معرفت کلامی، سال دوازدهم، شماره دوم، پیاپی 27، پاییز و زمستان 1400، صفحات 149-166

    رابطه انسان‌شناسی و معاد از دیدگاه قرآن کریم

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ محمدجواد سقای بی‌ریا / کارشناس ارشد تفسیر و علوم قرآن مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) / mjbiria@iki.ac.ir
    علی اوسط باقری / استادیار گروه تفسیر و علوم قرآن مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) / bagheri@qabas.net
    چکیده: 
    معاد یکی از اصول اعتقادی دین اسلام و مورد تأکید فراوان قرآن است. آیا هر نگرشی به انسان می تواند با معاد قرآنی سازگار باشد؟ هدف این مقاله، ارائه حقیقت معاد قرآنی و نگرشی صحیح به انسان است که بنا بر آن، معاد قرآنی معنا می یابد. روش این مقاله در جمع آوری اطلاعات، کتابخانه ای و در حل مسئله، توصیفی ـ تحلیلی است. مهم ترین یافته های این مقاله عبارت اند از: 1. دوساحتی بودن انسان به روشنی از آیات «توفّی» به دست می آید؛ بنابراین انسان دارای جسم مادی و روح مجرد است؛ 2. مادی گرایان و مشرکان مکه در صدر اسلام و برخی متکلمان با نگرش مادی انگارانه صرف به حقیقت انسان، همگی در تصویر صحیح از معاد دچار اشکال اند؛ 3. تنها نگرش صحیح به انسان که با معاد قرآنی سازگار است، نگرش فلاسفه اسلامی و برخی دیگر از متکلمان به انسان است که بنا بر آن، روح مجرد انسان پس از مرگ، باقی است و در قیامت به بدن او بازمی گردد.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    Where is the Ultimate Perfection of Man Realized, from the Perspective of the Holy Quran
    Abstract: 
    Human seeks perfection by nature. This great tendency puts man in the path of movement and growth. Knowing the last level of perfection and the place of its realization has a great role in guiding human behavior and actions. I have investigated the Holy Quran’s viewpoint about the place of realization of the final perfection of human being, in this research, using the library research method and a descriptive-analytical method and following the rules of thematic interpretation. This research shows that according to Qur'an’s verses, all the three states of being, i.e. the world, the intermediate world, and the Day of Resurrection, are places where the final perfection of human being occurs; and corresponding to the existential capacity of each world, human can achieve a degree of his/her final perfection. Such perfection takes place in this world by performing optional actions. The Quranic verses, which talk about nourishment, guidance and improvement in the intermediate world, indicate the realization of the final perfection in that world; and are approved by many Islamic narrations as well. The Holy Qur’an frequently mentions some issues that can be used to prove the realization of the final perfection in the Day of Resurrection, including: the exit of some people from the Hell, mercy and forgiveness and greetings in Heaven, refinement of the soul of the ones living in Heaven, the request for the completion of light and the luminous movement of the inhabitants of Heaven, their glorification and praise of God, intuition of God and visiting Him in the Heaven and nourishment of the inhabitants of Heaven
    References: 
    متن کامل مقاله: 


    مقدمه
    معاد يکي از اصول اعتقادي دين اسلام است که مورد تأکيد فراوان قرآن است. شناخت حقيقت انسان، پيوسته دغدغة فکري بشر بوده و در اين راستا تصاوير گوناگوني از آن ارائه شده است. اين پژوهش، بر آن است تا رابطة نگرش‌هاي مختلف به انسان را با حقيقت معاد قرآني بررسي کرده، روشن سازد کدام تصوير از انسان با معاد قرآني سازگار است و کدام ناسازگار. پرسش آن است که بنا بر کدام نگرش به انسان، مي‌توان تصويري معنادار از معاد قرآني ارائه داد؟
    ابن‌سینا ضمن بيان ديدگاه‌هاي گوناگون درباره معاد، نگرش‌هاي مختلف به انسان را ذکر و نقد کرده است (ر.ک: ابن‌سينا، 1382، ص 91ـ96). هرچند او تلويحاً به بيان سازگاري و ناسازگاري اين نگرش‌ها با معاد پرداخته است (ر.ک: همان، ص 97 به بعد)، ولي روش داوري او عقلي است. فاضل مقداد (م 876ق) نيز، سه نگرش کلي به حقيقت انسان را طرح کرده، ولي سازگاري آنها را با معاد قرآني بررسي نکرده است (ر.ک: فاضل مقداد، 1420ق، 175ـ177). خوش‌صحبت (1392)، با بررسي ديدگاه شيخ مفيد و سيد مرتضي در باب ساحت‌هاي وجودي انسان، به بيان نقش اين ديدگاه‌ها در تبيين زندگي پس از مرگ پرداخته، ولي علاوه ‌بر اينکه اين اثر درصدد تفسير موضوعي آيات قرآن در اين زمينه نبوده، تنها به تعداد معدودي از نگرش‌ها به انسان پرداخته است. علامه مصباح يزدي، ضمن اشاراتي مختصر به نگرش ماترياليست‌ها و [برخي] فلاسفة مشاء به انسان، باور به معاد را بنا بر ديدگاه آنان ناممکن مي‌داند (ر.ک: مصباح يزدي، 1388، ص 435و436) که نياز به بسط دارد. برخي محققان، تنها به ضرورت تحصيل نگرشي استدلالي به انسان تأکيد دارند که تصوير معاد پس از مرگ را براي او مفهوم سازد (ر.ک: رجبي، 1379، ص 30و31).
    اهتمام فراوان قرآن به معاد، به‌گونه‌اي‌که بنا بر اظهار محققان، يک‌سوم آيات آن درباره اين اصل اعتقادي است (ر.ک: مصباح يزدي، 1378الف، ج 3، ص 5) و وابستگي کامل معناداري معاد به تصوير سازگار از انسان با معاد، اهميت ذاتي اين پژوهش را آشکار و فقدان ادبيات پژوهشي کافي، ضرورت انجام آن را دوچندان مي‌سازد.
    حقيقت معاد از ديدگاه قرآن چيست؟ مهم‌ترين نگرش‌هاي موجود به انسان کدام‌اند؟ کدام‌يک از اين نگرش‌ها با معاد قرآني سازگار است؟ اين مقاله، براي بررسي نسبت تصويرهاي مختلف از انسان با معاد قرآني، ابتدا به بيان حقيقت معاد از ديدگاه قرآن مي‌پردازد، و در محور دوم، مهم‌ترين نگرش‌هاي موجود به انسان را گزارش مي‌کند، و در محور سوم، به بررسي سازگاري هريک از اين نگرش‌ها با تصوير قرآني از انسان و در نهايت، سازگاري آن با معاد مي‌پردازد.
    1. مفهوم‌شناسي
    انسان‌شناسي در اصطلاح کلي، به هر منظومة معرفتي‌ اطلاق می‌شود که به بررسي بُعد يا ابعادي از وجود انسان يا گروه خاصي از انسان‌ها بپردازد (ر.ک: رجبي، 1379، ص 21). معناي تجربي آن، به مطالعة علمي مردم، جوامع، فرهنگ‌ها و ديگر مسائل مربوط به آنان است (ر.ک: مير، 2009، ذيل واژة «Anthropology»). ازآنجاکه مقصود اين مقاله، بررسي نگرش‌هاي مختلف به انسان، به‌ عنوان يکي از مسائل دانش انسان‌شناسي و سازگاري يا عدم سازگاري هريک از آن نگرش‌ها با نگرش قرآن به انسان و به‌تبع با معاد قرآني است، معناي اصطلاحي انسان‌شناسي (در کلي‌ترين وجه آن يعني نوع نگرش به انسان) اساس کار اين مقاله است.
    واژة «معاد» از ريشة «عود» و بر وزن «مَفعَل» است؛ وزني که بين مصدر ميمي (برگشتن، برگرداندن)، اسم زمان (زمان برگشت) و اسم مکان (مکان برگشت / جهان آخرت) از ساختار ثلاثي ‌مجرد مشترک مي‌باشد (ر.ک: بابتي، بي‌تا، ج 1، ص 110). برخي لغويان، اين واژه را به اسم مکان معنا کرده‌اند (ر.ک: فراهيدي، 1409ق، ج 2، ص 218). برخي ديگر، واژة «معاد» را به ‌معناي بازگشت، زمان بازگشت و گاه، مکان بازگشت دانسته‌اند (ر.ک: راغب اصفهاني، 1412ق، ذيل مادة «عود»).
