کمّ و کیف علم امام از دیدگاه علامه مصباح یزدی
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
در نظام اعتقادي شيعه امامت به سبب اهميتي که دارد از اصول دين بهشمار ميرود و از ويژگيهاي خاصی، مانند نصب الهي، عصمت و علم ويژه برخوردار است. با دقت در دو ويژگي ديگر روشن خواهد شد که آنچه پايه و اساس اثبات نصب الهي و عصمت بهشمار ميرود علم ويژه امام است.
همچنين علم امام در اعتقاداتي، مانند توحيد، نبوت و معاد و در ديگر معارف اسلامي نيز نقشآفرين است؛ زيرا بنا بر سفارش قرآن کريم و سنت مطهر، مطمئنترين عالماني که مبيّن آموزههاي اعتقادي مزبور هستند امامان معصوماند که البته براساس روايات فراواني که در کتب معتبر ومنابع کهن حديثي آمده از علم ويژه برخوردارند. ازاينرو، با توجه به جايگاه و اهميت آموزه «علم امام»، انديشمندان اسلامي در طول تاريخ به اين آموزه از نظر کمّيت و کيفيت توجه خاص نموده و با رويکردهاي متفاوت به اظهارنظر درباره آن پرداختهاند.
از متکلمان برجسته معاصر که بيش از هر چيز دغدغه کلامي داشت و در دفاع از اعتقادات و باورهاي شيعي عمر بابرکت خويش را گذراند و در اين زمینه آثار متنوع و گرانمايهاي از خود به يادگار گذارد، استاد فرزانه علامه مصباح يزدي است. از ويژگيهاي بهيادماندني ايشان ـ چنانکه اشاره شد ـ موضع دفاعي در برابر کساني است که به اشکال گوناگون با اعتقادات و باورهاي ديني تقابل داشتهاند. ازجمله آموزههايي که در چند دهه اخير به چالشي کلامي تبدیل شده و بعضي کجانديشان همچنان به بهانههاي گوناگون بر آن ميتازند آموزة «علم امام» است.
بنابراين با توجه به آثار بهيادگارمانده از اين استاد فرزانه و نظرات دقيق و معقول ايشان درباره علم امام ـ که تاکنون در نوشتار مستقلي گردآوري نشده ـ اين جستار بر آن است با وجود محدوديت ـ دستکم ـ بخشي از گفتار ايشان را با ساختاري جديد ارائه نمايد تا علاوه بر پاسخهايي غيرمستقيم به شبهاتي که از ناحيه دگرانديشان درباره اين آموزه اعتقادي مطرح شده، هم رويکرد کلامي ايشان را که به نظر میرسد متفاوت با رويکرد فيلسوفان معاصر است، تبیین نماید و هم کمّ و کيف علم امام را که از ديرباز تاکنون بيشترين اختلافنظرها را متوجه خود ساخته، بهطور ويژه بررسی کند. همچنین تبیین خواهد کرد كه تمام تلاش علمي ايشان در تبيين كمّ و كيف علم امام منطبق بر آيات و رواياتي است که محدثان نيز در باب علم امام به آنها استناد کردهاند. ازاينرو، رويکردِ ايشان درباره کمّ و کيف علم امام به رويکرد محدثان ميماند تا به رويکرد فيلسوفان.
1. تعريف «علم» از نگاه علامه مصباح
علامه مصباح درباره تعريف «علم» اینگونه بيان ميدارد:
مفهوم «علم» يکي از روشنترين و بديهيترين مفاهيمي است که به تعريف نياز ندارد و اساساً تعريف آن امکان ندارد؛ زيرا مفهوم واضحتري که معرِّف آن واقع شود وجود ندارد. بنابراين عباراتي که بهعنوان تعريف «علم و معرفت» در کتابهاي منطقي يا فلسفي بهکار ميرود تعريف حقيقي نيست و ذکر آنها، يا براي تعيين مصداق است؛ چنانکه اهل منطق علم را به «حصول صورت چيزي در ذهن» تعريف کردهاند و فايده آن تعيين مصداق موردنظر ايشان يعني «علم حصولي» است، و يا اشاره به نظريه تعريفکننده درباره بعضي از مسائل هستيشناختي دارد؛ چنانکه بعضي از فلاسفه ميگويند: «علم عبارت است از: حضور مجرد نزد مجردي ديگر» يا «حضور شيء نزد موجود مجرد» تا به اين وسيله نظر خود را درباره تجرد علم و عالم بيان کنند (مصباح يزدي، 1391، ج 1، ص 152).
پس براساس آنچه بيان شد «علم» از نظر ایشان عبارت است از: حضور شيء يا صورت جزئي يا مفهوم کلي آن نزد موجود مجرد.
علامه مصباح، با ذکر تعاريف گوناگون از «علم»، اشکالات آنها را بيان ميکند و تعريف جامعتر و کاملتري را از «علم» ارائه ميدهد. ایشان قائل است که علم و شناخت امکان دارد و اين امري واضح و بديهي است. ولي کساني که ذهنشان دچار شبهه شده است و ـ به اصطلاح ـ اهل منطق که اسباب توجه نفس را ندارند، ممکن است در اين زمينه دچار شک و ترديد شوند (همان، ص 172ـ178).
2. اقسام علم از نگاه علامه مصباح
علامه مصباح علم را به سه قسم تقسيم و تعريف کرده که عبارت است از: حضوري، حصولي و علم قريب به حضور.
اول: علم حضوري
اگر علم بدون واسطه به ذات معلوم تعلق گيرد و وجود واقعي و عيني معلوم براي عالم و شخص درککننده منکشف گردد، در اين صورت يافته او حضوري است.
علم حضوري از نظر علامه مصباح مصاديقي دارد:
1. علم به خود؛ منظور از خود انسان، همان «من» درککننده و انديشنده است که با شهود دروني از خودش آگاه است.
2. علم به حالات دروني و احساسات و عواطف دروني؛ مثل درک ترس، محبت و مانند آن؛
3. علم به نيروهاي ادراکي و تحريکي خود؛ مثل آگاهي از نيروي تفکر، تخيل و جز آن؛
4. علم به صورتها و مفاهيم ذهني؛ آگاهي نفس از آنها، بهوسيله صورت يا مفهوم ديگري حاصل نميشود (مصباح يزدي، 1391، ج 1، ص 172ـ173).
دوم. علم حصولي
اگر وجود خارجي معلوم، شهود و معلوم عالم قرار نگيرد، بلکه شخص از راه چيزي که نمايانگر معلوم است ـ که در اصطلاح «صورت يا مفهوم ذهني» ناميده ميشود ـ چیزی را دریابد يافته او حصولي است.
نکته مهمي که ایشان در اينباره تذکر داده اين است که صورتها و مفاهيم ذهني ما خاصيت مرآتي و بيرون نمايي و حکايت از اشيای خارجي دارند و بدینسبب که ابزاري براي شناخت خارجيات هستند، علم حصولي بهشمار ميروند؛ ولي ازآنروی که خودشان نزد نفس حاضرند و نفس مستقيماً از آنها آگاه ميشود علم حضوري محسوب ميشوند، و اين دو حيثيت با هم فرق ميکند (مصباح يزدي، 1391، ج 1، ص 174).
