معرفت کلامی، سال ششم، شماره اول، پیاپی 14، بهار و تابستان 1394، صفحات 7-30

    الهی بودن زبان قرآن و مسئله‌ی فهم؛ نقدی بر دیدگاه مجتهد شبستری

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    احمدحسین شریفی / دانشيار گروه فلسفه مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني / sharifi1738@gmail.com
    چکیده: 
    قرآن کلام خداست یا کلام بشر؟ این پرسشی است که از عصر نزول قرآن مطرح بوده است. منکران نبوت هر کدام به گونه ای خدایی بودن زبان قرآن را انکار کرده اند. در دوران معاصر نیز مستشرقان و عده ای از مدعیان روشن فکری در جهان اسلام این پرسش را به طور جدی کانون بحث و بررسی قرار داده اند. جناب محمد مجتهد شبستری به پیروی از برخی هرمنوتیست های فلسفی، شرط مفهوم شدن یک کلام را بشری بودن آن می داند و بر این اساس مدعی است اگر قرآن کلام خدا باشد، قابل فهم و تفسیر نخواهد بود! در این نوشتار این مدعا و ادله‌ی آن به روش تحلیلی و فلسفی و با استفاده از شیوه‌ی نقد مبنایی و درونی مورد ارزیابی و سنجش قرار گرفت و معلوم شد که هیچ ملازمه ای میان فهم قرآن و بشری دانستن آن نیست. و همه‌ی ادله‌ی اقامه شده برای این مدعا دچار انواعی از مغالطات منطقی اند.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Divinity of the Language of the Quran and the Issue of Understanding; A Critique of Mojtahid Shabestari Views
    Abstract: 
    Is the Quran the word of God or the word of human? This question has been raised since the era of descent of the Quran. Each of the deniers of prophethood has somehow repudiated the divinity of the language of the Quran. The contemporary orientalists and some of those who claim intellectuality in the Muslim world have also discussed this question seriously. Following some philosophical hermeneutists, Mohammad Mojtahid Shabestari argues that a concept is understandable only if it belongs to human. He accordingly claims that if the Qur'an is God's word, then it cannot be understood and interpreted by human. In this paper, using an analytical and philosophical method, this claim as well as its proofs was investigated through basic and internal criticism. The findings show that there is no relation between understanding the Quran and considering it as being human. The proofs presented for this claim all include a variety of logical fallacies.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     

     

     

      1. مقدمه

    آيا قرآن كلام الهي است يا كلام بشر؟ اين پرسشي است كه از عصر نزول قرآن تاكنون مطرح بوده و بحث‌هاي مختلفي را برانگيخته است. در زمان حيات پيامبر اكرمˆ در مكه و هنگام قرائت آيات قرآن توسط آن حضرت شماري از مخالفان، به‌طوركلي، الهي بودن قرآن را انكار كرده و آن را ساخته و پرداختة شخص پيامبر مي‌دانستند و در مقام معارضه با دعوت نبوي چنين اظهار مي‌كردند كه: «إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَر إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَر» (مدثر: 24ـ25).

    اين جملات ناظر به سخنان وليدبن مغيره از بزرگان قريش است که با توجه به پيشرفت‌هاي چشم‌گير دعوت نبوي، عليرغم همه کارشکني‌ها و مخالفت‌ها و تهديد‌هاي قريشيان، تصميم گرفت افکار مخالفان پيامبر را متحد کند و همه را در مخالفت با دعوت پيامبر يکصدا سازد. وي به اين نتيجه رسيد که نسبت «شاعر» يا «کاهن» يا «مجنون»‌ به پيامبر نسبت‌هايي غيرکارآمد است. اثر معکوس دارد. به همين  دليل بعد از تأملات زياد پيشنهاد داد که قرآن را سحر و کلامي بشري و پيامبر را ساحر معرفي کنند. وي معتقد بود اثر قرآن همچون سحر است که بين دو دوست جدايي مي‌اندازد و يا بين دو دشمن، دوستي ايجاد مي‌کند(ر.ک: طباطبائي، بي‌تا، ج2، ص92ـ93.) سورة‌ مدثر، از نظر ترتيب نزول، بعد از سوره‌هاي علق، قلم و مزمل، چهارمين سوره‌اي است که بر پيامبر اکرمˆ نازل شده است. لذا، جريان مربوط به سال‌هاي نخست بعثت است.

    اينان با انكار الهي بودن قرآن، به انكار نبوت پيامبر مي‌پرداختند. در ادامه كساني پيدا شدند، كه به‌رغم پذيرش نبوت، مدعي بودند تنها مضامين و معاني قرآن بر قلب پيامبر نازل شده است؛ اما زبان آن و ادبياتش ساخته و پرداخته شخص پيامبر است (ر.ك: آلوسي، 1415ق، ج10، ص119). در ادامه پيروان اين ديدگاه به دو دسته تقسيم شدند: دستة اول، به‌رغم بشري دانستن الفاظ قرآن، آن را بيانگر همان واقعيت‌هاي وحياني مي‌دانستند؛ و دستة‌ دوم، مدعي بودند وحي نازل‌شده بر قلب پيامبر حالتي اجمالي و بسيط داشته است؛ ولي پيامبر بر اثر مواجهه با اوضاع و احوال مختلف و متأثر از شرايط گوناگون، ايده‌هاي مأخوذ از وحي را در ذهن خود بسط مي‌داد و آنها را در قالب آيات و سوره‌هايي بر مردم قرائت مي‌كرد.

    تا اينكه برخي از نويسندگان معاصر، همچون جناب محمد مجتهد شبستري، ارتباط پيامبر با خدا و عالم غيب را صرفاً ادعايي مطرح‌شده از سوي خود او دانستند كه اثبات‌پذير نيست، و در نتيجه مدعي شدند كه «هم الفاظ و هم معاني از خود او بوده است؛ گرچه او خدا را معلم خود تجربه مي‌كرد كه از آن به وحي تعبير مي‌كرد» (شبستري، 16 بهمن 1386). جناب شبستري نيز همچون مخالفان اولية قرآن، مدعي‌اند متن و زبان قرآن كاملاً بشري است و هرگز نمي‌تواند سخن خدا باشد. وي اين مدعا را در مجموعه‌اي از مقالات با عنوان «قرائت نبوي از جهان» بيان كرده و به‌تفصيل دربارة آن سخن گفته است. يكي از مهم‌ترين مدعيات ايشان در اين‌باره اين است كه اگر قرآن را كلام خدا بدانيم، در آن صورت قابل فهم نخواهد بود. ما در اين نوشتار اين مدعا و ادلة آن را بررسي مي‌كنيم. شيوة نقد ما نيز به همان صورتي خواهد بود كه خود جناب شبستري درخواست كرده‌اند.

    توضيح آنكه جناب شبستري،‌ به‌رغم آنكه خود دائماً بر پيامدها و نتايج كلامي، سياسي، حقوقي، اجتماعي و فرهنگي ديدگاه خويش تأكيد مي‌كند و آنها را يادآور مي‌شود(ر.ک: مجتهد شبستري، 1394؛ قرائت نبوي از جهان، 1، 5، 8، 10 و 14)، در عين حال، مدعي است اگر كسي مي‌خواهد نقدي جدي بر ديدگاه ايشان داشته باشد، بايد بتواند مباني آن را نقد كند و نه آنكه به نقد نتايج و پيامدهاي آن بپردازد (شبستري، 1 اسفند 1387)! ايشان درخواست مي‌كند به جاي انحرافي ناميدن افكارش و به جاي تحريك جهّال، «حداقل چند صفحه مطلب استدلالي در نقد اين قبيل نظريات بنويسند و باب بحث بگشايند» (همان). وي اظهار مي‌دارد كه اگر مخالفان اين ايده‌ به نقد و بررسي حقيقت‌جويانة آن بپردازند، «صاحب اين قلم حاضر است با شعف و شوق با آنها به بحث و گفت‌وگو بنشيند» (همان). ما نيز بر اساس وظيفة علمي و حقيقت‌جويانة خود به نقد اين ديدگاه مي‌پردازيم و اميدواريم جناب شبستري نيز به عهد خود وفا كنند و همان‌طور كه گفته‌اند با رعايت همة آداب حقيقت‌جويي، پس از مطالعة دقيق اين نقدها، «با شعف و شوق به بحث و گفت‌وگو بنشيند» و برخلاف روية سابقشان، از برچسب‌ زدن‌هاي ناروا بپرهيزند و اين جانب را، همچون ساير منتقدانشان، به جزم‌انديشي متهم نكنند؛ كاري كه متأسفانه تا به حال، به شيوة ساير مدعيان روشن‌فكري، در پاسخ منتقدان خود انجام داده‌اند(همان).

      1. 1. تقرير مدعا

    جناب شبستري مدعي‌اند شرط لازم و ضروري فهم و تفسير هرگونه متن و كلامي از جمله‌ قرآن اين است كه ساخته و پرداخته يك انسان باشد؛ يعني اگر كسي قرآن را كلام خداوند بداند، امكان ندارد به فهم يا تفسير آن دست يابد. وي كوشيده است تا اين مدعا را در سلسله مقالاتي تحت عنوان «قرائت نبوي از جهان»، كه در فاصلة زماني بهمن 1386 تا ارديبهشت 1394 منتشر ساخته‌اند، اثبات كنند. ما در اين مجال مختصر بر آنيم تا ادلة اقامه‌شده بر اين مدعا را بررسي و نقد كنيم. البته هم مدعاي ايشان و هم ادله‌اي که در آن سلسله مقالات به آن پرداخته‌اند اعم از بحث فعلي ماست. ان‌شاءالله در مقالاتي ديگر به ابعاد ديگري از نظرات ايشان خواهيم پرداخت.

    پيش از هر چيز مناسب است مدعاي ايشان را از زبان خودشان نقل كنيم. ايشان مدعاي خود را به شكل‌هاي مختلف و با عبارت‌پردازي‌هاي گوناگوني در مواضع پرشمار، و از جمله در نخستين مقاله از مقالات «قرائت نبوي از جهان»، آن خود را چنين بيان مي‌كنند:

    تأمل در شيوه‌هاي سخن‌گويي انسان و تفاهم ميان انسان‌ها نشان مي‌دهد كه اگر پيامبر اسلام خود را مانند يك بلندگو يا يك كانال صوتي معرفي مي‌كرد كه كار آن تنها منتقل كردن يك سلسله اصوات منظوم به مخاطبان است كه مثلاً در گوش خود مي‌شنود، يا فرشته‌اي براي وي مي‌خواند... سخن او از سوي مخاطبان اصلاً فهميده نمي‌شد و براي آنها معنا و مفهوم نداشت و چنين كلامي نمي‌توانست مبناي دعوت وي و گفت‌وگوي تاريخ‌ساز حاصل از آن باشد و اصلاً ممكن نبود گفت‌وگو و مفاهمه‌اي به وجود آيد (شبستري، 16بهمن 1386).

