بررسی تحلیلی برهان انباشتی بر اثبات وجود خدا
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
يکي از رويکردهاي فلاسفه و متکلمان در اثبات وجود خدا، اثبات و تأييد عقلاني آن است. «اثبات و تأييد عقلاني وجود خدا» به اين معناست که باور به آن منوط به اثبات و تأييد آن با ادله عقلي است. برخي از عقلگرايان براي اثبات وجود خدا به ادله قياسي و برخي ديگر به ادله استقرائي تمسک جستهاند. استدلاهاي قياسي، همچون برهان وجودي، برهان امکان و وجوب، برهان صديقين، برهان عليت، و ادله استقرائي، همچون برهان آگاهي، برهان عنايت، برهان نظم، برهان تجربه ديني و برهان معجزه هستند. ادله مذکور تکتک با نقدها و ايرادهاي گوناگوني از سوي فلاسفه و متکلمان مواجه بودهاند که يکي از علل گرايش برخي از فلاسفه به ايمانگرايي نيز همين نقدها و ايرادهاست. ناکارآمدي براهين و ادله اثبات وجود خدا بهصورت مستقل براي اثبات وجود خدا، نه تنها از سوي ايمانگرايان، بلکه از سوي عدهاي از عقلگرايان نيز پذيرفته شده است. ولي از اين ميان برخي از فيلسوفان، مانند بازيل ميچل (Basil, Mitchell)، ريچارد سوئين برن (Richard, Swinburne) و کرولاين فرنکس ديويس (Caroline Franks Davis) بهعلت آنكه تأکيدي جدي بر اثبات آموزههاي ديني توسط ادله عقلاني دارند، رويکرد نويني را براي اثبات عقلاني وجود خدا برگزيدهاند. در اين رويکرد به تمام ادله اثبات وجود خداوند نگاه انباشتي ميشود. فلاسفه مزبور اين برهان را تنها دليل موجّه براي معقوليت وجود خداوند ميدانند و ساير ادله استقرائي را بهتنهايي شاهد و مؤيد وجود خداوند بهحساب ميآورند (سوئين برن، 2004، ص4-12؛ ميچل، 1973، ص39؛ ديويس، 1391، ص8، 305، 149و 305). مؤيد و شاهد از ديدگاه اين فلاسفه (يعني دليل) به احتمال نتيجه ميافزايد، ولي آن را بهاندازهاي محتمل نميکند که باور به آن موجّه و معقول باشد، بدينروي، با انباشت شواهد و مؤيدات گوناگون يک دليل انباشتي ميسازيم که احتمال صدق نتيجه را بيش از 50 درصد محتمل ميگرداند. با صرف محتمل شدن وجود خدا توسط ادله استقرائي از عدم آن، باور به آن معقول و موجّه نميشود، بلکه بايد اين احتمال بيش از 50 درصد باشد (سوئين برن، 2004، ص55-56؛ ديويس، 1391، ص 8و 305و 149و 305). پرسش اصلي پژوهش حاضر اين است که برهان انباشتي چيست؟ و چگونه ميتوان آن را با مباني فلاسفه اسلامي ارزيابي کرد؟
پيشينه برهان انباشتي را در سه مرحله ميتوان بررسي کرد:
در مرحله اول، برهان انباشتي صرفاً يک ايده و تفکر بوده است. اين برهان در سال اول ميلادي توسط خداباوران و متکلمان مسيحي در مقابل ملحدان بهكار ميرفته است. ولي در آن زمان، اصطلاح «برهان انباشتي» نداشت و بهصورت نظاممند، با مقدمات و مباني، صورتبندي و سازماندهي نشده بود و صرفاً بهصورت يک تفکر و ايده و يک راه براي اثبات مسائل ديني مطرح بود. براي نمونه، در آن زمان آتانازيوس (Athanasius) در مقابل کافران و ملحدان از اين شيوه استفاده ميکرده است (ايميل سوئين برن به نگارنده).
مرحلة دوم زمان پيدايش اصطلاح «برهان انباشتي» است. اين اصطلاح تا زمان بازيل ميچل، در هيچ منبع و اثري وجود نداشته و اولينبار بازيل ميچل در کتاب توجيه باور ديني (The Justification of Religious Belief) براي اين شيوه از استدلال، نام «برهان انباشتي» (Cumulative argument) را بهکار برده است. ايشان ماهيت برهان انباشتي را بهصورت کلي در يک فصل بيان کرده و هيچ صورتبندي براي اين برهان انجام نداده است.
مرحلة سوم دوران صورتبندي و سازماندهي اين برهان است. بعد از بازيل ميچل، ريچارد سوئين برن اين برهان را بهصورت مبسوط در کتاب وجود خدا (THE Existence of God, Oxford) بحث کرده و براي آن صورتبندي خاصي با مباني و مقدمات ذکر کرده است (ايميل سوئين برن به نگارنده). وي اولين فيلسوفي است که برهان انباشتي را در اثبات خداباوري بهگونهاي نظاممند، صورتبندي و تقرير کرده است. بعد از سوئين برن، برخي از فلاسفه همچون ديويس و ديويد پلين، به برهان ميچل و سوئين برن گرايش پيدا كردهاند و برخي نيز همچون جي. ال. مکي اين مباني را به نقد گذاشتهاند. ليكن همة فلاسفه بعد از ميچل و سوئين برن، از آن دو متأثر بودهاند و عمدتاً تقرير نويني براي اين برهان ندارند.
در اهميت اين برهان همين کافي است که فلاسفهاي همچون بازيل ميچل، سوئينبرن و ديويس، تنها برهان انباشتي را دليل کافي ميدانند که ميتواند باور به «وجود خدا» را موجّه و معقول نشان بدهد و هيچکدام از ديگر ادله بهتنهايي نميتوانند باورها را توجيه کنند و صرفاً شاهد و مؤيدي به نفع مدعا هستند. تاکنون در زبان فارسي، تحقيق مستقلي دربارة برهان انباشتي (غير از پاياننامه نگارنده درخصوص بررسي برهان انباشتي بر اثبات وجود خدا) صورت نگرفته و در اين زمينه، فقط در لابهلاي کتابها، بهاجمال مطالبي بيان شده است. بدينروي، با توجه به اهميت اين برهان در بين برخي از فلاسفه غربي ضروري است که در اين زمنيه پژوهش مستقلي به زبان فارسي صورت بگيرد.
تقرير بازيل ميچل
ميچل (1917-2011) يکي از فلاسفه بريتانيايي و استاد فلسفه دين در دانشگاه آکسفورد بود (ايميل سوئين برن به نگارنده). ميچل براساس جمع دلايل و قرائن گوناگون، دليل جديدي ميسازد و نام «برهان انباشتي» بر آن ميگذارد (ميچل، 1973، ص39؛ محمدرضايي، 1388، ص130). ايدة برهان انباشتي به سال اول ميلادي برميگردد، ولي اولين کسي که نام «برهان انباشتي» را براي اين ايده مطرح کرد و مستقلاً در کتاب خود به بررسي آن پرداخت، بازيل ميچل بود (ايميل سوئين برن به نگارنده). ميچل در کتاب توجيه باور ديني در فصل سوم به ماهيت برهان انباشتي ميپردازد و در فصول بعدي تا آخر کتاب، به بررسي اينکه چگونه با اين برهان ميشود از آموزههاي مسيحيت، بهويژه از خداي مسيحيت دفاع کرد؛ ولي برهان انباشتي را براي اثبات وجود خدا اقامه نميکند و فقط از چگونگي قابل دفاع بودن آموزههاي مسيحيت با اين برهان، سخن ميگويد (ميچل، 1973، ص39).