سوم. علم قريب به حضور
درباره «علم قريب به حضور» علامه مصباح ميگويد:
وقتي گفته ميشود: کسي چيزي ميداند، به اين معنا نيست که در همان زمان يک قضيهاي با موضوع و محمول مشخص در ذهنش حاضر است و به آن توجه دارد. براي مثال، فقيه کسي است که ملکه اجتهاد به دست آورده است؛ يعني در هر مسئلهاي که بخواهد ميتواند تفکر و اجتهاد کند و فتوا بدهد؛ اما اين بدان معنا نيست که همه مسائل در ذهن فقيه حاضر است. روشن است که انسانهاي متعارف هيچگاه همه مطالب در ذهنشان حاضر و آماده نيست. دستکم بايد کسي از آنها سؤال کند تا فکر کنند و جواب را در ذهن حاضر کنند. البته مانند انسانهاي جاهل نيستند که پاسخ را ندانند، بلکه ملکه اجتهاد را دارند يعني ميتوانند با تفکر جواب مسئله را بيابند (مصباح يزدي، 1388، ص 402).
با توجه به تعريف و تمثيلي که براي «علم قريب به حضور» بيان شد و البته تبيين بيشتر آن در بحث علم امام ميتواند گرهگشا باشد، به مطالب مرتبط ايشان ادامه ميدهيم ایشان ميگويد:
نکته اساسي در اينجا اين است که بدانيم علم مراتبي دارد و معناي «علم» داشتن اين نيست که هميشه قضيهاي در ذهن حاضر است. با توجه به اين نکته ميتوان گفت: ممکن است کسي نسبت به يک مسئله بهگونهاي باشد که هم بتواند بگويد: «ميدانم» و هم بتواند بگويد: «نميدانم» (همان).
علامه مصباح در تأييد سخن خود و تقريب به ذهن درباره «علم قريب به حضور»، نقل قولي از آيتالله حائري مؤسس حوزة علميه قم ميکند که فرموده بود:
يک نوع علم، علم توي جيبي است. براي مثال، اگر از کسي که مشغول خوردن سحري است سؤال کنند که آيا فجر طلوع کرده است، او با نگاه کردن به افق ميتواند بفهمد که فجر طلوع کرده است يا خير؛ اما اگر بدون نگاه کردن به افق بگويد: نميدانم که فجر طلوع کرده است يا نه، راست گفته است. اما همين شخص به يک معنا ميتواند بگويد: ميدانم؛ چراکه اگر سرش را بالا بياورد پاسخ را ميفهمد. توجه به اين نکته براي فهم دستهاي از روايات درباره علم امام مفيد است. در اصول کافي، کتاب «الحجه»، فصلي درباره علم امام آمده که عنوان آن اين است: ائمه اطهار هرگاه بخواهند بدانند، ميدانند «إِذَا شَاؤوا أَنْ يعْلَمُوا علِمُوا» (کليني، 1375، ج 1، ص 258). معناي اين روايات آن است که ائمه مقامي دارند که علم به هرچه که بخواهند در دسترس ايشان است؛ اما اگر مصلحت در ندانستن چيزي باشد کاري نميکنند که آن را بدانند. بنابراين اگر سؤال شود که امام حسن ميدانست در آن آبي که نوشيد و مسموم شد، زهر هست يا نه؟ در پاسخ ميگوييم: ايشان، هم ميدانست و هم نميدانست؛ زيرا در آن موقعيت، آگاهي عادي به اين قضيه نداشت. ازاينرو ميتوانيم بگوييم: نميدانست. اما ايشان اگر ميخواست، ميتوانست بداند. ازاينرو ميتوانيم بگوييم: ميدانست (ر.ك: مصباح يزدي، 1436ق).
بنابراين درباره حضوري يا غيرحضوري بودن علم امام که از ديرباز بر سر آن اختلاف فراوان بوده (رضايي، 1392)، علامه مصباح با استناد به روايات، علم امام را در بعضي امور قريب به حضور دانستهاند که البته با اين نظر به بسياري از شبههها که درباره عملکرد امامان شده است، پاسخ داده خواهد شد.
3. رويکردهاي گوناگون درباره کمّيت و کيفيت علم امام
قبل از اينکه بحث از منظر علامه مصباح دنبال شود، مناسب است با توجه به اقوال علماي اماميه اشارهاي به تفاوت رويکردها داشته باشيم:
1. رويکرد سكوت و عدم اظهارنظر
برخي بر اين باورند که، درباره كمّيت و كيفيت علم امام به نتيجه روشن و صريحي نميتوان دست يافت و از دلايل عقلي و نقلي نميتوان به قضاوت صريح و مفيد يقيني رسيد. اضافه اينکه اعتقاد تفصيلي به حدود و خصوصيات علم امام را لازم نميدانند و اعتقاد اجمالي را کافي ميشمرند. بدینروی گفتهاند: بهتر آن است که حقيقت امر را به خود امامان واگذاريم (انصاري، 1419ق، ج 1، ص 462ـ463).
2. رويکرد قائل به محدوديت علم امام
الف. محدوديت حداقلي
برخي از علماي اماميه بر اين باورند که پيامبر و امام از نظر کمّي و کيفي بايد به علوم دين و شريعت آگاه باشند، اما لازم نيست فراتر از آن را بدانند. متکلمان مدرسه بغداد اگرچه نافي تنوع علوم امام نبودند، اما باور داشتند که دانستن همه علوم ضرورتي براي امام ندارد (مفيد، 1413ق، ص 67؛ سيد مرتضي، 1405ق، ج 2، ص 251ـ257؛ طوسي، 1394ق، ج 1، ص 252).
ب. محدوديت حداکثري
بسياري از انديشمندان و صاحبنظران اماميه، برخلاف نظر متکلمان بغداد، علم امام را محدود به احکام و شرايع نميدانند، بلکه بر اين باورند که دامنه علوم آنها گسترده است و به حد موجبه کليه نميرسد؛ زيرا در بسياري از روايات برخي چيزها از علم امام استثنا شده است. اين طايفه از علما بيشتر کساني هستند که با توجه به ابواب گوناگون روايات، قلمرو علم امام را بسيار گسترده ميدانند (صفار قمي، 1404ق، بخش اعظم کتاب؛ کليني، 1375، کتاب «الحجه»؛ نجفي لاري، 1377، کل رساله؛ حائري سنقري، 1370ق، کل رساله؛ حمادي، 1390؛ نادم، 1388، ص 30ـ60).
3. رويکرد قائل به نامحدود و احاطي بودن علم امام
عدهاي از علما آگاهي امام را گستردهتر از آنچه تاكنون تبيين شده، دانستهاند. به عقيده اين دسته، امام معصوم از همه حوادث گذشته، حال و آينده اطلاع دارد و احاطه علمي او به حوادث و مسائل، اعم از امور ديني و غير آن، بالاتر از آن است كه در تصور آيد (ميرداماد، 1380، ص 60ـ65؛ نادم، 1398، ص 167ـ190).