    دانشمندان علم کلام، در بيان معناي اصطلاحي خود براي واژة «معاد»، از کاربردهاي روايي اين واژه الهام گرفته‌اند. برای نمونه، فاضل مقداد نگاشته است: «المَعادُ... الوجودُ الثاني للأبدانِ وعَودُ النَفسِ إليها بعدَ مُفارِقَتِها» (فاضل مقداد، 1420ق، ص 173). شهيد مطهري، واژة «معاد» را اصطلاح متشرعه مي‌داند. به اعتقاد وي، اين واژه را ظاهراً متکلمان ساخته و پرداخته‌اند (ر.ک: مطهري، 1378، ج 4، ص 535)؛ اما همان‎طور که بيان خواهد شد، واژه «معاد» در برخي روايات، در معناي اصطلاحي به‌ کار رفته است.
    واژه «معاد» در قرآن، تنها يک بار (قصص: 85) به‌کار رفته و در 38 مورد ديگر، هم‌خانواده‌هاي آن به ‌شکل فعل آمده است که برخي به ‌معناي لغوي و برخي مطابق با معناي بازگشتِ در آخرت به کار رفته‌اند (بقره: 275؛ مائده: 95و114؛ انعام: 28؛ اعراف: 29و88؛ انفال: 19و38؛ یونس: 4و34؛ ابراهیم: 13؛ اسراء: 8، 51، 69؛ کهف: 20؛ طه: 21و55؛ انبیاء: 104؛ حج: 85؛ مؤمنون: 107؛ نور: 17؛ نمل: 64؛ قصص: 85؛ عنکبوت: 19؛ روم: 11و27؛ سجده: 20؛ سبأ: 40؛ یس: 39؛ دخان: 15؛ مجادله: 3و8؛ نوح: 18 و بروج: 13). خداوند در تنها آيه دربردارنده واژة «معاد»، مي‌فرمايد: «إِنَّ الَّذي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى‏ مَعادٍ»؛ آن كس كه [تلاوت و تبليغ] قرآن را بر تو واجب كرد، تو را به جايگاهت بازمى‏گرداند. در بيان مصداق «معاد» در اين آيه، احتمالات مختلفي ذکر شده است؛ مانند مکه، مرگ، روز قيامت، مقام محمود يا هر امر مطلوب که همة موارد پيشين را دربر‌گيرد؛ اما با توجه به سياق آيات پيشين که دربارة موسي و بني‌اسرائيل است که از رنج و شکنجه نجات يافتند و تورات بر آنان نازل شد و با تمسک به آن، امامان و وارثان زمين شدند، معلوم مي‌شود که در اينجا نيز مراد آن است که خداوند پيامبر را که قرآن را تلاوت و تبليغ و به آن عمل کردند، نجات مي‌دهد و به مکه بازمي‌گرداند. پس مراد از معاد در آيه، مکه خواهد بود (ر.ک: طباطبائي، 1417ق، ج 16، ص 86؛ ابن‌عاشور، بي‌تا، ج 20، ص 120). پس اين واژه در قرآن، در معناي اصطلاحي به ‌کار نرفته است، ولي در روايات اهل‌بيت در مواردي به‌ معناي اصطلاحي آن به‌کار رفته است. اميرمؤمنان علي فرموده است: «طُوبَى لِمَنْ ذَكَرَ الْمَعَادَ وَعَمِلَ لِلْحِسَابِ» (نهج‌البلاغه، 1384، حکمت 44). در دعايي از امام سجاد نيز چنين آمده است: «وَارْزُقْنِي فَوْزَ الْمَعَادِ، وَسلَامَة الْمِرْصَادِ» (صحيفة سجاديه، 1398، دعاي بيستم). بديهي است مراد از «معاد» در اين مقاله، معناي اصطلاحي آن است.
    2. حقيقت معاد قرآني
    گرچه تنها کاربرد واژة «معاد» در قرآن، به ‌معناي زندگي دوبارة انسان پس از مرگ نيست، ولي با بررسي آيات بيانگر مؤلفه‌هاي مفهومي «معاد»، مي‌توان به حقيقت آن از ديدگاه قرآن دست يازيد.
    1ـ2. مرگ (مفارقت روح از بدن)
    نخستين مفهومي که شناسايي حقيقت آن براي فهم معاد قرآني ضرورت دارد، «مرگ» است. آيا مرگ از ديدگاه قرآن، مساوي با نيستي انسان است يا مفهوم ديگري دارد؟ برخي آيات دلالت دارند که هر انساني طعم مرگ را خواهد چشيد (آل‌عمران: 185؛ انبيا: 35؛ عنکبوت: 57). در دو مورد بلافاصله (عنکبوت: 57) يا با فاصله يک جمله (انبيا: 35) بازگشت انسان به خداوند مطرح شده است: «وَإِلَيْنا تُرْجَعُونَ * ثُمَّ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ». ظاهر آيات مذکور، اين است که همان نفسي که چشندة مرگ است به‌ سوي خداوند بازگردانده مي‌شود. بنابراين چشيدن مرگ، به‌ معناي نابودي و هلاکت انسان نيست؛ چراکه اگر انسان نابود شود، وحدت نفس چشندۀ مرگ و نفس بازگردانده‌شده به‌ سوي خداوند، از بين خواهد رفت.
    آياتِ شامل واژگاني مانند «موت» (ر.ک: بقره: 28؛ حج: 66؛ روم: 40)، «قتل» (ر.ک: آل‌عمران: 156؛ انعام: 140)، «هلاک» (ر.ک: نساء: 176؛ مائده: 17؛ غافر: 34) و «توفّي» (ر.ک: انفال: 50؛ حج: 5)، همگي به ‌گونه‌اي بر معناي مرگ دلالت دارند. «موت» رفتن نيرو و ضدزندگي (ر.ک: فراهيدي، 1409ق، ذيل مادة «موت»)؛ «قتل» کشتن ديگري با ضربه، وارد ساختن جراحت و مانند آن (ر.ک: همان، ذيل مادة «قتل») و «هلاک» به ‌معناي قرار دادن خود در معرض نابودي است (ر.ک: همان، ذيل مادة «هلک»)؛ اما جز «توفّي» که به ‌معناي دريافت کامل روح است، ديگر واژگان، هريک به‌ نحوي با بدن مرتبط‌اند. در حقيقت، برخي آياتِ شامل «موت»، قرائني داخلي دارند که مراد از اين واژه، هلاکت و نابودي انسان نيست. آيات ديگري که از مرگ با لفظ توفّي حکايت کرده‌اند نيز قرائني خارجي‌اند بر اينکه مراد از موت، هلاک و غير آن، موت و هلاک جسم مادي يا مثالي است و براي روح، هلاکتي در کار نيست؛ و روح نه مرگ دارد و نه کشته مي‌شود، بلکه اين جسم است که اين حالت‌ها را مي‌پذيرد.
    دراين‌ميان، توفّي روشن‌ترين واژه‌اي است که مي‌تواند در بيان حقيقت مرگ به‌کار رود. توفّي بر دو گونه است: قبض موقت روح با امکان بازگشت آن به بدن که در آيه‌هاي 42 زمر و 60 انعام در مورد خواب اطلاق شده است. نوع ديگر توفّي، آن است که روح به‌ طور کامل قبض شود و ديگر در دنيا به بدن باز نگردد. اين معنا، همان مرگ مصطلح است. قرآن در اين‌باره فرموده است: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها» (زمر: 42). نيز مي‌فرمايد: «هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ... وَمِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى مِنْ قَبْلُ وَلِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمًّى وَلَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ‏» (غافر: 67)؛ او كسى است كه شما را از خاك آفريد... و [در اين ميان] گروهى از شما پيش از رسيدن به اين مرحله مى‏ميرند و [اين آفرينش براي آن است که] در نهايت به سرآمد عمر خود برسيد؛ و تا شايد بينديشيد! (نيز ر.ک: بقره: 234و240؛ آل‌عمران: 193؛ نساء: 15و97؛ مائده: 117).
    در تعبير «توفّي أنفس»، مراد از «أنفس» ارواح متعلق به بدن‌هاست؛ نه ترکيب ارواح و بدن‌ها؛ زيرا به‌عيان مشهود است که هنگام مرگ، بدن‌ بر جاي باقي مي‌ماند؛ سپس، روح ديگر در بدن تصرف نمي‌کند و روح انسان قبض مي‌شود (ر.ک: طباطبائي، 1417ق، ج 17، ص 269). حال که اکثر واژگان دال بر مرگ، بر از بين رفتن بدن دلالت دارند، پس معناي مرگ أنفس چيست؟ بنا بر آيات توفّي، جان‌ها مرگ ندارند و تنها به عالم ديگري منتقل مي‌شوند. اينکه قرآن فرموده است: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها» و مرگ أنفس را طرح ساخته‌ است، بايد با تقدير مضاف (بدن) يا مجاز عقلي توجيه شود (ر.ک: طبرسي، 1372، ج 8، ص 781؛ طباطبائي، 1417ق، ج 17، ص 269). مؤيد اين تفسير، معناي لغوي توفّي است که به‌ معناي اخذ تمام و کمال است؛ حال‌آنکه بدن پس از مرگ بر جاي خود باقي است و اخذ نشده، بلکه در خاک گم مي‌شود.
