي مي‌تواند واجب‌الوجود و غني بالذات باشد امري تجربي نبوده، در فلسفه تعيين مي‌شود و توضيح آن از عهده علم خارج است. از نظر فلسفي نيز واجب‌الوجود ويژگي‌هايي دارد که شماري از آنها عبارت‌اند از: وجود صرف و هستي محض بودن، پيراستگي از هرگونه جنبه عدمى و قيد و شرط و محدوديت، بساطت مطلق و پيراستگي از هرگونه ترکب و حتي ترکب از ماهيت، يگانگي و نداشتن هرگونه نظير و مانند، و نیز عاري بودن از هرگونه تغيير و تحول. هيچ‌يک از اين ويژگي‌ها بر اموري چون انرژي خلأ، قوانين فيزيکي، نيروهاي طبيعت چون گرانش، ماده نخستين و... صادق نيست (جهت آگاهي بيشتر، ر.ک: شاکرين، 1386، ص 194ـ197). در اين زمينه نکات ديگري نيز قابل گفت است، ليکن بسط و تطويل سخن در آن از عهده اين مقاله خارج بوده، مجال واسع‌تري مي‌طلبد.
    نتيجه‌گيري
    مدل بي‌مرزي هاوکينگ ـ هارتل، نمونه‌‌اي از كيهان‏شناسي‌هاي كوانتومي است که مي‌کوشد از تكينگي آغازين و زمان صفر مطرح در مدل استاندارد مه‌بانگ اجتناب کرده، براساس آن نتيجه مي‌گيرد که ديگر نمي‌توان پرسيد قبل از مه‌بانگ چه بوده و لاجرم ديگر جايي براي خدا باقي نخواهد ماند. ليکن براساس آنچه گذشت مدل‌هاي کيهان‌شناختي کوانتومي که به‌سرعت در حال افرايش و تنوع‌اند، با استانداردهاي علمي فاصله بسیاری دارند و از پشتوانه‌هاي تجربي‌ و نظري بهره‌مند نیستند و بسياري از فيزيك‌دانان، كاربست نظريه كوانتوم درباره كل جهان را انتظاري ساده‏لوحانه و ترديدانگيز مي‌دانند. اين مسئله به‌ طور خاص درباره مدل پيشنهادي‌ هاوكينگ مورد اذعان وي قرار گرفته است.
    فارغ از فقدان پشتوانه‌هاي تجربي و نظري، کاستي‌ها و خطاهاي متعددي در مباني و نتيجه‌گيري‌هاي فلسفي ـ الهياتي از مدل بي‌مرزي هاوکينگ ـ هارتل رخ نموده است:
    نخست اينکه هاوکينگ شرايط بي‌مرزي و لبه‌ نداشتن را با ناآغازمندي يکي انگاشته و اين مبتني بر پنداشت تساوي حدوث با زمانمندي، آن هم به‌نحو مسبوقيت به عدم زماني است، درحالي‌که حدوث و قدم اعم از حدوث و قدم زماني، و زمانمندي نيز اعم از حدوث در زمان و با زمان است؛
    دوم آنکه در تصور هاوکينگ حدوث جهان امري تاريخي و فقط يک بار در گذشته است؛ حال‌ آنکه اولاً همه اجزاي جهان يکپارچه در حرکت است؛ ثانياً حرکت عين تجدد و حدوث‌هاي پياپي و دَم‌به‌دَم، نو شدن است؛ ثالثاً كل عالم طبيعت، چيزي جز تك‌تك اجزاي آن نیست و حدوث‌هاي پياپي اجزای مساوي با حدوث مستمر و پيوسته کل جهان خواهد بود؛
    سومين خطاي هاوکينگ کاربست مغالطه تشويش و زمانمندانگاري خداوند است و آنچه را نفي مي‌کند خداي اديان نيست؛ ضمن آنکه اگر منظورش زمانمندي فعل خدا باشد، منطقاً دلايل او نفي وجود خدا را نتيجه نمي‌دهد؛
    چهارمين ضعف فلسفي ديدگاه هاوکينگ درک تعاقبي صرف از رابطه عليت و قرار دادن علل اعدادي به جاي علت هستي‌بخش است. وجود اين‌گونه علل به‌ طور نسبى شرط وجود معلول است و ضرورتى ندارد كه با معلول اجتماع در وجود داشته باشند، برخلاف علت ايجادى كه اضافه معلول به آن از سنخ اضافه اشراقي است، نه اضافه مقولي و لاجرم از آن منفك نتواند بود و به‌عبارت ديگر، خداوند طرف وابستگي وجودي و مطلق اين جهان است؛
