تبیین بنیادهای نظری حجاب مبتنی بر دو نظام فطری و تخیلی در نظریه علامه طباطبائی
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
قواي ادراکي انسان در سه سطح حسي، وهمي و عقلي، هرکدام دلالتها و اقتضائاتي دارد و به تناسب خود، منشأ رفتارهاي خاصي در انسان ميشود. بدون ترديد يکي از خاستگاههاي مهم فعاليت و کنشگري انسان، محاسبات عقلي اوست. عقل است که فعاليت انسان را ترسيم ميکند و ماهيت و معنا و مقصد آن را نشان ميدهد. قوة ادراکي و عقلي انسان براي فهم حقايق و ايجاد ارتباط معنايي و معرفتي انسان با جهان خارج است. اين محاسبات عقلي، اگر درست باشد، حرکت و عمل انساني هم صحيح و درست انجام ميشود و اگر غلط و نادرست باشد، اثر خود را در بيراهه رفتن انسان نمايان ميسازد. آموزههاي ارزشمندي در آيات و روايات اسلامي وجود دارد که جايگاه و نقش عقل و تأثير آن را در کنشگري انسان نشان ميدهد و قهراً قوت و ضعف عقل و بينش عقلاني انسان در نوع عمل و شدت و ضعف آن مؤثر است. در روايات ما، عقل ملازم با حيا و دين معرفي شده است (کليني، 1365، ج1، ص10، ح2)؛ يعني عقل بهمثابة مخلوقي الهي، همواره با دين و حيا همراه است. عقل، نه ضد دين است و نه بيگانه با آن؛ بلکه مطيع دين است؛ همچنين عقل با حيا و شرم عجين است و ضعف حيا از ضعف عقل برميخيزد؛ همچنين در بعض روايات آمده است: «إِنَّ الثَّوَابَ عَلَى قَدْرِ الْعَقْلِ» (کليني، 1365، ج1، ص12، ح8). پاداش الهي در عبادات بهاندازة عقل افراد است؛ لذا عقل در هويت و ارزشيابي عبادت دخالت تام دارد. بنابراين با افزايش قدرت شناختي عقل، دينشناسي و دينداري هم قوت مييابد و با ضعف و رکود عقل، دينشناسي و دينداري آسيب ميبيند و اين، رويکرد مهمي در دينداري و تبيين رفتارهاي ديني و پديدههاي اجتماعي است. تمام تلاش قرآن کريم و معصومين، براي بيداري عقلاني و روشن شدن چراغ عقل است. در نقطة مقابل، هرگاه عقل به معنايي که در روايات آمده است ـ از قبيل «اَلعَقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحمنُ وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنان» (کليني، 1365، ج1، ص10، ح3)، که عقل را «کانون درک عبوديت الهي» ميداند ـ در حاشيه قرار گيرد و از توجه لازم و شايستة افراد برخوردار نباشد، به همان ميزان آنها از هدايت و رهنمود اين قوة مهم انساني محروم ميشوند و در محروميت آن به انواع آسيبهاي فکري و فرهنگي مبتلا ميگردند. بنابراين بازگشت به تبيين عقلاني و بنيادي در کنار توجه به آثار و پيامدهاي پديدههاي اجتماعي ديني بهترين راهي است که فراروي ما وجود دارد. پديدة حجاب همانند همة موضوعات ديني، از اين قاعده مستثنا نيست. چگونگي شناخت افراد و سطح و عمق آن، نسبتبه پديدة حجاب و بيحجابي در گرايش افراد تأثير بسزايي دارد. تبيين هويت و ضرورت حجاب که از مهمترين مراحل فرايند عفيف شدن افراد و مراعات حجاب و پوشش اسلامي است، از حساسيت و ظرافت خاصي برخوردار است. در اين خصوص، نوعي تبيين عقلاني لازم است تا چيستي، چرايي، سطح معناداري، چگونگي نسبت حجاب با حقيقت انساني از منظر آثار و پيامدها براي افراد آشکار شود. به هر ميزاني که اين مهم انجام پذيرد و اطمينان و اقناع فکري به ضرورت و فوايد بسيار عظيم فردي و اجتماعي آن به دنبال آورد، و هرچه قوت عقل و يقين معرفتشناختي و ايماني به آثار حجاب و عفاف بيشتر شود، التزام افراد به حجاب بيشتر و اثرپذيري آنها از عوامل منفي و ضدحجاب کاهش مييابد. ازسويديگر، هرچه شناخت افراد از فلسفه و حکمت الزام ديني حجاب و آثار آن کمتر و بنيانهاي فکري آن سستتر و ضعيفتر باشد، احتمال بدحجابي يا دستکم اثرپذيري از آن افزايش مييابد. حال، تبيين شناختي و عقلاني پديدة ديني حجاب و معرفتافزايي دربارة ابعاد معنايي و کارکردي آن، از راههاي مختلفي قابل انجام است:
1. تبيين شناختي ـ عقلاني بنيادهاي نظري حجاب، با نظر به نظام فطري و حقيقي انسان ازيکسو و نظام طبيعي و تخيلي ازسوييديگر؛
2. تبيين آثار و پيامدهاي معنوي و دنيوي حجاب و آثار سوء بيحجابي؛
3. دفع شبهات و پاسخ به پرسشهاي مربوط به حجاب؛
4. آشکارسازي جريانها و دستهاي پنهان دشمنان دنياي اسلام، بهويژه ايران اسلامي در ترويج بيحجابي در جامعة اسلامي و نقشهها و اهداف شوم آنها.
از محورهاي چهارگانة فوق، با تأکيد بر محور نخست و بهرهگيري از دو مفهوم «جهان حقيقي و فطري» و «جهان طبيعي و تخيلي»، که در ديدگاه نظري علامه طباطبائي در تفسير گرانقدر الميزان برجسته است، اين تحقيق درصدد است اقتضائات و دلالتهاي دو نظام فطري و تخيلي در کنشگري افراد در حوزة حجاب را بررسي نمايد. روش اين تحقيق، تحليلي ـ اسنادي است؛ يعني با مراجعه به منابع اسلامي و با تأکيد بر آثار علامه طباطبائي، بهويژه تفسير الميزان، مباحث نظري آن را بهصورت مصداقي در خصوص موضوع حجاب، تطبيق و تحليل نمودهايم. آثار فراواني دربارة حجاب و بيحجابي، اعم از کتاب و مقالات، به رشتة تحرير درآمده است؛ ولي با نظر به دو مفهوم بنيادي جهان فطري و جهان تخيلي، که برگرفته از ادبيات علامه طباطبائي است، شايد تحليل تازهاي از مسئله باشد؛ هرچند خالي از اشتراکات با آثار ديگر دراينباره نيست.