برهان انباشتي را ميچل اينگونه تعريف ميکند که يک سلسله ادلة قياسي و استقرائي و شواهد جزئي حسي را که بهتنهايي در اثبات مدعا ناموفق هستند، در برهان انباشتي ميتوانند نقش هميار ايفا کنند و در مجموع، مدعا را معقول و معنادار نشان بدهند (همان). ميچل براي تبيين و توضيح اين برهان، از مثالهاي غيرالهياتي و کلامي استفاده ميکند. او ميگويد:
در يک کشتي، در هوايي طوفاني، مأمور نگهبان از وجود يک فانوس دريايي در موقعيت خاصي خبر ميدهد. افسر راه (= مأمور جهتيابي و هدايت کشتي) ميگويد که مأمور نگهبان نميتواند يک فانوس ديده باشد؛ چون برطبق محاسبه او، آنان صد مايل تا خشکي فاصله دارند. مأمور نگهبان بايد گردبادي يا نهنگي را در حال فواره زدن يا پديده دريايي ديگري را که ممکن است مانند فانوس به نظر برسد، ديده باشد. مأمور نگهبان قانع ميشود که لابد اشتباه کرده است. اما اندکي بعد، ديدهبان از وجود خشکي در جانب راست کشتي خبر ميدهد. افسر راه، که هنوز به کار خويش مطمئن است، ميگويد: لابد ابر است؛ و در واقع نيز در اين شرايط، تشخيص ابر از خشکي بسيار دشوار است. اما پس از آن، ابرخشکي نماي ديگري در موقعيتي ديگر ظاهر ميشود. واقعاً دارد به نظر ميرسد که گويا افسر راه در محاسبه خود اشتباه کرده است. شايد او جريان آب را کمتر برآورد کرده باشد، يا آخرين رصد او از ستارگان به آن دقت که وي فکر ميکرده نبوده باشد. مشاهدات گزارش شده با يکديگر سازگارند و نشان از نزديک شدن به خشکي دارند.
... به اين پرسش که آيا فانوسي دريايي در آنجا بوده است يا نه؟ و اين پرسش که آيا مأمور نگهبان آن فانوس را ديده يا چيز ديگري را؟ يا فقط خيال کرده که آن را ديده؟ تنها با يک ارزيابي فراگير از آن موقعيت ميتوان پاسخ داد. ارزيابي ابتدايي افسر راه براساس محاسبه صرف، او را به اينجا رساند که بگويد: فانوسي وجود ندارد و مأمور نگهبان آن را نديده است؛ و اين بهقدر کافي براي آن مرحله منطقي بود. اما گزارشهاي ديگر، هرچند ارزش اثباتکنندگي آنها ـ اگر بهتنهايي در نظر گرفته شوند ـ اندک و به اندازه گزارش نخست قابل مناقشه است، به نحو انباشتي در حکم دليلي قانعکنندهاند بر اينکه از کل موقعيت تفسير ديگري بهدست دهيم (همان، ص112-113).
از بررسي اين مثال نتيجه ميگيريم که از ديدگاه بازيل ميچل اولاً، يک برهان انباشتي ميتواند از شواهد جزئي حسي متنوع نيز تشکيل شود و لازم نيست اين شواهد حسي از تجربههاي مشابه بسياري که يکديگر را تأييد ميکنند فراهم آمده باشند، بلکه ميتوانند به طيف گستردهاي از شواهد متوسل شوند. ثانياً، در برهان انباشتي، مدعا ميتواند خودش جزئي از مؤلفههاي برهان انباشتي باشد. در مثال مذکور، واقعنما بودن احتمالي تجربه اصلي مأمور نگهبان، دقيقاً با برهان انباشتي نشان داده نميشود، بلکه خود قسمتي از برهان انباشتي است. ثالثاً، چالشهايي که براي شاهد اول و دوم مطرح شد، قدرت اثباتکنندگي آنها را بهطور کامل از بين نبردند، گرچه چالشها بر اين دو شاهد غالب آمدند؛ ولي با انباشت سه شاهد همگرا، واقعنما بودن مشاهدة مأمور نگهبان اثبات شد. به عبارت ديگر، شواهدي که تکتک نتوانستند نقشي در اثبات مدعا ايفا کنند در برهان انباشتي، نقش حياتي ايفا کردند (ديويس، 1391، ص150).
تقرير سوئين برن
ريچارد سوئين برن، فيلسوف معاصر بريتانيايي، بعد از ميچل، سمت استادي فلسفه دين را در دانشگاه آکسفورد برعهده گرفت. او در کتاب وجود خدا به تفصيل و در کتاب آيا خدايي هست؟ به اجمال ادله اثبات وجود خداوند را تقرير نموده است. او اين ادله را بهصورت مستقل، دليلهاي استقرائي مقولي (نوع C) ميداند که بهتنهايي نميتوانند نتيجه را بيش از 50 درصد محتمل کنند، بلکه صرفاً نتيجه را «تأييد» (confir) ميکنند (سوئين برن، 2004، ص6 و18). ولي اگر اين ادله را بهصورت انباشتي در نظر بگيريم، دليل استقرائي احتمالاتي (برهان انباشتي) تشکيل ميشود که ميتوانند بهصورت انباشتي در کنار هم، احتمال صدق مدعا را به بيش از 50 درصد برسانند (همان، ص4-6 و18). سوئين برن براي برهان انباشتي تقرير خاصي دارد که آن را چنين صورتبندي ميکند. ما در اين قسمت ميخواهيم تقرير برهان انباشتي وي را تبيين کنيم. روند استدلال سوئين برن براي اثبات وجود خدا به اين شکل است:
او ابتدا h را نماد فرضيه «خدا وجود دارد» قرار ميدهد و k را نشاندهنده اطلاعات پيشين و e1,e2,e3,e4 و مانند آن گزارههايي هستند که مردم بهعنوان شاهد، له يا عليه وجود خدا ارائه ميدهند. براي مثال، e1 ميشود نماد گزاره «جهان مادي وجود دارد»؛ e2 ميشود «وجود اين جهان منتظم است» و مانند آن. حال اگر e1 را گزارة «جهان مادي وجود دارد» بگيريم، استدلال از e1 به h، يک برهان جهانشناختي خواهد بود. در اين برهان، k ميشود صرفاً شواهد توتولوژيکال؛ زيرا در بررسي اين برهان فرض را بر اين ميگذاريم که هيچ شاهد مرتبط ديگري در اختيار نداريم؛ به اين صورت:
(1)P (h\e1 & k)
اين نشاندهنده احتمال وجود خدا بنا بر فرض وجود يک جهان مادي و همچنين شواهد توتولوژيکال است که ميتوانيم دومي را ناديده بگيريم. حال اگر اين برهان، فرضيه را بيش از 2/1 محتمل کند، به اين صورت:
(2)P (h\e1 & k) > 1/2
آنگاه ما يک برهان استقرائي خوب از نوع P داريم؛ ولي اگر کمتر از 2/1 محتمل کند و از احتمال وجود فرضيه بر فرض اطلاعات پيشين و بدون در نظر گرفتن شاهد بيشتر باشد، به اين صورت:
(3)P (h\e1 & k) > P (h\k)
آنگاه ما يک برهان استقرائي خوب از نوع C در اختيار خواهيم داشت.
حال در برهان بعدي، e2 را تطابق يا هماهنگي همان جهان مادي با نظم زماني قرار ميدهيم و k را اطلاعات پيشين بهعلاوه مقدمه برهان اول در نظر ميگيريم و بدينسان، استدلال ميکنيم از e2 به h:
(4)P (h\e2 & k)
يعني: احتمال وجود خدا بنابرفرض وجود يک جهان مادي، بهعلاوه منظم بودن آن به نظم زماني است. در بررسي برهان سوم، k نماد اطلاعات پيشين به علاوه مقدمه برهان دوم خواهد بود و به همين صورت، در براهين بعدي. بدينسان، همه شواهد مرتبط درنهايت، در برهان ما استفاده خواهند شد و در نهايت، برهاني به اين ترتيب شکل ميگيرد (همان، ص17).
P (h\e11 & K)
وي ميگويد: «من حدوداً يازده برهان را بررسي ميکنم... . مسئله حياتي که نهايتاً بايد در نظر گرفته شود، اين است که آيا P (h\e11 & k) > 1/2 هست يا چنين نيست؟» (همان).
سوئين برن معتقد است: هريک از براهين استقرائي نوع C بهتنهايي وجود خدا را بيش از 2/1 محتمل نميکنند، ولي اگر اينها را مجموعي و انباشتي نگاه کنيم، يک برهان استقرائي نوع P درست ميشود که احتمال صحت فرضيه را بيش از 2/1 ميکند. او ميگويد:
يک دليل استقرائي دليلي است که احتمال نتيجه را افزايش ميدهد. چندين دليل استقرائي که باهم لحاظ ميشوند، که هرکدام از آنها احتمال نتيجه را افزايش ميدهد، يک برهان انباشتي تشکيل ميدهند؛ به اين معنا که اين ادله مجموعاً نتيجه را بسيار محتملتر از تکتک آنها ميکنند (ايميل سوئين برن به نگارنده).
