تبیین و تحلیل تأویل انفسی منازل آخرت در مکتب حکمی صدرایی

Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
وقتي علمالنفس صدرالمتألهين را مطالعه ميکنيم و از سوی ديگر، گزارههاي وحياني درباره احوال مرگ و قيامت را مينگريم، به نوعي ارتباط و تناظر بين اين دو ميرسيم و اين فرضيه به ذهن ميرسد که مراحل قيامت ظهور حرکت استکمالي نفس در مراتب گوناگونش است و اين ظهور پس از مرگ متحقق ميشود، اما اصل آن در دنيا کسب شده است.
اين مقاله که براي اثبات اين مطلب و ارائه شواهد دال بر آن تأليف شده است، قصد دارد هماهنگي حکمت متعاليه و آموزههاي ديني را در اينباره بهتر نشان دهد و تأويل مراتب آخرت را در نفس و مراتب آن بیان کند. بنابراين مسئله محوري مقاله اين است که آيا تأويل اخبار وحياني در خصوص منازل آخرت قابل تطبيق و هماهنگ با مباني و مسائل علمالنفس صدرايي هست؟ و اين تطبيق چگونه قابل تبيين است؟ (شکل 1)
شكل 1. نمودار كلي مقاله تبيين تأويلي منازل آخرت در مكتب حكمي صدرايي
درباره پيشينه اين مقاله بايد گفت: نمونه مشابهي از تأويل منازل آخرت با رويکرد صدرايي يافت نشد، گرچه مطالب مذکور در مقاله از کتب منبع اخذ و بدان ارجاع داده شده است.
مبانی و مسائل علمالنفس صدرايي
اصول ذیل در تطبيق مراتب نفس و منازل آخرت کاربرد دارند. بدینروی ابتدا به صورت گذرا به معرفی آنها ميپردازيم و سپس آنها را توضيح خواهيم داد:
1. تجرد نفس
«موجود مجرد» يعني: موجودي که وابسته به ماده نباشد، خواه از ابتداي تکوّن يا آنکه در بقاي خود غيروابسته به ماده باشد. نفوس ناطقه در حکمت متعاليه جزو مجردات محسوب ميشوند. فقط موجوداتي که پايينتر از عقل تام در مرتبه وجودي اوّلي خود (به نسبت قوس نزول) هستند مجردند. نفس در آغاز پيدايش خود، جسماني و در بقايش روحاني و مجرد است. بنابراين از اصول نفسشناسي صدرايي اعتقاد به تجرد نفس در ذات و بقاست (صدرالمتألهين، 1390، ج 9، ص 371و372).
2. مراتب نفس
وجود نفس وجودي داراي مراتبی است که از آنها به «نشئههاي ذاتي» و «اطوار وجودي نفس» نام ميبرند. سفرهاي وجودي نفس از طبيعت آغاز ميشود و به رب (اله) منتهي ميگردد که «جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء» بودن نيز به همين موضوع اشاره دارد (صدرالمتألهين، 1385، ص 82و83). «مراتب نفس» گاهي يک عنوان کلي است و شامل مرتبه مادي، مثالي و عقلي ميشود، و گاهي نيز ميتواند مراتب جزئيتر باشد و هر منزلي در آخرت نشاندهنده مرتبهاي از تأويل انفسي است.
3. تناسب معانی تأویلی و معانی ظاهري بر مبناي ملاک تناظر عوالم
يکي از نکات کليدي در تأويل هستي و نيز متن حاضر، تطابق عوالم وجودي با يکديگر است که در تفسير حقيقت بسيار راهگشاست. به تعبير ديگر، عوالم گوناگون با هم ارتباط وجودي دارند و همه آنها به يک حقيقت بازمیگردند که آن حقيقت به صورت عوالم گوناگون ظاهر شده است.
اگر هریک از «دين، انسان و عالم» را بهمثابه يک متن در نظر بگيريم، به اين معنا که داراي اجزايي هستند که يک کل منسجم را ايجاد ميکنند و مطالعه آنها بر معرفت آدمي ميافزايد. اين سه متن با هم تناظر يا تطابق دارند. در نظريه «تطابق عوالم»، دلالتهاي متن در فضاي متون ديگر آشکار ميشود.
صدرالمتألهين به تطابق عوالم در آثار گوناگونش اشاره و به آنها تصريح کرده است. او مينويسد: «و العوالم متطابقة متحاذية المراتب، فالأدني مثال الأعلي و الأعلي حقيقة الأدني» (صدرالمتألهين، 1386، ج 1، ص 144و145). همه عوالم وجودي با هم تطابق دارند؛ عالم آفاق و انفس، تکوين و تدوين، بدن وروح و مانند آن. صدرالمتألهين تأکيد ميکند: «ما خلق في العالمين شيء الّا و له مثال مطابق و أنموذج صحيح في الانسان» (همان) و نيز مينويسد: «ما من شيء في الأرض و لا في السماء الّا و هو شأن من شؤونه و وجه من وجوهه» (همان). اين سه عبارت، سه کليد مهم تأويلي بهشمار میآیند و آن اينکه:
اول. هر عالمي را ميتوان با عالم ديگر تفسير کرد.
دوم. همه عوالم داراي مثالهاي تطابقي در عالم انسانند.
سوم. وجود همة اشيای سفلي و علوي بيانگر وجهي از وجوه و شأني از شئون الهي است. مثال جسماني نردباني براي معناي روحاني است و عالم دنيا منزل و معبري براي عالم معناست.
بعد ديگري که صدرالمتألهين در بخش معرفتشناختي دين با رويکرد تطبيقي عوالم از آن استفاده کرده، اشاره به معاد عالم هستي است. توضيح آنکه طبق مباني صدرايي، انسان و عالم ـ هر دو ـ معاد (عود به حقيقت خويش يا همان سرمنزل قوس صعود) را دارند، منتها معاد عالم همان ذات انسان است؛ يعني عالم از تفصيل به اجمال (بسيط و برتر) سير ميکند؛ زیرا انسان نسخه اجمالي عالم هستي است و اين يک ترقي وجودي براي عالم است، و معاد انسان (يعني وجود اجمالي) به عالم الهي (يعني وجود مبدأ) است که با آن به باطن خود ميرسد.
عبارت صدرالمتألهين در اينباره چنين است:
معاد العالم هو ذات الانسان و معاده (الانسان) الي الهوية الهية، و بمفاتيح عالمه (عالم الالهي) و مقاليد مملکته ينفتح مغاليق ابواب السماء و الأرض بالرحمة و الحکمة و المعرفة (صدرالمتألهين، 1390، ج 3، ص 103).
بنابراين همانگونه که در قوس نزول، تطابق عوالم وجود دارد، در قوس صعود نيز عوالم متطابقاند و هر عالمي به عالم مافوق خود رجوع ميکند. در عالم نزول، عالم انسان مافوق عالم هستي است، گرچه به لحاظ تفصيل به عالم هستي «انسان کبير» ميگويند، اما در حقيقت هستيشناختي، بساطت و اجمال دليل برتري عالم است و عالم انسان عالم جمع و اجمال است. پس در معاد، انسان به عالم اله، و هستي به عالم انسان ارتقا مييابد.