    پنجم آنکه هاوکينگ حدوث در زمان را ملاک نياز به علت پنداشته و اين نادرست است. البته اصل حدوث؛‌ يعني حدوث ذاتي، بدون دخالت دادن عنصر خنثايي چون زمان، نشانگر آن است که ذات حادث به‌خودي‌خود مقتضي وجود نبوده، نسبتش با وجود امکاني است. چنين نسبتي به‌تنهايي براي تحقق چيزي کافي نبوده و علتى از خارج بايد تا آن را از تساوى نسبت خارج ساخته و هستى‌اش را ضرورى گرداند. براين‌اساس همه مخلوقات از‌جمله مجردات و امور غيرزمانى، در حدوث و بقا وابسته به علت‌اند. درعين‌حال چنان‌که گذشت صدرالمتألهين براساس نظريه اصالت وجود ملاک راقي‌تري را مطرح کرده که به جهت اختصار بيان آن را فرونهاديم. سرانجام اينکه تبيين خودبنيادانگارنه جهان از سوي هاوکينگ نيز راه به جايي نمي‌برد و حاجتمندي جهان به ذات واجب‌الوجود همچنان باقي است. 
     

    References: 
    • اشپتزر، رابرت، 1399، نگاهي نو به اثبات وجود خداوند در فيزيک و فلسفه معاصر، ترجمة ميثم توکلي بينا، تهران، پارسيک.
    • باربور، ايان، 1397، دين و علم، ترجمة پيروز فطورچي، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
    • سبزوارى، ملاهادي، 1369، غرر الفوائد في شرح المنظومه، تصحيح و تعليق حسن حسن‌زاده آملى، تحقيق و تقديم مسعود طالبى، تهران، ناب.
    • شاکرين، حميدرضا، 1386، براهين اثبات وجود خدا در نقدي بر شبهات جان هاسپرز، چ دوم، تهران،‌ مؤسسة فرهنگي دانش و انديشه معاصر.
    • صدرالمتألهين، 1360، الشواهد الربوبيه في المناهج السلوکيه، تصحيح و تعليق سيدجلال‌الدين آشتياني، چ دوم، مشهد، المرکز الجامعي للنشر.
    • ـــــ ، 1981م، الحكمةالمتعالية في‏ الاسفارالعقلية الاربعة، بيروت، دار احياء التراث العربي.
    • طباطبائى، سيدمحمدحسين، 1398، نهايةالحكمة، تعليقه و شرح غلامرضا فياضي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • ـــــ ، بي‌تا، اصول فلسفه و روش رئاليسم، پاورقي مرتضي مطهري، تهران، صدرا، ج 3.
    • عبوديت، عبدالرسول، 1380، هستی‌شناسی، قم،‌ مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • ـــــ ، 1390، درآمدى بر فلسفه اسلامى، قم،‌ مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • فطورچي، پيروز، 1377، مسئله آغاز از ديدگاه کيهان‌شناسي نوين و حکمت متعاليه، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
    • گلشني، مهدي، 1396،‌ خداباوري و دانشمندان معاصر غربي، تهران، کانون انديشه جوان.
    • لاهيجي، ملامحمدجعفر، 1386، المشاعر، المذكور في شرح رسالةالمشاعر ملاصدرا، تصحيح و تعليق سيدجلال‌الدين آشتياني قم، بوستان کتاب.
    • مطهري، مرتضي، 1361،‌ شرح منظومه، تهران، حكمت.
    • ـــــ ، 1374، مجموعه آثار، چ ششم، تهران، صدرا، ج 1.
    • ـــــ ، 1382، مجموعه آثار، تهران، صدرا، ج 5.
    • ـــــ ، 1382، مجموعه آثار، چ دوم، تهران، صدرا، ج 6.
    • ـــــ ، 1389، مجموعه ‏آثار، چ ششم، تهران، صدرا، ج 11.
    • نارليکار، جيانت ويشنو، 1388، آشنايي با کيهان‌شناسي، ترجمة منيژه رهبر، تهران، مرکز نشر دانشگاهي.
    • هاوکينگ، استفان و لئونارد ملودينو، 1396،‌ طرح بزرگ، ترجمة سارا ايزديار و علي هاديان، چ هشتم، تهران، مازيار.