1. جهانهاي حاکم بر حيات انساني
هر انساني با افکار و ارزشها و حتي سلايق مورد پسند خود زندگي ميکند؛ يعني در مرحلة نخست با چيزي مواجه ميشود؛ آنگاه به تناسب شرايط خانوادگي، محيط اجتماعي و فرهنگي جامعه، آداب و رسوم و عرف و حتي به تناسب افراد و گروههايي که بيشتر با آنها در ارتباط است يا اهميت بيشتري براي آنها قائل است، انتخاب و گزينشهاي باوري و رفتاري خود را ـ هرچند تا حدودي بدون توجه تفصيلي ـ انجام ميدهد. البته عوامل مؤثر در انتخابهاي انسان، تنها عوامل بيروني نيستند؛ زيرا عوامل دروني از قبيل بينشهاي پيشين و نيز کششهاي برخاسته از قواي عملي انسان، يعني شهوت و غضب، در اين گزينشها تأثير قابلتوجهي دارد. براى نفس انسان، قوا و نيروهايى هست که در چگونگي شخصيت و کنشگري او تأثير دارد. مهمترين آنها چهار قوة عقل، وهم، غضب و شهوت است (نراقى، 1383ق، ج1، ص28). بنابراين شخصيت انسان محصولي از قواي عقل، وهم، غضب و شهوت و چگونگي رابطة آنها با يکديگر و نحوة رفتار و عمل اوست. «قُلْ كُلٌّ يعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ... (اسراء: 84)؛ «بگو: هر كسى طبق سرشت و شخصيتى كه دارد، عمل مىكند». از منظر علامه طباطبائي، نحوة دخالت علم در صدور فعل ارادي انسان، از اين جهت است که انسان آن را مصداق مفهوم کمالي ميبيند که مدنظر اوست و لذا آن را از ديگر افعال جدا و گزينش ميکند؛ يعني هر فاعلي فعلي را انجام ميدهد که مقتضاي کمالش ميبيند؛ چه حقيقتاً و چه تخيلاً (طباطبائي، 1390، ج1، ص106). اين نوع نگاه سبب ميشود که نسبت انسان با کنشهايش و با پديدههاي اجتماعي را بهصورت بنيادي مورد تحليل قرار دهيم. از جملة اين نگاه، توجه به انواع جهانهايي است که بر حيات انساني حاکم است و در شکلگيري هويت انسان و کنشهاي او و نيز تحليل آن تأثير دارد.
آيا حيات انساني متأثر از جهانهاي مختلفي است؟ آيا ما با انواعي از جهانهاي متکثر مواجهيم؛ بهگونهايکه خروجي متفاوتي در شکلگيري هويت انساني و معناداري کنش انسانها دارد؟ پاسخهاي متفاوتي از منظر فلسفي و جامعهشناختي دراينباره وجود دارد. تعبير جهانهاي اجتماعي يا زيستجهان افراد انساني، بيش از همه در علوم اجتماعي مورد توجه قرار گرفته و نظرية زيستجهان در ديدگاههاي پديدارشناختي و انتقادي برجسته است. در حوزة علوم اسلامي، از قبيل فلسفه و عرفان، زيستجهان انسان بهگونة ويژه و ممتازي مورد توجه قرار گرفته است و هر فرد انساني در جهاني از معاني زيست ميکند که ممکن است مشابه يا متمايز با جهان معنايي ديگر افراد باشد. با نظر به اصولي از حکمت متعاليه، مانند وحدت تشکيکي و حرکت وجودي ارادي، انسان از وحدت نوعي ماهوي و متواطئ فاصله ميگيرد و در قلمرو وحدت نوعي مشکک و کثرت نوعي واقع ميشود (صلواتي، 1396، ص130). با علم و عمل، وجود انساني اشتداد مييابد و بهحسب هر مرتبهاي از وجود، نوع خاصي از انسان انتزاع ميشود؛ و بهعبارتيديگر، با مراتبي از وجودات انساني و نيز با انواعي از ماهيات انساني مواجه خواهيم بود (صلواتي، 1396، ص142). بنابراين با رويکرد حکمي و عرفاني، با انواعي از جهانهاي انساني روبهرو هستيم و البته اين رويکرد با عقبة مبنايي خود بسيار متعالي و متمايز از رويکردهاي علوم اجتماعي در موضوع جهانهاي اجتماعي و انواع زيستجهان است؛ زيرا علوم اجتماعي اين مفهوم را زميني و تنها در افق احساس و شعور روانشناختي، پديدارشناختي و جهان اجتماعي ناظر به نهادها و ساختارهاي کلان اجتماعي دنبال ميکند؛ درحاليکه در فلسفه و عرفان اسلامي، زيستجهان هرکس به حقيقت نفس انساني در حرکت وجودي و جوهري خود در دو قوس صعود و نزول نظر دارد و البته اين رويکرد، امتداد فرهنگي، اجتماعي و سياسي خاص خود را دارد. در اين تحقيق، روي همين مبناي فلسفي و امتداد آن در جهان اجتماعي، معتقد به وجود جهانهاي مختلف طولي و عرضي در حيات انساني در دو حوزة فردي و اجتماعي هستيم.
1ـ1. حيات انسان بين دو جهان فطري و تخيلي
1ـ1ـ1. نظام فطري
از نظر علامه طباطبائي، حيات انساني متأثر از حضور دو نوع نظام است که ميتوانند به هم مربوط يا جدا از هم باشند. يک نوع نظام برحسب فهم فطري و شعور باطني در انسان وجود دارد که در راهنمايي و جهتدهي او بسيار مؤثر است و هيچ نوع خبط و خطايي هم در آن وجود ندارد؛ مثلاً کودک مريض با شعور باطني و فهم فطري خود خواهان سلامتي و استفاده از دواست؛ ولي از دواي تلخ امتناع ميورزد. اينجا شعور باطني طفل، او را بهسمت دوا ميکشاند؛ هرچند زبان ظاهري و عملياش خلاف آن باشد. اين نظام فطري و شعور باطني، بخشي از وجود نوع انساني است و قابل سلب دائمي از او نيست (طباطبائي، 1390، ج1، ص36). فطرت، نوعي آگاهي و ادراک خاصي است که در نهان انسان وجود دارد و البته فعليت آن نيازمند شريعت و دين الهي است و در واقع، اين دين است که فطرت را شکوفا ميکند؛ هرچند آحادي از نوع انسان هستند که تحت عنايت الهيه، فطرت در آنها به فعليت رسيده است (طباطبائي، 1390، ج2، ص152).