    ايشان در دومين مقاله نيز، مدعاي خود را چنين بيان مي‌كنند:

    قرآن (مصحف شريف) را به‌مثابه يك متن زباني عربي قابل فهم براي همگان (اعم از مؤمن و غيرمؤمن) تنها به انسان (پيامبر اسلام) مي‌توان منسوب كرد و آن را كلام يك انسان بايد دانست. نسبت دادن (اسناد حقيقي) مستقيم و بلاواسطة اين متن با مشخصة يك متن عربي به خدا نه‌تنها مفهوم همگاني بودن آن را از ميان مي‌برد؛ بلكه اصل «مفهوم» بودن آن را ناممكن مي‌سازد (شبستري، 22 بهمن 1387).

    جناب شبستري در نوشتاري ديگر كه به تلخيص و تبيين مدعا و ادلة مقالات پانزده‌گانة خود دربارة قرائت نبوي از جهان مي‌پردازد، واپسين تقرير مدعاي خود را چنين بيان مي‌كند:

    فهم و تفسير همگاني (بين الاذهاني) متن و كلام قرآن، تنها در صورتي ميسر است كه آن متن و كلام را مانند همة متن‌ها و كلام‌هاي زباني ديگر، موجودي پديدآمده در جهان بين‌الاذهاني انساني و پرداخته‌شده به وسيلة انسان و گفتار انسان به‌شمار آوريم (شبستري، 6 ارديبهشت 1394).

    خلاصة مدعاي ايشان اين است كه «متن قرآن، كلام خدا نيست و نمي‌تواند باشد؛ بلكه كلام يك انسان و پرداختة شخص پيامبر است». پس از آشنايي با مدعاي جناب شبستري بايد ديد كه دليل ايشان براي چنين ادعايي چيست. در اينجا مي‌كوشيم با استناد به متن سخنان ايشان، و با نهايت همدلي، مهم‌ترين ادلة ايشان را تقرير كنيم و سپس بهرة آنها از حقيقت و برهان را با ترازوي انديشه و انصاف بسنجيم.

      1. 2. دليل اول: از راه برداشت مخاطبان قرآن

    يكي از ادله‌اي كه جناب شبستري براي اثبات مدعاي خود اقامه كرده‌اند اين است كه عموم مخاطبان پيامبر اين برداشت را از قرآن داشتند كه قرآن، ساخته و پرداختة شخص پيامبر است. آنان هرگز با پيامبر به‌منزلة ناقل سخنان خدا روبه‌رو نبودند؛ بلكه خود را صرفاً با فعاليت‌هاي گفتاري شخصي كه مدعي نبوت بود روبه‌رو مي‌ديدند. حتي اگر او ادعا مي‌كرد كه صرفاً ناقل سخنان خداوند است، تنها چيزي كه براي مخاطبان قابل فهم بود، همين ادعا بود كه از زبان پيامبر شنيده مي‌شد؛ و نه خود آن متني كه واقعاً كلام و سخن خدا باشد. وي اين ادعا را در جاهاي مختلفي بيان كرده است. براي نمونه به چند مورد اشاره مي‌كنيم:

    آنچه مخاطبان از پيامبر مي‌شنيدند كلام خود محمدˆ بود كه به‌عنوان يك انسان نبي آن را ايراد مي‌كرد (شبستري، 27بهمن 1387). فهم اين متن به صورت يك گفتار شفاهي و سپس متن مكتوب از آنجا ناشي مي‌شد كه يك انسان مدعي نبوت آياتي را مي‌خواند كه در مقام تجربۀ مخاطبان مؤمن و نامؤمن وي، نخست و بلاواسطه «فعل گفتاري» خود او تجربه مي‌شد و به اين جهت مفهوم مي‌گشت (شبستري، 27ارديبهشت 1389). پس از برخورد مخاطبان با فعاليت گفتاري پيامبر از طريق قرآن، روند فهم و تفسير، متن قرآن در ميان مسلمانان آغاز شده و ادامه پيدا كرده است. در اين روند فهم و تفسير اتفاقاتي افتاده و اعتقاداتي پيدا شده است. از جملة آن اعتقادات اين است كه متن قرآن عيناً با همة الفاظ و جملات از جانب خداوند به محمدˆ القاء شده است. اين اعتقاد از گونه‌اي فهم و تفسير متن قرآن در ميان مسلمانان پيدا شد و متأخر از آن تجربة نخستين فعاليت گفتاري محمدˆ به‌وسيلة مخاطبان است و نه متقدم بر آن (شبستري، 18تير 1391).

    وي در واپسين جمع‌بندي خود از اين مسئله چنين مي‌نويسد:

    در متن قرآن شواهد بارزي وجود دارد كه نشان مي‌دهد پيامبر و مخاطبان او كلام قرآني را كلام محمدˆ مي‌شمرده‌اند (شبستري، 6ارديبهشت 1394).

    پديدارشناسي فهم و تفسير همگاني (بين‌الاذهاني) متن قرآن نشان مي‌دهد كه آنچه عموم انسان‌ها در مقام اين فهم و تفسير بدون واسطه به صورت تجربي با آن روبه‌رو مي‌شوند، همانا فقط فعاليت گفتاري (كلام) يك انسان مدعي نبوت است كه اين متن را براي مخاطبان مي‌خواند. بنابراين متعلَق فهم و تفسير بين‌الاذهاني مخاطبان چيزي غير از اين فعاليت زباني انساني (سخن گفتن انسان مدعي نبوت) نيست. حتي اگر او بگويد اين الفاظ و جملات را از جايي مي‌شنود و بازگو مي‌كند، در مقام فهم و تفسير بين‌الاذهاني آنچه قابل فهم و تفسير است همين مدعاي اوست كه به اجزاي مختلف قابل تحليل است و نه خود آن متن كه او ادعاي دريافت آن را دارد (همان).

      1. 1ـ2. نقد و بررسي
        1. 1ـ1ـ2. مغالطة بهره‌گيري از سخنان مبهم و چندوجهي

    اين استدلال، به‌شدت دچار مغالطة ابهام است. نويسنده نتوانسته‌ است منظور خود را به‌درستي و به‌روشني بيان كند. به همين دليل احتمالات مختلفي دربارة آن مي‌توان بيان كرد. نخست آنكه ممكن است منظور جناب شبستري اين باشد كه مخاطبان، الفاظ قرآن را از زبان پيامبر مي‌شنيدند و نه مستقيماً از خدا. احتمال ديگر اين است كه منظور جناب شبستري بيان يك حكم معرفت‌شناسانه و فهم‌شناسانه باشد؛ به اين معنا كه آنچه مخاطبان پيامبر امكان فهم و تفسير آن را دارند، كلامي است كه از زبان پيامبر بيرون آمده و فعل گفتاري ايشان است و آن را تنها در صورتي مي‌توانند بفهمند كه واقعاً پرداختة شخص او باشد، نه آنكه واقعاً سخن خدا باشد و پيامبر صرفاً نقش ناقل را بر عهده داشته باشد؛ چه آنكه در اين صورت كلام او هرگز قابل فهم و تفسير نمي‌بود. سرانجام احتمال سوم اينكه ايشان يك داوري و حكم تاريخي دارند؛ يعني مدعي‌اند كه در عصر نزول قرآن هيچ‌يك از مخاطبان پيامبر، چنين تصوري نداشته است كه پيامبر ناقل كلام خداوند است؛ بلكه قرآن را كلام شخص پيامبر مي‌دانسته‌اند!

    حاصل آنكه دليلي كه ايشان براي مدعاي خود اقامه مي‌كنند مبهم است و همان‌طور كه خواهيم ديد، براي همة اين احتمالات مي‌توان مؤيدات و شواهدي از كلام ايشان نشان داد. در ادامه تك‌تك اين احتمالات را به بحث مي‌گذاريم و بررسي مي‌كنيم.

        1. 2ـ1ـ2. مغالطة دليل نامربوط

    همان‌طور كه در بخش «تقرير مدعا» نشان داديم، مدعاي اصلي جناب شبستري اين است كه «متن قرآن، كلام خدا نيست و نمي‌تواند باشد؛ بلكه كلام يك انسان و پرداختة شخص پيامبر است»؛ اما بر اساس احتمال اول، دليلي كه بر آن اقامه مي‌كنند اين است كه مخاطبان پيامبر هيچ‌كدام مستقيماً با كلام خداوند در ارتباط نبوده‌اند؛ بلكه اين تجربه اختصاص به شخص پيامبر اكرم داشته است! جناب شبستري تصريح مي‌كنند:

    اگر در جائي گفته‌ام مخاطبان پيامبر از آنچه در درون او مي‌گذرد آگاه نمي‌شوند منظورم اين بوده كه آنان فعاليت گفتاري خدا با محمد را تجربه نمي‌كنند و نمي‌توانند با آن تماس جسمي و پيوند رواني برقرار كنند. اين تجربه مخصوص شخص پيامبر است و بنابراين مخاطبان تنها با فعاليت گفتاري پيامبر روبه‌رو مي‌شوند (شبستري، 18تير 11391؛ همچنين ر.ك: همو، 27 ارديبهشت 1389 و 15 تير 1389).

    اگر منظور جناب شبستري از اين دليل همين سخناني باشد كه از ايشان نقل كرديم، هيچ مخالفي ندارد. آيا تا به حال كسي پيدا شده است كه مدعي شود مخاطبان قرآن مستقيماً و بلاواسطه كلام خدا و گفت‌وگوي خدا با پيامبر را مي‌شنيده‌اند؟ يا قرآن در صورتي كلام خداست كه همة مخاطبان آن را مستقيماً از خود خداوند دريافت كنند؟

    افزون براين، چنين دليلي چه ربطي به مدعا دارد؟ مدعاي شما اين است كه «متن قرآن، كلام خدا نيست و نمي‌تواند باشد؛ بلكه كلام يك انسان و پرداختة شخص پيامبر است»؛ درحالي‌كه دليلي كه اقامه مي‌كنيد، مي‌گويد مخاطبان پيامبر اكرم، تنها امكان روبه‌رو شدن با فعاليت گفتاري پيامبر را داشته و دارند و «فعاليت گفتاري خدا با محمد را تجربه نمي‌كنند و نمي‌توانند با آن تماس جسمي و پيوند رواني برقرار كنند. اين تجربه مخصوص شخص پيامبر است». با توجه به اين جملات بايد گفت كه جناب شبستري با اصل اين ادعا كه قرآن، كلام خداست و پيامبر ناقل كلام خداست نبايد مشكلي داشته باشد. ادعاي ايشان مثل همة انديشمندان مسلمان اين است كه «اين تجربه مخصوص شخص پيامبر است». اين در حالي است كه اساس ادعاي جناب شبستري چيزي خلاف اين سخنان است! ايشان تصريح مي‌كنند كه قرآن هرگز نمي‌تواند سخن خدا باشد؛ بلكه معنا و لفظ آن ساخته و پرداختة شخص پيامبر است.