    واژة «وَفَي» در مورد چيزي است که به حد تمام و کمال رسيده باشد (ر.ک: فراهيدي، 1409ق، ذيل مادة «وفي»). «توفّيتُ المالَ منه» يعني مال را تمام و کمال از او گرفتم (ر.ک: ازهري، 1421ق، ذيل همان ماده). «توفي شيء» يا «استيفا»ي آن به ‌معناي اخذ آن به ‌گونه‌اي است که چيزي از آن باقي نماند و از اين قبيل است «توفّاه الله» (ر.ک: ابن‌فارس، 1404ق، ذيل همان ماده). بنابراين «توفّي أنفس» توسط خداوند يا فرشتگان مرگ، به ‌معناي آن است که جان انسان تمام و کمال قبض شود.
    آيه ديگري درباره تعداد و ترتيب مردن‌ها و زنده شدن‌هاي انسان سخن گفته است؛ آنجا که از زبان کافرانِ در جهنم فرموده است: «قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى‏ خُرُوجٍ مِنْ سَبيلٍ» (غافر: 11).
    ملاک اين آيه در شمارش مرگ‌ها و زندگي‌ها، مواردي است که موجب يقين کافران به قدرت خداوند بر معاد است. بنابراين زندگي انسان در دنيا از گردونة محاسبة زندگي‌ها خارج شده است؛ چراکه تأثيري در اين غرض نداشته است (ر.ک: زمخشري، 1407ق، ج 4، ص 155؛ طباطبائي، 1417ق، ج 17، ص 313). پس مرگ اول، مرگ در دنيا، زنده شدن اول، زنده شدن در برزخ و مرگ دوم در برزخ و با نفخ صور نخست و زندگي دوم در قيامت با نفخ صور دوم است؛ زيرا چنين ترتيبي است که موجب يقين منکران قيامت به قدرت خداوند بر زنده کردن دوبارة مردگان مي‌گردد. پس انسان بعد از مرگ در دنيا فاني نمي‌گردد، بلکه دوباره پس از وقفه افتادن زندگي برزخي، در قيامت زنده مي‌شود.
    بنابراين مي‌توان گفت که مراد از ميراندن انسان در آيات قرآن، ناظر به وجود انسان در هر عالم خاص است؛ نه اينکه حقيقت انسان با ميراندن از بين برود. اماته در دنيا، يعني از بين رفتن وجود متناسب با عالم مادي که بُعد مادي انسان با آن تناسب دارد. پس تعبير موت و اماته دربارة انسان در اين دنيا، به اين معناست که بُعد مادي او از بين رفته است، ولي حقيقت وجود او که روح است، در عالم ديگري به حيات خود ادامه مي‌دهد.
    يکي از قرائن تفسيري، مطالب قطعي عقلي است (ر.ک: رجبي، 1391، ص 131). حقيقت انسان در نظام فلسفة اسلامي، «نفس» است که جوهري مجرد و در مقام انجام افعال نيازمند به بدن است (ر.ک: صدرالمتألهين، 1981، ج 7، ص 243). از اين بيان مي‌توان استفاده کرد که روح انسان در هر نشئه‌اي که باشد، به بدني متناسب با آن عالم تعلق دارد؛ بنابراين پس از مرگ دنيايي، بدني برزخي (مثالي) دارد و پس از بدن برزخي، دوباره به بدني خاکي (عنصري) شبيه به بدن دنيايي‌اش بازمي‌گردد (ر.ک: خوش‌صحبت، 1393).
    2ـ2. بازگشت دوباره روح به بدن
    دومين مفهومي که در حقيقت معاد قرآني لحاظ شده است، «احياي مجدد انسان پس از مرگِ او در دنيا» است. قرآن در اين‌‌باره مي‌فرمايد: «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» (بقره: 28).
    در اين آيه، يک موت، دو احيا و يک اماته مطرح شده و در پايان، از بازگرداندن انسان به‌ سوي خداوند سخن گفته شده است. موت، احيا و اماته، مربوط به دنياست. جسم انسان پيش از دميده شدن روح به آن، جماد و مرده است (موت)؛ سپس با طي شدن مراحلي از آفرينش مادي، خداوند به آن روح افاضه مي‌کند و زنده‌اش مي‌کند (احيا)، سپس دوباره هنگام مرگ در دنيا، روح او را به‌ صورت دائم باز مي‌ستاند و او را مي‌ميراند (اماته) و بدين‌سان روح او برای همیشه از دنياي مادي رخت برمي‌بندد. احياي دوم، مي‌تواند مربوط به حيات برزخي و رجوع الي‌الله در قيامت باشد. نيز ازآنجاکه زندگي برزخ، دالان و مقدمة زندگي آخرت است، يا ازآن‌جهت که زندگي آخرت نسبت به زندگي برزخي اهميت بيشتري دارد، مي‌توان احياي دوم را منطبق بر زنده شدن در آخرت دانست (ر.ک: طبرسي، 1372، ج 1، ص 171). مقصود از زنده شدن در آخرت، آن است که نفس از جسم مثالي قطع تعلق مي‌کند (مرگ برزخ) و به جسمي شبيه جسم دنيايي تعلق مي‌گيرد. اين درواقع، احياي دوم است. در هر حال، دلالت آية فوق بر احياي انسان پس از مرگ دنيايي روشن است. در آيه ديگري مي‌فرمايد: «وَهُوَ الَّذي أَحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُمْ إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ» (حج: 66).
    مراد از احياي نخست که به‌ صورت ماضي ذکر شده، تعلق روح به جسم دنيايي است و مقصود از اماته، مرگ در دنياست. مقصود از احياي دوم، قطعاً زندگي پس از دنياست که قابل ‌تطبيق بر زندگي برزخي و زندگي اخروي (زندگي بعد از قيامت) مي‌باشد، ولي بااين‌همه مفسران بدون ذکر هيچ دليلي، مراد از احياي دوم را زندگي اخروي دانسته‌اند (براي نمونه، ر.ک: ابن‌جوزي، 1422ق، ج 3، ص 248؛ طبرسي، 1372، ج 7، ص 150؛ سمرقندي، بي‌تا، ج 2، ص 469؛ فخررازي، 1420ق، ج 4، ص 354). البته برخي مفسران، برآن‌اند که اهميت معاد اقتضا دارد که مقصود از «يحييکُم»، زندگي آخرت باشد (ر.ک: طباطبائي، 1417ق، ج 14، ص 403).
    در برخي آيات ديگر، سخن از زنده کردن مردگان توسط خداوند است: «ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتَى‏ وَأَنَّهُ عَلَى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ» (حج: 6؛ براي آيات ديگر، ر.ک: بقره: 73و260؛ روم: 50؛ يس: 12؛ فصلت: 39؛ شوري: 9؛ احقاف: 33؛ قيامت: 40).
    دسته‌اي ديگر از آيات، بر زنده شدن برخي مردگان در دنيا دلالت دارد. اين دسته، شاهدي روشن بر امکان زنده شدن مردگان در قيامت است؛ مانند آنجاکه مي‌فرمايد: «فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتَى‏ وَيُريكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» (بقره: 73؛ نيز ر.ک: بقره: 259).
    اين آيات دلالت دارند که زنده شدن دوبارة مردگان پس از مرگ، امکان دارد و خداوند در برخي موارد، اين کار را در دنيا نيز انجام داده تا به همگان نشان دهد که نبايد اين کار را بعيد شمرند. از اين آيات که بگذریم، معجزة بزرگ عيسي نيز زنده کردن مردگان بوده است (ر.ک: مائده: 110؛ بقره: 243؛ کهف: 11و12).
    3ـ2. بازگشت به‌ سوي خداوند پس از مرگ
    دسته‌اي ديگر از آيات، با استفاده از مادة «رجع» به بازگشت انسان به ‌سوي خداوند پس از مرگ، اشاره دارند. به‌رغم کفايت دو عنوان قبل براي بيان حقيقت معاد قرآني، ولي بازگشت به‌ سوي خداوند، هدف و غايت از معاد است. بدون آن، اين پرسش اساسي باقي مي‌ماند که زنده شدن پس از مرگِ در دنيا به چه منظور است. پس آن را نيز يکي از مؤلفه‌هاي معاد قرآني شمرده‌ايم.