بهطورکلي، «تأويل انفسي» يکي از زيرمجموعههاي تطابق عوالم است که اين مقاله از جهت تطابق منازل آخرت در دين و تأويل انفسي آن را بررسی میکند.
4. بدن مثالی
نفس انسان هميشه همراه بدن است، منتها بدن او در هر عالمی متناسب با همان عالم است. «بدن دنيوي» همين بدن جسماني است که پس از مرگ به خاک سپرده ميشود؛ اما در حکمت صدرایی بدن ديگري به اثبات ميرسد که «بدن مثالي» نام دارد. اين بدن مباشر نفس مجرد است و حتي در دنيا نيز واسطه نفس مجرد و بدن طبيعي بدن مثالي است و آثار نفس مجرد بر بدن مثالي بسيار است؛ يعني تحقق اين بدن و شکلگيري آن بهتبع حالات و ملکات نفساني و حتي نياتي است که نفس در باطن خود دارد (صدرالمتألهين، 1390، ج 2، ص 552و553). بدن مثالي زايلشدني نيست، اما در عالم آخرت اين نفس است که فاعل بدن اخروي است و متناسب با ملکات خود، بدن اخروي را ميسازد (صدرالمتألهين، 1391، ص 375).
بنابراين سه مبنا و مسئله علمالنفس صدرايي در تطبيق مدنظر ما بهکار ميآيند:
یک. مسئله مستدل تجرد نفس؛
دو. تشکيک وجودي و مراتب نفس؛
سه. بدن مثالی انسان که از اعمال دنيايي او تأثير میپذيرد و بر همین اساس شکل ميگیرد. اين بدن بعد از مرگ، مشهود انسان ميشود. در عالم آخرت نيز بدن اخروي مسانخ ملکات نفس و ساخته و پرداخته آن خواهد بود.
منازل آخرت
لازم است قبل از تطبيق علمالنفس صدرالمتألهين و آموزههاي وحياني در بحث «معاد»، به بررسي گذرا و مستدلي از آموزههاي ديني معاد يا همان «منازل آخرت» بپردازيم و سپس به شکل فلسفي به تطبيق و تبيين اين منازل بپردازیم:
یکم. منازل انتقال از دنیا
آنچه از اخبار وحياني به ما رسيده اين است که اولين منزل از منازل عالم ديگر «سکرات موت» است. منظور از «سکرات موت» حالاتي از محتضر (انسان در شرف مرگ) است که آنچه را ديگران نميبينند او مشاهده ميکند (ر.ک: ق: 19). در اين مرتبه حالتي رخ ميدهد که طبق اخبار وحي، شيطان نزد محتضر حاضر ميشود و وسوسهاش ميکند تا او را به شک بیندازد و از ايمان خارج کند (قمي، 1378، ص 24) (در بخش بعدي سعي خواهيم کرد تبيينهاي فلسفي از اين حالات داشته باشيم).
دوم. منازل عالم برزخ
«قبر» يک معناي ظاهري دارد و آن مکانی است که جسد انسان در آن دفن ميشود. اما باطن و معناي واقعي آن عالمي ديگر است که «برزخ» نام دارد (ر.ك: مؤمنون: 100). در عالم برزخ دو فرشته از انسان بازخواست ميکنند و از مسائل اساسي اعتقادي او ميپرسند (مجلسي، 1403ق، ج 6، ح 116). از منازل اين عالم، «عذاب و فشار» آن است که در روايات به آن اشاره شده است.
محقق طوسي در اينباره مينويسد: «و عذاب القبر واقع لإمکانه و تواتر السمع بوقوعه» (طوسي، 1389، ص 561)؛ يعني عذاب قبر واقعيت دارد و دليل بر آن نيز امکانش و احاديث متواتر در اينباره است.
سوم. منازل قیامت
طبق برداشتهاي وحياني، مراحلي که انسان بايد بگذراند عبارتند از:
بعث: مرحلهاي است که در آن انسانها در عالم آخرت برانگيخته و بيدار ميشوند (ر.ک: مطففين: 4و5).
حشر: منزلي از قيامت است که در آن انسانها جمع ميشوند و در آياتي، از جمله آية 83 سورة «نمل» به حشر انسانها در قيامت اشاره شده است.
نامه اعمال: منزل ديگر منزل گشوده شدن نامه اعمال است که در آيات 13و14 سورة «اسراء» به آن تصريح شده است: «عمل هر انساني را همراه او ساختيم (نامه عملش را به گردنش آويختيم) و روز قيامت آن را به صورت کتابي بيرون ميآوريم که آن را در برابر خود گشوده ميبيند. (به او ميگوييم:) کتابت را بخوان! کافي است که امروز، خود حسابگر خويش باشي».
میزان: منزل ديگري که در اخبار وحياني به آن اشاره شده، «ميزان» است. «ميزان» معياري است که با آن اعمال سنجيده ميشود (ر.ک: انبياء: 47).
حساب: مرتبه ديگر قيامت مرتبه حسابرسي اعمال است که در آن اعمال بازرسي دقيق ميشوند و در آيات 25و26 سورة «غاشيه» به آن تصريح شده است.
صراط: منزل ديگر انسان در سفر قيامت «صراط» است که بر سرتاسر جهنم کشيده شده و محل عبور همه خلايق خواهد بود؛ پلي است از مو باريکتر و از شمشير برندهتر و از آتش سوزانتر! اين مرتبه در آيات فراواني از قرآن (ازجمله آيات 168و169 سورة نساء و 22ـ25 سورة صافات) آمده است.
شفاعت: نيز به معناي دستگيري از ديگران در قيامت است و محل اتفاق عالمان شيعه است (طوسي، 1389، ص 554).
بهشت / جهنم: قرآن کريم از منزل جاويد و نهايي آخرت که محل زندگي اخروي مؤمنان و درستکاران است، به «جنت» (بهشت) و از آتش اخروي که جايگاه ظالمان است، به «جهنم» ياد کرده است. برای نمونه، میتوان از آية 35 سورة «رعد» و آيات 43ـ45 سورة «الرحمن» در اینباره ميتوان نام برد.
اصول فلسفی مشترک بین نفس و آخرت
قبل از تبيين فلسفي و تطبيق مراتب نفس، به سه مطلب فلسفي مشترک بين نفس و آخرت ميپردازيم:
الف. ارتباط نفس و عذابها و پاداشهاي اخروي
صدرالمتألهين معتقد است: آنچه از انسان باقي ميماند قوه خيال است. «قوه خيال» آخرين باقيمانده وجود حاصل از قواي طبيعي و نباتي و حيواني است که در اين دنيا حاصل شده و اولين مرحله از وجود در آخرت است. «قوه خيال» همان حافظ صور غيرمادي محسوسات خارجي است که بعد از بدن به صورت مثالي باقي مانده و در عالم آخرت قوامش به همين صورتهاي مثالي است؛ زيرا آن صور ـ درواقع ـ دنيويهاند.
به عبارت ديگر، آخرت از «عالم مثال» شروع ميشود و آن قوهاي است که تمام مثالها و صور حسي را بعد از حس در خود نگه ميدارد و بعد از مرگ باقي است (صدرالمتألهين، 1390، ج 9، ص 221). نقش قوه خيال در صورتگري عذابها و پاداشهاي اخروي و نقش عقل در لذات عقلاني در عالم آخرت است.