    اين فرض كه پيامبر اسلام متن قرآن را با همۀ الفاظ و جملات و معاني آن يعني به همان صورت و به همان معناي كلام در جهان انسان، مستقيماً يا با واسطه از خدا دريافت كرده و عين آن را براي مخاطبان خوانده و بنابراين او ناقل عين كلام خداست يك فرض معقول نيست (شبستري، 27 بهمن 1388).

        1. 3ـ1ـ2. مغالطة تكرار دليل

    اگر منظور جناب شبستري احتمال دوم باشد، يعني بيان يك حكم معرفت‌شناسانه و فهم‌شناسانه دربارة فهم و تفسير قرآن، در اين صورت دليل مستقلي نخواهد بود و همان دليل دوم است كه در ادامه بررسي خواهد شد. اين مطلب به‌منزلة دليلي جداگانه و مستقل، صرفاً به منظور تأثيرگذاري رواني بر مخاطب است. به هر حال، اين فرض را در ادامه به‌تفصيل نقد خواهيم كرد. در اينجا به‌اجمال مي‌گوييم، اگر منظور ايشان اين باشد كه مخاطبان هرگز امكان فهم و تفسير سخن خدا را ندارند و به همين دليل اگر قرآن كلام خدا باشد، هيچ فهمي از آن حاصل نخواهد شد، در آن صورت با اين پرسش روبه‌رو مي‌شوند كه چرا انسان‌ها امكان مواجهة غيرمستقيم با سخن و كلام خدا را ندارند؟ مگر انسانيت چه ويژگي‌هايي دارد كه انسان او را از درك كلام خداوند و فهم سخن او محروم كرده است؟ يا خداوند چه نقصي دارد كه نمي‌تواند مطابق فهم مردم سخن بگويد؟!

        1. 4ـ1ـ2. نقد تاريخي

    همان‌گونه كه گفتيم احتمال سومي كه دربارة سخنان جناب شبستري مي‌توان داد و شواهدي نيز براي اين احتمال وجود دارد اين است كه ايشان يك حكم و داوري تاريخي دارند؛ يعني مدعي‌اند كه در عصر نزول قرآن هيچ‌يك از مخاطبان پيامبر چنين تصوري نداشته است كه پيامبر ناقل كلام خداوند است؛ بلكه آنان قرآن را كلام شخص پيامبر مي‌دانسته‌اند. وي حتي مدعي است كه «در متن قرآن شواهد بارزي وجود دارد كه نشان مي‌دهد پيامبر و مخاطبان او كلام قرآني را كلام محمدˆ مي‌شمرده‌اند» (شبستري، 6 ارديبهشت 1394). به هر حال، اگر منظور جناب شبستري گزارش از يك واقعيت تاريخي باشد كه گزارشي كاملاً خلاف واقع است. اين ادعا كه عموم مخاطبان قرآن، آن را كلام شخص پيامبر مي‌دانستند، نه‌تنها هيچ مؤيد تاريخي ندارد، بلكه همة ادله و شواهد تاريخي بر رد آن گواهي مي‌دهند. براي مثال، چند نمونة مشهور را ذكر مي‌كنيم:

    نمونة اول: داستان ممنوع كردن نوشتن احاديث پيامبر و سر دادن شعار «حسبنا كتاب الله» از سوي دستگاه خلافت (ذهبي، 1419ق، ج1، ص 10ـ11؛ ابن‌سعد، 1418ق، ج6، ص87؛ طبري، 1357ق، ج3، ص27؛ شهرستاني، 1425ق) خود گوياي نادرستي اين دليل است. پرسش اين است كه چنين مسائلي در چه بستري روي دادند؟ چرا عده‌اي از مسلمانان به دستور خليفة وقت تصميم گرفتند احاديث پيامبر را بسوزانند و به آيات قرآن بسنده كنند و اتفاقاً در حفظ آن كوشش فراوان كردند؟ اگر قرآن را نيز كلام پيامبر مي‌دانستند، چرا براي نابودي آن كاري نكردند؟

    نمونة دوم: پس از اعلام خلافت امام علي در غدير خم، يكي از صحابة پيامبر به نام نعمان‌بن حرث فِهري يا حارث‌بن عمرو فهري از آن حضرت پرسيد كه آيا اين تصميم شخصي خودت است يا فرمان الهي است؟ (كوفي، 1410ق، ص504؛ حسكاني، 1411ق، ج2، ص381؛ بحراني، 1374، ج4، ص876). اگر به تعبير جناب شبستري مسلمانان در مواجهه با پيامبر تمام سخنان و دستورهاي او را فعل گفتاري شخص او مي‌دانستند و هرگز او را ناقل كلام خدا نمي‌پنداشتند، چنين پرسش‌ها و برخوردهايي چه معنايي داشت؟

    نمونة سوم: يكي از ياران پيامبر كه سخنان او و آيات قرآن را نگارش مي‌كرد، از آن حضرت پرسيد: «يا رسول اللَّه أكتب كلّ ما أسمع منك؟»؛ اي پيامبر خدا هر چيزي را كه از شما مي‌شنوم، يادداشت كنم؟ پيامبر در پاسخ فرمود: «بله». آن شخص عرض كرد: «در همة حالات؟ خشم و شادي؟». پيامبر فرمود: «بله؛ زيرا من در همة حالات جز حق نمي‌گويم» (سبحاني، 1421ق، ج2، ص449). عبدالله‌بن عمر مي‌گويد عده‌اي از قريشيان به من اعتراض كردند كه چرا افزون بر قرآن، ساير سخنان پيامبر را يادداشت مي‌كني، درحالي‌كه او نيز بشر است و گاهي غضب مي‌كند و در حالت غضب معلوم نيست كه سخنان او حق باشد. ابن‌عمر مي‌گويد اين اعتراض را به پيامبر عرض كردم او به لبان خود اشاره كرد و فرمود: «قسم به كسي كه جانم در دست اوست، از اين دو لب جز حق خارج نمي‌شود، بنويس» (حاكم نيشابوري، 1411ق، ج1، ص186). اين جريان به‌خوبي نشان مي‌دهد كه مخاطبان پيامبر اكرمˆ ميان آنچه ايشان به‌منزلة وحي بيان مي‌فرمود و ساير بيانات آن بزرگوار فرق مي‌گذاشتند.

    صرف‌نظر از همة اينها و بر فرض محال، حتي اگر همة‌ شواهد تاريخي در تأييد ادعاي جناب شبستري باشند، يعني حتي اگر مقدمات اين استدلال را بپذيريم، آيا چنان نتيجه‌اي به دست مي‌آيد؟ چه ارتباطي ميان آن مقدمات و اين نتيجه وجود دارد كه فهم و تفسير همگاني متن قرآن تنها زماني ممكن است كه آن را پرداختة يك انسان بدانيم؟ خلاصة سخن ايشان اين است كه چون برداشت مخاطبان آيات قرآن اين بوده است كه قرآن كلام شخص پيامبر است، پس در واقع نيز قرآن ساخته و پرداختة شخص پيامبر است و نمي‌تواند كلام و سخن خدا باشد. بر فرض كه عموم مخاطبان پيامبر چنين برداشتي داشته‌اند؛ آيا از برداشت آنها مي‌توان به اين نتيجه رسيد كه واقعاً هم قرآن كلام خدا نيست؟ افراد ممكن است به علل و عوامل مختلف از شناخت حقيقت محروم باشند. پذيرش يا انكار يك انديشه از سوي اكثريت، هرگز دليل حقانيت يا بطلان آن نيست.

        1. 5ـ1ـ2. كلام خدا بودن، متعلق فهم مخاطبان

    ايشان مي‌گويد «حتي اگر اين انسان مدعي نبوت بگويد اين الفاظ و جملات را از جايي مي‌شنود و بازگو مي‌كند، در مقام فهم و تفسير بين‌الاذهاني آنچه قابل فهم و تفسير است همين مدعاي اوست كه به اجزاي مختلف قابل تحليل است». مگر بناست كه مخاطبان چيزي غير از سخناني كه پيامبر اسلام بر زبان مي‌آورد، بفهمند؟ وقتي قرآن مي‌گويد: «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى‏» (نجم: 3ـ4) و پيامبر اين آيات را براي مخاطبان و عموم مردم قرائت مي‌كند، انتظار اين است كه مردم اين جملات را چگونه بفهمند؟ آيا تنها در صورتي اين جملات را مي‌فهمند كه به تعبير جناب شبستري آنها را ساخته و پرداختة خود اين شخص بدانند؟ و در هر صورت مگر محتواي اين فهم يا امر فهميده‌شده يا مفهوم اين جملات چيست؟ آيا غير از اين است كه اين سخنان، از من نيست و من فقط ناقل كلام خدايم؟ و يا زماني كه به تعبير جناب شبستري اين شخص مدعي نبوت اين آيات را بر مردم مي‌خواند: «إِنَّهُ فَكَّرَ وَقَدَّرَ فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ثُمَّ نَظَرَ ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ ثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَكْبَرَ فَقالَ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ سَأُصْليهِ سَقَرَ وَما أَدْراكَ ما سَقَرُ لا تُبْقي‏ وَلا تَذَرُ لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ» (مدثر: 18ـ29)، مردم از اين سخنان چه مي‌فهميدند؟ آيا اين را مي‌فهميدند كه اينها همگي ساخته و پرداختة ذهن خود اين شخص مدعي نبوت است؟ و آيا باز هم مدعي بودند كه او از جانب خودش سخن مي‌گويد و صرفاً تجربيات شخصي‌اش را از مواجهه با يك امر معنوي و قدسي و امثال آن بيان مي‌كند؟ همفكران وليد‌بن مغيرة مخزومي چه ادعاهايي را از پيامبر اسلام شنيده بودند كه از او درخواست كردند پاسخي به ادعاي پيامبر بدهد؟ اگر آن‌گونه كه جناب شبستري مدعي است عموم مخاطبان پيامبر، آيات قرآن را سخنان شخصي و قرائت شخصي او از جهان و ساختة و پرداخته ذهن خود او مي‌دانستند، در آن صورت چرا چنين مواجهه‌اي با پيامبر داشتند؟ و اساساً اين چه تفكر و تأملي بود كه وليد‌بن مغيره كرد و گفت «إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ»؟ مگر نه اينكه به تعبير جناب شبستري عموم مخاطبان همين تلقي را داشتند و غير از اين ممكن نبود؟! و چرا قرآن دو بار بر چنين انديشه‌اي، كه مي‌گويد «اين قرآن جز سخن بشر نيست» مرگ مي‌فرستد: «مرگ بر او باد! چگونه (براى مبارزه با حق) مطلب را آماده كرد! باز هم مرگ بر او، چگونه مطلب (و نقشة شيطانى خود را) آماده كرد!»؟

