حنفا، حنفیت و رابطه آن با اسلام
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
درمورد عقايد آيين حنيف و حنفاء اطلاعات زياد و موثقي در دست نيست، چون در مكتوبات جاهليت يا يوناني و... چيزي كه ما را در اين مورد ياري كند وجود ندارد. بنابراين، آشنايي ما از اين دوران متوقف برتأليفات اسلامي وخصوصاً آيات و اخبار قرآني است. آنچه مسلم است آيين حنيف در فراهم ساختن زمينه تحول اعتقادي عرب پيش از اسلام، تضعيف مباني ديني جاهلي، گرايش به ترك و طرد بتپرستي، و توجه به توحيد و يگانهپرستي تأثير آشكاري داشته است.
مفهوم شناسي حنيف
1) لغت شناسي حنيف
حَنَف بمعناي ميل است. «الحَنَفُ هو ميل عن الضلال الي الاستقامه؛ حنف، يعني خروج و عبور از گمراهي به سوي درستي و صراط مستقيم است». «الحنف ميل عن الاستقامه الي الضلال؛ حنف، عبور از راه درست و مستقيم به سوي گمراهي است». «الحنيف بمعني مايل». هم چنين لفظ «حنف» در نصوص عربى به معناى «صبأ» (ميل عن شيء و تركه) آمده است كه معناى خروج از دينى به دين ديگر را افاده ميكند.
دهخدا در تعريف حنيف ميگويد: حنيف، يعني «مايل از هر دين باطل به سوي دين اسلام...»؛ « دين راست بدون اعوجاج» و «برگشته از ملتهاي باطل». وي حنفاء را به «مسلمان راست دين، پاك دين و مستقيم» تعريف كرده است.
2)كابردهاي حنيف
1. كسي كه به سوي حق گرايش و تمايل دارد.
2. حنيف كسي است كه حج بيتالله الحرام انجام ميدهد يا ختنه ميكند. دهخدا دراين مورد مينويسد: هرگاه در قرآن حنيف با مسلم به كار رفته به معناي حاجي است، مانند: «و لكن كان حنيفا مسلماً»، و هرگاه به تنهايي به كار رفته است، به معناي مسلم است، مانند: « حنيفاً لله».
3. حنيف كسي است كه تسليم امر خداوند باشد.
لفظ «حنيف» ده مرتبه و «حنفا» دو بار در قرآن به كار رفته است.
4. علاوه بر موارد فوق، گفته شده حنيف به كسي گفته ميشود كه در دين و ملت ابراهيم و در تبعيت از آن مستقيم باشد. برخي دوري از بت و انجام غسل جنابت را نيز شرط كردهاند. چون اگرصرفاً حج و ختنه كردن معيار حنفيت باشد بايد مشركان كه در جاهليت اين دو فريضه را انجام ميدادند نيز از حنفاء شمرده شوند. درحاليكه آيات قران اين معيار را رد ميكنند: «ولكن كان حنيفا مسلما و ما كان من المشركين».
فخررازي و طبرسي ذيل آيه «و قالوا كونوا هوداٌ او نصاري تهتدوا، قل بل ملة ابراهيم حنيفا و ما كنت من المشركين»(بقره: 135) اقوالي را در مورد حنفيت ذكر كردهاند:
1. حج بيتالله الحرام؛ 2. تبعيت از حق؛ 3. تبعيت از شريعت ابراهيم؛ 4. اخلاص براي خداوند يكتا و اقرار به ربوبيت و اذعان به عبادت و عبوديت؛ 5. حنيف به معناي صابئي. دكتر جواد علي ميگويد: حنيف به معناي خارج ازكيش وآيين قوم و تارك عبادت آنهاست. درادبيات عرب جنوبي نيز حنيف به معناي «ملحد»، «منافق» و «كافر» به كار رفته است. همچنين اهل مكه بر پيامبر و اصحابش «الصابئي» و «الصباة» اطلاق ميكردند.
در كتابهاي تفسيري و تاريخي، تصوير روشني از حنفاء وجود ندارد، چون آنها ميگويند حنفاء كتابهاي تورات و انجيل را خوانده و به تحريف آنها آگاه بودند، از اين رو به سوي دين حنيف گرايش يافته، كتاب ابراهيم را خوانده و به عباداتشان مقيد ميشدند.
اينكه كتاب ابراهيم چيست و عبادت آن چه بوده، روشن نيست. بنابر اين، ارائه تعريف روشن از حنيف و حنفاء مقدور نيست، چون سندي تاريخي از دوران جاهليت و همچنين كتاب دين ابراهيم و عقايد و عباداتشان وجود ندارد. تنها ازطريق تجزيه و تحليل اشعار ميتوان برآن واقف شد.
6. در قرآن حنيف به دين فطرت و مستقيم و نيز به دين حضرت ابراهيم به كار رفته است. بنابراين، حنيف كسي است كه در برابر شرك، ايستادگي كرده و به حق و توحيد ابراهيمي تمايل دارد.
الف) حنفيت، دين يا جنبش
آيين حنيف مثل يهوديت و مسيحيت دين جديدي نبود، بلكه جنبش ديني و اصلاحي بود كه مبلغان آن به نام حنفيان پيرو دين ابراهيم توصيف ميشدند. حنفاء درآيين شرك و بت پرستي تشكيك كرده و از آن دوري ميگزيدند، براي عبادت و تفكر به غارها پناه ميبردند و مردم را به راه آيين كهن ابراهيم دعوت ميكردند. اينانديشهها تأثير شگرفي در تزلزل و ويران كردن بنيانهاي بتپرستي در شبه جزيره عربستان برجاي گذاشت و كمكم به خود آگاهي مردم منجر شد، ازاينرو مخالفت و مبارزه با خدايان دروغين در سالهاي قبل ازاسلام شدت گرفت.
درسده نخست قبل ازبعثت پيامبراكرم باتأثيرپذيري ازفرهنگ همسايهگان و خود آگاهي فطري، عصيان عليه بتپرستي آغاز شد، منتها سير اين تحول، بسياركند وآهسته بود و نبايد تصور كرد كه اگراسلام ظهور نميكرد تحول عظيم و سريعي در جامعه حجاز پديد ميآمد و بت پرستي نابود ميشد.
بنابراين، حنفيت جنبش انفرادي افرادي بود كه در تاريكي شرك در جستوجوي خود و
خداي بودند.
ديدگاهها درمورد احناف
1. احياگر دين ابراهيم: قرآن در مورد حضرت ابراهيم ميگويد:
«و ما كان ابراهيم يهوديا و لا نصرانيا، ولكن كان حنيفا مسلما، و ما كان من المشركين». حنفا از يكسو عبادت بتها را كنار گذاشته بودند، از اينرو مشرك نبودند و از سويي به توحيد خالص روي آورده بودند كه فوق توحيد يهوديت و نصرانيت بود و نيز براساس فطرت خود مشي ميكردند؛ نه خود شريعتي داشتند و نه ازشريعت يهوديت و مسيحيت پيروي ميكردند، لذا يهودي و مسيحي نيز نبودند. ازاينرو ميشود آنها را احياگر دين ابراهيم ناميد. «ان الحنفا لم يكونوا يهودا ولا نصاري واِنُّهم ينتمون في عقيدتهم الي ابراهيم».