    «رجوع» به‌ معناي بازگشتن يا بازگرداندن است (ر.ک: فراهيدي، 1409ق، ج 1، ص 225؛ ابن‌دريد، 1998، ج 1، ص 460). این واژه و هم‌خانواده‌های آن در آيات قرآن، بيشتر به معناي بازگرداندن آمده‌اند (ر.ک: بقره: 28،245و281؛ آل‌عمران: 83و109؛ انعام: 36 و...). برخي از آيات شامل اين مفهوم، بدين شرح‌اند:
    ـ «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» (بقره: 28)؛
    ـ «الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَة قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» (بقره: 156)؛
    ـ «وَاتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فيهِ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَهُمْ لا يُظْلَمُونَ» (بقره: 281).
    برخي معناي «رجوع إلي الله» را بازگشت به حالتي دانسته‌اند که فقط خداوند مالک او و نفع و ضرر انسان، تنها به ‌دست خداوند باشد (حالتي شبيه دوران کودکي). گرچه خداوند در همة احوال مالک انسان است، ولي در روز قيامت انسان به حالت اول آفرينش خود که قدرتي بر تصرف در خود و اشيا نداشت، بازمي‌گردد. (ر.ک: فخررازي، 1420ق، ج 3، ص 492). برخي ديگر آن را به‌ معناي بازگشت به وقتي دانسته‌اند که حکم بي‌واسطه خداوند در مورد انسان‌ها نافذ باشد (ر.ک: ابن‌عاشور، بي‌تا، ج 11، ص 136). برخي ديگر، آن را بازگشت به ثواب الهي دانسته‌اند (ر.ک: صدرالمتألهين، 1366، ج 5، ص 292). علامه طباطبائي نيز آن را به‌ معناي رسيدن انسان به جايگاهي مي‌داند که اسباب کنار روند و تنها خداوند در مورد آنان حکم کند (ر.ک: طباطبائي، 1417ق، ج 16، ص 118). جز معنايي که از صدرالمتألهين نقل شد، همة معاني نزديک به هم و قابل‌ جمع هستند و به صفتي از اوصاف خداوند اشاره دارند، ولي معناي نقل‌شده از ملاصدرا قابل‌ مناقشه است؛ زيرا نياز به تقدير دارد و به چيزي جز خداوند بازمي‌گردد.
    ممکن است به ‌نظر برسد که واژگاني از قبيل «حشر»، «جمع» و «ملاقات رب» نيز مي‌توانند بر حقيقت معاد قرآني دلالت کنند، ولي تمامي اين واژگان بر لوازم معاد يا کارهايي که در روز قيامت صورت مي‌پذيرند، دلالت دارند؛ نه بر خود معاد.
    4ـ2. حفظ هويت انسان در معاد
    اکنون به اين نتيجة ارزشمند دست مي‌يابيم که انسانِ در آخرت، همان انسانِ در دنياست و وحدت هويت او با مرگ و پوسيدن بدن از بين نرفته است؛ بنابراين حقيقت انسان به بدن او نيست که با مرگ فاني گردد، بلکه بايد در ادامة بحث به دنبال حقيقت باقي او باشيم. به‌ عنوان شاهدي بسيار روشن بر حفظ هويت انسان در معاد، قرآن مي‌فرمايد: «وَهُوَ الَّذي أَحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُمْ» (حج: 66). روشن است که در اين آيه که سير مرگ و حيات در آن بيان شده است، ضمير «کُم» يک هويت دارد و آن، مخاطبان قرآن، يعني انسان در دنياست. اگر هويت انسان در آخرت تغيير کند و موجود ديگري به‌جاي او خلق ‌و محشور شود، اين آيه معناي صحيحي نمي‌يابد.
    قرآن در آيات ديگري فرموده است: «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» (بقره: 28)؛ «ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحىِ الْمَوْتَى وَأَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَىءٍ قَدِيرٌ» (حج: 6).
    در آيه‌اي ديگر، فرمود: «وَسَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً» (مريم: 15). در تمامي آيات يادشده، به‌وضوح مي‌توان وحدت هويت انسان در دنيا و آخرت را ملاحظه کرد. برای نمونه، در آية ششم سورة «حج» و 35 سورة «انبيا»، «الموتي» و «واوِ» نائب فاعل در «تُرجَعونَ» دلالت دارند که همان مردگان (معرفه به الف و لام) و مخاطبان آيات، دوباره زنده خواهند شد که اين نشان از وحدت هويت آنان در دو عالم دارد.
    3. نگرش‌هاي مختلف به انسان
    انديشمندان در فضاي فلسفي، نگرش‌هاي مختلفي به چيستي و ساحت‌هاي وجودي انسان دارند. بجز سوفيست‌ها که يکسره منکر وجود خارجي هر امري وراي انديشة انسان هستند (ر.ک: مصباح يزدي، 1378ب، ج 1، ص 26)، همة دانشمندان بر وجود بدن مادي براي انسان هم‌داستان‌اند. حال، پرسش آن است که آيا انسان بُعد ديگري نيز دارد يا خير؟ آيا آن بعد دوم، امري مادي است يا غيرمادي؟ در ادامه، ديدگاه‌هاي مختلف در اين‌‌باره را بيان مي‌کنيم.
    1ـ3. تک‌ساحتي بودن انسان
    انسان در اين نگرش، صرفاً بدن مادي است؛ نه ترکيبي از بدن مادي و روح مجرد. چندين نگرش، ذيلِ اين عنوان قرار مي‌گيرند:
    1ـ1ـ3. نگرش مادي‌گرايان
    هراکليتوس (م 535 ق.م) فيلسوف يونانی و پس از او، همة مادي‌گرايان را مي‌توان مدافع اين ديدگاه به‌ حساب آورد؛ زيرا آنان اعتقاد دارند که اساساً فراتر از جهان ماده چيزي وجود ندارد (ر.ک: فياضي، 1389، ص 185). بنابراين، روح مجرد انسان يا هر موجود مجرد ديگري اساساً منتفي است.
    اگر انسان تنها بدن مادي است، چه فرقي بين انسان زنده و مرده وجود دارد؟ اين نگرش کاملاً خلاف مشاهدات عيني است. به ‌نظر مي‌رسد که حتي متعصب‌ترين مادي‌گرايان نيز، به‌ طور کلي منکر روح نيستند، بلکه تفسير نادرستي از روح عرضه مي‌کنند؛ براي نمونه، مي‌گويند که روح از خواص ماده يا مغز است و با فساد آنها از بين مي‌رود (ر.ک: مصباح يزدي، 1388، ص 435).
    2ـ1ـ3. نگرش مشرکان مکه در صدر اسلام
    مشرکان مکه در صدر اسلام نيز، در شمار مادي‌گرايانِ تک‌ساحتي به‌شمار مي‌آيند. هرچند اين گروه، زيرمجموعة عنوان «مادي‌گریان» هستند، ولي به دليل اهميت ديدگاه آنان به‌ عنوان اولين مخاطبان قرآن، آن را جداگانه ذکر مي‌کنيم. قرآن در مورد نگرش مشرکان مکه به انسان، مي‌فرمايد: «وَقَالُواْ أَءِذَا ضَلَلْنَا فِى الْأَرْضِ أَءِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِيدِ بَلْ هُم بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ كَافِرُونَ» (سجده: 10)؛ و گفتند: آيا هنگامى كه (مرديم و) در زمين گم شديم، آيا در آفرينش تازه‏اى ظهور خواهيم يافت؟! بلکه آنان لقاى خداوندگارشان را انكار مى‏كنند.
    «وَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَى‏ رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفي‏ خَلْقٍ جَديدٍ» (سبأ: 7)؛ و کساني که کفر ورزيدند، گفتند: آيا شما را به مردى راهنمايي کنيم که به شما خبر مى‏دهد هنگامى كه (مُرديد و) کاملاً متلاشى شديد، قطعاً (در جهاني ديگر) در آفرينش تازه‏اى ظهور خواهيد کرد؟!
    «وَضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَنَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَهِيَ رَميمٌ» (يس: 78)؛ و براى ما مثالى زد و آفرينش خود را فراموش كرد (و) گفت: چه كسى اين استخوان‌ها را زنده مى‏كند درحالي‌كه پوسيده است؟!
    بنا بر ظاهر آيه دوم که اين اعتقاد را به کفر آنان گره زده است، مشرکان مکه حقيقت خود را تنها بدن مادي مي‌دانستند که پس از مرگ، به مشتي استخوان پوسيده بي‌جان تبديل شده، کاملاً از هم متلاشي گشته، در زمين پراکنده و نابود مي‌شود.