    به هر حال، جناب شبستري اين را مي‌پذيرند كه مخاطبان پيامبر، كلام او را مي‌فهميدند. خوب است ايشان توضيح دهد كه فهم مخاطبان پيامبر از اين آيات قرآن كه در ادامه به‌عنوان نمونه ذكر مي‌كنيم چه بوده است؟ و آن فهم چگونه با بشري دانستن كلام قرآن سازگار است؟

    1. «وَ إِنَّهُ لَتَنْزيلُ رَبِّ الْعالَمينَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ عَلى‏ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبينٍ»(شعراء: 192ـ195)؛

    2. «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذينَ آمَنُوا وَهُدىً وَبُشْرى‏ لِلْمُسْلِمينَ» (نحل: 102؛ همچنين ر.ك: بقره: 97)؛

    3. «تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَمَا اللَّهُ يُريدُ ظُلْماً لِلْعالَمينَ» (آل‌عمران: 108)؛

    4. «لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ» (قيامت: 16ـ18)؛

    5. «الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبينِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» (يوسف: 1ـ2؛ همچنين ر.ك: زخرف: 1ـ4؛ رعد، 13؛ نحل، 103؛ طه، 113؛ زمر: 27ـ28؛ فصلت: 1-4؛ فصلت: 44؛ شوري: 7)؛

    6. «وَإِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ هذا سِحْرٌ مُبينٌ أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلا تَمْلِكُونَ لي‏ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفيضُونَ فيهِ كَفى‏ بِهِ شَهيداً بَيْني‏ وَبَيْنَكُمْ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَما أَدْري ما يُفْعَلُ بي‏ وَلا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى‏ إِلَيَّ وَما أَنَا إِلاَّ نَذيرٌ مُبينٌ قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَكَفَرْتُمْ بِهِ وَشَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَني‏ إِسْرائيلَ عَلى‏ مِثْلِهِ فَآمَنَ وَاسْتَكْبَرْتُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ وَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِلَّذينَ آمَنُوا لَوْ كانَ خَيْراً ما سَبَقُونا إِلَيْهِ وَإِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذا إِفْكٌ قَديمٌ وَمِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى‏ إِماماً وَرَحْمَةً وَهذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِيًّا لِيُنْذِرَ الَّذينَ ظَلَمُوا وَبُشْرى‏ لِلْمُحْسِنينَ» (احقاف: 7ـ12).

        1. 3. دليل دوم: از راه ساختار فهم زبان انساني

    مهم‌ترين دليلي كه جناب شبستري براي اثبات مدعاي خود اقامه مي‌كنند و در سراسر مقالات خود با بيان‌هاي مختلف و مكرر و گاه ملال‌آور، آن را توضيح مي‌دهند، اين است:

    متن قرآن از جنس زبان انساني است و زبان انساني بنا به تجربة ما تنها در زيست‌جهان مشترك تاريخي اجتماعي و بين‌الاذهاني انسان‌ها پديدار مي‌شود و معنا و مفهوم پيدا مي‌كند (كلام مي‌شود) و قابل فهم و تفسير بين‌الاذهاني مي‌گردد. اگر فرض كنيم معجزه‌اي واقع شود و متني مركب از الفاظ و جملات عربي يا هر زبان ديگر پديد آيد، آن متن به صورت بين‌الاذهاني قابل فهم و تفسير نخواهد بود (شبستري، 6 ارديبهشت 1394).

    براي آنكه تصويري روشن‌تر از اين استدلال، به‌منزلة مهم‌ترين استدلال جناب شبستري داشته باشيم، آن را در قالب يك قياس منطقي صورت‌بندي مي‌كنيم.

      1. 1ـ3. صورت‌بندي اول

    مقدمة اول: «متن قرآن، از جنس زبان انساني است»؛

    مقدمة دوم: «زبان انساني، تنها در زيست‌جهان مشترك تاريخي اجتماعي و بين‌الاذهاني انسان‌ها پديدار مي‌شود و معنا و مفهوم مي‌يابد و قابل فهم و تفسير بين‌الاذهاني مي‌گردد.»؛

    نتيجه: متن قرآن تنها در صورتي قابل فهم و تفسير بين‌الاذهاني مي‌گردد كه كلام انسان باشد و نه كلام خداوند. «اگر فرض كنيم معجزه‌اي واقع شود و متني مركب از الفاظ و جملات عربي يا هر زبان ديگر پديد آيد، آن متن به صورت بين‌الاذهاني قابل فهم و تفسير نخواهد بود».

        1. 1ـ1ـ3. نقد: مغالطة دليل نامربوط

    ميان مقدمات اين استدلال و نتيجة آن هيچ ارتباطي وجود ندارد. توضيح آنكه در مقدمات اين استدلال گفته مي‌شود كه زبان و ادبيات قرآني، از جنس زبان و ادبيات متداول ميان انسان‌هاست و چنين ادبياتي محصول جهان مشترك تاريخي و اجتماعي انسان‌هاست و در ميان انسان‌ها مفهوم و معنادار است. همة اين سخنان، اموري درست‌اند. بعيد است منكر چنين سخناني باشد. افزون بر اين، هيچ‌كس منكر آن نيست كه قرآن به زبان عربي نازل شده است و همة‌ قواعد و قوانين حاكم بر اين زبان را در بهترين وجه و به زيباترين شكل ممكن مراعات كرده است؛ اما نتيجه‌اي كه از اين سخنان درست گرفته شده، نتيجه‌اي كاملاً بي‌ربط و نادرست است و آن اينكه قرآن ساخته و پرداختة محمدˆ است! آيا چون زبان و سخن در جهان انساني پديد آمده است، هيچ موجود ذي‌شعور ديگري غير از انسان، نمي‌تواند آگاهانه و عامدانه و با ارادة جدي از آن بهره گيرد؛ حتي كسي كه انسان را آفريده و قدرت توليد كلام و زبان را به او داده است؟

      1. 2ـ3. صورت‌بندي دوم

    مي‌توان به كمك جناب شبستري آمد و سخن ايشان را در قالبي ريخت كه چنين خلط و خطاي آشكاري نداشته باشد:

    مقدمة اول: متن قرآن، قابل فهم و تفسير همگاني و بين‌الاذهاني است؛

    مقدمة دوم: هر متن قابل فهم و تفسير همگاني، فقط و فقط متني است كه از سوي يك انسان بيان شده باشد؛

    نتيجه: پس متن قرآن، از سوي يك انسان بيان شده است و نه از سوي خدا.

        1. 1ـ2ـ3. مغالطة تكرار ادعا (اخذ مدعا به‌منزلة دليل)

    متأسفانه اين صورت‌بندي ما نيز به كار جناب شبستري نمي‌آيد؛ زيرا تنها خدمت ما به اين استدلال اين بوده است كه توانسته‌ايم صورتي منطقي به آن دهيم و آن را در قالب شكل اول بريزيم؛ اما ماده و محتواي آن صرفاً بيان مدعياتي است كه نه‌تنها دليلي در تأييد آنها نيست، كه ادلة آشكاري در رد آنها نيز مي‌توان اقامه كرد. توضيح آنكه مقدمة اول اين استدلال مورد تأييد است و بحثي دربارة آن نيست. هر انساني كه اندك اطلاعي از قرآن و متن قرآن داشته باشد، مي‌داند كه متن قرآن قابل فهم و تفسير همگاني و بين‌الاذهاني است. حتي مخالفان و دشمنان قرآن و اسلام نيز بر اين مسئله صحه مي‌گذارند؛ زيرا مخالفت با يك امرِ مفهوم دارند. اگر هيچ فهمي از آن نداشتند، مخالفت آنان نيز معنا نداشت. اساساً مخالفت و موافقت با يك متن، فرع بر معناداري، معناگيري و مفهوميت آن متن است. بنابراين حتي ملحدان و منكران خداوند نيز متن قرآن و كلام قرآن را مي‌فهمند؛ هرچند محتوا و مدلول آن را و همچنين انتساب آن به خدا را انكار مي‌كنند؛ زيرا منكران خدا، اساساً خدايي را قبول ندارند تا هدايتگري، وحي و كلام او را قبول داشته باشند. بنابراين اين درجه از فهمِ مدلول قرآن هيچ وابستگي‌اي به پذيرش گويندة آن ندارد؛ همان‌طور كه در ساير موارد نيز سطوحي از فهم يك متن حتي بدون اطلاع از بود و نبود گويندة آن و حتي با انكار گويندة آن ممكن است.

    با اين حال تمام سخن در مقدمة دوم است. چرا تنها كلام انسان قابل فهم و تفسير همگاني است؟ اين ادعايي است كه جناب شبستري هرچند ده‌ها بار آن را تكرار كرده‌اند، دريغ از اينكه حتي يك دليل درست براي اثبات آن اقامه كنند. اين ادعا در صورتي از جناب شبستري پذيرفته است كه بتوانند آن را اثبات كنند و نشان دهند كه اگر موجودات ذي‌شعور ديگري مثل جنيان يا فرشتگان با انسان سخن بگويند، حتي اگر از ادبيات و زبان متعارف آدميان استفاده كنند، كلام و سخن آنان، هرگز قابل فهم براي آدميان نيست! افزون بر اين، بايد بتوانند اثبات كنند كه انسان بودن داراي ويژگي‌هايي است كه فهم و درك كلام از سوي او را منحصر به مواردي مي‌كند كه آن سخنان صرفاً ساخته و پرداخته همنوعانشان (انسان‌هاي ديگر) باشد. ايشان بايد اثبات كنند كه اگر خداي انسان، با او سخن بگويد، قابل فهم نخواهد بود. به‌راستي مگر سخن خدا، كه جناب شبستري تصريح مي‌كنند خدا مي‌تواند سخن بگويد (شبستري، 28 ارديبهشت 1389)، چه ويژگي‌ يا ويژگي‌هايي دارد كه قابليت فهم براي انسان را ندارد؟ و يا چرا خداوند نتواند پيام خود را به گونه‌اي بيان كند كه قابل فهم براي آدميان باشد؟ چرا خدايي كه انسان و دستگاه ادراكي و دستگاه مفاهمه و مكالمة او را آفريده است، نتواند به گونه‌اي سخن بگويد كه قابليت درك و فهم و تفسير از سوي انسان را داشته باشد؟ اينها پرسش‌هايي‌اند كه در برابر چنين ادعايي مطرح مي‌شوند و پاسخ مي‌طلبند. جناب شبستري در صورتي مي‌توانند از اين صورت‌بندي ما دلخوش و خرسند شوند كه پاسخي براي اين پرسش‌ها داشته باشند؟