با توجه به مطالبي که از اين پس خواهد آمد، مشخص خواهد شد که اگرچه به ذهن بعضي خطور ميکند که ايشان بايد درباره علم امام با رويکرد سوم چهارم که برآمده از مباني فلسفي، بهويژه فلسفه صدرايي است، همراه باشد، اما چنين نيست و ايشان با رويکرد سوم همداستان است، ولی نقبي هم به رويکرد چهارم ميزند که خواهد آمد.
4. روش کلامي علامه مصباح
روش علامه مصباح در تبيين اعتقادات ديني بر اين اساس است که همزمان از ادله عقلي و نقلي استفاده ميکند. در خصوص علم امام نيز ابتدا با ادله عقلي و سپس با ادله نقلي بحث را دنبال کرده است.
الف. ادله عقلي علم امام
علامه مصباح براي اثبات علم امام ابتدا دلایل عقلي مقدماتي مربوط به اثبات ضرورت امام را بيان ميکند که عبارتند از:
1. تحقق يافتن هدف از آفرينش انسان که منوط به راهنمايي وي بهوسيله وحي است.
2. حکمت الهي اقتضا ميکند که پيامبراني مبعوث شوند تا راه سعادت را به بشر بنمايانند.
3. دين اسلام جاوداني و نسخناپذير است، بدینروی پيامبر اسلام خاتم پيامبران است.
4. شرايط دشوار زندگي پيامبر اکرم اجازه نميداد همه احکام و قوانين اسلام براي عموم مردم بيان شود.
5. ضمانتي براي محفوظ ماندن از تحريف دين وجود نداشت.
6. ضرورت اقتضا ميکرد اين ضمانت از تحريف، با نصب جانشينهاي شايسته براي پيامبر اکرم مصون بماند.
7. جانشينها بايد شرايط ويژهاي مانند علم و عصمت داشته باشند تا، هم خود تحت تأثير انگيزههاي شيطاني و نفساني واقع نشوند و هم بتوانند نقش تربيتي پيامبر اکرم را به عهده بگيرند و افراد مستعد را به عاليترين مدارج کمال برسانند (مصباح يزدي، 1377، ص 304ـ306).
علامه مصباح پس از بيان مقدمات عقلي نتيجه ميگيرد:
حاصل اينکه ختم نبوت هنگامي با حکمت الهي موافق است که توأم با نصب امام معصوم باشد؛ امامي که همه ويژگيهاي پيامبر اکرم را بجز نبوت و رسالت دارا باشد (همان).
بنابراين تحقق امامت الهي به نصب از جانب خداوند است که براساس رسالتي که امام دارد بايد عالم و معصوم برگزيده شود؛ زيرا بدون علم و عصمت نقض غرض حاصل ميشود.
ب. ادله نقلي علم امام
1. آيات قرآن
علامه مصباح پس از بيان ادله عقلي مقدماتي، براي ارشاد و تأييد حکم عقل ادلهاي از قرآن و احاديث ذکر ميکند.
ایشان ابتدا به آياتي استناد ميکند که بر علم عمومي انسانها دلالت دارد؛ مانند: «إقرَأ بِاسمِ رَبِّکَ الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ الإِنسانَ مِن عَلَقٍ إقرَأ وَ رَبُّکَ الأکرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالقَلَمِ عَلَّمَ الإنسانَ ما لَم يعلَم» (علق: 1ـ5). درباره اين آيه ميگويد:
اگر منظور از «قلم» همان باشد که متبادر به ذهن ماست، يعني قلم معمولي و اشاره آيه به نوشتار و کتابت باشد اشاره به مرحلهاي از علمآموزي دارد که بعد از اينکه آدمي ميبيند و ميشنود، سپس ميانديشد، بعد انديشههاي خود را مينويسد. پس نگارش از مرحله قبل متأخر است (مصباح يزدي، 1388، ص 394).
ايشان علاوه بر دانشي که تحقق آن براي همه انسانها ميسر است، برای دانش ديگري که از راه غيرعادي حاصل ميشود، به آيات ديگر اشاره ميکند؛ مانند: «الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ» (رحمن: 1و2). درباره اين آيه ميگويد:
ما از راه عادي عالم به قرآن ميشويم، ولي پيامبر اکرم از طريق عادي، عالم به قرآن نشده است، بلکه از راه وحي به قرآن دست يافته است (همان، ص 395).
درباره علوم غيرعادي که به عدهاي از انسانها اختصاص دارد، ميگويد:
از قرآن برميآيد که اين دانشهاي غيرعادي منحصر به وحي انبيا نبوده است، بلکه کسان ديگري نيز بودهاند که از راههاي غيرعادي عالم ميشدهاند. گاهي اينگونه دانش به نام «علم لدني» ناميده ميشود: «وَ عَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً» (کهف: 65) اگرچه عين تعبير «لدنّي» در قرآن نيست، ولي ريشه اين اصطلاح هست و اشاره دارد به اينکه از راه غيرعادي براي غير انبيا هم حاصل شده است (همان، ص 395).
مانند آيهاي که درباره مادر موسي است: «وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَ لاتَخافِي وَ لاتَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ» (قصص: 7) و آيه «إِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِّنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ...» (آلعمران: 45).
درباره دو آيه مزبور، ایشان ميگويد:
اين علوم نيز عادي نيست و هر دو بانوي بلندمرتبه و بزرگوار پيامبر نبودهاند. پس (اولاً، تحصيل) علم منحصر به طرق عادي نيست و (ثانياً)، راه غيرعادي منحصر به انبيا نيز نيست.
البته اشاره ميکند که وحي به مادر حضرت موسي و مريم با وحي انبيا متفاوت است بدینروی ميگويد: «وحي شامل الهام نيز ميشود؛ يعني ادراکي غيرعادي که از سوي خداي متعال به کسي اعطا ميگردد (مصباح يزدي، 1388، ص 396).
بنابراين با تبييني که علامه از آيات ارائه کرده است نتيجه گرفته ميشود که از نظر ايشان دو نوع علم وجود دارد: 1. علم عادي که براي همگان است. 2. علم غيرعادي که خود بر دو قسم است: اول. علم غيرعادي وحياني که اختصاص به پيامبران دارد. دوم. علم غيرعادي وحياني که شامل حال غير پيامبران نيز ميشود که از او به «علم الهامي» ياد ميکند. ازاينرو، بنابر نظر ايشان، علم امام و پيامبر همسنخ هستند؛ زيرا ادراکشان غيرعادي و موهبتي است.
علامه مصباح در ادامه به تکميل بحث علم غيرعادي ـ که از آن به «علم غيب» تعبير شده ـ با توجه به آياتي که ظاهري تناقضنما دارند، میپردازد: دستهاي علم غيب را ويژه خدا ميدانند؛ مانند: «قُل لَّايَعْلَمُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ» (نمل: 65)، و دستهاي ديگر براي ديگران نيز اطلاع از غيب قائلند؛ مانند آيهاي که درباره معجزات حضرت عيسي است: «أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ» (آلعمران: 49).