    3ـ1ـ3. ‏نگرش برخي متکلمان
    علاوه بر نامبردگان فوق، برخي متکلمان اسلامي نيز انسان را تک‌ساحتي مادي مي‌دانند، ولي نه به‌ خاطر دليل مادي‌گرايانه. آنان بدان جهت اين ديدگاه را برگزيده‌اند که مصداق موجود مجرد را منحصر در ذات خداوند مي‌دانند (ر.ک: اشعري، 1400ق، ص 331؛ فياضي، 1389، ص 185). البته، اين متکلمان در هفت گروه جاي مي‌گيرند که در آينده خواهد آمد.
    2ـ3. دوساحتي بودن انسان
    در مقابل ‌نگرش‌هاي فوق، فلاسفة اسلامي معتقدند که انسان داراي دو ساحت، يعني جسم مادي و روح مجرد، است. بنا بر اين نگرش، انسان موجودي مرکب است که با مرگ، زندگي جسم مادي او پايان مي‌يابد، ولي روح مجرد او تا ابد باقي خواهد ماند. اين ديدگاه را مي‌توان به انديشمنداني، مانند فلاسفه مشاء (ر.ک: فياضي، 1389، ص 186ـ187)، صدرالمتألهين (ر.ک: صدرالمتألهين، 1981، ج 2، ص 41)، پيروان متأخر حکمت متعاليه مانند علامه طباطبائي (ر.ک: 1417ق، ج 17، ص 113) و علامه مصباح يزدي (ر.ک: 1378ب، ج 2، ص 167) نسبت داد.
    برخي ديگر از متکلمان شيعه، مانند شيخ مفيد، شيخ صدوق، شيخ طوسي و فيض کاشاني نيز، اين نگرش را برگزيده‌اند (ر.ک: مفيد، 1413ق، ص 57ـ60؛ صدوق، 1414ق، ص 47؛ طوسي، 1405ق، ص 464؛ همو، 1425ق، ص 45؛ فيض کاشاني، 1423ق، ص 447).
    1ـ2ـ3. نگرش قرآن به انسان
    قرآن به‌ عنوان سخن خالق انسان، مي‌تواند راهگشاترين مرجع در شناخت نگرش صحيح به انسان باشد؛ زيرا مي‌فرمايد: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَنَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ» (ق: 16).
    آنچه در پي مي‌آيد، بررسي آيات قرآن پيرامون حقيقت انسان از جهت ساحت‌هاي وجودي اوست که با بحث معاد مرتبط هستند؛ اما مسائلي مانند خير و شر بودن سرشت انسان که ارتباط مستقيمي با مسئله معاد ندارند، موردنظر نبوده‌اند.
    1ـ1ـ2ـ3. جسم انسان
    آيات فراواني از قرآن، دلالت دارند که نخستين انسان داراي جسم مادي بوده و مادة اولية آفرينش جسم او، خاک بوده است: «إِنَّ مَثَلَ عيسى‏ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ‏» (آل‌عمران: 59؛ نيز ر.ک: ص: 71و72؛ سجده: 7).
    البته، خاک صرفاً ماده اوليه آفرينش جسم او بوده است و «طين»، «حمأ مسنون» و «صلصال» مراحل ديگر آفرينش جسم او هستند (ر.ک: آريان و جمعي از محققان، 1395، ص 169ـ182). تمامي اين عناوين، به‌روشني بر مادي بودن جسم آدم دلالت دارند.
    آيات قرآن دلالت دارند که نسل آدم نيز داراي جسم مادي هستند، ولي مراحل شکل‌گيري آن با جسم آدم متفاوت است و از نطفه آغاز مي‌گردد:
    «الَّذِى أَحْسَنَ كُلَّ شَى‏ءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْانسَانِ مِن طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلَالَه مِّن مَّاءٍ مَّهِينٍ» (سجده: 7و8)؛ همان كسى كه هرچه را آفريد نيكو آفريد؛ و آفرينش انسان را از گِل آغاز كرد؛ سپس نسل او را از چکيده‌اي از آب پست و ناچيز قرار داد.
    مراد از انسان در آية نخست، آدم است (ر.ک: طبرسي، 1372، ج 8، ص 512) و مراد از نسل او، انسان‌هاي فعلي روي کره زمين. آيات 12ـ14 سورة «مؤمنون»، تمامي مراحل آفرينش جسم انسان را يعني نطفه، علقه، مضغه، استخوان و گوشت روييده‌شده نام برده است که همگي بر مادي بودن جسم انسان دلالت دارند.
    2ـ1ـ2ـ3. روح انسان
    آيات قرآن دلالت دارند که انسان داراي دو ساحت جسم و روح است. ازجمله در سورة «حجر» مي‌فرمايد: «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَئِكَة إِنِّى‏ خالِقٌ‏ بَشَرًا مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ» (حجر: 28و29)؛ و [به يادآور‏] هنگامى را كه خداوندگارت به فرشتگان گفت: به يقين من بشرى از گِل خشك كه برگرفته از لجنى بدبو است، خواهم آفريد. پس چون او را درست کردم و از روح خود در او دميدم، پس براى او سجده‌كنان بيفتيد.
    خداوند در اين آيه، بعد از برشمردن برخي از مراحل مادي آفرينش انسان نخستين، از آفرينش روح انسان سخن مي‌گويد و آن را به خود نسبت مي‌دهد که از نوع اضافة تشريفي (ر.ک: طبرسي، 1372، ج 8، ص 757) و بيانگر شرافت و عظمت روح انسان است. ظاهر اين آيه و ديگر آيات دربردارندة نفخ روح، آن است که «نفخ روح» مرتبة وجودي بالاتري براي انسان است (ر.ک: مصباح يزدي، 1388، ص 349). اين آيه هرچند دربارة آدم است، ولي با الغاي خصوصيت، در مورد ساير انسان‌ها نيز صادق است. در آية نهم سورة «سجده» نيز، نفخ روح به‌کار رفته است که ظاهراً دربارة مطلق انسان‌هاست.
    روشن است که نفخ در آيات مورد اشاره، به‌ معناي ايجاد است و مقصود از آن، پدید آوردن روح است. شايد کاربرد نفخ که به‌ معناي دميدن است در باب آفرينش روح، براي اشاره به ارتباط روح و بدن باشد؛ چراکه روح همانند نسيمي که دميده مي‌شود در تمام بدن جريان و حضور دارد. برخي لغويان، کلمة روح را برگرفته از «ريح» (باد) دانسته‌‌اند (ابن‌فارس، 1404ق، ذيل مادة «روح») که اين نيز مي‌تواند اشاره‌اي به رابطة روح و جسم باشد.
    از بارزترين ويژگي‌هاي روح، تجرد آن از ماده است. هرچند در قرآن، واژه «مجرد» دربارة روح نيامده است، ولي مي‌توان از برخي آيات به‌روشني استفاده کرد که روح جزئي از وجود انسان است که پس از مرگ باقي مي‌ماند و حقيقت انسان بدان است. روشن‌ترين آيه‌اي که بر اين مطلب دلالت دارد، آيه‌اي است که مراحل آفرينش انسان از نطفه را بيان کرده است: «ولَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ مِن سُلاَلَة مِّن طِينٍ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً... ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ...» (مؤمنون: 12ـ14)؛ و ما انسان را از عصاره‏اى از گِل آفريديم. سپس او را نطفه‏اى... قرار داديم... سپس آن را آفرينش تازه‏اى داديم‏... . بلاغت ايجاب مي‌کند که مراحل قبلي با مرحلة آخر (خَلقاًً آخَرَ یعنی آفرینشی دیگر) تفاوت سنخي داشته باشد؛ يعني آنها مادي باشند و اين غيرمادي است (ر.ک: زمخشري، 1407ق، ج 3، ص 178؛ طباطبائي، 1417ق، ج 15، ص 21؛ مصباح يزدي، 1388، ص 446).
    دستة ديگري از آياتِ تجرد روح انسان، آيات توفّي هستند. قرآن مي‌فرمايد: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها...» (زمر: 42)؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ کاملاً قبض مى‏كند... (نيز ر.ک: انعام: 61؛ انفال: 50؛ حج: 5؛ غافر: 67؛ محمد: 27). در توضيح معناي مرگ، بيان شد که توفّي به‌ معناي گرفتن تمام و کمال است. بنا بر تفسيري که از توفّي در بيان حقيقت مرگ گذشت، از ديدگاه قرآن، جسم انسان در دنيا مادي است و روح او که مجرد است، تمام و کمال قبض مي‌گردد.
    4. بررسي سازگاري نگرش‌هاي يادشده با انسان‌شناسي و معاد قرآني
    ازآنجاکه هيچ نوع اختلاف و تناقض‌گویی در قرآن راه ندارد (ر.ک: نساء: 82)، آموزه‌هاي گوناگون آن با هم هماهنگ‌اند. ازاين‌رو، انسان‌شناسي قرآني به يقين با معاد قرآني هماهنگ است و هر نگرشي به انسان که با انسان‌شناسي قرآني منطبق باشد، با معاد قرآني سازگار خواهد بود. برعکس ناسازگاري نگرش به انسان با انسان‌شناسي قرآني، آن را با معاد قرآني نيز ناسازگار خواهد ساخت. حال بايد ديد کدام‌يک از تصويرهايي که از انسان ارائه شد، بر نگرش قرآني به انسان تطبيق دارد و ازاين‌رو، مي‌تواند در نظام فکري قرآن با معاد قرآني نيز سازگار باشد.
    1ـ4. نگرش مادي‌گرايان و مشرکان مکه در صدر اسلام
    اين گروه، قائل به تک‌ساحتي و مادي بودن انسان هستند. بنا بر اين نگرش، انسان صرفاً جسم است و ماوراي آن حقيقت مجردي وجود ندارد. ازآنجاکه نگرش اين گروه با نگرش قرآن به انسان (ترکيب از جسم مادي و روح مجرد) مطابقت ندارد، نمي‌تواند تصويري معنادار به معاد ببخشد؛ زيرا حقيقت معاد قرآني عبارت است از مرگِ انسان در دنيا، زندگي مجدد او پس از مرگ و بازگشت به‌ سوي خداوند. بنا بر نگرش تک‌ساحتي، انسان با مرگ از بين مي‌رود و ديگر جايي براي زنده شدن مجدد او باقي نمي‌ماند. معاد قرآني مستلزم وجود حقيقتي باقي پس از مرگ است. اما در ديدگاه مادي‌گرايان، انسان پس از مرگ، فاني مي‌گردد؛ زيرا اجزاي تشکيل‌دهنده بدن او در زمين گم مي‌شود و ديگر چيزي باقي نمي‌ماند. بنابراين طبق اين نگرش، معاد و برگشتن انسان به حياتِ پس از مرگ، غيرممکن است.
    قرآن نيز بر وجود تالی فاسد تفکر مادي‌گرايانة آنان مهر تأييد مي‌نهد. يعني مي‌پذيرد که اگر حقيقت شما بدنتان بود، با پوسيدن و پراکنده شدن در زمين از بين مي‌رفتيد: «وَقَالُواْ أَ ءِذَا ضَلَلْنَا فىِ الْأَرْضِ أَ ءِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِيدِ بَلْ هُم بِلِقَاءِ رَبهِّمْ كَافِرُونَ قُلْ يَتَوَفَّئكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِى وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلىَ‏ رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ» (سجده: 10و11).
    اما واقعيت آن است که شخصيت انسان نه به بدن او، بلکه به روح اوست که پس از مرگ بدن، باقي است و تمام و کمال قبض مي‌شود (ر.ک: مکارم شيرازي، 1421ق، ج 13، ص 115).
    2ـ4. نگرش برخي متکلمان
    برخي از متکلمان سني و شيعه، نفس انسان را مادي مي‌دانند (ابن‌قيم جوزيه، 1996، ص 253؛ لاهيجي، بي‌تا، ج 2، ص 359). سيد مرتضي، به‌ عنوان سردمدار اين نگرش در کلام شيعي (يوسفيان و خوش‌صحبت، 1391)، انسان را موجودي واحد (تک‌ساحتي) مي‌داند که داراي نفس مجرد از بدن و مفارق از آن، نيست (علم‌الهدي، 1411ق، ص 32). او به ‌همراه گروهي از متکلمان، در هفت دسته جاي مي‌گيرند؛ زيرا آنان حقيقت انسان را به يکي از امور مادي ذيل تطبيق داده‌اند: 1. هيکل محسوس؛ 2. اخلاط اربعه (خاک، آب، آتش و هوا)؛ 3. يکي از عناصر فوق؛ 4. جزء غيرقابل‌ تجزيه در قلب؛ 5. اجزاي اصلي در بدن بي‌کم‌وکاست از اول تا آخر عمر؛ 6. جسم لطيف در بدن؛ 7. جسم مرکب از اجزاي بخاري، يعني روح (ر.ک: فاضل مقداد، 1420ق، ص 175). ذيلاً مهم‌ترين ادله آنان بررسي مي‌شود.
    1ـ2ـ4. اهم ادله متکلمان بر نگرش تک‌ساحتي
    سيد مرتضي، برخلاف قائلان به تجرد نفس، براي اثبات ديدگاه خود به ادلة نقلي تمسک نجُسته است (همان، ص 36). او چهار دليل عقلي بر ادعاي خود اقامه کرده است (ر.ک: همان، ص 32 و33) که با توجه به منبع بودن قرآن براي اين تحقيق، از نقد عقلي آنها صرف‌نظر مي‌کنيم (براي مطالعه نقد‌هاي عقلي واردشده بر ادلة سید مرتضی ر.ک: همان، ص 35ـ37؛ کفراشي و يوسفيان، 1400). در ادامه، به دو دليل عمدة اين گروه از متکلمان مي‌پردازيم که ريشه در آيات قرآن کريم دارد:
    1ـ1ـ2ـ4. دليل نخست: انحصار مصداق مجرد در خداوند
    آنان با استناد به آية «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ وَهُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ» (شوري: 11)، تنها خداوند را مصداق موجود مجرد و مابقي موجودات را مادي مي‌دانستند (فياضي، 1389، ص 199). مشکل آنان که موجب منتهی شدن به این قول شد، آن بود که اگر نفس انسان يا هر موجود ديگري جز خداوند مجرد باشد، در ذات با خداوند يکسان مي‌گردد (ر.ک: اشعري، 1400ق، ص 331؛ فياضي، 1389، ص 185؛ کفراشي و يوسفيان، 1400).
    نقد و بررسي دليل نخست
    اگر اين ادعا صحيح باشد، حتي نمي‌توان عنوان «موجود» را بر غير خداوند حمل کرد؛ زيرا دراين‌صورت، ديگر موجودات شبيه خدا مي‌گردند و آية مزبور شباهت را نفي کرده است (فیاضی، 1389، ص 200). پاسخ آن است که مراد از شباهتِ منفي، شباهت در ذات است مانند جسم بودن؛ بنابراين به اين آيه استدلال شده است که خداوند مانند انسان جسم ندارد. موضوع اين آيه، شباهت با خداوند در اوصاف نيست؛ چراکه بسياري از موجودات در صفات با خداوند شباهت دارند (فخررازي، 1420ق، ج 27، ص 582).
    حتي اگر بنا بر ديدگاه کساني که مجردات را به غير خداوند نيز سرايت داده‌اند بگوييم که خداوند و نفس انسان، هر دو مجردند، ذات خداوند در مرتبه اول از مجردات است و ذات انسان در مرتبه چهارم (دغيم، 2001، ص 701). پس آن دو باز هم به يکديگر شبيه نيستند. علاوه‌ بر اينها، اين دليل نمي‌تواند در برابر ادله تجرد نفس مقاومت کند (فياضي، 1389، ص 200).
    2ـ1ـ2ـ4. دليل دوم: آيات حاکي از زنده کردن مردگان
    ابن‌سينا معتقد است اين گروه ازآنجا بدين ديدگاه منتهي شدند که در زبان شرع آمده است که خدا مردگان را زنده مي‌کند. آنان گمان کردند که حقيقت انسان بدن اوست و نفس و روح را يکباره نفي کردند (ر.ک: ابن‌سينا، 1382، ص 97). سخن ابن‌سينا مي‌تواند اشاره به اين آيات باشد: «أَوَلَمْ يَرَوْاْ أَنَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلَمْ يَعْىَ بِخَلْقِهِنَّ بِقَادِرٍ عَلَى أَن يُحْيِيَ الْمَوْتَى‏ بَلَى إِنَّهُ عَلَى كُلِّ‏ شَى‏ْءٍ قَدِيرٌ» (احقاف: 23)؛ آيا آنها نمى‏دانند خداوندى كه آسمان‌ها و زمين را آفريده و از آفرينش آنها ناتوان نشده است، مى‏تواند مُردگان را زنده كند؟! آرى او بر هر چيز تواناست! (نيز ر.ک: بقره: 73و260؛ انعام: 26؛ حج: 6؛ يس: 12و77ـ79؛ فصلت: 39؛ احقاف: 33؛ قيامت: 40). آنان چنين تصور کرده‌اند که پس از مرگ، ديگر موجود زنده‌اي وجود ندارد تا بخواهد باقي بماند و به بدن بازگردد، بلکه در قيامت دوباره همان موجود مرده (بدن) زنده خواهد شد.
    نقد و بررسي دليل دوم
    در پاسخ به اين دليل، بايد گفت که براي فهم آيات، لازم است آنها را در يک مجموعه درک کرد. بهترين آيات براي درک معناي مرگ و زنده شدن مردگان، آيات توفّي هستند. قرآن کريم در اين‌‌باره مي‌فرمايد: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَالَّتي‏ لَمْ تَمُتْ في‏ مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتي‏ قَضَى‏ عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَى‏ إِلَى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِي‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» (زمر: 42). نيز مي‌فرمايد: «وَ قَالُواْ أَءِذَا ضَلَلْنَا فِى الْأَرْضِ أَءِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِيدٍ بَلْ هُم بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ كَافِرُونَ، قُلْ يَتَوَفَّكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِى وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى‏ رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ» (سجده: 10و11).
    سيد مرتضي، در تفسير آية 42 سورة «زمر»، دچار تکلف واضحي شده است؛ چراکه واژه توفّي را به‌ معناي قبض و جمع حرکات زندگان توسط خداوند دانسته است و سپس در معناي «امساک» و «ارسال» نيز دچار تجوز شده است (ر.ک: علم‌الهدي، 1431ق، ج 3، ص 280)؛ حال ‌آنکه لغويان واژه توفّي را به‌روشني به اخذ تمام و کمال چيزی معنا نموده‌اند. فراهيدي مي‌نگارد: «توفي فلان، وتَوَفَّاهُ الله، إذا قبض نفسه» (فراهيدي، 1409ق، ذيل ماده «وفي»). ابن‌فارس نيز نگاشته است: «توفّيتُ الشَّى‏ءَ و استَوْفَيْته؛ [إذا أخذتَه كُلّه] حَتَّى لم تتركْ منه شيئاً. و منه يقال للميِّت: تَوفَّاه اللَّه» (ابن‌فارس، 1404ق، ذيل همان ماده). تفسير سيد مرتضي از اين آيه، خلاف قاعده است؛ چراکه شامل تقدير است. خداوند خودِ نفس را اخذ مي‌کند؛ نه حرکات آن را. آنچه سيد آن را نفس مي‌نامد (بدن مشاهَد)، هنگام مرگ در جاي خود باقي است و قبض نمي‌شود.
    برخي کوشیده‌اند تا توفّي را در مورد جسم و روح در کنار يکديگر تصوير کنند (صادقي تهراني، 1365، ج 25، ص 347) که با اشکال فوق روبه‌روست. با تأمل در اين دو آيه، به‌ دست مي‌آيد که از منظر قرآن، جسم اصلاً موضوع توفّي نيست، بلکه اين روح است که هنگام خواب يا مرگ، اخذ شده و هنگام بيدار شدن يا روز قيامت ـ ‌فارغ از اينکه بدن او از چه باشد ـ دوباره به بدنش بازمي‌گردد. شاهد آن است که در آية دهم سورة «سجده»، گم شدن اجزاي بدن در زمين را نفي نکرده و نفرموده است که مطمئن باشيد که ما ذرات جسمتان را هم ـ آن‌گونه که برخي از متکلمان گفته‌اند ـ نگاه مي‌داريم، بلکه توفّي روح را که حقيقت انسان بدان است، به‌ عنوان مصحح باور به معاد مطرح ساخته است.
    جسم در اصطلاح بر دو گونه است: جسم کثيف (متراکم) که داراي شکل خاص و نفوذناپذير و جسم لطيف (غيرمتراکم) شکل خاصي ندارد و نفوذپذير است (جمعي از نويسندگان، 1415ق، ذيل دو مدخل «اللطافة» و «الکثافة»). از شمارة يک تا پنج از ديدگاه‌هاي مطرح‌شده در کلام فاضل مقداد، عمدة ديدگاه‌ها، شامل جسم متراکم هستند. بديهي است که جسم متراکم هنگام مرگِ انسان، برجاي مي‌ماند و قبض نمي‌شود، بلکه در زمين گم مي‌شود. بنا بر اين نگرش‌ها، همان اشکالي که به ماترياليست‌ها و مشرکان مکه در صدر اسلام وارد بود، بر اين دسته از متکلمان نيز وارد است؛ زيرا بنا بر اين نگرش‌ها، حقيقت انسان مادي و نابودشدني است.
    اما بنا بر نگرش‌هاي شمارة شش و هفت، گرچه اشکال کم‌رنگ مي‌شود؛ زيرا در اين دو تصوير، گویی تلاش شده است تا با تلطيف جسم، موضوعي براي توفّي آن توسط فرشته در نظر گرفته شود. اما تصوير جسم لطيف يا اجزاي بخاري براي حقيقت انسان نيز، با تصوير انسان‌شناختي قرآن تطابق ندارد؛ چراکه جسم لطيف نيز به‌هرحال جسم است و با مرگ انسان زائل مي‌شود. به‌ همين‌ جهت از دو ديدگاه ششم و هفتم نيز، معناي مستفادي براي «معاد»، يعني بازگشت چيزي به چيزي، به‌ دست نمي‌آيد. مشکل اساسي در همگي اين نگرش‌هاي اخير به انسان، از آنجا شکل مي‌گيرد که اگر حقيقت انسان صرفاً به جسم باشد، با مرگِ انسان، جسم او زائل مي‌شود و ديگر موضوعي براي بازگشت به بدن باقي نمي‌ماند. اگر هم بگوییم که خداوند دوباره موجودی را می‌‌‌آفریند و به بدن باز می‌گرداند، این برخلاف وحدت هویت انسان است؛ اما در تصوير قرآني به انسان که در آن، روح مجرد براي بازگشت به بدن در قيامت، توفّي شده و باقي است.
    توجه به اين نکته ضروری است که گرچه انکار تجرد نفس لزوماً به انکار معاد نمي‌انجامد (يوسفيان و خوش‌صحبت، 1391)؛ اما بااين‌حال، اين گروه از متکلمان نمي‌توانند تصوير معقولي براي معاد قرآني ارائه کنند. البته، شکي نيست که آنان بنا بر ادلة عقلي و نقلي، معاد و ضرورت آن را پذيرفته‌‌اند و اشکال فوق، ضرري به ايمان آنان به اين اصل ديني وارد نمي‌سازد. شايد اگر آنان نيز کمي بيشتر در معناي دقيق واژه توفّي و «معاد» تأمل مي‌کردند، به منشأ اشتباه خود پي مي‌بردند و دچار اين خطا نمي‌گشتند.
    3ـ4. نگرش فلاسفه و برخي ديگر از متکلمان
    اين گروه با درک صحيح از ساحت‌هاي وجودي انسان، يعني جسم مادي و روح مجرد، به تصوير منطقي معاد قرآني دست يافته‌اند؛ چراکه توانسته‌اند حقيقت انسان را آن‌گونه که قرآن ترسيم مي‌کند، بيابند. بنابراين رسيدن به نگرش قرآني به انسان حد وسط حل مسئله معاد قرآني است.
    در اين نگرش، بدن انسان همان‌‌‌‌گونه که مادي‌گرايان مي‌گويند، پس از مرگ تجزيه و در زمين گم مي‌گردد، ولي اين روح مجرد انسان است که هنگام مرگ توسط خداوند و ملائکه تمام و کمال اخذ شده و با در پيش گرفتن زندگي برزخي، براي بازگشت به بدن‌ در روز قيامت حفظ مي‌گردد (ر.ک: طباطبائي، 1417ق، ج 2، ص 113).
    نتيجه‌گيري
    1. در يک تقسيم کلي، انسان تک‌ساحتي يا دوساحتي قلمداد مي‌شود. ماترياليست‌ها و ازجمله مشرکان مکه در صدر اسلام، انسان را مادي محض مي‌انگاشتند که با مرگ بدن و تجزية آن فاني مي‌گردد؛
    2. اکثر متکلمان منکر روح مجرد بودند و براساس برخی شبهات، حقيقت آن را مادي يا جسم لطيف و اجزاي بخاري مي‌دانستند؛
    3. فلاسفه و برخي از متکلمان، انسان را مرکب از بدن مادي و روح مجرد مي‌دانند؛ نگرشي که مطابق با نگرش قرآن به انسان است؛
    4. دوساحتي بودن انسان به‌روشني از آيات توفّي به‌ دست مي‌آيد؛ بنابراين انسان داراي جسم مادي و روح مجرد است؛
    5. مادي‌گرايان، مشرکان مکه در صدر اسلام و برخي متکلمان که حقيقت انسان را مادي صرف مي‌انگارند ـ ‌حتي قائلان به جسم لطيف بودن حقيقت انسان ‌ـ همگي در تصوير صحيح از معاد دچار اشکال خواهند بود؛
    6. تفاوت دو گروه نخست با گروه سوم، در آن است که آن دو گروه، جهان را جز مادي نمي‌انگاشتند، ولي برخي متکلمان تنها خداوند را مجرد مي‌دانستند و ماسوی‌الله را مادي؛
    7. دليل ديگر آنان در گرويدن به اين نگرش، استظهار نادرست از برخي آيات قرآن کريم حاکي از زنده شدن مردگان است که با تأمل در آيات توفي رنگ مي‌بازد؛
    8. تنها نگرش صحيح به انسان که با معاد قرآني سازگار است، نگرش فلاسفه و برخي ديگر از متکلمان است که مطابق با نگرش انسان‌شناختي قرآن کريم است و بنا بر آن، روح مجرد انسان، پس از مرگ باقي مانده، تمام و کمال قبض مي‌شود و در قيامت به بدن‌ها بازمي‌گردد.

     

    References: 
    • نهج‌البلاغه، 1384، ترجمة محمد دشتی، قم، پارسایان.
    • صحيفه سجاديه، 1389، ترجمة محمدمهدي رضايي، قم، جمال.
    • ابن‌جوزي، عبدالرحمن‌بن علي، 1422ق، زاد المسير في علم التفسير، تحقيق عبدالرزاق المهدي، بيروت، دار الکتاب العربي.
    • ابن‌دريد، محمدبن حسن، 1998م، جمهرة اللغه، بيروت، دار العلم للملايين.
    • ابن‌سينا، حسين‌بن ‌عبدالله، 1382، الأضحويه في المعاد، تحقيق حسن عاصى، تهران، شمس تبريزي.
    • ابن‌عاشور، محمدبن طاهر، بي‌تا، التحرير و التنوير، بيروت، مؤسسة التاريخ.
    • ابن‌فارس، احمدبن، 1404ق، معجم مقاييس اللغه، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، قم، مکتب الاعلام الاسلامي.
    • ابن‌قيم جوزيه، محمدبن ابي‌بکر، 1996م، الروح، تعليق ابراهيم رمضان، بيروت، دار الفکر العربي.
    • ازهري، محمدبن احمد، 1421ق، تهذيب اللغه، بيروت، دار احياء التراث العربي.
    • اشعري، ابوالحسن، 1400ق، مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين، چ سوم، آسمان ـ ويسبادن، فرانيس شتاينر.
    • آريان، حميد و جمعي از محققان، 1395، آفرينش انسان در قرآن: با نگاهي انتقادي به نظريه‌هاي ديگر و نقد برداشت‌هاي تفسيري، قم، مرتضي.
    • بابتي، عزيزه فوال، بي‌تا، المعجم المفصل في النحو العربي، بيروت، دار الکتب العلميه.
    • جمعي از نويسندگان، 1415ق، شرح المصطلحات الکلاميه، مشهد، آستان قدس رضوي.
    • خوش‌صحبت، مرتضي، 1392، بررسي رويکردهاي مختلف به ساحت‌هاي وجودي انسان و تأثير آن در تبيين حيات پس از مرگ از نگاه متکلمين اماميه مکتب بغداد، پايان‌نامه كارشناسي ارشد، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • ـــــ ، 1393، «معاد جسماني از منظر علامه طباطبائي با تأکيد بر تفسير الميزان»، معرفت کلامي، سال پنجم، ش 1، ص 35ـ56.
    • دغيم، سميح، 2001م، مصطلحات الامام الفخر الرازي، بيروت، مکتبة لبنان ناشرون.
    • راغب اصفهاني، حسين‌بن محمد، 1412ق، مفردات الفاظ القرآن، تحقيق صفوان عدنان داوودي، بيروت، دار القلم.
    • رجبي، محمود، 1379، انسان‌شناسي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • ـــــ ، 1391، روش تفسير قرآن، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
    • زمخشري، محمودبن عمر، 1407ق، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الأقاويل في وجوه التأويل‏، ط الثالثه، بيروت، دار الکتاب العربي.
    • سمرقندي، نصربن محمدبن احمد، بي‌تا، بحر العلوم، تحقيق ابوسعيد عمربن غلامحسن عمروي، بيروت، دار الفکر.
    • صادقي تهراني، محمد، 1365، الفرقان في تفسير القرآن بالقرآن، چ دوم، قم، فرهنگ اسلامي.
    • صدرالمتألهين، 1366، تفسير القرآن الکريم، تحقيق محمد خواجوي، چ سوم، قم، بيدار.
    • ـــــ ، 1981م، الحکمة المتعالية في اسفار العقلية الاربعة، ط الثالثه، بيروت، دار احياء التراث.
    • صدوق، محمدبن علي، 1414ق، الاعتقادات، ط الثانيه، قم، المؤتمر العالمي للشيخ المفيد.
    • طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1417ق، الميزان في تفسير القرآن، چ پنجم، قم، جامعة مدرسين.
    • طبرسي، فضل‌بن حسن، 1372، مجمع البيان في تفسير القرآن، تحقيق محمدجواد بلاغي، چ سوم، تهران، ناصرخسرو.
    • طوسي، نصيرالدين، 1405ق، تلخيص المحصل المعروف بنقد المحصل، ط الثانيه، بيروت، دار الاضواء.
    • ـــــ ، 1425ق، بقاء النفس بعد فناء البدن، شرح ابوعبدالله زنجاني، قاهره، المکتبة الازهريه للتراث.
    • علم‌الهدي، علي‌بن حسين، 1411ق، الذريعه في علم الکلام، محقق احمد حسيني اشکوري، قم، جامعة مدرسين.
    • ـــــ ، 1431ق، تفسير الشريف المرتضي المسمّي بنفائس التأويل، تصحيح مجتبي احمد موسوي، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات.
    • فاضل مقداد، مقدادبن عبدالله، 1420ق، الأنوار الجلاليه في شرح الفصول النصيريه، تحقيق على حاجى‌آبادى و عباس جلالى‌نيا، مشهد، مجمع البحوث الاسلاميه.
    • فخررازي، محمدبن عمر، 1420ق، مفاتيح الغيب، ط الثالثه، بيروت، دار احياء التراث العربي.
    • فراهيدي، خليل‌بن احمد، 1409ق، کتاب العين، ط الثانيه، قم، هجرت.
    • فياض لاهيجي، عبدالرزاق، بي‌تا، شوارق الالهام في شرح تجريد الکلام، اصفهان، مهدوي.
    • فياضي، غلامرضا، 1389، علم‌النفس فلسفي، تحقيق و تدوين محمدتقي يوسفي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • فيض کاشاني، ملامحسن، 1423ق، قرّة العيون في المعارف و الحکم، چ دوم، قم، دار الکتاب الاسلامي.
    • کفراشي، احمدرضا و حسن يوسفيان، 1400، «ادله عقلي انکار تجرد نفس در کلام اسلامي؛ نقد و بررسي»، معرفت کلامي، سال دوازدهم، ش 1، ص 113ـ130.
    • مصباح يزدي، محمدتقي، 1378الف، آموزش عقايد، تهران، سازمان تبليغات اسلامي.
    • ـــــ ، 1378ب، آموزش فلسفه، تهران، اميركبير.
    • ـــــ ، 1388، معارف قرآن 1ـ3: خداشناسي، کيهان‌شناسي، انسان‌شناسي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • مطهري، مرتضي، 1378، مجموعه آثار، تهران، صدرا.
    • مفيد، محمدبن محمدبن نعمان، 1413ق، المسائل السرويه، قم، المؤتمر العالمي للشيخ المفيد.
    • مکارم شيرازي، ناصر، 1421ق، الأمثل في تفسير کتاب الله المنزل، قم، مدرسة امام علي‌بن ابي‌طالب.
    • يوسفيان، حسن و مرتضي خوش‌‌‌صحبت، 1391، «حقيقت انسان و تأثير آن در تبيين حيات پس از مرگ؛ از نگاه سيد مرتضي»، معرفت کلامي، سال سوم، ش 2، ص 25ـ48.
    • Mayor, Michael (ed.), 2009, Longman Dictionary of Contemporary English (5th Edition), Harlow, Essex, England. Longman, Pearson.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سقای بی‌ریا، محمدجواد، باقری، علی اوسط.(1400) رابطه انسان‌شناسی و معاد از دیدگاه قرآن کریم. دو فصلنامه معرفت کلامی، 12(2)، 149-166

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محمدجواد سقای بی‌ریا؛ علی اوسط باقری."رابطه انسان‌شناسی و معاد از دیدگاه قرآن کریم". دو فصلنامه معرفت کلامی، 12، 2، 1400، 149-166

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سقای بی‌ریا، محمدجواد، باقری، علی اوسط.(1400) 'رابطه انسان‌شناسی و معاد از دیدگاه قرآن کریم'، دو فصلنامه معرفت کلامی، 12(2), pp. 149-166

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سقای بی‌ریا، محمدجواد، باقری، علی اوسط. رابطه انسان‌شناسی و معاد از دیدگاه قرآن کریم. معرفت کلامی، 12, 1400؛ 12(2): 149-166