        1. 2ـ2ـ3. مغالطة دليل نامربوط

    افزون بر اين، اين سخن كه «زبان انساني تنها در زيست‌جهان مشترك تاريخي اجتماعي و بين‌الاذهاني انسان‌ها پديدار مي‌شود و معنا و مفهوم مي‌يابد و قابل فهم و تفسير بين‌الاذهاني مي‌گردد» چگونه و با چه سازوكاري صدور الفاظ قرآني از ناحية خداوند را نفي مي‌كند؟! آيا چون زبان انسان در چنين جهاني پديد آمده است و قابل فهم شده است، ديگر هيچ موجود ذي‌شعور ديگري، حتي خداي جهان و انسان و زبان، نمي‌تواند از آن استفاده كند؟ و اگر خداوند از همين ادبيات و قالب و ساختار زباني انسان براي انتقال پيام خود استفاده كند، ديگر سخن او قابل فهم براي بشر نيست؟! براي مثال، آيا چون زبان فارسي در زيست‌جهان مشترك تاريخي اجتماعي و بين‌الاذهاني فارسي‌زبانان پديد آمده است، ديگر يك انسان انگليسي‌زبان نمي‌تواند از آن استفاده كند و حتي اگر معجزه شود و جملاتي فارسي از زبان يك فرد انگليسي‌زبان، كه در اين زيست‌جهان مشترك مشاركت نداشته است، صادر شود، نمي‌توان از آن همان معاني را كه فارسي‌زبانان اراده مي‌كنند فهميد؟ حقيقت آن است كه در پديد آمدن زبان و فهم آن مطابق قواعد زباني، آنچه لازم است صرفاً علم گوينده از قواعد زبان مورد استفاده و قصد او براي انتقال معاني از طريق زبان است و نه چيزي ديگر و زيست‌جهان مشترك تاريخي ـ اجتماعي و بين‌الاذهاني و امثال آن لازم نيستند؛ همان‌طور كه خود جناب شبستري در زيست‌جهان مشترك تاريخي اجتماعي و بين‌الاذهاني فارسي‌زبانان مشاركتي نداشته است، اما اكنون از اين زبان استفاده مي‌كنند و مي‌كوشند مراد و مقصود خود را به اين زبان و با رعايت قواعد حاكم بر آن بيان كنند.

    شايد بتوان با جست‌وجو در كلمات و نوشته‌هاي جناب شبستري ادله‌اي را براي اثبات مقدمة دوم استدلال ايشان دست و پا كرد. مقدمة دوم اين بود كه «هر متن قابل فهم و تفسير همگاني، فقط و فقط متني است كه از سوي يك انسان بيان شده باشد». ايشان در يكي از مقالات خود با تحليل مقولة «فهميدن» مي‌كوشند هفت نوع فهميدن را بازشناسي كنند (شبستري، 15 تير، 1389)، تا بدين وسيله نشان دهند تحقق فهميدن، متوقف بر آن است كه متن يا سخني كه متعلَّق فهم قرار مي‌گيرد، ساخته و پرداخته يك انسان باشد و نه هيچ موجود ديگري. ايشان پس از آنكه هفت معنا را براي فهميدن ذكر مي‌كنند، مدعي مي‌شوند: «مفهوم شدن متن قرآن (مصحف شريف) در هر كدام از معناهاي فهميدن... منظور شود، به مفروض بودن يك گوينده يا نويسندة انساني براي متن متوقف است» (شبستري، 15 تير 1389).

    در اينجا بايسته است تك‌تك معاني «فهميدن» را از نظر جناب شبستري بررسي كنيم و ببينيم كه آيا پذيرش آنها مستلزم مفروضيت يك گويندة انساني است و آيا اگر از سوي موجود ذي‌شعور ديگري بيان شوند، ديگر قابل فهم نيستند؟

    نخستين معناي فهميدن، «فهميدن معناي يك جمله» است. براي مثال، آيا فهميدن معناي اين جمله «إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ الْبَلاغُ‏» (شورا: 48) متوقف بر اين است كه ساختة و پرداختة يك انسان باشد؟ اگر فرض كنيم كه چنين جمله‌اي از سوي خداوند يا يك موجود ذي‌شعور ديگري بيان شده باشد، ديگر نمي‌توان آن را فهميد؟ واقعيت اين است كه «فهميدن معناي يك جمله» صرفاً متوقف بر شناخت نشانه‌هاي زباني و الفاظ و نسبت‌هاي به كار رفته در آن است. حتي اگر هيچ توجهي به گويندة آن نداشته باشيم، باز مي‌توانيم معناي جمله را بفهميم. براي مثال، كسي كه در بياباني نوشته‌اي را مي‌بيند، بدون آنكه بداند نويسندة آن كيست و هدف او چه بوده است و چه معنايي در ذهن داشته است و شرايط و مقتضيات مكاني و ذهني و زماني او چه بوده‌ است، فقط به شرط آنكه با زبان آن نوشته آشنا باشد، معناي جملات آن را مي‌فهمد.

    دومين معناي فهميدن، «فهميدن ارتباطات و ساختار دروني يك جمله» است. براي آنكه بتوان چنين فهمي از جمله داشت، آگاهي از دستور زبان و صناعات ادبي حاكم بر آن زبان لازم است؛ اما آيا چنين فهمي از يك زبان موقوف بر آن است كه آن زبان حتماً ساخته و پرداختة يك انسان باشد؟ البته گويندة آن متن بايد از دستور زبان موردنظر و صناعات ادبي آن آگاهي داشته باشد و بتواند به‌درستي آنها را به كار گيرد؛ اما چرا چنين گوينده‌اي فقط و فقط مي‌تواند و مي‌بايد يك انسان باشد؟

    سومين معناي فهميدن عبارت است از «فهميدن جمله‌اي كه در يك وضعيت فعلي خاص بيان شده است». منظور از اين فهميدن اين است كه خواننده يا شنونده بفهمد كه چه كسي و چه مضموني در آن وضعيت فعلي خاص موردنظر بوده است و افزون بر آن، لازم است از آن وضعيت فعلي كه گوينده سخن خود را معطوف به آن مي‌كند، آگاه باشد؛ اما آيا چنين فهميدني موقوف بر آن است كه آن متن يا سخن حتماً ساخته و پرداختة ذهن يك انسان باشد؟ آيا اگر گويندة يك جمله خداي سبحان باشد، ديگر نمي‌توان چنين فهمي از آن جمله داشت؟

    «فهميدن يك اظهار زباني به‌منزلة فعل گوينده‌اي» چهارمين معنايي است كه براي فهميدن در نظر گرفته مي‌شود. متعلق فهميدن در اين نوع، فعل يك فاعل است كه همراه با بيان نشانه‌هاي زباني شكل مي‌گيرد. شرط چنين فهميدني اين است كه افزون بر شناخت وضعيت آن فعلي كه جمله معطوف به آن است، بايد ويژگي‌هاي گوينده و شنونده نيز شناخته شوند؛ اما آيا چنين فهميدني متوقف بر آن است كه آن فعل گفتاري از سوي يك فاعل انساني بيان شده باشد؟ آيا اين نوع فهميدن در جملاتي كه از سوي گوينده‌اي غير انسان بيان شده باشند، بي‌معناست؟ آيا اگر فرض كنيم كه اين فعل گفتاري از سوي خداوند صادر شده است، ديگر نمي‌توان كلام او را به اين شكل فهميد؟ آنچه در اين نوع فهميدن لازم است شناخت ويژگي‌هاي فاعل اين نوع فعل گفتاري است؛ اما به چه دليل اين فاعل حتماً بايد فاعلي انساني باشد؟

    پنجمين نوع از انواع فهميدن عبارت است از اينكه يك «اظهار زباني» را به‌منزلة بيان يك وضعيت رواني فهم كنيم. جناب شبستري مدعي است كه «در فهميدن يك جمله به‌مثابه يك وضعيت رواني آشكار است كه يك صاحب روان (همان گوينده يا نويسنده) مسلم و مفروض است». ما هم اين مسئله را مي‌پذيريم؛ اما در سخنان خداي سبحان جهات نقص و ضعف را سلب مي‌كنيم و معناي خالص آن را به او نسبت مي‌دهيم. اوامر الهي همگي جملاتي‌اند كه از وضعيت خوشايند خداوند حكايت مي‌كنند؛ يعني خداوند تحقق متعلق اوامر خود را دوست دارد و از انجام آنها خشنود مي‌شود؛ همان‌طور كه نواهي او از وضعيت ناخوشايند الهي حكايت مي‌كنند؛ يعني خداوند از انجام آنها ناخشنود مي‌شود و غضب مي‌كند. به همين دليل است كه خداوند «نيكوكاران»، «پارسايان»، «صابران»، «راست‌گويان»، «متوكلان» و «عادلان» را دوست دارد و «تجاوزكاران»، «فاسدان»، «كافران»، «اسراف‌كاران» و امثال آنها را دوست ندارد. البته هرگز نمي‌توان خشنودي و خشم خداوند را همچون خشنودي و خشم يك انسان تلقي كرد. ما ممكن‌الوجوديم و پر از نقص و ضعف؛ اما خداي سبحان، كامل مطلق است و هيچ جهت نقص و ضعفي در او راه ندارد. به هر حال اين معناي از فهميدن نيز با بشري دانستن يك جمله هيچ ملازمه‌اي ندارد.

    ششمين معناي فهميدن، «فهميدن معناي عميق يك جمله»‌ است، كه با تعمق و تأمل جدي دربارة آن جمله به دست مي‌آيد؛ اما آيا به‌راستي حصول چنين فهمي متوقف بر آن است كه گوينده‌اي انساني داشته باشد؟ آيا اگر گويندة جمله‌اي را خداوند بدانيم ديگر نمي‌توان از آن فهمي عميق به دست آورد؛ يا برعكس، يك مفسر زماني دغدغة فهم‌هاي عميق و عميق‌تر از متن قرآن را پيدا مي‌كند كه بداند از سوي خدايي حكيم، دانا،‌ قادر به همة امور صادر شده است؟

    هفتمين نوع فهميدن را «فهميدن همدلانه» مي‌نامند. ايشان اين نوع فهميدن را چنين معنا مي‌كند: «متحدشدن دو انسان با يكديگر در يك افق مشترك». اگر اين نوع فهميدن منظور باشد، دربارة فهم كلام الهي معنا ندارد؛ زيرا گوينده كه انسان نيست؛ خداست و اين نوع فهميدن مقيد شده است به اينكه گويندة آن حتماً انسان باشد. البته چنين مدعايي بي‌دليل است. آنچه براي فهم همدلانه لازم است اين است كه افق مشتركي از همدلي ميان گوينده و شنونده وجود داشته باشد؛ نه اينكه دو طرف در يك سطح باشند يا هر دو انسان باشند. همان‌طور كه پدر مي‌تواند با رعايت فهم فرزندش و با همدلي با او سخن بگويد و يك كارشناس مي‌تواند با غيركارشناس سخن بگويد، غيرانسان نيز مي‌تواند با مراعات فهم انسان با او سخن بگويد و تنزيل قرآن نيز به معناي پايين آوردن سطح آن تا حد فهم انسان است. البته براي فهم آن بايد كوشيد مراد گوينده را به دست آورد نه اينكه خواسته‌هاي خود را بر آن تحميل كرد و بدون درك مراد واقعي خداوند كلمات او را بر اساس خواست و ميل خود تفسير كرد. شايد بتوان گفت يكي از علل نهي از تفسير به رأي همين باشد (ر.ك: مجلسي، 1403ق، ج89، ص107ـ112؛ جوادي‌آملي، 1378، ج1، ص175ـ232)؛ يعني از ما خواسته‌اند خود را به مراد اصلي گويندة قرآن نزديك كنيم و بكوشيم مراد واقعي خداوند را به دست آوريم. بنابراين چنين فهمي هيچ منافاتي با خدايي دانستن زبان و كلام قرآن ندارد.

    تا اينجا معلوم شد كه اين نوع استدلال نيز از سنخ مغالطة «دليل نامربوط» است. خلاصة تمام اين سخنان آن است كه هر نوع فهمي از يك متن يا گفته متوقف بر آن است كه آن متن يا گفته از سوي گوينده يا نويسنده‌اي صادر شده باشد؛ اما بر فرض پذيرش اين سخن، هرگز نمي‌توان با استناد به آن اثبات كرد كه آن گوينده بايد انسان باشد، و اگر غير انسان باشد، هيچ فهمي از گفته يا نوشتة او حاصل نمي‌شود! اين دليل اعم از مدعاست. مدعاي جناب شبستري اين است كه اگر «گويندة كلامي خدا باشد»، آن كلام قابليت فهم از سوي انسان را ندارد؛ اما دليلي كه بر آن اقامه كرده‌اند مي‌گويد يك كلام براي آنكه بتواند مفهوم واقع شود، «گوينده» مي‌خواهد! اين كجا و آن كجا!

    ايشان نكتة ديگري را ضميمة اين سخنان مي‌كنند و آن اينكه چون اين انواع هفتگانة فهميدن، همگي امور و اتفاقاتي تجربي‌اند، پس حتماً بايد پيام‌دهندة آنها و بازيگر زباني مفروض در آنها نيز موجودي تجربي و داراي ذهن باشد (شبستري، 15 تير 1389). نادرستي چنين استدلالي واضح‌تر از آن است كه نياز به بيان داشته باشد؛ مثل آن است كه گفته شود چون محصولات نجار همگي چوبي‌اند، كشف مي‌كنيم كه نجار هم بايد همواره از جنس چوب باشد؛ يا چون همة اشياي جهان مادي، اموري تجربي و ملموس و محسوس‌اند، پس خالق آنها يعني خداوند نيز بايد امري تجربي و ملموس و محسوس باشد.

      1. 4. دليل سوم: از راه قراردادي بودن زبان

    دليل ديگري كه جناب شبستري براي بشري دانستن زبان قرآن اقامه مي‌كنند اين است كه زبان امري قراردادي است و صرفاً در عالم انساني شكل مي‌گيرد؛ لذا تنها درصورتي‌كه يك انسان آن را به كار گيرد، مفهوم خواهد بود. توضيح آنكه ايشان مي‌گويند الفاظ و كلمات، نشانه‌هايي قراردادي‌اند كه انسان‌ها براي انتقال معاني و برقراري ارتباط با يكديگر وضع كرده‌اند. به همين دليل مي‌بينيم كه در زبان‌هاي مختلف، اين نشانه‌ها متفاوت‌اند. اين تفاوت‌ها خود گوياي قراردادي بودن آنها هستند. بنابراين «دلالت آنها بر مدلول، از قصد و قرارداد و به‌كارگيري انسان‌ها در بطن و متن زندگي اجتماعي و تاريخي ناشي مي‌شود». بدون شناخت آن قرارداد و وضع هرگز نمي‌توان به صرف استعمال، آنها را نشانة يك معنا دانست. ايشان پس از بيان اين مسئله مي‌گويند «توجه‌ به اين نكته بسيار مهم است كه نشانه‌هاي زبان انساني تنها درصورتي‌كه به وسيله انسان به صورت قراردادي به‌كار روند هويت نشانه‌اي مي‌يابند. اگر همان‌ها از دهان يك حيوان شنيده شوند دلالت نخواهند داشت و نشانه نخواهند بود. مثلاً اگر يك طوطي بگويد «سلام عليكم» هيچ‌كس اين صداي مسموع را كلام نمي‌يابد و آن را واقعاً «سلام كردن» تلقي نمي‌كند چون هيچ‌كدام از انواع فعل گفتاري در اين‌باره قابل تصور نيست و هيچ‌گونه اثري از سوي انسان‌ها كه به كلام مترتب مي‌شود به اين صداي مسموع مترتب نمي‌شود» (شبستري، 25 بهمن 1387).

      1. 1ـ4. نقد: زبان قراردادي يا قرارداد زباني؟

    دربارة اينكه آيا دلالت الفاظ بر معاني، امري قراردادي است يا نه ديدگاه‌هاي مختلفي مطرح شده است كه بحث از آن را به جاي خود موكول مي‌كنيم. در اينجا صرفاً اين استدلال جناب شبستري را ارزيابي مي‌كنيم. بر فرض كه دلالت الفاظ بر معاني را امري قراردادي بدانيم، آيا اين دلالت متوقف بر آن است كه استفاده‌كنندة از آن زبان در آن قرارداد مشاركت داشته باشد يا اگر قواعد آن قرارداد را مراعات كند كافي است؟ يعني اگر كسي در روند شكل‌گيري يك زبان هيچ مشاركتي نداشته باشد، اما با علم و آگاهي به همة نشانه‌هاي زباني و لوازم و مقتضيات آن، براي انتقال مراد خود از آن نشانه‌ها و قواعد و قراردادها استفاده كند، باز هم براي مفهوم شدن كلام او كافي نيست؟ براي مثال، كسي كه در روند شكل‌گيري زبان عربي هيچ مشاركتي نداشته، اما زبان عربي را ياد گرفته است و با عرب‌‌زبانان سخن مي‌گويد، آيا سخن او براي آنان قابل فهم نيست؟ روشن است كه مشاركت در قرارداد، شرط قابل فهم بودن مراد اين گوينده نيست. آنچه لازم و كافي است، علم وي به قرارداد و قصد او در به‌كارگيري آن است.

    به تعبير ديگر، آيا اگر موجود ذي‌شعور و داراي اراده و قصدي مثل جن يا فرشته نيز به انساني سلام كند و بگويد «سلام عليكم»، باز همين حكم را دارد؟ يعني «هيچ كس صداي مسموع را كلام نمي‌يابد و آن را واقعاً سلام كردن تلقي نمي‌كند»؟ براي مثال، زماني كه فرستادگان خداوند بر ابراهيم† وارد شدند و به او سلام كردند، و حضرت ابراهيم† پاسخ آنان را داد، آيا كاري لغو انجام داد؟ يعني اگر مي‌دانست كه آنها واقعاً بشر نيستند، اساساً صدايي را كه از آنها شنيد «سلام» تلقي نمي‌كرد؟ و اساساً آيا بشارتي كه آنها به ابراهيم† دادند، براي ابراهيم قابل فهم نبود: «وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهيمَ بِالْبُشْرى‏ قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنيذ» (هود: 69)؟ ممكن است جناب شبستري بگويند اين بدان دليل بود كه ابراهيم† گمان مي‌كرد آنها انسان هستند؛ به اين نشانه كه بلافاصله رفت و يك گوسالة بريان براي آنان آورد كه تناول كنند؛ اما اگر از ابتدا مي‌دانست كه اينان در ظاهر انسان‌اند و در واقع موجوداتي غيرانساني‌اند، هرگز سلام آنها را سلام واقعي تصور نمي‌كرد؛ به همين دليل، وقتي متوجه شد كه اينان دست به سوي غذا نمي‌برند، در درون خود احساس ترس كرد: «فَلَمَّا رَأى‏ أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خيفَةً» (هود: 70)؛ اما ادامة اين ماجرا نشان مي‌دهد كه چنين برداشتي نادرست است. قرآن مي‌فرمايد پس از اين ماجرا، آنان به ابراهيم گفتند: «لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‏ قَوْمِ لُوطٍ» (هود: 70). در اين مرحلة گفت‌وگو كه ابراهيم† مي‌دانست اينان انسان نيستند و صداهايي كه از آنها مي‌شنود، هرچند همان الفاظ متداول در ميان انسان‌هاست، اما هيچ ترديدي در اين نداشت كه كلام انسان نيست. بر اساس معيار جناب شبستري كه مدعي‌اند نشانه‌هاي زباني انساني تنها در صورتي هويت نشانه‌اي دارند كه از سوي يك انسان و از دهان يك انسان خارج شوند، نه حيوان يا ربات يا هر موجود ديگري، اين سخنان نيز نبايد هيچ اثري در ابراهيم† بر جاي بگذارند و «هيچ‌گونه اثري از سوي انسان‌ها كه به كلام مترتب مي‌شود به اين صداي مسموع مترتب نمي‌شود». اين در حالي است كه چنين نبود. ابراهيم† با آنها وارد گفت‌وگو شد و مي‌خواست براي قوم لوط وساطت كند و مهلتي بگيرد. به تعبير قرآن: «فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهيمَ الرَّوْعُ وَجاءَتْهُ الْبُشْرى‏ يُجادِلُنا في‏ قَوْمِ لُوطٍ» (هود: 74).

    افزون بر ابراهيم†، همسر او نيز كه ناظر اين ماجرا بود و از اين داستان خنده‌اش گرفته بود، از سوي فرشتگان به آوردن فرزندي به نام‌ اسحاق بشارت داده شد(هود: 71) و حتي از اين بشارت تعجب كرد و با فرشتگان به گفت‌وگو پرداخت كه چنين چيزي چگونه ممكن است، درحالي‌كه خودم و همسرم به سن كهن‌سالي رسيده‌ايم؟! اما در مقابل، فرشتگان به او گفتند: «أَ تَعْجَبينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَميدٌ مَجيدٌ» (هود: 73). بر اساس معيار جناب شبستري رفتار ابراهيم† و همسرش رفتاري عقلاني نبوده است؛ و اساساً آنان نبايد به سخناني كه مي‌شنيدند هيچ‌گونه ترتيب اثري مي‌دادند؛ زيرا مي‌دانستند كه اين سخنان هرچند داراي الفاظ و ادبيات انساني است، گويندة آنها انسان نيست و به همين دليل نمي‌توانند نشانة يك مقصود و معناي واقعي باشند.

    به هر حال، حتي اگر بپذيريم كه اين سخنان ساخته و پرداختة شخص پيامبر بوده‌اند، آيا اصل سخن گفتن ملائكه (موجودات غيرانساني)، با انسان ناممكن است؟ مگر سخن گفتن چه لوازمي دارد كه ملائكه نمي‌توانند با انسان سخن بگويند؟ يا مگر انسان چه محدوديت‌هايي دارد كه سخن گفتن ملائكه يا موجودات ماورايي را نمي‌تواند فهم كند؟ افزون بر اين، اگر چنين است، چرا هيچ‌كدام از مخاطبان پيامبر به او اعتراض نكردند كه اين تخيلات و محال‌بافي‌ها چيست؟ مگر ملائكه حرف مي‌زنند و يا حتي اگر آنان حرف بزنند، مگر انسان مي‌تواند حرف آنان را بفهمد؟!

      1. 5. دليل چهارم: از راه اركان شكل‌گيري كلام

    جناب شبستري با استناد به سخنان آلبرت كلر، فيلسوف آلماني، مدعي‌اند زبان نظامي از شكل‌هاي اظهارات است كه به وسيلة انسان پديد آمده و تكامل يافته است، كه قوام اين نظام به پنج چيز است:

    1. «گوينده»، كه زبان از او نشئت مي‌گيرد؛

    2. «شنونده» كه زبان به او متوجه مي‌شود؛

    3. «زمينة متن» يا متنِ متن كه جايگاه زبان است؛

    4. «جماعت و اهل آن زبان» كه زبان در ميان آنها يك وسيلة تفاهم مشترك است؛

    5. «محتوا» كه زبان آن را بيان مي‌كند (شبستري، 16بهمن 1386).

    ايشان از اين نظريه، نتيجه مي‌گيرند كه اگر كسي الفاظ و معاني معيني را به كار بگيرد و بگويد من صرفاً ناقل آنها هستم و گويندة اصلي آنها موجودي فراانساني است، سخنش هيچ دلالت تصديقيه‌اي نخواهد داشت، و براي هيچ‌يك از مخاطبان اساساً مفهوم نمي‌شود. يك سخن تنها در صورتي مفهوم است كه گويندة آن انسان باشد؛ يعني اساساً ساخته و پرداختة يك شخص ذهن‌دار به نام انسان باشد؛ وگرنه اگر گويندة آن غير انسان باشد «چنين جمله‌هايي را (كه نمي‌توان آنها را جمله ناميد) نمي‌توان بررسي و تفسير يا تحليل كرد. هيچ‌گونه قرائتي از آنها ممكن نيست. چنين جمله‌هايي نه‌تنها گوينده ندارد، بلكه هيچ‌كدام از پنج محور تحقق زبان كه قبلاً توضيح دادم در آنها موجود نيست و آنها را نمي‌توان نمونه‌هايي از يك زبان، مثلاً زبان عربي به‌شمار آورد»(همان).

    براي فهم بهتر اين استدلال آن را در قالب منطقي زير صورت‌بندي مي‌كنيم:

    مقدمة اول: اركان شكل‌گيري كلام عبارت‌اند از «گوينده»، «شنونده»، «زمينة متن»، «اهل آن زبان» و «محتوا»؛

    مقدمة دوم: شكل‌گيري اين اركان منوط به آن است كه كلام از يك گويندة انساني صادر شده باشد؛ و چيزي كه از گوينده‌اي غيرانساني نقل شود، هيچ‌يك از اركان پنج‌گانة پيش‌گفته را ندارد؛ لذا نمي‌توان به آن «كلام» گفت؛

    نتيجه: اگر گويندة قرآن را خدا بدانيم، در آن صورت نمي‌توان به آن كلام گفت.

      1. 1ـ5. نقد و بررسي
        1. 1ـ1ـ5. مغالطة مصادره به مطلوب

    اين استدلال از نوع مصادره به مطلوب است. اگر كلام و سخن را فقط همان چيزي بدانيم كه ساخته و پرداختة يك شخص ذهن‌دار به نام انسان باشد، طبيعتاً مدعا پذيرفته مي‌شود؛ اما اين قراردادي بي‌وجه و بي‌دليل است. به چه دليل منظور از گوينده صرفاً يك شخص ذهن‌دار است؟ البته هر كسي مجاز است هر نوع قرارداد و هر نوع تعريفي از «زبان» داشته باشد؛ اما سخن در معقوليت قرارداد است. قرارداد نبايد مصادره به مطلوب باشد و يا به جاي دليل بنشيند.

        1. 2ـ1ـ5. مغالطة‌ دليل نامربوط

    كجاي ديدگاه آلبرت كلر بر اين دلالت دارد كه گويندة يك كلام فقط بايد يك شخص ذهن‌دار باشد و كلام در صورتي كلام است كه ساخته و پرداختة يك انسان باشد؟ حتي اگر هم دلالت بر اين داشته باشد، اساساً به چه دليل اگر گوينده غيرانسان باشد، ديگر نمي‌توان به آن كلام گفت و هيچ فهمي از آن به دست نمي‌آيد؟ چرا قوام كلام به برخورداري از گوينده‌اي انساني است؟ به چه دليل اگر گويندة يك متن، موجودي غيرانساني اما آگاه به قواعد زبان و داراي اراده و اختيار باشد، آن متن را يك متن بي‌گوينده مي‌دانيد؟

        1. 3ـ1ـ5. قوام كلام به گوينده است نه گويندة بشري

    دربارة اينكه قوام كلام به چيست، ديدگاه‌هاي مختلفي وجود دارد. برخي قوام كلام را فقط به «مبرز»، اعم از لفظ يا هرگونه نشانه‌، و دلالت آن بر معنا مي‌دانند. اين گروه حتي آگاهي گوينده از وضع را نيز براي تحقق كلام لازم نمي‌دانند؛ يعني حتي اگر از سنگ يا از جريان آب رودخانه‌اي يا از برخورد شاخه‌هاي درختي صوت و صدايي (مبرز) حاصل آيد كه بر معنايي دلالت كند، به اعتقاد آنان كلامي تحقق يافته است. برخي ديگر، آگاهي گوينده از وضع را نيز شرط تحقق كلام مي‌دانند. دسته‌اي ديگر قصد و ارادة ابرازكننده را نيز بر آن مي‌افزايند و بدين‌سان، كلام را به فاعل مريد (اعم از حيوان، انسان، جن يا ساير موجودات مريد) اختصاص مي‌دهند. برخي ديگر قوام كلام را به برخورداري از گويندة انساني مي‌دانند. به هر حال، يك نظرية جامع و مورد قبول همگان در اين‌باره وجود ندارد؛ اما در مجموع مي‌توان گفت كه ضعيف‌ترين و پراشكال‌ترين نظريات، نظرية آخر است كه جناب شبستري آن را به آلبرت كلر نسبت داده و مدعاي خود را بر آن بنا نهاده‌اند!

    در نقد اين ديدگاه مي‌گوييم آيا اگر فردي بيايد و كلامي را از قول فرد ديگري براي ما نقل كند و مدعي شود كه صرفاً همان چيزي را كه آن شخص به او گفته است براي ما نقل مي‌كند، ما كلام او را نمي‌فهميم؟ روشن است كه كلام اين فرد ناقل را مي‌فهميم؛ هرچند در اين كلام، هيچ اصالتي براي خود او قايل نيستيم. ممكن است شك كنيم كه آيا واقعاً او كلام آن فرد را به‌درستي براي ما نقل مي‌كند يا آنكه در آن دخل و تصرفي انجام داده است؛ اما به صرف اينكه اين فرد صرفاً ناقل است و هيچ نقشي در ساختن و پرداختن آن كلام ندارد، جز اينكه با امانت كامل و به صورت معصومانه صرفاً آنچه را به او گفته شده است نقل مي‌كند، نمي‌توان مدعي شد كه كلام او اساساً براي ما مفهوم نيست. چنين كلامي با كلامي كه صرفاً ساخته و پرداختة شخص گوينده باشد، ماهيتاً هيچ تفاوتي نمي‌كند. اگر كلامِ انساني، معنادار و مفهوم است، كلام منقول از يك انسان نيز چنين است.

    حال اگر فرض كنيم كه اين گوينده كلام خود را از يك موجود ماورايي نقل مي‌كند، يعني موجودي كه مورد پذيرش و اعتقاد شنونده نيز هست، و مدعي است كه صرفاً مأمور ابلاغ است و حق هيچ‌گونه دخل و تصرفي در آن ندارد و اساساً توانايي چنين دخل و تصرفي را هم ندارد، آيا شنونده مي‌تواند بگويد: «چون آن موجودي كه اين كلام را از او نقل مي‌كني، موجودي فراانساني است، اساساً نمي‌فهميم كه چه مي‌گويي و اساساً جملاتي بي‌معنا و فاقد مفهوم براي ما قرائت مي‌كني؟» حال فرض كنيد اين گوينده مدعي شود كه اين سخنان، عيناً همان چيزي‌اند كه خداي جهان و انسان و خالق هستي به من وحي فرموده و مرا مأمور ابلاغ آنها كرده است، و تنها وظيفة من در اين زمينه اين است كه آن پيام را به صورت آشكار و روشن به شما ابلاغ كنم «وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ‏ الْمُبينُ»(نور: 54؛ همچنين ر.ك: آل‌عمران: 20؛ مائده: 92؛ رعد: 40؛ نحل: 35 و 82؛ عنكبوت: 18) و من هر چه مي‌گويم و هر سخني بر زبان مي‌آورم عيناً همان چيزي است كه به من وحي شده است بدون آنكه يك كلمه يا حتي حرفي بر آن افزوده يا از آن كاسته باشم، يا حتي توان اين افزايش يا كاهش را داشته باشم. در اين صورت آيا مخاطبان مي‌توانند بگويند اگر چنين است اساساً ما نفهميديم چه گفتي؟ اساساً هيچ كلام معناداري از شما نشنيديم؟ قرآن كريم دربارة عصمت پيامبر اكرمˆ در نقل آيات الهي مي‌فرمايد:

    «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويل لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمين ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتين فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزين» (حاقه: 44ـ47)؛ اگر او سخنى دروغ بر ما مى‏بست ما او را با قدرت مى‏گرفتيم سپس رگ قلبش را قطع مى‏كرديم، و هيچ‌كس از شما نمى‏توانست از (مجازات) او مانع شود!‏

    «وَالنَّجْمِ إِذا هَوى ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَما غَوى وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى» (نجم، 1-5)؛ سوگند به ستاره هنگامى كه افول مى‏كند؛ كه هرگز دوست شما [محمّدˆ] منحرف نشده و مقصد را گم نكرده است؛ و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏گويد؛ آنچه مى‏گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست؛ آن كس كه قدرت عظيمى دارد، او را تعليم داده است.