ب. غایت تکامل نفس در آخرت
نفس داراي سه لايه طبيعي، نفسي (برزخي) و عقلي است. «مرتبه برزخي» سايه مرتبه عقلي و «مرتبه طبيعي» سايه مرتبه مثالي محسوب ميشود (همان، ص 189). هر خصوصيت و ويژگي وجودي که متعلق به لايه ظاهري است، اولاً و بالذات متعلق به لايه باطني آن و ثانياً و بالتبع متعلق به ظاهر آن باطن است (طباطبائي، 1380، ص 178).
همانگونه که مرتبه ظاهري از اطوار و شئون مرتبه باطني بهشمار ميآيد، خصوصيات کمالي مرتبه ظاهري نيز از مظاهر مرتبه باطني است. درواقع، لايه باطني واسطه در ثبوت آن ويژگي وجودي براي لايه ظاهري است. همه مراتب ظاهري و باطني نفس بهرهمند از علم حضوري به خود هستند؛ اما انسانهاي عادي به سبب توجه به دنيا، تنها به لايه ظاهري نفس علم دارند، ولي نسبت به ساير لايههاي باطني خود محجوبند و ـ درواقع ـ «علم به علم» ندارند. اين «علم به علم» تنها وقتي حاصل ميشود که حجب برطرف گردد.
از سوی ديگر، حقيقت و کمال هر چيزي در گرو تحقق همه ذاتيات و عوارض آن است. نفس انسان زماني به کمال مطلوب خود نائل ميشود که همه لايههاي باطني نفس خود را به فعليت برساند، بهگونهايکه فاني در حق شود. قرب هر کمالي به حقيقت خود، به مقدار «ظهور» حقيقتش در خود آن است و ازآنجاكه حقتعالي حقيقةالحقايق همه مظاهر، بهويژه انسان است، پس کمال نفس در گرو تجلي حق در اوست. به هر اندازه حقتعالي در نفس، ظهور و تجلي شديدتري داشته باشد، نفس بيشتر به حقيقت خود دست يافته، لايههاي باطني خود را بهتر درمييابد (همان، ص 177).
بنابراين دستيابي هر موجودي به کمال حقيقي خود، مستلزم يک فنا و يک بقاست؛ فنا از قيود و حدود عدمي خود، و بقا به حقيقت و اصل خويش. انسان در عين فنای خود، شاهد خود نيز هست. به همين سبب، نفس˚ خود را در آخرين مرحلة معرفت نفس، عين ربط به حقتعالي مشاهده ميکند.
ج. ارتباط آفاق اخروي و انفس درونی
ممکن است کسي تصور کند بين نفس و حقايق دروني و واقعيات بيروني، چه در دنيا و چه در آخرت، ارتباطي نيست، درحاليکه صدرالمتألهين معتقد به ارتباط وسيعي بين اين دو است. صدرالمتألهين در اين باب مينويسد:
اعلم، ان مراتب الملک و الملکوت الالهية الحاصلة في عالمي الآفاق و الأنفس بمثابة کنز يغلق بابه. و انا نفتح ذلک الباب بمفاتح معرفة النفس الآدمية (صدرالمتألهين، 1389الف، ج 2، ص 99).
دليل مطلب آن است که معرفت هر چيزي بعد از معرفت ذات داننده آن است و انسان هيچ چيزي را نميفهمد، مگر آنکه آن را در ذاتش و عالمش مييابد. برای مثال، معرفت آسمان چيزي جز حضور صورت مساوي با آن در ذات نفس نيست. انسان ميتواند هر چيزي را بشناسد و در ذاتش قابليت هر صورتي هست؛ زيرا براي هر چيز، نظيري در درون ذات او وجود دارد. بنا به اعتقاد صدرالمتألهين همه موجودات عالم اجزای ذات نفس انسان هستند و نفس در عين وحدتش، همه اشيا را شامل ميشود؛ زيرا ذات انسان «عالم کبير» است و بدن او «عالم صغير» (همان، ص 100).
آنچه در عالم هست اجزای بالقوه انسان است که بايد آنها را به صورت بالفعل درآورد. توضيح آنکه صدرالمتألهين ضمن تقسيم تسخير به «تسخير حقيقي» و «تسخیر غيرحقيقي» و تقسيم تسخير غيرحقيقي به سه قسم «وضعي»، «طبيعي» و «نفساني»، «تسخير نفساني» را تسخير ملکوت حواس و ملک اعضا براي نفس انساني ميداند. او نمود مسخر انسان را به دو صنف تقسيم ميکند: صنفي از عالم شهادت و صنفي از عالم غيب. نمود مسخر در عالم شهادت همان اعمال ارادي او در دنياست، و نمود مسخر در عالم غيب نيز تسخير قواي باطن انسان توسط نفس است.
البته در بين اين قوا «وهم» به حسب فطرت جبلي خود، تمردپذير است و اغوای شيطان را ميپذيرد و ازاینرو، تسخير آن نياز به تأييد الهي دارد که با عمل به دستورات شرع به دست ميآيد. اما «تسخير حقيقي» تسخير خداوند نسبت به معاني عقلي الهي براي انسان کامل و وليّ واصل به خداست (همان، ص 101و102).
آنچه براي انسان پس از مرگ ظاهر ميشود اجزاي بالفعل در عالم غيب است. اين انتشارات نفس او ممکن است داراي صور آزاردهنده باشند که در اثر اغوای شيطان و عدم کنترل قوه واهمه در دنيا و عمل نکردن به دستورات دين ايجاد شده، و معادي که شأن انسان (يعني: انسان کامل) است آن است که عقلش به فعليت برسد تا تحت تسخير ذات الهي قرار بگيرد و به اصل خود واصل شود. پس «معاد» انسان هويت الهي است که در اطوار گوناگون داراي تجليات متفاوتی است؛ چنانکه معاد عالم نيز ذات انسان است (همان، ص 103).
شکل 2: اصول فلسفی بهکار گرفته شده در مقاله
تببین تطبیقی منازل آخرت و مراتب نفس
شواهد و تحليلها نشان ميدهند منازل آخرت قابل تطبيق بر مراتب نفساند. در ادامه به شرح عقلاني و تطبيق منازل آخرت با مراتب نفس ميپردازيم:
1) تطبیق سکرات موت بر حرکت نفس از عالم طبیعی به عالم فراطبیعی
براساس حکمت متعاليه در مرگهاي طبيعي، وقتي قوای انسان به فعليت رسيد و ديگر نيازي به بدن طبيعي براي حرکت نفساني نداشت از بدن طبيعي قطع تعلق و با آن مفارقت ميکند (صدرالمتألهين، 1390، ج 8، ص 153). در اين حالت، حرکت تدريجي استکمالي نفس اقتضا ميکند که رفع تعلق قوا از بدن جسماني تدريجي باشد و هرچه اين رفع تعلق صورت گرفت به همراه آن قواي باطني به فعليت ميرسند و ـ به اصطلاح ـ حجابهاي مادي به تدريج در حرکت استکمالي نفس برداشته ميشوند.