جالب است بدانيم که گسترة نظام فطري انسانها، در يک حد ساده و بسيط باقي نميماند؛ بلکه از بينشها و گرايشهاي ساده و بسيط شروع ميشود و تا عقل (اعم از عقل نظري و عقل عملي) و گرايشهاي متعالي، مانند گرايش به تقوا و اجتناب از فجور ادامه مييابد: «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا» (شمس: 8). لذا در نگاه علامه طباطبائي، ادراکات حق و باطل در حوزة عقل نظري، و نيز ادراک خير و شر، منافع و مضار در حوزة عقل عملي انسان، همه مبتنيبر فطرتاند و در مسيري سير ميکنند که فطرت اصيل انساني تشخيص ميدهد (طباطبائي، 1390، ج2، ص249). اين يک حقيقت بنيادي است که دست هدايت الهي در خلقت انسان نهاده است؛ پديدهاي که در علم مدرن ناديده انگاشته ميشود. بديهي است که نظام فطري به معناي امر فراگيري است که در همة انسانها وجود دارد و از درون، افراد را به خود فراميخواند؛ لذا با نظر به گسترش آن در همة افراد، ميتوان از آن به جهان فطري تعبير کرد؛ جهاني فراگير و فعال که نميتوان حضورش را براي هميشه و براي همة انسانها نفي کرد يا ناديده گرفت. بهتعبير علامه طباطبائي، بطلان فطرت و احکام فطري به معناي نابودي انسان است و همين فطرت و جهان فطري است که مبناي قوانين و نواميس اجتماعي را فراهم ميکند. (طباطبائي، 1390، ج2، ص53ـ54). جهان فطرت، انسانها را به خود فراميخواند و به ميزان فعليت خود، عقل نظري و عملي را متأثر از خود ميسازد. هيج فرد، گروه و جامعة انساني نيست که بهطور کلي از فطرت انساني و همة احکام آن خارج شود. هرچند گاهي اشتباه در تطبيق پيش ميآيد، ولي پايههاي جهان فطرت هرگز از بين نميرود.
2ـ1ـ1. نظام تخيلي
ازسوييديگر، نظام ديگري به نام نظام تخيلي در انسان پديد ميآيد که با ايجاد تخيلاتي در درون افراد، آنها را به سمتوسويي که خود اقتضا دارد، پيش ميراند. در نظام تخيلي، برخلاف نظام فطري، بسيار اشتباه و خطا واقع ميشود (طباطبائي، 1390، ج2، ص36). خاستگاه نظام تخيلي ممکن است تخيل خود فرد يا اعتباريات اجتماعي باشد که به درون فرد ميرود و کنشهاي خاصي را صورتبندي ميکند و با برانگيختن ميل و انگيزة افراد، آنها را بهسوي آن سوق ميدهد. تخيلات انساني ميتواند گسترش يابد و سلسلهاي از معاني تثبيتشده را در افراد پديد آورد و اين همان چيزي است که در ادبيات ديني تعبير به ملکات اخلاقي ميشود. مشکل نظام تخيلي وقتي است که با عقل و نظام تعقلي پيوندي نداشته باشد؛ بلکه از ظن و پندار و توهمات برخيزد؛ و لذا در حوزة کششها، خيلي زود با ميل و هواي نفساني گره ميخورد. در قرآن کريم، زينت يافتن عمل باطل ـ که با عامليت شيطان و انفعال قوة خيال انسان انجام ميپذيرد ـ در کنار پيروي از ميل و هواي نفساني بيان شده است و اين يعني ترکيبي از «ظن» که مربوط به خيال است و «ميل نفساني» که مربوط به کشش و لذت نفس است، عامل انحطاط و ضلالت بشر ميباشد: «إِن يتَّبِعُونَ إِلاّ الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الأَنفُسُ وَلَقَدْ جَاءهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَى» (نجم: 23).
3ـ1ـ1. تأثير دين در نظام فطري و نظام تخيلي
حال، انسان بين اين دو نظام يادشده به خود رها نشده؛ بلکه دين و شريعت الهي بهکمک نظام فطري آمده است. دين الهي با نظام فطري در درون انسان هماهنگ است و براي شکوفايي آن آمده: «وَ يثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول» (نهجالبلاغه، خطبة 1). دين مطابق فطرت است و فطرت مناسب با امر فطري است و ميتواند سلوک مادي و معنوي، دنيوي و اخروي، و فردي و اجتماعي انسان را تنظيم نمايد (طباطبائي، 1390، ج2، ص112). نظام فطري در انسان کاملاً دين را ميپذيرد؛ چون دين هم مطابق فطرت انسان است و فطرت در برابر دين خاضع است و هرگز آن را پس نميزند (طباطبائي، 1390، ج1، ص389)؛ لذا فرمود: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيها لاتَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللهِ، ذلِكَ الدِّينُ الْقَيمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لايعْلَمُونَ» (روم: 30)؛ همچنين دين نظام فکري و تخيلي انسان را هم متأثر از خود ميسازد و آن را تربيت ميکند. اين تأثيرگذاري را بايد در نسبت دين و علوم و ملکاتي که براي انسان پديد ميآورد، دنبال کرد. حال اگر نظام فکري و تخيلي انسان خود را بر نظام ديني و فطري تطبيق دهد، خبط و خطاي بينشي و گرايشي انسان تقليل مييابد. در غير اين صورت، حيات انساني، اعم از فردي و اجتماعي، همواره در معرض انحراف و لغزش خواهد بود. از اين جهت است که علامه ميگويد: دين الهي يگانه عامل سعادت نوع انساني و تنها مصلح حيات انساني است که فطرت را با امر فطري اصلاح ميکند و سلوک انسان در حيات دنيوي و اخروي و مادي و معنوي را تنظيم مينمايد (طباطبائي، 1390، ج2، ص111ـ112). همخواني و همگرايي فطرت و دين به اين معناست که هيچ حکمي از احکام شريعت وجود ندارد، مگر آنکه با فطرت انساني هماهنگ است؛ لذا اگر با احکام شريعت الهي مخالفت شود و مقرارت ضدديني در جامعه وضع شود، اين به معناي مخالفت با فطرت انساني و به فساد کشيدن آن ميباشد. اگر با حکم دين مخالفت شود، به همان ميزان با فطرت الهي و حقيقت انساني مبارزه و مخالفت شده است و اين به بطلان انسانيت ميانجامد. براي مثال، اگر با حکم عفاف و حجاب که از احکام اجتماعي اسلام و اديان الهي است، مخالفت شود و عرياني به شيوة زيست اجتماعي افراد تبديل گردد، اين به معناي مخالفت با فطرت انساني است و زن و مرد، هر دو، در انسانيت خود آسيب ميبينند.
2ـ1. حيات انساني بين دو نظام طبيعي و حقيقي
افزون بر دو نظامي که هرکدام ميتواند بهتنهايي يا بهصورت تلفيقي محيط بر انسان باشد، انسان در دو نظام ديگري به نام نظام طبيعي و نظام حقيقي هم حضور دارد و هريک از اين دو نظام تأثيرات خود را بر انسان و عمل او بر جاي ميگذارند. مقصود از نظام طبيعي، نظام مادي محسوسي است که در آن زندگي ميکنيم و کنش و واکنش داريم و نتايج آن را مشاهده ميکنيم؛ اما نظام حقيقي ناظر به حقيقت وجود عالم و حقيقت وجودي ما و آثار واقعي افعال ماست که چهبسا بهصورت طبيعي قابل مشاهده نيست؛ ولي وجود دارد و حقيقت آثار اعمال ما در اين نظام موجود است و کار خودش را ميکند.