2. مشي بر اساس فطرت: بسياري ازمحققان برآنند كه حنفا نه از دين حضرت ابراهيم چيزي زيادي ميدانستند و نه از اديان ديگر. به جز افراد معدودي ازآنان همچون امية بن ابيصلت و قس بن ساعده و...كه با مسيحيان و صابئيان ارتباط برقرار كرده و از آنها چيزهاي آموخته بودند، عمدتاً بر اساس فطرت خود، زندگي زاهدانه و مؤمنانهاي براي خود سامان داده بودند و بر دو مبناي فطرت و بقايايي از دين ابراهيم، اموري را حلال و حرام ميشمردند.البته اين كليت در مورد برخي حنفا صدق نميكند، چون برخي تاريخنگاران ازكساني به عنوان حنفا ياد ميكنند كه به مسيحيت روي آورده بودند.
3. نصراني: برخي مستشرقان حنفا را به اين دليل كه برخي از آنها مسيحي بودهاند، آنها را نصراني يا از پيروان مسيحيت شمردهاند.
4. مصلحين: دكتر جواد علي نتيجه ميگيرد كه آنچه كه ما ميتوانيم بر حنفا اطلاق كنيم عنوان مصلح است، چون آنها با درك عدم نفع و ضرر از سوي خدايان سنگي و چوبي، به فرهنگ جاري جاهلي معترض بودند؛ برخي به نصرانيت گرايش پيداكردند، البته نه نصراني زمانه كه به صليب و عبادت خاص تمسك ميكردند، بلكه به نصرانيتي كه با عقل و فطرت سازگاري داشت. و برخي نيز توقف كرده و به هيج ديني گرايش نداشتند و فقط به حكم عقل و فطرت عمل ميكردند.البته برخي نيز به نصرانيت خاص ( نصرانيت زمانه) گرويدند و تا آخر با همان دين مردند، ولي آنها را بايد نصراني بدانيم، نه ازحنفا(حج: 31ـ31).
عقايد و تفكرات حنفا
1. اعتقاد به توحيد
حنفا از شرك و بتپرستي روي برتافته و از دين ابراهيم تبعيت ميكردند: «و من احسنُ دينا ًممن اسلم وجهه لله و هو محسن واتبع ملة ابراهيم حنيفا و اتخذاللهُ ابراهيم خليلا»(نساء: 125) «.... بل ملة ابراهيم حنيفا و ماكان من المشركين»(بقره: 135)
قرآن درمورد حنفا ميگويد توحيد خالص داشتند كه فوق توحيد يهود و نصاراست.
«حُنَفاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ وتهوي به الرّيحُ في مكانٍ سِحيقٍ»(حج: 31ـ31) آيه شريفه، كسي كه به خداوند شرك ورزد را مانند كسي دانسته است كه ازآسمان سقوط كند و مرغ شكارى آن را به سرعت بگيرد. در اين آيه، سقوط انسان از درجات انسانيت بر اثر شرك ورزيدن و در دام شيطان افتادن، به كسي تشبيه شده است كه دارد از آسمان سقوط مىكند و عقاب لاشخور، او را به سرعت ميگيرد. و معناى اينكه مردمىبراى خدا حنفاء باشند اين است كه از اغيار (يعنى آلهه و بتها) به سوى خدا مايل گردند. ازاينرو، اين جمله و جمله «غَيْرَ مُشْرِكِينَ» يك معنا را افاده مىكند.
اين دو جمله، يعنى جمله «حُنَفاءَ لِلَّهِ» و جمله «غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ» هر دو حال از فاعل «فاجتنبوا» (كه درآيه قبل است) ميباشند، و آن را چنين معنا مىدهند: شما از اوثان و قربانى كردن براى آنها اجتناب كنيد، در حالى كه از غير خدا مايل به سوى خدا باشيد و در حج خود به او شرك نورزيد. البته نميتوان گفت توحيد حنفا كامل بوده است و به توحيد با تمام خصوصيات آن اشراف داشته است، بلكه آنها عقايد بسيط و مبهمي از خدا و دين ابراهيم داشتند براي مثال، امية بن ابي صلت خداوند را جسم معرفي ميكرد.
2. اعتقاد به معاد
حنفا اعتقاد به معاد نيز داشتند. علاوه بر نياكان پيامبر كه از عبدالمطلب مشخصاً اعتقاد به معاد ذكرشده است، از برخي حنفاي ديگر نيز اشعاري وجود داردكه بر اعتقاد آنها به معاد دلالت ميكند.
«هر ديني به جز دين حنيف ابراهيمي نزد خداوند درقيامت باطل ومردود است». البته اين احساس شخصي شاعراست وگرنه دين معتبر زمانه دين مسيحت بود، هرچند كه تحريف شده بود.
آنچه از اشعار ايشان به دست ميآيد عقايد و تفكرات نزديك به اسلام درتمام زمينههاست، مانند توحيد، معاد، ثواب و عقاب، جهنم و بهشت، قصص انبيا و... كه معلوم نيست آرايي به اين گستردگي را قبل از اسلام داشتند يا بعد ازاسلام از اسلام آموختند.
3. اعتقاد به ارزشهاي اخلاقي
ازبسياري ازحنفا اجتناب و نهي از قتل دختران، خوردن شراب، قمار، خوردن ذبيخه بتها، ظلم و...حسن انفاق، عبادات، تحنث، اعتكاف، صله رحم و... حكايت شده است.
4. ايمان به خداوند ونبوت حضرت ابراهيم
حنفا به خداوند يكتا، خالق و مدبر اعتقاد داشتند و نيز به نبوت و مقام شامخ و منحصر به فرد حضرت ابراهيم ايمان داشتند، ازاينرو برخي ازحنفا براي آگاهي از شريعت، آداب و عقايد دين حضرت ابراهيم فرسنگها راه را طي ميكردند. اميه و زيد بن عمرو نمونه آنهاست كه هريك تا بحرين، شام و موصل پيش رفتند.
ج) رفتارها وعملكردهاي حنفا
1. تلاش براي اصلاح جامعه
حنفا خطاهاي اعتقادي جامعه را براي مردم بازگو ميكردند و اظهار ميكردند كه سنگ و چوب هيچ نفع و ضرري ندارد. همچنين آنها مردم را از اعمال ناپسند و رفتارهاي خشن، مانند زنده به گور كردن دختران باز ميداشتند. برخي از آنها مانند عبدالمطلب، و صعصعه و زيدبن عمرو، صدها دختر را در عوض شتران خود از پدرانشان خريده و از قتل نجات دادند.
2. اعتكاف
حنفا درصحرا و دشت يا در مواضع خالي دور از مردم، معتكف ميشدند و خود را درآن حبس ميكردند و جز براي حاجت ضروري از آنجا خارج نميشدند. آنها در مكانهايي مانند غار، در آفرينش تأمل ميكردند و براي نيل به صدق و حق به عبادت و تهجد ميپرداختند. چنانكه حضرت پيامبر نيز شبها و روزها را در غار به عبادت ميپرداختند.
3. حج توحيدي و عاري از رسومات جاهلي و شعائر شرك آلود
مشركان در عمل حج اينطور تلبيه مىگفتند: «لبيك، لا شريك لك الا شريكا هو لك، تملكه و ما ملك؛ لبيك اى خدا، شريكى براى تو نيست، مگر شريكى كه مال خود توست، تو هم آن را مالكى و هم ما يملك آن را مالكى». اما حنفا همچنان كه از بتپرستي روي برتافته بودند، ازحج شرك آميز و آميخته با فرهنگ جاهلي نيز اجتناب ميكردند.