بدینروی انسان برخي از ادراکات فراطبيعي را به واسطه رفع تعلقات مربوط به بدن دنيايي تجربه ميکند و البته اين ادراکات چون به مرحله قطع تعلق کامل از بدن نرسيده، ادراکات کاملی نيست. بنابراین بيهوشيهايي رخ ميدهد و آنچه را ديگران نميبينند او ميبيند، و آنچه را در او بوده و خود از آن خبر نداشته است مشاهده ميکند و «ولايت امام» وي ظهور ميکند و امامش را حاضر ميبيند (ر.ک: موسوي خميني، 1380، ص 462ـ457). اين مشاهدات نتيجه همان حرکت نفس از مراتب پايين به سمت تجرد است. بنابراين ميبينيم که اخبار وحياني با علمالنفس صدرايي (در آثار صدرالمتألهين و آثار کساني که در اين مسئله راه او را پيمودهاند) هماهنگ و قابل تطبيق است و تأويل انفسي ميپذيرند.
2) عدیله عندالموت
در حرکت نفس به سمت عالم مجردات، برخي از قوهها ممکن است هنوز به فعليت نرسيده باشند؛ مثلاً، برخي اعتقادات که طبق قاعده «اتحاد عالم و معلوم» جزو نفس و متحد با آنند، ممکن است به مرحله فعليت تام و رسوخ کامل نرسيده باشند و در اينجا تکليف اين شک و ترديدها بايد يکسره شود؛ يا به کفر و يا به ايمان تبديل شوند و به این صورت فعليت پذيرند. پس شيطان ابزاري براي فعليت رساندن اين اعتقادات ميشود و انسان را وسوسه ميکند. اگر انسان مغلوب وسوسه شيطان شد ترديدها به فعليت کفر ميانجامند، و اگر ايمان او غالب شد ترديدها به فعليت ايمان منجر ميگردند و در هر صورت، اين بالفعل شدن˚ کمال فلسفي و غايت حرکت نفساني است، هرچند از نظر اخلاقي موجب شقاوت و يا سعادت ميشود. اگر به فعليت کفر بينجامد موجب شقاوت و اگر به فعليت ايمان بينجامد موجب سعادت است. پس تأويل «عديله عندالموت» نيز منطبق بر حرکت نفس از عالم طبيعت به عالم فراطبيعي در بعد اعتقادي آن است.
3) احتضار و مرگ
نفس در حيات دنيوي جداي از بدن جسماني نيست و ـ درواقع ـ بدن ظهور نفس در عالم محسوس است. اين بدن مرادف جسد نيست، بلکه بدن موجود زنده در حال حيات در دار دنياست (صدرالمتألهين، 1390، ج 8، ص 286). وقتي نفس در حرکت جوهري خود به حدي رسيد که ديگر براي کمالاتش نيازمند عالم دنيا نبود مرگ طبيعي آن رخ ميدهد. اين تحليل ـ چنانكه اشاره شد ـ درباره مرگهاي طبيعي است، اما درباره مرگهاي اخترامي عدم نياز نفس به بدن از روي اضطرار است؛ زیرا بدن ديگر برای به کمال رساندن نفس کارايي ندارد و به کمال رسيدن نفس در اينباره را بايد از ادله وحياني (مانند صدقات جاريه و خيرات بازماندگان) استنباط کرد. اين مرگ طبيعي ـ درواقع ـ ارتقای نفس از قوه و نقص زندگي مادي به فعليت و کمال حيات اخروي است. اين بالفعل شدن همان حيات ثانوي ملکوتي است که بعد از حيات اوّلي ملکي رخ ميدهد.
«موت» امري وجودي است و ازاینرو، متعلق «جعل» و «خلق» واقع ميشود؛ چنانکه در سورة «ملك» نيز به آن اشاره شده است: «اَلّذَي خَلَقَ المَوتَ وَ الحَياةَ» (ملك: 2)؛ خدايي که موت و حيات را آفرید. بنابراين تبيين فلسفي «احتضار» همان آخرين حرکات نفس از نشئه مادي به نشئه فرامادي، و تبيين فلسفي «مرگ» همان آنِ تبديل حيات ملکي به حيات ملکوتي است.
4) قبر و احوال آن
«قبر» همان عالم برزخ يا مثال در قوس صعود است. انسان در حيات دنيوي نيز در قبر و برزخ است، ولي چون از دنيا رفت، متوجه ميشود که مدتها در اين حالت بوده و نميدانسته است (صدرالمتألهين، 1390، ج 9، ص 220).
در اين عالم انسان همه دردها و لذتهايي را که حاصل اخلاق و ملکات و اعمال او در دنيا بودهاند درک ميکند. او امور نامأنوس با فطرت خود را شهود ميکند و از آنها وحشت مينماید. همچنين وقتي انسان خودش را از حقيقت خود ـ که ظهور حق در نفس است ـ به خاطر قصور اعمال خالي ميبيند، دچار غربت و وحشت ميشود؛ زیرا وحشت چيزي جز ترس از ناملايمات و دوري از مأنوسات حقيقي نيست.
ضيق صدر و نيز تخيل جدايي اعضاي بدن از يکديگر در قبر نيز نوعي فشار بر انسان تحميل ميکند (همان). بايد توجه داشت که هرچند عالم قبر مربوط به نشئه طبيعي نيست و با قبر مادي متفاوت است، اما انس و توجه به دار طبيعت همچنان وجود دارد و به سبب اين انس است که نفس ارتباطي با قبر مادي برقرار ميکند (موسوي خميني، 1380، ص 599).
منزل ديگر قبر سؤال دو ملک از کليات اعتقاد و زندگي است. چون نفس در حرکت استکمالياش بايد عقايد خود را کاملاً فعليت يافته و راسخ کند و با توجه به اينکه در عالم فراطبيعي همه امور فراطبيعي ظهور مييابد ـ زیرا همسنخ آن عالم است ـ بنابراين ظاهر شدن دو ملک و سؤال آن دو نيز ظهور از اين حرکت نفس و ترقي آن به منظور تثبيت و به فعليت رساندن عقايد و مقدمهاي براي ورود به منازل بعدي محسوب ميشود (طاهرزاده، 1386، ص 82؛ شجاعي، 1392، ج 1، ص 262و264).
بنابراين منزل قبر و حوادث آن تأويلي نفساني مييابد که همه ناشي از ظهور حالات نفس در اثر حرکت آن و ورودش به عالمي ديگر است. البته جزئيات اين ظهور نياز به علم شهودي و وحياني دارد، اما کليات آن با علمالنفس حکمت صدرایی منطبق است.
5) بعث
«بعث» همان برانگيخته شدن در عالم قيامت است. در تفسيري تفصيليتر از تلقي عرفي، وقتي انسان از صورتهايي که نفس را احاطه کردهاند خارج شود (مثلاً، جنين وقتي از رحم خارج شود) لغت «بعث» صدق ميکند. قبر حقيقي همراه شدن نفس با صور و هيأتهايي است که حاصل اعمال و ملکات اویند. در اين حالت انسان هنوز قدرت درک آخرت (قيامت کبرا) را ندارد، اما چون قيامت فراميرسد انسان از پوشش اين صورتها به سوي حضرت الهي انبعاث مييابد. حال اگر از تعلقات صور واقعاً رهيده باشد مسرور است، وگرنه داراي درد و الم بوده و از لقای حق در وجه جمالي آن که ملائم با طبع است، محروم است. بنابراين «بعث» خروج از تعلقات و ورود به عالم عقل و عالم اله است. پس بعث منطبق با حرکت نفس از نفس مثالي به نفس عقلي و حرکت از شهود مثالي به شهود عقلي است. حقيقت بعث همان تجلي بيمثال حق بر نفس است که از آن به «لقای حق» نيز یاد میشود (ر.ک: صدرالمتألهين، 1390، ج 9، ص 225).