1ـ2ـ1. نظام طبيعي
اگر انسان تنها نظام طبيعي و مادي را بهرسميت بشناسد يا کنشگري خود را فقط معطوف به آن سازد، به ناچار تنها انتظار بهرهمندي از آثار نظام طبيعي و مادي را دارد. آثاري از قبيل سيري و گرسنگي، لذت و ناراحتي، خرسندي و ناخشنودي و...، مربوط به اين سطح طبيعي و محسوس عمل و حضور کنشگر انساني در آن است و دستاوردهاي طبيعي خوب و بد را هم به همراه دارد و البته سطح تجربي تحليل آن هم از اين چهارچوب نميتواند فراتر رود.
2ـ2ـ1. نظام حقيقي
اما نظام ديگري از واقعيت، فراتر از نظام طبيعي هست که حضور انسان در آن و کنشگري او در اين نظام، معناي ديگر و پيامدهاي ديگري دارد. رابطة بين عمل انسان و نتيجة آن، فراتر از سطح طبيعي، در جايي ديگر دنبال ميشود که در آن، رابطة بين عمل انساني و سعادت و شقاوت او رقم ميخورد. در اينجا نظام ديگري از تأثير و تأثر بين عمل و نتيجة آن برقرار است که نه طبيعي است و نه تحليل طبيعي و تجربي به آن راه دارد. اين ديدگاه برگرفته از اين سخن علامه است که ميگويد: «اعمال انسان از جهت تأثيرشان در سعادت و شقاوت، از نظام ديگري پيروي ميکند که متفاوت با نظامي است که بهحسب طبيعت اعمال در اين جهان مادي، حاکم بر آن است» (طباطبائي، 1390، ج2، ص174ـ175).
مطلب فوق در تحليل کنش انساني بسيار اهميت دارد و ما را از تنگناي رويکرد حسي و اينجهاني بهسوي يک رويکرد حقيقتگرا و فراسوي عالم ماده سوق ميدهد؛ يعني در تبيين کنش، تنها آثار مادي و محسوس اينجهاني را نبايد نگاه کرد و نيز در راهنمايي افراد و سوق دادن آنها به رفتارهاي ارزشمند و مطلوب، بايد توجه آنها را از آثار زودگذر و مادي به آثار ابدي و حقيقي اعمال معطوف کرد. تمام تلاش دين توجه دادن انسان به نظام حقيقي فراتر از نظام طبيعي است تا آدمي حقيقت عمل و عامل را بشناسد و ماهيت عمل را تنها در نظام طبيعي محسوس نبيند.
3ـ2ـ1. تطبيق نظام تخيلي و طبيعي
با توجه به تبيين فوق ميتوان به عمق اين سخن پي برد که چرا شيوع شهوات بين مردم سريعتر از شيوع حقايق بين آنهاست؛ يعني وقتي افراد تنها در چهارچوب نظام طبيعي و مادي زندگي ميکنند، ذوق و قريحة حيواني آنها بيشتر بهسوي لذايذ شهواني ميل دارد و اعمال شهواني سريعتر از شيوع حق و حقيقت، در بينشان جا ميگيرد و به عادات فردي و رسوم اجتماعي تبديل ميشود؛ بهطوريکه ترک آن و حرکت در خلاف جهت آن و حرکت در مسير قواعد سعادتبخش انساني سخت ميشود (طباطبائي، 1390، ج2، ص193). در اينجا، نظام تخيلي بر وفق نظام طبيعي سامان مييابد و از نظام فطري فاصله ميگيرد. در اين چهارچوب وجودي، نظام تخيلي عمل انسان را مطابق کمال و خير او جلوه ميدهد؛ هرچند کمال انساني نباشد (طباطبائي، 1390، ج1، ص106ـ107)؛ لذا چهبسا در دستيابي به مؤلفههاي مناسب اين نظام تخيلي، رقابت و مسابقه در جامعه شکل بگيرد: رقابت در ثروت، شهوت، قدرت، منزلت و...؛ و هيچکس چنين کنشهاي اجتماعي را نامطلوب هم نشمارد. در واقع در چنين جامعهاي، جهان تخيل از جهان فطرت و حقيقت فاصله ميگيرد و به همان اندازه به جهان متکثر و محدود طبيعت نزديک ميشود؛ درنتيجه از دستگيري نظام تعقل و حقيقت بينصيب ميماند.
حال با حفظ اين چهارچوب نظري، چگونه ميتوان پديدة ديني حجاب و در نقطة مقابل آن بيحجابي را با نظر به جهانهاي حاکم بر حيات انساني، تبيين شناختي ـ عقلاني کرد؟
2. تبيين شناختي ـ عقلاني حجاب
1ـ2. حجاب با نظر به بنيادهاي نظري آن در جهان حقيقي و فطري
بنيانهاي نظري حجاب در جهان حقيقي و فطري چگونه ميتواند تبييني عقلاني از ضرورت حجاب را ارائه دهد؟ بنيادهاي نظري حجاب با نظر به نظام فطري و حقيقي انسان در دو بعد بينشي و گرايشي، با اصول مهمي از قبيل مبدأ و معاد و تأثير امتداد آنها در حيات انساني ارتباط مييابد و مجموعهاي از مفاهيم بنيادي ديگر را به شکل منظومهاي به هم مربوط بنيان مينهد؛ اصول و مفاهيمي چون نبوت، ولايت، عشق و محبت، سعادت و ابديت. همة اين اصول، تعيينکننده و جهتبخش سلوک و کنشگري انسان خواهد بود.
1ـ1ـ2. حجاب و زندگي توحيدي
با نظر به جهان حقيقي و فطرت، توحيدگرايي و ايمان، بنياديترين جوهرة حيات انساني است. اسلام با گفتن شهادتين آغاز ميشود و با ايمان قلبي همراه با ميل و رغبت و عشق و ارادت تعميق مييابد. هرچه ايمان به توحيد و باور به حضور خدا در همة هستي بيشتر باشد، تواضع و تسليم شدن انسان در برابر دستورات و عمل به حدود الهي بيشتر ميشود. بنابراين مهمترين و بنياديترين ارزش اسلامي، توحيد و ايمان است و بيشترين تلاش فردي، اجتماعي و حکومتي بايد در جهت بسط و گسترش ايمان افراد به توحيد باشد. به دنبال آن، معرفت و ايمان به پيامبر و امام معصوم قرار دارد. مادامي که براي افزايش ايمان ديني و افزايش معرفت و محبت به خدا در جامعه تلاش ميکنيم، نتيجهاش را در پايبندي به دستورات ديني و انجام واجبات و ترک محرمات خواهيم ديد. ازسوييديگر، در نتيجة هر نوع کوتاهي در اين زمينه با مشکلات رفتاري و اخلاقي در حوزة شريعت و احکام ديني مواجه خواهيم شد. کساني که بالاترين و بهترين مراعات را نسبتبه تکاليف ديني دارند، يعني پيامبر و ائمة معصوم و سپس علماي الهي، خداشناسترين و موحدترين افرادند و کساني که اهل مراعات در حوزة وظايف شرعي نيستند، به ضعف اعتقادي و ايماني مبتلا هستند. از نظر شهيد مطهري، دين اگر از ريشه يعني توحيد شروع شود، موجودي داراي حيات ميشود و ميوة طبيعياش را ميدهد؛ ولي اگر بخواهد از شاخه و ميوه شروع شود، حالت تصنعي به خود ميگيرد. اگر توحيد درست نشود، ارزشهاي اخلاقي از قبيل تقوا، عفت، امانت، صداقت، فداکاري، وفاداري، احسان و... منطق صحيحي ندارد (مطهري، 1391، ج8، ص310ـ320).