ایشان براي پاسخ به تعارض و تناقضنمايي آيات، ابتدا معناي «غيب» را بررسي میکند:
کلمه «غيب» که به معناي نهان است، در چندجا بهکار ميرود که در هر جا خصوصيتي دارد و به جهتي و لحاظي به آن اطلاق ميگردد:
گاه «غيب» يعني: آنچه که از حواس ما پنهان است. طبعاً اين يک معناي نسبي است. ممکن است چيزي را چشم يکي ببيند و چشم ديگري نبيند. چيزهاي آن سوي کره زمين براي ما غيب، و براي ساکنان آنجا شهادت است. اين «غيب» يعني: غايب از حس که عقل ميتواند آن را درک و بر وجود آن برهان اقامه کند و يا از راه امارات به آن پي ببرد. لذا «غيب» به همين معنا در قرآن نيز آمده است: «الَّذينَ يؤْمِنُونَ بِالْغَيبِ» (بقره: 3). اين نوع غيب حسي ميتواند در اختيار همگان باشد.
اما نوعي ديگر از غيب وجود داردکه پنهان از ادراکات حسي و عقلي افراد عادي است. ما نميتوانيم از وقايع هزار سال پيش آگاه شويم، اندامهاي حسي ما به قبل از وجودمان امتداد نمييابد [نيز به جريانهاي آينده]. اما اگر کسي که در گذشته بوده است به ما خبر دهد، ما عالم ميشويم. «غيب» بدين معنا نيز در قرآن آمده است: «ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ مَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ (آلعمران:44) (مصباح يزدي، 1388، ص 399).
علامه مصباح درباره نوع دوم غيب که از آن به «غيب غيرحسي» ياد شد، ميگويد:
اين علم غيب ممکن است براي برخي از انسانهايي که از طريق غيرعادي ـ مثل وحي ـ اطلاع مييابند، حاصل شود. گاهي «علم غيب» به علمي گفته ميشود که اکتسابي نيست، اين ويژة خداست؛ بشر خود به خود به آنها دست نمييابد. اگر هم کسي بخواهد به آنها نائل شود بايد تعليم الهي باشد. ماوراءِ بُردِ ادراکات ما غيبت است (همان).
پس منظور از آياتي که ميفرمايد: «لايَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ» (نمل: 65)؛ «إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّه» (يونس: 20) «وَ عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَايَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ» (انعام: 59). اينگونه علم به غيب است که از آنِ خودِ عالِم است و اکتسابي نيست (همان).
ايشان پس از تبيين مفهومي «غيب»، براي حل تعارض و تناقضنمايي آيات ميگويد:
قرآن خود به پيامبر ميفرمايد: مطالب غيبي را به تو وحي کرديم و پيامبر عالم به آنها ميشود. نيز مؤمناني که ايمان به غيب دارند مسلماً عالم به آن هستند. پس در اين دو نوع علم غيب جاي ترديد و انکار نيست. يکي کاملاً بديهي است؛ همه ميدانيم که بسياري از چيزها هست که از حس ما غایب است، ولي ما با عقل ميتوانيم آنها را درک کنيم؛ مثل علم به وجود خدا که جاي شبهه نيست که منحصر به خود خدا نيست، و یا علمهايي که با تعليم الهي براي ما حاصل ميشود؛ مثل اعتقاد ما به برزخ که اگر خدا نفرموده بود ما نميدانستيم پس از مرگ چه واقع ميشود و يا داستانهايي که در قرآن آمده است. اما آنچه منحصر به خداست، علم غيب ذاتي است (مصباح يزدي، 1388، ص 400).
ايشان براي اثبات اين مطلب که علم غيب امام ذاتي نيست، ابتدا در مقدمهاي ميگويد:
امام اميرالمؤمنين علي بارها ميفرمود: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي» (سید رضی، 1380، خطبه 93، ص 173)؛ پيش از آنکه مرا از دست دهيد هرچه ميخواهيد بپرسيد. يکبار کسي پرسيد: مگر تو عالم به غيب هستي؟ فرمود: «لَيْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَيْب، وَ اِنَّما هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذىعِلْم» (همان، خطبه 128، ص 244)؛ همانا اين آموزشي است از کسي که داناست. من از داننده غيب آموختهام. پس معلوم ميگردد که علم ويژه خدا علمي است که اکتسابي نيست. بنابراين از نظر قرآن دليلي نداريم که پيامبر و امام و برخي از اوليا نتوانند عالم به مغيبات باشند، بلکه دليل به خلاف آن داريم. اصولاً آگاهي پيامبر از کلام خدا و وحي، خود علم غيب است و لذا قرآن ميفرمايد: «عالِمُ الْغَيْبِ فَلايُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَداً إِلاَّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُولٍ»؛ (جن: 26)؛ (خداوند) داننده پنهان است و هيچکس را بر غيب خود دسترسي نميدهد، جز هر کس از پيامآوران را که او خود بخواهد (همان).
علامه مصباح پس از ذکر اين مقدمه چنين نتيجه ميگيرد:
پيامآور و رسولي که خدا ميفرستد ـ خواه پيامبر باشد يا فرشته ـ عالم به غيب است، منتها خدا او را عالم کرده است؛ و اگر نميکرد خودشان علم به غيب نميداشتند، و اين همان نفي علم غيب ذاتي از غير خداوند است. اما اينکه دايره مغيبات چقدر گسترده است، بايد گفت: بيگمان همه پيامبران يکسان نبودهاند. ممکن است بعضي از انبياء و يا بعضي از اوليای خدا علمهايي داشته باشند که ديگر انبيا هم نداشته باشند. دليلي نداريم که هر کس که پيامبر شد به اندازه همه پيامبران و يکسان با همه بر مغيبات آگاهي دارد، بلکه ميتوان گفت: برخلاف اين معنا، دليل داريم (همان، ص 401).
نکته قابلتوجهي که در اين قسمت از سخنان علامه مصباح آمده اين است که به تفاوت قلمرو علم پيامبران واوليا که از مباحث حساس مربوط به علم امام است، اشاره نموده و در ادامه ميگويد:
اگر بگويند هنگامي که برخي از انبياء، عالم به مغيبات نيستند، به طريق اولي، کساني که پيامبر نيستند، عالم به مغيبات نميتوانند بود. ميگويم: اين درست نيست؛ زيرا نبوت مقام خاصي است که خداوند به برخي از انسانها براساس بعضي از مصالح و حکمتهاي خود اعطا ميفرمايد و صِرف ِپيامبري دليل برتري بر همه خلایق از اولين تا آخرين نيست. امکان دارد کسي نبي نباشد، ولي مقامش از مقامات انبيا جز پيامبر اکرم بالاتر باشد؛ همچون ائمه معصوم و طاهر که جز پيامبر از همه انبيا اعمّ از اولوالعزم و غير آن بالاترند (همان).
حاصل سخن علامه مصباح در اين بخش آن است که همانگونه که پيامبر و ائمه سرآمد پيامبرانند، علمشان نيز فراتر است.