    • هاوکينگ، استيون، 1383، تاريخچه ‌زمان، ترجمة محمدرضا محجوب، چ هشتم، تهران، شرکت سهامي انتشار.
    • ـــــ ، 1397، پاسخ‌هاي کوتاه به پرسش‌هاي اساسي، ترجمة جميل آريايي، تهران، مازيار.
    • Barbour, Ian, 1971, Issues in Science and Religion, First, Torch book.
    • ----- , 1990, Religion In An Age of Science, Harper.
    • Davies, Paul, 1992, The Mind of God, Touchstone.
    • Hawking, Stephen, 1980, "Theoretical Advances in General Relativity", in H. Woolf (ed.), Some Strangeness in the Proportion, Reading, MA, Addison-Wesley.
    • ----- , 1983, "A Brief History of Time", p.174; J. B. Hartle and S. W. Hawking, Wave Function of the Universe, Physical Review, D 28, p. 2960-2975.
    • ----- , 1988, A Brief History of Time, London, Bantam.
    • ----- , 1989, "The Edge of Spacetime", in The New Physics, edited by Paul Davies, Cambridge University Press.
    • ----- , 2018, Brief Answers to the Big Questions, London, John Murray.
    • Hoyle, Frederick, 1994, Home is Where the Wind Blows: Chapters from A Cosmologists life, University Science Books.
    • Isham, Chris J, 1993, "Quantum Theories of the Creation of the Universe", in Quantum Cosmology and the Laws of Nature, edited by R. J. Russell, N. Murphy and C. J. Isham, Vatican Observatory and CTNS.
    • Lightman, Alan and Brawer, Roberta, eds, 1990, Origins: The Lives and worlds of Modern Cosmologists, Harvard University Pres.
    • McMullin, Ernan, 1981, "How should Cosmology Relate to Theology?”, in the sciences and theology in the twentieth Century, ed. Arthur Peacocke, Notre Dame, University of Notre Dame Press.
    • Munitz, Milton K, 1986, Cosmic Understanding: Philosophy and Science of Universe, Princeton University Press.
    • Perlmutter S., et al., 1999, "Measurement of Ω and Λ from 42 high-redshift supernovae", Astrophys. J., 517, p. 565-586.
    • Riess, A.G., et al., 1998, "Observational evidence from supernovae for an accelerating universe and a cosmological constant", Astron, J., 116, p. 1009-1038.
    • Russell, Robert John, 1994, "Cosmology from Alpha to Omega", in Zygon, Journal of Religion and Science, N. 29 (4), p. 557-577.
    • ----- & Morphy, N., Isham, C. (Eds), 1993, Quantum Cosmology and the Laws of Nature: Scientific Perspectives on Divine Action, Vatican City State, ISBN-10: 0268039763.
    • ----- & Morphy, N., Isham, C., (Eds), 1993, Quantum Cosmology and the Laws of Nature: Scientific Perspectives on Divine Action, Vatican City State, ISBN-10: 0268039763.
    • Weinberg, Steven, 1994, The First Three Minutes, Basic Books.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    شاکرین، حمیدرضا.(1400) بررسی انتقادی «مدل بی‌‌مرزی هاوکینگ ‌ـ هارتل» و دلالت‌های فلسفی‌ ـ الهیاتی آن با تأکید بر حکمت متعالیه. دو فصلنامه معرفت کلامی، 12(2)، 57-74

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حمیدرضا شاکرین."بررسی انتقادی «مدل بی‌‌مرزی هاوکینگ ‌ـ هارتل» و دلالت‌های فلسفی‌ ـ الهیاتی آن با تأکید بر حکمت متعالیه". دو فصلنامه معرفت کلامی، 12، 2، 1400، 57-74

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    شاکرین، حمیدرضا.(1400) 'بررسی انتقادی «مدل بی‌‌مرزی هاوکینگ ‌ـ هارتل» و دلالت‌های فلسفی‌ ـ الهیاتی آن با تأکید بر حکمت متعالیه'، دو فصلنامه معرفت کلامی، 12(2), pp. 57-74

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    شاکرین، حمیدرضا. بررسی انتقادی «مدل بی‌‌مرزی هاوکینگ ‌ـ هارتل» و دلالت‌های فلسفی‌ ـ الهیاتی آن با تأکید بر حکمت متعالیه. معرفت کلامی، 12, 1400؛ 12(2): 57-74