در جهان حقيقي که همة موجودات تسليم خدا هستند: «وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَيهِ يرْجَعُونَ» (آلعمران: 83)، انسان هم مستثنا از آن نيست: «وَأَنِيبُوا إِلَى رَبِّكُمْ وَأَسْلِمُوا لَهُ» (زمر: 54). جهان حقيقي و فطري، هر دو انسان را به عبوديت و خشوع در برابر خدا دعوت ميکنند: «أَلَمْ يأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ» (حديد: 16) و توجيهي براي گردنکشي و استکبار در برابر حکم الهي باقي نميگذارند: «وَلا يكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَيهِمُ الأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَكَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ» (حديد: 16). مراعات حجاب يکي از احکام الهي است و پذيرش آن مانند پذيرش نماز و روزه و حج و ساير احکام اسلامي، به معناي تن دادن به توحيد و نفي شرک است؛ چون در جهان حقيقي هيچ موجودي حق امر و نهي ندارد، مگر خدا و انبيا و اوليائش که با اذن و دستور او اطاعت ميشوند: (يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنْکمْ) (نساء: ۵۹). بنابراين مراعات حکم حجاب اسلامي به معناي انتخاب زندگي توحيدي و نفي شرک عملي است. ازسوييديگر، معادگرايي و ترس و واهمه داشتن از سرنوشت خويش در حيات ابدي و اخروي، انسان را مسئول اعمال خود ميسازد و زمينة مراقبت از نوع رفتار خويش را فراهم ميکند؛ چون ميداند که از اعمال او سؤال خواهد شد؛ لذا مراقبت از حجاب، مانند مراقبت از ديگر فرايض ديني، مهم ميشود: «يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ» (حشر: 18). مطابق اين آية شريفه، عمل انساني در امروز تمام نميشود و به صحنة عدم نميخزد؛ بلکه براي فرداي ابدي ارسال ميگردد: «ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ»؛ لذا در اينجا اصل مهم «فرداي ابدي» و «نظارت و مراقبت بر عملِ» خويش اهميت مييابد. قرار دادن تکليف حجاب همانند ساير تکاليف الهي روي شاخههاي بنيان توحيد و ايمان، ميتواند مبناي محکمي براي تبيين شناختي عقلاني آن فراهم کند.
2ـ1ـ2. حجاب و تطهير انساني
در جهان حقيقي و فطري، خدا سرچشمة همة صفات علياست. در نگاه قرآني، شرک نجاست روحي است و توحيد عين طهارت است. قرب به خدا از طريق عبادت و اطاعت از فرامين او به معناي نزديک شدن و وصول به طهارت توحيدي و جهان فطري است. اوج اين طهارت توحيدي را کساني دارند که مطيعترين افراد در برابر خدايند؛ يعني پيامبر و اهلبيت او: «إِنَّمَا يرِيدُ اللهُ لِيذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَيطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» (احزاب: 33). بنابراين فرامين الهي و اطاعت از آن، راهي براي رسيدن به طهارت توحيدي است؛ چنانکه شرک بدترين نجاست است و مشرک نجس است: «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ» (توبه: 28). معصيت خدا هم به تناسب شدت و وخامت آن، ناپاکي روحي بهدنبال دارد: «كَلاّ بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يكْسِبُونَ» (مطففين: 14). علامه طباطبائي با استناد به آيات قرآن ميگويد: هدف تشريعيات اسلام، اعم از احکام اجتماعي و فردي، رسيدن به تطهير الهي است؛ يعني انسان با عمل به شريعت مقدس اسلامي به پاکي ظاهري و باطني ميرسد و اين غايت متوسط هريک از احکام ديني است: «ما يرِيدُ اللهُ لِيجْعَلَ عَلَيكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يرِيدُ لِيطَهِّرَكُمْ» (مائده: 7)؛ و غايت اعلاي تطهير انساني، راهيابي به عمق معارف الهي است و بهعبارتديگر، طهارت معنوي و روحي انسان پيششرط بهرهمندي او از معارف الهي ميباشد. تربيت ديني افراد تطهير آنها را به دنبال دارد که برحسب درجات مردم، تطهير نيز مراتب دارد. بنابراين راهيابي انسان به معارف الهي و عالم قدس، نيازمند تطهير است و براي رسيدن به اين تطهير، خداوند در کنار احکام عبادي قوانيني را براي اصلاح زندگي اجتماعي انسانها وضع کرده است تا حيات اجتماعي مانعي در مسير تطهير توحيدي انسان ايجاد نکند. وقتي نفس انساني به طهارت رسيد، صعود و ارتقاي معنوي او فراهم ميشود (طباطبائي، 1390، ج3، ص58ـ59)؛ لذا فرمود: «إِلَيهِ يصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يرْفَعُهُ» (فاطر: 10). نظر به اينکه اعتقاد با فرد معتقد پيوند دارد، تقرب و صعود اعتقاد حق بهسوي خدا به معناي تقرب فرد دارندة آن اعتقاد به خداست (طباطبائي، 1390، ج17، ص23). کساني که به جهان فطرت و حقيقت توجه دارند، براي ورود به آن نخست بايد طهارت بهدست آورند و تکليف حجاب مانند ديگر تکاليف ديني براي تحصيل چنين تطهيري است؛ لذا فرمود: «قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِكَ أَزْكَى لَهُمْ» (نور: 30). در اين آية شريفه، بين «نگه داشتن چشم از نگاه به نامحرم و حفظ دامن» و «طهارت نفس» پيوند برقرار شده است و بديهي است که با اجتناب از موانع طهارت نفس ميتوان صعود معنوي پيدا کرد.
3ـ1ـ2. حجاب و پيوند با عبادت و معارف الهي
چنانکه گذشت، جهان حقيقي و فطري با تشريع الهي هماهنگ است. هيچگاه شريعت برخلاف فطرت و جهان حقيقي نيست و جهان حقيقي و فطرت هم در تقابل با شريعت قرار ندارد. علامه طباطبائي با نظر به اين تطابق و هماهنگي بين جهان تشريع و جهان حقيقي و فطري، مطلب مهمي را بيان ميکند و آن اينکه قوانين اجتماعي در اسلام مقدمة تکاليف عبادي است؛ يعني هدف اصلي از وضع مقرارت اجتماعي، فراهم شدن زمينه براي انجام عبادت خداست. ازسوييديگر، تکاليف عبادي مقدمة تحقق معرفت الهي است؛ يعني هدف از انجام عبادات، رسيدن به معرفتالله است؛ لذا کمترين اخلال و تغيير و تحريف در احکام اجتماعي اسلام، سبب فساد در اصل عبوديت ميشود و فساد در عبوديت موجب اختلال در معرفتالله است. شواهد تجربي هم در طول تاريخ اين مطلب را اثبات ميکند که فساد در شئونات اسلامي امت زماني آغاز شد که فتنه و فساد در احکام اجتماعي اسلام در اين امت راه پيدا کرد و آنگاه اين فساد به حوزة عبادات کشانده شد و سرانجام به پايمال شدن معارف الهي انجاميد (طباطبائي، 1390، ج3، ص59ـ60). کساني که در جهان فطري و حقيقي زندگي ميکنند، اگر اين تغيير در احکام اجتماعي اسلام از قبيل حجاب را بپذيرند و بيحجابي را گزينش کنند، نفوذ فساد در حوزة عبادات و آنگاه در حوزة معارف الهي دور از انتظار نيست و در اين صورت، خطر آسيبزدگي به جهان واقعي و فطري آنها و ورودشان به جهان تخيل و طبيعي امر متوقعي است.