      1. نتيجه‌گيري

    1. مدعاي جناب شبستري اين بود كه «متن قرآن، كلام خدا نيست و نمي‌تواند باشد؛ بلكه كلام يك انسان و پرداختة شخص پيامبر است» ايشان اين مدعا را به گونه‌هاي مختلف و خسته‌كننده‌اي تكرار كرده‌اند؛ اما هيچ دليل قانع‌كننده‌اي بر اين ادعا ندارند و همة ادله‌اي كه براي اثبات اين مدعا اقامه‌ كرده‌اند مبتلا به انواعي از مغالطات منطقي‌اند؛

    2. همة شواهد تاريخي در رد چنين ادعايي‌اند كه عموم مخاطبان پيامبر(جز كافران و منكران نبوت)، قرآن را ساخته و پرداختة شخص او مي‌دانسته‌اند. حتي بر فرض پذيرش اين نسبت نارواي تاريخي، هرگز نمي‌توان با استناد به برداشت مخاطبان، مدعي شد كه درواقع نيز چنين بوده است؛

    3. از راه ساختار فهم نيز نمي‌توان چنان مدعايي را اثبات كرد. به چه دليل تنها كلام انسان قابل فهم و تفسير همگاني است؟ چرا اگر موجودات ذي‌شعور ديگري مانند خداوند يا فرشتگان با انسان سخن بگويند، حتي اگر آگاهانه از ادبيات و زبان متعارف آدميان استفاده كنند، كلام و سخن آنان براي انسان‌ها قابل فهم نيست؟ مگر سخن گفتن آنان چه ويژگي‌ يا ويژگي‌هايي دارد كه قابليت فهم براي انسان را ندارد؟ چرا خدايي كه انسان و دستگاه ادراكي و دستگاه مفاهمه و مكالمة او را آفريده است، نتواند به گونه‌اي سخن بگويد كه قابليت درك و فهم و تفسير از سوي انسان را داشته باشد؟

    4. اين سخن كه «زبان انساني تنها در زيست‌جهان مشترك تاريخي اجتماعي و بين‌الاذهاني انسان‌ها پديدار مي‌شود و معنا و مفهوم مي‌يابد و قابل فهم و تفسير بين‌الاذهاني مي‌گردد»، هرگز صدور الفاظ قرآني از ناحية خداوند را نفي نمي‌كند. آيا چون زبان انسان در چنين جهاني پديد آمده است و قابل فهم شده است، ديگر هيچ موجود ذي‌شعور ديگري، حتي خداوند، نمي‌تواند از آن استفاده كند؟

    5. با اثبات ضرورت گوينده براي شكل‌گيري كلام هرگز نمي‌توان نتيجه گرفت كه پس گويندة قرآن بايد انسان باشد. اين دليل اعم از مدعاست. مدعا اين است كه اگر «گويندة كلامي خدا باشد»، آن كلام قابليت فهم از سوي انسان را ندارد؛ اما دليلي كه بر آن اقامه شده است مي‌گويد يك كلام براي آنكه بتواند مفهوم واقع شود، «گوينده» مي‌خواهد. به چه دليل گوينده فقط بايد انسان باشد؟ به چه دليل اگر گوينده غيرانسان باشد، ديگر نمي‌توان به آن كلام گفت و هيچ فهمي از آن به دست نمي‌آيد؟

    6. اين سخن كه زبان امري قراردادي است و صرفاً در عالم انساني شكل مي‌گيرد، لذا تنها درصورتي‌كه از سوي يك انسان به كار گرفته شود، مفهوم خواهد بود، نيز سخني نادرست است؛ زيرا بر فرض كه دلالت الفاظ بر معاني را امري قراردادي بدانيم، اين دلالت هرگز متوقف بر آن نيست كه استفاده‌كنندة آن زبان بايد در شكل‌گيري آن قرارداد مشاركت داشته باشد. صرف آگاهي گوينده از نشانه‌هاي زباني و لوازم و مقتضيات آن و قراردادهاي رايج ميان استفاده‌كنندگان از آن زبان، و استعمال صحيح و ضابطه‌مند آن نشانه‌ها براي مفهوم شدن كلام او كافي است؛

    7. همان‌طور كه كلامي كه از فرد ديگري براي ما نقل مي‌شود، قابليت فهم دارد، كلامي كه از موجودات غيرانساني مثل جنيان و فرشتگان نيز نقل شود، حتي اگر در درستي نقل ترديد داشته باشيم، براي ما قابل فهم است. به همين شكل اگر گوينده، كلامي را از خداوند نقل كند و مدعي شود كه او صرفاً مأمور ابلاغ است، آن كلام قابليت فهم و تفسير را دارد. مخاطبان نمي‌توانند به ناقل بگويند چون گويندة آن كلامِ ادعايي خداوند است، اساساً ما نفهميديم چه گفتي و اساساً هيچ كلام معناداري از شما نشنيديم.

     

     

     

     

    References: 
    • آلوسي، سيدمحمود، 1415ق، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، بيروت، دار الكتب العلميه.
    • ابن‌سعد، محمد، 1418ق، الطبقات الكبري، بيروت، دار الكتب العلميه.
    • بحراني، سيدهاشم، 1374، البرهان في تفسير القرآن‏، قم، مؤسسه بعثه.
    • جوادي‌آملي، عبدالله، 1378، تسنيم تفسير قرآن كريم، قم، اسراء.
    • حاكم النيشابوري، ابوعبدالله، 1411ق، المستدرك علي الصحيحين، تحقيق مصطفي عبدالقادر عطا، بيروت، دار الكتب العلمية.
    • حسكاني، عبيدالله‌بن عبدالله، 1411ق، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل‏، تصحيح محمدباقر محمودي، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.
    • ذهبي، شمس‌الدين، 1419ق، تذكرة الحفاظ، بيروت، دار الكتب العلمية.
    • سبحاني، جعفر، 1421ق، مفاهيم القرآن، قم، مؤسسه الامام الصادق.
    • شهرستاني، علي، 1425ق، منع التدوين الحديث، قم، دار الغدير.
    • طباطبائي، سيدمحمدحسين، بي‌تا، الميزان في تفسير القرآن، قم، جامعه مدرسين.
    • طبري، محمدبن جرير، 1357ق، تاريخ الامم و الملوك، قاهره، مطبعة الاستقامة.
    • كوفي، فرات‌بن ابراهيم، 1410ق، تفسير فرات الكوفي‏، تصحيح محمد كاظم، تهران، وزارت ارشاد اسلامي.
    • مجتهدشبستري، محمد، چگونه مباني كلامي و فقهي فرو ريخته‌اند، 6/2/1394http://mohammadmojtahedshabestari.com
    • ـــــ ، قرائت نبوي از جهان(1)، سه شنبه 16 بهمن 1386.http://mohammadmojtahedshabestari.com/
    • ـــــ ، قرائت نبوي از جهان(10)، چهارشنبه 26 بهمن 1390.http://mohammadmojtahedshabestari.com/
    • ـــــ ، قرائت نبوي از جهان(12)، يكشنبه 18 تير 1391.http://mohammadmojtahedshabestari.com/
    • ـــــ ، قرائت نبوي از جهان(14)، دوشنبه 13 خرداد 1392. http://mohammadmojtahedshabestari.com/
    • ـــــ ، قرائت نبوي از جهان(15)، دوشنبه 21 مرداد 1392.http://mohammadmojtahedshabestari.com/
    • ـــــ ، قرائت نبوي از جهان(2)، سه شنبه 22 بهمن 1387. http://mohammadmojtahedshabestari.com/
    • ـــــ ، قرائت نبوي از جهان(3)، جمعه 25 بهمن 1387.http://mohammadmojtahedshabestari.com/
    • ـــــ ، قرائت نبوي از جهان(4)، يكشنبه 27 بهمن 1387.http://mohammadmojtahedshabestari.com/
    • ـــــ ، قرائت نبوي از جهان(5)، دوشبنه 28 بهمن 1387.http://mohammadmojtahedshabestari.com/
    • ـــــ ، قرائت نبوي از جهان(6)، پنج‌شنبه1 اسفند 1387.http://mohammadmojtahedshabestari.com/
    • ـــــ ، قرائت نبوي از جهان(8)، دو‌شنبه 28 ارديبهشت 1389.http://mohammadmojtahedshabestari.com/
    • ـــــ ، قرائت نبوي از جهان(9)، سه‌شنبه 15 تير 1389. http://mohammadmojtahedshabestari.com/
    • ـــــ ، قرائت نبوي از جهان(7)، 27 بهمن 1388.http://mohammadmojtahedshabestari.com/
    • مجلسي، محمدباقر، 1403ق، بحار الانوار، ط. الثالثة، بيروت، دار احياء التراث العربي.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    شریفی، احمدحسین.(1394) الهی بودن زبان قرآن و مسئله‌ی فهم؛ نقدی بر دیدگاه مجتهد شبستری. دو فصلنامه معرفت کلامی، 6(1)، 7-30

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    احمدحسین شریفی."الهی بودن زبان قرآن و مسئله‌ی فهم؛ نقدی بر دیدگاه مجتهد شبستری". دو فصلنامه معرفت کلامی، 6، 1، 1394، 7-30

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    شریفی، احمدحسین.(1394) 'الهی بودن زبان قرآن و مسئله‌ی فهم؛ نقدی بر دیدگاه مجتهد شبستری'، دو فصلنامه معرفت کلامی، 6(1), pp. 7-30

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    شریفی، احمدحسین. الهی بودن زبان قرآن و مسئله‌ی فهم؛ نقدی بر دیدگاه مجتهد شبستری. معرفت کلامی، 6, 1394؛ 6(1): 7-30