علامه مصباح براي دفع این توهم که استناد علم غيب مستقيماً به پيامبران و ائمه اطهار مانعي ايجاد نميکند، ميگويد:
پيامبر اکرم به مردم ميفرمايد: «إِنَّما أَنَا بَشَر مِثْلُکُمْ يوحي إلَي» (کهف: 110)؛ من نيز بشري چون شمايم، اما به من وحي ميشود. اين وحي، علم پيامبر است، اما علمي خدايي است. پيامبر، خود از آن جهت که بشر است به اين دانش دست نمييابد. از ديد ديگري، حتي کارهاي عادي انسانها را ميتوانيم بگوييم که از آنِ ايشان نيست و از آن خداست. توحيد افعالي اقتضا دارد که هر کمالي يا هر فعلي را در هر موجودي با حذفِ جهاتِ نقص، اصالتاً به خدا نسبت دهيم. از اين ديد، ميتوان گفت: پيامبران هم چيزي نداشتهاند و همه را خدا به آنان عطا فرموده است لذا ميفرمايد: «أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوَى وَ وَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى وَ وَجَدَكَ عَائِلاً فَأَغْنَى» (ضحي: 7و8)؛ اي پيامبر، تو خود، صرفنظر از اعطای ما، چيزي نداشتي؛ هدايت هم نداشتي خدا تو را مهتدي و غني کرد. پس با اين ديد توحيدي، حتي اعمال عادي انسانها نيز از آنها سلب ميشود؛ و با ديد سومي همه شئوني را که خدا به انسان عطا فرموده، به خود انسان نسبت ميدهيم؛ زيرا هنگاميکه خدا عطا کرد او واجد آن ميگردد. با همين ديد است که گاهي در روايات معصومان اشاراتي به مقامهاي خودشان مييابيم که حتي از آن تعبيرات، توهّم غلوّ پيش ميآيد (همان، ص404).
بنابراين با توجه به بيانات فوق، علم پيامبر و امام از يک نظر علم خداوند است؛ زيرا ايشان خود به خود چنين علومي را نداشتند و خداوند از علم خود به آنها داد. و از نظر ديگر، علم خودشان است؛ زيرا با اعطای الهي واجد آن علم شدند. بنابراين آن دلايلي که علم غيب را منحصر به خداوند ميکند با توجه به ديدگاه اول است و آن دلايلي که علم غيب را بر آنها ثابت ميکند با توجه به ديدگاه دوم است. ازاينرو، نبايد اختلاف دلایل را حمل بر تعارض آنها دانست؛ زيرا ـ درواقع ـ هر دو دسته دليل قابل جمع هستند (مصباح يزدي، 1388، ص 405).
علامه مصباح علاوه بر استناد به آياتي که مستقيم براي اثبات علم غيب و علم ويژه امام استفاده ميشود، به آيات ديگري نيز که تفسير آنها با روايات بيان ميشود، استناد کرده، ميگويد:
در قرآن کريم از شخص يا اشخاصي بهعنوان «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکتاب» ياد کرده و بهعنوان شاهد بر مردم، پيامبر اکرم را معرفي ميکند و آن آيه اين است: «قُلْ کَفي بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني وَ بَيْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» (رعد: 43)، بگو: براي شهادت ميان من و شما، خدا و کسي که علم الکتاب دارد، کفايت ميکند. بدون شک، چنين کسي که شهادت او قرين شهادت خداي متعال قرار داده شده و داشتن علم الکتاب، او را شايسته چنين شهادتي کرده، داراي مقامي بس ارجمند بوده است (مصباح يزدي، 1377، ص 323).
علامه مصباح براي بيان اهميت علم الکتاب به داستان حضرت سليمان و احضار تخت بلقيس اشاره ميکند که کسي که توانست تخت بلقيس را احضار کند (آصفبن برخيا) فقط بهرهاي از علم الکتاب را داشت، درحاليکه امام معصوم همه علم الکتاب را دارد (همان).
در آيه ديگري نيز اشاره به اين شاهد کرده و او را تالي تلو رسول خدا شمرده است: «أَفَمَنْ كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ...» (هود: 17)، و کلمه «مِنهُ» دلالت دارد بر اينکه اين شاهد از خاندان رسول خدا و اهلبيت اوست و روايات متعددي از طرق شيعه و اهلسنت، نقل شده که منظور از اين شاهد عليبن ابيطالب است (همان، ص 323).
ابنمغازلي شافعي از عبداللهبن عطاء روايت کرده است که گفت: روزي در حضور امام باقر بودم که فرزند عبداللهبن سلام (يکي از علمای اهل کتاب که در زمان رسول خدا اسلام آورد) عبور کرد. از آن حضرت پرسيدم: آيا منظور از «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکتاب» پدر اين شخص است؟ فرمود: نه، بلکه منظور عليبن ابيطالب است که آيه «وَ يتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ» و آيه «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا...» (مائده: 55) نيز در شأن او نازل شده است. (ابنمغازلي، بيتا، ص 262).
دوم. علم غيب امام در روايات
علامه مصباح در ادامه، به بحث علم غيب امام در روايات پرداخته و به چند نمونه از روايات اشاره کرده است:
سدير گويد: من و ابوبصير و يحياي بزّار و داودبن کثير در مجلس (بيروني) امام صادق بودم که آن حضرت با حالت غضب وارد شدند و پس از نشستن فرمودند: تعجب است از مردمي که گمان ميکنند ما علم غيب داريم، درصورتيکه جز خداي متعال کسي علم غيب ندارد و من خواستم کنيزم را تنبيه کنم. او فرار کرد و ندانستم در کدام اتاق رفته است.
سدير گويد: هنگاميکه حضرت برخاستند که به منزلشان بروند من و ابوبصير و ميسر همراه آن حضرت رفتيم و عرض کرديم: فدايت شويم ما سخناني که درباره کنيز گفتيد، شنيديم و ما معتقديم که شما علوم فراواني داريد. ولي ادعاي علم غيب درباره شما نميکنيم. حضرت فرمود: اي سدير، مگر قرآن نخواندهاي؟ عرض کردم: چرا فرمود: اين آيه را خواندهاي؟ «قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ»، گفتم: فدايت شوم! خواندهام. فرمود: ميداني که اين شخص چه اندازهاي از علم الکتاب داشت؟ عرض کردم شما بفرماييد. فرمود: به اندازه قطرهاي از درياي پهناور. سپس فرمود: آيا اين آيه را خواندهاي: «قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» گفتم: آري. فرمود: آن کسي که علم همه کتاب را دارد داناتر است يا کسي که بهره اندکي از علم الکتاب دارد؟ عرض کردم: آن کس که علم همه کتاب را دارد. سپس با اشاره به سينه مبارکش فرمود: به خدا قسم! علم همه کتاب نزد ماست بهخدا قسم! علم همه کتاب نزد ما هست (کليني، 1375، ج 1، ص 257؛ مصباح يزدي، 1377، ص 323ـ324).
علاوه بر آن رواياتي نقل شده است که ثابت ميکند بخشي از علم ويژه امام از پيامبر دريافت شده است. پيامبر اکرم درباره اهلبيت خود فرمودند: «و لاتُعَلِّموهُم فَإِنَّهُم أعلَمُ مِنكُم»؛ بهويژه شخص اميرمؤمنان که از دوران کودکي در دامان رسول خدا پرورش يافت و تا آخرين لحظات عمر آن حضرت، ملازم وي و همراه و درصدد فراگرفتن علوم و حقايق از پيامبر اکرم بود (کليني، 1375، ج 1، ص 294) پيامبر اکرم درباره امام علي فرمودند: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بابها» (اميني، 1377ق، ج 6، ص 78ـ79). اگر منظور علم عادي بود پيامبر اکرم آن را فضيلتي براي امام علي نمیدانست. پس اين فضيلت، يعني علم عادي مدنظر نيست (مصباح يزدي، 1377، ص 321).