4ـ1ـ2. حجاب و پيوند با عشق و محبت الهي
محبوبيت ارزشها و آرمانهاي الهي در جهان فطري و حقيقي، از بنيادهاي مهم عملي در تقيدات ديني افراد است. انسانها به دنبال علايق و گرايشهاي دروني خود حرکت ميکنند و ميل و گرايش اگر در انسان نباشد، هيچ عمل اختياري و انتخابي از انسان سر نميزند. وقتي آرمانهاي اسلامي در جامعه ارزش و جايگاه رفيع اجتماعي پيدا کند و مردم به اين آرمانها و صاحبان آن عشق بورزند، پاي آن ميايستند و هرگز حاضر به چشمپوشي از ارزشها نيستند؛ ازهمينرو خداوند فرمود: «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِي يحْبِبْكُمُ اللهُ» (آلعمران: 31). محبت واقعي به خدا، تبعيت از رسول خدا در همة دستورهاي آن حضرت را به دنبال دارد. اگر چنين گرايشي در جامعه ضعيف و کمرونق شود، به همان ميزان، پايبندي عملي هم کاهش مييابد. فاصلة بين باور و قلب يا فاصلة بين بينش و گرايش، نقطة آغاز خطر معنوي و آسيب اجتماعي است. رصد گرايشهاي مردم، بهويژه نسل جوان، پيششرط هر اصلاح اجتماعي است. موضوع رعايت حجاب هم از اين قاعده مستثنا نيست. افزايش مراعات حجاب از سوي افراد، مشروط به شيفتگي آنها به مجموعة ارزشها و پيشوايان ديني است. هرچه اين شيفتگي بيشتر باشد، تأثير مستقيم و غيرمستقيم آن در مراعات حجاب بيشتر ميشود. بايد عوامل شوقآفرين نسبتبه دين، همچون حجاب را افزايش داد و موانع آن را برطرف کرد. معارف، معنويت و اخلاق، روح احکام است و مادامي که عشق و محبت به آنها در جامعه وجود اجتماعي پيدا نکند، تحقق اجتماعي احکام هم با مشکل مواجه ميشود. بنابراين مهمترين بنيان حجاب در جامعه، افزايش معنويتگرايي و امور اخلاقي در جامعه است. ارزشها و معنويات اسلامي فراواني وجود دارد که ترويج و تثبيت آن در فرهنگ عمومي، جامعه را اخلاقي ميکند و ميل و گرايش افراد به حجاب را افزايش ميدهد؛ از قبيل: اخلاص در دين و عشق به توحيد الهي در همة مراتبش؛ محبت و عشق به پيامبر و اهلبيت؛ ترس از خدا و قيامت؛ تقوا؛ پاکدامني و عفاف؛ ترس از عواقب بيحجابي؛ احساس مسئوليت فردي و اجتماعي؛ ميل به خودسازي؛ نفرت از دشمنان اسلام و... . شايد جامع همة اينها، دو ارزش بنيادي محبت و نفرت يا تولا و تبرا باشد؛ يعني محبت به خدا، دين و اولياي الهي، و نفرت از کفر و شرک و گناه و نفرت از دشمنان خدا. اين دو اصل بنيادين که داراي مراتبي از قوت و ضعف است، اگر در جامعه نهادينه شود، بسياري از ارزشهاي ديگر و مراعات احکام الهي، از جمله حجاب را با خود ميآورد؛ زيرا محبت به ارزشها و عشق به اولياي الهي زمينة پذيرش دستورات آنها، و نفرت از دشمنان خدا اجتناب از فرهنگ و رسوم آنها را بهتر و بيشتر فراهم ميکند.
5ـ1ـ2. حجاب و جهتدهي ميل به «جلب توجه»
افراد مطابق ميل دروني خود نيازمند ديده شدن و جلب توجه هستند. اين ميل يک نياز و گرايش دروني است که نميتوان آن را از انسان حذف کرد. مورد توجه قرار گرفتن، ديده شدن و مهم شدن، در درون هر انساني وجود دارد. اين نياز به تناسب فرهنگها پاسخهاي متفاوت مييابد. دين با نشان دادن مبدأ و معاد، حقيقت زندگي و حيات انساني را متحول ميسازد و انسان مؤمن بهدليل ايمان و عمل صالح به حيات طيبه ميرسد و عشقها و انتخابهايش با ديگران متفاوت است: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيينَّهُ حَياةً طَيبَةً» (نحل: 97). در اسلام، عنصر ايمان و اعتقادات ديني است که خدا را براي مؤمنين مهم ميسازد و آنها هيچ چيزي را قابل قياس با خدا و اولياي الهي نميدانند. در قرآن کريم هم از دو نوع محبت و عشق سخن به ميان آمده است: محبت به خدا و محبت به شرکايي که براي خدا قائل ميشوند: «وَمِنَ النَّاسِ مَن يتَّخِذُ مِن دُونِ اللهِ أَندَادًا يحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللهِ وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ» (بقره: 165). در واقع در جاذبة يک کشش فوقالعاده قرار گرفتن و سر بر آستانش نهادن، در درون انسان و به جهت نوع خلقت او وجود دارد؛ ولي برخي اين ميل را به قلمرو غير خدا ميبرند و غير خدا آن اندازه برايشان مهم ميشود که خدا براي مؤمنين مهم است. اينها دگرخواهيشان به غير خداست؛ لذا به مراتب مختلفي خودشان را در معرض جلب توجه غير خدا قرار ميدهند؛ اما دستة ديگر، يعني مؤمنين، بيشترين دلدادگي و عشقشان به خداست: «وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا». اين عشق الهي، در جهان فطري و حقيقي وجود دارد؛ برخلاف آن دگرخواهي غيرمؤمنين، که در جهان تخيلي و طبيعي است. مؤمن به خدا و اولياي الهي، بالاترين محبت و عشق را نثار ميکند و همواره دنبال جلب توجه خدا و اولياي اوست. بنابراين تغيير جهت دگرخواهي و جلب توجه از ديگران به سمت خدا، عامل مهمي براي تغيير و تصحيح رفتار و گرايش آدمي به مراعات حدود الهي و از جمله حجاب است. انسان مؤمن با مراعات حجاب و عفاف، خود را در نگاه خدا و اوليائش مطيع و عبد نشان ميدهد و اين بالاترين ميل و رغبت اوست.