4. پرهيز از غذاها و آشاميدنيهاي حرام و مسكر
5. پرهيز از شركت در اعياد قريش
گفته شده برخي از احناف در يكي از روزهايي كه قريش به مناسبت عيد سالانه دور بت خود گرد ميآمدند، از آنها دوري جسته و به كناري مينشستند؛ و تا هنگام مرگ، در اين راه ( روي برگرداندن از عبادت قوم ) ثابت قدم ماندند. مشهور است كه اولين بار زيد بن عمرو در مقابل عقايد شركآميز قوم ايستاده و از آن انتقاد كرد.
6. دعوت به يكتاپرستي
برخي از حنفا بطور علني از دين ابراهيم تبليغ ميكردند و از پرستش بتها اعلام ننگ و انزجار ميكردند.
7. داشتن سواد خواندن و نوشتن
حنفا علاوه بر خواندن و نوشتن از حكمت نيز برخوردار بودند و اين خصوصيت درهمه آنها فراگير بود. البته مراد از حكمت، حكمت عملي است، نه فلسفه. در مورد قس بن ساعده نقل شده است كه «قد نقل لنا الأخباريون نتفا من آراء الرجل في الحكمة فقد قيل لقس بن ساعدۀ... ما افضل المعرفه...؟ قال: معرفۀ الرجل لنفسه، قيل له: فما افضل العلم؟ قال: وقوف المرء عند علمه و قيل له: فما أفضل المروءۀ قال: استبقاء الرجل ماء وجهه».
8. دعوت به تفكر درنظام آفرينش
برخي ازحنفا از برخورد قريش در برابر اعلام عقايد توحيدي و تبشير و انذار آنها ابايي نداشتند و در مواجهه با آنها مشركان را به تفكر و تدبر در نظام خلقت فرا ميخواندند. زيد بن عمرو يكي از حنفا گفته است: «يا معشر قريش: أيرسل الله قطر السماء، و ينبت بقل الارض، و يخلق السائمة فترعي فيه و تذبحوها فغيره! و الله ما أعلم علي الارض أحداً عي دين ابراهيم غيري؛»
د)محدوده زماني ومكاني حنفا
1. محدوده زماني حنفا
اينكه حضور حنفا به چه زماني برميگردد، اختلاف نظر وجود دارد. برخي محققان معتقدند كه حنفيت جنبش نوظهوري بود كه نهايتاً يك سده قبل از بعثت ظهور پيدا كرد. در اين دوره تاريخي برخي به يك خود آگاهي فطري رسيدند و از بتپرستي و آيينهاي شرك آلود دست كشيده و به توحيد و دين كهن آبا و اجداديشان رجوع كردند. آنها هرچند اين آيين كهن را به خوبي نميشناختند، آما برخي از آموزههاي آن در جامعه عرب توأم با تحريفاتي، رواج داشت. حنفا با درك فطري خود، اين تحريفات شركآميز را تشخيص داده و درپي شناخت هرچه بيشتر دين حنيف ابراهيم برآمدند.
اين عده از نويسندگان معتقدند كه جامعه عرب در ساليان متمادي قبل از بعثت به جزاندكي دين ابراهيم و اسماعيل را فراموش كرده و به شرك گراييده بودند، از اينرو حنفيت و حنفا را امر نوظهوري ميدانستند. مستشرقان كه اسلام را شكل تكامل يافته همين حنفيت ميدانند نيز معتقدند كه زمان حنفيت و حنفا به ربع قرن و نهايتاً يك سده قبل از بعثت برميگردد.
اما برخي ديگر از محققان معتقدند كه حنفيت جنبش نوظهوري نيست، بلكه در دين كهن ابراهيم ريشه داشته و از قبل در جامعه عرب حاكم بود. اين دين اگرچه در فرايند زمان براي بسياري از مردم فراموش شد؛ اما همواره كساني بودند كه اصالت ديني خود را حفظ كردند. بنابراين، همواره دين و آيين ابراهيمي درجامعه عرب ـ هرچند به صورت بسياركم رنگ ـ وجود داشته است. «اين سخن كه نميتوان ميان حنفيت و تبليغات كهن ابراهيم در عربستان رابطه قائل شد و بايد حنفا را پديده نوين در عربستان ناميد، گمان خطايي است. علاوه برتصريخ قرآن كريم «ملۀ ابيكم ابراهيم» روايات تاريخي اين را مسلم ميداند كه در عربستان در دوران قبل از پيامبر از ابراهيم سخن زياد بوده و حتي چيزي به نام شريعت ابراهيمي نيز مطرح بوده است». تدين توحيدي نياكان پيامبر در طول تاريخ نيز ميتواند دليل اين انديشه باشد.
2. محدوده جغرافيايي و مكاني حنفا
از حنفا نظر مكاني به مكان خاصي تعلق ندارند، بلكه در تمام گستره شبه جزيره عربستان آن روز، يعني مكه، يمن، يمامه، بحرين، مدينه و... حضور داشتند.به نظر ميرسد هرچند تعداد و ميزان حنفا و بحران بتپرستي گسترده نبود، اما همين تعداد اندك در جاهاي مختلف شبه جزيره وجود داشتند. گرچه غالباً در محدوده غرب جزيره عربستان، مانند عربستان فعلي و يمن زندگي ميكردند.
ه ) مصداق شناسي حنفا
اينكه چه كساني جزء حنفا شمرده ميشوند اختلاف نظر وجود دارد، زيرا تعريف محققان و تاريخ نگاران از حنفا مختلف است. برخي تمام كساني را كه از شرك و بتپرستي دست كشيده، حتي اگر هيچ دين و آيين ديگري را نيز انتخاب نكرده يا به اديان توحيدي ديگري نظير مسيحيت، يهوديت گرايش يافته باشند نيز جزء حنفا شمردهاند. اما برخي ديگر، صرف روي گرداني از بت و بتپرستي را براي حنيف خواندن كافي نميدانند، بلكه معتقدند كه كساني جزء حنفا به حساب ميآيندكه علاوه بر ترك بت پرستي و آيين آن، به يكتاپرستي و آيين حنيف ابراهيمي روي آورده باشند.
قطع نظر از اختلاف نظرهايي كه درمورد برخي افراد وجود دارد، علاوه بر نياكان پيامبر افراد ذيل جزء حنفا شمرده شدهاند:
قس بن ساعده ايادي، زيد بن عمرو بن نفيل قرشي، أميۀ ابن أبي الصلت ثقفي، أرباب بن رئاب، سويد بن عامر مصطقلي، أسعد أبوكرب حميري، وكيع بن زهير ايادي، عمر بن جندب جهني، عدي بن زيد عبادي، أبوقيس صرم، سيف بن ذي يزن حميري، ورقۀ بن نوفل قرشي، عامر بن ظرب عدواني، عبد طابخۀ بن ثعلب بن وبرۀ بن قضاعۀ، علاف بن شهاب تميمي، متلمس بن أميۀ كناني، زهير بن أبي سلمي، خالد بن سنان عبسي، عبدالله قضاعي، عبيدالله بن ابرص اسدي و كعب بن لوءي بن غالب.
و)دين وعقايد نياكان پيامبر
به اعتقاد شيعيان كه ملهم از ائمه معصومان است، تمام نياكان پيامبر موحد بودند. مورخان نيز در مورد برخي از آنها روايات و اظهاراتي دارند كه نشان دهنده همين مسئله است.