اميرمؤمنان علي فرمودند: «إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ عَلَّمَنِي أَلْفَ بَابٍ وَ كُلُّ بَابٍ يَفْتَحُ أَلْفَ بَابٍ، فَذَلِكَ أَلْفُ أَلْفِ بَابٍ، حَتَّى عَلِمتُ ما كانَ و ما يَكونُ إلى يَومِ القِيامَةِ و عَلِمْتُ عِلْمَ اَلْمَنَايَا وَ اَلْبَلاَيَا وَ فَصْلَ اَلْخِطابِ» (کليني، 1375، ج 1، ص 296)؛ رسول خدا هزار باب علم به من آموخت که از هر بابي هزار باب ديگر ميگشايد و مجموعاً ميشود هزار هزار باب، تاآنجاکه از هرچه تا روز قيامت خواهد بود آگاه شدم و علم منايا و بلايا (مرگ و مصيبتها) و فصلالخطاب (داوري به حق) را فراگرفتم. اين روايت علاوه بر اينکه علم امام و عادي نبودن آن را ثابت ميکند گسترده بودن آن را نيز مشخص مينمايد (همان).
ايشان به نمونههای ديگري از روايات نيز ميپردازد که به اثبات علوم خاص براي امامان معصوم از راه الهام يا تحديث اشاره دارد: امام رضا در ضمن حديث مفصلي درباره امامت فرمودند: هنگاميکه خداي متعال کسي را بهعنوان امام براي مردم برميگزيند به او سعه صدر عطا ميکند و چشمههاي حکمت را در دلش قرار ميدهد و علم را به وي الهام ميکند تا براي جواب از هيچ سؤالي درنماند و در تشخيص حق سرگردان نشود. پس او معصوم و مورد تأييد و توفيق و سَديد الهي است و از خطاها و لغزشها در امان خواهد بود و خداي متعال اين خصلتها را به او ميدهد تا حجت بر بندگان و شاهد بر آفريدگانش باشد. اين، بخشش الهي است که به هر کس بخواهد ميدهد (کليني، 1375، ج 1، ص 198ـ203).
از حسنبن يحياي مدائني نقل شده است که از امام صادق پرسيدم: هنگاميکه سؤالي از امام ميشود چگونه پاسخ ميدهد؟ فرمود: گاهي به او الهام ميشود و گاهي از فرشته ميشنود و گاهي هر دو (مجلسي، 1403ق، ج 26، ص 58).
امام صادق فرمود: امامي که نداند چه مصيبتي به او ميرسد و کار او به کجا ميانجامد حجت خدا بر بندگانش نیست (کليني، 1375، ج 1، ص 258) همچنین از ايشان نقل شده است که فرمودند: هرگاه امام بخواهد چيزي را بداند خداي متعال او را آگاه ميسازد (همان).
امام صادق فرمودند: روح، آفريدهاي است اعظم از جبرئيل و ميکائيل که با رسول خدا بود و بعد از وي با ائمه است و ايشان را تسديد ميکند (کليني، 1375، ج 1، ص 273؛ مصباح یزدی، 1377، ص 324).
بعضي از اولياء خدا جميع ما کان و ما يکون را ميدانستهاند. در برخي روايات به چنين مطالبي اشاره شده است که آنها را ائمه اطهار به خواص و نزديکان خود ميفرمودهاند و سفارش ميکردهاند که به ديگران ازآنرو که ظرفيت آن را نداشتهاند، نگويند؛ زيرا ممکن بود آنان توهم کنند که چنين کساني که چنان مقامي دارند خدا هستند! (العياذُ بالله) (مصباح يزدي، 1388، ص 401).
ازجمله روايات روايتي، است که ميگويد: پيامبر اکرم به امام اميرالمؤمنين علي اشاره کرد و فرمود: اگر ترس از اين مطلب وجود نداشت که درباره او همان چيزي را بگوييد که نصارا دربارة حضرت مسيح گفتهاند، مقامات او را برايتان شرح ميدادم؛ چنانکه برخي سرانجام قائل به خدايي امام ـ العياذ بالله ـ شدند.
همگان ظرفيت درک همه مطالب را ندارند. تنها برخي که خدا دلهايشان را براي ايمان آزموده است صلاحيت آن را يافتند که ائمه معاني دقيق را به آنها القا فرمايند. برخي از اينگونه روايات که درز کرده و به برخي از خواص منتقل و سپس در کتابها نگاشته شده است، اشاراتي دارد که چيزهايي از آنها برميآيد، گرچه همانها نيز در حد فهم ما نيست؛ اما در مورد آنها ميتوانيم بياناتي در حد تقريب داشته باشيم تا هنگام برخورد با آنها استيحاش نکنيم و گمان نورزيم که مخالف کتاب و سنت است و بايد آنها را طرد کرد (همان، ص 401).
علامه مصباح در خصوص امکان علم غيب براي پيامبر و امام مينویسد:
درباره تفاوت علم پيامبر اکرم با ساير انسانها برخي گفتهاند: با توجه به شواهدي از آيات و روايات، علم پيامبر با علم ساير انسانها هيچ فرقي ندارد، جز آنچه که از طريق وحي دريافت ميکند: «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يوحَى إِلَي...» (کهف: 110) و معتقدند: اعتقاد به بيش از اين چيزي جز غلو نيست. اما ما معتقديم: به اين سادگي نميتوان گفت انبيا و ائمه مانند ساير انسانها هستند. صدها روايت در دسترس است که نشان ميدهد علم پيامبر و امام فوق دانش عادي بشري است. در روايتي آمده است که شخصي به در خانه امام صادق آمد. کنيزي در را باز کرد و آن شخص با اين کنيز شوخي کرد. وقتي خدمت امام رسيد حضرت از او روي برگرداندند و او را به خاطر اين کار توبيخ کردند. آن شخص بسيار خجالت کشيد و اظهار توبه کرد. خبر دادن از پشت پرده، حتي اختصاص به حضرات معصومان ندارد، بلکه علماي بزرگي بوده و هستند که شبيه اين کرامات از آنها نقل شده است. اين قبيل اخبار بهقدري فراوان است که تشکيک در اصل اين قبيل امور، تنها يک نوع وسوسه ذهني و خلاف متعارف است. از رواياتي که درباره شب قدر وارد شده معلوم ميشود که امام ـ دستکم ـ تمام حوادث آن سالي را ميداند که ملائکه مقدراتش را به ايشان ارائه دادهاند (ر.ك: مصباح یزدی، 1436ق).
سوم. علم امام از نگاه عقلي
علامه مصباح علاوه بر استدلال به آيات وروايات، نگاهي عقلي نيز به علم امام انداخته و در کتاب معارف قرآن ابتدا با مطرح کردن علم حضوري و حصولي، نوع علم امام را با توجه به مباني فلسفي روشن کرده است. آنچه درباره علم خاص امام گفته شده اين است که علم ايشان علم حضوري است. ازاينرو، خطايي در آن رخ نميدهد و همين مطلب سبب ميشود تا امام در علم خود عصمت داشته باشد (مصباح يزدي، 1391، ص 175).
