معرفت کلامی، سال پانزدهم، شماره اول، پیاپی 32، بهار و تابستان 1403، صفحات 159-176

    ناکارآمدی عقلانیت مدرن در تفکیک ذاتی و عرضی در دین

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ احمدرضا کفراشی / دانشجوی دکتری رشتة فلسفة دین مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) / Kafrashi1390@gmail.com
    محمد جعفری / دانشیار گروه کلام مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) / jafari@iki.ac.ir
    dor 20.1001.1.20088876.1403.15.1.9.1
    doi 10.22034/kalami.2024.5001265
    چکیده: 
    روشنفکران دینی با تفکیک ذاتی و عرضی دین معتقدند که برای رسیدن به ذات دین باید عرضیات و مقتضیات عصر نزول را کنار گذاشت. از نظر آنها، عقلانیت مدرن یکی از مهم‌ترین ملاک‌ها برای این تفکیک است. بر اساس این ملاک، انسان عصر مدرن برای پذیرش آموزه‌های دینی باید آنها را با عقلانیت سکولار ارزیابی کند و هر آموزه‌ای را که با معیارهای عقلانیت مدرن سازگار باشد، به‌عنوان ذاتی دین بپذیرد و حفظ کند؛ اما اگر آموزه‌ای نتواند با عقلانیت مدرن همخوانی داشته باشد، به‌عنوان عرضی دین قلمداد شده، باید کنار گذاشته شود. پژوهش حاضر با رویکرد توصیفی ـ تحلیلی درصدد بررسی کارآمدی عقلانیت مدرن در تفکیک ذاتی و عرضی دین است. بنابراین سؤال اساسی این است که آیا عقلانیت مدرن توان تفکیک ذاتی و عرضی در دین را دارد یا خیر؟ این پژوهش پس از تبیین ادعای روشنفکران دینی به بررسی توانایی عقل مدرن در انجام چنین تفکیکی می‌پردازد. مبانی و پیش‌فرض‌های دیدگاه روشنفکران دینی و نیز عقلانیت مدرن را مورد بررسی قرار می‌دهد. در پایان نشان داده می‌شود که عقلانیت مدرن به‌ دلیل ابتنا بر مبانی و پیش‌فرض‌های نادرست، لزوم نسبیت معرفت‌شناختی و نیز نواقص و محدودیت‌های ذاتی‌ای که دارد، معیار مناسبی برای تفکیک ذاتی و عرضی دین نیست.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Inadequacy of Modern Rationality in Distinguishing Essential and Accidental Elements in Religion
    Abstract: 
    Religious intellectuals, by distinguishing between substance and accident religion, believe that in order to reach the essence of religion, one must leave aside the externalities and requirements of the age of descent. According to them, modern rationality is one of the most important criteria for this separation. Based on this criterion, in order to accept religious teachings, modern people must evaluate them with secular rationality, and accept and preserve any doctrine that is compatible with the standards of modern rationality as inherent in religion. But if a doctrine cannot be in line with modern rationality, it should be discarded as a cross-section of religion. The current research with a descriptive-analytical approach seeks to investigate the efficiency of modern rationality in the separation of intrinsic and transverse religion. The investigation shows that modern rationality is not a suitable criterion for this separation due to its inherent flaws and limitations, as well as insisting on false foundations and assumptions such as critical realism, philosophical hermeneutics, and the distinction between noumen and phenomenon. Modern rationality, in addition to considering the presuppositions and presuppositions of the interpreter as involved in the process of understanding, believes that man is not able to fully access the truth of things and is not able to judge about religion and metaphysical issues. Therefore, the use of modern rationality as a tool to separate the intrinsic and transverse religion is not acceptable.
    References: 
    • Dancy, Jonatan and Sosa, Ernest (ed) (1992). A Companion to Epistemology. Oxford: blackwell.
    • Hick, John (1993). religious realism and non-realism: defining the issue. In: joseph runzo (ed). Is God Real? UK: the macmillan press Ltd.
    • Plantinga, alvin & tooley, michael (2008). knowledge of God. Oxford :blakwel.
    متن کامل مقاله: 


    مقدمه
    روشنفکران ديني که به تفکيک ذاتي و عرضي دين پرداخته‌اند، معتقدند براي رسيدن به گوهر دين و درک آن به‌عنوان يک امر فراتاريخي و مطلق، لازم است صدف‌ها و مقتضيات تاريخي عصر نزول را کنار بگذاريم. آنان براي تشخيص اينکه کدام باور، عقيده يا حکم از دين، ذاتي و ثابت است و کدام عرضي و تغييرپذير، معيارها و دستورالعمل‌هاي مختلفي ارائه داده‌اند. اين معيارها به تفکيک ذاتي دين (آنچه در همة زمان‌ها و مکان‌ها معتبر و ثابت است) از عرضي دين (آنچه به زمان و مکان خاصي مربوط است) کمک مي‌کنند.
    يکي از مهم‌ترين اين معيارها، «عقلانيت مدرن» است. به ‌اعتقاد اين روشنفکران، عقلانيت مدرن موجب مي‌شود که برداشت‌ها از متون ديني قابل ارزيابي و ابطال‌پذير عقلاني شوند. بنابراين اگر آموزه‌اي از دين سنتي با عقلانيت مدرن سازگار باشد، جزء ذاتيات دين به‌شمار مي‌آيد و بايد در دنياي مدرن نيز حفظ شود. در مقابل، آموزه‌هايي که با عقلانيت مدرن سازگار نباشند، جزء عرضيات دين قلمداد مي‌شوند. انسان مدرن بايد ساحت دين را از آنها پيراسته سازد (فنايي، 1389، ص479ـ480).
    پژوهش حاضر با رويکرد تحليلي ـ انتقادي به اين سؤال پاسخ مي‌دهد که با چشم‌پوشي از نقدهايي که به اصل ادعاي تفکيک ذاتي و عرضي در دين وارد مي‌شود، آيا عقلانيت مدرن مي‌تواند در تمييز ذاتي و عرضي در دين به ما کمک کند؟ يا اينکه اين معيار در برآوردن هدف يادشده ناکافي يا ناکارآمد است؟ براي پاسخ به اين سؤال، ابتدا به مدرن شدن انسان امروزي خواهيم پرداخت؛ سپس به تعريف عقلانيت از منظر روشنفکران ديني و ويژگي‌هاي آن پرداخته خواهد شد. در نهايت، مباني و علل به‌وجود آمدن عقلانيت مدرن و نحوة کاربرد آن در تشخيص عرضيات دين مورد بررسي قرار مي‌گيرد. در پايان به بررسي و ارزيابي اين ملاک پرداخته و ميزان کارآمدي ملاک مذکور در تعيين ذاتي و عرضي در دين مشخص مي‌شود.
    1. انسان مدرن
    روشنفکران ديني بر اين باورند که از پانصد سال پيش، تغييراتي اساسي در مؤلفه‌هاي فکري، فرهنگي و انديشه‌اي انسان رخ داده است. اين تغييرات موجب ظهور انسان مدرن با ويژگي‌هاي جديدي شده است (ملکيان، 1394، ج1، ص53ـ54 و 171ـ172). انسان مدرن داراي ويژگي‌هاي اجتناب‌ناپذير و غيرقابل انفکاکي، همچون عقلانيت و استدلال‌گرايي است (فنايي، 1389، ص185؛ ملکيان، 1394، ج1، ص61؛ سروش، 1381ب، ص270ـ286).
    اصطلاح عقلانيت با توجه به کاربردهاي گوناگون، تعريف‌هاي متفاوتي از آن ارائه شده است (ملکيان، 1394، ص88). برخي از نوانديشان ديني معتقدند که در يک معناي کلي، عقلانيت به ‌معناي «پيروي کردن کامل از استدلال صحيح و دستورات و احکام عقل است» (ملکيان، 1390، ص265). انسان مدرن به‌ دليل وجود عقلانيت نمي‌تواند هر باوري را بدون دليل مناسب بپذيرد؛ تنها ادعاهايي را قبول مي‌کند که از دلايل معتبري برخوردار باشند.
    2. عقلانيت مدرن
    روشنفکران ديني معتقدند که پيش‌فرض‌ها، پيش‌داوري‌ها و انتظارات انديشمندان و عالمان، در فرايند فهم عقل نقش مؤثري دارند. عقل نظري و فهم آن به ‌شدت تحت ‌تأثير اين پيش‌فرض‌هاست. تغيير در مباني فکري مي‌تواند به تغيير در احکام عقل نيز منجر شود (مجتهد شبستري، 1384، ص20ـ29 و 287؛ مجتهد شبستري، 1379، ص45ـ46؛ سروش، 1392، ص107 و ص245ـ246 و 370؛ ملکيان، 1390، ص46ـ47). در دنياي مدرن، پيش‌فرض‌ها و مباني فکري دچار تغيير شده‌اند (ملکيان، 1390، ص97) و به‌تبع آن، عقلانيت جديدي با ويژگي‌هاي متفاوت از عقلانيت سنتي ظهور کرده است (Dancy & Sosa, 1992, p.106؛ فنايي، 1389، ص225؛ سروش، 1378، ص144؛ سروش، 1379، ص303).