از نظر سوئين برن همة براهين انباشتي ادله استقرائي هستند، نه قياسي؛ زيرا وقتي چنين برهاني نتيجه را از تکتک ادلة قبلي بسيار محتملتر ميکند، پس تکتک ادلة قبلي که در برهان انباشتي مجموعاً لحاظ شدهاند، بايد دلايل استقرائي محتمل باشند، نه دليل قياسي معتبر که نتيجة يقيني ميدهد (ايميل سوئين برن به نگارنده).
تقرير ديويس
کرولاين فرنکس ديويس در دانشگاه کوئين (کانادا)، دانشگاه توبينگن (آلمان)، دانشگاه آکسفورد (انگلستان) فلسفه خوانده و مدرک دکتراي خود را در سال 1987 از دانشگاه آکسفورد گرفته است. او در کتاب ارزش معرفتشناختي تجربه ديني به برهان انباشتي اهتمام ويژه داشته است. او بيشتر از بازيل ميچل متأثر شده است، نه از سوئين برن؛ زيرا بيشتر مباني او در بحث برهان انباشتي به بازيل ميچل نزديک است و توجه ويژهاي به گفتههاي ميچل نشان ميدهد. از نظر او، قويترين استدلال براي اثبات وجود خدا از ميان تمام ادلة استقرائي، فقط دليل «تجربة ديني» است که آن را هم بدون برهان انباشتي يک دليل ضعيف ميداند (ديويس، 1391، ص305). بهعبارت ديگر، ديويس معتقد است: اگر تجربه ديني در برهان انباشتي استفاده شود، ميتواند نقش مهمي در اثبات وجود خدا ايفا کند.
ديويس براي تعريف «برهان انباشتي»، شکل و صورتبندي و تقرير خاصي بيان نميکند و بيشتر به توضيح لوازم اين برهان ميپردازد. ولي از عبارتهاي او بهوضوح مشخص ميشود که ديدگاه او در رابطه با چيستي برهان انباشتي به ديدگاه ميچل نزديک است و فقط در برخي از لوازم با هم اختلاف دارند. براي آشنايي با تقرير و ديدگاه ديويس درخصوص برهان انباشتي بايد ويژگيهايي را که اين فيلسوف درخصوص اين برهان بيان ميکند توضيح دهيم:
ويژگي اول: ديويس برهان انباشتي را انباري از شواهد و ادله نميداند. «انباري از شواهد و ادله» يعني: ما صرفاً مجموعاي از شواهد را در نظر بگيريم که هيچ ارتباطي به همديگر ندارند و هيچ چينش و ساختاري هم براي آنها ملاحظه نکنيم. از نظر او اجزاي برهان انباشتي بايد با همديگر همياري کنند. اجزاي برهان انباشتي به مثابه سطلهاي سوراخداري هستند که در برهان انباشتي بايد اين سطلها را بهگونهاي در يکديگر قرار داد که سوراخها روبهروي هم نباشند تا سطلهايي که بهتنهايي نميتوانستند آب نگه دارند، بهصورت مجموعي و به کمک همديگر قابليت نگه داشتن آب را پيدا کنند. او معتقد است: در برهان انباشتي اجزاي گوناگون ولي همگرا، مکمل يکديگرند (همان، ص149).
ويژگي دوم: اجزاي برهان انباشتي براي محتملتر کردن صدق مدعا هستند؛ يعني او بهدنبال صرف معقوليت و معنادار شدن مدعا نيست، بلکه بهدنبال اين است که اجزاي اين برهان در کنار هم و بهصورت انباشتي بايد احتمال صدق نتيجه را به بيش از 50 درصد برسانند (همان، ص305).
ويژگي سوم: ديويس، هم انباشت شواهد حسي را برهان انباشتي ميداند و هم انباشت ادله قياسي و استقرائي را و هم انباشت شواهد حسي و ادله و قراين را با هم.
ويژگي چهارم: اجزاي اين برهان بهصورت مستقل قدرت اثباتکنندگي اندکي دارند و نميتوانند بهصورت مستقل مدعا را اثبات کنند، ولي وقتي اين ادله و شواهد بهصورت انباشتي ملاحظه ميشوند اين قوّتهاي اندک با تعامل همديگر تبديل به قوّت قابل توجهي ميشوند و مدعا را محتملتر ميکنند (همان).
ويژگي پنجم: ديويس براي اين برهان صورتبندي قائل نيست و معتقد است: اجزاي اين برهان ميتوانند بسيار متنوع و پيچيده باشند و صورتبندي آن لازم نيست و ملاحظه انباشتي فاعل شناسا از اين ادله و شواهد، مثل حوزههاي غيرالهياتي، کافي است.
تقرير ديويد پلين
از ديدگاه پلين، مقصود از اين برهان آن است که ما با توجه به همه براهيني که تاکنون براي توجيه اعتقاد به خداوند مطرح شد و نيز با توجه به ايرادهاي گوناگوني که در رد آنها ذکر شد، ببينيم مفاد آنها رويهمرفته چيست؟ در عين حال که هيچيک از اين استدلالها بهتنهايي چندان قانعکننده نيست، ممکن است که آنها در کنار يکديگر بتوانند معقوليت اعتقاد به وجود خداوند را بهمثابه يک فاعل خودآگاه که در حد اعلاي وجود، ارزش و عقلانيت است، نشان دهند (اي.پلين، 1383، ص328).
پلين راجع به چيستي برهان انباشتي به همين مقدار کفايت ميکند و بيش از اين سخن نميگويد، ولي با تأمل در عبارتهاي وي، ميتوان سه ويژگي براي تقرير او بيان کرد:
اول. پلين معتقد است اين برهان صورتبندي و شکل خاصي ندارد و همانگونه که در حوزههاي غيرالهياتي، مانند محاکم قضايي، با ملاحظه و ارزيابي مجموع شواهد و ادله، به يک نتيجه معقول ميرسيم، در اينجا نيز با ملاحظه و ارزيابي شواهد و ادله و چالشهاي آنها، دنبال يک نتيجه معقول هستيم.
دوم. پلين بهدنبال معقوليت و معنابخشي به مدعاست، نه بهدنبال محتملتر کردن مدعا. او نه معتقد است که انباشت ادله بهصورت مکانيکي و با حساب احتمالات، احتمال صدق مدعا را افزايش ميدهد و نه معتقد است که انباشت ادله و شواهد، منجر به محتملتر کردن مدعا از نفي خودش، توسط داوري شخصي افراد ميشود، بلکه ميگويد: ما براي تبيين جهان دو فرضيه داريم که انباشت شواهد نشان ميدهند که کداميک از اين فرضيهها بهترين تبيين براي اين شواهد موجود هستند.
سوم. او قائل به انباشت ادله يا شواهد خاصي نيست؛ يعني او معتقد نيست که برهان انباشتي تنها از ادله قياسي يا تنها از ادله استقرائي تشکيل ميشود، بلکه ميگويد: اجزاي برهان انباشتي بايد درجهاي از قدرت اثباتکنندگي را دارا باشند، نه اينکه قدرت اثباتکنندگي آنها مساوي صفر باشد. پس اجزاي اين برهان ميتواند از ادله قياسي و استقرائي و شواهد معتبر تشکيل شود، منتها بايد قدرت اثباتکنندگي آنها مساوي صفر نباشد.
نقد و بررسي برهان انباشتي از ديدگاه برخي از فلاسفه غربي
برهان انباشتي از ديدگاه برخي از فلاسفه غربي مورد مناقشه قرار گرفته است. در اينجا به نقدهاي جي. ال. مکي و آنتوني فلو اشاره ميکنيم:
الف) اشكال جي. ال. مكي
جي. ال. مکي (J. L. Mackie) فيلسوف ملحد بريتانيايي و از فلاسفه معاصر (1917-1981) است که در کتاب معجزه خداباوري (The Miracle of Theism) نقدهايي را به برهان انباشتي مطرح کرده است. وي نهتنها بر برهان انباشتي، بلكه به همه براهين وجود خداوند نقدهاي قابل توجهي وارد کرده است. جي. ال. مکي در اين کتاب، انواع براهين اثبات وجود خدا و به ويژه براهين استقرائي اقامه شده از سوي سوئين برن را نقادي كرده است. او توجه خاصي به تقريرهاي سوئين برن از براهين اثبات وجود خداوند نشان داده و ازاينرو، در صفحات بسياري از کتاب خود اختصاصاً و نيز به تناسب، از مقدمه تا انتهاي آن کتاب، به نقد مطالب وي پرداخته است. مکي ديدگاههاي سوئين برن را مشخصاً در مواردي همچون «برهان جهانشناختي استقرائي» (Inductive Cosmological Argument)، «برهان نظم» (Argument for Design)، «برهان از روي آگاهي» (The Argument from Consciousness) و «موازنه احتمالات» (The Balance of probability) به نقد كشيده است؛ ولي در اينجا به تناسب موضوع اين پژوهش، تنها نقدهاي مربوط به «موازنه احتمالات» مطرح خواهد شد.
جي. ال. مکي در بحث موازنة احتمالات به دو اشکال درباره برهان انباشتي ميپردازد:
اشکال اول: به اعتقاد او براهين اثبات وجود خدا نميتوانند با همديگر ترکيب شوند و بهصورت مجموعي تأثير انباشتي داشته باشند؛ زيرا براي اين امر بايد همه براهين، واجد يک مدعا و يک جهت باشند (جي.ال.مکي، 1973، ص251). او ميگويد:
اين براهين مختلف ممکن است چنين پنداشته شود که اين براهين مختلف بهصورت مشترک ميتوانند اين فرضيه را که «خداي شخصي وجود دارد» تأييد کنند. در ارزيابي اين امکان (تأثير انباشتي اين براهين) ما بايد توجه کنيم که چگونه يک فرضيه با هماهنگي براهيني که بهتنهايي، به نفع آن فرضيه نيستند، ميتواند تأييد شود (جي.ال.مکي، 1973، ص252).
از اين عبارت وي چنين برداشت ميشود که وي براهين اثبات وجود خدا را در يک جهت نميداند و بدينروي انباشت آنها را بدون تأثير ميداند. از ديدگاه او، يک برهان، متعالي بودن خدا را اثبات ميکند و برهان ديگر سريان و جريان داشتن خداوند را و ديگري خدايي را اثبات ميکند که غير مادي است بنابراين، همة براهين همسو نيستند و نميتوان از آنها برداشت انباشتي کرد و قدرت انباشتي براي مجموع آنها قائل شد.
پاسخ: سوئين برن در کتاب وجود خدا ميگويد: گفته شده است که براهين متعدد وجود خدا، نتايج متفاوتي را اثبات ميکنند. براي مثال، برهان جهانشناختي حداکثر نوعي موجود ضروريالوجود را نشان ميدهد. برهان نظم هم حداکثر نشان ميدهد که معماري براي جهان وجود دارد. برهان معجزه هم نشان ميدهد نوعي روح مزاحم است. پس نقطه اشتراک اين براهين کجاست؟ (سوئين برن، 2004، ص18).
وي بعد از طرح اين اشکال چنين پاسخ ميدهد که مستشکل، وارونه به مسئله نگريسته است. طبيعي است که مقدمات يک استدلال نشاندهنده تنها يک چيز نيست. براي مثال، در يک برهان قياسي از هر مقدمه نتايج متعددي را ميتوان برداشت نمود. علاوه براين، در براهين استقرائي هم مقدمات، نتايج متفاوتي را تأييد ميكنند که از درجات گوناگوني برخوردارند. براي مثال، اگر روي شنها، جاي پاي يک انسان وجود داشته باشد، نشاندهنده چه چيزي است؟ اين شکل ميتواند نشاندهنده امور متفاوتي باشد؛ مثل اينکه شنها شکلپذير هستند، يا اينکه موجودي روي شنها بوده است، يا اينکه مردي روي شنها راه رفته است. شواهد گزارههاي گوناگوني را با درجات متفاوتي محتمل ميسازند. ولي ما تنها اثر شواهد گوناگون را در نسبت با گزارهاي که مدنظرمان است (يعني گزاره «خدا وجود دارد») در نظر ميگيريم. آيا هرکدام از آن شواهد، گزاره مدنظر ما را تأييد ميکند يا خير؟ بايد ببينيم بهازاي هر شاهد، ميزان ارزش فرضيه براساس آن شاهد چقدر است؟ ممکن است يک شاهد، هم به نفع فرضيه مدنظر ما باشد و هم به نفع فرضيه مدنظر خصم ما، منتها وقتي فرضيه مدنظر ما از هر كدام از ادله گوناگون مقداري تأييد بگيرد، درمجموع و بهصورت انباشتي که آنها را ملاحظه كنيم، در کنار يکديگر، احتمال زيادي به آن فرضيه ميبخشند. بنابراين هرکدام از شواهد جداگانه، بهتنهايي احتمال آن فرضيه را چندان بالا نميبرند، اما در کنار يکديگر تا حد زيادي به احتمال آن نظريه ميافزايند (همان؛ جي.ال.مكي، 1973، ص18). در نتيجه شخص خداباور ميتواند به اشکال مزبور اينگونه پاسخ دهد که برهان جهانشناختي شايد بهتنهايي اثباتگر خداي ابراهيم، عيسي و يعقوب نباشد، ولي اين برهان در کنار اثرگذاري براهين ديگر، نقش خود را ايفا ميکند تا به نتيجه مطلوب دست يابيم (سوئين برن، 2004، ص18؛ جي. ال. مكي، 1973، ص18).
اشکال دوم: جي. ال. مکي معتقد است: همانگونه که از برهان انباشتي ميتوان بهنفع خداباوري استفاده کرد، همچنين ميتوان آن را بهنفع خداناباوري نيز به کار برد. او معتقد است: اگر انباشت ادله خداباوري ميتواند احتمال وجود خدا را افزايش دهد، پس انباشت ادله خداناباوران هم ميتواند احتمال صدق نبود خدا را افزايش دهد (جي.ال.مکي، 1973، ص253).
پاسخ: سوئين برن به اين اشکال اينگونه پاسخ ميدهد که دليل اصلي منکران خدا که ميتوان آن را يک دليل استقرائي مقولي خوب ناميد، وجود شرور در عالم است که ميتواند تا اندازهاي مدعاي نبود خدا را محتمل سازد. اما زماني که ما به ادله استقرائي مقولي به نفع خداباوري بهصورت انباشتي نگاه ميکنيم، درمجموع ميزان احتمال صدق وجود خدا بيش از ميزان احتمال نبود خدا ميشود. منکران علاوه بر دليل «وجود شرور» در عالم، دليل «اختفاي الهي» را نيز مطرح کردهاند؛ اما چون دليل مزبور حتي در حد يک دليل استقرائي مقولي خوب هم نيست، موجب افزايش احتمال خداناباوري نميشود. غير از اين دو دليل، عمده مباحث منکران خداوند نقدهايي است که به ادله اثبات وجود خدا وارد کردهاند؛ يعني ايشان شواهد ديگري براي ادعاي خود مبني بر نبود خداوند ارائه نکردهاند (سوئين برن، 2004، ص9).
ب) اشکال آنتوني فلو
از ديدگاه فلو براهين اثبات وجود خدا را بايد به دو قسم تقسيم کرد: 1. براهيني که بهصورت مستقل، از احتمال نسبي برخوردارند. 2. براهيني که بهصورت مستقل، کاملاً بياعتبارند. او ميگويد: نميتوان مطلقاً گفت که از انباشت ادلهاي که بهتنهايي ناموفق بودهاند، يک دليل انباشتي موفق ميتوان تشکيل داد، بلکه بايد گفته شود: از انباشت ادلهاي که بهصورت مستقل از احتمال نسبي برخوردارند، ميتوان يک دليل انباشتي موفق بهدست آورد. او قسم دوم را تشبيه به سطلهاي سوراخدار ميکند که بهتنهايي نميتوانند آب را نگه دارند. بدينروي، بهصورت مجموعي هم نميتوانند موفق به نگهداري آب شوند (ميچل، 1973، ص40).
پاسخ: بازيل ميچل به اين اشکال اينگونه پاسخ ميدهد: ما قبول داريم اگر اجزاي برهان انباشتي کاملاً بياعتبار باشند برهان انباشتي تشکيل نميشود، ولي اين نقد برهان انباشتي اثبات آموزههاي ديني نيست. شما ابتدا بايد اثبات کنيد که اجزاي اين برهان انباشتي خاص که ـ مثلاً ـ براي اثبات وجود خدا اقامه شده است، بهصورت مستقل کاملاً نامعتبرند. سپس ادعا کنيد که برهان انباشتي از اين ادله نامعتبر نيز نامعتبر است. ولي تا وقتي که چنين کاري را نکردهايد حرف شما (آنتوني فلو) در حد يک يادآوري مفيد خواهد ماند (همان).
بهعبارتديگر، فلاسفه قائل به برهان انباشتي معتقدند: ادله استقرائي بهتنهايي نتيجه را تأييد ميکنند؛ يعني احتمال صدق نتيجه را کمتر از 50 درصد افزايش ميدهند، ولي نميتوان با اين حد از احتمال به باور موجه دست يافت، بلکه براي باور موجه بايد احتمال صدق نتيجه بيش از 50 درصد باشد. بنابراين بايد اين ادله را انباشتي در نظر بگيريم تا با همياري يکديگر بتوانند نتيجه را معقول و موجه کنند.
مراد ازا اينکه فلاسفه مزبور ادله استقرائي را بهصورت مستقل از هم، ناکارامد ميدانند اين است که بهتنهايي نميتوانند مدعا را موجّه و معقول کنند، نه اينکه قدرت اثباتکنندگي آن ادله مساوي صفر باشد. بنابراين ميچل در جواب اشکال به اين نکته اشاره دارد که اگر ادله بهتنهايي قدرت اثباتکنندگيشان مساوي صفر بود، از انباشت آنها چيزي حاصل نميشد؛ ولي چنين چيزي هنوز اثبات نشده است.
نقد و بررسي برهان انباشتي از ديدگاه فلاسفه اسلامي
از ديدگاه فلاسفه اسلامي برهان انباشتي از دو جهتِ مهم قابل نقد است: يکي از حيث روش استدلال و دوم از حيث نتيجه استدلال. برهان انباشتي از يكسو يک دليل علمي و استقرائي براي اثبات وجود خداوند است و از سوي ديگر، نتيجه اين استدلال احتمال است، در حالي که فلاسفه اسلامي معتقدند: مسائل فلسفي بايد با روش تعقلي و با نتيجه يقين معرفتشناختي اثبات شوند. براي تبيين نقد فلاسفه اسلامي ابتدا لازم است «روش علمي» و «روش تعقلي» را توضيح دهيم:
مراد از «روش علمي» در اين پژوهش، استقراگرايي است. استقراء يعني: با بررسي افراد يک ماهيت و يافتن خاصيت مشترکي در بين آنها، حکم کنيم که خاصيت مزبور براي آن ماهيت، ثابت و در همه افراد آن، تحقق دارد (ابنسينا، 1396، ص137). اين کار را در اصطلاح منطق، «استقراء» مينامند. در استقراء اگر تمام افراد يک ماهيت بررسي شوند «استقراء تام» و اگر برخي از آنها مشاهده شوند «استقراء ناقص» ناميده ميشوند (حلي، 1391، ص297). روشي که در علم استفاده قرار ميشود استقراء ناقص است و استقراء تام عملاً ميسر نيست. بنابراين کاربردي در علوم ندارد (همان، ص296). استقراء ناقص موجب يقين نميشود؛ زيرا همواره چنين احتمالي (هرقدر هم ضعيف باشد) وجود دارد که بعضي از افرادي که بررسي نشدهاند داراي اين خاصيت نباشند. در نتيجه از روش استقرائي ناقص عملاً نميتوان يک نتيجه يقيني غيرقابل ترديد گرفت (مصباح يزدي، 1386، ص109).
مراد از «روش تعقلي» در مباحث فلسفي، روش قياسي است که از مقدمات عقلي محض تشکيل ميشود. اين مقدمات، يا از بديهيات اوليه هستند يا به آنها منتهي ميشوند، نه به بديهيات ثانويه، مثل تجربيات. قياس هنگامي يقينآور است که علاوه بر داشتن شکل صحيح و واجد شرايط منطقي، هريک از مقدمات آن هم يقيني باشد. و قضاياي يقيني اگر خودشان بديهي نباشند ناگزير بايد به بديهيات اوليه منتهي شوند؛ يعني از قضايايي استنتاج شده باشند که نيازمند استدلال نباشند (همان، ص110-111).
از ديدگاه فلاسفه اسلامي در مسائل فلسفي، بايد روش استدلال «روش تعقلي» باشد و نتيجه استدلال، يقين معرفتشناختي باشد و استفاده از روش علمي در فلسفه اساساً ممکن نيست؛ زيرا روش علمي و روش تعقلي در هر عملي نميتوانند کارايي داشته باشند و هرکدام از آنها قلمرو خاصي دارند و اين مرزبندي ميان علوم، يک امر اعتباري نيست و بستگي به نحوة وجود و تحقق موضوع خود علم و موضوعات مسائل آن علم دارد.
شهيد مطهري در رابطه با روش تحقيق در فلسفه معتقد است: روش فکري خاص هر علمي عبارت است از: يک نوع ارتباط فکري خاصي که بين انسان و موضوع آن علم بايد برقرار شود و روشن است که نوع ارتباط فکري بين انسان و شيئي از اشيا بستگي دارد به نحوه وجود و واقعيت آن شيء؛ مثلاً اگر شيئي از نوع اجسام است ناچار بايد ارتباط جسماني و مادي بين انسان و آن شيء برقرار شود و احساس و آزمايش عملي، همان ارتباطات مادي است که دستگاه فکر با اشيا پيدا ميکند، و اگر آن شيء وجود نفساني دارد بايد به صورت مشاهدهاي حضوري و نفساني که يگانه وسيلة ارتباط ذهن با آن شيء است، باشد؛ و اگر آن شيء کيفيت عقلاني دارد يعني: حقيقتي است که عقل با اعمال قوّه انتزاع آن را يافته است. پس بايد با سبک قياس و برهان و تحليل عقلاني بررسي گردد. از اينجا ميتوان نقش مهمي را که موضوعات گوناگون در علوم دارند دريافت؛ زيرا شيوة خاص تحقيق هر علم از ناحيه موضوع آن علم سرچشمه ميگيرد (مطهري، 1390، ج6، ص478). بنابراين، از ديدگاه فلاسفه اسلامي، موضوع فلسفه «وجود بما هو وجود» است و مسائل اين موضوع عبارتاند از: وحدت و کثرت و عليت و معلوليت و وجوب و امکان و مانند آن که همه اين موضوعات مفاهيم صرفاً عقلاني هستند و روشن است که کنجکاوي دربارة آنها جز با بررسيهاي عقلاني ميسر نيست (همان، ص479). روشهاي علمي در اينباره کارايي ندارند؛ زيرا موضوع اين روشها محسوسات است و مباحث فلسفي در زمرة محسوسات نيستند (خرازي، 1427ق، ج1، ص12).
از ديدگاه فلاسفه اسلامي بايد در مسائل فلسفي به يقين معرفتشناختي برسيم و احتمال و ظن در فلسفه از ارزش علمي برخوردار نيست. در فلسفه و کلام اسلامي، يقين به دو قسم تقسيم ميشود: يقين معرفتشناختي و يقين روانشناختي. «يقين معرفتشناختي» که از آن به «يقين بالمعني الاخص»، «يقين رياضي»، «يقين علمي» و «يقين فلسفي» نيز ياد ميشود، عبارت است از: «اليقين هو التصديق الجازم المطابق للواقع الثابت» (طوسي، 1363، ص49-360).
در اين تعريف «يقين معرفتشناختي» چهار قيد درج شده است. تصديق، جزم، مطابقت با واقع و ثبات (عدم قابليت زوال يا نقض). قيد اول جنس تعريف است که شامل ظن هم ميشود. با قيد دوم، ظن و با قيد سوم، جهل مرکب، و با قيد چهارم، تقليد از تعريف مذکور خارج ميگردد. طبق اين تعريف، در «يقين معرفتشناختي»، علم مضاعف شرط است؛ يعني يقين علمي ـ در حقيقت ـ متشکل از دو علم است؛ مثلاً، وقتي ما يقين داريم که کل از جزء بزرگتر است، اين يقين ما از دو يقين و علم تشکيل شده است: يکي علم و يقين به بزرگتر بودن کل از جزء و دومي علم و يقين به اينکه محال است کل از جزء بزرگتر نباشد. اگر يقيني متشکل از اين دو علم نباشد، در منطق برهان، به آن «يقين» نميگويند. بنابراين، «يقين بالمعني الاخص» عبارت است از: علم به ثبوت چيزي براي چيزي همراه با استحاله نقيض آن (صدر، 1398، ص322).
اما «يقين روانشناختي» که از آن به «يقين ذاتي» نيز تعبير ميشود، يقيني است كه از تلقين برميخيزد. اگر چيزي را چندبار به كسي تلقين كنند، بهتدريج براي او باور پيدا ميشود و براساس آن يقين، عمل ميكند (جوادي آملي، 1393، ص240). به بيان ديگر، يقين بالمعني الاعم عبارت است از: مطلق اعتقاد جازم که ضرورتي ندارد در آن، احتمال خلاف منتفي باشد (مظفر، بيتا، ص259)؛ مثلاً، انسان خواب هولناکي ميبيند و از آن خواب يقين ميکند که مرگش نزديک است، و يا گاهي نامهاي که خطش بسيار شبيه خط دوستش است بهدستش ميرسد و يقين ميکند که نامه از دوستش است. اما در عين حال، اصلاً محال نميبيند که زنده بماند يا نامه از طرف دوستش نباشد، با آنکه احتمال اين معنا را نميدهد، ليکن احتمال ندادن به معناي استحاله نيست (صدر، 1398، ص322).
از ديدگاه علامه طباطبائي ما بايد در مسائل فلسفي به شکلي بحث کنيم که منتج به يقين معرفتشناختي باشد، وگرنه شک ما دربارة حقيقت اشيا برطرف نميشود. او معتقد است: براي اينکه بحث دربارة واقع بما هو واقع يقيني باشد، تنها بايد از قياس برهاني استفاده کرد. در نتيجه در فلسفه از ديگر انواع قياس، يعني قياس جدلي، خطابي، شعري و مغالطي و از روشهاي علمي که منتج احتمالاند، نميتوان بهره برد (طباطبائي، 1386، ص14).
حکيم سبزواري تصريح ميکند که «آنچه در حکمت (فلسفه) مورد اتباع است، برهاني است که منتج يقين باشد؛ زيرا ظن هيچ اعتباري در حکمت ندارد» (سبزواري، 1390، ص109).
بحث و بررسي
ادله اثبات وجود خداوند يا يقيني هستند يا اقناعي. فلاسفه اسلامي عمدتاً در مباحث فلسفي بر ادله يقيني تكيه کردهاند و اثبات احتمالي و ظني را در اين مباحث بيارزش ميدانند و معتقدند: بايد به يقين نافي شک دست پيدا کنيم. اما از ديدگاه نگارنده دلايل ظني و اقناعي تا زماني که رد نشدهاند، در طريق کاشفيت هستند، هرچند بالفعل کاشف از واقع نيستند. اگر کسي بتواند با برهان يقينآور به اثبات وجود خدا برسد و بتواند به يقين نافي شک دست پيدا کند قطعاً به واقعيت دست پيدا کرده است؟ ولي اگر کسي نتواند از اين طريق به يقين نافي شک دست پيدا کند، با ادله اقناعي و ظني تا حدي ميتواند به واقعيت نزديک شود. به عبارت ديگر، اولويت اول اين است که بكوشيم به يقين نافي شک برسيم تا واقعيت کامل براي ما کشف شود؛ ولي اگر چنين نشد، ادله اقناعي ميتوانند تا حدي ما را به کشف واقعيت نزديک کنند. اين درست نيست كه بگوييم: يا ادله قياسي يقينآور بايد باشد يا هيچ دليلي قابل قبول نيست؛ زيرا ما بهدنبال کشف واقعيت هستيم. حال اگر توانستيم واقعيت را صددرصدي کشف کنيم که بسيار خوب است، ولي اگر نتوانستيم صددرصدي کشف کنيم دستکم هر قدر ميتوانيم بايد به کشف واقعيت نزديک شويم.
بسياري از مسائل علمي، کلامي، اصولي، فقهي، قضايي و تاريخي با ادله اقناعي، بهويژه با انباشت اين ادله اثبات ميشوند و روشن است كه ما در همه اين امور بهدنبال کشف واقعيت هستيم و اين ادله ما را در اين امور به واقعيت نزديک ميکند. از سوي ديگر نوع عقلا بر اين ظن تکيه و بدان عمل ميکنند. يک نمونه براي اثبات مسئله تاريخي با جمع ادله اقناعي ذکر ميکنيم:
آيتالله سبحاني در چندين کتاب و مقاله، به بحث «جمع القرائن و الشواهد» براي اثبات نبوت مدعي صادق ميپردازد. ايشان بعد از آنکه اين بحث را ساري و جاري در محاکم قضايي براي حل و فصل دعاوي و نزاعات و صدور حکم توسط قاضي ميداند، تصريح ميکند که ميتوان عيناً همين رويکرد را در اثبات نبوت مدعي صادق بهكار گرفت. ايشان ميگويد: اين راه سوم براي تمييز پيامبر راستين از کاذب است، و اين راه يک ضابطه شايع در محاکم قضايي است که براي حل اختلافات به آن تکيه ميشود...، و اين راه کامل ميشود بهسبب جمع کردن قرائن و شواهدي که ممکن است ادعاي مدعي را تأييد کنند يا منكر را انکار کنند و بهسبب ضميمه کردن برخي از آنها به برخي ديگر، يقين به صحت ادعاي او حاصل شود يا او انکار گردد (سبحاني، 1418ق، ص384و428؛ همو، 1412ق، ص117؛ همو، 1425ق، ج1، ص39).
به اعتقاد وي اين رويکرد استدلالي، ادله و شواهد و قرائن ظني و احتمالي را يقينآور ميکند. از عبارت او چنين استفاده ميشود که عدد معيّني براي تعداد شواهد موجود در اين نوع برهان مدنظر نيست و شواهد بايد آن مقدار باشد که يقين حاصل شود و حصول يقين نسبت به افراد متفاوت است. وي از مجموع قرائن و شواهدي همچون اخلاق و روحيات کمالي پيامبر اكرم در طول حياتش، چه قبل از اسلام و چه پس از آن، محيط ظهور اسلام، مضمون دعوتش، نحوه دعوت او به دين و ويژگيهاي پيروان آن حضرت و مانند آن، نبوت مدعي را که جامع اين صفات و اوصاف است نتيجه ميگيرد و سرانجام مطرح ميکند که گرچه اين ادله و شواهد بهصورت مجزا مفيد يقين نيستند، اما بهصورت انباشتي مفيد يقين هستند (سبحاني، 1418ق، ص384-386 و 428-434).
به نظر ميرسد مراد ايشان از «يقين»، يقين منطقي نيست، بلکه همان اطمينان و ظن قوي است که تاحدي کاشف از واقع باشد؛ زيرا يقين منطقيِ نافيِ شک از قياسي که مقدمات يقيني دارد، حاصل ميشود، و معلوم است که ما در بحث اثبات نبوت مدعي صادق، بهدنبال کشف واقعيت هستيم.
ظنآوري ادله اقناعي از درجات متفاوتي برخوردار است، برخي از آنها ما را خيلي به واقعيت نزديک ميکند و برخي کم. ولي اگر اين ادله اقناعي را بهصورت انباشتي ملاحظه کنيم، بسيار به واقعيت نزديک شدهايم و حتي برخي همچون فخررازي مدعي شدهاند که انباشت ادله اقناعي در باب اثبات وجود خدا، ما را به يقين ميرساند که مراد ايشان از يقين، بسيار نزديک شدن به واقعيت است، نه يقين منطقي.
فخر رازي از جمله فلاسفه اسلامي است که در قرن ششم هجري به اهميت کارکرد تکثر ادله پي برده و از آن براي اثبات وجود خداوند استفاده کرده است. او در آثار خود، بهويژه در کتاب المطالب العاليه من العلم الالهي که جلد نخست آن به دلايل اثبات وجود خداوند پرداخته است و مفصلترين کتاب کلامي ـ فلسفي وي بهشمار ميآيد، بحث تکثر ادله را مطرح كرده است. وي دلايل اثبات وجود خداوند را به دو دسته تقسيم ميکند: دلايل يقيني و دلايل اقناعي. «دلايل يقيني» استدلالهايي هستند مبتني بر طرق امکان ذات، حدوث ذات و امکان صفات و حدوث صفات. او براي دلايل اقناعي از سه حوزه ياد ميکند: علوم تاريخي، معرفت و شناخت احوال پيشينيان؛ علوم متعلق به اصحاب رياضيات و ارباب مکاشفات؛ و قسم سوم علوم ناظر بر عالم يا علوم دنيوي (فخررازي، 1407ق، ج1، ص239).
فخر رازي معتقد است: اگر ادله اقناعي را بهصورت انباشتي و مجموعي در نظر بگيريم، به يک نتيجه يقيني دست پيدا ميکنيم. وي ميگويد: تکثر ادلة اقناعي منتهي به افادة يقين ميشود؛ زيرا يک دليل اقناعي مفيد ظن است، ولي وقتي دليل ديگري بر اين دليل اول ضميمه ميشود، ظن اوّلي قوّت پيدا ميکند و همچنين در ضمميه ادلة ديگر اين ظن قويتر ميشود، تا اينکه سرانجام منتهي به حصول يقين ميگردد (همان).
مراد فخر رازي از «يقين» همان نزديک شدن به واقعيت است که احتمال صدق نقيض خود را دربر دارد و نافي شک نيست؛ زيرا يقين نافي شک از ادله قياس برهاني حاصل ميشود که مقدمات يقيني دارد. از اين عبارت فخر رازي استفاده ميشود که قبل از بازيل ميچل و سوئين برن از بين متکلمان اسلامي کساني بودهاند که به اهميت کارکرد برهان انباشتي پي بردهاند، ولي با عنوان «برهان انباشتي» از آن ياد نکردهاند.
از جمله فلاسفه ديگر که معتقدند با انباشت شواهد و ادله ميتوان به نتيجه يقيني در باب اثبات وجود خدا رسيد، شهيد صدر است. شهيد صدر در مقدمه الفتاوي الواضحه که مستقلاً تحت عنوان موجز في اصول الدين چاپ شده، دو نوع استدلال براي اثبات وجود خداوند اقامه کرده است: نوع اول را دليل علمي «استقرائي» و نوع دوم را «دليل فلسفي» ناميده است. در اينجا بهاختصار دليل علمي يا استقرايي ايشان را گزارش ميکنيم. البته ناگفته نماند که دليل استقرائي شهيد صدر فقط در برهان نظم است، نه ادله ديگر اثبات وجود خدا.
او دليل علمي را اينگونه بيان ميکند که هر دليلي بر حس و تجربه اعتماد و از شيوة دليل استقرائي مبتني بر حساب احتمالات تبعيت کند دليل علمي است. شيوة شهيد صدر در اقامه دليل علمي بر اثبات وجود خداوند عبارت است از: شيوة دليل استقرائي قائم بر حساب احتمالات. بر اين اساس منهجي که ايشان در اثبات خداوند دنبال ميکند همان منهجي است که ما در زندگي عادي و روزانة خود در علوم تجربي به کار ميگيريم. براي مثال، وقتي پستچي نامهاي را براي شخصي ميآورد، او از روي قرائن و شواهد ظاهري پي ميبرد که مثلاً نامه از برادر اوست. در علم پزشکي هم تأثير يک دارو را بر بيماريها به همين شيوه بهدست ميآورند. عالم طبيعي نيز بر اساس شواهد و قرائن به همين نحو ـ مثلاً ـ پي به وجود الکترون ميبرد. در همة اين مثالها، در حقيقت منهج و شيوة عمل عبارت است از: دليل استقرائي مبتني بر حساب احتمالات.
شهيد صدر مراحل اين شيوه را اينگونه بيان ميکند:
1. مواجهه با شواهد و ظواهر حسي و تجربي فراوان؛
2. ارائة فرضيهاي براي تفسير آن شواهد؛
3. بررسي اينکه اگر فرضيه ارائه شده کاذب و نادرست باشد، آيا حضور و وجود آن شواهد و قرائن مجموعاً و در کنار هم به شدت ضعيف (مثل يک درصد يا يک در هزار) است يا نه.
4. درصورتيکه نتيجه بررسي در مرحله قبل مثبت باشد، با تمسک به همان شواهد و ظواهر، حکم به صدق فرضيه ميکنيم.
5. اگر احتمال وجود آن شواهد مجموعاً در رابطه با ميزان اثبات فرضيه طرح شده توسط آن شواهد، نسبت به احتمال عدم آن شواهد، برفرض کذب فرضيه بيشتر باشد، ميزان اثبات فرضيه بالاتر ميرود، تا حدي که در حالات عادي انسان را به درجه يقين ميرساند.
درواقع ملاکهاي ارزيابي همان ملاکهايي است که وي در کتاب الاسس المنطقيه ذکر کرده است. وي با ارائه مثالهاي گوناگوني از زندگي عادي انسانها و نيز مثالهايي از علوم تجربي، مراحل مذکور را نشان داده و سپس به همين نحو فرضيه اثبات وجود خداوند را مطرح و آن را اثبات کرده است. شهيد صدر با ارائه شواهد و قرائن فراواني، همچون جلوههاي بيشمار نظم در جهان که اگر هرکدام تغيير کند و يا در جاي خود نباشد، حيات بهکلي نابود ميشود، فرضيه وجود خداوند را براي تبيين و تفسير آن نظم شگرف مطرح و آن را اثبات ميکند (صدر، 1241ق، ص21-39؛ همو، 1417ق، ص127-148؛ سوئينبرن، 1381، ص231-232). بنابراين شهيد صدر نيز با انباشت شواهد حسي، وجود خداوند را بهصورت يقيني اثبات ميکند؛ زيرا او معتقد است: از انباشت احتمالات، يقين متولد ميشود.
از ديدگاه نگارنده، دليل علمي شهيد صدر نزديک به برهان انباشتي بازيل ميچل است؛ زيرا ميچل معتقد است: انباشت شواهد و ادله ميتواند يک مدعا يا تفسير را معقول و معنادار نشان دهد. شهيد صدر نيز با انباشت شواهد جزئي حسي از نظمهاي شگرف جهان، ميخواهد اثبات کند که اين شواهد تنها ميتوانند فرضيه وجود خدا را معنادار نشان دهند، نه فرضيههاي جايگزين را. بهعبارتديگر، فرضيه وجود خدا بهترين تبيين براي شواهد موجود است.
چنانكه در تبيين نظر فخر رازي گفتيم، در اينجا نيز نميتواند مراد يقين نافي شک باشد، بلکه مراد نزديک شدن به واقعيت است.
سوئين برن نيز معتقد است: هر قدر بيشتر به يقين نزديک شويم به همان مقدار از باور قدرتمندتري برخوردار خواهيم بود. ايشان با طرح برهان انباشتي سعي بر اين دارد که باورهاي خود را با درصد احتمال بالايي اثبات کند (سوئين برن، 2005، ص54).
از ديدگاه نگارنده برهان انباشتي را نميتوان به ادله قياسي يا استقرائي يا شواهد حسي و مانند آن محدود کرد، بلکه اجزاي اين برهان ميتواند از هر دليل و شاهدي تشکيل شود و ميتواند تا جايي پيش برود که ما را به واقعيت بسيار نزذيکتر کند. در بسياري از زمينهها و شرايط ما ناچاريم براي اثبات مدعاي خود از اين برهان بهره ببريم؛ ازجمله اگر بخواهيم وجود خدا را براي ملحدان و مردم عادي اثبات کنيم اين برهان بهترين دليل خواهد بود؛ زيرا بسياري از ملحدان مقدمات ادله قياسي برهاني را قبول نميکنند و بسياري از مردم عادي برايشان سخت است با براهين قياسي فلسفي بتوانند به وجود خداوند علم پيدا کنند. بدينروي در اين شرايط با انباشت هر دليل اقناعي که مقبول مخاطب است، ميتوان براي وي يک دليل اطمينانآور اقامه کرد و اگر او معاند و لجباز نباشد، ميتواند با ملاحظة مجموعي ادله اقناعي، به يک اطمينان و آرامش دروني نسبت به صدق مدعا برسد و اين اطمينان ناشي از اين است که اين ادله تا حدي کاشف از واقع هستند.