كعب بن لؤي بن غا لب
«كعب بن لؤي بن غالب، يكي از نياكان پيامبر بر دين حنيف بود. او قريش را به تفكر در خلقت آسمانها و زمين وگردش شب و روز دعوت ميكرد و به صله رحم و وفاداري به عهدوپيمان ترغيب مينمود و مرگ و لحظات هراسناك آن را براي آنها يادآوري كرده و به بعثت پيامبر خدا مژده ميداد.
همچنين در برخي منابع درباره وي آمده است كه او در آيين حنيف بود و ويژگيهاي زير را داشته:
1. قريش را در روزهاي جمعه گردآوري و ارشاد ميكرد؛
2. قريش را به تفكر در خلقت زمين و آسمان دعوت ميكرد؛
3. به ارزشهاي اخلاقي، چون صله رحم، حفظ عهد و پيمان، مراعات حقوق خويشاوندي و صدقه دادن به فقرا و ايتام، تذكر ميداد.
2. قصي
نامش زيد وكنيه اش ابومغيره و لقبش مجمع است. او افتخارات و دستاوردهاي زيادي داشت، از جمله: 1. اتحاد قريش و جمعآوري آنها دور خانه كعبه؛ 2. نوسازي خانه كعبه و دراختيارگرفتن امور كعبه؛ 3. تأسيس دارالندوه ( مجلس مشورتي متشكل ازسران قريش)؛ 4. ايجاد مناصب و شغلهاي رفاده و سقايه براي تكريم و رفاه حاجيان.
او خطاب به طايفه قريش چنين گفت: شما همسايگان و متوليان خانه خدا و حرم او هستيد، حاجيان مهمانان خدا و زائران خانه او هستند كه سزاوارترين مهمان به گرامي داشتن ميباشند. برشماست كه در ايام حج براي آنها آب و نان فراهم آوريد.
درمورد مشرك يا موحد بودن او دو ديدگاه وجود دارد:
الفـ شرك: طبري روايتي را نقل ميكند كه نشان ميدهد قصي بتپرست بوده است: كان قصي يقول فيما زعموا ولد لي اربعة فسميت الاثنين بصنمي و واحداً بداري و واحداً بنفسي عبدالمناف و عبدالعربي...» هرچند خود طبري اين روايت را قبول نكرده است. همچنين نقل شده است كه زن قصي(حبي) فرزندش را به بزرگترين بت مكه، يعني مناف بخشيد كه از آن پس به عبدالمناف مشهور شد: وكانت امه دفعته الي مناف (وكان اعظم اصنام مكه) فغلبت عليه عبد المناف.
سهيلي توجيه ديگري دارد كه نويري آن را ذكر ميكند: «مادرش او را خدمتكار منات كه بت بزرگي بود، قرار داد و پدرش براي آنكه عبدمنات نام عبد منات بن كنانه بود، به عبد مناف تغيير داد».
ب ـ توحيد: مناف دراصل از نوف به معناي بلندي است و به جايگاه بلند و ارزشمند گفته ميشود. بعيد نيست كه قصي به سبب مقام بلند، بزرگي و حسن شهرت به اين نام معروف شده باشد. و ازسوي ديگر، اينكه مناف اسم بتي بوده باشد، محل ترديد است. به هر حال اگر هم مناف اسم بتي بوده اين مسئله بتپرستي قصي را ثابت نميكند چون وقتي اسمي در جامعه شهرت دارد مردم بدون توجه به معنايش از آن براي نامگذاري استفاده ميكنند.
3. عبد مناف
از عبد مناف (مغيرة بن قصي ) سنگ نوشتهاي پيدا شده كه در آن نوشته شده است: «انا المغيرة بن قصي أوصي قريشاً بتقوي الله جل و علا و صلة الرحم»؛ من مغيرة بن قصي هستم و قريش را به تقوا الهي و صله رحم توصيه ميكنم».
اين عبارت، نشان ميدهد كه عبد مناف نيز موحد بوده و دليل نامگذاري وي به مناف نيز به سبب بزرگي و علو مقام بوده است.
4. هاشم
نامش عمرو و كنيهاش ابونضله است كه به عمرو العلي معروف شد. القاب وي هاشم، قمر و زاد الراكب است. نام مادرش عاتكه به معناي طاهره» است. وي دختر مرة بن هلال و يكي ازدوازده عاتكهاي بود كه در سلسله مادران رسولخدا قرار داشتند. حديثي از حضرت پيامبر نقل شده كه فرموده است: « من فرزند عاتكهها هستم».
هاشم در بزرگواري، تقوا و ديانت، شهره بود. او بزرگ قريش بود و دو مسئوليت سقايت و رفادت را برعهده داشت. جناب هاشم به علت دو ويژگي ثروت و سخاوت كه داشت، اين دو مسئوليت را به شايستگي انجام ميداد.
از كاركردهاي مهم او ميتوان سفرهاي تجارتي زمستاني و تابستاني را نام برد كه در قرآن نيز بدان اشاره شده است. او اين نوع تجارتها را براي رفع بحران اقتصادي انجام داد و نيز براي رونق بخشيدن تجارت با پادشاهان روم، شام و غساني پيمان بازرگاني بست. وي با اين اقدامات به موقعيت ممتاز دست يافت، به گونهاي كه حسادت برخي، نظير اميه را برانگيخت.
هاشم سيمايي نوراني داشت به گونهاي كه در وصف او روايت شده است: « ان نور النبي كان يتوقد شعاعه في وجه هاشم ويتلأ لأ ضياؤه و لايراه حبر الّا قبل يده ولا يمر بشئي الاّ سجده له؛ نور پيامبر در سيماي هاشم ميدرخشيد و هر كسي كه او را ملاقات ميكرد به تعظيم وي ميپرداخت و بر هر چيزي ميگذشت بر او سجده ميكردند درسخاوتمندي ضرب المثل بود».
5. عبدالمطلب
ديدگاهها درمورد ايمان عبدالمطلب
1. عبدالمطلب موحد و مؤمن بود و اصولاً او و ساير نياكان پيامبر شرك نورزيده بودند.
2. اصل بر شرك عبدالمطلب و ساير نياكان پيامبر مشرك است، مگر اينكه ثابت شود كه موحد بودند. اين مسئله ميان اماميه ،معتزله، خوارج و مرجئه اختلافي است.
در مورد عبدالمطلب نقل شده است كه وي دست از بتپرستي كشيد و موحد شد (به عقيده شيعيان موحد بود) حتي اعمالي انجام داد كه بعداً اسلام به آن دستور داده است، همچون: وفاي به عهد و نذر، منع از ازدواج با محارم، قطع دست دزد، نهي از زنده به گوركردن دختران، تحريم خمر و زنا و نهي از طواف عريان زنان در خانه خدا. «تحنث» نيزكه همان عبادت در غار حرا بوده، به عبدالمطلب نسبت داده شده است.
افزون برآن داستانهاي شكست سپاه ابرهه وخواب و الهام براي حفرچاه زمزم نيز دليلي بركرامات و شخصيت معنوي حضرت عبدالمطلب است.
معروف است كه وقتي ابرهه براي تخريب بناي كعبه نزديك مكه رسيد، اموال و شتران اهالي مكه را مصادره كرد و عبدالمطلب براي آزادي شتران خويش نزد ابرهه رفت. ابرهه كه از سيماي نوراني وي فهميده بود شخصيت عظيمي است، از در خواستش مبني بر آزادي شتران متعجب شد وگفت من فكر ميكردم شما براي منع تخريب كعبه آمدهايد و اين درخواست با شخصيت شما سازگاري ندارد. حضرت عبدالمطلب فرمود: «انا رب الابل و للبيت ربا سيمنعه/سيحمه»، بعد آمد قريشيان را به سوي كوهها كوچ داد و خود به درون كعبه رفت و با خدايش مناجات كرد.