6) حشر
«حشر» به معناي همراهي انسان با همسنخان او در آخرت است (صدرالمتألهين، 1387، ص 223؛ همو، 1388، ج 1، ص 287). توضيح آنکه آدمي در اين عالم يک نوع واحد است، ولي در نشئه آخرت انواعی متکثر است؛ زيرا انسان در آن دنيا صورت نفسانيهاي است که قابل صور اخرويه پراکنده است. خداوند نفس را برحسب ملکات کسب شده که در آن روز نفس داراي آنهاست، محشور ميکند (صدرالمتألهين، 1387، ص 223).
ملکات نفس مواد صور برزخياند؛ يعني هر عملي صورتي دارد که در عالم برزخ آن عمل بدان صورت بر عاملش ظاهر ميشود و صورت انسان در آخرت، نتيجه عمل و غايت فعل او در دنياست و همراهان او از زشت و زيبا ـ همگي ـ غايات افعال و صور اعمال و آثار و ملکات اویند که در صقع ذات او پديد ميآيند و بر او ظاهر ميشوند و به همين سبب است که انسان در اين نشئه نوع و در تحت آن افراد، و در نشئه آخرت جنس و در تحت آن انواع است که از اين به «تجسم / تجسد اعمال يا اعراض» تعبير ميشود و مقصود تحقق و تقرر نتيجه اعمال در صقع جوهر نفس است (حسنزاده آملي، 1376، ص 39).
مراد از «حشر» همراهي نفس با امور ديگر در نشئه آخرت است. در حشر اعمال، اعراض نفساني در دنيا به صورت جوهر˚ متصور و مجسم ميشوند. در حقيقت، يک شيء داراي اکوان دنيوي و برزخي و اخروي است و تفاوت اکوان به نقص و کمال است و بين آنها عليت و معلوليت است؛ زيرا «لکل ظاهر باطناً علي مثاله». ازاینرو، بين جزا و عمل موافقت است، ولي جزا داراي صوري متفاوت است. پس نشئه اوّلي مرتبه نازله و مثال نشئه آخري است و به تعبير برخي، سايه آنهاست و اگر بين آن نشئه و نشئه دنيا سنخيت اصل و فرع و علت و معلول جاري نبود، اين نشئه طريق و اصول آن نشئه قرار نميگرفت (حسنزاده آملي، 1383، ص 648و649). بنابراين حشر منطبق با حرکت نفس، از نفس جزئي به نفس کلي و از نوع به جنس و سعه وجودي آن است.
7) گشوده شدن صحایف و کتب
هرگاه کسي فعلي انجام دهد و کلامي بگويد در نفس او اثر ميگذارد و اگر تکرار شود آثار آن فعل و کلام در نفس او مستحکم ميشود و به صورت حال و ملکات درميآيد. اساس همه مهارتها و تعليم و تربيتها به سبب همين خاصيت نفس است و آثار حاصلشده در قلب و روح انسان بهمنزله نقشي است که بر صحيفهها بنگارند (ر.ک: مجادله: 22).
اين قلبها و روحها در زبان شريعت، «صحيفههاي اعمال» ناميده شدهاند و اين کتابت به وسيله «کرامالکاتبين» که ذات و فعلشان برتر از ماده است، نوشته ميشود و آنها نوعي از ملائکهاند که متعلق به اعمال و گفتار بندگاناند (صدرالمتألهين، 1390، ج 9، ص 290). اعمال نيک انسان در زمره «اصحاب اليمين» قرار ميگيرد و از آن به «دادن نامه اعمال به دست راست» تعبیر ميشود، و اعمال بد او در زمره «اصحاب الشمال» قرار میگیرد و از آن به «دادن نامه عمل به دست چپ» یاد ميگردد. بنابراين گشوده شدن نامه عمل منطبق با ظهور اعمال راسخ در نفس و شهود آن است. به عبارت ديگر، «نامه عمل» همان خودآگاهي نفس به مجموعه اعمال و ملکات دروني خویش است (همان).
8) میزان و حساب
ميزان هر چيز از جنس همان چيز است. چون عقايد و اعمال مادي نيستند، پس ميزان هم در آنجا مادي نخواهد بود و بايد از سنخ عقيده باشد. «اَلوَزنُ يَومَئذٍ الحَق» (اعراف: 8). وزن در قيامت حق است و حرکات و عقايد وزنشان با حق تعيين ميشود. آنهايي که حق ممثّل شدهاند «يَدخُلونَ الجَنّة يَرزُقونَ فيها بِغَيرِ حِسابٍ» (مؤمن: 40). داخل بهشت ميشوند و بهرهمند بیحساب، و آنهايي که شقي کاملاند سنخيتي با حق ندارند (صدرالمتألهين، 1390، ج 9، ص 296).
بنابراين «ميزان» ظهور وجودي و حقاني عقايد در قيامت است و ازاینرو، مشرکان طبق قرآن (کهف: 105) از اين منزل محرومند؛ زیرا عقيده شرک آنها جز توهم نبوده، ظهور وجودي نخواهد داشت. اما عقايدي که حق بودهاند همچون «ولايت» و اعمالي که منجر به ولايت ميشوند موجب سنگيني ميزان عمل (در لسان شريعت) و يا داراي ظهورات وجودي قوي (در لسان حکمت) خواهند بود.
«حساب» عبارت است از: جمع کردن متفرقات گوناگون تا نتيجه تمام آنها بهدست آيد (صدرالمتألهين، 1390، ج 9، ص 412)؛ زیرا هيچ انساني نيست، مگر آنکه اعمال و گفتاری گوناگون دارد و اعمال و گفتار پراکنده او آثار و نتايجي در قلبش ـ از حیث نوراني يا تاريک کردن آن و نزديکي به خداوند و دوري از او ـ دارد و جمع آن متفرقات در اين منزل صورت ميگيرد. پس هرکس به ناچار در قيامت با جمع و نتيجه هر کوچک و بزرگ اعمالي که انجام داده و گفتاري که بيان داشته است، در کتابي باطني که در قيامت منتشر و آشکار ميشود، برخورد ميکند که همان «کتاب حفيظ» است (صدرالمتألهين، 1389الف، ج 2، ص 323و324). شايد موطن حساب ظهور وجودي قوه حافظه انسان نسبت به اعمال او باشد که در اين منزل براي انسان شهود واقع ميشود.
9) شفاعت
«شفاعت» وسيله نجات گنهکاران اهل توحيد است (صدرالمتألهين، 1390، ج 9، ص 345). به تعبير ديگر، «شفاعت» وساطت اوليا در نجات انسان در قيامت است. شفاعتکنندگان در قيامت کساني هستند که خداوند از ذات و فعلشان راضي است؛ يعني ـ درواقع ـ به مقام «فنا» در ذات و افعالشان رسيدهاند. اين مرضي بودن ذات در ناحيه شفاعتشوندگان نيز لازم است. فايده شفاعت تبدل گناهان موجب فسق به حسنات است تا اينکه به سبب شفاعت، رضاي پروردگار حاصل گردد.