ميزان سنجش درجه احتمال بستگي به فاعل شناسا دارد. افراد با ذهنيتهاي گوناگون در شرايط متفاوت نسبت به يک دليل واکنشهاي مختلفي دارند؛ مثلاً يک دليل براي شخص 50 درصد احتمال ميآورد، ولي براي شخص ديگر 70 درصد و شخص ديگري را بسيار به واقعيت نزديک ميکند. مقدمات و اجزاي برهان انباشتي را تا جايي بايد ادامه داد که مخاطب استدلال به اطمينان برسد و نسبت به مدعا دغدغه نداشته باشد. در طول تاريخ، بيشتر عقلا با ملاحظه مجموعي ادله و شواهد اقناعي گوناگون، به وجود خدا و معاد و نبوت و امامت اعتقاد پيدا کردهاند، نه با برهانهاي يقينآور فلسفي، و نميتوانيم مدعي شويم که اعتقاد و دين همه اين افراد به خطاست.
نکتهاي كه لازم است بيان شود اين است که اين برهان تا زماني ميتواند يک باور را موجّه کند که در مقابلش ملحدان نتوانند برهان انباشتي بر نبود خدواند اقامه کنند. اگر ملحدان از چالشهاي ادله وجود خدا يک برهان انباشتي بسازند، ميتوانند برهان ما را با مشکل مواجه سازند. برهان انباشتي مختص اثبات وجود خداوند نيست، بلکه براي هر مدعايي ميتوان برهان انباشتي اقامه کرد.
نتيجهگيري
در اين مقاله، برهان انباشتي بر اثبات وجود خداوند را بررسي کرديم. ابتدا پيشينه آن را بيان و سپس به تقرير ميچل، سوئين برن، ديويس و پلين اشاره نموديم و بعد از آن، نقدهاي برخي از فلاسفه غربي و فلاسفه اسلامي را آورديم و بعد پاسخ مدافعان برهان انباشتي را از اين نقدها مطرح ساختيم. چنانکه مشخص شد، برهان انباشتي تنها برهان موجّه و معقول براي اثبات وجود خداوند از ديدگاه برخي از فلاسفه غربي است و بقيه ادله را بهعنوان مؤيد و شاهد براي مدعا ذکر ميکنند. ما با بيان شواهدي از متکلمان اسلامي ثابت کرديم که قبل از فلاسفه غربي، متکلمان اسلامي به معناي اين برهان توجه داشتهاند، گرچه اولينبار اصطلاح «برهان انباشتي» را بازيل ميچل مطرح نموده، ولي اصل بحث در ميان متکلمان اسلامي مطرح بوده است. در پايان، از برهان انباشتي دفاع کرديم و گفتيم: لازم نيست در مباحث فلسفي لزوماً به يقين نافي شک برسيم، بلکه هر قدر بتوانيم به واقعيت نزديکتر شويم، به همان اندازه ارزش معرفتشناختي دارد و بديهي است كه انباشت ادله اقناعي، ما را از يک دليل اقناعي بيشتر به واقعيت نزديک ميکند. در طول تاريخ، بيشتر عقلا با اين برهان به اعتقادات اساسي خود دست پيدا کردهاند. بهعبارتديگر، چون برهان انباشتي، تا حدي کاشف از واقعيت است، از ارزش معرفتشناختي برخوردار است، ولي ارزش معرفتشناختي آن در حد يقين منطقي نيست.
- ابنسينا، حسين بن عبدالله، 1396، اشارات و تنبيهات، تحقيق مجتبي زارعي، چ چهارم، قم، بوستان کتاب.
- اي. پلين، ديويد، 1383، مباني فلسفه دين، گروه مترجمان، ويرايش سيد محمود موسوي، قم، بوستان کتاب.
- جوادي آملي، عبدالله، 1393، دينشناسي، قم، اسراء.
- حلي، حسن بن يوسف، 1391، الجوهر النضيد، تحقيق محسن بيدارفر، چ پنجم، قم، بيدار.
- خرازي، سيد محسن، 1427ق، بداية المعارف الالهيات، چ پانزدهم، قم، مؤسسة النشر الاسلامي.
- ديويس، سي. اف. 1391، ارزش معرفتشناختي تجربه ديني، ترجمه علي شيرواني و حسينعلي شيدان شيد، قم، مفيد.
- سبحاني، جعفر، 1412ق، الهيات علي هدي الکتاب و السنه و العقل، چهار جلد، چ سوم، قم، المرکز العالمي للدراسات الاسلاميه.
- ـــــ ، 1418ق، محاضرات في الهيات، تلخيص علي رباني گلپايگاني، چ ششم، قم، مؤسسه نشر اسلامي.
- ـــــ ، 1425ق، رسائل و مقالات، شش جلد، چ دوم، قم، مؤسسة امام صادق.
- سبزواري، هادي، 1390، شرح المنظومه في المنطق و الحکمه، تحقيق محسن بيدارفر، چ دوم، قم، شريعت.
- سوئين برن، ريچارد، 1381، آيا خدايي هست؟، ترجمه محمد جاودان، قم، مفيد.
- صدر، سيد محمدباقر، 1241ق، الفتاوي الواضحه، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات.
- ـــــ ، 1417ق، الموجز في اصول الدين، تحقيق عبدالجبار الرفاعي، قم، حبيب.
- ـــــ ، 1398، الاسس المنطقيه، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات.
- طباطبائي، سيد محمدحسين، 1386، نهاية الحکمه، تحقيق غلامرضا فياضي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- طوسي، نصيرالدين ، 1363، اساس الاقتباس، تصحيح موسي رضوي، تهران، دانشگاه تهران.
- فخرالدين رازي، 1407ق، المطالب العاليه من العلم الالهي، تحقيق احمد حجازي سقا، بيروت.
- محمدرضايي، محمد و ديگران، 1388، جستارهايي در کلام جديد، چ دوم، قم، دانشگاه قم.
- مصباح يزدي، محمدتقي، 1386، آموزش فلسفه، چ هفتم، تهران، شرکت چاپ و نشر بين الملل.
- مطهري، مرتضي، 1390، مجموعه آثار، چ پانزدهم، تهران، صدرا.
- مظفر، محمدرضا، بيتا، المنطق، چ دوازدهم، قم، دارالعلم.
- Mitchell, Basil, 1973, The Justification of Religious Belief, The Macmillan Press, LTD, London and Basingstoke.
- Mackie, J. L, 1973, The Miracle of Theism, Oxford, University Press, LTD.
- Swinburne, Richard, 2004, The Existence of God, Oxford, University Press.
- _____ , 2008, Epistemic, Justification,Oxford, University, Press.
- ایمیل سوئین برن
- Dear Hasan
- Here are my answers to your questions. An inductive argument is an argument which increases the probability of a conclusion. Several inductive arguments taken together, each of which increases the probability of a common conclusion, are cumulative; that is, together they make the conclusion a lot more probable than they would do independently. I think you must discover from your own university whether your thesis examiners will require you to discuss the nature of inductive argument at any great length; your thesis supervisor can no doubt advise you on this. But note that all cumulative arguments are inductive. This is because if a later such argument makes the conclusion of an earlier argument more probable than the earlier argument does by itself, the earlier argument can only have been an inductive or probabilistic argument; it could not have been a valid deductive argument. You ask who ‘started for the first time cumulative arguments for the existence of God’. The phrase 'cumulative argument' is certainly a phrase used only in recent discussions. My predecessor as Professor the Philosophy of Religion at Oxford, Basil Mitchell, wrote a book entitled The Justification of Religious Belief; and he advocated a ‘cumulative case’ for the existence of God. But the idea that more than one argument can increase the probability that there is a God is surely very old. Thus, many early Christian theologians argued to the existence of God from ‘the harmony’ in nature. They pointed out that the different elements of which the universe was made (in their view, these were earth, air, fire and water) were so arranged that they produced night regularly succeeding day, and earth as well as sea (both of which are useful to us), and that the elements were so well balanced in our own bodies as to make an efficient body. See for example the later parts of Athanasius’s work Against the Heathens. Such a writer was arguing that each separate phenomenon produces additional evidence for the existence of God beyond that produced by other phenomena. The main constitutive arguments of my own cumulative case for the existence of God in my book The Existence of God are contained in chapters 7, 8, 9, 10, 12 & 13. Chapter 11 discusses an argument against the existence of God; and the earlier chapters explain the nature of inductive arguments and how together they make a cumulative case. I hope I have answered your questions.
- With best wishes - Richard Swinburne.