2ـ2. بيحجابي با نظر به بنيادهاي آن در جهان تخيلي و طبيعي
بنيانهاي نظري بيحجابي در جهان طبيعي و تخيلي چگونه سبب بيحجابي ميشود؟ جهان طبيعي همان جهان محسوس و ملموسي است که نخستين ارتباط و تعامل ما با آن برقرار ميشود؛ جهاني با انواع جاذبهها و کششهاي طبيعي فراروي نفس تزکيهنشدة انساني. نفس انساني از طريق حواس ظاهري با آن ارتباط برقرار ميکند و جاذبههاي طبيعي و شهوتانگيز بهکمک قوة تخيل انسان، جهان طبيعي او را بسط ميدهد و به درون آدمي ميکشاند و انسان با تخيل و توهم خود غرق در جهان طبيعي ميشود. تخيل، واقعيت را نشان نميدهد؛ بلکه با زيباسازي و جلوهگري شيطان، شبحي از واقعيت را بر قامت آنچه خود ميسازد، ميپوشاند و آن را دلپذير ميکند. تخيل بدون تعقل، انسان را از حقيقت دور ميسازد؛ يعني او را مبتلا به غفلت ميکند. يكى از بدترين پديدههاي روحي در انسانها، حالت «غفلت»، فراموشى و بىاعتنايى به مبدأ و معاد و ارزشهاى مربوطه است. قرآن ثمرة اين حالت را «اغترار» و غرور مىداند: «يا أَيهَا النّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ فَلاتَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لايغُرَّنَّكُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ» (فاطر: 5). «اغترار به حيات دنيا» بدين معناست که انسان با مشغول كردن خود به زينتهاى زندگى دنيا و غرق شدن در آن، قيامت و روز واپسين را فراموش کند و همة عظمت و كرامت خويش را در پيشرفت مادى خلاصه سازد (طباطبائي، 1390، ج17، ص18). اغترار به حيات دنيا، يعني زندگي در جهان تخيل و طبيعت و غافل شدن از جهان حقيقي و فطرت. اصول و مبادى مربوط به هستى و انسان آنقدر اهميت دارد كه اگر جميع عوامل رفتارى انسان را ثابت و مساوى در نظر بگيريم و فقط عامل «رابطة انسان با خدا» را براى برخى افراد مقطوع و بىاهميت تلقى كنيم، همين عامل بهتنهايى كافى است که منشأ بسيارى از انحرافات و آسيبهاى اجتماعى شود. در اين جهت، فرقى نيست بين فردى كه از همة امكانات و امتيازات مادى و اجتماعى بهرهمند باشد و فردى كه فاقد همة آنهاست؛ زيرا قطع رابطة انسان با خدا سبب مىشود نيازهايى كه انسان در ساية اين ارتباط رفع ميكند، برآورده نشوند؛ درنتيجه ميل به اشباع نيازهاى سيرىناپذير و مادى او، هم واجدين مزاياى مادى را به تجاوز و جرم وامىدارد و هم فاقدين آن را به انواع كجروى ميكشاند (عبدالرحمن رجب، 1416ق، ص302ـ303). علامه طباطبائي نقش وهم و قوة متخيله را در نفس انساني چنين بيان ميکند: وهم در ادراکات خود، کنار درب حس نشسته است؛ يعني احکام و تصديقات خود را از حس دريافت ميکند؛ ازاينرو از پذيرش تصديقات عقلي سر باز ميزند؛ هرچند نفس انساني به آن تصديقات يقين داشته باشد. کار وهم اين است که خلاف آن تصديقات عقلي را در خاطر انساني بهنمايش بگذارد. مسئله به همينجا ختم نميشود؛ بلکه بهتناسب استنکاف و گردنکشي خود، حالات نفساني خاصي در انسان پديد ميآورد و مرتب آن را تأييد و تقويت ميکند (طباطبائي، 1390، ج2، ص373ـ374). حال، بيحجابي چگونه از جهان تخيلي انسان و جهان طبيعي برميخيزد؟
1ـ2ـ2. بيحجابي و قوة وهم و خيال
بيحجابي در حوزة بينشي انسان، با وهم و خيال او مرتبط ميشود. بين خيال انسان و تصرفات شيطان پيوند مهمي هست: اگر خيال از ذيل تدبير و هدايت عقل خارج شود، تحت تدبير و تصرف شيطان قرار ميگيرد. علامه طباطبائي با استفاده از آيات قرآن ميگويد: شيطان نخست از طريق عواطف نفساني از قبيل خوف، اميد، آرزو، شهوت و غضب در انسان تصرف ميکند؛ آنگاه در افکار و سپس در ارادة برخاسته از اين عواطف تأثير ميگذارد و امور باطل و پست را زينت ميدهد: «قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيتَنِي لأُزَينَنَّ لَهُمْ فِي الأَرْضِ» (حجر: 39) و «يعِدُهُمْ وَ يمَنِّيهِمْ وَ ما يعِدُهُمُ الشَّيطانُ إِلاّ غُرُوراً» (نساء: 120). بنابراين ميدان عمل شيطان حوزة ادراکات انساني است و وسيلة عملش همان عواطف و احساسات دروني است و از اين طريق، افکار باطل و اوهام کاذب را وارد نفس انساني ميکند. درعينحال، انسان اين افکار و اوهام را به خودش نسبت ميدهد. در واقع نقش و تصرف شيطان در ادراک انساني ازيکسو و فعاليت خود انسان دراينباره، بهصورت طولي است؛ يعني ارادة انساني در طول نقش شيطان قرار ميگيرد. شيطان تنها دعوتکننده و وسوسهکننده است و سلطنت شيطان تنها در ظرف تبعيت از او اتفاق ميافتد. (طباطبائي، 1390، ج8، ص40ـ41).
وهم و خيال در دو حوزة بينشي و گرايشي برخي افراد اثرگذار است و امور غيرواقعي را واقعي و امور ضدارزشي را ارزشمند جلوه ميدهد؛ همچنين وهم و خيال ميتواند بين اموري که ارتباط و پيوندي واقعي بينشان نيست، پيوند برقرار سازد يا ارتباط بين امور مرتبط را نفي کند. شيطان از طريق قوة شهوت انسان، امور جنسي و متعلقات مربوط به آن را در خيال و وهم او زيبا، جذاب، مهم و مطلوب جلوه ميدهد و در اثر تعامل چنين افرادي با يکديگر، آن را به يک ارزش اجتماعي تبديل ميکند. بين بيحجابي و داشتن زندگي مرفه يا برخورداري از شخصيت و منزلتي برتر هيچ ارتباطي وجود ندارد؛ ولي براي انساني که در جهان تخيل زندگي ميکند، تخيل و وهم، اين ارتباط را برقرار ميسازد و فرد ميپندارد که بيحجابي او را وارد جهان متعالي و منزلتي برتر کرده است. بيحجابي بيش از هر چيز تحت قوة خيال انسان و صورتگري آن است؛ لذا از ويژگيهاي آن، تنوعخواهي و گريزپايي در تقيدات ديني است. حجاب يک حد ثابت شرعي است؛ هرچند رنگ و شکل لباسِ حجاب ممکن است به تناسب فرهنگهاي بومي مختلف باشد؛ درحاليکه بيحجابي بهدليل مستند بودن به تخيل، بهشدت با تنوع و تغيير مواجه است.