ایشان راز خطاناپذيري علم حضوري را اينگونه بيان ميکند:
علم حضوري خطاناپذير است؛ زيرا خود واقعيت عيني مورد شهود قرار ميگيرد، برخلاف موارد علم حصولي که صورتها و مفاهيم ذهني نقش ميانجي را ايفا ميکنند و ممکن است مطابقت کامل با اشيا و اشخاص خارجي نداشته باشد (همان).
بنابراين چون امام معصوم است و توجه و تذکر کامل نسبت به خداوند متعال دارد، علم حضوري ايشان دچار ضعف نميشود؛ زيرا غفلت از پروردگار و توجه به امور مادي قدرت علم حضوري را کاهش ميدهد.
علامه مصباح در اينباره ميگويد:
در جاي خودش ثابت شده که انسان نسبت به آفريدگار خويش، علم حضوري دارد، ولي در اثر ضعف مرتبه وجودي و نيز در اثر توجه به بدن و امور مادي، اين علم به صورت ناآگاهانه درميآيد. اما با تکامل نفس و کاهش توجه به بدن و امور مادي و تقويت توجهات قلبي نسبت به خداوند متعال، همان علم به مراتبي از وضوح و آگاهي ميرسد، تاآنجاکه ميگويد: «أيکون لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَيْسَ لَكَ» (دعاي حضرت سيدالشهداء در روز عرفه) (مصباح يزدي، 1391، ص 178).
از نکات قابل توجه ديگري که در سخنان ايشان وجود دارد اين است که هرکدام از علم حضوري و حصولي را به «عادي» و «غيرعادي» تقسيم ميکند، تا خلط بين حصولي وحضوري با عادي وغيرعادي نشود، بدینروی در اينباره ميگويد:
ترديدي نيست که علم انسانهاي عادي بسيار محدود است. قرآن براي انسان از يک نظر دو نوع علم قائل است: علم عادي و علم غيرعادي. دانش عادي آن است که چه حصولي و چه حضوري در اختيار همه انسانهاست. علم غيرعادي دانشي است که ويژه برخي انسانهاست، چه حضوري و چه حصولي. علم نبوت از انواع علوم غيرعادي است که در اختيار پيامبران قرار ميگيرد و از آنها به ديگران انتقال ميبايد (مصباح یزدی، 1388، ص 397).
براي اينکه علم غيرعادي نيز منحصر در علوم وحياني نشود نيز ميگويد:
از قرآن برميآيد که اين دانشهاي غيرعادي منحصر به وحي انبيا نبوده است، بلکه افراد ديگري نيز از راههاي غيرعادي عالم شدهاند. از اين علوم غيرعادي به «علم لدنّي» تعبير شده است (مصباح يزدي، 1388، ص395).
از ديگر نظرات همراه با دقت ايشان که موجب مرتفع شدن ابهام و دفع بعضي از شبهات ميشود، تصريح بر دوگانه بودن علم وحياني است؛ بدينمعنا که علم تا در ذهن است حضوري است، اما وقتي ميخواهد به ديگري منتقل و بيان شود حصولي ميشود. در اينباره ميگويد:
يک علم حضوري وجود دارد و يک علم حصولي در برخي از موارد وحي ـ بهطوريکه از قرآن يا روايات برميآيد ـ کلام به پيامبر القا يا نوشتهاي به او ارائه ميشود، گرچه رؤيت مکتوب يا شنيدن کلام از طريق علم حضوري ميباشد، ولي انعکاس معناي آن در ذهن علم حصولي است. برخي از انواع وحي، حضوري خالص است، ولي بعد پيامبر خود از آن تفسير حصولي ميکند؛ چنانکه ما گاه احساس ترس ميکنيم و با علم حضوري آن را مييابيم و بعد از آن مفهومي ميگيريم که از سنخ علم حصولي است (همان، ص 397ـ398).
مشکل ديگري درباره علم پيامبر و امام مطرح است و سؤال ميشود که آيا همه حقايق عالم با وحي يا علم غيرعادي درک ميشود يا برخي از آنها؟ علامه مصباح در رفع این مشکل ميگويد:
هر شناختي که در راه تکامل حقيقي انسان ضرورت دارد و از راه عقل تأمين نميشود بايد از راه وحي تأمين گردد. مقتضاي اين برهان بيش از اين نيست اما، نفي ماعدا هم نميکند؛ يعني ممکن است چيزهايي را نيز که مورد احتياج بشر نيست، خداوند تفضلاً از طريق وحي به پيامبر القا کند. آنچه از طريق وحي در اختيار انسانها قرار ميگيرد بي گمان، مسائل محدودي است، اما مرز آنچه خود پيامبران با وحي درمييافتند، از جاي ديگري بايد ثابت شود. در اين زمينه، از روايات و آيات، برداشتهاي گوناگوني شده است: از برخي آيات و روايات، ازيکسو، استظهار ميشود که دانش پيامبران محدود به موارد خاصي است، و از سوي ديگر، از برخي آيات و روايات ديگر ـ و بهويژه روايات ـ استظهار ميگردد که نهتنها پيامبران، بلکه در ميان غيرپيامبران نيز کساني وجود دارند که «علم ما کان و ما يکون» دارند. ازجمله در مورد سلمان فارسي رضي الله عنه (همان، ص 398).
البته ناگفته نماند که علامه مصباح درباره کمّيت علم حضوري امام نسبت به ديگران این بيان ميدارد:
درواقع، نفس مرتبهاي دارد که علوم در آن به نحو تفصيل موجود است؛ اما مرتبهاي ديگر از نفس نيز وجود دارد که بهصورت بساطت و اجمال و اندماج در آن وجود دارد [منظور از اجمال، ابهام نيست، بساطت است]. با دانستن اين مقدمه، ذهن ما مستعد ميشود که بپذيريم که نفس انسان ميتواند داراي مرتبه والاتري باشد که در آن، همه علوم بهصورت بسيطتر از آنچه در ذهن ماست، وجود داشته باشد. اين تطبيق دارد با قاعدهاي که براساس آن وجود هرقدر کاملتر باشد، بسيطتر است و کثرت در آن کمتر است. بعد مطلب ديگري را به اين مقدمه ميافزاييم و آن اينکه در بسياري از اخبار براي پيامبر، غير از آنچه که ما آن را «نفس و روح» ميناميم، مقامي والاتر اثبات شده و آن مقام «نورانيت» است (همان، ص 402).
علامه مصباح ـ چنانکه گفته شد ـ بنا بر روشي که داشت، همه مباحث عقلي را به نقل ختم مينمود؛ اما آنچه ظريف مينمايد تحليلهاي عقلي ايشان در ذيل روايات است. ازاينرو، درباره نورانيت امامان که در روايات آمده است، ميگويد:
برخي از اين روايات را اهلتسنن نيز نقل کردهاند: «نخستين چيزي که خداي متعال آفريده نور پيامبر اکرم و ائمه اطهار بود»؛ و حتي روايتي هست که آن را نيز عامه هم نقل کردهاند که «خداوند در آغاز نور محمد... و علي را خلق کرد». اين مقام «نورانيت» مقامي بسيار عالي است. در برخي از روايات نيز ميگويد: خداوند از نور عظمت خويش، آن را آفريد. اينکه آفرينش از نور خداست از متشابهات است؛ بدينمعنا نيست که جزئي از خدا جدا شد (و در نتيجه از ـ خدا العياذ بالله ـ کم شد) و آنان به وجود آمدند. نور مادي نيست، اين همان تجلي وجودهاي مجرد است که عاليترين مرتبهاش وجود خداي متعال است و چيزي از آن کم نميشود. پس از اينکه در برخي روايات آمده است که پيامبر به سلمان فرمودند: «مَعْرِفَتِنا بِالنُّورَانِيةِ». بالاترين مقام انساني است؛ اشاره به اين مقام است. اين مقام، حتي از آنچه فلاسفه آن را «نفس يا روح» مينامند، بالاتر است؛ مثلاً اگر ما ثابت کنيم که هر نفسي با حدوث بدن، حادث است باز ضرري به آن مقام نورانيت وارد نميشود؛ چون مقامي برتر از جهان حدوث است؛ يعني ميتوان گفت که نفس پيامبر به حدوث بدن حادث است و فرض نامعقولي نيز نيست، اما با اين معنا هم منافاتي ندارد که نور پيامبر بالاتر از مقامي است که به آن «نفس» ميگوييم. در روايات هم اشاره دارد به اينکه خدا از آن نور ارواح ما را آفريد و آنگاه از بازمانده آن، ارواح شيعيان ما را (همان، ص 403).
در پايان، تذکر اين نکته لازم است که علامه مصباح براي اينکه پيوند بين نورانيت و علم امام را ـ که از اهم مسائل مربوط به علم امام است ـ برقرار نمايد به سراغ مباحث فلسفي عرفاني ميرود و ميگويد:
آن مقام نورانيتي که براي پيامبر و ائمه ثابت ميشود، چون محيط و دربردارنده همه زمانها و مکانها، بلکه علت فاعلي کُلّ ما سوي الله ميباشد و همه کمالات اشيا در آن موجود است [علي نعت البساطه]؛ پس بر همه چيز احاطه وجودي دارد و نمونه و مثلي است براي علم الهي؛ همانگونه که خداي متعال بر همه ماسواي خويش احاطه حضوري دارد [و اين ربطي به زمان و مکان خاصّ ندارد]. آنها نيز مظهر تام اسماء الهياند؛ علمشان هم مظهر علم الهي است. تمام علوم مادون خودشان در آن مقام نورانيت، به نحو بساطت جمع است و حضور دارد؛ و اين غيرعلمي است که به انسانهاي عادي نسبت ميدهيم. درواقع، اينها علمهاي الهي است که خدا به آنان اعطا فرموده است (همان).
نتيجهگيري
از بررسيهاي علامه مصباح که درباره علم امام مطرح شد، چند نتيجه به دست میآید:
اول روش کلامي علامه مصباح روشي عقلي (فلسفي) ـ نقلي است که تلاش دارد دادههاي نقلي را عقلاني نمايد و سرانجام دستاوردهاي نقلي را با بياني عقلي پذيرا گردد.
دوم. با توجه به مباحث ارائهشده، به دست آمد که ايشان اگرچه در زمره فيلسوفان و از استادان مبرز فلسفه صدرايي شناخته ميشود، اما با عنايت به روش کلامي ايشان، نظريهپردازيهاي کلامي ايشان، ازجمله درباره علم امام را باید مبتنی بر مباني عقلي و نقلي دانست که کمتر از مباني عرفاني بهره ميگيرد، بدینروی با اتکا به نقل و استدلالهاي عقلي، براي امام علم گستردهاي را ميپذيرد که به رويکرد محدثان بيشتر ميماند تا ديگر رويکردها.
سوم. از امتيازات مباحث علامه مصباح که در بحث علم امام نمود محسوسی داشت اين بود که در ضمن بيان مسائل گوناگون مربوط به علم امام، به شبهات و پرسشهايي که درباره مسائل علم امام مطرح است نيز توجه داشته و بحث را به گونهاي ارائه کرده که گويي پاسخ به شبهات است و بهعبارتدیگر، گويي پاسخهايي است که پرسشهايش در تقدير است.
چهارم. باز از امتيازات روش پژوهشي ايشان اين است که تمام جوانب يک مسئله را ـ ولو به اختصار ـ مدنظر توجه قرار داده است که اين ويژگي در جستار پيشرو با توجه به اينکه محدوديت داشت، نمود جدي پيدا کرده است.
- ابنمغازلي، عليبن محمد، بيتا، مناقب اميرالمؤمنين عليبن ابيطالب، بيجا، بينا.
- اميني، عبدالحسين، 1377ق، الغدير، بيروت، دار الکتاب العربي.
- انصاري، مرتضي، 1419ق، فرائد الاصول، قم، مجمع الفکر الااسلامي.
- حائري سنقري، محمدعلي،1370ق، الالهام في علم الامام، نجف اشرف، بيجا.
- حمادي، عبدالرضا،1390، «گستره علم امام از منظر کليني و صفار»، امامتپژوهي، ش 4، ص 58ـ80.
- رضايي، محمدجعفر، 1392، جريانات فکري حوزه اصفهان (با تأکيد بر مسئله امامت)، تهران، مؤسسة پژوهشي حکمت و فلسفه.
- صفار قمی، محمدبن حسن، 1404ق، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد، تحقیق و تصحیح محسنبن عباسعلی کوچهباغی، چ دوم، قم، كتابخانه آیتالله مرعشی نجفي.
- طوسي، محمدبن حسن، 1394ق، تلخيص الشافي، تحقيق و تعليق سيدحسين بحرالعلوم، قم، دار الكتب الاسلاميه.
- علمالهدي، سيدمرتضي، 1405ق، الشافي في الامامه، تحقيق سيدعبدالزهرا حسيني، طهران، مؤسسة الصادق للطباعة و النشر.
- كلينى، محمدبن يعقوب، 1375، اصول کافي، ترجمة محمدباقر كمرهاي، قم، اسوه.
- مجلسي، محمدباقر، 1403ق، بحارالانوار، بيروت، دارالاحياء التراث.
- مصباح يزدي، محمدتقي، 1377، آموزش عقايد، تهران، اميركبير.
- ـــــ ، 1388، معارف قرآن، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ ، 1391، آموزش فلسفه، چ سيزدهم، تهران، چاپ و نشر بينالملل.
- ـــــ ، 1436ق، «گزيدهاي از سخنان حضرت آيتالله مصباح يزدي در دفتر مقام معظم رهبري»، 16/4/94.
- مفيد، محمدبن محمدبن نعمان، 1413ق، تصحيح اعتقادات اماميه، قم، کنگرة شيخ مقيد.
- ميرداماد، ميرمحمدباقر، 1380، الرواشح السماويه، قم، دارالحديث.
- نادم، محمدحسن، 1388، علم امام (مجموعه مقالات)، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
- ـــــ ، 1398، جستارهاي اعتقادي (علم امام)، قم، مؤسسة معارف اهلبيت.
- نجفي لاري، سيدعبدالحسين، 1377، المعارف السلماني في معرفة الخلفاء الرحماني، ضميمه مجموعه رسائل سيد لاري، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.