    ويژگي اصلي عقلانيت مدرن، واقع‌گرايي انتقادي است. برخلاف واقع‌گرايي خامي که در دنياي سنتي حاکم بود، ويژگي اصلي واقع‌گرايي انتقادي اين است که ذهن انسان در مقام درک حقيقت و فرايند فهم واقع، نه همچون يک آينة صاف و ساده صرفاً منفعل و تماشاگر، بلکه همچون آينه‌اي محدب يا مقعر و رنگي، فعال و بازيگر است (Hick,1993, P.5؛ پترسون و ديگران، ۱۳۷۶، ص۴۰۷؛ فنايي، 1389، ص140ـ142 و ص228ـ229؛ فولکيه، 1396، ص347ـ348). بر اين اساس، در واقع‌گرايي انتقادي تصويري که ذهن از واقعيت به انسان مي‌دهد، تصوير کامل و بدون دخل و تصرف ذهن نيست؛ بلکه تصويري است که تحت تأثير مستقيم شخصيت و ويژگي‌هاي روحي، رواني و ذهنيت فاعل شناسا، نگاه معرفت‌شناختي او، اوضاع و احوال جغرافيايي، سياسي، اجتماعي، معيشتي، فرهنگي و تاريخي او شکل مي‌گيرد (مجتهد شبستري، 1379، ص45ـ46؛ مجتهد شبستري، 1384، ص287). بنابراين نبايد عين واقعيت يا کاملاً مطابق با آن محسوب شود؛ بلکه تنها صورت و جلوه‌اي از واقعيت است که از منظري خاص در ذهن فاعل شناسا نقش بسته است (فنايي، 1389، ص142ـ144). اين تصاوير به ‌علت دخالت ذهنيت و پيش‌داشته‌هاي ذهني در فرايند فهم و مشارکت ذهن و عين، ثابت، مطلق و ابدي نيستند؛ بلکه متناسب با تغيير در پيش‌فرض‌ها، نوع و زاوية نگاه فاعل شناسا، تغيير مي‌کنند (فنايي، 1389، ص145).
    بنابراين مي‌توان عقلانيت مدرن را به پيروي کردن از مجموعه دستورات، توصيه‌ها، بايدها و نبايدهاي عقل، مبتني‌بر پيش‌فرض‌ها و مباني نظري دنياي مدرن يا پيروي از مجموعه ارزش‌ها و هنجارهايي که از چنين عقلي سرچشمه مي‌گيرد، تعريف کرد (فنايي، 1389، ص204ـ205). عقلانيت مدرن چيزي است که احکام و دستورات آن براي انسان مدرن داراي حجيت و اعتبار تمام است؛ همچنين ملاک سنجش و عقلاني دانستن همة امور نزد انسان مدرن محسوب مي‌شود؛ به صورتي که اگر چيزي با اقتضائات اين عقلانيت ـ از جمله لزوم اقامة دليل مناسب و کافي براي اثبات هر ادعايي ـ تناسب و سازگاري نداشته باشد، کنار گذاشته مي‌شود؛ و هر چيزي که با اين اقتضاي عقل مدرن سازگار باشد، پذيرفته مي‌شود و بدان پايبندي صورت مي‌گيرد.
    3. سازوکار دخالت عقلانيت در تشخيص ذاتي و عرضي
    طبق ديدگاه روشنفکران ديني، تغييرات در مباني و پيش‌فرض‌هاي فکري و معرفتي موجب شده است که انسان مدرن کاملاً تابع عقل و عقلانيت دنياي مدرن، يعني عقلِ عرفي و طبيعي انسان‌هاي ساکن دنياي جديد و به ‌عبارتي عقلانيت سکولار باشد. انسان مدرن براي پذيرش يک باور، انجام يک عمل، پيروي از تمايلات خود يا دستورات ديگران، فقط بايد از عقلانيت مدرن سکولار اجازه بگيرد (فنايي، 1389، ص204ـ206). اگر انسان توانست براي هر ادعايي از دين سنتي استدلال متقن و مناسبي اقامه کند، عقل آن ادعا را مي‌پذيرد و جزء دين مطلق و فراتاريخي و گوهر دين قلمداد مي‌کند؛ ولي اگر نتوانست چنين استدلالي اقامه کند، اين دسته از آموزه‌هاي ديني را جزء ناخالصي‌هايي محسوب مي‌کند که از خارج به دين تحميل شده است و بايد ساحت دين را از آنها پيراسته کرد؛ لذا از پذيرش آن خودداري مي‌کند.
    با مراجعه به دين سنتي مشخص مي‌شود که گزاره‌هاي ديني به چند دسته تقسيم مي‌شوند: برخي از آنها که از راه عقل مستقل و با کمک استدلال‌هاي مناسب يا از راه تجربة متعارف بشري قابل توجيه‌اند، جزء دين مطلق و فراتاريخي به‌شمار مي‌آيند؛ اما باورها و احکام دين منحصر در همين قسم نيستند و گزاره‌هاي ديگري نيز در دين وجود دارد؛ گزاره‌هايي که راه مستقلي براي توجيه عقلي يا تجربي آنها وجود ندارد؛ درعين‌حال هيچ دليل عقلي مستقل مناسبي به‌ سود يا زيان آنها در دست نيست. در مورد چنين گزاره‌هايي که خردگريز نيز ناميده مي‌شوند، برخي از روشنفکران ديني معتقدند: تا زماني که معقول بودن باور، انديشه يا عملي احراز نشود، نبايد آن را پذيرفت؛ لذا در خصوص اين دسته از گزاره‌هاي ديني نيز ـ حتي اگر دليلي بر مخالفت آن با عقل هم وجود نداشته باشد ـ چون دليلي بر تأييد آنها نداريم، مجاز به پذيرش آن نيستيم (فنايي، 1389، ص204ـ206).
    برخي ديگر از باورها و گزاره‌هاي ديني، نه‌تنها دليل مناسبي به‌نفع و تأييد آنها در دسترس نيست، بلکه دليل عقلي يا تجربي مستقلي به‌زيان آنها يا به ‌زيان پذيرش تعبدي آنها وجود دارد. اين باورها، احکام و گزاره‌ها، خردستيز نام دارند. روشنفکران ديني معتقدند که در چنين فرضي، چون عقلانيت مدرن سکولار که معيار انسانيت ماست، نمي‌تواند معقول بودن چنين باور، انديشه يا عمل خردستيزي را احراز کند، انسان مدرن مجاز به پذيرش آن يا انجام يک عمل بر اساس آن نيست (فنايي، 1389، ص480ـ481).
    بر اساس اين معيار، وقتي عقلانيت جديد و عرف عقلا و خردمندان امروزه چيزي به ‌نام حقوق بشر را تهيه و تأييد کرده، دليل عقلي يا تجربي به‌ سود آن اقامه مي‌کنند، اگر در متون ديني فتوا، حکم يا دستوري يافت شود که با ارزش‌هاي مندرج در اعلامية حقوق بشر ناسازگار باشد، در اين صورت آن حکم و فتوا توجيه و اعتبار اولية خود را از دست مي‌دهد و جزء دين مطلق و فراتاريخي محسوب نمي‌شود؛ بلکه عرضي دين و اموري قلمداد مي‌شود که از خارج و در فرايند فهم به دين اضافه شده است (فنايي، 1389، ص97ـ98؛ سروش، ۱۳81الف، ص281).
    4. اثبات معيار بودن عقلانيت مدرن
    روشنفکران ديني براي اثبات اعتبار عقلانيت مدرن به‌عنوان معيار تشخيص ذاتي و عرضي، معتقدند که تکليف بايد براي عقل انسان قابل پذيرش باشد. اگر تکليفي با عقل سازگار نباشد، از اعتبار ساقط مي‌شود. اين بدان معناست که عقل بايد بتواند تکليف را درک و هضم کند تا معتبر شناخته شود. برداشت‌هاي فقهي و باورهايي که از نظر عقلانيت جديد غيرقابل پذيرش يا خردستيز هستند، از اعتبار ساقط مي‌شوند و عمل به آنها مورد سؤال و مؤاخذه قرار مي‌گيرد (فنايي، 1389، 480ـ481).
    به‌عبارت‌ديگر، ايشان معتقدند: مقصود از عقلي که شرط تکليف دانسته شده است، صرفاً قدرت تشخيص امر و نهي نيست؛ زيرا چنين حدي از عقل و شعور را در بعضي از حيوانات هم مي‌توان يافت؛ درحالي‌که با وجود آن، حيوانات مکلف نمي‌شوند. پس معناي خاصي از عقل مورد نظر است؛ معنايي از عقل که بر وجود خصوصيتي در مکلف دلالت مي‌کند که تا قبل از حصول آن، انسان مکلف نمي‌شود. روشنفکران ديني معتقدند که آن خصوصيت همان قدرت درک و هضم تکليف است. بنابراين شرطيت عقل نسبت‌به تکليف به اين معناست که تا وقتي يک تکليفي با عقل انسان سازگار و براي آن قابل درک و معقول و موجه نباشد، تکليف متوجه انسان نخواهد شد (فنايي، 1389، ص485).
    بنابراين پذيرفتن باور يا حکمي که براي عقل قابل درک نباشد و انسان براي پذيرش آن مجبور است عقل خود را تخطئه يا تعطيل کند، فوق طاقت انسان است؛ درحالي‌که همگان قبول دارند که در دين هيچ تکليف فوق طاقتي وجود ندارد. تکليف فوق طاقت، هم خلاف عقل است و هم خلاف شرع. 
    لذا آن دسته از برداشت‌هاي فقهي، باورها و اعتقاداتي که از نظر عقلانيت جديد ناموجه، خردستيز، غيرقابل هضم و فوق طاقت عقل متعارف انسان‌هاي ساکن دنياي جديد هستند، از درجة اعتبار ساقط مي‌شوند. انسان الزامي براي عمل بر اساس آنها نخواهد داشت؛ بلکه در صورت عمل بدان‌ها مورد سؤال و مؤاخذه نيز قرار مي‌گيرد (فنايي، 1389، ص485ـ486).
    5. بررسي و ارزيابي
    عقلانيت مدرن به‌ دليل نواقص و محدوديت‌هاي خاص خود نمي‌تواند به‌عنوان تنها ابزار براي ارزيابي معرفت‌هاي ديني استفاده شود؛ بلکه اساساً معيار قرار دادن عقلانيت مدرن براي ارزيابي تفاسير ديني نادرست است. اين عقلانيت با مشکلاتي در مباني و پيش‌فرض‌هاي خود مواجه است. عقلانيت مدرن مبتني‌بر واقع‌گرايي انتقادي، هرمنوتيک فلسفي و به‌عبارت دقيق‌تر، اعتقاد به حضور هميشگي پيش‌فرض‌ها و پيش‌داشته‌هاي انسان در فرايند فهم و ارزيابي، ادعاي تمايز ميان نومن و فنومن، و عدم امکان دسترسي به حقيقت اشياست؛ درحالي‌که مبناي مذکور قابل پذيرش نيست و اشکالات جدي متوجه آنهاست.
    1ـ5. واقع‌گرايي انتقادي
    روشنفکران ديني بر اين باورند که تغييرات در مباني فکري و معرفتي انسان مهم‌ترين عامل ظهور انسان مدرن است. با پذيرش اين فرض، به بررسي واقع‌گرايي انتقادي و پيش‌فرض‌هاي آن خواهيم پرداخت. اصلي‌ترين مؤلفه‌هاي واقع‌گرايي انتقادي اين است که واقعيتي مستقل و فراتر از ذهن انسان و فاعل شناسا، به‌عنوان حقيقت خارجي، وجود دارد؛ بنابراين واقع‌گرايان انتقادي راه خود را از غيرواقع‌گراياني که منکر وجود عالمي مستقل از ادراک انسان هستند، جدا کرده‌اند.
    مؤلفة دوم واقع‌گرايي انتقادي، مؤلفه‌اي معرفت‌شناسانه است. واقع‌گرايي انتقادي بر اين باور است که هرچند واقعيتي وجود دارد، ولي انسان به‌راحتي و کاملاً منفعلانه نمي‌تواند همة واقعيت را به‌صورت کامل درک کند؛ بلکه دسترسي انسان به واقعيت محدود است و همواره پيش‌فرض‌ها، پيش‌داشته‌ها، پيش‌داوري‌ها، علايق و گرايش‌هاي انسان در فرايند فهم و معرفت دخيل‌اند. در واقع دسترسي انسان به حقيقت، حاصل مشارکت عين و بازيگري و توليدکنندگي ذهن است. ازاين‌رو تصويري که از واقعيت خارجي در اختيار انسان قرار مي‌گيرد، عين واقعيت، کاملاً مطابق با آن و آينة تمام‌نماي واقعيت نيست؛ بلکه تصويري ناقص، بخشي يا صورت و جلوه‌اي از حقيقت خارجي است که در ذهن فاعل شناسا نقش مي‌بندد (فنايي، 1389، ص142ـ143).
    اين عدم دسترسي کامل به واقعيت، موجب شده است که به‌جاي تطابق کامل ذهن و عين، از «تقرب» به حقيقت سخن گفته شود (فنايي، 1389، ص143ـ144)؛ يعني انسان نمي‌تواند به حقيقت کامل دست يابد؛ بلکه تنها مي‌تواند به درک نسبي و نزديک به حقيقت برسد (ملکيان، 1390، ص14؛ فنايي، 1389، ص230).
    روشنفکران ديني ـ چنان‌که برخي از آنها بدان تصريح مي‌کنند ـ در اين مسئله کاملاً متأثر از ديدگاه کانت و تفکيک ميان نومن و فنومن او هستند. کانت نيز معتقد است که ذهن در فرايند ادراک دخالت دارد. از نظر او، آنچه در ذهن فاعل شناسا حاضر مي‌شود، حاصل مشارکت ذهن و عين و اثرپذيري قواي ادراکي انسان از واقعيت خارجي است (کاپلستون، 1360، ص59ـ61؛ کانت، 1370، ص133ـ137؛ جمعي از محققان، 1393، ص76ـ77؛ سعيدي، 1401ق، ص156ـ165).
    واقع‌گرايي انتقادي، تفکيک ميان پديده و پديدار، عدم دسترسي کامل به واقع، تأثيرگذاري غيرقابل کنترل پيش‌فرض‌ها و پيش‌داشته‌ها در فرايند فهم، پذيرش تفاوت ميان آنچه در خارج وجود دارد و تصويري که از خارج در ذهن انسان شکل مي‌گيرد، همگي غيرقابل پذيرش بوده، اشکال جدي متوجه آنهاست. در ادامه به بيان برخي از مهم‌ترين آنها پرداخته خواهد شد.
    1ـ1ـ5. وقوع نسبيت معرفت‌شناختي
    يکي از اشکالات اساسي واقع‌گرايي انتقادي، نسبيت معرفت‌شناختي است. علي‌رغم ادعاي واقع‌گرايان انتقادي مبني‌بر وجود واقعيت خارجي، پذيرش بازيگري ذهن و تأثير مستقيم پيش‌فرض‌هاي نبايسته‌اي همچون شخصيت و ويژگي‌هاي روحي، رواني و ذهنيت فاعل شناسا، نگاه معرفت‌شناختي او، اوضاع و احوال جغرافيايي، سياسي، اجتماعي، معيشتي، فرهنگي و تاريخي او در فرايند فهم، به نسبيت معرفت‌شناختي منجر مي‌شود. اين بدان معناست که از يک واقعيت واحد فهم‌هاي مختلف مي‌تواند وجود داشته باشد و هيچ‌کدام بر ديگري برتري نداشته باشد. در چنين حالتي، روشنفکران ديني با اين پرسش‌ها مواجه مي‌شوند که از ميان برداشت‌ها و تصويرهاي مختلف، کدام معتبر يا معتبرتر و کدام نامعتبرند؟ اگر از يک واقعيت دو برداشت متناقض وجود داشته باشد، کدام مقدم مي‌شود؟ 
    سؤالاتي از اين قبيل نشان مي‌دهد که ديدگاه رئاليسم انتقادي، در عين اينکه از جهت هستي‌شناختي به وجود واقعيت في‌نفسه اعتقاد دارد، از جهت معرفت‌شناختي ديدگاه نسبي‌گرايانه است؛ زيرا در اين ديدگاه، به‌ خاطر در دسترس نبودن تمام واقع و دخالت ذهنيت فاعل شناسا در فرايند فهم، هيچ فهم جهان‌شمولي از واقع که براي همة انسان‌ها در همة زمان‌ها و مکان‌ها معتبر باشد، وجود ندارد؛ بلکه هر فهمي براي خود فاعل شناسا معتبر است. براي ديگران، به‌ دليل اختلاف با فاعل شناسا در ذهنيت‌ها، نامعتبر تلقي مي‌شود. به‌علاوه، ملاک و معياري براي داوري در خصوص فهم‌هاي مختلف، و نيز تمييز فهم معتبر از نامعتبر وجود ندارد (حسين‌زاده، 1389، ص48).
    برخي از طرف‌داران واقع‌گرايي انتقادي براي مقابله با اتهام نسبيت‌گرايي ادعا مي‌کنند که واقع‌گرايي انتقادي به ‌معناي نسبيت‌گرايي نيست. عبدالکريم سروش توضيح مي‌دهد که نسبي دانستن فهم و تکامل معرفت با نسبي دانستن حقيقت تفاوت دارد (سروش، 1392، ص37ـ372). نسبي دانستن حقيقت به اين معناست که همه چيز را در تغيير و سيلان بدانيم و به‌تبع اين تغيير و سيلان، هر فهمي را در هر مرتبه‌اي، نسبت‌به هر کسي، حقيقت بدانيم؛ اما نسبي بودن فهم اين‌گونه نيست. نسبي بودن فهم به اين معناست که فهم انسان از اشيا همواره در حال سيلان، تحول و تکامل است (سروش، 1392، ص302ـ303). فهم ابتدايي ما از همه چيز، در مرحلة اول خام و سطحي است؛ سپس به‌مرور زمان پخته‌تر، کامل‌تر و عميق‌تر مي‌شود. اين سيلان و روبه‌تکامل بودن فهم و درک از امور، مسئله‌اي قابل پذيرش است. مي‌توان از امور و حقايق ثابت، درک‌هاي متحول و روبه‌تکاملي داشت (سروش، 1379، ص116). اين نوع از نسبيت و متکامل دانستن معرفت، برخلاف نسبي دانستن حقيقت به ‌معناي اول، همگان را در همة ادراکات خود برحق و رسيده به واقعيت نمي‌داند (سروش، 1392، ص372ـ374). نسبي‌گرايان معرفت معتقدند که واقعيت ثابتي وراي اذهان انسان وجود دارد که در فرايند فهم، با ذهن داراي مشارکت است. فهم‌ها و تصويرهاي مختلفي که از واقعيت توسط افراد مختلف به‌دست مي‌آيد، حاصل مشارکت ذهن و اين واقعيت ثابت است. بنابراين فهم‌هاي به‌دست‌آمده، هرچند نمي‌توانند همة ابعاد و زواياي واقعيت را نشان دهند، ولي به‌ خاطر مشارکت واقعيت خارجي در به‌وجود آمدن آنها، وجود حظ و بهره‌اي از عينيت در آنها، تصوير خود حقيقت محسوب مي‌شوند. درعين‌حال، چون حظ آنها از عينيت و ذهنيت لزوماً يکسان نيست، فهم‌ها و تصاوير به‌دست‌آمده، با توجه به ميزاني که فاعل شناسا توانسته است به واقعيت نزديک شود، رتبه‌بندي مي‌شوند. بنابراين هر فهمي، هر اندازه که به واقعيت و حقيقت نزديک‌تر باشد، به همان اندازه معتبرتر است؛ يعني هرچه دخالت عين و واقعيت در تشکيل تصوير بيشتر باشد، تصوير به‌دست‌آمده بهتر تلقي مي‌شود. هرچه دخالت عينيت و خارج کمتر، و دخالت ذهنيت فاعل شناسا بيشتر شود، تصوير به‌دست‌آمده از واقعيتِ دورتر، تصوير بدتري محسوب مي‌شود (فنايي، 1389، ص143ـ145). بنابراين باور به اينکه در فرايند فهم، انسان هيچ‌گاه به کنه حقيقت دسترسي ندارد و تنها مي‌تواند از تقرب به حقيقت سخن بگويد؛ همچنين باور به اينکه در اين فرايند همواره تصويري از حقيقت يا نظريه‌اي دربارة حقيقت به انسان تعلق مي‌گيرد، لزوماً به شکاکيت معرفت‌شناختي منتهي نمي‌شود؛ زيرا همة تصويرهايي که از حقيقت در ذهن خود داريم، حاصل پيوند عينيت و ذهنيت فاعل شناساست. صرف اينکه عينيت در فهم ما از واقع دخالت دارد، کافي است که تصوير و فهم موجود در ذهن را تصوير حقيقت تلقي کنيم و از وادي شکاکيت خارج شويم (فنايي، 1389، ص142ـ143).
    به ‌نظر مي‌رسد که واقع‌گرايي انتقادي از جهت هستي‌شناختي، به ‌علت باور به وجود واقعيت في‌نفسه و ثابت، در زمرة ديدگاه‌هاي نسبي‌گرا قلمداد نمي‌شود؛ اما نسبت دادن نسبيت معرفت‌شناختي به اين ديدگاه، ناروا نيست (چنان‌که عبدالكريم سروش در برخي عبارات تصريح مي‌کند: «عقلانيت روزگاري فارغ از نسبيت بود و امروزه نسبي شده است» / ر.ک: سروش، 1381، ص236؛ جعفري، 1386، ص194). پذيرش دخالت کنترل‌نشدة ذهنيت و پيش‌فرض‌هاي نبايسته در فرايند فهم، موجب بروز نسبيت مي‌شود؛ زيرا ميزان دخالت ذهنيت انسان‌ها امر ثابت، همگاني و عمومي نيست؛ بلکه ذهنيت‌ها به‌تعداد فاعل‌هاي‌شناسا متفاوت‌اند. هر کسي با ذهنيت خاص خود به ادراک واقع مي‌پردازد. هر فاعل شناسايي با عينک رنگي مخصوص خود به واقع نگاه مي‌کند و همه چيز را متناسب با رنگ عينک خود مي‌بيند. در واقع، هرچند عينيت در فرايند فهم مشارکت و دخالت مستقيم دارد، ولي به ‌علت يکسان نبودن ميزان دخالت آن در فرايند مذکور، فهم‌هاي مختلفي از واقعيت واحد به‌وجود مي‌آيد. فهم‌هايي که همه با هم تفاوت دارند و اختصاصي فاعل شناسا هستند (طباطبائي، بي‌تا، ج1، ص146ـ147). يکي از ويژگي‌هاي اين فهم‌ها اين است که به ‌علت اختصاصي بودن فهم و نيز معتبر دانستن ذهنيت‌هاي افراد مختلف نمي‌توان هيچ‌کدام را نامعتبر قلمداد کرد؛ لذا بايد براي همة فهم‌هاي مختلفي که به‌وجود آمده‌اند، ارزش يکساني قائل شد. بنابراين اين نوع دخالت ذهن در فرايند فهم، براي وقوع نسبيت معرفت‌شناختي کافي است. صرف دخيل دانستن عينيت در فهم نيز کمکي به خروج از وادي شکاکيت نمي‌کند.
    ازاين‌رو، حتي ادعاي رتبه‌بندي فهم‌هاي مختلف بر اساس ميزان نزديکي و دوري از حقيقت، و مقدار واقع‌نمايي آنها که طرف‌داران رئاليسم انتقادي مطرح مي‌کنند، مشکلي را حل نخواهد کرد؛ زيرا رتبه‌بندي فهم‌ها و سخن گفتن از تقرب به حقيقت، در صورتي قابل پذيرش است که يک فهم معياري از واقعيت وجود داشته باشد؛ آن‌گاه فهم‌هاي مختلف در مقايسه با آن، ارزش‌گذاري و رتبه‌بندي شوند؛ درحالي‌که واقع‌گرايي انتقادي وجود فهم معياري را قبول ندارد؛ لذا در واقع‌گرايي انتقادي، امکان مقايسة فهم‌هاي مختلف و تشخيص دوري و نزديکي فهم‌ها نسبت‌به واقع وجود ندارد. از کجا بدانيم که کدام فهم به واقع نزديک‌تر است؟ اگر ادعا شود که به همة واقع دسترسي وجود ندارد، چگونه مي‌توان از تکامل و تقرب به واقع سخن گفت؟ اگر دسترسي به همة حقيقت نداريم، به کدام حقيقت نزديک شده‌ايم؟ در اين صورت، آيا اساساً امکان نادرست تلقي کردن يک فهم وجود دارد؟ با چه معياري يک فهم را نادرست تلقي کنيم؟ لذا نمي‌توان هيچ فهمي را پذيرفت و ديگري را تخطئه کرد و کنار گذاشت. به ‌ناچار بايد همة فهم‌هاي مختلف را در عين متفاوت بودن، معتبر بدانيم. اين همان مفاد نسبي‌گرايي است که مدعي است يک معيار دائم، قطعي و فهم ثابتي که بقيه با آن سنجيده شوند، وجود ندارد (فنايي اشکوري، 1384، ص13ـ18). نسبي‌گرايي به‌ خاطر اينکه منجر به هرج‌ومرج و آنارشيسم معرفتي خواهد شد، قابل پذيرش نيست (حسيني قلعه‌بهمن، 1390، ص293).
    بنابراين عقلانيت مدرن از جهت مبتني بودن بر واقع‌گرايي انتقادي، براي تمييز ذاتي و عرضي دين نيز ناکافي است؛ زيرا در صورت نسبي‌گرا بودن واقع‌گرايي انتقادي، نتايجي که عقلانيت مدرن به‌دست مي‌آورد نيز نسبي‌گرايانه و غيرقابل استفاده خواهد بود. بر اساس نسبي‌گرايي، هيچ ملاک و معيار معتبري براي ارزيابي آنچه شخص «الف» با کمک عقلانيت مدرن جزء ذاتيات دين تلقي کرده است، وجود ندارد و نمي‌توان اثبات کرد که فهم او از ذاتيات و عرضيات دين درست بوده است. اگر فاعل شناساي ديگري با تکيه ‌بر ذهنيت خود، همان چيزي را که شخصِ اول جزء ذاتيات دين تلقي مي‌کرد، جزء عرضيات بداند، در اين صورت چه‌کار بايد کرد؟ آيا بايد فهم نفر اول را پذيرفت و آن آموزة ديني را جزء ذاتيات دين تلقي کرد يا فهم نفر دوم را ملاک قرار داد و آموزة مذکور را جزء عرضيات دين دانست يا اينکه فهم هر دو را معتبر دانست و مدعي شد که يک آموزة واحد در زمان واحد براي يک شخص ذاتي دين و براي ديگري عرضي محسوب مي‌شود؟ عقلانيت استدلال‌گر انسان مدرن که مدعي است هيچ چيزي را بدون داشتن دليل مناسب و کافي نمي‌پذيرد، در اينجا چه حکمي مي‌کند؟ کدام‌يک را و با چه دليل، ترجيح مي‌دهد؟
    2ـ1ـ5. ثبات برخي معرفت‌ها
    نکته‌اي که در واقع‌گرايي انتقادي بايد به آن توجه کرد، اين است که برخلاف ادعاي واقع‌گرايان انتقادي، همة معرفت‌هاي انسان همواره متغير نيستند (فنايي، 1389، ص145). انسان‌ها داراي معرفت‌هاي کلي، عمومي و مشترکي هستند که از آغاز تاکنون دچار تغيير نشده‌اند. معرفت‌هايي مانند رياضيات، منطق، برخي بخش‌هاي از علوم تجربي طبيعي و انساني؛ همچنين برخي از جوانب علوم تاريخي و بديهيات اوليه، براي همة انسان‌ها ثابت و معتبر باقي مانده‌اند (ملکيان، 1390، ص126). براي مثال، معرفت به اينکه «من هستم»، «مثلث داراي سه زاويه است»، «کل از جزء خودش بزرگ‌تر است» و «عدالت خوب است و ظلم بد است»، از معرفت‌هاي ثابت و پايدارند که در طول زمان تغييري نکرده‌اند. اين مسائل به‌ دليل ماهيت حضوري يا تحليلي بودن خود، همواره ثابت خواهند ماند (جعفري، 1386، ص180). به اين ترتيب، کليت و عموميت ادعاي تغيير و دگرگوني در پيش‌فرض‌ها و مباني فکري انسان در دنياي مدرن نيز پذيرفته نيست. با پذيرش ادعاي تغيير در فهم انسان از واقعيت، وجود اين دسته از پيش‌داشته‌هاي فکري و معرفتي ثابت، موجب مي‌شود که بخشي از فهم‌هاي انسان از واقعيت و به‌تبع آن، بخش‌هايي از فهم‌هاي ديني (مانند معرفت‌هاي ديني حضوري و بديهي)، ثابت، مطلق و ابدي باقي بمانند؛ زيرا بسياري از معرفت‌هاي حصولي انسان، به علم حضوري و بديهيات اوليه بازمي‌گردند. انسان با تکيه بر گزاره‌هاي پايه و ثابت و با روش جهش معرفتي (انتقال منطقي از معرفت‌هاي پايه به معرفت‌هاي غير پايه) به‌تدريج ساختمان معرفت را بنا مي‌کند.
    بنابراين حتي با فرض دخالت ذهنيت‌ها در فرايند فهم، در بسياري از معرفت‌هاي ديني و غيرديني اساساً تغيير قابل ملاحظه‌اي در انسان رخ نداده است. انسان‌هاي سنتي و مدرن در بسياري از موارد مشابه هم مي‌انديشند؛ به علاوه که تغيير در معرفت‌ها و تکامل آنها هميشه به‌صورت عرضي و در کنار هم نيست؛ بلکه تکامل معرفتي مي‌تواند به‌صورت طولي باشد؛ به اين معنا که به‌جاي اينکه معرفت جديد جايگزين معرفت قبلي شود، معرفت‌هاي جديد تکميل‌کنندة معرفت‌هاي قبلي هستند.
    به اين ترتيب، چون ادعاي تغيير در معرفت‌ها و مباني فکري انسان به‌شکلي که روشنفکران ادعا مي‌کنند، صحيح نيست، لذا مي‌توان نتيجه گرفت که اساساً تغير بنياديني در معرفت‌هاي انسان رخ نمي‌دهد و انسان مدرن در برخي موارد مثل انسان سنتي به گزاره‌ها مي‌نگرد. در اين صورت، ممکن است بسياري از گزاره‌هايي که روشنفکران ديني مدعي بودند که براي انسان مدرن قابل پذيرش نيست و به‌عنوان عرضيات دين تلقي مي‌شدند، لازم و جزء ذاتيات دين محسوب مي‌شوند.
    3ـ1ـ5. حضور هميشگي پيش‌فرض‌ها و پيش‌داشته‌هاي انسان در فرايند فهم
    ادعاي واقع‌گرايان انتقادي مبني‌بر فعال بودن ذهن انسان در مواجهه با واقعيت‌ها کليت ندارد و با شواهد و قرائن زندگي روزمره ناسازگار است. مواردي وجود دارد که انسان‌هاي مختلف با رويکردها، گرايش‌ها، علايق و سلايق متفاوت، در موارد مشابه، تصورات واحدي دارند و رفتارهاي يکساني از خود بروز مي‌دهند. براي مثال، همة انسان‌ها آب را به‌عنوان مايعي که عطش را رفع مي‌کند، مي‌شناسند. 
    وجود مفاهيم مشترک جزئي ميان انسان‌هاي مختلف، مهم‌ترين دليل بر اين است که ذهن در فرايند فهم نقش فعالي ندارد؛ زيرا اگر ذهن انسان در فرايند فهم به‌گونه‌اي که ادعا مي‌شود، دخالت داشته باشد، بايد تصورات مختلفي از يک شيء واحد وجود داشته باشد؛ درحالي‌که چنين نيست.
    ممکن است ميزان توجه به يک شيء واحد يا زاويه‌هاي توجه، متفاوت باشد؛ اما اين تفاوت‌ها بر مشترک بودن فهم همگان از واقعيت واحد تأثير نمي‌گذارد. براي مثال، آب به‌عنوان مايعي که عطش را رفع مي‌کند، ممکن است در نظر يک فيزيک‌دان به جنبه‌هاي فيزيکي آن توجه شود؛ در نظر يک شيمي‌دان به عناصر تشکيل‌دهندة آن، و در نظر يک کشاورز يا پزشک به کاربردهاي خاص آن توجه صورت گيرد؛ اما نکتة اساسي اين است که همة اين افراد مفهوم واحدي از آب دارند. تغيير در پيش‌داشته‌ها و گرايش‌هاي مختلف نيز تغييري در تصورات ذهني از شيء مورد نظر ايجاد نمي‌کند.
    همچنين امکان دارد که تصور و فهم ما از واقعيت به‌تدريج تکامل يابد؛ اما اين تکامل به‌صورت طولي است، نه عرضي؛ به اين معنا که معرفت جديد جايگزين معرفت قبلي نمي‌شود؛ بلکه معرفت‌هاي جديد به تکميل معرفت‌هاي قبلي مي‌پردازند. براي مثال، ممکن است فردي ابتدا به آب فقط به‌عنوان مايعي که عطش را رفع مي‌کند، توجه کند؛ سپس بفهمد که آب از هيدروژن و اکسيژن تشکيل شده است و در نهايت بفهمد که آب در دماي خاصي به‌جوش مي‌آيد.
    به اين ترتيب، در ميان انسان‌ها، با وجود اختلاف در علايق و پيش‌داشته‌ها، دربارة ماهيت آب اختلاف‌نظري وجود ندارد؛ هرچند ممکن است افراد مختلف تحليل‌هاي گوناگوني از يک شيء داشته باشند. اين تحليل‌ها پس از حصول معرفت به خود شيء و درک کامل آن در ذهن صورت مي‌گيرند. بنابراين ذهن انسان در تشکيل و به ‌وجود آوردن مفاهيم ماهوي دخالتي ندارد و تنها در انتزاع مفاهيم ثانويه نقش فعالي دارد که خارج از بحث کنوني است.
    4ـ1ـ5. ناتواني ذهن انسان در شناخت جنبة في‌نفسه اشيا 
    چنان‌که بيان شد، واقع‌گرايي انتقادي علي‌رغم باور به وجود واقع، معتقد است که انسان به تمام واقع، آن‌گونه‌که در خارج وجود دارد، دسترسي ندارد؛ بلکه فقط بخشي از واقع، ظاهر است و نمود دارد و جلوه‌اي از آن‌ در دسترس است؛ درحالي‌که چنين اعتقادي قابل پذيرش نيست؛ زيرا يکي از مهم‌ترين عواملي که موجب شده است چنين باوري به‌وجود آيد، اثرپذيري از نظرية کانت در خصوص تفکيک ميان پديده و پديدار، ناتواني ذهن در شناخت نومن و جنبة في‌نفسه اشياست (فنايي، 1389، ص144؛ حسيني قلعه‌بهمن، 1390، ص263). کانت معتقد است که ساختار ذهني انسان توان دسترسي به نومن و جنبة في‌نفسه اشيا را ندارد. انسان فقط مي‌تواند فنومن و پديدار از اشيا را درک کند (کانت، 1370، ص133ـ137؛ کاپلستون، 1360، ص59ـ61؛ سعيدي، 1401ق، ص156ـ165؛ جمعي از نويسندگان، 1393، ص76ـ77)؛ درحالي‌که اين تفکيک ميان نومن و فنومن، از جهات گوناگوني داراي اشکال است و پذيرفته نيست. يکي از مهم‌ترين آنها، وجود تناقض در اين نظريه است. کانت مدعي است درعين‌حال که مي‌دانيم نومن وجود دارد و علت جنبة پديداري و فنومن است، ولي نمي‌توان آن را شناخت. اين ادعاي مطرح‌شده از سوي کانت تناقض دارد؛ زيرا همواره اصل ادعاي عدم امکان شناخت، متضمن علم و اعتراف به گزاره‌‌هاي متعدد معرفتي است. خود اينکه مي‌دانيم جنبة نومني وجود دارد، مي‌دانيم که اين نومن علت فنومن‌ها و پديدارهاست و خودشان نوعي شناخت‌اند (غفاري، 1385، ص۱۶۴). پس ديگر نمي‌توان گفت که نومن غيرقابل شناخت است (حسين‌زاده، 1389، ص73).
    همچنين اين ديدگاه به نوعي نسبيت معرفت‌شناختي ختم مي‌شود (حسين‌زاده، 1389، ص74ـ75؛ حسيني قلعه‌بهمن، 1390، ص269)؛ زيرا کانت از طرفي مدعي است که نمي‌توان به واقعيات خارجي و پديده‌ها دسترسي داشت و ازطرف‌ديگر مدعي است که ميان پديدارها و پديده‌ها نيز ارتباطي وجود ندارد. پديدارها مطابق با عالم خارج نيستند؛ بلکه تابع قالب‌‌هاي ذهني انسان و محصول فعاليت ذهن و عين خارجي‌اند؛ لذا نمي‌توان از پديدارها به پديده‌ها پل زد و مدعي شد که پديدارها نمايشگر و حاکي از پديده‌هايند. در چنين حالتي، سؤالي که وجود دارد اين است که چگونه مي‌توان چنين پديداري را که محصول ذهن انسان است و با خود پديده ارتباط ندارد، منطبق با پديده دانست؟ ملاک براي اين انطباق چيست؟ (حسين‌زاده، 1389، ص74ـ75). ديدگاه کانت از اين جهت نيز که دلالت دارد بر اينکه آنچه در ذهن ما به‌عنوان شناخت پديدار‌ها حاصل مي‌شود، مطابق با عالم خارج نيست، بلکه تابع قالب‌‌هاي ذهني انسان است، جزء ديدگاه‌‌هاي نسبي‌گرا قلمداد مي‌شود. 
    يکي ديگر از اشکالات کانت و مدافعان واقع‌گرايي انتقادي اين است که تفکيک ميان نومن و فنومن و اعتقاد به عدم دسترسي انسان به نومن، اساساً با واقع‌گرايي سازگار نيست (جمعي از محققان، 1393، ص81). چنان‌که پلانتينگا نيز بدان تصريح مي‌کند، همواره عده‌اي وجود کليات يا اساساً وجود هر چيزي در خارج از ذهن انسان را نپذيرفته‌اند. اين نوع از انکار وجود واقعيت خارجي را ناواقع‌گرايي وجودي مي‌نامند. اما پلانتينگا ناواقع‌گرايي را منحصر در اين قسم نمي‌داند و معتقد است که کانت نيز به يک معنا ناواقع‌گراست. او ناواقع‌گرايي کانت را ناواقع‌گرايي خلاق مي‌داند. او معتقد است که کانت ـ هرچند به‌صراحت ادعا نمي‌کند که در عالم هستي و بيرون از ذهن آدمي چيزي وجود ندارد ـ ادعاهايي دارد كه با واقع‌گرايي ناسازگار است؛ مثلاً اين ادعا كه نظام عالم را ما مي‌سازيم، نه خداوند؛ به‌گونه‌اي‌كه اگر ذهن ما وجود نداشت، در متن واقع هم چنين نظامي ‌وجود نداشت؛ همچنين اين ادعاي او كه اوصاف پديداري را که ما به اشيا نسبت مي‌دهيم، برآمده از خارج نمي‌داند؛ بلكه آنها را ايجادشده توسط ذهن انسان مي‌داند؛ همچنين اينكه معتقد است بدون دخالت ذهن انسان، ‌شيء في‌نفسه، نه در زمان و نه در مکان است؛ نه جوهر و نه عرض است؛ بلکه همة اين اوصاف از ناحية قوة حساسيت يا فاهمه بر قامت شيء خارجي پوشانده شده است. اين ادعاها همگي نشانة ناواقع‌گرايي كانت هستند. در تفکر كانت، هرچند وجود واقعيت و شيء في‌نفسه مستقيماً و به‌صراحت انکار نشده است و به همين دليل پلانتينگا آن‌ را ناواقع‌گرايي وجودي نمي‌داند، اما ازآنجاکه عالم را چيزي نمي‌داند جز آنچه قدرت خلاق ذهن ما مي‌نماياند، مي‌توان آن‌ را نا‌واقع‌گرايي خلاق ناميد. علت اينکه علي‌رغم تصريح خود کانت بر اعتقاد به واقع‌گرايي، پلانتينگا او را غيرواقع‌گرا مي‌داند، اين است که پلانتينگا بر اين باور است که اگر هيچ نحوة خاصي از تقرير اشيا در عالم وجود ندارد، همه چيز به نحوة تقرير ما بستگي دارد؛ پس ملاکي براي صدق وجود ندارد. با اين فرض، سخن گفتن حتي دربارة اشياي نفس‌الامري هم ممکن نيست. اين ادعا همان مفاد ناواقع‌گرايي است (جوادي، 1387، ص14ـ15؛ Plantinga& tooley, 2008, p.15).
    2ـ5. محدوديت عقل مدرن
    روشنفکران ديني عقلانيت مدرن را تنها منبع مستقل براي بررسي و ارزيابي گزاره‌هاي ديني مي‌دانند. يکي از مشکلات اصلي استفاده از عقلانيت مدرن به‌عنوان معيار، محدوديت‌هايي است که اين نوع عقلانيت دارد. اين محدوديت‌ها موجب مي‌شوند که عقل مدرن قادر به اظهارنظر دربارة دين و مسائل متافيزيکي نباشد. در ادامه به برخي از اين محدوديت‌ها اشاره مي‌کنيم.
    1ـ2ـ5. عدم دسترسي به متافيزيک
    مقدمة اول: عقل براي شناخت و فهم يک گزاره بايد به آن دسترسي معرفتي داشته باشد؛
    مقدمة دوم: عقل مدرن تنها به امور فيزيکي دسترسي معرفتي دارد؛
    مقدمة سوم: عقل مدرن مي‌گويد که نمي‌تواند دربارة مسائلي که به آنها دسترسي معرفتي ندارد، اظهارنظر سلبي يا ايجابي کند؛
    مقدمة چهارم: بسياري از گزاره‌هاي ديني متافيزيکي هستند؛
    مقدمة پنجم: بنابراين عقل مدرن نمي‌تواند دربارة گزاره‌هاي متافيزيکي ديني نظر دهد؛
    مقدمة ششم: تعيين ذات و عرضي در دين شامل اظهارنظر دربارة گزاره‌هاي متافيزيکي دين نيز مي‌شود؛
    نتيجه: پس عقل مدرن اجازة تعيين گزاره‌هاي ذات و عرضي دين در بخش متافيزيکي را ندارد.
    يکي از اصول اساسي در شناخت هر موضوع اين است که ابزارهاي شناخت بايد متناسب با موضوع مورد نظر باشند. اگر ابزار نامناسبي براي شناخت موضوعي به‌کار رود، يا اساساً شناختي به‌دست نمي‌آورد يا اينكه نتيجه نادرست يا جهل مرکب خواهد بود. عقلانيت مدرن که ابزار اصلي براي شناخت ذاتي و عرضي‌ دين است، مبتني‌بر واقع‌گرايي انتقادي و متأثر از ديدگاه کانت است. واقع‌گرايي انتقادي و ديدگاه كانت دلالت دارند كه عقل نظري انسان تنها قادر به شناخت اموري است که در چهارچوب‌هاي ذهني، ساختارها، قالب‌ها و شاکلة ذهني انسان درآيند. كانت بر اين باور است كه وقتي به‌نحو پسيني به بررسي معرفت و شناخت‌‌هاي مختلف انسان مي‌پردازيم، به اين نتيجه رهنمون مي‌شويم كه از ميان تمام انواع شناخت‌ها، تصورات و تصديقات مختلفي كه ممكن است يك انسان واجد آنها شود، تنها تصورات و تصديقات حسي‌اند که چنين وي‍ژگي‌اي را دارند و در ساختارها، قالب‌ها و شاکلة ذهني انسان درمي‌آيند. عقل انسان توان ادراك معرفت‌‌هاي غيرحسي را ندارد (کورنر، 1367، ص323؛ کانت، 1370، ص188؛ حسين‌زاده، 1389، ص65ـ67؛ رحيمي، 1391، ص212). ازاين‌رو حقايق ديني، همچون وجود خداوند، برزخ، قيامت، فرشتگان و...، به ‌علت اينكه فراتر از حس و تجربه‌اند، در چهارچوب انديشة نظري انسان، مقولات و ساختارهاي ذهني پيشين او نمي‌گنجند. عقل مدرن هيچ‌گونه جايگاهي براي اين امور غيرمادي دين و حقايق وحياني قائل نيست و آنها را براي انسان قابل شناخت و دسترسي معرفتي نمي‌داند (سروش، 1384، ص280).
    ويژگي ديگر عقلانيت مدرن اين است که از نظر معرفت‌شناسي، خودبنياد است و تنها بر قابليت‌هاي خود تکيه مي‌کند؛ مي‌کوشد بدون اتکا به سنت، وحي، شهود و...، واقعيت‌هاي جهان را درک کند و رفتار انسان‌ها را بر اساس آن سامان بخشد (مرديها، 1380، ص163؛ ملکيان، 1390، ص372)؛ يعني عقلانيت مدرن با نگاه طبيعت‌گرايانه و بريده از خداوند و عالم متافيزيک به همه چيز مي‌نگرد و مي‌کوشد همه چيز را با عينک مادي، کمي، فيزيکي و با نگاه ابزارانگارانه به‌صورت مستقل از متافيزيک و عوامل غيبي و ماورايي ببيند (ترنر، 1379، ص260؛ ملکيان، 1390، ص372؛ نصري، 1387، ص238). به همين دليل، عقل مدرن هر نوع معرفت فراعقلي و ابعاد جهان را که فراتر از دسترس عقل باشد، انکار مي‌کند.
    بنابراين استفاده از عقل مدرن براي بررسي دين، که معارف آن غالباً متافيزيکي هستند، نادرست است؛ زيرا عقل مدرن، بر اساس آنچه پيش‌تر بيان شد، ماهيتي کاملاً بشري و تجربي دارد و توان آن محدود به شناخت امور مادي و محسوس است و توان ورود به حيطة متافيزيكي عالم را ندارد؛ لذا نمي‌تواند راه سعادت انسان را کاملاً تشخيص دهد؛ زيرا برخي از ابعاد انسان مادي نيستند و در دسترس عقل مدرن قرار نمي‌گيرند. بر فرض که عقل مدرن بتواند امور مربوط به دنيا را بفهمد و در امور دنيايي ذاتي را از عرضي تشخيص دهد، اما توان تشخيص امور مربوط به سعادت اخروي را ندارد. اساساً عقل انسان، اعم از مدرن يا سنتي، توان شناخت تمام ابعاد هدايت بشر و تشخيص همة دستورالعمل‌‌هاي هدايتگري انسان را ندارد؛ لذا اگر عقل مدرن معيار تشخيص ذاتي و عرضي باشد، به ‌علت بي‌نياز دانستن خود از وحي، بخش بزرگي از سعادت انسان، که از فهم و دسترس عقل مدرن خارج است، از بين مي‌رود.
    بنابراين استفاده از عقل مدرن به‌عنوان تنها معيار ارزيابي دين، با فلسفة ارسال رسل و حکمتي که در آن نهفته است، مغايرت دارد. ادلة لزوم بعثت انبيا به اين نکته اشاره دارند که عقل انسان به‌تنهايي نمي‌تواند راه سعادت را تشخيص دهد و به همين دليل وحي به انسان داده شده است. بنابراين تکيه بر عقل مدرن به‌عنوان تنها راه براي بررسي دين، به ‌نظر نادرست مي‌آيد.
    2ـ2ـ5. خطاپذيري عقل مدرن
    ملاك قرار گرفتن عقلانيت مدرن براي تمييز ذاتي از عرضي و سره از ناسره در دين، عملاً باعث مي‌شود كه تشريع دين و تعيين بايدها و نبايدهاي مربوط به اعمال و رفتار انسان ـ كه قبل از اين در اختيار خداوند متعال به‌عنوان خالق و يگانه مالك جهان بود ـ از خداوند متعال سلب گردد و به عقل مدرن خطاپذير، تجربه‌گرا،‌ محدود و ناقص انسان و دستاوردهاي آن‌ تفويض شود؛ عقلي كه گرچه در برخي موارد، همچون كشف و فهم معرفت‌‌هاي بديهي يا غيربديهياتي که به گزاره‌هاي بديهي ارجاع مي‌يابند، خطا نمي‌کند و به حقيقت دست مي‌يابد، در بسياري از انديشه‌‌هاي غيربديهي خود، اگر دستش در دست وحي نباشد، به خطا مي‌رود. اساساً خطاپذيري عقل و ناتواني آن‌ در كشف و فهم برخي امور، علت اصلي ارسال رسل از طريق خداوند بوده است؛ يعني چون خداوند علم دارد كه عقل انسان ناقص است و دچار خطا مي‌شود و در فهم برخي امور، از جمله امور مربوط به متافيزيک و سعادت انسان، گرفتار شرايط زماني و مکاني و محصور به حصارهاي فردي و اجتماعي گوناگون مي‌شود، پيامبران را به‌عنوان مبلغان علم الهي و ‌‌هاديان جامعة بشري و لازمة کمال، ارسال کرده است.
    بنابراين چنانچه عقل خطاپذير، ناقص و دگرگون‌شوندة انسان را ملاك مشروعيت اعمال بدانيم، نه خداوند بي‌نياز، قادر، حكيم، عالم و خالق جهان را، نتيجه چيزي جز نقصان دين و انحراف دين از مسير اصلي خود نخواهد بود (عرب‌صالحي، 1387، ص42).
    3ـ5. بررسي استدلال تکليف بما لايطاق در مواجهه با عقلانيت مدرن
    استدلال روشنفکران ديني که آموزه‌هاي مخالف عقلانيت مدرن را مصداق «تکليف بما لايطاق» مي‌دانند، غيرقابل پذيرش است؛ زيرا هرچند در آية شريفة «لايكَلِّفُ اللهُ نَفْسًا إِلاّ وُسْعَهَا» (بقره: 286) تصريح شده است که خداوند هيچ انساني را فراتر از توانايي‌اش مکلف نمي‌کند، اما شمول اين قاعده بر آموزه‌هايي که صرفاً با معيارهاي عقلانيت مدرن ناسازگار هستند، نادرست است.
    انديشمندان مسلمان تکليف ما لايطاق را کار و تکليفي دانسته‌اند که براي انجامش ندادنش عذر موجهي وجود داشته باشد (طوسي، 1400ق، ج۱، ص۶۱)؛ خواه اين عذر ناشي از ناتواني فيزيکي، فکري و روحي انسان باشد يا به‌ دليل فقدان علم به تکليف يا نبود مرجعي الهي براي صدور فرمان؛ در هر صورت، چنين تکليفي قبيح است؛ زيرا الزام به انجام کار غيرممکن يا خارج از حد طاقت عادي و متعارف انسان، مغاير با عدالت الهي است. 
    بااين‌حال، قاعدة تکليف بما لايطاق نمي‌تواند معيار مناسبي براي رد آموزه‌هاي ناسازگار با عقلانيت مدرن باشد. برخلاف ادعاي روشنفکران ديني، هر حکمي که با عقلانيت مدرن ناسازگار باشد، لزوماً مصداق تکليف بما لايطاق نيست؛ زيرا همان‌طورکه گذشت، عقلانيت مدرن به‌ دليل محدوديت ذاتي خود، تنها توانايي فهم و تحليل پديده‌هاي مادي و تجربي را دارد و از درک آموزه‌هاي فراعقلي و مفاهيم متافيزيکي ناتوان است. اين محدوديت باعث مي‌شود که بسياري از احکام ديني که فراتر از ظرفيت درک عقل مدرن هستند، با آن ناسازگار به‌ نظر برسند؛ اما اين ناسازگاري، برخلاف ادعاي روشنفکران ديني، به ‌معناي «فوق طاقت» بودن آنها نيست؛ زيرا تکليف بما لايطاق به ‌معناي الزام به انجام امري غيرممکن يا خارج از حد طاقت عادي و متعارف انسان است، نه الزامي که صرفاً با عقل خودبنياد ناسازگار باشد. چيزي که با عقل خودبنياد ناسازگار باشد، لزوماً خارج از حيطة طاقت انسان نيست. ازاين‌رو ممکن است برخي احکام به‌واسطة محدوديت‌هاي عقل مدرن خودبنياد يا به ‌علت خردگريز بودن، از توان درک عقل بشري و مدرن خارج باشند؛ اما اين به ‌معناي «ما لايطاق» بودن آنها نيست؛ زيرا ظرفيت درک انسان تنها به حوزة پديده‌هاي مادي محدود نمي‌شود. انسان علاوه بر عقل، به ابزار معرفتي ديگري همچون وحي نيز دسترسي دارد که توانايي درک مفاهيم و آموزه‌هاي فراتر از سطح محسوسات و مشاهدات عيني را فراهم مي‌کند. وحي به‌عنوان منبعي فراعقلي، درک و شناخت مفاهيم متافيزيکي و فراعقلي را در اختيار انسان قرار مي‌دهد. وحي ظرفيت انسان را براي درک مفاهيم متافيزيکي و فراعقلي گسترش مي‌دهد. اين ابزار معرفتي، ضمن تکميل توانايي‌هاي عقل بشري، به انسان امکان مي‌دهد تا مفاهيم متافيزيکي، اصول اخلاقي و ديني را که از منظر عقلانيت مدرن ممکن است پيچيده يا غيرقابل پذيرش به ‌نظر برسند، درک کند. بنابراين عدم درک يا ناسازگاري برخي آموزه‌هاي ديني با عقل مدرن، به‌هيچ‌وجه دليل قابل پذيرشي براي فراطاقت دانستن آنها نيست. آموزه‌هايي که از نظر وحياني قابل فهم‌اند، حتي اگر با معيارهاي عقل مدرن تضاد داشته باشند، همچنان مي‌توانند معتبر باشند. در اين زمينه، لازم است ميان «ناتواني عقل مدرن در درک يک حکم» و «فراتر بودن آن از توانايي انسان»، تفکيک قائل شويم.
    درنتيجه، استناد به قاعدة «تکليف بما لايطاق» براي رد آموزه‌هايي که با عقلانيت مدرن ناسازگارند، ناشي از برداشت نادرست از اين قاعده است.
    نتيجه‌گيري
    پژوهش حاضر به بررسي امکان‌سنجي استفاده از «عقلانيت مدرن» به‌عنوان معياري براي تمييز بين ذاتيات و عرضيات دين پرداخته است. روشنفکران ديني معتقدند آموزه‌هايي که با عقلانيت مدرن سازگارند، ذاتي دين محسوب مي‌شوند؛ درحالي‌که آموزه‌هايي که با اين نوع عقلانيت همخواني ندارند، به‌عنوان عرضي دين در نظر گرفته مي‌شوند.
    نتايج اين پژوهش نشان مي‌دهد که عقلانيت مدرن به‌ دليل محدوديت‌ها و نواقصي که دارد، قادر به تحقق اين هدف نيست. عقلانيت مدرن بر مباني و پيش‌فرض‌هايي همچون واقع‌گرايي انتقادي، هرمنوتيک فلسفي و به‌طور خاص، باور به حضور هميشگي پيش‌فرض‌ها و پيش‌داشته‌هاي انساني در فرايند فهم و ارزيابي آن، همچنين بر ادعاي تمايز ميان نومن و فنومن و عدم امکان دسترسي به حقيقت اشيا تکيه دارد. اين مباني، علاوه بر اينکه به‌خودي‌خود غيرقابل پذيرش‌اند، پيامدهايي منفي همچون نسبيت‌گرايي معرفت‌شناختي و محدوديت در ادراک امور متافيزيکي و مفاهيم فراعقلي را نيز به‌دنبال دارند. ازاين‌رو نمي‌توان با محدود ساختن طاقت بشر به درک احکام سازگار با عقل، احکام و تکاليف ديني را که با عقلانيت مدرن ناسازگارند، ما لايطاق و غيرقابل پذيرش دانست. 
    درنتيجه، استفاده از عقلانيت مدرن براي تفکيک بين ذاتي و عرضي دين نيازمند بازنگري و توجه به محدوديت‌ها و مشکلات آن است.

     

    References: 
    • پترسون، مایکل ال و دیگران (1376). عقل و اعتقاد دینی: درآمدی بر فلسفة دین. ترجمة احمد نراقی و ابراهیم سلطانی. تهران: طرح نو.
    • ترنر، برایان (1379). مارکس وبر و اسلام. ترجمة سعید وصالی. تهران: مرکز.
    • جعفری، محمد (1386). عقل و دین از منظر روشنفکران دینی معاصر: تأملی انتقادی در مبانی نظری جریان روشنفکری معاصر. قم: صهبای یقین.
    • جمعی از محققان (1393). رئالیسم. تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشة اسلامی. 
    • جوادی، محسن (1387). علم دینی از دیدگاه پلانتینگا. روش‌شناسی علوم انسانی، 14(57)، 7ـ28. 
    • حسین‌زاده، محمد (1389). معرفت دینی، عقلانیت و منابع. قم: مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی. 
    • حسینی قلعه‌بهمن، سیداکبر (1390). واقع‌گرایی دینی در قرن بیستم. قم: مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
    • رحیمی، سلمان‌علی (1391). دین و عقلانیت ارتباطی؛ بررسی انتقادی نظریة هابرماس دربارة دین و عقلانیت. قم: مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
    • سروش، عبدالکریم (1378). صراط‌های مستقیم. تهران: مؤسسة فرهنگی صراط. 
    • سروش، عبدالکریم (۱۳۷۹). بسط تجربة نبوی. تهران: مؤسسة فرهنگی صراط. 
    • سروش، عبدالکریم (۱۳81الف). فربه‌تر از ایدئولوژی. تهران: مؤسسة فرهنگی صراط. 
    • سروش، عبدالکریم (1381ب). سنت و سکولاریسم. تهران: مؤسسة فرهنگی صراط.
    • سروش، عبدالکریم (1384). سنت و سکولاریسم. تهران: مؤسسة فرهنگی صراط.
    • سروش، عبدالکریم (1392). قبض و بسط تئوریک شریعت؛ نظریة تکامل معرفت دینی. تهران: مؤسسة فرهنگی صراط.
    • سعیدی، احمد (1401). آشنایی با نظریة شناخت کانت. قم: مؤسسة آموزشی پژوهشی امام خمینی.
    • طباطبائی، سیدمحمدحسین (بی‌تا). اصول فلسفه و روش رئالیسم. با تعلیقات مرتضی مطهری. تهران: صدرا. 
    • طوسی، محمد ‌بن ‌حسن (1400ق). الاقتصاد الهادی إلى طریق الرشاد. تهران: مکتبة جامع چهلستون. 
    • عرب‌صالحی، محمد (1387). تاریخی‌نگری و دین. قبسات، 13(50)، 33ـ58.
    • غفاری، حسین (1385). بررسی انتقادی و تطبیقی فلسفة نظری کانت. تهران: حکمت. 
    • فنایی اشکوری، محمد (1384). بحران معنویت، نقد عقلانیت و معنویت تجددگرا. قم: مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
    • فنایی، ابوالقاسم (۱۳۸۹). اخلاق دین‌شناسی؛ پژوهشی در مبانی معرفتی و اخلاقی فقه. تهران: نگاه معاصر. 
    • فولکیه، پل (1396). فلسفة عمومی یا مابعدالطبیعه. ترجمة یحیی مهدوی. تهران: دانشگاه تهران. 
    • کاپلستون، فردریک (1360). کانت. ترجمة منوچهر بزرگمهر. تهران: مؤسسة انتشارات علمی دانشگاه صنعتی شریف با همکاری مرکز نشر دانشگاهی.
    • کانت، ایمانوئل (1370). تمهیدات. ترجمة غلامعلی حداد عادل. تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
    • کورنر، اشتفان (1367). فلسفة کانت. ترجمة عزت‌الله فولادوند. تهران: خوارزمی. 
    • مجتهد شبستری، محمد (۱۳۷۹). نقدی بر قرائت رسمی از دین (بحران‌ها، چالش‌ها، راه‌حل‌ها). تهران: طرح نو.
    • مجتهد شبستری، محمد (1384). هرمنوتیک، کتاب و سنت. تهران: طرح نو. 
    • مردیها، سیدمرتضی (1380). دفاع از عقلانیت، تقدم عقل بر دین، سیاست و فرهنگ. تهران: نقش‌ونگار. 
    • ملکیان، مصطفی (1390). راهی به رهایی: جستارهایی در باب عقلانیت و معنویت. تهران: نگاه معاصر.
    • ملکیان، مصطفی (۱۳94). در رهگذار باد و نگهبان لاله. تهران: نگاه معاصر. 
    • نصری، عبدالله (1387). گفتمان مدرنیته. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    کفراشی، احمدرضا، جعفری، محمد.(1403) ناکارآمدی عقلانیت مدرن در تفکیک ذاتی و عرضی در دین. دو فصلنامه معرفت کلامی، 15(1)، 159-176 https://doi.org/10.22034/kalami.2024.5001265

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    احمدرضا کفراشی؛ محمد جعفری."ناکارآمدی عقلانیت مدرن در تفکیک ذاتی و عرضی در دین". دو فصلنامه معرفت کلامی، 15، 1، 1403، 159-176

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    کفراشی، احمدرضا، جعفری، محمد.(1403) 'ناکارآمدی عقلانیت مدرن در تفکیک ذاتی و عرضی در دین'، دو فصلنامه معرفت کلامی، 15(1), pp. 159-176

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    کفراشی، احمدرضا، جعفری، محمد. ناکارآمدی عقلانیت مدرن در تفکیک ذاتی و عرضی در دین. معرفت کلامی، 15, 1403؛ 15(1): 159-176