شفاعت˚ گنهکاران مؤمن را به صالحان ملحق ميکند و يا درجات مؤمنان را بالا ميبرد. ايمان موجب نوعي اتصال بين داني و عالي ميشود و هنگامي که حاجب و مانعي اين دو مرتبه داني و عالي را از تساوي در درجه بازدارد، ايمان اين مانع را رفع ميکند و سبب بالا رفتن هر دو به درجهاي واحد ميشود. بنابراين «شفاعت» نوعي تصرف در اعمال است (طباطبائي، 1387، ص 179).
به نظر ميرسد مبناي فلسفي شفاعت به اين صورت است که در اثر ايمان مشفوع به شفيع، نوعی اتحاد بين ذات آنها در نشئه قيامت ـ که نشئه ظهور ذات است ـ ايجاد ميشود و چون شفيع در عمل خود، فاني در فعل و مشيت الهي است، قدرت تصرف در اعمال مشفوع را پيدا ميکند و سيئات او را به حسنات تبديل مينماید، منتها اين مرحله تنها در نشئه قيامت مقدور است که موقف ظهور ذوات است و در نشئه برزخ که نشئه ظهور صفات است، امکانپذير نیست.
10) صراط
هر موجودي توجه ذاتي به سوي خداوند دارد و انسان علاوه بر اين حرکت، حرکت ذاتي ديگري دارد که منشأ آن در کيفيت نفساني اوست. اين مستلزم حرکتي است که در موضوعات علمي و عملي بايد انجام دهد تا آن موضوعات علمي و عملي ملکة او شوند. اين حرکت دومي طي مسير توحيد و مسلک انبيا و پيروي آنهاست. استواري و پايداري در گذر از صراط مستقيم، همان چيزي است که خداوند به بندگان خود تکليف کرده و پيامبران را نيز برای همين مقصود فرستاده است (صدرالمتألهين، 1390، ج 9، ص 284).
اين صراط در گرو قوه نظري و عملي است و ظهور آن به اندازه نور يقين رهگذر راه به سوي آخرت است. بنابراین تفاوت ايمان و عمل مردم بر صراط آشکار ميشود و گذر از صراط به علم توحيد ميسر ميگردد (همان، ص 286). تجسم اين صراط در نشئه قيامت صورت هدايتي است که انسان براي خود در دنيا ايجاد ميکند. اکنون در حيات دنيوي آن صراط پلي است کشيدهشده بر روي جهنم طبيعت انسان که با رفع حجب، در قيامت آن صراط ظهور مييابد. در حقيقت مسافر به سوي حق همان نفس است که بر ذات خود سير ميکند و منازل و مقامات واقع در ذات خود را پشت سر ميگذارد (همان، ص 286).
چون حقيقت صراط همان توحيد است و توحيد باطن ولايت، از جنبه ديگري ميتوان حقيقت صراط را صورت باطني ولايت دانست. به تعبير ديگر، بنا به اتحاد عالم و معلوم بايد گفت: نفس انسان سعادتمند صورت صراط مستقيم الهي است که وقتي بر منازل و مقامات آن پيوسته گذر نمايد در پايان به بهشت خواهد رسيد و در قيامت مشاهده خواهد شد که نفس است که همانند پلي محسوس به روي دوزخ کشيده شده است، که آغازش محل ايستادن خلايق و پايانش بر در بهشت است. آن پل ـ درواقع ـ ساخته و پرداخته خود انسان است که در دنيا به روي دوزخ طبيعت خود کشيده بود (صدرالمتألهين، 1389ب، ص 296). ظهور قوه نظري در شناخت توحيد و ظهور قوه عملي در عمل موحدانه در لسان شريعت، به تيزي و سوزندگي و باريکي صراط تعبير شده است.
11) بهشت و جهنم
بهشت داراي مراتب گوناگونی است. عدهاي در آن به تسبيح و تکبير و تقديس خداوند (به معناي وجودياش) متنعماند و در جمع ملائکه مقرب هستند، و عدهاي به لذات محسوس متنعماند. البته مبادي موجودات در عالم جنت، امور ادراکي و جهات فاعلي است و امور قابلي در آنجا دخالتي ندارند؛ زيرا در آنجا امور مادي و حرکت و تجدد و انتقال راه ندارد (صدرالمتألهين، 1390، ج 9، ص 319).
جهنم نيز داراي مراتبی است؛ به اين معنا که براي آتش حقيقت کليهاي است که جامع افراد آن است که همان بعد و دوري از جوار رحمت الهي است، برحسب اسم «جبار»، «منتقم» و «قهار». نيز براي آتش نشئة مثالي کلي است که همان طبقات هفتگانه تحت کرسي است. خود کرسي محل دو قدم است: قدم بُعد و دوري که قدم «جبار» است و مخصوص اهل آتش، و قدم «صدق» نزد پروردگار که براي اهل بهشت است.
براي جهنم مثال جزئي نيز هست که طبيعت هريک از افرادي است که معذب به عذاب جسمانياند. جهنم داراي مظاهر و مجالي حسي نيز در عالم است که در اخبار به آن اشاره شده؛ مثل وادي «برهوت» (همان، ص 321). جهنم از سنخ دنياست و اصل ماده آن تعلق نفس است به امور دنيا از آن جهت که دنياست ـ نه از آن جهت که گذرگاهي براي بندگي حق است ـ و صورت آن، صورت هيئات دردآور و نيستيها و نقصهاست، و اين صورت حضوري در نفس نحوهاي از وجود است و از اين جهت که حضوري بوده، شرور براي نفس حقيقي هستند (همان، ص 362).
شکل 3: تطبيق منازل آخرت بر مراتب نفس
تعبير ديني تعبير فلسفي
سکرات موت انتقال نفس از مرتبه مادي به مرتبه مجرد
عديله موت فعليت يافتن تام نفس
مرگ و انتقال به برزخ شروع مرتبه بعدي نفس يا حيات مثالي (ملکوتي)
قبر عالم مثال در قوس صعود
حشر مرتبه جمع شدن اعمال و نفس
گشايش صحایف و کتب ظهور تأثير اعمال در نفس
ميزان ظهور عليت (تجلي) حق بر نفس
حساب ظاهر شدن مقام جمعي اعمال بر نفس
شفاعت ظاهر شدن تأثير ايمان و سنخيت ذاتي در کمبودهاي عملي نفس
صراط تجسم کلي نفس از نشئه مادي تا نشئه عقلاني
جهنم عليتها (تجليات) ثابت عقلاني نفس به صورت غيرملائم با فطرت ذاتي
بهشت عليتها (تجليات) ثابت عقلاني نفس به صورت ملائم با فطرت ذاتي
جمعبندي و تحليل کلي مطالب
در بخش اول اين مقاله مباني و مسائل معرفت نفس˚ مقدماتي بودند که از آنها ميتوان دليل وقايع بعد از مرگ را استنباط نمود. با تجرد نفس، استنباط ميشود که انسان با مرگ نابود نميشود. با اصل بدن مثالي، دليل فلسفي تجسمات بعد از مرگ، معلوم ميگردد.