2ـ2ـ2. بيحجابي و قوة شهواني
بيحجابي در حوزة گرايشي انسان، با قوة شهواني او مرتبط است. شهوت از ديگر نيروها و قواى درونى انساني است که بايد تحت تدبير عقل و شريعت قرار گيرد؛ در غير اين صورت، منشأ رفتار نامطلوب و آسيب اخلاقي و اجتماعي مىشود: «وَ يرِيدُ الَّذِينَ يتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيلاً عَظِيماً (نساء: 27)؛ و كسانى كه از شهوات پيروى مىكنند، خواهان انحراف بزرگى (هتك نواميس و حدود الهى) هستند». قوة شهواني مراتبي از ظهور را دنبال ميکند که يکي از آنها خودنمايي براي جلب توجه جنس مخالف است. درحاليکه شريعت غريزه و ميل زن به خودنمايي را بهسوي همسر و خانواده هدايت ميکند، قوة شهوتِ بدون مرز، به دنبال تحقق حداکثري آن است. زن به دنبال عرضة جسم خود براي صيد قلب مرد، و مرد به دنبال صيد جسم زن، درون زمينة طبيعي و غريزي هدايتنشدهاي قرار ميگيرند که اگر با ضوابط شريعت تنظيم نشود، هميشه ميل به خودنمايي و جلب و جذب ديگري را دنبال ميکنند. لذتجويي جنسي مرحلهاي شديدتر از قبلي است؛ زيرا فرد علاوه بر غريزة خودنمايي و دگرخواهي، لذتي وهمي به او دست ميدهد و در واقع بهنوعي در اين سطح به اشباع غريزة جنسي دست ميزند.
3ـ2ـ2. بيحجابي و اهميت بدننمايي
در فرهنگ مدرنيته، وقتي ماديت بر معنويت غلبه يافت و انسان بر جاي خدا نشست، بدن و جسم انسان هم جاي حقيقت روح انساني را گرفت و اهميت ويژهاي يافت. بدن محور توجه انسان شد و نگرشها و مفاهيم جديدي در محوريت بدن ظهور يافت. خروجي اين رويکرد، بدننمايي هرچه بيشتر براي تمايزيابي خود و اشباع غرايز مادي و شهوت آدمي است. مطابق فلسفة مادي، که حيات و زندگي انسان را محدود به دنيا و امور مادي ميداند و هرآنچه فراتر از امور مشاهدهپذير است، ناديده ميگيرد يا اهميتي براي آن قائل نميشود، فرهنگي خلق ميشود که يکي از ابعاد آن، اهميت يافتن «فرهنگ بصري و نمايشي» است (معيدفر، 1389). «مصرف تظاهري»، «منزلتخواهي تظاهري با نمايش ثروت و قدرت»، «فخرفروشي»، «بدننمايي»، «آرايشگرايي» و «مدگرايي»، مفاهيم جديدي هستند که در فرهنگ مدرن شکل گرفتهاند. همة اينها در جهان تخيل و طبيعي دامن زده ميشود؛ درحاليکه انديشة اسلامي به دليل نگاهي که به حقيقت انسان دارد، اصالت و استقلال انساني را به روح او ميدهد که مخلوق الهي است و در برابر «الوهيت» حضرت حق، هويت «عبوديت» انسان را انتخاب ميکند. در اين نگاه، بدن تابع روح و خدمتگزار آن براي شکوفايي و رسيدن به کمال انساني است؛ لذا در اينجا مفاهيم خاص ديگري شکل ميگيرد و بدن را تحت هدايت خود قرار ميدهد. در نگرش اسلامي، بدن درون مفاهيمي که در اصل مربوط به روح و حقيقت انسان ميشود، همچون عفاف، پاکدامني، پاکچشمي، تقوا و خداترسي، هويت مييابد و چنين هويتي نوع نگاه و مواجهة ما با بدن را عينيت ميبخشد. به هر ميزاني که توجه و گرايش قلب و روح انساني به اين مفاهيم کمتر شود، تأثير آنها در مديريت بدن کاهش مييابد.
نتيجهگيري
رفتار انساني مبتنيبر بينشها و گرايشهاي او در جهان فطري و حقيقي يا در جهان تخيلي و طبيعي انجام ميگيرد. جهان فطري که ريشه در درون انسان دارد و به گستردگي جهان واقعي از مادي تا فرامادي است، هماهنگ با شريعت الهي و قوة عقل و گرايشهاي متعالي انسانهاست. حاصل نظام فطري و جهان حقيقي، التزام به حجاب درون يک زيست توحيدي، مراعات حجاب بهمثابة گامي در تطهير انسان براي ايجاد پيوند با معارف الهي و رقم زدن زندگي در پرتو محبت و عشق الهي است. حجاب ريشهها و بايستههاي خود را از چنين جهان معنايياي اخذ ميکند. ازسوييديگر، بيحجابي با جهان تخيلي و طبيعي ارتباط مييابد. خاستگاه بينشي بيحجابي در جهان تخيلي، قوة خيال و وهم انسان است که با کشش شهوي و بدننمايي او درهم آميخته ميشود. بيحجابي در جامعه نمادي است براي سلسلهاي از معاني که ممکن است براي فرد، گروه يا جامعه مهم و جذاب باشد؛ ولي از حقيقت برخوردار نيست؛ بلکه خيال و وهم آن را مهم يا مفيد جلوه ميدهد. بهترين راه ترويج و تثبيت حجاب در جامعه، هدايت و جهتدهي بينشها و گرايشهاي افراد به جهان فطري و حقيقي و تبليغ مؤلفههاي آن و نيز تلاش براي خروج آنها از جهان تخيلي و کاهش زمينههاي بينشي و گرايشي آن در افراد و جامعه است.
Ma‘rifat-e Kalāmī (Theological Knowledge) 2024, Vol. 15, No. 1, 215-234
- صلواتی، عبدالله (1396). زیستجهان ملاصدرا. تهران: هرمس.
- طباطبائى، سیدمحمدحسین (1390ق). المیزان فی تفسیر القرآن. بیروت: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات.
- عبدالرحمن رجب، ابراهیم (1416ق). التأصیل الاسلامى للعلوم الاجتماعیه. الریاض: دار عالَم الکتب.
- کلینی، محمد بن یعقوب (1365). الکافی. تهران: دار الکتب الإسلامیه.
- معیدفر، سعید (1389). سبک زندگی، هویت اجتماعی. در: مجموعه مقالات پوشش و حجاب. تهران: پژوهشکدة مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
- مطهری، مرتضی (1391). یادداشتهای شهید مطهری. تهران: صدرا.
- نراقی، محمدمهدى (1383ق). جامع السعادات. نجف: مطبعة النجف الاشرف.