ارزیابی دیدگاه زگزبسکی دربارة توجیه باورهای دینی
Article data in English (انگلیسی)
- Hume, David (1995). An Enquiry Concerning Human Understanding. Edited by C. W. Hendel. Upper Saddle River. NJ: Prentice Hall.
- Zagzebsk, Linda, (1993). Religious Knowledge and the Virtues of the Mind. In: Rationality Faith Catholic responses to reformed epistemology. ed by Linda Zagzebski. London: University of Notre dome press.
- Zagzebsk, Linda (1996). Virtues of the Mind (An Inquire into the Nature of Virtue). New York: Cambridge University Press.
- Zagzebsk, Linda (1998). Virtue Epistemology. In: Routledge Encyclopedia of Philosophy. ed by E. Craig. New York: Routledge.
- Zagzebsk, Linda (2000). Phronesis and Religious Belief. In: Knowledge, Belief and Character. ed by Guy Axtell. USA: Rowman & Littlefield Publishers, Inc.
- Zagzebsk, Linda (2007). Ethical and Epistemic Egoism and the Ideal Autonomy. In: Episteme, 4, 252-263.
- Zagzebsk, Linda (2009). On Epistemology. Belmont, CA: Wadsworth/ Broadviwe.
- Zagzebsk, Linda (2010). Examplarist Virtue Theory. In: virtue and Vice Moral and Epistemic. ed by Heather Battaly. UK: Willey-Blackwell.
- Zagzebsk, Linda (2011a). Epistemic Self-Trust and the Consensus Gentium Argument. In: Evidence and Religious Belief. ed by Kelly James Clark Raymond J. VanArragon. Oxford: Oxford University Press.
- Zagzebsk, Linda (2011b). Religious Knowledge. In: The Routledge Companion to Epistemology. ed by Sven Bernecker & Duncan Pritchard. London: Routledge.
- Zagzebsk, Linda (2012). Epistemic Authority. Oxford: Oxford University Press.
- Zagzebsk, Linda (2014a). Trust. In: Virtue and Thire Vice. ed by Kevin Timpe and Craig A. Boyd: Oxford: Oxford University Press.
- Zagzebsk, Linda (2014b). Trust, Anti-Trust, and Reasons for Religious Belief. In: Religious Faith and Intellectual Virtue. ed by Laura Frances Callahan and Timothy O’Connor. Oxford: Oxford University Press.
- Zagzebsk, Linda (2020). Epistemic Value. Oxford: Oxford University Press.
مقدمه
معرفتشناسان دين در پي آناند که نشان دهند الگوي دوگانهاي ميان توجيه باور ديني و غيرديني در ميان نيست و باورهاي ديني همانند ديگر باورها موجه ميشوند. ازاينرو نخست از توجيه باور بهطور عام بحث مينمايند و چون هدف اصليشان همان توجيه باورهاي ديني است، ديدگاه اتخاذشده در معرفتشناسي عام را بر توجيه باور ديني نيز تطبيق ميکنند (جوادي، 1391، ص1).
زگزبسکي نيز بهمثابة معرفتشناس فضيلتگراي دين، پس از اتخاذ ديدگاهي در معرفتشناسي عام که در دو کتاب فضايل ذهن و دربارة معرفتشناسي به آن پرداخته است، تلاش ميکند تا در برخي ديگر از آثارش، مانند مرجعيت معرفتشناختي، آن را بيشتر توضيح دهد و ديدگاه خويش را در حوزة معرفتشناسي ديني نيز بهکار گيرد (شکري، 1401، ص22).
در معرفتشناسي عام، زگزبسکي اعتماد به خود (Self trust) را نکتة اصلي ديدگاهش ميداند. البته همين نکته در برخي موارد موجب اعتماد کردن به ديگران ميشود؛ يعني اعتماد به خود، از اعتماد به مرجعيت و اعتماد به خرد برخي افراد ديگر پشتيباني ميکند (Zagzebsk, 2011b, p.397). به نظر او، اعتماد به خود داراي دو سطح غيرمتأملانه (ارتکازي) و متأملانه است. اعتماد متأملانه به فاعل شناساي ديگر نيز شامل اعتماد بهطور کلي و اعتماد بهطور خاص ميشود.
زگزبسکي اعتماد ارتکازي به خود را چنين شرح ميدهد: اولاً به کسب حقيقت يا همان واقع ميل طبيعي داريم و باور ارتکازي داريم که ميل پيشگفته قابل پاسخ است؛ ثانياً اعتماد به باور ارتکازي پيشگفته، مستلزم اعتماد اوليه به قواي طبيعيمان است که شامل قواي حسي (Perceptual)، قواي ذهني (Faculty) و برخي احساسات همانند تحسين (Admiration) ميشود (اعتماد غيرمتأملانه) (Zagzebsk, 2012, p1-6; Zagzebsk, 2007).
علاوه بر اعتماد پيشگفته، فاعل شناسا بعد از تأمل درمييابد که راهي براي آگاهي از وثاقت قواي شناختي و احساساتي (غيرشناختي) بهجز بهکارگيري آنها نيست (دورشناختي)؛ اما با وجود اين، به وثاقت قوا و ايصال غيراتفاقي آنها به واقع اعتماد ميکند (Zagzebsk, 2009, p.102)؛ زيرا براي داشتن يک زندگي عادي، چارهاي نيست، مگر آنکه به اين قواي شناختي اعتماد کنيم؛ ازاينرو اعتماد به قوا را معقول ميدانيم (Zagzebsk, 2009, p. 73 & 102). زگزبسکي اين فضيلت را «اعتماد متأملانة کلي به خود» مينامد.
با توجه به اشتياق آدمي به حقيقت، باور به اقناع حقيقتجويي و نيز اعتماد به قواي شناختي، تمايل داريم باورهايي را شکل دهيم که ما را در موقعيت خوبي براي کسب صدق قرار دهد. زگزبسکي اين وضعيت را وظيفهشناسي و جديت معرفتشناختي (Epistemic conscientiousness) نام ميگذارد؛ يعني وقتي قواي شناختي باورساز را در بهترين وضعيت بهمنظور کسب حقيقت بهکار ميگيريم، داراي وظيفهشناسي و جديت معرفتي هستيم (Zagzebsk, 2011b, p.397)؛ لذا وقتي در اين وضعيت به باوري ميرسيم، بهطور خاص به آن اعتماد ميکنيم (Zagzebsk, 2012, p.44-50). زگزبسکي چنين وضعيتي را فضيلت عقلاني ميداند (ر.ک:Zagzebsk, 1998, v.9, p.617-622).
زگزبسکي اعتماد به خود را دليل دست اول و آن را مبناي اعتماد به دلايل نظري مانند استدلال و قرائن ميداند (Zagzebsk, 2014b, p.235).
علاوه بر اعتماد به خود در سطوح پيشگفته، امکان دارد که فاعل شناسا به شخص ديگري نيز اعتماد کند: گاهي اعتماد به ديگري، اعتماد بهطور کلي است؛ زيرا ديگر افراد نرمال نيز از قواي شناختي مشابه ما برخوردارند؛ گاهي به باوري خاص از او اعتماد ميکنيم (Zagzebsk, 2012, p.52 & 53).
پرواضح است که اعتماد به خود و قواي شناختي در هر زمان يکسان نيست و در مواردي به خاطر همين جديت و وظيفهشناسي معرفتي بايد به کساني که از ما قابل اعتمادترند، اعتماد نماييم؛ يعني اين افراد در مقايسه با ما داراي درجات بالاتري از ويژگيها و خصوصياتياند که آنها را قابل اعتمادتر ميسازد. اين ويژگيها عبارتاند از: جديت و وظيفهشناسي معرفتي؛ توانايي ارزيابي قرينه؛ داوري عملي خوب؛ و بسياري از ويژگيهاي ديگر که شخص وظيفهشناس و داراي جديت معرفتي براي کسب صدق، به شخصي با چنين ويژگيهايي اعتماد ميکند. ازاينرو در بسياري موارد، به خاطر استواري در اعتماد به خودمان، در برابر داوري چنين افرادي سر تسليم فرود ميآوريم. سخن پيشگفته، دربارة جامعه نيز بهطريقاولي صدق ميکند؛ زيرا خرد جامعه در مقايسه با خرد فرد تثبيتشدهتر است. در مواردي، يک جامعه به خاطر انتقال خرد شخصي مانند مسيح، که داراي تجربة خاصي است، ادامة حيات ميدهد. شخصِ متعلق به يک جامعه ممکن است همانطورکه به خود اعتماد ميکند، به جامعهاش نيز اعتماد کند؛ زيرا ممکن است که ويژگي خردمندانهاي از جامعة خود دريافت کند و آن را قابل تحسين بداند و به اين تحسين اعتماد نمايد. بنابراين به نظر زگزبسکي، اعتماد به افراد خردمند و خرد جامعه مبناي مرجعيت معرفتي است و چنين مرجعيت معرفتي بر اعتماد به خود تکيه دارد و با آن توجيه ميشود (Zagzebsk, 2011b, p.397).
در مقابل فضيلت اعتماد شناختي به ديگران، خودگرايي شناختي (Epistemic egoism) قرار دارد. خودگرايي در قلمرو شناخت، داراي دو رويکرد افراطي و استاندارد است که توضيح آن در ادامه خواهد آمد.
1. مرجعيت در قلمرو دين
به نظر زگزبسکي اعتماد به قواي شناختي خود، فضيلت محسوب ميشود و آن را مبنايي براي فضيلت اعتماد شناختي به قواي ديگران مطرح ميکند (Zagzebsk, 2014a, p.280). او درصدد برميآيد که بر اساس مرجعيت شناختي، عقلانيت باورها و اعمال در حوزة دين را نشان دهد. چنانکه اشاره شد، زگزبسکي مرجعيت شناختي شخص ديگر را مشروط به استفاده از قواي شناختي در بهترين وضعيت و از روي تلاش مجدانه ميداند. در مقابل اين فضيلت عقلاني، خودگرايي شناختي در قلمرو دين قرار دارد که داراي دو رويکرد افراطي و استاندارد است. در رويکرد نخست، باور داشتن شخص ديگر، بههيچوجه دليلي براي باور آوردن فاعل شناسا به آن محسوب نميشود؛ بلکه فاعل شناسا نياز دارد تا با بهکارگيري قواي شناختي خويش، باور پيدا کند. در رويکرد دوم، فاعل شناسا تنها در صورتي باور شخص ديگر را دليل و قرينهاي براي باور پيدا کردن ميداند که آن ديگري را بر اساس قرائن، قابل اعتماد بداند (Zagzebsk, 2012, p.181 & 182؛ ر.ک: Zagzebsk, 2020, p.265 & 266).
1ـ1. ارزيابي زگزبسکي از خودگرايي شناختي افراطي و استاندارد در باور به خدا
بر اساس خودگرايي شناختي افراطي در دين، فاعل شناسا نبايد به وجود خدا باور داشته باشد؛ مگر آنکه با استفاده از مقدماتي که قبول دارد، آن را اثبات کند. زگزبسکي بسياري از فلاسفة معاصر را خودگراي افراطي در معرفتشناسي ديني ميداند. او استبعاد ميکند که ديني بتواند اين شرايط را برآورده کند. دليل او بر مدعايش آن است که برخي افراطيون شناختي به خدا باور دارند؛ بعضي ديگر منکر خدايند و عدهاي از اين گروه لاادريگرايند؛ و هيچکدام از استدلال طرف ديگر قانع نميشود.
طبق ادعاي رويکرد خودگراي استاندارد، تنها اگر فاعل شناسا قرينهاي بر وثوق شخص ديگر داشته باشد، باور ديني او دليلي براي باورداشت فاعل شناسا محسوب ميشود. زگزبسکي جان لاک را خودگراي استاندارد دربارة باور مسيحي معرفي ميکند. لاک، وحي را بهمثابة ارتباط از سوي خداوند ميداند. به نظر او، ايمان قبول باورها دربارة خداست و معجزات عيسوي و ديگر پيامبران را مؤيد الهي بودن پيام انجيل و پيامبران ديگر برميشمارد. بهعبارتديگر، باور به برخي آموزههاي مسيحي بر اساس معجزه، مستلزم آن نيست که محتواي وحي آنطورکه خودگراي افراطي ميگويد، نياز به اثبات داشته باشد. بنا به ديدگاه او، تنها دربارة وحياني بودن، يعني قابل اعتماد بودن آن، بحث و قضاوت عقلي ميشود. لاک باور به وحي بودن را حتي با غيرمحتمل بودن محتوا معقول ميداند.
زگزبسکي بر مبناي خويش دربارة رجوع به ديگري و در رد خودگرايي شناخت ديني چنين ميگويد که اگر داراي جديت در استفاده از قواي شناختي خويش باشم، باور پيدا خواهم کرد که بسياري ديگر از انسانها به کشف حقايق ديني ميل دارند و از قواي شناختياي همانند قواي شناختي من برخوردارند؛ ازاينرو همانگونهکه پيش از قرينه، بر وثاقت قواي شناختي خود اعتمادي کلي دارم، اگر مشابهت ديگران با خويش را نيز از روي وظيفهشناسي و جديت کشف کنم، به قواي شناختي ايشان نيز اعتماد کلي خواهم داشت.
البته قواي شناختي به ميزاني که دربارة واقعيات جهان مادي ميفهمند، دربارة موضوعاتي ديني کسب فهم نميکنند؛ اما مطلوبيت بالاي اين حقايق، اجمال فهم را جبران ميکند؛ لذا فهم اجمالي در قلمرو دين، رضايتبخشتر از برخي شناختهاي دقيق است. در مقام نتيجهگيري ميتوان گفت: دليلي له يا عليه داشتن قواي خاصي در باورندگان باورهاي ديني در دست نيست و اگر ايشان داراي قواي موثقي باشند، دليل بيشتري بر رد خودگرايي در حوزة معرفت ديني خواهيم داشت (Zagzebsk, 2012, p.182-185).
1ـ2. عامگرايي شناختي در باور به خدا
اصل اعتماد به ديگران موجب تعهد به دو سطح از اعتماد به ديگران ميشود:
1. اعتماد کلي به قواي شناختي ديگران؛ زيرا ايشان نيز از قواي شناختي همانند قواي من برخوردارند؛
2. اعتماد متأملانه بهطور خاص به ديگراني که وظيفهشناس و داراي جديتاند و اين ويژگي را در ايشان با وظيفهشناسي و جديت معرفتشناختي خويش دريافتهام.
در اعتماد کلي، فرض بر اعتماد به قواي شناختي ديگر افرادي است که قواي شناختي مشابه به قواي من دارند؛ مگر آنکه با استفاده از قواي خويش، خلاف آن معلوم شود.
زگزبسکي اين اصل را عامگرايي شناختي (Epistemic universalism) نام ميگذارد. بهکارگيري آن دربارة باور ديني به اين معناست که برخورداري برخي افراد ديگر از باوري ديني، موجب دليلي در بدو امر (Prima facie) براي باور پيدا کردن به آن باور است. به نظر زگزبسکي، اين اصل از وثاقت باوري که مبتنيبر توافق همگاني (Common consent) است، حمايت ميکند.
برخي گزارشهاي تاريخي پيش از ميلاد و نيز همزمان با ميلاد مسيح، بر توافق همگاني باور به خدا دلالت دارد. زگزبسکي عموميت را بعيد ميشمرد؛ اما اين باور را در برخي زمانها گسترده ميداند.
در اين راستا استقلال افراد از يکديگر در مقايسه با کساني که چنين باوري را بهطور مستقل از يکديگر نگرفتهاند، ارزش معرفتشناختي بيشتري دارد.
نتيجه آنکه از لوازم اعتماد شناختي به خود آن است که باور ديگران به خداوند، دليل قابل نقض و ابطال براي آموزة وجود خدا شمرده ميشود؛ لذا باور افراد بسيار، موجب افزودگي و تقويت دليل ميشود و استقلال باورندگان از يکديگر، اين فزوني دليل را ترفيع ميبخشد؛ بهعبارتديگر، باور افراد بسيار زياد در گسترة مکاني ـ زماني متفاوت به خداوند، دليل در بدو امر بر باور به خداوند است. بر همين اساس، تعداد ناباورندگان به خداوند نيز داراي اهميت است (Zagzebsk, 2012, p.185-186).
1ـ2ـ1. شکلبندي استدلال توافق همگاني دربارة باور به خدا بر اساس اعتماد به خود
1. اعتماد کلي به قواي شناختي خود دارم. اين اعتماد ارتکازي و نيز با تأمل عقلي ـ فلسفي است؛
2. اعتماد کلي پيشگفته موجب ميشود تا اعتماد شناختي کلي به قواي شناختي ديگر افراد نيز داشته باشم؛
3. ازاينرو باورمندي فاعل شناساي ديگر، دليلي در بدو امر براي باورمندي من به آن باور خواهد بود؛
4. باورمندي بسياري از افراد به باوري خاص موجب تقويت دليل در بدو امر براي باورمندي من ميشود و اگر اين افراد بهطور مستقل از يکديگر باورشان را کسب کرده باشند، اين دليل قويتر خواهد شد؛
5. باور افراد ديگر به خداوند، براي من دليل در بدو امر براي باور به وجود خداوند محسوب ميشود و باور ميليونها فرد به وجود خدا (متشکل از افراد حاضر يا ادوار پيشين) موجب تقويت دليل در بدو امر و اعتبار بيشتر براي باور به وجود خداوند خواهد شد.
به همين قياس ميتوان استدلالي مشابه براي الحاد اقامه کرد؛ يعني باور منکران، دليل در بدو امر بر انکار وجود خداوند خواهد بود. در اين شرايط، اگر تعداد باورمندان از منکران وجود خداوند بيشتر باشد، دليل در بدو امر بر وجود خداوند قويتر از دليل در بدو امر بر انکار خواهد بود.
مبناي اين استدلال براي توافق همگاني، با استدلالهاي سنتي متفاوت است. بهعبارتديگر، زگزبسکي ديدگاه خويش را استدلالي بر پاية بهترين تبيين نميداند. در اَشکال سنتي اين استدلال، دادههايي وجود دارد که نيازمند بهترين تبييناند؛ در موضوع پيش رو، افراد بسيار زيادي در بخشهاي بسياري از سراسر جهان به وجود خداوند باور دارند. اکنون اين سؤال مطرح ميشود که آيا بهترين تبيين براي اين داده اين است که اين باور واقعيت دارد. در اين وضعيت، تبيينهاي مختلف از سوي داور بيطرف ارائه ميشود.
زگزبسکي تفاوت نگاه سنتي با رويکرد خود را در اين ميداند که در نگاه سنتي، داور همانند شخصي ناظر محسوب ميشود؛ اما در رويکرد او به توافق همگاني، اعتماد به باور ديگران با اعتماد به خود پيوند برقرار ميکند و شخص بهنحوي در فرايند استدلال قرار ميگيرد (Zagzebsk, 2011a, p.34-36).
2ـ2ـ1. نقضپذيري اين استدلال
چنانکه اشاره شد، دليل مبتنيبر باور ديگران به خدا دليلي قابل نقض است. دلايل نقض شامل مواردي از اين دست ميشود:
1. کشف عدم وظيفهشناسي و جديت شناختي کافي در بخشي از باورندگان؛
2. کشف برخورداري باورندگان از قواي شناختي نازل و داراي کيفيت پايين (Inferior Faculty)؛
3. مخالفت افرادي که داراي وظيفهشناسي و جديتاند.
به نظر هيوم، باور به معجزات، بيشتر بين فاقدان سواد و تمدن رواج دارد. برخي فيلسوفان ملحد نيز الحاد را بين افراد خردورز در مغربزمين غالب دانسته، باور ديني را در نسبت معکوس با هوشمندي و فرهيختگيعقلاني ميدانند.
به نظر زگزبسکي، اولاً اين ادعا عليه باور ديني به معناي آن است که هيوم و اين فيلسوفان ملحد درحاليکه وظيفهشناسي و جديت در استفاده از قواي شناختي خود دارند، دريافتهاند که بسياري از باورمندان به خداوند فاقد ويژگيهاي پيشگفتهاند. بهعبارتديگر، طبق اين ادعا، اين ويژگيها در مقايسه با وظيفهشناسي و جديت، رساناتر به صدقاند؛ حال آنکه به نظر زگزبسکي، مدعيان چنين گفتهاي با استفاده از ويژگي وظيفهشناسي و جديت، به آن رسيدهاند؛ ثانياً به نظر زگزبسکي اين اشکال به توافق همگاني، با تفسير او وارد نيست و نقض اين استدلال براي باور به خدا محسوب نميشود؛ زيرا در نگاه زگزبسکي، استدلال توافق همگاني مبتنيبر دلايل دست اول است. بهعبارتديگر، فاعل شناسايي که خود متأمل و داراي وظيفهشناسي و جديت شناختي است، به ديگر دارندگان قواي شناختي مشابه او اعتماد کلي ميکند. علاوه بر اين، به باور ديني افراد بيشمارِ داراي تأمل و وظيفهشناسي و جديت معرفتشناختي، که در گذشته ميزيستهاند يا همزمان با فاعل شناسا زيست ميکنند، بهطور خاص اعتماد ميورزد.
در واقع، اين نگاه بر وجه مشابهت با افراد ديگر در قواي شناختي و وجه اشتراک (يعني داراي تأمل و وظيفهشناسي و جديت معرفتشناختي) بين افراد يک جامعهة شناختي، مانند جامعة خداباوران، تکيه دارد (Zagzebsk, 2012, p.187 & 188).
3ـ2ـ1. مدلول اين استدلال
با توجه به اينکه افراد داراي تجارب مختلفياند، محتواي باورها دربارة خدا بسيار مبهم است؛ ازاينرو استدلال توافق همگاني، بر مدعيات الهياتي خاص و حتي يگانگي دلالت ندارد. تنها نکتهاي که براي زگزبسکي اهميت دارد، آن است که از اين گستردگي توافق در باور به خدا، شناختي مختصر و اجمالي دربارة خدا بهدست ميآيد؛ اما چون چنين شناختي مطلوبيت بالايي دارد، اختصار و اجمال را جبران ميکند (Zagzebsk, 2012, p.187 & 188).
3ـ1. اعتماد بهمثابة دليل دست اول براي ديگر آموزهاي ديني
بنا بر خودگرايي افراطي، اخذ باور از کتاب مقدس يا سنت ديني، موجه نيست؛ زيرا در صورتي باور توجيهمند است که بهنوعي با استفاده از بهکارگيري قواي شناختي فاعل شناسا حاصل شود.
بنا بر خودگرايي استاندارد، تنها در صورتي امکان دارد که فاعل شناسا بر اساس کتاب مقدس، سنت ديني يا مرجعيت، باوري را توجيه کند که بتواند بر اساس ارزيابي قرينه دربارة منابع پيشگفته، وثاقتشان را بهطور مستقل از گزارش و گواهي منبع دربارة خود ـ يعني بهطور غير دوري ـ بهدست آورد. براي مثال، در ديدگاه لاک، ايمان قبول باوري بر اساس گواهي خداوند بهمثابة منبع است که معجزات قرينهاي بر الهي و موثق بودن آن دلالت دارد.
بر اساس ارزيابي زگزبسکي از اين ديدگاه، مدل قرينهگرايانه دربارة گواهي (Evidence model of testimony)، مانع تبيين مؤلفة کليدي ايمان ميشود؛ زيرا حتي بنا بر فرض کفايت قرينة دال بر وثاقت منبع گزاره ـ براي مثال، کتاب مقدس ـ احتمال دارد که اين منبع موثق، الهي نباشد؛ بلکه اهريمني آن را منتقل کرده باشد؛ در اين فرض، اگرچه بر اساس وثاقت گواه، گزاره و اطلاعات دادهشده موجه است، اما ايمان تنها محدود به کسب آگاهي و شناخت نيست؛ بلکه افزونتر از وضعيت شناختي است و ابعاد غيرشناختي نيز دارد؛ ازاينرو هيچيک از دلايل نظري براي باور ديني کافي نيست.
به نظر زگزبسکي، اولاً «اعتماد» پيوند غيرشناختي ايمان ديني بين خداوند و شخص را تبيين ميکند؛ ثانياً تفاوت بين باور عقلاني و باور غيرعقلاني را توضيح ميدهد؛ زيرا بر اساس اعتماد، فاعل شناسا داراي دليل دست اول خواهد بود؛ اعم از اينکه دلايل نظري کافيداشته يا نداشته باشد. بر اساس مدل اعتمادگرايانه دربارة گواهي (Trust model of testimony)، گواهي به معناي تقاضاي اعتماد است که امکان دارد از سوي دريافتگر (Recipient) قبول شود. چنانکه اشاره شد، در اين مدل، زگزبسکي اعتماد را مبناي عقلانيت گواهي و دليل دست اول براي آن ميداند و دلايل نظري را لازم و کافي براي عقلانيت باور به گواهي نميداند. در چهارچوب ديدگاه زگزبسکي، اگر خداوند به فاعل شناسا گزارة P را بيان کند، مبناي ايمان به اين گزاره، اعتماد به خداست. «گواه» يعني خداوند، مسئول توجيه محتواي باور، و دريافتگر، مسئول برخورداري از اعتماد به گزاره و قبول آن است.
گرچه به نظر زگزبسکي ايمان موهوبي است، اما وي روش توجيه آن را همان روش توجيه ديگر وضعيتهاي رواني ـ يعني بقاي خود متأمل بودن از روي وظيفهشناسي و جديت ـ ميداند. به نظر او، علاوه بر وظيفهشناسي و جديت، امکان دارد که «اعتماد» بهمثابة دليل دست اول، مبناي امور ديگري باشد؛ براي مثال، ريشة تجارب ديني يا تحسينآميز بودن پيام کتاب مقدس باشد يا آنکه اگر فاعل شناسا اعتماد کند، در مقايسه با اقدام به کسب شناخت بهطور مستقل، باورهاي صادق و مهم بيشتري را بهدست ميآورد.
تاکنون زگزبسکي مبناي باور به خدا و ديگر افراد را بهطور مشابه و بر اساس اعتماد به ديگري بهمثابة گواه تبيين کرد (Zagzebsk, 2012, p.189 & 191).
4ـ1. باور از روي وظيفهشناسي و مرجعيت ديني
به نظر زگزبسکي، اگر پي ببريم که ديگران نيز به لحاظ شناختي با ما همانندي يا حتي به لحاظ شناختي تفوق دارند، رد خودگرايي معرفتشناختي و قبول مرجعيت شناختي کاري وظيفهشناسانه خواهد بود. اعتماد به جامعهاي که صدها يا هزاران سال دارد، وظيفهشناسانهتر از اعتماد به جامعة معاصر و نيز بسيار وظيفهشناسانهتر از اعتماد به خود خواهد بود.
زگزبسکي بيارزش دانستن سنت را نوعي خودگرايي عصر حاضر ميداند؛ البته اين را ميپذيرد که خبرگان و متخصصان کنوني در برخي حوزهها داراي باورهاي موثقترياند و اين پيشرفت به معناي انباشت باور بيشتر نيست؛ بلکه به معناي جايگزيني در باورهاست.
به نظر زگزبسکي، جايگزيني در علم به معناي ساينس، معقول است و افراد جامعة پيشين اگر حضور داشتند، به متخصصان کنوني بيش از متخصصان ادوار پيشين اعتماد ميکردند؛ اما بسياري از حوزهها چنين نيست. براي مثال، پيشرفت در قلمرو دين و اخلاق را بهشيوة جايگزيني نميداند؛ بلکه کماليابي آن را همانند کماليافتگي يک شخص در طول عمر ميداند.
در اين ديدگاه، جامعه بهمثابة يک شخص در نظر گرفته ميشود که بهطور پيوسته ميآموزد. همانطورکه باورهاي شخص ميتواند تغيير کند، باورهاي جامعه نيز در معرض تغيير است؛ اما بايد افراد حاضر از اين نکته آگاه باشند که در قبال افراد آينده نيز مسئولاند و نبايد ايشان را از گذشتهشان محروم کنند.
بنابراين که جامعه امتداد خود باشد، اعتماد به آن، همان اعتماد به خود خواهد بود. تنها تفاوت در اين است که گريزي از اعتماد به خود نيست، حال آنکه ميتوان به جامعه اعتماد نکرد و خود را بخشي از جامعه ندانست. زگزبسکي اين فرض را در جايي وظيفهشناسانه ميداند که باورهاي جامعه، فاعل شناساي خودمتأمل و وظيفهشناس را بهتر از باورهايي که خود او بهدست ميآورد، اقناع نکند. البته زگزبسکي اين احتمال را رد ميکند؛ زيرا بهطور حتم، باورهاي جامعه تأمل وظيفهشناسانة عضو جامعه را از سرميگذارند؛ چون پيش از تأمل فاعل شناسا، چنين وضعيتي را توسط تأمل افراد پيشين جامعه پشت سر گذاشته است.
5ـ1. توجيه باور بر اساس مرجعيت جامعة ديني
به نظر زگزبسکي، تنها بر اساس قواعد شناختي، مشکل بتوان دريافت که آيا جامعهاي بهتر از فرد يا جامعهاي ديگر به واقعيت دربارة باورهاي ديني دست مييابد؛ ازاينرو اعتماد به يک سنت خاص که فاعل شناسا را در بهترين وضعيت براي کسب واقع قرار ميدهد، تا حدودي وابسته به اين نکته است که جامعة مورد نظر، متضمن بالاترين دستيابي به پيوند رواني و روحي با خداوند باشد؛ بهعبارتديگر، اعتماد اول (اعتماد به سنت خاص براي کسب واقع) مبتنيبر اعتماد دوم (اعتماد غيرشناختي در سنت جامعة مورد نظر با خداوند) است. بهعبارتديگر، به نظر زگزبسکي، فاعل شناسا بر اساس اين اعتماد غيرشناختي ـ عاطفي و رفتاري ـ در سنت بايد بر آن باشد که بداند آيا آموزههاي سنت مورد نظر، وضعيت نهايي ـ و نه صرف وضعيت ناظر به شناخت و باور ـ او را اقناع ميکند يا خير (Zagzebsk, 2012, p.199 & 200).
نظرية زگزبسکي مبتنيبر قضاوتي با چنين محتوايي است:
1. مقايسة دو وضعيت باورمندي بر اساس آنچه جامعه باور دارد و آنچه من بهمثابة فاعل شناسا مستقل از جامعه ممکن است باور پيدا کنم؛
2. معيار قضاوت، تأمل وظيفهشناسانه بر اساس مجموعة نهايي وضعيت روانيام (شناختي و غيرشناختي)؛
3. حکم به حفظ بهتر وضعيت تأمل وظيفهشناسانه، توسط باور مبتنيبر باور جامعه، در مقايسه با باورمندي بهطور مستقل.
بهعبارتديگر، توجيه مرجعيت شناختي جامعة ديني، بر اساس قضاوتي وظيفهشناسانه است، مبنيبر اينکه باور داشتن من اگر بر اساس باور جامعة دينيام باشد، تأمل وظيفهشناسانة من بر اساس مجموعة نهايي وضعيت روانيام را در مقايسه با استقلال از جامعه، بهتر حفظ ميکند.
توجيه بر اساس مرجعيت جامعة ديني منحصر به باورها نيست؛ بلکه ميتوان بر اساس آن، جامعة ديني را داراي مرجعيت در حوزة اعمال ديني نيز دانست (Zagzebsk, 2012, p.200 & 201).
2. ارزيابي ديدگاه زگزبسکي دربارة توجيه باور ديني
ازآنجاکه زگزبسکي خودگرايي افراطي و استاندارد را مردود ميداند و اساساً در نزد او قرينه تفسيربردار است و تعيين بخش به مضموني نيست و تعين از سوي فاعل شناسا محقق ميشود (ر.ک: Zagzebsk, 1996, p.224-226)، قبول يک دين بهمثابة منبع شناخت را متوقف بر قرايني نظير معجزه نميداند؛ بلکه مطالبة قرينه را خودگرايي استاندارد ميداند.
اعتماد به مرجعيت ممکن است که بر اساس نحوة دستيابي به اين مرجعيت، به معرفت منتهي شود. يک راه، گواهي (Testimony) کساني است که در مرجعيتاند که معرفتِ از طريق گواهي، با اعتماد از روي جديت و وظيفهشناسانه موجَّه ميشود.
به نظر زگزبسکي، تنها راه براي معرفت ديني اعتماد به گواهي صاحبان مرجعيت نيست؛ بلکه معرفت ديني با تقليد از کساني که داراي معرفتاند و ما آنها را به خاطر خردمندي تحسين ميکنيم نيز قابل اکتساب است؛ يعني شخص وظيفهشناس در عادات عقلاني و راههاي کسب معرفت، از ايشان تبعيت ميکند. همانطورکه متخصصان روشهايي را براي انتقال دانش خود به نسل جديد بهکار ميگيرند، خردمندان معنوي نيز براي انتقال تفکر ديني روشهايي را طي قرون بسط دادهاند. در واقع، تبعيت از الگوهاي خردمند معنوي موجب اکتساب ديگر حقايقي ميشود که قابل يادگيري است. چنانکه اشاره شد، مشاهده ميکنيم که متدينان، معرفت دينيشان را از شرکت در جامعة ديني و تعاليم مرجعيتي بهدست ميآورند. عقلانيت اين مرجع معرفتي از سوي افراد داراي حکمت عملي (Phronesis) قابل فهم است و وجود چنين افرادي در جامعه شاهد و دليلي بر معقول بودن اين باورهاست. بر اين اساس، اعتماد به کليسا در تعاليم بهمثابة يک جامعة ديني، بر اساس عقلانيتي که شخصِ داراي حکمت عملي از اين جامعة ديني فهم و قبول ميکند، توجيهمند ميشود (Zagzebsk, 2011b, p.397 & 398؛ ر.ک: Zagzebsk, 2010, p.39)، و اين فهم و قبول، توجيهگر قبول فاعل شناسايي است که به او اعتماد ميکند.
اين رويکرد به معرفت ديني با تساوي عقلاني و نامعتبر بودن مرجعيت در تضاد است و به نظر نميرسد که شکگرايي پيشگفته در عصر روشنگري بتواند اعتماد به مرجعيت و ديگر خردمندان را بيفايده سازد يا آنکه اعتمادي را که هيچ کس از آن دست برنميدارد، تضعيف کند.
به نظر زگزبسکي، عقلانيت باورهاي يک جامعه را خردمندان جامعة ديگر نيز فهم ميکنند؛ يعني عقلانيت علاوه بر آنکه جاري و ساري (Immanent) در يک جامعه است و به معناي ديگر، باورهاي يک جامعه عقلانيت دارد، اين عقلانيت بايد متعالي (Transcendent) هم باشد؛ يعني افرادِ داراي حکمت عملي از ديگر جوامع نيز عقلانيت آن را فهم کنند (Zagzebsk, 2000, p.208).
1ـ2. تبيين کثرت باور به خدا بر اساس فطري بودن
زگزبسکي درصدد است که بعد از تبيين فضايل عقلاني اعتماد شناختي به خود و ديگران، آن را نيز بهمثابة مبنايي براي توجيه باور به خدا بهکار گيرد و اعتماد شناختي به ديگري را در حوزة دين در مقابل خودگرايي شناختي افراطگونه و استاندارد قرار دهد تا از طريق مراجعه به ديگران، که از آن به «مرجعيت» تعبير ميکند، باورهاي ديني را توجيه نمايد. چنانکه گفته شد، او رجوع به ديگران را براي اخذ باور، فضيلتي عقلاني و مبتنيبر برخورداري ايشان از قواي شناختي مشابه ميداند و چون ديگري نيز ميل به شناخت باورهاي ديني دارد و داراي جديت و وظيفهشناسي است، باور او در حوزة دين دليل در بدو امر براي باورمندي فاعل شناسا خواهد شد. ازاينرو باورمندي افرادِ بسيار موجب تقويت دليل خواهد شد و هرچه اين افراد از يکديگر استقلال بيشتري داشته باشند، دليل قويتر خواهد شد. زگزبسکي اعتماد به شخص ديگر را بر اساس استدلال پيشگفته، فضيلتي عقلاني ميداند و خودگرايي افراطي و استاندارد را رد ميکند. به نظر او، بعيد است که هيچ ديني بتواند خودگرايي افراطي را از سر بگذراند و بتواند باور به خدا را اثبات کند؛ زيرا بسياري از افراطيونِ شناختي خداباورند، برخي منکرند و عدهاي ديگر لاادريگرايند. زگزبسکي خودگرايي استاندارد را نيز نميپذيرد و صرف تبيين پيشگفته را براي اعتماد به ديگران کافي ميداند.
در واقع، زگزبسکي کثرت گواهي ديگران به وجود خداوند را دليل بر وجود خداوند ميداند. اکنون اين پرسش مطرح ميشود که گواهي، راه و ابزاري براي رسيدن به واقع است؛ اما بر چه اساسي گواهان گزارش ميدهند؟ بهعبارتديگر، براي تعيين ميزان واقعنمايي و اعتبار باور از راه گواهي، علاوه بر قابل اعتماد بودن گواهان ـ که با ويژگيهاي اخلاقي مانند دروغگو نبودن يا ويژگيهاي شناختي مانند ضابط بودن پيوند دارد يا حتي با کثرتي که کذب و خطا عادتاً ممکن نباشد ـ بايد سنخ باوري که بر آن گواهي داده ميشود نيز معلوم شود؛ زيرا همة باورهاي بهطور همگاني پذيرفتهشده، واقعنمايي و اعتبار يکساني ندارند. باور، گاهي حسي يا قريب به حسي است و گاهي چنين نيست. در جايي که باور، حسي يا قريب به حسي باشد، واقعنمايي آن بيشتر خواهد بود.
وقتي باوري همگاني است يا جمع کثيري از انسانها از فرهنگها و نژادهاي مختلف آن را ميپذيرند، بيش از آنکه حاصل تفکر يا هر عمل وظيفهشناسانة ديگر باشد، حاکي از آشکاري و وضوح آن است که ازاينرو ميتوان به بداهت آن رسيد. اين بداهت، يا ناشي از حضوري بودن علم به خداوند است که در اين صورت، شناخت خداوند از وجدانيات محسوب ميشود؛ يا آنکه به خاطر قياسي مطوي، در زمرة بديهيات فطري بهشمار ميآيد.
علامه طباطبائي بر اساس آية 78 سورة نحل معتقد است که انسان در بدو زندگي از هيچ علم حصولياي برخوردار نيست (طباطبائي، 1417ق، ج12، ص312)؛ ازاينرو به خداوند شناخت حصولي ذاتي ندارد؛ اما ازآنجاکه به خداوند شناختي حضوري دارد، طبيعتاً عقل ميتواند با رسيدن به مرحلهاي از ادراک بر اساس آن يافتة حضوري، به تصديق وجود خدا ـ که از وجدانيات شمرده ميشود ـ دست يابد؛ لذا علامه شناخت حقتعالي را وجداني و ابدهِ بديهيات ميداند (طباطبائي، 1360، ص31).
طبق تحليل ديگر از فطري بودن معرفت به خدا، اين شناخت به خاطر استدلالي هميشهحاضر در ذهن، در زمرة فطريات منطقي که قضايايي قريب به بديهياند، شمرده ميشود (مطهري، 1369، ص258)؛ لذا فرد تعليمنديده نيز ميتواند با عقل خدادادي و با استدلالهاي سادهاي که پيچيدگي ندارد، پي به وجود خداي متعال ببرد (مصباح يزدي، 1370، ج2، ص359). بر اين اساس، عقل انسان براي تصديق وجود خداوند نياز به تلاش و کوشش ندارد؛ زيرا به آساني درک ميکند که ـ براي مثال ـ همة پديدههاي جهان نيازمندند و از اينجا پي ميبرد که خداي بينيازي، نياز آنها را برطرف ميکند (مصباح يزدي، 1367، ج1، ص35).
علاوه بر نيازمندي در ذات، صفات يا وجود (ملاصدرا، 1981م، ج6، ص14)، گاهي ممکن است استدلال مبتنيبر حدوث ذات و صفات (تفتازاني، 1370، ج4، ص22)، نظم (سبحاني، 1409ق، ج1، ص39 و 40)، اتصال تدبير (طباطبائي، 1417ق، ج7، ص295) يا ديگر حد وسطها (ر.ک: ابنرشد، 1998م، ج1، ص118ـ121)، مبنيبر محال بودن عقلي يا برحسب حساب احتمالات و امتناع عادي باشد (صدر، 1389ق، ص46؛ ر.ک: جوادي، 1374). امکان دارد که دستکم برخي از اين استدلالها بدون انديشيدن، در نزد فاعل شناسا حاضر باشند (ر.ک: ابنطاووس، 1375، ص48ـ52؛ ابنرشد، 1998م، ج1، ص122؛ فيضکاشاني، 1418ق، ج1، ص26؛ ر.ک: شکري، 1392).
نتيجه آنکه همگاني بودن يا کثرت باور به خداوند، اگر بهمثابة گواهي محسوب شود، بايد توجه داشت که گواهي منبعي مستقل شمرده نميشود؛ بلکه وثاقت آن تابعي از عقل بديهي به معناي پيشگفته فطري يا علم وجداني و حضوري و دروننگرانه به خداوند است.
2ـ2. ارزيابي ديدگاه زگزبسکي دربارة معجزه بهمثابة دليل
چنانکه گفته شد، زگزبسکي خودگرايي يا به تعبير معرفتشناسانه، عقلگرايي حداکثري و استاندارد (اعتدالي) را در توجيه باور به خدا مردود ميداند و درصدد است که رويکردي اعتمادگرايانه به ديگري داشته باشد و آن را فضيلت رجوع به ديگري شناسايي کند که در برابر دو رويکرد پيشگفته قرار دارد. او چنين نظرگاهي نيز دربارة معجزه دارد و قبول معجزه بهمثابة دليل را رويکرد خودگرايانة استاندارد ميداند و رد ميکند. به نظر زگزبسکي، معجزه بهمثابة دليل و قرينه بر درستي منابع، يعني کتاب مقدس و سنت، دچار سه مشکل است: اولاً از سوي کساني پذيرفته شده است که فرهيختگي عقلاني نداشته و بهتعبير ديگر، از افراد کمسواد جامعه محسوب ميشدهاند (اين اشکال را از هيوم ميآورد؛ اما رد نميکند)؛ ثانياً تفسيربردار است؛ براي مثال، چهبسا معجزه از سوي اهريمن به معجزهگر اعطا شده باشد؛ ازاينرو زگزبسکي معجزه را دليل بر صدق گفتار نميداند؛ ثالثاً زگزبسکي نهتنها معجزه، بلکه هيچ دليل نظري را براي باور ديني کافي نميداند؛ زيرا مدل قرينهگرايانه را مانع تبيين مفهوم ايمان ميداند؛ زيرا ايمان، علاوه بر ابعاد شناختي، از ابعاد غيرشناختي نيز برخوردار است.
در مقام ارزيابي، چند نکته لازم به ذکر است:
الف) گرچه زگزبسکي تاکنون بر وظيفهشناسي و جديت معرفتشناختي تأکيد و بر استفاده از قواي شناختي در بهترين وضعيت اصرار داشت، اما مهمترين دليل درستي هر ديني را مورد بيتوجهي قرار ميدهد و مبناي عقلانيت ايمان را اعتماد ميداند؛ زيرا اعتماد دليل دست اول و داراي ابعاد شناختي و نيز غيرشناختي است که به نظر او موجب تمايز باور عقلاني از غيرعقلاني و تبيينگر پيوند غيرشناختي با خداوند است.
به نظر ميرسد که اين ديدگاه، بهرغم بهکارگيري واژگاني نظير دليل دست اول، ماهيتي ايمانگرايانه دارد و در چهارچوب نظري آن، قرينه ـ دستکم ـ جايگاه نهايي ندارد؛ بلکه مبناي درستي، تصميمي است که فاعل شناسا مبنيبر اعتماد ميگيرد. چنانکه زگزبسکي نيز اشاره ميکند، از جمله دلايل ايمانگرايان، تنافي بين ايمان بهمثابة اعتقاد قلبي و اقامة دليل است؛ حال آنکه اولاً عقد قلبي به آنچه داراي دليل معرفتزا يا توجيهبخش است، نامعقول نيست؛ بهعبارتديگر، شورمندي و بعد هيجاني ايمان، گرچه مهم است، اما نميتوان آن را جايگزين عقلانيت کرد يا آنکه عقلانيت را بهگونهاي به آن بازگرداند. متون ديني اسلامي، علاوه بر توجه به ابعاد عقلاني ايمان و ارجاع انسانها به آيات تکويني (آفاقي و انفسي)، بر ابعاد هيجاني و انگيزشي آن نيز تأکيد دارد. براي مثال، برخي روايات، گروندگان را به سه دسته تقسيم ميکنند: برخي از روي طمع و برخي از روي ترس به عبادت ميپردازند؛ اما گروندهاي را برتر ميدانند که بعد انگيزشي او بر اساس محبت به پروردگار باشد (کليني، 1362، ج2، ص84). نتيجه آنکه برخورداري از هر يک از اين دو بُعد، به معناي دست برداشتن از ديگري نيست؛ بلکه ديني کاملتر است که بتواند اين دو بُعد را بهگونهاي همراستا و معاضد با يکديگر سامان بخشد؛ ثانياً اگر در پي دليل بودن براي وثاقت کتاب يا سنت، خودگرايي استاندارد محسوب شود و معيار درستي، «اعتماد» باشد، بايد به کدام يک از گزينههاي پيش رو اعتماد کرد؟ (جوادي، 1381، ص141 و 142؛ پترسون و همکاران، 1376، ص82)؛
ب) هيوم با ادعاي قبول معجزات از سوي نافرهيختگان، درصدد است که ارزش شناختي گواهان بر معجزات را مخدوش سازد و گزارش گواهي بر معجزات پيامبران را فاقد واقعنمايي بداند (Hume, 1995, Sec: X,Pt.II.p.94). برخلاف آنچه زگزبسکي بهتبع هيوم ادعا ميکند ـ يا دستکم رد نميکند ـ نميتوان معجزه را موضوعي پذيرفتهشده از سوي غيرفرهيختگان دانست؛ زيرا اولاً معجزات در يک تقسيمبندي، به معجزات مؤيد رسالت، يعني معجزاتي که از سوي مردم درخواست ميشد، و معجزاتي براي رفع نيازها، تقسيم ميشود (طباطبائي، 1417ق، ج6، ص226). دستکم قسم اول از اين اقسام، با توجه به ملاحظات و شرايط اجتماعي محقق ميشود؛ براي مثال ـ چنانکه برخي روايات دلالت دارد ـ در زمان حضرت موسي اغلب مردم به سحر اشتغال داشتند و دوران حضرت رسول اعظم اکثر افراد اهل سخن و شعر و ادب بودند (صدوق، 1403ق، ج1، ص121، ح6). درنتيجه، «پذيرش» اغلب به معناي پذيرش نافرهيختگان نيست؛ ثانياً مطابق با متون ديني، برخي معجزات در ابتدا از سوي نخبگان پذيرفته شده است و با رجوع به تشخيص خبرگان، عموم نيز پذيرفتهاند؛ براي مثال، ساحران خرق عادت و غير تعليم بودن معجزات موسوي را تشخيص دادند و ايستادگي کردند. اين نکته دلالت دارد بر اينکه براي ايشان اين معجزات علم متعارف و اطمينانآور بوده است و اينکه بشري نيست، بلکه از جانب خداوند است (شعراء، 40ـ56)؛ ثالثاً اشکالات پيشگفته وقتي رخ ميدهد که رخداد معجزه مبتنيبر نقل تاريخي باشد؛ اما اگر معجزهاي نظير قرآن خالده باشد و هر کسي با کسب شرايط بتواند با تدبر، وجوه اعجازي را دريابد، اشکالاتي نظير «عدم توان اثباتگري نقل تاريخي در برابر رخداد تجربي هميشگي»، خودبهخود منتفي ميشود؛ رابعاً بنا بر فرض آنکه اين راويان معجزة افراد نافرهيخنه باشند، وقتي جمع کثيري که خطا و تباني بر کذبشان به لحاظ متعارف احتمال نميرود، گزارش آنها مورد پذيرش خواهد بود؛ زيرا ايشان مشاهدات خود را نقل کردهاند و نميتوان به لحاظ عقلايي در اصل رخداد تشکيک کرد؛ گرچه ميتوان دربارة دلالات آن بحث کرد؛
ج) از اشکالاتي که حتي قبولکنندگان معجزه، نظير لاک، به آن اشاره دارند، اين است که با وجود پذيرش خارقالعادگي، تعليمناپذيري، مبارزهطلبي و ناتواني از معارضه با آن، امکان دارد که اين رخداد از سوي اهريمن و موجودات شرير باشد.
در مقام پاسخ به اين اشکال بايد توجه داشت که برخلاف فيلسوفان غربي که معجزه را بهمثابة دليلي بر وجود خدا ميدانند، بيشتر متکلمان مسلمان هدف از معجزه را صدق ادعاي نبي دانستهاند. با فرض اثبات وجود خدا، معجزه دليلي بر صدق و الهي بودن پيامبر محسوب ميشود؛ زيرا اولاً خداوند، حکيم و خواهان هدايت انسانهاست و نقض غرض انجام نميدهد؛ ثانياً توانمنديسازي دروغگويان (کسي که از جانب غيرخداست، اما مدعي از سوي خداوند بودن است) با معجزه، موجب گمراهي ميشود؛ ازاينرو دروغگويان را بر معجزه قادر نميسازد (ر.ک: فتحعلي، 1393، ص128).
البته از اين استدلال نميتوان به معجزه بودن يک مصداق خارجي رسيد؛ بلکه صدق عنوان ويژگيهاي معجزه، نظير خارق عادت بودن بر يک پديده، به يکي از سه روش ممکن است: 1. رجوع به فهم متخصصان: به نظر آيتالله جوادي آملي، اين گروه از راه تشکيل برهان بر اساس حدسيات، به خارقالعاده بودن و ديگر ويژگيهاي رخداد بهمثابة معجزه ميرسند (جوادي آملي، 1369، ص83 و 84)؛ 2. به نظر شهيد صدر، چون عوام چنين پديدهاي را داراي ويژگيهاي معجزه ميدانند، ازاينرو مصداق معجزه خواهد بود (صدر، 1417ق، ج4، ص135؛ ر.ک: احمدي، 1381)؛ 3. بنا بر توضيحي که دربارة پديده بر اساس زمان، مکان، آورندة معجزه و ديگر شرايط پديده ارائه ميشود، احتمال انتساب آن به خداوند، تنها تفسير معقول و مقبول خواهد بود (صدر، 1381، ص72ـ82).
بر اساس ديدگاه اول و سوم، معجزه دليلي عقلي ـ برهاني يا بر حسب حساب احتمال خواهد بود؛ و طبق نگاه دوم، دليلي اقناعي براي عموم محسوب ميشود. به نظر ميرسد که بر اساس تناسب معجزه با شرايط اجتماعي و آشنايي عموم افراد با آن مهارت و دانش، که معجزه در آن زمينه از سوي پيامبر ارائه شده است، اولاً عموم نسبتبه آن حوزه عوام محسوب نميشوند؛ ثانياً بهطور ارتکازي که امکان دارد عموم جامعه به هر يک از دو شيوة پيشگفته، يعني استدلال مطوي ـ که در اين صورت معجزه بر صدق پيامبر از فطريات محسوب ميشود ـ يا بر اساس معقول بودن احتمال الهي بودن، به صدق گفتة پيامبر پي ببرند. ازاينرو معجزه، هم اقناعکننده است و هم دليل عقلي يا عقلايي ـ بر اساس تفاسير پيشگفته ـ محسوب ميشود؛
د) شايد بتوان با توجه به نکات پيشگفته (ج)، چنين پاسخ گفت که نشانهها و آيات الهي بهمثابة قرينه ـ صرفنظر از آنکه بر چه دلالت ميکند ـ در زمينة دلالت بر مدلول، داراي تشکيکاند و قدرت اقناعکنندگي يکساني ندارند. برخي دلالتي غيربين دارند و همه، فهم يکساني از آنها ندارند؛ براي مثال، آيات تکويني را ميتوان از اين دسته دانست. پرواضح است که همين دلايل غيربين نيز دلالت همساني ندارند؛ ازاينرو فهم نشانگاني برخي از آنها ـ به تناسب ظهور و خفا در دلالت ـ متوقف بر خصوصيات شناختي يا اخلاقي فاعل شناسا شده است. براي مثال، فهم شناخت برخي نشانهاي تکويني نيازمند خردورزي فاعل شناساست (جاثيه، 5)؛ اما فهم برخي تکوينيات، بيش از آنکه نيازمند ويژگي عقلاني باشد، لازم است که فاعل شناسا داراي ويژگيهاي خلقي، نظير صبر و شکر باشد (لقمان، 31؛ شوري، 33).
برخي ديگر از آيات، دلالتي بين دارند و فهم آنها نيازمند ويژگيهاي پيشگفته نيست. به نظر علامه طباطبائي، مخالفت با بيناتي که پيامبران اقامه ميکنند، نابهجاست (طباطبائي، 1417ق، ج12، ص24ـ26)؛ زيرا معجزات، دلالتي حتمي بر مدلول خويش دارند.
بنا بر سه ديدگاه پيشگفته، مخالفت با معجزه به سبب وضوح دلالت يا کاري غيرعقلاني است يا غيرعقلايي، يا اخذ به بعد مرجوح اقناعکننده خواهد بود. ديدگاه دوم، اگرچه اخذ به مضموني غير دلالت معجزه را محتمل ميداند؛ اما آن را بهسبب وضوح دلالت، کاري سفهي محسوب ميکند. طبق اين ديدگاه، تفسيربردار بودن قراين، به معناي عدم ظهور بينات بر مدلول نيست؛ بلکه دلالتي بر دلالت ديگر، رجحان دارد؛ چنانکه اين سيره در زندگي عادي بشري نيز متداول است و اخذ بهسوي مرجوح دلالت قراين، پسنديده نيست؛
هـ) با توجه به آنکه مسيحيت از معجزه بر درستي خويش بهره ميبرد، نگاه زگزبسکي، از قرائت رسمي کليسايي و تصريحات کتاب مقدس که بر معجزه تأکيد دارد، فاصله ميگيرد (ر.ک: مفتاح، 1393، ص86 و 152 و 172 و 182 و....؛ ر.ک: اعمال 16: 16ـ18 و 19: 13ـ16؛ مرقس 16: 17؛ يوحنا 15: 16؛ کولسيان 2: 9؛ لوقا 7: 18ـ23؛ و...). در کتابهاي تعليمي و رسمي مسيحيت، معجزه دلالتي يقينآور دارد (مفتاح، 1393، ص84).
ازاينرو ميتوان گفت که شيوة زگزبسکي در توجيه باورهاي ديني مسيحي مورد تأييد مسيحيت نيست. درنتيجه، اشکالات زگزبسکي بر معجزه بهمثابة دليلي بر وثاقت يک دين، درست به نظر نميرسد.
3ـ2. ارزيابي تبيين زگزبسکي از رجوع به جامعة ديني
تاکنون زگزبسکي بر آن بود که باور به خدا را از طريق قبول همگاني ـ بنا بر تفسير خويش ـ توجيه کند؛ سپس در باب توجيه باورهاي ديني مسيحي، علاوه بر عقلگرايي افراطي، عقلگرايي اعتدالي را نيز مورد تشکيک قرار داد و دلايلي نظير معجزه را به دلايل پيشگفته نپذيرفت. اکنون درصدد است که درستي کتاب مقدس و سنت را بر اساس کنترل روحالقدس تصحيح کند. علاوه بر آن، روحالقدس را ايجادکنندة ايمان دست اول، که داراي مؤلفههاي شناختي و عاطفي است، ميداند. به نظر او، مناسک و اعمال مسيحي نيز بر اساس سنت انتقال مييابد و تضمينکنندة درستي آن را علاوه بر روحالقدس، کليسا بهمثابة جامعة ديني ميداند. علاوه بر کارکرد وثاقتبخش اين جامعة ديني، براي آنکه بتوان فهم بهتري از انکشاف خداوند و نيز اعمال و باورهاي ديگر ديني داشت، به کليسا بهمثابة جامعه مراجعه ميشود؛ زيرا به خود، اعتماد متأملانة شناختي بهمثابة فضيلت عقلاني دارم و بر اساس اعتماد به خود، به جامعة ديني اعتماد ميکنم و با قبول مرجعيت آن، به آموزههاي ديني، بهتر و بهمقدار بيشتري دست مييابم. البته زگزبسکي وجود افراد داراي حکمت عملي را سبب موجه بودن باور جامعة ديني ميداند.
در اين راستا، توجه به چند نکته لازم به نظر ميرسد:
1. زگزبسکي بهمثابة يک کاتوليک، در برخي آثار خويش به سه وجه تمايز الهيات سنتي کاتوليک با نظريههاي معرفتشناسي کنوني ـ از جمله معرفتشناساسي اصلاحشده، که ريشه در مسيحيت کالوني دارد ـ اشاره ميکند: الف) در معرفتشناسيهاي رايج، معيار جزء هنجاري ناظر به ويژگيهاي باور است؛ حال آنکه در سنت کاتوليک، اخلاق فضيلتمدارانه ناظر به درستي عامل است و به همين قياس او درصدد است که ساختاري براي توجيه باور ديني بر اساس اخلاق فاعل شناسا تبيين کند؛ ب) سنت کاتوليک بر اختيارگروي دربارة باور ديني تأکيد دارد و ابعاد درونگرايانة آن را افزونتر از ابعاد درونگرايانة آن ميداند؛ ازاينرو باور ديني را از آن جهت که از روي اراده بهدست ميآيد، ارزشمند محسوب ميکند؛ ج) به نظر زگزبسکي، سومين ويژگي معرفتشناسي کنوني، مانند رويکرد اصلاحشده، فردگرايي است و توجيه، وابسته به شخص و ويژگي باورنده است، نه جامعه؛ بهعبارتديگر، تضمين باور فاعل شناسا، به باور افراد ديگر جامعه بستگي ندارد. اين نگاه در حوزة معرفتشناسي دين به معناي آن است که دريافتکنندة وحي (پيام و تجلي خدا يا ايجاد باوري خاص)، جامعه يا کليسا نيست؛ بلکه فرد است و او جايگاهي اجتماعي براي باورهاي ديني قائل نيست؛ زيرا چنين رويکردي مبناي ايمان را تجارب ديني ميداند؛ اما مسيحيت کاتوليک باورها را نه فردي، بلکه بهطور اجتماعي ارزيابي ميکند؛ زيرا در سنت کاتوليک، دريافتکنندة وحي کليساست و به تجربة ديني خاصي بستگي ندارد و اساساً دارندة تضمين، کليساست، نه شخص (Zagzebsk, 1993, p.220). ازاينرو به نظر زگزبسکي، فرد نميتواند باورهاي ديني خويش را مستقل از کليسا بهمثابة جامعة ديني توجيه کند. زگزبسکي راه تشخيص عقلانيت اين جامعة ديني را برخورداري چنين جامعهاي از افراد داراي حکمت عملي ميداند.
مشکلي که در اينجا نمايان ميشود، آن است که اولاً امکان دارد اديان ديگري نيز نگاه جمعي به توجيه باور ديني داشته و برخوردار از دارندگان حکمت عملي و خردمندي در جامعة ديني باشند؛ ازاينرو نميتوان چنين ملاکي را براي توجيه باور ديني کافي دانست؛ زيرا با معيار زگزبسکي، معلوم نيست که کدام يک از جوامعي ديني را بايد انتخاب کرد؛
ثانياً آدمي در بسياري از کارها از ديگري تقليد ميکند و دانندهتر بودن ديگري (مرجع) از رجوعکننده، هميشه مجوز تقليد از ديگري نيست؛ بهعبارتديگر، تقليد گاهي درست و گاهي نادرست است. ازاينرو بسته به اهميت موضوع، شرايط مرجع متفاوت خواهد بود؛ چنانکه اين سيرة عقلايي در کارهاي روزمره نيز اتفاق ميافتد. بنابراين، قبول دين ـ بهمثابة موضوعي پراهميت ـ از کسي که ادعاي رسالتي دارد، نيازمند دلايل روشني است؛
ثالثاً دفاع از يک دين، دستکم نبايد با آموزهاي آن در تقابل باشد: الف) زگزبسکي مبناي رجوع به جامعة ديني بهمثابة مرجع را اعتماد به قواي شناختي و غيرشناختي خود ميداند؛ درحاليکه در تعاليم کاتوليک، مبناي وثاقت کليسا الهي است و تنها به روحالقدس و به مسيح برميگردد، نه عاملي ديگر (ر.ک: طاهري، 1393، ص102)؛ ب) اساساً در آموزههاي مسيحيت، گناه نخستين موجب تخريب قواي (اداراکي و تحريکي) آدمي است؛ ازاينرو به نظر ميرسد که دستکم اعتماد غيرمتأملانه به خود ـ بهمثابة سنگ بناي اعتماد متأملانه به خود، شخص ديگر و جامعه ـ مبنايي مورد قبول نيست؛ لذا نبايد براي اعتماد به کليسا بهمثابة جامعة ديني طرحي ريخت که مبناي آن، اعتماد به خود است؛ ج) علاوه بر اين، چنين رويکردي با برخي تعاليم ديگر مسيحي نيز تناسب ندارد؛ براي مثال، در ساختار فضيلتگراي زگزبسکي، مبناي توفيق، مجاهدت يا همان جديت و وظيفهشناسي همراه با شانس معرفتي بيان شده است؛ اما آموزههاي کاتوليکي بهجاي شانس، کمک و فيض الهي را ديگر عامل توفيق و دستيابي به هدف ميداند (ر.ک: مفتاح، 1393، ص146).
2. از اشکالاتي که به نظام فضيلتگراي زگزبسکي، دربارة توجيه باور ديني وارد به نظر ميرسد، اين است که امکان دارد جوامع ديني ديگر ـ که چهبسا از شاخصههاي توجيهگر باور ديني در نزد زگزبسکي نيز برخوردارند ـ باورها يا برخي باورهاي بنيادين ديني جامعة مورد نظر زگزبسکي را قبول نداشته باشند. بهعبارتديگر، دو جامعهاي که به نظرميرسد از روي وظيفهشناسي داراي باورهايياند و افراد خردمند در آن قابل بازشناسايي هستند، به دو باور متناقض برسند؛ مثلاً جامعة مسيحي به تثليث باور پيدا کند و جامعة اسلامي آن را انکار نمايد. علاوه بر اين، چنين مواردي حکايت از آن دارد که برخي باورهاي بنيادين مسيحي حائز شرط تعالي که مورد نظر زگزبسکي است، نيستند؛ يعني براي ديگر افراد عاقل قابل درست به نظر نميرسند.
نتيجهگيري
1. زگزبسکي بر اساس تفسيري از توافق همگاني که برساخته از اعتماد به خود بر اساس مشابهت در قواي شناختي و بهرهمندي از آن با جديت و وظيفهشناسي است، ميکوشد باور به خدا را بدون ارجاع به يک تبيين، توجيهمند سازد. به نظر ميرسد که باور همگاني يا اکثري به خدا، بيش از آنکه مرهون تلاش و جديت شناختي باشد، نشاندهندة آن است که اين باور، بهگفتة معرفتشناسان مسلمان، فطري (به دو تفسير اشارهشده) است؛ ازاينرو قبول اکثري نشان از بداهت يا قريب به بديهي بودن باور به خدا دارد؛ نه آنکه حاصل تلاش از روي جديت و وظيفهشناسي باشد و شناختي غيربديهي محسوب شود.
2. زگزبسکي مطالبة قرينه براي اعتماد به يک جامعة ديني ـ يا يک دين ـ را خودگرايي استاندارد ميشمارد. علاوه بر اين، قراين را تفسيربردار ميداند. ازاينرو با توجه به احتمالبردار بودن معجزه، آن را قرينهاي بر درستي نميداند. به اين اشکالات پاسخ گفته شد و چنين رويکردي، با مسيحيت که درصدد تصحيح آن است نيز موافقت ندارد.
3. زگزبسکي قبول افراد داراي حکمت عملي را موجب توجيهمند شدن باورهاي يک دين ميداند؛ گرچه ميتوان به چنين تقليدي در باور، بهمثابة توجيهگر باورها نگريست؛ اما اولاً چنانکه گفته شد، تنها جديت و وظيفهشناسي يا همان جهد و بهکارگيري تمام تلاش، کافي نيست؛ دستکم بايد لوازم چنين وضعيتي شرح داده شود؛ ثانياً مبناي اعتماد به چنين افرادي در دين، تنها اعتماد به خود نيست؛ بلکه وثاقت ايشان ريشة ديني دارد؛ رابعاً به هنگام تعارض و اختلاف بين دارندگان حکمت عملي از دو خاستگاه ديني دربارة باور دين ـ براي مثال تثليث ـ وي راهحلي مبتنيبر فضيلتگرايي عقلاني خويش ارائه نميکند.
- قرآن کریم.
- کتاب مقدس.
- ابنرشد، محمد بن احمد (1998م). الکشف عن مناهج الادله. بیروت: مرکز الدراسات الوحدة العربیة.
- ابنطاووس، علی بن موسی (1375). کشف المحجه. قم: مکتب الاعلام الاسلامی.
- احمدی، محمدامین (1381). معجزه (جستارهایی در کلام جدید). تهران: سمت / قم: دانشگاه قم.
- پترسون، مایکل و همکاران (1376). عقل و اعتقاد دینی. ترجمة احمد نراقی و ابراهیم سلطانی. تهران: طرح نو.
- تفتازانی، سعدالدین (1370). شرح المقاصد. قم: الشریف الرضی.
- جوادی آملی، عبدالله (1369). پیرامون وحی و رهبری. قم: الزهرا.
- جوادی، محسن (1374). آیات الهی فراخوانی به تعقل یا ایمان. نقد و نظر، 3 و 4، 133ـ149.
- جوادی، محسن (1381). ایمان و عقلانیت (جستارهایی در کلام جدید). تهران: سمت / قم: دانشگاه قم.
- جوادی، محسن (1391). معرفتشناسی اخلاق (کرسی نظریهپردازی). تدوین و تحقیق: حسن عبدی. قم: انجمن معرفتشناسی حوزة علمیه.
- سبحانی، جعفر (1409ق). الالهیات. قم: مرکز العالمی للدراسات الاسلامیه.
- شکری، مهدی (1392). نقش و ارزش معرفتی آیات تکوینی در شناخت به خداوند. فصلنامة علمی پژوهشی اندیشة نوین دینی، 32، 113ـ128.
- شکری، مهدی (1401). ارزیابی دیدگاه زگزبسکی دربارة اعتماد به دیگری بهمثابة توجیه باور. فصلنامة علمی پژوهشی معرفت فلسفی، 76، 21ـ44.
- صدر، سیدمحمدباقر (1381). الفتاوی الواضحه. قم: مرکز الابحاث و الدراسات التخصیصیة للشهید الصدر.
- صدر، سیدمحمدباقر (1389ق). المرسل الرسول الرساله. بیروت: دار التعارف.
- صدر، سیدمحمدباقر (1417ق). بحوث فی الاصول. تقریرات هاشمی شاهرودی. قم: مؤسسة دایرةالمعارف فقه اسلامی بر مذهب اهلبیت.
- صدوق، محمد بن علی (1403ق). معانی الاخبار و علل الشرایع. قم: جامعة مدرسین.
- طاهری، محمدحسین (1393). بررسی تطبیقی وثاقت در سازمان روحانیت شیعه با نهاد کلیسای کاتولیک. فصلنامة اندیشة نوین دینی، 35، 99ـ116.
- طباطبائی، سیدمحمدحسین (1360). رسالة الولایة. تهران: منشورات قسم الدراسات الاسلامیه.
- طباطبائی، سیدمحمدحسین (1417ق). المیزان. بیروت: الاعلمی.
- فتحعلی، محمود (1393). انسان، راه و راهنماشناسی. قم: مؤسسة آموزشی پژوهشی امام خمینی.
- فیض کاشانی، ملامحسن (1418ق). علم الیقین. قم: بیدار.
- کلینی، محمد بن یعقوب (1362). الکافی. تهران: اسلامیه.
- مصباح یزدی، محمدتقی (1367). معارف قرآن. قم: مؤسسة در راه حق.
- مصباح یزدی، محمدتقی (1370). آموزش فلسفه. تهران: مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی.
- مطهری، مرتضی (1369). فطرت. تهران: صدرا.
- مفتاح، احمدرضا و (مترجمان) (1393). تعالیم کلیسای کاتولیک. قم: دانشگاه ادیان.
- صدرالمتألهین، محمد بن ابراهیم (1981م). الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة. بیروت: دار الاحیاء.