از قواعد فلسفي بخش ديگر مقاله، تأثير دنيا بر آخرت و رابطه نفس و صور خارجي اخروي و رابطه نفس با حوادث قيامت روشن ميشود. در بخش دوم به منازل آخرت پرداختيم و مشخص شد که اين منازل چه ارتباطي با حقايق نفساني دارند. اجمال آنکه «سکرات موت»، «عديله عندالموت» و «موت» مراحل به فعليت رسيدن کامل نفس و تجريد آن از بدن است. «قبر» نفس در مرتبه برزخ و عالم مثال است و «بعث» استقلال نفس از صور و آمادگي براي نشئه عقلي، و «حشر» انتشار نفس به صور اعمال خود در قيامت است. «گشوده شدن صحایف» ظهور اعمال است. «شفاعت» نحوه اتحادي نفس با اوليايي است که به آنها ايمان دارد. «ميزان» ظهور حق در نفس، و «صراط» تجسم مسير توحيدي نفس است.
پس اين مواقف تجليات نفس و عوارض مکتسب آن در دنياست. اکتسابات نفس در هر مرحله نوعی ظهور دارد که آن نحوه ظهور «منزل قيامت / آخرت» نام دارد. اين مراتب در سه مرتبه کلي «طبيعت»، «مثال» و «عقل» تقسيمبندي فلسفي شده؛ اما به مدد وحي، مراتب جزئیتري از اين تکاملات نفس بيان شده که اين مراتب همان «منازل آخرت» است.
در آغاز آفرينش، انسان تنها مرتبه مادياش به فعليت ميرسد و عوالم ديگر انسان که بهطور بالقوه در همان نطفه نهفته شده، هنوز به ظهور و شکوفايي نرسيده است. ازآنجاكه نفس˚ جسمانيةالحدوث است، با حرکت جوهري و تحول ذاتي خود، مراتب هستي را طي مینماید و آنها را به ظهور ميرساند. مهمترين دستاورد حرکت جوهري تجرد است و به هر اندازه بر تجرد و بساطت و وحدت نفس افزوده شود، به سرچشمه هستي نزديکتر ميگردد و بهتر ميتواند ژرفاي وجود خويش را به شهود بنشيند.
واقعيت هستي يک حقيقت تودرتو و لايهلايه است که هر لايه آن ظاهري دارد و باطني، تا به حقيقةالحقايق (يعني خداوند) منتهي ميشود. همه لايهها و سطوح هستي از ظهور و تجلي يکسانی بهرهمند نيستند، بلکه مراتب ظهور و تجلي لايهها برحسب شدت و ضعف و نقص و کمال و حقيقت و رقيقت، متفاوت است.
آنچه گفته شد بر خصوص نفس آدمي نيز قابل تطبيق است. لايه ظاهري نفس بهرهمند از يک ويژگي وجودي است و آن «خودآگاهي» و علم حضوري به خود است. اين خصلت ظاهري نفس اولاً و بالذات متعلق به لايههاي باطني آن و ثانياً و بالتبع متعلق به ظاهر اوست، و چون حقيقت و کمال هر چيزي در گرو تحقق همه ذاتيات و عوارض اوست، نفس نيز هنگامي به کمال مطلوب خود نائل ميشود که همه لايههاي باطني خود را طي کند و آنها را در خود به فعليت رساند، بهگونهايکه فاني در حق شود. به اين فعليت رسيدن قواي نفساني «مراتب معرفت نفس» ميگويند و ظهور تجليات آن همان «منازل قيامت» است. قرب هر کمالي به حقيقت خود به مقدار ظهور حقيقتش در خود آن است و طي منازل تکامل در نفس او مظهر حقيقتش در ذات خود ميشود که البته در هر مرحلهای اين ظهور متفاوت است.
به تعبير دیگر، با موت، تجرد انسان ظاهرتر ميشود. قبل از موت، انسان در ذات مجرد و در فعل مادي بود، ولي بعد از موت، در عالم برزخ فعل تجرد مثالي پيدا ميکند و در هر مرحلهاي نسبت به قبل شدت ميگيرد، بهگونهایکه برخي از اهل معرفت «موت» را «تطهير نفس» دانستهاند (حسيني طهراني، 1424ق، ج 1، ص 163) و اين همان پيراسته شدن از عالم دنيا و محسوسات است و تا جايي ادامه مييابد که از ماسواي خدا پاک شود و تطهير گردد. پس به عبارت ديگر، منازل آخرت مواقف تطهير نفس است تا بهتر بتواند در آينه خود، مظاهر حق را مشاهده کند.
به ديگر سخن، براي هر حالت نفساني ـ در هر جايگاه و موطني که باشد ـ يک ظهور خاص وجود دارد و يا در هر قابلي که مقارن آن گردد اثر مخصوص خود را در آن پديد ميآورد و بهطورکلي، هر صفت جسماني و يا روحاني وقتي با چيز اثرپذير، نزديک و مواجه ميشود، اثري از جنس خود و مناسب با خود او در آن شيء ايجاد ميکند، و از سوی دیگر، هر قابلي از ماهيت يک شيء، اثر و حالتي را ميپذيرد که مناسب با طبع آن ماهيت است. منازل آخرت نيز آثار اعمال دنيوي نفس در نشئات و مراتب گوناگون است.
«مرگ» آغاز حيات ملکوتي نفس است که همان «عالم مثال» است. با ظهور نشئه جبروتي نفس (يعني عالم عقل) و وارد شدن آن به جنت يا جهنم اين سير تکاملي در قالب تنوع تجليات الهي که متناسب با اسماء جلالي در جهنم و اسماء جمالي در بهشت است، ادامه مييابد و نفس انسان که گسترهاي از زمين تا خدا را در خود به تماشا نشسته است، آن به آن به مبدأ خود تقرب بيشتري پيدا ميکند. بنابراين منازل قيامت چيزي جز ظهور تکاملات نفس نيست که هرچه کاملتر شود، خويش را بهتر در آيينه خويش مييابد و به خودآگاهي بيشتري نائل ميشود و هرچه خود آگاهتر شود عينالربط بودن خود به خداي خود را بيشتر مييابد و به مراتب بالاتري از فناي شيرين در ذات دوستداشتني خالقش ميرسد، البته مشروط بر آنکه موانع آزاردهندهاي از دار دنيا در جان خود نيندوخته باشد.
شاهد ديگر بر تلازم مراتب نفس و منازل آخرت، شاهدي است که از تطابق منتهاي اين سير ميتوان بهدست آورد؛ چنانکه صدرالمتألهين مينويسد:
اعلم أن المبدأ هي الفطرة الاولي و المعاد هو العود اليها، فالاشارة الي الابتداء «فطرت الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله» (روم: 30)؛ «کان الله ولم يکن معه شيء» (التوحيد صدوق، ص 67)؛ «و َقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئًا» (مریم: 9). فهذا خروج من العدم الاصلي الي الوجود الکوني و الحدوثي. و الاشارة الي انتهاء؛ «و کل من عليها فان و يبقي وجه ربک ذوالجلال و الاکرام» (الرحمن: 26). و هذا خروج من هذا الوجود الخاص الي العدم الفطري. و البدأ و الرجوع کانا متقابلين متحاذيين، کما قال تعالي: «کما بدأنا اول خلق نعيده» (انبياء: 104)؛ «و لقد جئتمونا فرادي کما خلقناکم اول مرة» (انعام: 94) (صدرالمتألهين، 1386، ج 2، ص 1007و1008).