داستان ديگر از وي كه به عنوان كرامات ياد شده است، خواب و الهامي است كه وي را به حفر دوباره چاه زمزم رهنمون ساخته است و ايشان چشمه زمزم اسماعيلي را بعد از خشك شدن و ناپديدشدنش طي مدتهاي مديد، دوباره كشف و احياكرد وگنجينههايي را كه همراه آب از چاه زمزم پيدا شده بود نيز به كعبه تقديم كرد تا مناعت طبع و علو شخصيت خود را به نمايش بگذارد، هرچند كه برخي از تاريخنگاران كشف چاه زمزم را نه كرامت و الهام از سوي خداوند كه ناشي از حس غريزي فردي عبدالمطلب دانستهاند.
همچنين نقل شده است كه عبدالمطلب به قيامت اعتقاد داشت و امام علي نيز به اين مطلب اشاره كرده است. در روايتي از امام رضا نقل شده كه چند عمل از عبدالمطلب در اسلام تأييد شده است كه نشان دهنده پاكي و نگرش توحيدي وي است: حرام نمودن ازدواج فرزندان با نامادري بعد ازمرگ پدر، قراردادن ديه قتل به مقدارصد شتر، هفت دورطواف كردن خانه كعبه، پرداخت خمس گنج پيدا شده، وفاي به نذر، منع نكاح بامحارم، حرام نمودن زنا و شراب و تحريم طواف عريان گرد خانه خدا.
وصيتهاي عبدالمطلب به ابوطالب
وي فرزندش ابوطالب را به چند چيز وصيت ميكند: صله رحم، اطعام طعام، سقايت و رفادت، ترغيب به افعالي كه نشان دهنده اعتقاد به معاد و رستاخيز است و نيز توصيه به مراقبت از پيامبر حضرت محمد.
ز) عصيان از بتپرستي زمينه ظهور اسلام در منابع
گزارشهايي وجود دارد كه حاكي از عصيان مشركان در برابر بتهاست كه به برخي از آنها اشاره ميشود:
1. وقتي امرؤالقيس شاعر به قتل رسيد او براي خونخواهي پدر در پيش بت «ذي خلصه» با تيرهاي قمار تفأل زد، از قضا تيري بيرون آمد كه وي را ازخونخواهي باز ميداشت، وي خشمگين شد و تير را به صورت آن بت زد و گفت: «اي ذوخلص اگر تو نيز مانند من صاحب خون بودي و پدرت در گور بود، بيدليل و به ستم ازكشتن دشمن وگرفتن انتقام مرا باز نميداشتي» پس از اين واقعه كسي نزد آن بت تفأل نزد».
2. مردي شترخود را براي تبرك پيش بتي به نام سعد آورد تا با نگاه داشتن شتر در كنار آن، شتر را متبرك كند، اما شتر ترسيد و فرار كرد و صاحب شتر با سنگ بر پيشاني بت زد وگفت: «بدا خدايي كه توهستي! شترم را رماندي». وي پس از آن درحالي كه در جستوجوي شتر خود بود، گفت:
أتينا الي سعد ليجمع شملنا فشتتنا سعد فلا نحن من سعد
وهل سعد الا صخرة بتنوفة من الارض لا يدعي لغي و لا رشدا
نزد سعد آمديم تا كار پريشان ما را سامان دهد، اما سعد ما را پريشانتر ساخت، ما ديگر از معتقدان سعد نيستيم؛ آيا سعد ما را پريشانتر ساخت، ما ديگر از معتقدان سعد نيستيم، آيا سعد جز يك صخره افتاده در بياباني است بيآب كه نه ماية گمراهي است و نه موجب رستگاري و هدايت».
3. جندب بن جناده، معروف به ابوذر غفاري كه قبل از بعثت به خداپرستي گرايش يافت، در مورد اين تحول ميگويد: روزي سگ قبيله رفت و بت فلس را كه معبود قبيله بود، آلوده كرد و بت فلس نيز هيج واكنشي از خود نشان نداد. وي از آن به بعد بتي را نپرستيد و تا زمان اسلام در حالت حيرت به سر برده و به دين خاصي گرايش پيدا نكرد؛ صرفاً يكتاپرستي مبهم داشت. البته برخي ابوذر را جزء حنفا شمردهاند.
ح) رابطه صابئين و حنفا
1. تشابه
از منابع اسلامىو غير اسلامي نوعى ارتباط و تشابه ميان صابئين و حنفا، يعنى پيروان آيين حضرت ابراهيم به دست ميآيد. برخي از اعراب به حنفا، صابئي ميگفتند؛ خواه اينكه خاستگاه آن را تغيير كيش در معناي حنيف بدانيم يا ناشي از انتساب به فردي به نام «صائب».
ابن نديم در الفهرست از كتاب الحنفا و صابئين ابراهيميه ياد مىكند و معتقد است صابئين ابراهيميه، مؤمنان به ابراهيم بودند. مسعودى در التنبيه و الاشراف كلمه حنيف را مرادف صابئى دانسته و ابنحزم، صابئان را به دو گروه حنيف و مشرك تقسيم كرده است. ابنخلكان در وفيات الاعيان صابئى كه صابئين به او منسوب مىباشند، نخستين كسى دانسته كه بر دين حنيفيت اولى بوده است.
برخي محققان تشابه و هماننديهايي را ميان حنفا و صابئين ذكر ميكنند:
الف ـ تشابه لغوي ميان «صَبأ» سرياني و «حَنَفَ» عربي كه هردو معناي خروج و عدول از دين آبا و اجدادي و پذيرش دين صحيح را افاده ميكنند.
ب ـ برخي محققان و نويسندگان حوزه اسلامي كه حنفا وصائبي را دو اسم براي يك گروه ميدانند، چون در هر دو، اعراض از عقايد قوم، ترك عبادات آنها، دوري از شرك وگرايش به توحيد وجود دارد.
جـ حنفا و صابئيني متديناني بودند كه نبي و شريعت خاصي نداشته و صرفاً براساس فطرت و عقل خود عمل كرده وگرايش توحيدي داشتند. و اعتقاد آنها به توحيد و معاد نيز بر همين مبنا توجيه و تفسير ميشود. البته اين ديدگاه با ظهور آياتي كه صابئين و حنفا را از زمره اهل كتاب شمرده، تعارض است. پاسخ اين است كه در برخي آيات، به ويژه آيه 17 سوره حج كه از مشركان در كنار اديان و آيينهاى ديگر مانند يهود، مجوس و صابئين نام ميبرد و نيز تأكيد آيات بر لزوم ايمان به خداوند و روزجزا براى رستگارى اين گروهها، چنين تصور مىشود كه مقصود شمردن همه گروههاى صاحب اعتقاد، اعم از مؤمنين (مسلمانان)، اهل كتاب و مشركان بوده است.
با توجه به ظهور آيات قرآن و مشخص بودن مصداق صابئين مورد نظر قرآن براى مسلمانان صدر اسلام، اين احتمال وجود دارد كه ايشان گروهى همانند حنفا، اما مستقل بودهاند كه در آن هنگام شريعت خاصى نداشته و وجه مشخصه آنها اعتقاد توحيدى آنان بوده و به همين دليل نيز مشركين به پيامبر و مسلمانان، صابئين مىگفتهاند. طبرى در تفسير خود از قول على بن زيد نقل مىكند كه صابئين گروهى هستند كه لااله الّا الله مىگويند و «ليس لهم عمل و لاكتاب و لانبى». شيخ طوسى نيز در تفسير خود از قول قتاده و بلخى چنين مىگويد: «الصابئون قوم معرفون لهم مذهب ينفر دون به من عباده النجوم و هم مقرون بالصانع و بالمعاد و ببعض الانبياء». ابنكثير مورخ و مفسر مشهور قرآن نيز پس از نقل اختلاف آراى مفسرين و محدثين پيش از خود در مورد اين گروه مىگويد: «ايشان گروهى بودند نه بر دين يهود و نصارى و مجوس و نه مشرك بلكه بر فطرت خود باقى بودند و دين مقررى كه از آن تبعيت كنند نداشتند و به همين علت، مشركين به مسلمانان، صابئى مىگفتند؛ يعنى آنها از ساير اديان اهل زمين خارج شدهاند و به همين دليل بعضى از علما گفتهاند صابئين كسانى هستند كه دعوت پيامبرى به ايشان نرسيده است».
به جز منابع اسلامىتحقيقات جديد نيز بيانگر وجود نوعى مشابهت و ارتباط ميان حنيفان و صابئان مىباشد. مارگليوث در مقاله حرانيان خود مىگويد: مسيحيان غالباً از حرانيان (صابئين حرانى) با عنوان مشرك ياد مىكنند كه با حنيف از يك ريشه است. دكتر جواد على نيز معتقد است سريانىها لفظ Hanfa را بر صابئين اطلاق مىكردهاند. توجه به معناى لغوى دو كلمه صابئى و حنيف در نزد علماى لغت عرب نيز نوعى مشابهت مضمونى ميان اين دو را ثابت مىنمايد. توجه به اين قراين، همراه با در نظر داشتن اين مسئله كه پيامبر اسلام مكرراً خود را منسوب به آيين حنيف و حضرت ابراهيم معرفى مىنمودند و جملاتى از قبيل «بعثت بالحنيفيه السمحه السهله»، «احب الاديان الى الله تعالى الحنيفيه السمحه» و نظاير آن بر زبان جارى مىفرمودند، اين تصور را به وجود ميآورد كه شايد اعراب مشرك جاهلى، تشابهى ميان تمايل آن حضرت به حنيفيت و توحيد و خروج از آيين معمول، با آنچه تحت عنوان صبوه مطرح بوده مىديدند و به همين دليل ايشان را صابئى مىخواندند. مشركين هنگامىكه كسى اسلام ميآورد مىگفتند: «قد صبأ». هنگامىكه عمر اسلام آورد، جميل بن معمر جمحى، فرياد برآورد: «الا ان عمر بن الخطاب قد صبأ» يا قريش به حمزه مىگفتند: «ما نراك يا حمّزه الا قد صبأت».
اين قراين، گروهى از محققان قديم و جديد را به سمت يكى دانستن معناى حنيف و صابئى در ميان اعراب جاهلى سوق داده است و آنان اين فرضيه را طرح نمودهاند كه صابئين همان حنفاى پيرو ابراهيم مىباشند. اين فرضيه به رغم نقاط قوت ذكر شده، مشكلات و ضعفهايي نيز دارد كه پذيرش آن را با مشكل روبهرو مىسازد.
2. تمايز حنفا وصابئين
به رغم تشابه متعدد ميان صابئين و حنفا (به ويژه حنفاي يمني، چون قس بن ساعده و نيز امية بن ابيصلت زماني را در بحرين بسر برده و علومي را از صابئين فراگرفته و درتفكرات و اعمال خود از آنها متأثر شده بودند.) به چند دليل نميتوان آنها را گروهي واحد يا داراي آيين مشابه دانست. نخست: اينكه پيامبر و و به تبع آن، مسلمانان هيچگاه خود را صابئي نخوانده وحتي از آن تنفرداشته و آن وصف را درمورد خود رد ميكردند. «در داستان اسلام آوردن عمر كه ذكر آن آمد، عمر ادعاى جميل بن معمر را به شدت رد كرده، مىگويد: «كذبت و لكن اسلمت»؛ و اينگونه صابئى شدن خود را نمىپذيرد. حال آنكه مسلمانان به اظهار حنفيت، رغبت كامل داشته و همان گونه كه حنيف در قرآن كريم در مواردى همان اسلام دانسته شده، مسلمانان نيز به انتساب خود به حنفيت افتخار مىكردند، كه نمونههايى از آن، در كلمات پيامبر مشاهده شد. حضرت حمزه هنگام اسلام آوردن، اشعاري در پاسخ مشركان به زبان ميآورد كه مؤيد اين معناست: «حمدت الله حين هدى فؤادى الى الاسلام و الدين الحنيف لدين جاء من رب عزيز خيبر بالعباد بهم لطيف». آنچه از قراين به دست ميآيد، تفاوت مفهومي «حنفاء» و «صابئيني» است. به بيان ديگر، از عكسالعمل مسلمانان در مقابل اين دو كلمه چنان برميآيد كه در آن دوران از كلمه صابئى، نوعى سب و توهين برداشت ميشده و حكايت از عدم پذيرش اين عقايد در ميان عموم دارد، در حالى كه مردم براي حنفا به سبب انتسابشان به حضرت ابراهيم ـ به رغم عدم پذيرش عقايدشان ـ احترام قابل توجهى قائل بودند. در هر حال، حتي با پذيرش ديدگاه ابنحزم، در مورد ريشه مشترك تاريخى صابئين و حنفا، در زمان پيامبر اكرم صابئين به پيروان ابراهيم اطلاق نمىشده است.
دوم: اينكه آيين حنيف در قرآن كريم تأييد و در بعضى موارد با اسلام يكى دانسته شده است، اما صابئين در هيچ يك از موارد، مرادف آيين حنيف به كار نرفته و هيچ يك از مفسران قرآن نيز به مشابهت آن دو نظر ندادهاند.
سوم: اينكه برخى آثار ملل و نحل، مانند ملل و نحل شهرستانى، آشكارا «صبوه» را در برابر حنيفيت مطرح ميكند هر چند كه به نظر مىرسد مراد وى از صابئين، صابئين حران بوده است.
با توجه به آن چه گذشت برخى از محققان به اين نتيجه رسيدهاند كه كلمه صابئى و جمع آن صابئين، در دوران جاهليت بر تمام افرادي كه خارج از دين مرسوم بودهاند، اطلاق مىشده و چه بسا عرب به تمام فرقههاي گنوسىگرى، صابئى اطلاق مىكرده است.
رابطه پيامبراكرم با حنفاء و حنفيت با اسلام
برخي پيامبراكرم را مولود فرهنگ و نياز جامعه خود ميدانند و دين اسلام را نيز نهضتي از سنخ بازگشت حنفا به آيين حنفيت ميپندارند. نصر حامد ابوزيد با گرايش سوسيالستي، تبييني ويژه و دياليكتيكي از فرهنگ عصرظهور اسلام ارائه ميكند. وي ميگويد: جامعه آن روز عرب از دوجهت درون و بيرون، مورد تهديد بود؛ تهديد بيروني از سوي قدرتهاي بزرگي، چون روم، ايران و حبشه كه هركدام بخشي از جامعه عرب را زير سلطه داشتند و خراج ميگرفتند. و تهديد دروني، ناشي از مشكلات اقتصادي و جنگهاي داخلي كه بسياري را خسته كرده و به خود اگاهي رسانده بود. اين اقتضائات منفعت جويانه از يكسو وخود آگاهي فطري بخشي ازجامعه كه خود را به عنوان فرهنگ و آيين تحنث پديدارساخته بود، ازسوي ديگر، جامعه را به سوي دين جديد ملي فراميخواند،(چون اديان موجود، يعني مسحيت و يهوديت هيچكدام نيازهاي عربها را تأمين نميكرد، زيرا مسيحيت خود دين مهاجم بود و يهوديت قطع نظر از حصارنژادياش، همواره عربها را تحقير و تهديد كرده بود. همين درك و احساس مبهم برآمده از استغاثههاي تحنث، زيد بن عمرو(يكي ازحنفا) را وادار كرد تا براي يافتن دين ابراهيم به راه افتد. وي به منظور يافتن شريعت و آموزههاي ديني حضرت ابراهيم به نقاط مختلف جزيره عربستان سفر كرد. وي از هر راهب مسيحي و احبار يهودي در مورد دين حنيف ابراهيمي تحقيق و پرس وجو ميكرد تا اينكه پس از پيمودن جزيرةالعرب به موصل رسيد و در آنجا از راهب مسيحي كه گويا تمام علوم روز به او ختم ميشد در باره حنفيت (دين حضرت ابراهيم) سؤال كرد. راهب به او گفت:
تو ديني را ميجويي كه هيچ كسي را ياراي انتقال و تعليم آن به تو نيست، اما اكنون زمان ظهور پيامبري است كه در سرزمين خودِ تو با دين ابراهيم –همان حنفيت- به رسالت مبعوث ميشود. پس به او بپيوند كه او اينك برانگيخته شده و هيچ يك از دو دين يهوديت و مسيحيت را نپسنديده است.» زيد به محض شنيدن اين سخن از راهب، به شتاب به سوي مكه راه افتاد، اما در سرزمين «لخم» برخي بر او تاختند و وي را كشتند.
بنابراين جستوجو ازدين ابراهيم جستوجو از ديني بود كه ازيك سو هويت وكيان عرب را تحقق ميبخشيد و ازسوي ديگر، اهداف مزبور را برآورده مينمود، و اسلام ديني بود كه توانست به اين اقتضائات جامعه عمل بپوشد.
بنابراين، حضرت محمد و دينش متعلق به فرهنگ و نياز زمان خود بود. ابوزيد در پاسخ كساني كه اين برداشت را رد ميكنند و حضرت محمد را نافي فرهنگ عصر جاهليت ميدانند، يادآور ميشود كه در هرجامعهاي دركنار فرهنگ غالبي، خورده فرهنگي نيز وجود دارد كه در برابر آن قيام يا مقاومت ميكند. درعصر ظهور اسلام نيز دركنار فرهنگ غالب جاهلي، خورده فرهنگ تحنث يا حنفيت نيز وجود داشت كه در جستوجوي هويت ديرينه عربي و الهي خود بودند و حضرت محمد و دينش متعلق و مولود همان خورده فرهنگ بود.
اين برداشت و تحليل ماديگرايانه از منشأ و خاستگاه اسلام با واقعيتهاي تاريخي سازگار نيست، چون اولاً: اگر اسلام حركت و معتقدان به آن نهضت طبيعي در واكنش به فرهنگ منحط جاهليت بود بايستي اين دين در ميان حنفا ظهور ميكرد و ثانياً: بايد حنفا نخستين گروندگان به اسلام ميبودند، درحاليكه هيچكدام ازحنفا به اسلام نگرويدند؛ برخي به همان زندگي زاهدانه خود ادامه دادند و برخي نظير امية بن ابيصلت حتي در مقابل پيامبراكرم و مسلمانها، از مشركان حمايتكردند و براي كشتههاي آنها درجنگ بدر، شعر سرودند. برخي ميگويند آيه 75 سوره اعراف درمورد همين اميه نازل شده است. تاريخ هيچ گزارشي را از ارتباط حضرت محمد با حنفا ارائه نكرده است.
علاوه بر اين، حنفيت و حنفا جنبش سازمان يافتهاي نبود و عقايد منسجمي نداشتند كه اسلام متأثر از آن يا شكل تكامل يافته آن باشد، آن گونه كه مستشرقان گفتهاند، و نيز بحران بتپرستي در شبه جزيره آن قدر عميق وگسترده نبود كه چنان توهمي پديد آيد. البته دين نيز همانند پديدههاي اجتماعي نيازمند زمينههاي پذيرش در جامعه هست و جريان حنفيت ميتواند زمينه پذيرش همگاني اسلام تلقي شود، نه اينكه منشأ آن باشد.
بيشتر حنفا با سواد و فرهنگي بودند و نيز برخي ازآنها با اديان ديگر ارتباط برقرار كرده و سالها از آرا و افكار آنها بهره بردند و حتي برخي نظير مسيلمه كذاب ادعاي پيامبري كرده و مدتي پيرواني گرد آورده و حكومت تشكيل داده بود، اما هيچ كدام نتوانستند پيامي مانند قرآن بياورند و در نتيجه، تلاششان ناكام ماند. با وجود اينكه منابع تاريخي، سرگذشت و دقايق تحول فكري حنفا را بيان ميكند، اما در بيان ارتباط پيامبر با حنفا كمترين اشارهاي ندارند.
ي) موضع رسول خدا دربارة حنفا
از تأييد جريان حنفا در قرآن ميتوان نتيجه گرفت كه پيامبر اكرم ديدي مثبت به حنفا داشته است؛ البته اين امر درخصوص تمام حنفا كليت ندارد، بلكه حضرت پيامبر برخي از آنها را مذمت كرده است، از جمله:
1. موضع پيامبر دربارة اميۀ بن اباصلت
حضرت پيامبر در مورد وي فرموده است: « شعر او مومن، اما قلب اوكافر بود». او همان كسي است كه براي كشتههاي مشركان در بدر مرثيه ميخواند.
2. موضع پيامبر نسبت به ابا عامر بن صيفي
ابا عامر كه دركسوت رهبانيت در آمده بود وقتي به مدينه آمد از دين پيامبر سؤال كرد و حضرت پيامبر فرمود: دين ما همان دين ابراهيم حنيف است. ابا عامر نيز گفت: من هم برآن هستم. پيامبرفرمود: شما برآنچه من آوردهام نيستيد (يعني قرائت خودت را از دين ابراهيم داري) و پيامبر اباعامر را فاسق ناميد. وي نيز غضبناك شد و به سوي قيصر روم رفت و در آنجا مرد.
3. موضع حضرت پيامبر نسبت به مسيلمه بن حبيب حنفي
وي ـ چنانكه پيش از اين گفته شد ـ ادعاي پيامبري نموده و پيامبر اكرم را براي معامله در حكومت و تقسيم جزيره عربستان دعوت كرده بود پيامبر را كذاب خواند. او نيز در نهايت در مقابل سپاه اسلام مغلوب شد.
اما يكي از حنفا كه پيامبر اكرم درباره او حسن نظر داشته، زيد بن عمرو حسن است كه گفته شده آن حضرت براي او دعا كرد و درباره او فرمود كه در بهشت است و در روز قيامت مستقل و با مليت جداگانه محشور ميشود.
جمعبندي وتحليل يافتهها
در دوران تاريك جاهليت كه آسمان جزيرةالعرب را غبار جهل، ناداني و بتپرستي فراگرفته بود؛ كساني با بصيرت دروني و پاسخ به نداي فطري در تكاپوي صراط مستقيم بودند. آنها در پرتو ارشادات پيامبرِ دروني دريافته بودند كه كرنش در مقابل ساختههاي بشري، كاري سفيهانه است، زيرا تدبير امور تحت امر و مشيت كسي است كه جهان را ساخته است. آنها به درستي دريافته بودند اخلاق غارتگري، قبيلهگرايي، عصبيت كور، ظلم و ستم زيبنده انسان و انسانيت نيست.
كساني كه درجاهليت از آيين و عبادات مشركانه دوري كردند به «حنفا» معروف شدند. البته در خصوص دليل نامگذاري حنفاء اختلاف نظر وجود دارد. برخي منشأ آن را رجوع حنفا به آيين ديرينه عربها، يعني دين ابراهيم حنيف دانسته و برخي آن را ناشي از معناي صابئي نهفته در «حنيف» ميدانند. اين دسته، استدلال ميكنند كه عربها به كساني كه دين خود را تغيير ميدادند به آن حنيف يا صابئي ميگفتند و از اينرو در صدر اسلام به پيامبر و يارانش صائبي ميگفتند. دسته ديگر، اين تعبير را رد ميكنند چون مسلمانان در مقابل واژه صابئي واكنش نشان ميدادند، ولي حنفيت را پذيرفته و به آن افتخار ميكردند.
حال منشأ نامگذاري هرچه باشد اين مطلب در تاريخ واضح و روشن است كه حنفا عقايد و رفتارهاي مشركانه و جاهلانه مشركان را قبول نداشتند و برخلاف آنها به توحيد، معاد و ارزشهاي اخلاقي اعتقاد داشته و بدان پايبند بودند.
آنچه از التزامات كلامي، اصول قطعي و شواهد تاريخي بر ميآيد اين است كه نياكان پيامبر تماماً موحد بودند. اين مسئله علاوه بر اظهارات پيامبر كه خود را مولود اصلاب و ارحام مطهره خوانده، اعمال و رفتارآنها نيز گواه اين مطلب است.
برخي ازپژوهشگران تاريخي معتقدند كه عبدالمطلب يكي از اجداد پيامبر نه تنها موحد و يكي از احناف بوده، بلكه او را نبي هم دانستهاند. اين ايده را پيشگويي عبدالمطلب در شكست ابرهه و كشف الهامگونه وي ازچاه زمزم، تقويت ميكند، اما باتوجه به ترديد برخي نويسندگان و فطري و بشري خواندن آنها، براي اثبات كفايت نميكند.
حضرت پيامبراكرم هرچند از عقايد مردم بيزاري ميجست و از اعمال و رسومات آنها دوري ميكرد و زماني را در غارحرا به عبادت و تحنث مشغول بود، لكن با حنفا ارتباطي نداشت. آنچه حنفا بروز ميدادند نفي شرك و احساس مبهم به خداوند بود كه در پرتو آن برخي از اعمال ناشايست را برخود حرام كرده بودند، لكن به وضوح نميدانستند خدا چيست؟ و از آنها چه ميخواهد؟. روزي يكي ازاحناف اعمال مشركان را به استهزا گرفت، ولي نميدانست كه خود چگونه خدا را بخواند، فرياد برآورد كه نميدانم چگونه تو را بخوانم و بعد روي دستان خود سجده كرد. حال اين احساس بسيط و حيران كجا، و دين مبين اسلام كه هيچ بشري را ياراي هم آوردي باكتابش نيست كجا؟ آيا آن معارف بلند و قوانين روشن كه بسياري از آنها نظيري در زمان خود نداشته، ميتواند محصول تأملات بشر باشد؟ عجز اديان ومكتبهاي ديگر، اعم از الهي و بشري در برابر آن، نظريه بشري بودن قرآن و اسلام را ابطال ميكند، چنانكه فيلسوف بزرگ مغرب زمين «نيچه» گفته است كه مسيحيت بايد در برابر اسلام سر به خاك ميساييد، چون اسلام ما را به خودمان فرا ميخواند و به آرمان و تفكر يوناني ما نزديكتر است: «اگر اسلام، مسيحيت را خوار مىشمارد، در اين كار، هزاران بار حق با اوست... زيرا اين فرهنگ، شريف بود و خاستگاه خود را به غريزههاى مردانه مديون بود، زيرا حتى در آن گنجينه نادر و عالىِ زندگانى اعراب اسپانيا، باز به زندگانى آرى مىگفت. بعدها جنگجويانِ صليبى بر ضد چيزى جنگيدند كه بهتر بود در برابرش به خاك مىافتادند؛ فرهنگى كه در مقايسه با آن، حتى قرن نوزدهم ما بايد خود را بس ناتوان و ديرآمده تصور كند».
هرچند تصوير و برداشت نيچه از اسلام منطبق بر واقعيت نيست، اما ميتواند نشانگر علو معارف، جهانبيني روشن و كارآمدي اسلام باشد.
- ابن منظور، لسان العرب، بيروت دارالحيإ التراث العربي، 1408ق.
- ابن هشام، السيرة النبوية، تحقيق گروهي از محققين بيروت، داراحيإ التراث العربي، 1415ق.
- آلوسي، سيدمحمود، بلوغ الارب في معرفه احوال العرب، چ دوم، بيروت، دارالكتب العربيه، بيتا.
- جعفريان، رسول، تاريخ سياسي اسلام (سيره رسول خدا)، بيجا، سازمان چاپ وانتشارات، 1373.
- دهخدا، علياكبر، لغت نامه، تهران، دانشگاه تهران، 1338.
- رباني، زهرا، «صابعين در قرآن»تاريخ اسلام، ش 6، تابستان 80، ص 3 ـ 24.
- زرگري نژاد، غلام حسين، تاريخ صدر اسلام، (عصرنبوت)، تهران، سمت، 1378.
- سالم، عبدالعزيز، تاريخ عرب قبل ازاسلام، ترجمه باقرصدري نيا، تهران علمي فرهنگي، 1380.
- صباغ، عماد، الاحناف، دمشق، دارالحصاد، 1998.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، الميزان، ترجمة سيدمحمدباقر موسوي همداني، «نرم افزار نور جامع التفاسير».
- طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان، چ دوم، بيروت، دار المعرفه، 1406ق.
- طبري، جرير بن محمد، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، روائع التراث العربي، بيتا.
- طبري، جرير بن محمد، جامع البيان في تفسير القرآن، بيروت، دارالمعرفة، بيتا.
- علي، جواد، المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، چ دوم، بيروت، دارالعلم للملايين، 1970م.
- فخررازي، تفسير الكبير، بيروت، دارالكتب العلميه،1411ه.-1990م.
- مسعودي، حسن علي، مروج الذهب، بيروت، دارالاندلس، 1973م.
- مونس، حسين، تاريخ قريش، قاهره، دارالرشاد للنشر و التوزيع، 2007.
- نصرحامد ابوزيد، معناي متن، تهران، طرح نو، 1380.
- نيچه فردريك ويلهم، دجال، ترجمه عبدالعلي دستغيب، تهران، آگاه، 1352.
- واثقيراد، محمدحسين، نگرش نو به تاريخ اسلام، قم، آفاق غدير، 1383.