بررسی همسانانگاری میان پدیدههای ذهنی انسان با نمادهای صوری رایانه بر اساس حکمت متعالیه

Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
پيشرفتهاي گسترده در عرصة رايانه و کاربردهاي عظيمي که در اثر اين فناوري بهدست آمده، بشر عصر مدرن را به تأمل در باب ماهيت فکر و حالات و ارادة بشري و نسبت آن با علوم رايانهاي (Computer science) واداشته است.
برخي از فيلسوفان ذهن و انديشمندان بهطور کلي از دستيابي به تحليلي صحيح از حقيقت آگاهي (Consciousness) نااميدند. براي نمونه، کالين مکگين (C. McGinn) ميگويد: گويي طوري طراحي شدهايم که با مسئلهاي مواجه شويم که اساساً قادر به حلّش نيستيم: خودآگاهي (self-awareness)، يعني همان چيزي که ما را نسبتبه مسئله آگاه ميکند و مفاهيم را ميسازد و مانعي براي حل اين مسئله ميتراشد. مکگين مدعي است که آگاهي وراي درک انسان است؛ بر اين اساس، از منظر وي، تبيين سازوکار يا شناسايي علل تجربة آگاه، نه از طريق بررسي مفهومي و مستقيم (توسط تحليلهاي دروننگرانه و موشکافانة مفهومي) و نه از طريق مطالعة علمي مغز (توسط آزمايش و پژوهش از طريق تصويربرداري مغزي) امکانپذير نيست. به دليل همين نگرش مکگين، برخي موضع نظري وي را «رازانگاري نوين» (Modern mysticism) ناميدهاند (اوجينو و ناني، 1396، ص85ـ86)؛ همچنين زيستشناس آلماني، گانتر اشتنت، با همين نااميدي معتقد است که بايد کاوشهاي علمي آگاهي وانهاده شوند؛ چراکه اين عرصه سرانجام به دليل اينکه ماهيت آگاهي فراتر از محدودة ادراک بشر است، شکست خواهد خورد. اشتنت در مقالهاي که سال 1968م در مجلة ساينس به چاپ رساند، ديدگاهي را مشابه روايت رازانگاري کالين مکگين مطرح ميکند و مينويسد: «جستوجو براي تبييني مولکولي (molecular) از آگاهي، اتلاف وقت است؛ چراکه فرايندهاي فيزيولوژيک و مسئول اين تجربة کاملاً شخصي به شکل واکنشهايي متداول و معمول قابل ديدن هستند» (اوجينو و ناني، 1396، ص233).
توانايي بشر در ساخت رباتهايي که رفتارهاي انسانگونه از خود بروز ميدهند، موجب ترديدهاي جدي برخي دربارة تفاوت ذاتي انسان و رايانه شده است. شباهتهايي که ميان رفتارهاي اين رباتها و انسان وجود دارد، موجب آن شده است که بشر عصر جديد آرزوي تأسيس هوش مصنوعي (Artificial Intelligence) را در سر داشته باشد؛ يعني فناورياي که به موجب آن، رايانههاي پيشرفته ميتوانند از هر کار فکري، گرايشي و کنشياي که انسان ميتواند داشته باشد، برخوردار باشند. بر اساس انديشههاي حکماي اسلامي و برخي فيلسوفان غربي، ويژگي پديدههاي ذهني (همانند آگاهي، احساسات و اراده) در انسان اين است که اولآً خود اموري غيرفيزيکالاند و ثانياً به ساحتي فرامادي به نام «نفس» نسبت داده ميشوند؛ ولي بر اساس انديشههاي بيشتر فيلسوفان ذهن غربي، اين پديدهها، هم خود فيزيکالاند و هم به جوهري فيزيکي، يعني مغز و عصبهاي مغزي (Brain Nerves) متعلق هستند. بر همين اساس است که ايشان در آرزوي ايجاد هوش مصنوعياند که همة ويژگيهاي انساني را دارا باشد. مسئلة اصلي پژوهش حاضر اين است که آيا ميتوان همساني ميان پديدههاي ذهني (همانند آگاهي، احساسات و ارادة) انسان و پديدههاي فيزيکي رايانهها را پذيرفت؟ براي پاسخ به اين پرسش مهم، بايد نخست پاسخ به اين پرسشها را در دستور کار قرار داد: اولاً از منظر هستيشناختي، ماهيت پديدههايي مانند آگاهي در انسان چيست؟ ثانياً حقيقت اموري مانند دادههاي نرمافزاري در رايانه چيست؟ ثالثاً با توجه به دو مسئلة نخست، آيا امکان تحقق پديدههاي ذهني انساني در رايانه وجود دارد يا نه؟
بدين منظور، در پژوهش حاضر پس از تبيين فلسفي حقيقت علم از منظر حکمت متعاليه، به تبيين علمي ماهيت رايانه و دادههاي آن پرداختيم و در نهايت با يک بررسي تطبيقي بين آن دو به اين نتيجه رسيديم که تحقق آگاهي انساني در رايانه، استحالة عقلي دارد. قهراً تحقق هوش مصنوعي قوي (انسانگونه) در يک سيستم کاملاً فيزيکال امري محال است؛ همچنين در پايان، بهاختصار به برخي از تلاشهاي فيلسوفان ذهن جديد براي دفاع از امکان هوش مصنوعي قوي (همانند استدلال از طريق آزمون تورينگ) و پاسخ ديگر انديشمندان اين عرصه، مانند جان سرل (استدلال از طريق آزمون اتاق چيني)، اشاره شده است. بر اساس نکتة فوق، به اين رهيافت نيز خواهيم رسيد که تحقق هوش مصنوعي قوي را ميتوان کاشف از ذهنمندي و تحقق نفس مجرد از سوي خداوند دانست.
چنانکه از توضيحات يادشده پيداست، بررسي تطبيقي حقيقت آگاهي در بررسيهاي هستيشناختي حکمت متعاليه با ماهيت رايانه و دادههاي رايانهاي؛ همچنين استنتاج منطقي «عدم امکان تحقق آگاهي انساني در سيستمهاي کاملاً فيزيکال و رُباتيک»، نوآوري مقالة حاضر بهحساب ميآيد که ميتواند الگويي دقيق براي مواجهه با انديشههاي جديد باشد.
1. تبيين فلسفي حقيقت علم در حکمت متعاليه
بر اساس حکمت متعاليه، اساساً علم (knowledge)، به معناي حضور (Presence) يا حصول امري مجرد (non-physical) نزد امري مجرد است؛ چنانکه ملاصدرا با استناد به پژوهشهاي علمي، تجربه و فطرت انساني در تحليل حقيقت علم، آن را عبارت از تحقق امري مجرد از ويژگيهاي مادي براى حقيقتي مجرد مىداند؛ اعم از آنکه اين تحقق بنفسه ـ يعني بهنحو مستقيم و حضوري ـ باشد يا بهصورت غيرمستقيم و از طريق صورت آن، يعني علم حصولى. حصول نيز گاه حقيقى است مانند علم به غير، كه معلوم حقيقتاً براى عالم حاصل شده است؛ و گاه حكمى، مانند علم به نفس. در اين علم، معلوم خود عالم است، نه اينكه براى عالم حاصل شده باشد. پس معلوم در حكم، حصول براى عالم است» (صدرالمتألهين، 1380، ص173). در هر صورت، علم درحقيقت همان حضور است؛ يا حضور خود معلوم يا حضور صورت معلوم.
با توجه به نکتة فوق، عالِم بودن واقعيتي مانند A به هر واقعيت ديگري، حضوراً يا حصولاً، مشروط به اين است که واقعيت A بهنحوي باشد که حضور نزد آن ممکن باشد؛ و بالعکس، معلوم بودن واقعيتي مانند B براي هر واقعيت ديگري، حضوراً يا حصولاً، مشروط به اين است که واقعيت B بهنحوي باشد که قابل حضور نزد ديگران باشد يا واقعيتي منطبق بر آن يافت شود که چنين باشد. پس هم شرط هرگونه عالم بودن و هم شرط هرگونه معلوم بودن، حضور است. در غير اين صورت، علم و ادراکي تحقق نخواهد يافت (عبوديت، 1390، ج2، ص24ـ25).
با توجه به تحليل فوق از ماهيت علم، تنها زماني حضور محقق ميشود که عالِم مجرد باشد؛ يعني حضور در ماديات، به دليل برخورداري امور مادي از امتداد، قابل تحقق نيست. به همين دليل جناب ملاصدرا ميگويد: «ادراک عبارت است از وجود و حضور شيئي براي شيئي؛ و ماده و ماديات، نه حضور براي خودشان دارند و نه براي شيئي ديگر؛ به همين دليل، همواره مجهول هستند؛ مگر بهواسطة صورتي که نزد شيئي ديگر دارند که آن صورت نزد عالِم حضور دارد» (صدرالمتألهين، 1368، ج6، ص416؛ صدرالمتألهين، 1375الف، ص70). ازاينرو ميتوان گفت که امور مادي، نه ميتوانند به خودشان علم يابند و نه به حقايق ديگر.
استدلال بر عدم حضور ماديات نزد خود و درنتيجه عدم علم ماديات به خويش اين است که وقتي موجودِ داراي امتداد را به دو جزء تقسيم ميکنيم، ميبينيم که هريک از اجزا از ديگري غايب است. اين دو جزء، هرچند از نظر بُعد سيال، همزماناند، ولي از جهت بُعد پايدار، يعني از جهت مکاني، در يک مرتبه قرار ندارند؛ بلکه هريک از آن اجزا در مرتبة مکاني خود موجود و در مرتبة مکاني ديگري معدوم است و درنتيجه، هريک از ديگري غايب است. به همين منوال است مراحل بعدي تقسيم اجزا؛ بهطوريکه اين تقسيم تا هر مرحلهاي ادامه يابد، بازهم غيبت افزايش مييابد؛ بهطوريکه غيبت، همة وجود آن موجود مادي را فراميگيرد؛ يعني هر موجود ممتدي، در عين اينکه موجود است، نزد خود حضور ندارد و درنتيجه فاقد علم حضوري به خويش است. همين بحثي که در باب جواهر مادي بيان شد، شامل اعراض نيز ميشود؛ زيرا وجود عرَض، حالّ در جوهر است؛ ازاينرو «عرض» شأني جز وصف جوهري که موضوع و موصوف آن است، ندارد؛ درنتيجه، عرض حضور نزد خودش ندارد؛ بلکه وجود آن به عين وجود جوهر و موضوع آن است. اما اينکه ماديات نزد اجسام ديگر حضور ندارند و درنتيجه، ماديات مختلف نميتوانند به يکديگر علم پيدا کنند، به اين دليل است که امکان ندارد واقعيتي نزد خود حضور نداشته باشد، اما ساير واقعيات نزد آن حضور داشته باشند (عبوديت، 1390، ج2، ص26ـ30)؛ چنانکه جناب ملاصدرا به همين دليل بر عدم علم ماديات نسبتبه يکديگر اشاره ميکند: وقتي که ذات چيزي از ذاتش غايب باشد، چگونه ذاتي ديگر ميتواند نزد اين ذات حضور داشته باشد؟! (صدرالمتألهين، 1382، ج1، ص232؛ 1360، ص244؛ 1363، ص109؛ 1375ب، ص389؛ 1375الف، ص70؛ 1368، ج6، ص416).
البته بايد به اين نکته توجه داشت که حضور نزد مجرد، شرط لازم براي تحقق علم است، نه شرط کافي. اگر حضور شرط کافي بود، ميبايست هر مجردي نزد هر مجردي حاضر باشد و درنتيجه، هر موجود مجردي به هر حقيقت مجردي علم حضوري داشته باشد؛ درحاليکه اينگونه نيست. بر اين اساس، ميگوييم براي تحقق حضور و علم، بايد ميان عالم و معلومْ وحدت (يا بهتعبيرديگر، اتحاد) يا رابطة واقعي (يعني رابطة علي ـ معلولي) برقرار باشد (صدرالمتألهين، 1363، ص109). بر اين اساس، هر موجود مجردي (که عرض نباشد)، به دليل وحدت با خويش، نزد خويش حاضر است و معلولهاي مجرّد، به دليل رابطة علّي ـ معلولي، نزد علل فاعلي خويش حاضرند و معلوم آنهايند و علل فاعلي هر موجود مجرّدي (که عرض نباشد)، نزد معلول خويش حاضرند و معلوم اويند؛ يعني جواهر مجرّد، به علل فاعلي خويش علم حضوري دارند. همچنين اعراض نفساني به دليل رابطة علّي ـ معلولي قابلي، نزد موضوع خويش که جوهر مجردند، حاضرند و معلوم اويند. ازاينرو ميتوان گفت که حقيقت علم، حضور مجردي مستقل يا غيرمستقل (عرض يا غيرعرض) نزد مجردي مستقل (غيرعرض) است (عبوديت، 1390، ج2، ص32ـ33). جناب ملاصدرا اقسام حضور معلوم و نسبتش با عالِم را بدين صورت بيان ميکند: مناط عالم بودن موجود مجرد، حضور مجرد از مادة نزد آن است؛ اعمّ از آنکه آن معلوم، قائم به ذات (غيرعرض) باشد يا غير قائم به ذات (عرض)؛ و مناط عالم بودن چيزي نسبتبه چيزي، حضور صورت آن شيء (وجود مجرد) نزد عالم است؛ اعم از آنکه معلومْ عين عالِم باشد (مثل علم ذات عالم به خويش) يا عين عالم نباشد. در صورت دوم، يا حضور وجود مجرد (معلوم) در عالم است، زماني که عالم علت قابلي معلوم مجرد باشد (يعني معلوم، عرض براي عالم باشد) يا وجود مجرد از عالم است؛ زماني که عالم علت فاعلي معلوم مجرد باشد. درنتيجه، رابطة ميان معلوم و عالم، يا از باب عينيت عالم و معلوم (علم ذات به خويش) است يا از باب قابليت عالم براي معلوم است (علم جوهر به عرض نفساني خويش) يا از باب فاعليت عالم براي معلوم است (علمِ علت فاعلي به معلول خويش) (صدرالمتألهين، 1368، ج1، ص265).
با توجه به نکاتي که در باب حقيقت ماديات بيان شد، اين مسئله نيز بهدست ميآيد که ماديات معلوم نيز واقع نميشوند؛ يعني امر مادي، از آن جهت که مادي است، قابل ادراک نخواهد بود؛ بلکه هرگونه ادراکي تنها به امور مجرد (چه مجرد تام و چه غير تام، مانند صور خيالي) تعلق ميگيرد؛ به اين دليل که در علم يا ادراک، لازم است معلوم (مُدرَک) نزد عالم (مُدرِک) حاضر باشد. اين در حالي است که جهان ماديات جهان تفرق و پراکندگي است و شيء مادي، از جهت مادي بودنش، از خود و ساير اشيا غايب است. ازاينرو در ادراک حصولي، همواره صورت مجردي از ماديات نزد عالِم (که مجرد است) حاضر ميگردد و همين امر عامل تحقق علم به ماديات است (مصباح يزدي، 1380، ج2، ص208ـ209). جناب ملاصدرا نيز در همين خصوص تأکيد ميکنند که هيچيک از اجسام مادي و صور و شکل مادي آن نميتوانند بالذات مورد ادراک قرار گيرند و اين امور، حضوري نزد چيزي ندارند؛ مگر از طريق صور مثالي يا حقيقت عقلي آنها. بر همين اساس است که حکما معتقدند که علم به ماديات، از طريق صور انتزاعشدة آنهاست، نه آنکه علم بهصورت مستقيم به ماديات تعلق گيرد (صدرالمتألهين، 1368، ج6، ص259)؛ چنانکه ايشان با صراحت علم را حضور امري مجرد نزد عالم ميداند: «العلم عبارة عن نحو وجود أمر مجرد عن المادة» (صدرالمتألهين، 1368، ج3، ص294). ملاصدرا، ازآنجاکه ماديات را غرق در عدمها، امکانها و تاريکيها ميداند، براي آنها صلاحيت معلوم شدن قائل نيست: «وأما نفس المواد الجسمية فهي لاستغراقها في الأعدام والإمكانات والظلمات لا يستأهل للمعلومية» (صدرالمتألهين، 1368، ج3، ص501). با توجه به اين تحليل، ازآنجاکه ماديات چيزي جز غيبت اجزاي مغاير از يکديگر نيست، نزد خويش حضور ندارند؛ پس نهتنها عالِم، بلکه معلوم نيز واقع نميشوند.
البته اطلاق سخن ملاصدرا نافي علم حضوري علت هستيبخش به معاليل مادي خويش نيز ميباشد، که قابل پذيرش نيست. ازآنجاکه معلول عين نياز به علت و درنتيجه از شئون علت بهحساب ميآيد، بعينه نزد علت خويش حاضر است. درنتيجه، ماديات همانند ساير معاليل بهنحو حضوري نزد علت خويش حضور دارند. بهتعبيرديگر، اجزاي مغاير در ماديات، گرچه نسبتبه اجزاي خويش و ساير ماديات غيبت دارند، ولي همة آنها نسبتبه علت هستيبخش خويش عين نياز و درنتيجه عين حضورند. بنابراين ماديات، يا اساساً معلوم بالذات نيستند يا تنها بهنحو حضوري معلوم بالذات واقع ميشوند؛ و اين در صورتي است که عالِم همان علت هستيبخش آنها باشد.
2. تبيين علمي ماهيت رايانه و دادههاي آن
با توجه به اين مبناي فلسفي که ماديات از جهات مادي بودنشان نميتوانند عالم باشند و اينکه تحقق علم در ماديات ـ به دليل تجرد علم ـ محال است، وجود علمهاي فراوان و متنوع در رايانه چگونه توجيه ميشود؟ عرف بر اين باور است که رايانه و آلاتي همانند فلش، هارد، سيدي و...، از علم برخوردارند. چنين باوري با مباني فلسفي در باب علم و آگاهي چگونه قابل جمع است؟ براي پاسخ به اين مسئله، به تحليل حقيقت رايانه و اموري که در اين ابزارهاي مادي بهعنوان علم شناخته ميشوند، خواهيم پرداخت.
هر سيستم رايانهاي از اجزايي برخوردار است. يکي از مهمترين اين اجزا، حافظه (Memory) است. با وجود حافظه و اطلاعات موجود در آن است که فعاليتهاي يک سيستم بهثمر مينشيند. حافظة رايانه، درحقيقت از مجموعه سلولهايي (Cells) تشکيل شده است؛ همچنين هر سلول حافظه متشکل از واحدهاي گروهبنديشدة کوچکتري تحت عنوان بايتها (Bytes) ميباشد. يک بايت ميزان حافظهاي است که براي ذخيره کردن يک کاراکتر مورد نياز است. يک بايت نيز خود متشکل از اجزاي کوچکتري با عنوان بيت (Bit) است. بيت کوچکترين ذرهاي است که رايانه با آن سروکار دارد. يک بيت ميتواند داراي يکي از دو مقدار صفر يا يک باشد. معمولاً در يک بايت، هشت بيت وجود دارد. براي ذخيره کردن يک داده، رايانه محتويات قبلي سلولي از حافظه را با الگوي خاصي از صفر و يک پر ميکند (کافمن، 1379، ص6ـ7؛ سعادت، 1387، ص45ـ46).
با توجه به توضيح فوق، حافظة يک رايانه را ميتوان بهصورت نقاط مرتب پيوستهاي در نظر گرفت که سلولهاي حافظه ناميده ميشوند. هريک از سلولهاي حافظه داراي آدرس منحصربهفردي هستند که موقعيت آن را در حافظه مشخص ميکند. محتويات هر سلولي همان دادههاي ذخيرهشده در سلول حافظه است. يک سلول حافظه ميتواند شامل دستورالعملي از برنامه باشد. يک دستورالعمل برنامه بايد قبل از اجرا، در حافظة اصلي ذخيره شود (کافمن، 1379، ص5ـ6).
البته دو نوع حافظة اصلي وجود دارد: حافظه با دستيابي تصادفي (RAM)، که دادهها و برنامهها را بهصورت موقتي ذخيره ميکند؛ و حافظة فقطخواندني (ROM)، که دادهها و برنامهها را بهصورت پايدار ذخيره ميکند. RAM که حافظة فرّار نيز ناميده ميشود، برنامه را در حين اجراي رايانه بهصورت موقتي ذخيره ميکند و بهمحض خاموش شدن رايانه، کلية اطلاعات موجود در آن از بين ميرود؛ ولي ROM اطلاعات را بهصورت پايدار در حافظه ذخيره ميکند و اين اطلاعات با خاموش شدن رايانه از بين نميرود (کافمن، 1379، ص7). با اين توضيحات، آنچه بهعنوان اطلاعات در حافظة رايانه ناميده ميشود، چيزي جز همين کدهاي مادي موجود در سلولهاي هارد نيست؛ يعني اجزاي هارد، سلولهايياند که حاوي اين کدهاي الکتريکي (Electrical Codes) هستند. درنتيجه نميتوان اين اطلاعات را حقيقتي مجرد يا همان آگاهي دانست که بدون اجزا و انقسامناپذيرند؛ همچنين حافظهاي که اين امور مادي را در خود نگهداري ميکند، حقيقتي مادي است که متشکل از اجزاي مادي است.
يکي ديگر از اجزاي اصلي رايانه، واحد پردازش يا همان CPU است. واحد پردازش مرکزي دو نقش را بر عهده دارد: هماهنگ کردن کلية عمليات رايانه و انجام عمليات محاسباتي و منطقي روي دادهها. CPU دستورالعملهاي موجود در يک برنامه را دنبال ميکند تا نوع و ترتيب عملياتي را که بايد انجام شود، مشخص کند. CPU عمليات محاسباتي نظير جمع، تفريق، ضرب و تقسيم را ميتواند انجام دهد؛ همچنين ميتواند محتويات دو سلول از حافظه را با يکديگر مقايسه کند (تا تساوي يا عدم تساوي آنها را تعيين نمايد) و بر پاية نتيجة مقايسه، تصميمگيري کند (کافمن، 1379، ص9). با توضيحات فوق، بهدست ميآيد که CPU پس از آنکه دستورالعملها را از حافظه شناسايي کرد، نسبتبه آنها رمزگشايي ميکند و با توجه به دادههاي بازيابيشده به انجام محاسبات و عمليات منطقي ميپردازد؛ يعني بر اساس آن محاسباتي که براي دادهها تعريف شده است، عمليات لازم را بر روي آنها انجام ميدهد. يک ماشين حساب ساده را در نظر بگيريد. سيستم آن بهگونهاي طراحي شده است که وقتي عدد 2 را با علامت + در کنار عدد 5 انتخاب ميکنيد، عدد 7 را نمايش ميدهد. در رايانه، اين فرايند بهصورت مکانيزهشده و با سرعت بالا و در مقادير بسيار پيچيدهتر توسط CPU مديريت ميشود. البته بايد توجه داشت که اين فرايند به معناي خودآگاهي در CPU نيست؛ چراکه اين قطعه، يعني همان واحد پردازش مرکزي، يک مدار الکترونيکي است که نهايتاً اجراکنندة دستورالعملهاست؛ يعني بر اساس الگوريتمها و برنامههايي که به آنها داده شده است، عمل ميکنند؛ بهعبارتديگر، تنها ميتوانند وظايف خاصي را بر اساس دادهها و الگوريتمهاي برنامهريزيشده انجام دهند. براي مثال، دستورالعملهايي بهصورت باينري (صفر و يک) توسط برنامهنويسان ذخيره شده است. وقتي برنامه از سيپييو ميخواهد که دو عدد را جمع کند، سيپييو بر اساس آن دستورالعملهاي دادهشده، دستور جمع را اجرا ميکند. چنانکه در بخش پاياني اين نوشتار خواهد آمد، بر اساس آزمايش اتاق چيني سِرل، اساساً براي اجراي دستورهاي کاملاً صحيح، نيازي به هيچ آگاهي از محتواي اجراشده نخواهد بود؛ يعني بر اساس آزمايش سرل، حتي در ميان خود انسانها نيز ميتوان اجراي صحيح برخي دستورالعملهايي را مشاهده کرد که اساساً هيچ نيازي به آگاهي از محتواي آن نيست؛ هرچند عموم رفتارهاي انسانها ناشي از آگاهيهاي آنها به متعلق رفتارشان است.
بر اساس آنچه گفته شد، رايانه دستگاهي است که علائم يا اطلاعات را در حافظة خود ذخيره ميکند و آنها را برحسب دستورهايي که از برنامهساز ميگيرد، مورد پردازش قرار ميدهد. سادهترين روش ثبت و پردازش اطلاعات در حال حاضر، استفاده از پديدهها و دستگاههاي دوحالتي است. هر دستگاه دوحالتي قادر به ثبت يکي از دو علامت است که اين علامتها را صفر و يک مينامند. اطلاعاتي که بهوسيلة يک دستگاه دوحالتي قابل نمايش است، اصطلاحاً يک بيت ناميده ميشود. با هشت بيت ميتوان 256 ترکيب يا حالت مختلف بهدست آورد که براي علائم مورد نظر در اکثر کاربردها (يعني حروف الفبا، ارقام صفر تا نه، علائم رياضي، و نشانههاي ويژة ديگر) کافي هستند. عمل اختصاص دادن هريک از اين حالتها به يکي از علائم مورد نظر را کدبندي (Coding) يا رمزبندي (Encryption) ميناميم. وقتي از ظرفيت حافظة يک رايانه برحسب تعداد بايتهاي آن صحبت ميشود، منظور تعداد علائمي است که ميتوان در آن ذخيره کرد (پرهامي، 1369، ص83ـ86).
رايانه اجراکنندة الگوريتم (Algorithm) است. هر الگوريتم، در واقع راهحل يک مسئله است؛ بهطوريکه دنبال کردن مراحل مختلف آن ما را به جواب مسئله ميرساند. شخص يا دستگاهي که دنبال کردن اين مراحل را اجرا ميکند، مُجري الگوريتم ميگويند و درصورتيکه مُجري آن يک دستگاه باشد، اصطلاحاً به آن رايانه ميگويند. ما بهگونهاي، الگوريتم يا راهحل مسئله را به رايانه ميدهيم و از آن ميخواهيم جواب يا جوابهاي مسئله را براي ما پيدا کند (پرهامي، 1369، ص9).
زبان بومي يک رايانه، زبان ماشين (Machine Language) است. هريک از دستورات زبان ماشين، مجموعهاي از صفرها و يکهاست که عملکرد خاصي را مشخص ميکند و سلولهايي از حافظه را که طي آن عملکرد مورد استفاده قرار ميگيرند، تعريف ميکند؛ همانند دستور (0010 000 000 0100). هريک از دستورات زبان ماشين، عملياتي که بايد انجام شود و آدرسي که دادههاي آن مورد پردازش قرار ميگيرند، بهصورت اعداد دودويي نوشته ميشوند. هنگام نوشتن برنامهها در زبانهاي سطح بالا، از دستورالعملهايي استفاده ميکنيم که شبيه مکالمات روزمرهاند. در پاسکال ـ براي نمونه ـ از دستور (Cost: =price+tax) استفاده ميکنيم؛ به اين معنا که «مقادير price و tax را جمع کن و حاصل را در Cost قرار بده» (کافمن، 1379، ص13). براي انجام کارهاي مفيد، به برنامه نياز است. برنامهسازي رايانه چيزي بيش از نوشتن تعدادي دستورالعمل است. حل مسئله يکي از اجزاي اصلي برنامهسازي است و به طراحي و تفکر زيادي نياز دارد (کافمن، 1379، ص11).
براي برقراي ارتباط با رايانه، از ابزارهاي ورودي همانند صفحهکليد (Keyboard) براي وارد کردن محاسبات داده، و از ابزارهاي خروجي يعني صفحة نمايش براي مشاهدة محاسبات استفاده ميکنيم. با فشار دادن يکي از کليدهاي صفحهکليد، کاراکتر مربوط به حافظه ارسال ميشود و همزمان در موقعيت جاري مکاننما، بهعنوان يک نشانگر متحرک، روي صفحة نمايش چاپ ميشود. صفحة کليد رايانه شبيه صفحة کليد ماشين تحرير، بهعلاوة کليدهاي اضافي براي انجام اعمال خاص است (کافمن، 1379، ص9ـ10). صفحة نمايش، يک دستگاه خروجي است که از آن براي نمايش اطلاعات خروجي (فهرست برنامهها، نتايج و پيغامها) و اطلاعاتي که توسط کاربر به رايانه داده ميشود، استفاده ميگردد. کلية تصاوير، اعم از حروف، ارقام، علائم ويژه و تصاوير گرافيکي، بهوسيلة نقاط کوچکي به نام پيکسل (Pixel) يا کوچکترين عنصر تصويري ساخته ميشوند و کيفيت تصاوير در درجة اول به کارت گرافيک و در درجة دوم به اندازه و تراکم اين نقاط بستگي دارد. نمايش يک کاراکتر يا تصوير روي صفحة نمايش، توسط جاروب افقي پرتو الکتروني روي سطح فسفرسانس (Phosphorescence) صفحة نمايش صورت ميگيرد. چنانچه صفحة نمايش تکرنگ باشد، يک تفنگ الکتروني (Electron gun)، و در صورتي که رنگي باشد، سه تفنگ الکتروني عمل پرتاب الکترونها را انجام ميدهند. وفقدهندة صفحة نمايش رايانه (کارت گرافيک)، نقاط ريزي که غالباً آنها را سلول تصويري ميگويند، توليد ميکند و آنها را بهعنوان علايم خروجي به صفحة نمايش رايانه ميفرستد (سعادت، 1387، ص67ـ68).
3. نفي رويکرد علمگرايانه به دادههاي رايانهاي
بنا بر توصيفي که از حقيقت رايانهها ارائه شد، ميتوان اينگونه تحليل کرد که در سيستمهاي عامل، يک سلسله فرايندهاي مادي ـ که ميان آنها روابط علّي (Causal relationships) برقرار است ـ تعيين ميشود؛ بهگونهايکه هر مرحله بهصورت الکتريکي زمينهاي براي مراحل بعدي بهحساب ميآيد. در نهايت نيز اين مراحل به نقطهها و کاراکترهاي رنگي متنوعي بر روي صفحة نمايش منجر ميشوند و روشن است که ما از طريق همين صفحة نمايش به وجود آن فرايندها پي ميبريم؛ ولي بايد توجه داشت که اين نقطههاي رنگي متنوع بر روي صفحة نمايش، آگاهي نيستند؛ بلکه نشانههايياند (Signs) براي دلالت بر حقايقي که ما از پيش به آنها آگاهي داشتهايم؛ همانند الفاظي که بر روي کاغذ مينويسيم. خود اين الفاظ آگاهي نيستند؛ بلکه تنها خطوط شکستهاياند که نشانهاي براي دلالت بر معاني بهحساب ميآيند و تنها اشخاص عالم به رابطة ميان اين نشانههاي لفظي و معانياي که اين نشانهها براي آنها وضع شدهاند، با ديدن اين الفاظ آگاهي مييابند. به همين دليل است که در مواجهه با الفاظي مربوط به زباني بيگانه، آگاهياي واقع نميشود.
درحقيقت، يک رايانه از مجموعه سختافزارها و نرمافزارهايي تشکيل شدهاند. هريک از قطعات فيزيکي و الکترونيکي رايانه (مانند Ram, Cpu, Motherboard, keyboard) «سختافزار»، و مجموعة دستورالعملها، الگوريتمها و برنامههاي رايانه (مانند Microsoft Office, Adobe Photoshop, Winzip) «نرمافزار»هاي رايانه بهحساب ميآيند. نرمافزارها دادههايي (Data) را که بهصورت صفر و يک الکترونيکي در سختافزار هارد ذخيره شدهاند، پردازش (رمزگشايي و بازيابي) ميکنند و بهصورت اطلاعات قابل ارائه به کاربر در صفحه نمايش انعکاس ميدهند يا به خروجيهاي صوتي يا رفتارهاي قابل ديدن تبديل ميکنند. در اينجا، نه سختافزارها آگاهي هستند، نه نرمافزارها، نه دادهها و نه اطلاعاتي که در قالبهاي مختلف صوري به کاربر نمايش داده ميشوند. اطلاعات رايانه در نهايت نمادهاي صورياند که کاربران ميتوانند با مشاهدة آنها از آگاهيهاي فراواني برخوردار شوند.
در يک تمثيل ديگر ميتوان گفت که اجزاي رايانه و عمليات آن، همانند فرايند صنعتي است که براي دستگاههاي توليد مواد تعريف شده است. در دستگاههاي صنعتي، مراحل چندگانهاي تعريف ميشود که هر مرحله مقدمهاي براي مراحل بعدي قلمداد ميشود؛ ولي وجود اين مراحل و در نهايت خروج مواد از آن، آگاهي بهحساب نميآيد؛ براي مثال، در فرايند توليد مواد شوينده، ابتدا ترکيب مواد اوليه توسط واحد فرمولاسيون تعيين ميشود؛ سپس تمامي مواد با ميزان تعيينشده را درون مخزن بارگيري ميريزند. ميکسر خط توليد مواد شوينده، مواد موجود در مخزن را بهخوبي مخلوط ميکند. در نتيجة عمل ميکس، مايعي کاملاً يکنواخت و يکدست بهدست ميآيد. براي خارج کردن حبابهاي هواي تشکيلشده، بايد مايع تشکيلشده در مدتي محدود، درون مخزن آرامش قرار گيرد. همچنين براي تسريع اين فرايند، از پمپ خلأ و ميکسر با دور پايين استفاده ميشود. با استفاده از دستگاه پُرکن دندهاي، مايع ايجادشده درون قوطيهاي مورد نظر ريخته ميشود. با اتمام عمليات پرسازي قوطيها، دستگاه درببندي آغاز به کار ميکند. محصولات بهکمک نوار نقالة دستگاه توليد مواد شوينده، وارد اين بخش شده، درب آنها پلمپ ميشود. در آخر، برچسب مخصوص کارخانه بر روي قوطيها قرار ميگيرد و تاريخ توليد و انقضا و قيمت محصول، توسط جت پرينتر، بر روي آنها درج ميشود.
تمام مراحل يادشده در يک فرايند الکتريکي و ماشيني واقع ميشود و در نهايت به توليد مواد لازم منجر ميگردد. آيا ميتوان گفت که خود اين مراحلِ وابسته و پيوسته و همچنين مواد و قالب آن، آگاهي است؟ به همين منوال، سيستمهاي رايانهاي که با کدهاي تعريفشده در سلولهاي حافظه و همچنين پردازش توسط CPU به نقطههاي رنگي بر روي صفحة نمايش ظاهر ميشوند، صرفاً يک فرايند الکتريکي و ماشيني بهحساب ميآيند که آثار آن بر روي صفحة نمايش ظاهر ميشود. نه خود کدهاي موجود در سلولهاي حافظه آگاهي است، نه فرايند پردازش آنها و نه نقطههاي رنگي بر روي صفحة نمايش. وقتي تصويري از يک درخت بهصورت نقطههاي رنگي بر روي صفحة نمايش ظاهر ميشود، خود اين تصوير، آگاهي نيست؛ بلکه ما ـ که پيش از اين صورت درخت را ديدهايم ـ در مواجهه با اين صفحة نمايش و تصوير روي آن، آگاهي پيدا ميکنيم.
البته هرچه سيستم کدبندي وسيعتر و پيچيدهتر باشد و همچنين قدرت پردازش سيستم بالاتر باشد، نتايج شگفتانگيزتر و کاربرديتري بر روي صفحة نمايش ظاهر ميشود.
4. علم و هوش مصنوعي
بر اساس تحليلهاي بيانشده، آنچه امروز با عنوان هوش مصنوعي (Artificial intelligence) بهمنزلة بديل يا رقيبي براي آگاهي انسان و ساير پديدههاي ذهني او (Mental phenomena) بيان ميشود، از منظر فلسفي و بر اساس مباني حکمت متعاليه در باب آگاهي، مورد ترديد جدي است. در واقع، هوش مصنوعي قوي (Strong artificial intelligence) به معناي همسانانگاري آگاهي، احساسات و ارادة انسان با آنچه در امور فيزيکال مانند رايانه وجود دارد، امري محال است. البته هوش مصنوعي ضعيف (Weak Artificial Intelligence) به معناي تشابه ظاهري پديدههاي ذهني انسان با رفتارهاي فيزيکال، نهتنها محال نيست، بلکه در فناوريهاي نوين مانند ساختارهاي رباتيک، واقع نيز شده است. البته آنچه در مباني حکمت متعاليه بهعنوان برخورداري همۀ مراتب وجود از آگاهي مطرح شده، بر اساس اصالت وجود و تشکيکي بودن آن است؛ يعني وجود، از آن جهت که وجود است، چه در مراتب قوي و چه در مراتب ضعيف، داراي تجرد بوده و از آگاهي برخوردار است؛ چنانکه پيداست، در اين دستگاه تحليلي، همۀ مراتب وجود از حيثيت صرف وجود بودن، داراي آگاهياند و اين ارتباطي با محل بحث ما ندارد که در باب مرتبۀ ضعيف وجود، از جهت امتدادش، نافي آگاهي هستيم؛ يعني وجود مادي، از جهت وجود داشتن، داراي آگاهي است؛ هرچند از جهت ترکيب و امتدادش نميتواند از آگاهي برخوردار باشد. بر اين اساس، نميتوان توقع داشت که هوش مصنوعي از جهت امتداد و مادي بودنش داراي آگاهي باشد.
نکتة قابل توجه آن است که بر اساس دستگاه صدرايي، مراتب ضعيفي از وجود از مراتب ضعيفي از آگاهي برخوردارند و اين امر غير از ارتباط الکترونيکي اجزاي سيستمهاي رايانهاي و هوش مصنوعي با يکديگر است؛ يعني اگر مراتب ضعيف آگاهي را در خود CPU و ساير قطعات سيستم، مانند HARD و RAM بپذيريم، اين آگاهي ضعيف غير از آن چيزي است که بهعنوان نمادهاي صوري و دادههاي رايانهاي وجود دارد. در اين نمادها و دادهها، برنامهها در قالبهاي باينري بهگونهاي طراحي شدهاند که تحت هر دستوري واکنشي رُخ دهد و اين کنش و واکنشها صرفاً قراردادي صوري بهحساب ميآيند، بدون آنکه پاي آگاهي در ميان باشد. براي مثال، عملکرد يک ترموستات گرمايشي را در نظر بگيريد. برنامة ترموستات متناسب با شرايط هوا بهگونهاي تعريف شده است که در هواي سرد با پايين آمدن دماي هوا، ابزار گرمايشي روشن شود و با بالا رفتن دماي هوا، ابزار گرمايشي خاموش گردد. هرچند اين ترموستات ـ در صورت سالم بودن ـ همواره درست عمل ميکند، ولي اين رفتار صحيح حاکي از آگاهي آن نيست. درنتيجه، با پذيرش وجود آگاهي ضعيف در خود ابزار ترموستات (بر مبناي صدرايي)، نميتوان چنين نتيجه گرفت که آن کارکرد برنامهريزيشده در ترموستات نيز از روي آگاهي بوده است؛ چراکه يک ترموستات، از آن جهت که آن کارکرد را دارد، چيزي جز امتداد و غيبت اجزا نيست. به همين منوال است سيستمهاي رايانهاي و ابزارهاي هوش مصنوعي، که هرچند خود اجزاي اين سيستمها از آگاهي ضعيفي برخوردارند، ولي اين آگاهي ارتباطي با نمادهاي صوري و دادههاي سيستمي و خروجيهاي گفتاري و رفتاري آنها ندارد.
آزمون تورينگ (Turing test)، در دفاع از همسانانگاري انسان و رايانه (هوش مصنوعي قوي) مطرح شده است. اين آزمون به نام آلن تورينگ (Alan Mathison Turing)، پيشگام علوم رايانه و از نخستين افرادي که ايدة هوش مصنوعي را جدي گرفت، نامگذاري شده است و آن را ميتوان اينگونه تقرير کرد: اگر رايانهاي بتواند با موفقيت، هوش انساني را تقليد کند، واقعاً هوشمند است. فرض کنيد در اتاقي مجهز به يک صفحهکليد تايپ و چاپگر در يک سو و چاپگري در سوي ديگر محبوس شدهايد که ميتوانيد از طريق صفحهکليد براي کساني که در اتاقهاي مجاور هستند، پيام بفرستيد و پاسخ آنها را توسط چاپگرتان دريافت کنيد. در يکي از اتاقهاي مجاور، يک انسان عادي هست؛ اما ساکن اتاق ديگر، رايانهاي است که برنامهاي اجرا ميکند که براي پاسخگويي به پرسشهايي به زبان شما طراحي شده است. به شما ده دقيقه فرصت دادهاند تا هرچه خواستيد، از ساکنان دو اتاق مجاور بپرسيد و پاسخهايتان را بررسي کنيد. وظيفة شما اين است که بر مبناي پاسخهاي دريافتي، تعيين کنيد که ساکن کدام اتاق انسان است و کدام رايانه. آزمون تورينگ ميگويد: اگر شما ـ جز بهطور شانسي ـ نتوانيد بگوييد که کدام يک از آنها رايانه است، رايانه در آزمون موفق ميشود. بهگفتة تورينگ و پيروان او، هوش رايانهاي اين آزمون را بايد با هوش يک انسان عادي برابر بدانيم. روشن است که صرف اين حقيقت که شکل و شمايل رايانه به انسان شبيه نيست و از مواد متفاوتي ساخته شده است، ربطي به هوشمندي آن ندارد؛ چنانکه اگر روزي بفهميم که دوستمان بهجاي گوشت و استخوان، از ميلههاي فلزي، سيمها و تراشههاي سيليکوني ساخته شده است، ترديد دربارة هوشمندي او عاقلانه نيست (جاناتان لو، 1389، ص241ـ244؛ کمبل، 1400، ص96ـ97).
جان سرل John Searle)) در مقابله با استنتاج فوق از آزمون تورينگ، يعني مدل رايانهاي ذهن، آزموني را طرح ميکند که به برهان اتاق چيني (Chinese Room) معروف است. اين آزمون، سيستمي را نشان ميدهد که در آن بدون فهم و درکي واقعي (انسانوار)، هوشمندي مورد تقليد قرار ميگيرد و درنتيجه، اين مدعا که هوشِ شبيهسازيشده خود هوش باشد، مورد ترديد قرار ميگيرد. در اين آزمون، يک شخص محبوس در اتاقي را در نظر بگيريد که زبان چيني نميداند و تنها يک راهنماي زبان چيني در اختيار اوست که حاوي مجموعهاي از قواعد براي تغيير شکل و تبديل عباراتي است که به زبان چيني نوشته شده است و آن شخص مهارت کافي در استفاده از اين مجموعه را داشته باشد، ولي معناي عبارات چيني را نداند. اکنون اگر از خارج اتاق جملات و عبارات چيني به درون اتاق مخابره شود، آن شخص برحسب مهارت ويژهاش در استفاده از قواعد مزبور، پاسخ مناسب را ارسال ميکند؛ بيآنکه معناي عبارات ورودي و عبارات خروجي را بداند. يک فرد چينيزبان که از بيرون نظارهگر ماجراست، تصور ميکند که شخص به زبان چيني مسلط است. در اينجا، فرايند پرسش (ورودي) و پاسخ (خروجي) با موفقيت انجام گرفته است؛ اما شخصي که درون اتاق است، بههيچوجه چيني نميداند و معناي پرسش و پاسخ را نفهميده است. وضع رايانه از نظر سرل، مشابه همين اتاق چيني است. ازاينرو رايانه فاقد معناشناسي است و بهتعبيرديگر، رايانه صرفاً به وروديها برحسب قواعد ازپيشتعيينشده پاسخ مناسب ميدهد، بيآنکه درگير مسائل معناشناختي شود. بر اساس آزمون سرل، رايانة در حال اجراي يک برنامه، همانند انساني است که بدون درک و فهمي از موضوع، صرفاً قواعد و نمادهاي ازپيشتعيينشده را پيروي ميکند. رايانه ميتواند از قواعد يک زبان تبعيت کرده، پاسخهاي متناسب را صورتبندي کند، بدون آنکه خود فهمي از آن نمادها و قواعد داشته باشد. درنتيجه، آزمون تورينگ نميتواند دليلي بر هوشمندي رايانه باشد (خاتمي، 1381، ص24ـ28؛ کمبل، 1400، ص98ـ99).
هرچند سِرل يک دوگانهانگار (Dualist) نيست و همواره تلاش ميکرد که از دوگانهانگاري فاصله بگيرد، ولي به دليل برخي ويژگيهاي امور ذهني (mental)، معتقد بود که نميتوان بهراحتي تحليلي علمي و تجربي از آنها ارائه داد. سرل چهار ويژگي را براي پديدههاي ذهني برميشمارد، که اين ويژگيها تبيين علمي و فيزيکي اين امور را ـ بهعنوان چيزي که از اشياي مادي ساخته شده باشد ـ واقعاً دشوار ساخته است. اين چهار ويژگي عبارتاند از: «آگاهي»، «حيث التفاتي» (intentionality)، «شخصي بودن حالتهاي ذهني» و «عليت ذهني» (Mental causation). سرل از ميان اين چهار ويژگي، ويژگي آگاهي را از همه مهمتر ميداند. وي با وجود پذيرش اين واقعيت روشن که «اين جهان شامل چنين حالتها و وقايع ذهني آگاهانهاي است»، معتقد است که «بهدشواري ميتوان فهميد چگونه نظامهاي صرفاً فيزيکي داراي آگاهياند». سرل هرگز آگاهي را بهعنوان يک واقعيتِ محوري و اساسي وجودِ انساني نفي نميکند. استدلال و اصرار وي بر اين ادعا اين است که بدون آگاهي، ديگر جنبههاي عليالخصوص انساني وجود ما، يعني زبان، عشق و...، همه ناممکن خواهند بود؛ درحاليکه اين امور، بخشي از واقعيت زندگي انسان بهحساب ميآيند (سرل، 1382، ص23ـ26؛ سرل، 1394، ص14ـ15).
با توجه به نکات يادشده ميتوان چنين گفت: در صورتي که بشر بتواند هوش مصنوعي قوي را بهوجود آورد، بدين معنا خواهد بود که زمينه را براي ايجاد «ذهنمندي» از سوي خداوند فراهم کرده است. بهعبارتديگر، تحقق هوش مصنوعي قوي، بهگونهايکه اين موجود بتواند همانند انسان از حالات نفساني، مانند آگاهي، احساس و اراده برخوردار باشد، کاشف از اين است که در اينجا موجودي فرامادي محقق شده است که صلاحيت هستيشناختي براي برخورداري از اين حالات را برخوردار است. بهتعبيرديگر، در اين وضعيت، بشر توانسته است بهاذن و قدرت الهي، زمينة مادي ديگري را براي افاضة روح از طرف خداوند متعال کشف کند. شبيهسازي حيوانات توسط بشر را نيز ميتوان در همين راستا تعريف کرد؛ يعني بشر بهاذن و قدرت الهي توانست شيوهاي جديد را براي زمينهسازي افاضة روح از طرف خداي متعال کشف کند. در تأييد اين تحليل ميتوان به سخن شهيد مطهري استناد کرد. ايشان در پاسخ به اين پرسش که:
آيا بشر روزى خواهد توانست به تمام رموز و اسرارى كه در تركيب مادى اجزاي يك سلول زنده بهكار رفته است، پى ببرد و قانون طبيعى به وجود آمدن يك سلول زنده را كشف كند؟ و آيا اگر بشر روزى موفق شد و قانون خلقت جانداران را كشف كرد و تمام شرايط و اجزاي مادى تركيب موجود زنده را بهدست آورد و عيناً نظير مادة زندة طبيعى را ساخت، آيا آن موجود مصنوعى حيات پيدا مىكند يا نمىكند؟ اينگونه پاسخ ميدهند: قطعاً حيات پيدا ميكند؛ زيرا محال است كه شرايط وجود يك افاضه كاملاً فراهم شود و آن افاضه تحقق پيدا نكند. البته منتها كارى كه بشر كرده، اين است كه توانسته است شرايط حيات را فراهم كند؛ نه اينكه حيات را بيافريند. بشر حيات نميدهد؛ بلکه قابليت ماده را براى افاضة حيات كامل مىكند و بهاصطلاح، بشر فاعل حركت است، نه مفيض وجود (مطهري، 1372، ج13، ص58).
نتيجهگيري
با توجه به مباحثي که در باب حقيقت آگاهي انسان و دادههاي رايانهاي گفته شد، نتايج ذيل بهدست ميآيد:
از سويي، بر اساس تبيين فلسفي حکمت متعاليه از آگاهي انسان، اساساً علم به معناي حضور يا حصول امري مجرد نزد امري مجرد است. ملاصدرا با استناد به پژوهشهاي علمي، تجربه و فطرت انساني در تحليل حقيقت علم، آن را تحقق امري مجرد از ويژگيهاي مادي براى حقيقتي مجرد مىداند؛ اعم از آنکه اين تحقق بهصورت حضوري باشد يا حصولى. ماديات، ازآنجاکه به دليل امتداد داشتن فاقد حضورند، نميتوانند عالِم واقع شوند. بهتعبيرديگر، ماديات به دليل غيبت اجزاي آن از يکديگر، نه نزد خود حضور دارند و نه نزد ماديات ديگر؛ به همين دليل، نه ميتوانند به خودشان آگاهي داشته باشند و نه به ماديات ديگر. بر اين اساس، جناب ملاصدرا تباين محل و موضوع را دليلي بر عدم وجود علم در ماديات ميداند.
ازسويديگر، حافظة رايانه، درحقيقت از مجموعه سلولهايي تشکيل شده است. آنچه در حافظة رايانه بهعنوان اطلاعات ناميده ميشود، چيزي جز کدهاي مادي موجود در سلولهاي هارد نيست؛ يعني اجزاي هارد سلولهايياند که حاوي اين کدهاي الکتريکياند. رايانه دستگاهي است که علائم يا اطلاعات را در حافظة خود ذخيره ميکند و آنها را برحسب دستورهايي که از برنامهساز ميگيرد، توسط CPU مورد پردازش قرار ميدهد. براي برقراي ارتباط با رايانه، از ابزارهاي ورودي همانند صفحهکليد براي وارد کردن محاسبات داده، و از ابزارهاي خروجي يعني صفحة نمايش براي مشاهدة محاسبات استفاده ميکنيم. با فشار دادن يکي از کليدهاي صفحهکليد، کاراکتر مربوط به حافظه ارسال ميشود و همزمان در موقعيت جاري مکاننما، نقطههاي رنگي متنوع بهعنوان يک نشانگر متحرک، روي صفحة نمايش چاپ ميشود. بايد توجه داشت که اين نقطههاي رنگي بر روي صفحة نمايش، آگاهي نيستند؛ بلکه نشانههايي هستند براي دلالت بر حقايقي که ما از پيش به آنها آگاهي داشتهايم؛ همانند الفاظي که بر روي کاغذ مينويسيم. خود اين الفاظ آگاهي نيستند؛ بلکه تنها خطوط شکستهاياند که نشانهاي براي دلالت بر معاني بهحساب ميآيند. نه خود کدهاي موجود در سلولهاي حافظه آگاهياند، نه فرايند پردازش آنها و نه نقطههاي رنگي بر روي صفحة نمايش.
با توجه به تحليلهاي فوق، هوش مصنوعي قوي (Strong artificial intelligence) به معناي همسانانگاري آگاهي، احساسات و ارادة انسان با آنچه در امور فيزيکال مانند رايانه وجود دارد، امري محال است؛ هرچند هوش مصنوعي ضعيف (Weak Artificial Intelligence) به معناي تشابه ظاهري پديدههاي ذهني انسان با رفتارهاي فيزيکال، نهتنها محال نيست، بلکه در فناوريهاي نوين مانند ساختارهاي رباتيک واقع نيز شده است.
همچنين با توجه به تحليلي که جان سرل از طريق «آزمون اتاق چيني» و ويژگيهايي که براي پديدههاي ذهني برميشمارد، آزمون تورينگ نميتواند دليلي بر هوشمندي رايانه و همساني آن با انسان باشد.
نظر به مباحث بيانشده، ميتوان اين فرضية جسورانه را دنبال کرد که اگر بشر قادر به تحقق هوشمندي انسانگونه از طريق برنامههاي نرمافزاري شود، ضرورتاً زمينه را براي تحقق جوهري غيرفيزيکال و همچنين پديدههاي ذهني فرامادي محقق در آن جوهر غيرفيزيکال فراهم کرده است و البته چنين امري استحالهاي را بهدنبال نخواهد داشت. قهراً بررسي اين فرضيه، خود مجال ديگري را ميطلبد و خارج از رسالت نوشتار حاضر است.
Ma‘rifat-e Kalāmī (Theological Knowledge) 2024, Vol. 15, No. 1, 141-158
- اوجینو کاوانا، آندره و نانی، آندره (1396). نظریههای آگاهی در فلسفة ذهن و مغزپژوهی امروز. ترجمة سعید صباغیپور. تهران: ارجمند.
- پرهامی، بهروز (1369). آشنایی با کامپیوتر. تهران: علم و صنعت.
- جاناتان لو، ادوارد (1389). مقدمهای بر فلسفة ذهن. ترجمة امیر غلامی. تهران: مرکز.
- خاتمی، محمود (1381). آشنایی مقدماتی با فلسفة ذهن. تهران: جهاد دانشگاهی.
- سرل، جان ار (1382). ذهن، مغز و علم. ترجمه و تحشیة امیر دیوانی. قم: بوستان کتاب.
- سرل، جان ار (1394). راز آگاهی. ترجمة سیدمصطفی حسینی. تهران: مرکز.
- سعادت، سعید (1387). مبانی کامپیوتر. تهران: دیباگران.
- صدرالمتألهین، محمد بن ابراهیم (1360). الشواهد الربوبیة فی المناهج السلوکیة. تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
- صدرالمتألهین، محمد بن ابراهیم (1363). مفاتیح الغیب. تهران: مؤسسة مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
- صدرالمتألهین، محمد بن ابراهیم (1368). الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الأربعة. قم: مکتبة المصطفوی.
- صدرالمتألهین، محمد بن ابراهیم (1375الف). اتحاد العاقل و المعقول (مجموعه رسائل فلسفی صدرالمتألهین). تهران: حکمت.
- صدرالمتألهین، محمد بن ابراهیم (1375ب). المزاج (مجموعه رسائل فلسفی صدر المتألهین). تهران: حکمت.
- صدرالمتألهین، محمد بن ابراهیم (1380). مبدأ و معاد. قم: اشراق.
- صدرالمتألهین، محمد بن ابراهیم (1382). شرح و تعلیقة صدرالمتألهین بر الهیات شفا. تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
- عبودیت، عبدالرسول (1390). درآمدی به نظام حکمت صدرایی. تهران: سمت.
- کافمن، الیوت بی (1379). توربو پاسکال. ترجمة فرنگیس شاکری و لیداجواهر قلم. مشهد: خراسان.
- کمبل، نیل (1400). درآمدی کوتاه بر فلسفة ذهن. ترجمة محمد یوسفی. تهران: نی.
- مصباح یزدی، محمدتقی (1380). شرح جلد هشتم الاسفار الاربعه. نگارش: محمد سعیدیمهر. قم: مؤسسة آموزشى و پژوهشى امام خمینى.
- مطهری، مرتضی (1372). مجموعهآثار. تهران: صدرا.