مبدأ در سير نفس، فطرت الهي و غايت فنای آن در ذات حق است؛ چنانکه آخرين منزل معاد نيز «لقاء الله» است.
صدرالمتألهين در ادامه مينويسد: بر هر هشياري واضح ميشود که به خاطر همين انطباق نفس و معاد، سزاوار بود که در ابتدا خداوند بپرسد: «أَ لَستُ بِرَبِّکُم» (اعراف: 172) و خلق که شاهد خود و خدايشان بودند جواب دهند: «قالوا بلي»، و به حکم معاد و غايت سير نفس، سزاوار است که در انتها خداوند بفرمايد: «لِمَن المُلکُ اليَومَ» (غافر: 16) و خود جواب دهد: «الله الواحد القهار»؛ زیرا ديگر نفس به مقام قرب مطلق رسيده و وحدت قاهره او را يافته است (صدرالمتألهين، 1386، ص 1008).
پس انسان مطلوب مسافري است از دنيا به جنت؛ يعني از نقص به کمال، و عود به فطرت اصلي و «معاد» چيزي جز يافتن فطري خود نيست که آن هم چيزي جز تجلي خالق نميباشد. دنيا افول نور است و آخرت طلوع آن و آدمي شاهدي بين اين غروب تا آن طلوع. شمس نفس آدمي از مغربش آغاز کرد و الله که نور آسمانها و زمين بود، در ليلةالقدر نزول کرد: «تَنَزَّلُ المَلائِکَةُ وَ الروحُ فيها بِاِذنِ رَبِّهِم مِن کُلِّ أَمرٍ» (قدر: 4) و روز قيامت پايان آن شب است «تَعرُجُ المَلائِکَةُ وَ الرّوحُ اِلَيهِ في يَومٍ کانَ مِقدارُهُ خَمسينَ أَلفَ سَنَةٍ» (معارج: 4) (صدرالمتألهين، 1386، ص 1008).
نتيجهگيري
نفس انسان حيات دنيوي خود را از جسمانيت آغاز ميکند و در حيات دنيوي به حرکت جوهري خود ادامه ميدهد تا به سن بلوغ برسد. در اين سن، نفس قابليت آن را دارد که اعمال و عقايد و نياتش ملکه او شوند و تا ابد براي او باقي بمانند، منتها در هر طوري از اطوار، حرکت نفس اين ذاتيات و اعراض نفساني دنيوي داراي ظهورات متفاوتي خواهد بود. نفس در دنيا به خاطر اشتغال به اداره بدن وتعلق به حيات داني، قادر به شهود تجليات مکتسب اعمال و عقايد خود نيست، اما بعد از مرگ، اين حجب برداشته ميشود و هرچه به بهشت و دوزخ موعود نزديکتر ميگردد ظهورات جديدتري برايش کشف ميشود.
اين ظهورات˚ صوري است که به مدد قوه خيال براي نفس ايجاد ميشود و اين تمثلات آن به آن وجود دارند؛ اما همانگونه که عالم در عين مراتب بيشمار، به سه مرتبه کلي «طبيعت»، «مثال» و «عقل» تقسيم شده است، تجليات و ظهورات نفس که در صقع آن روي ميدهد، به مواقفي تقسيم شده که هر موقف حاکي از به فعليت رسيدن تکاملي در نفس است. اين مواقف در لسان قرآن و شريعت، همان «منازل آخرت» هستند:
منزل «موت» منزل حيات ملکوتي نفس است. منزل «قبر» تکامل منزل ملکوتي اوست و همه مراحل آن از فشار قبر و سؤال نکير و منکر و عذابها و پاداشها، ظهوراتي از سير تکاملي نفس در جهت شقاوت و يا سعادت او هستند. «قيامت» ورود نفس به حيات جبروتي و عقلي است و مواقف قيامت هر کدام حاکي از تثبيت يکي از فضایل نفساني در آن نشئه است. «ميزان» وزان توحيدي نفس و مقام صدق و خلوص اوست، و «نامه اعمال» تحقق اعمال دنيوياش در شقاوت يا سعادت اوست، و «حشر» مقام جمعي اوست که همه افعال و عقايد و کردارش را در انواع گوناگون تحت جنس خاصي جمع نموده، و «حساب» مظهريت او بر اسم «حسيب» الهي و برايند اعمال خوب و بد اوست. «صراط» صورت هدايتيافتگي او به سوي حق و «جنت و دوزخ» ميزان مظهريت او براي تلقي اسماء جمالي و جلالي الهي است.
پس نفس موجودي خودآگاه است که در طي صعود اليالله بر کمالاتش افزوده ميگردد تا لايق بقا در ذات حق و شهود حقيقت عينالربطي خود گردد و همه منازل آخرت مراتب معرفت نفس نسبت به خود است.
- حسنزاده آملي، حسن، 1376، گنجينه گوهر روان، قم، قيام.
- ـــــ ، 1383، دروس معرفت نفس، تهران، نجمالدين.
- حسيني طهراني، سيدمحمدحسين، 1424ق، معادشناسي، مشهد، نور ملکوت قرآن.
- شجاعي، محمد، 1392، معاد يا بازگشت به سوي خدا، تهران، سهامي انتشار.
- صدرالمتألهين، 1385، المبدأ و المعاد، تهران، بنياد حکمت.
- ـــــ ، 1386، مفاتيح الغيب، تهران، بنياد حکمت.
- ـــــ ، 1387، المظاهر الالهيه، تحقيق سيدجلالالدين آشتياني، قم، بوستان کتاب.
- ـــــ ، 1388، شواهد الربوبيه، تهران، بنياد حکمت. ج 1.
- ـــــ، 1389الف، رساله الحشريه، در: رسائل فلسفي، تهران، بنياد حکمت.
- ـــــ ، 1389ب، اسرار الايات، تهران، بنياد حکمت.
- ـــــ ، 1390، الحکمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، قم، طليعه نور.
- ـــــ ، 1391، عرشيه، رسائل فلسفي، تهران، بنياد حکمت.
- طاهرزاده، اصغر، 1386، معاد باز گشت به جديترين زندگي، اصفهان، لبالميزان.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1380، رساله الولايه، قم، اهلبيت.
- ـــــ ، 1387، انسان از آغاز تا انجام، ترجمة صادق لاريجاني، چ پنجم، قم، بوستان کتاب.
- طوسي، نصيرالدين، 1389، تجريد الاعتقاد، ترجمه و شرح ابوالحسن شعراني، تهران، هرمس.
- قمي، شيخ عباس، 1378، منازل الاخرة، اصفهان، شهيد مدرس.
- مجلسي، محمدباقر، 1403ق، بحارالانوار، بيروت، دار الاحياء التراث العربي.
- موسوی خميني، سیدروحالله، 1380، شرح چهل حديث، چ بيست و سوم، تهران، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني.